|
|
|
|
|
|
نام ديگر ادريس و محل تولدش ادريس (عليه السلام ) (هرمس ) نيز نام داشته ، زيرا قفطى در كتاب اخبار العلماءباخبار الحكماء، در شرح حال ادريس مى گويد: حكماء درمحل ولادت و منشاء و استاد ادريس قبل از نبوتش اختلاف كرده اند، فرقه اى گفته اند: درمصر به دنيا آمد، و او را (هرمس الهرامسه ) ناميدند، و مولدش در (منف ) بوده ، و نيزگفته اند كه : كلمه هرمس عربى ارميس يونانى است ، و ارميس به زبان يونانى بهمعناى عطارد است . بعضى ديگر گفته اند: نام او به زبان يونانى طرميس و به زبانعبرى خنوخ بود كه معرب آن اخنوخ شده ، و خداىعزوجل او را در كتاب عربى مبينش ادريس ناميده . همين صاحب نظران گفته اند: نام معلمش غوثاذيمون بوده ، بعضى گفته اند: اغثاذيمونمصرى بوده ، ولى نگفته اند كه اين شخص چكاره بوده است ، فقط گفته اند: اغثاذيمونيكى از انبياى يونانيان و مصريان بود، و نيز او را اورين دوم خوانده اند، و ادريس نزدايشان اورين سوم بوده ، و معناى كلمه (غوثاذيمون ) خوشبخت است ، آن وقت گفته اند:هرمس از مصر بيرون گفته و همه زمين را گردش كرد و دوباره به مصر برگشت ، وخداوند در مصر او را بالا برد، و در آن روز هشتاد و دوسال از عمرش گذشته بود. فرقه ديگرى گفته اند كه : ادريس در بابل به دنيا آمده و نشو و نما كرد، و او دراول عمرش از شيث بن آدم كه جد جد پدرش بود درس گرفت ، چون ادريس پسر يارد، و اوپسر مهلائيل ، و او پسر قينان ، و او پسر انوش ، و او پسر شيث است ، شهرستانى گفته: اغثاذيمون همان شيث است . و چون ادريس بزرگ شد، خداوند او رابه افتخار نبوت مفتخر ساخت ، پس مفسدين از بنىآدم را از مخالفت با شريعت آدم و شيث نهى مى كرد اندكى اطاعتش كردند اما بيشتر مردممخالفتش نموده اند، پس تصميم گرفت از ميان آنان كوچ كند، آنان را كه اطاعتش كردهبودند دستور داد آماده كوچ باشند، برايشان گران آمد كه از وطن هاى خود چشم بپوشند،ناگزير گفتند: اگر كوچ كنيم ديگر كجا مانندبابل نهرى خواهيم يافت ؟ (بابل به زبان سريانى به معناى نهر است ) و گويامقصودشان از نهر - بابل - دجله و فرات بوده ، ادريس گفت : اگر براى خاطر خدامهاجرت كنيم ، خداوند نهرى غير آن روزيمان خواهد كرد. پس ادريس با ايشان بيرون شده و رفتند تا به اين اقليم كه اقليم بابليونش مىنامند رسيدند، پس رود نيل و دشتى خالى از سكنه را ديدند، ادريس كنارنيل ايستاده مشغول تسبيح خدا شد، و به جماعت خود گفت : بابليون . و در معناى اين گفته وى اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: يعنى چه نهر بزرگى است .بعضى ديگر گفته اند: يعنى نهرى مانند نهر شما است ، بعضى گفته اند: نهرى پربركت است . و بعضى ديگر گفته اند: كلمه (يون ) در زبان سريانى معناى صيغهافعل در عربى را مى دهد كه به معناى برتر است ، يعنى اين نهر بزرگتر است و بههمين مناسبت آن وادى و اقليم در ميان همه امت ها به نام بابليون معروف شد، غير از عربكه آن را مصر خوانده اند كه منسوب است به مصر پسر حام ، كه بعد از واقعه طوفاننوح آنجا نزول كرد، (و خدا به همه اينها داناتر است ). ادريس و همراهانش در مصر رحل اقامت افكنده ، خلايق را به معروف امر، و از منكرات نهى مىكرد و به اطاعت خداى عزوجل دعوت مى كرد، مردم زمان او با هفتاد و دو زبان حرف مىزدند، و خداوند زبان همگى آنان را به وى تعليم داده بود تا هر فرقه اى از ايشان رابا زبان خودش تعليم دهد، و علاوه بر اينها آداب و طريقه نقشه كشى براى شهر سازىرا به ايشان بياموخت ، دانشجويان از هر ناحيه اى گردش جمع شدند، و به ايشان سياستمدنيت بياموخت و قواعد آن را برايشان مقرر فرمود، و هر فرقه اى از هر امتى كه بودندبه سرزمين خود برگشته و شهرهايى ساختند تا آنجا كه در عهد وى و به وسيلهشاگردان او، صد و هشتاد و هشت شهر ساخته شد، كه از همه كوچكترش (رها) بود، وادريس به آنان علوم را بياموخت . و اولين كسى كه حكمت را استخراج نموده و علم نجوم را به مردم ياد داد، ادريس بود، چونخداى عزوجل سر فلك و تركيب آن ، و نقطه هاى اجتماع كواكب را در آن فلك به او فهماندهبود، و نيز علم عدد سنين و حساب را به او داده بود، و اگر اين نبود و ادريس در اين علمفتح باب نمى كرد، هرگز خاطر بشر به اين معنا خطور نمى كرد كه در مقام سرشمارىستارگان بر آيد. ادريس (عليه السلام ) براى هر امتى در هر اقليمى سنتى شايسته آن امت و آن اقليم بهپا داشت ، و زمين را به چهار قسمت تقسيم نموده براى هر قسمتى پادشاهى مقرر كرد تابه سياست و اداره امور آنجا و آباديش قيام نمايد، و هر پادشاهى را ماءمور كرد تااهل اقليم خود را به شريعتى كه بعدا اسم بعضى از آنها را مى بريم ملزم سازد. اسماء آن پادشاهان كه زمامدار زمين بودند بدين قرار بود:اول (ايلاوس ) كه به زبان عربى به معناى رحيم است ، دوم (اوس )، سوم(سقلبيوس )، چهارم (اوس آمون )، و بعضى گفته اند: ايلاوس آمون ، بعضىديگر نام او را يسيلوخس كه همان آمون ملك باشد دانسته اند، اين بود آن مقدار از كلامقفطى در كتاب اخبار العلماء باخبار الحكماء، كه مورد حاجت ما بود. و اين احاديث و اخبار، همه به ما قبل تاريخ منتهى مى شود، و آنطور كه بايد نمى شودبدان اعتماد كرد، چيزى كه هست همين كه مى بينيم نام او در عربى جيلا بعدجيل (جيل ) يك صنف از مردم اهل يك زمان ) در ميان فلاسفه واهل علم زنده مانده و اسم او را به عظمت ياد مى كنند و ساحتش را محترم شمرده واصول هر علمى را منتهى به او مى دانند، خود كشف مى كند از اينكه او از قديمى ترينپيشوايان علم بوده كه نطفه و بذر علوم را در ميان بشر پاشيده و افكار بشرى را بااستدلال و دقت در بحث ، و جستجوى از معارف الهى آشنا ساخته اند، و يا آن جناب اولينمبتكر ايشان بوده است . داستان نوح عليه السّلام وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ إِنى لَكُمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ(25) أَن لا تَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ إِنى أَخَاف عَلَيْكُمْ عَذَاب يَوْمٍ أَلِيمٍ(26) فَقَالَ الْمَلاُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاك إِلا بَشراً مِّثْلَنَا وَ مَا نَرَاك اتَّبَعَك إِلا الَّذِينَ هُمْأَرَاذِلُنَا بَادِى الرَّأْىِ وَ مَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضلِ بَلْ نَظنُّكُمْ كَذِبِينَ(27) قَالَ يَقَوْمِ أَ رَءَيْتُمْ إِن كُنت عَلى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبى وَ ءَاتَاخ رَحْمَةً مِّنْ عِندِهِ فَعُمِّيَت عَلَيْكمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَ أَنتُمْ لهََا كَرِهُونَ(28) وَ يَقَوْمِ لا أَسئَلُكمْ عَلَيْهِ مَالاً إِنْ أَجْرِى إِلا عَلى اللَّهِ وَ مَا أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّهُم مُّلَقُوارَبهِمْ وَ لَكِنى أَرَاشْ قَوْماً تجْهَلُونَ(29) وَ يَقَوْمِ مَن يَنصرُنى مِنَ اللَّهِ إِن طرَدتهُمْ أَ فَلا تَذَكرُونَ(30) وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِندِى خَزَائنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْب وَ لا أَقُولُ إِنى مَلَكٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَتَزْدَرِى أَعْيُنُكُمْ لَن يُؤْتِيهُمُ اللَّهُ خَيراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فى أَنفُسِهِمْ إِنى إِذاً لَّمِنَالظلِمِينَ(31) قَالُوا يَنُوحُ قَدْ جَدَلْتَنَا فَأَكثرْت جِدَلَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كنت مِنَ الصدِقِينَ(32) قَالَ إِنَّمَا يَأْتِيكُم بِهِ اللَّهُ إِن شاءَ وَ مَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ(33) وَ لا يَنفَعُكمْ نُصحِى إِنْ أَرَدت أَنْ أَنصحَ لَكُمْ إِن كانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَن يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(34) أَمْ يَقُولُونَ افْترَاهُ قُلْ إِنِ افْترَيْتُهُ فَعَلىَّ إِجْرَامِى وَ أَنَا بَرِى ءٌ مِّمَّا تجْرِمُونَ(35) وَ أُوحِىَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِك إِلا مَن قَدْ ءَامَنَ فَلا تَبْتَئس بِمَا كانُوايَفْعَلُونَ(36) وَ اصنَع الْفُلْك بِأَعْيُنِنَا وَ وَحْيِنَا وَ لا تخَطِبْنى فى الَّذِينَ ظلَمُوا إِنهُم مُّغْرَقُونَ(37) وَ يَصنَعُ الْفُلْك وَ كلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلاٌ مِّن قَوْمِهِ سخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِن تَسخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسخَرُمِنكُمْ كَمَا تَسخَرُونَ(38) فَسوْف تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يخْزِيهِ وَ يحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيمٌ(39) حَتى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَ فَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِن كلٍّ زَوْجَينِ اثْنَينِ وَ أَهْلَك إِلا مَنْسبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ ءَامَنَ وَ مَا ءَامَنَ مَعَهُ إِلا قَلِيلٌ(40) وَ قَالَ ارْكبُوا فِيهَا بِسمِ اللَّهِ مجْراهَا وَ مُرْساهَا إِنَّ رَبى لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ(41) وَ هِىَ تجْرِى بِهِمْ فى مَوْجٍ كالْجِبَالِ وَ نَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ فى مَعْزِلٍ يَبُنىَّ ارْكب مَّعَنَاوَ لا تَكُن مَّعَ الْكَفِرِينَ(42) قَالَ سئَاوِى إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنى مِنَ الْمَاءِ قَالَ لا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلا مَن رَّحِمَ وَ حَالَبَيْنهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ(43) وَ قِيلَ يَأَرْض ابْلَعِى مَاءَكِ وَ يَسمَاءُ أَقْلِعِى وَ غِيض الْمَاءُ وَ قُضىَ الاَمْرُ وَ استَوَت عَلىالجُْودِى وَ قِيلَ بُعْداً لِّلْقَوْمِ الظلِمِينَ(44) وَ نَادَى نُوحٌ رَّبَّهُ فَقَالَ رَب إِنَّ ابْنى مِنْ أَهْلى وَ إِنَّ وَعْدَك الْحَقُّ وَ أَنت أَحْكَمُ الحَْكِمِينَ(45) قَالَ يَنُوحُ إِنَّهُ لَيْس مِنْ أَهْلِك إِنَّهُ عَمَلٌ غَيرُ صلِحٍ فَلا تَسئَلْنِ مَا لَيْس لَك بِهِ عِلْمٌ إِنىأَعِظك أَن تَكُونَ مِنَ الْجَهِلِينَ(46) قَالَ رَب إِنى أَعُوذُ بِك أَنْ أَسئَلَك مَا لَيْس لى بِهِ عِلْمٌ وَ إِلا تَغْفِرْ لى وَ تَرْحَمْنى أَكن مِّنَالْخَسِرِينَ(47) قِيلَ يَنُوحُ اهْبِط بِسلَمٍ مِّنَّا وَ بَرَكَتٍ عَلَيْك وَ عَلى أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَك وَ أُمَمٌ سنُمَتِّعُهُمْ ثمَّ يَمَسهُممِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ(48) تِلْك مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْك مَا كُنت تَعْلَمُهَا أَنت وَ لا قَوْمُك مِن قَبْلِ هَذَا فَاصبرْ إِنَّالْعَقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ(49) 25. ما نوح را نيز به اين پيام فرستاده بوديم كه : اى مردم ، من براى شما بيم رسانىروشنم . 26. (تهديدتان مى كنم ) كه : زنهار! جز الله را بندگى نكنيد، كه بر شما از عذابروزى دردناك مى ترسم . 27. بزرگان كفار قومش (در پاسخ ) گفتند ما تو را جز بشرىمثل خود نمى بينيم و ما نمى بينيم كه تو را پيروى كرده باشند مگر افراداراذل و فرومايه اى از ما كه راءيى نپخته دارند، و اصلا ما هيچ برترى در شما نسبت بهخود نمى بينيم ، بلكه بر عكس ، شما مسلمانان را مردمى دروغگو مى پنداريم . 28. (نوح در پاسخ آنان ) گفت : اى قوم ، شما كه مى گوييد من بشرى چون شمايم وفرستاده خدا نيستم ، به من خبر دهيد اگر فرضا از ناحيه پروردگارم معجزه اىدال بر رسالتم داشته باشم ، و او از ناحيه خودش رحمتى به من داده باشد كه بر شمامخفى مانده ، آيا من مى توانم شما را به پذيرش آن مجبور سازم ، هر چند كه از آن كراهتداشته باشيد؟ 29. و اى مردم ، من در برابر نبوت از شما مالى درخواست ندارم ، چون پاداش من جز بهعهده خدا نيست ، و من هرگز افرادى را كه ايمان آورده اند (و شما آنان رااراذل مى خوانيد، به خاطر شما) از خود طرد نمى كنم ، چون آنان پروردگار خود را ديدارمى كنند (حسابشان با خداست نه با من ) ولى شما را قوم جاهلى مى بينم (كه گمان كردهايد شرافت در توانگرى است و فقرا اراذلند). 30. و اى مردم ، اگر فرضا آنان را طرد كنم چه كسى از عذاب خدا يارى مى كند، چرامتذكر نمى شويد؟ 31. (و اما اينكه گفتيد من اصلا هيچ برترى از شما ندارم ، من آن برترى كه در نظرشماست ندارم ، چون ) نمى گويم خزينه هاى زمين و دفينه هايشمال من است . (از سوى ديگر از نظر معنويت هم برترى ندارم ) و نمى گويم غيب مى دانم ،و نيز نمى گويم من فرشته ام ، و درباره آنهايى كه در چشم شما خوار مى نمايند (و خدابهتر داند كه در ضماير ايشان چيست )، نمى گويم هرگز خدا خيرى به ايشان نخواهدداد، چون اگر چنين ادعايى بكنم ، از ستمكاران خواهم بود. 32. گفتند: اى نوح ، (عمرى است كه ) با ما بگومگو مى كنى و اين بگومگو را از حدگذراندى . (كار ما را يكسره كن و) اگر راست مى گويى ، آن عذابى را كه همواره به ماوعده مى دادى ، بياور. 33. نوح گفت : تنها خداست كه اگر بخواهد، آن را بر سرتان مى آورد و (اگر خواستبياورد) شما نمى توانيد از آمدنش جلوگيرى كنيد. 34. همچنان كه اگر او بخواهد گمراهتان كند، نصيحت يك عمر من به شما - هر چه همبخواهم نصيحت كنم - سودى به حالتان نخواهد داشت . پروردگار شما اوست و به سوىاو باز مى گرديد. 35. (نه ، مساءله اين نيست كه تو و پيروانت مال دنيا نداريد و يا چنين و چنان نيستيد،بلكه علت و بهانه واقعى آنها اين است كه ) مى گويند: (دعوت تو از خدا نيست و) بهخدا افترا بسته اى . بگو: اگر افترايش بسته باشم جرمش به عهده من است ، ولى منعهده دار جرمهايى كه شما مى كنيد، نيستم . 36. و به نوح وحى شد كه مطمئن باش از قوم تو جز آنهايى كه قبلا ايمان آوردهبودند، هرگز ايمان نخواهند آورد. ديگر از اين پس درباره آنچه مى كنند ناراحت نباش . 37. و زير نظر ما آن كشتى كذايى را بساز و از اين پس ديگر در مورد كسانى كه ستمكردند، سخنى از وساطت مگو، كه آنان غرق شدنى هستند. 38. نوح به ساختن كشتى پرداخت و هر وقت دسته اى از مردمش از كنار او مى گذشتند،مسخره اش مى كردند. نوح مى گفت : امروز شما ما را مسخره مى كنيد و بزودى ما نيز شمارا همين طور مسخره مى كنيم . 39. و بزودى خواهيد دانست كسى كه عذاب بر سرش آيد، او را در دنيا خوار مى سازد، واز پس دنيا عذابى هميشگى و ثابت بر او نازل مى شود. 40. (جريان بدين منوال مى گذشت ) تا آنكه فرمان ما صادر شد و تنور جوشيدن گرفت، (چون اولين نقطه اى كه آغاز به فوران آب كرد، تنور معينى بود كه آب از آن فورانكرد. در آن هنگام به نوح ) گفتيم : تو اى نوح ، از هر نر و ماده اى يك جفت سوار كشتى كن، خانواده ات را نيز، بجز آن كسى كه حكم هلاكتش از ناحيه ما داده شده ، و همچنين افرادىكه ايمان آورده اند، (گو اينكه ) جز اندكى از قومش ايمان نياورده بودند. 41. نوح گفت : به نام خدا سوار كشتى شويد كه رفتن و ايستادنش به نام اوست ، چونپروردگار من آمرزنده و مهربان است . 42. كشتى سرنشينان را در ميان امواجى چون كوه مى برد كه ناگهان چشم نوح بهفرزندش افتاد كه (از پدرش و مؤ منين كناره گيرى كرده بود و) در نقطه اى دور ازايشان ايستاده بود. فرياد زد: هان ! اى فرزند، بيا با ما سوار شو و با كافران مباش . 43. گفت : من بزودى خود را به پناه كوهى مى كشم كه مرا از خطر آب حفظ كند. (نوح )گفت : امروز هيچ پناهى از عذاب خدا نيست ، مگر براى كسى كه خدا به او رحم كند. (چيزىنگذشت كه ) موج بين او و فرزندش حائل شد و در نتيجه پسر نوح نيز از زمره غرقشدگان قرار گرفت . 44. فرمان الهى رسيد كه : اى زمين ، آبت را (كه بيرون داده اى ) فرو ببر، و اى آسمان ،(تو نيز از باريدن ) باز ايست . آب فرو رفت و فرمان الهى به كرسى نشست و كشتىبر سر كوه جودى بر خشكى قرار گرفت و (در مورد زندگى آخرتى كفار) فرمانىديگر رسيد كه : مردم ستمكار از رحمت من دور باشند. 45. نوح (در آن لحظه اى كه موج بين او و پسرشحائل شد) پروردگارش را ندا كرده با استغاثه گفت : اى پروردگار من ، پسرم ازخاندان من است ، و بدرستى كه وعده تو حق است و تو احكام الحاكمينى و حكمت متقن ترينحكم است . 46. خطاب رسيد: اى نوح ، او از خاندان تو نيست ، چون كه اوعمل ناصالحى است . لذا از من چيزى كه اجازه خواستنش را ندارى ، مخواه . من زنهارت مىدهم از اينكه از جاهلان شوى . 47. نوح عرضه داشت : پروردگارا، من به تو پناه مى برم از اينكه درخواستى كنم كهنسبت به صلاح و فساد آن علمى نداشته باشم و تو اگر مرا نيامرزى و رحمم نكنى ، اززيانكاران خواهم بود. 48. گفته شد: اى نوح ، با سلامت و بركت از ناحيه ما بر تو و بر تمام امتهايى كه باتواند، فرود آى . و امتهايى نيز هستند كه بزودى خواهند آمد و ما در آغاز، آنان را بهرهمندشان مى كنيم و در آخر عذابى دردناك از ناحيه ما آنان را فرا خواهد گرفت . 49. اينها همه خبرهايى غيبى است كه ما آن را به تو وحى مى كنيم ، به شهادت اينكه درسابق از آنها خبرى نداشتى ، نه تو و نه قومت . پس صبر پيشه گير، كه عاقبت از آنمردم باتقوى است . (از سوره مباركه هود) داستان نوح عليه السّلام در قرآن نام نوح (عليه السلام ) در چهل و چند جاى قرآن كريم آمده و در آنها به قسمتى از داستانآن جناب اشاره شده ، در بعضى موارد بطور اجمال و در برخى بطورتفصيل ، ليكن در هيچ يك از آن موارد مانند داستان نويسان كه نام ، نسب ، دودمان ،محل تولد، مسكن ، شؤ ون زندگى ، شغل ، مدت عمر، تاريخ وفات ، مدفن و سايرخصوصيات مربوط به زندگى شخصى صاحب داستان را متعرض مى شوند به جزئياتآن جناب پرداخته نشده علتش هم اين است كه قرآن كريم كتاب تاريخ نيست تا در آن بهشرح زندگى فرد فرد مردم و اينكه چه كسى از نيكان و چه كسى از بدان بودهبپردازد. بلكه قرآن كريم كتاب هدايت است و از امور گذشتگان آنچه مايه سعادت مردماست متعرض مى شود، و براى مردم شرح مى دهد كه حق صريح كدام است تا مردم همان رابرنامه زندگى خود كرده و در حيات دنيوى و اخروى رستگار گردند، و بسا مى شود كهبه گوشهاى از قصص انبياء و امتهاى آنان اشاره مى كند تا مردم بفهمند سنت و روش خداىتعالى در ساير امتها چه بوده ، تا اگر كسى هست كهمشمول عنايت و موفق به كرامت است عبرت بگيرد، و كسى هم كه چنين نيست آن سرگذشتهارا بشنود تا حجت بر او تمام شود. و داستان نوح (ع ) در شش سوره از سوره هاى قرآنى بطورتفصيل آمده ، و آن سورهها عبارتند از: 1 - اعراف 2 - هود 3 - مؤ منون 4 - شعراء 5 - قمر6 - نوح ، و از همه اين موارد مفصل تر سوره هود متعرض آن شده ، زيرا سرگذشت آنجناب در بيست و پنج آيه يعنى از آيه 25 تا 49طول كشيده است . بعثت و رسالت نوح (ع ) بشر بعد از حضرت آدم (عليه السلام ) به صورت يك امت ساده و بسيط زندگى مى كردو فطرت انسانيت خود را راهنماى زندگى خود داشت ، تا آنكه رفته رفته روح استكبار دراو پيدا شد و گسترده گشت ، و در آخر، كارش به استعباد يكديگر انجاميد، بعضى بعضديگر را تحت فرمان خود گرفتند و زير دستان ، مافوق خود را رب خود پنداشتند و همينپندار، بذرى بود كه كاشته شد، بذرى كه هر زمان و در هر جا كه كاشته شود و سپسجوانه بزند و سبز شود و رشد كند، چيزى به جز دين و ثنيت و اختلاف شديد طبقاتىيعنى استخدام ضعفا بوسيله اقويا و برده گرفتن و دوشيدن افرادذليل بوسيله قدرتمندان را به بار نمى آورد، آرى همه اختلافها و كشمكشها وخونريزيهاى بشر از آنجا آغاز گرديد. در زمان نوح (عليه السلام ) فساد در زمين شايع گشت و مردم از دين توحيد و از سنتعدالت اجتماعى رويگردان شده و به پرستش بتها روى آوردند، و خداى سبحان نام چند بتآن روز را كه عبارت بودند از (ود)، (سواع )، (يغوث )، (يعوق ) و(نسر) در سوره نوح ذكر كرده . فاصله طبقاتى روز به روز بيشتر شد، و آنهايى كه از نظرمال و اولاد قويتر بودند حقوق ضعفاء را پايمال كردند و جباران ، زير دستان را بهضعف بيشتر كشانيده و طبق دلخواه خود بر آنان حكومت كردند. در اين زمان بود كه خداى تعالى نوح (عليه السلام ) را مبعوث كرده و او را با كتاب وشريعتى به سوى آنان گسيل داشت تا از راه بشارت و انذار، به دين توحيد و تركخدايان دروغين دعوتشان نموده مساوات را در بينشان برقرار سازد. دين و شريعت نوح (ع ) دين و شريعت نوح (عليه السلام ) بطورى كه از تمامى آيات مربوط به داستان نوح(عليه السلام ) بر مى آيد آن جناب همواره قوم خود را به توحيد خداى سبحان و تركشرك دعوت مى كرد، و بطورى كه از دو سوره نوح و يونس ، و سورهآل عمران آيه 19 بر مى آيد آنان را به اسلام مى خواند، و بطورى كه از سوره هود آيه28 استفاده مى شود از آنان مى خواسته تا امر به معروف و نهى از منكر كنند، و نيزهمانطور كه از آيه 103 سوره نساء و آيه 8 سوره شورا بر مى آيد نماز خواندن را نيزاز آنان مى خواسته و بطورى كه از آيه 151 و 152 سوره انعام بر مى آيد رعايتمساوات و عدالت را نيز از آنان مى خواسته ، و دعوتشان مى كرده به اينكه به فواحش ومنكرات نزديك نشوند، راستگو باشند و به عهد خود وفا كنند، و بطورى كه از آيه 41سوره هود بر مى آيد آن جناب اولين كسى بوده كه مردم را دعوت مى كرده به اينكهكارهاى مهم خود را با نام خداى تعالى آغاز كنند. تحمل زحمات طاقت فرساى نوح (عليه السلام ) در كار دعوت از آيات سوره هاى نوح و قمر و مؤ منون بر مى آيد كه آن جناب قوم خود را دائما دعوت مىكرده به اينكه به خداى تعالى و آيات او ايمان بياورند و در اين دعوت منتهاى جد و جهدرا به خرج مى داده و شب و روز و آشكارا و پنهان وادارشان مى كرده به اينكه حق رابپذيرند، ولى قومش جز به عناد و تكبر خود نمى افزودند، هر قدر او دعوت خود رابيشتر مى كرده آنان سركشى و كفرشان را بيشتر مى كردند و به جزاهل و اولادش وعده اندكى كه از غير آنان ايمان نياوردند، بطورى كه ديگر از ايمان آوردنسايرين به كلى مايوس گرديد در آن هنگام به درگاه پروردگار خود شكايت برده و ازاو طلب نصرت كرد. مدت زيستن نوح (ع ) در ميان قوم خود مدت زيستن نوح (عليه السلام ) در ميان قومش : از آيات سوره عنكبوت بر مى آيد كه آنجناب نهصد و پنجاه سال مشغول دعوت قوم خود بوده ، ولى قوم ، او را جز به استهزاء ومسخره كردن و نسبت جنون به او دادن عكس العملى از خود نشان ندادند، آنها وى را متهم مىكردند به اينكه منظورش اين است كه به آقايى و سرورى بر ما دست يابد، تا آنكه درآخر از پروردگار خود يارى طلبيد. و از آيات سوره هود استفاده مى شود كه بعد از ايناستنصار، خداى تعالى به وى وحى كرد كه از قومش به جز آن چند نفرى كه ايمان آوردهاند احدى ايمان نمى آورد، و آن جناب را درباره قومش تسليت گفت و دلگرمى داد، وبطورى كه از آيات سوره نوح استفاده مى شود نوح (عليه السلام ) قوم خود را به هلاكتو نابودى نفرين كرد، و از خداى تعالى خواست تا زمين را از لوث وجود همه آنان پاككرده و احدى از آنان را زنده نگذارد، و بطورى كه از آيات سوره هود بر مى آيد خداىتعالى به آن جناب وحى كرد كه زير نظر ما و طبق وحى ما كشتى را بساز. كشتى سازى نوح (ع ) از آيات سوره هود بر مى آيد كه خداى تعالى به آن جناب دستور داد تا كشتى را باتاءييد و تسديد او بسازد، و آن جناب شروع به ساختن آن كرد، كه مردم دسته دسته ازمحل كار آن جناب گذشته و او را مسخره مى كردند، چون كشتى آب مى خواهد، و كشتى سازىبايد در لب دريا باشد، و آن جناب اين كار را در بيابانى بدون آب انجام مى داد، و همينباعث مى شد كه مردم او را مسخره كنند، و آن جناب در پاسخشان مى فرمود اگر امروز شماما را مسخره مى كنيد به زودى خواهيد ديد كه ما شما را مسخره مى كنيم و به زودى خواهيدفهميد كه كسى كه دچار عذاب گردد خوار و ذليل و بيچاره مى شود، و عذابى كه مى آيدعذابى است مقيم و غير قابل زوال و نيز از دو سوره هود و مؤ منون بر مى آيد كه خداىعزوجل براى نزول آن عذاب ، علامتى قرار داده بود و آن اين بوده كه آب از تنورى بالامى زند. نزول عذاب و آمدن طوفان نزول عذاب و آمدن طوفان : نوح (عليه السلام ) همچنانكه از سوره هود و مؤ منون استفادهمى شود مشغول ساختن كشتى بود تا اينكه آن را به اتمام رسانيد و امر خداى تعالى مبنىبر نزول عذاب صادر شد، و آن تنور شروع به جوشيدن كرد، در اين هنگام خداوندمتعال به آن جناب وحى فرستاد كه از هر حيوان يك جفت نر و ماده سوار كشتى كند و نيزاهل خود را به جز افرادى كه مقدر شده بود هلاك شوند يعنى همسرش كه خيانت كار بود وفرزندش كه از سوار شدن امتناع ورزيده بود و نيز همه آنهايى كه ايمان آورده بودندسوار كند. و از سوره قمر بر مى آيد همين كه آنها را سوار كرد خداى تعالى درهاى آسمانرا به آبى ريزان باز كرد، و زمين را به صورت چشمه هايى جوشان بشكافت ، آب بالاو پايين براى تحقق دادن امرى كه مقدر شده بود دست به دست هم دادند. و نيز از سوره هوداستفاده مى شود كه رفته رفته آب زمين را فرا گرفت و بالا آمد و كشتى را از زمين كند،كشتى در موجى چون كوه هاى بلند سير مى كرد، و طوفان همه مردم روى زمين را فراگرفت و همه را در حالى كه ستمگر بودند هلاك كرد، و خداى تعالى به آن جناب دستورداده بود همين كه در كشتى مستقر شدند خدا را در برابر اين نعمت كه از شر قوم ستمكارنجاتشان داد حمد بگويند و در پياده شدن از او بركت بخواهند، و نوح (عليه السلام )گفت : (الحمد لله الذى نجانا من القوم الظالمين ) و نيز گفت : (رب انزلنى منزلامباركا و انت خير المنزلين ). پايان يافتن داستان و پياده شدن نوح (ع ) و همراهانش به زمين بعد از آنكه طوفان به دليل آيه 77 سوره صافات عالمگير شده و مردم روى زمين همهغرق شدند، خداى تعالى به زمين فرمان داد تا آب خود را ببلعد، و به آسمان نيز فرمانداد تا از باريدن بايستد، آب از ظاهر زمين كاسته شد، و كشتى بر بالاى كوه جودى قرارگرفت و فرمان (و قيل بعدا للقوم الظالمين - دورى باد بر عليه ستمكاران ) صادرشد، آنگاه خداى تعالى به نوح وحى كرد كه : اى نوح ! از كشتى پايين آى و با سلامىاز ناحيه ما و بركاتى بر تو و امت هايى كه با تواند پياده شو، كه بعد از اين طوفان، ديگر هيچگاه دچار طوفانى عالمگير نخواهند شد چيزى كه هست بعضى از اين نجاتيافتگان امتهايى هستند كه خدا در دنيا از متاعهاى زندگى دنيا برخوردارشان مى كند، وسپس عذابى دردناك آنان را فرا مى گيرد، پس نوح و همراهان او از كشتى خارج شده و درزمين قرار گرفتند و خدا را به توحيد و اسلام پرستيدند، و زمين را به ارث دست بهدست به ذريه هاى خود سپردند، و خداى سبحان تنها ذريه نوح را باقى گذاشت . داستان پسر غرق شده نوح (ع ) نوح (عليه السلام ) هنگامى كه سوار كشتى مى شد ديد كه يكى از پسرانش سوار نشده، و علتش اين بوده كه به وعده پدرش مبنى بر اينكه هر كس از سوار شدن تخلف كندغرق خواهد شد ايمان نداشته ، وقتى چشم نوح به او افتاد كه در كنارى ايستاده ، صدا زدكه اى پسرم بيا با ما سوار شو و با كافران مباش . پسر دعوت پدر را اينطور رد كردكه من به زودى به يكى از كوهها پناه مى برم تا مرا از خطر آب حفظ كند. نوح (عليهالسلام ) گفت : امروز هيچ چيزى نمى تواند احدى را از عذاب الهى حفظ كند مگر كسى راكه خدا به او رحم كرده باشد، كه منظورش همان كسانى است كه سوار كشتى بودند -پسر نوح به اين پاسخ پدر توجهى نكرد، و چيزى نگذشت كه موج ، بين پدر و پسرحائل شده و پسر جزء غرق شدگان گرديد. نوح (عليه السلام ) هيچ احتمال نمى داد كه پسر در باطن دلش كفر پنهان كرده باشد وتاكنون اگر اظهار اسلام مى كرده از باب نفاق بوده باشد، بر خلاف همسرش كه نوحاز كفر او خبر داشته ، و بطور قطع اگر پسرش را نيز مانند همسرش كافر مى دانستههرگز تقاضاى نجات او را نمى كرده ، براى اينكه اين خود نوح (عليه السلام ) بودكه از خداى عزوجل درخواست كرد تا ديارى از كفار را زنده نگذارد، و بنا بر حكايت قرآنكريم گفته بود: (رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادكو لا يلدوا الا فاجرا كفارا) و نيز خود او بوده كه به حكايت قرآن در دعايش گفته بود:(فافتح بينى و بينهم و نجنى و من معى من المؤ منين ) و چگونه ممكن است خود او باآگاهى از كفر باطنى پسرش مع ذلك نجات او را از خدا بخواهد؟ با اينكه قبلا فرمانخداى تعالى را شنيده بود كه فرمود: (و لا تخاطبنى فى الذين ظلموا انهم مغرقون ). نوح (عليه السلام ) با حائل شدن موج بين او و فرزندش و در حالى كه بى خبر از كفرباطنى پسرش بود دچار اندوهى شديد شد، و پروردگار خود را چنين نداء كرد كه :(رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق ) پروردگارا اين پسر من ازاهل من است و وعده تو، به اينكه اهل مرا نجات دهى حق است و تو احكم الحاكمينى يعنى حكمتاز حكم هر حاكم ديگرى متقنتر است ، و تو در قضايى كه ميرانى جور و ستم نمى كنى وحكمت ناشى از جهل به مصالح واقعى نيست ، بنابراين لطف كن و به من خبر ده كه واقعيتفرزند من چيست و با اينكه او اهل من است چرا مستوجب عقاب شده است ؟ در اينجا عنايت الهىشامل حال نوح شد، و نگذاشت بطور صريح درخواست نجات فرزند خود را كند، - و يابه عبارت ديگر درخواستى كند كه به واقعيت آن علمى ندارد - خداى تعالى در پاسخشبه وى وحى فرستاد كه اى نوح پسر تو اهل تو نيست ، اوعمل غير صالحى است ، پس زنهار كه مبادا با من درباره نجات او روبرو شوى ودرخواست نجات او را بكنى ، كه اگر چنين درخواستى كنى درخواستى كرده اى كه بهواقعيت آن آگاهى ندارى و من تو را پند مى دهم كه مبادا از جاهلان باشى . بعد از اين وحى ، نوح (عليه السلام ) از واقع امر آگاه شد و به پروردگارش ملتجىگشت كه : پروردگارا من پناه مى برم به تو از اينكه از تو چيزى بخواهم كه علمى بهواقعيت آن ندارم ، و از تو درخواست مى كنم كه عنايتشامل حالم بشود و با مغفرتت مرا بپوشانى ، و با رحمتت بر من عطوفت كنى ، كه اگرغير اين كنى از زيانكاران خواهم شد. خصايص نوح (ع ) حضرت نوح (عليه السلام ) اولين پيغمبر اولوا العزم و از بزرگان انبياء (عليهمالسلام ) است ، كه خداى عزوجل او و ساير انبياء اولوا العزم را بر تمامى بشر مبعوثكرده و با كتاب و شريعت فرستاده است ، بنابراين ، كتاب او اولين كتاب آسمانى استكه مشتمل بر شرايع الهى است ، و شريعت او نيز اولين شريعت خدايى مى باشد. و آن جناب پدر دوم نسل حاضر بشر است ، چون تمامى افراد بشر امروز از طرف پدر ومادر به آن جناب منتهى مى شوند و همه ذريه آن حضرتند، كه قرآن كريم درباره اشفرمود: (و جعلنا ذريته هم الباقين ) و آن جناب پدر بزرگ همه انبياء است ، غير آدم وادريس (عليهم االسلام )، و خداى تعالى در اين باب فرموده : (و تركنا عليه فىالاخرين ). و آن جناب اولين پيغمبرى بوده كه باب تشريع احكام و كتاب و شريعت را گشوده و فتحنمود، و علاوه بر طريق وحى ، با منطق عقل و طريق احتجاج با مردم صحبت كرد، بنابراينآن جناب ريشه و منشاء دين توحيد در عالم است ، و بر تمامى افراد موحد عالم كه تاكنونآمده و تا قيامت خواهند آمد منت داشته و همه مرهون اويند، و به همين جهت است كه خداىعزوجل او را به سلامى عام اختصاص داده و هيچ كس ديگر را در آن سلام شريك وى نساخت وفرمود: (سلام على نوح فى العالمين ). و باز به همين جهت است كه خداى عزوجل او را از همه عالميان برگزيد و از نيكوكارانششمرد، و او را عبدى شكور خواند، و او را از بندگان مؤ من خود دانست ، و او را عبدى صالحخواند. و آخرين دعايى كه خداى تعالى از آن جناب نقل فرموده اين است كه به درگاهپروردگارش عرضه داشت : (رب اغفر لى و لوالدى و لمندخل بيتى مؤ منا و للمؤ منين و المؤ منات و لا تزد الظالمين الا تبارا). داستان نوح (ع ) در داستان فعلى در تورات در (اصحاح ششم از سفر تكوين ) درباره آن جناب چنين آمده كه وقتى مردمدر روى زمين زاد و ولد را شروع كردند و دخترانى برايشان پيدا شد، پسران خدا - كهمنظور پيغمبران هستند - ديدند دختران مردم زيبايند لا جرم از آن دختران هر چه را اختيار مىكردند همسر خود مى ساختند. رب - يعنى خداى تعالى - گفت روح من در انسان دائما داورىنخواهد كرد زيرا كه او نيز بشر است - آزاد است و اراده دارد - و روزگار او به صد وبيست سال رسيده بود، و در زمين طاغوتها در آن ايام بودند - همچنانكه بعد از آن نيزبوده اند - چون فرزندان خدا (انبياء) داخل بر دختران مردم شدند و دختران براى آنان اولادآوردند، و جبارانى پديد آمد كه از همان روزگاران نخستين اسم داشتند. و چون رب ديد شر انسان در زمين زياد شد و تمامى خاطرات فكرى قلب بشر همه روزهشر شد، رب غصه دار شد كه ديد عمل انسان در زمين اينطور شده ، و در قلب خود تاسف خورد، بهناچار فرمان داد كه جنس اين بشر را كه من آفريده ام از روى زمين محو كنيد، هم انسان را وهم همه چهارپايان و جنبندگان و مرغان هوا را، براى اينكه من از اعمالى كه آنها كردندمحزون شدم ، و اما نوح ، نعمت را در چشم رب بديد. اينها همه فرزندان نوحند، و نوح مردى نيكوكار و در ميان اقران و نزديكان خود مردىكامل بود و با خدا سير مى كرد، و براى او سه فرزند متولد شد به نامهاى (سام )،(حام )، (ويافث )، و زمين در پيش روى خدا فاسد شده و پر از ظلم گرديد، و خدازمين را ديد كه فاسد شده ، زيرا هر فردى از افراد بشر طريقه اش در زمين فاسد شد. آنگاه خدا به نوح فرمود كه عمر كلبشريت بسر آمده و دارم مى بينم كه به زودى نابود مى شوند، براى اينكه زمين ازرفتار آنان پر از ظلم شده ، و من نابود كننده آنان و نابود كننده زمينم ، تو براى خودتاز چوب (جفر) سفينه اى بساز و در آن كشتى خانه هايى جدا جدا بساز، و ازداخل و خارج ، آن را قيرمالى كن ، و آن را بدينمنوال مى سازى كه طولش سيصد ذراع ، عرضش پنجاه ذراع و بلنديش سى ذراع باشد، وبراى آن پنجره اى به بلندى يك ذراع قرار ميدهى ، و درب ورودى آن را كه مى سازى دردو سمت آن مسكن هايى روى هم ، يعنى به صورت سه طبقه بالا و پايين و متوسط درستمى كنى ، كه اينك من دارم طوفان آب بر روى زمين را مى آورم ، تا تمامىاهل زمين و هر جسد داراى روح و حيات را كه در زير آسمان است هلاك كنم ، همه جانداران روىزمين مى ميرند، ولى من عهدم را با تو استوار مى دارم ، تو و فرزندان و همسرت و همسرفرزندانت داخل كشتى مى شويد، و از هر جاندار صاحب جسد يك جفتداخل كشتى مى كنى تا نسل آنها از بين نرود، و بايد اين يك جفت نر و ماده باشند، از مرغانماده اش از جنس نرش باشد، از چهارپايان نيز همجنس باشد، از تمامى جنبندگان زمين همههمجنس باشند، خود اين جنبندگان نزد تو مى آيند تا نسلشان باقى بماند، و تو نيزبراى خودت از هر طعام خوردنى فراهم بياور و در كشتى نزد خود جمع كن تا هم طعام توباشد و هم طعام آن جانداران ، نوح بر حسب دستورى كه خداى تعالى داده بودعمل كرد. و در اصحاح هفتم از سفر تكوين مى گويد، رب به نوح گفت : تو و همه فرزندانتداخل كشتى شويد، زيرا من تو را از ميان نسل موجود بشر مردى نيكوكار ديدم ، و از همهچهارپايانى كه پاك هستند را هفت تا هفت تا به صورت نر و ماده نزد خود نگه دار، و ازآنهايى كه ناپاكند تنها دو به دو نگه دار، كه آنها نيز بايد نر و ماده باشند، از مرغاننيز هفت تا هفت تا به صورت نر و ماده پيش خود ببر تانسل آنها در روى زمين باقى بماند زيرا كه من نيز بعد از هفت روز ديگر،چهل روز و چهل شب بر زمين مى بارانم ، و در روى زمين هر موجود استوارى كه ساخته ام رامحو مى كنم ، نوح بر حسب آنچه خدا امر كرده بودعمل كرد. بعد از آنكه نوح به سن ششصد سالگى رسيد طوفان زمين را فرا گرفت و نوه وفرزندان و همسر خودش و همسران پسرانش از روى آب طوفانداخل كشتى شدند، هر جنبنده اى هم كه در زمين بود - چه پاكش و چه ناپاكش - همانطور كهخدا به نوح فرمان داده بود به صورت نر و ماده و دوتا دوتاداخل كشتى شدند. و بعد از هفت روز چنين شد كه آبهاى طوفان ، زمين را فرا گرفت ، و اين حادثه درششصدمين سال عمر نوح و در روز هفدهم ماه دوم بود و در آن روز همه چشمه هاى وسيع وبزرگ جوشيدن گرفت و طاقهاى آسمان باز شد، وچهل روز و چهل شب باران بباريد، و در همان روز، نوح و همسرش و فرزندانش (سام )و (حام ) و (يافث ) با همسرانشان داخل در كشتى شدند، و تمامى مرغان با ماده هاىهمجنس خود، و همه پرندگان كوچك داراى بالداخل بر نوح در درون كشتى شدند، و از هر جاندار داراى جسد جفت جفت به درون كشتى درآمدند، و از هر جنبنده داراى جسد كه وارد مى شدند نر و ماده وارد مى شدند، همانطور كه خدادستور داده بود، آنگاه خدا درب كشتى را بر نوح بست . و طوفان چهل روز در زمين ادامه داشت ، آب بى اندازه زياد شد، كشتى آنقدر بالا رفت كهبر بالاى همه زمين قرار گرفت و روى آبها حركت مى كرد، آب جدا زياد و عظيم بود حتىتمامى كوه هاى بلندى كه در زير آسمان بود پانزده ذراع زير آب فرو رفتند، باز آبرو به فزونى داشت ، بطورى كه ديگر اثرى از كوهها باقى نماند، در نتيجه تمامىجانداران صاحب جسد از مرغان و چهار پايان و وحشيها و تمامى خزندگانى كه روى زمينمى خزيدند و تمامى مردم و تمامى موجوداتى كه بوئى از روح حيات را در دماغ داشتندهمه مردند، البته آنهايى كه در خشكى زندگى مى كردند، و خدا تمامى موجوداتى كهبر روى زمين استوار بود از بين برد، چه انسانها و چه چهار پايان و چه حشرات و چهمرغان ، همگى از روى زمين محو شدند تنها نوح و همراهانش در كشتى باقى ماندند، و بازآب همچنان تا مدت صد و پنجاه روز رو به فزونى داشت . تورات ، سپس در (اصحاح هشتم از سفر تكوين ) مى گويد: خدا به ياد نوح و همهوحوش و چهار پايانى كه در كشتى با او بودند افتاد، و بادى را بر زمين عبور داد كه درنتيجه آبها آرام گرفتند و جلو چشمه هاى زمين و درهاى آسمان گرفته شد، آسمان ديگرنباريد و آبهايى كه از زمين جوشيده بود به تدريج به زمين برگشت ، و بعد از صد وپنجاه روز آب كاهش يافت و كشتى در روز هفدهم در ماه هفتم بر بالاىجبال آرارات مستقر گرديد، و آب تا ماه دهم ، همه روزه فرو مى نشست تا اينكه در دههاول آن ماه قلههاى كوهها سر از آب در آورد. و بعد از چهل روز چنين شد كه نوح پنجره اى را كه براى كشتى درست كرده بود بازكرد، و كلاغ را از درون كشتى رها ساخت ، كلاغ همه جا سرگردانبال ميزد و به نزد نوح برنگشت تا آنكه زمين به كلى خشك شد و آب در آن فرو رفتبعد از كلاغ كبوتر را رها ساخت تا ببيند آيا آب در روى زمين كم شده يا نه ، و چونكبوتر جاى خشكى نيافت تا منزل كند به ناچار به نزد نوح و به كشتى برگشت چونآب هنوز همه روى زمين را پوشانده بود، نوح دست خود را دراز كرد و كبوتر را گرفتهبه نزد خود در داخل كشتى برد. و باز هفت روز ديگر در كشتى درنگ كرده مجددا كبوتر رااز داخل كشتى رها ساخت ، كبوتر هنگام عصر نزد نوح برگشت ، در حالى كه يك برگسبز زيتون به منقار داشت ، نوح فهميد كه آب از روى زمين فروكش كرده و كم شده استهفت روز ديگر مكث كرد، باز كبوتر را رها ساخت اين دفعه ديگر به نزد نوح برنگشت . و در اول ماه ششصد و يكمين سال از عمر نوح بود كه آب به كلى فرو رفته و نوح پردهكشتى را برداشت و چشمش به زمين افتاد و ديد كه آب به كلى فرو رفته ، و در روزبيست و هفتم ماه دوم بود كه زمين خشك شد. آنگاه خداى تعالى با نوح چنين گفتگو كرد كه اى نوح ! تو و همسر و فرزندانت وهمسران ايشان از كشتى خارج شويد و همه حيواناتى كه صاحب جسد هستند و در كشتى باتو بودند و همه جنبندگانى كه در زمين حركت مى كنند را از كشتى خارج كن ، و در زمينتوالد و تناسل را براه بينداز، و عده انسانها را زياد كن ، نوح و فرزندانش و همسر خودو همسر فرزندانش و همه حيوانات و جنبندگان و همه مرغان با همجنس و همنوع خود از كشتىخارج شدند. و نوح قربانگاهى براى رب بنا كرد، و از هر چهار پا و پرنده پاك يكى بگرفت ،آنگاه سوختنى ها، يعنى هيزمها را به بالاى قربانگاه برد، رب چون اين را ديد نسيمرضايت را وزانيد در قلب خودش با خود گفت ديگر هرگز زمين را به خاطر انسان لعنتنمى كنم و به صرف تصور اينكه قلب انسان از روزى كه پديد آمده شرير بودهتمامى جانداران زمين را مانند اين دفعه هلاك نمى كنم و مقرر مى دارم مادامى كه زمين برجااست در زمين زراعت باشد و در آن سرما و گرما، تابستان و زمستان ، و روز و شب باشد وهرگز اين نظام را بر هم نمى زنم . و در اصحاح نهم از سفر تكوين آمده كه خدا نوح و فرزندانش را مبارك كرد، و بهنسل آنان بركت داد، و به آنان فرمود: توالد كنيد وعده نفرات بشر را زياد كنيد و زمين رااز انسانها پر سازيد و بايد كه ترس و وحشت شما - تنها بر جان خودتان نباشد بلكه- حيوانات زمين و كل مرغان آسمان با كل جنبندگان بر روى زمين وكل ماهيان دريا باشد چون من كل جنبندگان زنده را به دست شما سپرده ام تا براى شماطعامى باشد، همچنانكه همه گياهان سبز را به شما سپرده ام تنها از هر حيوانى خون آن وجنابتش را نخوريد، و من ، تنها براى شما خونخواهى مى كنم - نه براى ساير جانداران -خون شما را طلب مى كنم ، چه از حيوانى كه خونتان را ريخته باشند و چه از انسانى كهچنين كرده باشد، خون انسان را از كسى كه خون برادرش را ريخته طلب مى كنم ، آرىريزنده خون انسان خونش ريخته مى شود، چون خدا انسان را بهشكل خود درست كرده ، به همين جهت بايد كه از راه توالد وتناسل عدد انسانها را در زمين بسيار كنيد. خدا با نوح و فرزندانش سخن گفت ، و در سخنش چنين فرمود: اينك من ميثاق خود را با شمامى بندم ، هم با شما و هم با نسل شما كه بعد از شما مى آيد، و هم با هر نفس زندهاى كهبا شما - در كشتى - بودند چه مرغان و چه چهار پايان ، و همچنينكل وحوش زمين كه با شما بودند و با شما از كشتى خارج شدند حتى همه جنبندگان زمين ،ميثاق خود را با شما محكم كردم كه هيچ يك از شما جانداران داراى جسد، نسلش به وسيلهطوفان منقرض نشود، و اينكه از اين به بعد ديگر طوفانى كه زمين را ويران سازد پيشنياورم ، و اما علامت اين ميثاق كه من بين خود و شما بسته و استوار كرده ام - كهكل صاحبان نفس زنده كه با شما هستند تا قرنهاى آينده از طوفان ويرانگر ايمن باشند -اين است كه من قوس خودم را در ابرها نهادم ، تا علامت ميثاقى باشد كه بين من و بين زمينبسته شد، و در نتيجه از اين پس هرگاه ابرى را بر زمين بگسترانم قوس خود را در ابرمى بينم و به ياد ميثاقى كه بين خود و شما و هر صاحب نفس زنده و داراى جسد بسته اممى افتم ، و همين باعث مى شود كه طوفان ويرانگر بپا نكنم و هر حيوان صاحب جسد راهلاك نسازم . پس هر زمان كه قوس در ابر باشد من آن را مى بينم تا به ياد ميثاقى بيفتم كه تا ابدبين خدا و بين هر صاحب نفس زنده در كل جسدهاى ساكن در زمين بسته شده و خدا به نوحگفت اين است آن علامتى كه مرا به ياد ميثاقى مى اندازد كه من بين خود و بين هر صاحبجسدى بر روى زمين بسته ام . آن پسران نوح كه با نوح از كشتى خارج شدند عبارتبودند از سام و حام و يافث ، و حام پدر كنعان است ، و اين سه نفر، پسران نوح بودندكه تمامى انسانهاى روى زمين از اين سه تن شعبه شعبه شدند. و نوح در ابتداء، كشاورز بود و درخت انگور مى كاشت ، وقتى شراب خورد و مست شد و درحال مستى لخت و عريان داخل خيمه اش شد، حام كه پدر كنعان باشد عورت پدرش را ديد وبه دو برادرش كه در خارج خيمه بودند خبر داد، پس سام و يافث ردائى (پوششى ) رابه دوش خود گرفته از پشت سر به روى پدر انداختند، و عورت پدر خود راپوشاندند، در حالى كه صورت خود را به طرف پشت برگردانده بودند كه عورتپدر را نبينند. همينكه پدر از مستى به هوش آمد و ملتفت شد كه پسر كوچكش چه كرده ، گفت : كنعانملعون باد، بنده بندگان برادران خود باشد و گفت : مبارك باد (يهوه ) خداى سام ، وكنعان بنده او باشد، تا خدا (يافث ) را وسعت دهد و در خيمه هاى سام ، مسكن گزيند وكنعان عبد او باشد. نوح بعد از ماجراى طوفان ، سيصد و پنجاهسال زندگى كرد و مجموعا عمر نوح نهصد و پنجاهسال بود، و بعد از آن از دنيا رفت . اين بود آنچه كه از تورات مورد حاجت ما بود. و اين بيان - بطورى كه ملاحظه مى كنيد - از چند جهت مخالف با بيان قرآن است : 1 - در تورات هيچ نامى از غرق شدن همسر نوح نيامده بلكه تصريح كرده به اينكه اوبا شوهرش داخل كشتى شد، و بعضى اينطور توجيه كرده اند كه شايد نوح دو همسرداشته ، يكى غرق شده و ديگرى نجات يافته . 2 - در تورات نامى از پسر نوح كه غرق شد نيامده در حالى كه قرآن كريم سرگذشتاو را آورده است . 3 - در تورات سخنى از مؤ منين به نوح در ميان نيامده و تنها نام نوح و خانواده اش ، وفرزندان و همسر فرزندانش آمده است . 4 - در تورات ، مجموعا عمر نوح را نهصد و پنجاهسال ذكر كرده ، در حالى كه از ظاهر قرآن عزيز بر مى آيد كه نهصد و پنجاهسال آن مدتى است كه نوح قبل از حادثه طوفان در بين مردمش به كار دعوت پرداخته ، ودر اين زمينه فرموده : (و لقد ارسلنا نوحا الى قومه فلبث فيهم الف سنة الا خمسين عامافاخذهم الطوفان و هم ظالمون ). 5 - مساءله قوس قزحى كه تورات آن را وسيله ياد آورى خدا ذكر كرده ، و مساءلهفرستادن كلاغ و كبوتر كه به عنوان خبرگيرى از فروكش شدن آب آورده ، و نيزخصوصياتى كه براى كشتى ذكر كرده ، از عرض وطول و ارتفاع و سه طبقه بودن آن ، و مدت طوفان و بلندى آب طوفان و غيره ، قرآنكريم از ذكر آنها ساكت است ، و بعضى از آنها مطالبى است كه بعيد به نظر مى رسد،نظير مساءله قوس قزح ، كه خداى تعالى با آن ميثاق ببندد، وامثال اين معانى در قصه سرائيهاى صحابه و تابعين در داستان نوح (عليه السلام )زياد است كه بيشتر آن سخنان به جعليات اسرائيلى شبيه تر است .
|
|
|
|
|
|
|
|