بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 3, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و شايد وجه اينكه اعتصام بحبل اللّه و متفرق نشدن را نعمت خدا خوانده ، و فرمود:(اذكروا نعمه اللّه عليكم ) اشاره به همين معنائى باشد كه ما خاطرنشان ساختيم يعنىخواسته باشد بفرمايد، اگر شما را به اعتصام و عدم تفرقه مى خوانيم بىدليل نيست . دليل بر اينكه شما را بدان دعوت كرده ايم ، همين است كه خود به چشم خودثمرات اتحاد و اجتماع و تلخى عداوت و حلاوت محبت و الفت و برادرى را چشيديد و دراثر تفرقه در لبه پرتگاه آتش رفتيد و در اثر اتحاد و الفت از آتش نجات يافتيد، واگر ما اين دليل را به رخ شما مى كشيم ، نه از اين باب است كه بر خود واجب مى دانيمهر چه مى گوئيم ، دليلش را هم ذكر بكنيم و اگر ذكر نكنيمدليل بر اين است كه گفتارمان حق نبوده ، نه ، گفتار ما هميشه حق است ، چه دليلش را همذكر بكنيم و چه نكنيم بلكه از اين باب است كه بدانيد اين تمسك بهحبل اللّه و اتحاد شما نعمتى است از ناحيه ما و در نتيجه متوجه شويد كه تمامىدستوراتى كه ما به شما مى دهيم ، همه اش مثل اين دستور به نفع شما است و سعادت وراحت و رستگارى شما را تامين مى كند.
خداى تعالى در آيه شريفه ، دو دليل بر لزوم اعتصام بهحبل اللّه و عدم تفرقه آورده يكى در جمله : (اذ كنتم اعداء...) و دوم در جمله : (و كنتمعلى شفا حفره من النار...) دليل اول مبتنى است براصل تجربه ، و اينكه خود شما در سابق با يكديگر دشمن بوديد، و تلخى هاى دشمنىرا چشيديد، و خدا شما را از آن نجات داد، و دليل دوم مبتنى است بر بيانى عقلى كه بزودىخواهد آمد.
و اگر در جمله : فاصبحتم بنعمته اخوانا...) دوباره كلمه (نعمت ) را ذكر كرد، براىاين بود كه به امتنانى اشاره كرده باشد كه جمله : (اذكروا نعمه اللّه عليكم ...) برآن دلالت داشت و مراد از نعمت همان الفتى است كه نام برد پس مراد به اخوتى هم كه ايننعمت آن را محقق ساخته نيز همان تالف قلوب است . پس اخوت در اينجا حقيقتى ادعائى استنه واقعى ، چون برادرى واقعى عبارت است از شركت دو نفر يا بيشتر در پدر و مادرواحد. (و يا پدر و احد يا مادر واحد).
و نيز ممكن است اشاره باشد به اخوتى كه در آيه : (انما المومنون اخوة ) كه حقيقتىاست اعتبارى ، زيرا در اين آيه ، خداى تعالى برادرى را در ميان مؤ منين تشريع كرده وآثار و حقوق مهمى بر آن مترتب كرده است .


و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها...


شفاى (حفره )، به معناى لبه آن است ، البته لبه اى كه هركس قدم بر آن بگذارد،مشرف بر سقوط در آن شود. و مراد از كلمه (من النار) يا آتش آخرت است و يا آتش جنگ. اگر منظور آتش آخرت باشد، در اين صورت منظور از شفاى حفره آن اين خواهد بود كهشما كافر بوديد، و بين شما و افتادن در آتش دوزخ ، بيش از يك قدم فاصله نبود و آنيك قدم همان مردن شما بود كه از سياهى چشم آدمى به سفيدى آن به آدمى نزديك تر استو خداى تعالى شما را با ايمان آوردنتان نجات داد.
و اگر مراد از آن (آتش ) جنگ باشد، منظور اين خواهد بود كهحال آنان را در مجتمع فاسدشان بيان نموده ، بفرمايد شماقبل از ايمان آوردنتان در لبه آتش جنگهائى قرار داشتيد كه هر لحظه ممكن بود برپاگردد.
و اين تعبير يعنى آتش خواندن جنگ ، استعمالى شايع دارد. البته استعمالى مجازى وبطور استعاره .
بطور استعاره . پس در اين صورت ، مقصود اين است كه بفرمايد: مجتمعى كه با اجتماعدلهائى مختلف و هدفهائى گوناگون و هوا و هوسهاى مختلفتشكيل شود. با در نظر گرفتن اينكه راهنماى چنين مجتمعى واحد نيست ، تا به هدفى واحدسوقش دهد، بلكه راهنماها بخاطر اختلاف اميال شخصى و تحكمات بيهوده فردى متعدد است. و به سوى هدفهاى مختلف دعوت مى كند و شديدترين خلاف و اختلاف را پديد مى آورد.خلاف و اختلاف كارشان را به تنازع مى كشاند، و دائما بهقتال و نزال و فناء و زوال تهديدشان مى كند. و اين همان آتشى است كه در حفره جهالتمى افتد، و همه چيز را مى سوزاند. و كسى كه در آن حفره بيفتد، مخلص و راه نجاتىندارد.
معلوم مى شود قبل از نزول اين آيه ، طايفه اى از مسلمانان بعد از كفرشان ايمان آوردهبودند، طايفه اى خاص بوده اند كه در خطاب اين آيات ، از ساير طوائف نزديكتر بودهاند چون در طول زندگى قبل از اسلامشان لحظه اى فارغ از دلواپسى نبودند، دلواپسىاز جنگها و مقاتلاتى كه هر آن تهديدشان مى كرده . نه امنيتى داشته اند و نه راحتى وفراغت و اصلا به حقيقت امنيت عمومى (امنيتى كه تمام جامعه و جميع جهاتش را فرا گيرد،آبرو و مال و عرض و جان و ساير زندگى عمومى را تامين كند) پى نبرده و طعم آن رانچشيده بودند.
و بعد از آنكه دسته جمعى به حبل خدا متمسك شدند و آثار سعادت زندگى برايشاننمودار شده ، چيزى از حلاوت نعمتهاى الهى را چشيدند، آن وقت فهميدند كه تذكرات الهىراست بوده ، و خداى تعالى چه نعمت و چه سعادت لذيذى به ايشان ارزانى داشته است .
پس خطاب در اين آيات ، در نفوس چنين مردمى جاى گيرتر و مؤ ثرتر از نفوس اقوامديگر است .
و به همين جهت مبناى كلام و اساس دعوت بر مشاهده و دريافت قرار گرفته ، نه صرففرض و تئورى . چون هيچوقت بيان اثر عيان و تجربه را كاربرد فرض و تئورىندارد. و به همين جهت بود كه تحذير آينده يعنى در آيه : (و لا تكونوا كالذين تفرقواو اختلفوا...) به حال پيشينيان اشاره كرد. چونمال حال آنان را همه ديده بودند، تجربه اى بود براى مؤ منين . پس اين مؤ منين بايد ازسرانجام كار آنان عبرت گيرند و راهى را كه آنها رفتند نروند تا به سرنوشت آنانمبتلا نگردند.
آنگاه آنان را به خصوصيتى كه در اين بيان هست ، تنبه داده ، مى فرمايد: (كذلك يبيناللّه لكم آياته لعلكم تهتدون ).


و لتكن منكم امه يدعون الى الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر...


تجربه قطعى دلالت مى كند بر اينكه معلوماتى كه انسان در زندگيش براى خود تهيهمى كند و معلوم است كه از ميان معلومات ذخيره نمى كند مگر آنچه را كه برايش سودمندباشد، از هر طريقى كه باشد و به هر نحوى كه ذخيره كرده باشد، وقتى متوجه آنمعلومات نباشد و با عمل به آن معلومات و تمرين عملى دائمى به ياد آنها نباشد، بهتدريج از يادش مى رود و به بوته فراموشى سپرده مى شود. و در اين هم شكى نداريمكه عمل در همه شؤ ون داير مدار علم است هر زمان كه علم قوى باشدعمل قوت مى گيرد. و هر زمان علم ضعيف باشدعمل هم ضعيف مى گردد. هر زمان كه علم يك علم صالحى باشد،عمل هم صالح مى شود، و هر زمان كه علم فاسد باشدعمل هم فاسد مى گردد. خداى تعالى هم حال علم وعمل را در آيه زير، به زمين و روئيدنى هاى آنمثل زده و فرموده : (و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لا يخرج الانكدا...) و نيز شكى نداريم در اينكه علم و عمل ، اثرىمتقابل در يكديگر دارند. قوى ترين داعى بهعمل علم است و وقتى عمل واقع شد و اثرش به چشم ديده شد، بهترين معلمى است كه همانعلم را به آدمى مى آموزد.
و همه اينها كه گفته شد، انگيره شده است در اينكه مجتمع صالحى كه علمى نافع و عملىصالح دارد، علم و تمدن خود را با تمام نيرو حفظ كند. و افراد آن مجتمع ، اگر فردى راببينند كه از آن علم تخلف كرد، او را به سوى آن علم برگردانند، و شخص منحرف ازطريق خير و معروف را به حال خود واگذار نكنند، و نگذارند آن فرد در پرتگاه منكرسقوط نموده ، در مهلكه شر و فساد بيفتد، بلكه هر يك از افراد آن مجتمع به شخصمنحرف برخورد نمايد، او را از انحراف نهى كند.
امر به معروف و نهى از منكر، از لوازم و واجبات اجتماع معتصمبهحبل اللّه است
و اين همان دعوت به فراگيرى و تشخيص معروف از منكر و امر به معروف و نهى از منكراست و اين همان است كه خداى تعالى در اين آيه شريفه خاطرنشان ساخته و مى فرمايد:(يدعون الى الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر) و از اينجا روشن مى شودكه چرا از خير و شر تعبير به معروف و منكر نمود. چون زمينه گفتار و مضمون آيه قبلىبود كه ، مى فرمود: (همگى به حبل اللّه چنگ بزنيد و متفرق نشويد...) و معلوم استكه چنين مجمع كه همه افرادش چنگ به حبل اللّه دارند، معروف در آن خير، و منكر در آن شراست و ممكن نيست به عكس اين باشد و به فرض هم كه اين نكته در نظر نبوده باشد،قطعا وجه اينكه خير و شر را معروف و منكر خوانده ، اين است كه به حسب نظر دين ، خيرمعروف و شر منكر است ، نه به حسب عمل خارجى .
و اما اينكه فرمود: (و لتكن منكم امة ) بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه (مِن ) براىتبعيض است ، چون امر به معروف و نهى از منكر - و به كلى دعوت به سوى خير - ازواجبات كفائى است و مثل نماز و روزه واجب عينى نيست و قهرا وقتى در هر جامعه اى عده اىاين كار را بكنند، تكليف از سايرين ساقط مى شود.
ولى بعضى گفته اند: اين كلمه بيانيه است . و مراد از آيه شريفه اين است كه : (شمابا اين اجتماع صالح (و متمسك بحبل اللّه ) كه داريد، بايد امتى باشيد كه به سوى خيردعوت مى كنند).
در نتيجه جريان اين كلام همانند اين است كه بگوئيم : (و ليكن لى منك صديق ) كهمنظورمان از اين سخن اين است كه تو بايد دوست من باشى . و ظاهرا منظور اين مفسر ازبيانيه بودن من اين است كه اين كلمه ، نشويه ابتدائى باشد.
امر به معروف و نهى از منكر اگر واجب باشد واجب كفايى است 
و آنچه سزاوار است گفته شود اين است كه بحث و بگو مگو در اينكه كلمه (مِن )تبعيضى است و يا بيانيه ، بحثى بى فايده است و به نتيجه اى منتهى نمى شود. براىاينكه دعوت به خير و امر به معروف و نهى از منكر از امورى است كه اگر واجب باشدطبعا واجب كفائى خواهد بود. چون بعد از آنكه فرضا يكى از افراد اجتماع اين امور راانجام داد، ديگر معنا ندارد كه بر ساير افراد اجتماع نيز واجب باشد كه همان كار را انجامدهند.
پس اگر فرض كنيم ، امتى هست كه روى هم افرادش داعى به سوى خير و آمر به معروفو ناهى از منكرند، قهرا معنايش اين خواهد بود كه در اين امت افرادى هستند كه به اين وظيفهقيام مى كنند.
پس مساءله در هر حال قائم به بعضى افراد جامعه است ، نه به همه آنها و خطابى كهاين وظيفه را تشريع مى كند، اگر متوجه همان بعضى باشد كه هيچ ، و اگر متوجهكل جامعه باشد، باز هم به اعتبار بعض است .
و به عبارتى ديگر، بازخواست و عقاب در تخلف اين وظيفه ، متوجه تك تك افراد است .ولى پاداش و اجرش از آن كسى است كه وظيفه را انجام داده باشد. و به همين جهت است كهمى بينيم دنبال جمله فرمود: (و اولئك هم المفلحون ).
پس ظاهر همين است كه به قول آن مفسر، كلمه (مِن ) تبعيضى است ، و در محاورات خود مانيز اگر در مثل چنين تركيبى و چنين كلامى ، كلمه (من ) بكار رفته باشد، ظاهرش هميناست كه براى تبعيض باشد مگر آنكه دليلى در كلام باشد، و دلالت كند بر اينكه معناىديگرى از اين كلمه منظور است .
اين را هم بايد دانست كه موضوعات سه گانه ، يعنى دعوت به خير، و امر به معروف ،و نهى از منكر، بحثهاى تفسيرى بس طولانى و عميق دارد كه ان شاء اللّه در موارد ديگرىكه مناسب باشد متعرض آنها و همچنين بحث هائى علمى و نفسى و اجتماعى مربوط به آن مىشويم .
نهى از تفرقه و اختلاف در آراء و عقايد 


و لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جاءهم البينات ...


بعيد نيست كه جمله (من بعد ما جاءهم البينات ) متعلق باشد فقط به جمله : (واختلفوا) و در اين صورت مراد از (اختلاف )، تفرق از حيث اعتقاد و مراد از (تفرق )اختلاف و تشتت از حيث بدنها است . و اگر تفرق را جلوتر از اختلاف ذكر فرمود، براىاين بود كه تفرقه و جدائى بدنها از يكديگر، مقدمه جدائى عقايد است ، چون وقتى يكقوم به هم نزديك و مجتمع و مربوط باشند، عقايدشان به يكديگرمتصل و در آخر از راه تماس و تاءثير متقابل متحد مى شود. و اختلاف عقيدتى در بينشانرخنه نمى كند. بر عكس وقتى افراد از يكديگر جدا و بريده باشند، همين اختلاف و جدائىبدنها باعث اختلاف مشربها و مسلكها مى شود و به تدريج هر چند نفرى داراى افكار وآرائى مستقل و جداى از افكار و آراى ديگران مى شوند و تفرقه و جدائى باطنى هم پيدانموده شق عصاى وحدتشان مى شود. پس كانه خداى تعالى خواسته است بفرمايد: (شمامسلمانان مثل آن امتها نباشيد كه در آغاز بدنهايشان از يكديگر جدا شد و از جماعت خارجشدند و در آخر اين جدائى از اجتماع ، سبب شد كه آراء و عقائدشان هم مختلف گردد).
و مى بينيم كه خداى تعالى اين اختلاف را در مواردى از كلامش به بغى نسبت داده مثلافرموده : (و ما اختلفوا فيه الا من بعد ما جاءتهم البينات بغيا بينهم ) با اينكه مساءلهظهور اختلاف در آراء و عقائد، امرى ضرورى است و جلوگيرى افراد از آن ممكن نيست ،
چون درك و فهم افراد مختلف است ، ليكن همانطور كه اين بروز اختلاف ضرورى است ،برطرف شدن آنهم به وسيله اجتماع ضرورى است . و اجتماع بدنها با يكديگر بهخوبى مى تواند اين اختلاف را برطرف سازد. پس رفع اختلاف امرى است ممكن و مقدور -البته مقدور بواسطه .
و خلاصه اگر جامعه مستقيما نتواند اختلاف را برطرف سازد، با يك واسطه مى تواند. وآنهم اين است كه بدنها را بهم متصل و مرتبط سازد، پس با اينحال ، اگر امتى نخواهد اينكار را بكند امتى باغى و ستمگر است . و خودش به دست خوداختلاف راه انداخته و در آخر هلاكت را براى خود فراهم كرده است .
علت تاءكيد فراوان قرآن كريم به دعوت به اتحاد و نهى از اختلاف 
و قرآن كريم به همين جهت دعوت به اتحاد را بسيار تاكيد نموده و نهى از اختلاف را بهنهايت رسانده و اين نيست مگر به خاطر اينكه تفرس و ژرف نگرى مى كرده ، و مى دانستهكه اين امت مانند امتهائى كه قبل از ايشان بودند و بلكه بيش از آنان دستخوش ‍ اختلاف مىشوند. و ما مكرر خاطر نشان ساخته ايم كه از داب قرآن مى فهميم هرگاه در تحذير وهشدار دادن از خطرى و نهى از نزديك شدن به آن بسيار تاكيد مى كند، نشانه اين است كهاين خطر پيش مى آيد، و يا مثلا اين عملى كه بسيار از آن نهى فرموده ارتكاب خواهد شد ومساءله وقوع اختلاف در امت اسلام را رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هم خبر داد، وفرمود: چيزى نمى گذرد كه اختلاف بطور نامحسوس و آرام آرام در امتش رخنه مى كند و درآخر امتش را به صورت فرقه هايى گوناگون در مى آورد و امتش ‍ مختلف مى شوند،آنطورى كه يهود و نصارا مختلف شدند، كه ان شاء اللّه روايت آن جناب در اين باب دربحث روايتى خواهد آمد.
جريان حوادث هم اين پيشگوئى قرآن و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) را تصديق كرد،چيزى از رحلت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نگذشت كه امت اسلام قطعه قطعه شد وبه مذاهبى گوناگون منشعب گشت ، هر مذهبى صاحب مذهب ديگر را تكفير كرد و اينبدبختى از زمان صحابه آن حضرت تا امروز ادامه دارد و هر زمانى كه شخصى خيرخواهبرخاست تا اختلاف بين اين مذاهب را از بين ببرد، به جاى از بين بردن اختلاف ، و يك مذهبكردن دو مذهب ، مذهب سومى بوجود آمد.
و آنچه كه بحث ما با تجزيه و تحليل ما را بدان رهنمون مى شود، اين است كه همه ايناختلاف هائى كه در اسلام پديد آمد همه به منافقين منتهى مى گردد، همان منافقينى كهقرآن كريم خشن ترين و كوبنده ترين بيان را درباره آنان دارد و مكر و توطئه آنان راعظيم مى شمارد.
چون اگر خواننده عزيز بياناتى را كه قرآن كريم در سوره بقره و توبه و احزاب ومنافقين و ساير سوره ها درباره منافقين دارد، به دقت مورد مطالعه قرار دهد لحنى عجيبخواهد ديد. تازه اين لحن منافقين در عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است كه هنوزوحى قطع نشده بود.
(و اگر دست از پا خطا مى كردند و حتى در درون خانه هايشان توطئه اى مى چيدند،بلافاصله خبرش به وسيله وحى به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و به وسيله آنجناب به عموم مسلمانان مى رسيد. (مترجم ))
آن وقت چطور شد كه بعد از درگذشت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) ديگر هيچسخنى از منافقين در ميان نيامد. و ناگهان سر و صدايشان خوابيد (آيا هيچ عاقلىاحتمال مى دهد كه با رفتن آن جناب نفاق تمام شد و منافقين هم از بين رفتند؟!)
به هر حال بعد از رحلت آن جناب بسيار زود مردم متفرق شدند و مذاهب گوناگون بين آنهاجدائى و دورى افكند. و حكومتها مردم را در بند تحكم و استبداد خود كشيدند و سعادتحياتشان را به شقاوت ، و هدايتشان را مبدل به ضلالت و غى نمودند (و اللّه لمستعان ).
(در اينجا بد نيست تذكر دهم كه استاد علامه اعلى اللّه مقامه را عادت چنين بود كه هر وقتسخن از ناملايمات و گرفتاريهاى مسلمين به ميان مى آمد، اين كلمه را تكرار مى فرمود:(و اللّه المستعان ) - (مترجم )).
و اميدوارم خداى تعالى توفيق دهد در تفسير سوره برائت ان شاء اللّه اين بحث را بطوركامل دنبال كنيم .


يوم تبيض وجوه و تسود وجوه ... هم فيها خالدون


از آنجائى كه مقام آيات مورد بحث ، مقام كفران نعمت بود، و كفران به نعمت هم نظير خيانت، باعث خست و فرومايگى انفعال و شرمندگى مى شود. لذا خداى تعالى در اين مقام از ميانانواع عذاب هاى آخرت ، عذابى را ذكر كرد كه با حالت شرمندگى مناسبت دارد وحال شرمندگان را ممثل مى سازد، و آن عبارت است از سيه روئى كه در دنيا هم مردم دنيا اينتعبير را در مورد شرمندگان و امثال آنان دارند. همچنانكه جمله : (فاما الذين اسودتوجوههم اكفرتم بعد ايمانكم ...) به خوبى بر اين معنا دلالت دارد.
و همچنين از ميان همه ثوابهاى اخروى - كه مى تواند ثواب شاكران اين نعمت باشد - مىتوان ثوابى را نام برد كه با شكرگزارى تناسب داشت ، و آن رو سفيدى است كه درمحاورات دنيائى نيز دلالت بر خشنودى و پسند دارد.


تلك آيات اللّه نتلوها عليك بالحق


ظرف (بالحق ) متعلق است به جمله : (يتلوها). و منظور از تلاوت به حق تلاوت حقاست ، تلاوتى كه باطل و شيطانى نيست . ممكن هم هست ظرف را متعلق به كلمه (آيات )گرفت
- البته اين احتمال وقتى درست است كه كلمه (آيات ) جنبه وصفى هم داشته باشد -احتمال هم دارد ظرف نامبرده مستقر باشد - يعنى متعلق آن در تقدير باشد - و در اين دوصورت معناى آيه چنين مى شود: (اين آيات كه از رفتار خدا با دو طايفه (كافر) و(شاكر) كشف مى كند، آياتى است مصاحب با حق و بدون اينكه يك قدم به سوىباطل و ظلم منحرف بشود)، و اين وجه با جمله بعدى آيه كه مى فرمايد: (و ما اللّهيريد ظلما...) موافق تر از وجه اول است كه ظرف را متعلق به جمله (يتلوها) گرفتيم.


و ما اللّه يريد ظلما للعالمين


در اصطلاح ادبيات اين معنا مسلم است كه كلمه (بى الف و لام ) اگر در سياق نفى واقعشود، افاده عموميت مى كند. و اصطلاح ديگر ادبيات اين است كه هر جا جمعى داراى الف ولام باشد عموميت و استغراق را مى رساند. در جمله مورد بحث كلمه (ظلم ) همينطور است .و مى فهماند خداى تعالى هيچ قسم ظلمى را براىاهل عالم نمى خواهد و همچنين ظاهر كلمه (للعالمين ) كه جمع با الف و لام است ، عموميت واستغراق را مى رساند، و اين معنا را مى رساند كه خداى تعالى هيچ قسم ظلمى را براىتمام عالم و كافه جماعت ها نخواسته است و همينطور هم هست . چون تفرقه بين مردم امرىاست كه آثار شومش گريبانگير تمام عالم و كافه جماعت ها مى شود.
مالكيت خداى تعالى دليل است كه او ظالم نيست 


و لله ما فى السموات و الارض و الى اللّه ترجع الامور


بعد از آنكه فرمود: خداى تعالى ظلم احدى را نمى خواهد، اين كلام خود را به بيانىتعليل كرد كه حتى توهم صدور ظلم از خداى تعالى را هم از دلهازايل سازد، فرمود: براى اين ، خدا ظلم نمى كند كه او مالك تمامى اشياء در همه جهاتاست . و او مى تواند در ملك خود هر تصرفى را بكند و ديگر در حق او تصور ندارد كه درغير ملكش تصرف كند، تا ظلم و تعدى باشد.
به هر حال وقتى شخص ظلم مى كند و يا قصد آن را مى نمايد كه احتياجى داشته باشدكه جز با تعدى و تصرف در غير ملكش نتواند آن را برآورد. و خداى تعالى بى نيازىاست كه تمامى موجودات آسمانها و زمين ملك اوست ، اين بيانى است كه بعضى از مفسريندر تفسير آيه آورده اند و ليكن با ظاهر آيه سازگار نيست . براى اينكه اساس اين جوابدر حقيقت غناى خداى تعالى است نه ملك او. و آنچه در آيه شريفه آمده ملك خداست . و به هرحال مالكيت خداى تعالى دليل بر اين است كه او ظالم نيست .
البته در اين ميان دليلى ديگر نيز هست و آن اين است كه برگشت همه امور هر چه كهباشد، براى خداى تعالى است پس غير خداى تعالى هيچ مالكيت و اختيارى در هيچ چيزندارد، تا خدا آن را از او سلب كند و از چنگ او درآورد.
و اراده خود را در آن جارى سازد تا ظلم كرده باشد، و ايندليل همان است كه آخر آيه به آن اشاره نموده و مى فرمايد: (و الى اللّه ترجعالامور).
و اين دو وجه بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد ملازم يكديگرند. مبناى يكى مالكيت خدابراى همه عالم است . و مبناى ديگر، مالك نبودن احدى از ما سوى اللّه ، نسبت به احدى ازامور عالم مى باشد.


كنتم خير امه اخرجت للناس ...


مراد از اخراج امت براى مردم - و خدا داناتر است - اظهار چنين امتى براى مردم است . خواهىگفت : چه نكته اى ايجاب كرد كه اينطور تعبير بياورد؟ در پاسخ مى گوئيم : نكته اشاين است كه بفهماند چنين امتى را ما پديد آورديم ، و تكون آن به دست ما بود. همچنانكهدرباره تكون و پديد آمدن گياهان همين تعبير را آورده و فرمود: (و الذى اخرج المرعى).
و خطاب در اين آيه به مؤ منين است و اين خود قرينه است بر اينكه مراد از كلمه (ناس )عموم بشر است و بطورى كه گفته اند فعل (كنتم ) در خصوص اين آيه منسلخ از زماناست . چون نمى خواهد بفرمايد شما در زمان گذشته چنين بوده ايد، بلكه مى خواهدبفرمايد شما چنين امتى هستيد، و كلمه (امت ) كه هم بر جماعت اطلاق مى شود و هم برفرد، (بدين مناسبت است كه از ماده (الف ، ميم ، ميم ) به معناى قصد گرفته شده است(مترجم )).
پس امت به معناى جمعيت يا فردى است كه هدفى رادنبال مى كنند و ذكر ايمان به خدا بعد از ذكر امر به معروف و نهى از منكر، ازقبيل ذكر كل بعد از جزء، و يا ذكر اصل بعد از فرع است .
پس معناى آيه اين مى شود كه شما گروه مسلمانان بهترين امتى هستيد كه خداى تعالىآنرا براى مردم و براى هدايت مردم پديد آورده و ظاهر ساخت . چون شما مسلمانان همگىايمان به خدا داريد، و دو تا از فريضه هاى دينى خود يعنى امر به معروف و نهى ازمنكر را انجام مى دهيد. و معلوم است كه كليت و گستردگى اين شرافت بر امت اسلام ، از اينجهت است كه بعضى از افرادش متصف به حقيقت ايمان ، و قائم به حق امر به معروف ونهى از منكرند، اين بود حاصل آنچه كه مفسرين در اين مقام گفته اند.
آيه شريفه حال سابقين اولين از مهاجر و انصار مى ستايد 
و ظاهر آيه (و خدا داناتر است ) اين است كه كلمه (كنتم ) همانطور كه مفسرين گفتندمنسلخ از زمان است و آيه شريفه حال مؤ منين صدر اسلام را كه در آغاز ظهور اسلام ايمانآوردند. و به عبارتى ديگر حال سابقين اولين از مهاجر و انصار را مى ستايد، و مراد ازايمان در خصوص مقام ، ايمان به دعوتى است كه خداى تعالى در آيهقبل كرد، و ايشان را به اجتماع و اتحاد در چنگ آويختنبحبل اللّه خواند، و اينكه در وظيفه متفرق نشوند درمقابل كفر اهل كتاب كه جمله (اكفرتم بعد ايمانكم ...) به آن اشاره دارد. و همچنين مراد ازايمان اهل كتاب هم ايمان به همين دستور چنگ آويختن است ، در نتيجه برگشت معناى آيه بهاين مى شود كه شما گروه مسلمانان در ابتداى تكون و پيدايشتان براى مردم بهترين امتبوديد. چون امر به معروف و نهى از منكر مى كرديد و مى كنيد و با اتفاق كلمه و دركمال اتحاد به حبل اللّه چنگ مى زنيد. و عينا مانند تن واحدى هستيد، اگراهل كتاب هم مثل شما چنين وضعى را مى داشتند برايشان بهتر بود. ولى چنين نبودند بلكهاختلاف كردند. بعضى ايمان آورده و بيشترشان فسق ورزيدند.
خواننده عزيز، اين را هم بداند كه آيات مورد بحثمشتمل بر چند التفات است : يكى از غيبت به خطاب ، و يكى از خطاب جمع به خطاب مفرد،و يكى به عكس آن ، و نيز در چند مورد وضع ظاهر در جاى ضمير به كار رفته ،همچنانكه مى بينيم در جائى كه مى توانست ضمير خداى تعالى را بياورد، نام مقدس او راتكرار كرد. و اين كار را در چند جا كرده و نكته همه اينها بعد از دقت براى خواننده روشنمى شود.
بحث روايتى (رواياتى درباره : (حق تقاته)(حبل اللّه )، فرقه ناجيه و امت واحده
در كتاب معانى و كتاب تفسير عياشى از ابى بصير روايت آمده كه گفت : من از امام صادق(عليه السلام ) از كلام خداى عز و جل پرسيدم كه مى فرمايد: (اتقوا اللّه حق تقاته؟) فرمود: حق تقواى از خدا اين است كه اطاعت بشود و نافرمانى نشود، بياد باشد وفراموش نشود، شكرش بجا آورده شود و كفران نگردد.
و در الدرالمنثور است كه حاكم و ابن مردويه بوجهى ديگر از ابن مسعود روايت كرده اندكه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: معناى آيه (اتقوا اللّه حق تقاته) اين است كه اطاعت بشود و نافرمانى نشود، و يادآورى بشود و فراموش نگردد.
و در همان كتاب است كه خطيب از انس روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: هيچ بنده اى از خدا نمى ترسد و پروائى كهحق او است نمى دارد، مگر وقتى كه يقين داشته باشد آنچه به او رسيده ممكن نبوده كهنرسد و آنچه كه به او نرسيده ممكن نبوده و قرار نيست كه برسد.
مؤ لف قدس سره : در بيان قبلى ما گذشت كه چگونه معناى دو حديثاول از آيه شريفه استفاده مى شود. و اما حديث سوم در حقيقت تفسير آيه به لازمه معناىتقوا است نه خود معناى آن ، و اين خود واضح است .
و در تفسير برهان از ابن شهرآشوب ، از تفسير وكيع از عبد خير روايت آورده كه گفت : مناز على بن ابيطالب (عليه السلام ) از كلام خداىعزوجل كه فرموده : (يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه ) حق تقاته پرسيدم ، فرمود: بهخدا سوگند جز بيت رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) كسى به اين دستورعمل نتواند كرد، اين ما اهل بيت اوئيم كه دائما بياد خدائيم و هرگز فراموشش نمى كنيم واين مائيم كه شكرش را بجاى آورده و كفرانش نمى كنيم و اين مائيم كه او را اطاعت كرده ،هرگز نافرمانيش نكرده ايم . و وقتى اين آيهنازل شد، اصحاب عرضه داشتند: ما طاقت اين تكليف را نداريم . لذا خداى تعالى اين آيهرا نازل كرد: (فاتقوا اللّه ما استطعتم ) وكيع سپس ‍ جمله ما (استطعتم ) را معنا كردهبه (ما اطقتم ) يعنى هر قدر كه طاقت داريد. (تا آخر حديث ).
و در تفسير عياشى از ابى بصير روايت آورده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) ازمعناى كلام خداى عزوجل كه فرموده : (اتقوا اللّه حق تقاته ) پرسيدم ، فرمود: اين آيهبه وسيله آيه (فاتقوا اللّه ما استطعتم ) نسخ شده است .
مؤ لف قدس سره : از روايت وكيع چنين استفاده مى شود كه منظور امام صادق (عليه السلام) هم از نسخ شدن آيه ، نسخ اصطلاحى نيست ، بلكه مراد بيان مراتب تقوا است . و امانسخ به معناى اصطلاحيش كه از بعضى مفسريننقل شده ، مخالف با ظاهر قرآن شريف است و قرآن آن را رد مى كند.
و در مجمع از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه در آيه شريفه جمله : (و انتم مسلمون) را (و انتم مسلمون ) با تشديد قرائت فرموده است .
رواياتى كه دلالت دارند بر اينكه حبل اللّه همان قرآن است 
و در الدرالمنثور است كه ابن ابى شيبه ، و ابن جرير، از ابى سعيد خدرى روايت كردهاند كه در تفسير آيه : (و اعتصموا بحبل اللّه جميعا) گفته :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: حبل اللّه كه از آسمان به زمين كشيده شده ،همان كتاب خدا است .
و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه از ابى شريح خزاعى روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: اين قرآن سبب و رابطه اى است كه يك طرفشبه دست خدا و سر ديگرش به دست شما است ، پس به آن تمسك كنيد كه اگر تمسك كنيدنه هرگز از بين مى رويد و نه هرگز تا ابد گمراه مى شويد.
و در كتاب معانى از امام سجاد (عليه السلام ) روايت آورده كه در حديثى فرموده :حبل اللّه همان قرآن است .
مؤ لف قدس سره : و در اين معنا رواياتى ديگر از طريق شيعه و سنى وارد شده است . ودر تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:حبل اللّه كه خداى تعالى مردم را امر فرموده كه به آن تمسك كنند و فرموده : (واعتصموا بحبل اللّه جميعا و لا تفرقوا) آل محمد عليهم السلامند.
مؤ لف قدس سره : در اين معنا نيز رواياتى ديگر هست ، و در بيان قبلى ما مطالبىگذشت كه معناى اينگونه احاديث را تاءييد مى كند. البته رواياتى ديگر كه به زودىمى آيد، نيز آن روايات را تاءييد مى نمايد.
حديث ثقلين خبر متواتر مورد اتفاق است 
و در الدرالمنثور است كه طبرانى از زيد بن ارقم روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: من پيشرو شمايم ، وقبل از شما از دنيا مى روم و شما بعدا بر لبه حوض بر من وارد مى شويد. پس مراقبباشيد بعد از من چگونه با ثقلين رفتار كنيد. شخصى پرسيد: يارسول اللّه ثقلين كدامند؟ فرمود: ثقل بزرگتر كتاب خداىعزوجل است كه يك سرش به دست خدا و سر ديگرش به دست شما است ، پس بعد از منبه آن تمسك جوئيد كه اگر تمسك كنيد نه از بين مى رويد و نه گمراه مى شويد وثقل كوچكتر عترت من است .
و اين دو ثقل هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا در كنار حوض بر من درآيند و من اين معنارا براى آن دو از پروردگارم درخواست كرده ام ، پس مبادا از آن دو جلو بيفتيد، كه اگرچنين كنيد هلاك خواهيد شد و مبادا به آن دو چيزى تعليم بدهيد كه آن دو از شما عالم ترند.
مؤ لف قدس سره : حديث (شريف ) ثقلين از اخبار متواترى است كه شيعه و سنى درنقل و روايت آن اتفاق دارند، و ما در اول سوره گفتيم كه بعضى از علماى حديث عدد راويانآن را از ميان صحابه تا سى و پنج راوى - چه از مردان و چه از زنان - رسانده و جمعيتكثيرى از راويان و اهل حديث آن را روايت كرده اند.
روايات هفتادودو فرقه 
و نيز در الدرالمنثور است كه ابن ماجه ، و ابن جرير و ابن ابى حاتم ، از انس روايت كردهاند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: بنىاسرائيل هفتاد و يك گروه شدند و به زودى امت من به هفتاد و دو دسته متفرق خواهند شد كههمه آنان در آتشند به جز يك فرقه اصحاب پرسيدند: آن يك فرقه كدام است ؟ فرمود:جماعت است . آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: (و اعتصموابحبل اللّه جميعا...)
مؤ لف قدس سره : اين روايت هم از احاديث مشهور است ، ولى شيعه آن را طورى ديگر روايتكرده است . همچنانكه مى بينيم در خصال ، و معانى ، و احتجاج ، و امالى و كتاب سليم بنقيس و تفسير عياشى نقل شده و اينك عبارت آن بهنقل خصال از نظر خوانندگان مى گذرد.
مرحوم صدوق در خصال به سند خود از سلمان بن مهران ، از جعفر بن محمد (عليهماالسلام) از پدران بزرگوارش ، از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: من ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شنيدم كه مى فرمود: امت موسى بعد از آن جناب بههفتاد و يك فرقه متفرق شدند، يك فرقه از آنهااهل نجاتند، و هفتاد فرقه در آتشند، و امت عيسى بعد از آن جناب به هفتاد و دو فرقه متفرقشدند يك فرقه از آنها اهل نجاتند و هفتاد و يك فرقه در آتشند. و امت من به زودى بههفتاد و سه فرقه متفرق مى شوند يك فرقه از آنهااهل نجاتند و هفتاد و دو فرقه در آتشند.
مؤ لف قدس سره : اين حديث موافق حديث بعدى است .
الدرالمنثور مى گويد: ابو داود و ترمذى و ابن ماجه و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته )از ابى هريره روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: يهودبر هفتاد و يك فرقه متفرق شدند، و نصارا به هفتاد و دو فرقه متفرق شدند و امت من بههفتاد و سه فرقه متفرق مى شوند.
مؤ لف قدس سره : اين معنا به طرقى ديگر از معاويه و غير اونقل شده است .
آنچه در امتهاى گذشته بوده نظيرش در اين امت نيز خواهد بود 
و نيز در همان كتاب است كه حاكم از عبداللّه بن عمر روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: بر سر امت من خواهد آمد آنچه بر سر بنىاسرائيل آمد، طابق النعل بالنعل ، حتى اگر در بنىاسرائيل كسى پيدا شده باشد كه در انظار مردم با مادرش زنا كرده باشد در امت من نيزمثل او پيدا خواهد شد، بنى اسرائيل به هفتاد و يك ملت متفرق شدند امت من به هفتاد و سهملت متفرق مى شوند. كه به جز يك ملت همه در آتشند شخصى پرسيد: آن يك ملت كداماست ؟ فرمود: همان ملت و مذهبى كه من و اصحابم امروز بر آنيم .
مؤ لف قدس سره : و از جامع الاصول نوشته ابن اثير حكايت شده كه از ترمذى ، از پسرعمرو بن العاص ، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نظير اين حديث رانقل كرده است .
و در كتاب كمال الدين ، به سند خود از غياث بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام ) ازپدران بزرگوارش (عليهم السلام ) روايت كرده كه فرمود:رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: هر چه در امتهاى گذشته بوده نظيرش در اينامت نيز خواهد بود (مو به مو و طابق النعلبالنعل ).
و در تفسير قمى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت شده كه فرمود: شما امتاسلام روش پيشينيان خود را (مو به مو) پيش ‍ خواهيد گرفت و در طريقه ، تفاوتى باآنها نخواهيد داشت ، وجب به وجب و ذراع به ذراع و باع به باع (ذراع فاصله بين مرفق وسر انگشتان و باع فاصله بين سر انگشتان دو دست است ، وقتى كه انسان دست هاى خودرا به دو طرف چپ و راست باز كند) مى خواهد بفرمايد:
كارهاى بزرگ و كوچك و كوچكترى كه پيشينيان كرده اند شما نيز خواهيد كرد، حتى درآنان كسى پيدا شد كه با مادرش زنا كند در شما نيز پيدا خواهد شد و نمى دانم آيا شماهم گوساله مى پرستيد يا نه ؟
طرد بعضى از اصحاب پيامبر در قيامت از ناحيه خدا 
مؤ لف قدس سره : اين روايت هم از روايات مشهور است ، واهل سنت آنرا در صحاح و ساير كتب خود نقل كرده اند. و همچنين شيعه آن را در جوامع خودآورده اند.
و در صحيح بخارى و صحيح مسلم از انس روايت شده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: به زودى مردانى از همين هائى كه مصاحب منهستند، در كنار حوض بر من وارد مى شوند و همين كه نزديك مى شوند، از ناحيه خداىتعالى دستگيرشان نموده و به سرعت مى برند. من در آنحال مى گويم : اى پروردگار من ، اينها اصحاب من هستند و بطور قطع جواب گفته مىشود: مگر نمى دانى كه اينها بعد از رحلت تو چه حادثه ها پديد آوردند.
و باز در آن دو صحيح و از ابى هريره روايت آمده كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: روز قيامت جمعى از اصحاب من بر من وارد مىشوند - و يا فرمود جمعى از امتم - و از ناحيه خداى تعالى طرد مى شوند، من عرضه مىدارم : پروردگارا اينها اصحاب منند. خداى عزوجل مى فرمايد: مگر اطلاع ندارى كه بعداز رحلتت چه حادثه ها پديد آوردند، اينها بطور قهقرا به عقب برگشتند و همين باعث شدكه امروز طرد شوند.
مؤ لف قدس سره : اين حديث هم از احاديث مشهور است ، و هر دو فريق يعنى شيعه و سنىآنرا در صحاح و جوامع خود از عده اى از صحابه ازقبيل ابن مسعود، و انس ، و سهل بن ساعد و ابى هريره و ابى سعيد خدرى و عايشه وامسلمه ، و اسماء دختر ابى بكر و غير ايشان نقل كرده اند و شيعه هم آن را از بعضى ازائمه اهل بيت (عليهم السلام ) روايت كرده اند.
با در نظر داشتن زيادى و تفنن اين روايت كه مطلب را با عباراتى گوناگون اداء كردهاند، خود شاهد و مصدق نظريه اى است كه ما آن را از ظاهر آيات كريمه استفاده كرديم ،حوادثى هم كه بعد از رحلت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و حتىقبل از آن يكى پس از ديگرى رخ داد، و فتنه هايى كه بپا شد، همه مصدق اين روايت است .
و در الدرالمنثور است كه حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - از پسر عمر روايت آورده كهگفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: كسى كه يك وجب از جماعت خارج شود،قلاده اسلام را از گردن خود باز كرده مگر آنكه دوباره به جماعت برگردد و كسى كه ازدنيا برود در حالى كه در تحت رهبرى كسى كه جامعه را رهبرى كند نباشد به مرگ جاهليتمرده است (مرگ او مرگ جاهليت است ).
مؤ لف قدس سره : اين روايت هم از حيث مضمون از روايات مشهور است ، شيعه و سنى هر دوطايفه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )نقل كرده اند كه فرمود: كسى كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليت مردهاست .
و از كتاب جامع الاصول حكايت شده كه از ترمذى و سنن ابى داود ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده كه فرمود: پيوسته و دائم ، طايفه اى ازامت من بر حقند.
و در مجمع البيان در ذيل آيه : (اكفرتم بعد ايمانكم ) از امير المؤ منين (عليه السلام )روايت كرده كه فرمود: منظور اهل بدعت و هواها و آراىباطل از اين امت است .
سه روايت درباره (كنتم خير امة ...) 
و در همان كتاب و در تفسير عياشى ، در ذيل آيه : (كنتم خير امة اخرجت للناس ...) ازابى عمرو زبيرى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود: يعنى امتى كه دعاىابراهيم در حقشان مستجاب شده ، اينان امتى هستند كه انبيا در ميان آنها و از خود آنها و بهسوى آنها مبعوث مى شدند، و آنان امت وسطى هستند (كه در آن آيه فرمود: (و كذلكجعلناكم امة وسطا) و همانهايند بهترين امتى كه براى مردم (و هدايت آنان ) برانگيختهشدند.
مؤ لف قدس سره : در سابق يعنى در تفسير آيه : (و من ذريتنا امة مسلمة لك ) توضيحمعناى اين روايت گذشت .
و در الدرالمنثور است كه ابن ابى حاتم از ابى جعفر روايت كرده كه در معناى (كنتم خيرامة اخرجت للناس ) فرمود: منظور از بهترين امت ،اهل بيت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است .
و نيز در آن كتاب است كه احمد به سند حسن از على (ع ) روايت آورده كه فرمود:رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: به من چيزهايى داده اند كه به احدى از انبيانداده اند، يكى اينكه وحشتى از من ، در دل دشمنانم انداخته اند و به اين وسيله ياريم كردهاند، و يكى ديگر اينكه : كليدهاى زمين را در اختيارم نهاده اند، و ديگر اينكه احمدم نامنهادند و خاك را برايم مايه طهارت قرار دادند و امتم را بهترين امت كردند.
سوره آل عمران ، آيات 120 - 111 


لن يضروكم الا اذى و ان يقتلوكم يولوكم الادبار ثم لا ينصرون (111) ضربت عليهماذلة اين ما ثقفوا الا بحبل من اللّه و حبل من الناس و باؤ بغضب من اللّه و ضربت عليهمالمسكنة ذلك بانهم كانوا يكفرون بآيات اللّه و يقتلون الانبياء بغير حق ذلك بما عصوا وكانوا يعتدون (112) ليسوا سواء من اهل الكتاب امة قائمة يتلون آيت اللّه آناءاليل و هم يسجدون (113) يؤ منون باللّه و اليوم الاخر و يامرون بالمعروف و ينهون عنالمنكر و يسرعون فى الخيرات و اولئك من الصالحين (114) و ما يفعلوا من خير فلنيكفروه و اللّه عليم بالمتقين (115) ان الذين كفروا لن تغنى عنهم امولهم و لا اولدهم مناللّه شيا و اولئك اصحب النار هم فيها خالدون (116)مثل ما ينفقون فى هذه الحيوة الدنيا كمثل ريح فيها صر اصابت حرث قوم ظلموا انفسهمفاهلكته و ما ظلمهم اللّه و لكن انفسهم يظلمون (117) يايها الذين آمنوا لا تتخذوا بطانة مندونكم لا يا لونكم خبالا ودوا ما عنتم قد بدت البغضاء من افوههم و ما تخفى صدورهم اكبرقد بينا لكم الآيات ان كنتم تعقلون (118)ها انتم اولاء تحبونهم و لا يحبونكم و تؤ منونبالكتاب كله و اذا لقوكم قالوا آمنا و اذا خلوا عضوا عليكمالانامل من الغيظ قل موتوا بغيظكم ان اللّه عليم بذات الصدور (119) ان تمسسكم حسنةتسوهم و ان تصبكم سيئة يفرحوا بها و ان تصبروا و تتقوا لا يضركم كيدهم شيئا ان اللّهبما تعملون محيط (120)


ترجمه آيات
جز دردسر زيانى به شما وارد نمى آورند و اگر به جنگ با شما برخيزند آنچنان مىگريزند كه پشت سر خود را ننگرند و بعد از آن هم يارى نخواهند شد. (111)
ذلت بر آنان هر جا كه ديده شوند نوشته شده ، مگر اينكهمتوسل به خدا و يا به وسيله اى مردمى بشوند و زورمندانى از ايشان حمايت كند و ايشانبراى خود جائى از غضب خدا گرفتند و خوارى و مسكنت بر آنان حتمى شده و اين بدان جهتاست كه همواره به آيات خدا كفر مى ورزيدند و انبيا را به ناحق مى كشتند و منشا اين كفر وجنايتشان ، معصيت هايشان بود و مردمى تجاوزگر بودند. (112)
اهل كتاب همه يكسان نبودند طائفه اى شب زنده دار و تلاوت آيات خدا در لحظه لحظه هاىشب داشتند و سجده مى كردند. (113)
آنها به خدا و روز قيامت ايمان داشته و امر به معروف و نهى از منكر مى كردند و دركارهاى خير از يكديگر پيشى مى گرفتند. و ايشان از صالحانند. (114)
و هر كار خيرى كه از ناحيه خدا كفران نمى شود و خدا داناى بهحال متقين است .(115)
محققا كسانى كه كافر شدند، نه اموالشان به دردشان مى خورد و نه اولادشان از خدابى نيازشان مى سازد و آنان اهل آتش و هم در آن جاودانند. (116)
مثل آنچه در اين زندگى دنيا خرج مى كنيد وصفش نظير بادى است كه در آن سرمائىشديد باشد و به زراعت مردمى كه بر خود ستم كردند برسد و آن را نابود سازد،همانطور كه خدا به آن قوم ستم نكرده به اينان نيز ستم ننموده است ، بلكه خودشان بهخود ستم كرده اند.(117)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، دوست و محرم رازى از غير خود مگيريد كه غير شما لحظهاى از رساندن شر، به شما نمى آسايند، آنها دوست مى دارند شما را به ستوه آورند.دشمنى درونى و باطنيشان با شما از مطاوى كلماتشان پيدا است . و آنچه دردل دارند، بسى خطرناكتر از آن است . ما آيات را برايتان بيان مى كنيم ، اگرتعقل كنيد.(118)
هان ! شما همانهائيد كه اين كفار را دوست مى داريد، با اينكه آنان شما را دوست نمىدارند. شما به همان كتاب ايمان داريد ولى وقتى آنان به شما برمى خورند، مى گويندايمان آورديم و چون به خلوت مى روند سرانگشت خود را از شدت كينه اى كه با شمادارند، گاز مى گيرند. بگو از خشم خود بميريد كه خدا دانا است به آنچه در باطن دلهااست .(119)
اگر خيرى به شما برسد آنها ناراحت مى شوند و اگر مصيبتى برسدخوشحال مى گردند و شما اگر صبر كنيد و از خدا بترسيد، كيد آنها هيچ ضررى بهشما نمى زند كه خدا به آنچه مى كنيد، احاطه دارد.(120)
بيان آيات
اين آيات كريمه - بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد- توجه و انعطاف به هدفى دارد كهآيات قبل متعرض آن بود، و آن بيان حال اهل كتاب و مخصوصا يهوديان بود كه به آياتخدا كفر ورزيده و خود را گمراه و مؤ منين را از راه خدا بازداشتند، و آيات دهگانه اى كهگذشت ، از باب (الكلام يجر الكلام )، در بين اين دو دسته آيات قرار گرفته بود،پس اتصال آيات مورد بحث با آيات دهگانه قبل بهحال خود باقى است .


لن يضروكم الا اذى ...


كلمه (اذى ) بطورى كه در مفردات القرآن راغب آمده ، به معناى هر آن ضررى است كهبه جانداران برسد - به جان يا به تن آنها و يا به سعادت اخروى يا دنيوى شان .


ضربت عليهم الذله اينما ثقفوا الا بحبل من اللّه وحبل من الناس


كلمه (ذلت ) مصدرى است كه براى نوع ساخته شده و كلمه(ذل ) بضمه بطورى كه راغب گفته ، به معناى ذلتى است كه از قهر و غلبه ناشىشود، و با كسره ذال ، به معناى ذلتى است كه از ناحيه تعصب و تكبر ناشى گردد. ومعناى عمومى آن (كه هم در ذل - بضمه - هست و هم درذل - بكسره - و هم در بناى نوع - و هم در ساير مشتقات ) عبارت است از انكسار و رام شدندر برابر خصم ، و در مقابل آن ماده (عز) است ، كه به معناى رام نشدن و نپذيرفتنتاءثير طرف مقابل است .
و كلمه (ثقفوا) ماضى مجهول و به معناى (وجدوا يافت شدند) است و كلمه(حبل ) به معناى آن سببى است كه تمسك به آن باعث مصونيت و حفظ گردد، كه البتهبه عنوان استعاره در مورد هر چيزى كه نوعى امنيت و عصمت و مصونيت آورداستعمال مى شود، نظير عهد و ذمه و امان دادن كه همه اينها را نيزحبل مى گويند.
مراد از اينكه بر اهل كتاب ذلت زده شده : (ضربت عليهم الذلة ) 
و مراد - و خداداناتر است - اين است كه ذلت بر آنان مقدر شده و آنچنان ثابت شده كه نقشسكه روى فلز، و يا خيمه بر بالاى سر انسان ثابت مى شود. پس ذلت براى آناننوشته شده و يا به اعتبار كلمه (على ) برايشان مسلط گشته مگر آنكه بهحبل و سببى خدائى چنگ بزنند و يا خود را به دامن نيرومند انسانى بيفكنند.
در اين آيه شريفه كلمه (حبل ) تكرار شده (فرموده : چنگ بزنيد به حبلى از خدا وحبلى از مردم ) با اينكه مى توانست بفرمايد: (الابحبل من اللّه و من الناس ) و اين بدان جهت بود كه كلمهحبل وقتى به خداى تعالى منسوب شود، معنائى مى دهد و وقتى به انسانها نسبت داده شودمعنائى ديگر مى دهد. در اولى (وقتى به خداوند منسوب شود) معنايش قضا و قدر و حكمتكوينى يا تشريعى خدا است و در دومى (وقتى به انسانها نسبت داده شود) به معناىتمسك عملى است .
و مراد از (ضرب ذلت بر آنان ) اين است كه خداى تعالى حكم تشريعى به ذلت آنانكرده ، به دليل اينكه دنبال ضرب ذلت مى فرمايد: (اينما ثقفوا هر جا كه يافتشوند) چون معناى ظاهر اين جمله اين است كه مؤ منين هر جا ايشان را ديدند و بر آنان مسلطشدند، چنين و چنان كنند. و اين با ذلت تشريعى كه يكى از آثارش جزيه گرفتن است ،مناسبت دارد.
در نتيجه برگشت معناى آيه به اين مى شود كهاهل كتاب به حسب حكم شرع اسلامى ذليلند، مگر اينكه ياداخل در ذمه اسلام شوند و يا امانى از مردم مسلمان به نحوى از انحاء ايشان را حفظ كنند.
كلام بعضى از مفسرين : آيه در مقام تشريع نيست 
ولى از ظاهر كلام بعضى از مفسرين برمى آيد كه خواسته است بگويد: آيه (ضربتعليهم الذلة ) در اين مقام نيست كه حكمى شرعى را تشريع كند، بلكه مى خواهد خبر ازمقدراتى بدهد كه به قضاى خداى تعالى بر سر يهود آمده ، چون اسلام وقتى ظهور كردكه يهود در حال ذلت بسر مى برد، و بعضى از شاخه هايشان به مجوس جزيه مى داد وبعضى به نصارا.
و اين معناى بدى نيست ، حتى ذيل كلام تا آخر آيه هم آن را تاءييد ميكند براى اينكه ازظاهر آن بر مى آيد كه ذلت و مسكنت يهود به خاطر سوء رفتار خود او بوده يعنى كفرىكه به آيات خدا مى ورزيد و انبيا را به قتل مى رساند و دائما به حقوق ديگران تجاوزمى كرد، ولى عيبى كه دارد اين است كه لازمه اين معنا آن است كه آيه را مختص به يهودبدانيم . با اينكه هيچ دليلى به حسب ظاهر بر اين اختصاص نيست . و ان شاء اللّه بهزودى در تفسير آيه : (و القينا بينهم العداوة و البغضاء) گفتارى در اين باره مى آيد.


و باوا بغضب من اللّه و ضربت عليهم المسكنه ...


كلمه (باو) به معناى (اتخذوا گرفتند) است . وقتى گفته مى شود: (باو مبائةمكانا-) معنايش اين است كه فلانى ها مكانى را براى خود اتخاذ كردند و يا به مكانىبرگشتند و كلمه (مسكنت ) به معناى شدت فقر است و ظاهرا مسكنت اين است كه انسانبه جائى از فقر و يا هر فقدانى برسد كه راه نجاتى از آن نداشته باشد. بنابراينمعنا صدر و ذيل آيه با هم سازگار مى شود.


ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون


و معناى اين جمله اين است : غضب الهى براى اين بود كه امروز عصيانگرى كردند و از پيشهم بر اعتداء و ياغى گريشان استمرار مى دادند.


ليسوا سواء... من الصالحين


كلمه (سواء) مصدرى است كه معناى وصف از آن اراده شده ، مى خواهد بفرمايد:اهل كتاب همه مثل هم ، و مساوى در وصف و در حكم نيستند، براى اينكه بعضى از آنان امتىهستند قائم به عبادت ، و آيات خدا را مى خوانند و چنين و چنانند، و بعضى ديگر اينطورنيستند. و از اينجا معلوم مى شود كه جمله : (مناهل الكتاب ...) در مقام تعليل است ، و وجه عدم تساوىاهل كتاب را بيان مى كند.
مفسرين در معناى كلمه (قائمة ) اختلاف كرده ، بعضى گفته اند: يعنى ثابت قدم برامر خدايند. بعضى ديگر گفته اند يعنى عادل و معتدلند، به دو طرف افراط و تفريطگرايش ندارند.
بعضى ديگر گفته اند: يعنى داراى امتى و مذهبى قائم و طريقه اى مستقيم اند،
معناى (امت قائمة ) و اشاره به فرق بين (سرعت ) و (عجله ) 

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation