بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آزادی معنوی, استاد شهید آیت الله مطهرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AZADIM01 -
     AZADIM02 -
     AZADIM03 -
     AZADIM04 -
     AZADIM05 -
     AZADIM06 -
     AZADIM07 -
     AZADIM08 -
     AZADIM09 -
     AZADIM10 -
     AZADIM11 -
     AZADIM12 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

شرط دوم : اداى حقوق الهى 
شرط دوم توبه اين است كه حقوق الهى را ادا كنى . حق الهى يعنى چه ؟ مثلا روزه حق اللهاست ، روزه مال خداست . روزه هايى را كه خورده اى بايد قضا كنى . نمازهايى را كه ترككرده اى بايد قضايش را بجا بياورى . مستطيع بوده اى و حج نرفته اى ، حجت را بايدانجام بدهى . اينها شوخى نيست . در مساله حج وارد است كه اگر كسى مستطيع بشود و هيچعذر شرعى نداشته باشد (يعنى استطاعت طبيعى داشته باشد و از نظر راه مانعى نباشد،استطاعت مالى داشته باشد و امكانات ثروتش به او اجازه بدهد، استطاعت بدنى داشتهباشد و مريض نباشد كه قدرت رفتن نداشته باشد) و در عينحال به حج نرود و نرود تا بميرد، چنين كسى هنگام مردن ، مسلمان از دنيا نخواهد رفت ،فرشتگان الهى مى آيند و به او مى گويند: مت ان شئت يهوديا و ان شئتنصرانيا (50) تو كه اين ركن اسلامى را بجا نياورده اى ، حالا مخير هستى ،مى خواهى يهودى بمير، مى خواهى نصرانى بمير، تو ديگر نمى توانى مسلمان بميرى .
چطور مى شود انسان مسلمان باشد و نماز نخواند؟ يادم افتاد دو سه شب پيش كه راجعبه فضيل بن عياض صحبت كردم ، بعد نامه اى به من دادند از يك خانم محترمه اى كه درآن نوشته بودند شما اگر به مستمعين خودتان احترام مى گزاريد، اين را هم در جلسهبگوييد چون گفتنش مانعى ندارد بلكه بهتر هم هست ، من مى گويم :
ايشان نوشته بود كه من فقط يك شب براى اولين بار به اينجا آمدم و شديدا تحتتاثير قرار گرفتم . تصميم گرفتم باز هم به اينجا بيايم . امشب آمده ام و شبهاىديگر خواهم آمد. من ليسانسه علوم تربيتى هستم ، مديره هستم (حالا يادم نيست در دبستان يادبيرستان ) شما اينهمه گفتيد فضيل بن عياض يك آيه قرآن را شنيد و منقلب شد. يا راجعبه نماز و حضور قلب گفتيد. من بدبخت كه اساسا معنى قرآن را نمى فهمم چه كنم ؟ منكه معنى نماز را نمى فهمم ، حضور قلب براى من چه مفهوم و معنايى دارد؟ به زبانحال كانه نوشته كه ما كودكستان رفتيم و دبستان و دبيرستان رفتيم و دانشگاه را طىكرديم ولى قرآن را به ما ياد ندادند كه ندادند. پس شما در اينجا وسيله اى فراهم كنيدبراى اينكه زبان عربى را تعليم بدهند تا حدودى كه مردم كم و بيش با معانى قرآنآشنا بشوند، با معنى نماز آشنا بشوند و لااقل بتوانند نماز را با روح بخوانند، قرآنرا با روح تلاوت كنند، يك آيه قرآن كه خوانده مى شود، بفهمند.
من مى خواهم يك جواب عمومى بدهم (با مشورت رفقا). اينجا(51) هميشه اعلام كرده است واين را از اوجب واجبات مى داند كه مسلمانها با زبان عربى آشنا بشوند. بفهمند كه درنماز چه مى گويند، قرآن خودشان را بفهمند. ولى چه بايد كرد، حرص دنيا آنچنان ما راگرفته است كه چون زبان انگليسى كليد درآمد و ماديات است . بچه هفت ساله مان را هممى فرستيم تا زبان انگليسى ياد بگيرد. كمتر خانواده اى است كهلااقل يك نفر در آن زبان انگليسى را نداند ولى حاضر نيستيم يك كلاس عربىتشكيل بدهيم و زبان عربى را به خاطر خدا ياد بگيريم ، به خاطر نمازمان ياد بگيريم، به خاطر قرآنمان ياد بگيريم . براى چندمين بار اعلام مى كنيم كه ما در اينجا آمادگىتشكيل دادن كلاس ، هم براى زنان و هم براى مردان را داريم . يك عده بيايند و نام نويسىكنند، خانمها در كلاس خودشان و آقايان در كلاس ‍ خودشان . اين موسسه حاضر است براىاينها به طور رايگان وسيله فراهم كند تا زبان عربى را ياد بگيرند، چون واجب است .
شرط اول كمال توبه
بعد على عليه السلام دو موضوع را فرمود كه شرطكمال توبه واقعى است . فرمود: توبه آن وقت توبه است كه اين گوشتهايى را كه درحرام رويانيده اى آب كنى ، اينها گوشت انسان نيست . يعنى چه ؟ يعنى اين گوشتهايىكه در مجالس شب نشينى در بدن آمده است ، اين هيكلى كه درست كرده اى از حرام واستخوانت از حرام است ، پوستت از حرام است ، گوشتت از حرام است ، خونت از حرام است ،بايد كوشش كنى كه اينها را آب كنى و بجاى اينها گوشتى كه ازحلال روييده باشد پيدا شود. خودت را ذوب كن . حتما باور نمى كنيد.
ابوى ما نقل مى فرمودند كه مرحوم حاج ميرزا حبيب رضوى خراسانى - كه شعرهايش راحالا زياد مى شنويد و يكى از مجتهدين بزرگ خراسان و مردى عارف و فيلسوف و حكيمبوده است - هيكل خيلى بزرگى داشت و مرد بسيار چاقى بود. اين مرد در اواخر عمرش باشخصى كه اهل دل و معنا و حقيقت بوده مصادف مى شود. حاج ميرزا حبيب با آن مقامات علمى وبا آن شهرت اجتماعى و با اينكه مجتهد درجهاول خراسان بود، رفت پيش ‍ اين مرد زاهد متقى واهل معنى زانو زد. ايشان گفتند: بعد از مدتى حاج ميرزا حبيب با آنهيكل را ديدم در حالى كه كوچك شده بود. (مردم مى روند اروپا براى لاغر شدن رژيمغذايى مى گيرند!) ما ديديم هيكل حاج ميرزا حبيب در آخر عمرش كوچك شده ، آب شده .مصداق سخن على عليه السلام شد كه اين گوشتهايى را (البته من به ايشان جسارتنمى كنم و نمى گويم از راه حرام ) كه در حال غفلت روييده است ، آب كن .
شرط دوم كمال توبه 
ششمين شرط را هم برايتان عرض كنم . فرمود: به اين بدن كه اينهمه لذت معصيت راچشيده است ، رنج طاعت را بچشان . از نازك نارنجى بودن بيرون بيا يا نارنجك گرى آدمبنده خدا نمى شود. اصلا انسان نمى شود، آدم نارك نارنجى انسان نيست . روزه مى گيرىسخت است ، مخصوصا چون سخت است بگير. شب مى خواهى تا صبح احيا بگيرى برايتسخت است ، مخصوصا چون سخت است اين كار را بكن . يك مدتى هم به خودت رنج و سختىبده ، خودت را تاديب كن .
دو تعبير قرآن 
قرآن دو تعبير دارد كه اين دو تعبير را بعد از توبه ذكر كرده است ، يكى اينكه توبهرا با تطهير توام مى كند، مثلا مى گويد: ان الله يحب التوابين و يحبالمتطهرين (52) خدا توبه كنندگان و شستشوگران را دوست مى دارد. قرآنچه مى خواهد بگويد؟ مى گويد توبه كن و با آب توبه خودت را شستشو بده ، پاك كن. چشم بينا داشته باش ، نظافت تنها به هيكل و بدن نيست . نظافت بدن را خوب درككرده ايم . البته اين نه تنها عيب نيست كه كمال هم هست ، بايد هم درك كنيم . پيغمبر ما ازنظيف ترين مردم دنيا بود. هر روز مى رويم دوش مى گيريم ، هر چند روز يك بار تمامبدن خودمان را صابون مى زنيم ، پيراهن خودمان را عوض مى كنيم . كت و شلوار خودمان رامرتب لكه گيرى مى كنيم ، چرا؟ مى خواهيم پاكيزه باشيم . آخر تو فقط همينهيكل هستى ؟! خودت را پاكيزه كن ، روحت را پاكيزه كن ، قلبت را پاكيزه كن ، دلت راپاكيزه كن . اين قلب و دل و روح را با آب توبه پاكيزه كن . ان الله يحبالتوابين و يحب المتطهرين .
تعبير ديگر قرآن اين است كه توبه را در موارد ديگرى مقرون به كلمه اصلاح مى كند: فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله يتوب عليه ان الله غفور رحيم (53) ديشب عرض كردم كه يكى از مشخصات و خصوصيات انسان اين است كهگاهى نيمى از وجود او عليه نيم ديگر وجودش قيام مى كند، انقلاب مى كند. و عرض كردمكه اين قيام و انقلاب ، گاهى از طرف مقامات دانى وجود انسان است : شهوت قيام مى كند،غضب قيام مى كند، شيطنت قيام مى كند، وجدان قيام مى كند،دل و عمق ضمير قيام مى كند. اگر قيام از طرف مقامات نامقدس وجود انسان باشد (اينجا كهعالى و دانى مى گوييم يعنى مقدس و غير مقدس )، از طرف عناصر حيوانى باشد، نتيجهاين قيام و انقلاب ، بلبشوست ، اسمش ‍ بلواست ، ديشبمثال زدم : افرادى كه به نام قدس و زهد و تقوا از لحاظ شهوات محروميت كشيده اند و بهخودشان محروميت داده اند، يكمرتبه مى بينيد كه افسار گسيخته مى شوند، يك حالت بلواو آشوب عجيبى بر آنها حكمفرما مى شود. اسم اين جز انفجار و بلوا نيست . ولى اين برخلاف قيام و انقلابى است كه از طرف عناصر مقدس وجود انسان ايجاد مى شود. انقلابىكه عقل در وجود انسان بكند، كودتايى كه فطرت خداشناسى و خداپرستى انسان دروجود او بكند، يك انقلاب مقدس است . انقلاب مقدس توام با اصلاح است . انقلاب مقدس آثارشوم گذشته را از بين مى برد. انقلاب مقدس قصاص مى كند. و لكم فىالقصاص حياة يا اولى الالباب (54) عرض كردم كه على عليه السلامفرمود: از بدن خودت انتقام بكش ، قصاص بگير، گوشتهايى را كه از حرام روييده استآب كن ، اين همان قصاص كردن و انتقام گرفتن از شهوات نفسانى است . انقلاب وقتى كهمقدس شد، مى خواهد آثار شوم گذشته را از ميان ببرد و از ميان هم مى برد.
اين است كه قرآن اين طور تعبير مى كند: فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح آن كه توبه كند و اصلاح نمايد. اصلا، توبه يك قيام اصلاحى است و غير از اينچيزى نيست .
شب احياء است و بايد دعا كنيم و قرآن به سر بگيريم ، لذا من عرايض ‍ خودم را مختصرمى كنم . ديشب عرض كردم يكى از مشخصات انسان توبه است و عرض كردم كه تغييرمسير دادن ، تغيير جهت دادن ، از مختصات انسان نيست ، در حيوانات هم هست و حتى در گياه همتا حدودى هست ، ولى آن تغيير مسيرى كه نامش توبه است و به معنى نوعى انقلاب مقدس ‍درونى است ، از مختصات انسان است . اين مطلب را در نظر داشته باشيد.
كار مختص انبياء و اولياء 
يكى از مختصات و مميزات انبياء نسبت به ساير رهبران بشرى اين است كه ساير رهبرانبشرى كه انقلابى در اجتماع به وجود مى آورند، حداكثر موفق مى شوند گروهى ، طبقهاى يا طبقاتى از افراد بشر را عليه طبقه يا طبقاتى ديگر بر انگيزانند، دو جبهه دراجتماع به وجود بياورند و يك جبهه را عليه جبهه ديگر برانگيزانند، به اصطلاح چوببه دست اينها بدهند، اسلحه به دست اينها بدهند و وادارشان كنند كه بر سر آنهابكوبند. البته اين كار خوبى است . در كجا كار خوبى است ؟ در جايى كه يك طبقه ظالمو يك طبقه مظلوم به وجود بيايد دعوت كردن مظلوم به احقاق حق خودش يكعمل انسانى است كه در اسلام اين عمل وجود دارد. پيغمبران هم اين كار را مى كردند ومخصوصا در برنامه اسلام و تشويق و تقويت مظلوم عليه ظالم هست . از وصاياى علىعليه السلام به دو فرزند بزرگوارش حسن عليه السلام و حسين عليه السلام است كه : كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا (55) هميشه دشمن ستمگر و يارمظلوم و ستمكش ‍ عليه ستمگر باشيد.
ولى يك عمل ديگر هست كه ساير رهبران انقلاب ها در دنيا قادر به انجام آن نيستند، فقطپيغمبران قادر بوده اند، غير از آنها كسى قادر نيست و آن اين است كه خود بشر را عليهخودش برانگيزاندن يعنى كارى كنند كه بشر خودش احساس گناه كند و بعد خودش عليهخودش قيام كند، انقلاب مقدس كند، كودتا كند، كه نام آن توبه است . شما در غير انبياءيك نفر را پيدا نمى كنيد كه قدرت داشته باشد مردم را عليه تبهكاريهاى خودشان واداربه قيام و انقلاب كند. پيغمبران نه تنها مظلوم را عليه ظالم بر مى انگيختند، بلكه مىتوانستند خود ظالم را عليه خودش برانگيزانند! شما اگر تاريخ اسلام را مطالعه كنيدمى بينيد اسلام ، هم مظلوم و فقير و مستضعف و به اصطلاح حقير شمرده شده را عليه آنگردن كلفت ها مثل ابوسفيان ها و ابوجهل ها برانگيخته است و آنها را با همان مستضعفين همرديف و هم صف كرده و يك صف قرار داده است . اين ديگر فقط در قدرت انبياء و اولياء است. برانگيختن بشر عليه تبهكاريهاى خودش ، در قدرت غير انبياء و اولياء نيست .
توبه بشر حافى 
امام موسى بن جعفر عليه السلام از بازار بغداد مى گذشت (مى دانيم وضع اما چطوربوده است ، باكبكبه و طنطنه و اين حرفها نبوده است ) از يك خانه اى صداى ساز و آواز وطرب و بزن و بكوب بلند بود. وقتى كه امام از جلوى آن خانه مى گذشت ، كنيزى ازخانه بيرون آمده بود در حالى كه ظرف خاكروبه اى در دست داشت كه آورده بود تا مثلامامورين شهردارى آن را ببرند امام از او پرسيد: صاحب اين خانه بنده است يا آزاد؟ كنيز ازاين سوال تعجب كرد، گفت : معلوم است كه آزاد است . صاحب اين خانه بشر است كهيكى از رجال و شخصيتهاى معروف اين شهر است . اين چه سوالى است كه شما مى كنيد؟!حالا شايد سوال و جواب هاى ديگرى هم رد وبدل شده است كه اينها در تاريخ و حديث نوشته نشده است ولى اينقدر هست كه برگشتناين كنيز طول كشيد وقتى كه به خانه برگشت ، صاحبخانه (بشر) از او پرسيد: چراطول كشيد، چرا دم در معطل شدى ؟ گفت : يك آقايى آمد از اينجا رد بشود با اين نشانى واين علائم . با من چنين گفتگو كرد، از من اين جورسوال كرد و اين جور جواب دادم ، در آن آخر كار به من گفت : بله معلوم است كه او بندهنيست و آزاد است ، اگر بنده مى بود كه اين سر و صداها اينجا بلند نبود: اين بزن وبكوب ها نبود: اين شرابخوارى ها نبود: اين عياشيها نبود. بشر تا اين جمله را شنيد و باعلاماتى كه اين زن از آن مرد گفت و تعريف كرد. فهميد كه موسى بن جعفر بوده است .(حالا وادار كردن به توبه و انقلاب درونى ايجاد كردن اين است . اينها ديگر از كارهاىانبياء و اولياء است . غير انبياء و اولياء قدرت چنين كارى را ندارند). اين مرد مهلت كفشبپا كردن هم پيدا نكرد با پاى برهنه دويد دم درب . پرسيد: از كدام طرف رفت ؟ گفت :از اين طرف دويد تا به امام رسيد. خودش را به دست و پاى امام انداخت و گفت : آقا! شماراست گفتيد، من بنده هستم ، ولى حس ‍ نمى كردم كه بنده هستم . از اين ساعت مى خواهمواقعا بنده باشم . آمده ام به دست شما توبه كنم . همان جا به دست امام توبه كرد وبرگشت و تمام آن بساط را از ميان برد. و از آن پس هم ديگر كفش به پايش نكرد و دربازارها و خيابانهاى بغداد با پاى برهنه راه مى رفت و به او مى گفتند: بشر حافى يعنى بشر پابرهنه . گفتند: چرا با پاى برهنه راه مى روى ؟ گفت : چون آنتوفيقى كه در خدمت امام موسى به جعفر نصيب من شد در حالى بود كه پايم برهنه بود.دلم نمى خواهد كه كفش به پايم كنم مى خواهم آن هياتى را كه در آن ، توفيق نصيب منشد براى هميشه حفظ كنم .
توبه ابولبابه 
بنى قريظه خيانتى به اسلام و مسلمين كردند.رسول اكرم تصميم گرفت كه كار آنان را يكسره كند. آنها گفتند: ابولبابه را پيش مابفرست . او با هم پيمان است . ما با او مشورت مى كنيم . پيغمبر اكرم فرمود: برو. او همرفت . با او مشورت كردند ولى در اثر يك روابط خاصى كه با يهوديان داشت ، درمشورت منافع اسلام و مسلمين را رعايت نكرد. جمله اى گفت ، اشاره اى كرد كه آن جمله و آناشاره به نفع يهوديان بود و به ضرر مسلمين . آمد بيرون و احساس كرد كه خيانت كردهاست . حالا هيچ كس هم خبر ندارد قدم كه بر مى داشت و به طرف مدينه مى آمد، اين آتش دردلش شعله ورتر مى شد. به خانه آمد ولى نه براى ديدن زن و بچه ، بلكه يكريسمان ، با خودش ‍ برداشت و رفت به مسجد پيغمبر. خودش را با ريسمان ، محكم به يكستون بست و گفت : خدايا! تا توبه من قبول نشود، من خودم را از اين ستون باز نخواهمكرد. فقط براى خواندن نماز يا قضاى حاجت ، دخترش مى آمد و ريسمان را باز مى كرد.مقدار مختصرى هم غذا مى خورد. مشغول التماس ‍ و تضرع بود: خدايا! غلط كردم ، گناهكردم ، خدايا به اسلام و مسلمين خيانت كردم ، خدايا به پيغمبر تو خيانت كردم . خدايا تاتوبه من قبول نشود من خودم را از اين ستون باز نخواهم كرد تا بميرم . گفتند: يارسول الله ! ابولبابه چنين كرده است ، فرمود: اگر پيش من مى آمد و اقرار مى كرد، مندر نزد خدا برايش استغفار مى كردم ولى او مستقيم رفت پيش خدا و خدا خودش به اورسيدگى مى كند. من نمى دانم دو شبانه روزطول كشيد يا بيشتر، پيغمبر اكرم در خانه ام سلمه بود كه به آن حضرت وحى شد كهتوبه اين مرد قبول است . پيامبر فرمود:ام سلمه ! توبه ابولبابهقبول شد.ام سلمه گفت : يا رسول الله ! اجازه مى دهيد كه من اين بشارت را به او بدهم ؟فرمود: مانعى ندارد. اتاقهاى خانه پيغمبر هر كدام دريچه اى به سوى مسجد داشت و آنهارا دور تا دور مسجد ساخته بودند.ام سلمه سرش را از دريچه بيرون آورد و گفت :ابولبابه بشارتت بدهم كه خدا توبه تو راقبول كرد. اين حرف مثل توپ در مدينه صدا كرد كه خدا توبه ابولبابه راقبول كرد. مسلمين ريختند ريسمان را از او باز كنند. گفت : نه ، كسى باز نكند. من دلم مىخواهد كه پيغمبر اكرم با دست مبارك خودشان مرا باز كنند. گفتند: يارسول الله ! ابولبابه خواهشش اين است كه شما بياييد با دست مبارك خودتان او را بازكنيد. پيامبر آمد و باز كرد. (توبه حقيقى يعنى اين ). فرمود: ابولبابه توبه توقبول شد. آنچنان پاك شدى كه مصداق ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين (56) شدى . الان تو حالت آن بچه اى را دارى كه از مادر متولد ميشود. ديگرلكه اى از گناه در وجود تو وجود ندارد. (كسانى كه به مدينه مشرف شده اند مى دانندكه در روى يكى از ستونهاى مسجد النبى نوشته شده است : اسطوانة التوبة يا: اسطوانة ابى لبابة . اين همان ستون است كه البته آن موقع چوبى بودهولى محل ستونها تغيير نكرده است . اين همان استوانه اى است كه پيغمبر اكرم با دستمبارك خودشان ابولبابه را از آن باز كردند) بعد ابولبابه عرض كرد: يارسول الله ! مى خواهم به شكرانه اين نعمت كه خدا توبه مرا پذيرفت ، تمام ثروتمرا در راه خدا صدقه بدهم . فرمود: اين كار را نكن ، گفت : يارسول الله ! اجازه بدهيد دو ثلث ثروتم را به شكرانه اينكه توبه ام در راه خداقبول شده صدقه بدهم . فرمود: نه . گفت : اجازه بدهيد نصف ثروتم را در راه خداصدقه بدهم ، فرمود: نه ، اجازه بده يك ثلث ثروتم را در راه خدا صدقه بدهم ،فرمود: مانعى ندارد. اسلام است و همه حسابهايش درست ، چرا مى خواهى همه ثروتت راصدقه بدهى ، چرا مى خواهى نصف ثروتت را در راه خدا صدقه بدهى ، زن و بچه ات چهكنند؟ يك مقدار، يك ثلث را در راه خدا بده ، بقيه اش را نگه دار.(57)
مردى از دنيا رفت و پيغمبر بر او نماز خواند. بعد پرسيد: چند تا بچه دارد و چه چيزىبراى آنها گذاشته است ؟ يا رسول الله ! مقدارى ثروت داشت ، اماقبل از مردن همه را در راه خدا داد. فرمود: اگر اين را قبلا به من گفته بوديد، من بر اينآدم نماز نمى خواندم ، بچه هاى گرسنه را در اجتماع رها كرده است ؟!
مى گويند اگر مى خواهى وصيت كنى كه بعد از من ثروتم را در راه خدا چنين خرج كنند،وصيت ثلث كن ، به زايد بر ثلث ، وصيت تو نافذ نيست . و حتى فتواى بعضى ازعلماست كه شخص مريض در آن مرضى كه منتهى به مرگش مى شود، اگر بخواهدقبل از موتش بيش از ثلث مالش را در راه خدا بدهد، چون در مرض موت اين كار را كردهاست ولو نخواسته كه به عنوان وصيت بدهد و به دست خودش اين كار را كرده است ، بازهم جايز نيست ، چرا؟ چون فرمود: فقط ثلث ثروت را.
البته توبه درجات و مراتب دارد و ما نبايد مايوس شويم . من بحث توبه را مخصوصادر اين شبها عنوان كردم كه اين شبها، شبهاى دعا و عبادت و استغفار است . برادران ! دردرجه اول براى خودتان طلب استغفار كنيد، طلب مغفرت كنيد. در درجهاول كوشش كنيد تا از گناهان گذشته خودتان پاك شويد. پاك شدنتان به اين است كهپشيمان شويد. به اين است كه تصميم بگيريد كه دو مرتبه تكرار نكنيد، تصميمبگيريد كه حقوق مردم را به آنها باز گردانيد، حقوق خدا را به خدا بازگردانيد. واللهاگر خودتان را پاك كنيد، بعد مى بينيد كه همه دعاهايتان مستجاب مى شود شستشويىكن و آنگه به خرابات خرام توبه كنيد.
توبه زهير بن القين 
ديشب داستان توبه حر بن يزيد رياحى را براى شما عرض كردم . مرد ديگرى است ازاصحاب حسين بن على به نام زهير بن القين . او هم از آن توابين است ولى بهشكل ديگرى .
عثمانى بود يعنى از شيعيان عثمان بود، از كسانى بود كه معتقد بود عثمان مظلوم كشتهشده است و فكر مى كرد كه - العياذ بالله - على عليه السلام در اين فتنه ها دخالتىداشته است . با حضرت على خوب نبود. او از مكه به عراق بر مى گشت . اباعبدالله همكه مى آمدند ترديد داشت كه با ايشان روبرو بشود يا نه . چون در عينحال مردى بود كه در عمق دلش مومن بود و مى دانست كه حسين فرزند پيغمبر است و چهحقى بر اين امت دارد مى ترسيد روبرو بشود و بعد امام از او تقاضايى كند و او هم آن رابرنياورد و اين كار بدى است در يكى از منازل بين راه اجبارا با امام در يك جا فرود آمد،يعنى بر سر يك آب يا بر سر يك چاه فرود آمدند. امام شخصى رادنبال زهير فرستاد كه بگوييد بيايد. وقتى كه رفتنددنبال زهير، اتفاقا او با كسان و اعوان و اهل قبيله اش (او رئيس قبيله بود) در خيمه اىمشغول ناهار خوردن بود. تا فرستاده اباعبدالله آمد و گفت : يا زهير! اجب الحسين يا اجب اباعبدالله الحسين زهير رنگ از صورتش پريد و با خود گفت :آنچه كه من نمى خواستم شد نوشته اند دستش در سفره همان طور كه بود ماند، هم خودشو هم كسانش ، چون همه ناراحت شدند نه مى توانست بگويد مى آيم و نه مى توانستبگويد نمى آيم . نوشته اند: كانه على رؤ وسهم الطير زن صالحهمومنه اى داشت . متوجه قضيه شد كه زهير در جواب نماينده اباعبدالله سكوت كرده . آمدجلو و با يك ملامت عجيبى فرياد زد: زهير! خجالت نمى كشى ؟! پسر پيغمبر، فرزند زهراتو را خواسته است . تو بايد افتخار كنى كه بروى ، ترديد دارى ؟ بلند شو! زهيربلند شود و رفت ولى با كراهت . من نمى دانم - يعنى در تاريخ نوشته نشده است و شايدهيچ كس نداند - كه در آن مدتى كه اباعبدالله با زهير ملاقات كرد، ميان آنها چه گذشت وچه گفت و چه شنيد ولى آنچه مسلم است اين است كه چهره زهير بعد از برگشتن غير ازچهره زهير در وقت رفتن بود. وقتى مى رفت ، چهره اش گرفته و دژم داشت ولى وقتى كهبيرون آمد چهره اش خندان و خوشحال و شاد بود. چه انقلابى حسين در وجود او ايجاد كرد،من نمى دانم . چه چيز را به يادش آورد، من نمى دانم . ولى همين قدر مى دانم كه انقلابمقدس در وجود زهير صورت گرفت . آمد، معطل نشد، ديدند دارد وصيت مى كند: اموالم ،ثروتم را چنين كنيد، بچه هايم را چنان . راجع به زنش وصيت كرد كه او را ببريد بهخانه پدرش برسانيد، يك وصيت تمام . خودش را مجهز و آماده كرد و گفت : من رفتم . همهفهميدند كه ديگر كار زهير تمام است . مى گويند وقتى كه خواست برود، زن او آمد، دامنشرا گرفت و گفت : زهير! تو رفتى و به يك مقام رفيعىنايل شدى ، جد حسين از تو شفاعت خواهد كرد، من امروز دامن تو را مى گيرم كه در قيامت جدحسين ، مادر حسين از من شفاعت كند. بعد ديگر زهير از اصحاب صف مقدم كربلا شد. وضععجيبى بود. زن زهير نگران است كه قضيه به كجا مى انجامد. تا به او خبر رسيد كهحسين و اصحابش همه شهيد شدند و زهير هم شهيد شد. پيش خود فكر كرد كه لابد ديگرانهمه كفن دارند ولى زهير كفن ندارد و كسى را هم ندارد. كفنى را به وسيله يك غلامفرستاد، گفت : برو بدن زهير را كفن كن . ولى وقتى كه آن غلام آمد، وضعى را ديد كهشرم و حيا كرد كه بدن زهير را كفن كن چون ديد بدن آقاى زهير هم كفن ندارد.
لاحول و لا قوه الا بالله و صلى الله على محمد و اله الطاهرين .
خدايا عاقبت امر همه ما را ختم به خير بفرما.
خدايا توفيق توبه حقيقى ، توبه نصوح به همه ما عنايت بفرما.
خدايا به لطف و كرم خودت از گناهان ما درگذر.
خدايا ما را از اين فيض اين شبها محروم مگردان .
رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات
فصل سوم : عبادت و دعا (1) 
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين بارى الخلايق اجمعين و الصلاة و السلام على عبدالله و رسوله وحبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمدصلى الله عليه و آله و سلم و على اله الطيبين و الطاهرين المعصومين ، اعوذ بالله منالشيطان الرجيم :
يا ايها الذين امنوا استعينوا بالصبر و الصلوة .
(58)
همان طورى كه شنيديد بنا نبود كه امشب من در اينجا سخنرانى كنم و سخنرانى من از شبآينده شروع مى شد. موضوع بحثى كه براى پنج شب آينده اعلام شده بود مسالهعبادت و دعا است به مناسبت اين ماه مبارك رمضان است و ماه عبادت و دعاست وبالخصوص به مناسبت اين ايام و ليالى كه ايام و ليالى قدر است و شبها احياء استيعنى شبهايى است كه سنت است اين شبها را ما زنده بداريم . كلمه احياء يعنىزنده كردن ، و احياء اين شبها يعنى اين شبها را زنده نگه دارى كردن و شب زنده دارىكردن به اين مناسبت بنابر اين بود كه درباره عبادت و دعا صحبت كنم . مقدر چنين بود كهاين بحث از امشب شروع بشود.
كلمه احياء 
من بحث خودم را از همين كلمه احياء شروع مى كنم كه عرض كردم احياء يعنى زندهكردن ، نقطه مقابل اماته كه به معنى ميراندن است . اين كلمه چنين مى رساند كهشب كه قسمتى از وقت انسان است دو حالت دارد: ممكن است شب كسى زنده باشد و ممكن استشب او مرده باشد. شب زنده آن شبى است كه انسان تمام آن شب را و يالااقل پاسى از آن شب را با ياد خدا و با مناجات و با راز و نياز با ذات پروردگار بهسر ببرد. و شب مرده آن شبى است كه انسان تمام آن شب را با غفلت و فراموشى ذاتمقدس پروردگار به سر ببرد ممكن است كسىخيال كند كه اين تعبير يك تعبير مجازى است ، يك نوع تعارف است شب كه زنده و مردهندارد، شب بالاخره شب است ، زمان است . مقدارى از زمان كه اين نيمكره زمين كه ما در روى آنزندگى مى كنيم مواجه با خورشيد نيست و نور خورشيد نمى تابد. به آن مى گويندشب ، شب به هر حال شب است ، شب نه زندگى دارد و نه مردگى .
اين سخن راست است ولى آن كسى كه مى گويد احياء، شب را زنده نگهداشتن ، مقصودش ايننيست كه اين قطعه زمان را شما زنده نگهداريد، مقصود زنده نگهداشتن خود شماست در اينقطعه از زمان .
به عبارت دقيق تر، بر خلاف آنچه كه ابتدا تصور مى شود. ماخيال مى كنيم زمان يك چيز است كه همه ما در داخل آن قرار گرفته ايم ، در صورتى كهاين جور نيست . آن زمانى كه فكر مى كنيم همه درداخل آن قرار گرفته ايم آن زمان ما نيست . زمانى كه ما روى آن حساب مى كنيم ، ساعات ودقايق و هفته ها و ماهها و سالها را حساب مى كنيم . آن زمان ما نيست زمان اين زمين است . زمانما يك حقيقتى است متحد با وجود خود ما، جزء وجود ماست زمان ما، زمان وجود ما از خود ما منفك وجدا نيست ، چيزى كه هست ما اين زمان را كه مقدار و اندازه دارد با زمان زمين حساب مى كنيم ،با آن تطبيق مى كنيم ، بعد خيال مى كنيم زمان يك چيز است و همه ما در آن قرار گرفتهايم ، نه ، زمان من يك چيز است ، زمان شما يك چيز ديگر است يعنى مخصوص خودتان است ،همين طور كه قد شما مثلا صد و شصت سانتيمتر است اين كميت و مقدارمال شماست و قد من كه صدوهفتاد سانتيمتر است باز اين يك چيز است مخصوص من . شما يكقد و يك اندازه داريد، من هم يك قد و يك اندازه مخصوص به خود (حالا اينها برابر بايكديگر باشند يا نباشند مطلب جداگانه اى است ) شما چون وجودتان يك وجود متحرك وسيال و متغير است ، يك زمان در درون خودتان داريد. من هم يك زمان در درون خودم دارم ، آنگل هم يك زمان در درون خودش ‍ دارد، آن درخت هم يك زمان در درون خودش دارد، اين سنگ هميك زمان در درون خودش دارد، و زمانى كه در درون هر چيزى هست عين وجود آن چيز است .
حال كه اين مطلب را دانستيم معنى احياء شب قدر را مى دانيم . زمان را زنده نگه داريم يعنىزمان خودمان را زنده نگه داريم ، هر كداممان آن زمانى را كه در درون ماست زنده نگه داريم. آن زمانى كه در درون ماست چيست ؟ آن همان خود ما هستيم . از حقيقت ما جدا نيست . پس زمانخودمان را، شب خودمان را زنده نگه داريم يعنى خودمان يك شب واقعا زنده باشيم . واقعازنده زندگى كنيم نه اينكه مرده زندگى كنيم . در اخبار و احاديث وارد شده است كه روزقيامت ، گذشته انسان را و زمان گذشته انسان را به انسان ارائه مى دهند و انسانهامختلف مى بينند، وقتى نگاه مى كنند يك موجودى را مى بينند كه قطعاتى از آن سياه وتيره است و قطعاتى از آن سفيد و درخشان است به اختلاف يك نفر بيشتر اين قطعات رامى بيند تيره است ، ديگرى بيشتر اين قطعات را مى بيند سفيد و براق است . يكى ممكناست در تمام اينها چند نقطه سياه ببيند. همه را سفيد ببيند، و ديگرى بر عكس چند نقطهسفيد ببيند و همه را سياه ببيند. تعجب مى كند: اين چيست كه به او ارائه داده اند؟ مىگويند اين زمان توست ، اين عمر توست . آن ساعاتى كه اين زمان را، اين عمر را روشن ونورانى نگه داشته اى ، آن ساعاتى كه پروازى داشته اى ، شورى داشته اى ، عشقىداشته اى ، اين دلت به ياد خدا زنده بوده است ، آن ساعات همان ساعات درخشان نورانىاست . آن ساعاتى كه در آن ساعات خدمتى كرده اى ، كار مفيدى انجام داده اى ، ساعاتنورانى توست ، و اما آن ساعاتى كه در آن ساعاتغافل بوده اى ، غرق در شهوات بوده اى ، بر خلاف رضاى خدا قسم برداشته اى ، آنهادوران تيرگى و تاريكى عمر توست . اين زمان توست ، اين عمر توست .
روح عبادت ، ياد خدا 
روح عبادت ياد پروردگار است . روح عبادت اين است كه انسان وقتى كه عبادت مى كند،نمازى مى خواند، دعايى مى كند و هر عملى كه انجام مى دهد، دلش به ياد خداى خودشزنده باشد: و اقم الصلوة لذكرى (59). قرآن مى گويد نماز رابپا بدار، براى چه ؟ براى اينكه به ياد من باشى . و در جاى ديگر قرآن كريم مىفرمايد: ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر. (60) در اين آيه خاصيت نماز ذكر مى شود. البته نماز حقيقى ، نماز واقعى ، نمازى كهبا شرايط و آداب صحيح صورت گرفته باشد. مى فرمايد اگر واقعا انسان نمازخوان باشد و نماز درست بخواند خود نماز جلو انسان را از كار زشت و منكرات مى گيردمحال است كه انسان نماز درست و مقبول بخواند و دروغگو باشد.محال است كه انسان نماز صحيح و درست بخواند و دلش به طرف غيبت كردن برود.محال است كه انسان نماز صحيح و درست باشد و شرافتش به او اجازه بدهد كه بهدنبال شراب برود، دنبال فحشاء برود، دنبال هر كار زشت ديگرى برود. اين ، خاصيتنماز است كه انسان را به سوى عالم نورانيت مى كشاند.
روايتى است از امام صادق عليه السلام كه در كتاب معروف مصباح الشريعه نقل شده است . ما كتابى داريم به نام مصباح الشريعه كه بسيارى از علماىبزرگ اين كتاب را معتبر مى دانند گو اينكه بعضى از علمامثل مرحوم مجلسى چندان اين كتاب را معتبر نمى دانند به اعتبار اينكه مضامين آن يك سلسلهمضامين عرفانى است . ولى كتاب معروفى استمثل حاجى نورى ، سيد بن طاووس و ديگران از اين كتابنقل مى كنند. در اين كتاب احاديث زيادى هست مردى است به نامفضيل بن عياض ، معاصر با امام صادق عليه السلام او از معاريف است يكى از مردانى استكه دورانى از عمر خويش را به گناه و فسق و فجور و دزدى و سرقت و اين حرفها بهسر برده است ، بعد يك انقلاب روحى عجيبى پيدا مى كند و تتمه عمر خودش را (نيمى ازعمر خودش را) در تقوا و زهد و عبادت و در معرفت و حقيقت خواهى به سر مى برد. داستانمعروف دارد او يك دزد معروفى بود سرگردنه گير و خودش داستان خودش را اين طورنقل مى كند، مى گويد: شبى خانه اى را در نظر گرفته بودم كه آن شب آن خانه رابزنم . ديوار بلندى داشت از نيمه شب گذشته بود از ديوار بالا رفتم به آن بالاىديوار كه رسيدم و مى خواستم پايين بيايم . در يكى از خانه هاى همسايه (يا در بالاخانه) مرد عابد و زاهد و باتقوايى ، از آن مردمى كه شبهاى خودشان را زنده نگه مى دارند.اتفاقا مشغول خواندن قرآن بود، با يك آهنگ خوش و لحن بسيار زيبايى .(61) از قضاتا رسيد بالاى ديوار مرد قارى قرآن و عابد به اين آيه رسيده بود: الم يانللذين امنوا ان تخشع قلوبهم لذكرالله و مانزل من الحق (62) عرب بود، معنا را مى دانست . معنى آيه اين است : آيانرسيده است آن وقتى كه دل مردم با ايمان ، دل مردمى كه ادعاى ايمان مى كنند نرم بشودبراى پذيرش ياد خدا؟ قساوت قلب تا كى ؟ غفلت و بى خبرى تا كى ؟ خوابيدن تا كى؟ حرام خوارى تا كى ؟ دروغگويى و غيبت كردن تا كى ؟ شرابخوارى و قماربازى تاكى ؟ معصيت تا كى ؟ اين صداى خداست ، مخاطبش هم ما مردم هستيم ، خدا دارد به ما مىگويد: اى بنده من ، اى مسلمان ! آن وقتى كه ايندل تو مى خواهد نرم بشود براى ياد خدا، خاضع و خاشع بشود براى ياد خدا، كى مىخواهد برسد؟ آنچنان اين مرد عابد اين آيه را خواند كهفضيل را مخاطب ساخته است ، مى گويد: فضيل ! دزدى و غارتگرى وچپاول تا كى ؟ تا آيه را شنيد، تكانى خورد. يك وقت گفت خدايا همين الان وقتش است ، وهمان جا از ديوار پايين آمد، توبه اى كرد توبه نصوح ، توبه اى كه اين مرد را دررديف عباد درجه اول قرار داد. كارش به جايى رسيد كه تمام مردم درمقابل او خاضع بودند.
او مردى نبود كه به دربار هارون الرشيد برود. هارون الرشيد خيلى آرزو داشتفضيل بن عياض را ببيند ولى گفتند فضيل كه هرگز به دربار هارونى نمى آيد. هارونگفت : فضيل اگر نمى آيد ما مى رويم ، يك وقت رفت به سراغفضيل . هارون است ، خليفه مقتدرى است كه در دنيا كم پادشاهى آمده است كه سعه ملكش بهاندازه او باشد. يكى از مقتدرترين سلاطين دنياست . مردى است فاسق و فاجر مردى استكه شبها را تا صبح به شرابخواى و به زدن و رقصيدن و اين حرفها به سر بردهاست . آمد در حضور فضيل ، همين فضيل با چند جمله صحبت كردن (او را منقلب كرد) تمامكسانى كه آنجا بودند گفتند ديديم هارون در حضورفضيل كوچك و كوچك شد و اشكهاى او مثل باران جارى شد. نصيحت و موعظه اش ‍ مى كرد،گناهانش را يك يك براى او شمرد. يك چنين مردى استفضيل بن عياض ، او با اين حالتى كه در اين دوره پيدا كرد كه به اين درجه از تقوا ومعرفت رسيد معاصر امام جعفر صادق عليه السلام است و زمان هارون يعنى زمانى موسىبه جعفر عليه السلام را هم درك كرده است .
كتاب مصباح الشريعه كتابى است كه اين مرد مدعى است كه من رفتم خدمت امام صادق ومسائلى از امام سوال كردم و امام اين جوابها را به من داد. بديهى است مردى اين چنين عارفو با معرفت و با تقوا و زاهد وقتى برود نزد امام صادق ، خيلى فرق مى كند با فلانساربان كه مثلا مساله اى از شكيات مى خواهد بپرسد و مى رود نزد امام صادق قهرا سؤالات او در يك سطح بالاتر است و جوابهاى امام هم از جوابهايى كه به ديگران مى دهد دريك سطح بالاتر است . طبعا كتاب در يك سطح بالاترى قرار مى گيرد. مثلا امام صادقدر اين كتاب اسرار وضو را بيان مى كند، اسرار نماز را بيان مى كند.
حديثى از امام صادق عليه السلام 
جمله اى كه محل شاهد من است در آن كتاب است و اين جمله را شايد كم و بيش در كتابهاىعرفانى ديده باشيد. امام صادق به فضيل فرمود: يافضيل العبودية جوهرة كنهها الربوبية (خيلى جمله عجيبى است و از يك نظرجمله زننده اى هم هست ) فضيل ! آيا تو مى دانى كه عبوديت چيست ؟ آيا مى دانى عبوديت چهگوهرى است ؟ عبوديت گوهرى است كه ظاهرش عبوديت است و كنه و نهايت و باطنش ، آخرينمنزل و هدف و مقصدش ربوبيت است ممكن است بگوييد يعنى چه ؟ آيا امام جعفر صادقخواسته بفرمايد كه عبوديت اولش بندگى است و آخرش خدايى ؟ آيا مى خواهد بگويد كهيك بنده از بندگى به خدايى مى رسد؟ نه . در تعبيرات ائمه هرگز چنين تعبيراتىنمى آيد. اهل عرفان براى اينكه مردم ديگر را دست بيندازند، معانى اى كه در نظر مىگيرند با يك تعبيراتى مى گويند كه ديگران تكان بخورند و ناراحت بشوند. اين يكنوع قلقلك دادن به مردم است ، مثلا مولوى يا شبسترى چنين تعبيراتى دارند. شبسترى مىگويد:

مسلمان گر بدانستى كه بت چيست
بدانستى كه دين در بت پرستى است
اين خيلى حرف عجيبى است ولى مقصود او غير از اين حرفهاست . يك مقصود صحيح دارد. بايك تعبيرى مى گويد كه به قول خودش زاهدنماها را قلقلك داده باشد، يك شعر معروفىهست كه به مولوى نسبت مى دهند، نمى دانم در مثنوى هست يا نه ، مى گويد:
از عبادت مى توان الله شد
نى توان موسى كليم الله شد
خيلى عجيب است ! مى گويد از عبادت نمى شود موسى كليم الله شد ولى از عبادت مىشود الله شد يعنى چه ؟ حال اين حديث را كه من برايتان معنى كنم معنى آن شعر هم واضحمى شود.
اصلا معنى ربوبيت يعنى تسلط، خداوندگارى ، نه خدايى . فرق است ميان خداوندگارىو خدايى . خداوندگارى يعنى صاحب بودن ، صاحب اختيار بودن در قضيه اصحابالفيل كه ابرهه آمد و مى خواست كعبه را خراب كند و غارت مى كردند شترهاى جنابعبدالمطلب را هم كه در بيابان بود گرفته و با خودشان برده بودند. عبدالمطلب رفتنزد ابرهه قيافه و عظمت و شخصيت عبدالمطلب خيلى ابرهه را گرفت به گونه اى كهبا خود فكر كرد كه اگر اين مرد بزرگ شفاعت كند و از من بخواهد كه متعرض كعبه نشومو آن را خراب نكنم خراب نمى كنم ولى بر خلاف انتظار او عبدالمطلب وقتى كه لب بهسخن گشود فقط درباره شتران خودش صحبت كرد، درباره كعبه يك هم صحبت نكرد.ابرهه تعجب كرد، گفت من تو را خيلى آدم بزرگى حساب مى كردم ، منخيال كردم تو آمده اى براى اينكه براى كعبه شفاعت كنى ، حالا مى بينم آمده اى براىشترهاى خودت شفاعت مى كنى ، او هم جواب خوبى داد. گفت : انا ربالابل و للبيت رب من خداوندگار شتران هستم و آن خانه هم از خود خداوندگارىدارد.
كلمه رب يعنى خداوندگار، صاحب . ما به خدا هم كه مى گوييم رب ، از باباينكه خداوندگار تو صاحب حقيقى تمام عالم و تمام عالمهاست . مى گوييم : الحمدلله رب العالمين سپاس خداى را كه خداوندگار و صاحب است . صاحبتمام عالمها. پس اصل معنى رب يعنى صاحب و خداوندگار، و ربوبيت يعنىخداوندگارى نه خدايى فرق است ميان خدايى و خداوندگارى هر كسى مالك هر چيزى كههست ، رب و خداوندگار آن چيز هم هست .
حال معنى اين حديث چيست كه امام فرمود عبوديت يك جوهره اى است كه نهايت و كنهش ربوبيتاست نكته بسيار جالبى است . عبوديت ، بندگى خدا خاصيتش اين است كه هر چه انسان راهبندگى خدا را بيشتر طى كند بر تصاحب و قدرت و خداوندگارى اش افزوده مى شود،چطور؟ من در اين جلسه فقط يك موضوع كوچكش را برايتان عرض مى كنم ، فهرستى ازبعضى مسائل ديگرش عرض مى كنم ولى يك موضوعش را بسط مى دهم .
اولين درجه ربوبيت : تسلط بر نفس  
اولين درجه ربوبيت و خداوندگارى كه در نتيجه عبوديت پيدا مى شود اين است كه انسانرب و ملك نفس خودش مى شود، تسلط بر نفس خودش ‍ پيدا مى كند. يكى از بيچارگيهاى ماكه كاملا احساس مى كنيم اين است : زمام نفس خودمان در اختيار ما نيست اختيار خودمان رانداريم ، اختيار زبان خودمان را نداريم ، اختيار شهوات خودمان را نداريم ، اختيار شكمخودمان را نداريم ، اختيار دامن خودمان را نداريم ، اختيار چشم خودمان را نداريم ، اختيار پاىخودمان را نداريم ، و اين نهايت بدبختى است . ما مى رويم در اين خيابانها ولى اين چشمدر اختيار ما نيست . ما در اختيار اين چشم هستيم . يعنى اين ما هستيم كه اين چشم دلش مى خواهدچشم چرانى كند، دلش مى خواهد به نواميس مردم نظر شهوت بكند،دل ما هم تابع اين چشم است ، گفت :
دل برود چشم چو مايل بود
دست نظر رشته كش دل بود
ما مالك زبان خودمان نيستيم . اختيار زبان خودمان را نداريم وقتى كه گرم مى شويم بهحرف زدن ، به اصطلاح چانه مان گرم مى شود، نمى فهميم كه چه مى گوييم مجلسگل انداخته ، حالا كه مجلس گل انداخته است نه راز خودمان را مى توانيم نگه داريم نهراز مردم را، نمى توانيم عيب پوش مردم باشيم ، نمى توانيم از مردم غيبت نكنيم ...(63)اختيار گوش خودمان را نداريم . هرچه كه گوشمان خوشش بيايد، مثلا از غيبت خوشش مىآيد، ما هم تسليم هستيم از لهو و لعب خوشش مى آيد ما هم تسلميش هستيم . اختيار دستمان رانداريم . اختيار پاى خودمان را نداريم . اختيار غضب خودمان را نداريم مى گوييم (خود منيكى از آن اشخاص هستم ) آقا ديگر عصبانى شدم ، هر چه به دهانم آمد گفتم : عصبانىشدم يعنى چه ؟! عصبانى شدم يعنى من يك آدمى هستم كه مالك نفس خودم نيستم همين قدر كهعصبانى شدم اختيار من ديگر دست اوست ، هر چه كه به دهانم مى آيد چون عصبانى هستممى گويم . آن ديگرى مالك شهوت خودش نيست . آيا نبايد انسان مالك نفس خودش باشد؟اصلا تا ما مالك نفس خودمان نباشيم مى توانيم مسلمان باشيم ؟ نه مسلمان بايد مالك نفسخودش باشد.

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation