بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 7, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

در حقيقت سياق آيه مورد بحث سياق كنايه است ، و مراد از كسانى كه مى شنوند، مؤ منين ومراد از مردگان ، اعراض كنندگان از پذيرش دعوت الهى است ، چه مشركين و چه ديگران، و اين كنايه تنها در اين آيه به كار برده نشده ، بلكه در كلام خداى تعالى مكرر مؤمنين به حيات و شنوائى و كفار به مردگى و كرى وصف شده اند، از آن جمله مى فرمايد:(او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليسبخارج منها) و نيز مى فرمايد: (انك لا تسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولومدبرين ، و ما انت بهادى العمى عن ضلالتهم ان تسمع الا من يؤ من بآياتنا فهم مسلمون)
و همچنين آيات بسيارى ديگر.
بيشتر مفسرين هم اينگونه اوصاف را حمل بر تشبيه و كنايه كرده اند ، و ليكن ما دربعضى از مباحث گذشته خود مكررا بيان كرديم كه براى اينگونه اوصاف ، معنائى ازحقيقت نيز هست - به آن مباحث رجوع شود -.
اين آيه دلالت مى كند بر اينكه به زودى در عالم آخرت خداى تعالى حقيقت را به كفار ومشركين فهمانيده و دعوت خود را به گوششان فرو خواهد كرد، همانطورى كه در دنيا بهمؤ منين فهمانيده و شنوانيد. بنابراين ، انسان - چه مؤ من و چه كافر - ناگزير استاز فهميدن حق در دنيا يا در آخرت .
بحث روايتى .
قمى در تفسير خود مى گويد: و در روايت ابى الجارود است كه امام ابى جعفر (عليهالسلام ) فرمود، رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) به اسلام آوردن حارث بن عامربن نوفل بن عبد مناف بسيار علاقه داشت و او را به اسلام دعوت نموده خيلى سعى مى كردبلكه قبول كند، ليكن بدبختى بر او غلبه كرده ازقبول اسلام سرباز زد، اين معنا بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) گران آمد،لذا اين آيه نازل شد: (و ان كان كبر عليك اعراضهم - تا آنجا كه مى فرمايد - نفقافى الارض ).
مؤ لف : اين روايت علاوه بر ضعف سند و ارسالش با ظاهر روايات بسيارى كه دلالتدارد بر اينكه سوره انعام يكجا نازل شده سازگار نيست ، گر چه ممكن است آنرا چنينتوجيه نمود كه اين واقعه قبل از نزول اصل سوره رخ داده و اين آيه به عنوان انطباق ،اشاره به آن فرموده است .
آيات 55 - 37 سوره انعام .


و قالوا لو لا نزل عليه آية من ربه قل ان الله قادر على انينزل آية و لكن اكثرهم لا يعلمون (37) و ما من دابة فى الارض و لا طائر يطير بجناحيهالا امم امثالكم ما فرطنا فى الكتاب من شى ء ثم الى ربهم يحشرون (38) و الذين كذبوابآيتنا صم و بكم فى الظلمات من يشاء الله يضلله و من يشاء يجعله على صراط مستقيم(39) قل ارايتكم ان اتيكم عذاب الله او اتتكم الساعة اغير الله تدعون ان كنتم صادقين(40) بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء و تنسون ما تشركون (41) و لقدارسلنا الى امم من قبلك فاخذناهم بالباساء و الضراء لعلهم يتضرعون (42) فلو لا اذجائهم باسنا تضرعوا و لكن قست قلوبهم و زين لهم الشيطن ما كانوا يعملون (43) فلمانسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابوب كل شى ء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتةفاذاهم مبلسون (44) فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين (45)قل ارايتم ان اخذ الله سمعكم و ابصاركم و ختم على قلوبكم من اله غير الله ياتيكم بهانظر كيف نصرف الآيات ثم هم يصدفون (46)قل ارايتكم ان اتيكم عذاب الله بغتة او جهرة هل يهلك الا القوم الظالمون (47) و مانرسل المرسلين الا مبشرين و منذرين فمن آمن و اصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون(48) و الذين كذبوا بآيتنا يمسهم العذاب بما كانوا يفسقون (49)قل لا اقول لكم عندى خزائن الله و لا اعلم الغيب و لااقول لكم انى ملك ان اتبع الا ما يوحى الى قلهل يستوى الاعمى و البصير افلا تتفكرون (50) و انذر به الذين يخافون ان يحشرواالى ربهم ليس لهم من دونه ولى و لا شفيع لعلهم يتقون (51) و لا تطرد الذين يدعونربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه ما عليك من حسابهم من شى ء و ما من حسابك عليهم منشى ء فتطردهم فتكون من الظالمين (52) و كذلك فتنا بعضهم ببعض ليقولوا اهؤ لاء منّالله عليهم من بيننا اليس الله باعلم بالشاكرين (53) و اذا جائك الذين يؤ منون بآيتنافقل سلام عليكم كتب ربكم على نفسه الرحمة انه منعمل منكم سوءا بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم (54) و كذلكنفصّل الآيات و لتستبين سبيل المجرمين (55)



ترجمه آيات
و گفتند: چرا علامتى از ناحيه پروردگارش بر اونازل نشد؟ بگو به درستى كه خدا قادر بر فرستادن معجزه و علامت هست ، و ليكن بيشتركافران نمى دانند(37)
و هيچ جنبده اى در زمين و پرنده اى كه با دو بال خود مى پرد نيست مگر اينكه آنها نيزمانند شما گروههائى هستند، و همه به سوى پروردگار خود محشور خواهند شد، ما دركتاب از بيان چيزى فروگذار نكرديم (38)
و كسانى كه آيات ما را، تكذيب كردند كر و كورانى در ظلمتند، كسى را كه خدا بخواهدگمراه مى كند و كسى را كه بخواهد در راه راست قرارش مى دهد(39)
بگو: اگر راست مى گوئيد به من خبر دهيد اگر بيايد شما را عذاب خدا و يا روز قيامتآيا غير خدا كسى را به فريادرسى خود مى خوانيد(40)
(قطعا نه )، بلكه تنها همو را مى خوانيد، و او است كه اگر بخواهد آن گرفتارى را ازشما مى برد و آنروز شركاى امروزتان را فراموش ‍ خواهيد كرد(41)
و به تحقيق فرستاديم پيغمبرانى به سوى امتهائى كهقبل از تو مى زيستند پس به منظور اينكه شايد روى تضرع به درگاه ما آورند آنان رابه سختيها و گرفتاريهاى گوناگون گرفتيم (42)
پس چرا وقتى عذاب ما را ديدند تضرع نكردند، و ليكن دلهايشان سخت شد و شيطانعمل زشتشان را برايشان زينت داد(43)
پس وقتى عذاب ما را به كلى از ياد بردند درهاى همه لذائذ مادى را به رويشان گشوديمو وقتى سرگرم و شادمان به آن شدند بناگاه گرفتيمشان ، پس آنگاه ايشان فروماندهو خاموشانند(44)
پس بريده شد دنباله گروهى كه ظلم كردند، و ستايش سزاوار خدائى است كهپروردگار عالميان است (45)
بگو خبر دهيد مرا كه اگر روزى خداوند گوش و چشمهايتان را از شما گرفته و بردلهايتان مهر نهد آيا كيست آن خداى ديگرى كه گوش و چشم ودل ديگرى به شما بدهد، ببين چگونه تكرار مى كنيم آيات خود را براى ايشان و با اينحال باز هم آنان اعراض ‍ مى كنند(46)
بگو مرا خبر دهيد اگر عذاب خداوند به طور ناگهانى و يا آشكارا شما را بگيرد آيا جزگروه ستمكاران كسى هلاك مى شود؟(47)
و ما نمى فرستيم پيغمبران را مگر براى بشارت و انذار، پس كسانى كه ايمان آوردهعمل صالح كنند نه بيمى برايشان است و نه اندوهناك مى شوند(48)
و آنانكه تكذيب كردند آيات ما را به جرم همين فسقى كه مرتكب شدند عذاب ما به آنانخواهد رسيد(49)
بگو من نمى گويم خزينه هاى خداوند نزد من است ، و نيز نمى گويم علم غيب دارم ، ونمى گويم فرشته اى هستم ، من دنبال نمى كنم مگر همان چيزى را كه به سويم وحى مىشود، بگو آيا كور و بينا يكسان است ؟ (پس چرا تفكر نمى كنيد)(50)
كسانى را كه در دل از محشور شدن در روزى كه جز خداوند ولى و شفيعى نيست ترسدارند با اين قرآن بترسان ، باشد كه بپرهيزند(51)
و كسانى را كه در هر صبح و شام پروردگار خود را مى خوانند و جز رضاى او منظورىندارند از خود طرد مكن و بدان كه از حساب ايشان چيزى بر تو و از حساب تو چيزىبرايشان نيست كه آنان را از خود برانى ، و در نتيجه از ستمكاران بشوى (52)
اين چنين بعضى از آنان را به دست بعضى ديگر آزموديم تا در قيامت (با يك دنيا تاسف )از خود بپرسند آيا اينان بودند آن گروهى كه خداوند از ميان همه ما بر آنان نعمت داد؟آنگاه در جواب خود بگويند آرى همين هايند، آيا خداوند به بندگان شكرگزار داناترنيست ؟(53)
و وقتى كه مؤ منين به آيات ما نزد تو مى آيند بگو سلام بر شما، پروردگار شما رحمترا بر خود واجب كرده كه هر كسى از شما از روى جهالتعمل زشتى مرتكب شود و سپس توبه كرده عمل صالح كند، خداوند هم آمرزنده و مهرباناست (54)
اينطور آيات را تفصيل مى دهيم تا شايد بندگان به آنعمل نموده و راه گنهكاران هم روشن گردد(55).
بيان آيات
در اين آيات در خصوص امر توحيد و معجزه نبوت احتجاجات گوناگونى شده است .


و قالوا لو لا نزل عليه آية من ربه قل ان الله قادر...



اين آيه شريفه گفتار مشركين را حكايت مى كند كه به منظور عاجز ساختنرسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) گفته بودند: چرا معجزه اى از ناحيهپروردگارش بر وى نازل نشد؟. و چون وقتى اين كلام از آنان صادر شده كه بهترينآيات و معجزات يعنى قرآن كريم در دسترسشان بوده ، و سوره ها و آياتش يكى پس ازديگرى نازل و در هر لحظه بر آنان تلاوت مى شده ، از اين جهت به طور مسلم معلوم مىشود كه غرضشان از اين معجزه اى كه با جمله (لو لانزل عليه آية من ربه ) پيشنهاد آنرا نمودند، غير قرآن است و معلوم مى شود قرآن راآيه و معجزه قانع كننده اى نمى دانستند، چون قرآنمشتمل بر گزافه گوئى هائى كه دل هوسباز آنان را راضى كند نبود.
و نيز از اينكه گفتند: از ناحيه پروردگارش ، و نگفتند: از ناحيه پروردگار ما، يا ازناحيه خدا و يا تعبير ديگر، معلوم مى شود تعصب نسبت به بتها وادارشان ساخته كه چناناز پروردگار متعال نام ببرند كه تو گوئى خداى تعالى پروردگار آنان نيست ، وگويا مى خواستند به منظور توهين به امر آن جناب و اينكه بيشتر به ستوهش آورندبگويند: اگر ادعايش حق است مى بايستى پروردگارش يعنى همان كسى كه او ما را بهسويش دعوت مى كند براى تشويق و ياريش معجزه اىنازل كند كه دلالت بر صدق ادعايش داشته باشد.
سبب اينكه مشركين به منظور عاجز ساختن پيامبر (ص ) درخواست معجزه از اوكردندجهل به دو امر بوده است .
و تنها چيزى كه به چنين پيشنهادى وادارشان نمود،جهل به دو امر بود:
اول - اينكه اينان معتقد بودند كه خدايانشان هر كدام در امرى كه از امور جهان به آنهامحول شده ، مستقل در تاءثيرند، مثلا (خداى جنگ ) و همچنين (خداى صلح ) و (خداىخشكى ) و (خداى دريا) و (خداى محبت ) و (خداى دشمنى ) و ساير خدايان هركدام در كار خود مستقلند، و از ناحيه خدايان ديگر در كارشان كارشكنى نمى شود، روىاين حساب كار ديگرى براى خداى تعالى نمانده كه در آندخل و تصرف نمايد، بلكه همه را ميان كاركنان خود تقسيم نموده ، گر چه خداى تعالىرا (رب الارباب ) و اين خدايان را شفيع درگاه او مى دانستند، و ليكن در عينحال معتقد بودند (رب الارباب ) هرگز نمى تواند معجزه اى را كه دلالت بر نفىالوهيت خدايان مى كند به كسى نازل نموده ، اختيارات خدايان راباطل سازد.
اينان چنين اعتقادى داشتند، چيزهائى هم كه از يهود درباره خداوند مى شنيدند،
آنان را در گمراهى و اشتباهشان تاييد و تشويق مى نمود، از آن جمله اين بود كه يهود مىگفتند: (يدالله مغلولة خدا دست بسته است )، و بعد از ايجاد و به جريان انداختن نظامجارى در عالم اسباب ، ديگر نمى تواند چيزى از آن نظام را به طور خرق عادت تغييردهد.
دوم - اين بود كه اينان نمى فهميدند كه معجزه اگر ازقبيل معجزاتى باشد كه خود خداى تعالى هر كدام را به يكى از انبياى گرامى خوداختصاص داده ، و به تقاضاى مردم نازل نشده باشد، البته اينگونه معجزات مفيد بهحال مردم است ، چون شاهد صحت ادعاى پيغمبر صاحب معجزه بوده و هيچ محذورى هم بر آنمترتب نمى شده ، مانند عصا و يد بيضاى موسى (عليه السلام ) و مرده زنده كردن و بهكور مادرزاد و جذامى شفا دادن و مرغ آفريدن حضرت مسيح (عليه السلام ) و قرآنرسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ).
و اما اگر از قبيل معجزاتى باشد كه خود مردم درخواست آن را كرده اند، سنت پروردگاردر چنين معجزاتى اين بوده كه درخواست كنندگان را در صورت ديدن آن معجزه و ايماننياوردن ، بدون مهلت عذاب مى فرموده ، مانند معجزات نوح ، هود، صالح وامثال آنان .
در قرآن كريم آيات بسيارى بر اين معنا دلالت مى كند. مانند آيه (و قالوا لو لاانزل عليه ملك و لو انزلنا ملكا لقضى الا مر ثم لا ينظرون ) و آيه (و ما منعنا اننرسل بالا يات الا ان كذب بها الاولون و آتينا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها و مانرسل بالا يات الا تخويفا و در آيه مورد بحث اشاره بهر دو قسم معجزه كرده و فرموده :و قالوا لو لا نزل عليه آية من ربه قل ان الله قادر على انينزل آية و لكن اكثرهم لا يعلمون )
چنانچه مى بينيد در اين آيه مى فرمايد: خدا قادر است بر اينكه معجزه اى را كه فرضشود نازل كند و چطور ممكن است كسى كه مسماى به اسم (الله ) است چنين قدرت مطلقهاى نداشته باشد، و اگر در جواب ، لفظ (رب ) را كه در سؤال بود به اسم جلاله (الله ) تبديل نمود براى اين بود كه دلالت بر برهان و علتحكم نموده ، بيان كند كه چرا قدرت او مطلقه است .
وجه اين دلالت از اين قرار است كه الوهيت مطلقه هر كمالى را به طور مطلق داراست ،كمالات او محدود به هيچ حدى و مقيد به هيچ قيدى نيست ، و بنابراين قدرت او هم كه يكىاز كمالات است مطلق است ، و جهل به همين معنا مشركين را وادار ساخت كه به منظور بهستوه آوردن رسول خدا و عاجز كردن خدا، تقاضاى معجزه كنند، و نفهميدند كه هيچ چيز خدارا عاجز نمى كند.
علاوه بر اينكه نفهميدند نزول آيه مورد تقاضايشان موافق مصلحتشان نيست ، -همانطورى كه گفته شد - جراءت بر چنين تقاضائى ، خود باعث هلاكت تمامى آنها وقطع نسلشان مى شود. و دليل بر اينكه اين معنا به وجهى و تا اندازه اى مورد نظر آيهاست اين است كه در ذيل اين احتجاجات مى فرمايد:(قل لو ان عندى ما تستعجلون به لقضى الامر بينى و بينكم و الله اعلم بالظالمين ).
و در دو كلمه (نزل ) و (ينزل ) به تشديد از بابتفعيل دلالت بر اين هست كه مشركين معجزه اى را مى خواسته اند كه تدريجى باشد يا چندمعجزه يكى پس از ديگرى باشد، همچنانكه آيات ديگرى هم كه تقاضاهاى ديگرشان راحكايت مى كند نيز دلالت بر اين معنا دارند، مانند آيه (و قالوا لن نؤ من لك حتى تفجرلنا من الارض ينبوعا، او تكون لك جنة - تا آنجا كه مى فرمايد - او ترقى فىالسماء و لن نؤ من لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقرؤ ه ...) و مانند: (وقال الذين لا يرجون لقائنا لو لا انزل علينا الملائكة او نرى ربنا) و نيز مانند آيه :(و قال الذين كفروا لو لا نزل عليه القرآن جملة واحدة ).
البته از ابن كثير نقل شده كه وى ، دو كلمه مزبور را به تخفيف قرائت كرده است .


و ما من دابة فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم ...



(دابة ) هر حيوانى را گويند كه بر روى زمين بجنبد، ولى بيشتر در اسباستعمال مى شود،
(دب ) - به فتح دال - و همچنين (دبيب ) به معناى آهسته راه رفتن است .(طائر) هر حيوانى را گويند كه با دو بال خود، در فضا شناورى كند، و جمع آن(طير) است . (امت ) به معناى جماعتى است از مردم ، كه اشتراك در هدف واحد مانند:(دين ) و يا (سنت واحده ) و يا (وحدت ) در زمان و مكان آنان را مجتمع ساختهباشد. اين كلمه در اصل لغت به معناى قصد است ، (اءم ) يعنى قصد كرد و (يؤ م )يعنى قصد مى كند. و (حشر) به معناى كوچ دادن جمعى است از جائى به جائى و يابسيج دادن جمعى است به سوى جنگ و امثال آن .
چنين به نظر مى رسد كه توصيف طائر به (يطير بجناحيه ) صرفا براى محاذاتبا جمله (دابة فى الارض ) است و به منزله اين است كه بگوئيم : (هيچ حيوان زمينىو هوائى نيست مگر اينكه ...) و نيز از آنجائى كه بيشتر اوقات (طيران ) به طورمجاز در سرعت حركت استعمال مى شود، و چون (دبيب ) هم به معناى حركت آهسته است ، وبا بودن چنين قرائنى ممكن بود كسى احتمال دهد كه مراد از طائر به قرينه اينكه درمقابل (دابة ) قرار گرفته ، سرعت در حركت باشد، توصيف مزبور تنها براىمحاذات نيست بلكه براى فهماندن اين جهت هم هست كه مراد از طائر معناى مجازى آن (سرعتحركت ) نيست ، بلكه معناى حقيقيش ‍ (پرنده ) منظور است .
گفتارى پيرامون اجتماعات حيوانى .
اين آيه خطابش به مردم است ، و مى فرمايد حيوانات زمينى و هوائى همه امتهائى هستندمثل شما مردم ، و معلوم است كه اين شباهت تنها از اين نظر نيست كه آنها هم مانند مردم داراىكثرت و عددند، چون ، جماعتى را به صرف كثرت و زيادى عدد، امت نمى گويند، بلكهوقتى به افراد كثيرى امت اطلاق مى شود كه يك جهت جامعى اين كثير رامتشكل و به صورت واحدى درآورده باشد، و همه يك هدف را در نظر داشته باشندحال چه آن هدف ، هدف اجبارى باشد و چه اختيارى .
همچنانكه از اين نظر هم نيست كه اين حيوانات انواعى و هر نوعى براى خود امتى است كهافرادش همه در نوع خاصى از زندگى و ارتزاق و نحوه مخصوصى ازتناسل و توليدمثل و تهيه مسكن و ساير شؤ ون حيات مشتركند، زيرا اگر چه اين مقداراشتراك براى شباهت آنها به انسان كافى است ، ليكن از اينكه درذيل آيه فرمود: (ثم الى ربهم يحشرون ) استفاده مى شود كه مراد از اين شباهت تنهاشباهت در احتياج به خوراك و جفتگيرى و تهيه مسكن نيست ؛
بلكه در اين بين ، جهت اشتراك ديگرى هست كه حيوانات را در مساله بازگشت به سوىخدا شبيه به انسان كرده است .
وجه اشتراكى كه بين انسان و حيوانات ديگر وجود دارد و موجب تشابه انسان وحيواناتديگر در مساءله (حشر) و بازگشت
حال بايد ديد آن چيزى كه در انسان ملاك حشر، و بازگشت به سوى خدا است چيست ؟ هرچه باشد همان ملاك در حيوانات هم خواهد بود، و معلوم است كه آن ملاك در انسان جز نوعىاز زندگى ارادى و شعورى كه راهى به سوى سعادت و راهى به سوى بدبختى ،نشانش مى دهد، چيز ديگرى نيست ، آرى ، يك فرد از انسان ممكن است درطول زندگيش در دنيا به لذيذترين غذاها و موافقترين ازدواجها و زيباترين منزلهابرسد و در عين حال به خاطر ظلم و جورى كه كرده سعادتمند در زندگى هم نباشد، و برعكس ‍ ممكن است جميع انواع بلاها و شدائد به او روى آورده باشد و او در عينحال به خاطر داشتن كمالات انسانى و نور عبوديت ، خوش و سعادتمند بوده باشد.
پس ملاك تنها همان داشتن شعور و يا به عبارت ديگر، فطرت انسانيت است كه به كمكدعوت انبيا راه مشروعى از اعتقاد و عمل به رويش باز مى كند كه اگر آن راه را سلوكنمايد و مجتمع هم با او و راه و روش او موافقت كند در دنيا و آخرت سعادتمند مى شود، واگر خودش به تنهائى و بدون همراهى و موافقت مجتمع آن راه را سلوك كند در آخرتسعادتمند مى شود، يا در دنيا و آخرت هر دو، و اگر آن راه را سلوك نكند بلكه از مقدارىاز آن و يا از همه آن تخلف نمايد، در دنيا و آخرت بدبخت مى شود.
اين آن سنتى است كه فطرت هر انسانى آن راقبول داشته ، و در دو كلمه خلاصه مى شود، و آن دو كلمه عبارتند از: 1 - به كار خير واطاعت خدا وادار كردن ، 2 - از عمل بد و معصيت بازداشتن و يا بگو: 1 - بهعدل و استقامت دعوت نمودن ، 2 - از ظلم و انحراف از حق نهى كردن . آرى هر انسانى بهفطرت سليم خود امورى را در باره خود و ديگران نيكو شمرده و آنرا عدالت مى داند، وامورى ديگر را زشت دانسته آن را به خود و به ديگران ظلم مى شمارد، دين الهى هم اينفطرت را در همين تشخيص اجماليش ‍ تاييد نموده وتفصيل عدالت و ظلم را برايش شرح مى دهد.
اين خلاصه و چكيده مطالبى است كه بحثهاى گذشته ، آنرا افاده نموده و بسيارى ازآيات قرآنى تاييدش مى نمايد، مانند آيه (و نفس ‍ و ما سويها فالهمها فجورها وتقويها قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها)
و آيه (كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين وانزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الا الذيناوتوه من بعد ما جائتهم البينات بغيا بينهم فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه منالحق باذنه و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ).
تفكر عميق در اطوار زندگى حيواناتى كه ما در بسيارى از شؤ ون حياتى خود، با آنهاسر و كار داريم ، و در نظر گرفتن حالات مختلفى كه هر نوع از انواع اين حيوانات درمسير زندگى به خود مى گيرند، ما را به اين نكته واقف مى سازد كه حيوانات هم مانندانسان داراى آراء و عقايد فردى و اجتماعى هستند، و حركات و سكناتى كه در راه بقاء وجلوگيرى از نابود شدن از خود نشان مى دهند، همه بر مبناى آن عقايد است ، مانند انسانكه در اطوار مختلف زندگى مادى ، آنچه تلاش مى كند، همه بر مبناى يك سلسله آراء وعقائد مى باشد، و چنانكه يك انسان وقتى احساسميل به غذا و يا نكاح و داشتن فرزند و يا چيز ديگر مى كند بيدرنگ حكم مى كند به اينكهبايد به طلب آن غذا برخاسته يا اگر حاضر است بخورد، و اگر زياد است ذخيرهنمايد، و همچنين بايد ازدواج و توليد نسل كند. و نيز وقتى از ظلم و فقر وامثال آن احساس كراهت مى نمايد حكم مى كند به اينكه تن به ظلم دادن وتحمل فقر حرام است ، آنگاه پس از صدور چنين احكامى ، تمامى حركت و سكون خود را برطبق اين احكام انجام داده ، و از راهى كه احكام و آراى مزبور برايش تعيين نموده ، تخطىنمى كند.
همين طور يك فرد حيوان هم - به طورى كه مى بينيم - در راه رسيدن به هدفهاىزندگى و به منظور تامين حوائج خود از سير كردن شكم و قانع ساختن شهوت وتحصيل مسكن ، حركات و سكناتى از خود نشان مى دهد، كه براى انسان ، شكى باقى نمىماند در اينكه اين حيوان نسبت به حوائجش و اينكه چگونه مى تواند آنرا برآورده سازد،داراى شعور و آراء و عقايدى است كه همان آراء و عقايد او را مانند انسان به جلب منافع ودفع ضرر، وامى دارد. بلكه بسيار شده است كه در يك نوع و يا در يك فرد از يك نوع ،در مواقع به چنگ آوردن شكار و يا فرار از دشمن به مكر و حيله هائى برخورده ايم كههرگز عقل بشر آنرا درك نمى كرده و با اينكه قرن ها از عمر اين نژاد گذشته ،
هنوز به آنچه كه آن حيوان درك كرده ، منتقل نشده است .
آرى ، زيستشناسان در بسيارى از انواع حيوانات ، مانند: مورچه ، زنبورعسل و موريانه به آثار عجيبى از تمدن و ظرافتكاريهائى در صنعت ، و لطائفى در طرزاداره مملكت ، بر خورده اند كه هرگز نظير آن جز در بعضى ازملل متمدن ديده نشده است .
قرآن كريم هم در امثال آيه (و فى خلقكم و ما يبث من دابة آيات لقوم يوقنون ) مردم رابه شناختن عموم حيوانات و تفكر در كيفيت خلقت آنها و كارهائى كه مى كنند، ترغيب نموده ،و در آيات ديگرى به عبرت گرفتن از خصوص بعضى از آنها، مانند: چهارپايان ،پرندگان ، مورچگان و زنبور عسل دعوت كرده است .
انسان وقتى اين آراء و عقايد را در حيوانات مشاهده كرده و مى بيند كه حيوانات نيز با همهاختلافى كه انواع آن در شؤ ون و هدفهاى زندگى دارند، با اينهمه ، همه آنهااعمال خود را بر اساس عقايد و آرائى انجام مى دهند، به خود مى گويد: لابد حيوانات هماحكام باعثه (اوامر) و زاجره (نواهى ) دارند، و اگر چنين احكامى داشته باشند، لابدمثل ما آدميان خوب و بد را هم تشخيص مى دهند، و اگر تشخيص مى دهند ناچار، مانند ماعدالت و ظلم هم سرشان مى شود، و گرنه اگر داراى آن احكام نبودند، و خوب و بد وعدالت و ظلم سرشان نمى شد، چرا بايستى انواع مختلفشان در آراء و عقايد مختلفباشند؟ از اين هم كه بگذريم ، چرا افراد يك نوع با هم فرق داشته باشند؟ مىبايستى همه ، مثل هم باشند، و حال آنكه مى بينيم اين اسب با آن اسب و اين قوچ با آنقوچ و اين خروس با آن خروس در تند خلقى و نرمى ، تفاوت فاحش و روشنى دارند، وهمچنين در جزئيات ديگرى از قبيل حب و بغض و مهربانى و قساوت و رامى و سركشى وامثال آن ، همين اختلافات را مشاهده مى كنيم .
و اين اختلافات خود مؤ يد اين معنا است كه حيوانات هممثل انسان احكامى دارد، خير و شر و عدالت و ظلم را تشخيص مى دهد، چطور شد كه ما اختلافافراد انسان را در اينگونه اخلاقيات دليل بر اختلاف عقايد و آراء وى و تشخيص خوب وبد و عدالت و ظلم در افعالش مى دانيم ، و مى گوئيم كه نه تنها اين اختلاف در زندگىدنيايى وى تاثير دارد، بلكه در سعادت و بدبختى اخرويش نيز مؤ ثر است ، چون ملاكخوبى و بدى در قيامت و حساب اعمال و استحقاق كيفر و پاداش همين (عدالت ) و (ظلم) است ، آنوقت ، همين سخن را درباره حيوانات نگوييم ،
و نگوييم كه حيوانات هم مانند انسان حشرى دارند؟ مگر جز اين است كه خداى سبحان ، ملاكخوبى حشر و سعادت اخروى انسان را، اين دانسته كه اعمالش با عدالت و تقوا منطبقباشد، و ملاك بدى آنرا اين دانسته ، كه اعمالش با ظلم و فجور تطبيق كند؟ و مگرنفرموده : (ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض امنجعل المتقين كالفجار) از اين بالاتر مگر نبودن حشر را مستلزم اين ندانسته است كهتمامى آسمانها و زمين و آنچه كه در آن دو است بازيچه و گزاف شود و مگر در آيه پيشاز آن نفرموده : (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروافويل للذين كفروا من النار) پس چرا حيوانات مانند انسان حشرى نداشته باشند؟. آيابه راستى حيوانات هم قيامتى دارند؟ و آيا در پيشگاه خداى سبحان ، محشور مى شوند بههمان نحوى كه انسان محشور مى شود؟ و آيا اگر محشور مى شوند، حشر آنها هم مانند حشرانسان است ؟ اعمال آنها هم به حساب درآمده و در ميزانى سنجيده شده آنگاه بر حسبتكاليفى كه در دنيا داشتند با دخول در بهشت پاداش يا با ورود در آتش كيفر مى بينند؟و آيا آنها نيز براى خود انبيائى دارند، و در دنيا تكاليفشان به وسيله بعثت انبيائى بهگوششان مى رسد؟ و اگر چنين است آيا انبياى آنها از جنس خود آنها است ، و يا از جنسبشر است ؟
اينها همه سؤ الاتى است كه در اين بحث به ذهن خواننده مى رسد، و جواب يك يك آنها ازآيات قرآنى استفاده مى شود:
پاسخ به چند سؤ ال در مورد حشر حيوانات غير انسانى وحشرامثال آسمانها و زمين و آفتاب و ماه و...
1 - آيا حيوانات غير انسانى هم نظير انسان حشر دارند يا نه ؟
آيه (ثم الى ربهم يحشرون ) متكفل جواب از اين سؤال است ، همچنانكه آيه (و اذا الوحوش حشرت ) قريب به آن مضمون را افاده مى كند،بلكه از آيات بسيار ديگرى استفاده مى شود كه نه تنها انسان و حيوانات محشور مىشوند، بلكه آسمانها و زمين و آفتاب و ماه و ستارگان و جن و سنگها و بتها و سايرشركائى كه مردم آنها را پرستش مى كنند و حتى طلا و نقرهاى كه اندوخته شده و در راهخدا انفاق نگرديده همه محشور خواهند شد،
و با آن طلا و نقره پيشانى و پهلوى صاحبانشان داغ مى شود.
خلاصه اينكه آيات در اين باره بسيار و روايات از حد شمار بيرون است .
2 - آيا حشر حيوانات شبيه حشر انسان است ، و آنها هم مبعوث شده ، و اعمالشان حاضرگشته و بر طبق آن پاداش و يا كيفر مى بينند؟
جواب : آرى معناى حشر همين است ، زيرا حشر به معناى جمع كردن افراد و آنها را از جاىكندن و به سوى كارى بسيج دادن است .
3 - آيا امثال آسمانها و زمين و آفتاب و ماه و سنگها و غير آن نيز حشر دارند؟
جواب : قرآن كريم در خصوص اينگونه موجودات تعبير به حشر نفرموده ، و ليكن چنينفرموده است : (يوم تبدل الارض غير الارض ‍ و السموات و برزوا لله الواحد القهار)و نيز فرموده : (و الارض جميعا قبضته يوم القيمة و السموات مطويات بيمينه ) و نيزفرموده : (و جمع الشمس و القمر) و نيز فرموده : (انكم و ما تعبدون من دون اللهحصب جهنم انتم لها واردون ، لو كان هؤ لاء آلهة ما وردوها) علاوه بر اينكه از آيه شريفه(ان ربك هو يفصل بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون ) و آيه (ثم الىمرجعكم فاحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون ) و همچنين از آيات ديگرى استفاده مىشود كه : تنها ملاك حشر مساله فصل خصومت در بين آنان و احقاق حق است كه در آن اختلافدارند. و مرجع همه اين آيات به دو كلمه است ، و آن انعام نيكوكار و انتقام از ظالم است ،همچنانكه در آيه (انا من المجرمين منتقمون ) و آيه (فلا تحسبن الله مخلف وعده رسله انالله عزيز ذو انتقام ،
يوم تبدل الارض غير الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار) همين دو چيز را ذكرفرموده ، يعنى (انعام ) و (انتقام ) را جزاى دو وصف احسان و ظلم دانسته ، و چون ايندو وصف در بين حيوانات وجود دارد، و اجمالا افرادى از حيوانات را مى بينيم كه درعمل خود ظلم مى كنند و افراد ديگرى را مشاهده مى كنيم كه رعايت احسان را مى نمايند از اينرو به دليل اين آيات بايد بگوييم كه حيوانات نيز حشر دارند.
مؤ يد اين معنا ظاهر آيه (و لو يؤ اخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة و لكنيؤ خرهم الى اجل مسمى ) است ، زيرا كه اين آيه ظهور در اين دارد كه اگر ظلم مردممستوجب مؤ اخذه الهى است تنها به خاطر اين است كه ظلم است ، و صدورش از مردم دخالتىدر مؤ اخذه ندارد، بنابراين هر جنبده ظالمى ، چه انسان و چه حيوان ، بايد انتقام ديده وهلاك شود - دقت بفرمائيد -.
گو اينكه بعضى ها گفته اند كه مراد از دابة در اين آيه خصوص انسان است .
اين را هم بايد خاطر نشان ساخت كه لازمه انتقام از حيوانات ، در روز قيامت ، اين نيست كهحيوانات در شعور و اراده با انسان مساوى بوده و در عين بى زبانى همه آن مدارجكمال را كه انسان در نفسانيات و روحيات سير مى كند، آنها نيز سير كنند، تا كسىاشكال كند و بگويد: اين سخن مخالف با ضرورت است ، و شاهد بطلان آن آثارى است كهاز انسان و حيوانات بروز مى كند، براى اينكه : صرف شريك بودن حيوانات با انساندر مساله (مؤ اخذه ) و (حساب ) و (اجر) مستلزم شركت و تساويشان در جميع جهاتنيست ، به شهادت اينكه افراد همين انسان ، در جميع جهات با هم برابر نيستند و جميعافراد انسان در روز قيامت از جهت دقت و سختگيرى در حساب ، يك جور نبوده ،عاقل و سفيه ، رشيد و مستضعف به يك جور حساب پس نمى دهند.
علاوه بر اينكه خداى تعالى از پاره اى از حيوانات لطائفى از فهم و دقائقى ازهوشيارى حكايت كرده كه هيچ دست كمى از فهم و هوش انسان متوسطالحال در فهم و تعقل ندارد، مانند داستانى كه از مورچه و سليمان حكايت كرده و فرمودهاست :
(حتى اذا اتوا على واد النمل قالت نملة يا ايهاالنمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون ) و نيز مانند مطلبى كهاز قول هدهد در داستان غايب شدنش حكايت كرده و فرموده است :(فقال احطت بما لم تحط به و جئتك من سبا بنبا يقين ، انى وجدت امراة تملكهم و اوتيت منكل شى ء و لها عرش عظيم ، وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون الله و زين لهمالشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل فهم لا يهتدون ....).
خواننده هوشيار اگر در اين آيات و مطالب آن دقت نموده و آن مقدار فهم و شعورى را كه ازاين حيوانات استفاده مى كند وزن كرده و بسنجد، ترديد برايش باقى نمى ماند كه تحققاين مقدار از فهم و شعور موقوف به داشتن معارف بسيارى ديگر و ادراكات گوناگونىاست از معانى بسيطه و مركبه .
و چه بسا عجائب و غرائبى كه دانشمندان حيوانشناسى پس از مطالعات عميقى در انواعمختلفى از حيوانات و تحت نظر گرفتن تربيت آنها به دست آورده اند، گفتار ما را تاييدنمايد، براى اينكه چنين عجائب و غرائبى ، جز از موجودى صاحب اراده و داراى فكر لطيف وشعور تيز و عميق ، سرنمى زند.
و اما سؤ ال چهارم و پنجم اينكه : آيا حيوانات تكاليف خود را در دنيا از پيغمبرى كه وحىبر او نازل مى شود مى گيرند يا نه ؟ و آيا پيغمبرانى كه فرضا هر كدام به يك نوعاز انواع حيوانات مبعوث مى شوند، از افراد همان نوعند يا نه ؟ جوابش اين است كه :تاكنون بشر نتوانسته از عالم حيوانات سر درآورده و حجابهائى كه بين او و بينحيوانات وجود دارد، پس بزند، لذا بحث كردن ما پيرامون اين سؤال ، فائده اى نداشته و جز سنگ به تاريكى انداختن چيز ديگرى نيست ، كلام الهى نيز،تا آنجا كه ما از ظواهر آن مى فهميم ، كوچكترين اشاره اى به اين مطلب نداشته و درروايات وارده از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) و ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) هم چيزى كه بتوان اعتماد بر آن نمود ديده نمى شود.
از آنچه كه گفتيم به خوبى معلوم شد كه اجتماعات حيوانى هم مانند اجتماعات بشرى ،ماده و استعداد پذيرفتن دين الهى در فطرتشان وجود دارد، همان فطرياتى كه در بشرسر چشمه دين الهى است و وى را براى حشر و بازگشت به سوى خدا،قابل و مستعد مى سازد، در حيوانات نيز هست .
گو اينكه حيوانات بطورى كه مشاهده مى كنيم ، جزئيات وتفاصيل معارف انسانى را نداشته و مكلف به دقائق تكاليفى كه انسان از ناحيه خداوندمكلف به آن است ، نيستند، چنانكه آيات قرآنى نيز اين مشاهده را تاييد مى نمايد، زيراجميع اشياء عالم را مسخر انسان مى داند و او را از ساير حيواناتافضل مى شمارد. اين منتها چيزيست كه در باره حيوانات مى توان اظهار داشت .
اكنون به متن آيه مورد بحث برگشته و مى گوييم : اينكه خداى تعالى فرمود: (و ما مندابة فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم ) دلالت بر اين دارد كه تاسيساجتماعاتى كه در بين تمامى انواع حيوانات ديده مى شود، تنها به منظور رسيدن بهنتائج طبيعى و غير اختيارى ، مانند تغذيه و نمو و توليدمثل كه تنها محدود به چهار ديوارى زندگى دنيا است ، نبوده ، بلكه براى اين تاسيس ‍شده كه هر نوعى از آن ، مانند آدميان به قدر شعور و اراده اى كه دارند به سوى هدفهاىنوعيهاى كه دامنه اش تا بيرون اين چهار ديوار، يعنى عوالم بعد از مرگ هم كشيده است ،رهسپار شده و در نتيجه ، آماده زندگى ديگرى شود، كه در آن زندگى سعادت و شقاوتمنوط به داشتن شعور و اراده است .
تاءمل و دقت در (مختار) بودن بود و حالات نفسانيه اى كه به وسيلهآنافعال اختيارى خود را انجام مى دهد.
در اينجا ممكن است كسانى اعتراض كرده ، بگويند: گويا دانشمندان حيوانشناس هم همه متفقباشند بر اينكه غير انسان ، از انواع حيوانات ، هيچ نوعى نيست كه از موهبت اختياربرخوردار باشد، به شهادت اينكه مى بينيم كارهاى حيوانات را مانند كارهاى نباتاتطبيعى و غير اختيارى مى دانند، و شايد حق هم با ايشان باشد، براى اينكه مى بينند وقتىحيوان به چيزى كه نفعش در آن است برخورد نمايد، مثلا وقتى گربه به موش و شيربه شكار دست بيابد از اقدام به عمل نمى تواند خوددارى نمايد، و همچنين موش و شكاروقتى به دشمن خونخوار خود برمى خورند، نمى توانند از فرار خوددارى كنند، با اينحال چگونه مى توان گفت حيوانات ديگر هم مانند انسان داراى سعادت و شقاوت اختيارىهستند؟
جواب اين اعتراض از تامل در معناى اختيار و دقت در حالات نفسانيهاى كه انسان بوسيله آنافعال اختياريه خود را انجام مى دهد به دست مى آيد،
زيرا اگر عنايت الهى ، شعور و اراده اى را - كه در حقيقت ملاك اختيار انسان در افعالشمى باشد - در آدمى به وديعه سپرده ، براى اين است كه وى حيوانيست كه به وسيلهشعور مى تواند در مواد خارجى عالم دخل و تصرف نموده و از آن مواد براى بقاى خوداستفاده نمايد، مفيد آنرا از مضرش تشخيص دهد. وقتى در ماده اى از مواد سودى سراغ كرد،اراده خود را به كار زده ، از آن بهره بردارى كند، بنابراين ، اگر انسان به شعور واراده بيشترى احتياج دارد اين دليل نيست بر اينكه حيوان در آن مقدار شعورى كه دارد، دربكار زدنش اختيارى ندارد، بلكه خيلى از كارهاى انسان هست كه عينا مانند موش گرفتنگربه ، به تفكر احتياج ندارد، او نيز مانند گربه و شير بيدرنگ اقدام مى كند.
آرى ، انسان هم چيزهائى را كه نفعش روشن است و حكم به نافع بودنش مقدمه اى جزسراغ داشتن نمى خواهد، همين كه آنرا در جائى سراغ كرد اراده اقدام بهعمل مى كند، مانند تنفس و غالب عمليات ديگرى كه از روى ملكه انجام مى دهد.
البته چيزهائى كه يا از نظر نقص وسائل ، و يا وجود موانع خارجى ، و يا اعتقادى ،نفعشان براى انسان روشن نيست و صرف علم به وجود آن در برانگيختن اراده كافى نيست، چون جزم به نافع بودن آن را ندارد و انگيزش اراده به سوى آن ، محتاج به تفكر است، ناگزير است كه فكر و شعور خود را به كار زده ببينند كه آيا نواقص و موانعى همراهآن هست يا نه ؟ و خلاصه نافع است يا مضر؟ اگر ديد كه نافع است البته اراده اش بهآن تعلق گرفته ، آن كار را مى كند، عينا مثل اينكه ازاول ، علم به نافع بودنش داشت .
مثلا انسان گرسنه اى كه به غذائى قابل ، براى سد جوع دست يافته ، اگر در امر آنشك كند و نفهمد كه آيا غذاى پاكيزه و صالحى است يا پليد و مسموم ومشتمل بر مواد مضره ؟ و همچنين نفهمد كه آيا اين غذا، ملك خود او است و يا ملك غير است وتصرف در آن جايز نيست ؟ و اگر هم ملك او است آيا مانعى از تصرف در آن ، ازقبيل : روزه بودن و يا احتياج مبرم بعدى هست يا نه ؟ و ناگزير شود كه در چنين مواردىآنقدر فكر خود را به كار بزند تا به يك طرف اين احتمالات يقين پيدا كند اين چطوردليل بر آن است كه حيواناتى كه طهارت و نجاست و ملك غير و ملك خود، سرشان نمىشود، كارهايشان اختيارى نباشد؟ خلاصه اينكه همه تلاش واعمال فكرى ، كه بشر در اينگونه موارد دارد، براى اين است كه مورد را، يا مانند موشبراى گربه نافع بداند و يا مانند گربه براى موش ‍ مضر بودنش را مسلم سازد،وقتى نافع و ضرر مورد را به اين روشنى تشخيص داد، هر وقت به آن دست يافت ،بيدرنگ تحصيلش ‍ نموده و هر وقت دچار اين شد، بدونتامل از آن مى گريزد، عينا مثل اينكه از اول نفع و ضررش روشن بوده است .
پس خلاصه معناى اختيار اين شد كه : انسان وقتى بعضى از امور را تشخيص نمى دهد ونمى تواند بفهمد كه آيا تصرف در آن نافع است يا مضر؟ فكر را به كار مى اندازد تانفع و ضرر آن را در بين ساير محتملات ، معلوم نمايد، و اما اگر مانند موش در نظرگربه و گربه در نظر موش نفع و ضررش روشن باشد از هماناول بدون درنگ و بدون هيچ احتياجى به تفكر، اراده خود را در تصرف آن به كار مىزند.
پس انسان اختيار مى كند چيزى را كه نفعش را، يا همانحال و يا بعد از تفكر ببيند، و در حقيقت انديشيدن و تفكر جز براى رفع موانع حكم نيست .
اختلاف فاحشى كه در مبادى (اختيار) و اسباب آن در انسان وجود دارد.
حال كه اين نكته روشن شد مى گوييم : اگر شما حالات افراد انسان را، كه مختار بودنش، مورد اتفاق ما و شما است ، در نظر بگيريد، خواهيد ديد كه افراد آن در مبادى اختيار،يعنى صفات روحى و احوال باطنى از قبيل شجاعت و ترس ، عفت و بيبندوبارى ، نشاط وكسالت ، وقار و سبكى ، و همچنين قوت تعقل و ضعف آن و برخورد فكر و خطاى آن با هماختلاف زيادى دارند، و بسيار مى شود كه آدم شهوتران ، خود را درمقابل شهوتى كه اشتهاى آنرا دارد، ناچار و مضطر و مسلوب الاختيار مى بيند، در حالى كهآدم عفيف و پاكدامن ، هيچ اعتنائى به امر آن شهوت ندارد، و همچنين آدم ترسو، چه بسا ممكناست از ترس جانش كوچكترين آزارى كه احتمال مى دهد در اين جنگ و يا در اين امر مهم بهوى برسد از او آرام و قرار را سلب نمايد، در حالى كه مرد شجاع و دلير و زورنشنو،مرگ خونين ، و هر صدمه بدنى ديگر را، امر آسانى شمرده و در راه رسيدن به مقاصدشحتى براى بزرگترين مصائب ، اهميتى قائل نمى شود، و چه بسا اشخاص سفيه و سبكمغز، با تصور واهى مختصرى ، چيزى را ترجيح داده و اختيار نمايند وحال آنكه عاقل وزين ، ترجيحى در آن فعل نديده و چيزهائى كه در نظر آن بى مغز، مرجحبوده در نظر اين جز مشتى لهو و لعب نباشد، و نيز كارهائى كه بچه هاى غير مميز مىكنند با اينكه به اعتراف خصم ، اختيارى است ، و با مقدارىتامل و اعمال رويه انجام مى شود با اينهمه در نظر اشخاص بالغ و رشيدقابل اعتنا نيست .
حتى خود اشخاص بالغ هم در بسيارى از كارهائى كه انجام مى دهند وقتى صحبت از آنكارها به ميان مى آيد خود را در ارتكاب آن مضطر و مجبور مى دانند، و به صرف اينكهبه خاطر بعضى از ملاحظات اجتماعى ، ارتكاب كرده اند و با اينكه عذرشان موجه نيست ،مى گويند: مجبور به ارتكاب بوديم . شخص سيگارى مى گويد: چه كنم ؟ معتادم .پرخواب مى گويد: چاره چيست ؟ كسلم . دزد و خائن مى گويد: بى پولى و فرط احتياجمجبورم كرد و...
همين اختلاف فاحشى كه در مبادى اختيار و اسباب آن هست و همين عرض عريضى كهافعال اختيارى دارد،
باعث شده كه دين و ساير سنن اجتماعى ، آن فعلى را اختيارى بدانند كه افراد متوسطاجتماع آنرا اختيارى تشخيص دهند، و مساله صحت امر و نهى و ثواب و عقاب و نفوذ تصرفو امثال آن را هم منوط به اين جور تشخيص بدانند، و كسى را كه عملش از روى مبادى واسباب اختيار، يعنى استطاعت و فهم اشخاص متوسط نبوده ، معذور بدانند.
البته اين كه گفتيم حد متوسط از افعال آدمى اختيارى است ، مقصود اين نبود كه كمتر از آنبه حسب واقع اختيارى نيست ، زيرا به حسب واقع و نفس الامر و بر حسب نظر تكوينى ،كمتر از آنهم اختيارى است . ليكن بر حسب نظريه دين و يا سنن اجتماعى و به ملاحظهمصلحت دين و اجتماع است كه تنها حد متوسط، اختيارى شناخته شده است .
مى توان گفت حيوانات هم تا اندازه اى مختار هستند و احتمالا به تكاليفى مناسب باافقفهم و اختيارشان مكلف هستند.
دقت در آنچه گذشت آدمى را مطمئن و جازم مى كند به اينكه حيوانات نيز مانند آدميان تااندازه اى از موهبت اختيار بهره دارند، البته نه به آن قوت و شدتى كه در انسانهاىمتوسط هست . شاهد روشن اين مدعا اين است كه ما به چشم خود بسيارى از حيوانات ومخصوصا حيوانات اهلى را مى بينيم كه در بعضى از موارد كهعمل مقرون با موانع است . حيوان از خود حركاتى نشان مى دهد كه آدمى مى فهمد اين حيواندر انجام عمل مردد است ، و در بعضى از موارد مى بينيم كه به ملاحظه نهى صاحبش و ازترس شكنجهاش ‍ يا به خاطر تربيتى كه يافته از انجام عملى خوددارى مى كند.
اينها همه دليل بر اين است كه در نفوس حيوانات هم حقيقتى به نام اختيار و استعداد حكمكردن به سزاوار و غير سزاوار، هست . او نيز مى تواند يكجا حكم كند به لزومفعل و جائى ديگر حكم كند به وجوب ترك ، ملاك اختيار هم همين است ، و لو اينكه اينصلاحيت بسيار ضعيفتر از آن مقدارى باشد كه ما آدميان در خود سراغ داريم .
و وقتى صحيح باشد كه بگوييم حيوانات هم تا اندازهاى خالى از معناى اختيار نيستند وآنها هم از اين موهبت سهمى دارند، هر چه هم ضعيف باشد، چرا صحيح نباشداحتمال دهيم كه خداى سبحان حد متوسط از همان اختيار ضعيف را ملاك تكاليف مخصوصىقرار دهد كه مناسب با افق فهم آنان باشد، و ما از آن اطلاعى نداشته باشيم ؟ و يا از راهديگرى با آنها معامله مختار بكند و ما به آن معرفت نداشته باشيم ، و خلاصه راهى باشدكه از آن راه پاداش دادن به حيوان مطيع و مؤ اخذه و انتقام از حيوان سركش ، صحيح باشد.و جز خداى سبحان كسى را بر آن راه آگهى نباشد؟.
و جمله (ما فرطنا فى الكتاب من شى ء) جمله اى است معترضه ، و ظاهرش اين است كه :مراد از آن چيز، كه در آن تفريط و كوتاهى نشده ، همان كتاب است ،
و مراد از (شى ء) كوتاهيهاى گوناگونى است كه نفى شده ، و خلاصه معنا اينكه :چيزى نيست كه رعايت حال آن واجب و قيام به حق آن و بيان آن لازم باشد، مگر اينكه ما آن رادر اين كتاب رعايت نموده و در امر آن كوتاهى نكرده ايم ، پس كتاب ما تام وكامل است .
چند احتمال در معناى (كتاب ) در (ما فرطنا فى الكتاب من شى ء).
و در معناى (كتاب ) دو احتمال هست : يكى اينكه مراد از آن لوح محفوظى باشد كه خداىسبحان در مواردى از كلام خود آنرا كتابى ناميده كه تمامى اشيائى كه بوده و هست و خواهدبود، در آن نوشته شده است .
بنابراين احتمال ، معناى آيه چنين مى شود: اين نظامها كه در حيوانات جارى است و نظيرنظام انسانى است ، نظامى است كه عنايت خداى سبحان واجب دانسته كه انواع حيوانات رابر طبق آن ايجاد نمايد، تا برگشت خلقتش به عبث نبوده و وجود حيواناتعاطل و بى فايده نباشد، و تا آنجا كه مى توانند و لياقتقبول كمال را دارند از موهبت كمال بى بهره نمانند.
و بنابراين احتمال ، آيه شريفه آن معنائى را به طور خصوص مى رساند كه آيهشريفه (و ما كان عطاء ربك محظورا) و آيه شريفه (ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها انربى على صراط مستقيم ) آن را به طور عموم مى رساند.
دوم اينكه مراد از آن ، همين قرآن باشد، به شهادت اينكه در چند جا از كلام مجيدش قرآن راكتاب ناميده است . و در اين صورت معناى آيه چنين مى شود: قرآن مجيد از آنجائى كه كتابهدايت است و بنايش بر اساس بيان حقايق و معارفى نهاده شده كه چاره اى در ارشاد بهحق صريح جز بيان آن نيست ، از اين جهت ، در اين كتاب ، در بيان جميع آنچه كه در سعادتدنيا و آخرت آدمى دخيل است دريغ و كوتاهى نشده است . همچنان كه آيه (و نزلنا عليكالكتاب تبيانا لكل شى ء) هم همين مضمون را افاده مى كند.
و از جمله مطالبى كه آگهى بر آن براى مردمى كه مى خواهند از امر معاد مطلع شوند، لازمو ضرورى است ، اين است كه چگونگى ارتباط حشر و بعث دسته جمعى را با تشكلشان درصورت امت در دنيا بدانند، چنانكه اين حال را در خودشان و در ساير حيوانات نيز مىبينند، و دقت در اين امر علاوه بر كمك در فهم معاد آدمى را در توحيد خداى تعالى و قدرتو عنايت لطيف حضرتش نسبت به امر مخلوقات و نظام عامى كه در عالم جارى است نيز بينا وهوشيار مى سازد،
مهمترين فايده اش اين است كه آدمى را به اين جهت آشنا مى كند كه موجوداتى كه درسلسله نظام عمومى قرار گرفته اند، به طور كلى از نقص رو بهكمال ميروند، بعضى از قسمتهاى اين سلسله و زنجير را كه خودمشتمل بر حلقههائى است ، انسان و حيوان تشكيل مى دهد، البته پائينتر از انسان و حيوانمراتب مختلف ديگرى است كه هر كدام پس از ديگرى قرار گرفته اند، و از پستترينمراتب نباتى شروع شده به آخرين مرحله حيوانيت كه بعد از آن ، مرتبه انسانيت است و ازآنجا به خود انسانيت ختم مى شود.
خداى تعالى هم در خصوص دقت و سيرى كه گفتيم سفارش كرده و مردم را با تاكيد هرچه بيشتر به مطالعه و دقت در امر حيوانات و آياتى كه در آنها به وديعه سپرده شدهاست ، دعوت فرموده ، و مطالعه در آنرا وسيله رسيدن بهترين نتائج علمى دانسته ، و آنايمان و يقين به پروردگار است كه خود مايه سعادت انسانى است . از آن جمله فرموده :(و فى خلقكم و ما يبث من دابة آيات لقوم يوقنون ) و آيات مشابه اين آيه كه مردم رابه مطالعه و تفكر در امر حيوانات توصيه مى كند، در قرآن كريم بسيار است . اين بودآن دو معنائى كه درباره معناى كتاب احتمال مى داديم .
و نيز ممكن است آيه را طورى معنا كنيم كه هر دو قسم كتاب راشامل شود، چنانكه گفته شود: معناى آيه اين است كه خداى سبحان در آنچه كه مى نويسد(چه در كتاب تكوين و چه در قرآن كه كلام او است ) تفريط و كوتاهى نمى كند.
اما اينكه نسبت به نوشته شده هاى در كتاب تكوين كوتاهى نمى كند؟ براى اينكه در اينكتاب آن مقدار كمال را كه هر نوعى از انواع موجودات استحقاق رسيدن به آن را دارند،براى آن نوع مقدر فرموده است ، از آن جمله براى حيوانات هم تا آنجا كه ظرفيت و لياقتدارند از نعمت سعادت در زندگى اجتماعى ، چيزى مقدر كرده است .
و اما اينكه در كتابى كه كلام او است و بر بشر وحى شده ، تفريط نكرده ؟ براى اينكهدر آن كتاب هر چيزى را كه معرفتش براى بشر نافع و موجب سعادت دنيا و آخرت آناناست ، بدون هيچ مسامحه و كوتاهى بيان فرموده . و از جمله چيزهائى كه دانستنش براىبشر مفيد است اين است كه خداى تعالى در باره امتها و انواع حيوانات هم كوتاهى نكردهاست و در آيه مورد بحث هم همين معنا را تذكر مى دهد،
و حقيقت آنچه را كه خداوند از سعادت وجود به حيوانات بخشيده و آنها را امتهاى زندهاىقرار داده كه با هستى خود به سوى خدا در حركت و تكاملند، و سرانجام هم مانند انسانبه سوى او محشور مى شوند، بيان مى كند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation