بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اندیشه تفسیری علامه شعرانی, سید محمدرضا غیاثى کرمانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     18 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     22 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     24 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     25 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     26 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     27 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     28 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     30 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     33 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     34 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     35 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     36 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     37 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     38 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     39 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     40 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     41 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     42 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     43 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     44 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     45 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     46 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     47 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     48 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     49 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     51 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     52 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     54 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     fehrest - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
 

 

 
 

مرحوم شعرانى:

 

سوره مباركه نمل


صفحه 351


إلاّمَنْ ظَلَمَ فَأنّى

مؤلف: براى آن «فاء» آورد كه مى بايد تا او جواب شرط باشد و «من» در اين وجه موصوله است نه جزاء.

مرحوم شعرانى: مقصود از من در كلمه «الا من ظلم» است و مراد از جزاء «من» شرطيه است كه دو فعل را جزم مى دهد مانند من تضرب اضرب، و اگر الا را استثناء متصل بدانيم و من مستثنى باشد ديگر شرطيه نخواهد بود، اما اگر الا به معنى لكن مى تواند من ابتداى جمله شرطيه باشد.

مؤلف: اى علما بالقضاء بين الخلق و بكلام الطير والدواب.

مرحوم شعرانى: المنطق والكلام فى منفاهم العرف القدرة على تركيب حرفين من المعجم ولا يقال للصبى انه اخذ فى التكلم الا بعد ان يقدر على ذلك والحرف الواحد حاصل مع كل صوت سواء كان من الصبى او الحيوان او الجماد لانه معتمد على مركز واحد ولا يقدر غير الانسان على قطع الصوت بمقطعين متواليين و لذلك قال الفقهاء التكلم بحرفين عمدا يبطل الصلوة و على هذا فاطلاق المنطق على صوت الطير وما كان يفهم منه سليمان مجاز و ان كانت معجزة من سليمان(ع) و ايجاد الصوت اعجازاً من جسم غير قادر على تركيب حرفين لايوجب كونه ناطقاً فى صدق اللغة.

وَوَرِثَ سُليْمانُ داوُدَوَقالَ يااَيُّهاالنّاسُ عُلِّمْنامَنْطِقَ الطَّيْرِ.(1)

مؤلف: روايتى را نقل ميكند كه: روزى حضرت سليمان(ع) بلبلى را بر شاخى نشسته ديد كه سر و دم مى جنباند و صدائى كرد. اصحاب خود را گفت: مى دانيدكه اين بلبل چه ميگويد؟ گفتند: الله و رسوله اعلم. فرمود: ميگويد: "اكلت نصف التمرة فعلى الدنيا العفا" من امروز نيم خرما خورده ام پس خاك بر سر دنيا و... و خروس ميگويد: "اذكروا الله ايها الغافلون" ياد خدا كنيد اى غافلان.

مرحوم شعرانى: تناسب بعض اين آوازها با مرغان مفهوم ماه است چون خواندن خروس وقت سحركه شب زنده داران را بيدار ميكند، گوئى ميگويد: اذكروا الله ايها الغافلون و نسر يعنى كركس عمر دراز دارد و گويد: هر چه دير مانى باز بايد مرد، و عقاب در بلنديها دور از مردم زندگى ميكند، گوئى ميگويد: فى البعد من الناس انس. و مناسبت بعضى دورتر است. اما هيچيك از اينها بى مناسبت نيست.

مؤلف: فرقد سَبَخى گفت: روزى بلبلى به سليمان بگذشت و صفيرى مى زد. سليمان(ع) گفت: دانيد تا چه مى گويد؟ گفتند:نه. گفت: مى گويد أكلت نصف تمرة و على الدنياالعفا. من نيم خرما خوردم خاك بر سر دنيا.

مرحوم شعرانى: زبان حال اهل نشاط است كه با هر سختى شادى مى نمايند و آواز مى خوانند و انديشه ديگر به خود راه نمى دهند. همچنين سخنان منسوب به هر مرغى مناسب با خوى غالب آنان است و كنيه هاى عربى آنان هم مناسب با صفات ظاهرى جسمى يا باطنى روحى آنها است.

مؤلف: چون جلوزك بانگ كند گويد: اللَّهُمَ العن مبغضى آل محمّد(ص). بار خدايا دشمنان آل محمّد را لعنت كن. گفت: چون پرستك بانگ كند گويد: الحمدالله رب العالمين تا آخر و آن مد در آخر.

وَحُشِرَلِسُلَيْمانَ جُنوُدُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْاِنْسِ وَالطَّيْرِفَهُمْ يوُزَعوُنَ.(2)

مؤلف: از كشاف و بسيارى از تفاسير نقل ميكند كه: لشكرگاه او صد فرسنگ بوده، بيست و پنج فرسخ براى لشكر جن.

مرحوم شعرانى: ماهيت جن را گر چه به تحقيق و تفضيل نمى دانيم اما وجود آنها به خبر خداوند تعالى ثابت است، و آن را جن گفتند چون از نظرها پوشيده است و همه كس آن را مشاهده نمى كنند. پس جسم آنان مانند جسم ملائكه لطيف و به اصطلاح بعضى جسم برزخى و مثالى است و چون تكليف دارند بايد موجودات عاقل باشند و البته به كمال و علم و قداست فرشتگان نيستند وجود موجوداتى به اين صفت محال نيست چنان كه وجود ملائكه محال نيست و مسخر شدن آنها براى سليمان(ع) و يارى او در كارها نيز در عقل ممكن است هر چند ديده نشوند.

مؤلف: محمد بن كعب القرظى گفت: در اين آيه كه ما را روايت كردند كه لشكرگاه سليمان صد فرسنگ بود بيست و پنج فرسنگ أنس را بود و بيست و پنج فرسنگ جن را و بيست پنج فرسنگ وحش را و بيست و پنج فرسنگ مرغان را و او را هزار خانه بود از آبگينه بر چوب نهاده سيصد خانه زنان آزاد در او بودند، و هفتصد خانه كنيزكان او. بفرمودى تا باد عاصف ايشان را برگرفتى.

مرحوم شعرانى: محمد بن كعب قرظى از بنى قريظه و بقاياى قوم يهود است و مفسران پنداشتند از تاريخ قوم خود خبر دارد و مبالغات وى را پذيرفتند. چنانكه افسانه هاى عجم را درباره شاهان كيان و پيشداديان صحيح پنداشتند و از تاريخ شمردند، و لكن اين مبالغات كه موافق


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نمل 16 /منهج الصادقين ج 7 ص 13

2. نمل /17منهج الصادقين ج 7 ص 15


صفحه 352


قرآن نيست و از امام معصوم نيز روايت نشده صحيح نيست. صحيح آن است كه چند پرنده آن را برمى داشت و باد مى برد.

حتى اذا اتوا على وادالنمل قالت نملة يايهاالنمل ادخلوا مساكنكم لايحطمنكم سليمان وجنوده وهم لايشعرون.(1)

مؤلف: يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لايحطمنكم.

مرحوم شعرانى: فان قيل ما فائدة هذه الحكاية لان النمل ادا احست بخطر فرت الى مساكنها و كذلك كل حيوان يفر الى ماوى يحفظه من الخطر قلنا ان فوائد كلام الله تعالى لايمكن ان يحيط به عقولنا و من فوائد هذا الكلام التنبيه على منطق الطير و كيفية فهم المعنى منه و ذلك لان النملة لاصوت لها و يفهم مقاصدها من اعمالها فاذا اطلعت احديها على طعمة اخبرت ساير النمل فهجمن عليها باجمعهن و اذا احست بخطر اخبرهن و منطق الطير ايضا نظير منطق النمل اذالصوت و عدمه سيان فسليمان عرف بنور النبوة من قرائن حالات الطيور و اصواتها اموراً غائبة لايطلع عليها غيرالانبياء.

مؤلف: ونزد قاتل وادى نمل در زمين شام است و سليمان كه به آنجا رسيد بر بساط نبود بلكه بر پشت اسب بود... و كأن اراده ايشان آن بود كه در آخر وادى نزول كنند، چه مادام كه ريح حاصل ايشان بود خوف حطم بىوجه بود، و بنا بر قول مقاتل مى شايد كه اين قصه قبل تسخير ريح بوده باشد مر سليمان را و ظاهر خوف حطم مصدق قول مقاتل است.

مرحوم شعرانى: پس از تسخير باد به امر سليمان(ع) باز نقل و انتقال زمينى براى او و لشكريانش اتفاق مى افتاد. شايد نقل هوايى بسيار اندك و در مقام اعجاز و هنگام ضرورت و عجله بوده. باز ذيل همين آيه مباركه مؤلف مى گويد: معرفت نمله و شعور او به سليمان و جنود او كه به جهت آن قائل به اين قول شد يا به جهت آن بود كه منقاد حق تعالى بود در آنچه به او مأمور شده بود از محافظت مورچگان و اصطلاح حال ايشان، يا حق تعالى خلق شعور كرده بود در او تابه جهت آن حفظ ايشان نمايد و از حطم و باعث ترفه حال ايشان گردد.

مرحوم شعرانى: مى فرمايد ترديد مؤلف در اين معنى مناسب نيست، زيرا كه خداوند در مورچه و در همه حيوانات خلق شعور فرموده و هر يك را به فرا خور خود به اندازه نياز او به مصالح زندگى هدايت فرموده و ترديد و شك در آن نيست و چون احساس خطركنند مى گريزند و مورچگان يكديگر را آگاهى مى سازند.

مؤلف: يك روز باد را فرمود تا او را از اصطخر برگرفت تا به يمن برد.

مرحوم شعرانى: بعض مردم قديم چنان مى پنداشتند كه ملك سليمان در اصطخر فارس بود و حافظ شيرازى وقتى در يزد كه گويند زندان اسكندر است آرزوى شيراز داشت گفت:

دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت رخت بربندم تا ملك سليمان بروم

يعنى به شيراز.

قالَتْ نَمْلَةٌ

مؤلف: مورچه اى گفت، و گفتند او رئيس و پيشواى مورچگان بود و چندان بود كه گوسفندى بزرگ و پر داشت، نوف الحميرى گفت: چون گرگى بود.

مرحوم شعرانى: اين مبالغات از معصوم روايت نشده است و مورچه بدين بزرگى معهود نيست.

ياأَيُّهاالنَّملُ

مؤلف: اى مورچگان در خان ها شويد كه مبادا سليمان و لشكرش شما را در پاى فكنند و ايشان بى خبر باشند.

مرحوم شعرانى: مورچگان مانند زنبور عسل زندگانى اجتماعى دارند و مقاصد خويش را به يكديگر مى فهمانند چنانكه جائى خواركى مناسب يابند يكديگر را آگاه مى سازند و گروه بسيار آهنك آن مى كنند و علماى حيوان در عجائب اعمال آنان چيزها نوشته اند و در تفسير طنطاوى فصفلى مشبع آورده و يكى از دانشمندان نصارى كتابى درباره مورچگان تأليف نموده و به فارسى ترجمه كرده اند.

مؤلف: سليمان(ع) گفت «عظنى»، پندى ده مرا. گفت يا نبى الله دانى تا چرا پدرت را داود خواندند؟ گفت: نه. گفت لانه داوى جرحه بود، براى آنكه او دواى جراحت خود كرد مودود گشت. گفت: دانى تا تو را چرا نام سليمان نهادند؟ گفت نه بگو. گفت لأنَّكَ سليم القلب. براى آنكه تو سليم دلى. گفت دانى تا چرا باد را در فرمان تو كردند؟ گفت بگو. گفت: براى آنكه بدانى كه بناء همه دنيا بر باد است و آن را كه بنا بر باد باشد پايدار نباشد. سليمان (ع) از اين گفتار او بخنديد و ذلك.

مرحوم شعرانى: ظاهر اين سخن به نظر صحيح نمى رسد، چون پيغمبر خدا از مورچه عالم تر است و سخن سيد مرتضى عليه الرحمه در نظير


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نمل 18 /منهج الصادقين ج 7 ص 16


صفحه 353


اين حكايت گذشت.

فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها و قالَ رَبِّ أؤْزِعْنى

مؤلف: گفت: بارخدايا مرا الهام ده. يعنى توفيق تا شكر نعمت تو كنم كه كردى بر من و بر پدر من و مادر من و عمل صالح كنم كه تو بپسندى.

مرحوم شعرانى: حضرت سليمان(ع) از آن شاد شد كه با همه حشمت و مكنت و قدرت مورى زير پاى لشكريان او آزرده نشد و چنان به عدل و بى آزارى معروف گشت كه مورچگان هم دانستند لشكر سليمان دانسته مورى را نمى آزارند تا چه رسد به انسان ضعيف.

مؤلف: و قصه اين آن بود كه علماء سير و اخبار و قصص انبياء گفتند: چون سليمان(ع) از بناى بيت المقدس فارغ شد خواست تا به زمين حرم آيد ساز رفتن كرد و لشكرها را جمع كرد از حن و انس و دواب و سباغ و وحوش و طيور چندان لشكر جمع شد كه لشكرگاه ايشان صد فرسنگ بود.

مرحوم شعرانى: عاصمه ملك سليمان در بيت المقدس بود، چنانكه در اين روايت است و مشهور و متواتر. اما آنكه گويد در اصطخر فارس بود، افسانه است بى اصل چنانكه گفتيم.

فَمَكَثَ غَيْرَبَعيدفَقالَ اَحَطْتُ بِمالَمْ تُحِطْ بِهِ...(1)

مؤلف: فقال أحطت بمالم تحط به ... و جئتك من سبأ بنبأ يقين.

مرحوم شعرانى: قال الامام الرازى طعنت الملاحدة على هذه القصة واحالو كلام الهدهد و ذهابه من الشام الى اليمن فى مدة قليله و رجوعه و غير لك هذا حاصل كلامه و اجاب بما معناه ان القادر المتختار يقدر على كل شىء و انما منعه الملاحدة لعدم اعتقادهم بالله فيجب اولا اثبات وجوده تعالى لهم و اقول لا ارى فى حكاية الطير ما يوجب طعنا لان الاطلاع على الغيب جائز على الانبياء(ع) و استخدام الطيور و تربيتها لارسال الكتب و تعذيبها فى التربية امور ممكنة و ساير ما ذكره المفسرون لادليل على بطلانها والله تعالى قادر على كل شىء فان كانت واقعه فليست بخارجة عن قدرة الله و الا فالعهدة على ناقلها.

مؤلف: قول صاحب كشاف را نقل مى كند كه گفته است: "فيه دليل على بطلان قول الرافضة ان الامام لايخفى عليه شئى ولايكون فى زمانه احد اعلم منه" و سپس مى گويد: اين سخن در غير موضوع خود باشد و محض عناد چون مراد عدم اخفاى علوم دينيه است و آنچه از لوازم و توابع آن باشد و اعلم در آن، نه آنكه هيچ چيز بر او پوشيده و مخفى نباشد و در مطلق علم هيچ كس از او اعلم نبود.

مرحوم شعرانى: صاحب كشاف با همه مهارت در ادب و فصاحت در عقليات بسيار قاصر بود. شعور در حيوانات را با ادنى بشر قياس نتوان كرد تا به پيغمبر و اولياء چه رسد؟ حيوان هر چه ادراك كند به قوه وهم و جزئى است و ادراك انسانى كلى است و از آن مى تواند به علوم بسيار پى ببرد. زنبور عسل خانه مسلول مى سازد و به وهم و شعور جزئى و اهام خدايى و مقدمات و ادله آن را چنان كه در اقليدس ثابت است نمى داند و فعل او شبيه افعال غريزى انسان است مثل كسى كه گوشش سنگين است وقتى مى خواهد خوب بشنود بالفطره دهان خود را باز مى كند، اما از روى تشريح نمى داند از بيخ دهان به گوش راهى هست و آنچه سليمان(ع) از مكنونات شعور و وهم حيوان در مى يافت به اعجاز بوده بسيار بالاتر از آنچه علماى حيوان از دقت در احوال نهاد را مى يابند و علم اينان بالاتر از شعور حيوانى است. پس علم سليمان(ع) البته بالاتر بود.

مؤلف: هدهد بلقيس هدهد سليمان را گفت: از كجا مى آئى و به كجا مى روى؟ گفت از شام مى آيم با سليمان بن داود. گفت سليمان كه باشد؟ گفت: پادشه جن و انس شياطين و وحوش و طيور و باد. تو از كجائى اى هدهد كه سليمان را ندانى؟ گفت: من از اين ولايتم. گفت: پادشاه اين ولايت كيست؟ هدهد بلقيس گفت: زنى است كه او را بلقيس گويند و پادشاه شما كه سليمان است اگر چه ملك او عظيم است لكن ملك بلقيس از ملك او كم نباشد چه اين ولايت يمن جمله در حكم او است و او را دوازده هزار قائد است زير فرمان هر قائدى هزار سوار.

مرحوم شعرانى: اين شماره لشكر مبالغه است، چون در آن عهد نگاهدارى دوازده مليون لشكرى ممكن نبود و گفتند تيمور كه بر بيشتر ممالك مستولى گشت هشتصد هزار لشكر داشت از يك مليون كمتر، امروز هم براى بيشتر دولت هاى بزرگ دوازده مليون لشكر محال است و چون اين روايات به طريق صحيح از معصوم روايت نشده از منقولات ثعلبى است اعتماد بر آن نشايد كرد.

مؤلف: هدهد را پيش خواند و گفت: تو امروز رسول منى. تو را خلفت بايد. آنگه دست به تن او فرود آورد اين الوان مختلف بر او پديد آمد و انگشت بر سر او زداين تاج بر سر او نهاد و نامه در منقار او نهاد و گفت برو با خلعت و تشريف من و نامه من ببر.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نمل 22 /منهج الصادقين ج 7 ص 22


صفحه 354


مرحوم شعرانى: نامه بدو سپردن در قرآن است، اما در دهان او نهادن نيست و هم دست بر او كشيدن و الوان مختلف بر پر او پديد آمدن و تاج بر سر او ظاهر گشتن در قرآن نيست و مؤلف آن را از مفسران عامه خاصه از ثعلبى روايت كرده است. شايد نامه را بر پاى هدهد بست يا بر پر او و نامه فرستادن با طيور معهود بود و مفاد قرآن از اين مبالغات خالى است.

قالَ بَلْ اَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحوُنَ.(1)

مؤلف: سليمان (ع) اضراب فرمود از امداد ايشان او را به مال و اهداى ايشان را معلل ساخت به بيان آنچه حامل ايشان شد بر آن كه آن قياس كردن حال اوست بر حال خودشان در قصور همت به دنيا و زيادتى مال و متاع.

مرحوم شعرانى: فرق ميان دولت انبياء و حكومت و غزوات آنان و ميان دولت اهل دنيا آن است كه مقصود پيغمبران از حكومت ترويج دين خداست و غرض ملوك دنيا جمع مال دنيا و ملكه سبا خواست حضرت سليمان را بيازمايد مال فرستاد تا اگر مقصود او مال باشد دفع شر او كند و چون حضرت سليمان(ع) بدان قانع نگشت دانست پيغمبر است و چون كسى به خدا ايمان آورد پيغمبر او را استعمار نكند و مال و خدمت نخواهد و مغلوب و غالب در حكومت دينى چون همه مؤمن باشند متساوى الحقوقند برخلاف حكومت دنيوى.

مؤلف: وقيل ارتداد الطرف ادامة النظر حتى يرتد طرفه خاسئاً عن مجاهد فعلى هذا معناه ان سليمان مدبصره الى اقصاه و هو يديم النظر فقبل ان ينقلب بصره اليه حسيراً يكون قد أتى بالعرش.

مرحوم شعرانى: وذكر الامام الرازى فى تقريب امكان هذه السرعة عظمة الشمس و طلوعها فى مدة يسيرة اقول الشمس يطلع فى دقيقتين تقريباً من مبداء القرص الى منتهاه و قطرها اعظم من الف مثل قطر الارض فيتحرك كل جزء منه فى ثانية واحدة عشرة امثال قطر الارض فلا يبعد ان ينتقل عرش بلقيس فى ثوان بين اليمن والشام ثم اقول الطيارات فى زماننا تسير مثل هذه المسافة فى نحو ما اراده عفريت من الجن باسباب ارضية لانعلمها و اما الذى عنده علم من الكتاب احضره بسبب نفسانى روحانى بقوة مجهولة لنا ماهيتها ايضا(*) الموجود الذى هو موجود

مؤلف: عبدالله عباس گفت: آصف دو ركعت نماز كرد و خداى را به نمام مهترين بخواند. گفت: سليمان را يا رسول الله تو به جانب يمن مى نگر خداى تعالى فرشتگان را بفرستاد تا در زير زمين بياوردند و زمين شكافته شد و سرير از پيش سليمان برآمد از زمين.

مرحوم شعرانى: معجزه چيزى است كه برخلاف عادت طبيعى باشد وگرنه معجز نيست و عجب است كه ابوعلى جبائى و امثال وى از معتزله بسيارى از محالات را معتقد مى شدند و نقل عرش ملكه سبا را به تأويلات بيهوده توجيه مى نمايند و اگر آوردن عرش بلقيس از روى زمين محال باشد از زير زمين محاليت آن واضح تر است و اگر از زير زمين ممكن باشد از روى زمين آسان تر و معدوم كردن و بار ديگر موجود ساختن و متفرق ساختن و باز به هم پيوستن همين حكم دارد و درست آن است كه گوئيم در نزد قدرت پروردگار خرق عادت ممكن است و حاجت به اين توجيهات نيست.

مؤلف: فلم تثبته و لم تنكره و دل ذلك على كمال عقلها حيث لم تقل لا اذكان يشبه سريرها لانها وجدت فيه ماتعرفه و لم تقل نعم اذ وجدت فيه ماغير و بدل ولانها خلفته فى بيتها و حمله فى تلك المدة الى ذلك الموضع غير داخل فى قدرة البشر.

مرحوم شعرانى: لوكانت مقاء جاهلة انكرت كونه عرشها كما ينكر الملاحدة مالم يستانسوا به.

قيلَ ادْخُلى الصَّرْحَ...(2)

مؤلف: وقيل انه ذكر له ان على رجليها شعراً فلما كشفته بان الشعر فسائه ذلك فاستشار الجن فى ذلك فعملوا الحمامات و طبخوا له النورة والزرنيخ و كان اول ما صنعت النورة.

مرحوم شعرانى: الجن خلق اخبر الشرع عنها فلابد من الاقرار بوجودها ولكن لم يبين ماهيتها ولا سبيل للقل الى تحقيقها واقرب ماكان العرب تعتقد انها موجودات غير مرئيه مرتبطة بنفوس الشعراء و اصحاب القرائح النافذة تبعشهم على اسكشاف ماعجز عنه عقولهم ولا ريب فى نبوغ الناس فى الصنائع فى عصر سليمان فى مصر و فى فلسطين و هذا مما لاينبغى ان ينكر و بقاء اجساد الفراعنة الى يومنا هذا بصنعة كانت لهم و ادوية اطلعوا على خواصها مجهولة لنا و اختراع الزجاج فى لك العهد من الرمل ومن اعظم ادلة تبحرهم و استعمال الا حجار العظيمة فى الابنية كما فى اهرام مصر و المسجد الاقصى لايمكن الا بآلات جر الاثقال ولا يبعد علمهم بامور صارت مجهولة بعدهم.

مؤلف: آورده اند كه سليمان(ع) به جهت امتحان پاى وى كه ديوان به او نمودند كه مشابه پاى حمار است و اصابع ندارد فرموده بود تا قصرى بنا كرده بودند و زمين آن را از آبگينه سفيد صافى ساخته و در زير آن آب درآورده و ماهيان و ساير حيوانات آبى در آن افكنده


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نمل 36 /منهج الصادقين ج 7 ص 32

2. نمل 44 /منهج الصادقين ج 7 ص 38


صفحه 355


چنانچه صحن آن خانه همه آب مينمود.

مرحوم شعرانى: پيغمبران خدا در معيشت اسراف نميكردند و مال خدا را در تجمل و تنعم بيهوده به هدر نميدادند و در بعضى روايات آمده است كه حضرت سليمان(ع) براى مصرف شخص خود زنبيل از برگ خرما ميبافت و مى فروخت. پس بناى قصر بلورى براى ديدن موى پاى بلقيس نبود و شايد براى نمودن قدرت صنعت و حشمت اسلام بود تا كافران پس از شكوه اسلام متأثر شده به خدا ايمان آورند چنان كه در عهد ما امر معكوس شده و مسلمانان قدرت دولت و صنعت نصارى را مى بينند و در عمل به شرايع دين سست مى گردند سليمان(ع) به امر خدا اين قصر ساخت .

ساختن و در ميان كفار به عزت زيستن ممدوح است. پس براى نمودن عظمت دين و شكوه اسلام مسجد عالى

مؤلف: گفتند او را كه در اين كوشك رو. مفسّران گفتند: سبب آن بود كه جنّيان سليمان را گفتند: پاى او با پاى چهار پاى ماند تا او را در چشم سليمان زشت كنند. سليمان بفرمود تا جنّيان كوشكى ساختندى براى او از آبگينه سفيد بر رنگ آب و گفتند. فرمود تا فرش سراى و كوسك او از آبگينه سفيد ساختند بر لون آب.

مرحوم شعرانى: خداوند تعالى به ذكر قصه سليمان و تجمل وى در بنا و مانند آن به ما تعليم كرد كه اين گونه اعمال چون از حلال باشد و براى غرض حلال، حرام نيست و هم استعاتت به جن در كشف بسيارى از اسرار و طبيعى و صنايعى كه كشف و اختراع كردند براى رغبت انسان در رفاه و جمال زندگى بوده است و منع آن برخلاف طبع بشر و سد ترقى علم و صنعت است.

وَاَنْزَلْنامِنَ السَّمآءِمآءًفَاَنْبَتْنابِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَة...(1)

مؤلف: و فرو فرستاد از آسمان براى شما آبى را، پس برويانديم به آن آب بوستانهاى محاط عليها كه خداوند خوبى و خرمى است، يعنى آراسته و زيبا.

مرحوم شعرانى: اين تعبير الهى بسيارى از اوهام عوام را برطرف مى كند و شبهات خواص را زائل مى سازد و معلوم مى دارد اسباب طبيعى در هر جا كه مؤثر است به تدبير خداى حكيم است از اين جهت فرمود: خداوند باغها را ميروياند به سبب باران و نفرمود باران هيچ اثر ندارد و خداوند بالمباشرة بى سبب و آلت باغ را ميروياند گرچه ميتواند و هم نفرمود باران تأثير دارد بى اراده او بلكه طبيعت پيش اراده حق مانند اره است در دست نجار و خواص علماى طبيعت پندارند اگر سبب طبيعى هر چيز معلوم شد ديگر اراده حق لازم نيست، و عوام پندارند اگر كارها به اراده اوست بايد انكار سبب كرد و خداوند فرمود: كار به اسباب است و اسباب به اراده مسبب الاسباب.

مؤلف: يا كيست كه ابتداء خلق آفريند آنگه اعاده كند. در اين ميان محذوفى هست و آن آن است كه يبدؤاالخلق ثمَّ يفنيه ثمَّ يعيده خلق بيافريند اول، آنگه با فنا برد، آنگه اعاده كند چه افنا نكرده اعاده نشايد كردن، و آنچه خداى تعالى اعاده كند بر دو ضرب است يكى آن است كه بقا بر او روا باشد چون اجسام و ألوان، و بعضى را بقا بر او روا نباشد چون علم و اراده و جز آن، آنچه را بقا باشد چون اعاده كند آن را، عين آن اعاده كند، و آن چه را بقا نباشد اعاده عين درست نبود اعاده مثل آن كند.

مرحوم شعرانى: خواجه طوسى در تجريد و علامه حلى در شرح آن گفته اند اعاده معدوم جائز نيست و آن كه اعاده مى شود مثل معدوم غاست نه عين آن در چيز مادى و غيرمادى چيزهائى كه ماده دارد و صورتش تغيير مى كند و معدوم صرف نمى شود چون ماده آن باقى است وقتى صورت تازه بر آن طارى شود مى توان گفت: عين ماده اولى است در صورت ديگر اعاده داده شده است.

قُلْ هاتوُابُرْهانَكُمْ اَنْ كُنْتُمْ صادِقينَ.(2)

مؤلف: بگوبياريد حجت روشن خود را بر آنكه كسى غيرالله تعالى بر اينها قدرت دارد اگر هستيد راستگويان در آن كه الهى ديگر هست.

مرحوم شعرانى: اين آيه دلالت دارد بر آن كه دعوى بى برهان از كسى پذيرفته نيست و مرحوم مجلسى عليه الرحمه در كتاب حق اليقين فرموده است: ايمان به ظن و تقليد كافى است و ما اين سخن را از ايشان نمى پذيريم زيرا كه در هيچ عهد شنيده نشد يك تن مشرك يا يهودى و نصرانى بگويد گمان دارم خداى يگانه است و پيغمبر مسلمانان هم به گمانم پيغمبر بر حق بود و مسلمانان اين كلام را براى اسلام او كافى شمرند و او را به همين مسلمان دانند، و هم در كتاب گويد: ايمان عوام كه هيچ درس نخوانده اند كامل تر است از اكثر مدققين علما و هر چند مهارت آنان در علوم بيشتر مى شود لوازم ايمان از ايشان كمتر مشاهده مى شود، انتهى ملخصاً. اين سخن را تأويل بايد كرد، زيرا كه مفهوم ظاهر آن را به مرحوم مجلسى رحمه الله و امثال او نسبت نتوان داد بلكه عالم به برهان و دليل البته ايمانش كامل تر از مقلد است و آن عالمى كه به لوازم ايمان عمل نمى كند نه براى اين است كه دين خود را با دليل فرا گرفته بلكه براى آن است كه علم را براى محبت مال و جاه


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نمل /61منهج الادقين ج7 ص 47

2. نمل 65 /منهج الصادقين ج 7 ص 49


صفحه 356


دنيا و خودنمائى از حفظ كرده بى آنكه در معنى آن تدبر كند و علمى را برگزيده است كه براى رياست مفيد باشد نه براى فهم.

مؤلف: بگو بياريد حجّت خود اگر راست مى گوئيد كه حجّتى داريد.

مرحوم شعرانى: آيه دليل است بر بطلان قول ظاهربين كه تمسلك به برهان را جائز نمى شمارند.

بَلِ ادّارَكَ عِلْمُهُمْ فِى الآخِرَةِ

مؤلف: و معنى كلام آن است كه «هل متتابع» استفهامى است متضمن جحد يعنى لم بتدارك، علم ايشان به آخرت متدارك شود و متتابع و در آخرت بدانند. آنچه امروز نمى دانند و مورد آيه تهديد و وعيد باشد.

مرحوم شعرانى: اهل فطنت و دقت دانند كه معنى ادارك علمهم فى الاخرة چيزى نيست كه در خاطر بشر عادى آن عهد و تربيت شده در حجاز بگذرد و مانند آن در سخن بلغاء و حكماء عرب ديده نشده و از امرؤالقيس و نابغه وقس بن ساعده شنيده نگشته و جز آنكه از طرف خداوند وحى شده باشد ممكن نيست، خواه به معنى كمال علم باشد در آخرت يا به معنى غاب علمهم بالاخره. چنانكه از بعض مفسران نقل كرده اند.

وَمامِنْ غآئِبَة فى السَّموتِ وَالْاَرْضِ اِلّافى كِتاب مُبين.(1)

مؤلف: ونيست هيچ خافيه وپوشيده ازحوادث ونوازل وغيران دراسمان وزمين مگركه نوشته شده است دركتابى روشن ياروشن سازنده انچه دراوست مركسى راكه مطالعه ان مى كندازملائكه.مرادلوح محفوظ است ياقضاءبرسبيل استعاره.

مرحوم شعرانى: ياانسان كه درعالم خواب بران مطلع مى گرددوازناديدنى اگاه مى شودودركتاب يكى ازفلاسفه ملحدخواندم نوشته بودهرجزئى ازوقايع جهان به نظر منازپيش معين ودرجايى مضبوطاست به دليل انكه روزى دوات من برگشت ومركب ان ريخت وكف خانه راالوده ساخت.خادمه خودراخواستم تاان راپاك كنددربين كارگفت:من ديشب عين ان واقعه رادرخواب ديدم وبراى خادمه ديگرنقل كردم.من فوراًبيرون رفتم وازان خادمه ديگرپرسيدم همكارتوچه خواب ديده بودپس ازاندكى تأمل قصه راگفت ومن يقين كردم هرواقعه گر چه بسيارخردباشدازاول معين است.

بَلْ هُم فى شَكٍّ مِنْها بَلْ هُم مِنها عَمُونَ

مؤلف: بل ايشان از آن يعنى از آخرت در شك اند. بل ايشان از آخرت و علم آن كورند، يعنى جاهلند.

مرحوم شعرانى: آنكه فرمود: «بل هم فى شك» يعنى در وجود آن شك دارند و آن كه فرمود: «بل هم منها عمون» يعنى از تصور ماهيت آن عاجزند و اهل منطق گويند هل بسيط سؤال از وجود و ماحقيقيه سؤال از ماهيت است و سؤال از وجود مقدم است. چنانكه خداوند آن را مقدم فرموده و به كمله بل به تأخر ثانى اشعار كرده است و حق اين است كه مردم مؤمن كه به وجود آخرت ايمان دارند از فهم حقيقت آن عاجزند و آنچه تصور مى كنند قياس به دنيا است. مسلمانان معاد جسمانى گويند و يونانيان روحانى و همه آنها همين لذات روحانى و جسمانى دنيا را به ياد ميآورند و خداوند مى فرمايد: حقايق آنجا را كسى ادراك نمى كند. «قل لايعلم من فى السموات والارض الغيب» تا بدانجا نروى حقيقت آن را درك نمى كنى. نه جسمانى آنجا از جسم كثيف و متغيير دنياست و نه روحانى آن بى ثبات و غير اصيل چون لذات روحانى اين جهان.

إنَّكَ لاتُسْمِعُ المَوْتى

مؤلف: آنگه بر طريق مثل گفت: رسول را بر وجه مبالغت و معنى يأس و قطع طمع او از ايمان ايشان. گفت تو نتوانى شنوانيدن مردگان را و نيز كران را آواز دعوت.

مرحوم شعرانى: اگر گوئى پيغمبر اهل قليب را خطاب كرد اعنى كفار كه در بدر كشته شدند و اجساد آنها را در چاه افكندند با آنها سخن گفت و به صحابه فرمود شما شنواتر از آنان نيستند و با اين آيه مناقض است گوئيم اين كه فرمود نمى شنوانى مقصود به گوش و اعصاب سامعه است و آنكه خطاب فرمود به ارواح آنان بود كه پس از بدن عنصرى باقى است و خطاب آنان نظير تلقين اموات و سؤال و جواب فرشتگان و ملائكه است نه نظير سخن گفتن اين جهان.

مؤلف: و روى محمد بن كعب القرظى قال سئل على صلوات الرحمن عليه عن الدابة فقال أما والله ما لهاذنب و ان لها للحية و فى هذا اشارة الى انها من الانس.

مرحوم شعرانى: و قيل ان فى الانجيل ايضاً ذكر دابة الارض رآها يوحنا الحوارى فيما رآه من الملاحم الاتية قبل القيامة.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نمل 77 /منهج الصادقين ج 7 ص 53


صفحه 357


مؤلف: از اميرالمؤمنين على عليه السلام پرسيدند صفت دابّة الارض كه او دنبال دارد يا ندارد؟ گفت: او دنبال ندار و بَر و پشم ندارد. انما او محاسن دارد چنانكه مردان شما و اين اخبارى است از طريق عامّه مخالفان و موافق اخبارى است كه آمد از طريق اصحاب ما كه گفتند دابّه كنايت است از صاحب الزمان(ع) كه مهدى امت است.

مرحوم شعرانى: ذكر دابة الارض در مكاشفات يوحنا از كتب مسيحيان نيز آمده است و آنها آن را حمل به رفتن آخرالزمان مى كنند كه بدين صورت براى يوحنا متمثل شد نه بر موجودى معين و مشخص و آن را نظير دجال مى شمارند و ليكن معترفند كه تفسير كامل آن ممكن نيست و بايد آن را خواند و حقيقت را به خدا واگذار بايد كرد و چون روايات ما در تفسير آن مختلف است ما نيز توقف كنيم اولى باشد.

وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّة فوْجاً ـ الآية

مؤلف: ان جماعة من الا مامية تأولوا ماورد من الاخبار فى الرجعة على رجوع الدولة والامر والنهى دون رجوع الاشخاص و احياء الاموات واولوا الاخبار الواردة فى ذلك لما ظنوا ان الرجعة تنافى التكليف و ليس كذلك لانه ليس فيها ما يلجىء الى فعل الواجب والامتناع من القبيح والتكليف يصح معها كما يصح مع ظهور المعجزات الباهرة والآيات القاهرة كفلق البحر و قلقب العصا ثعبنا و ما اشبه ذلك ولان الرجعة لم تثبت بظواهر الاخبار المنقولة فيطرق التأويل عليها و انما المعول فى ذلك على اجماع الشيعة الامامية و ان كانت الاخبار تعضده و تؤيده.

مرحوم شعرانى: هذا صريح فى ان مخالفة جماعة تاولوا الرجعة برجوع الدوله لاتقدح فى الاجماع لمعلومية نسبهم وانهم ليسوا بمعصوم و اعلم ان فى مسئلة الاجماع مزلقة لكثير يزعمون انه لايمكن العلم باتفاق الجميع الا بتصفح اقوالهم واحداً واحدا و هذا غير ممكن ولو فرض امكانه فالعلم بدخول المعصوم فيهم غير حاصل البتة اذالانسان ان لم يسمع قول المعصوم منه(ع) لم يحصل له العلم بدخوله و ان سمع منه استغنى عن قول غيره الا ان يسمعه ولا يعرفه فى جماعة و هذا لم يتفق لاحد و ذلك كله غفلة اذالعلم الاجمالى باتفاق الكل حاصل من اتفاق جماعة قضت العادة بانه لوكان اختلاف بين غيرهم لظهر فيهم كما مرمراراً.

مؤلف: و صادق(ع) را پرسيدند كه در رجعت حق تعالى كه را زنده كند؟ گفت دو گروه را «من محض الايمان محضاً أو محض الكفر محضاً». گفت آنكه او ايمان محض دارد يا كفر محض.

مرحوم شعرانى: اين معنى درباره زنده كردن مردگان و سؤال قبر نيز وارد است و آن هم نوعى رجعت است و بايد دانست كه تفصيل حالات روح پس از مفارقت تن براى ما مجهول است و آنچه دانيم اندك كما قال تعالى: «وما اوتيتم من العلم الا قليلا» و فرق ميان رجعت و قيامت و قبر و اقسام حيات و اختلاف مردم در قابليت رجعت و تساوى آنان در حشر قيامت امورى است كه جز به قول معصومين بدان راه نداريم و اگر خود بخواهيم به قياس حيات دنيا چيزى گوئيم خطا كرده ايم. چنانكه حيات و سؤال قبر را از اگر قياس به سخن گفتن و برخاستن و نشستن دنيا كنيم ندانسته به خطا رفته ايم.

مؤلف: اى تحسب انهم وقوف من اجل كثرتهم والتفافهم فكذلك المعنى فى الجبال انك لاترى سيرها لبعد اطرافها كما لاترى سير السحاب اذا انبسط لبعد اطرافه وذلك اذا ازيلت الجبال عن امكانها للتلاشى.

مرحوم شعرانى: استدل بعض اهل هذه العصور بهذه الاية على ان الارض متحركة و لم يحمله على يوم القيمة لان قوله سبحانه بعد ذلك صنع الله الذى اتقن كل شىء لاتناسب ازالة الجبال و اندكاكها بل قد يجعل ذلك دليلا على صحة النبوة و هذا باطل لان فيثاغورث كان يعتقد حركة الارض قبل رسولنا (ص) و لم يكن نبيا ثم ان حركة الارض او سكونها امر لا يفيد البشر فائدة حتى يرد ذكرها فى كتاب الله الكريم لتحصيل سعادة الناس فى الدنيا والآخرة حتى ان المعتنين بعلم النجوم كابى ريحان البيرونى و نصير الدين الطوسى والفاضل القوشجى صرحوا بان حساب النجوم لايفرق فيه بين ان يكون الارض متحركة او ساكنة والحساب واحد والامر غيرمه فى نظرهم فبان لايكون مهما عند غيرهم اولى والجهال يتوهمون ان حركة الارض شىء استنبطها الافرنج فى هذه الازمنة المتاخرة مع ان كتبنا مشحونة من ذكرها و نقلها من قائلها فيثاغورث.

وَتَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُهاجامِدَةًوَهِىَ تَمُرُّمَرَّالْسَحابِ. (1)

مؤلف: اى تحسب انهم وقوف من اجل كثرتهم والتفافهم فكذلك المعنى فى الجبال انك لاترى سيرها لبعد اطرافها كما لاترى سير السحاب اذا انبسط لبعد اطرافه وذلك اذا ازيلت الجبال عن امكانها للتلاشى.

مرحوم شعرانى: استدل بعض اهل هذه العصور بهذه الاية على ان الارض متحركة و لم يحمله على يوم القيمة لان قوله سبحانه بعد ذلك صنع


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. 1)نمل 90 / منهجالصادقين ج 7 ص 63


صفحه 358


الله الذى اتقن كل شىء لاتناسب ازالة الجبال و اندكاكها بل قد يجعل ذلك دليلا على صحة النبوة و هذا باطل لان فيثاغورث كان يعتقد حركة الارض قبل رسولنا (ص) و لم يكن نبيا ثم ان حركة الارض او سكونها امر لا يفيد البشر فائدة حتى يرد ذكرها فى كتاب الله الكريم لتحصيل سعادة الناس فى الدنيا والآخرة حتى ان المعتنين بعلم النجوم كابى ريحان البيرونى و نصير الدين الطوسى والفاضل القوشجى صرحوا بان حساب النجوم لايفرق فيه بين ان يكون الارض متحركة او ساكنة والحساب واحد والامر غيرمه فى نظرهم فبان لايكون مهما عند غيرهم اولى والجهال يتوهمون ان حركة الارض شىء استنبطها الافرنج فى هذه الازمنة المتاخرة مع ان كتبنا مشحونة من ذكرها و نقلها من قائلها فيثاغورث.

مؤلف:وبينى اى بيننده كوههارادران روز پنداريان رابر جاى خود ايستاده وحال انكه ان جبال مى رودومى گذرد مانند رفتن ابردرسرعت وان حركت مدرك نشودزيراكه اجرام كبارچون برسمت واحدحركت كنندحركت ايشان نيك ظاهرنمى شود چنانچه درسيرسحاب مشاهده مى شودويا به جهت بُعداطراف و اين در وقت ازاله جبال است از اماكن خود و تلاشى و انتشار آن.

مرحوم شعرانى::بعض متكلمان عصر،گويند مراد از اين حركت زمين استيعنى هم اكنون كه سوى كوهها در نگرى پندارى ايستاده باانكه مانندابرحركت مى كندامابعيدبه نظرمى رسدچون كه ايه پيش درباره قيامت است وبرهم ريختن وضع اين جهان وايه بعد ازاين هم درثواب نيكان.

وبعضى ان رامشعر به حركت جوهرمى دانند،انهم گرچه تكلف است اما باايه پس وپيش مناسب است چون اين عالم به حركت جوهرى فانى مى شودوبه اخرت مى رسد.

 

سوره مباركه قصص

طسم (1)

مؤلف: ازيافعى نقل مى كند كه حق تعالى حروف مقطع را سبب محافظت قران ازتحريف گردانيده است و كيفيت محافظت را كسى از بندگان نمى داندوعلم ان مخصوص به پروردگاراست.

مرحوم شعرانى: چون انسان حروف مقطعه را دراغازبعض بعض سوربيند بروى يقين حاصل شودكه قران تحريف نشده وزياده ونقصان دران راه نيافته است،چون دربعض سور حروف مقطعه است ودر بعضى نيست ودربعضى الراست ودربعضى المرودربعضى المص ودربعصى طس ودربعضى طسم وهكذا ئاينها جزبه تعبد وشنيدن ازپيغمبر(ص)صورت بنددواگر مردم خود بعد ازپيغمبر(ص)اين سوره ها راترتيب داده باشند تخصيص بعض حروف مقطعه به بعض سور علتى نداشت پس بندگان هم فى الجمله بروجه سببيت اطلاع دارندواگرفرض كنيم زيدبن ثابت پس از رحلت پيغمبرسوره ها را مرتب كردچرا بعضى را بزرگ وبعضى را كوچك وبعضى رابه حرئف مقطعه وبعضى را باحمم وبعضى را به حم عسق ترتيب داد؟

وَنُريدُ اَنْ نَمُنَّ عَلى الَّذينَ اسْتُضْعِفوُافى الْاَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً.(2)

مؤلف:وماخواستيم آنكه منت نهيم برآنانكه زبون گرفته شده بودندوبيچاره گردانيده شده درزمين مصرونواحى آن يعنى بنى اسرائيل رابه آنكه برهانيم ايشان را از بلا و شدت فرعون وگردانيم ايشان را پيشوايان درامردين وداعيان به خير و صلاح تا به ايشان اقتدا كنند در خيرات و مبرات وقتاده تفسيرائمه به ولاةوملوك كرده.

مرحوم شعرانى:امام دراينجااعم ازنبى است فرق بين پادشاه وامام همين است كه پادشاه فقط قدرت وتسلط دارد و دستور او را كه همه راجع به مصالح دنيوى است اطاعت مى كنند،اماامام براى صلاح حال مردم قواعدوقوانينى دارد از اعتقادات و شرايع و اخلاق و دولت دينى براى ترويج حق است وعدات يعنى قوانين الهى نه براى فائده گرفتن و خوار ساختن زير دستان وتسلط گروهى برگروهى ازاين جهت چون مسلمانان جهان راگرفتندهمه رعايا را از هر نژاد و زبان مساوى قرار دادند و همه آنان به شرط ايمان به همه مقامات مى رسيدندحتى به سلطنت ووزارت.امادردولتهاى غيردينى نژادغالب صاحب همه مناصب عايه ومالك ثروتهاى بيكرانندوامت مغلوب ازمناصب عاليه ممنوعند.

وَ نَجْعَلَهُمُ الوارِثينَ

مؤلف: و اصحاب ما روايت كردند كه آيت در شأن مهدى(ع) آمد كه خداى او را و اصحاب او را از پس آنكه ضعيف و مستضعفند منت


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. 2)قصص /1منهج الصادقين ج 7 ص 67

2. قصص 4 /منهج الصادقين ج 7 ص 69


صفحه 359


نهد بر ايشان، و مراد به زمين جمله زمين دنياست، و ايشان را امام كند در زمين، و ايشان را وارث كند، و اين قول اولى تر است از آنجا كه موافق ظاهر است.

مرحوم شعرانى: بنابر اين آيه مباركه «و نريد» جمله معترضه است متضمن قاعده كلى اجتماعى كه سنت الهيه بر آن جارى است و مانند آن در قرآن بسيار است در ميان حكايتى جمله متضمن حكمت و پندى مناسب ايراد مى فرمايد. چنانكه در خلال قصه داود و جالوت مى فرمايد «ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض» و در اين آيه كلمه «نريد» فعل مضارع است و دلالت بر استمرار اراده مى كند خاص به حضرت موسى(ع) و بنى اسرائيل نيست و غلبه اهل حق بر باطل آنكه غلبه تام و كامل باشد در آخرالزمان خواهد بود چون حجت خدا ظاهر شود و بنابر اين جنود فرعون و هامان پيروان آنانند تا قيامت.

وَأوْحَينا إلى أُمَّ مُوسى ـ الاية

مؤلف: و روايت ديگر آن است كه تنور به آتش مى جست مادر موسى چون بشنيد كه قوم فرعون بر در سراى آمدند از هوش شد و عقل از او برفت ندانست كه كودك را چه كند در تنور انداخت و او بگريخت. ايشان آمدند و گفتند اين زن چه كار داشت اينجا. گفت او با ما آشنائى داشت بپرسيدن ما درآمد. برفتند چون چيزى نديدند مادر موسى دختر را گفت كودك را چه كردم؟

مرحوم شعرانى: خواه مادر موسى خود فرزند را در تنور نهاده و خواه خاله او تنور را آتش كرده مقصود از اين قصه حاصل است كه چون خداوند مشيتش به چيزى تعلق گيرد به انجام رسد و چون اراده او زنده ماندن موسى عليه السلام بود او را در هر سختى و مصيبت حفظ كرد هر چند ندانيم از اين دو روايت كدام صحيح است و شايد هم صحيح روايت ديگرى باشد كه ما نديده ايم.

مؤلف: اى استنصره لينصره.

مرحوم شعرانى: من شيعته اى من الطبقة التى كان موسى(ع) منها و لك لان فرعون كان جعل اهل مصر شيعا و طبقات بعضها اعلى من بعض و هكذا كان داب اكثر الامم قديما بل هذا التقسيم باق الى الان فى الهنود و كان العجم قبل الاسلام على اربع طبقات لا يجوز و ان لاحديهن الاشتغال باعمال الطبقة الاخرى و كانوا يمنعون اولاد السوقى مثلا من تصدى امور الحكومة.

قالَ رَبِّ اِنّى ظَلَمْتُ نَفْسى فَاغْفِرْلى فَغَفَرَلَهُ اَنَّهُ هُوَالْغَفوُرُالرَّحيمِ.(1)

مؤلف: ازتنزيه الانبياءسيدمرتضى براى اين ايه دووجه ذكرمى كند.

1-مرادازظلم ترك استحباب است كه تأخيرقتل قبطى باشديعنى مستحب بود كه قتل قبطى رابه تأخيراندازد.

2-نزاع قبطى وسبطى ازعمل شيطان بوده است.

مرحوم شعرانى: چنانكه عمل معصيت رانسبت به شيطان مى دهندگاه باشد كه هرشروكسالت وغفلت رانسبت به اودهند،گرچه موجب معصيت نباشدمانند وصوصه در"الذى يوسوس فى صدورالناس"وچنانكه درحديث است كه"التثاوب من الشيطان"يعنى دهن دره(خميازه)ازشيطان است وعطسه ازطرف خدا،ودرقران جنابت رارجزشيطان فرموده باانكه كسى درجنابت احتلام گناهكارنيست چون كشته شدن قبطى سبب گريختن موسى وخوف اوبودوامرشراست ان را نسبت به شيطان دادواستغفاراوازترك اولى است.

اينهاكه گفتيم براى توجيه وتفسيرندم واستغفاركلام الهى بودوگرنه ممكن است بگوئيم كشتن موسى(ع)قبطى راگناه نبودمانندكافرحربى.

قالَ رَبِّ بِمااَنْعَمْتَ عَلَىَّ فَلَنْ اَكوُنَ ظَهيراًلِلْمُجْرِمينَ. (2)

مؤلف:معنى اين است كه به آن نعمتى كه به من داده هميشه معاون و ظهير اولياى تو باشم كه اهل ايمانند مانند اين سبطى نه ظهير اهل كفر و شرك چون آن قبطى.

مرحوم شعرانى:يارى كردن ستمكاران گناهى عظيم است و امروز مردم به آن مبتلاء،چنانكه اندك كس باشد بدان آلوده نگردد و بايد در اين باب كتابها و رساله ها نوشت و ميان مردم نشر كرد چون اين عمل به اندازه كمترين گناهان شناعت ندار مردان متعبد و شايد متهجد را بينى كه شغل وى در گمرك و يا محصل مالياتهاى نامشروع ديگر است و سخت گيرى از فاسقان بيشتر ميكنند.اى بسا فاسق كه به اندك مال راضى شود و مردم را رها كند اما مرد متعبد به اعتقاد آنكه رشوه حرام است و او حرام خور نيست گناهى عظيمتر از رشوه گرفتن را كه ظلم بر بندگان خداست قربة ال الله مرتكب ميشود واالله المستعان.

مؤلف: و در اثر هست كه يكى از جمله صالحان در ديوان رفت شفاعتى را تا دفع ظلمى كند از مظلومى آن صاحب ديوان گفت قلمى نيك كن تا بنويسم كه از او چيزى نخواهند او قلم نيك كرد و بنوشت كه از اين مرد بنا واجب چيزى نخواهند. و كسانى كه رفته اند بازگردند چون


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. 1)قصص 15 /منهج الصادقين ج 7 ص 81

2. 3)قصص /16منهج الصادقين ج 7 ص 82


صفحه 360


قلم از از دست بنهاد اين مرد صالح قلم برگرفت و سرش بشكست او گفت چرا چنين كردى؟ گفت: ترسم كه تو به اين قلم چيزى بر كسى نويسى به ظلم و من از جمله آنان باشم كه تو را بر ان ظلم يارى كرده باشم و در تحت آن خبر شوم كه «حتى من لاق لهم دواة و برى لهم قلماً».

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation