بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 7, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آيات 73 - 56 سوره انعام .


قل انى نهيت ان اعبد الذين تدعون من دون اللهقل لا اتبع اهوائكم قد ضللت اذا و ما انا من المهتدين (56)قل انى على بينة من ربى و كذبتم به ما عندى ما تستعجلون به ان الحكم الا لله يقصالحق و هو خير الفاصلين (57) قل لو ان عندى ما تستعجلون به لقضى الامر بينى وبينكم و الله اعلم بالظالمين (58) و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و يعلم ما فى البر والبحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة فى ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الا فىكتاب مبين (59) و هو الذى يتوفيكم بالليل و يعلم ما جرحتم بالنهار ثم يبعثكم فيهليقضى اجل مسمى ثم اليه مرجعكم ثم ينبئكم بما كنتم تعملون (60) و هو القاهر فوقعباده و يرسل عليكم حفظة حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا و هم لا يفرطون (61)ثم ردوا الى الله موليهم الحق الا له الحكم و هو اسرع الحسابين (62)قل من ينجيكم من ظلمات البر و البحر تدعونه تضرعا و خفية لئن انجينا من هذه لنكونن منالشاكرين (63) قل الله ينجيكم منها و من كل كرب ثم انتم تشركون (64)قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعا و يذيقبعضكم باس بعض انظر كيف نصرف الا يات لعلهم يفقهون (65) و كذب به قومك و هوالحق قل لست عليكم بوكيل (66) لكل نباء مستقر و سوف تعلمون (67) و اذا رايت الذينيخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره و اما ينسينك الشيطانفلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين (68) و ما على الذين يتقون من حسابهم من شى ءو لكن ذكرى لعلهم يتقون (69) و ذرالذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرتهم الحيوة الدنياو ذكر به ان تبسل نفس بما كسبت ليس لها من دون الله ولى و لا شفيع و انتعدل كل عدل لايؤ خذ منها اولئك الذين ابسلوا بما كسبوا لهم شراب من حميم و عذاب اليمبما كانوا يكفرون (70) قل اندعوا من دون الله ما لا ينفعنا و لا يضرنا و نرد على اعقابنابعد اذ هديناالله كالذى استهوته الشياطين فى الارض حيران له اصحاب يدعونه الىالهدى ائتنا قل ان هدى الله هو الهدى و امرنا لنسلم لرب العالمين (71) و ان اقيموا الصلوةو اتقوه و هو الذى اليه تحشرون (72) و هو الذى خلق السموت و الارض بالحق و يوميقول كن فيكون قوله الحق و له الملك يوم ينفخ فى الصور عالم الغيب والشهادة وهوالحكيم الخبير(73)



ترجمه آيات
بگو من نهى شده ام از اينكه عبادت كنم آن چيزهائى را كه شما آنها را به غير خدا مىخوانيد و عبادت مى كنيد، بگو من متابعت نمى كنم خواهشهاى شما را كه اگر چنين كنم بهتحقيق گمراه باشم و از زمره راه يافتگان بشمار نيايم (56)
بگو به درستى كه من از ناحيه پروردگارم بر حجتى هستم كه شما آن حجت را تكذيب مىكنيد، نزد من نيست آن عذابى كه در آن شتاب مى كنيد، حكم نيست مگر از براى خدا، او خود حقرا بيان مى كند و خدا بهترين داوران است (57)
بگو اگر نزد من مى بود آنچه بر آن مى شتابيد، هر آينه امر حتمى و گذرا مى شد ميانمن و شما، و خدا به ستمكاران داناتر است (58)
و نزد خدا است خزينه هاى غيب ، و نمى داند آنها را مگر خودش ، و مى داند هر چه را كه دربيابان و دريا است ، و نمى افتد برگى از درختان ، مگر اينكه او از افتادنش با خبر است، و نيست دانه اى در تاريكيهاى زمين و نيست هيچ ترى و خشكى ، مگر اينكه در كتاب مبين خدااست (59)
و او چنان خدائى است كه مى ميراند شما را در شب و مى داند آنچه را كه كسب مى كنيد بهروز،
بعد از آن بر مى خيزاند شما را در آن روز، تا بگذرد آن موعدى كه معين فرموده ، سپسبه سوى خدا است برگشت شما، آنگاه ، آگاه مى سازد شما را به آنچه كه امروز مىكنيد(60)
و خدا قاهر است و در قهر و قدرت مافوق بندگان مى باشد و مى فرستد بر شمانگاهبانانى تا ضبط كنند اعمال شما را در همه عمر، تا آنكه بيايد يكى از شما را مرگ وبگيرد جان شما را فرشتگان ما و ايشان در انجام ماموريت خود، هرگز كوتاهى نمىكنند(61)
بعد از آن برگردانيده مى شوند به سوى خدائى كه مستولى امور ايشان و راستگو ودرست كردار است ، بدانيد كه از براى خدا است حكم در آنروز، و خداوند سريعترين حسابكنندگان است (62)
بگو چه كسى مى رهاند شما را از تاريكى هاى صحرا و دريا، مى خوانيد او را به زارى وپنهانى ، و مى گوئيد: اگر خدا برهاند ما را از اين شدايد، البته از شكرگزاران خواهيمبود(63)
بگو اى محمد! خدا نجاتتان مى دهد از ظلمات خشكى و دريا و از هر اندوه ديگرى و شما بعداز آن شرك مى ورزيد؟!(64)
بگو اى محمد! خدا قادر است بر اينكه برانگيزد بر شما عذابى از بالاى سرتان و يااز زير پايتان و يا گروه گروه كند شما را و بچشاند به بعضى از شما آزار بعضىديگر را. ببين چگونه مى گردانيم آيات خود را، شايد ايشان بفهمند(65)
و قوم تو تكذيب كردند عذاب را و آن حق است ، بگو من بر شماوكيل نيستم (66)
و از براى هر وعده و وعيدى ، وقتى مقرر است ، و زود باشد كه شما بدانيد(67)
و هنگامى كه ديدى آنكسانى را كه از روى سخريه ، در آيات قرآن گفتگو كرده بر آنطعنه مى زنند، پس اعراض كن از آنان تا آنكه به سخنى ديگر بپردازند، و اگر شيطاناين معنا را از يادت برد و بعدا به يادت آمد، فورا برخيز و با قوم ستمگر منشين (68)
و چيزى از حساب ايشان بر كسانى نيست كه پرهيزكارى مى كنند و ليكن برايشان استكه پند دهند آنان را شايد بپرهيزند(69)
و واگذار كسانى را كه دين خود را بازيچه گرفتند، و زندگى دنيا مغرورشان كرده وپند ده آنان را به قرآن مبادا گرفتار شود نفسى به آنچه كسب مى كند در حالى كه نيستبراى آن نفس به غير خدا دوستى و شفيعى و اگر فرضا بخواهد با دادن رشوه - هرچه هم زياد فرض شود - از آن بند، رهائى يابد نمى تواند، آنان هستند كه گرفتارشدند به آنچه كسب كرده اند و از براى ايشان است شرابى از آب جوشان و عذابىدردناك به خاطر كفرانى كه مى كردند و حقى كه كتمان مى نمودند(70)
بگو اى محمد! آيا بپرستيم غير خدا چيزى را كه : نه نفع مى دهد و نه ضرر مى رساند مارا؟، و آيا به كفر قبلى رجوع كنيم بعد از آنكه خداوند ما را هدايت فرمود؟ اگر چنين كنيمآنوقت مثل كسى باشيم كه ديوهاى زمين او را برده باشند به بيابان دور و دراز و در آنجاحيران و سرگردان باشد، و اصحابى كه براى او است او را به طرف راه دعوت كنند كهبيا راه نجات اينجا است ، بگو اى محمد! به درستى كه راه خدا كه همان دين اسلام است راهحق است نه غير آن و ما مامور شده ايم كه گردن نهيم در برابر پروردگار عالميان (71)
(و بگو) كه به پاى داريد نماز را و از خدا بترسيد و او خدائى است كه به سويشمحشور مى شويد(72)
و آن خدائى است كه خلق كرد آسمانها و زمين را به حق ، و ياد كن روز قيامت را روزى كه(چون بخواهد ايجاد بفرمايد) مى گويد باش ‍ پس مى باشد، راست و درست گفتار خدااست ، و از براى خدا است پادشاهى ، روزى كه دميده مى شود در صور، او داناى نهان وآشكار است و او است محكم كار و آگاه (73).
بيان آيات
اين آيات تتمه احتجاجاتى است كه در سابق عليه مشركين بر مساله توحيد و معارفمربوط به آن از نبوت و معاد شده بود، و همه اين آيات داراى سياق واحدى هستند.


قل انى نهيت ان اعبد الذين تدعون من دون الله ...



در اين آيه خداوند رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) را امر مى كند كه مشركين راخبر دهد به اينكه خداى تعالى وى را از پرستيدن شركا و بتهاى آنان نهى فرموده .البته اين نهى به طور كنايه نهى از بتپرستى آنان نيز هست . سپس با جمله(قل لا اتبع اهواءكم ) به ملاك نهى اشاره نموده مى فرمايد: براى اين نهى شده ام كهعبادت آنها پيروى از هواى نفسانى است ، و من از پيروى هوا نهى شده ام ، سپس با جمله(قد ضللت اذا و ما انا من المهتدين ) اشاره به سبب خودداريش از پيروى هوا نموده مىفرمايد: پيروى هوى ضلالت و خروج از زمره هدايت يافتگانى است كه به صفت(قبول هدايت الهى )، متصف شده و به اين اسم و رسم شناخته شده اند، و معلوم است كهبا اين حال پيروى هوا با استقرار صفت هدايت در نفس منافات داشته و مانع است از اينكهنور توحيد بر قلب تابيده و تابشش ثابت و دائم باشد، تا بتوان از آن استفاده برد ونتيجه گرفت .
خلاصه اينكه اين آيه از پرستش بت ، با بيانى تمام نهى نموده ، و علت نهى و جهت اينرا كه چرا بايد از بتپرستى دورى نمود، ذكر فرموده است ، و آن علت عبارت از اين استكه : پرستش بت پيروى هوى است ، و در پيروى هوى ، ضلالت و خروج از صف كسانىاست كه هدايت الهى شاملشان شده است .


قل انى على بينة من ربى و كذبتم به ...



(بينة ) به معناى راهنمائى با بيان روشن است ، و معناى اصلى اين ماده جدائى و كناررفتن چيزى است از چيز ديگر، به طورى كه ديگراتصال و اختلاطى با هم نداشته باشند، و كلمه (بين ) و (بون ) و (بينونه ) وامثال آن از مشتقات همين ماده است ، (بينه ) را از اين نظر بينه گفتند كه به وسيله آن حقاز باطل جدا گشته و به خوبى و به آسانى و بدون سختى و مشقتى مى توان بر آنوقوف يافت .
و مراد از مرجع ضميرى كه در جمله (و كذبتم به ) هست ، قرآن است ، و از سياق آيهچنين استفاده مى شود كه مقصود از تكذيب ، تكذيب بينهاى باشد كهرسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) داراى آن است ، به شهادت اينكه بعدا مىفرمايد: (ما عندى ما تستعجلون به ...) زيرا كه با انضمام اين جمله خلاصه معنائىكه از آيه استفاده مى شود اين است : آن چيزى كه خداى تعالى رسالت مرا به آن تاييدنموده ، همانا قرآن است كه بينه رسالت من است ، و شما آنرا تكذيب مى كنيد و معجزه وبينه ديگرى طلب مينمائيد كه نه من به خودى خود اختيار آن را دارم ، و نه پروردگارمامر آن را به من واگذار نموده ، بنابراين ، بين من و شما چيزى كه بر سر آن توافق كنيموجود ندارد. زيرا آن معجزه اى كه به من واگذار شده شما قبولش نداريد، و آن چيزى كهمورد قبول شما است به من واگذار نشده است .
از اين بيان به خوبى ظاهر مى شود كه ضمير مجرور در (به ) به همان بينه برمىگردد، براى اينكه اگر چه مراد از تكذيب ، تكذيب قرآن است ، الا اينكه مراد از بينه همهمان قرآن است ، و نيز روشن مى شود كه جمله (ما عندى ما تستعجلون به )، كنايه ازاين است كه : من توانائى انجام خواسته هاى شما را ندارم ، زيرا چيزهائى كه آدمى تسلطبر آن دارد و مخصوصا چيزهايى كه انفاق مى كند، غالبا در نزد او و در دسترسش قراردارد، به طورى كه هر قدر كه بخواهد از آن انفاق مى كند، از همين جهت به طور كنايهفرمود: (ما عندى ) در حقيقت ملزوم را كه قدرت و تسلط است به نفى لازمهاش نفى كرد،جمله (ان الحكم الا لله ) جهت نفى مزبور را بيان مى كند، و به همين منظور در اين جملهنفى و استثنا كه خود مفيد حصر است به كار برده شده تا به وسيله نفى جنس ، دلالت كندبر اينكه از جنس حكم ، هيچ چيزى براى غير خداى تعالى نيست ، و زمام حكم تنها و تنهابه دست خداى سبحان است .
گفتارى در معناى حكم و اينكه حكم تنها از آن خدا است .
ماده (حكم ) دلالت دارد بر اتقان و استحكامى كه اگر در هر چيزى وجود داشته باشد،اجزائش از تلاشى و تفرقه محفوظ است ، خلاصه هر موجودى كه از روى حكمت به وجودآمده باشد، اجزايش متلاشى نگشته و در نتيجه ، اثرش ضعيف و نيرويش در هم شكسته نمىشود، اين است همان معناى جامعى كه برگشت جميع مشتقات اين ماده ، ازقبيل احكام و تحكيم و حكمت و حكومت و... به آن است . انسان در وظائف مقرره در ميان موالى وعبيد و حقوق دائره در بين مردم به يك نوع از اين اتقان برمى خورد، و مى بيند كه موالىو رؤ سا،
وقتى عبيد و مرؤ وسين خود را به چيزى امر مى كنند، گويا تكليف را به مامورين گره زدهو آنان را بدان پايبند مى سازند، گرهى كه نتوانند بگشايند و قيدى كه نتوانند از آنرهائى بيابند. همچنين در بين دارنده هر متاع و متاعش و صاحب هر حقى با حقش التيام واتصالى قائلند كه مانع دخالت اغيار و فاصله شدن بين او و متاعش مى شود، به طورىكه اگر كسى با مالك متاع ، نزاع نموده و مدعى آن متاع شود و يا با صاحب حقى در حقشنزاع نموده و بخواهد حق او را باطل كند چنين كسى را بى اعتنا به حق مردم دانسته و مىگويند: احكام و اتقانى كه در بين مالك و ملكش هست خوار و ضعيف شمرده است ، روى همينحساب است كه قاضى را هم حاكم مى گويند زيرا وقتى قاضى در قضيه اى حكم و مرجعقرار مى گيرد و حكم مى كند به اينكه ملك و حق مورد نزاع ،مال فلان است ، در حقيقت با حكم خود، ضعف و فتورى كه در رابطه با ملك و مالك و حق وصاحب آن روى داده ، جبران نموده و مبدل به قوت و اتقان مى سازد، و بدين وسيله بهغائله نزاع و مشاجره خاتمه مى دهد، ديگر آن شخص نمى تواند بين مالك و ملكش و بين حقو صاحبش ، فاصله و حائل شود.
و كوتاه سخن اينكه : آمر در امرى كه مى كند، و قاضى در حكمى كه صادر مى نمايدگوئى در مورد امر و حكم ، نسبتى ايجاد نموده و مورد امر و حكم را، با آن نسبت مستحكم مىسازد، و بدين وسيله ضعف و فتورى كه در آن راه يافته بود، جبران مى نمايد.
اين همان معنائى است كه مردم در امور وضعى و اعتبارى از لفظ حكم درك مى كنند و همين معنارا قابل انطباق بر امور تكوينى و حقيقى هم ديده احساس مى كنند كه امور تكوينى ازنظر اينكه منسوب به خداى سبحان و قضا و قدر اويند، داراى چنين استحكامى هستند. اگرمى بينند كه هسته درخت از زمين روئيده و داراى شاخ و برگ و ميوه مى شود، و همچنين اگرنطفه به تدريج به صورت جسمى جاندار درآمده و داراى حس و حركت مى گردد، همه رابه حكم خداى سبحان دانسته و مستند به قضا و قدر او مى دانند، اين است آن معنائى كهانسان از لفظ حكم مى فهمد. و آنرا عبارت مى داند از: اثبات چيزى براى چيز ديگر، و يااثبات چيزى مقارن با وجود چيز ديگر.
حكم تكوينى ، مختص به خدا و حكم تشريعى ، همانند امور ديگر، بالاصالة و مستقلامنتسب به خداى تعالى است .
بعد از واضح شدن اين معنا مى گوييم كه : نظريه توحيد كه قرآن كريم معارف خود رابر اساس آن بنا نهاده ، حقيقت تاثير را در عالم وجود، تنها براى خداى تعالى اثبات مىكند، و در موارد مختلف انتساب موجودات را به خداى سبحان به انحاء مختلفى بيان مىنمايد، به يك معنا - استقلالى - آنرا به خداى سبحان نسبت داده و به معناى ديگر همانرا - غير استقلالى و تبعى - آنرا به غير او منسوب نموده است .
مثلا مساله خلقت را به معناى اول به خداوند نسبت داده و در عينحال در موارد مختلفى به معناى دوم آنرا به چيزهاى ديگر هم نسبت مى دهد، همچنين از طرفىعلم و قدرت و حيات و مشيت و رزق و زيبائى را به خداوند نسبت مى دهد و از طرفى همين هارا به غير خدا منسوب مى سازد.
حكم هم كه يكى از صفات است ، از نظر اينكه خود نوعى از تاثير مى باشد معناىاستقلاليش تنها از آن خداوند است چه حكم در (حقايق تكوينى )، و چه در (شرايع واحكام وضعى و اعتبارى ). قرآن كريم هم در بسيارى از آيات ، اين معنا را تاييد نمودهاست كه از آن جمله آيات زير است : (ان الحكم الا لله ) (الا له الحكم ) (له الحمدفى الاولى و الاخرة و له الحكم ) (و الله يحكم لا معقب لحكمه ).
و معلوم است كه اگر غير خداوند كسى داراى حكم بود، مى توانست حكم خدا را به وسيلهحكم خود دنبال كند و با خواست او معارضه نمايد: (فالحكم لله العلى الكبير) و همچنينآيات ديگرى كه به طور عموم يا به طور خصوص ، دلالت دارند بر اختصاص ‍ حكمتكوينى به خداى تعالى .
و اما حكم تشريعى : از جمله آياتى كه دلالت دارند بر اختصاص حكم تشريعى به خداىتعالى اين آيه مى باشد: (ان الحكم الا لله امر الا تعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم ) بااينكه اين آيه و ظاهر آيات قبلى دلالت دارند بر اينكه حكم تنها براى خداى سبحان استو كسى با او شريك نيست ، در عين حال در پاره اى از موارد حكم را و مخصوصا حكمتشريعى را به غير خداوند هم نسبت داده است ، از آن جمله اين چند مورد است : (يحكم بهذوا عدل منكم ) و (يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق ) ودر باره رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) مى فرمايد:
(و ان احكم بينهم بما انزل الله ) (فاحكم بينهم بماانزل الله ) (يحكم بها النبيون ) و همچنين آيات ديگرى كه اگر ضميمه شوند باآيات دسته اول ، اين نتيجه را مى دهد كه حكم به حق به طوراستقلال و اولا و بالذات ، تنها از آن خداى سبحان است ، و غير او كسىمستقل در آن نيست ، و اگر هم كسى داراى چنين مقامى باشد، خداى سبحان بر او ارزانىداشته ، و او در مرتبه دوم است ، و از همين جهت است كه خداى تعالى خود را (احكم الحاكمين) و (خير الحاكمين ) ناميده و فرموده : (اليس الله باحكم الحاكمين ) و نيز فرموده: (و هو خير الحاكمين ). آرى ، لازمه اصالت واستقلال و اولويت همين است .
آياتى كه حكم را به اذن خداى تعالى به غير او نسبت مى داد - همانطورى كه ملاحظهگرديد - مختص بود به احكام وضعى و اعتبارى ، و تا آنجا كه من به ياد دارم در اينسنخ آيات ، آيه اى كه احكام تكوينى را هم به غير خدا نسبت داده باشد وجود ندارد، گواينكه معناى صفات و افعالى كه منسوب به خداى تعالى است ، ازقبيل (علم )، (قدرت )، (حيات )، (خلق )، (رزق )، (احياء)، (مشيت ) وامثال آن چنان نيست كه به هيچ وجه ، حتى بدوناستقلال نيز قابل انتساب به غير او نباشد، بلكه اگر اينگونه صفات و از آن جمله احكامتكوينى به اذن خدا به غير او نسبت داده شود، صحيح است ، ليكن گويا از اين جهت در هيچآيه اى چنين نسبتى به غير خدا داده نشده كه احترام جانب خداى تعالى رعايت شده باشد،براى اينكه در لفظ اين صفت (حكم ) يك نوع اشعارى بهاستقلال هست ، به طورى كه مجوزى براى نسبت دادن آن به اسباب متوسطه نيست ، چنانكه(امر) و (قضاى تكوينى ) و همچنين الفاظ (بديع )، (بارى )، (فاطر) وامثال آن هم داراى چنين اشعارى هستند، و همه بر معناى خود طورى دلالت مى كنند كه از نحوهدلالت آن نوعى اختصاص فهميده مى شود، به همين خاطر در قرآن كريم اينگونه الفاظدر غير خداى سبحان استعمال نشده تا حرمت ساحت مقدس ربوبى رعايت شده باشد.
معنا و تفسير (ان الحكم الا لله ) و (يقص الحق و هو خير الفاصلين ).
بحث ما در اينجا پيرامون معناى حكم به پايان مى رسد، اينك به كلامى كه در تفسير آيهداشتيم بر مى گرديم :
مراد از حكم در جمله (ان الحكم الا لله ) حكم تكوينى است ، و اين جمله علت نفيى را كهدر جمله (ما عندى ما تستعجلون به ) بود، ذكر مى كند. و معناى آن به طورى كه ازسياق كلام استفاده مى شود اين است كه : حكم تنها براى خدا است و بس . و مرا نمى رسدكه در بين خودم و شما حكم نموده و تقاضاى بيجاى شما را عملى نمايم و آيه و معجزه اىبه غير قرآن برايتان بياورم .
و بنابراين معنا، جمله مزبور به طور كنايه ،استعمال شده است ، گوئى كه مشركين با درخواست خود و اينكه بايد آيه اى بغير قرآنبياورى مى خواسته اند رسول خدا بين خود و آنان حكم نمايد، و شايد علت اينكه لفظموصول (ما) و صله (تستعجلون ) را در آيه بعدى تكرار كرده و فرموده :(قل لو ان عندى ما تستعجلون به ) همين نكته باشد، و گرنه ظاهر سياق اقتضا داشتبفرمايد: (قل لو ان عندى ذلك - بگو اگر چنين اختيارى به دست من بود)، و از اينكهچنين نفرمود، بلكه جمله را تكرار كرد معلوم مى شود از جمله دوم ، معناى ديگرى اراده كردهاست . و بعيد نيست كه مراد از آيه در جمله اولى لازمه آيه ، كه همان (حكم بر طبق سنتالهيه )است باشد، و مراد از آن در جمله دومى خود آيه و معجزه بوده باشد،احتمال هم دارد كه بر عكس باشد، يعنى مراد از آيه در جمله اولى معناى صريح آن و مراداز آن در جمله دوم معناى كنائى آن (آيه ) بوده باشد.
(يقص الحق و هو خير الفاصلين ) از ميان هفت نفر قاريان قرآن ، (عاصم )،(نافع ) و (ابن كثير) كلمه (يقص ) را با (قاف ) و (صاد) مهمله (بىنقطه ) قرائت كرده ، و آنرا از ماده قص گرفته اند كه به معناى بريدن چيزى است ،همچنانكه در آيه (و قالت لاخته قصيه ) به همين معنا آمده است . و ليكن بقيه قاريان ،كلمه مزبور را با (قاف ) و (ضاد) معجمه (با نقطه ) قرائت كرده و آنرا از مادهقضا گرفته اند، و اگر در قرآنهاى موجود حرف (يا) از اين كلمه حذف شده است ، ازنظر رسم الخط بوده ، همچنانكه در آيه (فما تغن النذر) حرف (يا) را از كلمه(تغن ) حذف مى كنند.
البته براى هر كدام از اين دو قرائت وجهى و دليلى است . و ليكن از جهت معنا برگشت هردو به يكى است ، براى اينكه بريدن و جدا كردن حق ازباطل لازمه قضا و حكم به حق كردن است ،
گو اينكه جمله (و هو خير الفاصلين ) با قرائتاول مناسبتر است .
و اما اينكه بعضى از مفسرين كلمه مزبور را به معناى خبر دادن از چيزى يا به معناىتعقيب و پى جوئى گرفته اند صحيح نيست ، زيرا با مورد آيهقابل تطبيق نيست .
اما اينكه به معناى خبر دادن و نقل داستان نيست جهتش اين است كه گرچه خداى تعالى دركلام خود بسيارى از داستانهاى انبياء (عليهم السلام ) و امم گذشته رانقل كرده الا اينكه در آيه مورد بحث ، داستانىنقل نشده تا در آخرش بفرمايد: (يقص الحق خداوند داستان راست و خالى از دروغ رانقل مى كند). و اما اينكه به معناى دوم نيست ؟ دليلش اين است كه اگر به آن معنا باشد،خلاصه معناى آيه چنين مى شود كه : سنت خداى تعالى در تدبير مملكت و تنظيم اموربندگانش بر اين جارى است كه همواره حق و حقيقت را تعقيب نموده و از آن پيروى كند. و اينمعنا از اين نظر غلط است كه گر چه خداى سبحان جز به حق حكم ننموده و جز حق رادنبال نمى كند و ليكن ادب قرآن حكيم از اينكه نسبت تعقيب و پيروى به خداى تعالى دهددور است ، اگر هم بخواهد چنين معنائى را برساند مى فرمايد: (الحق من ربك ) وهرگز نمى گويد: (الحق مع ربك حق با پروردگار تو است ) براى اينكه در تعبيردومى بوئى از استمداد و تاييد استشمام مى شود كه خود نشانه ضعف است .
گفتارى در معناى حقيقت فعل و حكم خداى سبحان .
فعل خداى تعالى و حكمش نفس حق است ، نه اينكه مطابق با حق و موافق با آن باشد.
توضيح اينكه : هر چيزى وقتى حق است كه در خارج و در اعيان ، ثابت و واقع بودهباشد، نه اينكه وجودش وابسته به وهم و ذهن انسانى باشد، مانند خود انسان كه يكى ازموجودات خارجى است ، و همچنين مانند زمينى كه انسان در روى آن زندگى مى كند، و گياه وحيوانى كه از آن تغذيه مى نمايد، بنابراين وقتى آمرى ما را امر به چيزى مى كند و ياقاضى به چيزى حكم مى نمايد امر آمر و حكم قاضى وقتى حق مطلق است كه با مصالحمطلقى كه ماخوذ از سنت جارى در عالم است ، موافق باشد. و وقتى حق نسبى و غير مطلقاست كه اگر با نظام عام جهانى موافقت ندارد با مصالح نسبى ماخوذ از سنت جارى ، نسبتبه بعضى از اجزاى عالم موافق بوده باشد.
پس اگر آمرى ما را به التزام به عدالت و اجتناب از ظلم امر مى كند، اين امر حق خواهدبود، براى اينكه موافق با نظام عام جهانى است ، چرا كه نظام عالم هم كه هر چيزى رابه سعادت و خير خود هدايت مى كند بر آدميان واجب كرده است كه به طور اجتماعى زندگىنموده و اجزاى جامعه شان با هم متلائم و سازگار بوده باشد و برخى از آن مزاحمبرخى ديگر نشوند، و يك گوشه جامعه گوشه ديگر را فاسد نسازد تا بدين وسيله ازسعادت وجود آنچه كه براى جامعه مقدر است به دست آمده و همه اجزايش بهره خود را از آنسعادت بگيرند پس مصلحت مطلق نوع انسانى هم همان سعادت در زندگى او است ، و امربه عدالت و نهى از ظلم با اين مصلحت مطلق موافق است ، و چون موافق است حق است . برعكس ، چون امر به ظلم و نهى از عدالت ، با اين نظام عام موافقت نداردباطل است .
همچنين توحيد، حق است ، چون انسان را به سعادت حقيقى در زندگى هدايت مى كند، و شركباطل است چون سرانجام آدمى را به شقاوت و هلاكت و عذاب دائمى مى كشاند. همچنين زمانىحكومت بين دو نفر حق است كه با حكم مشروعى كه در آن مصلحت مطلق انسانى و يا مصلحتقوم خاصى و يا امت مخصوصى رعايت شده موافق باشد، مصلحت حقيقى هم همانطورى كهگفته شد، مصلحتى است كه از سنت جارى در مطلق عالم و يا جارى در بعضى از آن ،گرفته شده باشد.
با اين بيان اين معنا به خوبى روشن مى شود كه حق هر چه باشد، ناگزير الگوئىاست كه از نظام و سنت جارى در عالم كون برداشته شده است ، و جاى ترديد نيست كهكون و جهان هستى با نظامى كه دارد و سنن و نواميسى كه در آن جارى است ،فعل خداى سبحان است ، ابتدايش از او و قوامش با او و انتها و بازگشتش هم به سوى اواست ، پس حق هر چه باشد و مصلحت هر قسم كه فرض شود، تابعفعل او و پيرو اثر او است ، و به استناد به وى ثابت و موجود است ، نه اينكه او دركارهايش تابع حق بوده و پيرو آثار آن باشد، زيرا كه خداى تعالى به ذات خود حقاست ، و هر چيزى به وسيله او و از پرتو او حق شده است .
ما آدميان هم كه مى خواهيم با افعال اختيارى خود نواقص وجوديمان را تتميم و جبران نمودهحوائج زندگى خود را تامين نماييم ، از آنجائى كه پاره اى ازافعال ما با سعادت مطلوبمان وفق داده و پاره اى ديگر مخالف با آن است ، ناچاريم دركارهاى خود جانب مصلحتى را كه ايمان به مصلحت بودن آن داريم ، و راستى صلاححال ما در آن است ، و تلاش ما را به نتيجه مى رساند، رعايت كنيم : همين احساس ارتكازى ،ما را بر آن مى دارد كه نسبت به قوانين جارى و احكام عام عالم اذعان نموده ،
شرايع و سنن اجتماعى را معتبر و لازم الرعايه و واجب الاتباع بشماريم . زيرا مى بينيمكه رعايت اين احكام و شرايع ، آدمى را به مصلحت انسانيت و به سعادت مطلوبش مىرساند.
اين احساس نيز ما را بر آن مى دارد كه اذعان كنيم به اينكه مصالح و مفاسد، جداى از عالمذهن و خارج ، حقيقت و واقعيت داشته و براى خود ظرف تحققى دارند، و در عالم خارج ، آثارموافق و مخالفى باقى مى گذارند، اگر افعال و احكام ما مطابق با مصالح واقعىباشد، خودش هم داراى مصلحت گشته و منتهى به سعادت ما مى گردد، و اگر با آنمصالح مخالفت داشته و موافق مفاسد واقعى و حقيقى باشد، ما را به ضررها و شرهاسوق مى دهد. اين نحو از ثبوت ، ثبوتى است واقعى كه به هيچ وجهقابل زوال و تغيير نيست ، پس مفاسد و مصالح واقعى و همچنين صفاتى كه با آندو است وآدمى را به انجام و ترك كارهائى وامى دارد، مانند حسن و قبح و همچنين احكامى كه از آنصفات منبعث مى شود، مانند وجوب و حرمت ، همه اينها داراى ثبوت واقعى هستند، و فنا وبطلان در آنها راه نداشته و قابل زوال و تغيير نيستند. آرى ،عقل آدمى همانطورى كه به موجودات خارجى و واقعيت آنهانائل مى شود، همچنين به اينگونه امور نفس الامرى همنائل مى گردد.
افراط و تفريط دو گروه از مسلمين در مساءله حسن و قبح و رابطه آن با تشريع .
پاره اى از متكلمين چون مى ديدند كه احكام و شرايع الهى به هيچ وجه از احكام و قوانينىكه در جامعههاى انسانى است ، از جهت معناى حكم جدائى ندارد. و همچنين مى ديدند كهافعال خداى تعالى از جهت معنا مخالف با افعال ما نيست ، از اين جهت از نكته اى كه ماخاطرنشان ساختيم غفلت ورزيده و حكم كردند به اينكه احكام الهى و افعالى كه منسوببه خداى سبحان است ، مانند افعال خود ما مطابق با مصالح واقعى و متصف به حسن است ، ونيز چنين خيال كردند كه مصالح واقعى در افعال خداى تعالى تاثير داشته و بر احكام اومخصوصا از نظر اينكه واقف به حقايق امور و بصير بر مصالح بندگان است ، حكومتدارد.
و اين خود از غرور فكرى و افراط در راى آنان بوده ، و شما خواننده عزيز از بياناتگذشته ما به خوبى فهميديد كه اينگونه احكام و مقررات ، واقعيت خارجى نداشته و تنهااحكامى اعتبارى و غير حقيقى هستند كه حوائج طبيعى و ضرورتهاى زندگى اجتماعى ،انسان را مجبور نموده كه آنها را معتبر بشمارد، و گرنه در خارج از ظرف اجتماع و در نفسالامر نه از آن احكام اثرى هست و نه ارزشى دارد، بلكه اثر و ارزش آن ، در همان ظرفاعتبار است كه انسان به وسيله آن ، كارهاى نيك و بد و مفيد و مضر خود را از هم تشخيص ‍داده ، صلاح و فساد و سعادت و شقاوتش را از هم تميز مى دهد.
آرى ، اينگونه افراط و تفريطها در عقائد تفويضى ها و جبرى ها كه در صدر اسلام يكهتازان ميدان بحث ، در اطراف معارف اسلامى بودند، بسيار است ، انحراف در مساله موردبحث هم از اشتباهات همين دو طايفه است ، زيرا اين دو طايفه در اثر تعصب هاى مذهبى بهوجه عجيبى در دو طرف افراط و تفريط قرار گرفته اند، مفوضه بر اين عقيده اند كهمصالح و مفاسد و حسن و قبح از امور واقعى بوده و بلكه حقايقى هستند ازلى و ابدى وتغييرناپذير، و حتى به اينهم اكتفا نكرده گفته اند كه : اين امور بر همه چيز حتى برخداى سبحان حكومت داشته و ساحت مقدس پروردگار نيز در كارهاى تكوينى و تشريعيشمحكوم به اين امور است ، و اين امور چيزهائى را بر خداى تعالى واجب و چيزهاى ديگرى رابر او حرام مى كند. آرى ، معتزليها با اين راى فاسد خود، خداى را از سلطنت مطلقه اشكنار زده و مالكيت على الاطلاقش را ابطال نمودند.
در مقابل آنان ، طائفه جبريها اين سخنان را انكار كرده و از آنطرف زياده روى نموده وگفته اند كه حسن و قبح نه تنها واقعيت ندارند، بلكه حتى از امور اعتبارى هم نيستند. وحسن در هر كارى تنها عبارت است از اينكه مورد امر قرار گيرد، همچنانكه قبح در هر كارىعبارت است از اينكه مورد نهى قرار گرفته باشد، و در عالم چيزى به نام حسن و قبحوجود ندارد ، و اصلا غايت و غرضى در كار عالم نيست ، نه در آفرينش آن و نه در شرايعو احكام دينى آن . بلكه آنان به اين هم اكتفا نكرده و گفتند: آدمى هيچ كارى از كارهاى خودرا مالك نبوده و در هيچ يك از آنها اختيارى از خود ندارد، بلكه كارهاى او هممثل خود او مخلوق خدايند. درست عكس طائفه اولى كه درمقابل اين طائفه مى گفتند: به طور كلى كارهاى انسان مخلوق خود او است ، و خدا در آنهيچگونه مالكيت و اختيارى ندارد، و قدرتش به آن تعلق نمى گيرد.
اين دو مذهب به طورى كه ملاحظه مى كنيد يكى در طرف افراط و ديگرى در طرف تفريطقرار دارند، و حقيقت امر نه به آن شورى است و نه به اين بى نمكى . بلكه حقيقت مطلباين است كه اين امور هر چند امورى اعتبارى هستند و ليكن ريشه حقيقى دارند.
توضيح اينكه انسان و هر حيوانى كه مانند انسان زندگى اجتماعى دارد هر كدام به قدرخود در مسيرى كه در زندگى دارند و راهى كه براى بقاى حيات و رسيدن به سعادتاتخاذ كرده اند، داراى نواقصى هستند كه ناچارند كارهائى را از روى اراده و شعور انجامداده و بدان وسيله نواقص خود را بر طرف سازند و حوائج اجتماعى خويش را برآوردهكنند، و ناگزيرند اين كارها را و هر امرى را - كه اگر نباشد، سعى و كوشششان در راهرسيدن به سعادت نتيجه نمى دهد -
به اوصاف امور خارجى از قبيل حسن ، قبح ، وجوب ، حرمت ، ملكيت ، حق وباطل و امثال آن وصف نمايند. حتى قانون علت ومعلول را كه مخصوص موجودات خارجى است در كارهايشان جارى سازند و بهدنبال آن قوانين عمومى و خصوصى براى كارهاى خود وضع نموده و يك نوع واقعيت وثبوت كه الگويش از واقعيت موجودات خارجى برداشته شده براى آن قوانينقائل بشوند، تا بدين وسيله امور زندگى اجتماعيشان بگذرد.
شاهد در اين معنا، اين است كه ما خودمان همانطورى كه معتقديم به اينكهگل زيبا است به همان معنا قائليم عدالت نيز زيبا است ، و همچنانكه معتقديم مردار زشتاست قائليم به اينكه ظلم زشت است . همانطورى كه دست خود رامال خود مى دانيم همچنين فلان متاع را هم كه واقعا جزئى از ما نيست ،مال خود مى دانيم ، همانطورى كه اثر و معلول را براى علتش واجب مى دانيم (و واقعا همواجب است ) همچنين فلان عمل را واجب مى شماريم . و اين معنا اختصاص به انسان خاصىندارد، بلكه در بين همه اقوام و ملل وجود دارد. چيزى كه هست از نظر اختلافى كه درمقاصد اجتماعى آنان هست ، مختلف مى شود.
مثلا مى بينيد چيزهائى را كه اين قوم زيبا مى دانند قوم ديگرى آنرا زشت شمرده و احكامىرا كه قومى معتبر مى داند، قومى ديگر كوچكترين اعتبارى برايشقائل نيست ، چيزهائى را كه اين معروف مى داند آن ديگرى منكرش مى شمارد، امورى كهخوشايند او است در نظر اين منفور مى آيد، و چه بسا ملتى چند صباحى سنتى را براىخود اتخاذ كرده و در اثر همگامى با گذشت زمان و طى كردن مراحلى از سير اجتماعى وبرخورد به احتياجاتى نو ظهور، آن سنت را رها كرده سنت ديگرى را براى خود اتخاذ مىكند.
البته اين اختلافات و تغيير و تبديلها كه گفته شد نسبت به مقاصدى است كه هر كداممخصوص يك جامعه است ، و گرنه مقاصد عمومى كه حتى دو نفر هم در آن اختلاف راىندارند، از قبيل اصل لزوم تشكيل جامعه و يا لزوم عدالت و حرمت ظلم وامثال آن ، قابل تغيير نمى باشد، و هيچ جامعهاى دراصل آن (نه در جزئيات ) اختلاف ندارند.
شرايع و احكام الهى ، معلل به جهات حسن و مزاياى مصالح است ولى نهآنچنانكه افعال و احكام بشرى چنين است .
آنچه تاكنون گفته شد نسبت به انسان و حيوانات شبيه به انسان بود، و خداوند هم ازآنجائى كه دين خود را در قالب سنن عمومى و اجتماعى بشر ريخته است ، از اين جهت درمعارف حقيقى خود، همان سبكى را كه خود ما در سنن اجتماعى خود رعايت مى كنيم مراعات كردهاست ، مثلا همانطورى كه ما تفكر در زندگى خود را لازم شمرده و پذيرفتن سنن زندگىرا لازم مى دانيم ، خداى تعالى هم تفكر در معارف دينيش و پذيرفتن آن را بر ما واجبفرموده ، و به همين ملاحظه خود را پروردگار و معبود، و ما را بنده و مربوب خود شمردهاست ،
و به ما خاطرنشان ساخته كه براى او دينى است مركب از عقايدى اصولى و قوانينى عملىكه عمل به آنها واجب و موجب ثواب و تخلف از آن حرام و مورث عقاب است ، و صلاححال ما و سرانجام نيكمان و به نتيجه رسيدن كوششهاى ما در اين است كه آن عقايد و احكامرا مانند آراى اجتماعى خود پيروى نموده و محترم بشماريم .
آرى ، در دين خدا عقايدى است كه بايد بدان معتقد بود، و وظائف عملى و قوانينى در عباداتو معاملات و سياسات وجود دارد كه بايد بدانعمل نمود، همچنان كه هر جامعه اى به قوانين خود اعتقاد داشته و به آنعمل مى كند.
همين معنا است كه ما را وادار به بحث در اطراف معارف اعتقادى و عملى دين نموده و به مااجازه مى دهد كه معارف دينى و آراى عقلى و احكام عملى آنرا عينا به چيزى مستند كنيم كهمعارف اجتماعى خود را بدان مستند مى سازيم و آن مساله وجود مصلحت و نبود مفسده است .
اينجاست كه حكم مى كنيم به اينكه خداى سبحان هم براى بندگان خود وظائف و تكاليفىتعيين نمى كند مگر اينكه در آن مصلحتى باشد كه دنيا و آخرت آنان را اصلاح نمايد. وخلاصه ، خداى سبحان جز به امر حسن و پسنديده دستور نداده ، و جز از امرى كه قبيح وموجب فساد دنيا و دين بندگان است نهى نكرده . و كارى را انجام نمى دهد مگر اينكهعقل نيز همان را مى پسندد، و چيزى را ترك نمى كند ، مگر اينكهعقل هم ترك آنرا سزاوار مى داند.
عقول بشرى از درك تمام حقائق عاجز است .
اين بود آنچه كه عقل ما آن را درك مى كند، و ليكن با اينحال خداى تعالى ما را به دو حقيقت ديگر تذكر داده است :
اول اينكه : اين عقل است كه از معارف اعتقادى و عملى دين ما اين مقدار را درك مى كند، وگرنه حقيقت امر از اين مقدارها بالاتر و باز هم بالاتر است ، براى اينكه آنچه را كه مااز معارف دين درك مى كنيم ، حقايقى است كه از مواد آراى اجتماعى گرفته شده و در حقيقتالگويش از آن آراء برداشته شده است ، و عقل قاصر است از اينكه پا فراتر گذاشته وقرآنى را كه از آسمان نازل شده و مشتمل بر حقايقى آسمانى است ، آن طور كه هست دركنمايد.
و در اين باره فرموده است : (انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتابلدينا لعلى حكيم ).
و در مثالهائى كه زده است فرموده : (انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرهافاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثلهكذلك يضرب الله الحق و الباطل ) رسول خدا نيز فرموده است : ما گروه پيغمبرانماموريم كه با مردم به قدر عقلشان تكلم كنيم . وامثال اين آيات و روايات بسيار است .
و شايد همين عبارات ، جبرى مذهبان را به انكار حسن و مصلحت وادار ساخته است ،غافل از اينكه معناى اينگونه عبارات ، نفى حسن و مصلحت ازافعال خدا و اثبات قبح و مفسده آن و يا - العياذ بالله - ساقط كردنافعال خدا را از اعتبار عقلائى و آنرا به منزلهافعال كودكان قرار دادن نيست . همچنانكه اگر كسى بگويد:عقل چشم ندارد، معنايش اثبات كورى براى عقل يا آن را به كلى از ادراك ساقط ساختن نيست، بلكه معنايش منزه دانستن آن است از نقص و احتياج به داشتن عضو.
جهات حسن و مصلحت نسبت به احكام و افعال ما حاكميت دارند ولى خداوند محكوم به اينجهات نيست .
دوم اينكه : گر چه افعال خداى تعالى و شرايع و احكامشمعلل به جهات حسن و مزاياى مصالح است ، و وظائف عبوديت را به داشتن آن جهاتتعليل مى كند، همانطورى كه احكام و اعمال عقلائى همين طور است ، و ليكن بين شرايع واحكام او و احكام عقلائى ما اين فرق هست كه جهات مزبور نسبت به ما حاكميت داشته و دراراده و اختيار ما مؤ ثر است و ما از جهت اينكه عقلا هستيم وقتى فعلى را داراى حسن و مصلحتبدون مزاحم مييابيم وادار به انجام آن شده و وقتى حكمى را واجد اين اوصاف مييابيمبدون ترديد قانونيت آن را امضا نموده و آنرا در جامعه خود اجرا مى كنيم .
و اين جهات غير از معانيى كه ما آنرا از سنت تكوين و وجود خارجىمستقل از ما و از ذهنمان اقتباس كرده ايم چيز ديگرى نيست ، و اگراعمال حسنه را اختيار مى كنيم براى اين است كه در مسير خود دچار گمراهى و بى هدفىنشده و اعمالمان منطبق با سنت تكوين بوده باشد
و مانند موجودات خارجى در مسير حقيقت قرار بگيرد. به عبارت ديگر، اين جهات و مصالحمعانيى هستند كه از اعيان خارجى انتزاع شده و متفرع بر آنها هستند، واعمال و احكام مجعوله ما متفرع بر اين جهات و محكوم آن و متاثر از آنند. به خلافافعال و احكام خداى تعالى كه خودش وجود خارجى است ، همان وجودى است كه ما از آن حسنو مصلحت را انتزاع كرده و افعال خود را متفرع بر آن مينمائيم ، با اينحال چگونه ممكن است كه افعال و احكام او متفرع بر جهات مزبور و محكوم آن و متاثر از آنباشد - دقت بفرمائيد -.
با اين بيان اين معنا روشن شد كه جهات حسن و مصلحت وامثال آن ، با اينكه در افعال خداى تعالى و احكامش و درافعال ما و احكام عقلائيمان موجود است در عين حال نسبت بهافعال و احكام ما مؤ ثر و حاكم و به عبارت ديگر داعى و علت غائى است ، و نسبت بهافعال و احكام خداى تعالى حكومت و تاثير نداشته بلكه لازم لا ينفك آن و يا به عبارتديگر فوائدى عمومى است كه مترتب بر آن مى شود. آرى ما از جهت اينكه از عقلا هستيم هركار و هر حكمى كه مى كنيم براى اين مى كنيم كه ناقصيم ، و بدان وسيله خير و سعادتىرا كه فاقديم ، تحصيل مينمائيم ، و اما خداى تعالى هر كارى و هر حكمى كه مى كند براىاين نيست كه چيزى را كه تاكنون نداشته كسب نمايد ، بلكه براى اين است كه او خدا است، و اگر ميگوئيم كارهاى خداى تعالى هم مانند كارهاى ما داراى جهات حسن و مصلحت است ،اين فرق هم هست كه افعال ما مورد بازخواست خداى تعالى ومعلل به نتايج و مصالح است ولى افعال او مورد بازخواست كسى واقع نشده ومعلل به غايت و نتيجهاى كه خدا بعد از نداشتن داراى آن شود، نيست ، بلكه هر كارى كهمى كند، خود آن كار و آثار و لوازمش همه براى او مكشوف است - در اين نكته دقت بيشترىكنيد -.
آيات كريمه قرآن هم اين فرق را تاييد نموده و در باره اينكه خداوند محكوم اين جهاتنيست ، مى فرمايد: (لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون ) و نيز مى فرمايد: (له الحمد فىالاولى و الاخرة و له الحكم ) و نيز مى فرمايد: (ويفعل الله ما يشاء) و نيز مى فرمايد: (و الله يحكم لا معقب لحكمه ) و اگر كارهاىخداى تعالى هم مانند كارهاى عقلائى ما بود،
صحيح نبود كه بفرمايد: (لا معقب لحكمه ) براى اينكه در اين صورت براى حكمشدنبال كننده اى مى بود، و كسى بود كه رعايت مصلحت را در كارها و در حكم ، بر او واجبكند. و نيز صحيح نبود بفرمايد : (يفعل ما يشاء) زيرا كه در اين صورت ديگر نمىتوانست هر چه مى خواهد بكند، بلكه تنها كارى را مى توانست انجام دهد كه داراى مصلحتباشد.
و درباره اينكه كارها و احكامش همه بر طبق مصلحت است مى فرمايد:(قل ان الله لا يامر بالفحشاء) و نيز مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا استجيبوا للهو للرسول اذا دعاكم لما يحييكم ) و همچنين آيات ديگرى كه احكام خداى را به وجوهى ازحسن و مصلحت تعليل مى كند.


قل لو ان عندى ما تستعجلون به لقضى الامر بينى و بينكم



يعنى اگر مى توانستم خواسته هاى بيجاى شما را عملى سازم و معجزه پيشنهادى شما راكه اگر به هر پيغمبرى نازل شود قطعا كار او و قومش را يكسره مى كند، جامهعمل بپوشانم ، ناچار كار من و شما نيز يكسره گشته و يكى از ما دو طرف دعوا، نجاتيافته و طرف ديگر هلاك و دچار عذاب مى شد، و معلوم است كه در اين ميان ، تنها شمامعذب و هلاك مى شديد، چون ستمكار شمائيد و عذاب الهى همشامل حال ستمكاران است . زيرا خداى سبحان منزهتر از آن است كه ستمكار را از غير ستمكارنشناخته و مرا به جاى شما عذاب كند.
پس در اينكه فرمود: (و الله اعلم بالظالمين ) يك نوع كنايه و تعليلى به كار رفتهو معنايش اين است كه شما معذب خواهيد بود، براى اين كه ظالميد، و عذاب الهى جز بهظالمين كارى ندارد. و اين جمله اشاره است به مطلبى كه در آيه(قل ارايتكم ان اتيكم عذاب الله بغتة او جهرةهل يهلك الا القوم الظالمون ) گذشت .


و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو...



وجه ارتباط اين آيه با ماقبل خودش .
مفسرين در باره وجه اتصال اين آيه به ما قبل آن گفته اند: از آنجائى كه در آخر آيهقبلى داشت : (و الله اعلم بالظالمين )، از اين جهت براى مزيد بيان فرمود: خزينه هاىغيب يا كليدهاى آن ، نزد خداى سبحان است ، و كسى را جز او از آن آگهى و علم نيست ، و اواست كه هر كوچك و بزرگى را مى داند.
ليكن اين وجه ، وجهى نيست كه معناى حصرى را كه جمله (لا يعلمها الا هو) آنرا افاده مىكند، روشن سازد.
بهتر اين است كه در اين باره گفته شود: ارتباط آيه مورد بحث تنها با جمله آخر آيهقبليش نيست ، بلكه با مفاد مجموع دو آيه قبل خود مرتبط است ، زيرا مجموع آن دو آيهدلالت مى كند بر اينكه : معجزه اى كه كفار آنرا پيشنهاد كرده بودند و همچنين نتيجه آنكه مساله يكسره شدن كار آنان با رسول خدا است ، امرى است كه تنها خداى تعالى ، عالمو حاكم بر آن مى باشد و او است كه در حكمش و در عذاب كردن ستمكاران ، دچار غلط واشتباه نمى شود، براى اينكه داناتر از هر كس به ستمكاران و عالم به غيب و نهان وداناى به هر خرد و كلان خود او است كه نه در حكمش گمراه مى شود و نه چيزى رافراموش مى كند، و در اين جهات كسى با وى شركت نداشته و همپايه او نيست .
اين معنا را دو آيه قبل افاده كرده و اينك آيه مورد بحث اين معنا را اضافه مى كند كه : تنهاخداى سبحان است كه عالم به غيب و عملش ‍ شامل هر چيز است ، سپس در سه آيه بعد، همينمعنا را تكميل مى كند، به اين بيان سياق اين چند آيه سياق آياتى مى شود كه در نظائراين بحث وارد شده است ، مانند آيه اى كه گفتگوى قوم خود را با آنجناب حكايت نموده و مىفرمايد: (قالوا ا جئتنا لتافكنا عن آلهتنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين ،قال انما العلم عند الله و ابلغكم ما ارسلت به ).
معناى خزائن غيب و مراد از (مفاتح الغيب ).
(و عنده مفاتح الغيب ) - (مفاتح ) جمع (مفتح ) - بفتح ميم - و به معناىخزينه است ، احتمال هم دارد كه جمع مفتح - بكسر ميم - و به معناى كليد باشد، مؤ يداين احتمال اين است كه به قرائت شاذى كلمه مزبور، (مفاتيح ) خوانده شده است ،البته مالا هر دو معنا يكى است ، براى اينكه كسى كه كليدهاى خزينه هاى غيب را در دستدارد ، قهرا به آنچه كه در آن خزائن است ، عالم هم هست و مى تواند مانند كسى كه خود آنخزينه ها نزد او است به دلخواه خود، در آن تصرف نمايد.
و اما اينكه در ساير آيات مربوط به اين مقام ، اسمى از (مفاتيح ) برده نشده ،
بعيد نيست كه مراد از (مفاتح غيب ) همان خزينه هاى غيب باشد، از آن جمله آيات زير است: (ام عندهم خزائن ربك )، (لا اقول لكم عندى خزائن الله )، (و ان من شى ء الا عندناخزائنه )، (و لله خزائن السموات و الارض )، (ام عندهم خزائن رحمة ربك ).
به هر حال جمله (و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو) علم غيب را منحصر در خداى تعالىمى كند، از اين جهت كه كسى را جز خدا به خزينه هاى غيب آگاهى نيست ، يا براى اينكه جزاو كسى آگاهى به كليدهاى غيب ندارد، پس آيه به هر معنا باشد، اين جهت را افاده مى كندكه : كسى جز خدا به آن خزينه ها و يا به گشودن درهاى آن و تصرف در آن دسترسىندارد.
صدر آيه گر چه از انحصار علم غيب به خداى تعالى خبر مى دهد و ليكنذيل آن منحصر در بيان علم غيب نيست ، بلكه ازشمول علم او به هر چيز، چه غيب و چه شهود، خبر مى دهد ، براى اينكه مى فرمايد: خداوندبه هر تر و خشكى آگاهى دارد. علاوه بر اين ، صدر آيه ، همه غيبها را هم متعرض نشدهاست ، بلكه تنها متعرض غيبهايى است كه در خزينه هاى در بسته و در پس پرده هاىابهام قرار دارد، همچنان كه آيه (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم) هم متعرض اين چنين غيبها است . براى اينكه خزينه هاى غيب را عبارت دانسته از امورىكه مقياسهاى محسوسى كه هر چيزى را مى سنجد، احاطه به آن نداشته اندازه هاى معهودنمى تواند آنرا تحديد كند، و بدون شك اين چنين غيبها از اين جهت مكتوم هستند كه بىپايان و از اندازه و حد بيرونند و مادامى كه از آن عالم به عالم شهود و منزلى كه در آن ،هر چيزى محدود و مقدر است ، نازل نشده اند و خلاصه مادامى كه به وجود مقدر و محدودش ،موجود نگشته به شهادت اين آيه در نزد خدا داراى نوعى ثبوتند، در عينحال علم ما كه تنها امور محدود و مقدر را درك مى كند، از درك آنها عاجز است .
پس امورى كه در اين عالم و در چهار ديوارى زمان قرار دارند،قبل از اينكه موجود شوند نزد خدا ثابت بوده و در خزينه هاى غيب او، داراى نوعى ثبوتمبهم و غير مقدر بوده اند،
اگر چه ما نتوانيم به كيفيت ثبوت آنها احاطه پيدا كنيم .
ممكن است چيزهاى ديگر نيز در آن عالم ذخيره و نهفته باشد كه از جنس موجودات زمانىنباشند، بنابراين ، بايد گفت خزينه هاى غيب خدامشتمل بر دو نوع از غيب است : يكى غيبهايى كه پا به عرصه شهود هم گذاشته اند، وديگرى غيبهايى كه از مرحله شهادت خارجند و ما آنها را غيب مطلق مى ناميم ، البته آنغيبهائى هم كه پا به عرصه وجود و شهود و عالم حد و قدر نهاده اند، در حقيقت وصرفنظر از حد و اندازهاى كه به خود گرفته اند، باز به غيب مطلق برمى گردند، وباز همان غيب مطلق هستند، و اگر به آنها شهود مى گوييم با حفظ حد و قدرى است كهدارند، و مى توانند متعلق علم ما قرار گيرند، پس اين موجودات هم وقتى شهودند كهمتعلق علم ما قرار گيرند، و گر نه غيب خواهند بود.
البته جا دارد كه موجودات عالم را در موقعى كه متعلق علم ما قرار نگرفته اند غيب نسبىبناميم ، براى اينكه چنين غيبى ، وصفى است نسبى ، كه بر حسب اختلاف نسبتها، مختلف مىشود، مثلا موجودى كه در خانه و محسوس براى ما است ، نسبت به كسى كه بيرون خانهاست ، غيب است ، و ليكن براى ما غيب نيست ، و همچنين نور و رنگها براى حس بينايى شهود،و براى حس شنوايى غيب است ، و شنيدنيها براى حس شنوايى شهود و براى حس بينايىغيب است و محسوسات اين دو حس نسبت به انسانى كه داراى آن حس است شهود و نسبت بهانسان كر و كور غيب است . روى اين حساب غيبهايى را كه خداى تعالى در آيه مورد بحث ،ذكر كرده ، فرمود: (و يعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبةفى ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس ) از نوع همين غيبهاى نسبى است ، براى اينكه همهآنچه كه در آيه ذكر شده ، امور محدود و مقدرى است كه تعلق علم به آنمحال نيست .
مراد از (كتاب مبين ).
اين آيه دلالت دارد بر اينكه اين امور در كتاب مبين قرار دارند، بنابراين جاى اين سؤال هست كه آيا اين امور هم از جهت غيب و هم از جهت شهودش در كتاب مى باشد و يا آنكه تنهااز جهت غيب بودن ؟ و به عبارت ديگر آيا كتاب مبين عبارت است از همين عالم كون كه اجرامامور مذكور را در خود جاى داده ، يا آنكه كتاب مبين چيز ديگرى است كه تمامى موجودات بهنحو مخصوصى در آن نوشته شده و به قسم خاصى در آن گنجانده شده است ؟ به طورىكه از درك درك كنندگان اين عالم غايب و از حيطه علم هر صاحب علمى بيرون است ؟ و معلوماست كه اگر معناى كتاب مبين اين باشد، محتويات آن همان (غيب مطلق ) خواهد بود.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation