بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای اصول کافی, محمدمحمدى اشتهاردى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     OSOOL001 -
     OSOOL002 -
     OSOOL003 -
     OSOOL004 -
     OSOOL005 -
     OSOOL006 -
     OSOOL007 -
     OSOOL008 -
     OSOOL009 -
     OSOOL010 -
     OSOOL011 -
     OSOOL012 -
     OSOOL013 -
     OSOOL014 -
     OSOOL015 -
     OSOOL016 -
     OSOOL017 -
     OSOOL018 -
     OSOOL019 -
     OSOOL020 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

يك نمونه از مؤ من حقيقى  

پيامبر اسلام (ص ) روزى با حارثه بن مالك بن نعمان ، كه از مسلمانان مدينه بود،ملاقات كرد، به او فرمود، (حالت چطور است ؟)
حارثه : اى رسول خدا! مؤ من حقيقى مى باشم .
پيامبر: هر چيزى حقيقتى دارد، (نشانه ) حقيقت ايمان تو چيست ؟
حارثه : (اى رسول خدا! به دنيا بى ميل هستم ، شب را (براى عبادت ) بيدارم ، و در روزگرم (به خاطر روزه ) تشنگى را تحمل مى كنم ، گويا عرش ‍ خدا را مى نگرم كه براىحساب رسى مردم در قيامت ، نهاده شده ، و گويا بهشتيان را مى نگرم كه با همديگرملاقات مى نمايند، و گويا ناله دوزخيان را كه در دوزخ عذاب مى شوند، مى شنوم ).
رسول خدا(ص ) به حاضران فرمود:
(عبدنور الله قلبه : اين ، بنده اى است كه خداوند قلبش را (در پرتو ايمان ) نورانىنموده است )
آنگاه به او فرمود: (بصيرت يافته اى ، در اينحال ، ثابت و استوار باش )
حارثه : اى رسول خدا! دعا كن تا خدا مقام شهادت را در ركاب بو نصيبم گرداند.
پيامبر(ص ) گفت : اللهم ارزق حارثه الشهادة
(خدايا؛ مقام شهادت را نصيب حارثه گردان !)
از اين وقت چندان روزى نگذشت ، تا اينكه رسول خدا(ص ) او را همراه جمعى به جنگ بادشمن فرستاد، او به جنگ با دشمن پرداخت ، نُه يا ده نفر از دشمن را كشت ، سپس بهشهادت رسيد.
طبق بعضى از روايات ، او همراه جعفر طيار (در جنگ موته كه درسال هشتم واقع شد) دهمين نفرى بود كه شهيد گرديد. (418)


نقش اطاعت (نه دوستى تنها) در رستگارى انسان  

جمعى از شيعيان در محضر امام باقر باقر(ع ) بودند، امام به آنها رو كرد و فرمود:(اى گروه شيعيان - شيعيان آل محمد(ص )! - تكيه گاه ميانه باشيد (در راهاعتدال ، نه افراط و تفريط باشيد) تا آنكه غلو كننده و زياده روى كرده به شما بازگردد، و آنكه عقب مانده نيز به شما برسد (و بر شما تكيه كند).
يكى از حاضران به نام (سعد) گفت :
قربانت گردم : غلو كننده كدام است ؟
امام : مردمى كه درباره ما مطلبى (بالاتر از مقام ما) مى گويند كه خود ما آن را نمىگوئيم ، چنين مردمى از ما نيستند و ما از آنها نيستيم .
سعد: عقب مانده كدام است ؟
امام : كسى است كه خواهان خير است (ولى در سطح پائين فكر مى كند و مقام ما را نمىشناسد) به شيعه ما خير مى رسد و ماءجور خواهد بود.
سپس امام باقر(ع ) رو به ما كرد و فرمود: (به خدا سوگند ما از طرف خدا براتى(يعنى نوشته اى براى آزادى افراد) نداديم و بين ما و خدا خويشاوندى نيست ، و حجتى برخدا نداريم ، و تنها تقرب ما به خدا، همان اطاعت از خداست ، بنابراين هر كس از شما كهمطيع خدا باشد دوستى ما به حال او مفيد است ، ولى اگر مطيع خدا نباشد، دوستى ما بهحال او سودى ندارد، آنگاه دوبار گفت :
(و يحكم لا تغتروا: واى بر شما مبادا فريفته (دوستى ما بدون اطاعت ) شويد!)(419)


عمل كم با پرهيز، بهتر از عمل بسيار بدون پرهيز 

مفضل بن عمر مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بوديم ، سخن از چگونگىاعمال به ميان آمد، من گفتم : (عمل من چه اندازه اندك است ؟)
امام : آرام باش ، از خدا طلب آمرزش كن ، اين را بدان كه :
ان قليلالعمل مع التقوى ، خير من كثير العمل بلاتقوى
(عمل اندك همراه پرهيزكارى : بهتر از عمل بسيار بدون پرهيزكارى است ).
مفضل : عمل بسيار بدون پرهيز، چگونه است ؟
امام : آرى مثال آن ، همچون كسى است كه از غذاى خود به مردم مى خوراند، و به همسايگانشمهربانى مى كند و در خانه اش به روى مردم باز است ، ولى در عينحال اگر درى از حرام به سراغش آيد، مرتكب آن مى شود، اين استعمل پرهيزكارى ، و شخص ديگرى نيز هست كه اين كارهاى نيك (غذا دادن ، مهربانى بههمسايه و...) را ندارد، ولى اگر درى از حرام به رويش گشوده شود، وارد آن نمى شود(دومى بهتر از اولى است )(420)


اصحاب امام صادق (ع ) كيستند؟ 

ابو صباح كنانى (يكى از فقهاء و شاگردان برجسته امام صادق (ع ) مى گويد: (ما دررابطه با شما، چه زخم زبانها از مردم مى شنويم ؟)
امام : چه زخم زبانها بخاطر من مى شنويد؟
ابوصباح : هر گاه من با مردى درگيرى لفظى پيدا مى كنم ، او به من مى گويد: (اىجعفر خبيث !)
امام صادق : شما را اين گونه به خاطر من سرزنش مى كنند؟
ابو صباح : آرى .
امام : براستى چقدراند كند از شما آنها كه از جعفر(ع ) پيروى كنند، اين را بدان كه
انما اصحابى من اشتد و رعه و عمللخالقه و رجا ثوابه فهؤ لاء اصحابى
(همانا اصحاب من كسى است كه پرهيز و مراقبتش ، شديد باشد، و براى خالقش (خدا)عمل كند، و به پاداش او اميدوار باشد، اصحاب من چنين افرادى هستند) (421)


مثال اخلاق نيك  

عصر رسول خدا(ص ) بود، يكى از مسلمانان فوت كرد، جنازه او را نزد گور كنهابردند، آنها زمين را تعيين كرده ، و مشغول كندن آن شدند، تا قبرى را آماده سازند، زمينسخت بود، به طورى كه كلنگ آنها كار نمى كرد، از اين رو نتوانستند چيزى از زمين رابكنند، جريان را به پيامبر اسلام (ص ) خبر دادند، و گفتند: كلنگ ما در زمين ، كارگرنمى شود، مثل اينكه آن را بر روى سنگ سخت مى كوبيم .
پيامبر(ص ) فرمود: (چرا چنين شده ؟ رفيق شما (صاحب جنازه ) كه خوش اخلاق بود؟ظرف آبى به اينجا بياوريد).
آنها رفتند و ظرف آبى آوردند، پيامبر(ص ) از آب آن ظرف ، بر آن زمين پاشيد، سپسفرمود: (اين زمين را بكنيد).
گوركنها كندند، اين بار زمين را همچون ريگ نرم يافتند كه به روى آنها مى ريخت .(422)
(به اين ترتيب رسول خدا(ص ) به آنها فهماند كه خوش اخلاقى موجب آسان شدن كارهادر دنيا و آخرت است و به عكس بد اخلاقى ، باعث دشوارى ها خواهد شد.)


شكر و سپاس الهى  

روزى امام صادق (ع ) از مسجد بيرون آمد، ديد حيوان سواريش گم شده است ، فرمود: اگرخداوند، آن را به من بازگرداند، حق شكرش را بجاى مى آورم .
طولى نكشيد كه مركب آن حضرت را آوردند، فرمود: الحمد لله (حمد و سپاس مخصوصخدا است ).
شخصى از امام پرسيد: (فدايت گردم ، مگر نفرمودى كه اگر مركبم پيدا شود، حق شكرخدا را بجاى مى آورم ؟)
امام : مگر نشنيدى كه گفتم : الحمدلله (همين كلمه اگر به درستى گفته شود، نشان دهندهحق شكر گزارى خدا است ).(423)
در روايت ديگر آمده است : به حضرت موسى (ع ) وحى شد: (آنچه كه حق شكر و سزاوارسپاسگذارى من است بجاى آورد).
موسى (ع ) عرض كرد: (پروردگارا! چگونه حق شكر تو را بجاى آورم ، با اينكه هرشكر را كه بجاى مى آورم ، خود آن ، نعمتى از جانب تو است كه نياز به شكر دارد؟)
خداوند به او وحى كرد: (اكنون (حق ) شكر مرا بجاى آوردى ، از اين رو كه دانستى ، آنشكر گزاريت نيز از من است !) (424)


راز پنج سجده پيامبر(ص ) 

امام صادق (ع ) فرمود: رسول اكرم (ص ) در سفر كوتاهى بر شتر ماده خود سوار بود،در مسير راه ناگاه پياده شد، پنج بار سجده كرد، سپس سوار بر شتر شد.
همراهان پرسيدند: (شما را ديديم كارى كردى كه قبلا چنين كارى را از تو (با اين كيفيتو كميت ) نديده بوديم ، چرا اين سجده را بجاى آوردى ؟)
پيامبر(ص ) فرمود: جبرئيل از جانب خدا نزدم آمد و مژده هائى به من داد من براى هر يك ازآن مژده ها يك سجده بجاى آوردم . (425)
(در بعضى از روايات ، روايت فوق چنين بيان شده است :
رسول خدا(ص ) همراه جمعى از مسلمانان به مسافرت رفتند، سوار بر مركبها، حركت مىنمودند، ناگاه ديدند پيامبر(ص ) از مركب پياده شد و پنج سجده پشت سر هم انجام داد، وسپس سوار بر مركب شده و به پيمودن راه ادامه دادند.
يكى از حاضران عرض كرد: (اى رسول خدا! امروز چيزى (پنج سجده ) از شما ديديم كههرگز چنين چيزى را قبلا از شما نديده بوديم ، رازش ‍ چيست ؟)
پيامبر(ص ) در پاسخ فرمود: هنگام حركت ،جبرئيل نزد من آمد و مرا بشارت داد كه على (ع ) در بهشت است ، پياده شدم و سجده شكربجاى آوردم ، هنگامى كه سر از سجده برداشتم ،جبرئيل به من گفت : فاطمه (س ) در بهشت است ، پياده شدم و سجده شكر بجاى آوردم ،هنگامى كه سر از سجده برداشتم ، جبرئيل به من گفت : فاطمه (س ) در بهشت است ، بهسجده رفتم و سجده شكر بجاى آوردم ، هنگامى كه سر از سجده برداشتم ،جبرئيل به من گفت : حسن و حسين (ع ) دو آقاى جواناهل بهشت هستند، سجده شكر بجاى آوردم ، هنگامى كه سر از سجده برداشتم ،جبرئيل گفت : آنانكه ايشان (على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام ) را دوست دارند، دربهشت هستند، باز سجده شكر بجاى آوردم ، وقتى كه سر از سجده بلند كردم ،جبرئيل ، گفت : كسانى كه دوستان آنها را دوست دارند، در بهشت هستند، باز سجده كرده وخدا را در سجده شكر نمودم . (426)


راز سجده امام كاظم (ع ) 

هشام بن احمر مى گويد: همراه امام كاظم (ع ) بودم ، آن حضرت سوار بر مركب بود و باهم در خارج شهر مدينه حركت مى كرديم ، ناگاه ديدم آن حضرت از بالاى مركب ، زانو خمكرد و پياده شد به سجده افتاد، وسجده طولانى انجام داد، سپس سر بلند كرد.
از آن حضرت پرسيدم : (قربانت گردم چرا سجده طولانى نمودى ؟).
امام كاظم : هنگام حركت به ياد نعمتى افتادم كه خداوند به من عطا فرموده است ، و خواستمخدا را به خاطر آن نعمت سجده كنم (و در حال سجده از او شكر و سپاس نمايم )(427)


پاداش سه خصلت نيك  

خداوند به حضرت موسى (ع ) وحى كرد: بندگان ما به درگاه ما به وسيله چيزى ، مقربنمى شود كه بهتر از سه خصلت باشد (اين سه خصلت عاليترين وسيله تقرب به خدااست ).
موسى : خدايا! آن سه خصلت چيست ؟
1 - زهد و پارسائى در دنيا.
2 - پاكزيستى از گناهان .
3 - گريه از خوف من .
موسى : خدا يا پاداش كسى كه داراى اين سه خصلت است چيست ؟
خداوند به موسى (ع ) چنين وحى كرد: (اى موسى ! پارسايان در دنيا،اهل بهشتند، گريه كنندگان از خوف من ، در (رفيع اعلاى بهشت ) هستند كه هيچ كس جزآنها دستيابى به آن مقام را ندارند، اما آنانكه با تقوا و پاك هستند، آنها را بازرسىنمى كنم ، بلكه بى حساب به بهشت مى برم . (428)


اهميت ترس از خدا 

روزى امام صادق (ع ) به دوستان فرمود: (كسى كه نزد ما براى آموختن فقه و قرآن وتفسير قرآن آمد، از او دست برداريد (مانع او نشويد) ولى هر كسى براى فاش نمودنعيوبى كه خداوند آن را پوشانده است ، نزد ما آمده ، او را دور كنيد).
يكى از حاضران گفت : (فدايت گردم ، سوگند به خدا من مدتها است گرفتار يكگناهى هستم ، هر چه مى خواهم آن را ترك كنم و چيز ديگرى جايگزين آن نمايم ، نمىتوانم ).
امام صادق (ع ) فرمود:
ان كنت صادقا فان الله يحبك و ما يمنه ان ينقلك منه الى غيره الا لكى تخافه
(اگر راست مى گوئى ، همانا خداوند تو را دوست دارد و چيزى او را ازانتقال از آن ، به كار نيك مانع نشده مگر اينكه خدا مى خواهد، (حالت ترس از اوباشد) داشته باشى ).(429)


ارزش خوف از خدا 

به نقل ابو حمزه ثمالى ، امام سجاد(ع ) فرمود: مردى با خانواده اش سوار بر كشتى شدكه به وطن برسند، كشتى در وسط دريا در هم شكست و همه سرنشينان كشتى غرق شده وبه هلاكت رسيدند، جز يك زن (كه همسر همان مرد بود) او روى تخته پاره كشتى چسبيد وامواج ملايم دريا آن تخته را حركت داد تا بهساحل جزيره اى آورد، و آن زن نجات يافت و به آن جزيره پناهنده شد.
اتفاقا در آن جزيره راهزنى بود بسيار بى حيا و بى باك ، ناگاه زنى را بالاى سرشديد و به او گفت : تو انسانى يا جنى ؟
آن زن جريان خود را بازگو كرد، آن مرد بى حيا با آن زن به گونه اى نشست كه باهمسر خود مى نشيند، و آماده شد كه با او زنا كند.
زن لرزيد و گريه كرد و پريشان شد، او گفت : (چرا لرزان و پريشان هستى ؟)
زن با دست اشاره به آسمان كرد و گفت : (افرق من هذا: از اين (يعنى خدا) مى ترسم ).
مرد گفت : آيا تا كنون چنين كارى كرده اى ؟
زن گفت : نه به خدا سوگند.
مرد گفت : (تو كه چنين كارى نكرده اى ، و اكنون نيز من تو را مجبور مى كنم ، اين گونهاز خدا مى ترسى ، من سزاوارترم كه از خدا بترسم ).
همانجا برخاست و توبه كرد و به سوى خانواده اش رفت و همواره درحال توبه و پشيمانى بسر مى برد.
تا روزى در بيابان پياده حركت مى كرد، در راه به راهب (عابد مسيحيان ) برخورد كه اونيز به خانه اش مى رفت ، آنها همسفر شدند، هوا بسيار داغ و سوزان بود، راهب به اوگفت : دعا كن تا خدا ابرى بر سر ما بياورد تا در سايه آن ، به راه خود ادامه دهيم .
گنهكار گفت : من در نزد خود كار نيكى ندارم تا جرئت به دعا و درخواست چيزى از خداداشته باشم .
راهب گفت : پس من دعا مى كنم تو آمين بگو.
گنهكار گفت : آرى خوب است .
راهب دعا كرد و او آمين گفت ، اتفاقا دعا به استجابت رسيد و ابرى آمد و بالاى سر آنهاقرار گرفت ، و سايه اى براى آنها پديد آورد، هر دو زير آن سايه قسمتى از روز راراه رفتند، تا به دو راهى رسيدند و از همديگر جدا شدند، ولى چيزى نگذشت كه معلومشد ابرى بالاى سر آن جوان گنهكار قرار گرفت و از بالاى سر راهب رد شد.
راهب نزد آن جوان آمد و گفت : تو بهتر از من هستى و آمين تو به استجابت رسيد نه دعاى من، اكنون بگو بدانم چه كار نيكى كرده اى ؟
آن جوان جريان آن زن و توبه و خوف خود را بيان كرد، راهب به راز مطلب آگاه شد وبه او گفت :
غفر لك ما مضى حيث دخلك الخوف فانظر كيف تكون فيماتستقبل
(: گناهان گذشته ات به خاطر ترس از خدا، آمرزيده شد، اكنون مواظب آينده باش).(430)


آرزوى پوچ  

شخصى از امام صادق (ع ) پرسيد: گروهى از دوستان شما گناه مى كنند و مى گويند:(به رحمت خدا اميدواريم ).
امام : آنها دروغ مى گويند كه دست ما هستند، آنها دوست ما نيستند بلكه قومى هستند كهآرزوها(ى بيجا) آنها را به اين طرف و آن طرف مى كشاند، كسى كه به چيزى اميدوارباشد، براى رسيدن به آن ، كار مى كند و كسى كه از چيزى خائف و ترسان است ، از آندورى مى نمايد.(431)


ارزش نكوهش خويشتن  

امام كاظم (ع ) فرمود: عابدى در بنى اسرائيل ،چهل سال عبادت كرد، سپس ‍ قربانى نمود، ولى قربانى اوقبول نشد، او خود را مورد نكوهش قرار داد و به خود گفت :(قبول نشدن قربانى به خاطر گناه خودت مى باشد، كسى جز تو گناه ندارد).
خداوند به او وحى نمود:
ذمك لنفسك افصل من عبادتك اربعين سنة
(سرزنشى كه از خودت كردى ، بهتر از عبادتچهل سال تو است ).(432)


كنترل زبان  

مردى به حضور پيامبر(ص ) آمد و عرض كرد: (اىرسول خدا! مرا نصيحت كن ).
پيامبر(ص ) فرمود: زبانت را حفظ كن (احفظ لسانك )
بار ديگر به او گفت : مرا نصيحت كن .
پيامبر(ص ) باز فرمود: (زبانت را حفظ كن ).
او باز فرمود: مرا نصيحت كن .
پيامبر(ص ) فرمود: (زبانت را كنترل ، كن واى بر تو! آيا مردم را جزمحصول بدست آمده زبانشان ، به رو وارد دوزخ مى كند؟)


فروتنى نجاشى پادشاه حبشه ، به عنوان شكر 

(عصر پيامبر(ص ) بود، در سالهاى آغاز بعثت ، مسلمانان شديدا در خطر مشركان بودند،سر انجام جمعى از مسلمانان (حدود هشتاد نفر) به سرپرستى جعفر طيار، برادر حضرتعلى (ع )، به حبشه پناهنده شدند، زيرا شاه آنجا به نام (اصحمة بن بحر) كه بالقب (نجاشى ) خوانده مى شد، زمامدار عادل و مسيحى بود، جعفر و همراهان ، پانزدهسال در حبشه ماندند، سپس به مدينه مهاجرت كردند)
امام صادق (ع ) فرمود: روزى نجاشى براى جعفر و همراهانش پيام داد كه نزد من بيائيد،جعفر و همراهان به نزد نجاشى رفتند، ديدند او در يكى از اطاقهاى خانه اش روى خاكزمين نشسته ، و لباس كهنه پوشيده است ، جعفر(ع ) مى گويد: وقتى كه او را به آنحال ديديم ، از او ترسيديم (كه مبادا كه مثلا ديوانه شده باشد)، وقتى كه چهره پريدهما را ديد گفت :
الحمد لله الذى نصر محمدا و اقرَّ عينه ، الا ابشركم
(حمد و سپاس خداوندى را كه محمد(ص ) را يارى كرد، و چشمش را روشن نمود، آيا شما رامژده ندهم ؟)
جعفر: پادشاه بشارت بده .
نجاشى : اكنون يكى از ماءموران مخفى من از سرزمين شما (مكه ) آمد و به من خبر داد كهخداوند، پيامبرش محمد(ص ) را (در جنگ بدر) يارى نمود، و دشمن را به هلاكت رسانيد وفلانى و فلانى و فلانى اسير شدند، در بيابان بدر كه گياه اراك بسيار دارد،پيامبر(ص ) با دشمنش درگير شدند، گويا هم اكنون آن بيابان را مى نگرم ، كه براىاربابم كه از قبيله بنى ضمره بود، در آن سرزمين چوپانى مى كردم .
جعفر: پادشاه ! چرا روى خاك نشسته اى و لباس كهنه پوشيده اى ؟
نجاشى : (اى جعفر! ما در كتابى كه براى حضور عيسى (ع )نازل شده يافته ايم كه يكى از حق هاى خدا بر بندگانش اين است كه وقتى نعمتى بهآنها رسيد، در برابر خدا تواضع و فروتنى كنند، و چون خداوند به وسيله محمد(ع )نعمتى (پيروزى در جنگ بدر) را به من داد، من تواضع و فروتنى كردم )(433)
وقتى كه اين ماجرا (داستان تواضع نجاشى ) را به پيامبر(ص ) خبر دادند، آن حضرتفرمود: (همانا صدقه ، موجب افزايش ثروت صدقه دهنده شود، پس صدقه دهيد، خداشما را رحمت كند، و همانا تواضع موجب بالا رفتن مقام صاحبش مى شود، پس تواضع كنيدتا خداوند بر مقام شما بيفزايد، و همانا عفو و بخشش ، موجب افزايش عزت و شوكتصاحبش شود، بنابراين عفو و بخشش كنيد تا خداوند شما را عزيز كند).(434)


چرا موسى (ع )، كليم خدا شد؟ 

خداوند به موسى (ع ) وحى كرد: (آيا مى دانى چرا تنها تو را در ميان بندگانم ، كليم(هم سخن ) خود قرار دادم ؟)
موسى : پروردگارا رازش چيست ؟
خداوند به او وحى كرد: (من بندگانم را زير و رو كردم ، كسى را در ميان آنها متواضعتراز تو در پيشگاه خود، نديدم ،
يا موسى انك اذا صليت وضعت خدك على التراب
(اى موسى ! همانا تو هنگامى كه نماز مى گذارى ، صورت خود را روى خاك مى نهى )(اين است راز وصول تو به مقام هم سخنى با من )(435)


ارزش حمل خواروبار براى خانواده  

امام صادق (ع ) در مدينه ، مردى را ديد كه چيزى (از غذا و...) براى خانواده خود،حمل مى كرد، وقتى كه آن مرد، امام را ديد، خجالت كشيد.
امام صادق (ع ) به او فرمود: (براى خانواده ات چيزى خريده اى وحمل مى كنى ، سوگند به خدا اگر اهل مدينه نبود (و خرده گيرى نمى كردند) دوست داشتمكه براى خانواده ام ، چيزى بخرم ، و آن را خودمحمل كرده و به خانه ببرم )(436)


نمونه اى از تواضع حضرت عيسى (ع ) 

روزى عيسى (ع ) به حواريون (اصحاب نزديك و خاص ) خود گفت :
من كارى به شما دارم ، آن را انجام دهيد) (از آن جلوگيرى نكنيد).
حواريون : كارت را انجام بده ، ما آماده انجام آن هستيم .
حضرت عيسى (ع ) برخاست و پاهاى آنها را شست ، آنها عرض كردند: (اى روح خدا! ماسرزاوارتر به اين كار هستيم ).
حضرت عيسى (ع ) فرمود: (سزاوارترين انسانها به تواضع و فروتنى ، (عالِم )من اينگونه به شما تواضع نمودم تا بعد از من ، شما نسبت به مردم ، اين گونهتواضع كنيد) آنگاه افزود:
بالتواضع تعمر الحكمة لا بالتكبر، و كذالك فىالسهل ينبت الزرع لا فى الجيل
(با تواضع ، بناى حكمت ساخته مى شود، نه با تكبر، و همچنين زراعت در زمين نرم مىرويد، نه در زمين سخت )(437)


نمونه اى از تواضع امام كاظم (ع ) در قربانى  

ابوبصير مى گويد: در آن سالى كه امام صادق (ع ) وفات كرد، به حضور امام كاظم (ع) رفتم ، ديدم گوسفندى را قربانى كرده است ، عرض كردم : (چرا شما گوسفند كشتهايد، ولى فلانى شتر كشت ؟)
امام : اى ابو بصير! همانا نوح پيغمبر، در ماجراى طوفان ، بر كشتى نشست و آنچه خداخواست (از انسان و حيوان و متاع ) در آن كشتى جاى گرفتند، كشتى ماءموريت داشت و كناركعبه آمد، و آن را طواف كرد، نوح (ع ) كشتى را به خود واگذاشته بود، خداوند بهكوهى وحى كرد كه من كشتى بنده ام نوح را، بر روى يكى از شما مى نهم ، كوهها گردنفرازى كردند، ولى كوه جودى ، فروتنى كرد، و آن كوهى است كه در نزد شما (همينفروتنى كوه جودى باعث شد كه به اين افتخارنائل گرديد و) كشتى بر سينه آن نشست .
در اين هنگام ، نوح (ع ) به زبان سريانى فرمود: يا مارى اتقن يعنى : (پروردگارا!اصلاح كن ).
روايت كننده مى گويد: گويا امام كاظم (ع ) با ذكر اينمثال ، مى خواست بفرمايد: (نيت من هم از كشتن گوسفند، تواضع براى خدابود)(438)


محكم ترين دستگيره هاى ايمان  

روزى رسول خدا(ص ) به اصحاب خود رو كرد و فرمود:
(اى عرى الايمان اوثق ؟: كدام يك از دستگيره هاى ايمان ، محكمتر است ؟)
اصحاب : خدا و رسولش داناتر است .
سپس بعضى گفتند: نماز، بعضى گفتند: زكات ، بعضى گفتند: روزه و برخى گفتند:حج عمره و بعضى گفتند: جهاد.
رسول خدا(ص ) فرمود: (هر كدام از اينها را كه گفتيد فضيلتى است ولى جواب سؤال من نيست )، آنگاه فرمود: ولكن اوثق عرى الايمان : الحب فى الله ، و البغض فىالله و توالى اولياء الله ، و التبرى من اعداء الله
(محكم ترين دستگيره هاى ايمان ، دوستى براى خدا، و دشمنى براى خدا، و پيروى ازاولياء خدا، و بيزارى از دشمنان خدا است ).(439)


نتبجه كار و كارگرى  

عصر پيامبر(ص ) بود، يكى از اصحاب ، از نظر معاش زندگى در فشار بسيار سختىقرار گرفت ، همسرش به او گفت : (كاش به حضور پيامبر(ص ) مى رفتى و از اوچيزى مى خواستى ).
او به حضور پيامبر(ص ) آمد، وقتى كه پيامبر(ص ) او را ديد، فرمود:
من سالنا اعطيناه ، و من استغنى ، اعناه الله
(هر كس از ما سؤ ال كند، به او عطا مى كنيم ، و هر كس بى نيازى جويد، خداوند او رابى نياز مى سازد).
صحابى با خود گفت : مقصود پيامبر(ص ) از اين سخن ، جز من كسى نيست ، و به سوىهمسرش باز گشت و سخن پيامبر(ص ) را به او خبر داد.
زن گفت : رسول خدا(ص ) بشر است (از حال تو اطلاع ندارد) نزد او برو و وضع خود رابيان كن .
صحابى ، بار ديگر به حضور پيامبر(ص ) آمد، در اين هنگام نيز وقتى كه پيامبر(ص )او را ديد فرمود: (كسى از ما سؤ ال كند به او عطا مى كنيم ، و هر كسى بى نيازىجويد، خداوند او را بى نياز مى سازد).
اين رفت و آمد صحابى نزد رسول خدا(ص ) و همسرش ، سه بار تكرار شد، سر انجامصحابى تصميم گرفت ، دنبال كار برود، از خانه بيرون آمد و كلنگى از يك نفر عاريهكرد و به طرف كوهستان رفت ، مقدارى هيزم در بالاى كوه بريد و جمع كرد و به مدينهآورد، و آن را به پنج سير آرد فروخت ، آن آرد را به خانه برد و نان پخت و خورد،فرداى آن روز به كوهستان رفت و هيزم بيشترى فراهم فراهم كرد، و به شهر آورد وفروخت ، و كم كم از پس انداز كارش ، يك كلنگ خريد، ودنبال كارش را گرفت و كم كم از اندوخته اش دو شتر و يك غلام خريد، تا اينكهثروتمند و بى نياز گرديد.
آنگاه به حضور پيامبر(ص ) آمد و ماجراى كار و در آمد خود را به عرض آن حضرترسانيد، و رفت و آمد قبل خود را به حضور پيامبر(ص ) و جواب آن حضرت را، ياد آوردشد، پيامبر(ص ) فرمود (من به تو گفتم ؛ هر كس از ما سؤال كند، به او عطا مى كنيم و اگر از ما بى نيازى جويد، خداوند او را بى نياز مىكند).(440)


زندگى متوسط، زندگى مورد علاقه پيامبر و خاندانش  

روزى پيامبر(ص ) با همراهان (در صحرا) عبور مى كرد، شتر چرانى را ديد كه شترهائىرا مى چراند، يكى از همراهان را نزد او فرستاد تا مقدارى شير از او بگيرد، فرستادهرسول خدا(ص ) نزد شتربان آمد و تقاضاى شير كرد.
شتربان : آنچه در پستان شترها است ، صبحانه قبيله مى باشد، و آنچه در ظرفها موجوداست ، شام آنها است .
فرستاده رسول خدا(ص ) نزد پيامبر(ص ) باز گشت ، و گفتار شتربان را بازگونمود.
پيامبر: (خدايا بر مال و فرزندان شتربان بيفزا).
سپس پيامبر(ص ) و همراهان از آنجا عبور كردند تا به گوسفند چرانى رسيدند، آنحضرت شخصى را نزد گوسفند چران فرستاد تا مقدارى شير از او بگيرد، فرستادهرسول خدا(ص ) نزد چوپان آمد و تقاضاى شير كرد، چوپان ، گوسفندها را دوشيد وآنچه شير در ظرف بود نيز در ميان ظرف پيامبر(ص ) ريخت ، و گوسفندى نيز براى آنحضرت به عنوان هديه ، فرستاد، و با كمال معذرت ، عرض كرد: (همين اندازه در نزد مابود، اگر بيشتر بخواهيد باز به شما مى دهيم ).
پيامبر(ص ) درباره آن چوپان ، چنين دعا كرد: (اللهم ارزقه الكفاف : خدايا به قدركفاف (اندازه تاءمين زندگى ) به او روزى بده ).
يكى از اصحاب ، به رسول خدا(ص ) عرض كرد: در مورد آن شترچران كه شير به شمانداد، دعائى نموديد كه همه ما آن دعا را دوست داريم ، و فرمودى : خدايامال و فرزندش را زياد كن )، ولى در مورد چوپان كه شير به شما داد، دعائى كردىكه همه ما ناخوش داريم و فرمودى : (خدايا به اندازه كفاف ، به او روزى بده )؟
پيامبر در پاسخ فرمود:
ان ما قل و كفى خير مما كثر والهى
(همانا آنچه كم باشد و كفايت كند بهتر از آن است كه زياد باشد و موجب غفلت گردد.)
و در پايان فرمود:
اللهم ارزق محمدا و آل محمد الكفاف
(خدايا! به محمد و آل محمد به اندازه كفاف (نه كم و نه زياد) روزى بده )(441)


نصيحت امام باقر(ع ) به جابر 

جابر جعفى (از شاگردان ممتاز امام باقر(ع ) بود) در محضر امام باقر(ع ) بود، امام بهاو فرمود:
(اى جابر! سوگند به خدا غمگين هستم ، و دلم گرفته است !)
جابر: قربانت گردم ، چرا ناراحت و دل گرفته هستيد؟
امام باقر(ع ): اى جابر! همانا هرگاه ، خالص و صافى دين خدا، دردل هر كسى در آيد، دلش از غير خدا بگردد و تنها به سوى خدا رود، اى جابر! دنيا چيست، و اميد دارى كه چه باشد؟ آيا دنيا جز غذائى است كه مى خورى ، و لباسى است كه مىپوشى ، و زنى است كه با او آميزش مى كنى ؟!
اى جابر: افراد با ايمان به بقاى دنيا، دل نبستند، و براىوصول به آخرت ، ناگزيرند، اى جابر! آخرت ، خانه باقى است ، ولى دنيا خانهفانى است ، دلبستگان به دنيا، غفلت زدگانى هستند، و گويا مؤ منان ، فقيه ، وانديشمند و اهل عبرت مى باشند، شنيدنيها، آنها را از ياد خدا باز ندارد، رزق و برقديدنى دنيا، چشمشان را كور نمى كند، چنين افرادى به ثواب آخرت رسيده اند همانگونه كه به اين دانش و آگاهى رسيده اند...(442)


عمل بهشتى !  

پيامبر(ص ) سوار بر شتر به سوى جبهه جنگ حركت مى كرد، عربى به حضور آنحضرت آمد و ركاب شتر را گرفت و گفت : (اىرسول خدا! به من عملى بياموز كه اگر به آن رفتار كنم ، موجب گردد كه به بهشتبروم ).
پيامبر(ص ) به او فرمود: (هر گونه دوست دارى كه مردم با تو رفتار كنند، تو نيزبا آنها همانگونه رفتار كن ، و هر گونه كه ناخوش دارى مردم با تو رفتار كنند، باآنها آن گونه رفتار نكن ) اكنون جلو شتر را رها كن تا حركت كند.(443)


چهار دستور العمل جامع و فراگير 

خداوند به حضرت آدم (ع ) وحى كرد كه : (من همه سخن را در چهار كلمه براى تو جمعمى كنم ) (كه همين چهار دستور، جامع و فراگيرنده همه وظايف انسانى ، و در برگيرنده همه كمالات بشر است ).
آدم : آن چهار كلمه چيست ؟
خداوند: يكى از آنها از آن من است ، و يكى از آنها، از آن تو است ، و سومى از آن ميان من وتو است ، و چهارمى ميان تو و مردم است .
آدم : خدايا! برايم شرح بده تا بفهمم .
خداوند، چهار موضوع فوق را چنين شرح داد:
1 - آن كه از آن من است ، اين است كه تنها مرا پرستش كنى ، و كسى را شريك من نسازى .
2 - آن كه از آن تو است ، اين است كه پاداشعمل نيك تو را بدهم ، در آن هنگام كه از همه وقت ، به آن نيازمندتر هستى .
3 - آن كه بين من و تو است ، اين است كه تو دعا كنى ، و من دعايت را به اجابت برسانم .
4 - و آن كه بين تو و مردم است ، آن است كه : آنچه را براى خود مى پسندى براىديگران بپسندى ، و آنچه را كه براى خود نمى پسندى براى ديگران نيز نپسندى.(444)


اهميت صله رحم  

مردى نزد رسول خدا(ص ) آمد و عرض كرد: (اىرسول خدا! همه افراد فاميل من تصميم گرفته اند كه بر من حمله كنند و رابطه خود رابا من قطع كنند و به من ناسزا بگويند، آيا براى من روا است كه آنها را ترك كنم ؟)
پيامبر: در پاسخ فرمود:
تصل من قطعك ، و تعطى من حرمك و تعفوا عمن ظلمك ، فانك ادا فعلت ذلك كان لك منالله عليهم ظهير
(هر كه از تو بريد، تو به او بپيوند، و به آنكه تو را محروم كرد، عطا كن ، و آنكهبه تو ستم نمود، عفو كن ، كه اگر چنين كردى ، خداوند تو را بر آنان يارى دهد و كمككند)(445)


نصيحت على (ع ) در مورد همكارى خويشان به همديگر 

(عصر خلافت حضرت على (ع ) بود، ماجراى شورش بيعت شكنان در بصره و جنگجمل به پيش آمد، على (ع ) با همراهان از مدينه به سوى بصره براى سركوبشورشيان ، حركت نمودند) هنگامى كه به سرزمين (ربذه ) رسيدند، مردى از قبيلهمحارب ، به حضور على (ع ) آمد و عرض ‍ كرد: (اى امير مؤ منان ! من در رابطه بافاميل خود، تاوانى را به عهده گرفتم ، وقتى كه نزد بعضى از آنها رفتم ، و تقاضاىهمكارى و كمك نمودم ، كمك نكردند و گفتند: (ما خودمان سخت در مضيقه زندگى هستيم )اى امير مؤ منان ! به آنها امر كن كه با من همكارى كنند و مرا كمك نمايند).
امام على (ع ) از او پرسيد: (آنها كجايند؟)
او گروهى از آنها را كه از دور پيدا بودند نشان داد، و گفت عده اى از آنها اينها هستند.
امام على (ع ) كه بر مركب سوار بود، به سرعت نزد آنها رفت ، به گونه اى كهجماعتى از همراهان ، به سختى به آن حضرت رسيدند.
امام على (ع ) وقتى به آنها رسيد سلام كرد، و از آنها پرسيد: (چرا با رفيق خودهمكارى نمى كنيد؟) آنها از او و او از آنها در حضور امام على (ع ) شكايت كردند.
امام على (ع ) درباره پيوند خويشاوندى ، و وظايف خويشاوندى نسبت به همديگر چنينفرمود: (هر كس بايد با خويشانش پيوند گرم داشته باشد، و خويشان از ديگران ،سزاوارتر به همكارى و كمك هستند، بخصوص در آن هنگام كه خويشان در فشار زندگىقرار گرفتند، زيرا خويشانى كه با يكديگر پيوند دارند و به همديگر همكارى و كمكو گذشت مى كنند، به پاداش آن مى رسند، ولى اگر رشته خويشى را قطع نمايند،گرفتار بار سنگين مجازات خواهند شد).
آنگاه آن حضرت ، مركب خود را بر انگيخت و به جاىاول بازگشت .(446)


سفارش امام صادق (ع ) به صله رحم  

عبدالله بن سنان مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : پسر عمويى دارم ، من رعايتصله رحم نسبت به او مى كنم ، ولى او قطع رحم مى نمايد، و اين موضوع چندين بارتكرار شده كه من پيوند خويشى را رعايت مى كنم ولى او رعايت نمى كند، آيا به من اجازهمى دهى كه من نسبت به او قطع رحم كنم ؟
امام صادق (ع ): (اگر تو رعايت صله رحم كنى ، و او رعايت نكند، خداوند پيوند، (رحمت) خود را به شما برساند، ولى اگر تو نسبت به او قطع رحم نمائى ، و او نيز نسبتبه تو قطع رحم كند، خداوند (رحمتش را) از هر دو شما قطع نمايد.) (447)


مكافات آنانكه قطع رحم مى كنند 

شخصى به حضور امام صادق (ع ) آمد و عرض كرد: برادران و پسر عموهايم ، خانه امبر من تنگ نموده اند، و از همه آن خانه ، مرا به يك اطاق پناهنده كرده اند، من اگرخواسته باشم اقدام كنم ، همه آنچه را كه در اختيار آنها است ، مى گيرم .
امام : (صبر كن ، خداوند گشايشى برايت فراهم مى كند.)
من صبر كردم و از پى گيرى موضوع ، منصرف شدم ، تا اينكه درسال 131 ه .ق بيمارى واگير (وبا) آمد، سوگند به خدا همه آنها مردند و حتى يكنفرشان باقى نماند، من از خانه خارج شدم و به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، همين كهمرا ديد، فرمود (حال اهل خانه ات چطور است ؟).
عرض كردم : به خدا همه پسر عموها و برادرهايم (كه در آن خانه ، مرا در فشار قرار دادهبودند) مردند.
فرمود: (اين مكافات به خاطر آن قطع رحمى بود كه به تو روا داشتند و به خاطرآزارى كه نمودند، نابود شدند، آيا دوست داشتى آنها بمانند و زندگى را بر تو تنگكنند؟)
گفتم : آرى به خدا سوگند.(448)


قطع رحم ، موجب قطع نظر رحمت الهى است  

شخصى به محضر امام صادق (ع ) آمد، و از بى مهرى و آزار بستگانش ‍ شكايت كرد.
امام : خشمت را فرو نشان و همواره كنترل كن .
آن شخص عرض كرد: (آنها آنچه بخواهند انجام مى دهند، ولى من در عينحال ، خشم نكنم و آرام باشم ؟)
امام : (آيا مى خواهى ، مانند آنها باشى و در نتيجه خداوند نظر رحمتش را از تو بردارد؟).(449)


مجازات زودرس قطع رحم  

روزى امير مؤ منان على (ع )، خطبه مى خواند در ضمن آن ، فرمود:
اعوذ بالله من الذنوب التى تعجل الفنا
(پناه مى برم به خداوند، از گناهانى كه موجب زودرسى هلاكت خواهند شد.)
عبدالله بن كواء (منافق سركش ) گفت : (اى امير مؤ منان ! آيا گناهانى كه موجب مكافاتزودرس است ، وجود دارد؟)
امام على : آرى ، واى بر تو، و آن گناه (قطع رحم ) (بريدن پيوند خويشاوندى ) است، چه بسا خاندانى هستند، با اينكه از حق دورند، ولى بر اثر همكارى و خدمت به همديگر،به گرد هم آيند، و همين كار موجب مى شود كه خداوند به آنها روزى مى رساند، و چه بساافراد پرهيزكارى كه تفرقه و درگيرى افراد خاندانشان ، قطع رحم بينشان ، موجبشود كه خداوند آنها را از روزى و رحمتش ، محروم سازد.(450)


ارتباط نامرئى مؤ منان با همديگر 

جابر جُعفى مى گويد: در محضر امام باقر(ع ) بودم ، ناگهان دلم گرفته شد، از امامباقر(ع ) پرسيدم : (گاهى بدون مقدمه ، به طور ناخداگاه ، اندوهگين مى شوم ، بهگونه اى كه اثرش در چهره ام آشكار مى گردد، بى آنكه مصيبتى به من برسد يا چيزناراحت كننده اى به سراغم آيد، رازش چيست ؟)
امام باقر(ع ) فرمود: (آرى اى جابر! خداوند، انسانهاى با ايمان را از سرشت بهشتىبيافريد، و نسيم روح خويش را در بين آنها جارى نمود، به همين خاطر مؤ من ، برادر مؤ مناست ، روى اين اساس ، اگر در شهرى به يكى از ارواح مؤ منان آسيبى برسد، روح ديگرنيز اندوهگين مى شود، زيرا بين روحهاى مؤ منان ، ارتباطى وجود دارد)(451)
(امام باقر با اين بيان ، آموخت كه اگر انسان از ناراحتى مؤ منان ديگر، ناراحت نشود، درايمان او، نقص و نارسائى وجود دارد، پس مؤ منان بايد به گونه اى باشند كه ازناراحتى هم با خبر شده و در رفع آن بكوشند)


خصلتهاى مؤ منين نسبت به همديگر 

حفص بن بخترى مى گويد: در حضور امام صادق (ع ) بودم ، ناگاه يكى از مؤ منان واردشد، امام صادق (ع ) به من فرمود: (آيا اين مؤ من را دوست مى دارى ؟)
گفتم : آرى . فرمود:
و لم لا تحبه و هو اخوك و شريكك فى دينك و عونك على عدوك و رزقه على غيرك
(چرا او را دوست نداشته باشى در صورتى كه او برادر تو، و شريك تو در دين تواست ، و تو را بر ضد دشمنت يارى مى كند، و روزى او بر عهده غير تو است .)(452)
(بنابراين مؤ من ، برادر مؤ من ، و هم كيش مؤ من و ياور مؤ من خواهد بود، و اگر اينخصال را نداشته باشد، ايمان او سطحى است نه عمقى )


آبرسانى جن مؤ من به تشنگان  

امام باقر(ع ) فرمود: گروهى از مؤ منان به مسافرت رفتند، در مسير راه آبشان تمام شدو سخت تشنه شدند، به طورى كه كنار جاده رفتند و خود را به ريشه هاى درخت (كه كمىرطوبت داشت ) مى چسبانيدند و آماده مرگ مى شدند.
در اين ميان پير مردى كه لباس سفيدى بر تن داشت ، نزد آنها آمد و گفت : (برخيزيد،باكى بر شما نيست ، اين آب است كه براى شما آورده ام ).
آنها برخاستند و از آب نوشيدند و سيراب شدند، سپس به آن پير مرد گفتند: (توكيستى ، خدا تو را رحمت كند؟)
او گفت : من از جنيان هستم كه با رسول خدا(ص ) بيعت كرده اند، من ازرسول خدا(ص ) شنيدم فرمود: (مؤ من ، برادر مؤ من ، چشم او و راهنماى او است ، پس شمانبايد در محضر من ، تباه گرديد) (بلكه با حضور اسلام كه در ميان شما است ، باهميارى ، همديگر را از تباهى حفظ مى نمائيد.) (453)


سه حق مسلمان بر همديگر  

عبدالاعلى مى گويد: بعضى از شاگردان و شيعيان امام صادق (ع ) در ضمن نامه اى ، ازآن حضرت چند سؤ ال كردند، و به من گفتند: از امام صادق (ع ) درباره (حق مسلمان بربرادر مسلمانش ) سؤ ال كنم ، به حضور امام صادق (ع ) رفتم و پرسيدم :
(حق مسلمان بر برادرش مسلمانش چيست ؟)
آن حضرت ، پاسخ مرا نداد، هنگامى كه به حضورش براى خدا حافظى رفتم ، عرضكردم : (از شما سؤ الى نمودم ، ولى جواب مرا نداديد؟)
فرمود: ترس آن داشتم كه با عدم رعايت آن حقوق ، كفران بورزيد، اكنون بدان كه : ازسخت ترين و مهمترين واجبات خدا بر خلقش ، سه چيز است :
1 - رعايت انصاف ، تا حدى كه آنچه براى خود نمى پسندد، براى برادر مؤ منش نپسندد.
2 - همكارى صميمانه با برادر مؤ منش داشته باشد.
3 - ياد خدا در هر حال ، و آن كلمه (سبحان الله ) و (الحمدلله ) نيست وَلكن عندَ ماحَرمَ الله عَلَيْهِ فَيَدَعَهُ: (بلكه ياد خدا آن است كه آنچه را خدا بر او حرام نموده ، ترككند).(454)


next page

fehrest page

back page