راوى گويد: لشكر عنيد عمر نحس پليد سوار شدند، پس حضرت امام عليه السّلام ،بُرير بن خُضَيْر را اَشْقيا را موعظه نمايد و آن مؤ من ناصح درمقابل آن گروه طالح شرط موعظه و نصيحت را به جا آورد ولى آنها گوش به نصايح اوندادند و ايشان را متذكّر ساخت ولى نفعى نبردند؛ پس خود آن حضرت به نفس نفيس مقدّسبر شتر خويش و به قولى بر اسب خود سوار گرديد و از ايشان بخواست كه ساكتشوند، پس ساكت شدند. آنگاه امام عليه السّلام حمد و ثناى الهى نمود و ذكر خدا بهآنچه كه ذات مقدّس حق را سزاوار است به جا آورد و بر ملائكه و انبيا و مُرسلين ، درودفرستاد و در گفتار و طلاقت لسان شرط بلاغت بيان را به نهايت رسانيد سپس اينكلمات را فرمود: اى مردم ! زيان و سختى بر شما باد! هر آينه آن هنگام كه سرگردان وحيرانيد از ما طلب فريادرسى كرديد (شايد مراد آن حضرت طغيان معاويه لَعَنَهُ اللّهُباشد در زمان خلافت على عليه السّلام كه اهل كوفه مبتلا به طغيان و فساد او بودند ومحتمل است كه زمان كفر و جاهليّت باشد كه در تيه ضلالت همه خلق ، حيران بودند و بهشمشير على عليه السّلام به شاهراه هدايت رسيدند). پس ما مركب هاى خود را رانديم و باشتاب به سويتان آمديم از براى آنكه به فريادتان برسيم (يعنى از مذلّت كفر يا ازقيد طغيان معاويه ، شما را خلاص نماييم ) ولى شما بر روى ما شمشير
متن عربى :
وَحَشَشْتُمْ عَلَيْنا نارا إِقْتَدَحْناها عَلى عَدُوِّنا وَعَدُوِّكُمْ.
فَاءَصْبَحْتُمْ اءُلَبّاً لاَِعْدائِكُمْ عَلى اءَوْلِيائِكُمْ بِغَيْرِ عَدْلٍ اءَفْشَوْهُ فيكُمُ وَلا اءَمَلٍاءَصْبَحَ لَكُمْ فيهِمْ.
مَهْلا - لَكُمُ الْوَيْلاتُ - تَرَكْتُمُونا وَالسَّيْفُ مِشيَمٌ وَالْجَاءْشُ طامِنُ وَالرَّاءْى لَمّايَسْتَحْصِفُ، وَلكِنْ اءَسْرَعْتُم إِلَيْها كَطَيْرَةِ الذُّبابِ، وَتَد اعَيْتُمْ إِلَيْها كَتَهافَتِ الْفَراشِ .
فَسُحْقا لَكُمْ يا عَبيدَ الاُْمَّةِ، وَشِذاذَ الاَْحْزابِ، وَنَبَذَةَ الْكِتابِ، ومُحَرِّفى الْكَلِمَ، وَعَصَبَةَالاَّْثامِ، وَنَفَثَةَ الشَّيْطانِ، وَمُطْفِىَ السُّنَنِ.
اءَهؤُلاءِ تَعْضُدُونَ، وَعَنّا تَتَخاذَلُونَ؟!
اءَجَلْ وَاللّهِ غَدْرٌ فيكُمُ قَديمٌ.
وَشَجَتْ إِلَيْهِ اءُصُولُكُمْ.
وَتَاءَزَّرَتْ عَلَيْهِ فُرُوعُكُمْ.
ترجمه :
مى كشيديد كه آن شمشير از خود ما در دست شما بود و شعله ور نموديد بر سوزانيدن ماآتشى را كه ما خود بر سوزانيدن دشمنان خود و دشمنان شما، افروخته بوديم . اى مردم !شما جمع شده ايد براى يارى و نصرت آنانكه اعداى شمايند (بنى اُميّه ) و همراه شديدبر ضرر و هلاكت آن كسانى كه فى الحقيقة دوستان و خير خواهان شما بودند(اهل بيت عليهم السّلام ) با آنكه بنى اميّه هيچعدل و دادى در ميان شما واقع نساختند و هيچ گونه آرزوى شما را بر نياوردند؛ آرامباشيد و پا از گليم خود بيرون نگذاريد. چندين واى بر شما باد! ما را فرو گذاشتيد ويارى ما را ترك نموديد در حالتى كه هنوز شمشيرها از غلاف بيرون نيامده و دلها آراماست و راءى ها بر شعله ور شدن اثر جنگ استوار نگرديده بود. همانا خود به سوى فتنهشتافتيد مانند مگسى كه پرواز كند و از هر كرانه بر فساد گرد آمديد و همديگر راخوانديد مانند پروانه كه بر آتش فرو ريزد. خدايتان از رحمت دور كناد، اى نا آزاد مرداناين امّت و بى نام و ننگان طوائف و بى اعتنايان به كتاب خدا و تحريف كنندگان كلماتحقّ و خويشاوندان گناه و ريزهاى آب دهان شيطان و خاموش كنندگان چراغهاى سنّت و هدايت؛ آيا اين جماعت بنى اميّه را مددكاريد و از نصرت چون مااهل بيت دورى مى جوييد؟ همانا كار شما همين است . به خدا سوگند كه غَدْر و مَكْر شماقديمى است و بيخ درخت وجودتان بر غَدّارى بسته شده و بر مَكّارى شاخه برآورده است ؛همانا آن درخت پليدى را مانيد كه چون باغبان و آن كس
متن عربى :
فَكُنْتُمْ اءَخْبَثَ شَجَرٍ شَجا لِلنّاظِرِ وَاءُكْلَةٌ لِلْغاصِبِ.
اءَلا وَإِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الَّدعِي قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ: بَيْنَ السِّلَّةِ وَالذِّلَةِ.
وَهَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ.
يَاءْبَى اللّهُ لَنا ذلِكَ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَحُجُورٌ طابَتْ وَطَهُرَتْ وَاءُنُوفٌ حِمِيَّةٌ وَنُفُوسٌاءَبِيَّةٌ: مِنْ اءَنْ تُؤْثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الْكِرامِ.
اءَلا وَإِنّى زاحِفٌ بِهذِهِ الاُْسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ الْعَدَدِ وَخَذْلَةِ النّاصِرِ)).
ثُمَّ اءَوْصَلَ كَلامَهُ عليه السّلام بِاءَبْياتِ فَرْوَةَ بْنِ مُسَيْكِ الْمُرادى :
((فَإِنْ نَهْزِمْ فَهَزّامُونَ قِدْما
|
وَإِنْ نُغْلَبْ فَغَيْرُ مُغَلِّبينا
|
وَما إِنْ طِبُّنا جُبْنٌ وَلكِنْ
|
مَنايانا وَدَوْلَة آخَرينا
|
ترجمه :
كه آن را پرورش داده ، از آن تناول كند گلويش را سخت فرو گير و اگر ستمكار از آنغاصبانه خورد بر ايشان گوارا شود. اينك عبيد اللّه زنا زاده فرزند زنا زاده پا استوارنموده كه من يكى از دو مطلب را اختيار نمايم : يكى كشته شدن و ديگرىذليل او بودن ؛ اختيار ذلّت و خوارى از سجيّه ما بسيار دور است نه آن را خدا و رسولشبر ما مى پسندد و نه مؤ منان پاك دين و نه آن دامن ها كه از لوث دنائت پاكيزه است و نهصاحبان همّت عاليه و نه آن نفوس كه دريغ دارند و ترجيح نمى دهند فرمانبردارىنانجيبان را بر آنكه چون جوانمردان بزرگ همّت در ميدان جنگ به مردانگى كشته گردند.آگاه باشيد كه من با اين عشيره خويش با وجود ياران كم ، براى جنگ با شما آماده ام ؛ پسآن سرور مردان روزگار و فرزند حيدر كرّاروصل نمود كلام خود را به ابيات فروة بن مسيك مرادى : ((فَاِنْ نَهْزِمْ...))؛ يعنى هرگاه مارا غلبه و نصرت نصيب گردد و دشمن را شكست دهيم ، شيوه ما از قديم ظفر يافتن برخصم بوده و اگر مغلوب و مقتول شويم ، شكست خوردن از جانب ما نخواهد بود؛ زيرا عادتما بر جُبْن و بد دلى نيست بلكه مرگ ما رسيده و نوبه ظفر يافتن به مقتضاى گردشروزگار، دشمنان ما را بوده است وشيوه روزگار بر آن است كه اگر شتر مرگ سينهخويش را از در خانه مردمانى بلند نمود و از آنجا جابرخاست ناچار بر در خانه ديگرىخواهد نشست و زانو بر زمين خواهد زد. بزرگان قوم من از دست شما دچار مرگ نشدند،چنانكه در قرنهاى ديرين نيز مردم
متن عربى :
إِذا مَا الْمَوْتُ رَفَّعَ عَنْ اءُناسٍ
|
كَلاكِلَهُ اءَناخَ بِآخِرينا
|
فَاءَفْنى ذلِكُمْ سَرَواتِ قَوْمى
|
كَما اءَفْنى الْقُرُون الاَْوَّلينا
|
فَلَوْ خِلْدَ الْمُلُوكُ إِذا خُلِدْنا
|
وَلَوْ بَقِيَ الْكِرامُ إِذاً بَقينا
|
فَقُلْ لِلشّامِتينَ بِنا: اءَفيقُوا
|
سَيَلْقىَ الشّامِتُونَ كَما لَقينا))
|
ثُمَّ قالَ:
((اءَيْمُ وَاللّهِ لا تَلْبَثُونَ بَعْدَها إِلاّ كَرَيْثِ ما يُرْكَبُ الْفَرَسُ حَتّى يَدُورَ بِكُمْ دَوْرَ الرَّحىوَتَقْلَقَ بِكُمْ قَلَقَ الْمِحْوَرِ، عَهْدٌ عَهْدَهُ إِلَيَّ اءَبي عَنْ جَدّي ، فَاءَجْمَعُوا اءَمْرَكُمْ وَشُرَكاءَكُمْ،ثُمَّ لا يَكُنْ اءَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةٌ، ثُمَّ اقْضُو إِلَيَّ وَلا تُنْظِرُونَ.
إِنّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ رَبّى وَرَبِّكُمْ، ما مِنْ دابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتها، إِنَّ رَبّى عَلىصِراطٍ مُسْتَقيمٍ.
اءَللّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطَرَ السَّماءِ، وَابْعَثْ عَلَيْهِمْ
ترجمه :
دچار مرگ گرديده اند. اگر پايندگى در دنيا مر پادشاهان را ميسّر بودى ، البتّه ما نيزپايدار بوديم و چنانكه اگر بقاء مردمان كريم را ممكن باشد، ما نيز در دنيا باقىبوديم ؛ پس به شماتت كنندگان بگو كه از مستى غرور به خود آيند و از شماتت ما خوددارى نمايند؛ زيرا مرگى كه ما را در بر گرفته ، آنها را نيز در بر خواهد گرفت . امامحسين عليه السّلام پس از خواندن اين اشعار، فرمود: به خدا سوگند! پس از اين فتنه كهانگيزيد و خون مرا به ناحق بريزيد، كامران نخواهيد بود الاّ به اندازه آن مقدار كه كسىبر اسب نشيند، كه دور زمانه بر شما دگرگون شود و روزگار مانند سنگ آسيا، شما رابه گردش آورد و چنان در اضطراب افكند كه در سرگردانى مانند چرخى باشيد كهگرد محور خود بگردد و اينكه خبر دادم ، عهد و پيمان پدر بزرگوارم اميرمؤ منان عليهالسّلام است كه از جدّم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فراگرفته بود خطاباتحضرت نوح عليه السّلام را كه به قوم خود مى گفته ، آن گروه را به همان كلماتمخاطب فرمود كه اكنون شما آراى خود را مصمّم باشيد و شُركاى خود را كه از براى خداىتعالى قرار داده ايد، فراهم آوريد. پس از اين ، بدى و شئامت كارتان بر خودتان مخفىنخواهد ماند.
سپس حكم خويش بر من جارى نماييد و مرا چنانكه نمى خواهيد مهلت دهيد، ندهيد كه منتوكّل بر خدايى نموده ام كه پروردگار من و شماست و هيچ چرنده اى نيست مگر اينكهزمام امرش در دست پروردگار است . خداوندا، باران رحمت را از ايشان بازگير و سالهاى
متن عربى :
سِنينَ كَسِنَيْ يُوسُفَ.
وَسَلِّطْ عَلَيْهِمْ غُلامَ ثَقيفٍ يَسُومُهُمْ كَاءْسا مُصْبَرَةً.
فَإِنَّهُمْ كَذَّبُونا وَخَذَلُونا.
وَاءَنْتَ رَبُّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَإِلَيْكَ اءَنَبْنا وَإِلَيْكَ الْمَصيرُ)).
ثُمَّ نَزَلَ عليه السّلام وَدَعا بِفَرَسِ رَسُولِ اللّهِصلّى اللّه عليه و آله اءَلْمُرْتَجِزِ،فَرَكِبَهُ وَعَبّى اءَصْحابَهُ لِلْقِتالِ.
فَرُوِيَ عَنِ الْباقِرِ عليه السّلام : ((اءَنَّهُمْ كانُوا خَمْسَةً وَاءَرْبَعينَ فارِسا وَمِاءَةِ راجِلٍ)).وَرُوِيَ غَيْرُ ذلِكَ.
قالَ الرّاوى : فَتَقَدَّمَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ وَرَمى نَحْوَ عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام بِسَهْمٍوَقالَ:
اشْهَدُوا لى عِنْدَ الاَْميرِ: اءَنّى اءَوَّلُ مَنْ رَمى ، وَاءَقْبَلَتِ السِّهامُ مِنَ الْقَوْمِ كَاءَنَّهَا الْقَطْرُ.
فَقالَ عليه السّلام لاَِصْحابِهِ: ((قُومُوا رَحِمَكُمُ اللّهُ إِلَى الْمَوْتِ، إِلَى الْمَوْتِ الَّذى لا بُدَّمِنْهُ، فَإِنَّ هذِهِ السِّهامُ رَسُلُ الْقَوْمِ إِلَيْكُمْ)).
ترجمه :
قحط و خشكسالى را مانند سالهاى خشكسالى عصر حضرت يوسف عليه السّلام بر اينمردم بگمار و جوان بنى ثقيفى را بر آنها مسلّط كن (مراد ((مُختار)) يا ((حَجّاج )) است ) كهشرب ناگوار مرگ را به آنها بچشاند؛ زيرا اين مردم به ما دورغ گفتند و ترك يارى مانمودند و تويى پروردگار ما و بر تو توكّل كرديم و به تو رو آورده ايم و بازگشتهر بنده اى به سوى تو خواهد بود. امام حسين عليه السّلام پس اداى اين كلمات از مركبپياده شد و اسب خاص رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله را كه مسمّى به ((مرتجز)) بودطلب فرمود و بر آن اسب سوار شد و به قصدجدال وعزم قتال قليل ، لشكر خود را بياراست . و از حضرت امام محمد باقر عليه السّلاممنقول است كه اصحاب آن جناب ، چهل و پنج نفر سواره بودند و يك صد نفر پياده و بجزاين خبر، روايات ديگر هم وارد است . راوى گويد: عمر سعد لَعَنَةُ اللّهِ عَلَيْهِ در پيشاپيشلشكر بى دين آمده و تيرى به جانب اصحاب فرزند خَيْرُ الْمُرسلين ، رها كرد و بهاهل كوفه خطاب نمود كه شما در نزد ابن زياد، گواهى دهيد كهاوّل كسى كه تيرانداخت به سوى حسين ، من بودم . در آن هنگام تيرها از آن ناكسان ، مانندقطرات باران به سوى لشكر امام حسين عليه السّلام باريدن گرفت . حضرت امام عليهالسّلام به ياران خود فرمود: خدا شما را رحمت كناد، برخيزيد به سوى مرگى كه چارهاى از آن نيست ؛ زيرا اين تيرها پيام آوران اين گروه بى دين است به سوى شما.
پس نائره قتالمشتعل گرديد و ساعتى از روز با هم در آويختند
متن عربى :
فَاقْتَتَلُوا ساعَةً مِنَ النَّهارِ حَمْلَةً وَ حَمْلَةً، حَتّى قُتِلَ مِنْ اءَصْحابِ الْحُسَيْنِ عليه السّلامجَماعَةٌ.
قالَ: فَعِنْدَها ضَرَبَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام يَدَهُ عَلى لِحْيَتِهِ وَجَعَلَ يَقُولُ: ((إِشْتَدَّغَضَبُ اللّهِ عَلَى الْيَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَدا، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى النَّصارى إِذْ جَعَلُوهُثالِثَ ثَلاثَةٍ، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى الْمَجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دُونَهُ، وَاشْتَدَّغَضَبُهُ عَلى قَوْمٍ اتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ. اءَما وَاللّهِ لا اءُج يبُهُمْإِلى شَيْءٍ مِمّا يُريدُونَ حَتّى اءَلْقَى اللّهَ تَعالى وَاءَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمى )).
وَرُوِيَ عَنْ مَوْلانَا الصّادِقِ عليه السّلام اءَنَّهُ قالَ: ((سَمِعْتُ اءَبي يَقُولُ: لَمَّا الْتَقَىالْحُسَيْنُ عليه السّلام وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ - لَعَنَهُ اللّهُ- وَقامَتِ الْحَرْبُ عَلى ساقٍ، اءَنْزَلَاللّهُ النَّصْرَ حَتّى تَرَفْرَفَ عَلى رَاءْسِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، ثُمَّ خُيِّرَ بَيْنَ النَّصْرِعَلى اءَعْدائِهِ وَبَيْنَ لِقاءِ اللّهِ، فَاخْتارَ لِقاءَ اللّهِ)).
رَواها اءَبُو طاهِرٍ مُحَمَّدُ بْنُ حُسَيْن التَّرْسى فى كِتابِ ((مَعالِمِ الدّينِ)).
قالَ الرّاوى : ثُمَّ صاحَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام :
ترجمه :
و به قتال و جدالمشغول گرديدند و حمله پس از حمله مى نمودند تا آنكه جماعتى از اصحاب سعادت انتسابآن جناب به درجه رفيعه شهادت فائز گشتند. راوى گويد: در آن هنگام امام اَنام عليهالسّلام دست برده محاسن شريف را گرفت و فرمود: غضب خدا بر جماعت يهود شديد شد آنهنگام كه فرزند از براى خدا قرار دادند كه گفتند عُزَير پسر خداست و شديد گرديدغضب خدا بر گروه نصرانيان آن زمان كه قائل شدند بر آنكه خدا ((ثالث ثلاثه )) استو همچنين غضب خدا سخت شد بر طائفه مجوسان كه آفتاب و ماه را پرستش كردند بدونآنكه خدا را به وحدانيّت پرستش نمايند و غضب الهى شدّت خواهد گرفت برگروهى كهقول ايشان متّفق گرديده بر كشتن پسر دختر پيغمبر. اَّگاه باشيد كه اجابت اين مردمنخواهم نمود در آنچه اراده كرده اند كه با يزيد عنيد بيعت نمايم تا آنكه خدا را ملاقاتنمايم در حالتى كه به خون خود آغشته باشم . ابوطاهر محمدبن حسين بُرْسى در كتاب((معالم الدّين )) روايت نموده كه حضرت امام به حق ناطق امام صادق عليه السّلام فرمودكه از پدر بزرگوار خود امام باقر شنيدم كه فرمود: در آن هنگام كه حضرت امام با عمرسعد لعين ملاقات نمود و نائره قتال مشتعل گرديد خداى متعال س نصرت از آسماننازل فرمود تا آنكه مانند مرغ بر بالاى سر امام مظلوم عليه السّلام پرباز نمود و آنجناب مخيّر گرديد ميان آنكه بر لشكر دشمنان ، مظفّر و منصور باشد و يا آنكه ملاقاتپروردگار نمايد و به درجه رفيعه شهادتنائل شود.
متن عربى :
((اءَما مِنْ مُغيثٍ يُغيثُنا لِوَجْهِ اللّهِ، اءَما مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ)).
قالَ: فَإِذَا الْحُرُّ بْنُ يَزيدَ الرّياحى قَدْ اءَقْبَلَ عَلى عُمَرِ بْنِ سَعْدٍ، فَقالَ لَهُ: اءَمُقاتِلٌاءَنْتَ هذَا الرَّجُلَ؟
فَقالَ: إِيْ وَاللّهِ قِتالاً اءَيْسَرُهُ اءَنْ تَطِيرَ الرُّؤُوسُ وَتَطِيحَ الاَْيْدي .
قالَ: فَمَضَى الْحُرُّ وَوَقَفَ مَوْقِفا مِنْ اءَصْحابِهِ وَاءَخَذَهُ مِثْلُ الاِْفْكِلْ.
فَقالَ لَهُ الْمُهاجِرُ بْنُ اءَوْسٍ: وَاللّهِ إِنَّ اءَمْرَكَ لَمُريبٌ، وَلَوْ قيلَ: مَنْ اءَشْجَعُ اءَهْلِ الْكُوفَةِ لَماعَدَوْتُكَ، فَما هذَا الَّذى اءَراهُ مِنْكَ؟
فَقالَ: إِنّى وَاللّهِ اءُخَيِّرُ نَفْسى بَيْنَ الْجَنَّةِ وِالنّارِ، فَوَاللّهِ لا اءَخْتارُ عَلَى الْجَنَّةِشَيْئا وَلَوْ قُطِّعْتُ وَاءُحْرِقْتُ.
ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ قاصِدا إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَيَدُهُ عَلى رَاءْسِهِ وَهُوَ يَقُولُ:
اءَللّهُمَّ إِنّى تُبْتُ إِلَيْكَ فَتُبْ عَلَيَّ، فَقَدْ اءَرْعَبْتُ قُلُوبَ اءَوْلِيائِكَ وَاءَوْلادِ بِنْتِنَبِيِّكَ.
ترجمه :
پس آن حضرت لقاى خدا را اختيار نمود و نصرت آسمان و كمك فرشتگان الهى رانپذيرفت . راوى گويد: پس از آن ، امام حسين عليه السّلام درمقابل لشكر كوفيان ، فرياد برآورد كه آيا فريادرسى هست كه از براى رضاىپروردگار به فرياد ما برسد؟ آيا كسى هست كه از حرمرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، شرّ دشمنان را دفع نمايد؟ راوى گويد: در اين هنگامحُرّ بن يزيد رياحى رو به سوى عمرسعد پليد آورد و فرمود: آيا با اين مظلوم جنگخواهى كرد؟! عمرسعد گفت : به خدا قسم ، جنگى خواهم نمود كه آسانترين مرحله اش اينباشد كه سرها از بدنها به پرواز در آيد و دستها از تن ها بيفتد. راوى گفته كه حرّبعد از شنيدن اين سخن ، به گوشه اى رفت و از ياران خود كناره گرفت و در مكانى دوراز آنها بايستاد و بدنش به لرزه در آمد. يكى از مهاجرين اَوْس او را گفت : به خدا قسمكار تو مرا به شك و ترديد انداخته ، اگر از من بپرسند كه شجاع ترين مرداهل كوفه كيست ، من از نام تو نمى گذرم ؛ پس اين چه حالى است كه در تو مى بينم ؟! حُرّدر جواب او گفت : به خدا كه خودرا ميان بهشت و جهنّم مى بينم وبه خدا سوگند كه هيچچيز را بربهشت ، اختيار نمى كنم اگر چه بدنم را پاره پاره كنند و بسوزانند!
توبه حر رضى عندالله
سپس حرّ نامدار بعد از اين گفتار، مركب جهانيد با نيّتى صادق عزم كعبه حضور فرزندرسول صلّى اللّه عليه و آله نمود و دست را بر سر نهاده و مى گفت : ((أَللّهُمَّ...))؛ يعنىخداوندا! به سوى تو انابه نمودم و از درگاه احديّتت مسئلت مى نمايم كه توبه مراقبول فرمايى ؛
متن عربى :
وَقالَ لِلْحُسَيْنُ عليه السّلام : جُعِلْتُ فِداكَ اءَنَا صاحِبُكَ الَّذى حَبَسَكَ عَنِ الرُّجُوعِوَجَعْجَعَ بِكَ، ما ظَنَنْتُ اءَنَّ الْقَوْمَ يَبْلُغُونَ بِكَ ما اءَرى ، وَاءَنا تائِبٌ إِلَى اللّهِ، فَهَلْتَرى لى مِنْ تَوْبَةٍ؟
فَقالَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((نَعَمْ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْكَ فَاءَنْزِلْ)).
فَقالَ: اءَنَا لَكَ فارِسا خَيْرٌ مِنّى راجِلاً، وَإِلَى النُّزُولِ يَصيرُ آخِرُ اءَمْرى .
ثُمَّ قالَ: فَإِذا كُنْتُ اءَوَّلَ مَنْ خَرَجَ عَلَيْكَ، فَاءْذَنْ لى اءَنْ اءَكُونَ اءَوَّلَ قَتيلٍ بَيْنَ يَدَيْكَ،لَعَلّى اءَكُونَ مِمَّنْ يُصافِحُ جَدَّكَ مُحَمَّدا غَدا فِى الْقِيامَةِ.
قالَ جامِعُ الْكِتابِ: إِنَّمّا اءَرادَ اءَوَّلَ قَتيلٍ مِنَ الاَّْنِ، لاَِنَّ جَماعَةً قُتِلُوا قَبْلَهُ كَما وَرَدَ.
فَاءَذِنَ لَهُ، فَجَعَلَ يُقاتِلُ اءَحْسَنَ قِتالٍ حَتّى قَتَلَ جَماعَةً مِنْ شُجْعانٍ وَاءَبْطالٍ.
ثُمَّ اسْتَشْهَدَ، فَحُمِلَ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، فَجَعَلَ يَمْسَحُ التُّرابَ عَنْ وَجْهِهِوَيَقُولُ:
ترجمه :
زيرا دلهاى اولياى تو و اولاد دختر پيغمبر تو را به رُعْب و خوف افكنده ام . به خدمتامام حسين عليه السّلام عرضه داشت : فدايت گردم ! منم آن كسى كه ملازم خدمتت بودم و تورا از برگشتن به سوى مكه يا مدينه مانع گرديدم و كار را بر تو سخت گرفتم وگمانم نبود كه اين گروه بى دين ظلم را به اين اندازه كه ديدم برسانند و من توبه وبازگشت به سوى خدا نمودم ، آيا توبه من پذيرفته است ؟ امام عليه السّلام فرمود:بلى ، خدا توبه تو را قبول خواهد فرمود، حال از مَرْكَب خود فرود آى .
حرّ عرض نمود: چون عاقبت امر من از اسب در افتادن است ؛ پس سواره بودنم بهتر از پيادهشدنم است تا اينكه به ميدان بشتابم و در راه شما كشته شوم . حُرّ پس از آن ملاطفت ومحبّت كه از آن سرور مشاهده نمود، عرضه داشت : چون مناول كسى بودم كه برتو خروج كردم و در مقابل تو ايستادم ، پس اذن عطا فرما كهاول كسى باشم كه در حضور تو كشته مى شود، شايد در فرداى قيامت يكى از اشخاصىباشم كه با جدّ بزرگوارت صلّى اللّه عليه و آله مصافحه مى نمايند.
مؤ لف كتاب گويد: مراد حُرّ اين بود كه اول كسى كه همان آن كشته مى شود او باشد والاّ قبل از شهادت حرّ، جماعتى از لشكر حضرت به درجه شهادتنائل آمده بودند؛ چنانكه اين مطلب در اخبار ديگر هم وارد است . پس آن حضرت اذن جهاد بهحُرّ سعادتمند داد و آن شير بيشه هيجا به چالاكى ، خود را به درياى لشكر در انداخت وبازوى مردانگى برنواخت و نبردى نمود كه بهتر از آن متصوّر نبود.
متن عربى :
((اءَنْتَ الْحُرُّ - كَما سَمَّتْكَ اءُمُّكَ حُرّا- فِى الدُّنْيَا وَالاَّْخِرَةِ)).
قالَ الرّاوى :
وَخَرَجَ بُرَيْرٌ بْنُ خُضَيْرٍ، وَكانَ زاهِدا عابِدا، فَخَرَجَ إِلَيْهِ يَزيدُ بْنُمَعْقِل وَاتَّفَقا عَلَى الْمُباهَلَةِ إِلَى اللّهِ: فى اءَنْ يَقْتُلَ الْمُحِقُّ مِنْهُمَا الْمُبْطِلَ، فَتَلاقَيا،فَقَتَلَهُ بُرَيْرٌ.
وَلَمْ يَزَلْ يُقاتِلُ حَتّى قُتِلَ رَضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ.
قالَ الرّاوى :
وَخَرَجَ وَهْبٌ بْنُ حُبابِ (جَناحِ) الْكَلْبى ، فَاءَحْسَنَ فِى الْجلادِ وَبالَغَ فِى الْجِهادِ، وَكانَمَعَهُ امْرَاءَتُهُ وَوالِدَتُهُ، فَرَجَعَ إِلَيْهِما وَقالَ:
يا اءُمّاهُ، اءَرَضَيْتِ اءَمْ لا؟
فَقالَتْ:
لا، ما رَضَيْتُ حَتّى تُقْتَلَ بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنُ عليه السّلام .