6-اهميت تجربى مسائل عروة الوثقى
آنچه در مقالات عروه مطرح شده است كمتر شامل مسائل نظرى و ذهنى است و بيشترشامل مسائل عملى و عينى و آزمونهاى اجتماعى.
در آغاز كه علت نشر روزنامه عروة الوثقى را مطرح مىكنند،بخوبى متوجه هدف عالى آنمىشويم:
اينها سخنان حقى است كه به عنايتخدا خواهيم گفت،اينهمه مربوط استبه احوال مشرقزمين...
روزگار درازى،برنامهها و راه و روش استعمارگران طمعكار پنهان بود،سپس آشكارا شد....
از نخست،خواننده را در جريان اين خفا و ظهور مىگذراند.يعنى اينكه همواره راه و رسم خائنان و برنامههاى خائنانه،از ابتدا،آشكار نيست و راز آنها بر همه كس معلوم نمىشود مگر با كوشش و درك و پيجويى و درگيرى.بسيارى از طبقات فاضله و روشنفكران جامعه،در مورد آگاهيهاى اجتماعى خويش،درباره مسائل و قضايا،غلو دارند،مىپندارند از بسيارى از آنچه مىگذرد آگاهند،با اينكه چنين نيست.نويسندگان عروه،پس از اين فصل،روش عروه را يادمىكنند:
اين روزنامه به آهنگ خدمتبه مردم مشرق زمين منتشر مىشود كه تا آنجا كه در توان دارد مسائل واجب را مطرح كند،مسائلى كه كوتاهى درباره آنها موجب اين ضعف و سقوط گشت. همچنين اين مقالات توضيح خواهد داد كه راه جبران گذشته و مصون ماندن از خطرها و مصيبتهاى آينده چيست... بدين گونه و با اين سرآغاز،چگونگى امر،روشن تواند بود و والايىمسائل آن به نظر خواهد آمد.اكنون فهرستبرخى از موضوعات آن را ياد مىكنم:
اسلام و حل مسئله نژاد.گذشته مسلمانان و وضع اسفبار كنونى.چاره اين وضع.تفاوت اسلام و مسيحيت.حكومت صالح اسلامى.خواب حقداران و بيدارى حقربايان.تعصب چيست و كدام قسم آن بد است.بد آموزى درباره قضا و قدر.وحدت اسلامى.وحدت،بنياد سيادت.كوشش نه ياس.تامل در سرگذشت امتها.حكومت مستبدانه در امت اسلام.امتحان خدايى از مؤمنان درباره تكاليف اجتماعى.سياست انگليس در شرق،در مصر،در سودان.تحليل گفتگوهاى پارلمان انگلستان.وضع حكومت عثمانى.وضع زندانهاى مصر در دوره حكومت استبداد و دفاع از زندانيان.خدعههاى استعمار.دخالت مامور انگليسى در امور نجد سعودى.تهمتناجوانمردانه به اسلام.انگليس و اسلام.
دوستى انگليس با اسلام از راه حيله.چگونگى استعمار فرانسوى.
و دهها و دهها مسئله از اين قبيل،آنهم با شرح مستند و تحليل دقيق و آگاه كننده.
7-اخلاق اسلامى در عروة الوثقى
از مسائل مهم ديگر مقالات عروة الوثقى،توجهى است كه به اخلاق اسلامى و احياى اين اخلاق در مسلمانان شده است.مسائلى كه در اين زمينه مطرح گشته است،مربوط به اخلاق اجتماعى است،يا آن قسمت از اخلاق فردى كه زمينه اخلاق اجتماعى است.اين موضوع نيز بايد مورد دقتبسيار قرار گيرد و با شرح و تفصيل آموخته شود،و حتى جزء برنامه رسمىطلاب و حوزهها باشد.به عنوان نمونه،در نفى و محكوم كردن ذلت پذيرى چنين مىگويند:
آيا هيچ مسلمانى مىتواند عمر هزار ساله با ذلت و خوارى را دوست داشته باشد؟در حالى كه مسلمان مىداند كه دليل داشتن ايمان به خدا،بى اعتنايى به زندگى دنيا و به زنده ماندن است.آيا ما مسلمانان،كه روزى سرور جهان بشريتبودهايم،مىتوانيم زندگى همراه با مسكنت و خوارى را بپذيريم؟آيا مىتوانيم بپذيريم كه سرزمينهاى ما و منابع ثروت ما به ستبيگانگان باشد،يعنى كسانى كه متدين به دين ما نيستند و با ما همفكرى ندارند و به دين ما احترام نمىگزارند و هر عهد و پيمانى را زير پا مىنهند؟اينان تمام همشان اين است كه ما مسلمانان را زير پاى سپاه خود خرد كنند و سرزمينهاى اسلامى را،از مسلمانان خالىسازند،آنگاه مردمان خود را در آنها جاى دهند... (1)
و ديديم كه آنچه سيد در حدود 90 سال پيش گفت و پيش بينى كرد،چگونه در طرف چپ وراست ما واقع شد،چگونه اين كارها را با كشورها و سرزمينها و امتهاى مسلمان كردند...
يكى ديگر از فصول جالب اين مقالات،در زمينه اخلاق اسلامى فردى-اجتماعى،فصلى استدر مبارزه با ترس و كوبيدن آن.اين فصل با اين دو آيه كريمه مىآغازد:
اينما تكونوا يدرككم الموت،و لو كنتم فى بروج مشيدة... (2) قل ان الموت الذى تفرون منه فانهملاقيكم.... (3)
-هر جا باشيد مرگ شمايان را فرا خواهد گرفت،اگر چه در برجهايى به سر بريد سر به فلككشيده.
-اى پيامبر!به مردمان بگو،اين مرگى كه از آن مىگريزيد (خود را به خيال خود از آن حفظمىكنيد) ،با شما ديدار خواهد كرد.
با ذكر اين دو آيه قرآنى،اشاره مىكنند كه بنياد اصلى جبن و ترس،مسئله مرگ است و ترس از مرگ و گريختن از آن،و مرگ مسئلهاى استحتمى و ناگزير.شروع اين مقاله با اين آيات،يادآور مضمون اين بيت است:
و ان كانت الابدان للموت انشئتفقتل امرء فى الله بالسيف افضل -اگر بدنها براى اين آفريده شدهاند كه روزى بميرند و خاك شوند (يعنى اگر آخر زندگى،مردن و خاك شدن است) پسكشته شدن در راه خدا و دين و نواميس عدالت،افضل است و بهتر.
من در اينجا،خلاصهاى از مقاله«الجبن»عروة الوثقى را،با ترجمهاى آزاد،از نظر خوانندگانمىگذرانم:
هم ديده شده است و هم در كتابها نوشتهاند كه از برخى افراد انسان كارهايى سر زده است محير العقول و دهشت آفرين.مردمان كم خرد اينگونه كارها را،با اينكه در زمان پيامبران اتفاق نيفتاده و به دست آنان جارى نگشته است،معجزه مىپندارند و خارق عادت مىشمارند. مردمان غافل آنها را به ستاره و بخت و شانس منسوب مىدارند.كوته نگران چنين اقدامات واعمال را امرى تصادفى و اتفاقى به حساب مىآورند.
اين ظنها و گمانها همه به اين دليل است كه اينگونه مردم،از درك اسباب امور و علل مسائل ناتوانند.اما حكيمان و خردمندان و راهشناسان مىدانند كه خداى حكيم خبير،براى هر چيزى سببى قرار داده است و هر نتيجهاى را بر مقدمه و عملى متوقف كرده است.و از ميان همه كاينات،انسان را به موهبت عقل و قدرت روح ويژه ساخته است.با اين ويژگى است كه انسان مىتواند مظهر عجايب گردد و كارهاى فوق العاده به وقوع رساند و همين قدرت عقلى و تشخيص،و قدرت عملى و تنفيذ است كه ملاك تكليف شرعى است،و به خاطر همين تشخيص و توانايى است كه انسان مكلف است و بايد تكاليفى را انجام دهد.و براى انجام دادنكار خوب،ستايش شود و پاداش يابد و براى انجام دادن كار بد نكوهش گردد و كيفر بيند.
هنگامى كه انسان با اين منطق صحيح بنگرد،مىبيند كه در انسانها همه،قواى مشابهى وجود دارد،و خداوند استعداد كمال را به همه داده است و در فطرت هر كس نهاده است.و از اينجاست كه هر فردى مىخواهد صاحب افتخارات باشد و كارهاى بزرگ بكند.فضل خداوند نيز هيچ كس را محروم نمىدارد و هيچ كوشنده راستينى را بىنصيب نمىگذارد.بنابراين، علت چيست كه تودههاى انسانى به پستيها تن در مىدهند،و از رسيدن به عظمتها و آزادگيها دست مىكشند،همان عظمتها و آزادگيها كه هم عنايتخداوندى،راه رسيدن به آنها را باز ساخته است و هم كشش فطرى انسان به سوى آنهاست،بويژه مردمى كه مؤمنند به دالتخدا و وعده وعيد خداوند،يعنى معتقدند كه كارهاى شايسته ماندگار (باقيات الصالحات) ،ثواب دارد و كارهاى بد و خطا گناه دارد،و هم باور دارند كه روز«بازبينى بزرگ»اعمال مىآيد و هر كس به پاداش هر چه كرده است مىرسد،و هر انسانى كه ذرة المثقالى كار خير يا ذرة المثقالى كار شر كرده باشد جزاى آن را خواهد ديد.اينگونه مؤمنان چگونه دست از كار مىكشند و تن به ياس مىسپارند و با جان مرده زندگى مىكنند؟چرا انسانها از پاى مىنشينند و در لغزشگاهها فرو مىافتند؟هنگامى كه نيك بينديشيم و بخواهيم علت هر چيز را پيدا كنيم،مىفهميم كه از چيست كه مردمان-چه مؤمن و چه غيرمؤمن-تن به پستى مىدهند و دست روى دست مىگذارند.علت اينها همه ترس است ترس.
ترس است كه پايههاى استقلال كشورها را سست مىكند.ترس است كه روابط ملتها را مختل مىسازد.ترس است كه در خير و بركت را به روى جويندگان مىبندد.ترس است كه در خير و بركت را به روى جويندگان مىبندد.ترس است كه درفشهاى هدايت را از نظرها دور مىدارد. ترس است كه نفوس بشرى را به پذيرفتن خوارى وامىدارد.ترس است كه مردمان را به قبول مسكنت مىكشاند.ترس است كه تحمل يوغ بردگى را بر گردن مردم آسان جلوه مىدهد. ترس است كه نفس انسانى را براى قبول اهانت-زير نام صبر و شكيبايى-و قبول خوارى-زير نام زيركى و عاقل مآبى-آماده مىسازد.ترس است كه پشت مردان را براى حمل بارهايى خم مىكند سنگينتر از آنچه مىپندارند در اثر شجاعت و اقدام پيش خواهد آمد.ترس است كه جامه ننگ بر تن انسان مىپوشد،ننگى كه صاحبان روحهاى پاك و همتهاى بلند كشته شدن را بر قبول چنان ننگى ترجيح مىدهند.آرى انسان جبان و ترسو،سختى ذلتها را آسان مىانگارد و زندگى مسكنتبار را رفاه و امنيت مىشمارد.كسى كه خود را حقير سازد قبول حقارت براى او آسان است،مانند مرده كه از وارد شدن هيچ جراحتى احساس درد نمىكند. بدتر از اين،اين است كه انسان جبان،لحظه به لحظه،طعم مرگ را مىچشد،با اينهمه بازراضى است...
ترس چيست؟واماندگيى در نفس انسان كه او را از مقاومت در برابر هر امر ناخوشايندى باز مىدارد.ترس يك بيمارى روحى و روانى است،كه نيروى حفظ وجود را كه خدا آن نيرو را ركنى از اركان حيات طبيعى قرار داده است،از بين مىبرد.اين بيمارى روانى علتهاى چندى دارد كه اگر در ماهيت هر يك از اين علتها ژرف بنگريم مىبينيم كه همه به يك چيز باز مىگردد.و آن،ترس از مرگ است.مرگى كه سرنوشت هر زندهاى است و سرانجام هر ذيروحى.مرگ وقتى معين و ساعتى معلوم ندارد.
انسان از لحظه تولد تا آخرين روزهاى يك عمر طولانى همواره در معرض رسيدن مرگ است.و جز خداى كه اجلها را مقدر فرموده است هيچكس از زمان و مكان مرگ خويش آگاه نيست.با اينهمه ترس از مرگ به جايى مىرسد كه به صورت بيماريى كشنده در مىآيد.و اين بدان علت است كه انسان از سرنوشتحتمى خويش غفلت مىكند،و فراموش مىكند كه خداوند خير دنيا و سعادت آخرت را براى او تهيه ديده است،البته اگر انسان نيروها و قواى خداداد را در راه خود به مصرف رساند و از هدر رفتن و منحرف شدن آن قوا جلوگيرى كند. آرى،انسان از نفس خود و امكانات و قدرتهاى آن غفلت مىكند.به علت اين غفلت،آنچه را خداوند سبب بقاى زندگى و حيات و ارزشها قرار داده است،يعنى شجاعت و دلاورى و اقدام و درگيرى،سبب نيستى و هلاك شدن مىانگارد.مرد جاهل مىپندارد كه در هر گام او مرگ ايستاده است و در هر قدم او خطرى او را تهديد مىكند؟با اينكه يك نگاه به آثار انسانى و آرمانهاى تحقق يافته بلند همتان و مشكلات رام شده بزرگمردان،بسنده است تا آدمى را از اين خواب غفلتبيدار كند،و به او بفهماند كه اين ترسها و هراسها همه و همه وهم است و خيال،و بانگ حيوانات موهوم است و وسوسه ابليس،اينهاست كه آدمى را اسير خود ساخته است و از راه خدا باز داشته و از رسيدن به هر امر خيرى محروم كرده است.ترس دام شيطان است.شيطان با اين دام بندگان خدا را صيد مىكند و از راه خدا باز مىدارد.ترس علت هر صفت رذيله است و منشا هر خصلت مذموم.ترس پراكنده كننده اجتماعات است،و برنده دوستيها و روابط،و هزيمت دهنده لشگرها و نگون ساز درفشها.ترس خائنان را وامىدارد تا در جنگهاى ميهنى خيانت كنند.ترس پستان را وامىدارد تا رشوه بگيرند.چون بيم از فقر باعث اين كار مىشود.و اين بيم در حقيقت،از ترس از مرگ سرچشمه مىگيرد.ديگر صفات زشت نيز همچنين است...آرى،ترس عار است و ننگ براى هر انسان سالم فطرت،بويژه براى مردمى كه به خدا و پيامبران و روز پاداش ايمان دارند،و اميد دارند كه به پاداش اعمال نيك خويش برسند.بنابراين مىسزد كه فرزندان امت اسلام-به مقتضاى اصول اعتقادى و دينى خويش-دورترين مردم جهان باشند از صفت رذيله«جبن».زيرا كه مؤمن جز رضاى خدا آرمانى ندارد.و ترس و دل نداشتن بزرگترين مانع است از اداى تكاليفى كه خدا را راضى و خشنود مىكند.كسانى كه قرآن مىخوانند مىدانند كه خداوند،در قرآن،دوست داشتن مرگ را علامت ايمان قرار داده است...اقدام در راه خدا و دادن مال و جان در راه بر پاداشتن حق و عدالت،نشانه مردم مؤمن است.كتاب خدا،قرآن،به همين بسنده نكرده است كه مردم نماز بخوانند،زكات بدهند،و به ديگرى آزار نرسانند،بلكه اينها را كارهايى دانسته است كه هم مؤمن و هم منافق انجام مىدهند.و تنها دليل منحصر ايمان داشتن را دادن جان دانسته است در راه اعلاى كلمه حق و در راه استقرار عدل.بلكه قرآن كريم،آمادگى تا پاى بذل جان را در راه پايدار ماندن حق و دين و عدالت،يگانه ركن ثبوت ايمان شمرده است،ركنى كه چون نباشد، هيچ امر ديگرى قابل اعتنا نيست.اين است كه نبايد هيچ كس تصور كند كه«ديناسلام»و«ترس»در يك دل جمع توانند شد. (4)
چگونه چنين چيزى ممكن استبا اينكه هر پارهاى از اين دين،پردهاى است از شجاعت و دلاورى و تصويرى است از اقدام و درگيرى.ستون و تكيهگاه دين اسلام اخلاص براى خدا(سراپا براى خدا بودن) است،و دستشستن از هر چه جز خداست،براى خدا.
مؤمن كسى است كه يقين داشته باشد كه اجل به دستخداست.و خدا هر گونه و هر آن كه بخواهد اجل آدمى مىرسد.پس كندى در اداى وظايف و واجبات اجتماعى عمر كسى را زياد نمىكند،و شجاعت و درگيرى يك دقيقه از عمر كم نمىسازد.مؤمن كسى است كه يكى از دو نيكوترين عاقبت (احدى الحسنيين) را از دست نمىدهد:يا زندگانى با سيادت و عزت را،يا مرگ سعادتمندانه در راه خدا را،تا روحش به اعلى عليين صعود كند و با كروبيان و فرشتگانمحشور و همنشين گردد.
كسى كه تصور كند-چه عالم و چه غير عالم-كه مىتواند جمع كند ميان ترس و ايمان داشتن به آنچه محمد«ص»آورده است،يعنى اين دو را،ترس و ايمان به اسلام را،با هم،داشته باشد،خودش را گول زده است و عقل خود را فريب داده است.اينچنين كس بازيچه هوس خود شده است.او كجا و ايمان كجا؟آيات قرآن همه گواهند كه آدم جبان ترسو،در دعوى ايماندارىكاذب است.
از اينجاست كه ما اميدواريم كه وارثان پيامبران،يعنى عالمان و طلاب علوم دينى،حق را آشكارا بگويند،و آيات خدا را به ياد مردم و جامعه بياورند.به مردم بگويند كه در اين آيات،تا چه اندازه امر به اقدام شده استبراى اعلاى كلمه حق،و نهى شده است از كندى و نشستن وترك اداى وظيفه واجب خدايى. (5)
اين است كه ما تصور مىكنيم اگر علما،براى انجام دادن اين فريضه-امر به اين معروف (دلاورى و اقدام) و نهى از اين منكر (ترس و بى شهامتى) -براى مدتى اندك،به پا خيزند،و مردم را با روشن كردن معانى قرآن كريم موعظه كنند و اين معانى را در جان مؤمنان زنده سازند،اثرى و نتيجهاى از اين كار،در ميان امت،خواهيم ديد كه افتخارات آن تا ابد بماند.و شاهد روزى خواهيم بود كه در جهان،شكوه امت اسلام،يعنى شكوه بزرگ خدايى،به آنان باز گردد.جامعه مؤمن،به دليل اين ميراث (ميراث دلاورى و اقدام) كه از پيشينيان خود برده است،و به علت عقايد ايمانى كه در دل دارد، با اندك يادآورى و كوتاه تذكارى به خود مىآيد، آنگاه چونان شيران به پا مىخيزد،آنچه را از دست داده استباز مىگيرد،آنچه را دارد حفظمىكند،و به مقام قرب و رضاى خدا مىرسد. (6)
پىنوشتها:
1.«العروة الوثقى»،ص 78.
2.سوره 4 (نساء) ،آيه 78.
3.سوره 62 (جمعه) ،آيه 8.
4.«لا يظن ظان انه يمكن الجمع بين الدين الاسلامى و بين الجبن فى قلب واحد».
5.و اگر برخى از مردم درست ايمان پاكدل،در اين آيات ژرف بينديشند و چنان شوند كه خدا و پيامبر خواستهاند،دست كم اين عالمان نيز بكوشند تا از آنان عقب نمانند.اگر وجود شخص، متحقق به حقايق الاهى و متخلق به اخلاق خدا و اولياء خدا نباشد،اين تحصيلات و لباس ظاهرى اهميت ندارد.و در پارهاى موارد،نبودن اشخاصى با اين تحصيلات و در اين لباسخيلى بهتر است،هم براى دين و هم براى جامعه.
6.«عروة الوثقى»،ص 142-146.