بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 8, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

جمله (ان لو نشاء اصبناهم ...)، نيز مفعولفعل (يهد) است ، و منظور از (كسانى كه زمين را ارث برده اند)(نسل حاضر در زمان نزول آيه است ) كسانى هستند كه زمين را از نياكان خود ارث برده اند.و خلاصه ، معناى آيه اين است كه : آيا نسل آن اقوامى كه ما آنان را به كيفر گناهانشاننخست امتحان نموده و سپس مهر بر دلهايشان نهاده و قدرت شنيدن مواعظ انبياء را از آنانسلب كرديم و در آخر هم هلاك شان ساختيم اين معنا را به دست نياوردند كه اگر بخواهيممى توانيم خود آنان را نيز مانند نياكانشان عذاب كنيم ، بدون اينكه چيزى و يا كسىبتواند جلو عذاب ما را بگيرد، و يا بتوانند به وسيله چيزى خود را از آن حفظ كنند؟
چند وجه از وجوهى كه در معناى آيه : (اولم يهد للذين يرثون الارض ...) گفتهشدهاست .
بسيارى گفته اند: كلمه (يهد) در اينجا در لازمه معنايشاستعمال شده ، و معناى آن اين است كه : آيا هدايت ، معرفت ايشان را به اين پايه نرسانيدهكه بدانند اگر ما بخواهيم به كيفر گناهانشان هلاك شان مى كنيم ، همچنانكه در آيهشريفه (اولم يهد لهم كم اهلكنا من قبلهم من القرون يمشون فى مساكنهم ) نيز به همينمعنا آمده است .
جمله (و نطبع على ق لوبهم فهم لا يسمعون ) عطف است بر جمله (اصبناهم ) چونكلمه (اصبنا) گر چه ماضى است و ليكن در معناىمستقبل است ، و معناى اين معطوف و معطوف عليه اين است كه آيا اين معنا كه اگر ما بخواهيمآنان را به كيفر گناهانشان مؤ اخذه مى كنيم و بر دلهاشان مهر مى زنيم ، آنان را هدايتنكرده ؟.
بعضى ها هم گفته اند: جمله (و نطبع ...)، جمله اى است معترضه و از باب (الكلاميجر الكلام ) در اينجا آمده است . البته در معناى آيه وجوه ديگرى هم هست كه چون فايدهاى در آنها نيست از نقلش صرفنظر كرده ، م ى گذريم .
تفسير و شرح آيه شريفه : (تلك القرى نقص عليك ...) 


تلك القرى نقص عليك من انباءها...


آيه (و ما ارسلنا فى قريه من نبى ) و يكى دو آيه بعد از آن ، داستان سابق الذكر راخلاصه مى كند، و اين دومين بار است كه داستان مزبور خلاصه گيرى مى شود.
فرق بين تلخيص اول و اين تلخيص اين است كه تلخيصاول داستان را از نظر كارهايى كه خداوند در حق ايشان انجام داده بود، در اخذ به(باساء) و (ضراء) و تبديل (سيئه ) به (حسنه ) و اخذ ناگهانى و بدوناطلاع ايشان خلاصه گيرى مى كرد، و تلخيص دوم داستان را از نظر حالى كه خود ايشاندر برابر دعوت الهى داشتند خلاصه گيرى نموده و مى فرمايد: پيغمبرانشان بامعجزات و دلائل روشن آمدند، و ليكن ايشان ايمان نياوردند، و چون قبلا پيغمبران خود راتكذيب كرده بودند ديگر نمى توانستند ايمان بياورند، و اين همان مهر نهادن بر دلهااست .
(فما كانوا ليومنوا بما كذبوا من قبل ) - از ظاهر آيه چنين بر مى آيد كه كلمه(بما) متعلق به جمله (ليومنوا) است ، و بنابراينكه چنين باشد، حرف (ما)موصوله خواهد بود. جمله (فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به منقبل و هرگز ايمان نمى آوردند به چيزى كه قبلا تكذيبش كرده بودند) هم كه همينمضمون را افاده مى كند مويد موصوله بودن لفظ (ما) است . براى اينكه اين معنا درآيه مذكور روشن تر به چشم م مى خورد، چون كه دارد: (بما كذبوا به ) و ضمير(ها) در (به ) دليل روشنى است بر اينكه لفظ (ما) موصوله است ، بنابراينبرگشت معناى آيه به اين مى شود كه : ايشان تكذيب كردند آنچه را كه باراول به آن دعوت شدند، و در بار دوم هم كه از راه نبوت دعوت شدند ايمان نياوردند.
و نيز ظاهر جمله (فما كانوا ليومنوا) مؤ يد آن است ، براى اينكه اين سنخ تركيب وجمله بندى دلالت دارد بر اينكه ايشان قبلا هم آمادگى نداشتند، مثلا وقتى مى گوييم :(ما كنت لاتى فلانا) يا مى گوييم : (ما كنت لا كرم فلانا و قدفعل كذا) معنايش اين است كه من هرگز حاضر نيستم به ديدن فلانى بيايم ، و نمىتوانم خود را آماده و حاضر كنم كه از او احترام بهعمل آورم با آن كارهايى كه كرد. در قرآن كريم هم كه مى فرمايد: (ما كان الله ليذرالمؤ منين على ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب ) معنايش اين است كه خداوند حاضرنبوده و نيست كه مؤ منان را بر اين حال كه شمائيد بگذارد، تا آنكه پليد را از پاك جداكند.
و نيز آنجا كه مى فرمايد: (لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم سبيلا) معنايش ايناست كه خداوند بنايش بر اين نبوده كه ايشان را بيامرزد، و نه اينكه به راهى هدايتشان كند. آيه بعد از آيه مورد بحث هم كه مى فرمايد: (و ما وجدنا لاكثرهم من عهد و انوجدنا اكثرهم لفاسقين ) اين معنا را تاءييد مى كند، براى اينكه ظاهر سياقش مى رساندكه نسبت به جمله (فما كانوا ليومنوا بما كذبوا منقبل ) عطف تفسير است ، و آن را به اين بيان شرح و تفسير مى كند كه ايشان قبلا با خداعهدى بسته بودند و نسبت به آن عهد وفا نكرده و بلكه در همان موقع عهد بستن زير بارنرفته و عهد خدا را تكذيب كردند. وقتى هم كه انبياء برايشان معجزاتى آوردند ايشان راتكذيب كرده ، و به آنان ايمان نياوردند، و اين ايمان نياوردنشان بخاطر همان تكذيبىاست كه قبلا كرده بودند.
آيه مورد بحث دنباله اى دارد كه مى رساند اين ايمان نياوردن ايشان كه خود مسبب از تكذيبسابق شان بود يكى از مصاديق مهر بر دل داشتن است ، و آن دنباله عبارت است از جمله(كذلك يطبع الله على قلوب الكافرين ). و مقصود از اين جمله كه مى فرمايد:(خداوند اينچنين بر دلهاى كفار مهر مى زند) اين است كه خداوند صفت تكذيب انبياء ولجاجت در مقابل آنها را در دلهايشان راسخ و جايگزين كرده ، بطورى كه ديگر جايىبراى قبول و پذيرفتن دعوت انبياء (عليهم السلام ) در آن نمانده ، چون همه ظرفيت آنمشغول به ضد دعوت آنان است .
بنابراين ، آيه مورد بحث و آيه بعديش همان معنايى را مى رسانند كه دو آيهاول آيات مورد بحث در صدد بيان آن است ، زيرا اين دو آيه نيز مانند آن دو آيه سنتپروردگار را چنين توصيف مى كنند كه خداوند نخست آيات و معجزاتى كه دلالت كند برحقانيت اصول دعوت انبيا - از توحيد و غير آن - فرستاده ، و به منظور راه يافتن بندگانبه در خانه اش و آشنا شدنشان به آن درگاه دچار باساء و ضراءشان نموده ، پس آنگاهسنت تبديل سيئه به حسنه را اجراء و در آخر مهر بر دلهايشان مى زند.
بنابراين معنى آيه مورد بحث اين مى شود كه : انبياى آنها به سويشان آمدند و ليكن ازآنجايى كه به آيات داعيه بر تضرع و بر شكر نعمت ايمان نياورده بودند و در آنترديد نموده و آن را بر عادت دهر حمل كرده بودند از اين رو آيات نازله به انبياى خودرا نيز تكذيب نموده و چون ايشان را به دين حق دعوت كردند زير بار نرفتند، زيرا خداىتعالى دل هاى ايشان را به خاطر تكذيبى كه قبلا كرده بودند مهر كرده بود.
خلاصه اينكه ايمان نياوردن كفار به دعوت انبياء در اثر مهرى است كه خدا بر دلهايشانزد، و مهر خدا هم اثر تكذيبى است كه نسبت به دلالت باساء و ضراء و سپس دلالتتبديل سيئه به حسنه بر وجود صانع روا داشته و گفتند باساء و ضراء كار دهر است .
آيه شريفه (و لقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا و جاءتهم رسلهم بالبينات و ماكانوا ليومنوا كذلك نجزى القوم المجرمين ) و همچنين آيه (ثم بعثنا من بعده - يعنىنوح (عليه السلام ) - رسلا الى قومهم فجاوهم بالبينات فما كانوا ليومنوا بما كذبوابه من قبل كذلك نطبع على قلوب المعتدين ) نيز همين معنا را مى رساند. پس اينكه در آيهمورد بحث فرمود: (فما كانوا ليومنوا بما كذبوا منقبل ) تفريع بر جمله (و لقد جاءتهم رسلهم بالبينات ) است ، و منظور از (ماكذبوا) همان آيات آفاقى و انفسى و دلائل روشنى است كه انبياء به وسيله آنها بهسوى خدا دعوتشان مى كردند، زيرا همه اينها آيات خدايند. و منظور از تكذيب سابق آنانتكذيب و زير پا گذاشتن حكم عقل است . و منظور از ايمان نياوردن در مرحله دوم نپذيرفتندعوت انبياء است ، چون قبل از اينكه انبياء آنان را به دين توحيد دعوت كنندعقول خود آنان با مشاهده آيات خدايى حكم مى كرد به مربوب بودن آنان براىپروردگار متعال و اينكه جز پروردگار رب ديگرى بر ايشان نيست ، پس كفارقبل از ايمان نياوردن به انبياء حكم عقل خود را تكذيب كرده اند. و به اين اعتبار معناى آيهمورد بحث اين خواهد بود كه : كفار به آياتى كه انبياء، آنان را به وسيله آن آيات تذكرمى دهند ايمان آور نيستند، براى اينكه به آياتى هم كه عقولشان با آن آيات تذكرشانمى داد ايمان نياوردند، خداوند آن آيات (زلزله ، صاعقه وامثال آن ) را فرستاد تا به حكم عقل به درگاه پروردگارشان ملتجى شده و قدر عافيترا دانسته شكر آن را بهتر بجا آورند، و ليكن بجا نياوردند، و گفتند اين تحولاتمربوط به طبيعت است .
از اين روى بايد گفت منظور از عهدى كه در آيه (و ما وجدنا لاكثرهم من عهد و ان وجدنااكثرهم لفاسقين ) است همين احكامى است كه خداوند بهعقل آنان داده كه يكى از آن احكام اين است كه جز او را نپرستند: (ان لا تعبدوا الا اياه ) وقهرا منظور از فسق هم مخالفت و خروج از حكمعقل و وفا نكردن به اين عهد خواهد بود.
نكته اينكه حكم عقل را سابق بر حكم انبياء دانست اين است كه احكام عقلى عهدهايى است كهخداى سبحان در حين خلقت بشر و آن روزى كه پدر بشر را صورتگرى مى كرد از وىگرفت ، آن روز بعد از آنكه آدم را كه در حقيقت الگوى انسانيت بود آفريد و ملائكه راماءمور به سجده بر او كرد و او را در بهشتمنزل داد و پس از آن ماءمورش كرد تا به زمين فرود آيد و از او عهد و پيمان گرفت كه اوو ذريه او تنها وى را بپرستند، و چيزى را در پرستش شريك او نگيرند، البته در آنروز چيزهايى را هم مقدر نمود و سرنوشت هايى هم تعيين كرد، كه اقتضاء داشت گروهىهدايت شوند و گروه ديگرى از نعمت هدايت محروم بمانند، و همينطور هم شد، وقتى بشراولى به زمين فرود آمد و ذريه اش شروع به سير در مسير زندگى دنيوى كرد، عده اىهدايت يافته و عده ديگرى از وفاى عهد خدا سر باز زدند، و همچنين در انكار خود اصرارورزيدند تا آنجا كه خداوند بر دلهايشان مهر نهاد و ضلالت در دنيا به بيانى كه درتفسير آيه (كما بداكم تعودون فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلاله ) گذشت برآنان حتمى گرديد.
بنابراين معناى آيه اين مى شود: (فما كانوا ليومنوا اينها ايمان آور به دعوت انبياءنيستند)، (بما كذبوا من قبل به خاطر اينكه عهد نخستين را نپذيرفتند)، (و ما وجدنالاكثرهم من عهد ما از بيشترشان وفاى به عهد نخستين را نديديم )، (و ان وجدنا اكثرهملفاسقين بلكه يافتيم بيشترشان را فاسق ، يعنى خارج از حكم آن عهد).
البته اين معناى ديگرى است براى آيه ، و ليكن با معنايى كه در سابق براى آيهكرديم منافاتى ندارد، براى اينكه اين دو معنا درطول هم قرار دارند نه در عرض ، تا متعارض و متنافى باشند. معناى دوم راه سعادت وشقاو ت انسان را به مقتضاى قضا و قدر الهى امرى مقدر و معين مى داند، و معناىاول سعادت و شقاوت او را در دنيا امرى ممكن و در تحت اختيار و انتخاب او مى داند، و اين دوبا هم هيچ منافاتى ندارند.
اقوال متعدد ديگرى كه در تفسير آيه فوق گفته شده است  
درباره تفسير آيه مورد بحث اقوال ديگرى است كه ذيلانقل مى شود:
1- مراد از (تكذيب سابق ) تكذيبى است كه از موقع آمدن پيغمبران تا موقع در افتادنو لجاج و عناد كردن با آنان از خود نشان مى دادند، و مراد از اينكه فرمود: (اينها ازاول ايمان آور نبودند) كفرى است كه در حين اصرار و لجاجت خود مى ورزيدند، وبنابراين ، معناى آيه اين است كه انتظار نبايد داشت از اينها كه در حين عناد و لجاجت ايمانبياورند، چون اينها در همان اوائل دعوت هم ايمان نياورده و آن را تكذيب كردند.
اين تفسيراز نظر اينكه هيچ شاهدى از لفظ و ظاهر آيه بر آن نيست تفسيرى است سخيف وبى اساس .
2 - مراد از تكذيب سابق تكذيب اصول دين و معارفى است ازقبيل توحيد، معاد، حسن - عدالت ، زشتى ظلم و ساير مستقلات عقلى كه اختلافى در آن نيست، و مراد از تكذيب بعديشان تكذيب جزئيات و فروع دين است ، و معنايش اين است كه :(فما كانوا ليومنوا اينها به اين شرايع و فروع دين ايمان نخواهند آورد، چونقبل از اين يعنى آن موقعى كه دعوت دينى كلى و اجمالى بود، ايمان نياوردند).
اشكال اين وجه اين است كه با ظاهر آيه موافقت ندارد، زيرا كفر به خدا و هر حكم فطرىو عقلى ديگر را تكذيب نمى گويند، و در آيهعمل سابق كفار را تكذيب خوانده . بعلاوه ، قرائنى كه قبلا گفتيم در آيه است مخالف بااين وجه است .
3 - اين آيه همان معنايى را مى رساند كه آيه شريفه (و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه )در مقام بيان آن است ، و معنايش اين است كه اينها ايمان آور نيستند، و لو اينكه ما هلاك شانكرده و دوباره زنده شان كنيم باز همان تكذيباول را از سر خواهند گرفت . و اين سست ترين وجهى است كه در تفسير آيه گفته شده .
4 - ضمير در (كذبوا) به اسلاف آنان و ضمير در (ليومنوا) به ذريه واخلافشان بر مى گردد، و معناى آيه اين است كه : اين اخلاف ايمان نخواهند آورد، چوناينها نسل همان اسلافى هستند كه انبياء را تكذيب مى كردند.
اشكال اين وجه نيز اين است كه بدون دليل است ، و ظاهر سياق جمله (فما كانوا ليومنوابما كذبوا) اين است كه مرجع ضمير در (كانوا) و در (ليومنوا) و در (كذبوا)هر سه يكى است ، البته اين وجه را مى توان طور ديگرى تقرير كرد كه با وجه آيندهيكى شود.
5 - كلام در اين آيه روى اين مبنا است كه اسلاف و اخلاف يكجا و به منزله شخص واحدتصور شوند، بطورى كه تكذيب اسلاف و زير بار انبياء نرفتن آنان تكذيب اخلافبوده و ايمان نياوردن اخلاف ايمان نياوردن اسلاف هم شمرده شود،
و در حقيقت اين آيه نظير آياتى است كه اهل كتاب و مخصوصا يهودى هاى زمان پيغمبر رابه اعمال زشت و كفرى كه نياكان و اسلاف آنان مرتكب شده بودند، مواخذه مى كند، و ظلمسابقين آنان را به لاحقين و آيندگان نسبت مى دهد. بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود:بشر از روزى كه خلق شد تا به امروز در هر عصرى انبيايى به سوى آنان فرستادهمى شد و اين انبياء همواره براى بشر آيات و بيناتى مى آوردند، و ليكن با تكذيب آنانبر مى خوردند، پس توقع مدار كه نسل حاضر بشر به چيزى كهنسل سابق آن را تكذيب كرده بود ايمان بياورد.
اشكال اين وجه اين است كه گر چه در جاى خود معنايى است صحيح ، و ليكن سياق آيه باآن سازگار نيست ، زيرا سياق آيه سياق بيانحال امم گذشته است ، نه حال گذشته و حاضر ازنسل بشر، به شهادت جمله (تلك القرى نقص عليك من انبائها) كه مى فرمايد: (اينكداستانهاى اهل آن قريه ها را برايت شرح مى دهم )، و اگر مربوط به گذشته و حاضرنسل بشر بود و همه به وحدت ممتدى به امتداد قرون گذشته موجودى واحد و داراىاول و آخر فرض شده بودند كه آخرش به خاطر تكذيب اولش كفر ورزيده ، جا داشت بهبيانى تعبير كند كه اين امتداد و استمرار را برساند، مثلا بفرمايد: (كانت تاتيهمرسلهم بالبينات همواره پيغمبرانشان برايشان بينه و معجزه مى آوردند)، نه اينكهبفرمايد: (جاءتهم پيغمبرانشان به سويشان آمدند) زيرا اين تعبير ظهور در يكبار ودو بار دارد نه استمرار - دقت بفرماييد -.
همچنانكه در آيه (كلما جاءهم رسول بما لا تهوى انفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون) با اينكه چه بسا مباشرين قتل انبياء غير از تكذيب كنندگان بودند، مع ذلك بخاطرهمينكه خلف (تكذيب كنندگان ) و سلف (كشندگان انبياء) را امت واحدى فرض كرده همتكذيب را به همه آنان نسبت داده و هم كشتن انبياء را. و همچنين آيه (ذلك بانه كانتتاتيهم رسلهم بالبينات فقالوا ابشر يهدوننا فكفروا و تولوا و استغنى الله ) و آيه(ثم بعثنا من بعده رسلا الى قومهم فجاوهم بالبينات فما كانوا ليومنوا بما كذبوابه من قبل ) كه راجع به داستان انبياى بعد از نوح (عليه السلام ) است ،
زيرا مفاد اينكه مى فرمايد: (مبعوث كرديم بعد از نوح پيغمبرانى به سوى قومش )اين است كه هر پيغمبرى را به سوى قوم خودش ‍ مبعوث كرديم .
6- (باء) در كلمه (بما) براى سببيت و (ما) مصدريه است ، و مراد از تكذيب قبلىآنان عادتى است كه ايشان در تكذيب رسل و يا هر مطلب حقى كه پيشامدشان مى كردداشتند، و معناى آيه اين است كه : اينها بخاطر آن عادتى كه به تكذيبرسل و هر حق ديگرى داشته و مكرر از خود نشان داده اند هرگز به پروردگار خود ايماننمى آورند.
اشكال اين وجه اين است كه به شهادت آيه (14) سوره (يونس ) كه لفظ (به) را اضافه كرده و فرموده : (فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به منقبل ) لفظ (ما) در آيه مورد بحث نيز مصدريه نيست ، بلكه موصوله است ، علاوه براين ، ظاهر خود آيه مورد بحث هم شهادت مى دهد بر اينكه لفظ (باء) در (بما)صرفا براى متعدى كردن فعل (ليومنوا) است ، نه سببيه . از همه اينها گذشته اينوجه به يك اعتبار همان وجه اول است ، و وجهى جداگانه نيست .
7 - مراد از تكذيبى كه در آخر آيه به آن اشاره شده تكذيبى است كه در روز ميثاق آن راپنهان داشته بودند، و معناى آيه اين است كه : ايشان امروز درمقابل دعوت انبياء تكذيبى را كه در روز ميثاق مكتوم داشتند اظهار نموده و در نتيجه دعوتانبياء را نمى پذيرند.
اشكال اين وجه اين است كه گر چه در جاى خود وجه صحيحى است الا اينكه اينقول در حقيقت معناى باطن آيه است ، و ظاهر آيه كه دائر مدار فن تفسير است هيچ دلالتىبر اين وجه ندارد، به شهادت جمله (كذلك يطبع الله على قلوب الكافرين ) كهصراحتا ايمان نياوردن كفار را ناشى از مهر بردل داشتن آنان دانسته و آن را نيز اثر تكذيب قبلى شان مى داند، و همينطور هم بايدباشد، زيرا مهر شدن دل ها بدون جرم قبلى معنا ندارد، و اين بهترين شاهد است بر اينكهتكذيبى كه باعث مهر شدن دل هاشان شد و همچنين مهر شدن دلهايشان كه باعث ايماننياوردنشان شد همه در دنيا اتفاق افتاده ، نه اينكه قسمتى از آن در عالم ميثاق انجاميافته باشد.
آيات بسيار ديگرى نيز هست كه مى رساند مهر شدندل هاى كفار ناشى از جرمى بوده كه در دنيا مرتكب شده اند. آرى ، صرف تكذيب در عالمميثاق باعث مهر شدن دل ها نمى شود، و اين لايق به ساحت مقدس خداى سبحان نيست ، بااينكه خودش فرموده : (يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و مايضل به الا الفاسقين ).


و ما وجدنا لاكثرهم من عهد...


در مجمع البيان فرموده : مقصود از (عهد) وفاى به آن است ، همچنانكه گفته مى شود:(فلانى عهد ندارد) و مقصود اين است كه به عهد خود وفا نمى كند. و اما اينكه اين چهعهدى بوده ؟ ممكن است مراد عهدى باشد كه خداى تعالى بوسيله آياتش با آنان منعقد كرده، و يا عهدى باشد كه ايشان با خدا بسته اند كه او را بپرستند و در عبادتشان چيزى راشريك او نگيرند، چه برهان احتياج ممكن به واجب خود از بديهياتعقل آنان است ، اين معناى عهد، و معناى آيه از آنچه گذشت بدست مى آيد.
بحث روايتى  
(روايتى در ذيل جمله : (و ما وجدنا لاكثرهم من عهد)  
مرحوم كلينى در كتاب كافى به سند خود از حسين بن حكمنقل كرده كه گفت عريضه اى به عبد صالح (حضرت موسى بن جعفر عليه السلام )نوشته و در آن نامه به عرضشان رسانيدم كه من درباره گفتار ابراهيم (عليه السلام )كه عرض كرد: (رب ارنى كيف تحيى الموتى ) در شك هستم و خيلى علاقمندم به اينكهشما در اين باره توضيحى جهت من مرقوم داريد. حضرت در جواب نوشته بودند: ابراهيمبه خداوند و مساءله بعثت ايمان داشت ، ولى دوست مى داشت ايمان خود را بيشتر كند، و درمرد شاكى مانند تو خيرى نيست سپس اضافه فرموده بودند كه شك وقتى است كه انسانيقين نداشته باشد، وقتى يقين آمد شك از بين مى رود، آنگاه نوشته بودند: خداى عز وجل مى فرمايد: (و ما وجدنا لاكثرهم من عهد و ان وجدنا اكثرهم لفاسقين ) و اين آيهدرباره اشخاص شاك نازل شده است .
مؤ لف : انطباق اين آيه با بيان سابق ما روشن است ، مخصوصا دنباله اى كه اين حديثبه روايت عياشى از حسين بن حكم واسطى دارد، و آن اين است كه فرمود: اين آيه دربارهاهل شك نازل شده .
آيات 126 - 103 سوره اعراف  


ثم بعثنا من بعدهم موسى باياتنا الى فرعون و ملائه فظلموا بها فانظر كيف كانعاقبه المفسدين (103)
و قال موسى يافرعون انىرسول من رب العالمين (104)
حقيق على ان لا اقول على الله الا الحق قد جئتكم ببينه منربكم فارسل معى بنى اسرائيل (105)
قال ان كنت جئت بايه فات بها ان كنت منالصادقين (106)
فالقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين (107)
و نزع يده فاذا هى بيضاءللناظرين (108)
قال الملا من قوم فرعون ان هذا لساحر عليم (109)
يريد ان يخرجكممن ارضكم فماذا تامرون (110)
قالوا ارجه و اخاه وارسل فى المدائن حاشرين (111)
ياتوك بكل ساحر عليم (112)
و جاء السحره فرعونقالوا ان لنا لاجرا ان كنا نحن الغالبين (113)
قال نعم وانكم لمن المقربين (114)
قالوا يا موسى اما ان تلقى و اما ان نكون نحن الملقين(115)
قال القوا فلما القوا سحروا اعين الناس و استرهبوهم و جاؤ ا بسحر عظيم (116)
واوحينا الى موسى ان الق عصاك فاذا هى تلقف ما يافكون (117)
فوقع الحق وبطل ما كانوا يعملون (118)
فغلبوا هنا لك و انقلبوا صاغرين (119)
و القى السحرهساجدين (120)
قالوا آمنا برب العالمين (121)
رب موسى و هرون (122)
قال فرعون آمنتم به قبل ان آذن لكم ان هذا لمكر مكرتموه فى المدينه لتخرجوا منها اهلهافسوف تعلمون (123)
لاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف ثم لا صلبنكم اجمعين (124)
قالوا انا الى ربنا منقلبون (125)
و ما تنقم منا الا ان آمنا بايات ربنا لما جاءتنا ربناافرغ علينا صبرا و توفنا مسلمين (126).


ترجمه آيات  
از پس آنها موسى را با آيه هاى خويش بسوى فرعون و بزرگان او فرستاديم كهدرباره آن ستم كردند، بنگر سرانجام تبهكاران چسان بود (103)
موسى گفت اى فرعون من فرستاده پروردگار جهانيانم (104)
سزاوارم بر اينكه درباره خدا جز حق نگويم ، براى شما معجزه اى از پروردگارتانآورده ام ، بنابراين بنى اسرائيل را با من بفرست (105)
گفت اگر راست مى گويى معجزه اى آورده اى آن را بيار (106)
پس عصاى خويش بيفكند كه در دم اژدهايى بزرگ شد (107)
و دست خويش برون آورد كه در ديد بينندگان سفيد مى نمود (108)
بزرگان قوم فرعون گفتند: راستى اين جادوگرى ماهر است (109)
كه مى خواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند، اكنون چه راءى مى دهيد (110)
گفتند او و برادرش را نگهدار و ماءمورين جمع آورى به شهرها فرست (111)
تا همه جادوگران ماهر را پيش تو آرند (112)
جادوگران نزد فرعون آمدند و گفتند اگر ما غالب شديم آيا مزدى خواهيم داشت ؟ (113)
گفت آرى شما از مقربان خواهيد بود (114)
گفتند اى موسى نخست تو عصاى خويش مى افكنى يا ما ابزار خويش بيفكنيم ؟ (115)
گفت نخست شما بيفكنيد، چون ابزار جادوى خود بيفكندند ديدگان مردم را مسحوركردند وبه رعبشان انداختند و جادويى بزرگ آوردند (116)
به موسى وحى كرديم كه عصاى خويش بيفكن ، و هماندم چيزهايى را كه ساخته بودندببلعيد (117)
و حق آشكار شد و آنچه كرده بودند بيهوده گشت (118)
در آنجا مغلوب شدند و خفت زده بازگشتند (119)
و جادوگران سجده كنان خاكسار شدند (120)
و گفتند به پروردگار جهانيان ايمان داريم (121)
كه پروردگار موسى و هارون است (122)
فرعون گفت چرا پيش از آنكه به شما اجازه دهم بدو ايمان آورديد؟ اين نيرنگى است كهدر شهر انديشيده ايد تا مردمش را از آن بيرون كنيد، زود باشد كه بدانيد (123)
محققا دست ها و پاهايتان را به عكس يكديگر مى برم ، آنگاه شما را جملگى بر دار مىكنم (124)
گفتند ما به سوى پروردگار خويش بازگشت مى كنيم (125)
كينه و انتقام تو از ما به جرم آن است كه وقتى آيه هاى پروردگارمان به سوى ما آمدبدان ايمان آورديم ، پروردگارا صبرى به ما عطا كن و ما را مسلمان بميران (126).
بيان آيات  
بيان آيات مربوط به بعثت موسى عليه السلام به سوى فرعون  
اين آيات با بيان داستان موسى بن عمران (عليهماالسلام ) شروع شده و از جزئيات آنيعنى آمدنش به نزد فرعون و ادعايش بر اينكه (خداوند مرا به سوى تو رسالت دادهتا نجات بنى اسرائيل را از تو بخواهم ) و آن دو معجزه را كه خداوند در شب طور بوىكرامت فرموده ذكر مى كند.
اين خصوصيات فهرست آن مطالبى است كه در اين آيات ذكر شده ، و در آيات بعدىاجمالى از بقيه داستان آنجناب در ايامى كه در مصر در ميان بنىاسرائيل مى زيسته و عذاب هايى كه بر قوم فرعوننازل شده ، و نجات بنى اسرائيل و داستان نزول تورات و گوساله پرستى بنىاسرائيل و داستانهاى متفرقه و عبرت انگيز ديگرى از بنىاسرائيل را ذكر ميكند.


ثم بعثنا من بعدهم موسى باياتنا الى فرعون و ملائه ...


در ابتداى داستان موسى (عليه السلام ) لحن آيات و سياق آن تغيير يافته ، بدان سببكه اهميت داستان آنجناب را برساند، چون آن حضرت از انبياى اولى العزم و صاحب كتاب وشريعت بوده ، و دين توحيد با مبعوث شدن او پا به مرحله تازه ترى گذاشت و بعد ازدو مرحله اى كه در بعثت نوح و ابراهيم (عليه السلام ) داشت احكامشمفصل تر گرديد، در الفاظ آيات راجع به انبياىقبل از او نيز اشاره به اين مراحل هست ، مثلا آيات راجع به قوم نوح و عاد و ثمود كهپيغمبرانشان يعنى هود و صالح بر شريعت نوح بودند به يك سياق است ، درباره قومنوح فرموده : (و لقد ارسلنا نوحا الى قومه ) و درباره عاد مى فرمايد: (و الى عاداخاهم هودا) و درباره ثمود مى فرمايد: (و الى ثمود اخاهم صالحا)
و وقتى به قوم لوط كه در مرحله دوم قرار داشته و ماءمور به پيروى از دين ابراهيم(عليه السلام ) بوده اند مى رسد اين سياق را تغيير داده و مى فرمايد: (و لوطا اذقال لقومه )، و در ابتداى داستان شعيب باز به سياق قبلى برگشته و در داستانموسى (عليه السلام ) سياق را تغيير داده و فرموده : (ثم بعثنا من بعدهم موسى )،براى اينكه موسى (عليه السلام ) سومين پيغمبر اولى العزم و صاحب سومين كتابآسمانى و سومين شريعت است ، گو اينكه شريعت هاى خدايى همه يكى هستند، و تناقض وتنافى در بين آنها نيست ، الا اينكه از نظر اجمال وتفصيل و كمى و زيادى فروع مختلفند، چون سير بشر از نقص بسوىكمال تدريجى و استعداد قبول معارف الهى در هر عصرى با عصر ديگر مختلف است ،وقتى اين سير به پايان رسيد و بشر از نظر معرفت و علم به عالى ترين موقف خودرسيد آن وقت است كه رسالت نيز ختم شده و كتاب خاتم انبياء و شريعتش در ميان بشربراى هميشه مى ماند، و ديگر بشر انتظار آمدن كتاب و شريعت ديگرى را ندارد، (و اگرامروز با اينكه خاتم پيغمبران صلوات الله عليه مبعوث شده و آخرين كتاب آسمانى راآورده و در عين حال بشر به مرحله اى كه مى بايست ازكمال برسد، نرسيده براى اين است كه دين اسلام آنطور كه بايد در مجتمعات بشرىگسترش نيافته ) وگرنه بشر مى تواند با بسط دائره دين و بررسى حقايق معارف آنرو به كمال گذاشته و به تدريج مراحل علم وعمل را يكى پس از ديگرى طى كند.
همچنانكه خود قرآن كريم اين معنا را به بيانات مختلف و هر چه رساتر توصيه فرمودهو در آيه (ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبه للمتقين ) فرا رسيدنروزى را كه بشر به حد كمال خود رسيده باشد وعده و نويد مى دهد.
(ثم بعثنا من بعدهم موس ى باياتنا) اين جملهاجمال داستان موسى (عليه السلام ) است ، و از جمله (وقال موسى يا فرعون ) شروع به تفصيل آن مى كند. در اينجا ناگفته نگذاريم كه گرچه ، اين گونه داستانهاى قرآنى را داستان موسى و نوح و داستان هود و يا صالح مىناميم ولى در حقيقت اين داستانها داستان اقوام و مللى است كه اين بزرگواران در ميانشانمبعوث شده اند، چون در اين داستانها جريان حال آن اقوام و رفتارى كه با پيغمبران خودكرده اند و سرانجام انكارشان و اينكه عذاب الهى همه شان را از بين برده و منقرضشاننمود ايراد شده ، و لذا مى بينيم تمامى اين داستان ها به آياتى ختم شده كه كيفيتنزول عذاب و هلاكت آنان را بيان مى كند.
اگر خواننده عزيز بياد داشته باشد در آغاز كلام هم اين معنا را خاطر نشان ساخته وگفته بوديم كه غرض از اين آيات بيان حال مردم از حيثقبول عهد الهى و رد آن است تا براى مردم و مخصوصا امت اسلام انذار و مايه عبرت بودهباشد. و نيز گفته بوديم كه بطور كلى سوره هايى كه اولش (الف - لام - ميم ) آمدهدر يك غرض مشتركند، و آن همين انذار و تذكر مردم است . پس اينكه فرمود: (ثم بعثنا منبعدهم معنايش ) اين است كه : بعد از انبيايى كه ذكر كرديم يعنى نوح ، هود، صالح ،لوط و شعيب (موسى را به سوى فرعون و قوم او) يعنى پادشاه مصر و اشرافيانىكه دور او بودند فرستاديم .
البته لفظ (فرعون ) اسم پادشاه مصر نبوده ، بلكه لقبى بوده مانند (خديو)كه مصرى ها بطور كلى پادشاهان خود را به آن لقب مى خوانده اند، همچنانكه روميانپادشاهان خود را (قيصر) و ايرانيان (كسرى ) و چينى ها (فغفور) لقب مى دادهاند، و اما اينكه اسم فرعون معاصر با موسى بن عمران (عليهماالسلام ) و آن شخصى كهبه دست موسى غرق شده چه بود؟ قرآن درباره آن تصريح نكرده است .
اينكه فرمود: (باياتنا) مقصود از اين آيات همان معجزاتى است كه خداوند به موسىكرامت فرموده ، بعضى ها را در اوائل بعثت ازقبيل انداختن عصا و اژدها شدن آن و بيرون كردن دست از گريبان و روشن شدن بينانگشتانش ، و برخى ديگر را در مواقع ديگر مانند طوفان و ملخ و شپش و وزغ و خون ، وقرآن كريم براى هيچ پيغمبرى ، به اندازه موسى (عليه السلام ) معجزهنقل نكرده .
(فظلموا بها فانظر كيف كان عاقبه المفسدين ) يعنى ظلم كردن به آياتى كهبرايشان فرستاده شد، و اما اينكه چگونه ظلم كردند به آن آيات ؟ خداى تعالى خودشدر خلال داستان ، آن را بيان مى فرمايد، البته معلوم است كه ظلم به هر چيزى بهتناسب خود آن چيز است و ظلم به آيات همان تكذيب و انكار آن است ، و ذكر عاقبت فسادانگيزى به منظور عبرت گرفتن مردم بوده ، تا بدانند اگر فرعونيان منقرض شدندبراى اين بوده كه در زمين فساد مى كردند و بنىاسرائيل را خوار و ذليل و زيردست خود كرده بودند، لذا در متن كلامى كه خداوند از موسىنقل كرده پيشنهادى كه از فرعون كرد اين بود كه(فارسل معى بنى اسرائيل ) و همچنين در سوره (طه ) اينچنين دارد(فارسل معنا بنى اسرائيل و لا تعذبهم ).
گفتگوى موسى (عليه السلام ) با فرعون  


و قال موسى يا فرعون انى رسول من رب العالمين


در اين آيه شروع شده است به شرح و تفصيل داستان دعوت موسى (عليه السلام ).
موسى (عليه السلام ) خود را به رسالت معرفى كرده تا زمينه براى بيان چيزهايى كهماءمور ابلاغ آن است فراهم سازد، و اگر از اسامى خداى تعالى اسم (رب العالمين )را ذكر كرده براى اين است كه مناسب ترين اسم خداى تعالى درمقابل بت پرستانى كه براى هر قوم و هر شاءنى از شؤ ون عالم و هر ناحيه اى ازنواحى آن پروردگارى عليحده قائل بودند همان اسم رب العالمين است .


حقيق على ان لا اقول على الله الا الحق ...


اين آيه صدق موسى را در ادعاى رسالتش تاءكيد مى كند، و معنايش اين است كه منسزاوارم به اينكه حرف حق بزنم و در رسالتى كه به من داده باطلى به او نسبت ندهم ودر خلال چيزهايى كه ماءمور به ابلاغ آنم چيزى را كه ماءمور نيستم نگنجانم .
(قد جئتكم ببينه من ربكم ) - اين جمله نسبت به جملات گذشته و يا نسبت به خصوصجمله (انى رسول من رب العالمين ) كه در حقيقت اصلى است كه بقيه جملات متفرع بر آناست به منزله تعليل و بيان چرائى است .
بعيد نيست كه متعدى شدن كلمه (حقيق ) با لفظ (على ) از اين جهت باشد كه اينكلمه معناى حريص را مى دهد و بنابراين احتمال معنا چنين مى شود: (من حريصم بر اينكهبر خدا جز حق نگويم در حاليكه سزاوار هم همين است ). و اگر به معناى سزاوار بود جاداشت با لفظ (باء) متعدى شود، چه معروف در لغت چنين است ، مثلا گفته مى شود:(فلان حقيق بالا كرام ) فلانى سزاوار احترام است .
البته بعضى هم لفظ (على ) را (على ) - با تشديد - خوانده اند، بنابراينقرائت ، كلمه حقيق هم ماءخوذ از (حق عليه كذا) و معنايش اين خواهد بود كه بر من واجباست كه از ناحيه خداى تعالى جز حق نگويم . بنابراين كلمه (حقيق ) خبر و مبتداى آنجمله (ان لا اقول ...) خواهد بود.


قال ان كنت جئت بايه فات بها ان كنت من الصادقين


شرطى كه در اول آيه است يعنى جمله (ان كنت جئت بايه ) صدق موسى (عليه السلام )را مى رساند، براى اينكه اگر واقعا معجزه اى آورده باشد در اين ادعايش راست گفته ،ليكن شرط در ذيل آيه يعنى جمله (ان كنت من الصادقين ) تعريضى است كه بوسيله آناشاره مى كند به اينكه وى معتقد به صدق موسى در اينكه آيه اى آورده نبوده ،
پس كانه گفته است : اگر معجزه اى آورده اى به ما نشان بده ، ولى گمان نمى كنم تودر ادعايت راست بگويى ، و بنابراين ، در آيه شريفه شرط تكرار نشده و هر كداممعنايى جداگانه افاده مى كند.
تبديل عصاى موسى (ع ) به اژدها و بيضاء گشتن دست آن حضرت  


فالقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين


حرف (فاء) در اول جمله ، فاء جوابيه است ، به اين معنا كه با در آمدن آن بر سرجمله - جمله معنى جواب را به خود گرفته و تقدير چنين مى شود: (پس در جواب فرعونعصاى خود را انداخت )، البته بايد دانست كه در هر موردى كه فاى جوابيه است در حقيقتفاء همان فاى تفريع است و جواب از خصوصيات مورد استفاده مى شود.
(ثعبان ) به معناى مار بسيار بزرگ است ، و هيچ منافاتى بين اين آيه كه معجزهموسى را (ثعبان مبين ) خوانده با آيه (فلما رآها تهتز كانها جان ولى مدبرا و لميعقب ) نيست ، براى اينكه گر چه كلمه (جان ) در زبان عرب به معناى مار كوچك است، و ليكن بايد دانست كه اين كلمه در آيه اى به كار رفته كه مربوط به داستان موسىدر شب طور است كه در جاى ديگر درباره آن فرموده : (فاذا هى حيه تسعى ) و كلمه(ثعبان مبين ) در آيه اى است كه مربوط به جريان ملاقات با فرعون است .


و نزع يده فاذا هى بيضاء للناظرين


معناى اين جمله به قرينه آيه (و اضمم يدك الى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء) وآيه (اسلك يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء) اين است كه موسى دست خود را ازگريبان بيرون كرد.
گر چه از اخبار وارده در اين باب استفاده مى شود كه وقتى موسى به منظور اعجاز دستخود را بيرون مى كرد و نورى بمانند نور آفتاب از بين انگشتانش مى درخشيد، و ليكن ازآيات قرآنى بيش از اين استفاده نمى شود كه موسى دست به گريبان خود اندر كرده ووقتى بيرونش مى آورد براى بينندگان سفيد و درخشنده بود، البته اين هم هست كه ايندرخشندگى و سفيدى به حدى بوده كه براى بينندگان خارق عادت بشمار مى رفته .
احضار ساحران ، عكس العمل فرعون و فرعونيان در برابر موسى عليه السلام  


قال الملاء من قوم فرعون ان هذا لساحر عليم


خداى تعالى در اينجا كلام فرعون را نقل نكرده كه او در اين هنگام چه گفته ، بلكهگفتگويى را كه بزرگان قومش با يكديگر داشته اندنقل كرده ، و از آن چنين بر مى آيد كه اين بزرگان در هر امر مهمى مجلس شورتشكيل داده و با يكديگر شور مى كرده اند و آنچه را كه به اتفاق تصويب مى كردند بهنظر فرعون مى رسانده اند تا او آن را به مرحله اجراء در آورد. درباره اين معجزه هم باهم مشورت كردند و راى نهايى خود را چنين اظهار كردند كه : (ان هذا لساحر عليم ) اينمرد به يقين ساحرى است استاد كه مساءله رسالت را بهانه كرده تا بدين وسيله بنىاسرائيل را از چنگ ما نجات داده و آنان را مستقل كرده و به دستيارى آنان شما را ازسرزمينتان بيرون كند و دين و طريقت شما را همباطل سازد، اينك براى باطل كردن نقشه هاى او و خاموش كردن اين آتشى كه افروخته هرامرى كه مى خواهى بفرما تا اجراء شود، آيا مى فرمايى تا او را بكشيم و يا بدار زنيمو يا به زندانش افكنيم ؟ و يا در مقام معارضه بهمثل در آمده سحرى مثل سحر او فراهم سازيم .
آنگاه در اين باره نيز با يكديگر مشورت نموده و به عنوان آخرين راءى تصويب شدهاظهار داشتند: (ارجه و اخاه و ابعث فى المدائن حاشرين ياتوكبكل ساحر عليم ) او و برادرش را نگهدار و ماءمورينى به شهرستانها بفرست تا هرچه ساحر درس خوانده و استاد هست همه را حاضر سازند.
از اينجا معلوم مى شود كه جمله (فما ذاتامرون ) كلامى است كه بعضى از بزرگانقوم فرعون به بعضى ديگر گفته اند، و جمله (قالوا ارجه ) حكايت آخرين راءيىاست كه همه كرسى نشينان فرعون متفقا به عرض او رسانده اند، در موضع ديگرى ازقرآن همين حرف را از خود فرعو ن حكايت كرده و فرموده :(قال للملا حوله ان هذا لساحر عليم ، يريد ان يخرجكم من ارضكم بسحره فما ذاتامرون، قالوا ارجه و اخاه و ابعث فى المدائن حاشرين ، ياتوكبكل سحار عليم ) از اين آيه و از آيه مورد بحث بر مى آيد كه اين كلام رااول خود فرعون پيشنهاد كرده و سپس كرسى نشينان او در اطراف آن مشورت كرده وسرانجام همان را تصويب نموده اند.
و از آيه (قال اجئتنا لتخرجنا من ارضنا بسحرك يا موسى فلناتينك بسحر مثله ) كههمين حرف را از فرعون نقل مى كند - كه در خطاب به موسى گفته - بر مى آيد كهفرعون آن سخن را بعد از مطالعه كرسى نشينان و تصويب كردن آنان گفته است .
از آيه (فتنازعوا امره م بينهم و اسروا النجوى قالوا ان هذان لساحران يريدان انيخرجاكم من ارضكم بسحرهما و يذهبا بطريقتكم المثلى ) بر مى آيد كه وزراى فرعونغير از آن جلسه مشاوره يك جلسه ديگرى بعد از جمع شدن ساحران در نزد فرعونتشكيل داده و محرمانه با يكديگر مشورت كرده اند.
از آنچه گفته شد معلوم شد كه اصل اين حرف از خود فرعون بوده ، و او آن را به وزراىخود داده تا در پيرامونش مشورت كرده و روى آن راءى دهند، وزراء هم در اطرافش مطالعهكرده و گفتند: بايد آن دو را توقيف نموده و ساحران مملكت را براى معارضه با سحر اوجمع كنى ، او نيز قبول كرده و آن را به رخ موسى كشيد. بعد از آنكه ساحران مملكت درنزد فرعون گرد آمدند باز وزراء براى مشورت دور هم نشسته و به اتفاق راءى دادندكه بايد تمام قوا را در راه معارضه به مثل به كار برند.


يريد ان يخرجكم من ارضكم فما ذاتامرون


يعنى موسى مى خواهد با همدستى بنى اسرائيل شما را بيرون كرده و خود كشور مصر رامالك شود، و اگر فرعون از اين راه مغلطه كارى كرد براى اين بود كه در آن زمانهابسيار اتفاق مى افتاد كه قومى بر قومى ديگر هجوم مى برد و سرزمينش را تملك مىنمود و اهلش را آواره بيابانها مى كرد.


قالوا ارجه و اخاه و ارسل فى المدائن حاشرين ...


كلمه (ارجه ) با سكون (هاء) امر از ماده (ارجاء) به معناى تاءخير انداختن است ،و حرف (هاء) در آخر آن جزء كلمه نيست ، بلكه هاء سكت است كه بر آخر بعضى ازكلمات در مى آيد، معناى كلمه مزبور اين است كه در كشتن او عجله مكن كه تو را ظالم وسنگدل بخوانند، بلكه نخست ماءمورينى به شهرستانهاگسيل دار تا ساحران را جمع كنند.
(ياتوك بكل ساحر عليم ) و همه را نزدت حاضر سازند، و تو با سحر آنان دربرابر موسى معارضه به مثل كن .
كلمه (ارجه ) - به كسر جيم و هاء - نيز قرائت شده ، و معلوم است كسانى كه چنينقرائت كرده اند اصل آن را (ارجئه ) دانسته اند، همزه به ياءمبدل و سپس حذف شده ، و هاء كه ضمير مفعول است به موسى بر مى گردد. و برادرموسى همان هارون بوده است .


و جاء السحره فرعون قالوا ان لنا لاجرا...


به منظور اختصار جمله (پس فرستاد و سحره را از اطراف مملكت جمع كرده و جريان رابا آنان در ميان گذاشت ) حذف شده ، و تنها فرموده : (ان لنا لاجرا) و اين كلام سؤالى است كه ساحران از فرعون كردند، و در اين سؤال تقاضاى اجرت نكرده و به منظور تاءكيد، آن را خبر ادا نموده و گفتند: براى مااجرتى خواهد بود. و اينگونه تعبيرات يعنى افاده طلب و تقاضا به صورت خبر دركلام عرب خيلى شايع است . ممكن هم هست كه جمله مزبور جمله اى استفهامى بوده و حرفاستفهام از اولش افتاده باشد، مؤ يد اين احتمال قرائت ابن عامر است كه جمله را استفهامىگرفته و آن را (اان لنا لاجرا) خوانده است .
(قال نعم و انكم لمن المقربين ) اين جمله اجابت سؤال ساحران است ، فرعون در اين جمله علاوه بر اينكه تقاضاى آنان را اجابت كرده وعدهمقرب كردن را هم به آنان داده است .
معارضه ساحران با موسى (ع ) و تسليم شدنشان در برابر آن حضرت  


قالوا يا موسى اما ان تلقى و اما ان نكون نحن الملقين


ساحران اختيار اين را كه او نخست عصاى خود را بيندازد و يا ايشان سحرهاى خود را بكاربرند به موسى واگذار نمودند، چون به خيال خود آمادگى مقابله با او را داشتند، لذاگفتند: اختيار با تو، اگر خواهى تو اول عصايت را بينداز، و اگر خواهى ما طنابها وچوبدستى هاى خود رابه كار بريم ، و اين خود يك نوع زرنگى است كه انسان دربرابر خصم خود را قوى و آماده ، و خصم را ضعيف و خوار جلوه دهد. فرعونيان نيز با اينكلام خود به موسى (عليه السلام ) فهماندند كه نسبت به غلبه خود اطمينان دارند، علاوهبر اينكه رعايت ادب را هم كردند.


قال القوا فلما القوا سحروا اعين الناس ...


(سحر) در اينجا بطورى كه در تفسير آيه (و اتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملكسليمان ) در جلد دوم اين كتاب گذشت يك نوع تصرف در حاسه انسان است ، بطورىكه حاسه بيننده چيزهايى را ببيند و يا بشنود كه حقيقت نداشته باشد.
(استرهاب ) به معناى - ترساندن است ، در اين آيه خداوند سحر فرعونيان را امرعظيمى خوانده .


و اوحينا الى موسى ان الق ...


كلمه (ان ) در (ان الق ) تفسيريه است . و كلمه (تلقف ) از ماده (لقف ) و(لقفان ) و به معناى چيزى را به سرعت گرفتن است . و (افك ) به معناىگرداندن هر چيزى است از صورت اصليش ، و لذا به دروغ هم (افك ) اطلاق مى شود،در اين آيه از چند جهت ايجاز و اختصار كه خود يكى از نكات ادبى است به كار رفته ، وتقدير آن اين است كه : ما بعد از آنكه ساحران سحر خود را انداختند به موسى وحىفرستاديم كه تو نيز عصاى خود را بينداز، وقتى انداخت آنا به صورت مار بزرگى درآمده و شروع به بلعيدن سحرهاى ساحران كرد.
جمله (فوقع الحق ) در اين آيه استعاره به كنايه است ، زيرا حق را به چيزى تشبيهكرده كه قبلا پا در هوا و معلق بود،و معلوم نبود بالاخره در زمين قرار مى گيرد يا نه ؟لذا فرموده : حق واقع شد، و باطل شد آن سحرى كه كرده بودند.


فغلبوا هنالك و انقلبوا صاغرين


يعنى فرعون و اصحابش در آن مجمع عظيمى كه همه مردم از هر طرف هجوم آورده بودندمغلوب شدند، و لفظ (هنالك ) كه براى اشاره بدور است اشاره به همين مجمع است . وجمله (و انقلبوا صاغرين ) به اين معنا است كه فرعون و اصحابش بعد از آن عزتىكه در اجتماع داشتند به حالت ذلت و خوارى برگشت نمودند.


و القى السحره ساجدين قالوا آمنا برب العالمين رب موسى و هارون


نفرمود: ساحران خود را به سجده انداختند، بلكه فرمود: ساحران به سجده افتاده شدندتا كمال تاءثير معجزه موسى و خيره شدن ساحران را برساند، تو گوئى فرموده است: وقتى عظمت معجزه را ديدند آنقدر دهشت كردند كه بى اختيار به سجده در آمدند، بطورىكه نفهميدند چه كسى آنان را به حالت سجده در آورد، لذا خود را ناگزير از ايمان بهرب العالمين ديدند. و اينكه فرمود: (رب موسى و هارون ) براى اين است كه دلالتكند بر اينكه ايمان به خدا تواءم با ايمان به موسى و هارون است .
بعضى گفته و يا شايد بگويند: اينكه (رب العالمين ) را به (رب موسى و هارون) توضيح داد براى رفع توهمى بوده كه در اينجا به ذهن مى رسد، توضيح اينكهفرعون داشت ادعاى ربوبيت مى كرد، و مى گفت رب العالمين منم ، و با چنين وضعى اگرفقط مى گفتند: ما ايمان آورديم به رب العالمين ، ممكن بود كسى توهم كند كه مقصودشانايمان به فرعون است ، لذا براى رفع اين توهم مقصود خود را با جمله (رب موسى وهارون ) توضيح دادند. ليكن اين وجه خيلى روشن نيست ، براى اينكه بت پرستان اصلاقائل به رب العالمين يعنى كسى كه به حقيقت معناى اين كلمه مالك و مدبر بلا واسطهجميع اجزاى عالم باشد نبودند،
بلكه اجزاى عالم و امور آن را در بين ارباب هاى مختلفى تقسيم نموده ، و براى خداىتعالى تنها مقام (اله الالهه ) و (رب الارباب )قائل بودند، نه اينكه هم رب ارباب باشد و هم رب مربوبهاى آن ارباب .
و ادعاى فرعون بنا بر حكايت قرآن كه مى فرمايد: (انا ربكم الاعلى ) اين بود كهوى از جهت اينكه حوائج مردم آنهم تنها مردم مصر را برآورده مى ساخت داراى مقام بلندترىاست از ساير ارباب ، نه اينكه ربوبيت تمامى عالم قائم به ذات او باشد، البته اينرا هم از نفهمى مردم بت پرست بعيد نمى دانيم كهمثل فرعون انسانى را پروردگار عالميان بدانند، و ليكن مى گوييم كهاصول مذهب و ثنيت اين نيست كه شخصى را رب العالمين بدانند.
فرعون بعد از ايمان آوردن ساحران آنان را به توطئه و تبانى قبلى با موسى (ع)متهم و آنان را تهديد مى كند


قال فرعون آمنتم به قبل ان آذن لكم ...


اين جمله خطابى است كه فرعون از در خشم و استكبار به ساحران كرده و جمله اى استخبرى كه به قرينه مقام انكار و توبيخ را افاده مى كند، ممكن هم هست بگوييم جمله استفهامانكارى و يا توبيخى است ، و علامت استفهام و يا توبيخ در اولش بوده و حذف شده .
جمله (ان هذا لمكر مكرتموه فى المدينه ) تهمتى است كه فرعون به ساحران زده وآنان را در توطئه با موسى متهم مى سازد، خلاصه فرعون در اين جمله مى خواسته استبگويد: شما در همين چند روزى كه در شهر مجتمع بوديد بجاى اينكه خود را براى مقابلهبا موسى آماده كنيد پنهانى او را ديده و با او توطئه كرده ايد كه عليه من و به نفع وىكار كنيد، و بدين وسيله بر مصر دست يافته اهلش را بيرون كنيد، چون ساحران تا آنروز موسى را نديده بودند، و اگر توطئه اى در كار بوده مسلما در آن موقعى بوده كهساحران در عاصمه فرعون اجتماع كردند.
فرعون با جمله (آمنتم ) به ايمان سحره را انكار نموده و با جمله (ان هذا لمكر) آنانرا به توطئه عليه خود متهم ساخت و اين تهمت را براى اين جهت زد كه ساحران را مفسد درمملكت قلمداد كند و با اين دستاويز بتواند آنان را به شديدترين وجهى مجازات نموده واز بين ببرد.
لذا نخست با جمله (فسوف تعلمون ) سر بسته و بطوراجمال تهديدشان نموده و آنگاه با جمله (لاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف ثم لاصلبنكماجمعين ) بطور تفصيل تهديدشان كرد و گفت :اول دست و پاهاتان را بطور خلاف ، يعنى دست راست را با پاى چپ و دست چپ را با پاىراست قطع مى كنم ،
و در ثانى شما را به دار مى آويزم ، و دار زدن ، بستن مجرم است به چوب و بلند كردنچوب و طرف آن را در زمين كوبيدن است تا همه مردم ماجراى او را ببينند و عبرت گيرند. وما در تفسير سوره (آل عمران ) در ذيل داستان مسيح (عليه السلام ) بيان مفصلى دربارهصلب دار زدن گذرانديم .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation