لازم است قبل از اينكه به بحث درباره عامل ديگرى از سقوط بپردازيم ، درباره ظلم وعدل كه هر كدام ركنى براى فروپاشى جامعه يا پا بر جايى حكومت است ، مطالبى رااز لحاظ لغوى مطرح مى نماييم :
سخن لغويان درباره ظلم و عدل بطور مختصر به دو جمله بر مى گردد:
عدل : قرار دادن هر چيز در جاى خودش :((وضعكل شى ء فى موضعه .))
ظلم : قرار دادن هر چيز در غير از جايگاهش : ((وضع الشى ء فى غير موضعه(123) )). بنظر مى رسد اولين فردى كهعدل را به مفهوم فوق معنا فرمود حضرت امير المؤ منين است كه در پاسخ بهعدل ، برتر است يا وجود و بخشش ؟ فرمود: ((العدل يضع الامور مواضعها، و الجود يخرجها من جهتها والعدل سائس عام و الجود عارض خاص فالعدل اءشرفهما و افضلهما: (124) عدالتكارها را در جايگاه خودش قرار مى دهد و بخشش كارها را از مسير و جهت خود خارج مى كند.عدل ، تدبيرگرى عام و بخشش ، دهشگرى خاص است . (به عبارت ديگر((عدل )) براى همه ، و ((وجود )) براى مواردى خاص كاربرد دارد.) بنابراين عدالتشريفتر و با فضيلت تر از بخشش است .
ظلم اگر به معناى كم كردن يا كاستن از حق هم باشد، همان است كه بيرون از محدوده معينبه كار رفته ؛ چه نقصان و كاستن از حق باشد يا از مرز حق تجاوز كرده باشد.
لذا شرك به خدا هم در قرآن تجاوز از مرز حق است و هم ظلم عظيم شمرده شده است : ((انالشرك لظلم عظيم (125) .
قرآن نيز ظالم را چنين توصيف مى كند: ((و من يتعد حدود الله فاولئك هم الظالمون))(126) :آنها كه از حدود و قوانين خداوند متعال تعدى يا تجاوز نمايند، ظالمند.
عدل در امور اجتماعى يعنى رعايت حقوق افراد و دادن حق به صاحب حق است و ظلم رعايتنكردن حقوق افراد جامعه مى باشد.
عدالت در نظام اجتماعى جامعه را مى توان در شش بعد مطرح نمود:
- عدالت در قانونگذارى .
- عدالت در حكم و قضاوت .
- عدالت در كيفر و پاداش .
- عدالت در تقسيم امكانات كشور و حقوق و مزاياى افراد جامعه .
- عدالت در اخذ ماليات .
- عدالت در چينش افراد كارگزار براساس كارايى و مديريت با توجه به رعايت تقوا وويژگى هاى مذهبى در جايگاه و موضعى كه بايد باشند.
در يك نظام اجتماعى مبتنى بر عدالت ، اين انتظار نابجايى از مسؤ ولان نيست و غير از اينرا نبايد به پندار راه داد؛ اگر غير از اين باشد، عملا نظام از گردونه عدالت خارج مىشود؛ و در رديف مقابل آن يعنى ظلم قرار مى گيرد (127) . امت هاى ظلم پيشه دوام وبقايى نداشته اند؛ هلاكت و نابودى آنان را فرا گرفته و نابودى و فنا عين عدالت ازطرف خداوند متعال براى آنان است .
قرآن نيز حكايت هاى آنها را در حد ضرورت بيان كرده كه بالاخره ظالمان رفتنى هستند،هر كدام براساس نوع ستمگرى ، به عذابى خاص خود گرفتار شدند و به عدمپيوستند:
((و ما كنا مهلكى القرى الا و اءهلها ظالمون ))(128) : ما هلاكت كننده جامعه ها نبودهايم مگر اينكه مردم آنها ظالم بودند. ((هل يهلك الا القوم الظالمون (129) )): آيامگر غير از ستمكاران هلاكت مى شوند؟
((فقطع دابر القوم الذين ظلموا والحمد لله رب العالمين ))(130) : پس دنبالهقومى كه ستم مى كردند قطع گرديد و سپاس مرخداى را كه پروردگار جهانيان است .
فرشتگان ماءمور درباره قوم تجاوز پيشه حضرت لوط به حضرت ابراهيم گفتند: ((انا مهلكوا اهل هذه القرية ان اهلها كانوا ظالمين ))(131) : ما مردم اين ديار را نابودخواهيم كرد زيرا آنان ستم پيشه و تجاوزكارند.
قرآن درباره فرعونيان مى فرمايد: ((فاءخذناه و جنوده فنبذناهم فى اليم فاءنظركيف كان عاقبة الظالمين ))(132) : ما فرعون و لشكرش را گرفته و به درياانداختيم ، پس فرجام ستمگران را بنگر.
وقتى درياى مواج قرآن را از كرانه اش نظاره مى كنيم ، اين گونه آياتش ، كهسركوبى ستمگران و ظالمان امت هاى گذشته را نشان مى دهد، آنقدر موج مى زند كهتلاطم آن وحشت در وجود ساحل نشينان مى افكند و انگار مى خواهد انسان را غرق در امواجخود كند و هشدار مى دهد كه مواظب باشيد، امتى ظالم و عدالت گريز نباشيد.
مباش اى پسر خيره و خود پسند
|
بياويز گوش و بياموز پند سعدى
|
بيان بسيار جالب و دلنشينى از حضرت امام سجاد عليه السلام در اين باره آمده كه ذكرآن مقتضاى كلام است : ((، ((فاحذرو ما حذركم الله بمافعل بالظلمه فى كتابه و لا تاءمنوا اءن ينزل بكم بعض ما توعد به القوم الظالمينفى كتابه ، لقد و عظكم الله بغيركم و ان السعيد من وعظ بغيره . و لقد اءسمعكم اللهفى كتابه ما فعل بالقوم الظالمين من اءهل القرى قبلكم حيثقال : و اءنشاءنا بعدها قوما اخرين ، و قال : فلما اءحسوا باءسناهم اذاهم منها يركضون(يعنى يهربون قال :) قالوا يا ويلنا انا كنا ظالمين ، فان قلتم اءيها الناس : ان اللهانما غنى بهذا اءهل الشرك ؛ فكيف ذاك و هو يقول : و نضع الموازين القسط اليوم القيمةفلا تظلم نفس شيئا و ان كان مثقال حبة من خردل اءتينا بها و كفى بنا حاسبين .((ع
((اعلموا عباد الله اءن اهل الشرك لا تنصب لهم الموازين و لا تنشر لهم الدواوين و انمايحشرون الى جهنم زمرا و انما تنصب الموازين و تنشر الدواوينلاءهل الاسلام )): در حذر باشيد از آنچه خدايتان بر حذر داشته ، از آنچه با ستمكارانكرده و در قرآنش بيان نموده و در امان نباشيد از اينكه بشماهانازل شود برخى از آنچه مردم ستمكار را بدان تهديد كرده است در قرآن خود، خداوندبديگران شما را پند داده ، و خوشبخت كسيست كه بديگران پند گيرد و هر آينه خدا درقرآنش به گوش رسانده آنچه را با مردم ستمكار ازاهل آباديهاى پيش از شما كرده است آنجا كه فرموده است (11، 12،14 الانبياء) و آفريديمپس از آن مردمى ديگر و فرموده چون عذاب ما را حس كردند ناگاه از آن بدر ميدويدند-يعنى ميگريختند - ندويد، برگرديد بآن خوشگذرانيها و بمسكنهاى خود شايد پرسشىاز شما بشود - و چون عذاب بر سر آنها آمد - گفتند واى بر ما راستى ما ستمكار بوديم.اگر اى مردم بگوييد راستى خدا مقصودش از اينها مشركانست . چگونه چنين است با اينكهميفرمايد (47 - الانبياء) روز قيامت ترازوى عدالت در ميان نهيم و به هيچكس هيچ ستمىنشود و اگر هم وزن يك دانه خردل باشد آنرا بميان آوريم و بس است كه ما حسابگرباشيم .
اى بنده هاى خدا بدانيد كه براى مشركان نه ترازوئى در ميانست و نه نامه اعمالى وهمانا بى حساب گروه گروه بدوزخ روند، و همانا ميزان و نامهاعمال براى مسلمانان است )). (133)
بنابر آنچه تا كنون ذكر گرديد، ظلم هر چه باشد بنيان كن است ، خانمان برانداز است؛ بحران اجتماعى مى آفريند بد عاقبتى و بد عافيتى بار مى آورد. باز هم آيات ديگرىدرباره بدفرجامى ستم پيشگان : ((و لقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا ))(134) : به طور يقين امت هاى گذشته وقتى ظلم كردند، نابود شدند
درباره قوم صالح - ثمود - كه با صيحه هايى نابود شدند، مى فرمايد: فتلكبيوتهم خاوية بما ظلموا: به خاطر ظلم كردنشان خانه هاى آنان فرو افتاده است .
و در آيه ديگرى :((و اخذ الذين ظلموا الصيحة فاصبحوا فى ديارهم جاثمين (135) )): كسانى را كه ستم كردند خروش و فريادى فرا گرفت كه در خانه هايشان فروافتاده ، مردند.
درباره قوم لوط مى فرمايد: ((و اءمطرنا عليهم مطرا فساء مطر المنذرين )):(سنگهايى ) بر آنان باريدم كه بد بارشى براى بيم دادگان بود. ((و امطرناعليهم مطرا فانظر كيف كان عاقبة المجرمين (136) )): چه بارانى بر آنانبارانديم بنگر عاقبت و فرجام مجرمان چگونه بود.
درباره قوم عاد كه هود پيامبرشان بود مى فرمايد: ((كذبت عاد فكيف كان عذابى و نذرانا ارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى يوم نخس مستمر ))(137) قوم عاد تكذيب كرد.ما برآنان باد سرد و تند را به شدت ، در روز نحس دايمى فرستاديم .
درباره قوم شعيب مى فرمايد: ((فاءخذتهم الرجفة فاءصبحوا فى دارهم جاثمين))(138) : پس زمين لزره اى آنان را فرا گرفت كه در خانه هايشان زمين گير شده ومردند.
زمين لزره اى كه قوم شيعيب را فراگرفت با خروش و صيحه همراه بوده است :...((واخذت الصيحه فاصبحوا فى دريارهم جاثمين . (139) ))كلمه ((جاثم )) كه ازجثوم گرفته شده است ، به معناى سقوط بر روى چيزى است . به نظر مى رسد بالغت((خاوية )) - ((و هى خاوية على عروشها- (140) ))مترادف باشد يعنى معناىسقوط و فرو افتادن را برساند.
منظور آن است كه قوم هود و شعيب و لوط همه گرفتار زمين لرزه اى شديد شده باشند كهبه آنان اجازه نداده است احدى نجات پيدا كند بلكه همه را فرا گرفته به طورى كهبر روى زمين افتاده يا به درون زمين در افتاده ، سقوط كرده و مرده اند.
سوره عنكبوت كه از اقوام ستم پيشه ياد مى كند، در پايان بحث ، درباره فرجام همه آنانمى فرمايد: ((فكلا اخذنا بذنبه فمنهم من اءرسلنا عليه حاصبا و منهم من اخذتهالصيحة و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اغرقنا و ما كان الله ليظلمهم و لكن كانواانفسهم يظلمون (141) )): پس هر كدام از آنان را به گناه خود گرفتيم ، بنابراينبعضى را سنگريزه بر سرشان ريختيم و برخى را خروش و فرياد در برگرفت وقومى ديگر را زمين فرو برد و بعضى دگر را آب غرق كرد- بدانيد - خداوند نبود كهبه آنان ستم كرد بلكه خودشان بر خويش ستم مى كردند.
با عنايت به آيات مذكور كه فرجام هر امتى رامعلول گناه آنان دانسته و به سبب گناهشان ، پايان كارشان كه نابودى و هلاكت است ،يكى مى باشد و همه گناهان با تفاوت ظاهرى كه دارند، همه ظلم و ستم محسوب مى شوندولى چون هر قومى داراى گناه خاصى است لذا هر يك نابوديشان متفاوت است . گمان نرودكه فقط پايان كار امت ها نابودى و هلاكت است بلكه درطول حيات بعضى از امت ها مثل قوم فرعون به علت گناه و كارهاى خلاف قوانين شرع ،دچار بلاها و سختى هاى طاقت فرسا مى شدند كه كمتر از مرگ تدريجى نبود. در سورهاعراف چندين بلا را براى قوم فرعون يادآورى مى كند:
1 - قحطى و خشكسالى .
2 - كمبود ميوه و برداشت مواد غذايى .
3 - طوفان .
4 - آفت ملخ كه به محصولات كشاورزى مى زند و همچنين باعث اذيت و آزار انسان مى شود.
5 - شپشه (آفتى است كه به گندم و حبوبات ديگر مى افتد) يا شپشك .
6 - قورباغه يا غوك .
7 - خون (هنگامى كه مى خواستند آب بنوشندتبديل به خون مى شد).
به نظر مى رسد اين نوع نتايج و معلول گناهان براى انسان ، روحيه پريشانى ،اضطراب و جنگ اعصاب را پديد مى آورد كه آرامش را از نوع بشر سلب مى كند، انسانخود را از هر طرف اسير و درمانده مى بيند؛ دنبال راه فرار است ولى راهى پيدا نمى كند.اين را قرآن ((رجز )) مى نامد. لذا مجبور مى شود به كسى مراجعه كند كه اصلا نمىخواهد او را ببيند. قوم فرعون وقتى در چنين موقعيتى قرار گرفتند به موسى رو آوردندو گفتند اگر اين ((رجز ))، عذاب و بلا را از ما برطرف كنى هم به تو ايمان مى آوريمو هم قوم تو را آزاد مى كنيم تا با تو باشند. اين اضطراب و پريشانى روحى را ازآنان برداشتيم ولى نه ايمان آوردند و نه به وعده خودعمل كردند. ما هم در مقابل از آنان انتقام گرفتيم و در دريا غرقشان كرديم :
((ولقد اءخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات لعلهم يذكرون ، فاذا جآءتهمالحسنة قالوا لنا هذه و ان تصبهم سيئة يطيروا بموسى و من معه اءلا انما طائرهم عنداللهو لكن اءكثرهم لا يعلمون ، و قالوا مهما تاءتنا به من آية لتسحرنا بها فما نحن لكبمؤ منين ، فاءرسلنا عليهم الطوفان و الجراد والقمل و الضفادع و الدم آيات مفصلات فاستكبروا و كانوا قوما مجرمين ، و لما وقع عليهمالرجز قالوا يا موسى ادع لنا ربك بما عهد عندك لئن كشفت عنا الرجز لنؤ منن لك ولنرسلن معك بنى اسرائيل ، فلما كشفنا عنهم الرجز الىاءجل هم بالغوه اذا هم ينكثون ، فانتقمنا منهم فاءغرقناهم فى اليم ... (142) ((ع
آيات آورده شده اثر و نتيجه هاى جور و ستم و تجاوز را به وضوح بازگو كردند كهظالمان براى ماندن ستم مى كنند ولى ظلمشان آنان را از صفحه روزگار محو مى كند.همانطور كه در فرمايش حضرت امير عليه السلام آمده است : ((منعامل رعيته بالظلم ازال الله سبحانه دولته وعجل بواره و هلكه (143) )): هر كارگزارى بر مردم به ستم رفتار نمايد، خداوندحكومتش را زايل ، در نابوديش تعجيل مى كند و او را به هلاكت مى اندازد.
ظلم هر چه باشد كم يا زياد، اثر بقا براى انسان ندارد بلكه زمينه فنا را آماده مى كند.امام على عليه السلام مى فرمايد: ((الظلميزل القدم و يسلب النعم و يهلك الامم (144) ستم گام ها را مى لغزاند و نعمت ها را مىستاند و امت ها را بر اندازد.
ستمگرى خانه برانداز است :((الظلم يدمر الديار (145) ))
ظلم باعث تيره بختى عمر مى شود، روزنه خوشبختى را در ايام زندگى انسان مى بندد ونمى گذارد يك لقمه ، نان خشك از گلوى انسان پايين رود. امام على عليه السلام هميننكته را مى فرمايد:((اياك و الظلم فمن ظلم كرهت ايامه (146) ))
اين اثرات دنيوى ظلم است ، نتايج اخروى آن جاى خود دارد. باز هم اعم از زبان كسى كهرضايت خداوند براى او از حفظ حكومتش مهم تر بود پندى بياموزيم : به خدا سوگند،اگر هفت كشور با آنچه زير آسمان آنها است به من بدهند تا نافرمانى خدا را براىربودن پوست جوى از دهان مورچه اى نمايم ، چنين كارى نمى كنم :
((والله لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها، على ان اءعصى الله فى نملةاءسلبها جلب شعيرة ما فعلته (147) ))
رعيت چو بيخند و سلطان درخت
|
درخت اى پسر باشد از بيخ سخت
|
و گر ميكنى ميكنى بيخ خويش
|
فراخى در آن مرز و كشور مخواه
|
رسد پيشبين اين سخن را بغور
|
كه سلطان شبان است و عامى گله
|
باز هم از امام على عليه السلام بشنويم : حكومت ظالمانهزوال پذير است : ((من جارت ولايته زالت دولته . ))(148)
كسانى كه در دنيا دم از عدالت مى زنند ولى نيروهاى پليس شان حقوق ديگران را كهبراى تهيه لقمه نانى در تلاشند، ضايع مى كنند و به روزاموال مردم را مى گيرند، ببينند، امام على عليه السلام چگونه حكومت ظلم ستيزى داشت . درآغاز خطبه ((يتبراء من الظلم )): ((از ستمگرى بيزارى مى جويد ))، مى فرمايد:
به خدا سوگند: اگر بر خار سعدان بيدار بمانم يا در حالى كه درغل و زنجير گرفتارم به اين طرف و آن طرف مرا بكشند - اين حالت ها را - بيشتر دوستدارم تا در روز قيامت خدا و پيامبرش را ملاقات كنم در حالى كه بر برخى از بندگان خداظلم كرده و يا چيز بى ارزشى را از كسى به زور گرفته باشم و چگونه براى نفسكه به سرعت رو به فرسودگى مى رود و در زير خاك ماندنش طولانى مى شود، براحدى ستم روا دارم ؟: ((والله لاءن اءبيت على حسك السعدان مسهدا، اءو اءجر فىالاغلال مصفدا، اءحب الى من اءن اءلقى الله و رسوله يوم القيامة ضالما لبعض العباد، وغاصبا لشى ء من الحطام ، و كيف اءظلم احدا لنفس يسرع الى البلى قفولها، ويطول فى الثرى حلولها(149) )).
حكومت علوى ، نظام است كه كسى در پنهان و آشكار نمى تواند ذره اى ظلم نه از طرف علىعليه السلام پيدا كند نه از طرف كارگزاران آن حضرت ، ستمى ادامه دار بيابد زيرا آنرادمرد عدالت وقتى مردم منطقه اى مراجعه مى كردند؛ شكايت از والى مى آورند،به شدتبرخورد مى كرد. امام عليه السلام حتى در روزهاىاول بيعت موضع ظلم ستيزى خود را بيان نمود: به خدا سوگند، داد ستمديده را ازستمگرش بستانم و مهار ستمكار را بگيرم و به آبشخور حق بكشانم ، اگر چه اكراهداشته باشد: ((و ايم الله لاءنصفن المظلوم من ظالمه ، و لاءقودن الظالم بخزامته ،حتى اءورده منهل الحق و ان كان كارها.(150) ))
امام عليه السلام حتى به كارگزارانش در نوع نگاه خود، به ديگران سفارش مى فرمودكه نكند توجه شما به بزرگان يك منطقه باعث شود در خود ببينند كه مى توانند بهديگران ظلم كنند به عبارت ديگر حتى از لحاظ روانشناسى جلو اقداماتى را كه يك نفر ازسران با انجام آن گرايش تجاوز و ستمگرى را در وجود ديگران زنده و تحريك نمايد مىگرفت . در نامه اى به محمد بن ابى بكر چنين مى فرمايد:... همگان را به يك چشم نظارهكن ... تا بزرگان در تو طمع نكنند (كه بر ضعيفان ستم روا دارند) و ناتوانان ازعدالت تو بر خود ماءيوس نگردند: ((اس بينهم فى اللحظة و النظرة ، حتى لا يطمعالعظماء فى حيفك لهم و لا يياءس الضعفاء من عدلك عليهم ... (151) ))
ظلم و ستم از طرف هر مقامى باشد چه مرجع قانونگذارى يا مجرى قانون ، فرق نمىكند. از اولين مسؤ وليت هاى بسيار مهم نهادهاى بازرسى و چشم نظام ، بايد اين باشد،كه نكند در گوشه اى از دورترين نقاط كشور ظلم و ستمى واقع شود. همانطور كهدنبال اين هستند تا نيروهاى براندازى را سريعا پيدا كنند و با آنها برخورد نمايند،بايد با حساسيت تمام ، ستمگرى و جور به هرشكل آنرا، از عوامل براندازى قلمداد كنند و ريشه اش را در آورند. لذا احاديث ديگرى بهلحاظ اهميت موضوع از امام على عليه السلام مى آوريم :(152)
((الجور احد المدمرين :))جور و ستم يكى از هلاك كنندگان است .
((من جار اهلكه جوره )): هر كس ظلم كند همان ظلمش نابودش مى كند.
من عمل بالجور عجل الله هلكه : هر كس كارش را با ظلم پيش برد خداوند در نابوديشسرعت به خرج مى دهد.
((من ظلم قصم عمره و دمر عليه ظلمه : هر كس ستم روا دارد - شيشه - عمر خود را شكستهاست و ظلمش او را براندازد.
((من جار قصم عمره : هر كس تجاوز و ستم نمايد - شيشه - عمر خود را شكسته است .
به زيادبن ابيه وقتى جانشين ابن عباس در بلاد فارس شد، فرمود:
((استعملالعدل ، واحذر العسف و الحيف ، فان العسف يعود بالجلاء، والحيف يدعو الى السيف.(153) ))عدل را بكار بند و از ستمگرى و بى عدالتى برحذر باش كه ستم وتجاوزگرى جلاى وطن را براى مردم پديد آورد و بى عدالتى مردم را به طرف اسلحه وبرخورد مى كشاند.
((... و ليس شى ء اءدعى الى تغير نعمة الله وتعجيل نقمته من اقامة على ظلم ، فان الله سميع دعوة المضطهدين ، و هو للظالمينبالمرصاد...(154) )): چيزى به اندازه اصرار بر ستمگرىعامل تغيير نعمت خدا و باعث تسريع در خشم خداوند نيست ، زيرا خداوند آه و ناله مظلومان راهميشه مى شنود و او را در كمين ستمگران است .
منه دل بر اين دولت پنج روز بدود دل خلق خود را مسوز سعدى
ظلم به مفهوم عام آن شامل هرچه بر خلاف حق و قوانين خدا در جامعه اتفاق مى افتد، مىگردد چون همه آنها در غير جايگاهى كه بايد قرار گيرند، بكار مى روند.
از قبيل :
- عدم اطاعت از رهبرى ، (با توجه به سلسله مراتب آن تا پايين ترين درجه مسؤ وليتبه شرط اينكه در اين سلسله مراتب چينش آنان از روىعدل باشد، نه تبعيض كه خود نوعى ظلم است ).
- از منكرات جلوگيرى نكردن .
- رشوه خوارى عوامل نظام .
- بى توجهى به حقوق مردم .
- تجاوز به حقوق ديگران .
- بدرفتارى با مردم .
- تبعيض در جامعه . و...
امام على عليه السلام براى شناخت ظالم سه نشانه را ذكر مى فرمايد:
((للظام من الرجال ثلاث علامات )):
- ((يظلم من فوقه بالمعصية . ))
- ((و من دونه بالغلبه ))
- ((يظاهر القوم الظلمة ))(155) :
- نسبت به مافوق خود نافرمان است .
- نسبت به زير دست خود با زور رفتار مى كند.
- حمايت از گروه ستمكاران .
ظلم باعث شكست و عدل عامل پيروزى است ، شكستعامل نابودى و عدل عامل بقا و ثبات است .
كه بر يك نمط مى نماند جهان
|
خطا بين كه بر دست ظالم برفت
|
جهان ماند و او با مظالم برفت سعد
|
از ديدگاه حضرت امير ((ع )) حتى براى پيروزى بر دشمن نبايد از حريم عدالتبيرون رفت بلكه برخورد عادلانه پيروزى آفرين است : ((و بالسيره العادلة يقهرالمناوى ))(156) : با روش عادلانه دشمن شكست مى خورد و از ميان مى رود.
اگر ظلم و ستم دورانى را هم به خود اختصاص دهد، نتيجه آن چيزى جز سقوط و نابودنيست : ((فان الله لم يقصم جبارى دهر قط الا بعدتمهيل و رخاء ))(157) : خداوند ستمكاران گيتى را پس از مهلت دادن و خوشى وفراخى نابود كرده است .
اهميت اين گناه بنيان كن براى يك امت و توجه حاكمان و رهبرى جامعه به آن ، بيش از اينهمه ((احتياط هاى مستحبى ))است كه براى احكام عبادى داريم . ما در رساله هاى عمليهآنقدر احكام را با احتياطات چه واجبش و چه مستحبش ذكر مى كنيم كه باعث خستگى ودلزدگى مى شود ولى متاءسفانه براى يك گناه به اين بزرگى كه پايه هاى نظام رامى لرزاند، از كنار آن مى گذريم و فكر مى كنيم سقوط، براى ديگران است نه براى ما،و هيچ احتياطى از طرف ما نسبت به اعمال و كردارمان صورت نمى گيرد. ظلم و ستم اينعامل بسيار مهم براندازى كار ندارد كه ما مؤ منيم ، تا از كنار ما بگذرد و به سراغهمسايه ما برود، به هر شكل ممكن كه تصور آن را بنماييم ؛ - بخواهيم يا نخواهيم -،عامل انقراض و زوال است ، همانطور كه ديگران را بر انداخت . ما را نيز به كام خود فروخواهد برد. بنابراين الاحتياط طريق النجات ،يكى از موارد كاربردش همين جاست .
نه آن شوكت و پادشاهى بماند
|
نه آن ظلم بر روستايى بماند سعد
|
گاهى يك سخن به ظاهر ظالمانه باعث نابودى مى شود تا چه برسد بهاعمال ادامه دار ظالمانه ، يك جمله عمر خليفه دوم باعث جان او شد، اگر چه بعيد نيست دستهاى پنهان و جريانهاى ديگرى نيز در پس پرده فعاليت داشته اند ولى اين نكتهتاريخى بسيار جالب است :
((عمر اجازه نمى داد هيچكس از عجمان وارد مدينه شود. مغيرة بن شعبه بدو نوشت : ((منغلامى دارم كه نقاش و نجار و آهنگر است و براى مردم مدينه سودمند است اگر مناسبدانستى اجازه بده او را به مدينه بفرستم .))
عمر اجازه داد. مغيره روزى دو درهم از او مى گرفت وى ابولؤ لؤ نام داشت و مجوسى وازاهالى نهاوند بود و مدتى در مدينه بود آنگاه پيش عمر آمد و از سنگينى باجى كه بهمغيره مى داد شكايت كرد عمر گفت : ((چه كارهايى مى دانى ؟ )) گفت : ((نقاشى و نجارىو آهنگرى )). عمر گفت : ((باجى كه مى دهى درمقابل كارهايى كه مى دانى زياد نيست )). او قرقر كنان برفت يك روز ديگر از جايى كهعمر نشسته بود مى گذشت عمر بدو گفت : ((شنيده ام گفته اى اگر بخواهم آسيايى مىسازم كه با باد بگردد)) ابولؤ لؤ گفت : ((آسيابى براى تو بسازم كه مردم از آنگفتگو كنند )) و چون برفت عمر گفت : ((اين برده مرا تهديد كرد)) و چون ابولؤ لؤبه انجام كار خود مصمم شد خنجرى همراه برداشت و در يكى از گوشه هاى مسجد درتاريكى به انتظار عمر بنشست ، عمر سحرگاه مى رفت و مردم را براى نماز بيدار مىكرد و چون بر ابولؤ لؤ گذشت برجست و سه ضربت به عمر زد كه يكى زير شكم اوخورد و همان بود كه سبب مرگش شد )). (158)
دقت در تقسيم اموال عمومى از دقيق ترين امور يك نظام سالم وعادل است ، نمى شود آنرا به بعضى اختصاص داد و به بعضى ديگر خير يا كمتر ازآنان پرداخت : امام على عليه السلام آنرا خيانت و جور مى دانند: ((جود الولاة بفى ءالمسلمين جور و ختر )). (159)
تبعيض اقتصادى و بهره بردارى مالى براى كارگزاران يك نظام ، ظلم است . دستاندركاران حكومت جامعه نبايد براى خود حقى بيش از ديگرانقائل شوند و خود را يك سر و گردن از ديگران نسبت به امكانات مالى و حقوقى جامعهبالاتر بدانند و جايگاه خاصى را براى خود در ميان مردم تصور نمايند. اين طرز تفكرخود تبعيض محض و ظلم بزرگى است كه بنيان جامعه را سست مى كند. امام على عليهالسلام درباره خواص چنين مى فرمايد: ))ليس احد من الرعيةاثقل على الوالى مؤ ونة فى الرخاء و اقل معونة له فى البلاء و اكره للانصاف واساءل بالالحاف و اقل شكرا عند الاعطاء و اءبطاء عذرا عند المنع و اءضعف صبرا عند ملماتالدهر من اهل الخاصة :(160) ))از مردم هيچكس چون خواص بر حكمرانان به هنگام رفاهو آسايش گرانبارتر، در گرفتارى ها كم يارى كننده ، در انصاف و برابرى ناراضىتر، در خواهش پر اصرارتر، موقع بخشش كم سپاستر، در هنگام جلوگيرى و ممانعت ديرعذر پذيرنده تر و در پيشامد و سختى هاى روزگار كم صبر تر نيست .
((وليكن احب الامور اليك اوسطها فى الحق و اعمها فىالعدل و اجمعها لرضى الرعية ...:(161) ))بايد محبوبترين كارها براى تو ميانهروى در حق باشد و شامل همه گردد و خشنودى و رضايت عموم در آن گنجانيده شده باشد.زيرا انتقام جويى همگانى ، همچون سيل بنيانكن رضايت خواص را نابود كند ولى ناراحتىتعداد اندكى خواص با خشنودى و رضايت عمومى مردم پوشيده مى شود.
((انصف الله و انصف من نفسك و من خاصة اهلك و من لك فيه هوى من رعيتك فانك الاتفعل تظلم : (162) ))شخص خودت و نزديكانت و هر كس كه از بين مردم بيشتر بهاو توجه دارى ، همگى موظف به رعايت عدل و انصاف نسبت به خدا و عموم مردم مى باشيد،اگر اين عدل و انصاف را رعايت نكردى بدان كه ستم روا داشته اى .
اكنون كه بحث پيرامون نتايج جور و ستم به اينجا رسيد مناسب است حكايتى از گلستانسعدى بياوريم :
((يكى را از ملوك عجم حكايت كنند كه دست تطاولبمال رعيت دراز كرده بود و جور و اذيت آغاز كرده ، تا بجائى كه خلق از مكايد فعلشبجهان برفتند به مناطق ديگر گريختند و از كربت جورش راه غربت گرفتند. چون رعيتكم شد، ارتفاع ولايت نقصان پذيرفت - برداشت محصولات كشاورزى كم شد - و خزانهتهى ماند و دشمنان زور آوردند.
هر كه فريادرس روز مصيبت خواهد
|
گو در ايام سلامت بجوانمردى كوش
|
بنده حلقه بگوش ار ننوازى برود
|
لطف كن لطف كه بيگانه شود حلقه بگوش
|
بارى ، بمجلس او در، كتاب شاهنامه همى خواندند درزوال مملكت ضحاك و عهد فريدون ، وزير ملك را پرسيد هيچ توان دانستن كه فريدون كهگنج و ملك و حشم نداشت چگونه برو مملكت مقرر شد؟ گفت : آنچنانكه شنيدى خلقى بروبتعصب گرد آمدند و تقويت كردند و پادشاهى يافت . گفت : اى ملك چون گرد آمدن خلقىموجب پادشاهيست تو مر خلق را پريشان براى چه مى كنى مگر سر پادشاهى كردن ندارى؟
همان به كه لشكر بجان پرورى
|
ملك گفت : موجب گرد آمدن سپاه و رعيت چه باشد؟ گفت : پادشه را كرم بايد تا بروگرد آيند و رحمت ، تا در پناه دولتش ايمن نشينند و ترا اين هر دو نيست
پادشاهى كه طرح ظلم افكند پاى ديوار ملك خويش بكند
ملك را پند وزير ناصح موافق طبع مخالف نيامد ،روى از اين سخن در هم كشيد و بزندانشفرستاد، بسى بر نيامد كه بنى عم سلطان بمنازعت خاستند و ملك پدر خواستند، قومىكه از دست تطاول او بجان آمده بودند و پريشان شده ، بر ايشان گرد آمدند و تقويتكردند تا ملك از تصرف اين بدر رفت و بر آنان مقرر شد
پادشاهى كو روا دارد ستم بر زير دست
|
دوستدارش روز سختى دشمن زور آورست
|
با رعيت صلح وزجنك خصم ايمن نشين
|
زانكه شاهنشاه عادل را رعيت لشكرست ))
|
(163)
نسبت به ستمگرى ، جور و بى عدالتى بايد تا آنجا حساسيت نشان داد و مواظب وحراستگر باشيم كه به كارهاى عادلانه خود نيز با ديده شك بنگريم ، نه اينكه توجهنداشته باشيم كه ظلم است يا عدل ؟ و بدتر از اين ، آن كه انسان جور و ظلمش را عينعدالت بپندارد. امام على عليه السلام چنين انسانى را جائرترين و ستمكارترين فرد،قلمداد فرموده است : ((اءجور الناس من عد جوره عدلا منه .(164) ))آيا اين همه روايتپيرامون ظلم و ستم و اثرات آن ، جعلى ، و از ائمه عليهم السلام كه زبان پيامبر دربيان مكتب اسلام هستند، نقل نشده است ؟ آيا اين روايات سند ندارد؟ آيا باعقل ، سازگار نيستند؟ مخالف كلام خدا هستند؟
اولا: اين احاديث و بيانات از اميرالمؤ منين بطور مسلم با آيات قرآن سازگارى دارند و بامتن كلام خدا كه پيرامون ظلم ، آن آيات كثير را بر پيامبر اسلامنازل كرده است ، هماهنگى دارد و بر خلاف نظر وحى نيست .
ثانيا: اين احاديث از نهج البلاغه و... كه نقل شده در جاى خود به اثبات رسيده ، كتابمعتبر و قابل اعتمادى است .
ثالثا: اين نوع احاديث ، احاديثى نيستند كه بتوان تصور تحريف يا جعلى بودن آنها راداد، چون اينها بر خلاف تمايلات نفسانى حكام است نه مطابق آن . لذا بايد به آنها اهميتداد، با طيب خاطر به آنها عمل كرد، گرفتار و هميات و ذهنيات خود نشويم و بدانيم اينهادر تمام زمينه ها كاربرد دارند چه در عالم سياست باشد يا درمسائل اقتصادى ، در گزينش ها و حقوق فردى و اجتماعى افراد جامعه ، و... اگرقائل به روش احتياط را پيش بكشيم و بگوييم : ((الاحتياط طريق النجاة ))-همانطور كه گفته شد، در برخوردهاى اجتماعى ومسائل حكومتى بيش از همه جا، جاى احتياط است و ما نياز به آن داريم . گمان نكنيم همهاعمال و كردار ما عين عدل و روش ما اسلام مجسم است .
1 - عدل
حال كه با استفاده از آيات و روايات ، فروپاشى مى آفريند، به نقشعدل ، كه در حفظ نظام يكى از عوامل بسيار مؤ ثر است ، اشاره مى كنيم :
نظام و جهان هستى هستى بوسيله عدالت پا بر جاست . پيامبر فرمود:((بالعدل قامت السماوات و الارض )):(165) آسمان ها و زمين بهعدل ايستاده اند.
مكتب اسلام بر اساس عدل استوار است و پيامبر صلى الله عليه و اله از همان دوران تبليغبه مردم گوشزد كردند كه : ((اءمرت لاءعدل بينكم ))(166) ماءمور عدالتدرميان شما هستم . قرآن در موضوع ازدواج به عدالت امر مى كند، (167) در بحثقضاوت امر به عدالت مى نمايد، (168) و در امور اقتصادى امر به قسط وعدل مى نمايد،(169) و حتى جايى امر به عدالت مى نمايد كه انتظار نمى رود هيچانسانى بر عدالت قلم و قدم زند و آن در جايى است كه وقتى كينه ، با طرفمقابل برخورد مى نمايد، ظلم است . لذا در چنين موضعى قرآن تاءكيد ديگرى بر عدالتاست : ((و لا يجر منكم شنئان قوم على اءلا تعدلو ادلوا هو اءقرب للتقوى ...(170) ))بغض و كينه گروهى ، شما را بطرف بى عدالتى سوق ندهد (وا ندارد كه عدالتنكنيد)، عدالت نماييد كه به تقوى نزديكتر است ... خمير مايه مكتب اسلام ، كه اعتقاديشعدل مطلق است ، عدالت و داد مى باشد. امام على عليه السلام مى فرمايد: ((انالعدل ميزان الله سبحانه الذى وضعه الخلق و نصبه لاقامة فلا تخالفه فى ميزانه ولا تعارضه فى سلطانه :(171) )). عدالت ميزان خداوند سبحان است كه در ميانخلق قرار داده و براى برپايى و قوام حق نصب فرموده ، بنابراين درباره ميزان خداوندبا او مخالفت نكنيد و معارضه با دليل خداوند يا سلطنت او ننماييد.
((العدل اءقوم اساس )):عدل قوى ترين و پابرجاترين بنيان است .
((جعل الله العدل قواما للاءنام و تنزيها من المظالم و الآثام و تسنية للاسلام : ))خداوند عدالت را عامل ثبات براى مردم و دور نمودن و پاكى از ظلمها و گناهان و درخشش ومزيتى براى اسلام قرار داد.
((العدل قوام الرعية و جمال الولاة )): عدالتعامل ثبات مردم و جمال حاكمان است . زيبايى كشوردارى عدالت ، عفو و بخشش باقدرتمدارى است كه فرمود:((جمال السياسةالعدل و العفو مع القدرة ))(172)
در كلام ديگرى آن حضرت عدالت را سپرى فرض مى كند كه دولتها را از گزند حوادثحفظ مى نمايد: ((العدل جنة الدول . ))با توجه به اين حديث ، عنايت پيامبر اكرم رادرباره عدالت بنگريم و سيره آن حضرت را ملاكعمل قرار دهيم .
((در فتح مكه زنى از قبيله بنى مخزوم مرتكب سرقت شد و از نظر قضائى جرمش محرزگرديد. خويشاوندانش كه هنوز رسوبات نظام طبقاتى در خلاباى مغزشان بجاى ماندهبود، اجراى مجازات را ننگ خانواده اشرافى خود مى دانستند و به تكاپو افتادند، بلكهبتوانند مجازات را متوقف سازند، اسامه بن زيد را كه مانند پدرش نزدرسول خدا (ص ) محبوبيت خاصى داشت ، وادار كردند به شفاعت برخيزد، او همينكه زبانبه شفاعت گشود، رنگ صورت رسول خدا (ص ) از شدت خشم بر افروخته شد و باعتاب و تشدد فرمود:((چه جاى شفاعت است ، مگر مى توان حدود قانون خدا را بلا اجراگذاشت ))؟ دستور مجازات صادر نمود. اسامه متوجه غفلت خود گرديد و از لغزش خودعذر خواست و استدعاى طلب مغفرت نمود
براى اينكه فكر تبعيض در اجراء قانون را از مخيله مردم بيرون بنمايد به هنگام عصردر ميان جمع به سخنرانى پرداخت و ضمنا عطف به موضوع روز كرده چنين گفت :((اقوام وملل پيشين دچار سقوط و انقراض شدند بدين سبب كه در اجراى قانون عدالت تبعيض روامى داشتند، هر گاه يكى از طبقات بالا مرتكب جرمى شد او را از مجازات معاف مى كردند واگر كسى از زيردستان به جرم مشابه آن مبادرت مى كرد او را مجازات مى نمودند، قسمبه خدايى كه جانم در دست اوست در اجراى عدل در باره هيچكس فروگذارى و سستى نمىكنم ، اگر چه مجرم از نزديكترين خويشاوندان خودم باشد))(173)
او خود را مستثنى نمى كرد و فوق قانون نمى شمرد. روزى به مسجد رفت و در ضمنخطابه فرمود:((خدا سوگند ياد كرده است در روز جزا ظلم هيچ ظالمى در نگذرد، اگركسى از شما ستمى از من رفته و از اين رهگذر حقى بر ذمه من دارد من حاضرم به قصاصو عمل متقابل تن بدهم )). از ميان مردم شخصى بنام ((سوادة بن قيس )) بپا خاست و گفتيا رسول الله ((روزيكه از طائف برمى گشتى و عصا را در دست خود حركت مى دادى بهشكم من خورد و مرا رنجه ساخت )). فرمود ((حاشا كه به عمد اين كار را كرده باشم .معهذا به حكم قصاص تسليم مى شوم )) فرمان داد همان عصا را بياورند و به دست((سواده ))داد و فرمود ((هر عضو بدن تو را كه خسته است به همان قسمت از بدن منبزن و حق خود را در همين نشاءة دنيا از من بستان )) سوادة گفت نه نه ، من شما را مىبخشم . فرمود ((خدا نيز بر تو ببخشد))(174) آرى چنين بود رفتار يك رئيس وزمامدار تام الاختيار دين و دولت در اجراى عدل اجتماعى و حمايت قانون .))(175) عدالتعامل به راه صواب و درست كشاندن مردم است . به عبارت بهتر عاملى براى اصلاح جامعهو امت مى باشد وصى رسول عدالت پيشه مى فرمايد: ((العدل يصلح الرعية . و بالعدل تصلح الرعية . ))در بيانى ديگر آن حضرت عدالترا وسيله براى دو چندان شدن بركات خداوندى مى داند: ((عبالعدل تتضاعف البركات ((. حكومت اگر بخواهد نظم پيدا كند و بر اساس يك نظامدرست برقرار بماند از تنها مسيرى كه به موفقيت مى رسد و برقرار مى ماند، عدالتاست : ((العدل نظام الامر.))در يك نظام عادلانه مى توان احكام خدا را زنده كرد ولىاگر خداى ناكرده ذره اى ظلم باشد نمى توان دم از اسلام و شكوفايى احكام الله زد. امامعلى عليه السلام مى فرمايد: ((العدل حياة الاحكام . ))افزودن بر شكوفايى احكامالله ، عمران و آبادانى جامعه كه عامل مهمى براى ثبات و پايدار ماندن حكومت است ، بهوسيله عدالت امكان پذير است : ((ما عمرت البلادبمثل العدل : ))چيزى مانند عدالت عامل آبادانى سرزمين ها نمى شود. امت مؤ من و باايمان امتى است كه روش خود را ((عدل و داد))قرار دهد و در تمام زمينه ها، گامهاى خود راجايى گذراند كه جايگاه آن است و هر چيزى را با عدالت و ميزانعدل خداوند بسنجند، كه عدالت راءس ايمان و گرد آورنده تمام نيكيها، بلكه عالى ترينمرتبه ايمان است : ((العدل راءس الايمان و جماع الاحسان و اءعلى مراتب الايمان .(176) ))اگر نظامداران جامعه و حاكمان بر سرنوشت مردم ، علاقه به حفظ حكومتو لااءقل حراست از قدرت خود بر مردم داشته باشند كه باعث مى شود هم حكومت بقايشادامه پيدا كند و هم خودشان بر جامعه حكمرانى نمايند، بايد عشق و علاقه مردم را نسبتبه نظام برانگيزند. عامل محبت مردم به نظام سياسى شان اين نيست كه كردار حاكمان برجامعه طورى باشد كه مردم نظام حق را با نظامباطل گذشته مقايسه كنند و كم كم گرايش و محبت از نظام فعلى كاسته شود و كفهترازوى رژيم قبلى يا نظام ديگرى سنگين تر وميل جامعه به آن بيشتر شود و حكومت حق از چشم مردم بيفتد و ديگرى جايگزين شود، اگرحكومتى بخواهد بماند بايد مردم را با خود داشته باشد و اين ممكن نيست مگر اينكه زمينهمحبت آنان فراهم گردد.
مراعات دهقان كن از بهر خويش
|
كه مزدور خوشدل كند كار بيش
|
پر فروغى حكومت را امام على عليه السلام محبت و عدالت مى داند: برترين نور چشم(عزيزترين چيز) براى حاكمان ، دنبال اقامه عدالت در جامعه بودن و ظهور و آشكار شدندوستى مردم را اگر مغرض نباشند، در پى دارد: ((اناءفضل قرة عين الولاة استقامة العدل و ظهور مودة الرعية ، و انه لا تظهر مودتهم الا بسلامةصدورهم . (177) ))افزون بر آنچه ذكر گرديد، عدالت نتايج فراوانى را براىنظام و كارگزاران آن در پى دارد:
- عدالت تمكن و توانايى و قدرت را مى آفريند و افزايش مى دهد. - اوامر رهبران جامعه رانفوذ بخش مى گرداند. - باعث عظمت حكمرانان در چشم مردم مى شود. - ستايش مردم ازدوران حكومت را در پى دارد. - دوام حكومت بيمه مى شود. - مورد لطف و عنايت خداوند سبحانقرار مى گيرند: ((من عدل تمكن . (178) )). ((منعدل نفذ حكمه . (179) )). ((من عدل عظم قدره .(180) )). ((من كثر عدلهحمدت ايامه . (181) )). ((ثبات الدولبالعدل (182) )). ((لن تحصن الدولبمثل العدل فيها. (183) من عمل بالعدل حصن الله ملكه ، منعمل بالجور عجل الله هلكه . (184) ))با توجه به روايات ، آنچه از همه مهمتر بهنظر مى رسد، اين است كه عدالت اگر آينه نظر سردمداران و مسؤ ولان نظام باشد،حكومتشان با عنايت خاصه حضرت سبحان با قوام ، ثابت و پابر جا خواهد بود: ((اعدل تدم لك القدرة ))(185) در سايه عدالت تمام امور دشوار، مرتفع مى شود. وبركات خداوندى بر امت عدالت دوست و خداجو افزون مى گردد. دنيايى آخرت پرورساخته مى شود و سازندگى و توسعه معنوى و مادى صورت خواهد گرفت . ان شاء الله.
در اينجا بى مناسبت نيست نكاتى را از نوع تقسيماموال عمومى توسط حضرت امير عليه السلام ذكر كنيم :
2 - ((توزيع بيت المال بر اساس مساوات ))
..عمر و عثمان در طول مدت بيست و چند سال خلافت خود، در مورد تقسيم بيتالمال ،تبعيضات فردى و طبقاتى دردناكى بوجود آورده بودند و اين روشباطل در ميان مردم ، سنتى شده بود. على عليه السلام وقتى كه روى كار آمد، بادشواريهاى سختى روبرو شد روش على در تقسيم بيتالمال بر اساس مساوات و استحقاق بود، روشن است كه بر هم زدن ، روش عمر و عثمان كهسالها مردم با آن خو گرفته بودند آسان نبود، او هر گونه تبعيض و طبقه بندى درتقسيم بيت المال را روا نمى دانست . اينك ببينيم اين مطلب از ديدگاه فقه چگونه است ؟