بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 8, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و درتفسير عياشى از ابى الصهبان بكرى روايت كرده كه گفت : من در حضور على بنابيطالب (عليه السلام ) بودم كه آن حضرت راءس ‍ الجالوت و اسقف نصارا را احضارنمود و به ايشان گفت : من از شما پرسشى خواهم كرد كه خودم به جواب آن داناتر ازشمايم ، پس ‍ بيهوده از دادن جواب آن طفره نرويد و از من كتمان نكنيد. آنگاه به راءسالجالوت گفت : به حق آن كسى كه تورات را بر موسىنازل كرد، و بنى اسرائيل را از من و سلوى خورانيد، و براى ايشان ازدل دريا راه خشكى باز كرد، و از سنگ كوه طور براى ايشان دوازده چشمه جوشانيد، و هريك را به سبطى از اسباط بنى اسرائيل اختصاص داد مرا خبر ده از اينكه بنىاسرائيل بعد از موسى به چند فرقه منشعب شدند؟ راءس الجالوت گفت : به يك فرقهباقى ماندند. حضرت فرمود: به حق آن خدايى كه جز او معبودى نيست دروغ گفتى ، بنىاسرائيل به هفتاد و يك فرقه منشعب شدند، و همه در آتشند مگر يك فرقه ، كه قرآندرباره ايشان مى فرمايد: (و من قوم موسى امه يهدون بالحق و به يعدلون ).
و در مجمع البيان گفته است : اين فرقه از يهود قومى هستند كه در ماوراى چين زندگىمى كنند، و بين آنان و سرزمين چين وادى ريگزارى فاصله است ، قومى هستند كه چيزى ازشرايع و احكام تورات را تغيير نداده اند. صاحب مجمع البيان سپس اضافه كرده است كهاين معنا مضمون روايتى است كه از ابى جعفر (عليه السلام )نقل شده است .
اشاره به روايات و داستان هاى خرافى و مجعولى كه درباره فرقه يهود ساختهوپرداخته شده است
مؤ لف : روايت مزبور ضعيف و غير مسلم الصدور است . علاوه بر اين ، از چنين فرقهيهودى كه به راه حق هدايت كنند و در بين خود به عدالت حكم نمايند اثرى نمى بينيم ، وبفرض هم كه در روزگار ما چنين مردمى در ماوراى چين بوده باشند قطعا فرقه هادى وعادل نيستند، براى اينكه اولا دين يهود با شريعت عيسى نسخ شده ، و ثانيا شريعت عيسىهم به آمدن دين اسلام از اعتبار ساقط گرديده ، پس اگر در ماوراى چين مردمى هادى به حقو عادل يافت شوند جز مسلمان نمى توانند باشند، و لذا بعضى از دانشمندان كه اينداستان خرافى را نقل كرده اند ناگزير شده اند يك جمله به آن بيفزايند و آن اين است كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در شب معراج در ميان آنان فرود آمد و به ديناسلام دعوتشان كرد، و آنان به وى ايمان آورده و مسلمان شدند، ورسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نماز را به ايشان تعليم داد.
علاوه بر اين ، داستان هاى عجيب و غريبى براى ايشان تراشيده ونقل كرده اند، از آن جمله مقاتل گفته است : از جمله چيزهايى كه خداوند با آنرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را فضيلت داده اين است كه او را در شب معراجبه سوى پدران قوم موسى كه در ماوراى چين هستند فرستاد، و داستان اين قوم چنين استكه : وقتى بنى اسرائيل گناه كار شدند، و مردان نيكى را كه امر به عدالت مى كردند،كشتند، اين نيك مردان كه آن روز در زمين مقدس بسر مى بردند از خدا خواستند(پروردگارا ما را از ميان بنى اسرائيل بيرون كن )، خداوند دعايشان را مستجاب كرد وراهى از زير زمين برايشان باز كرد، نيك مردان يهود وارد آن نقب شدند، خداوند در آن نقبنهرى جارى ساخت كه همه جا با ايشان در جريان بود، و چراغى از نور براى - شان قرارداد كه همه جا پيش پايشان را روشن مى كرد، نيك مردان يهود يكسال و نيم در اين نقب راه پيمودند تا از بيت المقدس به سرزمين فعلى خود در چينرسيدند، خداوند ايشان را از زير زمين بيرون آورد و در سرزمينىمنزل داد كه پرندگان و چارپايان و درندگان با هم زندگى مى كنند، سرزمينى كه درآنجا گناه و نافرمانى نيست ،
و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در شب معراج در ميان ايشان آمد در حالى كهجبرئيل با او بود، همگى به وى ايمان آورده و او را تصديق كردند، و آن جناب ايشان رانماز آموخت ، و ايشان اقرار كردند كه موسى به آمدن وى بشارتشان داده است .
خرافه ديگر روايتى است كه شعبى نقل كرده و گفته : براى خداوند بندگانى است درماوراى اندلس به همان مقدار مسافتى كه ما با اندلس داريم ، مردمى هستند كه حتى تصوراينكه كسانى خدا را معصيت مى كنند برايشان ممكن نيست ، ريگ هاى زمينشان در و ياقوتوكوه هايشان طلا و نقره است ، نه زراعتى بهعمل مى آورند و نه با درو كردن و بلكه با هيچ كارى سر و كار ندارند، براى هر يك جلوخانه هايشان درختى است كه برگ هاى پهنى دارد، از همان برگ ها لباس تهيه مى كنند،و درخت ديگرى است كه از ميوه آن ارتزاق مى نمايند. و همچنين روايات ديگرى كه درداستان اين فرقه خيالى از يهود وارد شده كه تمامىمجعول و دروغى است .
معناى آيه مورد بحث از بيان سابق معلوم شد، و احتياج به بيان زائدى ندارد.
آيات 171 - 161 سوره اعراف  


و اذ قيل لهم اسكنوا هذه القريه و كلوا منها حيث شئتم و قولوا حطه و ادخلوا الباب سجدانغفر لكم خطيئاتكم سنزيد المحسنين (161)
فبدل الذين ظلموا منهم قولا غير الذى قيل لهم فارسلنا عليهم رجزا من السماء بما كانوايظلمون (162)
و سئلهم عن القريه التى كانت حاضره البحر اذ يعدون فى السبت اذتاتيهم حيتانهم يوم سبتهم شرعا و يوم لا يسبتون لا تاتيهم كذلك نبلوهم بما كانوايفسقون (163)
و اذ قالت امه منهم لم تعظون قوما الله مهلكهم او معذبهم عذابا شديداقالوا معذره الى ربكم و لعلهم يتقون (164)
فلما نسوا ما ذكروا به انجينا الذين ينهون عنالسوء و اخذنا الذين ظلموا بعذاب بئيس بما كانوا يفسقون (165)
فلما عتوا عن ما نهوا عنهقلنا لهم كونوا قرده خاسئين (166)
و اذ تاذن ربك ليبعثن عليهم الى يوم القيمه منيسومهم سوء العذاب ان ربك لسريع العقاب و انه لغفور رحيم (167)
و قطعناهم فىالارض امما منهم الصالحون و منهم دون ذلك و بلوناهم بالحسنات و السيئات لعلهميرجعون (168)
فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب ياخذون عرض هذا الادنى و يقولونسيغفر لنا و ان ياتهم عرض مثله ياخذوه الم يوخذ عليهم ميثاق الكتاب ان لا يقولوا علىالله الا الحق و درسوا ما فيه و الدار الاخره خير للذين يتقون افلا تعقلون (169)
و الذينيمسكون بالكتب و اقاموا الصلوه انا لا نضيع اجر المصلحين (170)
و اذ نتقناالجبل فوقهم كانه ظله و ظنوا انه واقع بهم خذوا ما آتيناكم بقوه و اذكروا ما فيه لعلكمتتقون (171).


ترجمه آيات  
و چون به ايشان گفته شد در اين قريه جاى گيريد و از هر جاى آن خواستيد بخوريد ودر دعا گوييد گناهان ما فرو ريز، و از اين در سجده كنان درون شويد تا گناهانتانبيامرزيم ، و نيكوكاران را فزونى خواهيم داد (161)
كسانى از ايشان كه ستمگر بودند سخنى جز آنچه دستور داشتند بجاى آن آوردند و بهسزاى آن ستم ها كه مى كردند از آسمان عذابى به ايشان فرستاديم (162)
ايشان را از دهكده اى كه نزديك دريا بود بپرس ، چون به حرمت شنبه تعدى كردند چونماهى هايشان روز شنبه دسته دسته سوى ايشان مى آمدند، و روزى كه شنبه نمى گرفتندنمى آمدند، بدينسان به سزاى آن عصيان كه مى كردند مبتلايشان مى كرديم (163)
و چون گروهى از آنها گفتند براى چه گروهى را كه خدا هلاكشان مى كند يا عذابسختشان مى كند پند مى دهيد، گفتند: پند دادن ما عذر جويى به پيشگاه پروردگارتاناست و به اين اميد كه شايد پرهيزكارى كنند (164)
و چون چيزهايى را كه بدان تذكرشان داده شده بود به غفلت سپردند كسانى را كه ازبدى منع مى كردند رهانيديم ، و كسانى را كه ستم كرده بودند به سزاى آن عصيان كهمى كردند به عذابى سخت دچار كرديم (165)
وقتى از آنچه نهى شده بودند سر پيچيدند گفتيمشان بوزينگان مطرود شويد (166)
و چون پروردگارت اعلام كرد كه تا روز قيامت بر يهودان كسى را مى گمارد كه آنها راعذابى سخت كند كه پروردگارت تند مجازات است ، و هم او آمرزگار و رحيم است (167)
و آنها را در زمين به گروهها تقسيم كرده ايم ، بعضى آنها شايسته گانند، و بعضىديگر كم از آنند، و آنها را به خوبى ها و بدى ها بيازموديم شايد به خدا باز گردند(168)
از پس آنها جانشينان به جا ماندند كه كتاب آسمانى را به ميراث برده اند و خواسته ايندنيا به رشوه گيرند و گويند ما را خواهند بخشيد، و اگر خواسته اى نظير آن پيششانآيد بگيرند مگر از ايشان در تورات كه مندرجات آن را آموخته اند پيمان نگرفته اند كهدرباره خدا جز حق نگويند، سراى آخرت براى كسانى كه پرهيزكارى مى كنند بهتر استچرا خرد ورزى نمى كنيد (169)
و كسانى كه به كتاب خدا چنگ زنند و نماز بپا كنند ما پاداش اصلاح گران را تباه نمىكنيم (170)
و چون آن كوه را بكنديم بالاى آنها برديم كه گويى سايبانى بود و گمان بردند كهكوه رويشان افتادنى است كتابى را كه به شما داده ايم محكم بگيريد و مندرجات آن رابه خاطر بسپاريد شايد پرهيزكارى كنيد (171)
بيان آيات  
بيان آيات شريفه ، كه قسمت ديگرى از داستان هاىبنىاسرائيل و نافرمانى هايشان را نقل مى كند.
در اين آيات چند قسمت ديگر از داستانهاى بنىاسرائيل و نافرمانى هاى ايشان نقل شده كه بخاطر نقض عهدى كه كردند خداوند بهعقوبت گرفتارشان كرده است ، و از ستمگران كسانى برايشان مسلط كرده كه شكنجهشان داده اند، اين حال اسلاف ايشان بوده از اين اسلاف و نياكان بنىاسرائيل نسلهايى به وجود آمدند كه آيات خدا را به بهاى اندكى فروخته و در امر دينبى اعتنايى كردند، مگر عده كمى كه از حق نگذشتند.


و اذ قيل لهم اسكنوا هذه القريه ...


مقصود از (قريه ) همان سرزمينى است كه در بيت المقدس واقع بوده و بنىاسرائيل ماءمور شدند تا آن شهر را فتح نموده و بااهل آنجا كه از عمالقه بوده اند جنگيده و ايشان را هزيمت دهند و شهر را تصرف كنند، بنىاسرائيل از اين ماءموريت سر باز زده و در نتيجه به سرگردانى در بيابان (تيه )مبتلا شدند، تفصيل اين داستان در سوره (مائده ) آيه (20 - 26) گذشت .
(و قولوا حطه و ادخلوا الباب سجدا...) گفتار در پيرامون نظير اين آيه در سوره(بقره ) آيه (58 - 59) گذشت ، و جمله (سنزيد المحسنين ) در موضع جواب ازسؤ ال مقدر است ، كانه بعد از آنكه فرمود: (يغفر لكم خطيئاتكم ) كسى مى پرسد:ديگر چه ؟ مى فرمايد: ما نيكوكاران را زياده مى دهيم .


و سالهم عن القريه التى كانت حاضره البحر اذ يعدون فى السبت ...


يعنى از بنى اسرائيلحال اهل آن قريه اى را كه در ساحل دريا قرار داشت بپرس . مقصود از (حاضر دريابودن ) در نزديكى دريا و مشرف به آن قرار داشتن است . (يعدون ) از (تعدى ) ودر اينجا مقصود تجاوز از آن حدود و مقرراتى است كه خداوند براى روز شنبه يهودجعل فرموده بود، و آن اين بود كه بخاطر بزرگداشت اين روز شكار ماهى را ترك كنند.(اذ تاتيهم حيتانهم ) مقصود از (ماهى هاى ايشان ) ماهى هاى سمت ايشان است . (يومسبتهم شرعا) كلمه (شرع ) جمع (شارع ) است كه به معناى ظاهر و آشكار است ،يعنى روزهاى شنبه ماهى هاى سمت ايشان خود را آشكار مى كردند و روى آب پيدا مى شدند.(و يوم لا يسبتون لا تاتيهم ) يعنى تجاوزشان از حدود خدايى روز شنبه بود كه ماهىها روى آب آشكار مى شدند و ايشان ممنوع از صيد بودند، و اما بعد از روز شنبه كه مجازدر صيد بودند ماهى ها نزديك نمى آمدند،
و اين خود يك امتحانى بوده از خداى تعالى ، و خداوند به اين جهت ايشان را به چنينامتحانى مبتلا كرد كه فسق و فجور در ميان ايشان رواج يافته بود، و حرص بر ايناعمال ، ايشان را وادار به مخالف ت امر خدا و صيد ماهى و بدست آوردن هزينه فسق وفجورشان مى كرد، و تقوائى كه ايشان را از مخالفت باز بدارد نداشتند لذا فرمود:(و كذلك نبلوهم ) يعنى اينچنين ما ايشان را مى آزماييم (بما كانوا يفسقون ) بخاطرفسقى كه مرتكب مى شدند.
جواب دسته اى از امت موسى (ع ) كه نهى از منكر مى كردند به دسته ديگرى كهسكوتپيشه كرده بودند


و اذ قالت امه منهم لم تعظون قوما الله مهلكهم ...


معلوم مى شود امت ديگرى بوده كه اين امت را موعظه مى كرده اند، پس تقدير آيه چنين است: (اذ قالت امه منهم لامه اخرى كانت تعظهم - آن زمان كه امتى از ايشان به امت ديگرى كهايشان را موعظه مى كرد گفتند ...) و جمله (لامه اخرى كانت تعظهم ) براى اختصارحذف شده است . و ظاهر اينكه گفتند: (چرا موعظه مى كنيد مردمى را كه خدا هلاكشان خواهدكرد) اين است كه ايشان اهل تقوا بوده اند، و از مخالفت امر خدا پروا داشته اند جز اينكهديگران را كه اهل فسق بودند نهى از منكر نمى كردند، چون اگر خود اين امت نيزاهل فسق و تعدى بودند آن قوم ديگر ايشان را نيز موعظه مى كردند و در پاسخ اعتراض وملامتشان نمى گفتند: (معذره الى ربكم - تا نزد پروردگار شما معذور باشيم ) و نيزاز گفتار عده اى كه سكوت كردند بر مى آيد كهاهل فسق و فجور مساءله تجاوز و عصيان را به حدى رسانده بودند كه علنا مرتكب فسقمى شدند، و ديگر نهى از منكر در ايشان اثر نمى كرده ، چيزى كه هست آن امت ديگر كهسكوت نكرده و همچنان نهى از منكر مى كردند ماءيوس از موعظه نبودند و هنوز اميدواربودند بلكه در اثر پافشارى بر موعظه و نهى از منكر دست از گناه بردارند، ولااقل چند نفرى از ايشان ، تا اندازه اى به راه بيايند.
علاوه بر اين ، غرضشان از اصرار بر موعظه اين بوده كه در نزد خداى سبحان معذورباشند، و بدين وسيله مخالفت با فسق ، و انزجار خود را از طغيان و تمرد اعلام داشتهباشند. و لذا در پاسخ امت ساكت كه به ايشان مى گفتند: (چرا موعظه مى كنيد) اظهارداشتند: (معذره الى ربكم و لعلهم يتقون - تا هم نزد پروردگارتان معذور باشيم و همشايد ايشان از گناه دست بردارند).
و در اينكه گفتند: (نزد پروردگارتان ) و نگفتند (نزد پروردگارمان ) اشاره استبه اينكه نهى از منكر به ما اختصاص ندارد، شما هم كه سكوت كرده ايد مسؤ وليد، وبايد اين سكوت را شكسته و اين قوم را نصيحت كنيد، براى اينكه اعتذار به سوىپروردگار بخاطر مقام ربوبيتيش بر هر كسى واجب است ، و همه مربوبين اين پروردگاربايد ذمه خود را از تكاليفى كه به ايشان شده و وظائفى كه به آنانمحول گشته فارغ سازند، همانطور كه ما مربوب اين رب هستيم شما نيز هستيد، پس آنچهكه بر ما واجب است بر شما نيز واجب است .
مقصود از نسيان در آيه شريفه بى اثر شدن تذكرات در دلهاىبنىاسرائيل است .


فلما نسوا ما ذكروا به انجينا الذين ينهون عن السوء


مقصود از فراموشى تذكرها بى تاءثير شدن آن دردل هاى ايشان است ، هر چند به ياد آن تذكرها بوده باشند، زيرا اخذ الهى مسبب از بىاعتنايى به اوامر او و اعراض از تذكرهاى انبياى او است ، وگرنه اگر مقصود فراموشىباشد عقوبت معنا نداشت چون فراموشى بحسب طبع خودش مانع از فعليت تكليف وحلول عقوبت است . توضيح اينكه ، انسان وقتى بهوسايل و وسايط مختلفى كه خداوند در اختيارش گذاشته متذكر و متوجه به تكاليفىالهى شود (و حتما مى شود) امتثال آن تكاليف يا موافق طبع وميل درونى او است و يا نيست ، و در صورتى كه موافق طبع او نباشد يا بخاطر خدا ازميل نفسانى خود چشم پوشيده و آن تكاليف را انجام مى دهد، و يا به حدود الهى و تكاليفاو وقعى ننهاده و بخاطر ميل نفسانى خود خدا را معصيت مى كند، چيزى كه هست باراول از اين نافرمانى خود در دل احساس شرمسارى و ناراحتى مى كند، و در هر بار ديگرىكه نافرمانى را تكرار كند آن احساس ضعيف تر شده و بى اعتنايى به امر پروردگاردر نظرش آسان تر مى شود، همچنانكه اثر تذكرهاى انبياء (عليهم السلام ) هم در دلشكمتر مى گردد، و خلاصه در هر تكرارى امكان معصيت در نظرش قوى تر و اثر تذكراتضعيف تر شده تا آنجا كه بطور كلى تذكرات در دلش بى اثر و وجود و عدمش ‍ يكسانمى شود، در آيه مورد بحث كه فرمود: (فلما نسوا ما ذكروا به ...) مقصود از نسيان همينبى اثر شدن تذكرات است .
و در خود آيه دلالت هست بر اينكه نجات يافتگان از ايشان تنها همان اشخاصى بوده اندكه نهى از منكر مى كردند، و خداوند مابقى ايشان يعنى مرتكبين صيد ماهى در روز شنبه وآن كسانى را كه سكوت كرده بودند و تازه به دستهاول اعتراض مى كردند كه چرا ايشان را موعظه مى كنيد، همه را به عذاب خود هلاك كردهاست .
و نيز آيه دلالت مى كند كه خداوند اعتراض كنندگان را بخاطر سكوتشان و ترك نكردنمراوده با ايشان شريك ظلم و فسق متجاوزين شناخته است .
و نيز آيه شريفه دلالت مى كند بر يك سنت عمومى الهى - نه اينكه اين روش تنهااختصاص به بنى اسرائيل داشته باشد - و آن سنت اين است كه جلوگيرى نكردن از ستمستمگران و موعظه نكردن ايشان در صورت امكان ، و قطع نكردن رابطه با ايشان درصورت عدم امكان موعظه ، شركت در ظلم است ، و عذابى كه از طرف پروردگار در كمينستمگران است در كمين شركاى ايشان نيز هست .


فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم كونوا قرده خاسئين


كلمه (عتو) به معناى زياده روى در معصيت است ، و (قرده ) جمع (قرد) است ، كهحيوانى است معروف (ميمون ) و كلمه (خاسى ء) به معناى رانده شده است ، و از(خساالكلب ) گرفته شده كه به معناى سگ رانده شد است .
و اينكه فرمود: (فلما عتوا عن ما نهوا عنه ) تقديرش (عن ترك ما نهوا) است ، براىاينكه از ترك منهيات سرپيچى مى شود، نه از خود آنها، بقيه معناى آيه روشن است .


و اذ تاذن ربك ليبعثن عليه م الى يوم القيامه ...


كلمه (تاذن ) مانند كلمه (اذن ) به معناى (اعلام كرد) است و لام در (ليبعثن )لام قسم و معناى آيه اين است : به ياد آر آن وقتى را كه پروردگارت اعلام كرد كهسوگند خورده كسانى را بر ايشان بگمارد كه دائما بدترين شكنجه ها را به آنانبچشاند، گماشتنى كه با دوام و بقاى دنيا ادامه داشته باشد.
معناى : ان ربك لسريع العقاب  
و اينكه فرمود: (ان ربك لسريع العقاب ) معنايش اين است كه پاره اى از عقاب هاىخداوند عقابى است كه فورى و با شتاب روى مى آورد، مانند عقاباهل طغيان ، همچنانكه در آن آيه ديگر فرموده : (الذين طغوا فى البلاد... ان ربكلبالمرصاد) و اگر ما در معناى آيه گفتيم (پاره اى از عقابهاى ...)، وحال آنكه در آيه كلمه (بعض ) نيامده است ، دليلش جمله (وانه لغفور رحيم ) است ،چون بحسب ظاهر، اين جمله در دنباله آيه شريفه نيامده مگر براى اينكه بفهماند همه عقابهاى خدا سريع و فورى نيست ، چه اگر خداوند همواره سريع العقاب مى بود، و همه عقابهايش فورى بود ديگر جمله (و انه لغفور رحيم ) درذيل آيه معنا نداشت ، چون سياق آيه سياقى است ممحض در معناى مؤ اخذه و انتقام ، پس جملهمذكور معناى آيه را به اين برگشت مى دهد كه (پروردگار تو بخشنده گناهان ، ومهربان با بندگانش هست ، و ليكن اينطور هم نيست كه وقتى حكم عقاب را درباره بعضىاز بندگانش ‍ بخاطر استحقاقى كه بجهت طغيان و سركشى دارند براند، عقابش سريعاست ، و فورا محكوم را مى گيرد، چون بعد از حكم راندنش هيچ چيزى مانع از نفوذ حكمشنمى شود).
و بعيد نيست كه همين معنا مقصود كسانى باشد كه گفته اند معناى جمله (ان ربك لسريعالعقاب ) اين است كه خداى تعالى عقابش ‍ نسبت به كسانى كه بخواهد ايشان را در دنياعقاب كند سريع است ، گو اينكه مناسب تر اين بود كه گفته شود: اين معنى ، معناىمجموع (ان ربك لسريع العقاب و انه لغفور رحيم ) است ، تا كسى توهم نكند كهسريع العقاب بودن خداوند با حليم بودنش منافات دارد.


و قطعناهم فى الارض امما منهم الصالحون ...


در مجمع البيان مى گويد: كلمه (دون ) درمحل رفع است ، چون مبتدا است ، و اگر در ظاهر منصوب آمده براى تمكن در ظرفيتش ‍ است ،نظير آن - بنابر قول ابى الحسن - كلمه (بين ) در جمله (لقد تقطع بينكم ) است ،زيرا اين كلمه نيز در اين جمله قائم مقام فاعل و در موضع رفع است ، و بخاطر اينكهظرف است منصوب آمده ، و همچنين است كلمه (بين ) در جمله (يوم القيامهيفصل بينكم )، زيرا در اينجا از جهت اينكه قائم مقامفاعل است بايد مرفوع باشد و منصوب شده . ممكن هم هست در آيه مورد بحث بگويىتقدير (و منهم جماعه دون ذلك ) بوده و موصوف مرفوع يعنى جماعت حذف شده و صفتآن يعنى كلمه (دون ) به جايش نشسته است .
و مقصود از (حسنات ) و (سيئات ) در آيه مورد بحث نعمتها و گرفتاريهاى دنيا است، و مابقى آيه معنايش روشن است .


فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب ...


كلمه (عرض ) به معناى هر چيز غير ثابت است ، و در جمله (عرض الحياه الدنيا- شؤون ناپايدار زندگى دنيا) به همين معنا است ، و مراد از (عرض هذا الادنى ) نيز لذائذزندگى دنيا و نعمتهاى زودگذر آن است ، و اگر به اشاره مذكر (هذا) به آن اشارهفرموده و حال آنكه جا داشت به مونث (هذه ) به آن اشاره شود براى تحقير آن است ،گويا خواسته است با تجاهل كردن در حق آن برساند كه دنيا آنقدر بى ارزش و غيرقابل اعتنا است كه هيچ خصوصيت و صفت مرغوبى كه جلب نظر كند ندارد، نظير اينتوجيه در جمله (هذا ربى هذا اكبر) كه حكايت كلام ابراهيم (عليه السلام ) است گذشت .
جمله (و يقولون سيغفر لنا) سخن گزافى است بدون سند كه اسلاف يهود آن را درغرورى كه به تشكيلات خود داشتند، از خود تراشيده اند، همچنانكه حزب خود را حزب خداو خويشتن را فرزندان و دوستان خدا مى ناميدند،
و نمى توان آن را حمل بر اين كرد كه خواسته اند به خود وعده توبه دهند، زيرا در آنهيچ قرينه اى كه دلالت بر اين كند ديده نمى شود، همچنانكه نمى توان آن راحمل بر اميد رحمت و مغفرت الهى كرد، براى اينكه اميدوارى به مغفرت خدا آثارى دارد كهبا رفتار ايشان هيچ سازگارى ندارد.
اميدوارى به خدا، بدون اضطراب و بيم از گناه و گفتن اينكه خدا ما را مىآمرزد(سيغفرلنا) اميد صادق نيست .
آرى ، اميد خير هميشه تواءم با خوف از شر است ، همچنانكه اميد خير مايه آرامش خاطر ومسرت درونى است همچنين خوف از شر باعث اضطراب خاطر و اندوه درونى است ، پساميدوارى صحيح و صادق نشانيش اين است كه نفس آدمى حالتى متوسط بين سكون واضطراب و جذب و دفع و مسرت و اندوه داشته باشد، و كسى كه خود را يكسره به دستشهوات سپرده و غوطه ور در لذائذ مادى است ، و اصلا به ياد عقوبت كارهاى زشت خودنيست ، و وقتى هم كسى او را از وعده هايى كه خداوند به ستمكاران داده مى ترساند، و اورا به ياد عواقب وخيم مجرمين مى اندازد، در پاسخ مى گويد: (خدا كريم و بخشنده است) و با همين حرف به خيال خود، خود را از حمله بدگويان رهانيده ، وخيال خود را در تمتع از لذائذ مادى راحت مى كند چنين كسى اميدش اميد صادق نيست ، بلكهآرزوئى است كاذب و نقشه خطرناكى است از وسوسه هاى شيطان ، (فمن كان يرجوالقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعباده ربه احدا- كسى كه اميد لقاىپروردگار خود را دارد بايد عمل صالح كند و در پرستش كسى را شريك پروردگار خودنگيرد).
(و ان ياتهم عرض مثله ياخذوه ) ولى اگر سود مادى ديگرى غير از آنچه دارندعايدشان شود از هوا مى قاپند و به آنچه كه دارند قناعت نمى كنند و اگر راستى اميدمغفرت مى داشتند از اينگونه عايديها صرفنظر نموده و بدين وسيله بازگشت خود را بهخدا و پرهيزشان را از محرمات او ابراز مى داشتند، زيرا همين چشم پوشى از اينگونهعوائد خود يك نحوه بازگشت است ، در اين صورت ممكن بود كلامشان را كه گفتند:(سيغفر لنا) حمل بر آن اميدى كنيم كه تائبين به آمرزش خدا دارند، ليكن اين بينوايانهر چه از مال دنيا عايدشان شود بدون اينكه خدا را منظور داشته باشند مى خورند.
بنابراين ، جمله (و ان ياتهم عرض مثله ياخذوه ) در حقيقت همان معنايى را مى رساند كهآيه (كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه ) در وصف ايشان بيان مى كند.
(و در سوا ما فيه ) گويا (واو) در اين جمله واو حاليه و جمله بعد از آنحال از ضمير در (عليهم ) است . بعضى ديگر گفته اند: (واو) عاطفه و جمله عطفبر (ورثوا الكتاب ) در صدر آيه است ، ولى ايناحتمال خالى از بعد نيست .
بهر حال ، معناى آيه اين است كه : (فخلف من بعدهم ) بعد از آن اسلاف و نياكان ازبنى اسرائيل كه وصفشان را نسبت به تقوا و اجتناب محرمات شنيديد (خلف ورثواالكتاب ) بازماندگانى باز ماندند كه كتاب را به ارث برده و معارف و احكام و مواعظو عبرت هائى كه در آن كتاب بود تحمل نمودند، و لازمه اين ارث اين بود كه تقوا پيشهساخته و به خانه آخرت بپردازند و از لذائذ ناپايدار دنيا و عوائدى كه مانع ثوابدائم و ابدى است چشم بپوشند، ولى با كمال تاءسف (ياخذون عرض هذا الادنى ) دودستى اين لذائذ را گرفته و خود را به روى آن مى افكنند، و هيچ پروايى از گناه هر چههم زياد باشد ندارند، تازه مى گويند: (سيغفر لنا) و بدون حق وعده آمرزش به خودمى دهند، بدون اينكه از گناه بازگشتى كرده باشند، و گناهكارى ، كار يكبار و دوبارشان باشد، بلكه همچنان بر سر آنند كه هر وقت دست پيدا كنند مرتكب شوند (و انياتهم عرض مثله ياخذوه ) بدون اينكه نهى ناهيان از منكر در ايشان مؤ ثر افتد (الميوخذ عليهم ميثاق الكتاب ) آيا معناى پيروى شان از تورات تعهد و التزام بر اين نبود(ان لا يقولوا على الله الا الحق ) كه جز حق چيزى بر خدا نبندند؟ ليكن آنان در حالىكه (درسوا ما فيه ) مطالب تورات را خوانده و به اين تعهد پى برده بودند مع ذلكبه غير حق گفتند: (سيغفر لنا) با اينكه مى دانند كه حق ايشان نبود به چنين ادعايىخرافى تفوه كنند، و اينكه اين فكر باطل ايشان را در ارتكاب گناهان جرى نموده و مستلزمهدم دين است در حالى كه (و الدار الاخره خير للذين يتقون ) خانه آخرت بهتر استبراى كسانى كه تقوى پيشه سازند، (افلا تعقلون ).


و الذين يمسكون بالكتاب و اقاموا الصلاه انا لا نضيع اجرالمصلحين


در مجمع البيان گفته است : (امسك و مسك و تمسك و استمسك بالشى ء) همه در معنا يكىاست و به معناى دست آويختن به آن چيز است .
و اگر از ميان همه اجزاى دين تنها اقامه نماز را ذكر كرد براى شرافتى است كه نمازبر ساير اجزاى دين دارد، چون نماز ركن دين است ، بوسيله نماز ياد خدا و خضوع دربرابر او كه جان همه شرايع دينى است حفظ مى شود.
توضيحى درباره رابطه دين و فطرت بشر و اصلاح شؤ ون زندگى بشر 
اين آيه تمسك به كتاب را اصلاح خوانده ، ومقابل اصلاح ، افساد در زمين و يا افساد جامعه بشرى است ، و زمين و يا جامعه بشرى درزمين فاسد نمى شود مگر با فساد طريقه فطرت ، آن طريقه اى كه خداوند مردم را برطبق آن آفريده . و بطور كلى هر دينى از اديان كه داراى كتاب است در هر عصرى كهنازل شده باشد متضمن طريقه فطرت است ، چيزى كه هست در هر عصرى از احكام فطرتآن مقدارى را متضمن است كه اهل آن عصر استعداد پذيرفتن آن را دارند،دليل اين مدعا آيات قرآنى است كه مى فرمايد: (دين قيم و آن شريعتى كه تمامىحوائج زندگى بشر را بر مى آورد همان فطرتى است كه خداوند بشر را بر طبق آن خلقكرده و هيچ تبديلى در خلقت خداوند نيست ، اين است آن دين قيم و ليكن بيشتر مردم نمىدانند).
آنگاه در جاى ديگر مى فرمايد: (دين در نزد خداوند اسلام است ) و اسلام تسليم دربرابر خداى سبحان و سنت جارى او در تكوين ، و تشريع مبتنى بر تكوين است ، و اين دوآيه بطورى كه ملاحظه مى كنيد به بانگ رسا اعلام مى دارند كه دين خداى سبحان همانتطبيق دادن افراد است زندگى خود را با آنچه كه قوانين تكوينى اقتضاى آن را دارد، وغرض از اين تطبيق اين است كه اين نوع برسد به آن مقامى كه حقيقت اين نوع استحقاقرسيدن به آن را دارد و كارش برسد به جايى كه بتوان او را بطور حقيقت انسانىطبيعى و مربى تربيتى ناميد كه ذاتش و تركيب طبيعيش اقتضاى آن را دارد، و آن چيزى كهواقعيت انسان طبيعى اقتضاى آن را دارد خضوع در برابر مبدء غيبى است كه وجود، بقا،سعادت و توفيق وى در شؤ ون زندگى و قوانين حاكم در عالم ، قائم به او است ، و اينخضوع همان دينى است كه ما آن را اسلام ناميده و قرآن و ساير كتب آسمانى كه بر انبياءو رسولان خدا نازل شده بشر را بسوى آن دعوت مى كنند.
پس اصلاح شؤ ون زندگى بشر و دور كردن هر خرافه اى كه به آن راه يافته و ازبين بردن هر تكليف شاقى كه اوهام و اهواء به گردن بشر انداخته ، جزء معناى ديناسلام است ، نه اين كه اثر و خاصيت آن و يا حكمى از احكام آن باشد تا راءى و اجتهادبعضى آن را امضا نموده و بعضى ديگر رد كنند، و يا دانشمندانىاهل بحث در رد و امضاى آن اجتهاد نموده و با رعايت انصاف نتيجه راءى و نظر خود را اعلامبدارند.
و به عبارت ديگر آن چيزى كه به منطق دين الهى ، بشر بسوى آن دعوت شده هماناشرايع و سننى است كه مصالح او را در زندگى دنيوى و اخرويش تاءمين مى كند نهاينكه اول مجموعه اى از معارف و شرايع از پيش خود وضع نموده و سپس ادعا كند كه اينشرايع با مصالح بشر تطبيق نموده و مصالح بشر با آن منطبق است - دقت فرماييد -.
اين را گفتيم تا كسى توهم نكند كه دين الهى مجموعه اى از معارف و شرايع تقليدى خشكو بى مغزى است كه در كالبدش هيچ روحى جز روح استبداد نيست ، و نپندارد كه لسانشارعش لسان تحكم و اعمال زور است ، و به زور به گردن بشر گذاشته كه دربرابرش اطاعت كنند، و بخاطر رسيدن به نعيم مخلدى كه براى پس از مرگ فرمانبرانتهيه ديده و نجات از عذاب دائمى كه براى متخلفين آماده كرده دستوراتش را گردن نهند،آرى ، ممكن است كسانى باشند كه چنين توهمى بكنند، وخيال كنند كه بين شرايع و معارف دينى و بين نواميس طبيعى مربوط به عالم انسانى وحاكم در زندگى او و قائم به اصلاح شؤ ون حياتيش هيچ ارتباطى وجود ندارد، وخلاصه عمل به دستورات دينى جز اينكه دست و پاگير او شود و از پيشرفت در زندگىدنيايى او جلوگيرى كند هيچ خاصيت ديگرى ندارد، و همچنين در زندگى اخرويش ، براىاينكه ضامن اصلاح آن زندگى ، تنها و تنها اراده مولوى الهى است ، و از قدرت خودبشر بيرون است ، بله تنها خاصيتى كه در اديان هست و تنها دخالتى كه در سعادتدنياى آدمى دارد اين است كه متدين به آن و معتقد بهاصول آن از سرگرمى به آن لذتى را احساس مى كند كه يك نفر افيونى و يا معتاد بهسمومات از اعتياد خود احساس ‍ مى نمايد، او از چيزى كه مورد نفرت و تالم ديگران استلذت مى برد، و از چيزى كه ديگران لذت مى برند متالم مى شود.
منشاء اين پندار، جهل به معارف دينى است ، و جز افتراء بر ساحت مقدس شارع چيزديگرى نيست ، و قرآن كريم آن را دفع نموده و در آيات بسيارى يا به تصريح و يابه اشاره و كنايه از آن تبرى مى جويد.
دين ، بشر را جز به اصلاح اعمال و شؤ ونش دعوت نمى كند 
كوتاه سخن اينكه ، كتاب الهى مصالح بشر را متضمن است ، و اجراء دستوراتش تمامىمفاسد جامعه بشرى را اصلاح مى كند، و اصولا ما آن كتابى را كتاب الهى مى ناميم كهاينطور باشد، و آن دينى را صحيح مى دانيم كه مجموعه اى از قوانين مصلح باشدهمچنانكه مجموعه قوانين مصلح را دين مى دانيم . پس دين ، بشر را جز به اصلاحاعمال و ساير شؤ ون اجتماعى خود دعوت نمى كند، و اگر آن را اسلام و تسليم در برابرخدا نام نهاده اند براى همين است كه عمل بر طبق دينعمل بر وفق قوانينى است كه نظام خلقت برايش مقرر كرده ، و تسليم در برابر دينتسليم در برابر خط مشيى است كه خلقت پيش پايش نهاده ، و اين تسليم ، تسليم دربرابر خواسته خداى تعالى است ،
باز هم تكرار مى كنيم اينطور نيست كه دين ، آدمى را به متابعت قوانينى دعوت نمودهآنگاه ادعا كند كه خير و سعادت بشر در عمل كردن به آن قوانين است تا آنكه كسى درصحت ادعايش شك و ترديد كند.
آيه مورد بحث يعنى آيه (و الذين يمسكون بالكتاب ...) گر چه فى نفسه و باصرفنظر از آيات قبل و بعدش عام و مستقل است ، و ليكن از آنجا كه در سياق گفتاردرباره بنى اسرائيل قرار گرفته آن ظهور در عموميت را از دست داده و تنها مربوط بهبنى اسرائيل شده است ، و بنابراين ، مقصود از كتابى كه در آن نامبرده شده نيز فقطتورات و يا تورات و انجيل خواهد بود.


و اذ نتقنا الجبل فوقهم كانه ظله ...


كلمه (نتق ) به معناى از بيخ و بن كندن چيزى است ، و كلمه (ظله ) به معناى ابر ويا سقف و هر چيزى است كه سايه بيفكند؛ معناى مابقى كلمات آيه روشن است .
اين آيه داستان از جاى كندن كوه طور و نگهداشتن آن بر بالاى سر بنىاسرائيل را متعرض است ، و اين داستان در سوره (بقره ) و سوره (نساء) مكرر ايرادو تفسير شد.
بحث روايتى  
روايتى درباره نافرمانى قومى از اهل (ايله ) در مورد ترحيم صيد ماهى در روزشنبهو مسخ شدنشان به ميمون .
در تفسير قمى از پدرش از حسن بن محبوب از ابن ابى عمير از ابى عبيده از ابى جعفر(عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : در كتاب على بن ابيطالب (عليه السلام ) چنينيافتيم كه : قومى از اهل (ايله ) از دودمان (ثمود) در روزهاى شنبه ماهى هايى بهامر خداى تعالى به سمتشان مى آمدند تا بدين وسيله اطاعتشان آزمايش شود، ماهى ها تالب آب آمده و بلكه از دريا راه نهر را گرفته و تا درب منزلهاشان نزديك مى شدند، وايشان با اينكه ممنوع بودند، ماهيان را گرفته و مى خوردند، و علماى ايشان از صيد آنهابازشان نمى داشتند، شيطان هم برايشان كلاه شرعى درست كرد و به عده اى از ايشانالهام كرد كه شما از خوردن آن ممنوع شده ايد نه از صيدش ، به همين جهت روز شنبه صيدمى كردند و روزهاى ديگر آن صيد را مى خوردند.
طايفه ديگرى از ايشان كه اصحاب يمين بودند به اعتراض برخاسته و گفتند: ما شما رااز عقوبت خداوند تحذير مى كنيم ، زنهار كه مخالفت امر او مكنيد، طايفه سوم از ايشان كهاصحاب شمال بودند سكوت كرده و از اندرز ايشان لب فرو بستند و تازه طايفه دوم راملامت كردند كه شما چرا گنهكاران را موعظه مى كنيد، با اينكه مى دانيد ايشان مردمى هستندكه خداوند به عذاب شديدى عذاب و يا هلاكشان خواهد كرد.
آن طايفه در جواب گفتند: براى اينكه در نزد پروردگارتان معذور باشيم ، و براىاينكه شايد گنهكارى از گناه دست بر دارد، خداى تعالى مى فرمايد: (فلما نسوا ماذكروا) به يعنى بعد از آنكه آن مواعظ را نديده گرفته و همچنان به گناه خود ادامهدادند طايفه دوم به ايشان گفتند: از اين به بعد با شما زندگى نخواهيم كرد، حتى يكشب هم در شهر نمى مانيم ، اين شهرى است كه خدا در آن نافرمانى مى شود، و خوف اينهست كه بلايى بر شما نازل شود و ما را هم بگيرد.
على (عليه السلام ) سپس اضافه كردند كه اين طايفه همانطور كه گفته بودند ازترس بلا از شهر بيرون رفته در نزديكى شهر فرود آمدند، و شب را زير آسمان بسربرده صبح رفتند تا سرى به اهل معصيت بزنند، ديدند دروازه شهر بسته شده و هر چهدر زدند صداى احدى را نشنيدند، ناگزير نردبانى گذاشته و از ديوار بالا رفتند، ومردى از نفرات خود را به بالاى نقطه اى كه مشرف بهاهل شهر بود فرستادند تا خبرى بياورد، آن مرد وقتى نگاه كرد گروهى ميمون دمدار راديد كه صدا به صداى هم داده بودند، وقتى برگشت و آنچه ديده بود باز گفت همگىدروازه ها را شكسته و وارد شهر شدند، ميمونها همشهريها و بستگان خود را شناختند و ليكنانسانها افراد ميمونها را از يكديگر تشخيص نداده و بستگان خود را نشناختند، وقتى چنينديدند گفتند: شما را نهى كرديم و از عاقبت شوم گناه زنهار داديم .
سپس على (عليه السلام ) اضافه كردند: به آن خدايى كه دانه هاى گياه را در زير خاكمى شكافد و خلايق را مى آفريند من قوم و خويش ‍ همان ميمون ها را كه در اين امت اند مىشناسم ، مردمى هستند كه از كار زشت نهى ننموده ، و در برابر آناعمال غيرت نمى كنند، بلكه معروفى را هم كه بدان ماءمور شده اند ترك مى كنند، و درنتيجه دچار تفرقه شدند، خداى تعالى هم در حق ايشان فرموده : (فبعدا للقوم الظالمينپس از رحمت خدا دور باشند مردم ستمكار) همچنانكه در حق بنىاسرائيل فرموده : (و انجينا الذين ينهون عن السوء و اخذنا الذين ظلموا بعذاب بئيس بماكانوا يفسقون ).
مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز در تفسير خود از ابى عبيده از ابى جعفر (عليه السلام )نقل كرده ، و همين معنا را الدر المنثور از عبد الرزاق و ابن جرير و ابن ابى حاتم و بيهقىدر سنن خود از عكرمه از ابن عباس روايت كرده اند، الا اينكه در روايات ايشان دارد كهنامبردگان در آيه قبيله اى از يهود از اهل ايله بودند.
و ظاهرش اين است كه از بنى اسرائيل بوده اند، و در روايت ابى جعفر تصريح شده بهاينكه نامبردگان از قوم ثمود بوده اند، و بعيد نيست كه قومى از عرب ثمود بوده وبخاطر هم جوارى با اهل ايله داخل در دين يهود شده باشند، چون بطورى كه مى گويندايله شهرى بوده ميان مصر و مدينه در ساحل درياى احمر.
و بسا گفته اند: آن قريه اى كه آيه شريفه به آن اشاره كرده شهر (مدين ) است . وبعضى ديگر گفته اند: (طبريه ) و عده اى گفته اند: قريه اى بوده بنام (مقنا)ميان مدين و عينونا.
فقط فرقه اى كه نهى از منكر كردند از عذاب نجات يافتند و مرتكبين صيد و ساكتيندربرابر آنها عذاب شدند
و در روايت ابن عباس كه در بالا به آن اشاره شد و روايات ديگرى كه باز از اونقل شده دارد كه وى گريه مى كرد و مى گفت : نهى كنندگان از بنىاسرائيل نجات يافتند، و مرتكبين هلاك شدند، نمى دانم خداوند با كسانى كه سكوت كردهبودند چه معامله اى كرد.
و در روايت عكرمه دارد كه من به ابن عباس گفتم : خدا مرا قربانت كند مگر نمى دانى كهساكتين ، از گنهكارى گناهكاران بدشان مى آمده ، و در اين باره مخالف ايشان بوده اند،به شهادت اينكه به آن طايفه ديگر كه سكوت نمى كردند مى گفتند: چرا موعظه مىكنيد مردمى را كه خداوند هلاكشان خواهد كرد، و همينكه گناه را كراهت داشته اند خود شاهداين است كه ايشان هم اهل نجات بوده اند، ابن عباس اين را كه از من شنيد دستور داد دو دستلباس ضخيم برايم آوردند، و خواست بفهماند كه خيلى از گفتار من و اينكه از اعتقادايشان به اينكه مرتكبين اهل عذابند استفاده كرده ام كه پس خود ايشاناهل نجاتند خوشش آمده ، آنگاه خودش لباس ها را به من خلعت داد و نظريه مرا اخذ كرد.
و ليكن عكرمه بسيار اشتباه كرده و نظريه اش غلط است ، زيرا اين طايفه هر چند كراهتداشته اند و خود مرتكب صيد نمى شدند و ليكن گناهى كرده اند كه بزرگتر از گناهصيد ماهى بوده و آن ترك نهى از منكر است ، با آنكه آن طايفه ديگر، ايشان را بهبزرگى گناه ترك نهى از منكر آگاه كرده و گفته بودند: (معذره الى ربكم و لعلهميتقون ) و فهمانده بودند كه هنوز كار مرتكبين به جايى نرسيده كه ديگر موعظه درايشان اثر نكند و تكليف نهى از منكر ساقط شود به شهادت اينكه وقتى خودشان ازتاءثير موعظه و اندرزشان ماءيوس شدند بلا درنگ از آنان فاصله گرفته و از شهربيرون رفتند، و ساكنين - بنا بر آنچه كه در روايات است - همچنان با ايشان آميزشداشته اند.
علاوه بر اين ، خداى تعالى در ذيل آيه تنها موعظه كنندگان رااهل نجات دانسته و فرموده : (انجينا الذين ينهون عن السوء و اخذنا الذين ظلموا بعذاببئيس بما كانوا يفسقون ) و در ميان نجات يافتگان اسمى از ساكتين نبرده و درمقابل ، ستمگران را اهل عذاب دانسته و نفرموده : ما آن كسانى را هلاك كرديم كه صيد ماهىكردند، و چه مانعى دارد كه ستمگران هم شامل مرتكبين صيد شود و همشامل تاركين نهى از منكر.
و اما اينكه فرمود: (فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم كونوا قرده خاسئين )، اگرمعنايش سرپيچى از ترك صيد بود - همچنانكه مفسرين گفته اند و قبلا اقوالشان رانقل كرديم - البته آيه شريفه دلالت خواهد داشت بر اينكه ستمگران تنها همان مرتكبينبوده اند، ليكن باز نمى توان از عموم آيه قبلى كه هم مرتكبين راشامل مى شد و هم ساكتين را جلوگيرى كند چون هر دو طايفه در ظلم و فسق شريك بودند،و اگر معنايش اعراض و روگردانى از سرپيچى از صيد باشد و در معنايش ترك و ياكلمه ديگرى كه معناى ترك را برساند تقدير نگيريم در اين صورت آيه مخصوص مىشود به بيان عذاب ساكتين ، و آيه سابق يعنى آيه (فلما نسوا ما ذكروا به انجينا...)متعرض بيان عذاب مرتكبين خواهد بود، همچنانكه رواياتى كه بعدانقل مى شود به اين معنا اشاره دارد.
و در مجمع البيان گفته است : هر دو فرقه هلاك شدند و تنها فرقه نهى كننده نجاتيافت ، و اين معنا از ابى عبد الله (عليه السلام ) نيز رسيده است .
مؤ لف : اين روايت از جهت اينكه تعبير به هلاكت دارد با آيه شريفه كه تعبير به مسخدارد منافات ندارد، براى اينكه هلاكت شامل مسخ هم مى شود، علاوه بر اينكه ، از اخباربسيارى استفاده مى شود هر قومى كه مسخ شود بعد از مسخ جز چند روزى زنده نمى ماند،به فاصله كمى هلاك مى شود.
روايتى از امام صادق (ع ) در ذيل (فلما كنسوا ما ذكّروا به ...) و بررسى آن  
و در كافى از سهل بن زياد از عمرو بن عثمان از عبد الله بن مغيره از طلحه بن يزيد ازابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل آيه شريفه (فلما نسوا ما ذكروا به انجينا الذين ينهون عن السوء) فرموده :ايشان سه طايفه بودند يك طايفه هم امر پروردگار را پذيرفتند، هم ديگران را امركردند و نجات يافتند، طايفه ديگر امر خدا را پذيرفت ند و ليكن درباره ديگران سكوتكردند و در نتيجه مسخ شدند، طايفه سوم نه امر خدا راقبول كردند و نه كسى را امر به معروف نمودند و در نتيجه هلاك گرديدند.
مؤ لف : اين روايت بطورى كه ملاحظه مى كنيد آيه (فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهمكونوا قرده ) را فقط ناظر به عذاب سكوت كنندگان دانسته و آن را چنين معنا مى كند:(پس وقتى از شكار صيدى كه از آن نهى شده بودند خوددارى نمودند، گفتيم ...) وبنابراين حاجتى به تقدير گرفتن كلمه (ترك ) وامثال آن نخواهد بود، و نيز بنابراين روايت ، تنها آيه (و اخذنا الذين ظلموا) باقى مىماند براى مرتكبين صيد.
هيچ اشكالى در اين معنا نيست ، جز اينكه علت عذاب ساكتين را خوددارى از صيد دانسته ، وحال آنكه مقام اقتضاء داشت كه سبب عذاب آنان را سكوت و ترك موعظه مرتكبين بداند،علاوه بر اينكه استعمال كلمه (عتو) در خوددارى كردن ، استعمالى است بسيار بعيد، ازهمه اينها كه بگذريم سند روايت هم ضعيف است ، و مرحوم صدوق عين اين روايت را باسندش از طلحه از ابى جعفر (عليه السلام ) نقل كرده و بانقل كافى اختلاف دارد و با معنايى كه شد منطبق نمى شود، زيرا در آن دارد كه : ايشانسه طايفه بودند يك طايفه امر خدا را قبول كرده و ديگران را هم امر به معروف كردند، وطايفه ديگر امر خدا را پذيرفتند و ليكن ديگران را امر نكردند، طايفه سوم نه امر خدا راپذيرفتند و نه ديگران را امر كردند، و در نتيجه هلاك شدند. و همين روايت را عياشى درتفسير آيه مورد بحث از طلحه از جعفر بن محمد از پدرش (عليهماالسلام ) روايت كرده كهفرمود: قوم به سه فرقه منشعب شدند يك فرقه نهى خدا را پذيرفته و كناره گيرىكردند، يك فرقه همچنان در اجتماع بودند و ليكن خود مرتكب گناهان نمى شدند و يكفرقه مرتكب مى شدند، و از اين سه فرقه تنها آن فرقه اى كه نهى خدا را پذيرفتندنجات يافتند. جعفر بن محمد بعد از نقل اين روايت فرمود: من به پدرم گفتم : خداوند بادسته دوم كه در اجتماع باقى ماندند ولى مرتكب گناه نشدند چه معامله اى كرد؟ ابو جعفر(عليه السلام ) فرمود: شنيده ام كه ايشان بصورت ذرّ (مورچگان ريز) در آمدند. و بهاحتمال قوى همه اين روايات يك روايت است كه با مضمون هاى مختلف از طلحهنقل شده ، و چون هم سندش ضعيف است و هم متن آن مشوش ، لذا نمى توان به آن اعتماد كرد.
و در كافى به سند خود از اسحاق بن عبد الله از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايتكرده كه فرمود: خداوند بندگان خود را در كتابش به دو آيه مخصوص كرد، يكى آنكهنگويند آنچه را كه به آن علم ندارند، ديگر آنكه رد كنند چيزى را كه از صحت و سقمشبى خبرند، درباره اولى فرمود: (الم يوخذ عليهم ميثاق الكتاب ان لا يقولوا على اللهالا الحق ) و درباره دومى فرمود: (بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهمتاويله بلكه تكذيب كردند چيزى را كه احاطه اى به علم آن نداشتند و هنوزتاءويل آن را نشنيده بودند).
چند روايت در مورد قرار گرفتن كوه بر بالاى سربنىاسرائيل و پذيرفتن آنان تورات را پى از آن
مؤ لف : اين روايت را عياشى نيز از اسحاق از آن جنابنقل كرده ، و نظير آن را از اسحاق بن عبد العزيز از ابى الحسناول (عليه السلام ) روايت كرده است .
و در تفسير قمى در معناى (و اذ نتقنا الجبل ...) گفته است : امام صادق (عليه السلام )فرموده : وقتى تورات بر بنى اسرائيل نازل شد بنىاسرائيل زير بار آن نرفتند، خداوند كوه طور را از جاى كند و بر بالاى سرشاننگهداشت و فرمود: اگر قبول نكنيد كوه را بر سرتان مى كوبم ، بنىاسرائيل در حالى كه سرهايشان را از ترس دزديده بودند ناگزير تورات راپذيرفتند.
و در احتجاج از ابى بصير روايت كرده كه گفت : روزى مولانا ابو جعفر محمد بن على(عليهماالسلام ) در حرم نشسته بود و جماعتى از دوستانش دورش حلقه زده بودند، در اينميان طاووس يمانى با يك دسته از اصحابش نزديك شد و به حضرت عرض كرد: اجازهمى دهى سؤ الى بكنم ؟ حضرت فرمود: اذنت داديم بپرس ، طاووس يكى پس از ديگرىسوالاتى مى كرد و جواب خود را مى گرفت ، از جمله سوالاتى كه كرد يكى اين بود كهمرا خبر ده از طائرى كه بالا رفت و قبل از آن و بعد از آن چنين طائرى بالا نرفت و قرآنهم آن را ذكر كرده ؟ حضرت فرمود: كوه طور سينا بود كه خداوند آن را بر بالاى سربنى اسرائيل نگاه داشت ، و آن كوه با همه اطراف خود بر سر ايشان سايه افكند، و بنىاسرائيل از سايه افكندنش عذاب هاى گوناگونى ديدند تا سرانجام تورات راقبول كردند، و اينكه گفتى قرآن نيز از آن خبر داده آيه (و اذ نتقناالجبل فوقهم كانه ظله و ظنوا انه واقع بهم ) است .
مؤ لف : از طرق اهل سنت از ثابت بن حجاج نيز قريب به اين معنا روايت شده ، ثابت مىگويد: تورات يكمرتبه بر بنى اسرائيل نازل شد، اين معنا بر ايشان گران آمد، و ازپذيرفتن آن امتناع نمودند، تا آنكه خداوند كوه را سايبان آنان قرار داد و ناگزير آن راپذيرفتند.
روايت دومى كه از طرق ايشان رسيده از ابن عباس است و يكى از جواب هايى است كه وىبه سوالات (هرقل ) امپراطور روم داده چونهرقل نامه اى به معاويه نوشته و از وى سوالاتى كرده بود، اطرافيان معاويه به وىگفتند: خودت جواب نده ، زيرا ممكن است در جوابهايت راه خطا بروى و اين براى تو عيباست ، بنويس به ابن عباس تا وى جواب دهد، معاويه چنين كرد و جواب هاى ابن عباس رابراى هرقل فرستاد، هرقل وقتى خواند گفت : كسى جز پيغمبر واهل بيت پيغمبر به اين مطالب آگاهى ندارد.
البته بايد دانست كه در ذيل آيه مورد بحث روايات ديگرى نيز هست كه درذيل آيه ديگرى نظير آن در سوره بقره گذشت ، خواننده اگر بخواهد مى تواند بدانجارجوع كند.
آيات 174 - 172 سوره اعراف  


و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلىشهدنا ان تقولوا يوم القيمه انا كنا عن هذا غفلين (172)
او تقولوا انما اشرك آباؤ نا منقبل و كنا ذريه من بعدهم افتهلكنا بما فعل المبطلون (173)
و كذلكنفصل الايات و لعلهم يرجعون (174)


ترجمه آيات  
و چون پروردگار تو از پسران آدم از پشت هايشان نژادشان را بياورد و آنها را برخودشان گواه گرفت كه مگر من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: چرا، گواهى مى دهيم تاروز رستاخيز نگوييد كه از اين نكته غافل بوده ايم (172)
يا نگوييد كه فقط پدران ما از پيش شرك آورده اند و ما فرزندانى از پى آنها بوده ايم، آيا ما را به سزاى اعمالى كه بيهوده كاران كرده اند هلاك مى كنى (173)
بدينسان اين آيه ها را شرح مى دهيم شايد به خدا باز گردند (174)
بيان آيات  
اين آيات مساءله پيمان گرفتن از بنى نوع بشربر ربوبيت پروردگار را ذكر مى كند،و خود از دقيق ترين آيات قرآنى از حيث معنا و از زيباترين آيات از نظر نظم و اسلو است.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation