بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 18, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و مـعناى آيه اين است كه : اين آرزو كردنتان كه از قرينان دور باشيد سودى به حالتانندارد، براى اينكه حقتان همين است كه با آن قرينان در عذاب شريك باشيد.
و انـصـاف ايـن اسـت كـه ايـنـهـا آيـه را خـوب مـعـنـى نـكـرده انـد، زيـرااول و آخـرش بـا هـم تـنـاقـض و تـدافـع دارد، چون بنا به گفته آنان جمله (اذ ظلمتم )تـعـليـل اول بـى فـايـده بـودن آرزو اسـت . و جـمـله (انـكـم فـى العـذاب مـشـتـركـون )تـعـليـل دوم آن اسـت . و لازمـه ايـنـكـه قـاعـدتـا بـايـد بـيـن دوتعليل تطابق باشد، اين است كه در دومى بفرمايد (خدا حكم رانده كه شما آرزومندان درقـيـامت و تابعان قرينان ، در عذاب باشيد) نه اينكه بفرمايد: (خدا حكم كرده كه شماآرزومندان معذب در قيامت با متبوعان خود مشترك باشيد).
بعضى ديگر گفته اند معناى آيه اين است كه : اشتراك ، چيزى از عذاب را از شما كم نمىكند، براى اينكه هر يك از شما و قرينان شما بهره وافرى از عذاب دارد.
اين هم درست نيست ؛ چون بر فرض ، علتى كه براى كم نشدن عذاب و بى فايده بودناشـتـراك ذكر كرده فى نفسه صحيح باشد، نه لفظ آيه شريفه و نه سياق آن دلالتىبر اين علت ندارد.
بـعـضـى ديـگر گفته اند معنايش اين است كه : اشتراك شما و قرينان در عذاب سودى بهحـال شـمـا نـدارد آنـطـور كـه در دنـيـا سـود داشـت ، چـون در دنيا وقتى مشتركا به شدائدگرفتار مى شديد به يكديگر كمك مى كرديد، و سنگينى گرفتارى بين همه شما تقسيممـى شـد، ولى در اينجا اينطور نيست ، چون هر يك از شما و قرينان شما بيش از حد طاقت ،تحمل عذاب ندارد.
ايـن نيز مانند وجه قبلى درست نيست و همان اشكال بر اين نيز وارد است . بعلاوه فهم چنينمعنايى به ذهن هيچ كس در نمى آيد، تا آيه شريفه بخواهد آن را از ذهنش بيرون آورد.


افـانـت تـسـمـع الصـم او تـهـدى العـمـى و مـن كـان فـىضلال مبين



بعد از آنكه داستان قرين قرار دادن براى كور صفتان را ذكر كرد، و فرمود كه در نتيجهچنين سرنوشتى درك و فهمشان معكوس ‍ مى شود بطورى كه ضلالت را هدايت مى پندارندو نـمـى تـوانـنـد حـق را بـشـنـاسـنـد، ايـنك در اين آيه به عنوان تفريع و نتيجه گيرى ،رسـول گـرامـى خـود را متوجه مى كند به اينكه اين گونه افراد، كرها و كورهايى هستندكـه تو نمى توانى سخن حق را به ايشان بشنوانى ، و به سوى راه رشد هدايتشان كنى، پـس بـيـهـوده خـودت را بـه زحـمت مينداز و در دعوت آنان پافشارى منما، و از اعراضشانانـدوه مـخـور. چيزى كه هست اين معنا را به صورت استفهام انكارى بيان مى فرمايد. بقيهالفاظ آيه روشن است .


فاما نذهبن بك فانا منهم منتقمون او نرينك الذى وعدناهم فانا عليهم مقتدرون



مـراد از (بـردن پـيـامـبـر) بـردنـش از دنـيـا اسـتقبل از انتقام گرفتن از كفار. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از بردن آن جناب ، بيرونكـردنـش از بـيـن مشركين است . و معناى جمله (فانا منهم منتقمون ) اين است كه ما ناچار ازايشان انتقام خواهيم گرفت . و مراد از اينكه فرمود: (آنچه به ايشان وعده داديم به تونـشـان مـى دهـيـم ) هـمـان انـتـقـام گـرفـتـن از ايـشـان اسـت ،قـبـل از آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از دنيا برود، و يا در حالى كه دربـيـن ايـشـان بـاشد. و معناى جمله (فانا عليهم مقتدرون ) اين است كه اقتدار ما بر آنانتفوق دارد (و اين تفوق را از كلمه (على ) مى فهميم ).
و جـمـله (فـاما نذهبن بك ) در اصل (ان نذهب بك ) بوده ، كلمه (ما) بر كلمه (ان) اضـافـه گـشـتـه و (امـا) شـده ، و نـون تـاءكـيـد هم بر (نذهب ) اضافه شده ،(نـذهـبـن ) گـشـتـه . و حـاصل معناى آيه اين است كه : ما از ايشان انتقام خواهيم گرفت ،حال يا بعد از درگذشت تو، و يا قبل از آن .


فاستمسك بالذى اوحى اليك انك على صراط مستقيم



از ظـاهـر كلام برمى آيد كه حرف (فاء) در آغاز جمله براى اين است كه اين جمله نتيجههـمـه حـرفـهـاى گـذشـتـه (نازل كردن ذكر از طريق وحى ، و اينكه نبوت يكى از سنتهاىالهى است ، و اينكه كتاب نازل بر آن جناب حق است ، و اينكه آن جناب رسولى مبين است كهدعـوتـش را جـز مـردم بـا تـقـوى اجـابـت نـمى كنند، و جز دارندگان قرين از شياطين از آناعـراض نـمـى نـمـايـنـد، و ايـنـكـه پـيامبر بايد براى هميشه از ايمان آوردن آنان ماءيوسباشد، و اينكه خدا از ايشان انتقام خواهد گرفت ) مى باشد.
و بـه هـمـيـن جـهـت بـعـد از هـمـه آن مـطـالب تـاءكـيـد مـى فـرمـايـد بـر ايـنـكـهرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) به كتابى كه بر او وحى شده تمسك جويد،چون او بر صراط مستقيم است .


و انه لذكر لك و لقومك و سوف تسئلون



ظـاهـرا مـراد از (ذكر) ذكر خدا باشد. و كلمه ذكر در اين سوره به اين معنا مكرر آمده . وحـرف (لام ) در جـمـله (لك و لقـومـك ) اخـتـصـاص را مـى رسـانـد، بـه ايـن مـعنا كهتـكـاليـفى كه در كتاب است متوجه آن جناب و قوم او است . مؤ يد اين معنا تا اندازه اى جمله(و سوف تسالون ) است ، يعنى در روز قيامت از آن بازخواست مى شويد (چون اگر آنجناب و قومش خصوصيتى نداشتند نمى فرمود شما بازخواست مى شويد بلكه مى فرمودهمه مردم به زودى بازخواست مى شوند).
و از بيشتر مفسرين نقل شده كه گفته اند مراد از (ذكر) شرف و نام نيكى است كه از آنجناب و قومش باقى بماند. و معنايش اين است كه : اين قرآن شرافت عظيمى است براى توو قومت - يعنى اعراب - كه تا قيام قيامت در بين امت هاى ديگر سر بلند خواهيد بود.


و اسئل من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرّحمن آلهه يعبدون



اقـــوال مـــفـــســـريـن دربـاره مـقـصـود از ايـنـكـه خـطاب به پيامبر اكرم (ص ) فرمود:(واسئل من ارسلنا من قبلك اجعلنا من دون الرحمن آلهه يعبدون )
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه اند: منظور از اينكه مى فرمايد: (بپرس از رسولانى كهقبل از تو فرستاده ايم ) پرسيدن از امت هاى آن رسولان است ، يعنى مثلا از علماى يهود ونصارى بپرس ، نظير آيه : (فاسال الذين يقرون الكتاب من قبلك ) و فايده اين مجازگـويـى ايـن اسـت كـه اگـر مـى فـرمـود: (از امـتـهـايـى كـهقـبـل از تـو پيامبرانى به سويشان فرستاديم بپرس ، آيا ما غير از رحمان آلهه ديگرىبرايشان قرار داديم تا آنها را بپرستند؟) ممكن بود همان امت ها به دروغ بگويند: بله .ولى فـرمـود: (از پـيـامـبـرانـى كـه قـبل از تو فرستاديم بپرس ) تا معلوم شود كهگفتار امت ها حجت نيست تا هر چه در جواب بگويند درست باشد.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـراد سـؤ ال از اهـل كـتـاب ، تـورات وانجيل است و بس ، چون اين دو امت هر چند كه كافر بودند ليكن وقتى به تواتر خبر دادندكه : نه ، خداوند آلهه اى براى ما قرار نداده ، سخن ايشان براى مردم حجت مى شود، چونگـو ايـنـكـه خطاب به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است ، ليكن تكليف در آنمتوجه به امت آن جناب است .
ليـكـن بـعـيد بودن اين دو تفسير بر خواننده پوشيده نيست ، مخصوصا وجه دومى ، از اينجـهـت كـه اهـل ايـن دو كـتـاب خـصـوصـيـتـى نـدارنـد تـا تـنـهـا از آنـان سـؤال شود.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: آيـه شـريـفـه از آيـاتـى اسـت كـه در شب معراج خطاب بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شده تا آن جناب از ارواح انبياء (عليهم السلام )ايـن سـؤ ال را بـكـنـد، و در هنگامى كه به ايشان بر مى خورد بپرسد: آيا جز دين توحيددين ديگرى براى امت خود آورده بودند.
البـته روايات زيادى هم از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) بر طبق اين تفسير رسيده كه دربحث روايتى آينده - ان شاء اللّه تعالى - از نظر خواننده خواهد گذشت .
بحث روايتى
تـوضـيـحـى دربـاره روايـتـى كـه جـمله (و جعلها كلمة باقية فى عقبه ) را به امامتذريهابراهيم (ع ) تفسير كرده اند
در مجمع البيان در ذيل جمله (و جعلها كلمه باقيه فى عقبه ) آمده كه بعضى گفته اند:مـنـظـور از (كـلمـه باقيه در نسل آن جناب ) امامت است كه تا روز قيامت در ذريه آن جنابباقى است - نقل از امام صادق (عليه السلام ).
مؤ لف : و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست كه در بعضى از آنها، آيه شريفه بر امامتاز نسل امام حسين (عليه السلام ) تطبيق شده .
و دقـت در ايـن روايـات ايـن مـعـنـا را به دست مى دهد كه بناى آن بر اين است كه ضمير در(جـعلها) به هدايتى برگردد كه از جمله (سيهدين ) استفاده مى شود. و در سابق همدر آيه (انى جاعلك للناس اماما) گفتيم كه وظيفه امام هدايت مردم است در ملكوت و واقعاعـمـالشـان ، بـه اين معنا كه با ارشاد خود ايشان را به سوى خداى سبحان سوق دهند، وبـه درجـات قـرب بـه خـداى عـزّوجـلّ نـزديـك گـردانـنـد، وعـمـل هـر صـاحـب عـمـلى را بـه آن مـنـزلتـى كـه عـمـلش اقـتـضـاء داردنـازل سـازنـد، البـتـه بـا در نظر داشتن اينكه حقيقت هدايت از خدا است ، و اگر به امام همنسبت مى دهيم به تبع يا بالعرض است .
و فـعـليـت هـدايـتـى كـه از نـاحـيـه خـدا بـه سـوى خـلقنـازل شـده ، نـخـسـت شامل امام مى شود و سپس از ناحيه امام به سوى سايرين افاضه مىشـود، پـس هـدايـت امـام تـمـام ترين مراتب هدايت است ، و هدايتهاى ديگران مادون آن است . واينكه ابراهيم (عليه السلام ) گفت : (فانه سيهدين ) و قيدى براى هدايت نياورد، خوددليـل اسـت بـر ايـنكه مراد از هدايت ، مطلق هدايت است ، هم مى تواند با عالى ترين مراتبهـدايـت كـه حـظ امـام از آن مـرتـبـه اسـت منطبق شود، و هم بر ديگر مراتب . پس مى توانيمبـگـويـيـم مـنـظـور از آن ، امـامـت اسـت ، و هـمـيـن امـامـت اسـت كـه كـلمـه اى اسـت بـاقـى درنسل ابراهيم (عليه السلام ).
روايـــتـــى در ذيـــل آيـــه : (و قـــالوا لا نـــزل هـــنـــا القـــرآنعـلىرجل من القريتين عظيم )
و در احـتـجـاج از حـضـرت عـسـكرى (عليه السلام ) از پدران بزرگوارش روايت آورده كهفرمودند: روزى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در سايه كعبه نشسته بود كهعـبـداللّه بن اميه مخزومى عرضه داشت : اگر خدا مى خواست رسولى در بين ما مبعوث كند،كـسـى را مبعوث مى كرد كه از همه ما ثروتمندتر و نيكوحالتر باشد، چرا اين قرآن كهتـو مـى پندارى خدا بر تو نازلش كرده و به وسيله آن مبعوث به رسالتت نموده ، بريـكـى از دو مـرد عـظـيـم اين دو شهر يعنى وليد بن مغيره در مكه و عروه بن مسعود ثقفى درطائف نازل نشد؟
آنـگـاه امـام (عـليـه السـلام ) در كـلامـى طـولانـى پـاسـخرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را نقل فرموده كه مضمونش همان است كه در آياتآمده .
آنـگـاه فـرمـوده : و پـاسـخ هـمـان اسـت كـه قـرآن در جـواب از (و قـالوا لو لانـزل هـذا القـرآن على رجل من القريتين عظيم ) فرموده : (اهم يقسمون رحمه ربك ) اىمـحـمـد (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) آيـا اين مشركين رحمت پروردگار تو را تقسيم مىكـنـنـد؟. (نـحـن قـسـمـنـا بينهم معيشتهم فى الحيوه الدنيا) اين ماييم كه معيشت شان را درزنـدگى دنيا تقسيم مى كنيم . آرى خدا است كه بعضى از ما را محتاج بعضى ديگر كرده ،اين را محتاج مال او، و او را نيازمند كالا و يا خدمت اين كرده است .
در نـتـيـجـه مـى بـيـنـى كـه بـزرگـتـريـن پادشاهان و غنى ترين توانگران ، محتاج بهفقيرترين فقراء شده تا كالائى از انواع كالاها كه نزد او است از او بخرد، و يا برايشخـدمتى كند و گوشه اى از زندگيش را اصلاح نمايد، كه اگر آن فقير نمى بود اصلاحنـمى شد، و خود آن پادشاه نمى توانست آن را اصلاح كند. و يا آنكه از علمى كه آن فقيراز انـواع حـكـمـت و عـلوم دارد استفاده نمايد، پس او محتاج به اين فقير است ، و اين فقير هممـحـتـاج مـال آن پـادشـاه توانگر است ، حاجت اين فقير نزد او است و حاجت آن پادشاه كه ياخدمت و يا علم و يا راءى درست است نزد اين فقير است .
پـس آن پـادشـاه نـمـى تـوانـد بـگـويـد: چـرا مـن عـلم ايـن فـقـيـر ومـال خـودم را نـداشـتـه بـاشـم ، و فـقـيـر هـم نـمـى تـوانـد بـگـويـد: چـرامـال آن پادشاه با علم و راى و معرفت خودم برايم جمع نشد؟ آنگاه امام (عليه السلام ) اينآيـه را قـرائت فـرمـود: (و رفـعـنـا بـعـضـهـم فـوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضاسخريا.)
آنـگـاه فـرمـود: (و رحـمـه ربـك خـير مما يجمعون ) يعنى رحمت پروردگار تو بهتر ازاموال دنيايى است كه اينان جمع مى كنند.
رواياتى ديگر در ذيل برخى آيات گذشته
و در كـافـى بـه سـنـد خـود از سـعـيـد بـن مسيب روايت كرده كه گفت : من از على بن الحسين(عـليـهـمـاالسلام ) از كلام خداى عزوجل پرسيدم كه مى فرمايد: (و لولا ان يكون الناسامـه واحـده ) فـرمـود منظورش از اين امت ، امت محمد است كه اگر همه كفار و داراى يك مسلكنمى شدند (لجعلنا لمن يكفر بالرّحمن ...).
و در تفسير قمى به سند خود از يحيى بن سعيد از امام صادق (عليه السلام ) روايت كردهكـه در مـعـنـاى جـمله (فاما نذهبن بك ) فرمود: اگر تو را از مكه به مدينه هم ببريم ،اراده كـرده ايـم كـه دوبـاره بـه مـكـه برگردانيم ، و به وسيله على بن ابيطالب (عليهالسلام ) از اهل مكه انتقام بگيريم .
و در الدر المـنـثـور است كه عبد الرزاق ، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، و حاكم - وىحـديـث را صـحـيـح دانـسـته - از قتاده روايت كرده اند كه در تفسير جمله (فاما نذهبن بكفـانـا مـنـهـم مـنـتـقـمـون ) از انـس نـقـل كـرده كـه گـفـت :رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) از دنيا رفت ، و نقمت و عذاب به جاى گذاشت .تـا آن جناب بود خداوند هيچ ناملايمى از امتش به وى ننمود تا از دنيا رفت ، در حالى كههـيچ پيامبرى نبود مگر آنكه عذاب خدا را در امتش مى ديد، مگر پيغمبر شما كه عذاب امتش رابراى آينده اش پيش بينى كرد، و در خواب ديد كه بعد از درگذشتش چه بر سر امتش مىآيد، و به همين جهت ديگر هرگز خندان و خوشحال ديده نشد تا از دنيا رفت .
مـؤ لف : ايـن مـعـنـا از انـس و نـيـز از عـلى بـن ابـيـطـالب و از غـيـر آن دو بطريقى ديگرنقل شده .
و نـيـز در هـمان كتاب مى گويد: ابن مردويه از طريق محمد بن مروان ، از كلبى ، از ابىصـالح ، از جـابـر بـن عبداللّه ، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت كردهكـه در ذيـل آيه (فاما نذهبن بك فانا منهم منتقمون ) فرموده است : اين آيه در باره علىبن ابى طالب نازل شده كه بعد از درگذشتم از ناكثين و قاسطين انتقام خواهد گرفت .
مـؤ لف : از ظـاهـر ايـن روايت و روايت قبليش و روايتى كه در اين معنا رسيده برمى آيد كهتهديد در اين دو آيه راجع به كسانى است كه از راه حق منحرف مى شوند، در عين اينكه ازمسلمانان هستند، و راجع به كفار قريش نيست .
و در احـتـجـاج از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت آورده كه در حديثى طولانى فرمود: وامـا آيـه (و اسـاءل مـن ارسـلنـا مـن قـبـلك مـن رسـلنـا) خـود يـكـى از بـراهـيـن نـبـوترسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) است كه خداى تعالى به او ارزانى داشته ، وبـه وسـيله آن حجت را بر ساير خلائق تمام كرده ، براى اينكه بعد از آنكه نبوت را بهوسـيـله آن جـنـاب خـاتـمـه داد و او را بـه عـنـوان پـيـامـبـر بـراى تـمـام امـت هـا و سـايـرملل قرار داد اين امتياز را به او داد كه به آسمان عروجش داد، و در آن روز همه انبياء (عليهمالسـلام ) را بـرايـش جـمـع كرد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از نبوت همهآگـاه شد، و آنها چيزهايى از عزائم خدا و آيات و براهين او برايش به عنوان ارمغان بيانكردند...
مـؤ لف : ايـن مـعـنـا را قمى هم در تفسير خود به سند خويش از ابى الربيع از ابى جعفر(عـليـه السـلام ) در پاسخ از سوالات نافع بن ازرق روايت كرده . و نيز الدر المنثور آنرا به چند طريق از سعيد بن جبير و ابن جريح و ابن زيد روايت كرده است .
آيات 56 - 46- سوره زخرف


و لقـد ارسـلنـا مـوسـى بـايـاتـنـا الى فـرعـون و مـلايـهفـقـال انـى رسـول رب العـالمـين (46) فلما جاءهم باياتنا اذا هم منها يضحكون (47) و مانـريهم من ايه الا هى اكبر من اختها و اخذناهم بالعذاب لعلهم يرجعون (48) و قالوا يا ايهالسـاحـر ادع لنـا ربـك بـمـا عـهـد عـنـدك انـنا لمهتدون (49) فلما كشفنا عنهم العذاب اذا هميـنـكـثـون (50) و نـادى فـرعـون فـى قـومـه قـال يا قوم اليس لى ملك مصر و هذه الانهارتجرى من تحتى افلا تبصرون (51) ام انا خير من هذا الذى هو مهين و لا يكاديبين (52) فلولا القـى عـليـه اسوره من ذهب او جاء معه الملئكه مقترنين (53) فاستخف قومه فاطاعوه انهمكانوا قوما فاسقين (54) فلما اسفونا انتقمنا منهم فاغرقناهم اجمعين (55) فجعلناهم سلفاو مثلا للاخرين (56).



ترجمه آيات
هـمـانـا مـا مـوسـى را بـا آيات خود به سوى فرعون و درباريانش فرستاديم ، گفت : منفرستاده رب العالمينم (46).
پس از آن همين كه آيات ما را به ايشان نمود، ناگهان از آن معجزات به خنده درآمدند (47).
و مـا هـيـچ آيـتـى بـه ايشان ننموديم مگر آنكه از آيت قبلى بزرگتر بود، و ايشان را بهعذاب گرفتيم شايد برگردند (48).
و گـفـتند: هان اى جادوگر! پروردگار خود را برايمان بخوان ، بخاطر آن عهدى كه بهتو داده (كه اگر ايمان آوريم ) عذاب را از ما بردارد كه ما حتما به راه خواهيم آمد (49).
ولى همين كه عذاب را از آنان برداشتيم دوباره پيمان شكستند (50).
و فرعون در قوم خود ندا كرد، و گفت : اى مردم آيا ملك مصر از من نيست و اين نهرها از دامنهقصرم نمى گذرد؟ چرا پس نمى بينيد؟ (51).
با اين حال آيا من بهترم يا اين مرد بى كس و خوار، كه قادر بر بيان نيست (52).
اگـر او هـم كسى بود چرا (مثل من به علامت سرورى ) دستبندى از طلا از طرف خدا ندارد، ويا (چون من كه خدم و حشم دارم ) ملائكه با او قرين نشدند، و بياريش نيامدند؟ (53).
پـس به اين وسيله قوم خود را ذليل و زبون داشت در نتيجه اطاعتش كردند چون آنها مردمىفاسق بودند (54).
همين كه ما را به خشم آوردند از ايشان انتقام گرفتيم و همه را غرق كرديم (55).
پس سرگذشت شان را سلف و مثلى براى ديگران كرديم (56).
بيان آيات
بيان آيات مربوط به ارسال موسى (ع ) به سوى فرعون و فرعونيان
بـعـد از آنـكـه در آيـات قـبـل فـرمـود: خـداونـد كـفار را به نعمت هاى خود متمتع كرد، و اينبـرخـوردارى ايـشـان را بـه طـغـيـان واداشـت ، و كـتـاب حـقـى را كـهرسـول مـبـيـنـش آورد به سحر نسبت دادند، و نيز گفتند: چرا اين قرآن بر يكى از مردان دوقـريـه بزرگ نازل نشد، و با اين گفتار خود دو مرد از شهر بزرگ را به خاطر اين كهمـال بـيـشـترى داشتند بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) ترجيح دادند، اينك درايـن آيـات بـرايشان مثلى از داستانهاى موسى (عليه السلام ) و فرعون و قومش آورده كهخـدا او را بـا مـعـجـزات و آيـات بـاهـره اش ‍ بـه سـوى ايـشـانگـسـيـل داشت ، و آنان بر آن آيات خنديدند و مسخره كردند، و فرعون براى قومش احتجاجكـرد، و بـه آنـان خـطـاب نمود كه من بهتر از موسى هستم ، براى اينكه ملك مصر از آن مناسـت كـه ايـن نـهـرهـا از دامـنـه آن جـارى اسـت ، بـا ايـن حـرفـهـاعـقـل مـردم را دزديـد و آنان اطاعتش كردند، و سرانجام كارشان و استكبارشان بدينجا كشيدكه خدا از ايشان انتقام گرفته غرقشان كرد.


و لقـد ارسـلنـا مـوسـى بـايـاتـنـا الى فـرعـون و مـلائهفقال انى رسول رب العالمين



حـرف (لام ) كـه در اول كلام آمده لام قسم است ، و حرف (باء) در جمله (باياتنا)مصاحبت را مى رساند. و بقيه الفاظ آيه روشن است .


فلما جاءهم باياتنا اذا هم منها يضحكون



منظور از عبارت (همين كه آيات ما را آورد) اظهار معجزاتى است كه بر رسالت آن جنابدلالت مى كرد. و مراد از اينكه فرمود (ناگهان از آن به خنده درآمدند) اين است كه بهمنظور استهزاء و خوار شمردن آيات خدا خنديدند.


و ما نريهم من آيه الا هى اكبر من اختها...




كـلمه (اخت ) به معناى مثل و مانند است . و جمله (هى اكبر من اختها) كنايه است از اينكههـر يـك از اين آيت ها مستقلا دلالت بر حقيقت رسالت دارد، و جمله (و ما نريهم من آيه ...)حال از ضمير (منها) است . و معنايش اين است كه : وقتى معجزات را ديدند ناگهان از آنبـخـنده درآمدند، در حالى كه هر يك از آن معجزات در دلالت بر حقانيت رسالت و در اعجازبه حد كمال بود و هيچ نقص و قصورى در آن نبود.
(و اخـذناهم بالعذاب لعلهم يرجعون ) - يعنى ما آنان را به عذاب دنيايى گرفتيم ،بـه امـيـد ايـنـكـه دسـت از اسـتـكـبـار بـردارنـد و از لجـبـازى بـه سـوىقـبـول رسـالت بـرگـردنـد. و مـراد از عـذاب مـذكـور هـمـان بـلاهـايـى اسـت كه بر بنىاسرائيل نازل شد، مانند: قحطى ، كمى ثمرات ، طوفان ، ملخ ، شپش ، قورباغه ، و خونكه هر يك جدا جدا بلايى بزرگ بودند كه تفصيلش در سوره اعراف آمده .


و قالوا يا ايه الساحر ادع لنا ربك بما عهد عندك اننا لمهتدون



كـلمـه (ما) در جمله (بما عهد عندك ) مصدريه است ، و جمله را معناى (بعهده عندك )مـى دهـد. و مـنـظـور از اين عهد - به طورى كه گفته اند - عهدى است كه خدا به موسى(عليه السلام ) داده بود كه اگر بنى اسرائيل ايمان آوردند بلا را از ايشان بردارد.
و جـمـله (يـا ايـه السـاحـر) خـطـاب قـوم فـرعـون بـه موسى (عليه السلام ) است كهخطابى است از در استهزاء و استكبار، همچنان كه در جمله (ادع لنا ربك پروردگارت رابـخـوان ) نيز اين استهزاء و استكبار به چشم مى خورد، چون اگر اين منظور را نداشتندمـى گـفتند (خدا را بخوان ). و مراد از اين جمله آن است كه از موسى بخواهند دعا كند تاعـذاب از ايـشـان بـرداشـتـه شـود كـه اگـر بـرداشـتـه شـود بـه وعـده خـودعمل نموده ، ايمان مى آورند، و به راه هدايت در مى آيند.
بـعـضـى از مـفـسـريـن گفته اند: (ساحر) در عرف قوم فرعون به معناى عالم است ، وسـاحـران در نـزد ايـشـان خيلى عظيم و محترم بوده اند. و اگر به موسى ساحر گفته اندمـنظورشان توهين و مذمت نبوده ، بلكه منظور تعظيم موسى بوده است . و اين حرف صحيحنـيـسـت بـلكـه هـمـانـطـور كـه گفتيم منظورشان استكبار بوده ، به شهادت اينكه دنبالشگفتند: (ادع لنا ربك ).


فلما كشفنا عنهم العذاب اذا هم ينكثون



كـلمـه (ينكثون ) از مصدر (نكث ) است كه به معناى نقض عهد و خلف وعده است و وعدهاى كـه بـه مـوسـى داده بـودنـد هـمان بود كه گفتند: (اننا لمهتدون ما حتما و قطعا ايمانخواهيم آورد).


و نـادى فـرعـون فـى قـومه قال يا قوم اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتىافلا تبصرون



يـعـنـى فـرعون قوم خود را ندا كرد كه اى قوم آيا ملك مصر از آن من نيست ؟ و اين نهرها ازدامـنـه مـلكـم جـارى نـيـسـت ؟ آيـا نـمـى بـيـنـيـد؟ و در ايـن جـمـله بـا آوردن كـلمـه(قـال ) جـمـله بـعـد را از مـا قـبـل جـدا كـرد، چـون جـمله بعد به منزله جواب از سؤ الىتـقـديـرى اسـت . بـعـد از آنكه فرمود (فرعون در ميان قوم خود ندا كرد) كاءنه كسىپرسيده : چه گفت ؟ فرمود: (قال يا قوم ...).
و مـعـنـاى ايـنـكـه فرمود (و هذه الانهار تجرى من تحتى ) اين است كه اين نهرها از تحتقـصـرم و يـا از زيـر و دامـنـه بـسـتـانـم كـه قـصـرم در آن اسـت جـارى اسـت كـه بـهاحتمال دوم قصرش در آن باغ و در نقطه مرتفعى قرار داشته ، و بنايى بلند بوده است .و جـمـله مـذكـور حـال از مـا قـبـل است ، و نيز عطف است بر (ملك مصر) و جمله (تجرى منتـحـتـى ) حـال اسـت از (انـهـار) و مـنـظـور از (انـهـار) شـعـبـه هـاى رودنيل است .
و جـمـله (افـلا تـبـصـرون ) در مـعـنـاى تـكرار كردن استفهام سابق است كه فرعون مىپرسيد (اليس لى ملك مصر...)


ام انا خير من هذا الذى هو مهين و لا يكاد يبين




كـلمـه (مهين ) به معناى خوار و ضعيف است ، و از مصدر مهانت است كه معناى حقارت را مىدهـد، و مـنـظـور فـرعـون از مهين حضرت موسى (عليه السلام ) است ، چون او مردى فقير وتهى دست بود.
و معناى جمله (و لا يكاد يبين ) اين است كه او هرگز نمى تواند مقصود خود را تفهيم كند.و بـعـيـد نـيـسـت كـه ايـن سـخـن را بـه آن جـهـت گـفـتـه كـه سـابـقـهقـبـل از رسـالت مـوسـى (عـليـه السـلام ) را مـى دانـسته ، كه مردى كم حرف بوده ، و يالكـنـتـى در زبـان داشـتـه ، و فـرعون خبر نداشته از اينكه موسى (عليه السلام ) از خداخـواسـت تـا لكـنـت را از زبـانـش بـردارد، و بـه حـكـايـت قـرآن عـرضـه داشـت : (واحـلل عـقده من لسانى يفقهوا قولى ) و خداى تعالى هم دعايش را مستجاب نموده ، فرمود:(قد اوتيت سولك يا موسى ).
و در صـدر آيـه در جـمـله (ام انـا خير...) كلمه (ام ) هم مى تواند منقطعه باشد، و هممـتـصـله . اگـر مـنـقـطه اش بگيريم بيانگر كلام سابق مى شود و معناى جمله چنين مى شود(بلكه من از موسى بهترم ، براى اين كه او چنين و چنان است ). و اگر متصله بگيريم ،يـكى از دو طرف ترديدش با همزه استفهامش حذف شده ، و تقديرش چنين است : (اهذا خيرام انا خير... آيا اين موسى بهتر است و يا من ...).
و در مـجمع البيان مى گويد: سيبويه و خليل حرف (ام ) را عاطفه گرفته اند. و جمله(انا خير) را عطف بر آخر آيه قبلى ، يعنى جمله (افلا تبصرون ) گرفته اند، چونمـعـنـاى (انـاخـيـر) هـمـان مـعـنـاى (ام تـبـصرون ) است ، پس گويا فرموده : (افلاتـبـصـرون ام تـبـصـرون ) چون به نظر فرعون اگر مردم مى گفتند (تو بهترى )داراى بصيرت بودند. در حقيقت خواسته اند بگويند به كار بردن جمله (ام انا خير) درجـاى (ام تبصرون ) از باب به كار بردن مسبب در جاى سبب ، و يا به كار بردن سببدر جاى مسبب است .
و بـه هـر حـال فرعون در اين آيه شريفه نام موسى (عليه السلام ) را نبرد، و از او بهاسـم اشـاره (هـذا - ايـن ) تعبير كرد كه اين خود نوعى تحقير و توهين است . و همچنينجـمـله (الذى هـو مـهين و لا يكاد يبين ) تحقير را مى رساند، و علت بهتر نبودن موسى رابيان مى كند.


فلولا القى عليه اسوره من ذهب او جاء معه الملئكه مقترنين



كـلمـه (اسـوره ) جـمـع (سـوار) - بـه كـسر سين - است كه راغب آن را معرب كلمه(دستواره ) دانسته . مى گويند: رسم مردم آن روز بود كه وقتى كسى را بر خود رئيسمـى كـردنـد، دسـتـبـندى از طلا به دستش و گردن بندى از طلا به گردنش مى انداختند. وبـنـابـر ايـن مـعـنـاى آيـه چـنـيـن مـى شـود: اگـر مـوسـىرسـول مـى بود، و بدان جهت بر مردم سيادت و سرورى مى داشت بايد از آسمان دستبندىاز طلا برايش انداخته مى شد.
و از ظـاهـر جـمـله (او جـاء مـعـه الملئكه مقترنين ) بر مى آيد كه (اقتران ) به معناىتـقـارن اسـت (در نـتـيجه (مقترنين ) به معناى (متقارنين ) مى باشد) همچنان كه كلمه(اسـتـبـاق ) به معناى (تسابق ) و كلمه (استواء) به معناى تساوى مى باشد. ومـنـظـور از (آمـدن ملائكه با موسى (عليه السلام ) در حالى كه مقترن باشند) اين استكه ملائكه همراه او بيايند و رسالت او را تصديق كنند. و اين كلمه از سخنانى است كه درقـرآن كـريـم از زبـان تـكـذيـب كـنـنـدگان رسولان مكرر آمده ، مانند اينكه گفتند: (لولاانزل اليه ملك فيكون معه نذيرا).


فاستخف قومه فاطاعوه انهم كانوا قوما فاسقين




يـعـنـى فـرعون با اين سخنان عقول قوم خود را دزديد و فريبشان داد. و بقيه الفاظ آيهروشن است .


فلما اسفونا انتقنا منهم فاغرقناهم اجمعين



كـلمـه (آسفوا) از مصدر (ايساف ) است ، كه به معناى خشمگين كردن ديگرى است . ومـعـنـاى آيه چنين است : بعد از آنكه با فسوق خود ما را به خشم در آوردند، از ايشان انتقامگـرفـتـيـم و هـمه شان را غرق كرديم . البته اين نكته را بايد در نظر داشت كه خشم درخداى تعالى به معناى اراده عقوبت است .


فجعلناهم سلفا و مثلا للاخرين



كلمه (سلف ) به معناى متقدم است ، و ظاهرا مراد از (سلف بودنشان براى ديگران )ايـن اسـت كـه قـبـل از ديـگـران داخـل آتـش ‍ مـى شـونـد. و مـراد از ايـنـكـهمـثـل بـاشـنـد بـراى ديـگـران ايـن اسـت كـه ديـگـران سـرنـوشـت آنـان رامثل بزنند و از آن عبرت بگيرند، و ظاهر مثل بودن فرعونيان براى مردم اين است كه اقوامديگر اگر اهل عبرت باشند و پند بپذيرند از سرگذشت آنان پند بگيرند.
بحث روايتى
در تفسير قمى در ذيل جمله (و لا يكاد يبين ) گفته : يعنى كلامش را روشن اداء نمى كرد.

***
بحث روايتى
روايتى در بيان مراد از خشم و رضاى خداى تعالى
و در كـتاب توحيد به سندى كه به احمد بن ابى عبداللّه رسانده ، و او بدون ذكر بقيهسـنـد از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) روايـت كـرده كـه درذيـل جـمـله (فـلمـا آسـفـونا انتقمنا منهم ) فرمود: خداى تعالى مانند ما خشمگين نمى شودبلكه او براى خود اوليائى خلق كرده كه آنها خشمگين و يا خشنود مى شوند. و آن اولياءمخلوق خدا و مدبر به تدبير خدايند، و خداى تعالى رضاى آنان را رضاى خود، و سخطآنـان را سـخـط خـود قـرار داده ، چـون ايـشـان را داعـيـان بـه سـوى خـود، ودليـل هـايـى بـر هـسـتـى و آثار هستى خود قرار داده ، بدين جهت اولياء بخاطر او خشم مىكنند، و به خاطر او راضى مى شوند.
و اصولا خداى تعالى در معرض اينگونه احوال قرار نمى گيرد. و اگر خود خداى تعالىايـنـگـونـه الفـاظ را در بـاره خـود اسـتـعـمـال نـكـرده بـود، مـا نـيـزاستعمال نمى كرديم ولى از آنجا كه خودش استعمال كرده ، ناگزير بايد معناى صحيحىبرايش بكنيم . معنايى كه كلام خود او مصدقش باشد، همچنان كه فرموده : (هر كس يكىاز اوليـاء مـرا اهـانـت كـنـد به جنگ من آمده است ، و به من اعلان جنگ كرده ) و نيز فرموده :(مـن يـطـع الرسول فقد اطاع اللّه هر كس رسول را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده ) و نيزفـرمـوده : (ان الذيـن يـبـايـعـونك انما يبايعون اللّه كسانى كه با تو بيعت مى كنند باخدابيعت مى كنند) همه اين گونه تعبيرات همان معنايى را دارد كه برايت گفتم ، و همچنينرضا و غضب خدا و صفات ديگرى كه نظير رضا و غضب هستند، همه در حقيقت صفات اولياىخدا است نه صفات خدا.
چـون اگـر صـفـات خـدا بـاشـد، و خدا كه پديد آورنده عالم است ، در معرض اسف و ضجرقـرار گـيـرد، بـا ايـنكه اسف و ضجر را خود او خلق كرده آن وقت مى تواند كسى بگويد:پـديـد آورنـده عـالم هـم نـابـود خواهد شد، براى اينكه وقتى بنا باشد او نيز در معرضضـجـر و غـضـب واقـع شـود در مـعرض تغيير و دگرگونگى هم واقع مى شود. و همين كهفرض دگرگونگى در او صدق كرد، فرض نابودى هم صدق خواهد كرد. و چنين خدايىايـمـن از نـابـودى نـخـواهد بود. و اگر بگويى : چه عيبى دارد كه او هم نابود شود؟ مىگـويـيـم ديـگـر پـديـد آورنده فرقى با پديده نخواهد داشت و ديگر بين قادر و مقدور وخـالق و مـخـلوق فـرقـى نـمـى ماند. و خداى تعالى بزرگتر از اينگونه فرض ها است .(تعالى اللّه عن ذلك علوا كبيرا).
او خالق اشياء است اما نه به خاطر احتياجش بدانها، پس وقتى حاجتى به آنها ندارد ديگرمحال است محدود به حدى شود و به حالتى كيفيت پيدا كند (چون اگر احتياج در او فرضشـود وجـودش و يـا حـدى از كـمـال وجـودش محدود و مشروط به وجود محتاج اليه است ولىوقتى احتياج نبود اين حد هم به ميان نمى آيد) پس اين نكته را بفهم - ان شاء اللّه .
مـؤ لف : نـظـيـر ايـن روايـت را كـافـى هـم بـه سـنـد خـود از مـحـمـد بـناسماعيل بن بزيع از عمويش حمزه بن بزيع از آن جناب (عليه السلام ) آورده .
سوره زخرف ، آيات 57 - 65


و لمـا ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون (57) و قالواء الهتنا خير ام هو ما ضربوهلك الا جـدلا بـل هـم قـوم خـصـمـون (58) ان هـو الا عـبـد انـعـمـنـا عـليـه و جعلناه مثلا لبنىاسـرئيـل (59) و لو نـشـاء لجـعـلنـا مـنـكـم مـلئكـه فـى الارض يـخلفون (60) و انه لعلمللساعه فلا تمترن بها و اتبعون هذا صرط مستقيم (61) و لا يصدنكم الشيطان انه لكمعـدو مـبين (62) و لما جاء عيسى بالبينات قال قد جئتكم بالحكمه و لابين لكم بعض الذىتـخـتـلفـون فيه فاتقوا اللّه و اطيعون (63) ان اللّه هو ربى و ربكم فاعبدوه هذا صرطمستقيم (64) فاختلف الاحزاب من بينهم فويل للذين ظلموا من عذاب يوم اليم (65).



ترجمه آيات
و چون عيسى بن مريم مثل زده مى شود ناگهان قوم تو سر و صدا راه مى اندازند (57).
و مـى گـويـنـد: آيـا خـدايـان مـا بـهـتـر اسـت يـا عـيـسـى ، ايـنمثل را نزدند مگر به اين منظور كه با تو جدال كنند، بلكه اينان مردمى مصر در خصومتند(58 ).
(وگـر نـه عـيـسى كه خدا نبود) او نبود مگر بنده اى كه ما بر او انعام كرده ، و او را مثلىبراى بنى اسرائيل قرار داديم (59).
و اگـر بـخـواهـيـم مـى تـوانـيـم شـمـا را نـابـود كـنـيـم وبـدل از شـمـا مـلائكـه را در زمـيـن قـرار دهـيـم كـه نـسـل بـهنسل جاى يكديگر را بگيرند (60).
و به درستى كه سرگذشت عيسى نسبت به قيامت علم آور است ، پس زنهار كه در امر قيامتشك نكنى ، و مرا پيروى كن كه اين است صراط مستقيم (61).
و زنـهـار كه شيطان شما را از اين صراط جلوگيرى نشود، كه او براى شما دشمن آشكاراست (62).
و چـون عـيـسـى آن مـعـجـزات معروف را آورد، گفت : من براى شما حكمت آورده ام ، و آمده ام تاپـاره اى از آنـچـه را كـه در آن اخـتلاف داريد بيان كنم ، پس از خدا پروا كنيد و مرا اطاعتنماييد (63).
به درستى اللّه به تنهايى رب من و رب شما است ، پس تنها او را بپرستيد، كه اين استصراط مستقيم (64).
پـس احـزاب و طـوائف در بـيـن خـود اخـتلاف كردند، پس واى بر كسانى كه ستم كردند ازعذاب روزى دردناك (65). بيان آيات
بـعـد از آنـكه در آيات قبل از اشاره به داستان موسى (عليه السلام ) فارغ شد، اينك درايـن آيـات بـه داسـتـان عـيـسـى (عـليـه السـلام ) اشـاره مـى كـنـد، وقـبـل از هـر چـيـز مـجـادله مـردم با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در باره عيسى(عليه السلام ) را ذكر نموده سپس از آن پاسخ مى دهد.


و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون ... خصمون



تـــفــسـيـر و شـاءن نـزول آيـه : (و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون )ووجوه مختلفى كه در اين باره گفته اند
از اينجا تا آخر چهار و يا شش آيه پيرامون جدال مردم در باره مثلى كه به عيسى بن مريمزده شـد بـحـث مـى كـنـد، و آنچه با دقت و تدبر در اين آيات به دست مى آيد، با در نظرگرفتن اينكه اين سوره در مكه نازل شده و با قطع نظر از روايات ، اين است كه مراد ازجـمـله (و لمـا ضرب ابن مريم مثلا) آيات اول سوره مريم است ، چون تنها سوره اى كهدر مـكه نازل شده و داستان مريم بطور مفصل در آن آمده سوره مريم بوده كه در آن داستانعـده اى از انـبـيـاء (عـليـهـم السـلام ) آمده ، و بدان جهت آمده كه خداى تعالى بر آنان انعامفـرمـوده . و در آخـر با آيه (اولئك الذين انعم اللّه عليهم من النبيين ) ختم شده است ، ودر آيات مورد بحث فرموده : (ان هو الا عبد انعمنا عليه ) و اين خود شاهد است بر اين كهآيه (و لما ضرب ابن مريم مثلا) اشاره به مطالب سوره مريم است .
و مـراد از جـمـله (اذا قـومـك مـنه يصدون مذمت ) قريش است ، چون كلمه (يصدون ) بهكـسـره صـاد - به معناى (يضجون ضجه و خنده مى كنند) مى باشد، و معلوم مى شودقـريـش وقـتـى شـنـيـدنـد كـه قـرآن بـه داسـتـان عـيـسـى (عـليـه السـلام )مـثـل مى زند، آن را مسخره كردند. البته كلمه (يصدون ) به ضمه صاد هم قرائت شدهكـه بـه مـعـنـاى (يـعـرضـون اعـراض مـى كـنند) مى باشد، و اين قرائت با جمله بعدىسازگارتر است .
(و قـالوا ءآلهـتنا خير ام هو) - استفهام در اين آيه انكارى است ، و معنايش اين است كه :آيـا خـدايـان مـا بـهـتـر اسـت يا پسر مريم ، گويا چون از قرآن شنيده اند كه نام مسيح رابـرده ، و نعمت و كرامت خداى را بر او شمرده ، آن را ناديده گرفته اند، و مسيح را از ديدمـسـيـحـيـت كـه او را خـدا و پسر خدا مى پنداشتند با آلهه خود مقايسه كردند و در رد دعوترسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) بر توحيد گفته اند: خدايان ما بهتر از مسيحاسـت . و ايـن نـوع جدال سخيف ترين جدالها است ، چون از آن بر مى آيد كه گويا خواستهانـد بـگـويـنـد اوصـافـى كـه در قـرآن بـراى مـسـيـح آمـده اصـلاقـابـل اعـتـنـاء نـيست ، و اگر مسيح قابل اعتنايى باشد مسيح از نظر نصارى است ، و آنهمقابل مقايسه با خدايان ما نيست ، و خدايان ما بهتر از او است .
(مـا ضـربوه لك الا جدلا) - يعنى تو را با جمله (ءالهتنا خير ام هو) مواجه نكردندمـگـر از در جـدل ، و خـواسـتـه انـد بـدان وسـيـله مـثـل مـذكـور رابـاطـل كـنـنـد، هر چند كه حق باشد (بل هم قوم خصمون ) يعنى آنان بطور قطع مردمىثابت در خصومت و مصر بر آنند.
(ان هـو الا عبد انعمنا عليه ) - اين جمله رد مطلبى است كه از گفتار مشركين استفاده مىشـود كه گفتند: (ءالهتنا خير ام هو) چون به طورى كه خواهد آمد از اين سخن برمى آيدكـه خـواسـتـه انـد بگويند مسيح ، اله نصارى است . و جمله مورد بحث در رد آن مى فرمايدمسيح تنها بنده اى بود كه ما بر او انعام كرديم .
سخن ديگر مفسرين در تفسير آيه شريفه
زمـخـشـرى در تـفـسـيـر كـشـاف و عـده زيـادى ديـگـر از مـفـسـريـن از ابـن عـبـاس و ديگراننـقـل كـرده انـد كـه در تـفـسـيـر آيـه گـفـتـه انـد: وقـتـىرسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) آيه (انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم) كه عليه قريش است تلاوت كرد، قريش سخت در خشم شدند. و ابن الزبعرى گفت : اىمـحـمـد تـنها ما و خدايان ما هيزم جهنمند، و يا خدايان همه امت ها؟ فرمود: هم شما و هم خدايانشما، و هم همه امت ها مشمول اين آيه اند. ابن الزبعرى گفت : به پروردگار كعبه سوگندكـه الان در بـحـث بـر تـو غـلبه مى كنم براى اينكه گفتى تمامى خدايان همه امت ها هيزمجـهـنـمـنـد، آيـا تو عيسى بن مريم را پيغمبر نمى دانى و بر او و بر امتش ثناى خير نمىگويى ؟
بـا ايـنـكـه ايـن را هـم مـى دانـى كـه امـت نـصارى او را مى پرستند، و نيز عزيز و ملائكهپـرسـتـيـده مـى شـوند، اگر بگويى همه اينها در آتش ‍ دوزخ قرار مى گيرند، ما هم هيچحـرفـى نـداريـم كـه بـا خـدايـان خـود در آتـش بـاشـيـم . مـشـركـيـن از ايـن احـتـجـاجخـوشحال شدند و خنديدند، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) همچنان ساكت بودتا آنكه اين آيه نازل شد: (ان الذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون ) و همچنينآيه مورد بحث در اين زمينه نازل شد.
و مـعـنـاى آن ايـن اسـت كـه : وقـتـى ابـن الزبـعـرى عـيـسـى بـن مـريـم رامـثـل زد، و مـسيح پرستى نصارى را دليل بر رد كلام تو گرفت ، (اذا قومك ) ناگهانقريش كه قوم تواند از اين مثل (يصدون ) فريادشان به خوشحالى و خنده بلند شد،چون به خيال خود تو را مجاب كردند، و آنگاه گفتند: ءآلهتنا خير ام هو) يعنى آيا خدايانمـا بهتر است يا مسيح ؟ و مسلما عيسى به نظر تو از خدايان ما بهتر است ، و وقتى او هيزمجـهـنـم بـاشـد ديـگـر جـهـنـمـى بـودن خـدايـان مـا سـهـل اسـت ، و ايـنمـثـل را بـرايـت نـزدنـد مـگـر از راه جـدل ، و صـرف غـلبـه كـردن در بحث ، نه به منظورتشخيص حق از باطل .
نقد و بررسى روايت مذكور
و ما در بحث روايتى كه بعد از آيه 98 سوره انبياء ايراد كرديم گفتيم كه اين روايت بهخـاطـر ايـنكه از چند جهت موهون و سست است ، و نيز به خاطر خللى كه در مضمون آن هست ،ضـعـيـف اسـت و نـمـى تـوان بـه آن اعـتـمـاد كـرد، حـتـى از حـافـظ ابـن حـجـر هـمنقل شده كه گفته اين حديث اصلى ندارد، و در هيچ يك از كتب حديث ديده نشده نه با سند ونه بدون سند.
و هـر چـنـد ايـن داسـتـان ابـن الزبـعـرى از طـرق شـيـعـه هـمنقل شده - و البته طورى نقل شده كه هيچ مناقشه و اشكالى متوجه آن نيست - و ليكن درآن نـقـل گـفـتـه نـشـده كـه آيـه (و لمـا ضـرب ابـن مـريـم ...) در بـاره ايـن قـصـهنازل شده است .
علاوه بر اينكه ظاهر جمله (ضرب ابن مريم ) و جمله (ءآلهتنا خير ام هو) با تفسيرىكه اين روايت كرده درست و سازگار نيست .
بـعـضـى ديـگـر از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: وقـتـى مـشـركـيـن آيـه (انمـثـل عـيـسـى عـنـد اللّه كـمـثـل ادم خـلقـه مـن تـراب ثـمقـال له كـن فـيكون ) را شنيدند، گفتند: پس دين ما راهنماتر از دين نصارى است ، براىايـنـكـه نـصـارى انـسـانـى را مـى پـرستند، و ما ملائكه را - البته منظورشان از ملائكهارباب بت ها بود - پس آلهه ما بهتر از اله نصارى است .
پـس مـثل زننده به عيسى بن مريم خداى سبحان است ، و اينكه گفتند (ءالهتنا خير ام هو)به منظور برترى دادن بت ها بر عيسى است ، نه عكس آن كه در وجه قبلى آمده بود.
ايـن وجـه هـم درسـت نـيـسـت ، بـراى ايـنـكـه آيـه شـريـفـه (انمـثـل عـيـسـى عـنـد اللّه كـمـثـل ادم خـلقـه مـن تـراب ) در مـديـنـهنازل شده ، و آيات مورد بحث كه از جمله (و لما ضرب ابن مريم ) آغاز مى شود در مكهنازل شده ، و آيات سوره اى است مكى .
از ايـن هم كه بگذريم بنابر اين وجه ، اساس گفتار مشركين اين مى شود كه خواسته اندخـود را بـر نـصارى برترى دهند، و بر اين اساس ‍ ديگر هيچ ارتباطى بين آيه (ان هوالا عبد انعمنا عليه ...) به ما قبلش تصور نمى شود.
توجيهات ديگرى براى آيه و اشكالات آنها
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: وقـتـى مـشـركـيـن شـنـيـدنـد كـه قـرآن مـى فـرمـايـد (انمـثل عيسى عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ) داد و فريادشان بلند شد و گفتند: محمد چهمنظورى از اين حرف مى تواند داشته باشد، غير از اينكه ما او را به الوهيت بشناسيم ، وبـپـرسـتيم همانطور كه مسيحيان عيسى را مى پرستند، با اينكه آلهه خود ما بهتر از محمداست .
اشـكـال ايـن تفسير همان اشكالى است كه در دو وجه قبلى بيان داشته و گفتيم مشركين مكهآيـه (ان مـثـل عـيـسـى عـنـد اللّه ) را نـشـنـيـده بودند، چون اين آيه سالها بعد در مدينهنازل شد.
بـعضى ديگر در توجيه آيه گفته اند: منظور مشركين از جمله (ءآلهتنا خير ام هو) جواباز اشـكـالى اسـت كه متوجه اعتقاد ايشان شده كه مى گفتند: ملائكه دختران خدايند و نيز ازاشـكـالى كـه مـتـوجـه مـلائكـه پـرسـتى آنان شده ، و گويا خواسته اند بگويند: مساءلهمـلائكه پرستى يك چيز نو ظهورى از ما نيست ، براى اينكه نصارى مسيح را مى پرستند،و او را بـه خـدا مـنسوب مى كنند، با اينكه موجودى است بشرى و زمينى ، و ما ملائكه را مىپرستيم و به خدا منسوب مى كنيم كه از بشر زمينى برتر و بهتر است .
اشكال اين توجيه هم اين است كه از عهده توجيه جمله (و لما ضرب بن مريم مثلا اذا قومكمـنـه يـصـدون ) بـرنـمى آيد، چون از آيه برمى آيد كه براى مشركين مثلى از عيسى زدهشـده ، و آنـان به داد و فرياد درآمده اند، و اين وجه توجيه نمى كند كه چه مثلى از عيسىبـراى مـشـركـيـن زده شـده . عـلاوه بر اين ، جمله (ان هو الا عبد انعمنا عليه ) بنابر اينتفسير بى ربط به ما قبل مى شود، همانطور كه در دو وجه قبلى نيز بى ربط مى شد.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـعـنـاى ايـنـكه گفته اند: (ءآلهتنا خير ام هو) اين است كهمـثـل مـا در پـرسـتـش آلهـه مـثـل نـصـارى اسـت در پـرسـتـش ‍ مـسـيـح ،حـال خـودت بـگـو كـدام بـهـتر است ؟ پرستش آلهه ما و يا پرستش مسيح ؟ اگر در پاسخبـگـويـد: عـبـادت مـسـيـح بـهـتـر اسـت ، اعـتـراف كـرده بـه ايـنـكـه پس غير خدا پرستيدنعـمـل درسـتى است . و اگر بگويد عبادت آلهه بهتر است ، باز هم همان اعتراف را كرده . واگر بگويد در پرستش مسيح هيچ خيرى نيست ، مقام و منزلت او را پايين آورده . آنگاه جمله(ان هـو الا عـبـد انـعـمـنـا عـليه ) جواب گفتار مشركين مى شود، و مى فرمايد اگر مسيحشـرافـت هايى مختص به خود دارد، انعامى است كه خداى تعالى به او كرده ، و باعث نمىشود كه پرستش او جائز باشد.
اشـكال اين توجيه اين است كه هر چند فى نفسه حرف درستى است ، اما گفتگو در اين استكه جمله (ءآلهتنا خير ام هو) چگونه بر اين برترى دلالت دارد.
گفتار طبرسى در مجمع البيان بعد از نقل وحده تغيير آيه
در مـجـمـع البـيـان بـعـد از نقل وجوهى كه در تفسير آيه گفته اند خودش گفته : چهارميشتـفـسـيـرى اسـت كـه از پيشوايان اهل بيت (عليهم السلام ) از امير المؤ منين (عليه السلام )نـقـل كـرده اند كه فرموده : روزى نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) رفتم ، وديـدم در بـيـن جـمـعـى از قـريـش نـشـسـتـه ، هـمـيـن كـه مـرا ديـد فـرمـود: يـا عـلى !مـثـل تـو در ايـن امـت مـثـل عـيسى بن مريم است كه جمعى او را دوست داشتند، و در دوستى خودافراط كرده ، هلاك شدند، و جمعى ديگر دشمنش داشتند و در دشمنى خود افراط كرده ، هلاكشـدنـد، و جـمـعـى ديـگـر راه مـيـانـه را رفـتـنـد و نـجـات يـافـتـنـد. ايـن گـفـتـاررسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بر قريش گران آمد و خنده سر دادند، و گفتند:عـلى را تـشـبـيـه بـه انـبـيـاء و رسـل مـى كـنـد، پـس در پـاسـخـشـان ايـن آيـهنازل شد.
مـؤ لف : ايـن روايـت كـلام مـشـركين را كه گفتند آيا خدايان ما بهتر است يا او توجيه نمىكـنـد، و اگـر قـصـه اى كـه در روايـت آمـده شـاءننـزول آيـه بـاشد، معناى جمله (ءآلهتنا خير ام هو) اين مى شود كه : اگر ما آلهه خود راپـيروى و بزرگانمان را اطاعت كنيم ، بهتر است از اينكه على را دوست داشته باشيم و اورا سـرور خـود بدانيم ، تا بر ما حكومت كند. و يا بهتر است از اينكه محمد را پيروى كنيمتا او على ، پسر عمويش را بر ما سرور و حاكم سازد.
مـمـكـن هـم هـست جمله (و قالوا ءآلهتنا خير ام هو...) جمله اى استينافى و غير مربوط به ماقـبـل بـاشـد. و خـلاصـه ايـن آيـه در خـصـوص ‍ آن قـصـهنـازل نـشـده بـاشـد، بلكه تنها آيه (و لما ضرب بن مريم مثلا) در خصوص آن قصهنازل شده باشد.


ان هـو الا عـبـد انـعـمـنـا عـليـه و جـعـلنـاه مـثـلا لبـنـىاسرائيل



آنـچـه سياق اقتضاء مى كند اين است كه ضمير هو به عيسى بن مريم برگردد، و مراد ازمـثـل بـودن او بـطورى كه گفته اند اين است كه آن جناب آيتى عجيب از آيات الهى است كهنامش مانند مثلهاى جارى بر سر زبانها است .
و مـعناى آيه اين است : پسر مريم به جز بنده اى كه اظهار بندگى ما مى كرد نبود. بندهاى بود كه ما بر او انعام كرديم و نبوتش داديم ، و به روح القدس تاءييدش نموديم ومـعـجـزاتـى روشن بر دستش جارى ساختيم ، و انعامهاى ديگر به او كرديم ، و او را آيتىعـجـيـب و خـارق العـاده قـرار داديـم تـا بـه وسـيـله او حـق را بـراى بـنـىاسرائيل بيان كرده باشيم .
و ايـن مـعـنا بطورى كه ملاحظه مى فرماييد رد جمله (ءآلهتنا خير ام هو) مى باشد، چونظـاهـر ايـن جـمله اين است كه خواسته اند خدايان خود را در الوهيت بر مسيح برترى دهند. وحاصل جواب اين است كه : مسيح اصلا اله نبود كه در مقام مقايسه الوهيت او با الوهيت خدايانخـود بـرآيـيـد، بـلكـه تـنـهـا و تنها بنده اى بود كه خدا بر او انعام كرد. و اما آلهه خودمشركين كه نظريه قرآن در باره الوهيتشان روشن است ، و آيه مورد بحث در مقام رد آن نيست.
ردّ اســـتـــبــعـاد كمالات عيسى (ع ) توسط مشركين ، و بيان امكان تزكيه انسان تا سرحدّملك گونه شدن


و لو نشاء لجعلنا منكم ملئكه فى الارض يخلفون



ظاهرا اين آيه شريفه متصل است به ما قبلش ، و مى خواهد اين استبعاد را بر طرف كند كهچـگـونـه مـمـكـن اسـت يـك فـرد بـشـر داراى ايـن هـمـه كـمـالاتـى كـه قـرآن دربـاره عـيسىنـقـل مـى كـنـد بـوده بـاشـد و بـتـوانـد مـرغ بيافريند، مرده زنده كند، و در روزهايى كهطـفـل در گـهـواره اسـت بـا مـردم حـرف بـزنـد، و خـوارقـىامـثال اين از خود بروز دهد. و خلاصه مانند ملائكه واسطه فيض در احياء و اماته و رزق وساير انواع تدبير باشد، و در عين حال عبد باشد و نه معبود و مالوه باشد، نه اله .
آرى ، اين گونه كمالات در نظر وثنيت مختص به ملائكه ، و ملاك الوهيت آنها است كه بايدبـخـاطـر داشـتـن آنـهـا پـرسـتـيـده شـونـد. و كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : از نـظـر وثـنـيـتمحال است بشرى پيدا شود كه اين نوع كمالاتى را كه مختص ملائكه است دارا باشد.
آيه شريفه مى خواهد اين استبعاد را برطرف ساخته ، بفرمايد كه خداى تعالى مى تواندانـسـان را آن چـنـان تـزكـيـه كـنـد و باطنش را از لوث گناهان پاك سازد كه باطنش باطنمـلائكـه گـردد و ظـاهـرش ظـاهـر انـسان باشد و با ساير انسانها روى زمين زندگى كند.خـودش از انـسـانى ديگر متولد شود، و انسانى ديگر از او متولد گردد، و آنچه از ملائكهبه ظهور مى رسد از او نيز ظهور يابد.
و ايـن كـار انـقـلاب مـاهـيـت نـيـسـت كـه بـگـويـى فـى نـفـسـه امـرى اسـتمـحـال و قـابـل آن نـيـسـت كـه از خـدا سـر بـزنـد، بـلكـه نـوعـىتـكـامـل وجـودى اسـت ، كـه خـداى تـعـالى انـسـانـى را از حـدى ازكمال بيرون آورده ، به حدى بالاتر از آن مى برد، كه امكان و ثبوتش در جاى خود ثابتو مسلم شده است .
و بنابراين كلمه (من ) در (منكم ) به معناى بعضى از شما است ، و جمله (يخلفون) بـه مـعـناى اين است كه بعضى بعضى ديگر را جانشين خود سازد (همانطور كه گفتيمدر عـيـن اين كه كار ملائكه را مى كنند، خود خليفه و فرزند ديگرى باشند، و فرزندانىاز ايشان خليفه و جانشين ايشان شوند).
و در مـجـمـع البـيـان گـفـتـه كـلمـه (مـن ) در (مـنـكم ) معناى بدليت را افاده مى كند،همانطور كه در شعر شاعر به اين معنا آمده ، مى گويد:
فليت لنا من ماء زمزم شربه

مبرده باتت على الطهيان

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation