ترجمه :
ترجمه : داعى حق جلّ و علا از آن منزل كوچ كرده و روانه راه گرديد. فرزذق شاعر به شرفخدمتش فايز شد و بر آن حضرت سلام كرد و عرضه داشت : يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ، چگونهاعتماد به سخن اهل كوفه نمودى و حال آنكه ايشان پسر عمويت جناب مسلم بنعقيل و ياران او را مقتول ساختند؟! راوى گفت : سيلاب اشك از ديده مبارك آن جناب روان گرديد و فرمود: خدا رحمت كناد مسلمرا، به درستى كه رفت به سوى روح و ريحان و جَنّت و رضوان پروردگار و بهدرستى كه او به جا آورد آنچه را كه بر او مكتوب و مقدّر گرديده بود و باقى مانده استبر ما كه به جا آوريم . سپس اين ابيات را انشاء فرمود: 1 - يعنى اگر دنيا متاع نفيس شمرده شده باشد، ثواب الهى از آن برتر و اَعلى خواهدبود. 2 - و اگر بدنها براى مرگ خلق شده اند، پس كشته شدن مرد با شمشير در راه رضاىالهى افضل است . 3 - و اگر روزى ها در تقدير پروردگار در ميان خلق قسمت گرديده ، پس حرص كمداشتن درطلب رزق نيكوتر است . 4 - و اگر جمع كردن مالهاى دنيا از براى گذاشتن است ، پس چه شده است كه مرد درانفاق كرد بخيل باشد مالى را كه آن را در اين دنيا باز خواهد گذاشت . راوى گويد: پساز آن ، از جانب امام حسين عليه السّلام نامه اى به جمعى از شيعيان كوفه شرف صدوريافت از جمله : متن عربى : سُلَيْمانَ بْنِ صُرَدِ وَالْمُسَيِّبِ بْنِ نَجْبَةَ وَرَفاعَةَ بْنَ شَدّادٍ وَجَماعَةٍ مِنَ الشّيعَةِ بِالْكُوفَةِ،وَبَعَثَ بِهِ مَعَ قَيْسِ بْنِ مُسْهَرِ الصَّيْداوى . فَلَمّا قارَبَ دُخُولَ الْكُوفَةِ إِعْتَرَضَهُ الْحُصَيْنُ بْنُ نُمَير صاحِبُ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍلِيُفَتِّشَهُ، فَاءَخْرَجَ الْكِتابَ وَمَزَّقَهُ، فَحَمَلَهُ الْحُصَيْنُ إِلَى ابْنِ زِيادٍ. فَلَمّا مُثِلَ بَيْنَ يَدَيْهِ قالَ لَهُ: مَنْ اءَنْتَ؟ قالَ: اءَنَا رَجُلٌ مِنْ شيعَةِ اءَمِيرِ الْمُؤْمِنينَ عَلِيِّ بْنِ اءَبي طالِبٍ وَإِبْنَهِ عليهماالسّلام . قالَ: فَلِماذا خَرَقْتَ الْكِتابَ؟ قالَ: لِئَلاّ تَعْلَمَ ما فيهِ! قالَ: مِمَّنِ الْكِتابُ وَإِلى مَنْ؟ قالَ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسّلام إِلى جَماعَةٍ مِنْ اءَهْلِ الْكُوفَةِ لا اءَعْرِفُ اءَسْماءَهُمْ. فَغَضِبَ ابْنُ زِيادٍ وَقالَ: وَاللّهِ لا تُفارِقُنى حَتّى تُخْبِرَنى بِاءَسْماءِ هؤُلاءِ الْقَوْمِ، اءَوْتَصْعَدَ الْمِنْبَرَ فَتَلْعَنَ الْحُسَيْنَ وَاءَباهُ وَاءَخاهُ، وَإِلاّ قَطَّعْتُكَ إِرْبا إِرْبا. ترجمه : سُليمان بن صُرَد خُزاعى ، مُسيّب بن نَجَبَه ، رِفاعة بن شَدّاد و عدّه اى ديگر از گروهشيعه و محبّان و آن فرمان را به وسيله قيس بن مصهر ( مسهر در نسخهبدل ) صيداوى به كوفه ارسال فرمود؛ قيس به حوالى شهر كوفه رسيد حُصَيْن بننُمير - لَعْنَةُ اللّهِ عَلَيْهِ - گماشته ابن زياد - لَعْنَةُ اللّهِ عَلَيْهِ - به او برخورد تا ازحال او تفتيش نمايد. قيس پس از اطلاع از غرض حُصَين ، آن نامه عنبر شمامه را پاره پاره نمود. حُصين لعين ، آن مؤ من پاك دين را گرفته در حضور ابن زياد بد نهاد آورد؛ چون درحضور آن لعين بايستاد، آن شقى از او سؤ ال نمود: تو كيستى ؟ قيس در جواب فرمود: مردى از شيعيان و اخلاص كيشان مولاى متّقيان امير مؤ منان على بنابى طالب عليه السّلام و پيرو فرزند دلبند آن جناب ، ابى عبداللّه الحسين عليهالسّلام هستم . آن لعين گفت : چرا نامه را پاره نمودى ؟ قيس فرمود: آن نامه از ناحيه مقدّسه امامت صادر گرديده به سوى جماعتى ازاهل كوفه كه نامهاى ايشان را نمى دانم . ابن زياد گفت : به خدا قسم ، از دست من رهايى نخواهى يافت مگر آنكه خبر دهى به نامجماعتى كه نامه براى ايشان ارسال شده و يا آنكه بر منبر بالا روى و حسين بن على وپدر و برادر او را ناسزا گويى و اگر چنين نكنى بدنت را پاره پاره نمايم . متن عربى : فَقالَ قَيْسُ: اءَمَّا الْقَوْمُ فَلا اءُخْبِرُكَ بِاءَسْمائِهِمْ، وَاءَمّا لَعْنُ الْحُسَيْنِ وَاءَبيهِ وَاءَخيهِفَاءَفْعَلُ. فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ وَاءَثْنى عَلَيْهِ وَصَلّى عَلَى النَّبِيِّصلّى اللّه عليه و آله ،وَاءَكْثَرَ مِنَ التَّرَحُّمِ عَلى عَلِيٍّ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ، ثُمَّ لَعَنَ عُبَيْدَاللّهِ بْنَ زِيادٍ وَاءَباهُ، وَلَعَنَ عُتاةَ بَنى اءُمَيَّةَ عَنْ آخِرِهِمْ. ثُمَّ قالَ: اءَيُّهَا النّاسُ، اءَنَا رَسُولُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليهماالسّلام إِلَيْكُمْ، وَ قَدْ خَلَّفْتُهُبِمَوْضِعٍ كَذا وَكَذا، فَاءَجيبُوهُ. فَاءُخْبِرَ ابْنُ زِيادٍ بِذلِكَ، فَاءَمَرَ بِإِلْقائِهِ مِنْ اءَعْلا الْقَصْرِ، فَاءُلْقِى مَنْ هُناكَ، فَماتَرحمه اللّه . فَبَلَغَ الْحُسَيْنَ عليه السّلام مَوْتُهُ، فَاسْتَعْبَرَ بِالْبُكاءِ، ثُمَّ قالَ: ((اءَللّهُمَّ اجْعَلْ لَناوَلِشيعَتِنا مَنْزِلا كَريما وَاجْمَعْ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ فى مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِكَ إِنَّكَ عَلى كُلِّشَيْءٍ قَديرٍ)). وَرُوِيَ اءَنَّ ه ذَا الْكِتابَ كَتَبَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام مِنَ الْحاجِزِ. ترجمه : قيس فرمود: امّا نام آن گروه را اظهار نخواهم كرد و از ناسزا گفتن بر امام حسين و پدر وبرادر او، مضايقه ندارم و به جا خواهم آورد!؟ سپس آن مؤ من ممتحن بر منبر بالا رفتشرايط حمد و ثناى الهى و صلوات بر حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله رابه جاى آورد، پس از آن ، از خداى متعال طلب نزول رحمت بر روح مطهر و روان اَنْوَر برگزيده داور، جناب اميرالمؤ منان و دو فرزند دلبند او نمود و بعد از آن ، عبيداللّه و پدرآن لعين و عُتاة و باغيان بنى اميه را به لعن بسيار ياد نمود و آنچه را كه شرط مَطاعنايشان بود فرو گذار ننمود. سپس فرمود: اى گروه مردم ! منم فرستاده ورسول امام انام حضرت حسين عليه السّلام به سوى شما، آن حضرت را در فلانمنزل گذاردم و به اينجا آمدم ، اينك فرمانش را اجابت و به خدمتش مسارعت نماييد. شهادت قيس بن مسهر پس چون ابن زياد از اين واقعه اطلاع يافت ، حكم نمود كه آن بزرگوار را از بالاىقصر دار الاماره به زير انداختند و طاير روح پاكش به ذُرْوه افلاك پرواز نمود رضىاللّهُ عنه . و چون خبر شهادت قيس بن مصهر به سَمْع شريف امام عليه السّلام رسيد،چشمان آن جناب گريان شد دست به دعا برداشت و گفت : خداوند، از براى شيعيان مامنزلى كريم در آخرت بگزين و ميانه ما و ايشان در قرارگاه رحمت خويش جمع فرما، بهدرستى كه تويى بر هر چيزى قادر. در روايتى ديگر چنين وارد است كه صدور آن فرمان هدايت ترجمان از امام اِنس و جان ازمنزل ((حاجز)) بود و به غير از اين خبر. متن عربى : وَقيلَ: غَيْرُ ذلِكَ. قالَ الرّاوى : وَ سارَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام حَتّى صارَ عَلى مَرْحَلَتَيْنِ مِنَ الْكُوفَةِ، فَإِذابِالْحُرِّ بْنِ يَزيدَ فِى اءَلْفِ فارِسٍ. فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((اءَلَنا اءَمْ عَلَيْنا؟)). فَقالَ: بَلْ عَلَيْكَ يا اءَبا عَبْدِ اللّهِ. فَقالَ: ((لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ)). ثُمَّ تَرَدَّدَ الْكَلامُ بَيْنَهُما، حَتّى قالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((فَإِذا كُنْتُمْ عَلى خِلافِما اءَتَتْنى بِهِ كُتُبُكُمْ وَقَدِمَتْ بِهِ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ، فَإِنّي اءَرْجِعُ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذىاءَتَيْتُ مِنْهُ)). فَمَنَعَهُ الْحُرُّ وَاءَصْحابُهُ مِنْ ذلِكَ، وَقالَ: لا، بل خُذْ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ طَريقا لايُدْخِلَكَالْكُوفَةَ وَلا يُوصِلُكَ إِلَى الْمَدينَةِ لاَِعْتَذَرَ اءَنَا إِلى ابْنِ زِيادٍ بِاءَنَّكَ خالَفْتَنى فِىالطَّريقِ. فَتَياسَرَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام ، حَتّى وَصَلَ إِلى عُذَيْبِ الْهَجاناتِ. ترجمه : روايات ديگر نيز وارد است . راوى چنين گويد: حضرت امام عليه السّلام از آنمنزل كوچ فرموده روانه راه گرديد تا آنكه به دو منزلى شهر كوفه رسيد. در آن مكانحُرّ بن يزيد رياحى را با هزار سوار ملاقات كرد؛ چون حُرّ به خدمتش رسيد امام حسينعليه السّلام فرمود: آيا به يارى ما آمده اى يا براى دشمنى با ما؟ حرّ عرضه داشت كهبر ضرر و عداوت شما ماءمورم . آن حضرت فرمود: ((لا حَوْلَ...))! بين آن جناب و حرّسخنان بسيارى ردّ و بدل گرديد تا آنكه خطاب به حرّ نموده و فرمود: اكنون كه شمابر آنيد كه خلاف آنچه نامه ها و عرايض شما مُشْعر و متضمّن آن است و فرستادگان ورسولان شما به تواتر به نزد من آمده اند، من نيز از آن مكان كه آمده ام عنان عزيمت بهمقام خويش منعطف نموده مراجعت را اختيار خواهم نمود. حرّ و اصحابش بر اين مدّعى راضىنگرديده حضرتش را از مراحعت منع نمودند و عرضه داشتند: اى فرزندرسول صلّى اللّه عليه و آله ! و نور ديده بتول ! صلاح چنان است كه راهى را پيشگيرى كه نه وارد كوفه و نه واصل به سوى مدينه باشد تا به اين جهت توانم بهنزد ابن زياد اين عذر را بخواهم كه آن جناب را در راه ملاقات ننمودم ، شايد به اين اعتذاراز سَخَط آن كافر غدّار در امان مانم و از خدمتش تخلّف ورزم . حضرت امام به اين خاطر،سمت چپ را مسير قرار داد و از آن طريق مسافت را طىّ فرمود تا آنكه بر سرابى رسيد كهموسوم بود به ((عُذَيْب الْهِجانات )) يعنى آبى مشرعه مَرْكبها و اشتران بود. متن عربى : قالَ: فَوَرَدَ كِتابُ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ إِلَى الْحُرِّ يَلُومُهُ فى اءَمْرِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام، وَيَاءْمُرُهُ بِالتَّضْييقِ عَلَيْهِ. فَعَرَضَ لَهُ الْحُرُّ وَاءَصْحابُهُ وَمَنَعُوهُ مِنَ الْمَسيرِ. فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((اءَلَمْ تَاءْمُرْنا بِالْعُدُولِ عَنِ الطَّريقِ؟)). فَقالَ الْحُرُّ: بَلى ، وَلكِنْ كِتابُ الاَْميرِ عُبَيْدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ قَدْ وَصَلَ يَاءْمُرُنى فيهِبِالتَّضْييقِ عَلَيْكَ، وَقَدْ جَعَلَ عَلَيَّ عَيْنا يُطالِبُني بِذلِكَ. قالَ الرّاوى : فَقامَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام خَطيبا فى اءَصْحابِهِ، فَحَمَدَ اللّهُ وَاءَثْنىعَلَيْهِ وَذَكَرَ جَدَّهُ فَصَلّى عَلَيْهِ، ثُمَّ قالَ: ((إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ الاَْمْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَإِنَّ الدُّنْيا قَدْ تَنَكَّرَتْ وَتَغَيَّرَتْ وَاءَدْبَرَمَعْرُوفُها وَاسْتَمَرَّتْ حِذاءً، وَلَمْ تَبْقَ مِنْها إِلاّ صَبابَةٌ كَصَبابَةِ الاِْناءِ، وَخَسْيسِ عَيْشٍكَالْمَرعْى الْوَبيلِ. اءَلا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لا يُعْمَلُ بِهِ، وَإِلَى الْباطِلِ لا يُتَناهى عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فىلِقاءِ رَبِّهِ مُحِقّا، فَإِنّى ترجمه : راوى گويد: در آن هنگام نامه ابن زياد بد فرجام به حرّ بن يزيد رياحى رسيد و ايننامه مشتمل بود بر ملامت و سرزنش حرّ كه در امر فرزند امام عليه السّلام ، مسامحه نمودهو در آن نامه ، لعنت ضميمه ، امر اكيد نموده كه كار را بر فرزند سيّد ابرار سخت ومجال را بر او دشوار گيرد. پس حُرّ با اصحاب خود دوباره سر راه بر نور ديده حيدركرّار گرفتند و او را از رفتن مانع گرديدند. امام عليه السّلام فرمود: مگر نه اين استكه ما را امر كردى از راه مرسوم عدول نماييم ؟! حُرّ عرضه داشت : بلى ! و لكن اينك نامهعبيداللّه به من رسيده و ماءمورم نموده كه امر را بر حضرت سخت گيرم و جاسوس بر منگماشته تا از فرمانش تخلّف نورزم . سخنرانى امام عليه السّلام بعد از گفتگو با حُرّ راوى چنين گفته كه پس از مكالمه امام عليه السّلام با حُرّ بن يزيد، آن جناب برخاست درميان اصحاب سعادت انتساب خطبه اى ادا نمود و شرايط حمد و ثناء الهى را به جاى آوردو جدّ بزرگوار خويش را بستود و درود نامحدود بر روان پاك حضرتش نثار نمود سپسفرمود: اى گروه مردم ! به تحقيق مشاهده مى نماييد آنچه را كه بر مانازل گرديده و به راستى كه روزگار تغيير پذيرفته و بدى خود را آشكار نموده ونيكى و معرفت آن باز پس رفته و در مقابل ، شيوه تلخ كامى و نامرادى شتابان و براستمرار است و از كاءس روزگار باقى نمانده مگر دُردى از آن درته پيمانه حيات و ازگلستان عيش بجز خار و زمين شوره زار بى آب و گياه ؛ آيا نمى بينيد كه حق را كسىمعمول نمى دارد و اَحَدى از باطل نهى نمى نمايد؟! متن عربى : لا اءَرى الْمَوْتَ إِلاّ سَعادَةً وَالْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إِلاّ بَرَما)). فَقامَ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ، فَقالَ: لَقَدْ سَمِعْنا - هَداكَ اللّهُ- يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ مَقالَتَكَ، وَلَوْ كانَتِ الدُّنْيا باقِيَةً وَكُنّا فيهامُخَلَّدينَ لاََّثَرْنَا النُّهُوضَ مَعَكَ عَلَى الاِْقامَةِ فيها. قالَ الرّاوى : وَقامَ هِلالُ بْنُ نافِعِ الْبَجَلّى ، فَقالَ: وَاللّهِ ما كَرِهْنا لِقاءَ رَبِّنا، وَإِنّا عَلى نِيّاتِنا وَبَصائِرِنا، نُوالى مَنْ والاكَ وَنُعادى مَنْعاداكَ. قالَ: وَقامَ بُرَيْرُ بْنُ خُضَيْرٍ، فَقالَ: وَاللّهِ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ لَقَدْ مَنَّ اللّهُ بِكَ عَلَيْنا اءَنْ نُقاتِلَ بَيْنَ يَدَيْكَ فَتَقَطَّعَ فيكَاءَعْضاؤُنا، ثُمَّ يَكُونُ جَدُّكَ شَفيعُنا يَوْمَ الْقِيامَةِ. قالَ: ثُمَّ إِنَّ الْحُسَيْنَ عليه السّلام قامَ وَرَكِبَ وَسارَ. كُلَّما اءَرادَ الْمَسيرَ يَمْنَعُونَهُ تارَةً وَيُسايِرُونَهُ اءُخْرى ، حَتّى بَلَغَ كَرْبَلاءَ. وَ كانَ ذلِكَ فِى الْيَوْمِ الثّانى مِنَ الْمُحَرَّمِ. ترجمه : نتيجه اين وضعيّت ، اين است كه مؤ من راغب گردد به ملاقات پروردگارش به طريق حقو به درستى كه من مرگ را نمى بينم مگر سعادت و نيكبختى و زندگانى را با ستمكارانإ لاّ دلتنگى و سستى . سخنرانى زُهير و جمعى از اصحاب امام عليه السّلام در اين هنگام زُهير بن قين از جاى برخاست و عرضه داشت : اى فرزندرسول ! ما همه فرمايشات شما را شنيديم و گوشدل به آن سپرديم . خدا تو را بر جاده هدايت مستقيم دارد. اگر كه دنيا از براى ما پايندهبودى و ما در آن جاويدان ، البته كشته شدن را با تو بر زندگانى هميشگى دنيا،ترجيح مى داديم ، چه جاى آنكه دنيا را بقايى نيست . همچنين راوى گفته كههلال بن نافع بجلّى هم برخاست و عرض نمود: به خدا سوگند كه ما ملاقات پروردگارخود را ناخوشايند نمى دانيم و بر نيّت هاى صادق و بصيرت مخلصانه خويش ثابت وپاينده ايم ؛ دوستيم با دوستانت و دشمنيم با دشمنانت . آنگاه برير بن خُضَيْر از جاىبرخاست و گفت : يَابْنَ رَسُولِ...! به تحقيق كه خداى متعال بر ما منّت گذارده است كه درمقابل تو كشته گرديم و اعضاى ما پاره پاره شود و در عوض جدّ بزرگوار تو در روزقيامت شفيع ما بوده باشد. راوى گفت : آن جناب پس از استماع اين كلمات از ياران وجانثاران ، برپاخاست و قامت زيبا بياراست و بر مَرْكَب خويش سوار گرديد و از هرطرفى كه خواست مركب براند، حُرّ و اصحابش ، آن جناب را ممانعت مى كردند و گاهىديگر ملازم ركابت مى بودند و به همين منوال بود تا آنكه به زمين كربلا رسيدند و آن ،روز دوم محرّم متن عربى : فَلَمّا وَصَلَها قالَ: ((مَا اسْمُ هذِهِ الاَْرْضِ؟)). فَقيلَ: كَرْبَلاءَ. فَقالَ عليه السّلام : اءَللّهُمَّ إِنّى اءَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَالْبَلاءِ. ثُمَّ قالَ: هذا مَوْضِعُ كَرْبِ وَبَلاءٍ اءَنْزِلُوا، هاهُنا مَحَطُّ رِحالِنا وَمَسْفَكُ دِمائِنا، وَهاهُنا وَاللّهِمَحَلُّ قُبُورِنا، وَهاهُنا وَاللّهِ، بِهذا حَدَّثَنى جَدّى رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ. فَنَزَلُوا جَميعا، وَنَزَلَ الْحُرُّ وَاءَصْح ابُهُ ناحِيَةً، وَجَلَسَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام يَصْلِحُسَيْفَهُ وَيَقُولُ:
ترجمه : بود و چون به كربلا رسيد، فرمود: نام اين زمين چيست ؟ عرضه داشتند كه اين زمين كربلا است . فرمود: خداوندا! به تو پناه مى برم از ((كَرْب )) و ((بلاء)). پس از آن فرمود: اين كرب و بلا است . ((انْزِلُوا، هاهُنا مَحَطُّ رِحالِنا وَمَسْفَكُ دِمائِنا))؛ پياده شويد كه اينجاستمحل افتادن بارهاى ما و مكان ريخته شدن خونهاى ما؛ اينجاست آرامگاه ما. جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا از اين واقعه آگاه ساخته ... ياران امام حسين عليه السّلام پس از شنيدن اين سخنان همگى از مَرْكَبهاى خود فرود آمدندو حُرّ با اصحابش نيز در كنارى منزل گرفتند و جناب سيّد مظلومان - عَلَيْهِ الصَّلاةُوَالسَّلامُ - بر روى زمين بنشست كه شمشير خود را اصلاح و آماده نمايد و اين اشعار رازمزمه فرمود: ((يا دَهْرُ اءُفٍّ لَكَ مِن خَليلِ...))؛ اى روزگار! اُفّ باد مر تو را، چه بد دوستى هستى چهبسيار كه تو در صبحگاهان و شامگاهان كه طالبان و مصاحبان خويش را بهقتل رسانيدى و روزگار در بلاهايى كه بر شخصنازل مى شود به بدلى قانع و راضى نيست و هر زندهسبيل مرگ را رهسپار است چه بسيار وعده كوچ نمودن از اين دار فنا نزديك شده و بجز ايننيست كه نهايت امر هر كسى به سوى خداوندجليل است . متن عربى : قالَ الرّاوى : فَسَمِعَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ فاطِمَةَ عليهماالسّلام ذلِكَ، فَقالَتْ: يا اءَخى هذا كَلامُمَنْ قَدْ اءَيْقَنَ بِالْقَتْلِ. فَقالَ: ((نَعَمْ يا اءُخْتاهُ)). فَقالَتْ زَيْنَبُ: واثَكْلاهُ، يَنْعى إِلَيَّ الْحُسَيْنُ نَفْسَهُ. قالَ: وَبَكَى النِّسْوَةُ، وَلَطَمْنَ الْخُدُودَ، وَشَقَقْنَ الْجُيُوبَ. وَجَعَلَتْ اءُمُّ كُلْثُومُ تُنادى : وامُحَمَّداهُ واعَلِيّاهُ وااءُمّاهُ وااءَخاهُ واحُسَيْناهُ واضيعَتاهُ بَعْدَكَ يااءَبا عَبْدِ اللّهِ. قالَ: فَعَزّاهُنَّ الْحُسَيْنُ عليه السّلام وَقالَ لَها: ((يا اءُخْتاهُ! تَعَزَّيْ بِعَزاءِ اللّهِ، فَإِنَّسُكّانَ السَّمواتِ يَفْنُونَ، وَاءَهْلَ الاَْرْضِ كُلُّهُمْ يَمُوتُونَ، وَجَميعِ الْبَرِيَّةِ يَهْلِكُونَ)). ثُمَّ قالَ: ((يا اءُخْتاهُ يا اُمَّ كُلْثُومٍ، وَاءَنْتِ يا زَيْنَبُ، وَاءَنْتِ يا فاطِمَةُ، وَاءَنْتِ يا رُبابُ،اءُنْظُرْنَ إِذا اءَنَا قُتِلْتُ فَلا تَشْقُقْنَ عَلَيَّ جَيْبا وَلا تَخْمِشْنَ عَلَيَّ وَجْها وَلا تَقُلْنَ عَلَيَّهَجْرا)). ترجمه : راوى گفته كه عليا مكرّمه زينب خاتون دختر فاطمه زهرا عليهاالسّلام ، اين كلمات را ازبرادر خود شنيد، عرضه داشت : اين سخنان از آنِ كسى است كه يقين به كشته شدن خويشدارد. امام حسين عليه السّلام فرمود: بلى چنين است ! اى خواهر، من هم درقتل خود بر يقينم . آن مخدره فرياد و اثَكْلاهُ بر آورد كه حسين عليه السّلامدل از زندگانى برگرفته و خبر مرگ خويشتن را به من مى دهد. راوى گويد: زنان حرم يك مرتبه همگى به گريه و الم افتادند و لطمه به صورتزدند و گريبانها پاره نمودند و جناب اُمّكلثوم فرياد برآورد ((وا مُحَمَّداهُ، وا عَليّاهُ،واحَسَناهُ)) كه ما بعد از تو اى اباعبداللّه به خوارى اندر خاك مذلّت برگيريم . و اينگونه سخنان مى گفتند. راوى گويد: امام حسين عليه السّلام خواهر خويش را دلدارى مى داد و مى فرمود: اى خواهر! به آداب خدايى آراسته باش و پيراسته بردبارى را شعار خويش ساز؛ بهدرستى كه ساكنان ملكوت اعلى ، فانى مى گردند واهل زمين همه مى ميرند و جميع خلق و همه مخلوقات جهان هستى در معرض هلاك خواهند بود. سپس فرمود: اى خواهرم اُمّكلثوم ، و تو زينب و هم تو اى فاطمه و تو اى رَباب ! نظرنماييد كه چون من كشته شوم ، زنهار كه گريبان پاره نكنيد و صورت بر مرگ منمخراشيد و سخن بيهوده نگوئيد. متن عربى : وَرُوِيَ مِنْ طَريقٍ آخَرَ: اءَنَّ زَيْنَبَ لَمّا سَمِعَتْ مَضْمُونَ الاَْبْياتِ - وَكانَتْ في مَوْضِعٍ آخَرَمُنْفَرِدَةً مَعَ النِّساءِ وَالْبَناتِ- خَرَجَتْ حاسِرَةً تَجُرُّ ثَوْبَها، حَتّى وَقَفَتْ عَلَيْهِ وَقالَتْ:واثَكْلاهُ، لَيْتَ الْمَوْتَ اءَعْدِمَنى الْحَياةَ، الْيَوْمَ ماتَتْ اءُمّى فاطِمَةُ الزَّهْراءِ، وَاءَبى عَلِيُّالْمُرْتَضى ، وَاءَخِي الْحَسَنُ الزَّكِيُّ، يا خَليفَةَ الْماضِينَ وَثِمالَ الْباقينَ. فَنَظَرَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام إِلَيْها وَقالَ: ((يا اءُخْتاهُ لا يَذْهَبَنَّ حِلْمَكِ الشَّيْطانُ)). فَقالَتْ: بِاءَبى اءَنْتَ وَاءُمّى اءَسَتُقْتَلُ؟ نَفْسى لَكَ الْفِداءُ. فَرَدَّ غُصَّتَهُ وَتَرْقَرَقَتْ عَيْناهُ بِالدُّمُوعِ، ثُمَّ قالَ: ((لَوْ تُرِكَ الْقَطا لَنامَ)). فَقالَتْ: يا وَيْلَتاهُ، اءَفَتَغْتَصِبُ نَفْسَكَ إِغْتِصابا، فَذلِكَ اءَقْرَحُ لِقَلْبى وَاءَشَدُّعَلى نَفْسى ، ثُمَّ اءَهْوَتْ إِلى جَيْبِها فَشَقَّتْهُ وَخَرَّتْ مَغْشِيَّةً عَلَيْها. فَقامَ عليه السّلام فَصَبَّ عَلى وَجْهِهَا الْماءَ حَتّى اءَفاقَتْ، ترجمه : و در روايت ديگر به اين طريق وارد شده كه عليا مكرمه زينب خاتون با ساير زنان ودختران در گوشه اى نشسته بودند و چون آن مخدره مضمون اين ابيات را از برادر خودشنيد بى اختيار بيرون آمد در حالتى كه مقنعه بر سر نداشت لباس خود را بر روىزمين مى كشيد تا آنكه بر بالاى سر امام عليه السّلام بايستاد و فرياد برآورد:((واثَكْلاهُ لَيْتَ...))؛ يعنى اى كاش مرگ من مى رسيد و زندگانى من تمام مى شد! امروزاست كه احساس مى كنم مادرم فاطمه زهرا و پدرم على مرتضى و برادرم حسن مجتبى عليهالسّلام از دنيا رفتند؛ اى جانشين رفتگان و پناه باقى ماندگان ! چون امام حسين عليهالسّلام خواهر خود را به اين حال مشاهده فرمود: نظرى به جانب آن مخدّره نمود و فرمود:اى خواهر عزيز! مراقب باش شيطان ، حلم و بردبارى تو را نبرد. آن مكرّمه عرضه داشت: جانم به فدايت ، آيا كشته خواهى شد؟ پس آن امام مظلوم با همه غم و اندوه ، دم از اندوهدر كشيد و چشمان مبارك او پر از اشك گرديد و اينمثل را فرمود: ((لَوْ تُرِكَ الْقَطا لَنامَ))؛ يعنى اگر ((مرغ قطا)) را بهحال خويش مى گذاردند البته به خواب مى رفت . زينب خاتون وقتى اين كلام از امام عليهالسّلام شنيد به گريه در آمد و فرياد برآورد كه يا وَيْلَتاهُ! برادر، همانا خود را بهچنگ خصم چيره مقهور يافتى و روز خويش را تيره ؛ همانا از زندگانى خويش ماءيوس شدهاى . اينك اين سخن بيشتر دل مرا مى خراشد و نمك بر زخم افزون مى پاشد. سپس دست درآورده گريبان شق نمود تا بى هوش بر روى در افتاد. متن عربى : ثُمَّ عَزّاها عليه السّلام بِجُهْدِهِ وَذَكَّرَهَا الْمُصيبَةَ بِمَوْتِ اءَبيهِ وَجَدِّهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِمْاءَجْمَعينَ. وَمِمّ ا يُمْكِنُ اءَنْ يَكُونَ سَبَبا لِحَمْلِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام لِحَرَمِهِ مَعَهُ وَلِعِيالِهِ: اءَنَّهُ لَوْ تَرَكَهُنَّ بِالْحِجازِ اءَوْ غَيْرِها مِنَ الْبِلادِ كانَ يَزيدُ بْنُ مُعاوِيَةَ - لَعَنَهُ اللّهُ- قَدْاءَنْفَذَتْ لِيَاءْخُذَهُنَّ إِلَيْهِ، وَصَنَعَ بِهِنَّ مِنَ الاِْسْتيصالِ وَسَيِّئَ الاَْعْمالِ ما يَمْنَعُ الْحُسَيْنَعليه السّلام مِنَ الْجِهادِ وَالشَّهادَةِ، وَيُمْتَنَعُ عليه السّلام - بِاءَخْذِ يَزيدَ بْنِ مُعاوِيَةَ لَهُنَّ-عَنْ مَقاماتِ السَّعادَةِ. ترجمه : پس امام عليه السّلام برخاست كه خواهر را به هوش آورد و آب بر صورت او پاشيد تابه حال افاقه برگرديد و با كمال جهد و كوشش خواهر را تسلّى مى داد و او را موعظهفرمود و پند داد و مصيبت شهادت پدر بزرگوار و وفات جد عالى مقدار را به ياد او آوردتا تسلى يابد. صَلَوَاتُ اللّهِ عَلَيْهِمْ اءَجْمَعينَ. از جمله امورى كه مى توان سبب بوده باشد از براى آنكه حضرت سيدالشهداء عليهالسّلام و سرور اتقياء امام مظلوم عليه السّلام حرم مُطهّر و عترت اءَطْهَر خود را باخود بهكربلاى پر بلا آورده باشد يكى آن است كه اگر آن جناباهل بيت را در حجاز يا در غير حجاز از ساير بلاد باز مى گذاشت و خود متوجه عراقپرنفاق مى گرديد، يزيد پليد گماشتگان خود را مقرّر مى نمود كه استيصالشاننمايند و صدمات بى نهايات و سوء رفتار و كردار با عترت سيّد اَبرار، به جاى آورندو سراپرده حرم محترم و اهل بيت سيّد اُمَم را ماءخوذ مى داشت و به اين واسطه فوز جهاد ودرك سعادت شهادت از براى آن امام عِباد غير ميسور و آن حضرت را رسيدن به اين مقامعاليه غير مقدور بود. الْمَسْلَكُ الثّانى فى وَصْفِ حَالِ الْقِتالِ وَما يَقْرُبُ مِنْ تِلْكَ الْحالِ متن عربى : قالَ الرّاوى : وَنَدَبَ عُبَيْدُ اللّهِ بْنِ زِيادٍ اءَصْحابَهُ إِلى قِتالِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، فَاءَتَّبَعُوهُ،وَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَاءَطاعُوهُ، وَاشْتَرى مِنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ آخِرَتَهُ بِدُنْياهُ وَدَعاهُ إِلى وَلا يَةِالْحَرْبِ فَلَبّاهُ. وَخَرَجَ لِقِتالِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام فى اءَرْبَعَةِ آلافِ فارِسٍ، وَاءَتْبَعَهُ ابْنُ زِيادٍبِالْعَساكِرِ لَعَنَهُمُ اللّهُ، حَتّى تَكامَلَتْ عِنْدَهُ إِلى سِتِّ لَيالٍ خَلَوْنَ مِنَ الْمُحَرَّمِ عِشْرُونَاءَلْفَ فارِسٍ. فَضَيَّقُوا عَلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام حَتّى نالَ مِنْهُ الْعَطَشُ وَمِنْ اءَصْحابِهِ. مسلك دوم :گزارش از حوادث عاشورا و شهادت امام عليه السّلام و ياران باوفايش ترجمه : راوى گويد: عبيداللّه زبان به دعوت اصحاب خويش برگشود كه با نور چشمرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ، ستيزند وخون آن مظلوم را بريزند. آن بدنهادان نيزمتابعت كردند و حلقه فرمانش در گوش نهادند و آن شيطان مردود از قوم خود طلب نمودكه در طاعتش در آيند و زنگ غبار از خاطر بزدايند. آن بى دينان نيز انگشت اطاعت بر ديدهنهادند و سر به فرمانش دادند و آن زيانكار از عمر تبهكار، آخرت را به دنياى خودخريدار شد. آن غَدّار نابكار هم دين به دنيا فروخت و فرمان ايالت رى را بياندوختخواستش كه امير لشكر كند و عهد خدا و رسول صلّى اللّه عليه و آله را بشكند، عمر سعدنيز لبيّكى بگفت و كفر باطنى را نتوانست نهفت . با چهار هزار لشكر خونخوار از كوفهبيرون آمد و جنگ فرزند سيّد ابرار و نور ديده حيدر كرّار را مصمّم گرديد. پس از آن ،عبيداللّه بن زياد لشكر پس از لشكر به دنبال آن بدبنياد روانه نمود تا آنكه در روزششم محرّم الحرام بيست هزار سواره لشكر بى دين بد آئين در كربلا جمع آمدند و كار رابر حسين مظلوم عليه السّلام تنگ گرفتندتا به حدّى كه تشنگى بر خود و اصحابشاستيلا يافت . متن عربى : فَقامَ عليه السّلام وَاءَتَّكى عَلى قائِمِ سَيْفِهِ وَنادى بِاءَعْلى صَوْتِهِ، فَقالَ:((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْرِفُونَنى ؟)). قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ، اءَنْتَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ وَسِبْطِهِ. قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَدّى رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله ؟)). قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ اءُمّى فاطِمَةَ بِنْتُ مُحَمَّدٍ؟)). قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ اءَبى عَلِيَ بْنَ اءَبي طالِبٍ؟)). قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَدَّتى خَديجَةَ بِنْتَ خُوَيْلِدٍ اءَوَّلُ نِساءِ هذِهِ الاُْمَّةِإِسْلاما؟)). قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. ترجمه : نخستين سخنرانى امام عليه السلام در كربلا پس از آن ، امام مظلوم برپاخاست و تكيه بر قائمه شمشير خود نمود و به آواز بلند اينكلمات را ادا فرمود: اى مردم ! شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مرا مى شناسيد و عارف به حق من هستيد؟ درجواب آن جناب همگى گفتند: بلى تو را مى شناسيم ، تويى فرزندرسول صلّى اللّه عليه و آله و قرة عين البتول كه دختر پيغمبر است . پس تويى سِبْطآن جناب . امام حسين عليه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند كه آيا مى دانيد كه جدّ بزرگوارمن رسولِ پروردگار عالميان است ؟ گفتند: خدا شاهد است كه مى دانيم ! امام عليه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد كه جدّه من خديجه بنتخُوَيْلد است و او اوّل زنى بود در اين اُمّت كه اسلام را اختيار و تصديق احمد مختار صلّىاللّه عليه و آله نمود؟ گفتند: خدايا تو گواهى كه مى دانيم ! امام عليه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند كه آيا مى دانيد كه حمزه سيدالشهداءعموى پدرم على بن ابى طالب عليه السّلام است ؟ گفتند: خدايا شاهدى كه اين را هم مى دانيم ! متن عربى : قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ حَمْزَةَ سَيِّدَ الشُّهَداءِ عَمُّ اءَبى ؟)). قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ جَعْفَرَ الطَّيّارَ فِى الْجَنَّةِ عَمّى ؟)). قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ هذا سَيْفُ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله اءَنَامُتَقَلِّدُهُ؟)). قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ هذِهِ عِمامَةُ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله اءَنَالابِسُها؟)). قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: ((اءُنْشُدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اءَنَّ عَلِيّا عليه السّلام كانَ اءَوَّلُ النّاسِ إِسْلاما واءَعْلَمَهُمْعِلْما وَاءَعْظَمَهُمْ حِلْما وَاءَنَّهُ وَلِيُّ كُلُّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ؟)). قالُوا: اءَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: ((فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمى وَاءَبى صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِ الذّائِدُ عَنِ الْحَوْضِ، يَذُودُ عَنْهُرِجالا كَما يُذادُ الْبَعيرُ الصّادِرُ عَلَى الْماءِ، وَلِواءُ الْحَمْدِ بِيَدِ اءَبى يَوْمَ الْقِيامَةِ؟!!)). ترجمه : امام حسين عليه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم مى دهم ، آيا مى دانيد كه جعفر طيّار دربهشت عنبر سرشت ، عموى من است ؟ گفتند: خداوندا ما مى دانيم كه چنين است ! باز آن امام برگزيده خداوند بى نياز به آن گروه ستم پرداز، فرمود: شما را به خداسوگند كه مى دانيد اين شمشيرى كه در ميان بسته ام همان شمشير سيّد اَبرار است ؟ گفتند: بلى ، به خدا اين را هم مى دانيم ! امام حسين عليه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم ، اطلاع داريد كه عمامه اى كه بر سرمن است همان عمامه احمد مختار صلّى اللّه عليه و آله ورسول پروردگار است ؟ گفتند: به خدا كه اين را هم مى دانيم ! حضرت فرمود: به خدا كه مى دانيد شاه ولايت على عليه السّلاماول كسى بود كه قبول دعوت اسلام از سيّد اَنام نمود و او است آن كس كه پايه علمش والاو درجه حلمش از همه كس اَرْفَع و اَعْلى است و اوست ولىّ هر مؤ من و مؤ منه ؟ گفتند: به خدا كه اين فضيلت را هم مى دانيم ! اباعبداللّه عليه السّلام فرمود: پس به چه جهت ريختن خون مراحلال شمرديد و حال آنكه پدرم در روز رستاخيز مردمانى را از حوض كوثر دور خواهدنمود چنانكه شتران را از سرِ آب برانند ولواء حمد در آن روز به دست اوست . متن عربى : قالُوا: قَدْ عَلِمْنا ذلِكَ كُلَّهُ وَنَحْنُ غَيْرُ تارِك يكَ حَتّى تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطْشانا!!! فَلَمّا خَطَبَ هذِهِ الْخُطْبَةَ وَسَمِعَ بَناتُهُ وَاءُخْتُهُ زَيْنَبُ كَلامَهُ بَكَيْنَ وَنَدَبْنَ وَلَطَمْنَوَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُهُنَّ. فَوَجَّهَ إِلَيْهِنَّ اءَخاهُ الْعَبّاسَ وَعَلِيّا إِبْنَهُ وَقالَ لَهُما: ((سَكِّتاهُنَّ فَلَعَمْرى لَيَكْثُرَنَّبُكاؤُهُنَّ)). قالَ الرّاوى : وَوَرَدَ كِتابُ عُبَيْدِ اللّهِ عَلى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ يَحِثُّهُ عَلى تَعْجيلِ الْقِتالِ،وَيَحُذِّرُهُ مِنَ التَّاءْخيرِ وَالاِْهْمالِ، فَرَكِبُوا نَحْوَ الْحُسَيْنِ عليه السّلام . وَاءَقْبَلَ شِمْرُ بْنُ ذِى الْجَوْشَنِ - لَعَنَهُ اللّهُ- فَنادى : اءَيْنَ بَنُو اءُخْتى عَبْدُ اللّهِوَجَعْفَرُ وَالْعَبّاسُ وَعُثْمانُ؟ فَقالَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((اءَجيبُوهُ وَإِنْ كانَ فاسِقا، فَإِنَّهُ بَعْضُ اءَخْوالِكُمْ)). فَقالُوا لَهُ: ما شَاءْنُكَ؟ فَقالَ: يا بَنى اءُخْتى اءَنْتُمْ آمِنُونَ، فَلا تَقْتُلُوا اءَنْفُسَكُمْ مَعَ اءَخيكُمُ الْحُسَيْنِ،وَاءَلْزِمُوا طاعَةَ اءَمِيرِالْمُؤْمِنينَ يَزيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ. ترجمه : گفتند: همه اين فضايل كه شمردى بر آنها علم و اقرار داريم و با وجود اين دست از توبر نمى داريم تا آنكه تشنه كام شربت مرگ را بچشى !؟ چون آن سيّد مظلومان و آن امامانس و جان ، خطبه خويش را اتمام نمود خواهران و دخترانش استماع كلام او را كردند، صداهابه گريه و ندبه برآوردند و سيلى به صورت خود نواختند و صداها به ناله بلندنمودند. امام عليه السّلام برادر خود حضرت عباس و فرزندش على اكبر عليهماالسّلام رابه سوى اهل حرم فرستاد و فرمود: ايشان را ساكت نماييد، به جان خودم قسم كه آنهاگريه هاى بسيار در پيش دارند.
|