بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای اصول کافی, محمدمحمدى اشتهاردى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     OSOOL001 -
     OSOOL002 -
     OSOOL003 -
     OSOOL004 -
     OSOOL005 -
     OSOOL006 -
     OSOOL007 -
     OSOOL008 -
     OSOOL009 -
     OSOOL010 -
     OSOOL011 -
     OSOOL012 -
     OSOOL013 -
     OSOOL014 -
     OSOOL015 -
     OSOOL016 -
     OSOOL017 -
     OSOOL018 -
     OSOOL019 -
     OSOOL020 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نصيحت امام صادق (ع ) هنگام شهادت  

فضيل بن يسار مى گويد: در آن هنگام كه امام صادق (ع ) در بستر شهادت بود، و سختنحيف و ناتوان شده بود، به بالينش رفتم ، آن حضرت مرا چنين نصيحت كرد:
اى فضيل ! من اين سخن را همواره مى گويم : (هرگاه كسى را كه خداوند او را به اين امر(پذيرفتن امامت ما) آشنا نموده ، اگر چه بر سر كوهى باشد و مرگ او را فرا گيرد،زيانى به او نمى رسد.
اى فضيل ! مردم به سوى راست و چپ منحرف شدند ولى ما و شيعيان ما، در صراط مستقيم ،هدايت شده ايم .
اى فضيل ! اگر مؤ من صبح كند و مشرق و مغرب در اختيارش قرار گيرد، براى او خير است، و اگر خير كند در حالى كه اعضايش قطعه قطعه شده باشند، باز براى او خير است .
اىفضيل ! خداوند جز خير مؤ من را انجام ندهد
اى فضيل ! اگر دنيا در نزد خدا به اندازه بال مگسى ارزش داشت ، خداوند شربت آبى ازآن ، به دشمن نمى آشامانيد.
اى فضيل ! كسى كه همت او يك چيز (خشنودى خدا) باشد خداوند او را به هدفش مى رساند.
اى فضيل ! كسى كه همت و هدفش به هر سوئى (كه دلش مى خواهد) باشد(نه رضايتخدا) خدا باكى ندارد كه او را در چه دره اى (و در چه خط ضلالت و نافرجامى ) به هلاكتبرساند.(262)


رمز گواهى گرفتن چهار شاهد براى وصايت امام صادق (ع ) 

امام باقر(ع ) آنچه را (كه نشانه هاى امامت بود) در ميان فرزندانش به امام صادق (ع )سپرد، در بستر شهادت ، فرزندش امام صادق (ع ) را طلبيد و به او فرمود: (گواهانرا به اينجا بياور)
امام صادق ع مى گويد: من چهار نفر از قريش را كه (نافع ) غلام عبدالله بن عمر، درميانشان بود، حاضر كردم ، آنگاه پدرم امام باقر(ع )به من فرمود: (وصيتنامه را چنين )بنويس :
اين است آنچه حضرت يعقوب (ع ) به پسرانش وصيت كرد كه : (هان اى فرزندانم !خداوند اين دين را براى شما برگزيد، بنابراين مراقب باشيد كه تا آخر عمر، دين خودرا حفظ كنيد و در حالى كه مسلمان هستيد بميريد)(بقره - 132).
محمدبن على (ع ) به جعفر بن محمد(ع ) وصيت كرد و به او امر فرمود:
پس از مرگ جنازه او را با بردى كه نماز جمعه را با آن مى خواند كفن كند، و با عمامهخودش او را عمامه پوشد، و قبرش را چهار گوش نمايد و به اندازه چهار انگشت از سطحزمين بالا آورده ، و هنگام دفن ، بند كفن او را بگشايد).
آنگاه به گواهان فرمود: خدا شما را رحمت كند، اكنون برويد.
امام صادق (ع ) مى گويد: به پدرم گفتم : (اى پدر، در اين وصيت ، چه نيازى بهگواه گرفتن بود؟)
امام باقر: (پسر جانم ! نخواستم كه تو در كارها (ى امامت و وصايت ) مغلوب باشى ، ومردم بگويند كه امام باقر(ع ) به او وصيت نكرده ، (بلكه به پسران ديگرش وصيتنموده ) خواستم كه تو داراى حجت و دليل باشى ) (263)


وصيت امام صادق (ع ) به امام كاظم (ع ) 

عبدالرحمان مى گويد: روزى به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، در فلان اطاق درمحل نمازش بود و دعا مى كرد، و پسرش موسى بن جعفر(ع ) در كنارش ‍ بود و آمين مى گفت، به امام صادق (ع ) عرض كردم : (قربانت گردم ! مى دانيد كه من تنها به شماگرويده ام و همواره در خدمت شما بوده ام ، بفرمائيد: (صاحب اختيار مردم بعد از شما كيست؟.
امام صادق (ع ): (موسى (ع ) آن زره را پوشيد و به قامتش راست آمد).
عبدالرحمان : (همين سخن براى من كافى است و ديگر نيازى به شرح ديگر ندارم )(264)


رفتار امام صادق (ع ) با زير دست  

روزى امام صادق (ع ) يكى از غلامانش را دنبال كرى فرستاد، او دير كرد، امام (ع ) بهسراغ او رفت ، ديد در جايى دراز كشيده و خوابيده است ، بالاى سرش نشست ، و بادش مىزد، تا بيدار شد، آنگاه با كمال ملايمت به غلام فرمود: (فلانى ، به خدا تو چنين حقىندارى كه هم شب بخوابى و هم روز، بلكه شب از آن خودت است ، و روزت از براى ما است). (265)


معصوم نهم ؛ امام كاظم عليه السلام 
وصفى در شاءن ولادت امام كاظم (ع )  

ابو بصير مى گويد: همراه امام صادق (ع ) در آن سالى كه پسرش موسى بن جعفر(ع )متولد گرديد(سال 128 ه - ق ) براى شركت در مراسم حج به سوى مكه رفتيم ، بهسرزمين (ابواء) (منزلگاهى بين مكه و مدينه ) رسيديم ، امام صادق (ع ) براى ماصبحانه آورد، وقتى كه آن حضرت به اصحابش غذا مى داد، آن را فراوان و خوب تهيهمى كرد، ما مشغول خوردن صبحانه بوديم كه فرستاده حميده (همسر امام صادق عليهالسلام ) آمد و گفت : حميده مى گويد: حالم منقلب شده و درد زايمان گرفته ام ، و شمادستور داده ايد كه نسبت به اين پسر اقدامى نكنم (از اين رو جريان را به اطلاع ميرسانم).
امام صادق (ع ) بى درنگ برخاست و همراه فرستاده حميده رفت ، و پس از مدتى نزداصحاب برگشت .
اصحاب : خدا تو را شاد كند و ما را فدايت كند، جريان حميده چه بود؟
امام صادق : خداوند حميده را سلامت داشت و به من پسرى عنايت فرمود كه در ميان مخلوقاتشاز همه بهتر است ، و حميده در مورد آن نوزاد مطلبى به من گفت كه به گمانش من آن رانمى دانم ، در صورتى كه من به آن از او آگاهتر هستم . ابو بصير: قربانت گردم آنمطلب چه بود؟
امام صادق : حميده گفت ؛ هنگامى كه آن نوزاد متولد شد، (دستهايش را بر زمين نهاد و سربه سوى آسمان بلند كرد).
من به حميده گفتم : اين كار نشانه رسول خدا(ص ) و نشانه وصى بعد از اوست .
ابو بصير: توضيح بدهيد، اين كار، چگونه نشانه براىرسول خدا(ص ) و وصى بعد از اوست ؟
امام صادق (ع ): در آن شبى كه نطفه جدم (امام سجاد عليه السلام ) منعقد شد، فرشته اىظرفى كه در آن شربت بود نزد پدرش (امام حسين ) آورد كه روانتر از آب ، و نرمتر ازكره ، و شيرينتر از عسل ، و خنكتر از برف ، و سفيدتر از شير بود، به او آشامانيد ودستور آميزش با همسر را به او داد، او پس از آشاميدن آن شربت ، با همسرش آميزش كرد ونطفه جدم بسته شد.
در مورد انعقاد نطفه پدرم ، و سپس خودم نيز همين برنامه انجام گرديد و وقتى كه انعقادنطفه پسرم (موسى ) فرا رسيد، فرشته اى نزد من آمد همان شربت را به من آشامانيد وسپس با همسرم آميزش كردم و نطفه همين پسر كه تازه متولد شده ، بسته گرديد،(بنابراين آنچه را كه خدا به من داده شادمانم به اين پسر توجه داشته باشيد وبدانيد كه سوگند به خدا او پس از من ، صاحب شماست )... اين همان كلمه خدا است كهوقتى از مادر متولد شود، دستهايش را بر زمين گذارد و سرش را به آسمان بلند كرد،دست به زمين گذاردنش نشانه و رمز آن است كه هر علمى را كه خداوند از آسمان به زمينبفرستد، او دريافت نمايد، و سر به آسمان بلند كردنش نشانه آن است كه ندا دهنده اىدر درون عرش ، از جانب خدا و از افق اعلى ، او را به نام خود و به نام پدر صدا زند وبگويد:
(اى فلان ، پسر فلان ، در راه حق ثابت باش تا (امامت را) استوار سازى ، بخاطر عظمتخلقتت ، تو برگزيده من هستى و رازدار و مخزن علم و امين وحى ، و جانشين من مى باشى ،آن كسى كه تو را رهبر خود كند و از تو پيروى نمايد، رحمتم را بر او واجب كردم وبهشتم را به او بخشيدم و او را به جوار رحمتم آوردم ، به عزت و جلالم هر كس با تودشمنى كند، او را با عذاب سختم بسوزانم ، اگر چه در دنيامشمول رحمت وسيع من گردد(ع ).
هنگامى كه نداى منادى به پايان رسيد، امام در حالى كه دستش در زمين و سرش به سوىآسمان است ، جواب منادى را بدهد، و بگويد: (خدا و فرشتگان و دانشمندان گواهى دهندكه معبودى يكتا جز خدا نيست ، او كه به عدالت قيام كرده ، و معبودى جز خداى قادر و آگاهنيست ).
هنگامى كه امام چنين گويد، خداوند علم پيشينيان و آيندگان را به او اعطا كند، و او راشايسته زيارت روح (اعظم ) در شب قدر سازد.
ابوبصير: آيا اين روح ،همان جبرئيل نيست ؟
امام صادق : اين روح بزرگتر از جبرئيل است ،جبرئيل از فرشتگان است ، ولى روح ، از فرشتگان بزرگتر است .
ايا نمى دانى كه خداوند مى فرمايد:
(تنزل الملائكه و الروح : فرشتگان و روح در شب قدر فرود مى آيند)
(سوره قدر - 5)، بنابراين (طبق اين آيه ) روح ، غير از فرشته است . (266)


سخن گفتن امام كاظم (ع ) در گهواره و نهى او از نامگذارى بد 

يعقوب سراج مى گويد: به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، ديدم در كنار گهواره پسرشموسى (ع ) ايستاده ، و موسى (امام كاظم ) در گهواره بود، و مدتى با او راز گفت ، پس ازآن كه فارغ شد، به نزديكش رفتم ، به من فرمود (نزد مولايت (در گهواره ) برو وبر او سلام كن ).
من كنار گهواره رفتم و سلام كردم ، موسى بن جعفر (كه در آن هنگام كودك در ميان گهوارهبود) با كمال شيوايى ، جواب سلام مرا داد، و به من فرمود: (برو و آن نام را كهديروز بر دخترت گذاشته اى عوض كن و سپس نزد من بيا، زيرا خداوند چنان نام راناپسند مى داند) (يعقوب مى گويد: خداوند دخترى به من داده بود و نام او را حميراگذاشته بودم ).
امام صادق (ع ) به من فرمود: (برو به دستور او (موسى ) رفتار كن تا هدايت گردى)
من هم رفتم و نام دخترم را عوض كردم .(267)


پاسخ كامل امام كاظم در خرد سالگى ، و توصيف امام صادق (ع ) از او  

عيسى شلقان مى گويد: روزى در جايى نشسته بودم ، امام كاظم (ع ) (در آن وقت كه كودكبود) در حالى كه بره اى همراهش بود از كنار من عبور كرد، به او گفتم : (از پسر مىبينى پدر شما (امام صادق ) چه مى كند؟ نخست به ما دستور داده كه (ابوالخطاب )(محمد بن مقلاس اسد كوفى ) را دوست بداريم ، سپس دستور داده كه او را لعن كنيم و از اوبيزارى بجوئيم ).
امام كاظم (ع ) كه كودكى خرد سال بود فرمود: (همانا! خداوند، بعضى از انسانها رابراى ايمان آفريد كه ايمانشان دائمى است و بعضى را براى كفر دائمى آفريد، و دراين ميان نيز به بعضى ايمان عاريه اى داد كه آنان را (معارين ) (عريه داده شدگان )گويند، كه هر گاه خداوند بخواهد، ايمان را از آنان بگيرد، (ابوالخطاب ) از اينگونه است كه ايمان عاريه اى به او داده بودند (در آن زمان كه ايمان داشت ، امام صادق(ع ) فرمود: او را دوست بداريد، اكنون كه مذهبى باطلى انتخاب كرده ، امام صادقفرمودند: او را لعنت كنيد)
عيسى شلقان مى گويد: به حضور امام صادق (ع ) رفتم و آنچه را كه به فرزندش امامكاظم (ع ) گفته بودم و او جوابم داده بود، به عرض آن حضرت رساندم ، امام صادق (ع )به من فرمود: (انه نبعه نبوة : اين پسر (يا اين كلام پسر) از جوشش نبوت (ازسرچشمه جوشان نبوت ) مى باشد). (268)


وصيت تاكتيكى امام صادق (ع ) 

عصر خلافت منصور دوانيقى ، دومين خليفه مقتدر عباسى بود، ابو ايوب نحوى مى گويد:منصور در نيمه هاى شب مرا طلبيد به نزدش رفتم ديدم روى كرسى (صندلى ) نشسته وشمعى در برابرش است و نامه اى در دست دارد، وقتى كه بر او سلام كردم نامه را بهطرف من انداخت و گريه مى كرد، به من گفت : (اين نامه محمد بن سليمان (والى مدينه )است ، كه در آن خبر داده جعفربن محمد(ع ) وفات كرد، آنگاه سه بار گفت : انا لله و انااليه راجعون ، در كجا مانند جعفر (امام صادق ) يافت مى شود؟ سپس به من گفت بنويس :
من آغاز نامه را نوشتم ، گفت : (براى محمد بن سليمان ) بنويس ؛ اگر او (امام صادق )به شخص معينى وصيت كرده است ، او را احضار كن و گردنش را بزن
(نامه را نوشتم و به سوى مدينه فرستاده شد)
پاسخ نامه آمد و در آن نوشته شده بود: جعفربن محمد(ع )به پنج نفر وصيت نموده استكه عبارتند از:
1 - منصور دوانيقى 2 - محمد بن سليمان (والى مدينه ) 3 - عبدالله (يكى از پسرانش ) 4- حميده (مادر امام كاظم ) 5 - موسى (ع ). (269)
(در حقيقت وصى امام صادق (ع ) همان موسى بن جعفر(ع ) بود، ولى آن حضرت از روىتقيه اين گونه وصيت نمود، با توجه به اينكه عدم صلاحيت آن چهار نفر ديگر، از نظرشيعيان ، روشن بود).
مطابق بعضى روايات ، منصور دوانيقى ، پس از دريافت جواب نامه گفت : (مالى الىقتل هؤ لاء سبيل : من راهى به كشتن همه اين پنج نفر ندارم ). (270)


دورى از بازى و بيهودگى  

صفوان جمال مى گويد: به حضور امام صادق (ع ) رفتم و در مورد امام بعد از او سؤال كردم كه كيست ؟
امام صادق (ع ) در پاسخ سؤ ال من فرمود: (صاحب مقام امامت ، بازى و بيهوده گرى نمىكند ) (لا يلهو و لا يلعب )
در همين هنگام موسى بن جعفر(ع ) را كه در آن هنگام كودك بود، ديدم ، و همراهش يك بزغالهمكى بود آن بزغاله را گرفته بود و به او مى گفت : (خدايت را سجده كن ).
امام صادق (ع ) او را در آغوش گرفت و فرمود: (پدر و مادرم به فداى كسى كه بازىو بيهوده گرى نمى كند)(271) (بزغاله كه وسيله بازى كودكان است ، برخوردحضرت موسى بن جعفر(ع ) با بزغاله ، بازى كودكانه نبود، بلكه از اين برخورد،استفاده ذكر خدا مى كرد).


مادر امام كاظم (ع ) بانوئى ستوده و پسنديده  

حُمَيده يكى از همسران امام كاظم (ع ) بود، آن حضرت در شاءن او فرمود: حميده از پليدىها پاك است مانند شمش طلا، فرشتگان همواره او را نگهدارى كردند تا به من رسيد، و ايننگهدارى از اين رو بود كه خداوند نسبت به من و حجت بعد از من عنايت فرمود.(272)
جريان ازدواج امام صادق (ع ) با او از اين قرار بود:
ابن عكاشه اسدى به حضور امام باقر(ع ) آمد و عرض كرد:
با اينكه ابو عبدالله (امام صادق (ع ) به سن ازدواج رسيده چرا برايش زن نمىگيريد؟
امام باقر(ع ) كه برابرش كيسه مهر كرده اى بود، فرمود: (بزودى برده فروشى ازاهل بربر مى آيد و در سراى ميمون وارد مى شود، و با اين كيسهپول ، از او دخترى براى ابوعبدالله ، خريدارى مى كنم ).
مدتى گذشت ، به حضور امام باقر(ع ) رفتم ، فرمود: (مى خواهيد به شما در مورد آنبرده فروشى كه گفتم خبر دهم ، او آمده است ، اين كيسهپول را برداريد و برويد دخترى را از او خريدارى كنيد).
ابن عكاشه مى گويد: من (همراه يك يا چند نفر) نزد آن برده فروش رفتيم ، و مطالبهخريد دختر كرديم ، او كفت : هر چه داشتم فروختم ، جز دو دوختر كه هر دو بيمار هستند،حال يكى از آنها بهتر است .
گفتم : آنها را بيرون بياور تا بنگريم ، آنها را بيرون آورد، گفتم :
اين دختر بهتر را چند مى فروشى ؟
گفت : هفتاد دينار.
گفتيم : تخفيف بده .
گفت : هيچ كمتر نمى فروشم .
گفتيم : ما او را به همين كيسه پول مى خريم هر چه كه داشت .
شخصى كه موى سر و صورتش سفيد بود، نزد برده فروش بود، به ما گفت سر كيسهرا باز كنيد و پولهايش را بشمريد. برده فروش گفت : باز نكنيد كه اگر به اندازه يكحبه (يك شصتم دينار) كمتر از هفتاد دينار باشد، نمى فروشم .
پيرمرد گفت : نزديك بيائيد، نزديكش رفتيم ، و سر كيسه را باز كرديم ، و شمرديم ،ديديم درست هفتاد دينار است ، آن را داديم و آن دختر را خريديم و او را به حضور امامباقر(ع ) آورديم ، و جعفربن محمد (امام صادق ) نزدش ايستاده بود، سرگذشت خريد دختررا براى امام باقر(ع )بيان كرديم ، شكر و سپاس الهى بجاى آورد، سپس به دختر روكرد و فرمود:
نامت چيست ؟
دختر: نامم ، (حُمَيده ) است .
امام باقر(ع ) فرمود: (حميده فى الدنيا و محمودة فى الاخرة : ستوده باشى در دنيا وپسنديده باشى در آخرت ).
آنگاه امام باقر از او سؤ الاتى كرد و او پاسخ داد، از جمله گفت : خداوند پيرمردى راگماشت ، كه در همه جا مرا از خطرات حفظ كرد... آنگاه امام باقر(ع ) به فرزندشجعفربن محمد (امام صادق ) رو كرد و فرمود:
(يا جعفر خذها اليك : اى جعفر اين دختر را با خودت ببر).
به اين ترتيب حميده همسر امام صادق (ع ) گرديد، و بهترين شخص روى زمين حضرتموسى بن جعفر(ع ) از او متولد شد. (273)


خبر امام كاظم از آينده  

ابو خالد مى گويد: مهدى عباسى (سومين خليفه عباسى ) دستور جلب امام كاظم (ع ) را دادهبود، و ماءمورين او، آن حضرت را (از مدينه به بغداد) نزد او مى بردند، در منزلگاهزباله من با آن حضرت سخن مى گفتم ، به من فرمود: چرا اندوهگين هستى ؟
گفتم : چگونه اندوهگين نباشم با اينكه شما را نزد اين طاغوت (مهدى عباسى ) مىبردند، و نمى دانم چه بر سرت مى آيد؟
فرمود: در اين سفر آسيبى به من نمى رسد، وقتى كه فلان ماه فرا رسيد در فلان روز،و فلان مكان خود را به من برسان .
من دقيقه شمارى مى كردم تا آن روز فرا رسيد، در همان روز خود را به آنمحل رساندم ، نزديك بود خورشيد غروب كند، ديدم از امام كاظم (ع ) خبرى نيست ، شيطاندر دلم وسوسه كرد و ترسيدم در مورد سخن امام (كه فلان ساعت در فلان جا با من ملاقاتكن ) شك نمايم ، كه ناگاه چشمم به يك سياهى خورد، كه از سوى عراق مى آمد، جلو رفتمديدم امام كاظم (ع ) جلو قافله بر استرى سوار شده است و به من فرمود:
اى ابا خالد! گفتم : بله ، اى پسر رسول خدا!
فرمود:(لا تشكن ود الشيطان انك شككت : البته شك نكن ، زيرا شيطان دوست دارد كه شككنى ).
عرض كردم : شكر خدا را كه شما را از گزند طاغوت حفظ كرد.
فرمود: مرا بار ديگر به سوى آنها باز مى گردانند، كه در اين بازگشت خلاص ‍ نشوم(و با اين سخن اشاره به دستگيرى خود به دستور هارون نمود، كه در زندان او، بهشهادت خواهد رسيد). (274)


مسلمان شدن مسيحى آگاه در محضر امام كاظم (ع ) 

يك نفر مسيحى (دانشمند و كنجكاو) به محضر امام كاظم (ع ) آمد و گفت : سىسال است كه از پروردگارم خواسته ام تامرا به بهترين دينها، و به ممتازترينبندگان خود، هدايت نمايد تا آنكه شبى در عالم خواب ، شخصى مرا به مردى (به ناممطروان ) كه در (علياى دمشق ) سكونت داشت معرفى كرد، نزد او رفتم ، پس از گفتگو،گفت : (اگر علم اسلام ، تورات ، انجيل و تمام كتابهاى آسمانى و اخبار را مى خواهىبه مدينه برو و در آنجا بپرس (موسى بن جعفر) كيست ، وقتى به خدمتش رسيدى ،بگو كه فلان كسى در علياى دمشق سلام رسانيد و مرا به سوى تو فرستاده است ... هرچه خواهى در نزد او است ...).
مرد مسيحى ، به مدينه مسافرت كرد و سر انجام به محضر امام كاظم (ع ) رسيد وسرگذشت و خواب خود را بيان كرد و گفت : مطروان كه مرا نزد شما فرستاده ، سلامبرسانيد، آنگاه گفت : (اگر اجازه بدهى تكفير كنم (يعنى تواضع مخصوصى كه دربرابر سلاطين مى نمايند و اندكى خم مى شوند و در كف دست خود را در ميان رآنها پنهانمى نمايند، انجام دهم ).
امام كاظم : اجازه نشستن مى دهم ، ولى اجازه تكفير نمى دهم .
مرد مسيحى ، نشست و كلاه نصرانيت خود را از سر گرفت ، آنگاه گفت : (آيا اجازه سخنگفتن و سؤ ال كردن به من مى دهى ؟)
امام كاظم : آرى ، تو براى همين كار به اينجا آمده اى .
مرد مسيحى : چرا جواب سلام دوستم (مطران ) را ندادى ؟
امام كاظم : جوال رفيقت اين است كه خدا هدايتش كند، اما سلام بر او، آن هنگام روا است كهدين ما (اسلام ) را بپذيرد.
مرد مسيحى : اكنون اجازه بده من چند سؤ ال مطرح كنم .
امام كاظم : آنچه مى خواهى بپرس .
مرد مسيحى : موضوع نزول قرآن بر محمد (ص ) و هدف ازنزول آن چيست ؟
امام كاظم : (حم - و الكتاب المبين - انا انزلناه فى ليلة مبارك انا كنا منذرين ...)
:(حم - سوگند به اين كتاب آشكار، كه ما آن را در شبى پر بركتنازل كرديم ، ما همواره انذار كنندگان بوديم )(دخان - 1 تا 3)
مرد مسيحى : تفسير باطنى اين آيه چيست ؟
امام كاظم : واژه (حم )، محمد(ص ) است و اين كلمه در كتابى كه بر هود پيامبرنازل شده است ، آمده است ، و از حروفش كاسته شده است (دو حرف (م ) و (د) به جهتتخفيف يا به جهت ديگر، حذف شده است ).
اما منظور از جمله (كتاب روشن ) اميرالمؤ منين على (ع ) است .
و اما منظور از (شب مبارك ) فاطمه (س ) است .
و اما اينكه مى فرمايد: فيها يفرق كل امر حكيم : (در آن شب هر امرى بر طبق حكمت خداتنظيم مى گردد) (دخان - 4)
يعنى فاطمه (س ) سرچشمه خير بسيار است ، و آن خير، مرد حكيم و مرد حكيم و مرد حكيماست (يعنى امام حسن و امام حسين و امام سجاد و امامان ديگرند)
مرد مسيحى : اولين و آخرين نفر اين مردان را معرفى كن .
امام كاظم : اوصاف آنها به همديگر شبيه است ، و من سومى آنها (امام حسين ) را معرفى مىكنم كه چه كسى (يعنى مهدى آل محمد) از نسل او آشكار مى گردد، اوصاف او در كتابهايىكه بر شما نازل شده است ، اگر تحريف و تغيير نداده باشيد مذكور است ، ولى شما ازقديم آن كتابها را تحريف كرده ايد.
مرد مسيحى : آنچه مى گوييد راست است و دروغى در كار نيست ...
امام كاظم : اكنون مطلبى را به تو خبر دهم كه آن را جز اندكى از خوانندگان كتابهاىآسمانى ندانند، به من بگو نام مادر مريم چه بود؟ و در چه روز و چه ساعتى (روح عيسى) در رحم مادر دميده شد.
مرد مسيحى : نمى دانم .
امام كاظم : نام مادر مريم (مرثا) بود، كه در زبان عربى (وهيبه ) مى باشد، اماروزى كه مريم باردار شد، روز جمعه هنگام ظهر بود، همان روزى كهجبرئيل از آسمان فرود آمد، و براى مسلمانان عيدى مهمتر از جمعه نيست ، خداوند و محمد(ص)، آن روز را ارزشمند خواندند و دستور دادند تا مسلمانان ، آن روز را عيد خود قرار دهند.
اما تولد عيسى (ع ) از مريم در روز سه شنبه بود آن هنگام كه چهار ساعت و نيم از روزگذشته بود.
سپس فرمود: (آن نهرى كه عيسى (ع ) در كنار آن ، از مريم متولد شد، كدام نهر بود؟)
مرد مسيحى : نمى دانم .
امام كاظم : آن نهر فرات بود كه درختهاى انگور و خرما در كنار آن بود، هيچ نهرى از جهتداشتن درخت انگور و خرما، مانند نهر فرات نيست ، اما آن روزى كه زبان مريم (س ) بستهشد، (قيدوس ) (شاه يهوديان در آن زمان ) فرزندان و يارانش را احضار كرد تا از اويارى نمايند، دودمان عمران را بيرون برد، تا بنگرند، و آنها آنچه را در كتاب تو(انجيل ) و كتاب ما (قرآن ) ذكر كرده ، بيان كردند آيا آن را فهميدى ؟
مرد مسيحى : آرى همين امروز خوانده ام .
امام كاظم : بنابراين ، تا در اين مجلس هستى ، خداوند تو را هدايت خواهد كرد.
مرد مسحى : بفرما! نام مادرم در زبان عربى و سريانى چيست ؟
امام كاظم : نام مادرت به زبان سريانى (عنقاليه ) است ، و نام مادر پدرت (عنقوره) است ، اما نام مادرت به زبان عربى ، (هوميه ) است ، و نام پدرت (عبدالمسيح )مى باشد كه به لغت عربى ، عبدالله است ، زيرا مسيح (ع ) داراى عبده (بنده ) نيست .
مرد مسيحى : راست گفتى ، و به خوبى بيان فرمودى ، اكنون بفرما نام جدم چيست ؟
امام كاظم : نام جدت (جبرئيل ) بود، و من در همين مجلس نام او را (عبدالرحمن ) گذاردم.
مرد مسيحى : او مسلمان بود.
امام كاظم : آرى ، و شهيد شد، زيرا لشكرى از مردم شام ناگهان به خانه اش ‍ ريختند واو را كشتند.
مرد مسيحى : نام من ، قبل از آنكه كونيه ام را بگويم چه بود؟
امام كاظم : نام تو عبد الصليب بود.
مرد مسيحى : شما را چه مى ناميد؟
امام كاظم : من شما را عبدالله مى نامم .
مرد مسيحى : من هم به خداى بزرگ ايمان آوردم و گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا وبى همتا نيست ، و او آنگونه نيست كه مسيحيان تعريف مى كنند، و هيچ گونه شكى به اوراه ندارد، و گواهى مى دهم كه محمد(ص ) بنده و فرستاده خداست كه او را به راستىفرستاد، و او حق را بر اهلش آشكار نمود، و اهلباطل در گمراهى و انحراف ماندند، و او رسول خدا(ص ) به سوى همه مردم جهان از سرخو سياه بود، و همه مردم نسبت به او يكسان بودند، گروهى به راه هدايت رفتند، وگروهى در ضلالت و گمراهى ماندند.
و گواهى مى دهم كه ولى و جانشين او، حكمت او را بيان كرد، و پيامبرانقبل از او بيانگر حكمت كامل بودند و در راه اطاعت خدا كوشش نمودند، و از هر گونهباطل و پليدى و اهل باطل ، دورى كردند، خداوند نيز آنها را در راه اطاعتش ،
يارى فرمود...سپس آن مسيحى زنار و صليب طلايى را كه در گردن داشت بريد و شكست وبيرون آورد و به امام كاظم (ع ) عرض كرد: (زكات اين صليب طلا را به چه مصرفىبرساند؟)
امام كاظم : در اينجا برادرى هم كيش تو است و از قبيله (قيس بن ثعلبه ) است كه مانندتو به اسلام گرويده ، با او مواسات و همسايگى كنيد (و از زكات به او بده ) و من دراداى حق اسلامى شما كوتاهى نميكنم .
مسيحى : من در محل خود ثروتمند هستم و سيصد اسب نر و ماده ، و هزار شتر دارم ، و حق شمادر نزد من ، بيش از حق من است .
امام كاظم : (تو آزاد شده خدا و رسولش هستى ، و نسبت و نژادت بهحال خود باقى است ).
از آن پس ، آن مسيحى ، رسما در صف مسلمين قرار گرفت ، و در راه اسلام ، به نيكى انجاموظيفه كرد، و با زنى از قبيله بنى فهر، ازدواج نمود، و امام كاظم (ع ) از اوقاف امام على(ع ) پنجاه دينار مهريه همسرش را پرداخت ، و براى او نوكر گرفت ، و خانه اى دراختيار او گذارد، و او در خدمت امام كاظم (ع ) بود، تا آن حضرت از مدينه به سوى بغدادتبعيد كردند آن مسيحى تازه مسلمان 28 شب پس از تبعيد امام كاظم (ع ) از دنيا رفت(275)


مسلمان شدن عجيب راهب در حضور امام كاظم (ع ) 

سرزمين (نجران ) يكى از شهرهاى مسيحى نشين بود، روزى يك مرد و يك زن كه هر دو،راهب (عابد و عالم مسيحى ) بودند، به حضور امام كاظم (ع ) در مدينه آمدند، زن راهبمسائلى از امام كاظم (ع ) پرسيد، امام پاسخمسائل او را داد، او به حقانيت اسلام پى برد و هماندم در محضر آن حضرت ، مسلمان شد، وگواهى به يكتائى خدا و رسالت محمد(ص ) داد.
سپس مرد راهب ، مسائلى از امام كاظم (ع ) پرسيد و امام به همه آنمسائل پاسخ داد، آنگاه بين امام و او گفتگوى زير به ميان آمد:
راهب : من در دين خود آنچنان نيرومندم كه هيچ كدام از مسيحيان از دانش ، به درجه من نمىرسند، شنيدم مردى در هند سكونت دارد، كه هر گاه بخواهد براى زيارت بيت المقدسبيايد، در يك شبانه روز - آنهمه راه طولانى را مى پيمايد - مى آيد و باز مى گردد، مناحوال او را از شخص ‍ پرسيدم ، او گفت : (آن شخص هندى ، اسمى را كه آصف برخيا همدمسليمان (ع ) مى دانست و به آن وسيله تخت بلقيس را از شهر سبا نزد سليمان آورد، مىداند)، خداوند وصف آصف برخيا را در كتاب شما (قرآن - 38 تا 40نمل ) و در كتابهائى كه بر ما اهل اديان نازل شده ، بيان فرموده است .
امام كاظم : آيا خداوند داراى چند نام است كه دعا به وسيله آنها حتما به استجابت مى رسد؟
راهب : آن نامها بسيار است ، ولى آنها را كه دعا به وسيله آنها حتما در نمى شود، هفت ناماست .
امام كاظم : آنچه از آنها را بياد دارى بگو.
راهب : نه ، به حق خدائى كه تورات را بر موسى (ع ) فرو فرستاد و عيسى (ع ) رامايه پند جهانيان قرار داد و... آن نامها را نمى دانم ، و اگر مى دانستم نيازى به شمانداشتم كه از شما بپرسم .
امام كاظم : اكنون بقيه داستان آن مرد هندى را بيان كن
راهب : من اين نامها را شنيده ام ولى حقيقت معنى و تفسير آنها را نمى دانم و چگونگى دعا بهوسيله آنها را نمى شناسم ، به سوى هند حركت كردم تا به شهر (سبذان ) رسيدم ،آدرس آن مرد را در آنجا پرسيدم ، گفتند: او در فلان كوه در ميان صومعه اى است ، و درتمام سال دو بار از آن صومعه بيرون مى آيد، هنديان معتقدند كه خداوند در صومعه اوچشمه اى بيرون آورده و زمين اطراف آن بدون تخم و بذر افشانى براى او كاشته مىشود و محصول مى دهد.
من به سوى آن صومعه رفتم و سه روز پشت در بودم ، دستى به در نزدم و آن رانكوبيدم ، روز چهارم گاوى را ديدم كه هيزم بر پشت دارد و پستانش پر از شير است ،به آنجا آمد و در را فشار داد و در باز شد و من پشت سر او وارد صومعه شدم ، آن مرد راديدم كه ايستاده به آسمان و زمين و كوه مى نگرد و گريه مى كند.
به او گفتم : عجبا! چه اندازه نظير تو در اين دوران ، اندك است ، ناگهان او به من روكرد و گفت :
(واللّه ما انا الا حسنه من حسنات رجل خلفة ورا ظهرك :
سوگند به خدا من نيستم مگر جزئى از حسنات مردى (يعنى امام كاظم عليه السلام ) كه اورا پشت سر نهاده اى ) (نزد او نرفته اى و نزد من آمده اى )
گفتم : به من خبر داده اند كه تو يكى از نامهاى خدا را مى دانى و به وسيله آن در يكشبانه روز به زيارت بيت المقدس مى روى و باز مى گردى .
گفت : آيا بيت المقدس را مى شناسى ؟
گفتم : آن بيت المقدس را كه در سرزمين شام است مى شناسم .
گفت : منظورم آن بيت المقدس نيست ، بلكه آن خانه مقدسى است كه خانهآل محمد(ص ) است .
گفتم : من تا امروز آنچه شنيده ام همان (بيت المقدس ) است كه در شام مى باشد.
گفت : آن را كه تو مى گويى ، جاى محرابهاى پيامبران است و به آن (حظيرة المحاريب) (جايگاه محرابها) مى گفتند...
گفتم : من از راه بسيار دور نزد تو آمده ام و براى حاجت و اميد به در خانه ات شتافته ام .
گفت : (...از راهى كه آمده اى باز گرد، و به مدينه محمد(ص ) برو كه آن را (طيبه )(پاك ) گويند، وقتى كه به آنجا رسيدى در آنجا از (موسى بن جعفر)(ع ) بپرس ،وقتى كه او را يافتى ، هر چه مساءله از پيشينيان و آيندگان داى ، از او بپرس ).
اكنون به اينجا آمده ام .
امام كاظم : رفيقى كه با او (در صومعه هند) ملاقات كردى تو را نصيحت كرده است .
راهب : قربانت گردم نام او چه بود؟
امام كاظم : او (متمم بن فيروز) نام دارد و اهل فارس (ايرانى ) است ، و از كسانى استكه به خداى يكتا اعتقاد دارد و با قلبى پاك و سرشار از يقين ، خدا را مى پرستد، وچون از قوم خود ترسيده ، از آنها گريخته و خداوند به او حكمت بخشيده و او را به راهراست هدايت نموده و از پرهيزكارانش قرار داده است ...
او هر سال به مكه مى آيد و در حج شركت مى كند، واول هر ماه ، عمره حج را به جاى مى آورد، و بهفضل الهى از منزلش كه در هند است به مكه مى آيد، خداوند به سپاسگذاران اينگونهپاداش مى دهد.
آنگاه راهب ، مسائل بسيارى از امام كاظم (ع ) پرسيد، امام كاظم (ع ) به همهمسائل او پاسخ داد، سپس امام كاظم (ع ) مسائلى را از راهب پرسيد، ولى او پاسخ هيچ يكرا ندانست .
در پايان ، راهب به امام كاظم (ع ) عرض كرد: (به من خبر بده از 8 حرفى كه از آسمانفرود آمد، و چهار حرف آن در زمين آشكار گشت ، و چهار حرفش ‍ در آسمان ماند، آن چهارحرفى كه در آسمان ماند بر چه كسى نازل شد و چه كسى آن را تفسير كند؟)
امام كاظم : آن شخص قائم ما است كه خدا (آن حرف را) بر اونازل كند، و او آنها را تفسير نمايد، و آنچه را كه خدا بر صديقين و پيامبران و هدايتيافتگان نازل كرده ، بر او نازل كند.
راهب : دو حرف از آن چهار حرف را كه در زمين آشكار شده ، برايم بفرما كه چيستند؟
امام كاظم : همه آن چهار حرف را به تو مى گويم : 1 - معبودى شايسته پرستش جز خداىيكتا و بى همتا نيست 2 - محمد رسول با اخلاص خدا است 3 - ما از افراد خاندان محمد(ص )هستيم 4 - شيعيان ما از ما، و ما از رسول خدا(ص ) ورسول خدا(ص ) از خدا است ، به خاطر (پيوند شيعيان به آنها، جزء آنهايند).
اينجا بود كه نور اسلام بر قلب راهب تابيد و هماندم مسلمان شد و گواهى به يكتائىخدا و رسالت محمد(ص ) داد، و به امام كاظم (ع ) عرض كرد: (شما برگذيده خلق خداهستيد و شيعيان شما پاكيزه و جايگزين نافرمانان هستند، و عاقبت نيك الهى از آن آنان است، و ستايش مخصوص ‍ پروردگار جهانيان مى باشد).
امام كاظم (ع ) روپوش و پيراهن و كفش و كلاهى را خواست و به راهب داد و به او فرمود:ختنه كن ، او گفت : در هفتمين روز (ولادتم ) ختنه كرده ام (276)


معجزه اى از امام كاظم (ع ) در منى  

امام كاظم (ع ) در منى (نزديك مكه ) بود، بانوئى را ديد گريه مى كند، و بچه هايش نيزكه در كنارش هستند گريه مى كنند، به خاطر آنكه گاوى شيرده داشتند و آن گاو مردهبود.
امام كاظم (ع ) نزد آن بانو رفت و فرمود: (از كنيز خدا، چرا گريه مى كنى ؟)
بانو گفت : (اى بنده خدا، من داراى چند كودك يتيم هستم ، و تنها در زندگى يك گاوداشتم كه زندگى من و بچه هايم به وسيله آن گاو تاءمين مى شد، اكنون آن گاو مردهاست و دست من و بچه هايم از همه چيز كوتاه شده است و بيچاره شده ايم ).
امام كاظم : اى كنيز خدا، مى خواهى آن گاو را براى تو زنده كنم ؟
به دل بانو افتاد كه در پاسخ گفت : آرى .
امام كاظم (ع ) به كنار رفت و دو ركعت نماز خواند، و دست به سوى آسمان بلند كرد ولبهايش را تكان داد (كه معلوم بود دعا مى كند) سپس برخاست ، گاو را صدا زد، و بانوك عصا يا پنجه پا به آن گاو مرده زد، ناگهان آن گاو برخاست و راست ايستاد،وقتى كه زن آن منظره را ديد، جيغ كشيد و فرياد مى زد:
عيسى بن مريم و رب كعبه : (سوگند به خداى كعبه اين مرد، عيسى بن مريم (ع ) است).
امام كاظم (ع ) به ميان مردم رفت و از آنجا گذشت . (277)


خبر دادن امام كاظم (ع ) از آينده  

اسحاق بن عمار مى گويد: نزد امام كاظم (ع ) بودم ، آن حضرت وقت مرگ مردى را به خوداو خبر داد.
من پيش خود گفتم : (مگر امام كاظم (ع ) مى داند كه هر كدام از شيعيانش ‍ در چه وقت مىميرند؟)
ناگاه آن حضرت با چهره خشمگون به من نگريست و فرمود: (اى اسحاق ، رشيد هجرى(يكى از اصحاب نزديك امام على عليه السلام ) علم منايا و بلايا (مرگها و مصائب مردم )را مى دانست ، امام كه سزاوارتر به دانستن آن است ، سپس فرمود:
اى اسحاق ! هر چه خواهى بكن (و كارهايت را انجام بده ) كه عمرت به سر آمده و به دوسال نرسيده مى ميرى ، و افراد خانواده ات ، چند روز پس از مرگ تو، با همديگر اختلافمى كنند و خيانت به همديگر مى نمايند، به گونه اى كه دشمنان شما آنها را شماتت وسرزنش كنند، با آنكه تو در دلت چنان خيال كردى ) (كه ما چگونه خبر از آينده مى دهيم).
اسحاق مى گويد؛ گفتم : (آنچه در دلم گذشت ، از درگاه الهى ، طلب آمرزش ‍ مى كنم)، مدتى از اين جريان گذشت ، اسحاق از دنيا رفت .
و همانگونه كه امام كاظم (ع ) خبر داده بود، بعد از او، افراد خاندان او با هم اختلافنمودند، و دستشان به اموال مردم دراز بود و كارشان به افلاس ‍ كشيد (مفلس شدند، وقرضشان بيش از اندوخته و در آمدشان بود). (278)


امام كاظم (ع )، ناخداى كشتى  

فيض بن مختار مى گويد: در محضر امام صادق (ع ) بودم ، حضرت موسى بن جعفر(ع ) درآن هنگام كودك بود، به پيش آمد، من او را در بر گرفتم ، و بوسيدم ، امام صادق (ع )فرمود:
(انتم السفينة و هذا ملاحها: شما كشتى هستيد و اين (كودك ) ناخداى آن كشتى است )(همانگونه كه ناخداى كشتى ، كشتى را از بيراهه ها و امواج سهمگين دريا، به راه راست وساحل نجات ، هدايت مى كند، اين آقازاده نيز در ميان شما چنين نقشى خواهد داشت ).
سال بعد، در مراسم حج شركت نمدم ، دو هزار دينار همراهم بود، هزار دينار آن را براىامام صادق (ع )، و هزار دينار ديگر را براى حضرت كاظم (ع ) فرستادم .
بعدا وقتى كه به محضر امام صادق (ع ) رفتم ، به من فرمود: (موسى را با من برابرنمودى ؟)
گفتم : بر اساس فرموده شما، اين كار را كردم .
فرمود: سوگند به خدا، اين كار (معرفى موسى (ع ) را به عنوان امام بعد از خودم ) را مننكردم ، بلكه خداوند اين كار را نسبت به او انجام داد (و او را امام و ناخداى كشتى نمود).(279)


مطالبه امام كاظم (ع ) فدك را از مهدى عباسى  

(مهدى عباسى سومين طاغوت عباسى ، براى سرپوش گذاشتن بر جنايات خود، روزىاعلام كرد، مى خواهم مظالم عباد و حقوقى كه مردم برگردن من دارند، به صاحبانشانبپردازم ، امام كاظم (ع ) اين اعلام را شنيد، براى استرداد (فدك ) كهمال فاطمه (س ) و سپس فرزندان فاطمه (س ) بود، نزد مهدى عباسى آمد، اينك بهگفتگوى آنها توجه كنيد):
امام كاظم : (ما بال مظلمتنا لا ترد: چرا آنچه را كه به زور از ما گرفته شده ، به مابر نمى گردانى ؟)
مهدى عباسى : موضوع چيست ؟
امام كاظم : خداوند متعال هنگامى كه فدك (280) و حومه آن را (كه در دست يهوديان بود)براى پيامبرانش فتح نمود، بر آن اسب و شتر رانده نشد (يعنى بدون جنگ در اختيارمسلمانان افتاد)، خداوند اين آيه (26 اسرء) را بر پيامبرشنازل كرد:
(و آت ذاالقربى حقه : و حق نزديكان را بپرداز.)
پيامبر(ص ) ندانست كه منظور از نزديكان ، چه كسانى هستند، ازجبرئيل پرسيد، جبرئيل هم از خدا پرسيد، خداوند (توسطجبرئيل ) به پيامبر(ص ) وحى كرد، فدك را به فاطمه (س ) بده ، پيامبر(ص ) فاطمه(س ) را طلبيد و به او فرمود: (اى فاطمه ! خداوند به من امر كرده تا فدك را به توبدهم )
فاطمه (س ) عرض كرد: اى رسول خدا! من هم از شما و از خدا پذيرفتم ، تا زمانى كهپيامبر(ص ) زنده بود، وكيل هاى پيامبر(ص ) در سرزمين فدك(مشغول كار) بودند پس از رحلت پيامبر(ص ) هنگامى كه ابوبكر، زمام حكومت را بدستگرفت ، وكلاى فاطمه (س ) را از سرزمين فدك بيرون كردند.
فاطمه (س ) به عنوان اعتراض نزد ابوبكر رفت و فرمود: (فدك را به من باز گردان!)
ابوبكر گفت : شخص سياه يا سرخ پوستى (هر كه باشد) نزد من بياور، تا گواهىدهند.
فاطمه (س )، اميرمؤ منان على (ع ) و (ام ايمن ) را نزد ابوبكر برد و آنها به نفعفاطمه (س ) گواهى دادند، ابوبكرتصديق كرد، و سندى نوشت (كه فرك از آن فاطمهاست و) كسى او را از فدك باز ندارد.
فاطمه (س ) از نزد ابوبكر خارج شد و نامه (سند و رد فدك ) را همراه داشت ، در راه بهعمر برخورد كرد، عمر گفت : (اى دختر محمد(ص ) در همراه تو چيست ؟)
فاطمه (س ) فرمود: (نامه اى است كه پسر ابوقحاقه (ابوبكر) برايم نوشته است)
عمر گفت : آن را به من نشان بده .
فاطمه (س ) (دستخط) آن را به او نشان داد.
عمر، آن نامه را از دست فاطمه (س ) قاپيد و خواند، سپس روى آن آب دهان انداخت و آن راپاك كرد و پاره نمود و به فاطمه (س ) گفت : (اين فدك را پدرت با راندن اسب وشتر نگرفته است تا تو بخواهى ريسمان بر گردن ما بگذارى ) (يعنى پدرت براىبدست آوردن آن جنگ نكرده و زحمت نكشيده ، تا زحمت پدر را به رخ ما بكشى و ما را محكومكنى ).
مهدى عباسى : اى ابوالحسن (اى امام كاظم ) حدود فدك را براى ما مشخص كن (تا آن را بهتو باز گردانم )
امام كاظم : حد اول آن ، (كوه احد) است ، و حد دوم آن (عريش ‍ مصر) است ، حد سوم آن(سيف البحر) (حدود شام و سوريه ) است ، و حد چهارمش (دومةالجندل ) (بين شام و عراق ) است (به عبارت ديگر زمام حكومت همه جهان اسلام بايد دردست ما باشد)
مهدى عباسى : همه اينها جز فدك است ؟
امام كاظم : آرى همه اينها جزء فدك است و همه اينها از سرزمين هايى است كهرسول خدا(ص )، اسب و شتر بر آن نرانده است (بلكه بودن جنگ در اختيار مسلمانان قرارگرفته است . (281)
مهدى عباسى : اين همه ، مقدار زياد است ، بايد در اين باره انديشيد. (282)


امام كاظم (ع ) و نهضت (حسين ) شهيد فخ  

(يكى از قهرمانان مبارز و شهادت ، كه با شجاعتى بى نظير با ياران خود، در برابرطاغوت عصرش ، هادى عباسى (چهارمين خليفه عباسى ) جنگيد حسين بن على پسر حسن مثلثاست كه از او به عنوان (شهيد فخ ) ياد مى كنند، زيرا او در سرزمين فخ (در حدود يكفرسخى مكه ) در 8 ذيحجه 169 ه -ق شهد شهادت نوشيد)
هنگامى كه حسين شهيد فخ ، خروج كرد و مدينه را به تصرف خود در آورد، از امام كاظم(ع ) خواست تا با او بيعت كند.
امام كاظم (ع ) (در شرايطى بود كه شركت مستقيمش در اين نهضت ، در مجموع به زيانتشيع و اسلام بود، از اين رو) در پاسخ او فرمود: (اى پسر عمو مرا به چيزى تكليفنكن ، تا سخنى كه شايسته نمى بينم به تو بگوييم ...
حسين (مؤ دبانه ) گفت : (اين درخواستى بود كه از شما كردم اگر بخواهى در آن واردشو؛ وگرنه تو را مجبور نخواهم كرد).
هنگام خدا حافظى ، امام كاظم (ع ) به حسين فرمود: (پسر عمو تو كشته مى شوى ،بنابراين نيكو جنگ كن ، زيرا اين مردم (طرفدار طاغوت ) فاسق و مجرم هستند، در ظاهر دماز اسلام مى زنند ولى در دل مشرك هستند انالله و انا اليه راجعون ، من مصيبت شما گروهخويشانم را به حساب خدا مى گذارم ).
حسين به قيام خود ادامه داد تا همانگونه كه امام كاظم (ع ) فرموده بود، به شهادترسيد.(283)
(هنگامى كه سرهاى شهيدان فخ ، از جمله سر حسين سردار فخ را به مدينه آوردند، امامكاظم (ع ) پس از ذكر كلمه (استجاع ) فرمود:
(حسين در گذشت ، ولى سوگند به خدا او مسلمانى شايسته و روزه دار، و شب زنده داربود، و امر به معروف و نهى از منكر مى كرد، و در ميان دودمانش بى نظير بود).
و از سخنان حسين قهرمان فخ است : (ما دست به نهضت نزديم مگر پس ‍ از مشورت با امامكاظم (ع ) كه او به نهضت فرمان داد) (284)


next page

fehrest page

back page