13-مكتب اجتهاد
در اينجا،نكته ديگرى نيز مناسب است كه ياد شود.و آن مسئله اجتهاد است در مذهب تشيع. مىدانيم كه در مذهب تسنن اجتهاد ممنوع است و همه اهل سنت،از عالم و جاهل،در طول قرون،مقلد چهار فقيهند:ابو حنيفه،شافعى،مالك و احمد حنبل،فلسفه اين محدوديت چيست و ممنوعيت اجتهاد از كجا پيدا شده استشرح آن مفصل است.زمينه كلى آن،همان ممنوعيتهاى متعددى است كه در جريان مذهب سنى،يعنى مذهب سياست و خلافت،وجود داشته است:منع از تاليف،منع از نقل حديث،منع از بحثهاى عقلى و امثال اينها كه عالمان ومحققان،در جاى خود،با شرح و تحقيق ياد كردهاند.
در مذهب تشيع كار بر عكس بوده و هست.همه اين ممنوعيتها آزاد بوده است.علت هم معلوم است،زيرا آن منعها نوعا علتسياسى داشته است و به نحوى منافع خلفا به آن منعها و بسته نگاه داشتن اذهان بستگى داشته است.اما در مذهب شيعه،نه تاليف كتاب،نه نقل و وايتحديث،نه بحثهاى عقلى و استدلالى و نه اجتهاد،هيچكدام ممنوع نبوده است.و نه تنها ممنوع و قدغن نبوده استبلكه مطلوب هم بوده و تشويق هم مىشده است.اين است كه در تاريخ فكر اسلامى،اجتهاد و قائل بودن به جواز،بلكه لزوم آن،از ويژگيهاى مذهب شيعه به شمار است.از اينجاست كه احمد امين مصرى،در كتاب«زعماء الاصلاح فى العصر الحديث»-كه در شرح زندگانى و افكار و اقدامات ده تن از مصلحان و متفكران اسلامى صد سال اخيرنوشته است-در شرح حال مصلح شيعى هندى،سيد امير على،مىگويد:
چون به هند باز گشتبه دادگسترى آن سامان خدمت كرد،هم با قبول شغل قضاوت و هم نوشتن كتاب درباره حقوق اسلامى،بويژه درباره احوال شخصى.او در اين كار هم نرمش عقلى خويش را به كار مىبرد،و هم از مكتب خاص خود الهام مىگرفت،مكتبى كه براى همانند اوحق اجتهاد در احكام قائل است. (1)
با اين تعبير به تشيع سيد امير على اشاره مىكند و اينكه او در تطبيق و اجراى قوانين از مذهب خود (تشيع) و حق اجتهاد استفاده مىكرده است.و در همين كتاب مىنگريم كه درباره سيد جمال الدين مىنويسد كه او مدافع سرسخت اجتهاد بود و مخالف كسانى كهتقليد از فقيهان اربعه را لازم مىشمردند.سپس از خود سيد جمال الدين چنين نقل مىكند:
ما معنى باب الاجتهاد مسدود؟و باى نص سد؟او اى امام قال لا يصح لمن بعدى انيجتهد ليتفقه فى الدين؟و يهتدى بهدى القرآن،و صحيح الحديث،و الاستنتاجبالقياس على ما ينطبق على العلوم العصرية و حاجات الزمان و احكامه.انالفحول من الائمة اجتهدوا و احسنوا، و لكن لا يصح ان نعتقد انهم احاطوا بكلاسرار القرآن.و اجتهادهم فيما حواه القرآن ليس الاقطرة من بحر،و الفضل بيد الله، يؤتيه من يشاء من عباده...
-يعنى چه كه باب اجتهاد مسدود است و اجتهاد ممنوع؟كدام نص و حديثى از پيامبر اجتهاد را منع كرده است.يا كداميك از پيشوايان گفتهاند كسى نبايد پس از ما اجتهاد كند و خود دين را بفهمد،و از تعاليم قرآن راه جويد و از حديث صحيح و انطباق مسائل با علوم عصر و نيازهاى هر دوره و زمان،خود وظايف خويش را به دست آورد؟عالمان بزرگ اجتهاد كردند، بسيار خوب.ليكن اين درست نيست كه ما فكر كنيم آنان همه رموز و اسرار قرآن را درك كردند و چيزى بر جاى نگذاشتند،نه،آنچه آنان همگى از قرآن درك كردند (با اينهمه كتابها كه نوشتند و علومى كه باقى گذاشتند) ،قطرهاى است از دريا.و لطف و عنايتخداوندى درحق هر كس شايد و به هر كس خود خواهد عنايت فرمايد. (2)
سيد امير على،مصلح شيعى هند (1265 ه.ق-1347 ه.ق)
حالا كه ذكرى از سيد امير على به ميان آمد،خوب است اندكى درباره اين متفكر مجاهد و مصلح اسلامى شيعى-كه خود نيز از بيدارگران اقاليم قبله است-سخن بگوييم،بويژه كه در زبان فارسى كمتر درباره او سخن گفته شده است.شرح زندگى و اقدامهاى اصلاحى و اجتماعى وى را احمد امين-چنانكه ياد شد-در كتاب«زعماء الاصلاح»آورده است و او را يكى از ده تن از مصلحانى شمرده است،كه در اين زمانهاى اخير،پديد آورنده اصلاحات گوناگون در سرزمينهاى اسلامى بودهاند.من در اينجا،خلاصهاى از آنچه احمد امين درباره او نوشته،ترجمه و تحرير كرده مىآورم:
سيد امير على،مصلحى است عملى...او در سال 1878،«الجمعية الوطنية الاسلاميه» (3) را،براى دفاع از حقوق مسلمانان هند و تعيين حقوق سياسى آنان پى نهاد.سيد امير على،آگاهيى وسيع از فرهنگ شرقى و فرهنگ غربى داشت.عربى و فارسى مىدانست.در جوانى با اديبان انگليسى در هند آشنا شد و زبان و ادبيان انگليسى را به صورتى عميق بياموخت.اطلاعات وسيع او از ادبيات انگليس سبب شد تا در زبان انگليسى صاحب سبكى ادبى و ممتاز گردد. همان سبكى كه در كتابهايى كه درباره اسلام مىنوشت،و سرشار بود از حماسه اسلامى وغيرت دينى،به كار مىبرد.
او در اواخر سالهاى تحصيل خود در انگليس،كتابى درباره«محمد و تعليمات او»نوشت كه در اروپا و هند شهرتى گسترده يافت.قلم نيرومند و نثر بليغ خويش را در دو كتاب بزرگ«مختصر تاريخ العرب»و«روح الاسلام»به كار گرفت.در كتاب نخستخلاصهاى از تاريخ مسلمانان را نوشت و اوضاع اجتماعى آنان را به سبكى ساده و دلكش توصيف كرد.در كتاب دوم به شناساندن دين اسلام همت گماشت و نشان داد كه دستورات اين دين جامعه بشرى را به تكامل و پيشرفت مستمر دعوت مىكند.مقدمهاى كه سيد امير على بر اين كتاب نوشته است، از بهترين مقالاتى است كه درباره اسلام نوشته شده است.به گفته خود او،جان و دلش را در اين مقدمه به صورت كلمات بر روى كاغذ آورده است.آثار مختصر ديگرى نيز درباره اسلام نوشته است.او اين نوشتهها را با نثر انگليسى بليغ نوشت و انتشار داد،از اين رو تاثيرى شگرف گذاشت كه مانند آن ديده نشده بود،يعنى اسلام و خوبيهاى آن را به اروپاييان شناساند،آنهم به قلم مسلمانى معتقد و با حماسه،نه به قلم عدهاى مستشرق...او سپس به هند آمد...و به تاسيس جمعيتها و انجمنها پرداخت و جنبشهاى سياسى اسلامى هند را رهبرى كرد و در اين راه زحمتهاى بسيار كشيد و رنجهاى گران ديد.سيد امير على نفوذ و قلم و زبان خود را در راه بيدارى مسلمانان به كار انداخت تا مسلمانان را وادارد كه حقوق خود را بشناسند و مطالبه كنند،چه مسلمانانى كه در هند بودند و چه مسلمانانى كه در انگلستان.اين يكى از جبهههاى كوشش و جهاد او بود.جبهه ديگر،درگيرى او بود با كسانى كه حقوق مسلمين را ناديده مىگرفتند.در اين مقصود نامههاى بسيارى به سياستمداران انگليسى هند و سياستمداران بزرگ انگلستان نوشت،و مقالاتى بر رد نوشتههاى مجلهها و روزنامههايى مانند تايمز انتشار داد.او با شهامت و صراحت اين درگيرى و مبارزه را تعقيب مىكرد تا اينكه دولت هند او راتهديد كرد.
پس از شكست امپراطورى عثمانى به كمك اين امپراطورى برخاست و همواره مىخواست تا از ميان نرود و باقى ماند.مسلمانان هند را به اين منظور بر شوراند و در اين باره مقالهها نوشت و سخنرانيها كرد...در اصلاح زندگانى اجتماعى مسلمانان هند پيشقدم بود.درباره تعليم صحيح و تربيت درست دوشيزگان و زنان آراء مثبت و جدى داشت و معتقد بود كه فرد تحصيلكرده (مرد) با فرد جاهل (زن،در صورتى كه زن تحصيلاتى نداشته باشد) ،نمىتواند انس گيرد و هيئت تركيبيهاى درست پديد آورد.بعلاوه زنان بايد طورى تعليم بينند و ربيتشوند و از دين و دانش و آگاهى و عفتبرخوردار باشند كه بتوانند مادر مردان باشند ومردان را تربيت كنند.
يكى از كارهاى بزرگوارانه اخير او كارى بود كه در روزگار جنگ كرد،جنگ ميان ايتاليا و تركيه و عرب در طرابلس.در اين جنگ سيد امير على آگاه شد كه جمعيت صليب سرخ بيشترين رسيدگى و توجهشان معطوف به مجروحان مسيحى است و كسى به داد زخميها و مجروحان مسلمان نمىرسد.اين بود كه جمعيتى تشكيل داد كه از مردم خير كمك بگيرد و گروههاى پزشكى چندى براى درمان مسلمانان عرب و ترك روانه سازد.اين جمعيت تشكيل يافت و كار و خدمات آن سالها ادامه داشت.روزى رئيس گروههاى پزشكى ياد شده از او پرسيد:«آيا ما بايد فقط زخميهاى مسلمان را درمان كنيم؟»در پاسخ گفت:«در مرتبه خستبايد زخميهاى عرب و ترك را معالجه كنيد،ليكن در لحظاتى كه كار بر يهود و نصارى در رسيدگى به زخميهاشان سخت مىشود،به آنها نيز كمك كنيد و به معالجه آنان نيزبپردازيد».
در جنگ بالكان و جنگ جهانى اول نيز او و جمعيتش همينگونه عمل مىكردند و به داد مجروحان و درماندگان مىرسيدند.مهمترين امتياز اين مصلح اسلامى،اخلاص او بود،او هم در دين مخلص بود،هم در نوعدوستى و هم در وطنخواهى.مىدانست كه استعدادهاى خداداش در زبان و قلم است.از اين رو كوشيد تا اين دو را چنان صيقل دهد و بپيرايد كه به درجه كمال آيد.اين كار را كرد.از اين رو از نظر سخنورى خطيبى شد بيمانند و از نظرنويسندگى نويسندهاى سحر آفرين. (4)
هنگامى كه سخنورى و نويسندگى او تا به اين درجه عالى شد و به حد كمال رسيد،زبان و قلم را در خدمت دين قرار داد:همواره درباره اسلام مىنوشت و درباره حضرت محمد. نوشتههايش به دستبسيارى از مردم اروپا مىرسيد،اروپاييانى كه آنچه درباره اسلام وحضرت محمد شنيده بودند سخنان بىارزش مستشرقين بود.
نوشتههاى سيد امير على به دست هموطنان هندى او نيز مىرسيد.مسلمانان هند كه كتابها و مقالات او را مىخواندند مىديدند همان معلومات و معارف اسلامى است كه آنها هم دارند،اما چنان نو و پر جاذبه عرضه شده است كه گويى مطالبى تازه است.روزى كه كتاب سيد امير على،درباره«حضرت محمد»به هند رسيد،مدارس،يك روز را به افتخار اين كتاب تعطيل كردند و آن روز را در بزرگداشت اين كتاب گذراندند و تاثير والاى آن را ستايشكردند.
سيد امير على،همينگونه زبان و قلم خود را در خدمت اسلام و مسلمانان در آورده بود،آنان را تحريك مىكرد،گرد هم مىآورد و وادارشان مىساخت تا براى مطالبه حقوق خويش قيام كنند.معلوم است چنين متفكرى ثروت زيادى را از دست مىدهد،ثروتى كه اگر اين راه را دنبال نمىكرد در اختيارش قرار مىدادند.همينگونه چنين متفكر و نويسندهاى كه مىتواند داراى القاب و مناصب اجتماعى بسيارى باشد،از همه آنها محروم مىگردد،اما راضى است و خشنود.چرا؟چون تنها در اين صورت وجدانى آرام تواند داشت.اينگونه متفكران آرامش وجدان و اداى وظيفه را با ثروت و منصب تعويض نمىكنند.و چه غنايى بالاتر از آنهمه كتاب و مقاله و دفاع از اسلام و اصلاح جامعه،اينها غنا و توانگريى والاست و شرفى است كه هيچ جيز با آنها همسان نتواند بود.روزى كه اين مصلح درگذشت،بسيارى از آشنايان و دوستان او،از اروپايى و هندى،به سر قبر او آمدند،در حالى كه تاجهاى گل حمل مىكردند.در آن ميان تاج گلى بود از جمعيتى كه زير نظر او اداره مىشد،روبانى بر آن تاج گل نصب شده بود و روى آناين كلمات خوانده مىشد:
با كوششهاى اين درگذشته،چه بسيار گرسنگانى سير شدند،و برهنگانى پوشيده،و بيمارانى مداوا.و از اثر كار و زحمت او چه بسيار آوارگانى به سامان رسيدند،و چه بسيار مادران كودك از دست دادهاى كودك خويش به دست آورده در آغوش گرفتند،و چه بسيار روستاييان تيره بختى كه جنگ همه چيز آنان را گرفته بود،زندگى دوباره يافتند و به همه وسايل كشاورزى ومعاش دست پيدا كردند.
و اگر امكان داشت كه نوشته روى آن روبان را اكنون تكميل كنيم،اين جملهها را نيزمىافزوديم:
با قلم و زبان اين مرد چه بسيار جانها زنده شد،و خردها بيدار گشت،و گمراهان راه يافتند و مفاسد اصلاح گرديد،و كژيها به راستى آمد،و حقهاى بر بادرفته مسلمانان باز گردانيده شد،و دوشيزگانى درس خواندند و مايه سعادت شوهران شدند و سپس فرزندان آنان مايه سعادتامت اسلام. (5)
14-حماسه
مىخواهم اين گفتار را،درباره بيدارگر اقاليم قبله،سيد جمال الدين اسد آبادى،با سخنان احمد امين،بر سر مزار سيد به پايان برم.وى مىگويد: به سال 1928،يعنى 31 سال پس از درگذشتسيد،به آستانه (استانبول) رفتم.بر خود واجب دانستم كه آرامگاه اين مرد بزرگ رازيارت كنم و در كنار تربت او،ياد عظمتهاى او و كارها و اقدامهاى او را زنده سازم.
سپس شرح مىدهد كه چگونه قبر سيد جمال الدين را يافته و در كنار آن همراه يكى ازدوستانش حاضر شده است و اين جملات را در برابر او گفته است:
هنا رقد محيى النفوس،و محرر العقول،و محرك القلوب،و باعث الشعوب،ومزلزل العروش،و من كانت السلاطين تغار من عظمته،و تخشى من لسانه وسطوته،و الدول ذات الجنود والبنود تخاف من سطوته،و الممالك الواسعةالحرية تضيق نفسا بحريته.
هنا حمد من كان يشعل النار حيث كان:فى الافغان،فى مصر،فى فارس،فىباريس،فى لندرة،فى الآستانة.
هنا باذر بذور الثورة العرابية،و موجج النفوس للثورة الفارسية،و محرك العالمالاسلامى كلهلمنا هضة الحكومات الاجنبية،و المطالبة بالاصلاحات الاجتماعية.
هنا من حارب الحكم الاستبدادى فى مصر،و ناصر الدين فى فارس،و انجلترا فىباريس،و حارب الجهل و الامية و الذلة فى الشرق،و الجاسوسية و النفاق فىالآستانة،و لم ينتصر عليه الاالموت. (6)
-در اينجا خفته است زنده كننده جانها،و آزاد كننده خردها،و تكان دهنده دلها،و انگيزانندهملتها،و لرزاننده تختها.
آن كس كه پادشاهان،بر عظمت او رشك مىبردند،و از زبان و حمله او مىترسيدند.
آن كس كه دولتهاى صاحب سپاه و سلاح از هيبت او هراسناك بودند،و كشورهاى مهدآزادى،در آزادى طلبى،به پاى او نمىرسيدند.
اينجا آتشى فرو مرده است كه در هر جاى بود آتش مىافروخت:در افغانستان،در مصر،درايران،در پاريس،در لندن،در استانبول.
اينجا به خاك رفته است پاشنده بذرهاى نهضت عرابى پاشا در مصر،و افروزنده شعله انقلاب مشروطيت در ايران،و تكان دهنده جهان اسلام،سرتاسر،در راه پايدارى در برابر حكومتهاىاجنبى و در راه خواستن اصلاحات اجتماعى.
اينجا روى نهان كرده است آن كس كه با حكومت استبدادى در مصر بجنگيد،و با ناصر الدين شاه در ايران،و با انگليس در پاريس،و با جهل و بيسوادى و ذلت در سرتاسر شرق،و باجاسوسى و نفاق پيشگى در استانبول.
اينجا آن كس خفته است كه سرانجام جز مرگ كسى بر او پيروز نگشت...
پىنوشتها:
1.«زعماء الاصلاح»،ص 141.
2.«زعماء الاصلاح»،ص 113.
3.«جمعيت ملى اسلامى».
4.طلاب جوان،جوانان،توجه كنيد!اين مصلح شيعى و متفكر اسلامى هنگامى كه آداب سخنرانى را خوب فرا مىگيرد و فن نويسندگى را نيك مىآموزد،زبان و قلم خود را در خدمت اسلام قرار مىدهد،نوشتههاى مبتذل،و منبرهاى سطحى و سخنرانيهاى دور از آداب خطابه و بىاصول،اينها خدمتبه اسلام نيست،بلكه مايه انحطاط فرهنگ اسلام است، بايد رفت كسب آگاهى كرد،معارف اسلامى آموخت.آداب سخنرانى ياد گرفت،نويسندهاى پرتوان و آگاه و شاعرى پخته و ماهر شد،آنگاه به نام اسلام دستبه كار برد.
5.«زعماء الاصلاح»،ص 139-145.
6.«زعماء الاصلاح»،ص 115-116.