بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آزادی معنوی, استاد شهید آیت الله مطهرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AZADIM01 -
     AZADIM02 -
     AZADIM03 -
     AZADIM04 -
     AZADIM05 -
     AZADIM06 -
     AZADIM07 -
     AZADIM08 -
     AZADIM09 -
     AZADIM10 -
     AZADIM11 -
     AZADIM12 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

وضوى على عليه السلام 
ما ادعا مى كنيم كه شيعه على هستيم . شيعه على كه با اسم نمى شود برادر! آن كسى كهوضوى على را شرح داده است مى گويد: على ابن ابى طالب آمد و وضو بگيرد. تا دستبه آب برد (آن استحباب اولى كه انسان دستش ‍ را مى شويد) گفت :بسم الله وبالله ، اللهم اجعنى من التوابين و اجعلنى من المتطهرين به نام تو و به تو،خدايا مرا از توبه كاران قرار بده ، مرا از پاكيزگان قرار بده ! در دو شب گذشتهراجع به توبه بحث كردم و گفتم توبه يعنى پاكيزه كردن خود. على عليه السلاموقتى سراغ آب مى رود، چون آب مرز طهارت است به ياد توبه مى افتد. دستش را كهتميز مى كند، به ياد پاكيزه كردن روح خودش مى افتد. و به ما مى گويد وقتى با اينآب ، به اين طهور، با اين ماده اى كه خدا آن را وسيله پاكيزگى قرار داده است مواجه مىشوى ، وقتى سراغ اين ماده مى روى ، چشمت به آن مى افتد و دستت را با آن مى شويى وپاكيزه مى كنى ، بفهم كه يك پاكيزگى ديگرى هم هست و يك آب ديگرى هم هست كه آنپاكيزگى ، پاكيزگى روح است و آن آب ، آب توبه است . آن شخص مى گويد علىعليه السلام دستهايش را كه شست ، روى صورتش آب ريخت و گفت : الهم بيضوجهى يوم تسود فيه الوجوه و لا تسود وجهى يوم تبيض فيه الوجوه . صورترا دارد مى شويد و بر حسب ظاهر نورانى مى كند. وقتى كه صورتش را با آب مى شويدبراق مى شود ولى على كه به اين قناعت نمى كند، اسلام هم به اين قناعت نمى كند. اينخوب است و بايد هم باشد اما بايد توام با يك پاكيزگى ديگر، با يك نورانيت ديگر،با يك سفيدى چهره ديگر باشد. فرمود خدايا! چهره مرا سفيد گردان آنجا كه چهره هاىتيره و سياه مى شود (قيامت ) خدايا! آنجا كه چهره هايى سفيد مى شود چهره مرا سياه مكن ،مرا روسفيد گردان . آنجا كه افراد، روسياه و يا روسفيد مى شوند ، مرا روسياه مكن . بعدروى دست راستش آب ريخت و گفت : اللهم اعطنى كتابى بيمينى و الخلد فى الجنانبيسارى و حاسبنى حسابا يسيرا پروردگارا! در قيامت نامهعمل مرا به دست راستم بده (چون نامه عمل سعادتمندها به دست راست شان داده مى شود)خدايا! در آنجا از من آسان حساب بكش (به ياد حساب آخرت مى افتد). بعد روى دست چپشآب ريخت و گفت : اللهم لا تعطنى كتابى بشمالى و لا من وراء ظهرى و لا تجعلهامغلولة الى عنقى و اعوذبك من مقطعات النيران پروردگارا! نامهعمل مرا به دست چپم مده و نيز آن را از پشت سر به من مده (نامهعمل عده اى از پشت سر به آنها مى دهند نه از پيش رو كه آن هم رمزى دارد). خدايا! اين دستمرا مغلول و غل شده در گردنم قرار مده . خدايا! از قطعات آتش جهنم به تو پناه مى برم. مى گويد بعد ديدم مسح سر كشيد و گفت : اللهم غشنى برحمتك و بركاتك خدايا! مرا به رحمت و بركات خودت غرق كن . مسح پا را كشيد و گفت :اللهم ثبت قدمى على الصراط يوم تزل فيه الاقدام خدايا! اين دو پاى مرا بهصراط ثابت بدار و ملغزان ، آن روزى كه قدمها مى لغزداجعل سعيى فيما يرضيك عنى (102) خدايا!عمل وسعى مرا، روش و حركت مرا در راهى قرار بده كه رضاى تو در آن است . وضويىكه اينقدر با خواست و خواهش و توجه توام باشد، يك جورقبول مى شود و وضويى كه ما مى گيريم جور ديگر.
پس نماز را نبايد استخفاف كرد، نبايد سبك شمرد. نبايد انسان كوشش كند كه در نمازفقط به واجباتش قناعت كند و بگويد برويم ببينيم فتواى مرجع تقليد چيست ؛ آيا مىگويد سه تا سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله اكبر بايد گفتيا يكى هم كافى است ؟ مجتهد بايد فتوايش را بگويد. مجتهد مى گويد يكى هم كافىاست ، احتياط مستحبى اين است كه سه تا گفته شود. ديگر ما نبايد بگوييم حالا كه گفتهاند يكى كافى است ، ما هم يكى بيشتر نمى خوانيم . اين فراز از نماز است . ما بايدطورى باشيم كه وقتى هم مجتهد به ما مى گويد يكى واجب است و دو تاى ديگر مستحب ،بگوييم ما مغتنم مى شماريم و آن دو تاى ديگر را هم مى گوييم .
سبك شمردن ساير عبادات  
روزه را هم بيايد استخفاف كرد، سبك شمرد. بعضى روزه را به شكلى مى گيرند (حالااين شوخى است كه من مى كنم ) كه - العياذبالله - اگر من به جاى خدا بودم اصلا اينروزه اينها را قبول نمى كردم . من افرادى را سراغ دارم كه اينها در ماه رمضان تا صبح رانمى خوابند، اما به براى اينكه عبادت كنند،اول طلوع صبح كه شد نمازشان را مى خوانند و مى خوابند، چنان بيدار مى شوند كهنماز ظهر و عصر را با عجله بخوانند و بعد بنشينند سر سفره افطار آخر اين چه روزه اىشد؟! آدم شب تا صبح را نخوابد براى اينكه درحال روزه حتما خواب باشد و رنج روزه را احساس نكند. آيا اين استخفاف به روزه نيست ؟!به عقيده من مثل فحش داده به روزه است ، يعنى اى روزه ! من اينقدر از تو تنفر دارم كه مىخواهم رويت را نبينم !
ما حج مى كنيم ولى به آن استخفاف مى كنيم ؟ روزه مى گيريم و به آن استخفاف مى كنيم، نماز مى خوانيم و به آن استخفاف مى كنيم ؟ اذان مى گوييم و به آن استخفاف مى كنيم ،حالا چطور به اذان استخفاف مى كنيم ؟ مستحب است كه مؤ ذن صيت يعنى خوشصوت باشد. همان طورى كه در قرائت قرآن ، تجويد يعنى زيبا قرائت كردن حروف ،با آهنگ زيبا خواندن قرآن كه اثر بيشترى در روح دارد سنت است ، در اذان نيز مستحب استكه مؤ ذن صيت يعنى خوش آواز باشد؛ اذان را با يك حالى بخواند كه مردم را بهحال بياورد، به ياد خدا بياورد. خيلى افراد صيت هستند و مى توانند خوب اذان بگويند امااگر به آنها بگويى آقا برو يك اذان بلند بگو، نمى گويد. چرا؟ چونخيال مى كند اين كسر شانش است ؛ من اينقدر پايين هستم كه مؤ ذن باشم ؟ آقا بايد افتخاركنى كه يك مؤ ذن باشى . على بن ابى طالب مؤ ذن بود، در همان وقتى كه خليفه بودهم مؤ ذن بود. اين استخفاف به اذان است كه يك نفر ننگش بكند كه مؤ ذن باشد يا مؤ ذنبودن را بسته به شان اشخاص بداند و بگويد من كه اعيان و اشراف هستم ، ازرجال و شخصيتها هستم ، من ديگر چرا مؤ ذن باشم ؟ اينها همه استخفاف است .
پس ما هرگز نبايد به عبادت استخفاف كنيم . ما بايد مسلمانكامل و جامع باشيم . ارزش اسلام به جامعيت آن است . نه آن طور باشيم كه فقط بهعبادت بچسبيم و غير آن را رها كنيم و نه مثل آن ها كه اخيرا پيدا شده اند باشيم كه اسلامرا فقط به تعليمات اجتماعى اش بشناسيم و به عبادت استخفاف كنيم ، عبادت را تحقيركنيم ، ان شاء الله فردا شب كه دنباله اين بحث را عرض مى كنم . راجع به ارزش عبادتاز نظر ساير وظايف اسلامى بحث مى كنم كه عبادت ، گذشته از اينكه خودش يك ركن ومركب تقرب به پروردگار است و گذشته از اينكه اقم الصلواة لذكرى (103) نماز براى ياد خدا بودن و نزديك شدن به اوست و نزديك شدن به خدا بههدف ديگرى ماوراى خود نياز ندارد، گذشته از همه اينها اگر ما عبادت را تحقير كنيم ، ازساير وظايف هم مى مانيم . عبادت قوه مجريه و ضامن اجراى ساير دستورات اسلامى است .در همين جا عرايض خودم را خاتمه مى دهم .
خدايا! تو را قسم مى دهم به حق عابدان در گاهت ، به حق آن صاحبان قرآن ، مناجاتگرانپاك و خالص خودت ، ما را اهل عبادت واقعى قرار بده .
خدايا! ما را به جامعيت دين اسلام آشنا كن و ما را مسلمانى جامع گردان .
خدايا! توفيق خلوص نيت به همه ما كرامت كن .
خدايا! در اين شبهاى عزيز گناهان ما را ببخش و بيامرز، اموات همه ما را ببخش و بيامرز.
رحم الله من قراء الفاتحة مع الصلوات .
عبادت ودعا (4) 
ان الصلواة تنهى تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر. (104)
در اسلام ، عبادات گذشته از اصالتى كه دارند جزء برنامه تربيتى آن هستند. توضيحاينكه اصالت داشتن عبادت به معنى اين است كه قطع نظر از هر جهتى ، قطع نظر ازمسائل زندگى بشر، عبادت خودش جزء اهداف خلقت است :و ما خلقت الجن و الانس الاليعبدون . (105) عبادت مركبى است براى تقرب به حق و در واقع براىتكامل واقعى و وسيله چيز ديگرى باشد.
ولى در عين حال عبادات ، گذشته از اين اصالت ، مقدمه چيز ديگر هم هستند، يعنى همانطور كه عرض كردم خود برنامه تربيتى اسلامند به اين معنى كه اسلام كه مى خواهدافراد چه از نظر اخلاقى و چه از نظر اجتماعى تربيت كند، يكى از وسايلى كه براىاين كار اتخاذ كرده - و از قضا اين وسيله از هر وسيله ديگرى در اخلاق و روح بشر مؤثرتر و نافذتر است - عبادت است . حالا چگونه است ، اين مطلب را توضيح مى دهم .
محور مسائل اخلاقى ، خود را فراموش كردن و از خود گذشتن و از منافع خود صرف نظركردن است . همان طور كه در سلامت بدن يك اصل هست كه به منزله مبدا و منشا همهخوبيهاست و آن مساله حميه يعنى ترك پرخورى است ، در اخلاق هم يك مساله وجوددارد كه اس اساس همه مسائل اخلاقى است و آن رهايى از خودى و رها كردن و ترك منيت است .
ايمان ، پشتوانه اخلاق و عدالت  
در مسائل اجتماعى ، آن اصل كه مادر همه اصل هاست عدالت است . عدالت يعنى رعايت حقوقافراد ديگر. مشكلى كه بشر، هم در اخلاق دارد و هم در اجتماع ، از جنبه اجرايى اينهاست ؛يعنى هيچ كس نيست كه اخلاق را نشناست و يا نداند كه عدالت تا چه اندازه ضرورت دارد.مشكل كار در مرحله اجراست . آن وقتى كه انسان مى خواهد يكاصل اخلاقى را رعايت كند مى بيند منافعش در يك طرف قرار گرفته و اخلاق در طرفديگر، مى بيند راستگويى در يك طرف قرار گرفته و اخلاق در طرف ديگر. يا بايددروغ بگويد، خيانت كند و سود را ببرد و يا بايد راست بگويد، امانت بوزد و از سودصرفنظر كند. اينجاست كه مى بينيم بشر كه دم از اخلاق و عدالت مى زند پاىعمل كه مى رسد ضد اخلاق و ضد عدالت عمل مى كند. آن چيزى كه پشتوانه اخلاق و عدالتاست و اگر در انسان وجود پيدا كند انسان به سهولت راه اخلاق و عدالت را پيش مىگيرد و سود را كنار مى زند تنها ايمان است . چه ايمانى ؟ ايمان به خود عدالت و ايمانبه خود اخلاق . چه وقت انسان به عدالت به عنوان يك امر مقدس و به اخلاق به عنوان يكامر مقدس ايمان پيدا مى كند؟ آن وقت كه بهاصل و اساس ‍ تقدس يعنى خدا ايمان داشته باشد. لهذا بشر عملا به آن اندازه بهعدالت پايبند است كه به خدا معتقد است . آن اندازه عملا به اخلاق پايبند است كه به خداايمان دارد.
مشكل عصر ما همين است . خيال مى كردند كه علم كافى است ؛ اگر ما عدالت و اخلاق رابشناسيم و به آنها عالم باشيم كافى است براى اينكه اخلاقى وعادل باشيم . ولى عمل نشان داد كه اگر علم منفك از ايمان بشود، نه تنها براى اخلاق وعدالت مفيد نيست بلكه مضر هم هست . مصداق قول سنايى مى شود كه چون دزدى باچراغ آيد، گزيده تر برد كالا. اما اگر ايمان پيدا شد، اخلاق و عدالت پابرجا مىشود اخلاق و عدالت بدون ايمان مذهبى مثل نشر اسكناس بدون پشتوانه است . ايمان مذهبىكه آمد، اخلاق و عدالت هم مى آيد. آن وقت ما مى بينيم در اسلام مساله پرسش ‍ خدا بهصورت يك امر مجزا از اخلاق و عدالت قرار داده نشده است ؛ يعنى عبادت را كه اسلامدستور مى دهد، چاشنى آن را اخلاق و عدالت قرار مى دهد يا بگوييم عدالت و اخلاق را كهطرح مى كند، چاشنى آن را عبادت قرار مى دهد چون غير از اين ممكن نيست .
مثالى عرض مى كنم : شما در كجاى دنيا و در چه مكتبى از مكاتب دنيا سراغ داريد كه مجرمبا پاى خودش براى مجازات بيايد؟ هميشه كار مجرم اين است كه از مجازات فرار مى كند.تنها قدرتى كه مجرم را با پاى خودش و به اختيار و اراده خودش به سوى مجازات مىكشاند قدرت ايمان است . ما وقتى به صدر اسلام نگاه مى كنيم ، نمونه هاى زيادى در اينمورد مى بينيم . (البته اينكه مى گويم در صدر اسلام ، نه اينكه در غير صدر اسلامنمونه نداريم ؛ خير، در غير صدر اسلام هم به اندازه كه ايمان بود نمونه اش هم هست ).اسلام براى مجرم مجازات معين كرده است ، مثلا شرابخوار و زنا كار و دزد مجازات معين كردهاست . از طرف ديگر، در اسلام اصلى هست و آن اينكه :الحدود تدرو بالشبهات يعنى حدود با اندك شبهه اى دفع مى شود. اسلام هرگز قاضى و حاكم را مكلف نمى كندكه برود تجسس و تحقيق كند تا مجرم را پيدا كند، بكلى دردل مجرم نيرويى مى گذارد كه خودش براى مجازات بيايد. در زمان پيامبر اكرم و در زماناميرالمومنين چه بسا اتفاق افتاده است كه كسى خودش آمده حضور پيغمبر يا امام و گفتهاست : يا رسول الله ! (يا اميرالمومنين ) من فلان جرم را مرتكب شده ام ، مرا مجازات كن ، منآلوده هستم مرا پاك كن .
شخصى آمد خدمت رسول اكرم و گفت : يا رسول الله ! من زنا كرده ام مرا مجازات كن . چوندر اين جوز مسائل ، آن شخص چهار بار بايد اقرار كند و يك بار كافى نيست . پيغمبر مىفرمايد:لعلك قبلت شايد تو آن زن را بوسيدى و مى گويى زنا كردم (حرفبه دهانش مى گذارد). اگر مى گفت بله بوسيدم ، حالا مى خواستم بگويم بوسيدن هممثل زناست ، قضيه تمام شده بود. گفت : نه يارسول الله ! زنا كردم .لعلك غمزت شايد تو طرف را نيشگون گرفتى (شايدبگويد بله ، بيشتر از اين نبود). گفت : نه يارسول الله ! زنا كردم . شايد تا نزديك به حد زنا رسيده و زناى واقعى پيدا نكرده است. گفت : نه يا رسول الله ! من آلوده شده ام ، من نجس شده ام ، من آمده ام تا حد بر من جارىكنى و در همين دنيا مرا مجازات كنى كه من نمى خواهم براى دنيا ديگر بماند.
اين حديث را عرض مى كنم در كافى است (106): زنى آمد خدمت اميرالمؤ منين على عليهالسلام و گفت : يا اميرالمؤ منين ! من زناى محصنه كرده ام ؛ من شوهر دار هستم ، در نبودنشوهرم زنا كرده ام و از راه زنا هم حامله شده ام ، طهرنى مرا پاكيزه كن ، من آلودهام ، امام فرمود: يك بار اقرار كافى نيست ، بايد چهار بار اقرار كنى . (و اصلا بناىاسلام بر اين نيست كه قاضى حتى برود و تجسس كند يا به لطايفالحيل اقرار بكشد بلكه وقتى كه شخص اقرار مى كند، به يك بهانه اى ردش مى كند.)فرمود: بسيار خوب ، يك زن شوهر دار اگر زنا كند بايد رجم يعنى سنگسارشود. ما اگر تو را سنگسار كنيم ، آن وقت تكليف آن بچه اى كه در رحم دارى چه مىشود؟ بچه را كه نمى توانيم . آن زن رفت . بعد از چند ماه يك وقت ديدند آمد در حالى كهبچه اى در بغل دارد. گفت : يا اميرالمؤ منين ! طهرنى مرا پاكيزه كن . گفتى عذرمن اين بچه است ، بچه بدنيا آمد (اين اقرار دوم ) فرمود: حالا اگر ما تو را سنگسار كنيم، اين بچه چه تقصير دارد؟ او مادر مى خواهد، شير مادر مى خواهد، پرستارى مادر مىخواهد، حالا برو اين بچه به تو احتياج دارد. برگشت در حالى كه ناراحت بود. بعد ازيكى دو سال آمد، بچه هم همراهش بود: يا اميرالمؤ منين ! طهرنى بچه ديگر شيرنمى خورد، احتياج به شير خوردن ندارد، بزرگ شده است ، مرا پاكيزه كن . فرمود: نه ،اين بچه هنوز به مادر احتياج دارد، برو. اين دفعه كه دست بچه اش را گرفته و رفت ،اشك مى ريخت و مى گفت : خدايا! اين سومين بار است كه من آمدم پيش ‍ امام تو، پيش خليفهمسلمين تا مرا پاكيزه كند و هر نوبتى مرا به بهانه اى رد مى كند. خدايا! من اين آلودگىرا نمى خواهم . من آمده ام كه مرا سنگسار كند و بدين وسيله پاك شوم . اتفاقا عمر و بنحريث كه آدم منافقى هم هست ، چشمش افتاد به اين زن در حالى كه مى گويد و مى رود.گفت : چه شده ، چه خبر است ؟ گفت : يك چنين قضيه اى دارم . گفت : بيا من حلش مى كنم ؛بچه را بده به من ، من متكلف او مى شوم ؛ غافل از اينكه على عليه السلام نمى خواهداقرار چهارم از او بگيرد. يك وقت ديدند اين زن با بچه و عمرو بن حريث برگشت : يااميرالمؤ منين ! طهرنى ! من زنا كرده ام ، تكليف بچه ام هم روشن شد، اين مردقبول كرده كه او را بزرگ كند، مرا پاكيزه كن ، اميرالمومنين ناراحت شد كه چرا قضيه رابه اينجا كشيد.
اين نيروى ايمان و مذهب است كه در عمق وجدان انسان چنگ مى اندازد و انسان را تسليمعدالت و اخلاق مى كند، عبادات براى اين است كه حيات ايمانى انسان تجديد بشود، تازهبشود، طراوت پيدا كند، قوت و نيرو بگيرد، به هر اندازه كه ايمان انسان بيشتر باشد،بيشتر به ياد خداست و به هر اندازه كه انسان به ياد خدا باشد كمتر معصيت مى كند.معصيت كردن و نكردن داير مدار علم نيست ، داير مدار غفلت و تذكر است . به هر اندازه كهانسان غافل باشد يعنى خدا را فراموش كرده باشد، بيشتر معصيت مى كند و به هر اندازهكه خدا بيشتر به يادش بيايد كمتر معصيت مى كند.
معنى عصمت  
شنيده ايد كه پيغمبران و ائمه معصومند. از شما مى پرسند اينكه پيغمبران يا ائمهمعصومند يعنى چه ؟ مى گوييد اينها هرگز گناه نمى كنند؟ درست است ، معنايش همين است .ولى بعد از شما مى پرسند چرا گناه نمى كنند؟ اين چرا را دو جور ممكن است جواب بدهيد.يكى اينكه پيغمبران و ائمه از آن جهت معصومند و گناه نمى كنند كه خداوند به قهر وقصد مانع گناه كردنشان است ، يعنى هر وقت مى خواهند گناه كنند خداوند مانع مى شود وجلويشان را مى گيرد. اگر معنى عصمت اين باشد فضيلت و كمالى نيست . بنده و شما هماگر اين جور باشد كه هر وقت بخواهيم معصيت كنيم يك قوه اى از خارج جلوى ما را بگيرد،مانع و مزاحم بشود و حائل ميان ما و گناه گردد، قهرا معصيت نمى كنيم ، پس آنها چهفضيلتى بر ما دارند؟ در چنين صورتى فرقشان با ما فقط اين خواهد بود كه آنهابندگانى هستند كه خدا نسبت به آنان تبعيضقائل شده است ؛ وقتى كه آنها مى خواهند معصيت كنند جلويشان را مى گيرند، ولى ما كه مىخواهيم معصيت كنيم جلوى را نمى گيرند. نه ، اشتباه است اينكه آنها معصومند به اين معنىنيست كه آنها مى خواهند معصيت كنند ولى خدا مانع مى شود! پس قضيه چيست ؟
معنى عصمت ، آن نهايت درجه ايمان است . ايمان به هر اندازه كه زيادتر باشد، خدا بيشتربه ياد انسان است . مثلا فرد بى ايمان اساسا يك روز تمام مى گذرد، يك ماه مى گذرد،اصلا چيزى كه به يادش نمى افتد خداست . اين شخص ،غافل مطلق است . بعضى از افراد اين جور هستند كه گاهى از اوقات به ياد خدا مى افتند،فكر مى كنند كه ما خدايى داريم ، اين خدا بالاى سر ماست ، خدا مى بينيد، ولى همين يكلحظه خدا در ذهنش مى آيد، بعد دو مرتبه فراموش مى كند، گويى اساسا خداى نيست .ولى بعضى از افراد كه ايمانشان بيشتر است ، گاهى در غفلتند و گاهى درحال حضور. وقتى در حال غفلتند، معصيت از آنها صادر مى شود اما وقتى كه درحال حضور هستند قهرا معصيت از آنها صادر نمى شود، چون در حالى كه توجه به خدادارند امكان ندارد معصيت كنند(لايزنى الزانى و هو مؤ من ) (107) در حالى كه ايمانواقعا در روح انسان هست و حضور دارد، انسان معصيت نمى كند.حال اگر ايمان انسان به حد كمال رسيد به طورى كه انسان دائم الحضور شد يعنىهميشه خدا در دل او حاضر بود ، اصلا غفلت به او دست نمى دهد، هر كارى را كه مى كنددر عين حال به ياد خداست . قرآن مى گويد:رجال لا تليهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله (108) مرد اين كه معامله ، خريد وفروش ، تجارت ، آنها را از ياد خدا هرگز باز نمى دارد، نمى گويد مردانى كهتجارت نمى كنند. اسلام نيامده است كه به مردم بگويد معامله نكنيد، تجارت نكنيد برعكستشويق كرده است كه كار كنيد، كسب كنيد، معامله كنيد، تجارت كنيد مى فرمايد مردانى كهخريد فروش مى كنند، تجارت مى كنند، كسب مى كنند،مشاغل زندگى دارند ولى در حالى كه همه اينها را دارند، آنى هم از خداغافل نيستند، پشت ترازوى عطارى و بقالى خودش است و دائما هممشغول حرف زدن و مكالمه و جنس تحويل دادن وپول گرفتن است ، اما چيزى را كه هرگز فراموش نمى كند خداست ، خدا هميشه در ذهنشهست . اگر كسى دائم الحضور باشد، هميشه خدا در نظرش باشد، طبعا هيچ وقت گناه نمىكند. البته ما يك چنين دائم الحضورى غير از معصومين عليه السلام نداريم . معصومين يعنىكسانى كه هيچ وقت فراموش نمى كنند كه خدايى دارند.
مثالى برايتان عرض كنم : آيا هيچ براى شما اتفاق افتاده است كه دستتان را در آتشببريد يا برويد در آتش ؟ حالا اگر تشخيص ندهيد، مساله ديگرى است . در تمام عمر يكبار هم اتفاق نمى افتد كه ما و شما اراده كنيم كه خودمان را در آتش بيندازيم مگر وقتىكه بخواهيم خودكشى كنيم . چرا؟ براى اينكه علم ما به سوزندگى آتش ، علم ما بهاينكه اگر در آتش بيفتيم قطعا خواهيم مرد، يك علم يقينى است و تا آتش داريم ، هميشهجلوى ما را از اينكه خودمان را در آتش بيندازيم مى گيرد. اولياى حق به همان اندازه كه مابه سوزندگى آتش ايمان داريم ، به سوزندگى گناه ايمان دارند و لهذا آنها معصومند.
حالا كه اين مطلب معلوم شد كه معنى معصوم چيست ، مقصود از اين جمله كه عبادت جزءبرنامه تربيتى اسلام است روشن مى شود. عبادت براى اين است كه انسان زود به زودبه ياد خدا بيفتد و هر چه كه انسان بيشتر به ياد خدا باشد، بيشتر به اخلاق و عدالتو حقوق مى شود، و اين يك حساب بسيار بسيار روشنى است .
حال كاملا به اين موضوع توجه بفرماييد كه در اسلام چگونه دنيا و آخرت به هم آميختهاست . اسلام غير از مسيحيت است . در مسيحيت حساب دنيا از حساب آخرت جداست . مسيحيت مىگويد هر يك از دنيا و آخرت به دنياى جداگانه اى تعلق دارد؛ يا اين يا آن ، اما در اسلاماين طور نيست . اسلام آخرت را در متن دنيا و دنيا را در متن آخرت قرار داده است .
توام بودن نماز با امور ديگران : 
1. نظافت  
2. حقوق اجتماعى 
مثلا نماز، جنبه اخروى خالصش همين است كه انسان به ياد خدا باشد، خوف خدا داشتهباشد. براى حضور قلب و توجه به خدا كه اينهمه آداب ضرورت ندارد؛ برو وضوبگير، شستشو كن ، خودت را پاكيزه كن . مگر براى نزد خدا رفتن . شستشو كردن تاثيردارد؟ از نظر پيش خدا رفتن تاثير ندارد كه صورت انسان شسته باشد يا نه ، ولىخداوند مى فرمايد: اذا قمتم الى الصلاة فاغلسوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق وقتى كه مى خواهى به نماز بايستى اول وضو بگير، صورتت را بشوى ، دستهايت رابشوى ، بعد مشغول نماز شو. مى بينم نظافت را با عبادت توام كرده است . و ان كنتمجنبا فاطهروا (109) اگر جنب هستى بايد تمام بدنت را شستشو دهى .اينجا نظافتمقرون به عبادت است . مى خواهى نماز بخوانى ، آن لباسى كه با آن نماز مى خوانىبايد حلال و مباح باشد. اگر يك نخ غصبى در لباس تو باشد نمازتباطل است . باز اينجا عبادت با حقوق توام مى شود. در ضمن اينكه مى گويد بايد خدا راپرستش كنى ، مى گويد حقوق را بايد محترم بشمارى . يعنى اسلام مى گويد منپرستشى را كه در آن حقوق اجتماعى محترم نباشد محترم بشمارى . يعنى اسلام مى گويدمن پرستشى را كه در آن حقوق اجتماعى محترم نباشد اساساقبول ندارم . آن يك نمازگزار وقتى مى خواهد نماز بخواند،اول فكر مى كند اين خانه اى كه من در آن هستم آيا به زور از مردم گرفته ام يا نه ؟اگر به زور گرفته ام نمازم باطل است . پس اگر مى خواهد نماز بخواند مجبور است كهخانه اش را طورى ترتيب بدهد كه برايش حلال باشد، يعنى از صاحب اصلى اش خريدهباشد و يا او را راضى نگه دارد؛ فرش زير پايش همين طور، لباسى كه به تن داردهمين طور، و حتى اگر حقوقى از فقرا به او تعلق گرفته است ، خمس يا زكات آن رابايد بدهد و اگر ندهد باز نمازش باطل است .
3. جهت شناسى 
همچنين به ما مى گويند اگر مى خواهيد نماز بخوانيد بايد همه تان رو به كعبهبايستيد. كعبه كجاست ؟ اولين معبدى كه براى پرستش خدا در دنيا ساخته شده است (اناول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا) (110) همه تان بايد رو به اولين معبد ومسجدى كه به دست پيغمبر بزرگ خدا ابراهيم و فرزندش ‍اسماعيل ساخته شده بايستيد. حالا چرا ما رو به آنجا بايستيم ؟ مگر خدا آنجاست ؟ مگر خدادر خانه كعبه است (العياذ بالله ) ؟ قرآن كه مى گويد: فاينما تولوا فثم وجه الله (111) رو به هر طرف بايستيد، چهره خدا اينجاست . رو به اين طرف بياستيد يارو به آن طرف ، رو به خدا ايستاده اى . رو به بالا نگاه كنى يا رو به پايين . بهطرف خدا نگاه كرده اى . پيغمبر فرمود: اگر شما را با ريسمانى تا هفتمين طبقه زمين همفرو ببرند باز هم به سوى خدا رفته ايد، به مغرب برويد به سوى خدا رفته ايد،اينجا هم كه نشسته ايد با خدا هستيد. خدا كه جهت ندارد، پس چرا ما بايد رو به كعبهبايستيم ؟ مى گويد شما كه داريد عبادت انجام مى دهيد، در عينحال بايد يك تعليم و تربيت اجتماعى هم بگيريد. همه تان رو به يك نقطه بايستيد.اگر اين جور نباشد، يك از اين طرف بايستد يكى از آن طرف ، اين مظهر تفرق و تشتتاست . اما اگر رو به يك نقطه ايستاديد، جهت شناس هستيد؛ همه مسلمين يك جهت را تعقيب مىكنند. حالا كدام نقطه را انتخاب كنيم كه اساسا بوى شرك نداشته باشد؟ مى گويد آننقطه اى را انتخاب كن كه اگر رو به آن بايستى باز عبادت را احترام كرده اى ، رو بهجايى مى ايستى كه اولين معبد است . احترام معبد، احترام عبادت است .
4. انضباط وقت  
باز مى گويد عبادت كه مى خواهى بكنى ، يك وقت مشخص و معينى دارد و دقيقه اش همحساب مى شود. وقت نماز صبح از اول طلوع صبح تااول طلوع آفتاب است و اگر عمدا يك دقيقه قبل از طلوع صبح يا بعد از طلوع آفتابشروع كنى ، نمازت باطل است درست نيست . بايد بين اين دو باشد نمى شود بگويى منفعلا خوابم مى آيد، الان يك ساعت به طلوع صبح مانده ، خدا كه خواب و بيدارى ندارد.مگر خدا در بين الطلوعين - العياذ بالله - لباس رسمى اش را مى پوشد و آمادهقبول كردن نمازها مى شود؟ براى خدا كه تمام ساعات و همه لحظات على السويه است ،لا تاخده سنة و لا نوم ، (112) من ديشب بيدار خوابى كشيده ام ، خيلى خوابم مىآيد، مى خواهم نيم ساعت زودتر نمازم را بخوانم ! انضباط وقت را بايد بشناسى . جز دروقت خودش در وقت ديگر نبايد نماز بخوانى . آيا از نظر خدا فرق مى كند كه اين وقت ياآن وقت باشد؟ نه ، از نظر تو فرق مى كند؛ تو بايد با اين نماز تربيت شوى . اگرشب تا ساعت 2 نيمه شب هم بيدار بودى ، بايد بين الطلوعين بيدار شوى و نمازت رابخوانى و نماز ظهر و عصر هم همين طور است ؛قبل از وقت قبول نيست . بعد از وقت هم قبول نيست . مغرب و عشا هم همينطور است .
5. ضبط احساسات  
مى گوييد نماز عبادت است ، خداپرستى است ؛ خداپرستى را به اينمسائل چه كار؟ نه ، در اسلام خداپرستى به اينمسائل مربوط است . اسلام بين عبادت و پرستش ومسائل ديگر جدايى قائل نيست (ممكن است كسى بگويد) من نماز مى خوانم يك گريه اى هموسط نماز بكنم يا به ياد قضيه اى
مى افتم ، يك چيزى مى بينم مى خندم ، چيزى نيست ! خير، نماز مظهر ضبط احساسات است .در حال نماز كه رو به يك نقطه مى ايستى بايد رو به همان نقطه باشى ، نه به اينطرف يا آن طرف كج و راست كنى ، در يك حالت خبردار بايد بايستى . خنده و گريهچطور؟ ابدا خوردن و آشاميدن چطور؟ ابدا مى گويد هيچ يك از اينها با روح عبادت منافاتندارد؛ به ياد خدا هستم ، در ضمن خنده ام مى گيرد مى خواهم بخندم ، گريه ام مى گيردمى خواهم بگريم يا در بين نماز چيزى بخورم . خير، تو در همين مدت كم بايد تمرينكنى تا بر شكمت مسلط بشوى ، بر خنده ات مسلط بشوى ، بر گريه ات مسلط بشوى ،بر بى انضباطى خودت مسلط بشوى . اينها يك سلسلهمسائل اجتماعى است ولى عبادت است ، چون عبادت در اسلام جزء برنامه تربيتى است .عبادت بدون رعايت اين اصول پذيرفته نيست .
6. طماءنينه 
طمانينه چطور؟ اين هم واقعا عجيب است ! بنده درحال نماز وقتى حمد و سوره را مى خوانم همه آن شرايط را رعايت مى كنم اما خودم را تكانمى دهم ؛ يك پايم را بر مى دارم ، يك پاى ديگر را مى گذارم ، خودم را به طرف راست وچپ حركت مى دهم . مى گويد اين نماز تو باطل است . در ركوع يا سجود مرتب خودم راحركت مى دهم ، پاهايم يا دستم را حركت مى دهم . اين نماز توباطل است . بايد با آرامش و طمانينه نماز بخوانى يعنى وقتى مى ايستى مى خواهىبگويى الله اكبر، تا بدنت قرار نگرفته است نبايد بگويى الله اكبراگر در حال حركت بگويى الله اكبرباطل است . بايد آرام بگيرى ، بعد بگويى الله اكبر آنگاه اگر خواستى خودترا تكان بدهى تكان بده اما حرفى نزن ذكر نگو. اگر فرضا پايت درد مى كند ياعضوى ديگرى از تو ناراحت است ، سكوت كن ، راحت بگير؛ استقرار كه پيدا كردى بگوبسم الله الرحمن الرحيم ، الحمد الله رب العالمين .... باز اگر وسط نماز پايتدرد آمد، آرام بگير، سكوت كن ، خودت را راحت كن ، بعد دو مرتبه ادامه بده . با آرامش وطمانينه بايد باشد. هم روحت بايد طمانينه داشته باشد و هم جسمت .
7. اعلام صلح و صفا با همه بندگان صالح خدا 
مى آييم سراغ ساير قسمتهاى نماز. نماز توجه به خداست . توجه به غير خدا شرك استولى در عين حال به ما مى گويند در نماز بگو السلام علينا و على عبادالله الصالحين سلام بر ما، سلامت بر ما و بر جميع بندگان شايسته خدا. اعلام صلح و صفا باهمه بندگان صالح خدا مى كنى . به قول امروزيها اعلام همزيستى مسالمت آميز با همهافراد شايسته مى كنى . در حال نماز مى گويى من با هيچ بنده شايسته اى سر جنگ ندارمچون اگر با بنده شايسته اى سر جنگ داشته باشيم ، خود ناشايسته ام . ممكن استبگوييد: السلام علينا و على عباد الله الصالحين با روح عبادت - كه حضور قلب بهخداست - ارتباطى ندارد. ولى در اسلام روح و پيكر عبادت بامسائل تربيتى آميخته است . نماز ضمن اينكه مركب تقرب پروردگار است ، مكتب تربيت همهست . با اينكه از نظر مسائل معنوى هر چه انسان خودش ‍ و ديگران را فراموش كند بهتراست ، اما از نظر اجتماعى فراموش نكردن ديگران لازم و ضرورى است .
در سوره حمد (113) كه جزء قطعى نماز است مى گوييم : اياك نعبد و اياك نستعين، نمى گوييم اياك اعبد واياك استعين . اياك اعبد به اصطلاح متكلموحده است ، يعنى خدايا من تنها تو را مى پرستم ، تنها از تو كمك مى گيرم . ما اين جورنمى گوييم ، مى گوييم : اياك نعبد و اياك نستعين خدايا! ما تنها تو را مىپرستيم ، خدايا! ما تنها از تو كمك و استعانت مى جوييم يعنى مى گوييم خدايا! من تنهانيستم ، من با همه مسلمانهاى ديگر هستم . ضمنا انسان وابستگى و پيوستگى خودش بهجامعه اسلامى را در حال عبادت و بندگى اعلام مى كند: خدايا! من فرد نيستم ، تك نيستم ،من عضوم ، جزئى از كل و عضوى از پيكر هستم ؛ ما هستيم نه من (در دنياىاسلام من وجود ندارد، ما وجود دارد)؛ ما تنها تو را مى پرستيم ، تنها ازتو كمك مى جوييم . همين طور ساير قسمتهاى نماز كه هر كدام خودش درس است ، تذكر ويادآورى است .
تاثير كلمه الله اكبر 
مثلا شما كلمه الله اكبر را در نظر بگيرد. مگر انسان كيست كه درمقابل يك جريانهايى قرار بگيرد و مرعوب نشود؟ انسان ترس دارد. انسان درمقابل يك كوه عظيم كه قرار مى گيرد يا بالاى آن مى رود و پايين را نگاه مى كند، ترساو را مى گيرد. در مقابل دريا كه خودش را مى بيند، مى ترسد. وقت يك صاحب قدرت وهيبتى را مى بيند، صاحب دبدبه و كبكبه اى را مى بيند يا به حضور او مى رود ممكن استخودش را ببازد، زبانش به لكنت بيفتد چرا؟ چون مرعوب عظمت او مى شود. اين براىبشر، طبيعى است . اما گوينده الله اكبر آن كسى كه الله اكبر را به خودش تلقين كردهاست ، هرگز عظمت هيچ كس و هيچ چيز او را مرعوب نمى كند، چرا؟ چون الله اكبريعنى بزرگتر از هر چيز و بلكه بزرگتر از هر توصيف ، ذات اقدس الهى است ؛ يعنىمن خدا را با عظمت مى شناسم . ديگر وقتى من خدا را به عظمت مى شناسم . ديگر وقتى منخدا را به عظمت مى شناسم ، همه چيز در مقابل من حقير است . اين كلمه الله اكبربه انسان شخصيت مى دهد، روح انسان را بزرگ مى كند. على عليه السلام مى فرمايد:عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعينهم (114) يعنى خدا به عظمتدر روح اهل حق جلوه كرده است و لهذا غير خدا هر چه هست ، در نظرشان كوچك است .
اينجا يك توضيحى برايتان عرض بكنم ، كوچكى و بزرگى يك امر نسبى است . مثلاشما كه در فضاى اين حسينيه (115) قرار گرفته ايد، اگرقبل از آنكه به اينجا بياييد در يك تالار كوچكتر از اينجا مثلا ثلث اينجا مى بوديد، اينتالار به نظرتان خيلى بزرگ مى آمد. ولى اگر بر عكس ،اول شما در تالارى باشيد كه سه برابر اينجا باشد، از آنجا كه به اينجا مى آييد،اين تالار به نظرتان خيلى كوچك مى آيد. هميشه انسان وقتى موجودى را در كنار موجودديگر مى بيند، اگر آن موجود ديگر بزرگتر از آن باشد، آن را كوچك مى بيند و اگركوچك تر از آن باشد، آن را بزرگ مى بيند. لهذا افرادى كه با عظمت پروردگارشانآشنا هستند و عظمت پروردگار را حس مى كنند، اصلا هر چيز ديگرى در نظرشان حقير وكوچك است ، نمى تواند بزرگ باشد، سعدى در بوستان خيلى عالى مى گويد:

بر عارفان جز خدا هيچ نيست
ره عقل جز پيچ در پيچ نيست
مى گويد عارفان غير از خدا براى هيچ شيئيتقائل نيستند و مى گويند اصلا وجود ندارد. يكى از معانى وحدت وجود همين است كهعارف وقتى خدا را به عظمت مى شناسد، ديگر اصلا نمى تواند بگويد غير از او موجودىديگر هست ؛ مى گويد اگر وجود او است غير او هر چه هست عدم است . سعدىهم وحدت وجود را به همين معنى مى گويد، بعد مى گويد:
توان گفتن اين با حقايق شناس
ولى خرده گيرند اهل قياس
حقيقت شناسان مى فهمند كه من چه مى گويم اما افرادى كه بهقول او اهل قياسند عيب مى گيرند كه وحدت وجود يعنى چه ؟!
كه پس آسمان و زمين چيستند
بنى آدم و ديو و دد كيستند
اگر غير خدا چيزى نيست ، پس زمين چيست ؟ آسمان چيست ؟ بنى آدم چيست ؟ ديو و دد چيست ؟
پسنديده پرسيدى اى هوشمند
جوابت بگويم درايت پسند
كه خورشيد و دريا و كوه فلك
پرى و آدميزاد و ديو و ملك
همه هر چه هستند از آن كمترند
كه با هستى اش نام هستى برند
مى گويد: من نمى گويم آسمان و زمين و انسان و فرشته وجود ندارد كه وقتى مى گويمخدا هست و غير خدا نيست ، تو بگويى من منكر اشياء ديگر شده ام ، نه ، وقتى او را بهعظمت شناختم ، غير او هر چه مى بينم كوچكتر از اين مى بينم كه بگويم هست .
كه جايى كه درياست من چيستم
گر او هست حقا كه من نيستم
وقتى شما مى گوييد الله اكبر، اگر از عمق روح ودل بگوييد، عظمت الهى در نظرتان تجسم پيدا مى كند، وقتى كه عظمت الهى دردل شما پيدا شد، محال است كسى به نظرتان بزرگ بيايد،محال است از كسى بترسيد، در مقابل كسى خضوع و خشوع كنيد. اين است كه بندگى خداآزادى آور است . اگر انسان خدا را به عظمت بشناسد، بنده او مى شود و لازمه بندگى خداآزادى از غير خداست . گفت :
نشوى بنده تا نگردى حر
نتوان كرد ظرف پر را پر
چند گويى كه بندگى چه بود
بندگى جز شكندگى نبود
بندگى خدا هميشه مساوى است با آزاد شدن از غير خدا؛ چون ادراك عظمت الهى هميشه ملازماست با ادراك حقارت غير خدا، و وقتى انسان غير خدا را هر چه بود حقير و كوچك ديد،محال است حقير را از آن جهت كه حقير است بندگى كند. حقير را انسان به غلط عظيم مى بيندكه بندگى مى كند.
اذكار ديگر نماز مثل سبحان الله ، الحمد لله ، سبحان ربى العظيم وبحمده ، سبحان ربى الاعلى و بحمده و شهادت ها
هر كدام رمزى دارند.
شخصى از حضرت على عليه السلام سوال كرد: چرا ما دوبار سجده مى كنيم ؟ همين طوركه يك بار ركوع مى كنيم يك بار هم سجده كنيم . (البته مى دانيد كه سجده يك خضوعبالاتر و خشوع بيشترى از ركوع است ؛ چون سجده اين است كه انسان آن عزيزترينعضوش را - عزيزترين عضو انسان سر است ، آنجا كه مغز انسان قرار گرفته است و درسر هم عزيزترين نقطه پيشانى است - به علامت عبوديت روى پست ترين چيز يعنى خاكمى گذارد، جبين بر خاك مى سايد، اين طور درمقابل پروردگار اظهار كوچكى مى كند.) گفت : چرا ما در هر ركعت نماز دوبار سجده مىكنيم چه خصوصيتى در خال است ؟
اميرالمؤ منين اين آيه را خواند: منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها تخرجكم تارةاخرى . (116) اول كه سر بر سجده مى گذارى و بر مى دارى يعنى منهاخلقناكم . همه ما از خاك آفريده شده ايم ، تمام اين پيكر ما ريشه اش خاك است ، هرچه هستيم از خاك به وجود آمده ايم . دو مرتبه سرت را به خاك بگذار، يادت بيايد كهمى ميرى و باز به خاك بر مى گردى ، دوباره سرت را از خاك بردار و يادت بيفتد كهبار ديگر از همين خاك محشور و مبعوث خواهى شد.
مسؤوليت ما نسبت به نماز خواندن خاندان خود 
با ذكر يك نكته به عرايضم خاتمه مى دهم . خيلى دلم مى خواهد ما به اهميت نماز كه عموددين است پى برده باشيم . هيچ مى دانيد كه ما مسؤول نماز خواندن خاندان خودمان ، يعنى زن و فرزند خودمان هستيم يا نه ؟ هر فردى از ما،هم مسؤول نماز خودش است و هم مسؤول نماز اهلش يعنى زن و بچه اش ، خطاب به پيغمبراكرم است : و امر اهلك بالصلاة و اصطبر عليها (117) اى پيامبر!خاندان خودت را به نماز امر كن و خودت هم بر نماز صابر باش . اين اختصاص بهپيامبر ندارد، همه ما به اين امر موظف هستيم .
بچه را چه بايد كرد؟ بچه ها را از كودكى بايد به نماز تمرين داد. دستور رسيده استكه به بچه از هفت سالگى نماز تمرينى ياد بدهيد. البته بچه هفت ساله نمى تواندنماز صحيح بخواند ولى صورت نماز را مى تواند بخواند.از هفت سالگى مى تواندبه نماز عادت كند، چه پسر و چه دختر. يعنى همان اولى كه بچه به دبستان مى رود،بايد نماز را در دبستان به او ياد بدهند، در خانواده هم بايد به او ياد بدهند. ولى اينرا توجه داشته باشيد كه ياد دادن و وادار كردن با زور نتيجه اى ندارد. كوشش كنيد كهبچه تان از اول به نماز خواندن رغبت داشته باشد و به اين كار تشويق بشود. به هرشكلى كه مى توانيد موجبات تشويق بچه تان را فراهم كنيد كه با ذوق و شوق نمازبخواند، زياد به او بارك الله بگوييد، جايزه بدهيد، اظهار محبت كنيد كه بفهمد وقتىنماز مى خواند، بر محبت شما نسبت به او افزوده مى شود، ديگر اينكه بچه را بايد درمحيط مشوق نماز خواندن برد. به تجربه ثابت شده است كه اگر بچه به مسجد نرود،اگر در جمع نباشد و نماز خواند جمع را نبيند، به اين كار تشويق نمى شود، چون اصلاحضور در جمع مشوق انسان است . آدم بزرگ هم وقتى خودش را در جمعاهل عبادت مى بيند، روح عبادت بيشترى پيدا مى كند، به كه ديگر بيشتر تحت تاثير است. متاسفانه كم رفتن ما به مسجد و معابد و مجالس دينى و اينكه بچه ها
كمتر در مجالس مذهبى شركت مى كنند، سبب مى شود كه اينها از ابتدا رغبت پيدا نكنند ولىاين براى شما وظيفه است .
اما اسلام كه مى گويد بچه ات را وادار به نماز خواندن كن ، نمى گويد آقامآبانهفرمان بده ، تشر بزن ، دعوايش كن ، نه از هر وسيله اى كه مى دانيد بهتر مى شودبراى تشويق او به عبادت و نماز خواندن استفاده كرد، شما بايد استفاده كنيد. بايد ما بابچه هاى خودمان برنامه مسجد رفتن داشته باشيم تا آنها با مساجد و معابد آشنا بشوند.ما خودمان كه از بچگى با مساجد و معابد آشنا بوديم ، در اين اوضاع واحوال امروز چقدر به مسجد مى رويم كه بچه هاى ما كه هفت ساله شده اند، به دبستانرفته اند و بعد به دبيرستان و بعد به دانشگاه ولى اصلا پايشان به مساجد نرسيدهاست - بروند. اينها قهرا از مساجد فرارى مى شوند. حالا ممكن است بگوييد وضع مسجدخراب است ، كثيف است ، يا مثلا يك روضه خوان مى آيد و حرف چنين و چنان مى زند. آنها راهم وظيفه داريم كه درست كنيم . وظيفه كه در يك جا تمام نمى شود. وضع مساجد خودمان رابايد اصلاح كنيم . پس اين را هم هرگز فراموش نكنيد كه ما وظيفه داريم نماز بخوانيمو وظيفه داريم كه خاندان خودمان را هم نماز خوان كنيم به شكلى كه به نماز راغب وتشويق بشوند، فوايد و خاصيت نماز خواندن و در حدودى كه مى توانيم فلسفه نمازخواندن را براى بچه ها بگوييم .
در آيه قرآن هست كه بعضى از اهر جهنم در حالى معذب هستند مى پرسند: ما سلككم فىسقر چه چيز شما را در اين جهنم قرار داد؟ قالوا لم نك من المصلين و لم نكنطعم المسكين ما نماز مى خوانديم ، به فقرا كمك نمى كرديم و كنا نخوضمع الخائضين (118) در هر چرندى هم وارد مى شديم ، هر جا كه ضد دين مى گفتندمى رفتيم گوش مى كرديم يا خودمان مى گفتيم ؛ نتيجه اش اين است .
از اينجا چرا نماز در اسلام اينقدر مهم است ، چرا پيغمبر مى گويد نماز عمود اين خيمه است؟ چون اگر نماز باشد و به درستى اجرا بشود، همه چيز درست مى شود.
على عليه السلام در آخرين وصايايش - كه مكرر شنيده ايد و با جمله الله الله شروع مى شود، همان وصايايى كه وقتى تمام شد چند لحظه بيشترطول نكشيد كه جان به جان آفرين تسليم كرد - راجع به نماز فرمود: الله اللهبالصلاة فانها عمود دينكم (119) خدا را، خدا را درباره نماز كه نمازاستوانه خيمه دين شماست .

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation