|
|
|
|
|
|
ميرزا جواد آقاملكى متوفاى 1304 ش . مردى از ملكوت احمد لقمانى روزهاى زندگانى انسان ، ايام هجرت او از ((عالم قدس )) است تا در كلاس تربيت وخودسازى شركت كند و در مدرسه آفرينش حضور يابد و پس از چندى به ابديت رجعتكرده ، در ديار قرب قرار گيرد. از طلوع خورشيد حيات تاكنون چهره هايى تابناك ، اين كلاس را با بهترين امتياز پشتسر گذاشته و با دستيابى به قله قدس و معرفت ، ((مقام آدميت )) را كسب كرده اند. عارف فرزانه و عالم وارسته ، ((حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى )) از جمله انسانهاىهوشمندى بود كه سرمايه عمر خويش را با خداى خود سودا نمود و بر لحظه لحظه آنديده بصيرت آميز و ژرف نگر گشود. مدتى به((تحصيل )) پرداخت و زمانى ((تدريس )) را پيشه خود ساخت و عمرى را به ((تهذيب)) خود و ديگران گذراند. و سرانجام با نفس مسيحايى خويش ((روح الله )) پروريد و((چلچراغ هدايت و رستگارى )) در شبستان حوزه آويخت . اينك نسيم لطف الهى ، فرصتى بهارگونه برايمان پديد آورده است ، با هم گذرىشتابان و سيرى سريع بر زندگانى آن فرهيخته والا گوهر مى نماييم تا از آبشارمعرفت وى ، زلال انديشه و جرعه هاى ناب از آن خود سازيم . ميلاد ميرزا خورشيد قرن سيزدهم هجرى رو به افول بود كه تبريز لبريز از شادى و سرور شد.((لطف )) الهى پسرى زيبا به خاندان ((حاج ميرزا شفيع )) داد كه ((جواد))ش نامنهادند. گلخنده هاى شادى و شور بر چهره اهل خانه نشسته بود و همگان بوسه سپاس بهدرگاه الهى مى زدند. پدر طفل به پاس اين نعمت ، چندين روز مردم شهر را از ((سفرهنعمت )) خود بهره مند ساخت . ((جواد)) در دامان مادرى مهربان و پدرى صالحمراحل رشد و ترقى را پيمود و سالهاى كودكى هر يك ، دفترى نوبر ديدگان وى مىگشود. شيرين جرعه هاى معرفت پاى همت به مدرسه نهاد و با كمال ادب و فروتنى زانوى تعلم درمقابل استاد بر زمين زد. صرف ، نحو، منطق ، معانى بيان و دروس مقدماتى ديگر را درتبريز فراگرفت و پس از مدتى ((سطح )) را به پايان رساند. روشنى باران نوردر سرزمين وجودش وى را راهى ديار يار ساخت و به سوى نجف اشرف هدايت نمود. بسان عبدى ذليل و مريدى فقير، پاى ارادت بر صحن ولاى خود نهاد و با قدمهاى همراهبا محبت خويش به سوى ((ضريح ولايت )) شتافت و از آن حضرت استمداد((تحصيل و تهذيب )) نمود. چندى از ورود او به نجف اشرف نگذشته بود كه عشق ولايت كارى كارستان كرد و شعلههايى هدايت يكى پس از ديگرى رخ نشان داد. دست تقدير پاى او را به درس محدث محقق ،ميرزا حسين نورى كشاند و انديشه با شكوه وى را از انبوه دانش و بينش ، فقيه وارستهآية الله حاج آقا رضا همدانى بارورتر ساخت . ثمرآفرين خوشه هاى فكر و انديشهميرزا جواد آقا با حضور در درس آخوند ملامحمدكاظم خراسانى چشمگيرتر شد و تابناكىچهره وجود او با آشنايى با آخوند ملا حسينقلى همدانى افزون گرديد؛ هم او كه بساناكسيرى ، ميرزا جوادآقا از ملك به ملكوت رسانيد، كسى كه نسيم نگاهش غباررذايل را از صفحه جان انسانها مى شست و تاءثيرى ژرف در كلامش ديده مى شد. چلچراغ بيدارى سالهاى هجرت و روزهاى تشرف در نجف با انبوه بركات همراه بود و تلاش بسيار درراه تحصيل و تهذيب رهاوردهاى مباركى در پى داشت . تا اينكه ميرزا جواد آقا درسال 1321 قمرى / 1270 ش . آهنگ رجعت به ايران كرد و به زادگاهش تبريز واردشد.(1) جاذبه معنوى او روشن ضميران پاك را بسان پروانه هايى عاشق گرداگردش بهپرواز درآورد و از محضر پرفيض وى آنان را سيراب ساخت . دانش پژوهان از بارش دانش وى بهره مى بردند و مردم نيز با قلبى مطمئن و روحىپرشور اطراف او حلقه مى زدند. در اين سالها بود كه واقعه مشروطه پديد آمد و ارتشروسيه بخشى از آذربايجان را اشغال كرد، مردم بى پناه آن خطه به خاك و خون كشيدهشدند و شهر تبريز محاصره گرديد. راهى غير از ترك ديار باقى نماند. از اين روحاج ميرزاجوادآقا به دور از چشم متجاوزان رو به سوى تهران گذارد و از آنجا بهزيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام شتافت . سپس به قم مهاجرت كرد و اين شهر راوطن دوم خويش قرار داد.(2) ارمغان ارزشمند دوران تحصيل و تدريس حاج ميرزا جواد آقا، ژرف نگرى و انديشمندىبسيار نسبت به اوضاع جهان بود. وى صاحب سيرتى سياسى شده بود و هماره حوادث رابا ديده بصيرت و بينش مى نگريست . حكومت زمان خود را مردود مى دانست و صاحب منصبانرا افرادى ناپاك و غاصب مى شمرد. هيچ گاه روى خوش به آنان نشان نمى داد و بازبان دعا، ناخرسندى خويش را نسبت به اوضاع ابراز مى نمود. افرادى كه براى مشورت به حضورش مى شتافتند ازقبول كارهاى دولتى منصرف مى ساخت و سردمداران حكومت را همچون ستمگران بى اميه وبنى عباس قلمداد مى كرد.(3) تدريس و تهذيب در قم سال 1329 ق . قم پذيراى وجود حاج ميرزا جواد آقا شد. در آن ايام اين شهر ازحداقل امكانات محروم بود، جمعيتى اندك داشت و هنوز حوزه علميه مقدس و پر بركتشانتاءسيس نشده بود. اين عارف فرزانه اندكى پس از ورود، به درخواست برخى از افراد پارسا، جلساتدرس و محافل اخلاق بپا كرد. درس ((فقه )) كه متن آن مفاتيح فيض كاشانى بود و در پى آن درس ((اخلاق وعرفان )) براى عموم مردم كه در مدرسه فيضيهتشكيل مى شد. درس ديگرى براى بعضى از خواص درمنزل حاج ميرزا بر قرار مى شد كه اخلاق و عرفان موضوع آن بود. علاوه بر اين ، نمازجماعت در مسجد بالاسر حرم مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام نيز از سوى ايشان اقامهمى گرديد؛ كه امام خمينى و آية الله بهاءالدينى از جمله افرادى بودند كه در نماز حاجميرزا جواد آقا شركت مى كردند. تابناكى سالهاى حضور اين شخصيت علمى عرفانى ، زمينه ساز هجرت بسيارى از علما وبزرگان به سوى اين خطه گرديد. در آن ايام عوام و خواص از سرو سبز وجود ايشانبهره هاى وافر مى بردند و و منزل وى دارالشفاى روان مردم زجر ديده و مصيبت زده بود.لطافت سخنان اين فرزانه سخت كوش در مناسبتهاى مختلف ، امواج مردم را لبريز ازشادى و نشاط در ايام عيد و سرور معصومين عليهم السلام مى نمود و جرعه هاى معرفتبسيارى در ايام رحلت و عزا در كام وجود آنان سرازير مى كرد. گويا تقدير چنين بود كه پاكى و قداست در حوزه علميه قم به دست چنين وارسته اى پاك، پى ريزى شود تا دهه اى بعد، پاى همت و تلاش به وسيله حاج شيخ عبدالكريمحائرى به ميان گذارده شده و حوزه علميه قم ، قامت سبز خود را برافرازد. آنان كه با حالات ملكوتى و عبادى اين فرزانه عارف آشنا بودند ايشان را از بكائون(4) مى شمردند. عبدى صالح كه سه ماه رجب ، شعبان و رمضان را پى در پى روزه مىگرفت و در قنوت نمازهاى نافله اين بيت حافظ را مكرر مى خواند:
ما راز جام باده گلگون خراب كن
|
زان پيشتر كه عالم فانى شود خراب (5)
| شاگردان درس اخلاق حوزه درسى حاج ميرزا جواد آقا، سرچشمه نورى بود كه حسينيه دلهاى شيفتگان را، روشنو آفتابى مى نمود. پلكان ملكوت براى ره پويان وارستگى محسوب مى شد. تاءثيركلام ژرف آن استاد خود ساخته ، بذر صلاح و اصلاح در گستره دلها مى افشاند؛ بهطورى كه هر يك از شاگردان ، خود پرچمدار صلاح و سداد شدند و جمع بسيارى را بهسر منزل مقصود رهنمون ساختند. برخى از شاگردان مرحوم ملكى (ره ) عبارتنداز: 1.امام خمينى - قدس سره الشريف - نفس مسيحايى حاج ميرزا جواد آقا، صميم جان خمينى عزيز را چنان تاءثير بخشيد كه((روح الله )) گرديد و بيرق انقلابى سترگ را به دست خويش گرفت . از اين روامام راحل (ره ) در كتاب ((معراج السالكين ))، چون سخن از عرفان مى شود، استاد خود را((شيخ جليل القدر)) لقب داده و ((عارف بالله )) مى خواند و علاقه مندان به تهذيب ووارستگى را به مطالعه كتابهاى ايشان راهنمايى مى نمايد.(6) و در كتاب ((چهل حديث ))، بيدار دلان را به ((رسالة لقاء الله )) آن بزرگواررهنمون مى شود.(7) آن فرزانه كبير، در جاى ديگر كه از قم و قبرستان شيخان سخن به ميان مى آيد خطاببه استاد شهيد مطهرى مى فرمايد: ((در قبرستان قم يك مرد خوابيده است و او حاج ميرزا جواد آقاى تبريزى است .))(8) 2.حاج آقا حسين فاطمى قمى دانشمندى الهى و پر مهر كه ساليان بسيار خوشه چين گستره دانش استاد خود بود وتدريس اخلاق و تربيت نفوس بسيارى را به عهده داشت .(9) 3. آخوند ملا على همدانى عالم ربانى و فرزانه اى شايسته كه از همدان به قم هجرت كرد و طوباى وجود خود رابا انبوه معارف الهى از حاج ميرزا جواد آقا بركت بخشيد و تاءثيرى جاودان در روح خودايجاد كرد.(10) 4. حاج شيخ عباس تهرانى 5. سيد محمود مدرسى 6. حجة الاسلام سيد محمود يزدى 7. محمود مجتهدى 8. شيخ اسماعيل بن حسين ((تائب )) 9. حاج ميرزا عبدالله شالچى گنجينه هاى نور ((عالم )) بسان نخلى بلند از بركات است كه بايد چشم انتظار بر ((قامت سخاوت اوداشت تا عنايت كند و دامن نياز انسان را پر از ((گوهر معرفت )) نمايد. با سيره سبزخود و روح بارانى خويش همواره نزول لطف و محبت داشته باشد و گاهى با بيان مبينخويش و زمانى با قلم تابناك خود، صفحه دلها را نورافشان نمايد. در اين مقال ، چشم اطاعت بر هم مى گذاريم ، با گوش جان سخن امامراحل ؛ خمينى عزيز را پذيرا مى شويم كه فرمود: ((... از علماى معاصر كتب شيخجليل القدر، عارف بالله حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى را مطالعه كن )). و با هم كتبايشان را مرور مى نماييم : 1. ((اسرارالصلاة ))؛ كتابى كه حاوى هزار نكته از اسرار نماز است و بسان استاداخلاق براى انسانهاى آماده خودسازى محسوب مى شود. برخى از اسرار طهارت و عبرت وتفكر را گوشزد مى كند و به معانى وسوسه و الهام مى پردازد. با بحث از گناهانكبيره اشاره اى به توبه نموده و حضور قلب و حالات ملكوتى آدمى را توضيح مى دهد. 2. ((المراقبات )) يا ((اعمال السنه ))؛ در اين اثر پربها، مقدمه اى كوتاه پيراموندعا و راز و نياز به چشم مى خورد و سپس با قلمى زيبا و گويا،اعمال ماههاى مختلف ، آثار و بركات روحى و معنوى آنها توضيح داده شده است . 3. ((رساله لقاء الله ))؛ كتابى لبريز از نورانيت و معنويت كه ره پويان راه تهذيبو وارستگى را به قله قداست و طهارت روح مى رساند. معناى ((لقاء الله )) و آياتمربوط به آن را توضيح داده ، از اسم اعظم گفتگو مى كند و سپس راه موفقيت الهى رابراى سالكين بيان مى نمايد. 4. كتابى در فقه 5. رساله اى در حج 6. حاشيه فارسى بر ((غاية القصوى )) بوى گل را از كه جوييم ، از گلاب اينك كه فرصت حضور در محضر عارف فرزانه ، حاج ميرزا جواد آقا ملكى برايمان ميسرنيست ، سيره آسمانى و راه و روش زندگانى و عبادات آن والا مقام را از زبان شاگردانشجويا مى شويم : آية الله حاج سيد حسين فاطمى : ((او خودش دستورالعمل اخلاقى بود. شب كه مى شد در صحن خانه ديوانه وار قدم مى زدو مترنم بود كه : آخرين حرفش در بيماريش اين بود كه گفت ((الله اكبر)) و جان تسليم كرد.))(11) محقق ارجمند شيخ محمد رازى : ايشان ماههاى رجب و شعبان را روزه بودند و در مدرسه فيضيه درس اخلاق عمومى مىگفتند. اكنون كه سى سال از رحلت آن عالم ربانى مى گذرد، در و ديوار مدرس و فضاىمدرسه ، صداى حزين و گريان ناله هاى شوق و سوزان او را به گوش هوش مى رساندكه مى گويد: ععع اللهم ارزقنا التجافى عن دارالغرور و الانابه الى دارالخلود و الاستعداد للموتقبل الفوت . عععع ارتباط وى با حضرت بقية الله ارواحنا الفداء بسيار و ملازمتش به تقوا و ورع فراوانبود. مراقبتى بسيار به نوافل و حضور و توجه دايمى فراوان داشت و لحظه اى از يادخداوند بيرون نمى رفت .(12) مرحوم حاج ميررزا عبدالله شالچى : ((مرحوم استادم ، آية الله ملكى ، اجتهاد فكرى و درونى داشت . در برداشتهاى درونىقوى بود. ايشان دستورهايى در خوردن ، خوابيدن واعمال و رفتار ارائه مى دادند كه بسيار مؤ ثر بود و شخصى را پاك و پيراسته كرده ،و به سوى الله رهنمون مى نمود. ... الان نيز مرقد ايشان - در قبرستان شيخان قم -محل حوايج است . من هر وقت حاجتى داشته باشم بر سر قبر ايشان مى روم .)) دستورالعمل هاى حاج ميرزا جواد آقا ((دستورالعمل )) شيوه هاى تهذيب نفس و اصلاح اخلاق است كه استادان اخلاق براىپيرايش روح و كمال انسانها بدانها ارائه مى كنند. مرحوم آية الله ملكى در طول حيات خويش دستورالعملهاى بسيارى از خود باقى گذاردهكه هر يك گنجينه اى از گوهرهاى عبوديت و بندگى است . با هم نگاهى به برخى از اينسخنان مى نماييم ، ... ((شناخت نفس )) راه مطلوب براى خودسازى است . براى اين امر مهم بايد به عالمعقلى رسيد. تا انسان پاى به اين عالم نگذارد و از دنياهاى ديگر بيرون نرود ((معرفتنفس )) حاصل نمى شود. از اين رو در پى اتمام اين معرفت ، مرحوم مغفور (ملا حسينقلىهمدانى ) كه خداوند بهترين جزاى معلمان ما را به او بدهد مى فرمود: ((بايد انسان مقدار زيادى از خوراك و غذايش را كم كند و از استراحت و خواب خود بكاهدتا جنبه حيوانيت در او كاسته شده ، ابعاد روحانى بيشترى به دست آورد. ميزان آن را همچنين فرمود كه انسان روز و شب بيش از دو مرتبه غذا نخورد و از خوراكيها در بين دو وعدهاستفاده نكند. هر وقت غذا مى خورد بايد مثلا يك ساعت بعد از گرسنگى بخورد و آنقدربخورد كه تماما سير نشود و باز هم ميل به غذا داشته باشد. ... گوشت زياد را ترك كند و در شب و روز هر دو وعده گوشت نخورد و در هر هفته دو وسه دفعه هر دوالعين هم روز و هم شب ) را ترك كند و يك وعده هم بر خود لازم بداند كهنخورد. و اگر بتواند روزه هاى سه روز هر ماه را ترك نكند... شبانه روز شش ساعتبخوابد و البته در حفظ زبان و دورى از اهل غفلت كوشش بسيار كند...))(13) جواد بن شفيع كجاست ؟ در جاى ديگر با بيان آية ععع ((ثم فى سلسلة ذرعها سبعون زراعا فاسلكوه ))ععععبه توصيف حالات دردناك اهل آتش در دوزخ پرداخته و خود را در بين آنان تصور مىنمايد سپس دفتر دل گشود. و با پروردگار خويش با واژه نورآفرين ععع ((ارحمالراحمين ))عععع به گفتگو مى پردازد. با طلب مغفرت و رحمت فرياد ((جواد بن شفيعكجاست )) را با گوش جان مى شنود. از صيحه هاى مالك دوزخ ، فريادهاى دوزخيان ،بسته شدن پاها به پيشانى و سياهى صورت از ظلمت گناه ياد كرده و آه از نهاد خودبلند مى نمايد. و در پايان مى فرمايد: قبل از رفتن بايد فرصت را غنيمت شمرد، راحتى آن سوار فراهم كرد و عذاب دردناك وجانسوز را بر طرف ساخت . در گفتار، رفتار و ظاهر و باطن اظهار عجز و ابراز حقارتكرد تا در مسير لطف خداوند قرار گيريم و بدين سبب ، آتش عذاب خاموش شود.(14) تكبير پرواز ... سرانجام آخرين آفتاب از خورشيد حيات و زندگانى انديشمند عارف ، حاج ميرزا جوادآقا ملكى تبريزى نمايان شد و روز يازدهم ذيحجهسال 1343 قمرى فرصت ديدار و هنگام لقاء رخ نشان داد. چگونگى حضور آن عارف فرهيخته را در ملكوت از زبان فرزانه وارسته ، حاج آقا حسينفاطمى آگاه مى شويم : روز پنجشنبه ، عيد قربان بود. صبح ، مسجد جمكران رفتم وقبل از ظهر به منزل برگشتم . چون وارد شدم خبر دادند كه حاج ميرزا جواد آقا جوياىاحوال شما شده اند. چون از كسالت وى اطلاع داشتم بدون هيچ معطلى به خدمتشان رفتم ،ايشان به حمام رفته ، خضاب بسته و پاك و مطهر در بستر نشسته بودند در ظاهر منتظراذان بودند اما انتظار بيش از اين مقدار بود. چون ظهر فرا رسيد در بستر شروع به اذانو اقامه كردند. با گفتن هر جمله اى بهجت بيشتر و آرامش فراوان ترى سراغ او مى آمد.پس از اذان ، دعاى تكبيران افتتاحيه را ترنم كردند. سپس دو دست را بالا برده تا تكبيرةالاحرام بگويند كه گويى درهاى آسمان براى ورود او گشوده شد لبهايش حركت كرد ودستها به لرزش افتاد و با آخرين كلام اولين ديدارحاصل شد؛ ((الله اكبر)) مرغ روحش از بدن پاكش به سوى عالم قدس پرواز كرد و به سوى يار و محبوبديرينه خويش ، پر كشيد.(15) ساعاتى بعد، مردمان وارسته و رادمردان عرصه تهذيب و اخلاص ، پيكر معطر وى راتشييعى با شكوه نمودند و در جوار حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه عليهالسلام بهخاك سپردند. ... اينك دهها سال است كه مرقد مرمرين آن مرد ملكوتى در قبرستان شيخان قم باضريحى از نور، گل دسته اى معنوى و گنبدى آسمانى ، روشنى بخش دلهاى عاشق وروانهاى پاك است . دست ارادت بر قبر آن فرزانه والا مقام گذاشته و لب به سخن مىگشايند استمداد اخلاص و تقوا كرده و نورانيتقبول از قبر پاكش مى گيرند تا در عرصه هاى گوناگون توشه هاى هميشه جاودانهمراه خويش داشته باشند. رحمت الهى بر او باد روزى كه پاى حيات بر زندگانى گذارد، زمانى كه به اوجابديت پر كشيد و هنگامى كه زنده شده و در پيشگاه الهى حاضر مى گردد. والسلام حاج آقا نورالله اصفهانى متوفاى 1306ش . ستاره اصفهان عباس عبيرى 1278 ق . براى اسلام و ايران سالى مبارك بود. پنجمين فرزند آقا محمد باقر مسجدشاهى (فقيه نامور اصفهان ) ديده به جهان گشود و خاندان رازى را در شادمانى فروبرد. مجتهد گرانپايه شهر، نوزاد نيكبخت اينسال را مهدى ناميد. مهدى كه بعدها به ((نورالله )) شهرت يافت در سايه عنايتهاىربانى روزگار كودكى را پشت سر گذاشت و رفته رفته در شمار دانش آموزان جاىگرفت او از محضر ملا محمد نقنه اى بهره برد و سپس درمحفل علمى پدر حضور يافت . مهدى در 1295 ق . راه عراق پيش گرفت (16) تا اندوختههاى علمى اش را ژرفا بخشد و تجربه هاى عرفانى اش را بهكمال رساند. او چندى در نجف اقامت گزيد و سرانجام مراد خويش را در سامرا يافت . بهآن ديار الهى كوچيد و در شمار شاگردان مرجع پاك راءى شيعه حضرت آية الله العظمىميرزا محمد حسن شيرازى جاى گرفت . سرور دانش پژوهان اصفهان در اين شهر از محضر فقيه فرزانه حضرت حاج ميرزا حبيبالله رشتى نيز كامياب شد(17) و تا 1299 ق . در حريم ملكوتى كاظمين به دانشاندوزى پرداخت . در ماههاى پايانى اين سال برادر ارجمندش آقا محمد تقى همراه گروهىاز مؤ منان و دانشوران ايرانى در راه زيارت خانه خدا به سامرا رسيدند نورالله فرصترا غنيمت شمرد و در ركاب برادر مجتهدش رهسپار حجاز شد.(18) در سايه ستارگان سفر حج با همه خاطرات شيرينش شتابان پايان يافت و سرور جوانان سپاهان ديگر باربه كتابها و نوشته هايش پيوست تا در سامرا فارغ از وابستگى ها و دغدغه هاىروزگار به درس و پژوهش بپردازد. ولى دريغ كه چرخ چنين نمى پسنديد. پدردانشورش در شامگاه تاسوعاى 1301 ق . به كربلا رسيد، سپس به نجف شتافت ،نزديك آرامگاه علامه شيخ جعفر كاشف الغطا جايگاهى براى دفن پيكر خويش برگزيد وسرانجام در شب پنجشنبه پنجم صفر 1301 ق . ديده از جهان فرو بست .(19) هر چند از دست دادن پدرى چنان گرانمايه بر گوهر يگانه سپاهان دشوار و جانكاه بود،عطش آموختن و تحقيق را در وى شعله ورتر ساخت . او مى دانست كه هيچ چيز مانند دانش وپرهيزگارى روان پدر را آرامش نمى بخشد. پس با انگيزه اى قوى تر به تلاشپرداخت . تلااشهاى شبانه روزى آن دانشجوى روشن بين سرانجام در حدود 1304 ه .قبه بار نشست و او در شمار دانشمندان و فقيهان جاى گرفت . بدين ترتيب استادان بزرگى چون حضرات آيات عظام ميرزا محمد حسين شيرازى ، ميرزاحبيب الله رشتى ، محمد طه نجف ، سيد صدر الدين كاظمينى ، ميرزا حسين بن ميرزاخليل تهرانى و سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى مرتبه علمى اش را ستودند و او را ازگواهى اجتهاد و روايت (20) بهره مند ساختند. طلوع خورشيد 1304 ه .ق براى سپاهان نشينان سالى فراموش ناشدنى بود. در يكى از روزهاى اينسال خجسته حاج آقا نورالله مجتهد پرتوان و روشن بين خاندان رازى به زادگاهش گامنهاد(21) و در آن ديار ايمان پرور به تدريس پرداخت . تدريس و تربيت دانشپژوهان تا حدود 1307 ق . ادامه يافت . در اينسال اقدام بى شرمانه گروهى از بابيان سده در توهين به مقدسات مسلمانان و ترويجانحراف و بى دينى در ميان ناآگاهان جامعه كاسه صبر رهبران مذهبى شهر را لبريزساخت . مردم مؤ من به اشاره فقيهان بيدار و پيروان باب را از سده بيرون كردند. بابيان از دربار يارى جستند شاه فرمان داد تا آن گروه تبهكار تحت حمايت نيروهاىدولتى قرار گيرند. بنابراين مفسدان در سايه سر نيزه هاى قواى انتظامى به سمتسده حركت داده شدند تا در لانه هاى خويش استقرار يابند. مؤ منان به رهبرى حاج سيدمحمد رحيم - آقا سدهى - نداى آقا محمد تقى نجفى را لبيك گفتند، به خيابانها گامنهادند و به رويارويى با مفسدان پرداختند. در اين درگيرى هفت تن جان باختند و بابيانگريختند. كارگزاران حكومت شرح رخداد را به تهران گزارش دادند و اندكى بعد آقانجفى همراه برادرانش شيخ محمد تقى ثقة الاسلام و حاج آقا نورالله به تهران فراخوانده شد.(22) در وادى شبزدگان مسافرت دانشوران بزرگ سپاهان به مركز حكومت قاجار دو ماه به درازا كشيد. مردمپايتخت به پيشوازشان شتافتند و ناصرالدين شاه را با ناكامى روبرو ساختند. شاهكه حضور برادران فقيه اصفهان و اقامه نماز جماعت آقا نجفى در مسجد سيد عزيزالله رابه سود خويش نمى ديد از در دوستى درآمد و پس از شش ماه آنها را به اصفهان بازگرداند.(23) البته اين تنها رويارويى برادران روشن بين خاندان با ناصرالدين شاه به شمار نمىآيد. در پنجشنبه بيست و هشتم رجب 1308 ق . امتياز خريد و فروش تنباكو و توتونكشور به مدت پنجاه سال در انحصار يك كمپانى انگليسى قرار گرفت . شيران بيداربيشه سپاهان يكباره به خروش آمدند. آقا محمد تقى نجفى با همكارى برادرانگرانقدرش حاج آقا نورالله و آقا محمد على و ديگر دانشوران شهر تنباكو را تحريمكردند و مردم را به اعتراض فرا خواندند.(24) در پى اين اقدام قليان در همه جا كنار گذاشته شد. روحانيان شهر به رهبرى آقا نجفىتلگرافى به دربار ارسال كرده ، خواستار لغو پيمان تنباكو شدند. ناصرالدين شاهكه فرزندان شيخ محمد باقر را سبب همه آشوبها و بيگانه ستيزى ها مى دانست ضمنارسال تلگرافى به آقا نجفى وى را چنين تهديد كرد: ((... بى جهت عالم آسوده را آشفته نكنيد و مردم با خون خود بازى نكنند و آسودهمشغول دعاگويى و رعيتى باشند.))(25) آقا نجفى بى آنكه از تهديد شاه بهراسد به اعتراض ادامه داد و سرانجام با اوج گيرىخيزش مردم ، ظل السلطان گروهى از مؤ منان و روحانيان شهر را تبعيد كرد. تبعيد شدگانبه اشاره آقا نجفى راه سامرا پيش گرفتند و با بازگويى حوادث كشور نزد مرجعبزرگ شيعه ، زمينه فتواى مشهور تحريم تنباكو را فراهم آوردند. فصل سازندگى بخششهاى شاهانه خودفروختگان قاجار و باز شدن پاى كمپانيهاى استعمارى به ممالكمحروسه (!) ايران آثار شومى در پى داشت . اندك اندك بازارهاى كشور از كالاهاىفرنگى انباشته شد و كارگاههاى كوچك داخلى در آستانه ورشكستگى قرار گرفتند. آقانورالله كه با ديدگان الهى اش آينده اين سياست پليد را مشاهده مى كرد به رويارويىبا آن برخاست و با تاءسيس مؤ سسه هاى اقتصادى مردمى راه سازندگى و توليد رابه مردم نماياند. شركت اسلاميه يكى از اين مؤ سسه ها بود. هر ايرانى مى توانست از يك تا ده هزار سهمدر اين شركت خريدارى كند و بيگانگان حق خريد يا نگاهدارى سهامش را نداشتند. نكتهشايان توجه در اساسنامه اين مؤ سسه فصل بيست و يكم است : ((فصل بيست و يكم : اين شركت بكلى از دادوستد متاع خارجه ممنوع است . فقط هم خود راصرف ترقى متاع داخله و آوردن چرخ و اسباب و كارخانجات مفيد خواهد نمود وحمل متاع داخله به خارجه بر حسب اقتضا و به موقع خود در كشيدن راه شوسه و آهن اقدامخواهد كرد.))(26) اين سازمان بزرگ اقتصادى در لندن ، كلكته ، بمبئى ، قاهره ،استانبول ، بغداد، مسكو و بادكوبه ، نمايندگيهايى تاءسيس كرد و در راه سازندگىگامهاى بلندى برداشت . گزارشهاى نشريات معتبر آن روزگار بخشى از عملكرد مطلوبشركت را آشكار مى سازد: ((... به موجبى كه اطلاع حاصل نموده ايم شركت اسلاميه اصفهان در صددحصول امتياز ساختن راه آهن محوطه اصفهان از اولياى امور جمهور شده اند كه راه آهن ساخته، واژگون حركت كند و يقين است كه دولت عليه در ادعاى اين امتياز هيچ گونهتاءمل نخواهد فرمود. بعضى از دانشمندان سهسال است كه اين خيال را داشتند، اين ايام انشاءالله به توسط شركت اسلاميه از قوه بهفعل رسيده ، ملت و دولت را فايده كلى حاصل خواهد شد...)) ((... الحال چند روزى است جناب حاجى امين الضرب ، رئيسكل شركت اسلاميه طهران تجويز و تصويب جناب حاجى محمد حسين كازرونى رئيسكل شركت مسيو (بوتن ) فرانسوى را كه ازفحول مهندسين اروپ و صاحب امتياز و نشان مخصوص از دولتين ايران و جمهورى فرانسهاست به جهت تعيين محل كارخانه و تحقيق آب رودخانه و مقدار قوت آن به اصفهان فرستادهاند. مهندسى مشاراليه سيزدهم جمادى الثانى وارد اين شهر گرديده ، فعلا در تدارك دوكارخانه بزرگ ريسمان تابى و چلوار بافى هستند. ...))(27) حضور حاج آقانورالله ، آقا نجفى و ديگر فقيهان بزرگ در راءس اين مؤ سسه الهى سببشد كه مراجع عراق از آن حمايت كنند و مردم را به شركت فراگير در برنامه هاى آنفراخوانند.(28) مؤ سسه ملى اقتصادى كه حاج آقا نورالله بنياد نهاده بود از آغاز با بى مهرى وكارشكنى استعمارگران روبرو شد. يكى از نشريات اقتصادى لندن در اين باره نوشت : ((... معلوم مى شود ايرانيان اندك اندك از خواب غفلت بيدار شده و قدر و اهميت تجارتخاصه - تجارت شركت - را نيكو دانسته و چيزى كه در اين شركت اهميت دارد اين است كهعلماى اين ملت در آن شركت دارند و مشوق اند و اگر اين شركت معتبر شود سكته بزرگىبه تجارت انگليس در اصفهان بلكه در خليج فارس وارد آيد و بايد تجار، نوعىرفتار كنند كه در آينده بازار تجارتشان از رونق نيفتند والا بزودى بايد منتظر خبر بودكه بازار تجارت ما در اصفهان بسته شود.))(29) سفارت انگلسى نيز در نامه اى اين اقدام حاج آقا نورالله و آقا نجفى را به باد انتقامگرفته ، آنها را به سودجويى متهم كرد: ((از قرار اطلاعاتى كه از اصفهان مى رسد علماى آنجا بر ضد تجارت خارجه مىباشند. علماى مزبور نه به ملاحظه تعصب مذهبى بلكه صرفه شخص به معيت بعضىرؤ ساى تجار كه در شركت اسلاميه شريك مى باشند، سعى بليغ در فروش امتعه خود ورد مال التجاره خارجه دارند... بلكه در مساجد و ساير نقاط علنا مى گويند كه مردمنبايد امتعه خارجه را بخرند...))(30) در تاريخ 10 جمادى الثانى 1317 ه .ق روزنامهالهلال مصر به مديريت جرجى زيدان درباره شركت اسلاميه چنين نگاشت : ((... شركت بازرگانى اسلامى با نام شركت اسلاميه در اصفهان ايران تاءسيس شدهاست ... مركز اين شركت در اصفهان و هدفش بى نياز ساختن بازار از كالاهاى بيگانه است . دربنيانگذارى اين شركت مولاى ، حاج شيخ نورالله عمادالاسلام تلاش كرده ، رئيس آن عمدةالتجار حاج محمد حسين كازرونى ... است .)) البته غرب براى مبارزه با انديشه خودكفايى در ايران تنها بهارسال نامه ها و پخش اخبار نادرست بسنده نكرد بلكه به شيوهمعمول خويش آتش اختلاف ميان هموطنان مسيحى و مسلمان را دامن زد كه با هوشياى اين دوگروه ناكام ماند. صفاخانه در سال 1320 ق . حضور كشيش خبره مسيحى ((تيزدال )) در اصفهان و پخش كتابهاىضداسلام حاج آقا نورالله را به چاره جويى و حضورفعال در صحنه مبارزات فرهنگى فراخواند.(31) او با همكارى برادر بزرگترش فقيه فرزانه آقانجفى فرهنگ سرايى در محله جلفاپديد آورد. اين جايگاه مقدس كه صفاخانه نام داشت هر ماه نشريه اى به نام ((الاسلام ))منتشر مى ساخت و مجموعه مناظره هاى مسلمانان و مسيحيان را در اختيار علاقه مندان قرار مىداد. البته حاج آقا نورالله هرگز به محدوده جغرافيايى ايران نمى انديشيد. در نخستينشماره اين نشريه چنين مى خوانيم : ((چون سالهاست دعات عيسويه مى گفتند كهاهل اسلام جواب ما را نمى دهند... از اين جهت در غره شهر جمادى الاخر 1320 ه .ق در اصفهانبه امر جناب مستطاب حامى الشريعه الغراء مروج الملة البيضاء ملاذالانام مروج الاحكامحجة الاسلام آقاى حاج شيخ نورالله ثقة الاسلام - دامت بركاته العاليه - اداره دعوتاسلاميه به نام صفاخانه در محله جلفا داير شده است ... اميدواريم كم كم دعات اسلاميه به ممالك خارجه بفرستيم و حجت را براهل جهان تمام كنيم .))(32) تاءسيس اداره دعوت اسلامى و انجام مناظره هاىمفصل با كشيشان و روحانيان مذاهب ديگر سرانجام مؤ ثر واقع شد و يورش نوين فرهنگىباخترنشينان را با شكست روبرو ساخت . در پايتخت تباهى مبارزه فقيهان بلند آوازه ايران (آقا نجفى و حاج آقا نورالله ) با استعمار، درباريانوابسته را نگران ساخت . آنها در پى بهانه اى بودند تا اين رهبران دلسوز را ازپيروانشان جدا سازند. سال 1320 ق . زمان پيدايش بهانه اى براى اين كار بود. دوبازرگان منحرف اصفهان به دست مسلمانان خشمگين كشته شدند(33) و در پى آن مردممؤ من يزد بر مفسدان شهرشان يورش برده ، گروهى از آنها را هلاك كردند(34).درباريان كه از مدتها پيش در پى بهانه اى براى دور ساختن رهبران مذهبى اصفهان ازمردم شهر بودند، فرصت را غنيمت شمرده ، آقا نجفى و حاج آقا نورالله را به تهرانفرا خواندند. بدين ترتيب آقا نجفى و حاج آقا نورالله ديگر بار به تهران رفتند ويك سال در آن ديار زيستند. در اين مدت مزدوران دربار با پخش شايعه ها و تصنيفهاىمبتذل شخصيت آسمانى مجتهد بيدار سپاهان را آماج حمله خود قرار دادند.(35) سرانجام روزهاى 1322 فرا رسيد. و دو فقيه گران پايه با سرافرازى و احترام بهزادگاه خويش بازگشتند.(36) انجمن ملى هر چند تعيين تاريخ نخستين روز خيزش مشروطه خواهى و شمارش نام آغازگران آن بسياردشوار است ، مى توان گفت كه همگام با پيشرفت انديشه مشروطه در جامعه انجمنهاى ملىنيز در شهرهاى كشور شكل گرفت تا تنگناهاى اقتصادى - اجتماعى را از ميان بردارد. اينانجمن در اصفهان زير نظر آقا نورالله پاى به عرصه وجود نهاد. حاج آقا نورالله و آقا نجفى به مثابه چهره هاى شاخص روحانيت در هجرت و تحصن1324 قم شركت جستند.(37) اين هجرت سرنوشت ساز به پيروزى مشروطه انجاميد و سرانجام روحانيان معترض بهشهرهاى خود بازگشتند. پس از موفقيت جنبش مشروطه ، حاج آقا نورالله با مشكلى تازه روبرو شد.ظل السلطان ، كه سى سال بر مردم اصفهان حكم رانده بود و پرونده اى سراسر گناه وجنايت داشت ، يكباره تغيير چهره داد تا همچنان در قدرت باقى بماند. فقيه فرزانه شهردر كنار برادر بزرگترش آقا نجفى اعتراضى فراگير را سازماندهى كرد و سرانجامدست آن عنصر پليد را از مال و نواميس مردم كوتاه ساخت .(38) پيمان الهى 1324 ق . را بايد سال تحقق بخشى از آرمانهاى دانشور پرهيزگار سپاهان دانست .فراورده هاى ايران اندكى فزونى يافت و زمينه دومين حركت بزرگ دانشوران دلسوزكشور و ملت فراهم آمد. آنها به رهبرى حاج آقا نورالله اطلاعيه اى انقلابى منتشر كردندكه بى ترديد بايد در شمار اسناد افتخار مسلمانان جاى گيرد. روحانيان برجسته شهردر اين اطلاعيه پيمان بستند كه : 1. در نوشتن اسناد و احكام تنها از كاغذ ايرانى بهره گيرند. 2. بر مردگانى كه كفن غيرداخلى بر آنها پوشانده شده ، نماز نگزارند. 3. خود و پيروانشان از پارچه هاى ايرانى استفاده كنند و متخلفان از ايناصل را احترام نكنند. 4. در ميهمانيهاى اسراف كاران شركت نجويند، خود نيز در ميهمانيهايشان از اسرافبپرهيزند و به يك نوع غذا بسنده كنند. 5. معتادان به مواد مخدر را خوار شمارند، آنها را احترام نكنند و به خانه هايشاننروند.(39) راهبر آسمانى با فروپاشى بنياد شوكت سى ساله ظل السلطان قدرت در دست انجمن ملى قرار گرفتو حاج آقا نورالله فرمانرواى يگانه منطقه شد. انجمن در روزهاى شنبه ، سه شنبه وپنجشنبه با حضور مردم جلسه داشت و به مشكلات اهالى رسيدگى مى كرد.(40) آقانورالله نيروهاى مردمى را مسلح كرد تا در صورت لزوم به يارى آيين حق شتابند. ازمجموع گزارشهاى نگاشته شده در نشريات آن روزگار چنان بر مى آيد كه ثقة الاسلامآقا نورالله رهبر ملى و مذهبى منطقه اصفهان به شمار مى آمد و فداييان بى شمار هموارهدر انتظار صدور فرمانش به سر مى بردند. او با بهره گيرى از اين فرصت مدارسجديد تاءسيس كرد، بيمارستانها بنياد نهاد، در تاءمين امنيت شهر و جاده هاى برون شهرىبسيار كوشيد(41) و امور شهر را به نمايندگان با كفايت خويش وانهاد. همه چيز برابر نقشه راهبر انجمن مقدس ملى پيش مى رفت و مردم دستاورد شيرينفداكاريهاى خود و روحانيان را مشاهده مى كردند كه حادثه اى ناگوار حاج آقا نوراللهرا در اندوه فرو برد. در اوايل صفر 1326 ق . سربازان سپاهچهارمحال به سبب دير كرد دو ساله حقوقشان به كنسولگرى روس پناه بردند. پيشواىروشن بين اصفهان كه پناه جويى به بيگانگان را مايه سرافكندگى مسلمانان مى دانستو آن را تحت هيچ شرايطى درست نمى شمرد در برابر اين گروه نابخرد ايستاد وخواستار اخراج آنها از ارتش شد.(42) سالهاى شوم 1326 علاوه بر حادثه تلخ ياد شده ، رخداد ناگوار ديگرى نيز همراه داشت . محمد علىشاه كه هواى خودكامگى در سر مى پروراند، به رويارويى با مجلسيان پرداخت . حاجآقا نورالله كه تنها داورى درد شاه را نمايان قدرت مردم به وى مى دانست ، حدود پنجاههزار رزمنده زير فرمانش را تحت پولاد گرد آورد و همايشى بى نظير برگزار كرد. درپى اين اقدام انجمنهاى گوناگون محلى در چهل ستون چادرها برافراشته ، خواستاركناره گيرى شاه شدند. ولى دريغ كه مشروطه خواهان پايتخت از چنين نيرويى بى بهرهبودند و محمد على شاه توانست با به توپ بستن مجلس بساط مشروطيت رابرچيند.(43) همگام با پيروزى دربار اقبال الدوله كاشى ، فرماندار انتصابى دربار نيز دستچپاول گشاد و به يارى معاونش معدل الملك شيرازى شهر را عرصهئ تركتازيهاى خويشساخت . مردم به مرجع بيدار شهر آقا نجفى پناه بردند و خواستار چاره جويى شدند. درپى اين اقدام اندك اندك آثار نبرد داخلى در سپاهان آكار شد. با فرود گلوله هاى توپدولتيان در پيرامون مسجد شاه جنگى سرنوشت ساز در گرفت و مردم در سايه رهنمودهاىحاج آقا نورالله به پيروزى دست يافتند.(44) پس از سقوط اصفهان رزمندگان عشايربه جانب تهران روان شدند و با پيوستن به نيروهاى آزاديخواه ، محمد على شاه را ازتخت قدرت به زير كشيدند.(45) پس از اين پيروزى اندك اندك آثار ناسازگارى در ميان مشروطه جويان پديدار شد. حاجآقا نورالله كه اينك از وضعيت دشوار شيخفضل الله نورى آگاه شده بود، با هدف يارى آن فقيه فرزانه پاى در مسير تهراننهاد ولى پيروانش وى را از اين اقدام خطرناك باز داشتند.(46) بدين ترتيب روحانىشريعت خواه پايتخت به شهادت رسيد و صمصام السلطنه كه به يارى آقا نورالله درسپاهان قدرت يافته بود، يكباره در شمار مخالفان روحانيت جاى گرفت و فرمان تبعيدآقا نجفى و آقا نورالله را براى اجرا به كارگزارانش ابلاغ كرد.(47) اين فرمان به سبب حمايت بى دريغ مردم از رهبران دينى ناكام ماند اندكى بعد طرحترور حاج آقا نورالله تصويب شد. مجتهد بيدار شهر از نقشه پليد آنها آگاهى يافت ودر 1329 رهسپار عراق شد.(48) او كه اينكمحصول تلاشهاى شبانه روزى مؤ منان را در چنگ غربگرايان مى ديد، پيوسته مى گفت :ما انگور انداختيم كه سركه شود آن را شراب كردند.(49) رجعت آفتاب اقامت راهبر بزرگ روشندلان سپاهان در عراق ديرى نپاييد. در 1332 ه .ق برادرگرانقدرش حاج آقا محمد تقى مشهور به آقا نجفى سراى خاكى را وداع گفت (50). اينخبر ستاره تابناك خاندان رازى را به حضور در زادگاه و حمايت از مؤ منان آن سامان فراخواند. در چهارم رمضان اين سال نبرد نخست جهانى آغاز شد و در ماه ذيقعده فقيه دلاورايران به اصفهان گام نهاد.(51) او منطقه سپاهان را پايگاه ميهن دوستان مؤ من ساخت ،فرمان بسيج همگانى صادر كرد و به حمايت از كميته دفاع ملى پرداخت . آن دانشورروشن بين ديگر بار عشاير را به خدمت دين فرا خواند. ماءموران بريتانيايى را ازتلگرافخانه اخراج كرده ، كارگزاران ايرانى را در آنجا به كار گماشت موجودى بانگشاهنشاهى را به سود مجاهدان مصادره كرد و همه چيز را براى اقدامات همه جانبه تدافعىآماده ساخت (52). رهبر مجاهدان اصفهان ، كه عثمانيان را برادران دينى ايرانيان مىدانستك در نخستين فرصت لشكرى از داوطلبان به سوى نيروهاى مسلمان عثمانى فرستادتا آنها را در رويارويى با كفار روس يارى دهند.(53) مجموعه اقدامهاى فقيه بيدار سپاهان خشم دشمنان اسلام را برانگيخت . به گونه اى كهچون خبر حركت سپاه روس به سمت اصفهان در شهر پيچيد همه دريافتند كه هدف اصلىآنها نابودى حاج آقا نورالله است . با نزديك شدن ارتش روس فقيه بزرگ ايران راهعراق پيش گرفت و ديگر بار به آستان امامان معصوم عليهم السلام پناه برد.(54) سمت سرخ حماسه نخستين جنگ جهانى تا 24 محرم 1336 ق . ادامه يافت . در اينسال همگام با پديد آمدن آرامش نسبى ، فقيه وارسته سپاهان به زادگاهش بازگشت و بهعنوان رئيس العلماى كشور و رياست حوزه اصفهان به انجام وظايف دشوار خويش پرداخت.(55) درگيرى با احزاب سياسى غيرمذهبى ، رسيدگى به دادخواهى انبوه پابرهنگانكه جز آن فقيه فرزانه پناهى نداشتند و در پى آن كشمكش با كارگزاران دولت ، كردارهر روزه آن راهبر دلسوز شمرده مى شد. در 1341 هنگامى كه حاج آقا نورالله رهسپارخراسان بود در تهران رضاخان را به حضور پذيرفت و با گوشزد كردن كردارناپسند ماءموران حكومت به او وى را عصبانى ساخت . اين ديدار سبب شد تا رضاخان فقيهپاكدل اصفهان را ((آخوند خطرناك 9 بخواند و انديشه نابودى آن بزرگ مرد را در سربپروراند.(56) البته نقشه ترور حاج آقا نورالله ، كه از سوى سردار سپه به اجرا در آمده بود، ناكامماند(57) و شير بيشه سپاهان براى ادامه خدمات خويش همچنان فرصت يافت . دينباوران كه در پى بهانه اى براى رويارويى با نظام بودند در 1346 ه .ق همزمان باتصويب قانون نظام وظيفه اوضاع را مناسب يافته ، زبان به اعتراض گشودند.(58) نيروهاى دولتى در برابر انبوه مؤ منان معترض ايستادند و اندك اندك همه مردم با چهرهحقيقى خودكامه جديد تهران آشنا شدند. حاج آقا نورالله با بهره گيرى از فضاىاعتراض آميز موجود طرحى نوين پى افكند تا همه فريادها را هماهنگ سازد و اساسخيزشى فراگير را سامان دهد. او چنان مى انديشيد كه اگر همه رهبران ملى و مذهبى بهقم مهاجرت كنند و در پناه حضرت معصومه عليهاالسلام بست بنشينند نهضت بسى زودتربه بار مى نشيند. جناب سيد العراقين با توجه به اين نظر فقيه دلاور سپاهان با كتابخداوند به رايزنى پرداخت . حاج آقا نورالله با شنيدن آية 100 سوره نساء سر برعصا نهاد، مدتى در سكوت فرو رفت ، سپس سر بلند كرد و فرمود: مى دانستم در اين راهسرانجام كشته مى شوم ولى وظيفه شرعى من قيام در برابر اينهاست . آنگاه نامه هاى فراوان به شهرهاى گوناگونگسيل داشت و روحانيان را به هجرتى سرنوشت ساز فراخواند.(59) روزهاى سوگناك بدين ترتيب مهاجرت رهبران مذهبى به قم آغاز شد. رضاخان نگران از اعتراض روحانيانگفت : مدرس كم بود حالا آخوندها هم عليه من به قم لشكر كشى كرده اند! با اين لشكرچه كنم ! يكى از درباريان پاسخ داد: قربان ، شما كه اين همه سران عشاير و خانها رانابود كرده ايد، اين يك آخوند كه چيزى نيست . رضاخان گفت : قضيه كوچك نيست ، آناصفهانى آدم خطرناكى است .(60) مهاجران معترض خواستهاى خويش را كه چيزى جر كاهش قدرت رضاخان و نظارت فزونتر مجتهدان بر قواى سه گانه نبود.(61) با سردمداران تهران در ميان نهادند. بيانروشن اهداف پناهندگان به قم در كنار نامه هاى حمايت و تاءييد مراجع نجف رقم معترضانرا فزونى بخشيد و بازار را به اعتصاب كشاند. رضاخان در بند تدبير فقيه هوشمند اصفهان گرفتار آمده بود. ديگر نه وقت گذرانىو نه پيشگيرى از مهاجرت بيشتر روحانيان ، هيچ يك سودمند نمى نمود. بنابراين انديشهواپسن راه نجات در ذهنش شكل گرفت . عامل اجراى نقضه پليد دربار جنايتكارى پليد بودكه لباس پزشك ويژه بر تن داشت . درباريان با بهره گيرى از فرصت مناسبى كهسرماخوردگى و خستگى حاج آقا نورالله پديد آورده بود به بالينش شتافتند. پزشكويژه كه به چيزى جز تزريق نهايى نمى انديشيد از بررسى نبض و حرارت بدنسرور مجتهدان ايران ، بيمارى اش را مالاريا و چاره كار را تزريق ((كنين )) خوانددانشور بيدار سپاهان كه از دلسوزى دشمنان انديشناك شده بود، پزشك را از تزريقباز داشت ولى ماءمور كهنه كار بى توجه به ناخشنودى بيمار سمى كشنده بر پيكرنحيفش تزريق كرد. پس از خروج فرستادگان دربار دردى جانكاه عارف وارسته اصفهان را در بر گرفت وسرانجام در بامداد اول رجب 1346 ه .ق به زندگى خاكى اش پايان داد. (62) بدين ترتيب دانشمند بزرگ و سياستمدار روشن بين ايران پس از حدود هفتادسال تلاش ، تربيت دانشوران وارسته ، نگارش صدها اطلاعيه كوبنده ، انجام سخنرانيهاى پرشور و سازمان دادن مؤ سسه هاى اقتصادى ، بهداشتى ، فرهنگى ونظامى ، به سراى ديگر شتاف . رساله ((مكالمات مقيم و مسافر)) آن فقيه فرزانهگوشه اى از ژرفاى انديشه اش را آشكار مى سازد و راه نيكبختى و سربلندى را بههمه مستضعفان مؤ من مى آموزد.
|
|
|
|
|
|
|
|