بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 18, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آنـگـاه فـرمـود بـنـويـس : ايـن نـوشـتـه مـعـاهـده اى اسـت كـه مـحـمد بن عبداللّه با عبداللّهسـهـيـل بـن عـمـرو مـى بـنـدد، و بـر ايـن مـعـنـا صـلح كـردنـد كـه تـا دهسـال ديـگـر در بين طرفين جنگى نباشد، و مردم در بين هر دو طرف ايمن باشند، و از آزاريـكـديگر دست بردارند. و نيز بر اين معنا صلح كردند كه هر كس از اصحاب محمد براىحـج يـا عـمره به مكه آمد و يا جهت كسب وارد مكه شد، بر جان و مالش ايمن باشد، و هر كساز قريش به مدينه آمد، تا از آنجا به مصر و يا شام برود، بر جان و مالش ايمن باشد،و از ايـن بـه بعد سينه هاى ما از كينه و نيرنگ پاك باشد، نه ديگر به روى هم شمشيربـكـشـيـم ، و نـه يـكـديـگـر را اسـيـر كـنـيـم . و ايـنـكـه هر كس از دو طرف دوست داشت كهداخـل در عـقـد و بـيـعـت مـحـمـد شـود آزاد بـاشـد، و هـر كـس كـه از دو طـرف خـواسـتداخل در عقد و بيعت قريش شود آزاد باشد.
خـزاعـه از خوشحالى جست و خيز كردند، و گفتند ما در عقد و عهد محمديم ، و بنى بكر بهجست و خيز در آمدند كه ما در عقد و عهد قريش هستيم .
رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) فـرمـود: به شرطى كه مانع ما از زيارت وطواف خانه نشويد. سهيل گفت : به خدا سوگند آيا عرب نمى نشينند و به يكديگر نمىگـويـنـد كـه قـريـش را خـفـه گـيـر كـردنـد؟ پـس مـوافـقـت كـنـيـدسال ديگر اين عمره را انجام دهيد، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) موافقت كرد واين را هم نوشتند. سهيل گفت : من هم شرطى دارم و آن اينكه هر كس از ما به ميان شما آمد، ولو بـه ديـن شـمـا بـاشـد بـه مـا بـرگـردانـيـد، و هـر كـس از شـمـا بـه مـيـان ما آمد ما همبـرگـردانـيم . مسلمانها سر و صدا كردند كه سبحان اللّه ! چگونه ممكن است كسى كه ازبـيـن مـشـركـيـن آمـده و مـسـلمـان شـده دوبـاره بـه مـشـركـيـن پـس داده شـود؟رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) فرمود: كسى كه از بين ما به طرف مشركينبرود بگذار خدا او را دور كند. و كسى كه از مشركين بين ما آيد به آنان برمى گردانيم ،زيرا اگر خدا اسلامى واقعى در او سراغ داشته باشد، خودش راه نجاتى براى او فراهممى كند.
سـهـيـل گـفـت : شـرطـى ديـگـر دارم و آن ايـن اسـت كـهامـسـال بـه مـديـنـه بـرگـردى و از داخـل شـدن مـكـه صـرفـنـظـر كـنـى ، هـمـيـن كـهسـال ديـگـر آمـد، مـا شـهـر مـكـه را خـالى مـى كـنـيـم شـمـاداخـل آن شـويـد و سه روز در آن توقف كنيد، آن هم به شرطى كه اسلحه با خود نياوريدمـگـر شـمـشـيـر در غـلاف و آنـچـه يـك سـواره بـدان مـحـتـاج اسـت . و بـاز به شرطى كهقـربـانـيـهـاى خـود را از ايـن جـلوتـر نـيـاوريـد و در همين جا كه از آن جلوگيرى كرده ايمبمانند. حضرت فرمود: باشد ما (در راه خدا) قربانى مى آوريم و شما آن را رد كنيد.
در اين بين ناگهان ابو جندل بن سهيل بن عمرو در حالى كه پاهايش در زنجير بود از راهرسـيـد. مـعـلوم شـد از پـايـيـن مـكـه بـيـرون آمـده و خـود را در بـيـن مـسـلمـانـان انـداخـت .سـهـيـل گـفـت : اى محمد اين اولين وفايى است كه بايد به عهد خود كنى ، و اين شخص رابـه مـا بـرگـردانـى ، حضرت فرمود: ما كه هنوز عهدنامه را امضاء نكرده ايم ، و تعهدىنـداريم . سهيل گفت : به خدا سوگند حال كه چنين شد ديگر ابدا با تو مصالحه نخواهمكـرد. رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله وسلّم ) فرمود: پس او را در پناه من قرار بده ،گـفـت هـرگـز قـرار نـمى دهم ، فرمود: قرار بده گفت : هرگز چنين كارى نمى كنم . مكرزگـفـت : بـاشـد قـرارش مـى دهـيـم ، در پـنـاه تـو بـاشـد. ابـوجـنـدل بـن سـهـيـل گفت اى مسلمانان آيا بعد از اين شكنجه ها كه به من داده اند، و با اينكهمسلمان آمده ام مرا به مشركين برمى گردانيد؟
عـمـر بـن خـطـاب مـى گـويـد: بـه خـدا مـن از روزى كـه مـسـلمـان شـدم هـيـچ روزىمـثـل آن روز بـه شـك نـيـفـتادم ، لاجرم نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) رفتهعـرضـه داشـتم : مگر تو پيغمبر نيستى ؟ فرمود: چرا هستم . گفتم مگر ما بر حق نيستيم ومگر دشمن ما بر باطل نيست ؟ فرمود: چرا همين طور است . گفتم : پس چرا در امر دينمان تنبـه ذلت دهـيـم ؟ فـرمـود: مـن رسـول خدايم و با اينكه خدا ياور من است من او را نافرمانىنـمـى كـنـم . گـفـتـم : مـگـر تـو نـبـودى كـه بـه مـا مـى گـفـتـى بـه زودىداخـل بـيـت الحرام مى شويم و طواف صحيح مى كنيم ؟ فرمود: چرا، ولى آيا گفتم كه همينامـسـال داخـل بـيـت الحـرام مـى شـويـم ؟ گـفـتـم : نـه فـرمـود: حـالا هـم مـى گـويم كه توداخـل مـكـه مـى شـوى ، و طـواف هـم مـى كـنـى . پـسرسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) يك شتر را قربانى كرد، و سرتراش خواستتـا سـر خـود را بـتـراشـد، آنـگـاه زنـان مـسـلمـان از مـكـه آمدند، و خداى تعالى اين آيه رانازل كرد: (يا ايها الذين آمنوا اذا جاءكم المؤ منات مهاجرات ...).
كاتب رسول خدا در معاهده صلح حديبيه على بن ابى طالب عليه السلام بود
مـحـمـد بـن اسـحـاق بـن يـسـار مـى گـويـد: بـريـده بـن سـفـيـان از مـحـمـد بن كعب برايمنـقـل كـرد، كه گفت : كاتب رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) در اين عهدنامه ، علىبـن ابى طالب بود. رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) به او فرمود: بنويس اينصـلحـى اسـت كـه محمد بن عبداللّه با سهيل بن عمرو كرده ، در اينجا على (عليه السلام )دسـتـش بـه نـوشـتـن نـمـى رفـت ، و نـمـى خـواسـت بـنـويـسـد مـگـر ايـنـكـه كـلمـهرسـول اللّه را هـم قـيـد كـنـد. رسول خدا فرمود: تو خودت هم يك چنين روزى دارى ، و چنيننـامـه اى را امـضـا مـى كـنـى ، در حـالى كـه مـظـلوم و ناچار باشى . ناگزير على (عليهالسلام ) مطابق آنچه مشركين گفتند نوشت .
آنـگـاه رسـول خـدا بـه مـديـنـه برگشت ، چيزى نگذشت كه يك نفر از قريش به نام ابوبـصـيـر كـه مـسـلمـان شـده بـود از مـكـه گـريـخـت ، و در مـديـنـه بـه مـحـضـررسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) رسيد، قريش دو نفر را فرستادند مدينه تاابـو بـصـيـر را پـس بـگيرند. عرضه داشتند: به عهدى كه با ما بستى وفا كن ، و ابوبـصـيـر را بـه مـا بـرگـردان ، حـضـرت ، ابو بصير را به دست آن دو نفر داد از مدينهبيرون شدند، و همچنان مى رفتند تا به ذو الحليفه رسيدند، در آنجا پياده شدند تا غذابخورند، و از خرمايى كه داشتند سد جوعى بكنند. ابو بصير به يكى از آن دو نفر گفت: چـه شمشير خوبى دارى ؟ راستى بسيار عالى است ، آن مرد شمشيرش را از غلاف درآوردو گـفـت : بله ، خيلى خوبست ، و من نه يكبار و نه دو بار آن را آزموده ام . ابو بصير گفتببينم چطور است . آن مرد شمشيرش را به دست ابو بصير داد، ابو بصير بيدرنگ شمشيررا بـر او فـرود آورد، و هـمـچـنـان فـرود آورد تـا بـهقـتـل رسـيـد، مـرد ديـگـر از ترس فرار كرده خود را به مدينه رسانيد، و شروع كرد دورمـسـجـد چـرخـيدن و دويدن ، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) وقتى او را وحشت زدهيـافـت پرسيد اين چرا چنين مى كند، مرد وقتى نزديك آن جناب آمد فرياد زد به خدا رفيقمرا كشت ، و مرا هم خواهد كشت .
در ايـن بـيـن ابـو بـصـيـر از راه رسـيـد و عـرضـه داشـت : يـارسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) خدا به عهد تو وفا كرد، تو عهد كرده بودىمـرا بـه آنـان بـرگـردانـى كـه بـرگـردانـدى و خـدا مـرا هـم از آنـان نـجـات داد،رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) فـرمود: واى بر مادرش ‍ اگر او كس و كارىداشـتـه بـاشـد آتـش جـنـگ شـعـله ور مـى شـود. ابـو بـصـيـر وقتى اين را شنيد فهميد كهرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) دوبـاره او را بـهاهـل مـكـه بـرمـى گـرداند، ناگزير از مدينه بيرون شد، و به محلى به نام سيف البحررفت .
نـفـر دوم كـه از بـيـن اهـل مـكـه فـرار كـرد، ابـو جـنـدل بـنسـهـيل بود، او نيز خود را به ابى بصير رسانيد، از آن به بعد هر كس از مكه فرار مىكـرد، و بـه سوى اسلام مى آمد، به ابى بصير ملحق مى شد، تا به تدريج ابو بصيرداراى جـمـعيتى شد، گفت به خدا سوگند اگر بشنوم قافله اى از قريش از مكه به طرفشـام حـركـت كـرده سـر راهـش را مى گيرم ، و همين كار را كرد و راه را بر تمامى كاروانهاگرفت ، و افراد كاروان را كشت ، و اموالشان را تصاحب كرد.
قريش سفيرى نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرستادند، و آن جناب را بهخدا و به حق رحم سوگند داد كه نزد ابو بصير و نفراتش بفرستد، و آنان را از اين كاربـاز دارد، و مـا از بـرگـردانـدن فـراريـان خـود صرفنظر كرديم ، هر كس از ما قريش ،مـسـلمـان شـد، و نـزد شـمـا مـسـلمـيـن آمـد، ايـمـن اسـت ،رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرستاد تا ابو بصير را آوردند.
و در تـفـسـيـر قـمـى در حـديـثـى طـولانـى كـه اوائل آن را دراوائل هـمـيـن بـحـث نـقـل كـرديـم مـى گـويـد: امـام فـرمـودرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) بـعـد از نـوشـتـن عـهـدنـامـه حـديبيه فرمود:قـربـانيان خود را ذبح كنيد، و سرهايتان را بتراشيد. اصحاب امتناع كرده گفتند: چگونهقـبـل از طـواف خانه و سعى بين صفا و مروه قربانى كنيم ؟ حضرت سخت اندوهناك شد، وانـدوه خـود را بـا ام سـلمـه درد دل كـرد. ام سـلمـه گـفـت : يـارسـول اللّه ! شـمـا خـودت قـربـانـى كـن ، و سـر بـتـراش ،رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسلّم ) چنين كرد، مردم هم در بين يقين و شك و دو دلىقربانى كردند.
مـؤ لف : ايـن مـعـنـا در روايـاتـى ديـگـر از طـرق شـيـعـه واهـل سـنت نقل شده ، و آن روايتى كه طبرسى آورده خلاصه اى است از روايتى كه بخارى وابو داوود و نسائى از مروان و مسور نقل كرده اند.
روايـــتـــى بـــه نـــقـــل از تـــفـــســـيـــر (الدرا المـــنـــثـــور) در بـــيـــانشـاءننزول سوره فتح
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه بـيـهـقـى از عـروه نـقـل كـرده كـه گـفـت :رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) وقتى از حديبيه برمى گشت و به طرف مدينهمى آمد، مردى از اصحابش گفت : به خدا ما فتحى نكرديم ، براى اينكه مانع ما از زيارتخـانـه شـدنـد، تنها نتيجه كار ما اين شد كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) درحديبيه معطل شود، و دو نفر از مسلمانان اهل مكه را به آنان پس دهد.
ايـن سـخـن بـه گوش رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) رسيد كه بعضى از مردمچـنـيـن مـى گـويـنـد. فـرمود: بسيار بد حرفى زدند، زيرا اين بزرگترين فتح براى مابود، كه مشركين با آن همه ناراحتى كه از شما ديدند، و خداوند چند نوبت شما را بر آنانظـفـر داد، و شـمـا كه در كنار شهر ايشان بوديد سالم و با غنيمت و ماءجور برگرداند، وبـدون خـونـريزى از بلاد ايشان دور شديد، و خود آنان تقاضاى صلح نموده براى آمدنبه نزد شما از خود رغبت نشان دادند، پس اين بزرگترين فتح بود.
مـگـر روز احـد فـرامـوشـتـان شـده كـه بـه مـنظور فرار از دشمن به بالاى بلندى ها مىگريختيد، و صداى من تنها به آخرين نفر شما مى رسيد؟ آيا از يادتان رفته جنگ احزابرا كـه از بـالاى مـدينه و پايين آن بر شما تاختند و چشم هايتان از شدت ترس از كاسهبـيـرون مـى زد، و دلهـا تـا گـلوگـاهـهـا رسـيـده ، در بـاره خـداى تـعالى پندارهايى مىپنداشتيد؟
مـسلمانان گفتند: خدا و رسولش درست مى گويند، راستى ماجراى حديبيه فتحى عظيم و ازعـظـيـم ترين فتوح بود. به خدا سوگند اى پيامبر خدا ما در آنچه شما فكر كرديد فكرنـمـى كـرديـم ، و تـو از مـا بـه خـدا و بـه امـور داناترى . در اينجا بود كه سوره فتحنازل شد.
مـؤ لف : احـاديـث در داسـتـان حـديـبـيـه بـسـيـار اسـت ، آنـچـه مـانقل كرديم قسمتى از آن بود.
دو روايـت در بـيـان مـعـنـاى آيـه : (ليـغـفـر لك اللّه مـا تـقـدم مـن ذنـبـك و مـاتاءخر...)
و در تـفـسـير قمى به سند خود از عمر بن يزيد بياع سابرى مى گويد: به امام صادق(عـليـه السـلام ) عـرضـه داشتيم : آيه (ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تاخر) چهمـعنا دارد؟ فرمود: ايشان گناهى نداشتند، حتى تصميم بر گناهى را هم نگرفتند، و ليكنخداى تعالى گناهان شيعه اش را بر او حمل كرد، و آنگاه آمرزيد.
و در عيون الاخبار در رواياتى كه مجلس ماءمون با حضرت رضا (عليه السلام ) را حكايتمـى كـنـد، بـه سند خود كه به ابن جهم دارد روايت كرده كه گفت : در مجلس ماءمون حاضرشدم ، ديدم حضرت رضا (عليه السلام ) نزد اوست ، ماءمون از آن جناب مى پرسيد: يا بنرسول اللّه آيا راءى شما اين نيست كه انبياء معصومند؟ فرمود: بله - تا آنجا كه ماءمونگـفـت - پـس بـفـرمـا بـبـينم معناى اين كلام خداى عزّوجلّ: (ليغفر لك ما تقدم من ذنبك و ماتاخر) چيست ؟
حـضـرت فـرمـود: در نـظـر مـشـركـيـن عـرب هـيـچ كـس گـنـاهـكـارتر و گناهش عظيم تر ازرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) نـبـود، بـراى ايـنكه آنها سيصد و شصت خداداشتند، و رسول خدا كه آمد همه آنها را از خدايى انداخت و مردم را به اخلاص خواند، و ايندر نـظـر آنـهـا بـسـيـار سـنـگـيـن و عـظـيـم بـود، گـفـتـنـد:(اجـعـل الالهـه الهـا واحـدا ان هـذا لشى ء عجاب و انطلق الملا منهم ان امشوا و اصبروا علىآلهتكم ان هذا لشى ء يراد ما سمعنا بهذا فى المله الاخره ان هذا الا اختلاق آيا آن همه خدا رايـكـى كـرده ايـن خـيلى شگفت آور است بزرگانشان براى تحريك مردم به راه افتادند كهبـرخـيـزيـد و از خـدايان خود دفاع كنيد كه اين وظيفه اى است مهم ، ما چنين چيزى را در هيچكيشى نشنيده ايم اين جز سخنى خود ساخته نيست ).
ايـن جـاسـت كـه وقتى خداى تعالى مكه را براى پيامبرش فتح مى كند، مى فرمايد: (انافـتـحنا لك فتحا مبينا ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تاخر يعنى ما اين فتح آشكار رابرايت كرديم ، تا تبعات و آثار سوئى را كه دعوت گذشته و آينده ات در نظر مشركيندارد از بـيـن بـبـريم تا ديگر در صدد آزارت برنيايند) و همينطور هم شد، بعد از فتحمـكـه عـده اى مسلمان شدند، و بعضى از مكه فرار كردند، آنهايى هم كه ماندند قدرت برانكار توحيد نداشتند، و با دعوت مردم آن را مى پذيرفتند.
پس با فتح مكه گناهانى كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نزد مشركين داشتآمـرزيـده شـد، يعنى ديگر نتوانستند دست از پا خطا كنند. ماءمون عرضه داشت . خدا خيرتدهد يا ابا الحسن .
و در تـفـسـيـر عـيـاشـى از مـنـصور بن حازم ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهفـرمـود: از روزى كـه آيـه (انـى اخـاف ان عـصـيـت ربـى عـذاب يـوم عـظـيـم )نـازل شـد، رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسلّم ) آرام و قرار نداشت ، و مرتب از آنسـخـن مـى گـفـت تـا آنـكـه سـوره فـتـح نـازل شـد، ديگر از آن آيه سخنى نگفت ، و آن رامثل سابق مكرر براى مردم نخواند.
مـؤ لف : اين معنا از طرق اهل سنت نيز روايت شده ، ولى حديث خالى از شبهه نيست ، چون ازآن بـرمـى آيـد كه قبول كرده كلمه (ذنب ) به معناى نافرمانى خدا، و منافى با عصمتاست ، در حالى كه گفتيم معنايش اين نيست .
روايـــتـــى در بـــاره مـــراد از (ســـيـــكـــيـــنـــت ) و روايـــتـــى دربـــاره ايـــنـــكــهايـمـانعمل است و شدت و ضعف و زيادت و نقصان دارد
و در كـافـى به سند خود از جميل روايت كرده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) ازمـعناى آيه (هو الذى انزل السكينه فى قلوب المؤ منين ) پرسيدم كه اين سكينت چيست ؟فرمود: ايمان است همچنان كه دنبالش فرمود: (ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم )
مـؤ لف : ظـاهـر ايـن روايـت چـنـيـن مـى رسـاند كه جمله (ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم ) راتفسير براى سكينت گرفته ، و در همين معنا روايتى ديگر نيز هست .
و نيز در همان كتاب به سند خود از ابى عمرو زبيرى از امام صادق (عليه السلام ) روايتكـرده كـه گـفـت : بـه حـضـورش عـرضـه داشـتـم : اى عالم مرا خبر ده از اينكه كدام يك ازاعـمـال نـزد خـدا افـضـل اسـت ؟ فـرمـود: آن چـيـزى كـه سـايـراعـمـال جـز بـه وسيله آن قبول نمى شود. پرسيدم آن چيست ؟ فرمود: ايمان به خدايى كهجـز او مـعـبودى نيست ، اين از همه اعمال درجه اش بالاتر و منزلتش شريف تر و بركاتشبيشتر است .
مى گويد: پرسيدم : آيا مرا از ايمان خبر نمى دهى كه آيا صرف گفتن شهادتين است و ياعـمـل كـردن ؟ فـرمـود: ايـمـان هـمـه اش عـمـل اسـت ، و گـفـتـن شـهـادتـيـن هـمعـمـل زبـان اسـت كـه خـدا وجـوب آن را در كـتابش و نور واضحش بيان كرده ، و دليلش ازنـاحـيـه عـقـل هـم تـمـام اسـت . كـتـاب هـم شـاهـد عـقـل اسـت ، و بـه سـوى رهـنـمـودهـاىعـقـل مـى خـوانـد. عـرضـه داشـتم : فدايت شوم توضيح بدهيد تا بفهمم . فرمود: ايمان ،حـالات و درجـات و صـفـات و مـنازلى دارد، بعضى از آن مراتب مرتبه تام است ، كه ديگربه منتهى درجه رسيده است ، و بعضى از آن ناقص است ، و نقصانش روشن است ، و بعضىاز آن نـه بـه آن تـمـامـيـت اسـت و نـه بـه ايـن نـقـص ، بـلكـه از طـرف نـقـصـان بـسـوىكمال ترجيح دارد.
عـرضه داشتم مگر ايمان تام و ناقص ، و كم و زياد دارد؟ فرمود: بله . پرسيدم : چطور؟فرمود: براى اينكه خداى تعالى ايمان را بر تمامى اعضاى بنى آدم واجب ، و در همه آنهاتـقـسـيـم كـرده ، هـيـچ عـضـوى از اعضاء نيست مگر آنكه موظف به داشتن ايمانى است غير آنايمانى كه اعضاى ديگر دارند.
پـس هـر كـس خـدا را ديـدار كند در حالى كه اعضاى خود را حفظ كرده ، و هر يك را در انجاموظـيـفـه اى كـه داشـتـه بـه كـار بـسـتـه ، خـدا را بـا ايـمـانكـامـل ديـدار كرده ، و اهل بهشت است . و هر كس كه در يكى از آنها خيانت كرده و يا از حدودىكه خدا معين نموده تعدى كند خدا را ناقص الايمان ملاقات كرده است .
عـرضـه داشـتـم : نـقـصـان و كـمـال ايـمـان را فـهـمـيـدمحـال بـفـرمـايـيـد ايـن زيـادتى ايمان از كجا مى آيد؟ فرمود: از آمادگى ، همچنان كه خداىعـزّوجـلّ پـاسـخ ايـن سـؤ ال را چـنـيـن مـى دهـد: (و اذا مـا انـزلت سـوره فـمـنـهـم مـنيـقـول ايـكـم زادتـه هذه ايمانا فاما الذين آمنوا فزادتهم ايمانا و هم يستبشرون و اما الذينفـى قـلوبـهـم مـرض فـزادتـهـم رجـسـا الى رجـسـهـم و چـون سـوره اىنـازل مـى شـود، بـعضى ها مى پرسند: كدام يك از شما است كه اين سوره ايمانش را زيادكـرده بـاشـد؟ و امـا آنـهـايـى كـه ايـمـان دارند، آن سوره ايمانى بر ايمانشان بيفزايد وخـوشـحـال مـى شـونـد، و امـا آنـهـايـى كه در دل مريضند همان سوره ، پليدى جديدى برپـليـديـشـان مى افزايد) و نيز مى فرمايد: (نحن نقص عليك نباهم بالحق ، انهم فتيهآمـنـوا بـربـهـم و زدنـاهـم هـدى مـا اخـبـار آنـان را بـه حـق بـرايـتنـقـل مـى كـنـيم ، آنان جوانمردانى بودند كه به پروردگار خود ايمان آورده بودند، و ماهدايتشان را بيشتر كرديم ).
و اگر ايمان در همه افراد يكى مى بود، و هيچ زيادت و نقصانى در بين نبود، ديگر احدىبـر ديـگـرى برترى نمى داشت ، و نعمت ها و مردم همه برابر مى شدند، و فضيلتى دركار نمى بود، و ليكن اين تماميت ايمان است كه مؤ منين را بهشتى مى كند، و اين زيادتى آناست كه مؤ منين را از نظر درجاتى كه نزد خدا دارند مختلف مى سازد، و اين كمى ايمان استكه مقصرين را داخل آتش ‍ مى سازد.
آيات 10 - 8 سوره فتح


انـا ارسـلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا (8) لتومنوا باللّه و رسوله و تعزروه و توقروه وتـسـبـحـوه بـكره و اصيلا (9) ان الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يد اللّه فوق ايديهمفمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه اللّه فسيوتيه اجرا عظيما (10)



ترجمه آيات
ما تو را فرستاديم تا شاهد امت باشى و امت را بشارت و انذار دهى (8).
تـا شـمـا امـت به خدا و رسول ايمان آورده او را يارى و احترام كنيد و صبح و شام تسبيحشگوييد (9).
بـه درسـتـى آنـهـايـى كه با تو بيعت مى كنند جز اين نيست كه با خدا بيعت مى كنند چوندسـت خـدا بـالاى دستشان است بنابراين هر كس ‍ بيعت خود را بشكند عليه خودش شكسته وهـر كـس وفـا كـنـد بـه عـهـدى كـه بـا خدا بر سر آن پيمان بسته خداى تعالى خيلى زودپاداش ‍ عظيمى به او مى دهد (.1).
بيان آيات
ايـن چـنـد آيـه ، فـصـل دوم از آيـات سـوره اسـت كه در آن خداى سبحان پيامبر خود را از درتـعـظيم و تكريم چنين معرفى مى كند كه او را به عنوان شاهد و مبشر و نذير فرستاده ،اطاعت او اطاعت خدا، و بيعت با او بيعت با خدا است .

فصلاول سـوره در ايـن مقام بود كه بر پيامبر خود منت بگذارد به اينكه فتح و مغفرت و اتمامنـعـمـت و هـدايت و نصرت ارزانيش ‍ داشته ، و بر مؤ منين منت بگذارد به اينكه سكينت را بردلهايشان افكنده ، و در نتيجه داخل بهشتشان مى كند، و نيز مشركين و منافقين را تهديد كندبه غضب و لعنت و آتش .


انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا



مـراد از شـاهـد بـودن آن جـنـاب ، شـهـادتـش بـر اعـمـال امـت ، يـعـنـى بـر ايـمـان و كـفر وعـمـل صـالح و طـالح آنـهـا اسـت . و مـسـاءله شـهـادترسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) در قـرآن كـريـم مـكـرر آمـده ، و قـبـلا بـحـثمـفـصـل پـيـرامـون مـعـنـاى ايـن شـهـادت گـذشـت ، و گـفـتـيـم كـه مـراد از آن شـهـادتحمل در دنيا است ، و اما اداء شهادتها جايش در آخرت است .
و مـبـشـر بـودن آن جـنـاب بـه ايـن بـود كه افراد با ايمان و با تقوى را به قرب خدا وثواب جزيل او بشارت مى داد. و نذير بودنش بدين جهت بود كه كفار و اعراض كنندگانرا به عذاب دردناك خدا انذار و تخويف مى كرد.


لتومنوا باللّه و رسوله و تعزروه و توقروه و تسبحوه بكره و اصيلا



در قـرائت مـشهور همه فعلهاى چهارگانه با (تاء) كه علامت خطاب است قرائت شده . ودر قرائت ابن كثير و ابو عمرو با (ياء) كه علامت غيبت است قرائت شده ، و قرائت اين دوبا سياق مناسب تر است .
و بـه هـر حـال لام در جـمـله (لتـومنوا) لام تعليل است ، مى فرمايد: اگر ما تو را بهعـنـوان شـاهـد و مـبـشـر و نـذيـر فـرسـتـاديم براى اين بود كه به خدا و رسولش ايمانبياوريد. (و بنا بر قرائت دوم : ايمان بياورند).
و (تـعـزيـر) كـه مـصـدر (تـعزروه ) است - به طورى كه گفته اند - به معناىنـصرت است . و (توقير) كه مصدر (توقروه ) است به معناى تعظيم است ، همچنانكـه در جـاى ديـگر فرموده : (ما لكم لا ترجون لله وقارا)، و ظاهرا ضميرهايى كه درسـه فـعـل آيـه آمده همه به خداى تعالى برمى گردد. و معناى آيه اين است كه : ما تو رابه عنوان شاهد و مبشر و نذير فرستاديم تا مردم به خدا و رسولش ايمان آورند، و او رابـا دسـت و زبـان يـارى كـنـنـد و تـعـظـيـم و تـسبيح - كه منظور تسبيح در نماز است -بنمايند هم در بامدادان و هم در عصر.
ولى بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: ضـمـيـر در دوفعل (تعزروه ) و (توقروه ) به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) برمىگـردد، و ضمير در (تسبحوه ) به خداى تعالى عود مى كند. ولى يك نكته اين توجيهرا مـوهـون مـى سـازد و آن اتحاد سياق است كه با وحدت سياق نمى شود مرجع ضمائر رامختلف كرد.
مـعـنـاى (بـيـعـت ) و ايـنكه بيعت با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيعت با خدااست


ان الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يد اللّه فوق ايديهم ...



كـلمـه (بـيـعـت ) يـك نوع پيمان است كه بيعت كننده خود را مطيع بيعت شونده مى سازد.راغـب در مـفـردات مـى گـويـد: وقـتـى مـى گـويـنـد بـا سـلطان بيعت كرد كه بيعتش متضمنبذل طاعت باشد، البته طاعت به قدر مقدور.
و ايـن كـلمـه از مـاده (بـيـع ) - كه معناى معروفى دارد - گرفته شده ، و چون رسمعرب (و همچنين در ايران ) اين بود كه وقتى مى خواستند معامله را قطعى كنند، به يكديگردسـت مـى دادنـد، و گـويـا بـا ايـن عـمـل مـسـاءله نـقـل وانـتـقـال را نـشـان مـى دادند - چون نتيجه نقل و انتقال كه همان تصرف است بيشتر بدستارتـبـاط دارد - لذا دسـت بـه دسـت يـكـديـگـر مـى زدند، و به همين جهت دست زدن به دستديـگـرى در هـنـگام بذل اطاعت را (مبايعه ) و (بيعت ) مى خواندند، و حقيقت معنايش اينبود كه بيعت كننده دست خود را به بيعت شونده مى بخشيد، و به سلطان بيعت شونده مىگفت : اين دست من مال تو است ، هر كارى مى خواهى با آن انجام بده .
پـس ايـنـكـه فـرمـود: (ان الذيـن يلبايعونك انما يبايعون ) در حقيقت مى خواهد بيعت بارسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) را به منزله بيعت با خدا قلمداد كند، به اينادعـاء كـه اين همان است ، هر اطاعتى كه از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بكننددر حـقـيقت از خدا كرده اند؛ چون طاعت او طاعت خدا است . آنگاه همين نكته را در جمله (يد اللّهفوق ايديهم ) بيشتر بيان و تاءكيد كرده مى فرمايد: دست او دست خدا است . همچنان كهدر آيه : (و ما رميت اذ رميت و لكن اللّه رمى ) نيز دست او را دست خدا خوانده است .
و در اينكه كارها و خصائص رسولخدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) كار خدا و شاءن خدا است ، آيات بسيارى در قرآن عزيزآمـده ، مـانـند آيه (من يطع الرسول فقد اطاع اللّه ) و آيه (فانهم لا يكذبونك و لكنالظالمين بايات اللّه يجحدون )، و آيه (ليس لك من الامر شى ء).
(فـمـن نـكـث فـانـما ينكث على نفسه ) - كلمه (نكث ) به معناى پيمان شكنى و نقضبـيـعـت اسـت . جـمـله مـورد بـحـث تـفـريع و نتيجه گيرى از جمله (ان الذين يبايعونك انمايـبـايـعـون اللّه ) اسـت و مـعـنـاى مـجـمـوع آن دو چـنـيـن اسـت :حـال كـه بـيعت تو بيعت خدا است پس كسى كه بيعت تو را بشكند شكننده بيعت خدا است ، وبه همين جهت بجز خودش كسى متضرر نمى شود، همچنان كه اگر وفا كند كسى جز خودشاز آن بيعت سود نمى برد، چون خدا غنى از همه عالم است .
(و مـن اوفى بما عاهد عليه الله فسيوتيه اجرا عظيما) - اين جمله وعده جميلى است بهكسانى كه عهد و بيعت خدا را حفظ مى كنند، و به آن وفا مى نمايند.
و ايـن آيـه خـالى از اشـاره بـه ايـن نـكـتـه نـيـسـت كـهرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) در هـنـگام بيعت دست خود را روى دست مردم مىگذاشت ، نه اينكه مردم دست روى دست آن جناب بگذارند.
اقـــوال مـــفـــسـريـن در مـعناى جمله : (يد اللّه فوق ايديهم ) كه در آيه مربوط بهبيعتاست
مـفـسـريـن در مـعـنـاى جـمـله (يـد اللّه فـوق ايـديـهـم )اقوال ديگرى دارند:
بـعـضـى گـفـتـه انـد: اسـتـعـاره اى اسـت تـخـيـيـليـه ، كـه بـه مـنـظـور تـاءكـيـد مطالبقـبـل آمـده ، و ايـن را تـقـريـر مـى كـنـد كـه بـيـعـت بـارسـول ، بـيـعـت بـا خـدا اسـت ، بـدون هـيـچ گـونه تفاوت ، پس كانه اينطور به خيالهاانـداخـتـه كـه خدا هم يكى از بيعت شوندگان است ، آن وقت براى خدا دستى اثبات مى كندكه بالاى دست بيعت كنندگان جاى دست رسول قرار مى گيرد.
ولى چنين توجيهى با ساحت قدس خداى تعالى سازگار نيست ، و بزرگتر از آن است كهآدمى او را به وجهى به خيالش اندازد كه از آن منزه است .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از كلمه (يد) قوت و نصرت است ، پس (يد اللّه ) بهمـعـنـاى نـصـرت اللّه و قـوت اللّه مى باشد، مى خواهد بفرمايد قوت و نصرت خدا فوققـوت و نـصـرت مـردم اسـت ؛ و يـعـنـى اى پـيـامبر اعتمادت به نصرت خدا باشد، نه بهنصرت آنان .
ولى ايـن هـم بـا مـقـام آيـه جـور نـيـسـت ، بـراى ايـنـكـه مـقـام ، مـقـام اعـظـام بـيـعـترسول خدا است ، و اينكه بيعت مردم با آن جناب آنقدر مهم است كه گويى بيعت با خود خدااست ، و اعتماد از نصرت خدا هر چند كار خوبى است ، ليكن اجنبى از مقام آيه است .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از كلمه (يد) عطيه و نعمت است ، يعنى نعمت خدا بر مسلمينكـه يـا ثواب است و يا توفيق بيعت ، فوق نعمت و خدمتى است كه آنها به تو كرده اند وبا تو بيعت نمودند.
بـعـضـى ديگر گفته اند: نعمت خدا بر مردم كه هدايتشان كرده عظيم تر از خدمتى است كهآنـهـا بـه تـو كـردنـد، و تـو را اطـاعـت نـمـودنـد. و از ايـنقبيل توجيه ها كه ما فايده اى در بحث پيرامون آنها نمى بينيم .
بحث روايتى
(روايـتـى در ذيـل جـمـله : (يـد اللّه فـوق ايـديـهـم ) و روايـتـى درباره كيفيت بيعت )
در الدر المنثور است كه ابن عدى ، ابن مردويه ، خطيب و ابن عساكر در كتاب تاريخ خود ازجـابـر بـن عـبـداللّه روايـت كـرده انـد كـه گـفـت : وقـتـى آيه (و تعزروه ) بر پيغمبرنـازل شـد، بـه اصـحـاب خود فرمود: مى دانيد يعنى چه ؟ عرضه داشتند: خدا و رسولشداناتر است . فرمود: يعنى او را يارى مى كنيد.
و در عـيـون الاخـبـار بـه سند خود از عبداللّه بن صالح هروى روايت كرده كه گفت : من بهعـلى بـن مـوسـى الرضـا (عـليـهـمـاالسـلام ) عـرضـه داشـتـم : يـا بـنرسـول اللّه ! شـمـا در باره اين حديث كه راويان حكايتش مى كنند كه مؤ منين خدا را از همانمـنـزلهـاى بـهـشـتـى خـود زيـارت مى كنند، چه مى فرمايى ؟ فرمود: اى ابا صلت ! خداىتـعـالى پيغمبر خود را از تمامى خلائق حتى از ملائكه و انبياء برترى داده ، و طاعت او راطـاعـت خـود خـوانـده ، و بـيـعت با او را بيعت با خود خوانده ، و زيارتش در دنيا و آخرت رازيـارت خـود خـوانـده و در بـاره اطـاعـتـش فـرمـوده : (مـن يـطـعالرسول فقد اطاع اللّه )، و در باره بيعتش فرموده : (ان الذين يبايعونك انما يبايعوناللّه يـد اللّه فـوق ايـديهم ) و خود رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرموده :(هـر كس مرا زيارت كند، چه در حياتم و چه بعد از مرگم ، خدا را زيارت كرده ، و درجهاو در بـهـشـت بـالاتـريـن درجـات اسـت ، و كـسـى كـهرسـول خـدا را در درجـه اى كـه دارد در بـهـشـت و درمنزل خودش زيارت كند، خداى تبارك و تعالى را زيارت كرده .
و در ارشاد مفيد در حديثى كه بيعت حضرت رضا را حكايت مى كند آمده : مامون نشست و براىحـضـرت رضـا (عـليـه السـلام ) دو پـشـتـى بـزرگ گـذاشت ، خودش روى فرش نشست وحـضـرت رضـا را در آن جـايـگـاه نـشـانـيـد، در حـالى كـه عـمـامـه اى بـر سـر و شمشيرىحمايل داشت . آنگاه دستور داد به پسرش عباس كه اولين كسى باشد كه با آن جناب بيعتمـى كـنـد. حـضـرت رضـا دسـت مـبارك خود را طورى بلند كرد كه كفدستش رو به صورتعـبـاس و سـايـر مردم بود. ماءمون عرضه داشت دست خود را دراز كن تا بيعت كنند. فرمود:رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) اينطور بيعت مى گرفت پس مردم آمدند، و با آنجناب در حالى كه دستش بالاى دست مردم بود بيعت كردند.
آيات 17 - 11 سوره فتح


سيقول لك المخلفون من الاعراب شغلتنا اموالنا و اهلونا فاستغفر لنا يقولون بالسنتهممـا ليـس فـى قـلوبـهـم قـل فمن يملك لكم من اللّه شيئا ان اراد بكم ضرا او اراد بكم نفعابـل كـان اللّه بـمـا تـعـمـلون خـبـيـرا (11) بـل ظـنـنـتـم ان لن يـنـقـلبالرسـول و المـؤ مـنـون الى اهـليهم ابدا و زين ذلك فى قلوبكم و ظننتم ظن السوء و كنتمقوما بورا (12) و من لم يومن باللّه و رسوله فانا اعتدنا للكافرين سعيرا (13) و للهمـلك السـمـوات و الارض يـغـفـر لمـن يـشـاء و يـعذب من يشاء و كان اللّه غفورا رحيما (14)سـيـقـول المـخـلفـون اذا انـطلقتم الى مغانم لتاخذوها ذرونا نتبعكم يريدون ان يبدلوا كلماللّه قـل لن تـتـبـعـونـا كـذلكـم قـال اللّه مـن قـبـل فـسـيـقـولونبـل تـحـسـدونـنـا بـل كـانـوا لا يـفـقـهـون الا قـليـلا (15)قـل للمـخـلفـيـن مـن الاعـراب سـتدعون الى قوم اولى باس شديد تقتلونهم او يسلمون فانتـطـيـعـوا يـوتـكـم اللّه اجـرا حـسـنـا و ان تـتـولوا كـمـا تـوليـتـم مـنقـبـل يـعـذبـكـم عـذابـا اليـمـا (16) ليـس عـلى الاعـمى حرج و لا على الاعرج حرج و لا علىالمـريـض حـرج و مـن يـطـع اللّه و رسـوله يـدخـله جـنـت تـجـرى مـن تـحـتـهـا الانـهـار و مـنيتول يعذبه عذابا اليما (17).



ترجمه آيات
از اعراب ، آنهايى كه از حركت با تو تخلف كردند به زودى از در عذرخواهى خواهند گفتبـى سـرپـرسـتـى امـوال و خـانـواده ما را از شركت در جهاد بازداشت از خدا برايمان طلبمـغـفـرت كـن . ولى اين سخنى است كه به زبان خود مى گويند و دلهايشان چيز ديگر مىگـويـد. بـه ايشان بگو اگر خدا بخواهد گرفتارتان كند و يا سودى برايتان بخواهدكـيـست كه چنين اختيار و قدرتى را دارا باشد كه جلو آن را بگيرد، بلكه خدا به آنچه مىكنيد دانا و با خبر است (11).

ايـن بـود كـه پـنـداشـتيد رسول و مؤ منين از اين جنگ به هيچ وجه به خانواده خود برنمىگـردنـد و هـمين پندار در دلتان موجه جلوه كرد و ظن سوئى برديد و مردمى هالك بوديد(12).
و كسى كه به خدا و رسولش ايمان نياورده بداند كه ما براى كافران آتشى تهيه كردهايم (13).
ملك آسمانها و زمين از آن خدا است او هر كه را بخواهد مى آمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مىكند و خدا همواره آمرزگار مهربان است (14).
بـه زودى آنـهـايـى كـه از شـركـت در جهاد تخلف كردند وقتى كه مى رويد كه غنيمت هاىجنگى را بگيريد خواهند گفت بگذاريد ما هم با شما بياييم . اينان مى خواهند كلام خداى رامـبدل نمايند. بگو: نه ، شما هرگز ما را پيروى نمى كنيد و اين را خداى تعالى قبلا بهمـن خـبـر داده . وقـتـى ايـن را بـشـنـونـد خواهند گفت : شما به ما حسد مى ورزيد ولى بايدبدانند كه جز اندكى فهم ندارند (15).
بـگـو بـه اعـرابـى كـه تـخـلف كردند اگر راست مى گوييد به زودى به جنگى ديگردعـوت خـواهـيـد شـد جـنـگ با مردمى دلاور كه بايد يا مسلمان شوند و يا با ايشان بجنگنداگـر در آن روز اطـاعـت كـرديـد خـداونـد اجـرى نـيـك بـه شـمـا خـواهد داد و اگر آن روز هممثل جنگ قبلى تخلف ورزيديد خداوند به عذابى دردناك معذبتان مى كند (16).
در مساءله جهاد بر افراد نابينا و لنگ و بيمار گناهى نيست (اگر تخلف كنند) و كسى كهخـدا و رسـولش را اطـاعـت كـنـد خـداونـد او را در جـنـاتـىداخل مى كند كه از دامنه آن نهرها روانست و كسى كه اعراض كند خداوند تعالى به عذابىدردناك معذبش مى كند (17).
بيان آيات
ايـن آيـات فـصـل سـومـى اسـت از آيـات سـوره ، و در آن مـتـعـرضحال عربهايى است كه از يارى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) تقاعد ورزيدند،و در سـفـر حـديـبـيـه شـركـت نـكـردنـد، و بـه طـورى كـه گـفـتـه انـد آنـهـا اعـراب وقـبـائل اطـراف مـديـنـه بـودنـد، يـعـنـى جـهـيـنـه ، مـزيـنـه ، غـفـار، اشـجـع ، اسـلم ودئل كـه از امـر آن جـنـاب تخلف كرده و گفتند: محمد و طرفدارانش به جنگ مردمى مى روندكه ديروز در كنج خانه خود به دست ايشان كشته دادند، و بطور قطع از اين سفر برنمىگردند و ديگر ديار و زن و فرزند خود را نخواهند ديد.
خـداى سـبـحـان در ايـن آيـات بـه رسول گرامى اش خبر داد كه اينان به زودى تو را مىبـيـنـنـد، و از نـيـامـدنـشـان اعتذار مى جويند كه سرگرم كارهاى شخصى و رسيدگى بهاهل و به مالها بوديم ، و از تو مى خواهند برايشان طلب مغفرت كنى ، ولى خدا آنان را درآنـچـه مـى گـويـنـد تـكذيب مى كند، و تذكر مى دهد كه سبب نيامدنشان ، چيزى است غير ازآنچه كه اظهار مى كنند، و آن سوء ظنشان است و خبر مى دهد كه به زودى درخواست مى كنندتـا دوبـاره بـه تـو بـپـيوندند و تو نبايد بپذيرى ، چيزى كه هست به زودى دعوتشانخـواهـى كـرد بـه جـنـگ قـومـى ديـگـر، اگـر اطـاعـت كـردنـد كـه اجـرىجزيل دارند و گر نه عذابى دردناك در انتظارشان هست .
عـــذرى كـــه تـــخـــلف كـــنـــنـــدگـــان از هـــمـــراهـــى بـــا پـيـامـبـر (ص ) آوردنـد وگـــفـــتـنـد:اشـتـغـال بـه سـرپرستى اموال و خانواده هايمان ما را باز داشت و جواببه آنها كه سببواقعى تخلفشان سوء ظن و ترس از كشته شدن بوده است


سيقول لك المخلفون من الاعراب شغلتنا اموالنا و اهلونا فاستغفر لنا...



در مـجـمـع البـيـان گـفته : (مخلف ) به كسى گفته مى شود كه در جاى كسانى كه ازشهر خارج مى شوند باقى گذاشته شود؛ و اين كلمه مشتق از ماده (خلف ) است ، و ضدآن (مقدم ) مى باشد.
و كلمه (الاعراب ) - به طورى كه گفته اند - به معناى جماعتى از عربهاى باديهنشين است و بر عربهاى شهرنشين اطلاق نمى گردد. و اين كلمه اسم جمع است كه از لفظخودش مفرد ندارد.
(سيقول لك المخلفون من الاعراب ) - اين آيه از آينده نزديكى خبر مى دهد كه متخلفيناز داستان حديبيه به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) چنين و چنان خواهند گفت . واز عـبـارت آيـه بـرمـى آيـد كـه ايـن آيـات در مـراجـعـت از حـديـبـيـه بـه مـديـنـه وقبل از ورود به آن نازل شده .
(شـغـلتـنـا امـوالنـا و اهـلونـا فـاسـتـغـفـر لنـا) - يـعـنـى عـامـلى كـه مـا رامـشـغـول كـرد از حـركـت بـا اصـحـاب ، و بـازداشـت از ايـنـكـه در خـدمـتـت بـاشـيـم ،امـوال و زن و فـرزنـدمـان بود كه كسى را نداشتيم براى سرپرستى آنان بگذاريم ، وبيم آن داشتيم كه در نبود ما دچار حادثه اى شوند، لذا مانديم ، و تو از خدا براى ما طلبمغفرت كن كه خدا ما را بيامرزد، و به جرم تخلف مؤ اخذه نفرمايد.
و از ايـنـكه طلب استغفار كردند، پيداست كه تخلف از جهاد را گناه مى دانسته اند، و نمىخواسته اند مساءله زن و فرزند و مال و منال را عذر موجهى دانسته ، بگويند به خاطر اينعذر، گناه كرده ايم ، بلكه خواسته اند بگويند: علت اينكه اين گناه را مرتكب شده ايم ،علاقه به زن و فرزند و مال بوده .
(يـقـولون بـالسـنتهم ما ليس فى قلوبهم ) - اين جمله گفتار و اعتذار آنان را تكذيبمـى كـنـد، و مـى فـرمـايـد: نـه گـرفـتـارى مال و اولاد آنان را بازداشت و نه اعتنايى بهاستغفار تو دارند، بلكه همه اينها را مى گويند تا روپوشى باشد كه به وسيله آن ازشر عتاب و توبيخ مردم در امان باشند.
(قل فمن يملك لكم من اللّه شيئا ان اراد بكم ضرا او اراد بكم نفعا) - جوابى است حلىاز اعـتـذارى كـه مـى جـويـنـد، و خـواهـنـد گـفـت مـال و اولاد مـا بـى صـاحـب بـود. وحـاصـل جـواب ايـن است كه : خداى سبحان ، خالق و آمر و مالك و مدبر هر چيز است ، غير اوربى نيست . پس هيچ نفع و ضررى نيست جز با اراده و مشيت او، احدى از طرف خدا مالك هيچچـيـز نـيـسـت ، تـا قـاهـر بر آن باشد، و از ضرر آن - اگر بخواهد ضرر برساند -جـلوگـيـرى كـنـد، و يـا نـفـع آن را جـلب كند، اگر خدا ضررش را خواسته باشد، و يا ازخيرش ‍ جلوگيرى كند، اگر اين قاهر خير آن را نخواهد، و چون چنين است پس انصراف شمااز شركت در لشكر پيغمبر براى يارى دين ، و اشتغالتان به آن بهانه هايى كه آورديدشما را از خدا به هيچ وجه بى نياز نمى كند، يعنى عذرتان را پذيرفته نمى سازد، نهضـررى از شما دفع مى كند اگر او ضررتان را خواسته باشد، و نه نفعى بسوى شماجلب مى كند و يا در جلبش تعجيل مى كند، اگر او خير شما را خواسته باشد.
پس جمله (قل فمن يملك لكم ...) جواب از تعلل آنان است ، به اينكه سرگرم زندگىبوديم ، تازه اگر در اين دعوى راست گفته باشند. و خلاصه اش اين شد كه : دلبستگىشـمـا در دفع ضرر و جلب خير به اسباب ظاهرى - كه يكى از آنها اداره و تدبير امورزن و فرزند است - و ترك يك وظيفه دينى به اين منظور، شما را در دفع ضرر و جلبمـنـفـعـت هـيـچ سودى نمى دهد، بلكه امر تابع اراده خداى سبحان است . پس آيه شريفه درمعناى آيه (قل لن يصيبنا الا ما كتاب اللّه لنا) است .
و تـمـسـك بـه اسـبـاب و عـدم لغـويـت آنها هر چند كارى است مشروع ، و حتى خدا به آن امرفرموده كه بايد تمسك به اسباب ظاهرى جست ، ولى اين در صورتى است كه معارض باامـرى مـهـم نباشد، و چنانچه امرى مهمتر از تدبير امور زندگى پيش آيد، - مثلا دفاع ازدين و كشور - بايد از آن اسباب چشم پوشيد و به دفاع پرداخت ، هر چند كه در اين كارناملايماتى هم محتمل باشد. مگر اينكه در اين ميان خطرى قطعى و يقينى در كار باشد، كهبـا وجـود آن خـطـر ديـگـر دفـاع و كـوشـش مؤ ثر نباشد، در آن صورت مى شود دفاع راتعطيل كرد.
(بل كان اللّه بما تعملون خبيرا) - اين جمله تعريض و كنايه به متخلفين است ، و درآن بـه ايـن نـكـتـه اشـاره مى كند كه شما در اين بهانه خود دروغ مى گوييد، اصللا علتتخلف شما مساءله اشتغال به امور اموال و اولاد نبود.


بل ظننتم ان لن ينقلب الرسول و المؤ منون الى اهليهم ابدا و زين ذلك فى قلوبكم ...



ايـن آيـه عـلت واقـعـى تـخلف را بيان مى كند، و مى فرمايد تخلف شما از شركت در جهادبـراى اشـتـغـال بـه امـور مـذكـور نـبـود، بـلكـه ايـن بـود كـه شـمـا پـنـداشـتـيـدرسـول و مـؤ مـنـيـن هرگز از اين جنگ برنمى گردند و هر كس در اين سفر شركت كرده بهدست قريش كه آن همه لشكر فراهم آورده و آن همه نيرو و شوكت دارد كشته خواهد شد، اينبود علت تخلف شما.
(و زيـن ذلك فـى قـلوبـكـم ) - و ايـنـكـه فـرمـود: هـمـيـن بـهـانـه دردل شـمـا اسـت كـه بـدسـت شـيـطـان جـلوه داده شـد، و شـمـا هـم طـبـق آنعـمـل كـرديـد، و آن ايـن بود كه از حركت به سوى جهاد تخلف كنيد، تا مبادا شما هم كشتهشويد و از بين برويد.
(و ظـنـنتم ظن السوء و كنتم قوما بورا) - كلمه (بور) - به طورى كه گفته اند- مصدر و به معناى فساد و يا هلاكت است ، كه البته منظور از آن معناى اسم فاعلى آنست، و معنايش : و شما مردمى هالك و يا فاسد بوده ايد مى باشد.
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد از (ظـن سـوء) همان پندارى بود كه پنداشتندرسـول و مـؤ مـنـيـن از سـفر حديبيه برنخواهند گشت . و بعيد هم نيست ، كه مراد از آن ، اينپـنـدار بـاشـد كـه خـدا رسـولش را يـارى نـمـى كند و دين خود را غلبه نمى دهد، كه ايناحتمال در ذيل آيه ششم همين سوره گذشت ، كه مى فرمود: (الظانين باللّه ظن السوء)بلكه اين احتمال روشن تر به نظر مى رسد.


و من لم يؤ من باللّه و رسوله فانا اعتدنا للكافرين سعيرا



در ايـن آيـات شـريـفـه بـيـن ايـمـان بـه خـدا و ايـمـان بـهرسـول جـمـع شـده ، و ايـن بـراى آن اسـت كـه بـفـهـمـانـد كـفـر بـهرسول و اطاعت نكردن از او كفر به خدا هم هست ، و در اين آيه لحنى است تهديدآميز.
در جـمـله (فـانا اعتدنا للكافرين سعيرا مقتضاى ) ظاهر اين بود كه بفرمايد (اعتدنالهـم ) چـون كـلمه كافرين قبلا گذشته بود و ضمير كار آن كلمه را مى كرد، پس اگربه جاى ضمير، خود كلمه را تكرار كرد براى اين است كه اشاره كند به اينكه آماده كردنسـعـيـر دوزخ بـراى آنـان چـه عـلتـى داشـت ، چـون در اصـطـلاحاهـل ادب مـعـروف اسـت كه تعليق حكم بر وصف ، عليت آن وصف براى حكم را مى رساند درنـتـيـجه معنا چنين مى شود كه : اگر ما براى كفار آتش دوزخ فراهم كرده ايم ، بدين علتاسـت كـه آنـهـا كـافـرنـد، لذا سـعـيـرى ، يـعـنـى آتـشـى ، مـسـعـر، يـعـنـىمـشـتـعـل ، بـرايشان فراهم كرديم . و اگر كلمه (سعيرا) را نكرده آورده براى اين استكه دلهره بيشترى ايجاد كند.


و لله ملك السموات و الارض يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء و كان اللّه غفورا رحيما



مـعـنـاى آيـه روشـن اسـت . و ايـن آيـه مـطـالب قـبـل را تـاءيـيـد مـى كـنـد. و اگـر درذيل آيه كه راجع به مالكيت مطلق خدا است دو نام (غفور) و (رحيم ) را آورده ، براىاين است كه اشاره كند به اينكه رحمتش از غضبش پيشى دارد، تا بندگانش به اين وسيلهتحريك و تشويق به استغفار و استرحام شوند.


سيقول المخلفون اذا انطلقتم الى مغانم لتاخذوها ذرونا نتبعكم ...



در ايـن آيـه خـبـر از يـك آينده اى ديگر مى دهد، و آن اين است كه مؤ منين به زودى جنگى مىكـنـنـد كـه در آن جـنـگ فـتـح نـصـيـبشان مى شود، و غنيمت هايى عائدشان مى گردد، آن وقتآنهايى كه تخلف كردند پشيمان شده درخواست مى كنند اجازه دهند به دنبالش به صحنهجـنـگ آيـنـد تـا از غـنـيـمـت بـهـره مـنـد شـونـد. و ايـن جـنـگ جـنـگ خـيـبـر اسـت كـهرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) و مـؤ منين از آنجا گذشتند و آن را فتح نمودهغـنـيـمـت هـايـى گـرفـتـند. و خداى تعالى آن غنائم را به كسانى اختصاص داد كه در سفرحديبيه با او بودند، و غير آنان را شركت نداد.
و مـعـناى آيه اين است كه : شما به زودى روانه جنگى مى شويد كه در آن غنيمت هايى بهدسـت خـواهـيـد آورد، آن وقـت ايـن مـتـخلفين خواهند گفت : بگذاريد ما هم به شما بپيونديم .(يـريـدون ان يـبـدلوا كـلام اللّه ) - بعضى گفته اند: مراد از اين كلام خدا كه (مىخـواهـنـد تـبـديـلش كـنـنـد) هـمـان وعـده اى اسـت كـه خـدا بـهاهـل حـديـبيه داد كه به زودى غنيمت هاى خيبر را بعد از فتح خيبر به آنان اختصاص مى دهدكـه بـه زودى داسـتـانـش در تـفـسـيـر آيـه (وعـدكـم اللّه مـغـانـم كـثـيـره تـاخـذونـهـافعجل لكم هذه ) خواهد آمد. و خدا در اين آيه با جمله (اذا انطلقتم الى مغانم لتاخذوها)به همان داستان اشاره دارد.
(قـل لن تـتـبـعـونـا كـذلكـم قـال اللّه مـن قـبـل ) - در ايـن آيـه بـهرسـول گـرامـى خـود مـى فـرمـايـد: ايـشـان را نـگـذار دنـبـالت بـيايند. و در پاسخ جمله(ذرونا) بگو (لن تتبعونا).
(فـسـيـقـولون بـل تـحسدوننا) - يعنى متخلفين بعد از اينكه اين درخواستشان كه بهدنـبـال آنـهـا حركت كنند پذيرفته نشود خواهند گفت : شما به ما حسد مى ورزيد. و در جمله(بـل كـانـوا لا يـفـقـهـون الا قـليـلا)، پـاسـخـى است از اينكه گفتند شما به ما حسد مىورزيـد، ولى ايـن جـواب را صـريـحـا مـتـوجـه خـود آنـان نـكـرد و نـفـرمـود:(بل لا تكادون تفقهون ...)، شما حرف به خرجتان نمى رود، بلكه فرمود ايشان حرفبه خرجشان نمى رود، و اين بدان جهت بوده كه حرف به خرجشان نمى رفته ، و در مقامىكـه قرآن ادعاء مى كند كه آنها چنين هستند، ديگر معنا ندارد روى سخن را به خود آنان كند،لذا خـطـاب را مـتـوجـه رسـول خـدا كـرد و فـرمـود:(بل كانوا لا يفقهون الا قليلا).
مـــقـصـود از ايـنـكـه دربـاره مـتـخـلفانى كه در خواستشان در مورد پيوستن به مجاهدانبراىغنيمت گرفتن ردّ شد فرمود: جز اندكى نمى فهمند
و دليـل نـفـهـمـيـشـان ايـن اسـت كـه ايـن گفتارشان (شما با ما حسادت مى ورزيد) اصلاربـطى به كلام رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نداردو آن جناب از غيب خبرشانداده بـود كـه خـدا از پيش اينچنين خبر داده كه شما هرگز ما را پيروى نمى كنيد، و آنها درپـاسـخ گفته اند اولا شما نمى گذاريد ما پيرويتان كنيم و اين معنا از ناحيه خدا نيست . وثانيا جلوگيريتان از شركت ما در غنائم براى اين است كه مى خواهيد غنائم را خودتان بهتنهايى بخوريد و به ما ندهيد.
و ايـن پـاسـخ كـلام كـسـى اسـت كـه نـه ايـمـان دارد و نـهعـقـل . كـسـى كـه ايـنـقـدر قـدرت تـشـخـيـص نـدارد كـهرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) مـعـصـوم اسـت و در هـيـچ امـرىداخـل و خـارج نـمـى شـود مـگـر بـه امـر خـدا، اگـر بـخـواهـيـمحـمـل به صحت كنيم حد اقل اين است كه بگوييم مردمانى ساده و كم فهم بوده اند، كه باادعاى اسلام و ايمان اين طور با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) سخن گفته اند.از ايـنـجـا مـعـلوم مـى شـود كـه مـراد از نـفـهـمـيـدنـشـان مـگـر انـدك بـسـيـط بـودنعقل و ضعف فهم آنان است ، كه سخن اشخاص را آنطور كه بايد درك نمى كنند، نه اينكهبـعـضـى از قـسـمتهاى كلام را مى فهمند و بعضى را نمى فهمند و آنچه مى فهمند كمتر وآنـچـه را نـمـى فـهـمند بيشتر است . و نه اينكه اقليتى از آنان مى فهمند و اكثريتى نمىفهمند، كما اينكه بعضى از مفسرين اين طور معنا كرده اند.


قل للمخلفين من الاعراب ستدعون الى قوم اولى باس شديد تقاتلونهم او يسلمون



مـفـسـريـن اخـتلاف كرده اند در اينكه اين قوم داراى باس شديد چه كسانيند؟ بعضى گفتهاند: قبيله هوازن هستند. بعضى ديگر گفته اند: ثقيف اند. و بعضى گفته اند: هر دو طايفهانـد. بـعضى گفته اند: مردم روم اند كه در دو جنگ موته و تبوك شركت كردند. و بعضىگـفـتـه انـد: اهـل رده هـسـتـنـد كـه ابـوبـكـر بـعـد از رحـلترسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) با آنان جنگيد. بعضى هم گفته اند: ايرانيانهستند. و بعضى گفته اند: عربها و كردهاى ايران اند.
و از جـمـله (سـتـدعـون ) بـه نـظـر مـى رسـد كـه مـنـظـور، بـعـضـى از اقوامى است كهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بعد از فتح خيبر با آنها نبرد كرد، يعنى هوازنو ثقيف و روم و موته . و اينكه خداى تعالى از پيش خبر داد كه (به متخلفين بگو شما مارا پـيـروى نـخـواهـيـد كرد) ناظر به پيروى كردن آنان در جنگ خيبر است - اين طور ازسياق استفاده مى شود.
و جـمـله (تـقـاتـلونهم او يسلمون ) جمله اى است استينافى كه تنويع را مى رساند، مىفرمايد: يا اين است كه با ايشان نبرد مى كنيد، و يا اينكه مسلمان مى شوند، شق سوم كهجـزيـه گـرفـتـن بـاشـد در آنـان نـيـسـت ؛ چـون مـشـرك انـد، و جـزيـه از مـشـركقـبـول نمى شود و حكم - جزيه مخصوص اهل كتاب است . مشرك يا بايد مسلمان شود و ياجنگ كند.
و نـمـى شود جمله (تقاتلونهم ) را صفت قوم بگيريم ، چون مسلمين دعوت مى شوند كه- بـا قـومـى قـتـال كـنـنـد، نـه ايـنـكـه بـا قـومـى كـهقـتـال مـى كـنـنـد قـتـال كـنـنـد. هـمـچـنـيـن نـمـى شـود آن راحـال از نـائب فـاعـل در (سـتـدعـون ) دانـست ؛ براى اينكه مسلمين دعوت مى شوند تا باقـومـى قـتـال كـنـنـد نـه ايـنـكـه در حـال قـتـال دعـوت مـى شـونـدقتال كنند - آن چنان كه بعضى از مفسرين خيال كرده اند.
خـداى سـبـحـان سـپـس كـلام خـود را بـا وعـده و وعـيـد خـاتـمـه مـى دهـد. وعـده درمـقـابـل اطـاعـت ، و وعـيـد در مـقابل معصيت . مى فرمايد: (فان تطيعوا) اگر اطاعت كنيد وبـراى قـتال بيرون شويد (يوتكم اللّه اجرا حسنا) خدا اجر نيكى به شما مى دهد (وان تـتـولوا) و اگـر روى بـگردانيد و نافرمانى كنيد و خارج نشويد (كما توليتم منقـبـل ) هـمـانـطـورى كه بار قبلى رو گردانديد، و در سفر حديبيه خارج نشديد، آن وقت(يـعـذبكم عذابا اليما) خدا در دنيا - به طورى كه از ظاهر مقام استفاده مى شود - ويا هم در دنيا و هم در آخرت شما را به عذابى اليم و دردناك معذب مى كند.


ليس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج و لا على المريض حرج



در ايـن آيـه حـكـم جـهـاد را از مـعـلوليـن كه جهاد برايشان طاقت فرساست به لسان رفعلازمه اش برمى دارد، يعنى نمى فرمايد اينها حكم جهاد ندارند، بلكه مى فرمايد لازمه آنرا كـه حـرج اسـت ندارند. آنگاه در اينجا نيز مانند آيه قبلى كلام را با وعده و وعيد خاتمهمـى دهـد. در وعـده اش مـى فـرمـايـد: و هـر كـس خـدا ورسول او را اطاعت كند خدا در بهشتى داخلش مى سازد كه نهرها از دامنه آن جارى است . و دروعيدش مى فرمايد و هر كس روى بگرداند خدا به عذابى دردناك معذبش مى كند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation