پس زنان حرم و دختران محترم رسول اكرم صداها به ناله و گريه بلند نمودند. آنحضرت با دل پر از حسرت ، به سوى خيمه رجعت نمود و زينب خاتون عليهاالسّلام رافرمود كه فرزند دلبند صغير مرا بياور تا با او وداع نمايم و چون او را آورد، اماممظلوم طفل معصوم را گرفت و همين كه خواست از راه راءفت وكمال مرحمت خم شده او را ببوسد، حرمله بن كاهل اسدى پليد - لَعَنَهُ اللّهُ - از خدا حيا ننمودتيرى به جانب آن نوگل بوستان احمدى انداخت كه تير به گلوى نازك آنطفل معصوم اصابت نمود به طورى كه گويا گلو را ذبح نمايند، گوش تا گوش پارهنمود. پس آن حضرت با كمال غم و حسرت ، به زينب خاتون ، فرمود: اينطفل را بگير؛ پس امام عليه السّلام هر دو دست را در زير گلوىطفل گرفت چون پر از خون شد به سوى آسمان پاشيد، آنگاه فرمود: آنچه كه بر مناين مصائب را آسان مى نمايد آن است كه اين مصيبت بزرگ در حضور پروردگارعادل نازل مى گردد. امام باقر عليه السّلام فرمود: از آن خونطفل معصوم كه امام عليه السّلام به آسمان پاشيد، حتى يك قطره هم روى زمين نيفتاد! راوىگويد: تشنگى بر امام شهيد به غايت شديد گرديد، آنحضرت خود را به بلندىمُشْرف بر فرات رساند تا داخل فرات گردد، در آنحال برادر آن امام ناس جناب ابوالفضل العباس ، در پيش روى آنحضرت حركت مى كرد.در اين هنگام لشكر ابن سعد تبهكار سر راه بر فرزند احمد مختار، گرفتند
متن عربى :
((اءَللّهُمَّ إِنّى اءَشْكُو إِلَيْكَ ما يَفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ)).
ثُمَّ اقْتَطَعُوا الْعَبّاسَ عَنْهُ، وَاءَحاطُوا بِهِ مِنْ كُلِّ جانِبٍ وَمَكانٍ، حِتّى قَتَلُوهُ قَدَّسَ اللّهُرُوحَهُ، فَبَكَى الْحُسَيْنُ عليه السّلام بُكاءً شَديدا، وَفى ذلِكَ يَقُولُ الشّاعِرُ:
اءَحَقُّ النّاسِ اءَنْ يُبْكى عَلَيْهِ
|
فَتىً اءَبْكَى الْحُسَيْنَ بِكَرْبَلاءِ
|
اءَخُوهُ وَابْنُ والِدِهِ عَلِيٍّ
|
اءَبُو الْفَضْلِ الْمُضَرَّجُ بِالدِّماءِ
|
وَمَنْ واساهُ لا يَثْنيهِ شَيْءٌ
|
وَجادَلَهُ عَلى عَطَشٍ بِماءٍ
|
قالَ الرّاوى :
ثُمَّ اءَنَّ الْحُسَيْنَ عليه السّلام دَعَا النّاسَ إِلَى الْبِرازِ، فَلَمْ يَزَلْ يَقْتُلُ كُلَّ مَنْ بَرَزَإِلَيْهِ، حَتّى قَتَلَ مَقْتَلَةً عَظيمَةً، وَهُوَ فى ذلِكَ يَقُولُ:
اءلْقَتْلُ اءَوْلى مِنْ رُكُوبِ الْعارِ
|
وَالعارُ اولى من دُخُولِ النارِ))
|
ترجمه :
مردى از قبيله ((بنى دارم )) تيرى به جانب جناب سيّدالشهداء عليه السّلام انداخت كه آنتير در زير چانه شريف آن شهيد راه دين حنيف محكم بنشست . پس تير رابيرون كشيد و هردو دست مبارك را در زير چانه مجروح نگاه داشت و چون پر از خون شد، به سوى آسمانانداخت و اين مناجات را به درگاه قاضى الحاجات ، مَرْهَمدل مجروح ساخت كه الها! به سوى تو شكايت مى آورم از آنچه از ظلم و ستم نسبت بهفرزند دختر پيغمبرت به جا مى آورند.
شهادت حضرت عباس عليه السّلام
پس از آن ، شجاع محكم اساس برادرش عبّاس را از او جدا نمودند كه آن روباهان در ميان آندو فرزند اسداللّه الغالب ، حايل شدند و از هر جانب بر دور جنابابوالفضل عليه السّلام گردآمدند و ايشان را احاطه نمودند تا آنكه آن كافران غدّارفرزند حيدر كرّار، عباس نامدار را مقتول و قرة العينبتول را در مصيبت برادر، ملول نمودند. امام حسين عليه السّلام در شهادت برادر با جانبرابر خود، دُرّهاى سيلاب اشك چو رود جيحون از ديده بيرون ريخت ، و گريه شديد درعزاى آن مظلوم وحيد، نمود.(20) راوى گويد: امام عليه السّلام پس از شهادت برادرگرامى ، آن منافقان را به ميدان جدال و قتال طلبيد و هر كس از آن روباه صفتان اَشرار درمقابل فرزند اسداللّه حيدر كَرّار، مى آمد، امام اَبرار به ضربت شمشير آتشبار، او را بهبِئْسَ القرار، مى فرستاد تا آنكه از اجساد پليد آن كُفّار،مقتول عظيمى در ميدان جنگ فراهم آمد ودر آن حال حضرت بدينمقال گويابود: ((اَلْمَوْتُ...))(21)
متن عربى :
قالَ بَعْضُ الرُّواةِ:
وَاللّهِ ما رَاءَيْتُ مَكْثُورا قَطُّ قَدْ قُتِلَ وُلْدُهُ وَاءَهْلُ بَيْتِهِ وَاءَصْحابُهُ اءَرْبَطَ جَاءْشا مِنْهُ،وَإِنَّ الرِّجالَ كانَتْ لَتَشِدُّ عَلَيْهِ فَيَشِدُ عَلَيْها بِسَيْفِةِ فَتَنْكَشِفُ عَنْهُ انْكِشافَالْمِعْزى اذا شَدَّ فيهَا الذَّئْبُ.
وَلَقَدْ كانَ يَحْمِلُ فيْهِمْ، وَ قَدْ تَكَمَّلُوا ثَلاثينَ اءَلْفا، فَيُهْزَمُونَ بَيْنَ يَدَيْهِ كَاءَنَّهُمُ الْجَرادُالْمُنْتَشِرُ، ثُمَّ يَرْجِعُ إِلى مَرْكَزِهِ وَ هُوَ يَقُولُ: ((لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِااللّهِ الْعَلِىَّالْعَظيمِ)).
قالَ الرّاوى :
وَلَمْ يَزَلْ عَلَيْهِالْسلام يُقاتِلُهُمْ حَتّى حالُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ رَحْلِهِ.
فَصاحَ بِهِمْ:
((وَيْحَكُمْ يا شيعزةَ آل اءبى سُفْيانَ، إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينُ وَُكْنُتْم لا تَخافُونَ الْمَعادِفَكُونُوا اءحْرارا فى دُنْياكُمْ هذِهِ وَ ارْجِعُوا إِلى اءَحْسابِكُمْ إِنْ كُنتُمْ عَرَبا كَما تَزْعُمُونَ)).
ترجمه :
خلاصه ، بعضى از راويان اخبار در بيان شجاعت آن فرزند حيدر كرار، تعجب خود را چنيناظهار نموده اند كه به خدا سوگند، هرگز نديدم كسى را كه دچار لشكر بسيار گرديدهو دشمنان بى شمار او را در ميان احاطه نموده باشند با آنكه فرزندان واهل بيت و اصحاب او شربت مرگ نوشيده و به دست دشمننمقتول گرديده باشند كه قوى دل تر باشد از حسين بن على عليه السلام . در اينحال بود كه مردان كارزار بر آن جناب حمله آوردند، پس آن حضرت نيز با شمشير تيزبه آنها حمله نمود، چنان حمله اى كه از ضربت شمشير آتشبارش بر روى هم مى ريختند وصف ها را مى شكافتند مانند آنكه گرگى بى باك در ميان گله بزها، به خشمناكى درافتد و حمله بر آن منافقان سنگدل ، آورد هنگامى كه سى هزار نامرد به عددكامل بودند از پيش روى آن حضرت ، مانند انبوه ملخ ها فرار را بر قرار اختيار مىنمودند. سپس آن امام بى يار در مركز خونين قرار گرفت و فرمود: لاحول و لا قوة الا بالله )). امام ع همچنان با آنها جنگيد تا آنكه لشكر شيطانحايل گرديد در ميان آن حضرت و حرم مطهر رسول پروردگار عالميان و نزديك به خيمهها و سراپرده ها رسيدند، پس آن معدن غيرت الله ، فرياد بر گروه دين تباه ، زد كه :((ويحكم ...))؛ اى پيروان آل ابوسفيان ! اگر شما ر دين نيست و از عذاب روز قيامتترس نداريد، پس در دنيا خود از جمله آزاد مردان باشيد. و رجوع به حسب هاى خود نماييدچنانكه گمان داريد اگر شما از عرب هستيد.
متن عربى :
قالَ فَناداهُ شِمْرُ: ما تَقُولُ يَابْنَ فاطِمَةَ
قالَ: ((اءَقُولُ: اءَنَا الَّذى اءُقاتِلُكُمْ وَ تُقاتِلُونَنى وَ النَّساءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحُفَاْمنَعُوا عُتاتَكُمْ وَ جُهّالَكُمْ وَ طُغاتَكُمْ مِنَ التَّعَرُّضِ لِحَرَمى ما دُمْتُ حَيّا))
فَقالَ شِمْرُ: لَعنَة اللّه لَكَ ذلِكَ يَابْنَ فاطِمَةَ وَ قَصَدُوهُ بِالْحَرْبِ فَجَعَلَ يَحْمِلُ عَلَيْهِمْ وَيَحْمِلُونَ عَلَيْهِ، وَ هُوَ مَعَ ذلِكَ يَطْلُبُ شَرْبَةً مِنْ ماءٍ فَلا يَجِدْى حَتّى أَصابَهُ اثْنَتانِ وَسَبْعُونَ جِراحَةً فَوَقَفَ يَسْتَر يحُ ساعَةً وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتالِ فَبَيْنَما هُوَ واقِفُ إِذْأَتاهُ حَجَرُ، فَوَقَعَ عَلى جَبْهَتِهِ فَأَخَذَ الثَّوْبَ لِيَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ فَأَتاهُ سَهْمُ مَسْمُومُلَهُ ثَلاثَ شُعَبٍ فَوَقَعَ عَلى قَلْبِهِ، فَقالَ عَلَيهِالْسلام : ((بِسْمِ اللّه وَ بِاللَّهِ وَ عَلىمِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ ص )) ثُمَّ رَفَعَ رَأُسَهُ اِ لَى السَّماءِ وَ قالَ:
((اءَللّهُمَّ إِنَّك ز تَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقْتُلُوَن رَجُلاً لَيْسَ عَلى وَجْهِ الاْ رْضِ إِبْنُ بِنْتِ نَبِيغَيْرُهُ))
ثُمَّ أَخَذَ السَّهْمَ، فَأَخْرَجَهُ مِنُ وَراءِ ظَهْرِهِ، فَانْبَعَثَ الدَّمُ كَأَنَّهُ ميزابُ، فَضَعُفَ عَنِ الْقِتالِ وَوَقَفَ،
ترجمه :
راوى گويد: شمر پليد فرياد زد كه اى فرزند فاطمه زهرا عليه السّلام چه مىگويى ؟ امام عليه السّلام فرمود: مى گويم من با شما جنگ دارم و شما با من جنگ داريد وزنان را گناهى نيست ، پس اين سر كشان و جاهلان و ياغيان خود را نگذاريد متعرض حرم منشوند مادامى كه من در حال حياتم شمر گفت : اين حاجت تو رواست اى پسر فاطمه ! پس آنجماعت بى دين همگى قصد امام مبين نمودند و آن فرزند اسدالله حمله برگروه اشقيا، نمودو آنان حمله به سوى آن مظلوم آوردند و در اينحال تقاضاى شربتى از آب از آن بى دينان بى باك نمود ولى ايده اى نبخشيد تا آنكههفتاد و دو زخم بر بدن شريفش وارد گرديد.
امام عليه السّلام ساعتى بايستاد كه استراحت نمايد و از صدمهقتال ، ضعف بر جنابش مستولى شده بود پس در همانحال كه آن حضرت ايستاده بود، سنگى از جانب دشمنان بر پيشانى مباركش اصابت نمود وخون جارى گشت ، امام جامع خود را گرفت كه خون را از پيشانى شريف پاك نمايد تيرىسه شعبه به جانب حضرت آمد و آن تير بر قلبش كه مخزن علم الهى بود نشست !
حضرت فرمود: ((بسم الله ...)) سپس مبارك به سوى آسمان بلند نمود و گفت :خداوندا! تو مى دانى كه اين گروه مى كشند آن كسى را كه نيست بر روى زمين فرزنددختر پيغمبرى به غير او.
پس آن تير را گرفت و از پشت سر بيرون كشيد و خون مانند ناودان از جاى آن جارى شدو آن جناب را توانايى بر قتال نمانده بود و از كثرت
متن عربى :
فَكُلّما أَتاهُ رَجُلُ انْصَرَفَ عَنْهُ، كَراهيةً أَنْ يَلْقَى اللّه بِدَمِهِ حَتّى جاءَهُ رَجُلُ مِنْ كِنْدَةَ يُقالُلَهُ مالِكُ بْنُ الَّنسْرِ- لَعَنَهُ اللّهُ، فَشَتَمَ الْحُسَيْنَ ع وَ ضَرَبَهُ عَلى رأُسِهِ الشَّريفِبِالسَّيْفِ، فَقَطَعَ اْلبُرْنُسَ وَ وَصَل ز السَّيْفُ إِلى رَأْسِهِ وَ امْتَلاَ الْبُرْنُسُ دَماً. قالَالرّاوى فَاسْتَدْعَى الْحُسَيْنُ ع بِخِرْقَةٍ فَشَدَّ بِها رَأْسَهُ، وَ اسْتَدْعَى بِقَلَنْسُوَةٍفَلَبِسَها وَ اعْتَمَّ عَلَيْها فَلَبِثُوا هُنَيْئَةً ثُمَّ عادُوا إِلَيْهِ وَ أَحاُطوا بِهِ.
فَخَرَجَ عَبْدُ اللّه بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلى ع - وَ هُوَ غُلامُ لَمْ يُراهِقْ مِنْ عِنْدِ النَّساءِ، فَشَدَّحَتّى وَقَفَ إِلى جَنْبِ الْحُسَيْنِ ع ، فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ إِبْنَهُ عَلِي ع لِتَحْبِسَهُ، فَأَبى وَامْتَنَعَ إِمْتِناعاً شَديداً وَ قالَ:
وَ اللّهِ لا أُفارِقُ عَمّى !
فَأَهْوى (اءبَحْرُ) بْنُ كَعْبٍ وَ قيلَ: حَرْمَلَةُ بْنُ الْكأ هِلِ - إِلَى الْحُسَيْنِ ع بِالسَّيْفِ.
فَقالَ لَهُ الْغُلامُ:
وَيْلَكَ يَابْنَ الْخبيثَةِ أَتَقْتُلُ عَمّى ؟!
ترجمه :
زخمها و جراحات ، ضعيف و ناتوان گشته بود لذا قدرت جنگيدن را نداشت و هر كس نزديكايشان مى آمد براى اينكه مبادا در قيامت با خدا ملاقات نمايد در حالى كه خون آن مظلومبرگردنش باشد، باز مى گشت و از آنجا دور مى شد تا آنكه مردى از طايفه ((كنده ))آمد كه نام نحسش مالك بن يسر بود آن زنازاده چند ناسزا به زبان بريده جارى كرد وضربت شمشير بر سر مباركش فرود آورد كه عمامه امام شكافته شد و عمامه اش از خونلبريز گشت .
شهادت عبدالله بن حسن عليه السّلام
راوى گويد: امام عليه السّلام از اهل حرم دستمالى را طلب فرمود و سر مبارك را با آنمحكم بست و كلاهى طلبيد كه عرب آن را ((قلنسوه )) مى نامند و آن را هم بر فرقهمايون نهاد و عمامه را بر روى آن پيچيد و ملبس به آن گرديد و بار ديگر عزم ميداننمود پس لشكر اندكى درنگ نمود، باز آن بى دينان بى شرم رجوع كردند و حضرت امامرا احاطه نمودند و عبدالله فرزند امام حسن عليه السّلام كه طفلى نا بالغ بود از نزدزنان و از حرم امام انس و جان ، بيرون آمد و مى دويد تا در كنار عموى بزرگوار خود حسينمظلوم بايستاد زينب خود را به او رسانيد و خواست كه او را به سوى حرم باز گرداندولى آن طفل امتناع شديد نمود و گفت : به خدا قسم ! هرگز از عموى خويش جدايى اختيارنمى كنم و از او تنها نمى گذارم ! در اين هنگام ، ((بحربن كعب )) يا بنابرقول ديگر ((حرملة بن كاهل )) همين كه خواست شمشير بر امام عليه السّلام فرود آورد،عبدالله خطاب به او گفت : واى بر تو! اى زنازاده بى حيا!