بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 3, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آنگاه رو كرد به جعفر و همراهانش و گفت : شما مى توانيد برويد و در سرزمين من ايمن ازهر خطرى و آسوده از دغدغه اى بسر ببريد، آنگاه گفت : من به شما بشارت مى دهم وخوشامد مى گويم ، هيچ ترسى نداشته باشيد كه امروز در حكومت من هيچ مكروهى بهحزب ابراهيم نخواهد رسيد، عمرو بن عاص گفت : اى نجاشى حزب ابراهيم چه كسانيند(مائيم يا ايشان )؟ گفت : حزب ابراهيم اين كاروان مهاجر است و آن كسى كه از نزد او آمدهاند و هركسى كه پيرو ايشان باشد، اين پاسخ نجاشى به عمروبن عاص و عماره -مشركين مكه - گران آمد و ادعا كردند كه ما بر دين ابراهيم هستيم و نجاشى آن هديه اى كهمشركين از مكه براى وى آورده بودند به ايشان برگردانيد و گفت : اين هديه شما به منجنبه رشوه دارد، بگيريد (كه مرا بدان حاجتى نيست )، خدائى كه اين ملك و سلطنت را به منداد از من رشوه نگرفت ، جعفر بعدها گفته بود: كه از خانه نجاشى در آمديم و بهبهترين وجهى در جوارش زندگى كرديم و خداىعزوجل در اين باره يعنى در بگو مگوئى كه مهاجرين در حضور نجاشى در حبشه كردهبودند، آيه زير را در مدينه بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )نازل كرد: (ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا و اللهولى المؤ منين .
مؤ لف قدس سره : اين داستان به طريقى ديگر از طرقاهل سنت روايت شده و از طرق اهل بيت (عليهم السلام ) نيز آمده و اگر ما همه قصه را بااينكه طولانى بود نقل كرديم ، براى اين بود كه فوائد مهمى در بيان گرفتاريهاى مهممسلمانان صدر اسلام و مهاجرين نخستين داشت نه اينكه خواسته باشيم بگوئيم اين قصهسبب نزول آيه بوده است .
حديثى از امام صادق (ع ) و بيان آن 
و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) درذيل آيه : (ما كان ابراهيم يهوديا و لا نصرانيا) آمده كه فرمود: امير المؤ منين (عليهالسلام ) فرمود: ابراهيم نه يهودى بود كه به طرف مغرب نماز خوانده باشد و نهنصرانى بود كه به طرف مشرق نماز خوانده باشد بلكه حنيف بود و مسلمانى بر دينمحمد (صلى اللّه عليه و آله ).
مؤ لف قدس سره : در بيان سابق معناى اين حديث گذشت كه چگونه ابراهيم بر دين محمد(صلى اللّه عليه و آله ) بوده ، و در اين روايت قبله بودن كعبه هم اعتبار شده ، چونتحويل قبله در مدينه واقع شد، و شهر مكه و خانه كعبه تقريبا در سمت جنوبى مدينهاست و يهود و نصارا قبله بودن كعبه را نپذيرفتند و اين باعث شد كه يهود از طرف مكهبه طرف مغرب كه بيت المقدس نسبت به مدينه در آن طرف است توجه كنند، نصارا هم كههميشه به طرف مشرق نماز مى خواندند، لذا قرآن كريم در آيه : (و كذلك جعلناكم امهوسطا...) مسلمين را امتى وسط و اين دو طائفه را منحرف از حد وسط معرفى نموده است ولفظ آيه شريفه هم اين عنايت را تاءييد نموده و مى فرمايد: ابراهيم يهودى ومتمايل به سوى غرب ، و نصرانى و متمايل به سوى شرق نبود، بلكه حنيف و در حد ميانبود و سخن كوتاه اينكه روايت در صدد بيان عنايت لطيفى است و چيزى بيش از اين نمىخواهد بگويد، (پس كسى گمان نكند كه معناى عبارت (و مسلمانى بر دين محمد (صلىالله عليه و آله ) بود) اين است كه ابراهيمخليل (عليه السلام ) تابع شريعتى بود كه قرنها بعد از او طلوع مى كرده (مترجم)).
و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: معناى (حنيفا) اين استكه ابراهيم خالص و مخلص بود و كمترين شائبه اى از شرك و بت پرستى در او نبود.
و در تفسير مجمع البيان در ذيل آيه : (ان اولى الناس بابراهيم ...) آمده كه امير المؤمنين (عليه السلام ) فرمود: اولاى مردم به انبياء (عليهم السلام ) آن كسى است كهعاقل تر باشد بدانچه ايشان از ناحيه خدا آورده اند، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود وفرمود: در مورد پيامبر اسلام هم اولاى از همه مردم به آن جناب كسى است كه خداى تعالىرا اطاعت كند، هر چند كه قرابتش با آن جناب دور باشد و دشمن محمد كسى است كه خدا رانافرمانى كند، هر چند قرابتش نزديك باشد.
نزديكترين مردم به ابراهيم و پيامبر اسلام (ص )وآل محمد عليهم السلام ، پيروان آنانند
و در تفسير عياشى و كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايتى آمده ، كه فرمود:اولاى مردم و نزديك ترين ايشان به ابراهيم امامان و پيروان ايشانند.
و در تفسير قمى و عياشى از عمر بن يزيد (اذينه ) از آن جناب روايت كرده كه فرمود:(به خدا سوگند شما از آل محمديد)، ابن اذينه از در تعجب پرسيد: فدايت شوم از خودايشانيم ؟ فرمود: و الله از خود ايشانيد، و الله از خود ايشانيد، و الله از خود ايشانيد،آنگاه آن جناب به من چشم دوخت و من به آن جناب چشم دوختم ، پس فرمود: اى عمر خداىتعالى در كتاب عزيزش فرموده : ان اولى الناس ....).
و در تفسير قمى در ذيل آيه : (و قالت طائفه مناهل الكتاب آمنوا...) از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: وقتىرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مدينه وارد شد، رو به بيت المقدس نماز مىخواند، مردم خيلى خوشحال شدند و بعد از آنكه خداى تعالى قبله اش را از بيت المقدس بهسوى كعبه - بيت الحرام - برگردانيد، يهود از اين معنا سخت به خشم آمدند و اينتحويل در وسط نماز ظهر بود، گفتند: محمد نماز صبح را به سوى بيت المقدس - قبله ما- خواند و همه شما يهوديان به اين دستور كه دراول روز بر محمد نازل شده ايمان بياوريد و بدانچه در آخر روزنازل شده كفر بورزيد، و منظورشان از آنچه در آخر روزنازل شده ، همان تحويل قبله از بيت المقدس به سوى كعبه است .
مؤ لف قدس سره : اين روايت بطورى كه ملاحظه مى كنيد جمله : (وجه النهار) را ظرفگرفته براى جمله :
(انزل ) نه براى جمله (آمنوا)، و ما در بيان سابق در اين باره بحث كرديم .
و در تفسير الدرالمنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم از طريق عوفى از ابن عباسروايت كرده اند كه در تفسير آيه : (و قالت طائفه ...) گفته است : كه طائفه اى ازيهود به ديگران سفارش كردند، هر يك از اصحاب محمد را دراول روز ديديد ايمان آوريد، (يعنى اظهار كنيد كه ما مسلمان شده ايم ) و چون آخر روز شدنماز خودتان را بخوانيد، تا شايد مسلمانان پيش خود فكر كنند اينهااهل كتابند و به امور دينى آگاه ترند، لابد در اسلام نقصى ديده اند كه به دين قبلىخود برگشتند و در نتيجه خود آنان هم از دينشان برگردند.
دو روايت از كافى و امالى 
مؤ لف قدس سره : اين روايت را در همان كتاب از سدى و مجاهد نيزنقل كرده .
و در كافى در ذيل آيه : (ان الذين يشترون بعهد الله ... ) از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: در معناى عهد در قرآن كريم اين آيهنازل شده : (ان الذين يشترون بعهد الله و ايمانهم ثمنا قليلا، اولئك لا خلاق لهم فىالاخره و لا يكلمهم الله ، و لا ينظر اليهم يوم القيمه ، و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم )،(آنگاه فرمود:) و (خلاق ) به معناى (نصيب ) است ، پس كسى كه در آخرت نصيبىندارد ديگر با چه سرمايه اى داخل بهشت مى شود؟.
و در امالى شيخ به سند خود از عدى بن عدى از پدرش روايت كرده كه گفت : امرو القيس ومردى از اهالى حضرموت با يكديگر بر سر زمينى منازعه كردند، خدمترسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمدند، حضرت به او فرمود: شاهدى دارى (كه شهادتدهد زمين از آن تو است )، عرضه داشت : نه ، فرمود: در اين صورت به سوگند خصمتحكم مى شود، امرو القيس گفت : به خدا سوگند در اين صورت زمينم از بين مى رود،فرمود: اگر در واقع زمين از آن تو باشد و او با سوگند خود زمين تو را برده باشد، ازكسانى خواهد بود كه خداى تعالى در روز قيامت به او نظر نخواهد كرد و تزكيه اشننموده ، عذابى اليم خواهد داشت ، راوى مى گويد: مرد حضر موتى وقتى اين را شنيدوحشت كرد و زمين را به امرو القيس برگردانيد.
مؤ لف قدس سره : اين روايت بطورى كه ملاحظه مى كنيد دلالتى ندارد بر اينكه آيهمورد بحث در شاءن نامبردگان متنازع در زميننازل شده و از طرق اهل سنت در عده اى از روايات آمده كه آيه شريفه در همين موردنازل شده ، پس بين اين روايت و آن روايات از حيث شاءننزول تعارض است ، در بعضى از آنها آمده كه نزاع بين امرو القيس و مردى از حضر موتشاءن نزول آيه بوده كه در روايت سابق گذشت و در بعضى ديگر آمده نزاع بين اشعثبن قيس و بين مردى از يهود بر سرزمينى بوده ، و در بعضى ديگر آمده درباره مردى ازكفار نازل شده كه در بازار كالاى خود را بر مردم عرضه كرده بود و سوگند مى خوردبه خدا فلان مقدار خريدند و من ندادم و مى خواست به اين وسيله مردى از مسلمانان راگول بزند و آيه در شاءن او نازل شده .
خواننده عزيز در بيان سابق ما توجه فرمود كه گفتيم : ظاهر آيه اين است كه آيهشريفه به منزله تعليل مضمون آيه قبل خودش است و نسبت به آن چنين موقعيتى دارد وبنابراين چاره درست اين است كه اين روايات را اگر ممكن باشدحمل كنيم بر اينكه مفسرين خود آيه را بر مورد داستانهائى تطبيق كرده اند، نه اينكهنازل شدن آيه به آن معناى معهود درباره يكى از اين قصه هانازل شده باشد.
سوره آل عمران ، آيات 80 - 79 


ما كان لبشر ان يوتيه الله الكتاب و الحكم و النبوه ثميقول للناس كونوا عبادا لى من دون الله و لكن كونوا ربانيين بما كنتم تعلمون الكتابو بما كنتم تدرسون (79) و لا يامركم ان تتخذوا الملائكه و النبين اربابا ايامركمبالكفر بعد اذ انتم مسلمون (80)


ترجمه آيات
هيچ بشرى را نسزد كه خداى تعالى كتاب و حكم و نبوتش داده باشد آنگاه به مردمبگويد به جاى خدا مرا بپرستيد و ليكن چنين كسى اين را مى گويد كه اى مردم بخاطراينكه كتاب آسمانى را تعليم مى دهيد و درس مى گيريد ربانى باشيد كه جز خدا بهياد هيچكس ديگر نباشيد. (79)
و او هرگز شما را دستور نمى دهد به اينكه فرشتگان و انبياء را خدايان خود بگيريدمگر ممكن است شما را بعد از آنكه مسلمان شديد به كفر دستور دهد.(80)
بيان آيات
بيان آيه شريفه (ما كان لبشر...) كه متضمن پاكى ساحت مسيح (ع ) از عقايدخرافىنصارا نسبت به او مى باشد
قرار گرفتن اين آيات به دنبال آيات مربوط به داستان عيسى (عليه السلام ) اين معنارا مى رساند كه گوئى اين آيات فصل دوم از احتجاج واستدلال بر پاكى ساحت مسيح از عقائد خرافى است كهاهل كتاب يعنى نصارا نسبت به او دارند و كانه خواسته است بفرمايد: عيسى آنطور كهشما پنداشته ايد نيست ، او نه رب است و نه خودش ربوبيت براى خودقائل شده است ،
دليل اينكه رب نبوده اين است كه او مخلوقى بشرى بود و در شكم مادر رشد كرد و مادرشاو را بزائيد و در گهواره پرورشش داد، چيزى كه هست مخلوقى معمولى چون ساير افرادبشر نبود، بلكه خلقتش مانند خلقت آدم كه نه پدر داشت و نه مادر غير معمولى و ازمجرائى غير مجراى علل طبيعى بود، پس مثل اومثل آدم است ، و اما دليل اينكه براى خود دعوى ربوبيت نكرد اين است كه او پيامبرى بودكه كتاب و حكم و نبوتش داده بودند و پيامبرى كه اين چنين باشد شانشاجل از اين است كه از زى عبوديت و از رسوم رقيت خارج شود، چگونه ممكن است به مردمبگويد: مرا رب خود بگيريد و بندگان من باشيد، نه بندگان خدا؟ و يا چگونه ممكن استاز پيغمبرى از پيامبران مقامى را نفى كند كه خدا آن را در حق وى اثبات كرده باشد، مثلاخداى تعالى براى موسى (عليه السلام ) رسالت را اثبات كرده باشد و عيسى (عليهالسلام ) آن را نفى كند؟ و خلاصه چگونه ممكن است حقى را كه خدا به كسى نداده ، عيسىبدهد و حقى را كه خدا به كسى داده ، عيسى آن را نفى كند؟!


ما كان لبشر ان يوتيه الله الكتاب و الحكم و النبوه ، ثميقول للناس كونوا عبادا لى من دون الله


كلمه (بشر) مترادف كلمه (انسان ) است ، هم بر يك فرد اطلاق مى شود و هم برجمع كثير، پس هم انسان واحد بشر است و هم جماعتى از انسان بشر است .
و در جمله : (ما كان لبشر...) حرف لام (ملكيت ) را مى رساند و به آيه چنين معنا مىدهد: هيچ پيغمبرى مالك و صاحب اختيار چنين چيزى نيست ، يعنى چنين عملى از او حق نيستبلكه باطل است ، نظير (لام ) در آيه : (مايكون لنا ان نتكلم بهذا).
و مجموع جمله : (ان يوتيه الله الكتاب و الحكم و النبوة )، اسم است براى كلمه (كان)، چيزى كه هست علاوه بر اسم بودن براى آن ، توطئه و زمينه چينى براى جمله بعدش(ثم يقول للناس ...) نيز هست و آوردن جمله مورد بحث بعنوان زمينه چينى با اينكه بدونآن نيز معنا صحيح بود، ظاهرا براى اين بوده كه توجيه ديگرى براى معناى جمله : (ماكان لبشر) آورده باشد، چون اگر فرموده بود: (ما كان لبشر انيقول للناس ...) معنايش اين مى شد كه چنين حقى از ناحيه خدا براى او تشريع نشده ،(هر چند ممكن بود تشريع و تجويز بشود
و هر چند ممكن است يك پيغمبر از در فسق و طغيان چنين سخنى بگويد) و با آوردن جمله موردبحث اين معنا را به كلام داد كه وقتى خداى تعالى به پيامبرى علم وفقه داد و از حقايقآگاهش نمود، با تربيت ربانى خود بارش آورد، ديگر او را وا نمى گذارد كه از طورعبوديت خارج گردد و به او اجازه نمى دهد در آنچه حق تصرف ندارد، تصرف كند،همچنانكه در آيه زير گوشه اى از تربيت خود نسبت به عيسى (عليه السلام ) را حكايتنموده ، مى فرمايد: (و اذ قال الله يا عيسى ء انت قلت للناس اتخذونى و امى الهين مندون الله ؟ قال : سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحق ).
از اينجا يك نكته در جمله : (ان يوتيه الله ...) روشن مى شود و آن اين است كه مىتوانست بفرمايد: (ما كان لبشر ان يوتيه الله الكتاب و الحكم و النبوه انيقول ...)، (يعنى نمى رسد هيچ بشرى را كه خدا به او كتاب و حكم و نبوت داده ،بگويد...،) اينطور نفرمود، بلكه با صيغه مضارع آورد و فرمود: (ان يوتيه ...) واين بدان جهت بود كه اگر به ماضى تعبير آورده بود معناىاصل تشريع را مى رساند و خلاصه مى فهمانيد خدا چنين پيغمبرى مبعوث نكرده و يا چنيناجازه اى به هيچ پيغمبرى نداده ، هر چند كه ممكن بوده بدهد، به خلاف تعبيرى كه آوردهكه مى فهماندچنين چيزى ممكن نيست ، به اين معنا كه تربيت ربانى و هدايت الهيه امكانندارد كه از هدفش تخلف كند و نقض غرض را نتيجه دهد، همچنانكه در جاى ديگر فرمود:(اولئك الذين آتيناهم الكتاب و الحكم و النبوة فان يكفر بها هولاء، فقد وكلنا بها قوماليسوا بها بكافرين ).
حاصل معناى آيه (و ما كان ليشر...) 
پس حاصل معناى آيه اين شد كه هيچ بشرى نمى تواند بين نعمت الهى نبوت و دعوت مردمبه پرستش خود جمع كند و چنين چيزى ممكن نيست كه خداى تعالى به او كتاب و حكم ونبوت بدهد و آنگاه او به مردم بگويد: بندگان من باشيد نه بندگان خدا، پس آيهشريفه به حسب سياق از جهتى شبيه است به آيه : (لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله، و لا الملائكه المقربون ... و اما الذين است نكفوا و است كبروا فيعذبهم عذابا اليما و لايجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا.
چون از اين آيه نيز استفاده مى شود كه شاءن و مقام مسيح و همچنين ملائكه مقرب خدااجل و ارفع از آن است كه از بندگى خدا است نكاف بورزند و در نتيجه مستوجب عذاب اليمخدا گردند، و حاشا بر خداى عزوجل كه انبياى گرام و ملائكه مقرب خود را عذاب دهد.
در اينجا ممكن است خواننده محترم بگويد: در آيه مورد بحث كلمه (ثم ) آمده و اين كلمهبعديت را مى رساند و به آيه چنين معنائى مى دهد كه : (هيچ بشرى كه خدا به او كتابو حكم و نبوت داده ، نمى تواند بعد از رسيدن به اين موهبت ها چنين و چنان كند) و اين بابيان شما نمى سازد كه گفتيد: (هيچ بشرى كه خدا اين موهبت ها را به او داده نمى رسدكه در همان حال چنين و چنان كند).
جواب اين است كه ما گفتيم جمع بين نبوت و اين دعوتباطل از آيه استفاده مى شود ولى سخنى از زمان به ميان نياورديم ، پس ‍ چنين جمعى ممكننيست ، چه اينكه زمان هر دو يكى باشد و چه اينكه يكى بعد از ديگر و مترتب بر آنباشد، چون كسى كه به فرض محال بعد از گرفتن آن موهبت ها مردم را به عبادت خوددعوت كند، بين اين دو جمع كرده است .
معناى (عبادا لى ) و فرق بين عبد و عبيد 
و در جمله : (كونوا عبادا لى من دون اللّه ) كلمه (عباد) مانند كلمه (عبيد) جمع كلمه(عبد) است با اين تفاوت كه (عباد) بيشتر در مورد بندگى خدا و (عبيد) بيشتردر مورد بردگى انسان ها استعمال مى شود و غالبا گفته نمى شود عباد فلان شخص ،بلكه گفته مى شود: عبيد او.
پس اينكه فرمود: (عبادا لى - عبادى براى من كه مسيح ابن مريم هستم ) با اين گفتار مامنافات ندارد، چون كلمه (لى ) در اينجا قيدى است قهرى ، براى اينكه بفهماند خداىسبحان از عبادت تنها آن عبادتى را قبول مى كند كه خالص براى او انجام شود، همچنانكهفرمود: (الا لله الدين الخالص و الذين اتخذوا من دونه اولياء ما نعبدهم الا ليقربوناالى اللّه زلفى ، ان اللّه يحكم بينهم فيما هم فيه يختلفون ، ان اللّه لا يهدى من هوكاذب كفار)، كه ملاحظه مى كنيد عبادت هركسى را كه با عبادت خدا غير خدا را عبادت مىكنند رد نموده هر چند كه عبادتش به منظور تقرب وتوسل و شفاعت باشد.
علاوه بر اينكه بطور كلى عبادت تصور ندارد مگر در صورتى كه عابد استقلالىبراى معبود خود معتقد باشد، حتى در صورت اشتراك هم براى هر دو شريك در سهمخودشان استقلال قائل باشد و خداى سبحان معبودى است كه داراى ربوبيت مطلقه است وربوبيت مطلقه او تصور ندارد مگر در صورتى كه او را عبادت كنند ومستقل در هر چيز بدانند و استقلال را از هر چيز ديگر نفى كنند، پس در عبادت غير خدا (هرچند با عبادت خدا باشد، در سهم غير خدا) تنها غير خدا عبادت شده است و خداى تعالى درآن سهم شركت ندارد.


و لكن كونوا ربانيين بما كنتم تعلمون الكتاب و بما كنتم تدرسون


كلمه : (ربانى ) كه جمعش (ربانيين ) است ، منسوب به رب است (مانند كلمه همدانىكه منسوب به همدان را معنا مى دهد) و براى منسوب نمودن كسى به رب بايد گفته مىشد: فلانى ربى است ، نه (ربانى )، ليكن الف نون را به منظور بزرگ جلوه دادهاين انتساب اضافه نمودند، همچنانكه وقتى بخواهند شخصى را به ريش نسبت دهند درفارسى مى گويند: فلانى ريشو است و در عربى گفته مى شد: فلانى (لحيى )است ، ليكن براى فهماندن اينكه ريش او زياد است مى گويند: فلانى لحيانى است و ازاين قبيل كلمات ديگر نيز هست ، پس معناى كلمه (ربانى ) كسى است كه اختصاص وارتباطش با رب شديد و اشتغالش به عبادت او بسيار است و حرف (با) در جمله(بما كنتم ) سببيت را مى رساند و كلمه (ما) مصدريه است و چيزى از مادهقول در تقدير است و تقدير كلام چنين است : (و لكنيقول كونوا ربانيين بسبب تعليمكم الكتاب للناس و دراستكم اياه فيما بينكم )، وملاحظه كرديد (ما)ى مصدريه ، فعل (تعلمون ) را به تعليم وفعل (تدرسون ) را به دراست مبدل كرد و آيه چنين معنا داد: (و ليكن پيامبر به مردممى گويد: شما بايد به خاطر تعليمى كه از كتاب به ديگران مى دهيد و به خاطردراستى كه خود در بين خودتان از كتاب داريد، بيشتر از سايرين به خدا نزديك شويد وبيشتر عبادتش كنيد).
(در اينجا لازم است تذكر داده شود كه اگر در آيه شريفه هم تعليم را آورد و هم تدريسرا، براى اين بود كه مخاطب انبيا در اين سخن گروندگان دستاول است كه كتاب خدا را از پيامبر درس مى گرفتند و به دست دومى ها تعليم مى دادند(مترجم )) و دراست از نظر معنا اخص از تعلم است ، چون اگر چه هر دو به معناى آموختناست ، ولى دراست غالبا در جائى بكار مى رود كه انسان از روى كتاب درسى را بگيرد وبخواند تا بياموزد.
معناى ماده (درس ) و مراد از آن در (بما كنتم تدرسون ) 
راغب در مفردات مى گويد فعل ماضى (درس الدار) به معناى اين است كه اثرى ازفلان خانه باقى مانده است و معلوم است كه اين سخن در جائى گفته مى شود كه خودخانه از بين رفته باشد و به همين جهت است كه ماده(دال - راء، سين ) را هم به ملازمه معنايش يعنى از بين رفتن تفسير كرده اند و هم بهخود آن ، هم گفته اند: (درس الدار، خانه از بين رفت ) و هم گفته اند: (درس ‍ الكتاب، يعنى فلانى اثرى كه از كتاب در ذهنش باقى مانده ، حفظ كرد) و (درست العلم )يعنى من اثرى كه از علم در ذهنم مانده بود حفظ كردم و چون حفظ كردن از راه مداومت درقرائت دست مى دهد، به اين مناسبت مداومت در قرائت را هم حفظ ناميدند، (وقتى كسى را ببينندكه پى در پى يك صفحه را مى خواند، مى گويند:دارد از بر مى كند) و در قرآن آمده :(و درسوا ما فيه )، (گويا منظور راغب اين است كه در اين جمله ماده درس به معناى محوو از بين بردن است ) و در آيه (بما كنتم تدرسون ) به معناى حفظ كردن و در آيه :(و ما آتيناهم من كتب يدرسونها) به معناى درس گرفتن است ، وحاصل كلام اين است كه بشرى كه چنين مقامى دارد (هرگز شما را دعوت نمى كند بهاينكه او را بپرستيد)، بلكه تنها شما را مى خواند به اينكه متصف به ايمان و يقينشويد، يقين به اصول معارف الهيه اى كه از كتاب خدا مى آموزيد و به يكديگر درس مىگوئيد و نيز متصف شويد به ملكات و اخلاق فاضله اى كه كتاب خدامشتمل بر آن است و نيز دعوت مى كند به اينكهاعمال خود را صالح كنيد، و نيز مى خواند تا مردم را به اين امور يعنى اصلاح عقائد واخلاق و اعمال بخوانيد تا به اين وسيله از عالم ماده منقطع و به عالم بالا و پروردگارخود متصف شويد و در نتيجه علمائى ربانى شويد.
و چون جمله : (بما كنتم ) مشتمل بر فعل ماضى است (و مى فرمايد شما در سابق چنين وچنان بوديد) و اصولا فعل ماضى دلالت بر تحقق در سابق دارد، لذا مى توان گفت آيهشريفه لحن تعريض به نصارا دارد كه بعضى از ايشان مى گفتند خود عيسى خبر دادهكه پسر خدا است و بعضى ديگر پسرى عيسى براى خدا را به كلمه خدا تفسير كرده اندو منشا پيدايش اين سخن كفرآميز اين بوده بنىاسرائيل تنها قومى بودند كه كتابى آسمانى در دست داشتند و با تعليم و تعلم دستبه دست مى دادند و همين باعث پيدايش اختلاف در بينشان شد (و به طورى كه قرآن كريمفرمود) خداى تعالى عيسى را مبعوث نكرد، مگر براى همين كه بعضى از موارد اختلافآنان را بيان كند و نيز بعضى از چيرهائى كه بر آنان حرام شده بودحلال كند و سخن كوتاه اينكه دعوتشان كند به اينكه به وظائف واجب در باب تعليم وتعلم قيام نمايند و خلاصه اش اين است كه در تعليم و تعلم كتاب خداى سبحان ، ربانىشوند.
و آيه مورد بحث هر چند كه مى تواند به وجهى با پيامبر اسلام تطبيق شود، چون آنجناب هم با اهل كتاب سر و كار داشته ، و اهل كتاب در زمان آن حضرت هم كتاب آسمانى خودرا تعليم و تعلم مى كردند و ليكن انطباقش با عيسى (عليه السلام ) بيشتر است ، چونآن جناب قبل از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بوده و سبقت زمانى داشته و رسالتشهم جهانى نبوده بلكه خاص بنى اسرائيل بوده ، به خلافرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كه پيامبرى جهانى است و همه جهان در زمان آن جنابتعليم و تعلم تورات نداشتند و اما ساير پيامبران اولوا العزم چون نوح و ابراهيم وموسى (عليهماالسلام ) نمى توانند مورد نظر آيه باشند، براى اينكه هيچيك از ايشانبر مردمى صاحب كتاب و مشغول تعليم و تعلم آن مبعوث نشده بودند.


و لا يامركم ان تتخذوا الملائكه و النبيين اربابا


اين جمله عطف است بر جمله (يقول ) البته اين بنا به قرائت مشهور است كهفعل مضارع (يامر) را با نصب خوانده ، چون جمله :(يقول ) نيز منصوب است ، مى فرمايد: (هيچ بشرى ممكن نيست از ناحيه ما كتاب و حكمو نبوت داده شود، آن وقت به مردم بگويد... و يا شما را امر كند به اينكه ملائكه و انبياءرا خدايان خود بگيريد)، معلوم مى شود كسانى بوده اند كه بعضى از انبياء را معبودگرفته و بعضى ديگر ملائكه را معبود گرفته بوده اند و همينطور هم بوده ، چونمجوس كه ملائكه را تعظيم نموده ، براى آنان خضوع مى كردند و در عينحال به يهوديت هم گرايش داشته ، عقائدى و دستور العملهائى داشتند متوسط بين يهوديتو مجوسيت ، و اين مسلك خود را به دعوت دينى مستند مى كردند و عرب جاهليت هم ملائكه رادختران خدا مى دانستند و در عين حال ادعا مى كردند كه بر دين ابراهيم (عليه السلام )هستند، اين درباره ملائكه پرستى ، و اما پيغمبرپرستى مثالش يهوديت است كه بنا بهحكايت قرآن كريم ، عزيز را پسر خدا مى دانستند با اينكه موسى (عليه السلام ) چنينچيزى را براى آنان تجويز نكرده بود، تورات هم بجز توحيد رب دعوتى نداشت ، واگر موسى (عليه السلام ) آن را تجويز كرده بود، قطعا مى بايست تورات هم به آنامر كرده باشد و حاشا از آن جناب كه چنين شرك روشنى را تجويز كرده باشد.
سياق دو آيه مورد بحث ، يعنى آيه : (ثم يقول للناس ...) و آيه : (و لا يامركم...)، از دو جهت اختلاف دارد، يكى از اين جهت كه در آيهاول مامورين همه مردمند، چون فرموده : (ثم يقول للناس ) و در دومى مخاطبين به خودآيه اند، (و لا يامركم ...) و اختلاف دوم از اين جهت است كه در آيهاول به عبوديت امر كند و در دومى به اتخاذ ارباب دستور مى دهد.
علت دو اختلافى كه در سياق دو آيه وجود دارد 
حال بايد ديد علت اين دو اختلاف چيست ؟ اما تفاوتاول علتش اين است كه هر دو تعبير يعنى تعبير (كونوا عبادا لى ) و تعبير (يامركم...) هر دو اگر به كسى تعلق بگيرد، قطعا بهاهل كتاب و به عرب موجود در ايام نزول اين دو آيه تعلق مى گيرد، چيزى كه هست از آنجاكه در آيه اولى تعبير (بگويد) آمده و گفتن بر رودرروئى دلالت دارد و موجودين درايام نزول رو در روى عيسى (عليه السلام ) و هيچ پيغمبرى ديگر نبودند، لذا نفرمود:(به شما بگويد)، بلكه فرمود: (به مردم بگويد) به خلاف تعبير (و لايامركم ) در آيه دوم كه امر كردن مستلزم رو در رو بودن نيست ، با غيبت هم مى سازد،چون امرى كه از ناحيه پيغمبرى به نياكان آن امت تعلق گرفته باشد به اخلاف هم درصورتى كه با نياكان يك قوم و يك امت باشند تعلق مى گيرد و اماقول هر جا استعمال شود اين معنا به ذهن مى دود كه شخصى گوينده بوده و شخصى و يااشخاصى ديگر شنونده او بوده اند، و اين مستلزم مشافهه و رودرروئى و حضور شنوندهدر صدارس گوينده است ، مگر آنكه در موردى از مواردستعمال ، منظور از (قول ) صرف فهماندن باشد.
و بنابراين اصل در سياق هر دو آيه اين است كه شنونده حاضر فرض شود و خطاببطور جمع صورت گيرد، همچنانكه در آيه دوم به همين صورت آورده و فرموده : (و لايامركم ...) و اگر در آيه اول اين سياق رعايت نشده به خاطر علتى بوده كه ذكر شد.
و اما اختلاف دوم ، علتش اين است كه سياق كلام سياق تعريض به نصارا است كه عيسى رامى پرستند و صريحا او را اله خود مى خوانند و اين اعتقاد خود را به دعوت مسيح نسبت مىدهند، پس به همين خاطر نصارا نسبتى با مسيح دارند و آن اين است كه (بهقول ايشان ) آن جناب فرموده بود: (كونوا عبادا لى )، به خلاف ملائكه و انبيا راارباب گرفتن ، كه اين عمل به آن معنائى كه در غير عيسى براى شرك كرده اند مخالفتو ضديت صريح با الوهيت خداى تعالى ندارد، چون اولا در منطق مشركين خداى تعالى نيزداراى الوهيت براى معبودهاى زير دست خود هست و ثانيا مشركين شركاى خود را اله نخواندهاند بلكه رب و مدبر دانسته اند، چيزى كه هست لازمه ربوبيت الوهيت نيز هست .


ايامركم بالكفر بعد اذ انتم مسلمون


ظاهر كلام اين است كه خطاب در آن متعلق به همه گروندگان به انبيا است ، چوناهل كتاب و آنهائى كه خود را منتسب به انبياء مى دانند، نظير عرب جاهليت كه خود را حنفاءمى دانستند و عقائد خود را به ابراهيم خليل (عليه السلام ) منسوب مى كردند.
و گفتار در آيه بر اساس فرض و تقدير است و معنايش اين است كه به فرضى كهشما چنين بشرى را كه كتاب و حكم و نبوت داده شده اجابت كنيد، تسليم خدا شده ايد و بهزيور اسلام آراست ه و به رنگ اسلام درآمده ايد، ديگر چگونه ممكن است او شما را به كفردعوت كند و گمراهتان سازد؟ (و به فرضى كه او بخواهد از راهى كه خدا شما را بهسوى آن راه و به اذن خود هدايت كرده منحرف سازد، شما زير بار نخواهيد رفت ، براىاينكه فرض كرديم كه شما معتقد به اسلام و آراست ه به زيور آن شده ايد).
از اينجا روشن مى شود كه مراد از اسلام در جمله (اذ انتم مسلمون ) دين توحيد است كههمان دين خدا از نظر همه انبيا است ، همچنانكه آيات مورد بحث نيز به چنين معنائى از اسلاممحفوف است ، مثلا آيه (19) همين سوره قبل از آيات مورد بحث مى گويد: (ان الدين عنداللّه الاسلام ) و در آيه (85) همين سوره كه بعد از آيات مورد بحث است مى فرمايد:(افغير دين اللّه يبغون ... و من يبتغ غير الاسلام دينا فلنيقبل منه و هو فى الاخره من الخاسرين ).
بعضى از مفسرين گفته اند كه : مراد از آيه : (ما كان لبشر ان يوتيه اللّه ) تا آخردو آيه ) رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است و اساس ‍ اين گفته خود را رواياتىقرار داده اند كه در شاءن نزول آيه وارد شده وحاصل آن روايات اين است كه ابو رافع قرظى و مردى از نصاراى نجران بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عرضه داشتند: اى محمد آيا مى خواهى تو را بپرستيم؟ در پاسخشان اين آيات نازل شد و در آخر آن دو با جمله (بعد اذ انتم مسلمون ) مطلبرا تاءييد كرد، چون اسلام همان دينى است كه محمدرسول اللّه آورده است .
ليكن اين سخن درست نيست ، زيرا بين اسلام اصطلاحى قرآن كه عبارت است از دينتوحيدى كه همه انبيا به آن مبعوث شده اند و بين اسلام اصطلاحى در بين مسلمانان بعداز عصر نزول قرآن خلط كرده ، چون مى گويد: (اسلام همان دينى است كه محمدرسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) و ما در سابق در اين باره بحث كرديم ).
خاتمه :
چند بحث پيرامون اين آيات
1 - داستان عيسى و مادرش (عليهماالسلام ) در قرآن چگونه است 
مادر مسيح نامش مريم دختران عمران بود، مادر مريم به وى حامله شد و نذر كرد فرزند درشكم خود را، بعد از زائيدن محرر كند يعنى خادم مسجد كند، و او در حالى اين نذر را مىكرد كه مى پنداشت فرزندش پسر خواهد بود ولى وقتى او را زائيد و فهميد كه او دختراست ، اندوهناك شد و حسرت خورد و نامش را مريم يعنى خادمه نهاد، پدر مريمقبل از ولادت او از دنيا رفته بود، بناچار خود او دخترش را در آغوش گرفته به مسجدآورد و او را به كاهنان مسجد كه يكى از آنان زكريا بودتحويل داد، كاهنان درباره كفالت مريم با هم مشاجره كردند و در آخر به اين معنا رضايتدادند كه در اين باره قرعه بيندازند و چون قرعه انداختند زكريا برنده شد و او عهده دارتكفل مريم گشت تا وقتى كه مريم به حد بلوغ رسيد، در آن اوان ، زكريا حجابى بينمريم و كاهنان برقرار نمود و مريم در داخل آن حجابمشغول عبادت بود و احدى بجز زكريا بر او در نمى آمد و هر وقت زكريا بر او در مى آمدو داخل محراب او مى شد، رزقى نزد او مى يافت ، روزى از مريم پرسيد: اين رزق از كجانزد تو مى آيد: گفت : از نزد خدا و خدا به هركس بخواهد بدون حساب روزى مى دهد ومريم (عليهاالسلام ) صديقه و به عصمت خدا معصوم بود، طاهره بود، اصطفاء شده بود،محدث و مرتبط با ملائكه بود. ملكى از ملائكه به او گفت كه خدا تو را اصطفاء وتطهير كرده ، مريم از قانتين بود و يكى از آيات خدا براى همه عالميان بود. اينهاصفاتى است براى مريم كه آيات زير بيانگر آن است .
بعد از آنكه مريم به حد بلوغ رسيد و در حجاب (محراب ) قرار گرفت ، خداى تعالىروح را (كه يكى از فرشتگان بزرگ خدا است ) نزد او فرستاد و روح بهشكل بشرى تمام عيار در برابر مريم مجسم شد و به او گفت كه فرستاده اى است از نزدمعبودش ، و پروردگارش وى را فرستاده تا به اذن او پسرى به وى بدهد، پسرىبدون پدر، و او را بشارت داد به اينكه به زودى از پسرش ‍ معجزات عجيبى ظهور مىكند و نيز خبر داد كه خداى تعالى به زودى او را به روح القدس تاءييد نموده ، كتاب وحكمت و تورات و انجيلش مى آموزد و به عنوان رسولى به سوى بنىاسرائيل گسيلش مى دارد، رسولى داراى آيات بينات ، و نيز به مريم از شاءن پسرش وسرگذشت او خبر داد، آنگاه در مريم بدميد و او را حامله كرد، آنطور كه يك نفر زن بهفرزند خود حامله مى شود، اين مطالب از آيات زير استفاده مى شود:(آل عمران ، آيه 35 - 44).
آنگاه مريم به مكانى دور منتقل شد و در آنجا درد زائيدنش گرفت و درد زائيدن او را بهطرف تنه نخله اى كشانيد و با خود مى گفت : اى كاشقبل از اين مرده و از خاطره ها فراموش شده بودم ، من همه چيز را و همه چيز مرا از ياد مىبرد، در اين هنگام از طرف پائين وى ندايش داد: غم مخور كه پروردگارت پائين پايتنهر آبى قرار داده ، تنه درخت را تكان بده تا پى در پى خرماى نورس از بالا بريزد،از آن خرما بخور و از آن آب بنوش و از فرزندى چون من خرسند باش ، اگر از آدميانكسى را ديدى كه حتما خواهى ديد، بگو من براى رحمان روزه گرفته ام و به همين جهتامروز با هيچ انسان سخن نمى گويم ، مريم چون اين را شنيد از آنجا كه فرزند خود رازائيده بود به طرف مردم آمد در حالى كه فرزندش را در آغوش داشت و به طورى كه ازآيات كريمه قرآن بر مى آيد حامله شدنش و وضع حملش و سخن گفتن او و ساير شؤ ونوجودش از سنخ همين عناوين در ساير افراد انسان ها بوده .
مردم و همشهريان مريم وقتى او را به اين حال ديدند، شروع كردند از هر سو به وىطعنه زدن و سرزنش نمودند چون ديدند دخترى شوهر نرفته بچه دار شده است ، گفتند:اى مريم چه عمل شگفت آورى كردى !، اى خواهر هارون نه پدرت بد مردى بود و نه مادرتزناكار، مريم اشاره كرد به كودكش كه با او سخن بگوئيد، مردم گفتند: ما چگونه باكسى سخن گوئيم كه كودكى در گهواره است ، در اينجا عيسى به سخن درآمد و گفت : منبنده خدا هستم ، خداى تعالى به من كتاب داد و مرا پيامبرى از پيامبران كرد و هر جا كهباشم با بركتم كرد و مرا به نماز و زكات سفارش كرد، مادام كه زنده باشم بر احسانبه مادرم سفارش فرمود و مرا نه جبار كرد و نه شقى ، و سلام بر من روزى كه به دنياآمدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه زنده بر مى خيزم .
كلام حضرت عيسى در كودكى نسبت به برنانه نبوتشبراعتاستهلال بود
پس اين كلام كه عيسى در كودكى اداء كرد، به اصطلاح علمى ، نسبت به برنامه كارنبوتش براعت است هلال بوده (براعت استهلال به اين معنا است كه نويسنده كتاب در حمد وثناى اول كتابش كلماتى بگنجاند كه در عين اينكه حمد و ثناى خدا است اشاره اى هم باشدبه اينكه در اين كتاب پيرامون چه مسائلى بحث مى شود)، عيسى (عليه السلام ) هم بااين كلمات خود فهماند كه به زودى عليه ظلم و طغيان ، قيام نموده و شريعت موسى (عليهالسلام ) را زنده و استوار مى سازد و آنچه از معارف آن شريعت مندرس و كهنه گشتهتجديد مى كند و آنچه از آياتش كه مردم درباره اش اختلاف دارند بيان و روشن مى سازد.
عيسى (عليه السلام ) نشو و نما كرد تا به سن جوانى رسيد و با مادرش مانند سايرانسان ها طبق عادت جارى در زندگى بشرى مى خوردند و مى نوشيدند و در آن دو مادام كهزندگى مى كردند تمامى عوارض وجود كه در ديگران هست وجود داشت .
عيسى (عليه السلام ) در اين اوان به رسالت به سوى بنىاسرائيل گسيل شد و ماءمور شد تا ايشان را به سوى دين توحيد بخواند، و ابلاغ كندكه من آمده ام به سوى شما و با معجره اى از ناحيه پروردگارتان آمده ام و آن اين است كهبراى شما (و پيش رويتان ) از گل چيزى بهشكل مرغ مى سازم و سپس در آن مى دمم ، به اذن خدا مرغ زنده اى مى شود و من كور مادرزادو برصى غير قابل علاج را شفا مى دهم و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم و بدانچهمى خوريد و بدانچه در خانه هايتان ذخيره مى كنيد خبر مى دهم ، كه در اين براى شماآيتى است بر اينكه خدا رب من و رب شما است و بايد او را بپرستيد.
حضرت عيسى (ع ) و شريعت تازه او 
عيسى (عليه السلام ) مردم را به شريعت جديد خود كه همان تصديق شريعت موسى (عليهالسلام ) است دعوت مى كرد، چيزى كه هست بعضى از احكام موسى را نسخ نمود و آن حرمتپاره اى از چيزها است كه در تورات به منظور گوشمالى و سختگيرى بر يهود حرامشده بود و بارها مى فرمود: من با حكمت به سوى شماگسيل شده ام ، تا برايتان بيان كنم آنچه را كه مورد اختلاف شما است و نيز مى فرمود:اى بنى اسرائيل من فرستاده خدا به سوى شمايم ، در حالى كه تورات را كه كتابآسمانى قبل از من بوده تصديق دارم و در حالى كه بشارت مى دهم به رسولى كه بعد ازمن مى آيد و نامش احمد است .
عيسى (عليه السلام ) به وعده هائى كه داده بود كه فلان و فلان معجزه را آورده ام وفاكرد، هم مرغ خلق كرد و هم مردگان را زنده كرد و هم كور مادرزاد و برصى را شفا داد وهم به اذن خدا از غيب خبر داد.
عيسى (عليه السلام ) همچنان بنى اسرائيل رابه توحيد خدا و شريعت جديد دعوت كرد تاوقتى كه از ايمان آوردنشان مايوس شد، و وقتى طغيان و عناد مردم را ديد و استكبار كاهنانو احبار يهود از پذيرفتن دعوتش را مشاهده كرد، از ميان عده كمى كه به وى ايمان آوردهبودند چند نفر حوارى انتخاب كرد تا او را در راه خدا يارى كنند.
تالميزان ج : 3 ص : 444
از سوى ديگر يهود بر آن جناب شوريد و تصميم گرفت او را بهقتل برساند، ولى خداى تعالى او را از دست يهود نجات داد و به سوى خود بالا برد ومساءله عيسى (عليه السلام ) براى يهود مشتبه شد، بعضىخيال كردند كه او را كشتند، بعضى ديگر پنداشتند كه به دارش آويختند، خداى تعالىفرمود: نه آن بود و نه اين ، بلكه امر بر آنان مشتبه شد، اين بود تمامى آنچه قرآنكريم در داستان عيسى و مادرش فرموده است .
2- شخصيت عيسى (عليه السلام ) و مقامش در درگاه خدا 
عيسى (عليه السلام ) بنده خدا - پيامبر خدا - ورسول به سوى بنى اسرائيل و يكى از پيامبران اولى العزم و صاحب شريعت بوده وكتابى به نام انجيل داشت ، خداى تعالى نام او را مسيح عيسى نهاد و (كلمة اللّه ) و(روحى از خدا) خواند، و داراى مقام امامت و از گواهاناعمال ، و بشارت دهندگان به آمدن پيامبر اسلام بود، وجيه و آبرومند در دنيا و آخرت واز مقربين بود. از اصطفاء شدگان ، و از اجتباء شدگان و از صالحان بود، مبارك بود هرجا كه باشد، زكى و مهذب بود، آيتى بود براى مردم و رحمتى از خدا بود و احسانگرىبه مادرش ، و از زمره كسانى بود كه خداى تعالى به ايشان سلام كرد و از كسانى بودكه خدا كتاب و حكمتش آموخت .
اينها كه گفته شد بيست و دو خصيصه از مقامات ولايت بود و تمامى اوصافى كه خداىتعالى اين پيامبر بزرگوارش را بدان ستوده و رفعت قدر داده ، در آن خلاصه مى شود واين بيست و دو صفت دو قسم است : بعضى از آنها اكتسابى است ، مانند رسيدن به مقامبندگى و مقام قرب و صلاح و بعضى ها موهبتى و اختصاصى است كه ما هر يك از اينصفات را در موضع مناسبش در اين كتاب به مقدارى كه فهممان يارى مى كرد شرح داديمو خواننده مى تواند به مظان آن مراجعه نمايد.
3 - عيسى چه مى گفت ؟ و درباره اش چه مى گفتند؟ 
قرآن كريم خاطرنشان ساخته كه عيسى عبدى بودرسول ، و اينكه هيچ چيزى جز اين ادعا نمى كرد و آنچه به وى نسبت مى دادند خود اوادعايش را نكرده و با مردم جز به رسالت خدا سخنى نگفته ، همچنانكه قرآن اين معنا را درآيه زير صراحتا از آن جناب نقل كرده مى فرمايد:
(و اذ قال اللّه يا عيسى ابن مريم ءانت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون اللّه ؟قال سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحق ، ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما فىنفسى و لا اعلم ما فى نفسك ، انك انت علام الغيوب ، ما قلت لهم الا ما امرتنى به : ان اعبدوااللّه ربى و ربكم ، و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم وانت على كل شى ء شهيد، ان تعذبهم فانهم عبادك و ان تغفر لهم فانك انت العزيز الحكيم، قال اللّه هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم .
و اين كلام عجيب كه مشتمل بر عصاره اى از عبوديت و متضمن جامع ترين نكات ادب و حيرتآورترين آن است ،
كشف مى كند از اينكه نسبت به موقعيت خود در برابر ربوبيت پروردگارش و در برابرمردم و اعمال آنان چه ديدى داشته ، مى فرمايد: عيسى (عليه السلام ) خود را نسبت بهپروردگارش تنها يك بنده مى دانسته كه جز امتثال كارى ندارد و جز به امر مولايشچيزى اراده نمى كند و جز به امر او عملى انجام نمى دهد و خداى تعالى هم جز اين دستورىبه وى نداده كه مردم را به عبادت او به تنهائى دعوت كند، او نيز به مردم جز اين رانگفت كه اى مردم اللّه را كه پروردگار من و پروردگار شما است بپرستيد.
و از ناحيه مردم هم جز اين مسئوليتى نداشته كه رفتار آنان را زير نظر گرفته ، درباره آن تحمل شهادت كند و بس ، و اما اينكه خدا در روزى كه مردم به سويش برمىگردند با ايشان و در ايشان چه حكمى مى كند، هيچ ارتباطى با آن جناب ندارد، چهبيامرزد و چه عذاب كند. ممكن است كسى بگويد: شما در بحث شفاعتى كه قبلا در اينتفسير داشتيد يكى از شفيعان روز جزاء را عيسى نام برديد و گفتيد كه شفاعتشپذيرفته هم مى شود و در اينجا مى گوئيد آن جناب هيچ كاره است ؟.
اعتقاد خرافى به تفديه عيسى عليه السلام (فدا شدن براى رهايى گناهكاران )بااعتقاد به اينكه آن حضرت از شفيعان روز جزا است فرق دارد
در پاسخ مى گوئيم بله ، باز هم مى گوئيم او از شفيعان روز جزا است ، براى اينكه ازشاهدان بحق است و آيه شريفه : (و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه الا من شهدبالحق و هم يعلمون ) بر شفاعت شاهدان به حق كه عالم هستند دلالت دارد، پس به حكماين آيه عيسى از شفيعان روز جزاء است ، براى اينكه در آيه : (و يوم القيمه يكونعليهم شهيدا) آن جناب را شاهد خوانده و در آيه : (و اذ علمتك الكتاب و الحكمة والتوراية و الانجيل )، او را عالم به توحيد دانسته (چون توحيد هم يكى از معارفى استكه كتاب و حكمت و تورات و انجيل بر آن ناطقند).
پس اگر در بحث شفاعت گفتيم عيسى (عليه السلام ) نيز از شفيعان است در اينجا منكرشنشديم ، ليكن شفاعت كردن آن جناب مساءله اى است و اعتقاد مسيحيان به مساءله فديه دادنمساءله اى ديگر، آنچه را كه در اين مقام در صدد بيانش هستيم اين است كه مى خواهيمبگوئيم قرآن كريم تفديه را براى عيسى ثابت نكرده و چنين قدرت و اختيارى به آنجناب نداده است و تفديه اى كه مسيحيان بدان معتقدند، اين است كه عيسى (عليه السلام )(با اينكه خداى پسر بود و داراى قدرت خدائى بود و مى توانست دشمنان خود را در يكچشم بر هم زدن نابود كند)،
ليكن براى اينكه كيفرى را كه گنهكاران در قيامت دارندباطل سازد، خود را فداى گنهكاران نمود و حاضر شد به اين منظور به بالاى داربرود!!.
قرآن اين معنا را براى آن جناب نه تنها اثبات نكرده ، بلكه آيه اى كه از نظر خوانندهگذشت آن را نفى نموده ، عقل هم نمى تواند آن را بپذيرد، زيرا اين معنا مستلزم آن است كهقدرت و سلطنت مطلقه الهى با عمل عيسى باطل شود كه ان شاء اللّه بيانش مى آيد.
و اما شفاعت ، در آيه شريفه هيچ تعرضى به آن نشده و از اين جهت ساكت است ، نه اثباتكرده و نه نفى نموده ، چون اگر آيه شريفه در مقام اثبات شفاعت بود (گو اينكه مقامآيه مقام اظهار ذلت است نه اختياردارى ) جا داشت بفرمايد: (و ان تغفر لهم فانك انتالغفور الرحيم )، و اگر در صدد نفى شفاعت بود و مى خواست بفرمايد عيسى از شفيعانروز جزا نيست ديگر جا نداشت مساءله شهادت براعمال مردم را به ميان بياورد، آنچه در اينجا گفته شداجمال مطالبى است كه ان شاء اللّه در تفسير سوره مائده درذيل آيات مذكور خواهد آمد.
آيات شريفه اى كه عقايد باطل مسيحيان درباره مسيح (ع ) را بيان مى كنند 
و اما آنچه مردم درباره عيسى (عليه السلام ) گفته اند؟ هر چند مردم بعد از آن جناب بهمذاهب مختلف و مسلك هاى گوناگونى - كه چه بسا از هفتاد مذهب تجاوز كند - معتقد شده ومتشتت گرديده اند، چه بسا كه اگر كليات و جزئيات مذاهب و آراى شان در نظر گرفتهشود، از اين مقدار هم تجاوز كند و ليكن قرآن كريم تنها بهنقل سخنانى از مسيحيان اهتمام ورزيده كه درباره عيسى و مادرش ‍ گفته اند، چون همينسخنان است كه با مساءله توحيد برخورد دارد، مساءله اى كه قرآن كريم - و اصولا دينفطرى و قويم -به آن دعوت مى كند. و اما بعضى از جزئيات ازقبيل مساءله تحريف و تفديه را آنطور كه بايد مورد اهتمام قرار نداده است .
و آنچه قرآن كريم از مسيحيان در اين باره حكايت كرده و يا به آنان نسبت داده ، سخنانىاست كه آيات زير بيانگر آنها است :
1 - (و قالت النصارى المسيح ابن اللّه )، كه به حكم اين آيه مسيحيان گفته اند مسيحپسر خدا است و آيه : (و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه )، عبارت اخراى همان آيه است، 2 - (لقد كفر الذين قالوا ان اللّه هو المسيح ابن مريم )، به حكم اين آيه مسيحيانرسماالميزان مسيح را خود خدا دانسته اند،
3 - (لقد كفر الذين قالوا ان اللّه ثالث ثلاثة )، در اين آيه كه بعد از آيه (72)قرار گرفته ، خدا را سومين خدا از خدايان سه گانه دانسته اند، آيه : (و لا تقولواثلاثة ) هم به همين معنا اشاره دارد.
و اين آيات هر چند به ظاهرش مشتمل بر سه مذهب و سه مضمون و سه معناى مختلف است وبه همين جهت بعضى ها از قبيل شهرستانى صاحب كتابملل و نحل آنها را حمل بر اختلاف مذاهب كرده و گفته است : مذهب مكانيهقائل به فرزندى حقيقى مسيح براى خدايند و نسطوريه گفته اند:نزول عيسى و فرزنديش براى خدا از قبيل تابش نور بر جسمى شفاف چون بلور است ،و يعقوبيه گفته اند: از باب انقلاب ماهيت است ، خداى سبحان به گوشت و خون منقلب شدهاست .وليكن ظاهرا قرآن كريم (العياذ باللّه ) كتابملل و نحل نيست تا بخواهد به اين مذاهب بپردازد و هرگز به خصوصيات مذاهب مختلف آناناهتمام نمى ورزد بلكه به اعتقاد غلطى مى پردازد كه مشترك بين همه آنان است و آن مساءلهفرزندى مسيح براى خداى تعالى است و اينكه جنس مسيح از سنخ جنس خدا است و نيز بهآثارى مى پردازد كه بر اساس اين اعتقاد غلط مترتب كرده اند كه يكى از آنها مساءلهتثليث است ، هر چند كه در تفسير كلمه تثليث اختلاف بسيار و مشاجره و نزاع دامنه دار كردهاند، دليل بر اين معنا اين است كه قرآن كريم به يك زبان و يك بيان عليه آنان احتجاجكرده ، معلوم مى شود مورد نظر قرآن از كل مسيحيت مساءله اى است كه همه در آن شريكند.
مساءله پدر و پسر بودن خدا و مسيح در انجيلهاى موجود 
توضيح اينكه تورات و انجيل هاى موجود در دست ما، از يك سو صراحت دارند بر اينكه(خداى تعالى يكى است ) و از سوى ديگرانجيل به صراحت مى گويد (مسيح پسر خدا است )! و از ديگر سو تصريح مى كندبه اينكه (اين پسر همان پدر است و لا غير).
حتى اگر مساءله پسرى را حمل مى كردند بر صرف احترام و برگشت گيرى بازقابل اغماض بود، اين كار را هم نكردند با اينكه در مواردى ازانجيل به اين معنا تصريح شده ، از آن جمله مى گويد: و من به شما مى گويم دشمنانخود را دوست بداريد و براى لعنت كنندگان خود آرزوى بركت كنيد و به هركس كه باشما دشمنى كرد احسان نمائيد و هركس كه شما را از خود راند و ناراحت كرد شما با اوپيوند كنيد تا فرزندان پدر خود شويد،
همان پدرى كه در آسمان ها است ، چون او است كه خورشيدش را هم بر نيكان مى تاباند وهم بر بدان ، و بارانش را هم بر صديقين مى باراند و هم بر ظالمان ، و اگر تنها كسىرا دوست بداريد كه او شما را دوست مى دارد، ديگر چه اجرى مى خواهيد داشته باشيد؟ مگرعشاران غير اين مى كنند؟ و نيز اگر تنها به برادران خود سلام كنيد باز چه فضيلتىبراى شما خواهد بود؟ مگر بت پرستان غير از اين مى كنند؟ پس بيائيد مانند پدرآسمانيتان كامل باشيد كه او كامل است ).
و نيزدر همين انجيل است كه : همه مراحم خود را در برابر مردم و به منظور خودنمائى بكارنبنديد كه در اين صورت نزد پدرتان كه در آسمان ها است اجرى نخواهيد داشت .
و نيز در همان كتاب درباره نماز مى گويد: (شما نيز اينطور نماز بخوانيد: اى پدر ماكه در آسمان هائى ، نام تو مقدس است ...).
و نيز آمده : (پس اگر جفاكارى ها و خطاهاى مردم را ببخشيد پدر آسمانيتان هم خطاهاىشما را مى بخشد)، (همه اين سه فقره كه نقل كرديم در اصحاح ششم ازانجيل متى است ).
و نيز مى گويد: (شما نيز مانند پدر رحيمتان رحيم باشيد).
و به مريم مجدليه مى گويد: (برو نزد برادرانم و به ايشان بگو من به سوىپدرم كه پدر شما نيز هست و به سوى الهم كه اله شما نيز هست صعود خواهم كرد).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation