بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 18, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و مـعـنـاى اول نـه بـا سـيـاق سـازگـارى دارد و نـه بـا جـمـلهقـبـل كه مى فرمود. (و هو الغفور الرّحيم ) بلكه با آن معنايى كه ما براى جمله مذكوربيان كرديم ، همان معناى دوم سازگارتر است . بنابراين معناى آيه چنين مى شود كه : مندر بـيـن انـبـياء پيغمبرى نوظهور نيستم كه سخنان و افعالم و سيرتم و صورتم مخالفبا سخنان و افعال و صورت و سيرت آنان باشد، بلكه من نيز مانند آنان فردى از بشرهـسـتـم و همان آثار بشريت كه در آنان وجود داشت در من نيز وجود دارد و راه و روش آنان درزندگى همين راه و روش من بوده است .
بـا ايـن جـمـله پـاسـخ اعـتراضهايى كه به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) مىكـردنـد داده مـى شـود، مـانـنـد اعـتـراضـى كـه قـرآن از ايـشـان حـكـايـت كـرده كـه :(مـال هـذا الرسـول يـاكـل الطـعـام و يـمـشـى فـى الاسـواق لو لاانـزل اليـه مـلك فـيـكـون مـعـه نـذيـرا او يـلقـى اليـه كـنـز او تـكـون له جـنـهياكل منها).
نـــفـــى عـــلم غـيب از پيامبر (ص ) در جمله (و ما ادرى ...) از جهت بشر بودن او است وبااثبات علم غيب براى آن حضرت از طريق وحى منافات ندارد
و در جـمله (و ما ادرى ما يفعل بى و لا بكم ) مى خواهد از خود علم غيب را نفى كند، و همانرا خـاطـرنـشـان سـازد كه آيه (لو كنت اعلم الغيب لاستكثرت من الخير و ما مسنى السوء)خـاطـرنـشـان مـى كند. فرقى كه بين اين دو آيه وجود دارد اين است كه آيه اعراف علم بهمـطـلق غـيـب را نـفـى مـى كـنـد، و دليـلش را ايـن مـى گـيـرد كـه هـم خـيرى زياد نكرده و همگـرفـتـارى بـه او رسـيده است . و آيه مورد بحث علم به غيب خاصى را نفى مى كند، و آنحوادثى است كه ممكن است بعدها متوجه آن جناب و يا متوجه مخاطبين او شود، چون مشركين -كـه روى سـخـن بـا ايشان است - خيال مى كردند كسى كه داراى مقام رسالت مى شود -بـه فـرضـى كـه چنين كسى پيدا شود - بايد خودش ذاتا داراى علم به غيب و نهانى هابـاشـد و قـدرتـى غـيـبـى مـطـلق داشـتـه بـاشـد، هـمـچـنـان كـه ايـنخيال از كلام آنها كه گفتند (چرا فرشته اى با او نيست ...) و قرآن حكايتش كرده ، بهخـوبـى فهميده مى شود، لذا رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه صريحا اعتراف كندكه : او هيچ نمى داند كه در آينده بر او و برايشان چه مى گذرد، و در نتيجه علم غيب را ازخود نفى كند، و بگويد: كه آنچه از حوادث كه بر او و برايشان مى گذرد خارج از ارادهو اخـتـيـار خـود او اسـت ، و او هـيـچ دخل و تصرفى در آنها ندارد، بلكه ديگرى است كه آنحوادث را پيش مى آورد، و او خداى سبحان است .
پـس ايـنكه فرمود: (و ما ادرى ما يفعل بى ولا بكم ) همانطور كه علم به غيب را از خودنـفـى مـى كـند، قدرت و دخالت خود را نيز نسبت به حوادثى كه در پس پرده غيب بنا استپيش بيايد، از خود نفى مى نمايد.
عـــدم مـــنـــافـــات نـفـى عـلم غيب از پيامبر در اين آيه با عالم بر غيب بودن ايشان بهوسيلهوحى الهى
و اگـر در ايـن آيـه عـلم بـه غـيـب را از آن جناب نفى مى كند، منافات با اين ندارد كه بهوسيله وحى عالم به غيب باشد، همچنان كه در مواردى از كلام خداى تعالى به آن تصريحشـده ، يـك جـا مـى فـرمايد: (ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك ) و جاى ديگر مى فرمايد:(تـلك مـن انـبـاء الغـيب نوحيها اليك ) و جاى ديگر مى فرمايد: (عالم الغيب فلا يظهرعلى غيبه احدا الا من ارتضى ) من رسول و نيز از همين باب است سخن مسيح كه قرآن آن راحكايت نموده ، مى فرمايد: (و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم ) و نيز ازيوسف حكايت نموده كه به دو رفيق زندانيش گفت : (لا ياتيكما طعام ترزقانه الا نباتكمابتاويله قبل ان ياتيكما).
و وجه منافات نداشتن اين است كه : آياتى كه علم به غيب را از آن جناب و از ساير انبياء(عـليـهـم السـلام ) نـفى مى كند، تنها در اين مقام است كه اين حضرات از آن جهت كه بشرىهستند و طبيعت بشرى دارند علم به غيب ندارند، و خلاصه طبيعت بشرى و يا طبيعتى كه اعلامـرتـبـه طـبـيعت بشرى را دارد، چنين نيست كه علم به غيب از خواص آن باشد به طورى كهبـتـوانـد ايـن خـاصـه و اثـر را در جـلب هـر مـنـفـعـت و دفـع هـر ضـرراستعمال كند، همان طور كه ما به وسيله اسباب ظاهر جلب نفع و دفع ضرر مى كنيم .
و ايـن مـنـافـات نـدارد كـه بـا تـعـليـم الهـى از طريق وحى حقايقى از غيب برايشان منكشفگردد، همان طور كه مى بينيم اگر معجزه مى آورند، بدين جهت نيست كه افرادى از بشر ويـا بـرجـسـتگانى از بشرند، و اين خاصيت خود آنان است ، بلكه هر چه از اين معجزات مىآورند به اذن خداى تعالى و امر او است ، همچنان كه مى بينيم در چند جا در پاسخ آنان كهپـيـشـنـهـاد آيـتـى كـرده انـد مـى فـرمـايـد: (قـل سـبـحـان ربـىهـل كـنـت الا بـشرا رسولا)، (قل انما الايات عند اللّه و انما انا نذير مبين )، (و ما كانلرسول ان ياتى بايه الا باذن اللّه فاذا جاء امر اللّه قضى بالحق ).
شـاهـد ايـن جـمـع جـمـله اى اسـت كـه بـعـد از جـمـله مـورد بـحـث ومـتـصـل بـه آن آمـده كـه فـرمـوده : (ان اتـبـع الا مـا يـوحـى الى ) بـراى ايـنـكـهاتصال اين جمله به ما قبل مى رساند كه در حقيقت اعراض از آن است ، و معناى مجموع دو جملهچـنـيـن اسـت : مـن هـيـچ يـك از اين حوادث را به غيب و از ناحيه خود نمى دانم ، بلكه من تنهاپيروى مى كنم آنچه را كه از اين حوادث به من وحى مى شود.
(و مـا انـا الا نـذيـر مـبـيـن ) - ايـن جـمـله تـاءكـيـد هـمـه مـطـالبقبل در آيه است كه مى فرمود: (ما كنت بدعا...)، (و ما ادرى ...) و (ان اتبع ...).
بحثى فلسفى و دفع يك شبهه
(دربـاره عـالم بـودن پـيـامـبـر (ص ) و ائمـه (ع ) بـه غـيـب ، و اثـر و رابـطـه آن بـازندگىو رفتار ايشان )
روايـات بـسـيـارى از طـرق ائمـه اهـل بـيت (عليهم السلام ) رسيده كه خداى سبحان پيامبراسـلام و ائمـه (عـليـهـم السـلام ) را تـعـليـم داده ، و هـر چـيزى را به ايشان آموخته . و دربـعـضـى از هـمـان روايـات ايـن مـعـنـا تـفـسـيـر شـده بـه ايـنـكـه عـلمرسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) از طريق وحى ، و علم ائمه (عليهم السلام ) ازطريق رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بوده است .
از سـوى ديـگـر بـه ايـن روايـات اشكال شده كه : تا آنجا كه تاريخ نشان مى دهد سيرهاهـل بـيـت چـنـين بوده كه در طول زندگى خود مانند ساير مردم زندگى مى كرده اند و بهسـوى هـر مـقـصـدى مـى رفـتـنـد از راه مـعـمـولى و بـاتـوسـل بـه اسـبـاب ظـاهـرى مـى رفـتـنـد، و عينا مانند ساير مردم گاهى به هدف خود مىرسـيـدنـد، و گـاهـى نمى رسيدند، و اگر اين حضرات علم به غيب مى داشتند، بايد در هرمـسـيـرى به مقصد خود برسند، چون شخص عاقل وقتى براى رسيدن به هدف خود، دو راهپيش روى خود مى بيند، يكى قطعى و يكى راه خطا، هرگز آن راهى را كه مى داند خطا استطـى نـمـى كـند، بلكه آن راه ديگر را مى رود كه يقين دارد به هدفش مى رساند. در حالىكـه مـى بـيـنـيـم آن حـضـرات چنين نبودند، و در زندگى راههايى را طى مى كردند كه بهمـصائبى منتهى مى گشت ، و اگر علم به غيب مى داشتند بايد بگوييم عالما و عامدا خود رابه مهلكه مى افكندند، مثلا رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) در روز جنگ احد آنچهبـر سـرش آمـد خـودش بر سر خود آورد، و يا على (عليه السلام ) خودش عالما و عامدا درمـعرض ترور ابن ملجم مرادى ملعون قرار گرفت ، و همچنين حسين (عليه السلام ) عمدا خودرا گـرفـتـار مـهـلكـه كـربـلا سـاخـت ، و سـاير ائمه (عليهم السلام ) عمدا غذاى سمى راخـوردند. و معلوم است كه القاء در تهلكه يعنى خويشتن را به دست خود به هلاكت افكندنعملى است حرام ، و نامشروع .
اسـاس ايـن اشـكـال به طورى كه ملاحظه مى كنيد دو آيه از آيات قرآنى است ، يعنى آيه(و لو كـنـت اعـلم الغـيـب لا سـتـكـثـرت مـن الخـيـر) و آيـه (و مـا ادرى مـايفعل بى ولابكم ).
و ايـن اشـكـال يـك مـغـالطـه بـيـش نـيـسـت ، بـراى ايـنـكـه در ايـناشـكـال بـيـن عـلوم عـادى و عـلوم غـير عادى خلط شده ، و علم به غيب علمى است غير عادى كهكمترين اثرى در مجراى حوادث خارجى ندارد.
بيان اينكه علم غيب اثرى در جريان حوادث خارجى ندارد
تـوضـيـح ايـنـكـه : افـعـال اخـتـيـارى ما همان طور كه مربوط به اراده ما است ، همچنين بهعـلل و شـرائط ديـگـر مـادى و زمـانـى و مـكـانـى نـيـز بـسـتـگـى دارد كـه اگـر آنعـلل و شـرائط هـم بـا خواست ما جمع بشود، و با آن مساعدت و هماهنگى بكند، آن وقت علتپـيـدايـش و صـدور آن عـمـل از مـا عـلتـى تـامـه مـى شـود كـه صـدورمـعـلول بـه دنـبـالش واجـب و ضـرورى اسـت ، بـراى ايـنـكـه تـخـلفمعلول از علت تامه اش ‍ محال است .
پـس نـسـبـت فعل كه گفتيم معلول است ، به علت تامه اش ، نسبت وجوب و ضرورت است ،مـانـنـد نـسبتى كه هر حادثه ديگر به علت تامه اش دارد. و اما نسبتش به اراده ما كه جزءعـلت اسـت ، نـه تـمـام عـلت ، نـسـبـت جـواز و امـكـان است ، نه ضرورت وجوب تا بگويىتخلفش محال است .
پـس روشـن گـرديـد كـه تـمـامـى حـوادث خـارجـى كـه يـكـى از آنـهـاافـعـال اخـتـيارى ما است ، وقتى در خارج حادث مى شود كه حدوثش به خاطر تماميت علت ،واجـب شـده بـاشـد، و ايـن مـنـافـات نـدارد بـا ايـن كـه در عـيـنحال صدور افعال ما نسبت به خود ما به تنهايى ممكن باشد، نه واجب .
حـال كـه مـعـلوم شـد هـر حـادثـى از حـوادث ، و از آن مـيـان هـر فـعـلى ازافـعـال اخـتـيارى ما در عين اختيارى بودن ، معلولى است كه علت تامه اى دارد، و اگر نمىداشـت مـحـال بـود كـه حـادث شـود، هـمـچـنـان كـه بـا فـرض نـبـودن آن عـلت ،محال بود حادث گردد، پس تمامى حوادث عالم ، سلسله نظام يافته اى است ، كه همگى ومجموعه اش متصف به وجوب است ، يعنى محال است يكى از آن حوادث كه به منزله يك حلقهاز اين زنجير است از جاى خودش حذف شود، و جاى خود را به چيز ديگر و حادثه اى ديگربدهد.
و نـيـز مـعـلوم شـد كـه پـس ايـن سـلسـله و زنـجـيـر از هـمـان روزاول واجـب بـوده - چـه گـذشـتـه هـايـش و چـه حـوادث آيـنـده اش -حـال اگر فرض كنيم كه شخصى به اين سلسله يعنى به سراپاى حوادث عالم آن طوركـه هـست و خواهد بود علم داشته باشد، اين علم نسبت هيچ يك از آن حوادث را هر چند اختيارىهـم بـاشـد تـغـيـير نمى دهد و تاءثيرى در نسبت آن نمى كند، يعنى با فرض اينكه نسبتوجوب دارد، ممكنش نمى سازد، بلكه همچنان واجب است .
حـال اگـر بـگـويـى : هـمـيـن كـه عـلم يـقـيـنـى در مـجـراىافـعـال اخـتـيـارى قـرار گـرفـت عـيـنـا مـانـنـد عـلم حـاصـل از طـرق عـادى مـى شـود وقابل استفاده مى گردد چون آدمى را بر سر دو راهى بكنم يا نكنم قرار مى دهد به اين معناكـه در آنـجـا كـه بـا عـلم حـاصـل از طـرق عـادى مـخـالف بـاشـد نـظـيـر عـلم عـادى سـبـبفعل و يا ترك مى گردد.
در پـاسـخ مـى گـويـيـم : خـيـر چـنـيـن نـيـسـت كـه عـلم يـقـيـن بـه سـلسـلهعـلل مـنـافـات بـا عـلم عـادى داشـتـه بـاشـد، و آن راباطل سازد، به شهادت اينكه مى بينيم بسيار مى شود كه انسان علم عادى به چيزى دارد،ولى عـمـل بـر خـلاف آن مى كند، همچنان كه قرآن كريم در آيه (و جحدوا بها و استيقنتهاانـفـسـهم ) مى فرمايد كفار به علم عادى يقين دارند به اينكه با انكار و عناد در برابرحـق مـعذب شدنشان در آتش يقينى است ، در عين حال به انكار و عناد خود اصرار مى ورزند،به خاطر اينكه در سلسله علل كه يك حلقه اش هواى نفس خود آنان است ، انكارشان حتمى ونظير علم عادى به وجوب فعل است .
با اين بيان اشكال ديگرى هم كه ممكن است به ذهن كسى بيايد دفع مى شود، و آن اين استكـه :چـگـونـه مـمـكن است انسان علم يقينى پيدا كند به چيزى كه خلاف اراده او باشد، چنينعـلمـى اصـلا تصور ندارد، و به همين جهت وقتى مى بينيم علم در اراده ما تاءثير نمى كندبايد بفهميم كه آن علم ، علم يقينى نبوده ، و ما آن را علم يقينى مى پنداشتيم .
على ملازم با اراده موافق است كه تواءم با التزام قلب نسبت به آن باشد
وجـه دفـع ايـن اشـكـال ايـن است كه گفتيم : صرف داشتن علم به چيزى كه مخالف اراده وخـواسـت مـا اسـت ، بـاعـث نـمـى شـود كـه در مـا اراده اى مـسـتند به آن علم پيدا شود، بلكههـمـانـطـور كـه در تـفـسير آيه 14 سوره نمل گذشت آن علمى ملازم با اراده موافق است كهتـوام بـا التزام قلب نسبت به آن باشد، (و گر نه بسيار مى شود كه انسان يقين و علمقـطـعـى دارد بـه اينكه مثلا شراب يا قمار يا زنا و يا گناهان ديگر ضرر دارد، و در عينحـال مـرتـكـب مـى شـود، چـون التـزام قـلبـى بـه عـلم خـود نـدارد) نـظـيـر ايـن جريان درافـعـال عـنـائى بـه خـوبـى بـه چـشـم مـى خـورد در ايـن گـونـهاعـمـال نيز مى بينيم علم قطعى به هلاكت ، انسان را به باقى ماندن در بالاى برج وادارنمى كند، چون التزامى به علم قطعى خود ندارد.
بـعـضـى از مـفـسـريـن از ايـن اشـكـال پـاسـخ داده انـد بـه ايـنـكـه :رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و ائمه ، تكاليفى مخصوص به خود دارند، آنهابـر خـلاف سـاير مردم مى توانند خود را به اينگونه مهلكه ها بيفكنند، ولى اين كار برسايرين حرام است . در بعضى از اخبار هم به اين نكته اشاره شده .
بـعـضـى ديـگر چنين جواب داده اند: آن علمى تكليف آور است كه علمى عادى باشد، و اما علمغير عادى تكليف را بر انسان منجر نمى كند.
ممكن است اين دو پاسخ اخير را طورى توجيه كنيم كه با بيان سابق ما سازگار باشند.



قـل ارايـتـم ان كـان مـن عـنـد اللّه و كـفـرتـم بـه و شـهـد شـاهـد مـن بـنـىاسرائيل على مثله فامن و استكبرتم ...



ضـمير در (كان ) و در (به ) و در (مثله ) - بطورى كه از سياق برمى آيد -بـه قـرآن بـر مـى گـردد. و جـمـله (و شـهـد شـاهـد مـن بـنـىاسـرائيـل ...) عـطـف اسـت بر شرط (ان كان ) و در نتيجه ، جزاى اين جمله شرطيه ، همجـزاى شـرط اسـت و هـم جـزاء جـمـله اى كـه بـر آن عـطـف شـده . و مـراد ازمـثـل (قـرآن ) كـتابى است كه از حيث مضمون و معارف الهى شبيه به قرآن باشد، و آنهـمـان تـورات اصـلى اسـت كـه بـر مـوسـى (عـليـه السـلام )نـازل شـد. و مـعـنـاى جـمـله (فـامـن و اسـتكبرتم ) اين است كه آن شاهد ياد شده از بنىاسرائيل ، بعد از شهادت ايمان هم بياورد.
و جـمـله (ان اللّه لا يـهـدى القـوم الظـالمـيـن )تـعـليـل هـمـان جـزائى است كه حذف شده ، و نيز مى فهماند كه آن جزاء چيست . و ظاهرا آنجزاء عبارت است از (الستم ضالين ) - آيا در اين صورت گمراه نبوده ايد؟ و بعضىجـزاء را عـبـارت دانـسـتـه انـد از جـمـله (السـتـم ظلمتم ) و اين درست نيست ، براى اينكهتعليل به اينكه خدا ستمكاران را هدايت نمى كند با ضلالت سازگار است ، نه با ظلم ،هر چند كه متصف به هر دو صفت بوده باشد.
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : به مشركين بگو به من خبر دهيد اگر اين قرآن از ناحيه خدابـاشـد و در عـين حال شما به كتاب خدا كفر ورزيده باشيد، كتابى كه شاهدى هم از بنىاسـرائيـل بـه مـثـل آن كـتاب كه معارف همان كتاب را دارد، شهادت داد و به آن ايمان آورد وشـمـا از پـذيـرفـتن آن سرپيچى و استكبار كرده باشيد، آيا شما مردمانى گمراه نيستيد؟به درستى كه خدا مردم ستمكار را هدايت نمى كند.
مـــقـــصـــود از (شـــاهـــد مـــن بـــنـــى اســـرائيـــل ) در آيـــه:(قل اراءيتم ان كان من عند الله و كفرتم ...)
و اما آن كسى كه بر مثل اين كتاب شهادت داده و ايمان آورده ، بطورى كه در روايات آمده ،عـبـداللّه بـن سلام يكى از علماى يهود بوده . و بنابراين ، آيه شريفه مدنى خواهد بود،نه مكى ، براى اينكه عبداللّه بن سلام از كسانى است كه در مدينه ايمان آورد.
و بـعـضـى گـفـتـه انـد: مـمـكـن اسـت تـعـبـيـر بـه گـذشـتـه در جـمـله و شـاهـدى از بـنـىاسرائيل شهادت داد و ايمان آورد به منظور تحقيق وقوع باشد. و به عبارت ساده تر: بهايـن مـنـظـور بـوده كـه بـفهماند هر چند اين جريان در آينده واقع مى شود، اما آن قدر واقعشـدنش حتمى است كه بايد آن را واقع شده حساب كنى . ليكن اين تفسير بى پايه است ،بـراى ايـنـكـه بـا سـيـاق آيه كه سياق احتجاج عليه مشركين است نمى سازد، چون مشركينرسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) را در آنچه كه از آينده خبر مى داد تصديق نمىكردند.
و در معناى آيه اقوال ديگرى نيز گفته اند، از آن جمله گفته اند: مراد از كسى كه شهادتداد بـر مـثـل قـرآن و ايـمـان هم آورد حضرت موسى (عليه السلام ) است كه شهادت داد برحـقـانـيـت تـورات و بـه آن ايـمـان آورد. و اگـر ايـن مـفـسـريـن از تـفـسـيـر قـبـلىعـدول كـرده ، اين تفسير را پذيرفته اند همه به خاطر اين بوده كه آيه را مكى دانسته ودر نـتـيـجـه نـمى توانستند بگويند منظور عبداللّه بن سلام بوده ، چون عبداللّه در مدينهاسلام آورد.
و ايـن پـنـدار صـحـيـح نـيـسـت ، زيـرا اولا دليـلى نـداريـم بـر ايـنكه آيه شريفه در مكهنـازل شـده بـاشـد. و ثانيا از ادب قرآن به دور است كه موسى (عليه السلام ) را قرينمـشـركـيـن جـلف قـرار دهـد و ايـنـان را با آن جناب مقايسه نمايد، و بفرمايد: موسى (عليهالسـلام ) بـه كـتابى كه بر او نازل شد ايمان آورد، پس چرا شما استكبار مى ورزيد، وبه قرآن ايمان نمى آوريد. بى پايگى اين حرف بر كسى پوشيده نيست .

و از جـمـله آن اقـوال ايـن اسـت كـه گـفـتـه انـد: كـلمـه(مـثـل ) در آيـه شـريـفـه بـه مـعـنـاى خـود قـرآن اسـت ، نـهمـثـل قـرآن ، هـمـچـنـان كـه در آيـه (ليـس كـمـثـله شـى ء)مثل به معناى خدا است نه به معناى مانند او.
بعيد بودن اين تفسير هم مثل تفسير سابق است .
وجـــوه مـــخـــتـــلف در مـــعـــنــاى آيه : (و قال الذين كفروا للذين امنوا لو كان خيرا ماسبقونااليه ...)


و قال الذين كفروا للذين امنوا لو كان خيرا ما سبقونا اليه ...



بـعـضـى گـفـتـه انـد: لام در كـلمـه (للذيـن امـنـوا) لامتعليل است ، و معنايش (براى خاطر ايمانشان ) است . و برگشت معنايش به (فى )است (يعنى در باره ايمان مؤ منين ) و ضمير در (كان ) و در (اليه ) به قرآن برمىگردد بدين جهت كه مؤ منين به آن ايمان دارند.
و معناى آيه اين است كه : آنها كه كافر شدند در باره ايمان مؤ منين به قرآن گفتند: اگرايمان به قرآن خير بود، مؤ منين در ايمان آوردن به آن از ما پيشى نمى گرفتند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از (الذين امنوا) بعضى از مؤ منين است ، و مراد از ضميرىكه در جمله (سبقونا) است بعضى ديگر از ايشان ، و لام در (للذين ) متعلق به كلمه(قال ) است ، و معناى آيه اين است كه : (كسانى كه كافر شدند به بعضى از مؤ منين- كه حاضر در مجلس بودند - گفتند: اگر اسلام چيز خوبى بود فلان شخص و فلانشخص از مؤ منين - كه در مجلس حاضر نبودند - جلوتر از ما ايمان نمى آوردند) و اينمعنايى است كه از سياق آيه به دور است .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از جمله (الذين امنوا) همه مؤ منين است ، و ليكن در جمله (ماسبقونا) التفاتى به كار رفته ، و اصل آن (ما سبقتمونا) بوده ، (و معنايش اين است: آنهايى كه كافر شدند به همه مؤ منين گفتند: اگر ايمان خوب بود شما از ما سبقت نمىگـرفـتـيـد). و ليـكـن ايـن تـفـسـيـر هـم در دورى از سـيـاقمـثـل قـول سـابـق اسـت ، چـون اگـر مـنظور خطاب به مؤ منين بود، جهت نداشت كه بفرمايد(سبقونا) و آوردن صيغه غايب به جاى حاضر به هيچ وجه التفات شمرده نمى شود.
(و اذ لم يهتدوا به فسيقولون هذا افك ) قديم - ضمير در (به ) به قرآن برمىگـردد، و هـمـچـنـيـن كـلمـه (هـذا) نيز اشاره به قرآن است . و كلمه (افك ) به معناىافـتـراء اسـت . و مـعـنـايـش ايـن است : از آنجا كه به خاطر استكبارشان از ايمان آوردن بهقرآن ، از هدايت قرآن ، بهره مند نشدند، به زودى خواهند گفت اين (قرآن ) افك و افترائىاست قديم . و اين همان سخنى است كه در جاى ديگر به عبارت (اساطير لاولين ) تعبيرشده .


و من قبله كتاب موسى اماما و رحمه و هذا كتاب مصدق لسانا عربيا...



ظـاهـرا جـمـله (و مـن قـبله ...) جمله اى حاليه باشد، و معناى جمله اين است كه : به زودىخـواهـنـد گـفـت : ايـن افترائى است قديم و سابقه دار، در حالى كه كتاب موسى كه امام ورحـمـت بـود و قـرآن هـم آن را تـصـديق دارد، قبل از آمدن قرآن از آمدنش خبر داده بود، و اينقـرآن هـم كـه مـصـدق تـورات اسـت ، بـه زبـانـى عـربـى آن را تـصديق كرده تا براىسـتـمـكـاران بـيـم رسـان و بـراى نـيـكـوكـاران بـشـارتـى بـاشـد، و بـا ايـنحال چگونه ممكن است افك بوده باشد.
(امـام ) و (رحـمـت ) بـودن تـورات بـه اين معنا است كه : تورات كتابى است كه مىتـوانـد مـقـتـداى بـنـى اسـرائيـل بـاشـد، و بـنـى اسـرائيـل بـايـد دراعـمال خود از آن پيروى كنند، بدين جهت امام است ، و بدين جهت كه مايه اصلاح نفوس مردمبا ايمان است رحمت است .


ان الذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا...



مراد از اينكه گفتند (ربنا اللّه ) اقرار و شهادت به انحصار ربوبيت در خداى سبحان، و يـگـانـگـى او در آن اسـت . و مـراد از اسـتـقـامـتـشـان درمقابل شهادت خود، اين است كه از آنچه كه شهادت به حقانيتش مى دهند منحرف نمى شوند،و رفتارى بر خلاف آن و بر خلاف لوازم آن نمى كنند.
(فـلا خـوف عـليـهـم و لا هـم يـحـزنـون ) - يـعـنـى در پيش روى خود هيچ خطر محتملىندارند، و هيچ عقابى حتى احتمالى در انتظارشان نيست ، و به همين جهت خوف ندارند. و نيزهـيـچ مـكـروه قـطعى و محققى ندارند و به همين جهت اندوهى نخواهند داشت ؛ چون هميشه خوفجـايـى پـيـدا مـى شـود كـه پـاى احـتـمـال خـطـرى در بـيـن بـاشـد، و انـدوه وقـتـى بـهدل مى آيد كه خطرى واقع شده باشد.
و حـرف (فـاء) در كـلمه (فلا خوف )، اين نكته را مى فهماند كه در جمله بويى ازشـرط هـسـت ، چـون مـعـنـاى جـمله اين است : (كسى كه بگويد رب ما اللّه است و استقامت همبورزد، خوفى ندارد...).


اولئك اصحاب الجنه خالدين فيها جزاء بما كانوا يعملون



مـراد از اصـحـاب جنت بودن ، آن است كه كسى ملازم بهشت باشد. و جمله (خالدين فيها)نـيـز هـمـين را تاءكيد مى كند، و معناى آيه اين است : اينهايند كسانى كه گفتند رب ما اللّهاست و استقامت ورزيدند، و اينان ملازم با بهشتند در حالى كه در آن جاودانند و در حالى كهايـن بـهـشـت خالد، جزاى اطاعت ها و كارهايى است كه در دنيا براى تقرب به خدا انجام مىدادند.

بحث روايتى
روايـــاتـــى دربـــاره مـــراد از (اثـــارة مـــن عـــلم ) و راجـــعبـهنزول آيه : (ام يقولون افتريه ...)
در كافى به سند خود از ابى عبيده روايت كرده كه گفت : از امام ابى جعفر (عليه السلام) پـرسـيـدم آيه (ائتونى بكتاب من قبل هذا او اثاره من علم ان كنتم صادقين ) چه معنايىدارد؟ فرمود: منظور از كتاب همانا تورات و انجيل است . و منظور از (اءثاره من علم ) علماوصياى انبياء است .
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه احـمـد، ابـن منذر، ابن ابى حاتم ، طبرانى ، و ابن مردويه ازطـريـق ابـى سـلمـه بـن عـبـد الرحـمـان ، از ابـن عـبـاس ازرسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) روايت كرده كه فرمود: منظور از (اثاره من علم) بهره است .
مـؤ لف : شـايـد مـنـظـور از حـظ و بـهـره ، كتاب محظوظ يعنى موروث از انبياء و يا علماىگـذشته باشد، ليكن در بعضى از رواياتى كه در تفسير آيه وارد شده ، آمده كه منظوراز (اءواثـاره مـن عـلم ) حـظ نيكو است . و در بعضى ديگر آمده كه منظور از آن ، جودت وزيبايى حظ است . ليكن اين معنا از سياق احتجاج آيه به دور است .
و در عـيـون در بـاب (مـجـلس مـذاكـره ماءمون با حضرت رضا (عليه السلام )) آمده : آنجناب فرمود: پدرم از جدم از پدران بزرگوارش ‍ از حسين بن على (عليهماالسلام ) روايتكـرده كـه فـرمـود مـهـاجـر و انـصـار نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) اجتماعكـردنـد، و عـرضـه داشتند: يا رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) شما با اين همهوارديـنـى كـه از اطـراف دارى خـرجـت زيـاد اسـت ، ومـال و جـان مـا هـمـه در اخـتـيـار تـو است ، و ما با كمال رغبت خوشوقت مى شويم كه در آنهاتـصـرف كـنـى و از خـدا مـى خـواهـيـم تـو را اجـر دهـد، آنـچـه دلت مـى خـواهـد از ايـناموال خرج كن ، هيچ حرجى بر تو نيست .
آنـگـاه فـرمـود: در ايـن مـورد بـود كـه خـداى تـعـالى روح الامـيـن را بـر آن جـنـابنـازل كـرد، و وى بـه رسـول خـدا عـرضـه داشـت : اى مـحـمـد(قـل لا اسـاءلكـم عليه اجرا الا الموده فى القربى ) يعنى من از شما مزدى در برابررسـالتـم نـمـى خـواهم ، مگر همين را كه بعد از من به اقربايم مودت و دوستى بورزيد.مـهـاجـر و انـصـار بـيـرون رفـتـنـد؛ و مـنـافـقـيـن گـفـتـنـد: از تـصـرف دراموال ما چشم نپوشيد مگر براى اينكه ما را به رعايت خويشاوندانش وادار كند، و اين سخنىعظيم ، و افترائى بود كه در مجلس آن جناب گفتند.
و در بـاره هـمـيـن افـتـراء بـود كـه آيـه شـريـفـه (ام يـقـولون افـتـريـهقـل ان افـتـريـتـه فلا تملكون لى من اللّه شيئا هو اعلم بما تفيضون فيه كفى به شهيدابينى و بينكم و هو الغفور الرّحيم ) نازل شد.
پـس رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) كسى به نزد همان جمعيت فرستاد كه مگرپـيش آمدى كرده ؟ گفتند: بله ، و اللّه ، يا رسول اللّه . بعضى از ما سخنى درشت گفتند:و مـا نـاراحـت شـديـم . پـس رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) آيـه را كـهنـازل شـده بـود بـر آنـان تـلاوت كـرد، و ايـشـان سـخـت بـگـريـسـتـنـد، بـهدنـبـال ايـن جـريـان بـود كه آيه (و هو الذى يقبل التوبه عن عباده و يعفو عن السيئات ويعلم ما تفعلون ) نازل شد.
و در الدر المـنـثـور است كه ابو داوود در - كتاب ناسخ - از طريقه عكرمه از ابن عباسروايـت كـرده كـه در ذيل آيه (و ما ادرى ما يفعل بى و لابكم ) گفته : ناسخ اين آيه درسـوره فـتـح اسـت . ابـن عـبـاس سـپـس مـى گـويـد: پـسرسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بين مردم آمد، و ايشان را بشارت داد به اينكهگـنـاهـان گـذشـتـه و آيـنـده اش بـخـشـوده شده . پس مردى از مؤ منين گفت : اى پيامبر خدا،گوارايت باد، اينك فهميدم كه با تو چه معامله اى مى كنند، ليكن نمى دانم با ما چه معاملهمـى كـنند؟ دنبال اين پرسش آيه سوره احزاب نازل شد كه مى فرمايد (و بشر المؤ منينبـان لهـم مـن اللّه فـضـلا كـبـيـرا) و نـيـز مـى فـرمـايـد:(ليـدخـل المـؤ مـنـيـن و المـؤ مـنات جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و يكفر عنهمسـيـئاتـهم و كان ذلك عند اللّه فوزا عظيما) كه در اين دو آيه براى آنان روشن كرد كهخدا با ايشان چه معامله اى مى كند.
روايتى در ذيل جمله : (و ما ادرى ما يفعل بى ولابكم ) و اشكالات آن
مـؤ لف : ايـن روايـت خـالى از اشكال نيست ، براى اينكه اولا در تفسير آيه شريفه (و ماادرى مـا يـفـعـل بـى و لا بـكم ) گفتيم كه اين آيه هيچ ارتباطى با علم غيبى كه از طريقوحـى بـاشد ندارد، و نمى خواهد بگويد: من علم غيبى نسبت به آمرزش خود ندارم تا روايتبگويد: آيه سوره فتح ناسخ اين آيه است .
و ثانيا از ظاهر روايت برمى آيد گناهى كه آيه سوره فتح تصريح به آمرزش آن دارد،گـنـاه بـه معناى مخالفت امر و نهى مولوى است ، در حالى كه در تفسير سوره فتح خواهدآمد كه منظور از گناه در آن آيه چيز ديگرى است .
و ثـالثـا آيـاتـى كـه دلالت دارد بـر ايـنـكـه مـؤ مـنـيـنداخـل بهشت مى شوند بسيار زياد است ، هم در سوره هاى مكى ، و هم در سوره هاى مدنى ، وآيه دلالتى اضافه بر دلالت ساير آيات اين باب ندارد، پس وجهى ندارد كه در روايتبـگـويـد: ايـن آيـه دلالت مـى كـنـد بـر ايـنـكـه مـؤ مـنـيـنداخل بهشت مى شوند و مشمول مغفرت مى گردند.
عـلاوه بـر ايـن ، سـوره احـزاب مـدتـهـا قـبـل از سـوره فـتـحنازل شده و معنا ندارد كه آيات آن ، نظرى به آيات سوره فتح داشته باشد.
روايـــتـــى دربـــاره نـــزول آيـــه : (و شـــهـــد شـــاهـــد مـــنبـنـىاسرائيل ...)
و نـيـز در هـمـان كـتـاب آمـده كـه : ابـو يعلى ، ابن جرير، طبرانى و حاكم - وى حديث راصـحـيـح دانـسـتـه - بـه سـندى صحيح از عوف بن مالك اشجعى ، روايت كرده كه گفت :روزى رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) به راه افتاد من نيز در خدمتش بودم ، تاداخـل شـديـم بـه مـعـبـد يهوديان ، و چون روز عيدشان بود، از ورود ما خوششان نيامد. پسرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) به ايشان فرمود: دوازده نفر يهودى داوطلبشويد شهادت دهيد به يگانگى خدا، و نبوت محمد بن عبداللّه تا خداى تعالى عذابى كهشامل حال تمامى يهوديان زير آسمان شده از ايشان بر طرف سازد. يهوديان همه سكوتكـردنـد، هـمـين كه يكى از آنها داوطلب شد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) مجدداپـيـشـنـهـاد خـود را تـكرار كرد، ولى ديگر كسى پاسخ نداد. بار سوم تكرار كرد، احدىاجـابـت نـنـمـود. آنـگـاه رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) پرسيد: زير بار نمىرويـد؟ پـس بـدانيد به خدا سوگند كه من حاشر و عاقب و مقضى ام ، چه ايمان بياوريد وچه تكذيب كنيد.
آنگاه برگشت و من هم با او بودم ، همين كه خواستيم از در خارج شويم ، مردى از پشت سرآن جـناب گفت : اى محمد! همانجا كه هستى بايست ، پس رو كرد به يهوديان و پرسيد: اىمـردم يـهـود تـاكـنـون كـه مـن در بـيـن شـما بودم مرا چگونه مردى يافتيد؟ گفتند: به خداسوگند ما در بين خود مردى داناتر از تو به كتاب خدا، و فقيه تر از تو و از پدرت واز جدت سراغ نداريم . آن مرد بعد از گرفتن اين گواهى و اعتراف گفت : پس بدانيد كهمـن خـدا را شـاهـد مـى گـيـرم كـه ايـن مـحـمـد هـمـان پـيـغـمـبـرى اسـت كـه شما در تورات وانجيل نامش ‍ را يافته ايد.
قـوم يـهود گفتند: اين را دروغ مى گويى . و گواهى او را رد كردند، و به او بد و بيراههم گفتند. پس رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود: شما دروغ گفتيد، و سخنشما هرگز مقبول واقع نمى شود.
آنـگـاه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله وسلّم ) و من و آن مرد يهودى كه نامش ابن سلامبـود بـيـرون آمـديـم چيزى نگذشت كه آيه (قل ارايتم ان كان من عند اللّه و كفرتم به وشـهـد شاهد من بنى اسرائيل على مثله فامن و استكبرتم ان اللّه لا يهدى القوم الظالمين )نازل گرديد.
مـؤ لف : در ايـنـكـه آيـه مـذكـور در بـاره عـبـداللّه بـن سـلامنـازل شـده روايـات ديـگـرى از طـريق اهل سنت وارد شده . ولى سياق آيه و مخصوصا جمله(مـن بـنـى اسـرائيـل ) بـا ايـن مـعـنـا كـه خـطـاب در آن ، مـتـوجـه بـنـىاسرائيل باشد نمى سازد. اشكال ديگرى كه در روايت هست اين است كه در اين روايت كتابآسـمـانـى انـجـيـل هـم جـزء كـتـب آسـمـانـى يـهـود بـه شـمـار رفـتـه ، وحال آنكه از كتب ايشان نيست ، و يهود آن را قبول ندارد.
و در بـعـضـى از روايـات آمده كه آيه شريفه در باره (ابن يامين ) يكى از علماى يهودنـازل شـده كـه شـهـادت داد و اسـلام آورد، و يـهـود او را تـكـذيـب كـرد.اشكال قبلى به اين روايت هم وارد است .
آيات 20 - 15 سوره احقاف


و وصينا الانسان بوالديه احسانا حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلثونشـهـرا حـتـى اذا بـلغ اشده و بلغ اربعين سنه قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمتعـلى و على ولدى و ان اعمل صالحا ترضئه و اصلح لى فى ذريتى انى تبت اليك و انىمـن المـسـلمـيـن (15) اولئك الذين نتقبل عنهم احسن ما عملوا و نتجاوز عن سيئاتهم فى اصحابالجـنـه وعـد الصـدق الذى كـانـوا يـوعـدون (16) و الذىقـال لولديه اف لكما اتعداننى ان اخرج و قد خلت القرون من قبلى و هما يستغيثان اللّه ويـلك امـن ان وعـد اللّه حـق فـيـقـول مـا هـذا الا اسـاطـيـر الاوليـن (17) اولئك الذين حق عليهمالقـول فـى امـم قـد خـلت مـن قـبـلهـم مـن الجـن و الانـس انـهـم كـانـوا خـاسـريـن (18) ولكـل درجـات مـما عملوا و ليوفيهم اعمالهم و هم لا يظلمون (19) و يوم يعرض الذين كفرواعـلى النار اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بها فاليوم تجزون عذاب الهونبما كنتم تستكبرون فى الارض بغير الحق و بما كنتم تفسقون (20)



ترجمه آيات
مـا بـه انسان سفارش پدر و مادرش را كرديم كه به ايشان احسان كند احساسى مخصوصبـه آنـان ، مـادرش او را بـه حـمـلى نـاراحـت كـنـنـدهحـمـل كـرد و بـه وضـعـى نـاراحـت كـنـنـده بـزايـيـد وحمل او تا روزى كه از شيرش مى گيرد سى ماه است و تا هنگامى كه به حد بلوغ و رشدعـقـلى بـرسـد هـمـچـنـان پـدر و مـادر مـراقـبـش هـسـتـنـد تـا بـه حـدچهل سالگى برسد. آن وقت مى گويد: پروردگارا نصيبم كن كه شكر آن نعمت هايى كهبـه مـن و پـدر و مـادرم انـعـام فـرمـودى بـه جـاى آرم واعـمـال صـالح كـه مـايـه خـشـنودى تو باشد انجام دهم . پروردگارا ذريه مرا هم برايماصلاح فرما. پروردگارا من امروز به درگاهت توبه مى آورم و از تسليم شدگانت هستم(15).
ايـن گـونـه انـسـانـهـايـنـد كـه مـا بـهـتـريـن اعـمـالشـان راقـبـول مـى كـنـيـم و از گـنـاهـان ايـشـان هـم درمـى گـذريـم آنـچـنـان كـه از گـنـاهـاناهـل بـهـشـت درمى گذريم ، و اين وعده صدقى است كه از آغاز خلقت تا به امروز گوشزدانسانها شده است (16).
و آن كـس كـه بـه پـدر و مـادرش مـى گفت : اف بر شما تا كى مرا مى ترسانيد از اينكهدوبـاره زنـده شـوم ايـن همه مردم كه قبل از من مردند كدامشان برگشتند. پدر و مادرش بهخـدا پـنـاه مى برند تا شايد فرزندشان را هدايت كند و به فرزند مى گويند: واى برتـو بـه روز جـزاء ايـمـان آور كه وعده خدا حق است ، و او همچنان مى گويد: اينها خرافاتعـهـد قـديـم اسـت (17). چـنـيـن كـسـانى عذاب خدا بر آنان حتمى شده است و در زمره امت هاىگذشته از جن و انسند كه زيانكار شدند (18).
و بـراى هـر يـك از انـسـانـهـاى نـامـبـرده درجـاتـى اسـت از پاداش و كيفر اعمالشان (و ايناختلافها به خاطر اهدافى است ناگفتنى و يكى از آنها اين است كه ) پروردگارشان خوداعمالشان را به ايشان بر مى گرداند تا ظلمى به ايشان نشود (19).
در روزى كه كفار بر آتش عرضه مى شوند به ايشان گفته مى شود: هر سرمايه خيرىداشـتـيـد در زنـدگـى دنـيا از دست داديد و با آن عياشى كرديد در نتيجه امروز در برابراسـتـكـبـارى كـه در زمـيـن و بدون حق مى ورزيدند به عذاب خوارى دچار مى شويد، هم بهخاطر استكبارتان و هم به خاطر فسقى كه مرتكب مى شديد (20).
بيان آيات
بـعـد از آنـكـه در جـمـله (ليـنـذر الذيـن ظـلمـوا و بشرى للمحسنين ) مردم را به دو قسم(ظـالمـين ) و (محسنين ) تقسيم نمود و در آن اشاره كرد به اينكه ظالمان سرنوشتىدارنـد كـه هـمواره از آن مى ترسند و خود را بر حذر مى دارند، و محسنين سرنوشتى دارندكـه هـمـواره بـرايـشـان مـسـرت آور اسـت ، ايـنـك در ايـنفصل از آيات همان مطالب را به طور مفصل شرح مى دهد و مى فرمايد: مردم دو دسته اند:يـك دسـتـه تـائبـين هستند كه همواره به سوى خدا رجوع دارند و در برابر او تسليمند، وايـشـان كـسـانـى اند كه اعمال نيكترشان قبول مى شود، و از گناهانشان در مى گذرند، وجـزو اصـحـاب جـنـتـند. دسته ديگر خاسران و زيانكارانند كه همان سرنوشتى كه امت هاىگذشته از جن و انس بدان گرفتار شدند در باره اينان نيز حتمى شده .
آنـگـاه طـائفـه اول را بـه كـسـى مـثـل زده كه ايمان به خدا دارد و تسليم او و نيكوكار بهوالديـن خـويـش اسـت و هـمـواره از خـدا مـى خواهد تا شكر بر نعمتهايش را به او الهام كند،نعمتهايى كه به خودش داده ، و نعمتهايى كه به پدر و مادرش ارزانى داشته ، و نيز مىخـواهـد كـه عـمـل صـالح و اصـلاح ذريه اش را به وى الهام كند. و طائفه دوم را به كسىمـثـل زده كـه عـاق پـدر و مادرش باشد، وقتى او را به سوى ايمان به خدا و روز جزاء مىخـوانـنـد مـى گـويد: اين حرفها جزو خرافات كهنه و قديمى است ، و به اين اكتفاء نمودهپدر و مادر را تهديد مى كند كه ديگر از اين حرفها نزنند.


و وصينا الانسان بوالديه احسانا...



كلمه (وصيت ) به طورى كه راغب گفته به معناى آن است كه به ديگرى پيشنهاد كنىكـه فـلان كـار را بـكـنـد، و ايـن پـيـشـنـهـاد تـواءم بـا موعظه و خيرخواهى باشد. و كلمه(تـوصـيـه ) بـر وزن تـفـعـيـل و از مـاده وصـيـت است ؛ و در قرآن آمده : (و وصى بهاابراهيم بنيه ) پس مى توان گفت مفعول دوم اين كلمه كه با حرف (باء) مفعولش مىشـود، از قـبيل اعمال است (چون هميشه انسان ، ديگرى را توصيه مى كند كه عملى را انجامدهد)، در نتيجه توصيه خدا به والدين ، توصيه فرزندان است به عملى كه مربوط بهوالدين باشد كه عبارت است از احسان به آنان .
معناى آيه : (و وصينا الانسان بوالديه احسانا...)
و بـنـابـرايـن بيان ، تقدير كلام (و وصينا الانسان بوالديه ان يحسن اليهما احسانا)مى باشد، يعنى ما سفارش كرديم انسان را به پدر و مادرش كه به آن دو احسان كند بههـر مـقـدار كـه بـاشـد و بـتـواند. مفسرين در اعراب كلمه (احسانا) اقوالى ديگر دارند.بـعـضـى گـفـتـه انـد: كلمه مذكور مفعول مطلق است اما بر اين اساس كه كلمه (وصينا)مـتـضـمـن مـعناى (احسنا) باشد، و تقدير كلام (وصينا الانسان محسنين اليهما احسانا)اسـت . و بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه اند: كلمه مذكور صفت است براى مصدرى كه حذف شده ،البته با مضافى كه در تقدير است ، و تقدير كلام (و وصينا ايصاء ذا احسان ) است .بـعـضـى ديـگـر گفته اند: كلمه مزبور مفعول له است ، و تقدير كلام (و وصينا الانسانبـوالديـه لاحـسـانـنـا اليـهـمـا) اسـت . و نـيـز وجـوهـى ديـگـر از ايـنقبيل .
و بـه هـر حـال (بربه والدين و احسان به ايشان ) از احكام عمومى خداست كه همانطوركه در تفسير آيه (قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم الا تشركوا به شيئا و بالوالديناحـسـانـا) گـذشـت ، در هـمـه شـرايـع تـشـريع شده ، و به همين جهت فرمود: (و وصيناالانسان ) و سفارش را عموميت داد به هر انسانى ، نه تنها مسلمانان .
آنـگـاه دنـبـال اين سفارش اشاره كرد به ناراحتى هايى كه مادر انسان در دوران حاملگى ،وضع حمل و شير دادن تحمل مى كند تا اشاره كرده باشد به ملاك حكم ، و عواطف و غريزهرحمت و راءفت انسان را برانگيزد، لذا فرمود: (حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله وفصاله ثلاثون شهرا).
و اما اينكه فرمود: (و حمله و فصاله ثلاثون شهرا) بدين حساب است كه به حكم آيه(و الوالدات يـرضـعـن اولادهـن حـوليـن كـاملين ) و آيه (و فصاله فى عامين ) دورانشـير دادن به فرزند دو سال است ، و كمترين مدت حاملگى هم شش ماه است ، كه مجموع آنسى ماه مى شود.
و كـلمـه (فـصـال ) بـه مـعـنـاى فـاصـله انـداخـتـن بـيـنطـفـل و شـيـر خـوردن اسـت ، و اگـر كـلمـه دو سـال را ظـرف قـرار داد بـراىفـصـال ، بـه ايـن عـنـايـت اسـت كـه آخـريـن حـد شـيـر دادن دوسـال اسـت ، و مـعـلوم اسـت كـه ايـن مـحـقـق نـمـى شـود، مـگـر بـه گـذشـتـن دوسال .
(حـتـى اذا بـلغ اشـده و بـلغ اربـعـيـن سـنه ) - (بلوغ اشد) به معناى رسيدن بهزمانى از عمر است كه در آن زمان قواى آدمى محكم مى شود. و ما در تفسير آيه (و لما بلغاشـده اتـيـنـاه حـكـمـا و عـلمـا) اخـتـلافـى را كـه مـفـسـرين در معناى (بلوغ اءشد) دارندنـقـل كـرديـم ، و گـفـتـيـم كـه بـلوغ چـهـل سـال عـادتـا مـلازم بـا رسـيـدن بـهكمال عقل است .
(قـال رب اوزعـنـى ان اشـكـر نـعـمـتـك التـى انـعـمـت عـلى و عـلى والدى و اناعـمـل صالحا ترضيه ) - كلمه (اوزعنى ) از مصدر (ايزاع ) است كه معناى الهامرا مـى دهد، و اين الهام ، الهام آن امورى نيست كه اگر خدا عنايت نكند آدمى به حسب طبع خودعلم به آنها پيدا نمى كند، و آيه (و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها) از آنخـبـر مـى دهـد، بـلكـه الهـام عـمـلى و بـه مـعـنـاى وادار كـردن ، و دعـوت بـاطـنـى بـهعمل خير و شكر نعمت و بالاخره عمل صالح است .
دعا و در خواست توفيق شكر نعمت و انجام اعمال صالح و مرضى خدا
خـداى تـعـالى در ايـن آيه آن نعمتى را كه سائل درخواست كرده نام نبرده ، تا هم نعمتهاىظاهرى چون حيات ، رزق ، شعور و اراده را، و هم نعمتهاى باطنى چون ايمان به خدا اسلام ،خـشـوع ، تـوكـل بـر خدا و تفويض به خدا را شامل شود. پس جمله (رب اوزعنى ان اشكرنـعـمـتـك ...) درخواست اين است كه نعمت ثناء بر او را ارزانيش بدارد تا با اظهار قلى وعملى نعمت او را اظهار نمايد. اما قولى كه روشن است . و اما عملى به اينكه نعمت هاى خدا راطورى استعمال كند كه همه بفهمند نعمت وى از خداى سبحان است و خدا آن را به وى داده ، واز نـاحيه خود او نيست ، و لازمه اين گونه استعمال اين است كه عبوديت و مملوكيت اين انساندر گفتار و كردارش هويدا باشد.
و ايـنـكـه كـلمه (نعمت ) را با جمله (التى انعمت على و على والدى ) تفسير كرده مىفـهـماند كه شكر مذكورم از طرف خود سائل است ، و هم از طرف پدر و مادرش . و در حقيقتفرزند بعد از درگذشت پدر و مادرش زبان ذكر گويى براى آنان است .
(و ان اعـمـل صـالحـا تـرضـيـه ) - اين جمله عطف است بر جمله (ان اشكر...)، و سؤال ديـگـرى اسـت مـتـمـم سـؤ ال شـكـر، چـون شـكـر نـعـمـت چـيـزى اسـت كـه ظـاهـراعـمـال انـسـان را زيـنـت مـى دهـد، و صـلاحـيت پذيرفتن خداى تعالى زيورى است كه باطناعمال را مى آرايد، و آن را خالص براى خدا مى سازد.
(و اصلح لى فى ذريتى ) - اصلاح در ذريه به اين معنا است كه صلاح را در ايشانايـجـاد كـنـد و چـون ايـن ايـجاد از ناحيه خداست ، معنايش اين مى شود كه ذريه را موفق بهعـمـل صـالح سـازد، و ايـن اعمال صالح كار دلهايشان را به صلاح بكشاند. و اگر كلمهاصـلاح را مـقـيـد كرد به قيد (لى ) و گفت (ذريه ام را براى من اصلاح كن ) براىايـن اسـت كـه بفهماند اصلاحى درخواست مى كند كه خود او از اصلاح آنان بهره مند شود،يعنى ذريه او به وى احسان كنند، همانطور كه او به پدر و مادرش احسان مى كرد.
و خـلاصـه دعـاى ايـن اسـت كـه خـدا شـكـر نـعـمـتـش وعـمـل صـالح را بـه وى الهام كند، و او را نيكوكار به پدر و مادرش سازد، و ذريه اش رابـراى او چـنـان كـند كه او را براى پدر و مادرش كرده بود. در تفسير آيه 144 از سورهآل عـمـران و آيه 17 از سوره اعراف گفتيم كه شكر نعمت خدا به معناى حقيقيش اين است كهبنده خدا خالص براى خدا باشد، پس برگشت معناى دعا به درخواست خلوص نيت و صلاحعمل است .
(انـى تـبـت اليـك و انـى مـن المسلمين ) - يعنى من به سوى تو برگشتم و از كسانىهـستم كه امور را تسليم تو نمودند، به طورى كه تو هيچ اراده اى نكردى مگر آنكه آناننيز همان را خواستند، بلكه جز آنچه تو مى خواهى نمى خواهند.
ايـن جـمـله در مـقـام بـيـان عـلت مـطـالبـى اسـت كـه در دعا بوده . اين آيه از آنجا كه دعا رانـقـل مى كند، و آن را رد ننموده ، بلكه با وعده قبولى آن را تاءييد مى كند و مى فرمايد:(اولئك الذين نتقبل عنهم ...)، اين نكته را روشن مى سازد كه وقتى توبه و تسليم خداشـدن در كـسـى جـمـع شـد، دنـبـالش خـداونـد آنـچـه را كـه بـاعـث خلوص وى مى شود بهدل او الهـام مى كند، و در نتيجه هم ذاتا از مخلصين - به فتحه لام - مى شود، و هم عملااز مخلصين - به كسره لام .
اما اينكه توبه و تسليم مؤ ثر در اخلاص ذات است ، در همين نزديكيها بدان اشاره كرديم. و امـا تـاءثـيـر آن در اخـلاص عـمـل بـراى ايـنـكـهعـمـل بـه خـاطـر قـبول خدا صالح نمى شود، و به سوى او بالا نمى رود، مگر وقتى كهخالص براى او باشد، همچنان كه فرمود: (الا لله الدين الخالص ).
توضيحى درباره قبول بهترين عمل ، در مقابل در گذشتن از سيئات


اولئك الذين نتقبل عنهم احسن ما عملوا و نتجاوز عن سيئاتهم فى اصحاب الجنه ...



كـلمـه (نـتـقـبـل ) مـتـكـلم مـع الغـيـر از مـضـارع بـابتـفـعـل اسـت ، و تـقبل همان معناى قبول را دارد، اما از آن بليغ ‌تر است . و مراد از (احسن ماعملوا) اطاعتهاى واجب و مستحب است ، چون اين طاعات است كه پذيرفته مى شود، اما مباحاتهر چند هم داراى حسن باشد تقبل نمى پذيرد - صاحب مجمع البيان چنين گفته ، و تفسيرخـوبـى اسـت . مـؤ يـد آن ايـن اسـت كـه تـقـبـل بـهـتـريـنعـمـل را در مـقـابـل بـخـشـودگـى گـنـاهـان قـرار داده ، پـس كـانـه گـفـتـه شـدهاعـمـال انـسـان دو جـور اسـت ، يـا طـاعـات اسـت ، يـعـنـى واجـبـات و مـسـتحبات ، كه بهتريناعمال او است كه ما آن را قبول مى كنيم ، و يا گناهان است كه از آن درمى گذريم ، و اما آناعـمـالى كـه طـاعـت و حـسـنـه نـيـسـت نـه مـقـبـول اسـت و نـه غـيـرمقبول .
و جمله (فى اصحاب الجنه ) متعلق است به جمله (نتجاوز) و معنايش اين است كه : مااز گـنـاهـان آنـان نـيـز در جـمـله كـسـانـى كـه گـنـاهـانـشـان بـخـشـوده مـى شـود واهـل بـهـشـت مـى شـونـد، درمـى گـذريـم . در نـتـيـجـه جـمـله مـزبـورحال از ضمير عنهم خواهد بود.
(وعـد الصدق الذى كانوا يوعدون ) - يعنى خداوند با اين كلام خود وعده شان مى دهدوعـده اى صـدق كـه تـاكـنـون بـه زبـان انـبـيـاء ورسـل وعـده داده مـى شـدنـد. مـمـكـن هـم هـسـت مـراد ايـن بـاشـد كـه در قـيـامـت بـا ايـنتقبل و تجاوز آن وعده صدقى كه در دنيا داده مى شدند منجر مى شود.


و الذى قال لوالديه اف لكما اتعداننى ان اخرج و قد خلت القرون من قبلى



بـعد از آنكه وضع انسان تائب و تسليم به خدا، و درخواست او براى خلوص و اخلاص ونـيـكـى بـه والديـن ، و اصـلاح اولادش را ذكـر كـرد، درمقابل اين انسان ، انسان ديگرى را يادآور شده كه به خدا و رسولش و معاد، كفر مى ورزد؛و چـون پـدر و مـادرش او را بـه سـوى ايـمان دعوت نموده از معاد مى ترسانند عاق پدر ومادر مى شود.
پس اينكه فرمود: (و الذى قال لوالديه اف لكما)، ظاهرش اين است كه مبتدائى است درمـعـناى جمع كه خبرش جمله (اولئك الذين ) است . و كلمه (اف ) يك كلمه است ولى دومـعـنـا را اظـهـار مـى دارد، يـكـى خـسـتـگـى و يـكى هم خشم . و جمله (اتعداننى ان اخرج )اسـتفهامى است توبيخى ، و معنايش اين است كه : آيا مرا تهديد مى كنى كه يك بار ديگراز قـبـرم بيرونم كنند، و براى پس دادن حساب حاضرم سازند، و خلاصه آيا مرا به معادتـهـديـد مـى كـنـى ؟ در حـالى كـه (و قـد خـلت القـرون مـن قـبـلى ) امـت هـايـى كـهقبل از من بودند و هلاك شدند، احدى از آنان زنده و مبعوث نشد.
و ايـن اسـتفهام در حقيقت به پندار آنان حجتى بوده بر نفى معاد، به اين بيان كه اگر درايـن مـيـان احـيـاء و بـعثى مى بود، بايد بعضى از افرادى كه تاكنون مرده اند زنده شدهباشند، با اينكه مردگان تا امروز بشر، در اين قرنهاى طولانى كه نمى توان آغازش رادقيقا معين كرد، آن قدر زياد بودند كه از حد شمار بيرونند، و از هيچ يك آنها خبر و اثرىنشده . ولى اين نابخردان اينقدر نفهميده اند كه اگر بعضى از مردگان گذشته زنده مىشدند، در دنيا زنده مى شدند، و تهديد و وعيد خداى سبحان اين نيست ، بلكه زنده شدن درآخرت و برخاستن در نشاءه ديگر است نه در دنيا.
(و هـمـا يـسـتـغـيـثـان اللّه ويـلك امـن ان وعـد اللّه حـق ) - كلمه (يستغيثان ) از مصدراسـتـغـاثه است ، كه به معناى طلب غوث (پناه ) از خدا است . و معناى جمله اين است كه : درحـالى كـه پـدر و مـادرش از خـدا طـلب مـى كـنـنـد كـه پـنـاهـشـان دهـد، و در اقـامـه حـجـت ومتمايل كردن دل فرزند به سوى ايمان كمكشان فرمايد، به فرزندشان مى گويند: واىبـر تـو! بـه خـدا و بـه آنـچـه رسـولش آورده كـه يـكى از آنها وعده به معاد است ايمانبياور، و مطمئن باش كه وعده خدا به معاد كه به وسيله رسولانش داده ، وعده اى است حق .
از ايـنـجا روشن مى شود كه مراد آن پدر و مادر از اينكه گفتند (ايمان بياور) اين بودهكه به خدا و رسولش در آنچه رسول از ناحيه خدا آورده ايمان بياور. و اينكه گفت : (انوعـد اللّه حـق ) ايـن بـوده كـه فرزندشان به معاد ايمان بياورد، و نيز جمله قبلى را كهگـفـتـنـد ايـمـان بياور تعليل كند و به فرزند مى فهماند اينكه گفتيم ايمان بياور بهمنظور انذار و تخويف بوده .
(فـيـقـول ما هذا الا اساطير الاولين ) - اشاره با كلمه (هذا) به همان وعده و انذارىاسـت كـه پـدر و مـادرش كـردند، و يا به همه آن دعوتهايى است كه نمودند. و معنايش ايناسـت كـه : ايـن انـسان كه مورد بحث بود به والدين خود مى گويد: اين وعده هايى كه مىدهـيـد، و ايـن تـهديدهايى كه مرا با آن مى ترسانيد، و يا همه اين دعوتهايى كه مى كنيدچيزى جز خرافات مردم وحشى قرون گذشته نيست .


اولئك الذين حق عليهم القول ...



در تفسير آيه 25 سوره حم سجده مطالبى در باره اين جمله گذشت .
اشـــاره بــه اخـتـلاف درجات مؤ منين نيكوكار و كافران بدكار متناسب با اختلاف نفوسواعمال هر يك


و لكل درجات مما عملوا...



يـعـنـى بـراى هـر يـك از نـامـبـردگـان كـه عبارتند از مؤ منين نيكوكار، و كافران بدكار،مـنـازل و مـراتـبـى مختلف از نظر بلندى و پستى هست . آرى براى بهشت درجاتى و براىدوزخ هم دركاتى است .
و بـرگـشـت ايـن اخـتـلاف بـه اخـتـلافى است كه در نفوس آنان است ، هر چند كه نفوس دراعـمال جلوه مى كند، و بدين جهت فرموده : (براى آنان درجاتى است از آنچه كردند)، ومعلوم مى شود درجات مال ايشان است ، و منشاء آن درجات اعمالشان است .
(و ليـوفـيـهـم اعـمـالهـم و هـم لا يـظـلمـون ) - لام دراول جـمـله لام غـايت است ، و جمله مورد بحث عطف بر غايت و يا غايتهايى است كه حذف شده ،چـون ذكـر آنـهـا مـورد غـرض نـبـوده . و اگـر ايـن جـمـله غـايـت شـده بـراى جـمـله(ولكـل درجـات ) بـراى ايـن اسـت كه جمله مزبور در معناى (ما براى آنها درجات قرارداديم ) مى باشد، آن وقت معنا چنين مى شود: ما آنان را درجه بندى كرديم براى اين و اينو براى اينكه اعمالشان تمام و كامل به ايشان برسد، و ظلم نشوند.
و معناى توفيه و رساندن مردم به تمام و كمالاعـمـال اين است كه خدا عين اعمالشان را به خودشان برمى گرداند، پس بدين حساب آيهمـورد بـحـث از آيـاتـى خـواهـد بـود كـه بـر تـجـسـماعمال دلالت مى كند. ولى بعضى از مفسرين كلمه (اجور) را در تقدير گرفته ، گفتهانـد مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : تـا خـدا اجـر آنـان را تـمـام وكامل بدهد.


و يوم يعرض الذين كفروا على النار...



next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation