بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تسنیم تفسیر قرآن کریم ، جلد 3, آیت الله عبدالله جوادى آملى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     fehrest01 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     KKSS0001 -
     KKSS0002 -
     KKSS0003 -
     KKSS0004 -
     KKSS0005 -
     KKSS0006 -
     KKSS0007 -
     KKSS0008 -
     KKSS0009 -
     KKSS0010 -
     KKSS0011 -
     KKSS0012 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

لطايف و اشارات 
1 هبوط آدم و هبوط ابليس  
هبوط از مقام بالا به پايين گاهى بر اثر از دست دادن منزلت عالى است ، نظير آنچهدامنگير ابليس شد كه وى بر اثر خلع فلاح ، جامه طلاح در بر كرد و با رجم و صغار وهوان مذوما حورا (1082) فرود آمد و گاهى با حفظ كرامت براى دستگيرىديگران ، تنزل حاصل مى شود، كه هيچ گونه غبارى بر دامنجلال و جمال چنان عالى نمى نشيند؛ مانند آنچه در سفر از حق به خلق آدم عليه السلامظهور يافت . غرض آن كه ، برخى از هبوطها تنها مايه وهن هابط نمى شود، بلكه سببكرامت مهبط مى گردد. از اين رو قلوب اولياى الهى كه مهبط وحى و الهام ويژه خداىسبحان قرار مى گيرد از كرامت خاص برخوردار مى شود.
فرق ديگر دو قسم از هبوط آن است كه در هبوطاول سعى هابط بر اين است كه نسبت به معارف الهى هم نائى باشد و همناهى ؛ يعنى هم خود از كمال دور باشد و هم ديگران را ازتكامل نهى كند و در هبوط دوم كوشش هابط بر اين است كه هم خود صاعد گردد و هم وسيلهصعود ديگران را با تعليم و تزكيه نفوس آنان مهيا سازد. از اين رو اسوه سالكان كوىوصال و امام راهيان سوى لقا مى شود.
2 مخاطبان اصلى در خطاب به هبوط  
چون محور اساسى در هبوط همان تنازع عامل صلاح و طلاح ، و تهافت و تنافى وسليهتقوا و طغواست و سهم حوا در اين داستان فرعى و تبعى است و اين تبعيت هيچ ارتباطى بهجنسيت ندارد، بلكه اگر آن شخص ثالث مرد هم مى بود باز سهم فرعى و تبعى مىداشت ، زيرا سمت نبوت يا شايستگى رسالت آينده را نداشت ، بنابراين ، مى توانمصداق بارز آياتى را كه در زمينه هبوط نازل شده است آدم و ابليس دانست ، حتى در آنمورد كه خطاب به صورت تثنيه صادر شده است .
بيان آن مطلب چنين است : امر به هبوط گاهى به صورت مفردنازل شده ، مانند:قال فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها(1083) و زمانىبه صورت تثنيه ، مانند:قال اهبطا منها جميعا بعضكم لبعض عدو (1084) وگاهى به جمع ؛ مانند:وقلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو ، (1085) قلنا اهبطوامنها. (1086)
مخاطب در صورت افراد، خصوص ابليس است و در اين ترديدى نيست ؛ زيرا آن خطاب بابسيارى از اوصاف نكوهيده همراه است ، كه فقط در خور اوست . افزون براين كه ، تنهامحور خطاب در آن بخش ، خصوص ابليس ‍ بود.
مخاطب در صورت تثنيه در صورت تثنيه گرچه طبق بحث هاى گذشته آدم و عليه السلامارائه ، شد ليكن آنچه هم اكنون به ذهن مى آيد اين است كه مخاطب اصلى در اين خطابتثنيه اى آدم و ابليس هستند و حوا ضمنا در تحت كلمه بعضكم لبعض عدو مندرجاست ؛ زيرا حضور حوا در متن قصه ، به طور جدى و اصلى نبود و اين فرع بودن وى نهبراى زدن بودن او، بلكه بر اثر عدم دخالت رسمى وى در متن جريان است ؛ نظير آنچهدرباره حضرت موسى عليه السلام و مصاحب وى يوشع بن نون و حضرت خضر عليهالسلام آمده است ؛ زيرا آن جريان مهم به دو بخش تقسيم مى شود: بخشاول عهده دار قصه موسى و يوشع است كه در آن محورافعال و ضماير به صورت تثنيه ذكر مى شود و مرجع آن موسى عليه السلام و يوشعهستند و بخش دوم عهده دار قصه موسى و خضر عليه السلام است كه در آن محورافعال و ضماير به صورت تثنيه ذكر مى شود و مرجع آن موسى و خضر هستند؛مانند:فانطلقا حتى اذا ركبا فى السفينه (1087)،فانطلقا حتى اذا لقياغلاما(1088)،فانطلقا حتى اذا اتيا اهل قريه (1089) و هيچفعل جمع يا ضمير، در آن ياد نشده و اين براى آن است كه محور اصلى در اين بخشحضرت موسى و خضر عليهما السلام بوده اند و يوشع سهم موثرى در آن نداشته است .
البته اين استشهاد مبنى بر آن است كه يوشع ، حضرت موسى عليه السلام را در بخشدوم جريان همانند بخش اول همراهى كرده باشد و چون عنوان دشمنى در متن جريانمحل بحث ماخوذ است و بين آدم و حوا هيچ گونه عداوتى نبود، بلكه يكى از اين دو نفر مايهسكون و آرامش ديگرى بود، گرچه برخى از فرزندان آنها كه بالقوه موجود بوده اندنه بالفعل ، داراى تعادى و دشمنى متقابل بوده اند، ليكن بالقوهبالفعل ، و آنچه مدار عداوت بالفعل بوده رابطه بين آدم و ابليس بوده است ،بنابراين ، مى توان احتمال داد كه خطاب تثينه در اهبطا متوجه آدم و ابليس بودهاست ؛ چنان كه دخالت ابليس در خطاب جمع اهبطوا محرز است ؛ زيرا آدم و حوا يكسو و ابليس از سوى ديگر سبب تحق چنين عداوت متقابلى هستند و از آن جهت كه امر دوم بههبوط جمعى ، همان امر اول به هبوط جمعى ، است ، پس مخاطب در اهبطوا (1090)همان آدم و حوا و ابليس هستند.
3 سه راهنمايى و دو هشدار  
چنان كه در ابتداى تفسير آيه گذشت پس از هبوط و استقرار آدم و حوا عليهما السلام درزمين و رانده شدن شيطان و آشكار شدن عداوت او با انسان ، ضرورت وحى و دين مطرحمى شود؛ زيرا انسان با داشتن چنين دشمنى در زمين ، بدون راهنما به مقصد نمى رسد وراهنماى او از درون ، عقل و از بيرون ، وحى است .
با توجه به مختار بودن انسان و امكان تمرد او در برابر وحى ، دو آيهمحل بحث ، هشدارى است به همه انسان ها كه هر كس هدايت الهى را بپذيرد و مطيع رهنمودخدا شود از خوف و حزن مصون مى ماند و كسى كه از آن سرباز زند و راه تكذيب و انكارپيش گيرد، گرفتار عذاب آتش خواهد شد.
اين قاعده كلى كه لازمه اش اختيار انسان در پذيرش هدايت الهى و عدم پذيرش آن است و ازاين جهت دو آيه محل بحث به منزله آياتى مانندانا هديناهالسبيل اما شاكرا و اما كفورا(1091) است كه به صورت هاى مختلفى در قرآنتكرار شده است ؛ گاهى بدون آن كه كسى مخاطب قرار گيرد بيان مى شود؛ نظير آنچهدر آيات محل بحث آمده و نيز آنچه در سوره طه وارد شده است :فاما ياتينكم منىهدى فمن اتبع هداى فلا يضل ولا يشقى # و من اعرض عن ذكرى فان له معيشهضنكا(1092) و گاهى با عنوان يا بنى آدم همه فرزندان آدم مخاطب قرارگيرند:يا بنى آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنه (1093)؛ يعنىاى فرزندان آدم مواظب باشيد كه شيطان نسبت به شما فتنه همان طور كه پدر و مادر شمارا از بهشت بيرون برد.
به هبر تقدير، قرآن اين حقيقت را اعلام مى دارد: شما كه به زمين هبوط يافته ايد بايدبدانيد كه مهبط شما با بهشت متفاوت و جايگاه رنج و تعب و مرگ است و دشمنى هاى شمابا يكديگر و با شيطان نيز در زمين ، ظهور و بروز مى كند و اگر در بهشت ، دشمنىشيطان با شما تنها در اين زمينه بود كه از موقعيت بهشتى محرومتان كند، در زمين به ايننحو است كه تلاش ‍ مى كند شما را از سعادت ابدى باز دارد. آن سان كه ديگر راهىبراى جبران و ترميم نماند. مشكلات مادى زمينقابل تحمل است ، ولى اگر شيطان شما را اغوا كند از سعادت ابدى محروم مى شويد.
آياتى چون آيات محل بحث سه دلالت و راهنمايى دارد:
الف : بشر در زمين بدون دين نخواهد بود و از آغاز استقرار آدم و همسرش ‍ در زمين ، هموارهمساله هدايت الهى مطرح بوده است و بدانيد كه شما نمى توانيد بدون دين و قانون درزمين زندگى كنيد.
ب : بشر در انتخاب راه آزاد است .
ج : هدايتى جز رهنمود خداوند نيست .
دو هشدار مهم را نيز در بر دارد: نخست اين كه ، بدانيد عداوت و درگيرى شيطان با شماتا زمانى كه در زمين زندگى مى كنيد ادامه دارد و ديگر اين كه ، آنان كه مغلوب شيطانشوند به عذاب ابدى مبتلا خواهند شد و تنها كسانى خوف و حزنى ندارند كه هر گونهميل و هواى نفسانى و شخصى خويش را كه گاهى به صورت قانون و دين و هدايت جلوهداده مى شود، كنار بگذارند و تنها تابع هدايت خدا شوند.
4 نفى خوف و حزن از هدايت يافتگان  
نفى خوف و حزن از پيروان هدايت خدا:فمن تبع هداى فلا خوف عليهم ولا هم يحزنونوعده اى است كه در قيامت به آن وفا مى شود وگرنه در دنيا، مومن بايد بين خوف و رجابه سر ببرد.
توضيح اين كه ، هدايت خداوند مجموعه اى از قواعد اعتقادى ، اخلاقى و عملى است كه ازجمله آن ، لزوم ترس از خداوند و اميد به رحمت اوست . هم بايد به رحمت گسترده او اميدداشت و ياس از رحمت خداوند را كفر دانست و هم بايد به رحمت گسترده او اميد داشت و ياساز رحمت خداوند را كفر دانست و هم بايد از عذاب او ترسيد و نسبت به خداوند بى پروانبود. از اين رو مى فرمايد:امن هو قانت اناءالليل ساجدا يحذر الاخره و يرجو رحمه ربهقل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون (1094)؛ يعنى به كسى كه درطول شب ، در حال خشوع و ركوع و سجود به سر مى برد و از آخرت مى ترسد و بهرحمت پروردگار خود اميدوار است بگو: آيا دانايان و نادانان برابرند. (1095)
خداوند در آيه محل بحث مى فرمايد:فمن تبع هداى فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون درسوره اعراف نيز مى فرمايد: پروردگارتان را باابتهال و ترس از درون ، بخوانيد؛ ادعوا ربكم تضرعا و خفيه (1096) و درسوره سجده كسانى را كه از ترس خدا شب زنده دارى مى كنند با عظمت مىستايد:تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا وطمعا(1097) و نيز درسوره الرحمن مى فرمايد: و لمن خاف مقام ربه جنتان (1098) و درسوره نازعات مى فرمايدو اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى # فانالجنه هى الماوى . (1099)
پس مقتضاى جمع ميان آن آيات و آيه محل بحث اين است كه وعده لا خوف عليهم ولا هميحزنون مربوط به معاد است . همان چيزى كه در سوره فاطر ازقول بهشتيان ظاهر گشته كه مى گويند:الحمد لله الذين اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفورشكور # الذى احلنا دار المقامه من فضله لا يمسنا فيها صنب ولا يمسنا فيها لغوب(1100) و همان وعده اى كه در قيامت با خطاب يا عباد لا خوف عليكم اليوم ولا انتمتحزنون (1101) انجاز مى شود.
نظير اين وعده و انجاز آن ، در مسائل دنيا نيز هست ؛ چنان كه خداوند به مادر موسى عليهالسلام فرمود:ولا تخافى ولا تحزنى انا رادوه اليك وجا علوه من المرسلين(1102) و سپس به اين وعده وفا كرده ، مى فرمايد:فرجعناك الى امك تقر عينها ولاتحزن (1103) يا به رزمندگان مومن وعده مى دهد كه :ولا تهنوا ولا تحزنوا وانتم الاعلون ان كنتم مومنين (1104) و در باره فتح مكه مى فرمايد:لتدخلن المسجدالحرام ان شاء الله امنين محلقين روسكم و مقصرين لا تخافون (1105) وعده اى كهبه آن وفا شد و بر اثر آن مسلمانان با پيروزى وارد مكه شدند ورسول مكرم اعلام كرد:لا اله الا الله وحده وحده ، انجز وعده و نصر عبده (1106)دعايى كه آن حضرت با توجه به و ما ينطق عن الهوى (1107)، از جانبخداوند به آن مامور شده است ، يا درباره فرعونيان به موسى وعده مى دهد كه:فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا لاتخاف دركا ولا تخشى (1108) كه اينوعده اى است به صورت نفى ، بر خلاف لا تخافى كه وعده اى بود بهصورت نهى . سپس در آيه فغشيهم من اليم ما غشيهم (1109) وفاى به اينوعده را مطرح مى كند.
به هر حال ، اين گونه موارد، وعده هايى است دنيايى كه به آن وفا شده است . وعده هاىاخروى خداوند نيز به همنى صورت است ؛ يعنى قطعا به آنعمل مى شود؛ زيرا خلف وعده از جانب خداوند ممكن است : لا يخلف الله وعده(1110) و آنچه در آيه محل بحث آمده :فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون ، مصداق وعدهآلهى است ؛ يعنى وعده رفع و دفع خوف و حزن اولياى الهى كه در آيات متعدد ديگرىنيز، به آن اشاره شده است ؛ چنان كه در سوره احقاف مى فرمايد: تحقيقا كسانىكه گفتند پروردگار ما خداست ، سپس استقامت ورزيدند خوف و حزنى بر آنان نخواهدبود؛ان الذين قالوا ربنا الله استقاموا فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون . (1111)
جالب است كه خصوص وفاى به همين وعده (عدم حزن و خوف در آخرت ) در سورهانبياء آمده است ؛ يعنى صريحا به آنان گفته مى شود كه مصونيت از دلهره وفزع بزرگ همان چيزى است كه در دنيا به شما وعده داده شده بود:ان الذين سبقت لهممنا الحسنى ... لا يحزنهم الفزع الاكبر... هذا يومكم الذى كنتم توعدون . (1112)
انسانى كه از خدا مى ترسد و در دنيا از خوف و خشيت ، برخوردار است در آخرت ، حزنى وخوفى ندارد و از سلامت محض بهره مند مى شود. كسى كه امروز از هدايت خداوند پيروىمى كند فردا، سلام الهى كه فيض خاص ‍ خداوند است بر اوتنزل مى كند: والسلام على من اتبع الهدى (1113) و از گزند خوف و حزنسالم است و كسى كه در دنيا مومن باشد و لباس ايمانش ‍ را به ستم آلوده نكند، در آخرتاز امن و امنيتى كه جامع بين نفى خوف و نفى حزن است برخوردار مى شود:الذين امنوا ولميلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن (1114) و آنها در دنيا تقوا پيشه كنند درقيامت در مقام امن و جايگاه امين به سر مى برند: ان المتقين فى مقام امين (1115)و چنان كه از پاسخ رسول گرامى به ابن مسعود كه در اواخر عمر شريف آن حضرتپرسيد: متى اجلك يا نبى الله ؟ بر مى آيد، در عرش اعلى سكنى مى گزينند و ازلذيذترين و سيراب كننده ترين پيمانه و گواراترين زندگى و عيش بهره مند مىشوند:المنقلب الى ... العرش الا على والكاس الاوفى والعيش الاهنا . (1116)
5 خوف و حزن ممدوح و مذموم  
اولياى الهى ، چنان كه گذشت ، در دنيا خوف ممدوح دارند؛ يعنى خشيت از غضب خدا درصورت ارتكاب گناه و نپيمودن راه راست و خوف از اعراض محبوب و روگردانى آنمعشوق حقيقى به همراه رجا و اميد به رحمت او، ليكن خوف و حزن مذموم مربوط بهكافرانى است كه اساسا به خداوند ايمان نياورده اند و نيز مومنانى كه در طليعه ايمانقرار دارند و به مقام ولايت و تقوا و استقامت و تقوا نرسيده اند و با مبتلا شدن بهحوادثى چون از دست دادن مال ، فرزند و...، محزون مى شوند، يا بااحتمال حمله دشمن يا روى آوردن فقر يا از دست رفتناموال ، دچار هراس ‍ مى گردند:ولنبلونكم بشى ء من الخوف والجوع و نقص منالاموال والانفس والثمرات . (1117)
توضيح اين كه ، انسان عادى بر اثر اين كه چيزى از دست داده هم اكنون غمگين است و بهعذاب درونى حزن مبتلاست و براى چيزى كه در آيندهاحتمال از دست رفتنش مى رود هم اكنون هراسان است و به عذاب درونى خوف دچاراست .
چنين نگرانى و هراس از آينده ، يا اندوه از گذشته ، مربوط به كسانى است كه اصلابه خدا ايمان نياورده اند يا در صورت ايمان به مقام ولايت و تقوا و استقامت و ثابت درراه حق نرسيده اند. اما آنان كه به مقام اولياى الهى نرسيده و طعم قرب و محبت و ولايت حقرا چشيده اند نه از آسيب آينده هراسى دارند و نه از فقدان گذشته اندوهى . بلكه مىتواند گفت نه در آينده آسيبى مى بينند و نه در گذشته چيزى را از دست داده اند؛ زيرااولياى الهى به چيزى جز خدا دل نمى بندند تاقبل زوال باشد و اگر هم چيزى را بر اثر غفلت و نسيان از دست داده باشند به خداىمدرك كل فوت (1118) و مبدل السيئات بالحسنات (1119) پناه مىبرند، تا گذشته ها را تدارك وكمبودها را جبران و بلكه بدى ها را به حسنهتبديل كنند و احساس و حالتى كه اين گروه از آن بر خوردارند همان است كه در آيهلكيلا تاسوا على ما فاتكم ولا تفرحوا بما اتاكم (1120) به آن اشاره شده است .
تنها اين گروهند كه عدم خوف و حزنشان اختصاص به آخرت ندارد، بلكهشامل دنيا و آخرت ، هر دو مى شود و قرآن كريم درباره آنان به طور مطلق مىفرمايد:الا ان اولياء الله لاخوف عليهم ولا هم يحزنون (1121) و بلكه در موردىبه عدم خوف و حزن آنان در دنيا اشاره كرده ، مى فرمايد:ان الذين قالوا ربنا الله ثماستقاموا تتنزل عليهم الملائكه الا تخافوا ولا تحزنوا و ابشروا بالجنه التى كنتمتوعدون # نحن اولياوكم فى الحيوه الدنيا و فى الاخره ...(1122). و ممكن استبرخى آيات گذشته ، نظير ان المتقين فى مقام امين (1123) والذين امنوا ولميلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن (1124) وان الذين قالوا ربنا الله ثماستقاموا فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون (1125) نيز، اطلاق داشته به طورى كهشامل دنيا و آخرت اين گروه شود.
6 آثار پذيرش و رد هدايت الهى 
در آيات محل بحث براى كسانى كه از هدايت الهى پيروى نكردند عذاب آتش و براى هدايتيافتگان به هدايت الهى عدم خوف و حزن در آخرت بيان شده است ، ليكن در سروه طه كه همين جريان (يعنى عاقبت هدايت يافتگان به هدايت الهى و كافران مكذب آياتالهى ) بيان شده ، به فرجام اين دو گروه به نحو مطلق و بدون اختصاص به آخرت ،اشاره شده است :فمن اتبع هداى فلا يضل ولا يشقى # و من اعرض عن ذكرى فان لهمعيشه ضنكا ، (1126) يعنى عاقبت كسانى كه پيرو هدايت الهى شدند، اين است كهاز سردرگمى ها، رنج ها، اضطراب ، خوف ها و حزن هاى مادى رهايى مى يابند و آنها كهاز ياد خداوند اعراض كردند، يعنى هدايت و حزن هاى مادى رهايى مى يابند و آ نها از يادخداوند اعراض كردند، يعنى هدايت الهى را نپذيرفته ، كفر ورزيدند و آياتش را تكذيبكردند (چون جمله و من اعرض عن ذكرى در آيه سوره طه به جاىوالذين كفروا و كذبوا... در آيه محل بحث قرار گرفته است ) گرفتار زندگىتنگ شده ، آسودگى و آسايشى نداشته ، پيوسته نسبت به گذشته محزون و نسبت بهآينده هراسناكند.
چون مراد از اين زندگى تنگ : معيشه ضنكا تنها فشار مالى نيست ، بلكه كسىكه از ياد حق اعراض كند در تنگناست ؛ گرچه متمكن و سرمايه دار باشد، بلكه آنفشارى كه متمكن ، متحمل مى شود به مراتب بدتر از فشارى است كه فقيرر به آن مبتلامى گردد؛ زيرا انسان تهى دست ، تنها يك فشار مى بيند، اما انسان متكاثر از دو فشاررنج مى برد؛ فشار و نگرانى نگهدارى مى جودى هايش (چون بخشى از تلاشش صرف آنمى شود كه چگونه ثروت خود را حفظ كند) و نگرانى ديگرى كه از بابت افزودن برسرمايه اش ‍ پيدا مى كند ؛ يعنى بخش ديگر تلاش وى در اين راه صرف مى شود كهچگونه بر آمار ثروت خود بيفزايد. پس هرگز آسوده نيست و چنين است كه هم در دنيا، همدر برزخ و هم در جهنم تحت فشار است و حتى در جهنم در مكانى تنگ به سر مى برد:واذا القوا منها مكانا ضيقا مقرنين . (1127)
با اين بيان روشن مى شود كه ، پيروى از هدايت خدا موجب صيانت از خوف و حزن وضلالت و شقاوت در دنيا و آخرت و در همه موقعيت هاست و تمرد و تكذيب و اعراض از يادو هدايت الهى ، معيشت ضنك و تنگ در همه نشئه ها را به همراه مى آورد.
7 هدايت الهى و تعديل رهايى  
هدايت الهى خواه به صورت برهان عقلى و خواه به صورتدليل نقلى معتبر ارائه شود رهايى بشر را تعديل مى كند، نه آن كه حريت وى راتعطيل كند؛ زيرا هدايت خدا هماهنگ با فطرت روحى و طبيعت بدنى انسان است و همهنيازهاى صادق او را از حاجت هاى كاذب وى جدا مى كند و همه اسباب وعلل حق و صحيح را از ابزار باطل و نادرست ممتاز مى سازد و انسان مالك را از اسراف واتراف مى رهاند و به احسان و عدل و حيات طيب مى رساند. نشانه آن بررسى وتحليل آياتى است كه خداوند در آنها اثر مثبت اهتداى به هدايت الهى را تبيين مى كند كهبه برخى از آنها اشاره مى شود:
1 استقرار در زمين و تمتع از مواهب طبيعى آن بعد از هبوط گاهى به زيبايى آزادىآراسته مى شود و زمانى به زشتى بى بند و بارى و رهايى آلوده مى گردد. هدايتخداوند سهم موثرى در تفكيك حسن آزادى از قبح رهايى دارد. همان طور كه قبلا به اشارهرفت ، چنين فرمود:يمتعكم متاعا حسنا الى اجل مسمى (1128)؛ يعنى گرچه در آيهمحل بحث اصل تمتع به نحو اطلاق مطرح شده ، ليكن در سوره هود همان تمتع بهقيد حسن مقيد شد و تحسين تمتع همانتعديل بدون تعطيل آن است و هرگونه لذتى كه در قلمرو طبيعت ، مقدور انسان باشداگر به زيبايى آزادى ، تعديل و تحسين شود همان اهتداى به هدايت الهى است وگرنهكفران نعمت و تكذيب ره آورد عقل و نقل خواهد بود.
2 انسان متحركى است كه هدف قطعى را در پيش رو دارد و چنين سالكى براى نجات ازكژ راهه نيازمند به هدايت آفريدگار خود است و تابع رهنمود الهى از خطر ضلالت وزيان شقاوت و رنج ، در امان است ؛ چنان كه خداوند بركت هدايت خود را چنين وصف مىكند:فمن اتبع هداى فلا يضل ولا يشقى (1129) بنابراين ، بشر مهتدى ، آيندهشفاف را در پيش رو دارد و به آن اميدوار است .
3 بشر منحرف و كجرو كه از رهنمود آفريدگار خود طرفى نمى بندد از زيبايى آزادىمحروم و به زشتى رهايى مبتلا مى گردد و هماره در تنگناى طبيعت و قفس تن و قبر اغراضو گور غرايز مهلك ، مدفون است و گرفتار فشار قبر زندگى است ؛ زيرا خود را زندهبه گور كرده است . تعبير قرآن كريم در اين باره چنين است :و من اعرض عن ذكرى فانله معيشه ضنكا(1130) همه اين مطالب را خداى سبحان درباره برنامه حيات بخش ‍بشر پس از هبوط به زمين و ايتاى هدايت و اتيان آن به سوى مردم ارائه مى كند. پسدنياى صادق و صحيح و آزادى زيبا به كام ره يافتگان است و دنياى كاذب وباطل و رهايى زشت ، بهره كج روان .
8 دركات كفر و تكذيب آيات الهى  
آنچه در محل بحث بازگو شده وصف دو گروه ممتاز در ايمان كفر است ؛ يعنى تابعان تام، و متمردان تام ، و اما گروه هاى ديگر كه گاهى تابع ، و زمانى متمردند و پيروى رابا كج روى مخلوط كرده اند در اين جا مطرح نشده اند؛ گرچه در آيات ديگر مانند 97 تا102 سوره توبه از احوال گروه هاى ديگرى مطالبى ارائه شده است ؛نظير:و اخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و اخر سيئا عسى الله ان يتوبعليهم ان الله غفور رحيم (1131).
كيفر صعب و حادى كه براى كافران و مكذبان آيات الهى پيش بينى شده براى اوساط ازمومنان عاصى و عاصيان مومن در نظر گرفته نشده است ؛ مثلا از از اصحاب الناربه شمار آمدن و در آتش دوزخ خالد بودن ، وعيد تلخ آنها نخواهد بود؛ چنان كه مصونيتاز هراس و اندوه چنين مومنان تبهكار و تبه كاران مومن كه صالح و طالح را به هم آميختند وطغوا و تقوا را در هم مخلوط كردند نيست .
كفر و تكذيب آيات الهى گاهى قلبى است و زمانى زبانى . اگر تكذيب ، قلبى بود واقرار، زبانى ، چنين اختلاطى نفاق خواهد بود و اگر تصديق ، قلبى بود وانكار، زبانى ، چنين تركيبى تقيه محسوب مى شود.
به هر تقدير، انكار دين يا پس از علم به صدق مدعى رسالت است ، كه چنين جحودى ازاستكبار ناشى مى شود يا پس از جهل مركب ، به صحت آن است و علم به خلاف آن راهمراهى مى كند كه در اين حال غير از كفر درونى وجهل مركب ، رذيلت ديگرى در درون چنين كافرى نيست ومحتمل است كه پس از روشن شدن مطلب ، حق را بپذيرد.
نكته اى كه نبايد مورد غفلت قرار گيردت اين است كه ، چنان كه در مباحث تفسيرى دو آيهمحل بحث گذشت ، هرگز تصديق با انكار جمع نمى شود؛ همان طور كه تكذيب نيز بااعتقاد جمع نخواهد شد. البته تكذيب ، با علم به صدق و حق بودن دعوى و دعوت مدعىرسالت جمع مى شود، ولى با اعتقاد به صدق و حق بودن آن جمع نمى شود؛ زيرا بيناعتقاد و علم فرق اساسى است . پس آنچه در تعبيرهاى تفسير المنار به چشم مى خورد كهانكار با اعتقاد به حق بودن جمع مى شود نارواست . (1132)
9 ترتيب عناصر محورى قصه آدم  
عناصر محورى داستان آدم عليه السلام را امورىتشكيل مى دهد كه سبق و لحوق برخى از آنها محرز است ولى احراز ترتيب سابق و لاحق دربعض ‍ ديگر آنها آسان نيست ، جريان گفتمان و رايزنى مشورت آموز الهى با فرشتگان ،پيشاپيش داستان مزبور چونان تابلويى زرين مى درخشد، بخش ‍ آفرينش بدن آدم درمحدوده طبيعت قرار گرفته و تاريخمند بوده است و بين مراتب آن ، سبق و لحوق زمانىحاكم بود؛ مانند، طين ، حماء مسنون ، صلصال كالفخار، تسويه ... البته جريانتكامل ، ملحوظ است ؛ زيرا طفره ، محال است ، گرچه لازم نيست جريانتكامل بر روال عادى صورت پذيرد؛ چون حفظاصل تكامل بدون روال عادى نيز ممكن است . نفخ روح پس از تسويهحاصل شد و وجود عقلى روح انسانى مقدم بر عالم طبيعت است ، ليكن وجود نفسى او مبتنىبر آرااى متفاوت در اين مبحث است كه آيا روحاينه الحدوث و البقاءاست يا جسمانيهالحدوث و روحانيه البقاء.
پس از نفخ روح و پديد آمدن آدم ، مساله خلافت به نحو بالقوه محقق شد؛ يعنى موجودىخلق شد كه واجد صلاحيت خلافت الهى است . پس از تعليم اسماى حسناى خدا، آن خلافت ازقوه بعيد به قوه نزديك به فعليت رسيد. پس از عرضه اسماء بر فرشتگان و اظهارعجز آنان از انباء و صدور دستور انباى آدم به آنان و ظهور گزراش اسماء توسط آدمبراى ملائكه ، خلافت شانى مزبور به فعليت ، بالغ شد.
پس از تماميت نصاب خلافت بالفعل دستور سجده براى خليفه الله صادر شد.فرشتگان فرمان مزبور را امتثال كردند و ابليس نسبت به آن تمرد كرد.
فرشتگان ممتثل در ظل اطاعت ، همچنان در مقام منيع قرب الهى ماندند و كرامت آنان از ناحيهالهى ادامه يافت . شيطان مارد بر اثر تيرگىجهل و تاريكى جهالت ، از آن منزلت ، هبوط موهون پيدا كرد.
آدم عليه السلام به عنوان آزمومن ، وارد منطقه اى شد كه در عين رفاه وكمال ، از گزند وسوسه ابليس محفوظ نبود. آسيب پذيرى آدم عليه السلام از وسوسهشيطان و ابتلاى وى به زلت و لغزش در عين صيانت كرامت و عصمت ، سبب هبوط مصلحت آميزوى به زمين شد و جريان وحى و نبوت و رسالت بعد از آن ظاهر شد.
سرد اين داستان و نظم و نضد تاريخى آن به حسب الفاظ قرآنى همين است كه به آناشارت رفت ، ليكن نكته مهم آن است كه آنچه در محدوده طبيعى قرار گرفت زمانمند است وتقدم و تاخر تاريخى آن بدون محذور عقلى است و آنچه در محدوده فرا طبيعى واقع شدگرچه سبق و لحوق خاص ‍ خود را داراست ، ليكن از اتصاف ، به تقدم و تاخر تاريخىو از اتسام به سمه سبق و لحوق زمانى مصون است ، گرچه ممكن است تبيين آن به زبانمخاطبان طبيعى در كسوت الفاظ مفيد تاريخى و موهم تزمن آن به زمان خاص و تمكن آنبه مكان مخصوص باشد.
بحث روايى 
1 مصاديق هدايت الهى  
عن جابر قال : سالت ابا جعفر عليه السلام عن تفسير هذه الايه فى باطن القرآن :فاما ياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون ؟قال : تفسير الهدى على ، قال الله فيه : فمن تبع هداى فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون. (1133)
اشاره : با اغماض از مرفوع يا موقوف يا مرسل بودن رواياتى كه به عنوان تفسيرروايى نقل مى شود لازم است توجه شود كه اولا، اين گونه احاديث به عنوان تطبيق وبيان برخى از مصاديق كامل كه مورد اعراض عده اى و اعتراض گروهى و معارضه جمعىقرار گرفته صادر شده و ثانيا، در حد تمثيل است ، نه تعيين ؛ زيرا تنها مصداق هدايت ،حضرت على بن ابى طالب عليه السلام ننيست ، بلكه همه معصومى ازاهل طاها و ياسين عليهم السلام مصاديق كامل آن هستند؛ چنان كه قرآن كهثقل اكبر است و همتاى عترت طاهرين عليهم السلام است مصداق ديگرى از هدايت الهى است .
2 آيات تكذيب شده  
عن العسكرى عليه السلام : والذين كفروا و كذبوا باياتنا الدالات على صدقمحمذد على ما جاءبه من اخبار القرون السالفه و على ما اداه الى عباد الله من ذكر تفضيلهلعلى وآله الطبين خير الفاضلين بعد محمد صلى الله عليه و آله و سلم سيد البرياتاولئك الرافعون لصدق محمد صلى الله عليه و آله و سلم فى انبائه و المكذبون لهفى نصب اوليائه على سيد الاوصياء المنتجبين من ذريه الطاهرين .(1134)
اشاره : همان طور كه در ضمن حديث گذشته بازگو شد، صرف نظر از ضعف سندى اينگونه احاديث كه بر اثر رفع يا قطع يا وقف ياارسال است از جهت متن نيز عهده دار تبيين معناى آيه نيست ، بلكه در صدد تطبيق مفهوم برمصداق خاص است كه مورد انكار گروهى قرار گرفته است .
قصه آدم در قرآن و عهدين 
در پاين تفسير آيات خلافت برخى از مطالبى كه مربوط به بررسى و تطبيق قصهآدم در قرآن كريم و احاديث ماثور با آنچه از متون دينى عهدين يا تفاسير شارحان آنهاآمده ارائه مى شود و داورى نهايى بين آنها مرهون بينش ‍ و فتواى جامع بينى و كلاننگرى مفسير است كه از جوامع الكلم آگاه و از خطوط مشترك بين كتاب هاىآسمانى مطلع و از دخيل و بيگانه مستحضر است ، تا بدون افراط و تفريط، حكمعدل را صادر كند.
1 راز صعوبت فتوا در قصه آدم  
رمز صعوبت فتوا درباره آدم و حوا و ابليس اين است كه بعضى از رخدادهاى كهن هر از چندگاهى مورد مطالعه و بررسى برخى از كارشناسان رشته اختصاصى آن قرار مىگيرد. از اين رو آراى ارائه شده در آن اندك و تضارب آنها كم و جمع بندى بين آنهاسهل است ، ليكن برخى از رويدادهاى عتيق و قديمى هماره مورد مطالعه وتحليل عده زيادى از علاقمندان و پژوهشگران خصوصى و عمومى قرار گرفته و انبوهىاز آراى متضارب را گرد آورده ، به طورى كه عصاره گيرى و جمع بندى آنها صعب است وگاهى نيز محصولى جز تحير ندارد.
قصه دراز دامن آدم و حوا و ملائكه و ابليس از سنخ دوم است ؛ زيرا آنچه مربوط به دانشزيست شناسى و پديد آمدن آدم به عنوان انسان اولى است همواره دربستر تحقيق زيست شناسان قرار گرفته و مى گيرد و از طرفى با آفرينش آدم عليهالسلام مخلوط مى شود و آنچه وابسته به متون دينى و اسناد نقلى اسا دائما درمعرض استنباط گونه گون مفسران و استظهار متفاوت شارحان واقع شده و مى شود وآنچه مربوط به نقل از مصادر عصمت و منابع امن دينى است هماره در مسير گزارشهاى غث و سمين و داستان سرايى هاى صدق و كذب قرار گرفته و مى گيرد و آنچهمربوط به تحليل هاى عقلى يا يافته هاى شهودى حكيمان و عارفاناست هر از چند گاهى با طرح بديع مقبول يا بدعتمنحول آميخته شده و مى شود.
اين سرنوشت آشوب زده وقتى غبار غم آن بر قلب يك مفسر سنگين وثقيل است كه مى بيند بعضى از آيات متشابه بدون ارجاع به محكمات مطرح است و احاديثتفسيرى از حيث مقطوع ، موقوف ، مرفوع ، موهون يامرسل بودن ضعيف است ؛ يعنى هم آيات قرآن كهثقل اكبر و مرجع نهايى است درست تبيين نشده و هم احاديث ماثور به نصب اعتبار و حجيتنرسيده ، تا صلاحى تفسير و شرح آيات قرآن كريم را دارا باشد.
چنان كه دشوارى هاى متون دينى از يهوديت به مسيحيت واريز و از آن جا به اسلام سرزيرشده و چون اين ماجرا سردراز دارد آنچه از متون دينى و گزارش هاى مربوط به پيش ازيهوديت است به دستگاه تفسيرى دين يهود منتقل شده و سرانجام همه آنچه از آدم عليهالسلام تا خاتم صلى الله عليه و آله و سلم گفته شده نمونه اى از آن در حوزه تفسير وتحليل اسلامى راه يافته و اصل ناب قصه آدم عليه السلام محفوف به هاله هاى مكروه وناخواسته و باور نكردنى است كه تنها مفسر بهشتى منش و محقق جنت طلب مى تواند همهمكاره اطراف آن را كنار زنده و همه هاله هاى حريم آن را پشت سر بگذارد وعقل برهانى را چونان وحى قرآنى پس از ارجاع متشابه به محكم و عرضه حديث بر قرآنو همچنين توزين آنچه در كتاب هاى محتمل التحريف آمده با ميزان حق و صدق مطلق ، يعنىقرآن ، چراغ راه قرار دهد و به اميد افاضه الهى و افازه غيبى گام بردارد و تا مرز يقينيا طمانينه ، دم بر نياورد و به مقدار معلوم فتوا دهد و از اظهار نظر در ماوراى آن خوددارى كند؛ زيرا علم به حقايق ، روزى تدريجى جوامع بشرى است و براى هر عصر و مصرو نسلى ، سهم خاصى تعيين مى شود.
توصيه اساسى در اين محور آن است كه مبادا نقد اسرائيليات از قلمرو خود تعدى كند وبه مبتنى از متون دينى اصيل تورات ، انجيل ، زبور، و مانند آن برسد؛ زيرا همان طوركه در باره نبوت ، بايد به عصمت ، قداست و سمت الهى همه رسولان الهى معتقد بود:لا نفرق بين احد من رسله (1135)، در باره كتاب هاىاصيل و صحيفه هاى غير محرف و متون مصون از نفوذ غير وحى ، بايد قداست ، طهارت وحجيت آنها را باور داشت : 0 لا نفرق بين شى ءمن كتبه
؛ زيرا قرآن كريم ايمان بههمه كتاب هاى غير محرف الهى را لازم دانسته است :امنالرسول بما انزل اليه من ربه و المومنون كل امن بالله و ملائكه و كتبه ورسله .(1136)
2 انسان اولى در زيست شناسى و متون دينى  
ظاهر هر متنى كه براى تعليم مردم القا شده برپايه فرهنگ محاوره گفتمان جمهورىحجت است ، مگر آن كه دليل معتبر عقلى يا نقلى ، مايه انصراف از ظهور آن گردد و متونمقدس دينى از اين اصل تعليمى مستثناى نيست . از اين رو ظاهر قرآن كريم به آفرينش آدمرا از عناصر ارضى مى داند و او را فرزند كسى نمى داند حجت است .
آنچه درباره انسان اولى در زيست شناسى طرح و بررسى شده و نيز آنچه ازفسيل هاى مكشوف ، استنباط شده و آنچه از آثار باستانى به دست آمده ، مادامى كه از مرزفرضيه ابتدايى عبور نكرده و صبغه تحقيق علمى نگرفته تكيه گاه اعتماد محققن انسانشناس نخواهد شد؛ چنان كه سبب تصرف در ظاهر متون دينى نمى شود و اگر از معبرفرضيه گذشت و به نصاب تئورى تثبيت شده رسيد و تكيه گاهپژوهشگران فنى شد هرگز عهده دار اثبات كيفيت پيدايش آدم عليه السلام نيست ، تا مايهتصرف در ظاهر متون دينى شود؛ زيرا انسان هاى فراوانىقبل از آدم عليه السلام به دنيا آمده و منقرض شده اند، ولى آدم عليه السلام ازنسل هيچ كدام از آنان نبوده است .
سر ناكار آمد بودن فسيل هاى مكشوف و نيز موثر نبودن تجارب فنى زيست شناسى آناست كه اين گونه از امور تجربى گرچه زبان اثبات دارد ليكن هرگز لسان نفىندارد؛ چون امتناع خلاف مكشوف خود را نيازموده است ، يعنى تجربه مى تواند فتوا دهدكه چنين مطلبى درباره بشر واقع شده است ، ولى نمى تواند ادعا كند كه غير آنمحال است و تنها راه تحقق بشر همين است كه آثار باستانى همراه با آزمون هاى زيستشناسى ديگر ارائه مى كند.
غرض آن كه ، لازم است اولا، جريان تحقيق كيفيت پيدايش آدم عليه السلام را كهنسل كنونبى بشر فرزندان او هستند از بررسى پيدايش انسان اولى جدا كرد.
ثانيا، نصاب ارزش دانش تجربى را از ارزش دانش فلسفى يا كلامى كه توان ديدوسيع دو جانبه نفى و اثبات را دارد تفكيك كرد و عدم وجدان تجربى رادليل عدم وجود ماعداى مورد تجربه به حساب نياورد و امتناع عادى را بااستحاله عقلى خلط نكرد.
ثالثا، عنوان جعل به معناى خلق كه داراى مفعول واحد است نبايد باجعل به معناى تصيير و تحويل كه داراى دو مفعول است همتا تلقى شود و آيه انىجاعل فى الارض خليفه كه به معناى آفريدن خليفه است و اگر نبايد به معناى قراردادن و گرداند وضع چيزى به وضع ديگر پنداشته شود.
رابعا، نبايد عنوان خدا را با خليفه نسلقبل مخلوط كرد، گرچه اگر هم آدم ، خليفه انسان هاى قبلى باشد بازدليل تحول انواعه يا پديد آمدن وى از نسل پيشين نيست . (1137)
خامسا، عنوان تعليم ، گرچه دليل سبق وجود آدم متعلم است ، ليكن هرگزدليل پديد آمدن وى از نسل قبلى يا نشانه تحول انواع داروينى نيست . (1138)
بنابر اين ، صحت و سقم آرا و انظار زيست شناسان ازقبيل : 1 رويش بشر از زمين ، 2 خاستگاه كيهانى بشر كه موجب ريزش مواد اولى وى درهوا و انتقال آن به وسيله باران به زمين شده است ، 3 ترانسفورميسم ياتكامل انواع ، 4 فيكسيسم يا ثبات انواع ، هيچ كدام تعيين كننده سر گذشت آفرينش آدمعليه السلام نخواهد بود، مگر در صورت انحصار انسان اولى در آدم و ثبوت عدم تحققبشرى قبل از او؛ در حالى كه طبق برخى از نقل هاى روايى و غير روايى انسان هاىفراوانى پيش از حضرت آدم عليه السلام آمدند و سپرى شدند؛ چنان كه عوالم فراوانىمعمور و مخروب شد تا نوبت به آدم اخير و عالم كنونى رسيد و هيچ يك از آراى مزبور،عهده دار تعيين سرنوشت آدم عليه السلام كه در متون دينى از آن سخن به ميان مى آيدنيست ؛ چنان كه هيچ كدام از متون دينى ادعاى حصر آفرينش بشر در آدم و عدم تحقق هيچانسانى پيش از آدم در ادوار دور تاريخ را ندارد؛ زيرا ظاهر آنها اين است كه : 1 همهبشرهاى كنونى نسل آدمند.
2 حضرت آدم عليه السلام نيز فرزند كسى نبوده است . 3 آفرينش انسان در بيرون اززهدان زن ممكن است ؛ چنان كه آفرينش انسان بدون پدر نيز ممكن است ، ولى سرعت وبطوءاين تحول هرگز به معناى طفره و نپيمودنمراحل متوسط بين جماد و انسان نيست ؛ چنان كهتكامل سريع يا بطى به معناى تحول انواع داروينى نخواهد بود؛ زيراتكامل نطفه به درجه وجودى انسان با اين كه بدون طفره است ولى به نحوتحول انواع داروينى نيست .
خلط مسائل رياضى و تجربى از يك سو و اشتباه حصر عقلى با حصر ناقص ‍ استقرايىاز سوى ديگر و اختلاط امتناع عادى با استحاله عقلى از سوى سوم و مرعوب شدن روانىدر برابر پيشرفت دانش تجربى از سوى چهارم و شايدعلل و عوامل ديگرى كه متراكم شده ، موجب جمودى و ركود دربارهتحول انواع شده است .
3 صفوت ويژه قصه صفى  
كتاب تدوينى خداوند همچون كتاب تكوينى او بر اساس نظام احسن پديد آمده است . از اينرو مى فرمايد: الله نزل احسن الحديث (1139) ظهور احسن بودن آن در جريانداستان سرايى به اين وضع است كه بهترين قصه با بهترين اقتصاص و قصه گويىدر آن ارائه شده و آيه كريمه نحن نقص ‍ عليك احسن القصص (1140) مى تواندبه اين معناى جامع تفسير شود: ما بهترين داستان (مصدر به معناىمفعول ) را به بهترين وجه (احسن القصص ، مفعول مطلق نوعى ) اقتصاص مى كنيم ؛ يعنىهم زيباترين قصه را بازگو مى كنيم و هم به زيباترين وجه ، داستان سرايى مى كنيم. بنابر اين ، همه قصه هاى قرآن و نيز همه اقتصاص هاى قرآنى به نحو احسن است .
حسن قصه در حق ، صدق ، نافع و آموزنده بودن آن است و حسن اقتصاص ‍ در پرهيز ازاجمال ، اهمال ، ابهام ، تطويل ، ايجاز مخل و مانند آن است . داستان آدم عليه السلام از همينجهت احسن القصص است و آنچه در طليعه سوره يوسف آمده ناظر به سنت الهىدراصل اقتصاص است و به هيچ وجه اختصاصى به داستان حضرت يوسف عليه السلامندارد، بلكه هرگونه زيبايى در قصه يوسف و هر گونه هنرمندى در نحوه اقتصاص آنداستان ، يافت شود تبلورى از حسن قصه آدم و تجلى اى از كيفيت اقتصاص آن است ؛ زيراهمه جمال و جلال يوسف مرهون خلافت انسان كامل و آگاهى وى از اسماى حسناى خدا و مسجودشدن او براى فرشتگان و... است .
از اين جهت همه متون دينى موجود در جهان بايد بر قرآن كه قصه احسن آدم را به بهترينوجه اقتصاص كرده عرضه شود؛ زيرا قرآن بر همه آنها هيمنه و سيطره دارد؛ خواه آنمتون به عنوان وحى آسمانى باشد، يا احاديث ماثور و خواه آن احاديث در حوزه يهوديت ومسيحيت و مانند آن صادر شده باشد، يا در حوزه اسلام . گرچه براى لزوم عرضه غيرقرآن بر قرآن كريم دليل ديگرى وجود دارد كه در ثناياى بحث گذشته مورد اشارهقرار گرفت .
چون نحوه اقتصاص قرآن راجع به قصه آدم عليه السلام احسن است ، از اين رو اگرمطلبى در آن اغماض ، يا كيفيتى در نحوه آن اهمال شده يا براى آن است كهنقل آن مطلب يا رعايت اين كيفيت ، اثر منفى داشته يا براى آن است كه اگر آننقل يا اين كيفيت ، اثر مثبت داشت معادل آن يا مشابه اين ،منقول يا ملحوظ شده است .
از آنچه گذشته مى توان چنين استنباط كرد كه خطوط كلى و جامعاصول قرآنى در باره قصه آدم مانند آفرينش آدم از خاك و بدون پدر و مادر بودن و... ياموافق كتاب هاى اصيل آسمانى گذشته است يا مخالف آنها نيست وگرنه متوليان عهديدنو احبار و رهبان كيش يهود و آيين ترسا كه در مرصاد نقد و رصد قدح قرار داشتند بهشكار و پيكار مى آمدند و طبل جعل و افترا و دس و وضع مى كوبيدند و آن را اثبات مىكردند يا قرآن را به تناقض ، متهم و آن را ثابت مى كردند؛ زيرا قرآن كريم از يك سوداعيه تصديق صحيفه هاى سلف آسمانى را دارد: مصدقا لما بين يديه (1141)و از سوى ديگر علنا مخالف آنها سخن مى گويد و مضامين آنها را تصديق نمى كند. درحالى كه چنين اتهامى از ناحيه اهل كتاب نسبت به قرآن كريم مسموع نشده و آنچه بهعنوان افترا و جعل و وضع و مانند آن نثار وحى الهى شده از طرف مشركان يا ملحدان بودهاست .
البته از اثبات چنين تهمتى عاجز بوده و هستند.
سر وحدت و كثرت ، مره و تكرار، اجمال و تفصيل مشهود در قصه هاى قرآنى شايد همينباشد كه احسن بودن هر داستانى با داستان ديگر متفاوت است . از اين رو قصه اعلامخلافت آدم عليه السلام يك باز بازگو شده ، ولى جريان دستور سجده ، براى او وامتثال ملائكه و تمرد ابليس چند بار ذكر شده است .
خلاصه آن كه ، قصه آدم صفى يا صفوت ويژه ، ارائه شده و از تيرگىجهل و تاريكى كذب و آلودگى تحريف و ناپاكىجعل و دس مصون است .
4 موافقت فرشتگان با آفرينش آدم  
برخى از متون مستنبط از تورات ، مانند تلمود چنين دلالت دارد كه چون اراده الهى برآفرينش آدم قرار گرفت ، فرشتگان به رايزنى فراخوانده شدند. برخى از ايشان بهاميد مهر و عطوفتى كه از او ظاهر شد موافقت كردند و برخى از بيم تبه كارى ها و ستيزههايى كه او برخواهد انگيخت مخالفت ورزيدند.
سرانجام ذات قدوسى بر آن شد كه آدم را بيافريند... (1142)، ليكن چنين تفصيلى ازقرآن استظهار نمى شود؛ گرچه نقل معتر از معصوم عليه السلام مى واند به منزله شرحمتن ، تقييد مطلق ، تخصيص عام و مانند آن ارائه شود. در غير اين صورت اثبات چنانتفكيكى بين ملائكه ، محتاج دليل معتبر خواهد بود.
5 آفرينش آدم به صورت خدا  
گرچه قرآن كريم درباره كرامت آفرينش انسان عنوان ، خلافت ، نفخ روحخدا در او و مانند آن را ملحوظ داشته ، ليكن از به كارگيرى عنوان صورت ،شبيه و نظير آن پرهيز كرده است ؛ يعنى در هيچ آيه قرآن مجيد چنين نيامده است كهانسان بر صورت خدايا شبيه خدا آفريده شد. البته در احاديث ، چنينعنوانى ، با تفكيك بين معناى صواب و خطاى آن ، از هم ، آمده است ؛ زيرا در برخى ازاخبار عنوان صورت كه مستلزم تجسيم و تشبيه است از خداوند نفى شده(1143) و در بعضى از احاديث عنوان صورت كه مستلزم اضافه تشريفى انسان بهخداوند است اثبات شده است ؛ (1144) نظير اضافه تشريفى كعبه به خدا در تعبيرطهر بيتى ... با نزاهت خداوند از نياز به بيت يا مكان ديگر. ليكن در سفر تكوينتورات و نيز در تلمود و ديگر كتاب هاى تفسير و شرح متون مقدس ، عنوان صورت وشبيه كاملا موجود و ملحوظ است .
در تلمود چنين آمده است :
اين اصل كه انسان شبيه خدا آفريده شده است اساس تعليمات دانشمند يهود درباره وجودانسانى است . از اين لحاظ انسان بر همه مخلوقات جهان فضيلت دارد و خود نشان مى دهدكه عالى ترين نقطه در كار آفرينش است . انسان محبوب است ؛ زيرا شبيه خدا آفريدهشده است ... يك انسان با همه عالم آفرينش برابر است ... . انسان نخست ، يك فرد تنها،آفريده شد، تا به تو بياموزد هر آن كس كه جان انسانى را تباه كند، كتاب مقدس به اواين نسبت را مى دهد كه گويى جهان كامل را نجات داده است .
ميشناسهندرين ، 4:5). (1145).
در كتاب الهايت مسيحى چنين آمده است :
كتاب مقدس وضع اولى انسان را چنين بيان مى دارد: به صورت خدا و شبيه خدا.از نظر زبان عبرى ظاهرا تفاوت زيادى بين صورت و شبيه بودن وجود ندارد و نبايدكوشش نماييم كه در ميان اين دو، تفاوت هايى پيدا كنيم ، ولى بايد بفهميم مقصود اصلىچيست . (1146)
خدا روح است و انسان هم داراى روح مى باشد. خصوصيات مهم روح عبارت اند ازعقل و وجدان و اراده . روح ، يك وجود عقلانى و اخلاقى و آزاد است . پس خدا در موقع خلقانسان به صورت خودش اين خصوصيات خود را او قرار داد... . اين شباهت بين خصوصياتخدا و انسان ، شرط لازم براى شناختن خداست و پايه ذات دينى ما راتشكيل مى دهد. اگر شبيه خدا نمى بوديم نمى توانستيم او را بشناسيم ، بلكه مانندحيوانات فانى مى بوديم . (1147)
خلاصه آن كه ، تعبير به آفرينش انسان به صورت خدا و شبيه خدا دراصول تعليمى يهود و در مبادى و منابع تعليم دينى ترسا رايج است . عمده ، توجيه آناست ، تا معرفت الهى از گزند هر گونه تجسيم و آسيب هر سنخ تشبيه و آفت هر گونهحلول و اتحاد با موجود ممكن ، مصون بماند و همان وصف تابناك پاكى وسبحان همچنان از تاراج تحريف و توهم ناروا در جاى اصلى خود قرار گيرد.
محققان يهود و ترسا به ويژه پس از شكوفايى جهان بينى الهى اسلام بر آن شدند تاآنچه در سفر تكوين و نيز اسفار دوم تا پنجم تورات آمده و همچنين در كتاب هاى رسمىمسيحيت مورد پذيرش واقع شده ، مورد تامل عميق قرار گيرد، تا از تهاجم نقد ما ديگرى وتجسيم خداى سبحان محفوظ بماند.
عده اى در معناى صورت و شبيه تصرف كردند و به ثمره كار آمد، نزديك شدند وگروهى در معناى انسان و آدم تصرف كردند، ولى از ظلمت تشبيه خارج نشدند، گرچه ازظلمات تجسيم بيرون آمدند.
گروه اول مانند موسى بن ميمون قرطبى اندلس (530603، مطابق 11321205م ) كهتورات آسمانى را براى هدايت اولين و آخرين دانسته و فهم معارف آن را مقدور كسى كهگاهى بر آن مرور مى كند و در لحظه فراغت از خوردن و نوشيدن ... به آن مى نگردميسور ندانسته ، صورت را در زبان عبرى غير از تخطيط وشكل دانسته و آن را به معناى شباهت معنوى تفسير كرده است ؛ چنان كه عنوانمثال را نيز به همين تشابه معنوى توجيه كرده و آن را مانند صورت به معناىتشابه جسمى ندانسته و مقصود از صورت و مثال را همان ادراك عقلى دانسته ، مى گويد:از اين جهت كه انسان (آدم ) از ادراك عقلى برخوردار است مخلوق بر صورت خدا و شاكلهالهى است .
اين ميمون عده اى را كه در معارف دينى خوضى نكرده اند خارج از خانه معرفت الهى مىداند و گروهى را كه در آن خوض كرده اند ولى در همه مبادى تصديقى به برهان ناببار نيافتند وارد در دهليز خانه معرفت دينى مى داند، نه آشناىكامل با صاحب خانه ، وعده اى كه در اين معرفت ، سر آمد شده اند و همه مطالب لازمبرهاين را فراهم كرده اند آشناى كامل با سلطان خانه دانسته و قله چنين معرفت و صحابتو آشنايى را نصيب پيامبران ، و درجات پايين آن را بهره پيروان راستين آنها و حكما مىداند؛ چنان كه پيامبران و درجات پايين آن را بهره پيروان راستين آنها و حكما مى داند؛چنان كه پيامبران نيز داراى مراتب متفاوتند؛ برخى از آنان پروردگار خود را از دورمشاهده كرده اند، كما قال من بعيد ترائى لى الرب و بعضى از آنها پروردگارخويش را از نزديك شهود كرده اند. وى مى گويد: كسى كه تحقيقى در معرفت خدا ندارد،بلكه بر اساس تقليد يا ادراك خيالى نام خدا را بر لب جارى مى كند او نزد من بيروناز خانه معرفت و از آن دور است .
به هر تقدير، منظور از صورت و مثال همان معرفت عقلى و آگاهى تعقلى است كه انسان ازآن برخوردار است و چنين كمالى همان شاكله الهى است كه آدم بر آن صورت ،مثال و شاكله ، خلق شده است . (1148)
ابن ميمون قلمرو علوم و درجات علما و دانشوران را چنين ترسيم مى كند: كسى كه در دانشرياضى و منطق كوشش مى كند و به آنها اشتغال دارد از گروهى است كه در بيرون خانهمعرفت خدا به سر مى برد و در اطراف آن مى گردد؛ چنان كه به عنوانمثل و نمونه درباره ابن زوما گفته اند: ابن زومالايزال فى الخارج ؛ او همواره در بيرون قصر معرفت خدا به سر مى برد. كسى كهدر دانش طبيعى مى كوشد و به آن اشتغال دارد و آن راتكميل كرده باشد، وارد خانه معرفت الهى مى شود، ولى در دهليزهاى آن حركت مى كند.كسى كه طبيعيات را به كمال رسانده و علوم الهى را فهميده باشد به اندرون قصر باسلطان ، به سر برده و اين مقام ، درجه علماست و آنان نيز درمراحل كمال سلطان رسانده و علوم الهى را فهميده باشد به اندرون قصر با سلطان ،به سر برده و اين مقام ، درجه علماست و آنان نيز درمراحل كمال متفاوتند. كسى كه تمام هستى خود را متوجه خدا كند و همه كارهاى عقلى خود رامصروف بررسى موجودات براى استدلال به آنها بر خداى تعالى كند راه تدبر آنها راآگاه گردد به جاى سلطان قصر معرفت نشسته و اين مقام ، درجه انبياست .(1149)
مفسران و شارحان و متكلمان و دين پژوهان ديگرى بوده و هستند كه چونان ابن ميمون حكيم ،معناى صورت مثال را از محدوده تجسيم برتر دانسته و آن را به شاكله معنوى توجيهكرده اند. خلاصه آراى اين گروه تبيين معناى صورت ،مثال و شباهت ، و تنزيه آن از تجسيم است .
گروه دوم در معناى انسان (آدم ) كه مصور به صورت خدا وممثل به مثال الهى و مشبه به شباهت خداست تصرف كرده ، آن را از محذر تجسيم و مفسدهماديت ، رهايى بخشودند، ليكن خطر تشبيه ، همچنان اين گروه را تهديد مى كند؛ مگر آنكه با يك توجيه برتر از آن نجات يابند؛ چنان كه گروهاول نيز ناچار از آن سخن برترند. گروه دوم گاهى مقصود از انسان را همان جنبه روحمجرد او توجيه مى كنند، نه خصوص پيكر يا مجموع روح و پيكر او، و زمانى منظور ازانسان را وصف انديشه و خرد او تقرير مى كنند و گاهى مقصود از انسان (آدم ) را آدمروحانى و قديم كه در برابر آدم جسمانى و حادث است وجيه مى كنند. آنچه ازحزقيال در عروج وى به آسمان و مشاهده عوالم روحانىنقل شده اين است كه وى از صورتى مثل صورت انسان سخن مى گويد. فيلون اسكندرانىفيلسوف يهودى (نيمه اول سده اول م ) نيز به وجود آدم علوى و سفلىقائل است و مى گويد: آن كه از بهشت خارج شد آدم سفلى بود و آدم علوى همچنان در بهشتباقى است . (1150)
عصاره اين توجيه ها رهايى از محذور تجسيم است ، ليكن خطر تشبيه بهحال خود باقى است ؛ زيرا خداى سبحان موجودى است كه هيچ موجودى نظير،مثيل و شبيه او نيست . ليس كمثله شى ء (1151) تنها چيزى كه مى توانددشوارى عنوان صورت ، مثال ، شباهت و تعابير ديگر راحل كند همان است كه عنصر محورى قرآن را تشكيل مى دهد؛ چون قرآن كريم واژه آيت و نشانه را وصف عمومى همه مخلوق ها مى داند و هر موجودى كه سهم وى از هستىبيشتر باشد صبغه آيت بودن وى قويتر است ، به طورى كه برخى از موجودهاى امكانى، آيت روشن خداست ، مانند روز و بعضى از آنها آيت تاريك الهى است ، مانند شب :و جعلناالليل و النهار ايتين و محونا ايه الليل و جعلنا ايه النهار مبصره . (1152)
گرچه همه موجودهاى امكان مظهر و آيت الهى است ، ليكن انسان بر اثر جامعيت ، از نحوهخاص مظهريت بر خوردار است . از اين جهت درباره او وارد شده كه خداوند انسان را بهصورت ، مثال و شباهت خود آفريد. اين توجيه در مكتب عرفانى متاخر يهود مشهور است واحتمال تاثير ره آورد اسلامى بر آن را نمى توان نفى كرد؛ گر چه رمىاهل كتاب به تجسيم و تشبيه و مانند آن آسان نيست ، مگر آنچه قرآن درباره گروهى ازآنان راجع به تثنيه تثليت در برابر توحيد،نقل كرده كه آن نقل ، حق و صدق خواهد بود؛ هر چندمنقول ، باطل و كذب است .
تذكر: برخى از تحليل گران بر آنند كه آنچه در بعضى از تفاسير عهدين راجع بهآفرينش آدم آمده است كه انسان عقلى قبل از انسان جسمانى آفريده شده ، متاثر از راىافلاطون است ، ليكن جزم به اين داورى آسان نيست ؛ زيرا ممكن است منشا هر دو يعنى همراى افلاطون و هم تفسير برخى از مفسران عهدين ، روايات دينى هم راى افلاطون و همتفسير برخى از مفسران عهدين ، روايات دينى كه همزمان بانزول تورات بين صحابه موساى كليم عليه السلام از ناحيه خود آن حضرت يا ازحضرت هارون عليه السلام مطرح بوده است باشد دنظير آنچه در احاديث اسلامى آمده استكه ارواح ، قبل از ابدان آفريده شده اند و راى افلاطون كه مبتنى بر تقدم ارواح نسبتبه ابدان اس با آن مطابق است .
البته رواج مكتب افلاطون در محدوده خاص زمانى يا مكانى از يك سو و انطباق اصطلاح ونحوه تعبير، با مصطلحات افلاطونى ازسوى ديگر، زمينه چنان تحليلى را فراهم مىكند. نظير آنچه يهوديان مى گويند كه خداوند جهان ، هستى را بر اساس تورات آفريدو معارف تورات ، نقشه آفرينش ‍ جهان امكان است (1153). كه چنين حكمى مطابق برخىاز آراى حكماى يونان است .
6 نقد حدسيان يك متفكر يهودى  
آدم عليه السلام بر اثر ارتكاب منهى عنه و خوردن از درخت ممنوع از بهشت خارج شد واگر آن را مرتكب نمى شد چه حالى پيدا مى كرد و تا چه مقدار وجودى يا امتداد كمى در آنجا مى ماند معلوم نيست و دليل معتبر عقلى يا نقلى بر آن اقامه نشده ، ليكن برخى ازمتفكران يهود درايت حدسى خود را همسان روايت حسى تلقى كرده و آن رابه صورت گزارشى قابل اعتماد براى ديگران بازگو كرده اند كه اگر آدم گناهنكرده بود تمامى تورات بر او نازل مى شد؛ چنان كه برخى از احكام و قوانين پيش ازظهور شريعت موسى عليه السلام به آدم عليه السلام داده شده بود. مراعات روز سبت(شنبه ) از زمان او واجب شد و نخستين كسى كه اداى قربانى كرد او بود. (1154)
به عقيده يهودا هلوى (534478 ه ق 11401085م ) پزشك و فيلسوف يهودىاندلسى هر يك از انواع يا اقانيم چهار گانه طبيعت (جماد، نبات ، حيوان و انسان ) داراىجزئى است كه از ساير اجزا، برتر و كامل تر است . در نوع آدمى اينكمال در افرادى تحقق مى يابد كه از روح نبوت و نيروى الهى برخوردار باشند و ايننيروست كه انسان را توانا مى سازد تا با خداوند، پيوند استوار برقرار كند. اين نيرواز آدم به فرزندان يعقوب (اسرائيل ) به ارث رسيد و همين ويژگى است كه يهوديان رااز همه اقوام ديگر ممتاز و جدا ساخته است ، ولى اين نيرو تنها زمانى تحقق و فعليت مىپذيرد كه از احكام الهى تورات سيراب شود و در ارض موعود پرورشيابد. (1155)
اين مطلب ، سندى جز حدس متفكر مزبور ندارد و گاهى باور روانى به صورت باورمنطقى اشتباه مى شود و چنين پندارى صبغه باور منطقى به خود مى گيرد؛ مانند آن راتاييد نمى كند.
زيرا اولا، درجات انبيا و مرسلين متفاوت است و مراتب صحيفه ها و كتاب هاى آنان نيزيكسان نيست و اثبات اين كه اگر آدم عليه السلام مورد نهى را مرتكب نمى شدحامل چه صحيفه و كتاب مى بود معلوم نيست ودليل معتبرى كه چنان حدسى را تثبيت كند ارائه نشده است .
ثانيا، خداى سبحان ، هستى صرف و حق محض است و هر گونه درجه وجودى به لحاظ حكمتنظرى ، و هر گونه مرتبه ارزشى و اخلاقى به لحاظ حكمت عملى ، بخواهد ارزيابىشود بايد در ارتباط با خدايى كه حق محض است بررسى شود و خداوند، معيار كرامتانسان را پرهيز كارى او دانسته است : ان اكرمكم عند الله اتفيكم (1156) ونيل هر گونه عهد الهى به او را مشروط به عدل و صلاح ، و ممنوع به ظلم و طلاح ، اعلامكرده است : لاينال عهدى الظالمين . (1157) فرزندان ابراهيم خواه بنىاسماعيل و خواه بنى اسحاق هر كدام بر اساس صلاح و طلاح خود به آنفائز يا از آن محرومند و هيچ نژادى از آن جهت كه قوم ويژه و قبيله خاص است از كرامتمخصوص برخوردار نخواهد بود. هر كس پيروى از دين الهى و كتاب آسمانى آن عصر،بهتر و بيشتر باشد كاميابى وى از فيض خدا و فوز اوكامل تر خواهد بود.
7 تساوى زن و مرد در آفرينش بر صورت الهى  
گرچه برخى از تعبيرهاى مفسران و شارحان عهدين ، موهم تقدم مرد بر زن و رجحان جنسيتيكى بر ديگرى است ، ليكن در بعضى از اصول اولى و مهم آنان ، تساوى زن و مرد ازجهت آفرينش هر كدام بر صورت الهى ، مطرح شده است و چون عنوان صورت ،مثال و شباهت به معناى آيت و مظهريت توجيه شده است ، تا از آفت تجسيم و آسيب تشبيهمصون بماند در اين مبنا فرقى بين آفرينش آدم بر صورت خدا و نيز آفرينش حوا برصورت خدا نيست . گوشه اى از اين تساوى در آفرينش بر صورت الهى را مى توان درسفر تكوين (1158) و در پاره اى از تفاسير درباره اسفار عهده قديم مشاهده كرد(1159)
تذكر: لازم است در اسناد مطالب به پيروان كتاب هاى آسمانى بين صاحب نظران ژرفانديش آنان و افراد عادى فرق گذاشت ؛ زيرا برخى از آنچه در نوشته هاى اوساط ازنويسندگان آنان مشهود است مورد نقد اوحدى از آنها قرار گيرد. قرآن كريم كه بر محورعدل و قسط نازل و بر مدار حق و صدق سخن مى گويد، درحال نقد از مبتلايان به تثنيه و تثليث ، از پيروان راستيناهل كتاب به نيكى ياد مى كند و در اين باره چنين مى فرمايد:ليسوا سواء مناهل الكتاب امه قائمه يتلون ايات الله اناء الليل و هم يسجدون . (1160)
8 پدر معنوى آدم  
همان طور كه در تعابير عارفان ، حكيمان و متالهان اسلامى آمده است كهرسول گرامى اسلام هر چند به حسب ظاهر فرزند آدم ابو البشر است ولى به حسب معناپدر اوست ؛ زيرا در وى معارف و كمالات برترى است كه شاهد پدرى او نسبت بهحضرت آدم عليه السلام خواهد بود، كه نمونه اى از اين طرز تفكر عرفانى در اشعارابن فارض مصرى آمده است :

انى و ان كنت ابن آدم صوره
ولى فيه معنى شاهد بابوتى (1161) .

در تعابير مفسران ، شارحان و عرفاى مسيحيت نيز مشابه اين مدح و ثنا مشهود است .(1162)
آنان بر اين باورند كه عيسى بن مريم گر چه از نظر بدن خاكى از راه مادر فرزندظاهرى آدم صفى است ؛ ليكن معارف الهى وى شاهد پدر معنوى بودن او نسبت به حضرتآدم است ؛ چنان كه آنچه در كتاب هاى اسلامى به صورت ماثور و غير ماثور دربارهرسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مضبوط است كه آن حضرت صادراول يا ظاهر اول است و موجودها و مظاهر امكانى توسط آن حضرت صادر ياظاهر شده اند، در كتاب هاى مسيحيت نيز به صورت هاى گونه گون درباره مسيح عليهالسلام چنين مشهود است كه آن حضرت اولين كلمه و اولين مخلوق الهى است .
گاهى از او به عنوان مولود الهى به جاى مخلوق الهى ياد مى شود.
شايد مشابه اين تعبير ثناآميز را پيروان موساى كليم عليه السلام و صحابه حضرتابراهيم خليل عليه السلام درباره آن ذوات مقدس داشته باشند؛ يعنى درباره هر كدام ازآنها نيز وصف صادر اول يا ظاهر نخست گفته شده و پدر معنوى آدم عليه السلام بودنآنان ، تلقى و مقبول شده است .
اين مطلب گذشته از نيازمندى به بررسى نقلى و ارزيابى صحت و سقم سند و متن ،بايد مورد تحليل عقلى قرار گيرد؛ زيرا ابوت معنوى همانند نبوت و رسالت و خلافت وساير شوون كمالى مقول به تشكيك بوده ، داراى مراتب گونه گون است . از اين رو ممكناست با توجه به مقام والاى شخص آدم صفى عليه السلاممراحل برتر از او را به حساب صادر يا ظاهر مقدم از يك سو و پدر معنوى از سوى ديگرمحسوب داشت ، نه هر مقام و مرتبه اى را بر او مقدم دانست .
9 نخستين انسان در آيين زردشت  
از آيين برجاى مانده زردشتى مطلبى راجع به خلافت انسان ، تعليم اسماء، انباىفرشتگان ، دستور سجده ، امتثال همگان جز ابليس و بالاخره معارف فراوانى كه در كتابهاى آسمانى به ويژه قرآن كريم مشهود است . يافت نمى شود.
نخستين انسان در اين آيين كيومرث است . اين نام به معناى زندگى ميرا دربرابر زندگى ناميرا كه مخصوص خداست آمده است . در اين آيين براى سعادتانسان و كمال وى اوصافى از قبيل انديشه نيك ، گفتار نيك و كردارنيك ، به عنوان اصول اخلاقى مطرح است و اوصاف ديگرى نيز در راستاىاصول ياد شده بازگو مى شود، كه بسيارى از آنها يا همه آنها به صورت هاى گونهگون در متون مقدس متدينان جهان ، مشهود است ، ليكن بحث هاى محورى خلافت و تعليماسماء و نظاير آن ديده نمى شود.

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation