بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای اصول کافی, محمدمحمدى اشتهاردى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     OSOOL001 -
     OSOOL002 -
     OSOOL003 -
     OSOOL004 -
     OSOOL005 -
     OSOOL006 -
     OSOOL007 -
     OSOOL008 -
     OSOOL009 -
     OSOOL010 -
     OSOOL011 -
     OSOOL012 -
     OSOOL013 -
     OSOOL014 -
     OSOOL015 -
     OSOOL016 -
     OSOOL017 -
     OSOOL018 -
     OSOOL019 -
     OSOOL020 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ايثار و جوانمردى يكى از وظايف مؤ منان  

ابان بن تغلب مى گويد: همراه امام صادق (ع ) طواف كعبه مى نمودم ، يكى از شيعيان بامن ملاقات كرد، و از من در خواست رفع حاجتى نمود، گفت :(با من براى حاجتى بيا).
او به من اشاره مى كرد، ولى من مى خواستم به طواف ادامه دهم ، و خوش ‍ نداشتم به اوتوجه كنم ، و همراهى با امام صادق (ع ) را رها نمايم ، همچنان به طواف ادامه مى دادم ،باز ديدم آن شخص به من اشاره كرد، امام صادق (ع ) او را ديد، و به من فرمود: (اىابان ! آيا تو را مى طلبد؟)
گفتم : آرى .
فرمود: نزد او برو.
گفتم : آيا طوافم را بشكنم ؟
فرمود: آرى .
گفتم : گر جه طواف واجب باشد؟
فرمود: آرى ، (بشكن و برو ببين او چه نيازى دارد؟)
ابان مى گويد: طواف را رها كردم و همراه آن شيعه نيازمند رفتم ، و سپس باز گشتم وبه محضر امام صادق (ع ) رسيدم ، و از آن حضرت پرسيدم : (به من خبر بده ، حق مؤ منبر مؤ من چه اندازه است ؟)
امام : اى ابان ، از اين پاسخ بگذر (زيرا بسيار مهم است و تو طاقت اداى آن را ندارى ).
ابان : چرا قربانت گردم ؟
سپس ابان همواره سؤ ال فوق را تكرار كرد، سر انجام امام صادق (ع ) فرمود: (اىابان ! آيا نصف اموالت را به آن نيازمند مى دهى ؟) وقتى آن حضرت چهره مرا دگرگونديد (455) فرمود: اى ابان آيا نمى دانى كه خداوند، مؤ منانى را كه ايثارگرند وديگران را بر خودشان ترجيح مى دهند (به بزرگى ) ياد فرموده است (در آنجا كه درشاءن مؤ منان انصار مى گويد:
و يوثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة
(آنان (انصار)، مهاجران را بر خود مقدم مى دارند، هر چند خود شديدا فقير باشند.)(حشر - 9)
ابان : آرى ، خداوند چنين فرموده است .
امام : آگاه باش كه اگر نصف اموالت را به او بدهى ، تازه او را بر خودت ترجيح ندادهاى ، بلكه به مساوات با او رفتار نموده اى ، وقتى به او ايثار كرده اى (و طبق آيه فوق، ايثارگر هستى ) كه از نصف ديگر اموالت نيز چيزى به او بدهى (تااموال او بر تو، ترجيح يابد) (456)


شيعه حقيقى كيست ؟ 

محمد بن عجلان مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، يكى از شيعيان وارد شد وسلام كرد، امام از او پرسيد: (برادرانت كه از آنها جدا شدى چگونه بودند؟)
او در پاسخ ، آنها را بسيار ستود و گفت : (پاك و خوب و شايسته هستند)
امام : تماس ثروتمندان آنها با مستمندان چگونه است ؟
او گفت : تماس اندكى داشتند (روابط گرم نداشتند).
امام : احوال پرسى و رفتار ثروتمندان با تهيدستان چگونه بود؟
او گفت : در اين جهت نيز، روابط آنها اندك و كمرنگ است .
امام : انفاق و دستگيرى ثروتمندان نسبت به فقراء چگونه بود؟
او گفت : شما از خصال و ويژگيهائى مى پرسيد كه در ميان ما كمياب است .
امام : بنابراين آنها چگونه خود را به عنوان (شيعه ) مى خوانند
فكيف تزعم هؤ لاء انهم شيعة (457)
(پس كسى كه ثروت دارد، ولى در انديشه مستمندان نيست و از آنها سراغ نمى گيرد، ورابطه گرم و تنگاتنگ با آنها ندارد، هرگز خود را شيعه نخواند، شيعه حقيقى كسىاست كه در فكر و عمل در راه كمك ويارى مستضعفان ، كوشا باشد)


ويژگيهاى شيعه حقيقى  

ابواسماعيل مى گويد: در محضر امام باقر(ع ) بودم و عرض كردم : (شيعيان در آنجا كهما زندگى مى كنيم ، بسيار هستند).
امام باقر: آيا ثروتمندان آنها نسبت به مستمندان ، مهربان هستند و به آنها توجه دارند؟و آيا نيكوكاران نسبت به گنهكاران گذشت دارند؟، آيا آنها نسبت به همديگر، همكارى وبرادرى دارند؟
ابو اسماعيل : نه ، اين ويژگى در ميانشان نيست .
امام باقر:
ليس هؤ لاء شيعة ، الشيعة من يفعل هذا
(اينها شيعه نيستند، شيعه كسى است كه اين ويژگيها را داشته باشد).

آن حضرت در سخن ديگر به سعيد بن حسن (يكى از شيعيان ) فرمود: (آيا يكى از شمانزد برادر (دينى خود) مى آيد كه دست در جيب او كند و هر چه نياز دارد بردارد؟ و اوجلوگيرى نكند؟).
سعيد: چنين كارى در ميان ما نيست .
امام باقر: پس خبرى (از اسلام و تشيع حقيقى ) در ميان شما نيست .
سعيد: بنابراين ، آنها مستحق هلاكت و عذابند؟
امام باقر: هنوز عقلهاى آن آدم ، كامل نشده است (اگر عقلهاى آنها از آبشخور اسلام ناب ،سيراب مى شد، و از مكتب تشيع راستين پرورش ‍ مى يافت ، همكارى و هميارى اسلامى را درحد اعلا رعايت مى كرد)(458)


سلام خدا بر ديدار كنندگان مؤ من !  

رسول خدا(ص ) از جبرئيل نقل كرد: خداوند فرشته اى را (به صورت انسان ) به زمينفرستاد، آن فرشته به سير و سياحت در زمين پرداخت ، تا به در خانه اى رسيد، ديد يكنفر پشت در ايستاده است ، و از صاحب خانه اجازه ورود مى خواهد، فرشته به او گفت :(براى چه به اينجا آمده اى ؟ چه نيازى به صاحب اين خانه دارى ؟)
او گفت : نيازى ندارم ، بلكه صاحب خانه ، برادر مسلمان من است ، به عنوان زيارت وديدار او براى خدا، آمده ام .
فرشته گفت : براستى تو فقط براى زيارت برادر دينيت آمده اى ؟
او گفت : آرى ، فقط به عنوان زيارت و ديدار او آمده ام .
فرشته گفت :
انى رسول الله اليك و هو يقرئك اسلام و يقول وجبت لك الجنة
(من فرستاده خدا به سوى تو هستم ، خداوند به تو سلام مى رساند، و مى فرمايد:بهشت برايت واجب گرديد.)
سپس آن فرشته گفت : خداوند متعال مى فرمايد:
ايما مسلم زار مسلما فليس اياه زار، اياى زار و ثوابه على الجنة
(هر مسلمانى كه از مسلمانى ديدار كند، او را ديدار نكرده ، بلكه مرا ديدار كرده ، و بهشتبه عنوان پاداش او، برعهده من خواهد بود).(459)


روش امام باقر(ع ) و پاداش عظيم مصافحه  

ابو عبيده مى گويد: در سفرى ، هم كجاوه امام باقر(ع ) بودم ، (در يك طرف مركب ، منبودم و در طرف ديگر مركب ، آن حضرت قرار داشت )، هنگام سوار شدن ، نخست من سوارشدم ، بعد آن حضرت سوار مى شد، وقتى هر دو ما در جاى خود قرار گرفتيم ، آن حضرتبه من سلام كرد و مانند مردى كه دوست خود را ديده ، مصافحه مى كرد واحوال پرسى مى نمود و هنگام پياده شدن ، آن حضرت زودتر از من پياده مى شد، وقتىكه در زمين قرار مى گرفتيم ، آن حضرت به من سلام مى كرد و مانند كسى كه دوستش راتازه ديده ، احوال پرسى مى نمود.
من به آن حضرت عرض كردم : (اى پسر رسول خدا! شما به گونه اى مى كنى ، كههيچ كس از مردم در نزد ما چنين نمى كند، كه اگر يك بار هم آن گونه رفتار كنند، زياداست ؟)
امام باقر(ع ) فرمود:
اما علمت ما فى المصافحة ؟ ان المؤ منين يلتقيان ، فيصافح احدهما صاحبة ، فلاتزال الذنوب تتحات عنهما، كما يتحات الورق عن الشجرة و الله ينظر اليهما حتىيفترقا
(آيا نمى دانى كه پاداش مصافحه چقدر است ؟ همانا مؤ منان با همديگر ملاقات مى كنند،و يكى به ديگرى دست مى دهد، پس همواره گناهان آن دو مى ريزد، چنانكه برگ از درختمى ريزد، و خداوند به آنها (با نظر رحمت ) مى نگرد، تا هنگامى كه از يكديگر جداشوند).(460)
در روايت ديگر آمده : ابو عبيده گفت : امام باقر(ع ) هنگام مصافحه ، دستم را چنان فشرد،كه فشار سختى در انگشتانم احساس كردم ، آنگاه فرمود:
(هر مسلمانى كه با برادر مسلمانش ملاقات نموده و با او مصافحه كند، و انگشتان خود راداخل انگشتان او نمايد، گناهان آنها مانند برگ درختان هنگام سرماى شديد زمستان ، مىريزند.)(461)


تاءكيد شديد امام صادق (ع ) به ملاقات با برادران دينى  

اسحاق بن عمار مى گويد: به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، آن حضرت با چهره تند بهمن نگريست .
عرض كردم : (چرا اينگونه دگرگون به من نگاه مى نگرى ؟ مگر من چه كرده ام ؟)
امام : دگرگونى من به تو به خاطر آن دگرگونى است كه تو با برادران دينى خوددارى ، اى اسحاق ! به من خبر رسيده كه تو بر در خانه ات ، دربانى گذاشته اى ، تافقراى شيعه را از آمدن به خانه ات باز دارند.
اسحاق : قربانت گردم ، من از (شهرت ) مى ترسم ، و اين بازدارى براى همين بودهكه مشهور نشوم .
امام : تو از بلا نترسيدى ؟ مگر نمى دانى كه هر گاه دو نفر مؤ من با همديگر ملاقات ومصافحه نمايند، خداوند رحمتش را بر آنان فرو فرستد كه 99 قسمت آن رحمت (درصدقسمت ) مخصوص آن مؤ من است كه برادر مؤ منش را بيشتر دوست دارد، و وقتى كه آن دو نفرمؤ من كنار هم رخ به رخ بايستند، رحمت خدا، آنها را فرا مى گيرد، و وقتى كه باهمبراى گفتگو بنشينند، برخى از فرشتگان نگهبان آنها به برخى ديگر مى گويند: ازاينها كناره بگيريم ، شايد آنها بين خود، رازى داشته باشند كه خداوند آن را پوشانيدهاست .
اسحاق : مگر خداوند در قرآن (آيه 18 ق ) نمى فرمايد:
ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد
(هيچ سخنى را انسان تلفظ نمى كند مگر اينكه نزد آن ، فرشته اى مراقب و آماده ،براى انجام ماءموريت است .)
امام : (اى اسحاق ! اگر فرشتگان نگهبان نشوند، خداوندى كه به نهانها آگاه است ،مى شنود و مى بيند) (بنابراين ، از اين رو كه حتى نگهبانان ، از نزد خدا دور گردند،اشكالى براى ضبط اعمال آنها، پيش ‍ نمى آيد)(462)


نهى از بوسيدن پا 

يونس بن يعقوب مى گويد: در حضور امام صادق (ع ) بودم ، عرض كردم : (دستت را بهمن بده تا ببوسم )، امام صادق (ع ) دستش را به من داد و من بوسيدم ، سپس عرض كردم :(قربانت گردم ، اجازه بده سرت را ببوسم ) امام اجازه داد، سرش را بوسيدم .
سپس عرض كردم : (قربانت گردم ؛ اجازه بده پاهايت را ببوسم ).
آن حضرت سه بار فرمود: تو را سوگند مى دهم (از بوسيدن پا بگذر) و سه بارفرمود: (آيا چيزى باقى مانده ؟!) (يعنى پس از بوسيدن دست و سر ديگر چيزىشايسته بوسيدن نيست )(463)


مجلس مبارك ، كدام است ؟ 

عبادبن كثير مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : از كنار قصه گويى ، عبوركردم كه داستان سرائى مى كرد(464) و مى گفت : (كسى در اين مجلس ‍ بنشيندبدبخت نگردد).
امام صادق : هيهات ، هيهات كه در آن مجلس ، بدبختى نباشد، او خطا گفت و از دهانش سخننادرستى بيرون آمده ، خداوند متعال غير از فرشتگان بزرگوارى كه كارشان نوشتناعمال است ، فرشتگان سياحت كننده اى دارد وقتى كه به مجلس بر مى خورند كه مردمش درآن مجلس از محمد و آل محمد(ص ) گفتگو مى نمايند، به آن مردم مى گويند: (بايستيد كهشما به حاجت خود رسيديد).
سپس آن فرشتگان در آن مجلس بنشينند و همراه آنها، كسب دانش كنند، و وقتى كهبرخاستند، آن فرشتگان ، بيماران آنها را عيادت مى نمايند، و در تشييع جنازه آنها،حاضر مى گردند، و از غائبشان ، خبر مى گيرند.
فذلك الذى لايشقى به جليس
(اين است مجلسى كه هر كس در آن بنشيند، بدبخت نشود) (يعنى مجلس مبارك وسعادتمندانه ، آن مجلسى است كه در آن از محمد و آلش (ص ) ياد گردد نه مجلسى كهداستانهاى دروغين در آن گفته شود)(465)


ارزش شاد كردن مؤ منان  

عبادالله بن وليد مى گويد: از امام باقر(ع ) شنيدم كه فرمود: حضرت موسى (ع ) باخدا مناجات مى كرد، خداوند به موسى (ع ) وحى كرد: (من داراى بندگانى هستم كهبهشتم را براى آنها مباح و روا داشته ام ، و آنها را فرمانرواى بهشت نموده ام .)
موسى : آنها با اين ويژگى كيانند؟
خداوند: آنها هر بنده اى است كه مؤ منى را شاد كند.
سپس امام صادق (ع ) فرمود: مؤ منى در كشور يكى از طاغوتهاى ستمگر بود، و آن طاغوتاو را تكذيب و سرزنش مى كرد، آن مؤ من از آن كشور، به كشورى كه مشركان در آن كشورزندگى مى كردند گريخت و بر يكى از آنها وارد گرديد، آن مشرك از او پذيرائى كردو به او جا و منزل داد و او را شادمان كرد، هنگامى كه آن مشرك مرد، خداوند به آن مشركالهام كرد: (به عزت و جلالم سوگند، اگر در بهشت جاى داشتى ، تو را در آن ساكن مىكردم ، بهشت بر كسى كه مشرك بميرد، حرام است ، اما اى آتش او را بترسان ولى نسوزان، و روزى چنين شخصى در آغاز و پايان روز، به او مى رسد).
عبيدالله مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : (آيا غذاى او از بهشت مى آيد؟)
فرمود: (از هر كجا كه خدا بخواهد)(466)


حسنه چيست ؟ 

خداوند به داود پيامبر(ع ) عرض كرد: همانا بنده اى از بندگانم ، با (حسنه ) نزد منمى آيد، و من به خاطر آن حسنه ، بهشتم را براى او مباح و روا مى سازم .
داود(ع ) عرض كرد: آن حسنه چيست ؟
خداوند فرمود: (او موجب شادى قلب مؤ من شود، هر چند با يك خرما باشد).
داود(ع ) عرض كرد: (پروردگارا بر آن كس كه تو را شناخت سزاوار است كه اميدش رااز تو قطع نكند).(467)


نتيجه شاد كردن مؤ من  

عصر امام صادق (ع ) بود، شخصى به نام (نجاشى ) فرماندار اهواز و شيراز بود،(او با اينكه از جانب خلفاى وقت ، فرماندار بود، ولى از شيعيان و دوستان امام صادق (ع) به شمار مى آمد)، يكى از كارگزاران تحت امر او (مثلا به نام سعيد كه نيز شيعه بود)به حضور امام صادق (ع ) آمد و چنين عرض كرد:
(نجاشى حاكم اهواز و شيراز، از شيعيان و معتقدين به امامت شما است ، نام من در ليستدفتر ماليات او نوشته شده و از ناحيه او هزار درهم خراج بابت بدهكارى من ، مقرر شدهاست ، اگر صلاح بدانيد براى من ، به حاكم اهواز توصيه اى بفرمائيد) (تا نام مرا ازليست پرداخت ماليات ، حذف كند)
امام صادق (ع ) اين نامه را براى نجاشى نوشت :
بسم الله الرحمن الرحيم ، سر اخاك يسرك الله
(به نام خداوند بخشنده مهربان ، برادرت را شاد كن ، خداوند تو را شاد فرمايد).
سعيد نامه امام را گرفت و نزد نجاشى برد، و در مجلس عمومى او، بر نجاشى واردگرديد، وقتى كه مجلس خلوت گرديد، نامه امام را به نجاشى داد و گفت : (اين نامهامام صادق (ع ) است ).
نجاشى ، فوق العاده به آن نامه احترام كرد، آن را بوسيد و روى چشم خود نهاد و بهسعيد گفت : (حاجتت چيست ؟)
سعيد: در دفتر ماليات شما، مبلغى ماليات در مورد من نوشته شده است .
نجاشى : چه مقدار است ؟
سعدى : هزار درهم مى باشد.
هماندم ، نجاشى دفتر خود را طلبيد و به او گفت : اين مبلغ را از حساب سعيد بيرونبياور و در حساب بدهى خودم بنويس ، و در مورد مالياتسال آينده سعيد نيز همين كار را بكن .
آنگاه نجاشى به سعيد گفت : هل سررتك ؟: (آيا تو را شاد كردم ).
سعيد: آرى ، فدايت گردم .
سپس نجاشى دستور داد تا به سعيد، يك مركب و يك كنيز و نوكر بدهند، و نيز امر كردكه يك دست لباس به سعيد دادند هر يك از آنها را كه به سعيد مى دادند، نجاشى مىگفت : (آيا تو را شاد كردم ؟)
سعيد در پاسخ مى گفت : (آرى فدايت گردم )
هر چه سعيد آرى مى گفت ، نجاشى بر عطايش مى افزود پس از فراغ نجاشى به سعيدگفت : همين فرش اطاق را كه هنگام دادن نامه امام صادق (ع ) روى آن نشسته بودم ببر، وبعد از اين هرگاه حاجتى داشتى نزد من بيا كه بر آورده است .
سعيد، فرش را نيز برداشت و خوشحال از خانه نجاشى بيرون آمد، سپس به حضور امامصادق (ع ) شرفياب گرديد، و ماجراى ملاقات خود با نجاشى را به امام صادق (ع )عرض كرد، و امام صادق (ع ) آنچه را كه در مورد مهربانى نجاشى به سعيد، مى شنيد،خوشحال مى شد.
سعيد گفت : (اى فرزند رسول خدا، گويا رفتار نيك نجاشى با من ، شما را شادمانكرد؟)
امام صادق (ع ) فرمود:
اى و الله و لقد سر الله و رسوله
(آرى سوگند به خدا، نجاشى خدا و رسولش را نيز شاد كرد).
(اين است نتيجه شاد كردن مؤ منين ، بايد توجه داشت كه شاد كردن مؤ من ، بيشتر مربوطبه عمل و همكارى و رفع مشكلات است ، نه اينكه مثلا با مزاحمى او را شاد كنند)


بر آوردن نياز مؤ من ، برتر از طواف و اعتكاف  

صفوان ساربان ، در محضر امام صادق (ع ) بود، مردى به نام (ميمون ) كه از احالىمكه بود، به حضور امام صادق (ع ) آمد و عرض كرد: (دستم تهى شده و نمى توانمكرايه مركبى را كه اجاره كرده ام بپردازم ).
امام صادق (ع ) به صفوان فرمود: (برخيز و برادر دينيت را يارى كن ).
صفوان برخاست ، و همراه ميمون رفت ، تا اينكه خداوندوسائل اداى كرايه او را فراهم فرمود.
سپس صفوان به حضور امام صادق (ع ) باز گشت ، امام از او پرسيد: (حاجت برادر دينيترا چه كردى ؟)
صفوان : خداوند آن را فراهم كرد.
امام صادق : ابتداء قبل از آنكه از پاداش كمك به برادر مؤ من سؤال شود فرمود:
انك ان تعين اخاك المسلم احب الى من اسبوع بالبيت
(اگر تو برادر مسلمانت را يارى كنى نزد من بهتر از طواف نمودن يك هفته (يا هفت بار)اطراف كعبه است .)
سپس امام صادق (ع ) فرمود: مردى به حضور امام حسن مجتبى (ع ) آمد، و گفت : (پدر ومادرم به فدايت ، مرا در مورد نيازى كه دارم يارى كن )
امام حسن (ع ) كفش خود را پوشيد و همراه آن مرد، بيرون آمد در مسير راه ، برادرش حسين (ع) را ديد كه نماز مى خواند، امام حسن (ع ) به آن مرد گفت : (چرا از اباعبدالله (حسينعليه السلام ) درخواست كمك براى رفع نيازت نكردى ؟
آن مرد گفت : پدر و مادرم به فدايت ، همين كار را كردم (و به خدمت حضرت حسين (ع )براى يارى طلبى رفتم ) آن حضرت عذر خواهى كرد و فرمود: اكنون من در اعتكاف بهسر مى برم (يعنى سه روز بايد براى انجام اعتكاف در مسجد بمانم و روزه بگيرم ، و ازمسجد خارج نگردم ) امام حسن (ع ) فرمود:
اما انه لو اعانك كان خيرا له من اعتكافه شهرا
(اگر حسين (ع ) تو را در مورد انجام نيازت يارى مى كرد، براى او بهتر از اعتكاف يكماه بود)(468)


پاداش اطعام و غذا رسانى  

سيد صيرفى مى گويد: امام صادق (ع ) به من فرمود: (چه چيز تو را باز مى دارد ازاينكه هر روز، يك برده (غلام ) آزاد كنى ؟)
گفتم : دارائى من آنقدر نيست كه با آن غلامى بخرم و آزاد نمايم .
امام صادق : هر روز به يك نفر مسلمان ، غذا بده (كه ثواب آن برابر آزاد سازى يك بردهاست ).
گفتم : به آن شخصى كه غذا مى دهم ، ثروتمند باشد يا فقير؟
امام صادق : ثروتمند نيز گاهى به غذا، اشتها دارد.(469)


پول دادن امام صادق (ع ) براى اصلاح  

مفضل بن عمر از شاگردان برجسته امام صادق (ع ) بود، امام به او فرمود: (هرگاهاصلاح كردن بين دو نفر، نياز به صرف هزينه مالى داشت ، از جانب من آن را بده ، بعداز من بگير).
روزى بين ابوحنيفه (سعيد بن بيان ) كه حمله دار حج بود، با دامادش نزاع و درگيرىشد، مفضل به آنها رسيد، و ساعتى (براى اصلاح آنها) نزد آنها ايستاد، و سپس آنها رابه خانه خود برد، و با اراده جدى ، علت درگيرى آنها را رسيدگى كرد، در يافت كهامور مالى باعث نزاع آنها شده است ، چهارصد درهم از جيب خود به آنها داد، و از هر دو آنهاتعهد گرفت كه ديگر اداعى نسبت به ديگرى نداشته باشند، و در پايان به نزاعكنندگان گفت : (اين پول از آن من نبود، بلكهمال امام صادق (ع ) بود، و آن حضرت به من فرمود: (هرگاه بين دو نفر شيعه ، نزاعدرگرفت ، ميان آنها را اصلاح كن و از جانب من در اين راهپول بده ، تا صلح انجام گيرد، پس بدانيد كه اينپول مال من نيست ، بلكه مال امام صادق (ع ) است ).(470)


اثر موعظه ، در دل مؤ من راستين  

(همام بن شريح (يا همام بن عباده برادر زاده خواجه ربيع ) از شيعيانپاكدل امام على (ع ) بود) و به فرموده امام صادق (ع )، او عابدى وارسته و كوشا بود،روزى در پاى سخنرانى امام على (ع ) حضور داشت ، برخاست و عرض كرد: (اى امير مؤمنان ! ويژگيهاى يك مؤ من (راستين ) را براى ما بيان كن ، به گونه اى كه سيماىدرخشان او را مى بينيم .
حضرت على (ع ) بيش از سى ويژگى مؤ من را براى او برشمرد، نخستين سخنش اين بود:
يا همام ، المؤ من هو الكيس الفظن ...
(مؤ من ، همان انسان زيرك و هوشمند است ...)
هنگامى كه همام ، ويژگيهاى مؤ من راستين را از زبان امام على (ع ) شيند، هنوز سخن امام ،تمام نشده بود، او آنچنان تحت تاءثير قرار گرفت كه فرياد كشيد و بى هوش شد وبه زمين افتاد (و از دنيا رفت ).
امام على (ع ) فرمود: (به خدا، من از بى قرارى همام ، نگران و ترسان بودم )، سپسفرمود:
هكذا تصنع الموعظة البالغة باهلها
(اندرزهاى رسا، اين چنين به شايستگان ، و آنان كه دلى پندپذير دارند، اثر مىگذارد).

زنده كدام است بر كوى يار
آنكه بميرد، به سر كوى يار
شخصى گفت : (اى امير مؤ منان ! پس چرا شما چنين نيستيد كه مانند همام ، تحت تاءثيرقرار گيريد؟)
امام على (ع ) در پاسخ او فرمود: (هر اجلى ، وقت معينى دارد، و علت مشخصى كه از آننمى گذرد، آرام باش و ديگر چنين سخنى نگو، كه شيطان اين سخن را بر زبانت آوردهاست ).(471)
(به عبارت روشنتر: مشيت خدا بر اين تعلق گرفته بود كه همام به اين سبب از دنيابرود، و او شايستگى چنين مرگى را داشت ، ولى در مورد من ممكن است ، سبب مرگم ،شايستگى شهادت باشد كه بالاتر از اين است )

بيست خصلت مؤ من كامل  

عصر پيامبر(ص ) بود، امير مؤ منان على (ع ) در مدينه ، عبور مى كرد، در مسير راه خود، دوجلسه از مسلمانان را مشاهده كرد، نخست جلسه اى را كه افراد قريش (و مسلمانان مكه ) درآن بودند ديدند، ديد كه جامه هاى سفيد پوشيده بودند، رنگ صاف داشتند، و بسيار مىخنديدند، هر كس كه از آنجا عبور مى كرد، به او با انگشت اشاره مى كردند، سپس آنحضرت از كنار قبيله (اوس و خزرج ) (مسلمانان مدينه ) عبور كرد، آنها را ديد كهپيكرهايشان فرسوده شده ، و گردنشان باريك ، و رنگشان زرد بود و فروتنى و خشوعسخن مى گفتند.
امام على (ع ) از ديدن اين دو جلسه متفاوت ، تعجب كرد، هماندم به حضور پيامبر(ص )رسيد، و ماجراى دوگانگى آن دو جلسه را به عرض حضرت رسانيد، سپس عرض كرد:همه افراد اين دو جلسه ، ايمان به اسلام دارند، از شما مى خواهم ، ويژگيهاى مؤ منراستين را بيان فرمائيد(تا روشن شود كه از اين دو گروه ، كدام يك در مسير ايمانكامل هستند، و همه مسلمانان حاضر و آينده ، با الگو قرار دادن آن ويژگيها، برنامهصحيح اسلامى را در زندگى خود تنظيم نمايند)
پيامبر(ص ) اندكى سر به زير انداخت و سپس سر بلند كرد و فرمود: بيست خصلت وويژگى در انسان مؤ من ، بايد باشد، تا ايمانش به درجه عالى برسد، و آن عبارت استاز:
1 - حضور در نماز جماعت .
2 - شتاب و جديت در اداى زكات .
3 - غذا رسانى به تهى دستان .
4 - دست نوازش به سر يتيم كشيدن .
5 - پاكيزه نمودن لباسهاى خود.
6 - به كمر بستن بند جامه (براى پوشش خوب ، و نكشيدن لباس در زمين ).
7 - دروغ نگفتن در خبر دادن .
8 - عدم پيمان شنى ، نسبت به وعده هاى خود.
9 - خيانت نكردن به امانت .
10 - راست گوئى .
11 - زاهدان در شب .
12 - و شير دلاور روز بودن .
13 - روزه داشتن در روزها.
14 - شب زنده دارى و مناجات با خدا.
15 - نيازردن همسايه .
16 - آزار نيافتن همسايه از آنها.
17 - گام برداشتن در زمين ، با آرامش و تواضع .
18 - توجه و رسيدگى به امور بيوه زنان .
19 - شركت در شييع جنازه .
20 - تقوا - خداوند ما و شما را از پرهيزكاران قرار دهد.(472)
(به اين ترتيب امام على (ع ) در يافت كه افراد جلسه دوم (جلسه اوس و خزرج ) بهويژگيهاى مؤ منان راستين شبيه تر و نزديكترند، ولى افراد جلسهاول (قريشيان ) از مرز ايمان كامل ، پرت و گم گشته اند)


مسلمان و مؤ من كيست ؟ 

سليمان بن خالد در محضر امام باقر(ع ) بود، آن حضرت به سليمان فرمود: (آيا مىدانى مسلمان كيست ؟)
سليمان : قربانت گردم ، شما بهتر مى دانى .
امام باقر: (مسلمان كسى است كه مسلمانان از گزند زبان و عملش ، به سلامت باشند)،سپس فرمود: آيا مى دانى مؤ من كيست ؟
سليمان : تو بهتر مى دانى .
امام باقر: مؤ من كسى است كه مسلمانان او را امين براموال و جانهاى خود بدانند، و بر مسلمان حرام است كه به مسلمان ديگر ظلم كند، يا او رابه خودش واگذارد (او را يارى نكند) يا او را به گونه اى از خود دور سازد كه او درزحمت و رنج ، قرار گيرد).(473)


موعظه امام على (ع ) بعد از نماز صبح  

عصر خلافت على (ع ) بود، شبى به مسجد آمد، و پس از اذان صبح ، نماز را به جماعت بامسلمانان خواند، پس از نماز، به مردم رو كرد و فرمود: (سوگند به خدا من انسانهائى(از اصحاب رسول خدا را) ديده ام كه شب را تا صبح با سجده و قيام ، به عبادت خدا بهسر آوردند، گاهى پيشانى بر زمين مى نهادند، و گاهى زانو بر زمين مى گذاشتند،حالشان به گونه اى بود گويا نعره آتش دوزخ در كنار گوششان ، زوزه مى كشيد، ووقتى كه از خدا، در نزد آنها ياد مى شد، مانند درخت در برابر باد شديد، مى لرزيدند(شما نيز چنين باشيد، ولى افسوس كه ) گويا اين مردم (حاضر و معاصر) در خواب غفلتفرو رفته اند).
سپس آن حضرت ، از مجلس برخاست و رفت ، و پس از اين نصيحتش تا هنگام شهادتش ،كسى او را خندان نديد.(474)


امام صادق (ع ) چرا قيام نكرد؟ 

سدير صيرفى يكى از شاگردان امام صادق (ع ) مى گويد: به محضر امام صادق (ع )رفتم و گفتم : (به خدا خانه نشينى براى شما روا نيست .)
فرمود: چرا اى سدير!
گفتم : به خاطر ياران و دوستان بسيارى كه دارى ، سوگند به خدا اگر امير مؤ منانعلى (ع ) آن همه يار و ياور داشت نمى گذاشت طايفه تيم و عدى (دودمان عمر و ابوبكر)به مقام او طمع كنند و حق او را بگيرند.
فرمود: اى سدير به نظر تو من چه اندازه يار و ياور دارم ؟
گفتم : صد هزار!، فرمود: صد هزار؟! گفتم : بلكه دويست هزار، فرمود: دويست هزار؟
گفتم بلكه نصف دنيا، حضرت پس از اندكى سكوت ، به من فرمود: اگرمايل باشى و برايت سخت نباشد همراه من تا (ينبع ) (مزرعه اى نزديك مدينه ) برويم.
گفتم : آماده ام .
امام دستور فرمود: الاغ و استرى را زين كردند، من سبقت گرفتم و بر الاغ سوار شدم ،تا احترام كرده باشم و آن حضرت سوار بر استر شود.
فرمود: اگر بخواهى الاغ را در اختيار من بگذار؟
گفتم : استر براى شما مناسبتر و زيباتر است .
فرمود: الاغ براى من رهوارتر است .
من از الاغ پياده شدم و بر استر سوار شدم و آن حضرت بر الاغ سوار شد و با هم حركتكرديم تا وقت نماز رسيد، فرمود: پياده شويم تا نماز بخوانيم ، سپس فرمود: اينجازمين شوره زار است و نماز در اينجا روا نيست (و مكروه است ) از آنجا رفتيم و به زمين خاكسرخى رسيديم ، و آماده نماز شديم ، در آنجا جوانى بزغاله مى چرانيد، حضرت به او وبزغاله ها نگريست و به من فرمود:
والله يا سدير لوكان لى شيعة بعدد هذه الجداء ما وسعنى القعود
(سوگند به خدا اى سدير اگر شيعيان من به اندازه تعداد اين بزغاله ها بودند، خانهنشينى برايم روا نبود) (و قيام مى كردم ).
سپس پياده شديم و نماز خوانديم ، پس از نماز، كنار بزغاله ها رفتم و شمردم كه هفدهعدد بودند.(475)


مقام بالاتر از شهادت  

حمران بن اعين مى گويد: به امام باقر(ع ) عرض كردم : قربانت گردم ، ما شيعيان چقدركم هستيم كه اگر در خوردن گوسفندى شركت كنيم ، آن را تمام نخواهيم كرد؟
فرمود آيا خبرى عجيبتر از اين به تو نگويم ؟ مهاجران و انصار (پس از رحلت پيامبر)همه به اين سو و آنسو رفتند، سپس سه انگشت خود را نشان داد و فرمود: مگر سه تن(سلمان ، ابوذر و مقداد).
گفتم : عمار ياسر چگونه بود؟
فرمود: خدا عمار را رحمت كند، بيعت كرد و (در جنگ صفين در ركاب على عليه السلام ) شهيدشد.
من پيش خود گفتم : مقامى بالاتر از مقام شهادت نيست (پس عمار نيز در رديف آن سه نفراست ).
امام باقر(ع ) به من نگاه كرد و فرمود:
لعلك ترى انه مثل الثلاثة ، ايهات ايهات
(گويا تو فكر مى كنى كه عمارياسر هممثل آن سه نفر، و در رديف آنها است ، هيهات ، هيهات ، كه عمار به درجه آن سه نفربرسد).(476)
آرى گاهى افرادى بر اثر پيمودن مدارج ايمان و استقامت در راه آن به مقامى مى رسند،كه از مقام شهادت بالاتر است ، و عمار با شهادت خود به آن مقام نرسيد.


دنيا زندانى است براى مؤ من  

محمد بن عجلان مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، شخصى به حضورش آمد و ازفشار زندگى ، به آن حضرت شكايت كرد.
امام : (صبر كن ، خداوند به زودى گشايشى در زندگى تو، پديد آورد).
سپس امام كاظم (ع ) پس از ساعتى سكوت ، به او فرمود: (به من از زندان كوفه خبربده كه چگونه است ؟)
او گفت : زندان كوفه ، تنگ و متعفن است ، و زندانيان در بدترين شرائط به سر مىبرند.
امام صادق : تو اكنون در زندان هستى ، آيا مى خواهى در زندان ، گشايش و رفاه داشتهباشى ؟ (آيا نمى دانى كه دنيا براى مؤ من ، زندان است ؟)
و در سخن ديگر فرمود:
الدنيا سجن المؤ من فاى سجن جامنه خير
(دنيا زندان مؤ من است ، از كدام زندان ، به انسان خوشى مى رسد)(477)


ابتلاء مؤ من به هرگونه بلا، جز خودكشى  

ناجيه مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، به آن حضرت عرض كردم : مغيره(478) مى گويد: (مؤ من به بيمارى جزام و پيسى وامثال آن ، مبتلا نمى شود).
امام باقر(ع ) فرمود: او از صاحب ياسين (حبيب نجار، مؤ من راستين و بزرگى كه در عصرحضرت مسيح (ع ) بود و شهيد شد، و داستانش در سوره يس آيه 20 تا30 آمده است )غافل است ، كه دستش شَل بود، سپس امام باقر(ع ) انگشت خود را برگردانيد (همهانگشتان افراد شَل گرديد) و فرمود: گويا اكنون صاحب ياسين را مى نگرم كه با دستمعيوب نزد قوم خود رفته و آنها را اندرز مى كند، سپس روز بعد نزد آنها رفت ، قوم عنوداو را به شهادت رسانيدند، آنگاه امام باقر(ع ) فرمود:
ان المؤ من يبتلى بكل بلية و يموت بكل ميتة الا انه لايقتل نفسه
(همانا مؤ من به هرگونه بلا، گرفتار گردد و به هر گونه مرگى مى ميرد، ولىخودكشى نمى كند)(479)


مؤ من بى بلا، در خطر سريع بلا است  

امام صادق (ع ) فرمود: شخصى پيامبر(ص ) را براى طعامى دعوت كرد، آن حضرت بهخانه ميزبان رفت ، در آنجا مرغى را ديد كه روى ديوار تخم گذاشت ، سپس آن تخم مرغغلطيد و روى ميخى كه روى ديوار بود قرار گرفت ، نه به زمين افتاد و نه شكست ،پيامبر(ص ) از اين ماجرا تعجب كرد.
ميزبان به پيامبر(ص ) گفت : (آيا از اين تخم مرغ كه نه به زمين افتاد، و نه شكستتعجب مى كنى ؟ سوگند به خداوندى كه تو را به پيامبرى مبوث كرد، هرگز بلائىنديده ام ).
رسول خدا(ص ) (احساس خطر نزديك كرد) هماندم برخاست و از غذاى ميزبان چيزى نخوردو هنگام خروج فرمود: من لم يرزاء فمالله من حاجة
(كسى كه بلائى نبيند، خداوند به او نيازى ندارد) (يعنى لطف و توجهى به او نداردو چنين شخصى هر لحظه در خطر بلا است )(480)


زكات بدن  

روزى اصحاب به گرد رسول خدا(ص ) اجتماع كرده بودند، آن حضرت فرمود:
ملعون كلمال لايزكى ، ملعون كل جسد يزكى ، و لو فىكل اربعين يوما مرة
(هر مالى كه زكاتش داده نشود، ملعون است ، و هر بدنى كه زكاتش ‍ پرداخته نشود،ملعون است !).
يكى از حاظران پرسيد: (زكات مال را مى دانيم ، ولى زكات بدن چيست ؟!)
پيامبر(ص ) در پاسخ فرمود: زكات بدن اين است كه آفت و آسيبى ببيند.
در اين هنگام رنگ چهره حاضران ، دگرگون شد، هنگامى كه پيامبر(ص ) چهره آنها رادگرگون ديد، به آنها فرمود: (آيا مى دانيد منظور از اين سخن چه بود؟)
حاضران : (نه ، نمى دانيم اى رسول خدا!)
پيامبر: آرى ، گاهى خراشى به بدن انسان مى رسد، و او دچار ناگوارى مى گردد، و ياپايش به سنگى مى خورد و مى لغزد، و يا بيمار مى شود، و يا تيغى به پايش مى رود،و امثال اينها و يا چشم پريدگى (سرعت يافتن حركت پلك چشم ) براى او پيش مى آيد)(اينها همان آفتهائى است كه زكات بدن مى باشد، تا انسان عبرت بگيرد و غرورشبرطرف شود و روح خود را تزكيه و پاك سازد)(481)


ابتلاى مؤ من به هرگونه بلا، و دعا براى رفع آن  

يونس بن عمار (كه لكه هائى از بيمارى در صورتش پيدا شده بود) مى گويد: بهحضور امام صادق (ع ) رفتم ، و به آن حضرت گفتم : (اين لكه هائى كه در چهره امپيدا شده ، مردم مى گويند هرگاه خداوند به بنده اى توجه و لطف ندارد، او را به چنينبيمارى مبتلا مى نمايد).
امام صادق : (مؤ من آل ياسين (482) داراى انگشتانشل بود و با همان انگشتانش به مردم اشاره مى كرد و مى فرمود: (اى مردم از رسولانخدا پيروى كنيد) (يس - 20) (بنابراين مؤ من ، به هر بلائى مبتلا مى شود)
يونس مى گويد: آنگاه امام صادق (ع ) (براى رفع آن بيمارى ، به من دستورالعملى داد)و فرمود:
(هنگامى كه ثلث آخر شب فرا رسيد ، در آغاز آن وضو بگير و در سجده دوم و ركعتاول نماز (شبى ) كه مى خوانى ،
اين دعا را بخوان :
يا على يا عظيم ، يا رحمان يا رحيم ، يا سامع الدعوات ، يا معطى الخيرات ، صلى علىمحمد و آل محمد، واعطنى من خير الدنيا و الاخرة ما انت اهله ، و اصرف عنى من شر الدنيا والاخرة ما انت اهله و اذهب عنى بهذا الوجع فانه قد عاطنى و احزننى
(اى خداوند بزرگ و بزرگوار، اى مهربان و بخشنده ، اى شنونده دعاها، اى بخشندهنيكى ها، بر محمد و آلش درود بفرست ، و خير دنيا و آخرت را من عطا فرما آن گونه كهسزاوار عطاى تو است ، و شر دنيا و آخرت را از من دور كن ، آنگونه كه شايسته رحمت تواست ، و اين درد را از من دور ساز، كه اين درد مرا خشمگين و غمگين نموده است ).
آنگاه امام صادق (ع ) فرمود: (در دعا و نيايش ، پافشارى و اصرار كن ).
يونس مى گويد: (طبق دستور امام عمل كردم ) و هنوز به كوفه نرسيده بودم كه خداوندهمه آن بيمارى و نشانه هايش را از من زدود.(483)


دعاى بى نيازى از اشرار، نه بى نيازى از همه خلق  

شعيب (يكى از شاگردان امام صادق ) مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، مردىبه حضور آن حضرت آمد و گفت : (من يكى از ارادتمندان و دوستان صميمى شما هستم ،نيازمند شديد شده ام ، به افراد فاميلم مراجعه نمودم (تا شايد به كمك آنها، كارم سامانيابد) ولى نزديك شدن به آنها جز افزايش دورى از آنها، نتيجه اى نبخشيد (پاسخ منفىآنها، مرا از آنها دورتر گردانيد).
امام صادق : آنچه خداوند (از قبول امامت و تشيع ) به تو داده ، بهتر از آن(مال دنيا) است كه از تو گرفته است .
شعيب : قربانت گردم ، از خدا بخواه تا مرا از خلقش ، بى نياز سازد.
امام صادق : خداوند روزى هر كسى را چنان خواسته كه از دست ديگرى (از خلقش ) تاءمينشود (بنابراين چنين دعائى درست نيست ) بلكه چنين دعائى كن كه : (خداوند تو را ازنيازمندى به اشرار، بى نياز كند)، نه اينكه خداوند تو را از همه مخلوقاتش بى نيازسازد.(484)


مكافات قوم مغرور سباء 

قوم سبا، جمعيتى داراى حكومت عالى و تمدن درخشان در سرزمين حاصلخيز يمن بودند وبراى كشاورزى وسيع خود، سدهاى بسيار ساخته بودند و از انواع نعمتها بهره كافىداشتند، ولى بر اثر غرور و سركشى از دستورهاى رسولان خدا، به مكافات سختىرسيدند به طورى كه سرزمين آباد آنها به بيابان خشك و سوزان ،تبديل يافت ، سرگذشت اين قوم در قرآن در سوره سبا آيه 15 تا 19 آمده است ، اكنونبه داستان زير توجه كنيد):
سدير مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، شخصى از امام صادق (ع ) پرسيد:منظور از اين آيه (19 سوره سبا) چيست كه خداوند مى فرمايد:
فقالوا ربنا باعد بين اسفارنا و ظلموا انفسهم فجعلناهم احاديث و مزقناهمكل ممزق ...
(ولى (اين قوم مغرر) گفتند: پروردگارا! ميان سفره هاى ما دورى بيفكن (تا بينواياننتوانند دوش به دوش ثروتمندان سفر كنند، و به اين طريق ) آنها به خود ستم كردند، وما آنها را داستان ديگران قرار داديم ، و جمعيتشان را متلاشى ساختيم ...).
امام صادق (ع ) در پاسخ فرمود: منظور از اين آيه ، مردمى بودند كه آبادى هاى به همپيوسته و در چشم رس همديگر داشتند، آبادى هائى كه داراى نهرهاى جارى واموال بسيار و آشكارا بود، ولى در برابر نعمتهاى خدا، بجاى شكر، ناسپاسى كردند، وعافيت خدا را نسبت به خود، دگرگون نمودند (چرا كه خداوند در آيه 13 سوره رعد مىفرمايد:) ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم
(همانا خداوند سرنوشت ، هيچ ملتى را تغيير نمى دهد، مگر آنكه آنها خود را تغييردهند).
آنگاه خداوند سيل عرم را (با شكسته شدن سدهاى آنها) به سوى آنها فرستاد، به طورىكه همه آباديهايشان غرق در آب شده و ويران گشت ، و اموالشان نابود شد، و باغهاىپر درخت و پر ميوه آنها به دو باغ بى ارزش با ميوه هاى تلخ و درختان بى مصرف(شوره گز) و اندكى از درخت سدر، مبدل گرديد (چنانكه اين مطلب در آيه 16 سبا آمدهاست ، و در پايان همين آيه مى فرمايد:)
ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الا الكفور
(اين را به خاطر كفرشان ، به آنها جز داديم ، و آيا ما جز كفران كننده را به چنينمجازاتى ، كيفر مى دهيم ؟)(485)


بدترين انسانها از ديدگاه پيامبر(ص ) 

مسلمانان و اصحاب در محضر پيامبر(ص ) اجتماع كرده بودند، آن حضرت در ضمنسخنرانى ، به آنها رو كرد و فرمود:
الا اخبركم بشراركم ؟ (آيا بدترين افراد شما را به شما خبر ندهم ؟)
اصحاب : چرا، اى رسول خدا! خبر بده .
پيامبر: (كسانى كه ارتباط نيك و بخشش ، نداشته باشند، و غلامش را بزند و تنهابخورد).
حاضران گمان كردند، خداوند مخلوقى را بدتر از چنين فردى نيافريده است ، ولىپيامبر(ص ) به آنها فرمود:
(آيا بدتر از اين را به شما خبر ندهم ؟)
حاضران : چرا اى رسول خدا! خبر بده .
پيامبر: بدتر از آنها كسى است كه به به خيرش ، اميد است و نه از شرش ، ايمنى هست .
حاضران گمان كردند، خداوند مخلوقى را بدتر از چنين فردى نيافريده است ، ولىپيامبر(ص ) به آنها فرمود:
(آيا بدتر از اين را به شما خبر ندهم ؟)
حاضران : چرا، اى رسول خدا! خبر بده .
پيامبر: (كسى كه زياد فحش بدهد، و لعنت كند، وقتى از مؤ منان در نزد و ياد شود، آنهارا لعنت كند، و وقتى كه نام او را در نزد مؤ منان ببرند، مؤ منان او را لعنتكنند).(486)


جامعترين پندها 

امام صادق (ع ) فرمود: عربى بيابانى به حضور پيامبر(ص ) آمد و گفت : من صحرانشين هستم ، پندهاى جامعى به من بياموز.
پيامبر: (امرك ان لا تغضب : به تو امر مى كنم كه غضب نكن ).
بار ديگر آن مرد عرب بيابانى تقاضاى پند فراگير كرد.
باز پيامبر(ص ) به او فرمود: (غضب نكن ).
عرب بيابانى براى بار سوم تقاضاى پند جامع كرد.
باز پيامبر(ص ) به او فرمود: (غضب نكن ).
آن مرد صحرا نشين به خود آمد و گفت : ديگر سؤ الى نمى كنم ،رسول خدا(ص ) به من دستور جامعى جز به خير و نيكى نداده است ، (كه با ترك خشم ،بسيارى از گناهان مانند: آزار، فحش دادن ، تهمت زدن ، جنگيدن نابجا و... ترك خواهدشد).
سپس امام صادق (ع ) فرمود: پدرم امام باقر(ع ) مى فرمايد:
(سخت تر از غضب ، چه چيز است ، همانا مرد غضب مى كند و بر اثر آن مرتكب گناهىمانند كشتن ناحق ، تهمت زدن به زن پاكدامن مى شود.(487)


next page

fehrest page

back page