بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب رفتار علوی در کلام رهبر معظم انقلاب, ستاد کل نیروهاى مسلح   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     RAFTAR01 -
     RAFTAR02 -
     RAFTAR03 -
     RAFTAR04 -
     RAFTAR05 -
     RAFTAR06 -
     RAFTAR07 -
     RAFTAR08 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

قاطعيت و صلابت در راه حق ، اولين خصوصيت حكومت اميرالمؤ منين (ع )  
اگر ما خصوصيات زندگى حكومتى اميرالمؤ منين يعنى على به عنوان يك حاكم را درنظر بگيريم ، مى بينيم كه چند خصوصيت عمده در اين زندگى هست :
اول ، قاطعيت و صلابت در راه حق است . اين خصوصيت ، اگر نگوييم مهمترين ،حداقل بارزترين خصوصيت زندگى اميرالمؤ منين است . آن چيزى كهاول از اين دستگاه حكومت مشاهده مى شود، اين است كه اميرالمؤ منين بعد از تشخيص حق ، هيچچيزى نمى تواند جلوى راه حق او را بگيرد. پيامبر درباره ى او فرموده است : ((خشن فىذات اللّه ))(22). اميرالمؤ منين از جمله ى كسانى است كه در راه خدا، هيچ كس و هيچ چيزىنمى تواند جلوى او را بگيرد و مانع او بشود؛ آنچه را كه تشخيص داد، بدون هيچ گونهمبالاتى عمل مى كند. اگر به سرتاسر زندگى اميرالمؤ منين نگاه كنيد، اين خصوصيت رامشاهده مى كنيد؛ قاطعيت و صلابت . از اولِ نشستن بر مسند حكومت ، اميرالمؤ منين اين قاطعيت وصلابت را نشان مى دهد. يعنى حكومت وقتى كه به نام خدا و براى خدا و براى اجراى احكامالهى است ، بايد تحت تاءثير هيچ ملاحظه يى كه مخالف با حق باشد، قرار نگيرد. اين، آن منطقى است كه اميرالمؤ منين دنبال مى كرد. اگر دشمنان على بن ابى طالب (عليهالسّلام ) را مشاهده كنيد، مى بينيد كه اين قاطعيت چه قدر مهم است .
زهد، دومين خصوصيت زندگى حكومتى اميرالمؤ منين (ع )  
بُعد دوم زندگى اميرالمؤ منين ، بُعد زهد آن حضرت است ، كه اگر بخواهيم وارد صحبتشبشويم ، فصل مبسوط عجيبى است . اين زهد اميرالمؤ منين ، واقعا زهد خيلى عجيبى است .البته عرض كردم ، نه اين كه من بگويم ، خود على بن ابى طالب فرموده است . توقعنيست كه من و امثال من ، مثل على بن ابى طالب زندگى كنيم ؛ خود آن بزرگوار گفتند كهنمى توانيد.
چند سال قبل از اين اوقات رياست جمهورى من در نماز جمعه يك وقت راجع به همين قضيهصحبت كردم و گفتم كه از ماها نخواسته اند آن طور باشيم ؛ چون نمى توانيم . بعدا يكنفر به من نامه نوشت كه شما از زير بار فرار مى كنيد و براى اين كه آن گونهزندگى نكنيد، مى گوييد از ما نخواسته اند! نه ، بحث اين نيست كه من بگويم يا منبخواهم ؛ امثال من كوچكتر از آنند؛ بشر معمولى اصلا ضعيفتر از اين حرفهاست . كمااينكه اميرالمؤ منين هم اين زهد را در همان زمان برعيال خودش تحميل نمى كرد. در آن زمان كسى كه اين زهد را داشت ، خود على بود؛ حتّى نهامام حسن ، حتّى نه امام حسين ، حتّى نه همسران بزرگوارش . هيچ جا نداريم كه اميرالمؤ منين(ع ) در خانه اش اين طورى زندگى مى كرده است . نه ، خوراك شخص اميرالمؤ منين ، در يككيسه ى سربه مهر پيچيده بود؛ مى آوردند، باز مى كرد، مى ريخت ، مى خورد، بعدسرش را مهر مى زد و در جايى مى گذاشت ؛ در خانه هم زندگى معمولى خودشان راداشتند. شخص ‍ اميرالمؤ منين ، اصلا فوق طبيعتمعمول بشرى است . مگر كسى مى تواند اين طور زندگى بكند؟ درس عجيبى است . اين ،براى آن است كه من و شما جهت را بفهميم .
من از خود مرحوم علامه ى طباطبايى (رضوان اللّه تعالى عليه ) شنيدم ؛ نمى دانم اين رادر جايى هم نوشته اند، يا نه . ايشان مى فرمود: امام كه به ما مى گويد به طرف منبياييد، مثل آن كسى است كه در قله ى كوهى ايستاده و به مردمى كه در دامنه هستند، مىگويد به اين طرف بياييد. اين معنايش آن نيست كه هر يك از اين راهروان و كوهنوردان مىتوانند به آن قله برسند. نه ، مى گويد راه اين طرف است ، بايد اين طرف بياييد،كسى پايين نرود، كسى طرف سقوط نرود. يعنى اگر مى خواهيد درست حركت كنيد، راهحركت اين طرفى است كه من ايستاده ام .

ديدار با اقشار مختلف مردم (روز بيست و نهم ماه مبارك رمضان )، 26/1/1370

عدالت علوى 
اجراى قسط و عدل ، اولويت درجه اول 
اجراى دستوراتى كه اسلام معين كرده است ، بهترين تضمين كننده و تامين كننده عدالت است. پس در نظر اميرالمومنين (ع ) اجراى قسط و عدل ، اولويت درجهاول بود. جامعه اسلامى با عدل و قسط قوام پيدا مى كند و مى تواند به عنوان شاهد ومبشر و هدايتگر و الگو و نمونه براى ملت هاى عالم مطرح شود. اين امر بدونعدل ممكن نيست هرچند كه بتواند همه ارزشهاى مادى و ظاهرى و دنيايى را هم كسب كرده اگرعدالت نباشد در حقيقت هيچ كارى انجام نشده است . عدالت برجسته ترين مسئله در زندگىحكومتى اميرالمؤ منين (ع ) بود. پيغمبر اكرم (ص ) كه چنين شخصيتى را به حكومت و ولايتمسلمين منصوب مى كند در حقيقت مى خواهد اهميت عدل را بيان كند. پيغمبر(ص ) كه مى دانداميرالمؤ منين (ع ) در چه جهتى فكر و حركت خواهد كرد، على (ع ) دست پرورده پيغمبر(ص )است و پيامبر(ص ) با منصوب كردن اميرالمؤ منين (ع ) در حقيقت بهعدل در جامعه اسلامى اهميت بخشيد. بيشترين اهتمام اميرالمؤ منين (ع ) درطول همان چهار سال بود. ايشان عدل را مايه حيات اسلام و در حقيقت ، روح مسلمان و روحجامعه اسلامى مى دانستند عدالت همان چيزى است كه ملت ها به آن نياز دارند و جوامعبشرى در دوره هاى مختلف از آن محروم بودند. بشريت در همان زمان وقبل از آن هم از عدالت محروم بود، امروز هم كه شما به صحنه عالم و كارهاى ابرقدرتها و روش حكومتى حكام مادى دنيا نگاه مى كنيد، باز مى بينيدمشكل همين است . مشكل بشريت ، فقدان عدالت است ، راه اسلام و حكومت علوى و روش و منهاجاميرالمؤ منين (ع ) در حقيقت ، استقرار عدالت است . اميرالمؤ منين (ع ) عدالت را در بين مسلمانها و در جامعه اسلامى جارى مى كند و مانع از اين مى شود كه بيتالمال به اسراف مصرف شود. ايشان نمى گذاشت دستتطاول در بيت المال باز شود و كسانى بيت المال مسلمين را به ناحق مصرف بكنند. البتهروش تقسيم بيت المال مسلمين در آن روز به اينشكل بود كه درآمدهاى جامعه اسلامى به شكل سرانه بين مردم تقسيم مى شد. اين روشهاىماليه جديد و شكلهايى كه امروز در دنيا وجود دارد، آن روزهامعمول نبود. اميرالمؤ منين (ع ) همان اموال را بالسويه تقسيم مى كردند. ايشان بينصحابى و غيرصحابى ، قريشى و هاشمى و غيرقريشى و غير خاندان پيغمبر(ص )فرقى نمى گذاشتند و همه بيت المال را يكسان بين همه تقسيم مى كردند. اين كار مايهاعتراض خيلى ها هم شد ولى اميرالمؤ منين (ع ) به آنها اعتنا نكرد. امروز تقسيم سرانهمطرح نيست و روشهاى ديگرى براى استقرار عدالت وجود دارد. امروز كسانى كه با بيتالمال مسلمين سرو كار دارند بايد از مصرف و خرج كردن بيتالمال در غير مصارف عمومى و مردمى خوددارى كنند. اين راه تقسيم عادلانه بيتالمال است . اگر امروز مسئول در امر بيت المال اسراف كند يا خداى نخواسته آن را درمصارف شخصى و مصارف دوستان و نزديكان و مرتبطين خود مصرف بكند، اين تخلف ازعدل و قرار واقعى در امر بيت المال است . بايد بيتالمال مسلمين در همان بخش ها و مصارفى كه قانون معين كرده كه همان مصارف عمومى وبخش هايى است كه هر يك از وظيفه اى از وظايف كشور را بر عهده دارند صرف شود. لذااميرالمؤ منين (ع ) در آن روز به كسانى كه مسئوليت امور كشور را بر عهده داشتند بهقول امروزى ها بخشنامه مى كنند و سخت گيرى را درقبال آنها به اينجا مى رسانند كه : ((ادقوا اقلامكم )). سرقلمهاى خود را كه با آن مىنويسيد، ريز بتراشيد تا هم در قلم و هم كاغذ و هم مركب ، صرفه جويى بشود. وقتىسرقلم ريز باشد، اين صرفه جويى ها مى شود. ((و قاربوا بين سطوركم )) اينسطرهايى كه در كاغذ مى نويسيد را به هم نزديك كنيد تا در كاغذ صرفه جويى بشود.((واقصد واقصد المعانى )) فقط مطالب لازم را بنويسيد و از زياده روى و زياده نويسىپرهيز كنيد. اگر امروز بخواهند اين حرفها را به ما بگويند به اينشكل مى شود كه از ايجاد دستگاهها، استخدامها، و توسعه دادن هاى زائد، خوددارى كنيد. ازكاغذپراكنى و زياده نويسى هاى بيهوده كه وقت را تضييع مى كند خوددارى كنيد. اميرالمؤمنين (ع ) اين خصوصيت را تا اين حد رعايت مى كردند. در آخر اين جمله هم كه بعضى ازفقراتش را عرض كردم مى فرمايند: ((فان اموال المسلمين لايتحمل الاضرار)) اموال مسلمان ها ضرر رساندن راتحمل نمى كند كه شما بخواهيد به اموال عمومى هرچند اندك ضرر برسانيد. عدالتاميرالمؤ منين (ع ) به معنى امانتدار دانستن خود و امين بودن همه مسؤ ولان بيتالمال است . اين ، آن قله اى است كه ما بايد به او برسيم . البته خود آن بزرگوار همفرمودند كه شما به ما نمى رسيد، امام (رضوان الله تعالى عليه ) و همه ما هم اين مطلبرا گفتيم . بديهى است كه ما به اميرالمؤ منين (ع ) نمى رسيم ، نه تنها ما بلكه اصولابشر معمولى چه در اين زمان و چه حتى در آن زمان قادر نيست كهمثل آن بزرگوار مشى كند و يا عدالت را آن طور اجرا كند يا مانند او زندگى كند. اينموضوع روشن است . مسئله اين است كه نمونه كامل اوست و ما بايد تلاش كنيم كه خود رابه آن نمونه كامل ، نزديكتر و شبيه تر كنيم . اگر حركت ما در جهت دور شدن از آننمونه كامل باشد، اين يك انحراف و خطاست .

عيد سعيد غدير، 31/3/1371

برجستگى خاص واژه ((عدالت )) در زندگى و شخصيت على (ع )  
در زندگى و شخصيت اميرالمؤ منين ، واژه و مفهوم ((عدالت )) برجستگى خاصى دارد. خيلىاز خصوصيات در آن بزرگوار بود، اما يكى از برجسته ترين اين خصوصيات كههميشه با نام آن بزرگوار همراه است مساءله ى عدالت است . مفاهيم گوناگونى كه شُعبمختلف عدالت دارد، در وجود اميرالمؤ منين درهم تنيده است . اميرالمؤ منين مظهرعدل الهى هم هست . عدل به آن معنايى كه ما جزواصول دين مى دانيم ، اقتضاء مى كرد كه خداوندمتعال شخصيتى مثل اميرالمؤ منين را براى رهبرى و هدايت مردم انتخاب كند؛ و اين كار را خداىمتعال كرد. وجود اميرالمؤ منين ، شخصيت او، تربيت او، اوج مقام او، و بعد نصب او به خلافت، اينها مظهر عدل الهى است ؛ اما در وجود خود او، عدالت به معناى انسانىِ آن هم به طوركامل متجلى است . عدالت انسانى در دو قلمرو فردى و اجتماعى ، خود را نشان مى دهد: عدالتيك انسان در قلمرو فردى او، و عدالت يك انسان در زمينه ى حكومت و فرمانروايى او كهبه آن عدالت اجتماعى مى گوييم هر دوى اينها در زندگى اميرالمؤ منين برجسته است .اينها را ما بايد به قصد عمل كردن بدانيم ؛ بخصوص كسانى كه در جامعه مسؤوليتهايى بر دوش ‍ دارند و در قلمرو حكومت شاءنى دارند.
عدالت على (ع ) در قلمرو جامعه 
و اما عدالت على (عليه السّلام ) در قلمرو جامعه ؛ يعنى تاءمين عدالت اجتماعى . در اين جااميرالمؤ منين نسخه ى كامل اسلام است . حكومت اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسّلام ) يكحكومت صددرصد اسلامى است ، نه 99 درصد يا 99/99 درصد؛ نه ، صددرصد يك حكومتاسلامى است . تا آن جايى كه به اميرالمؤ منين و دامنه ى اختيار و قلمرو قدرت او ارتباطپيدا مى كند، يك لحظه حركت و تصميم غير اسلامى در او نيست ؛ يعنى عدالت مطلق .البته در مناطق گوناگونى از حكومت اميرالمؤ منين كاملا ممكن بود و اتفاق هم افتاد، كهكارهاى غير عادلانه يى انجام بگيرد؛ اما اميرالمؤ منين به عنوان يك فرد مسؤول ، هرجا كه با چنين چيزى مواجه شد، احساس ‍ تكليف كرد. نامه ها و هشدارها و خطبه هاىجانسوز و جنگهاى اميرالمؤ منين ، همه در راه اجراى اين عدالت بود.
امروز تكليف ما هم همين است . من نمى خواهم اين گمان حتّى در ذهنها به وجود بيايد كه ممكناست انسانهايى مثل ما، يا حتّى بالاتر از ما، بتوانند شبيه اميرالمؤ منين بشوند؛ نه ،اميرالمؤ منين يك مثال اعلى و يك نمونه ى ناب است ؛ اين نمونه براى آن است كه همه بهآن سمت حركت كنند؛ والاّ اميرالمؤ منين قابل تشبيه نيست و هيچ كس را نمى شود به او تشبيهكرد. اين بزرگوارانى كه خداى متعال آنها را انتخاب كرد و به آنها عصمت بخشيد چهانبياى عظام الهى ، چه ائمه ى اطهار(عليهم السّلام ) ستارگان آسمان بشريت و مُلك وملكوتند؛ اينها كسانى نيستند كه افراد عادى امثال ما با نفسهاى حقير و ظرفيتهاى كوچك بتوانند آن گونه حركت كنند يا به آن جابرسند؛ اما آنها راهنمايند. انسان ، با ستاره ، راه را پيدا مى كند؛ بنابراين ما بايد در آنسمت حركت كنيم ؛ امروز وظيفه ى ما اين است . امروز در نظام جمهورى اسلامى هيچ كس حقندارد بگويد چون ما نمى توانيم مثل اميرالمؤ منينعمل كنيم ، پس تكليفى نداريم ؛ نه ، بين آنچه كه ما مى توانيمعمل كنيم و آن جا كه اميرالمؤ منين بود، مراتب بسيارى فاصله است ؛ ما هرچه مى توانيم ،بايد اين مراتب را طى كنيم و پيش برويم .
عدالت بايد واقعيتِ خودش را در جامعه نشان بدهد؛ و اين ممكن است ؛ كمااين كه انقلاباسلامى و نظام جمهورى اسلامى بخشهايى از عدالت را كه در دوره يى اجراى آن در ايرانجزو محالات شمرده مى شد، محقق كرد. يك روز بود كه در كشور ما امكان دستيابى بهمراكز سياسى براى كسانى كه وابسته ى به امريكا نبودند،قبل از آن وابسته ى به انگليس نبودند، وابسته ى به قدرتهاى فاسد نبودند، وابستهى به آن دربار فاسد نبودند، جزو محالات بود؛ مردم عادى كاره يى نبودند؛ كسى بهذهنش هم خطور نمى كرد كه بتواند بدون اين آلودگيها و وابستگيها، در مجموعه ى فلكسياست و قدرت در اين كشور تاءثيرى بگذارد؛ اما امروز همه ى آحاد اين كشور مى بينندكه اگر بخواهند و اگر شرايط لازم را در خودشان فراهم كنند، به بالاترين مقاماتسياسى اين نظام نايل مى شوند. يك روز بود كه در اين كشور عدالت اجتماعى براىكسى قابل تصور نبود؛ اما امروز بخشى از آن محقق شده است ؛ پس ما مى توانيم . با همتمردم ، مى شود كارهاى زيادى كرد.
مسؤ ولان بايد همت كنند تا بتوانند اين عدالتِ مورد نظر اسلام را در همه ى ابعاد درابعاد قضايى ، در ابعاد اقتصادى ، در تقسيم منابع ثروت ملى و فرصتهاى گوناگونو در همه ى چيزهايى كه در كشور براى انسانها اهميت دارد اجرا كنند. در هزينه ى بيتالمال ، در استفاده ى شخصى ، در عزل و نصب و در همه ى كارهايى كه يك مسؤول در قواى سه گانه چه در قوه ى مجريه ، چه در قوه ى قضاييه ، چه در قوه ى مقننه مى تواند انجام بدهد، بايد هدف ، اجراى عدالت ؛ و روش ، روشِ عادلانه باشد. اگراين طور شد كه در هر بخشى از بخشهاى اين كشور و اين نظام به تحقق عدالت همتگماشته شد و كسانى دنبالش را گرفتند و عدالت در دسترس بود و مردم طعم آن راچشيدند؛ در همه ى بخشهاى زندگى بايد سعى كنيم اثرى از بى عدالتى نماند آنروز است كه جمهورى اسلامى خواهد توانست به همه ى مردم دنيا و به همه ى امتهاىاسلامى ، به عنوان الگوى حقيقى اسلام ، خودش را نشان دهد.

خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 26/12/1379

عدالت بايد زنده شود 
بديهى است كه در چنين حكومتى ، عدالت بايد زنده بشود؛ هرچه كه ما در امر عدالت ،كوتاه بياييم ، ضعف ما در اين خصوصيات است . اين كه من بارها مى گويم تا رسيدنبه نقطه ى مطلوبِ حكومت اسلامى ، فاصله داريم اگرچه با حكومتهاى مادى هم خيلىفاصله داريم ؛ اما تا آن نقطه ى اصلى هم فاصله ى زيادى داريم به خاطر اين است .هرچه و هرجا كه در امر عدالت ، در امر محو شدن و هضم شدن در اراده ى الهى و احكام الهى، كوتاه بياييم ، ناشى از ضعفهاى شخصى ماست ؛ والا حكم اسلامى و ولايت اسلامى ، ايناست .
اگر ولايت اسلامى باشد، زندگى زير سايه ى اميرالمؤ منين ، براى همهحاصل خواهد شد براى مؤ من ، براى فاسق و براى كافر حتى كفار هم در آن ، راحتزندگى مى كنند؛ اين جور نيست كه در آن ، فقط آدمهاى پرهيزگار، راحت باشند، غيرپرهيزگار هم از امنيت آن محيط، از مساوات ، از عدالت و از آرامش معنوى در آن محيط، استفادهمى كنند.
اگر حكومت الهى نشد، جامعه ، جامعه ى تبعيض آميز است . تبعيض هم انواعى دارد. آن جايىكه زمامداران حكومت و قدرت ، مردمانى باشند كه يا از كسى نترسند، يا اخلاقياتىنداشته باشند و در درون آنها ناظرى از خدا نباشد، همين وضعى است كه امروز شما دردنيا ملاحظه مى كنيد! كشتن مسلمانان كوزو، بهدنبال مسلمانان بوسنى و هرزگوين ، با هدف نابود كردننسل مسلمان از منطقه ى اروپا! دارد اين كار انجام مى گيرد! مسلمانها در اروپا صاحب مملكتىباشند؟! اگر به عنوان يك انسان درجه ى دو زندگى كنند، مانعى ندارد!

عيد غدير، 16/1/1378

عدل علوى  
عدل على بن ابى طالب ، نمونه ى ديگر است . وقتى كه ما مى گوييم در على بن ابىطالب (عليه السلام ) عدالت وجود دارد، معناى ابتداييش كه هر كسى از آن درك مى كند، ايناست كه او در جامعه ، عدالت اجتماعى برقرار مى كرد. اين ،عدل است ؛ اما عدل بالاتر همين توازن است . ((بالعدل قامت السموات و الارض )). آسمان وزمين براساس عدلند؛ يعنى همين توازن در آفرينش . حق هم همين است .عدل و حق ، در نهايت يك چيزند و يك معنا و يك حقيقت دارند.در زندگى اميرالمؤ منين (ع )،خصوصيات ، مظهر عدل و توازن است . همه ى چيزهاى خوب در جاى خود، در حد اعلاىزيبايى حضور و وجود دارند.

خطبه نماز جمعه تهران ، 12/11/1375

ابزارها با زمان اميرالمؤ منين فرق كرده است ، اما هدفها فرق نكرده است  
ما بايد تلاش كنيم . به تلاش مى شود به آن رسيد و ما ديديم كسى را در زمان خودمانكه اخلاص در وجود او، در همه حركات و سكناتش تا آنجايى كه ما فهميديم و شناختيم ،حاكم بود و او امام بزرگوار بود. البته بين امام ما و اميرالمؤ منين فاصله از زمين تاآسمان است و خود آن بزرگوار هم هميشه مى گفت كه ما كجا مى توانيم مقايسه كنيم و ياحتى تصور كنيم اين مقام والاى على بن ابى طالب (ع ) را و اين چيزى بديهى است اماانسانى كه تلاش مى كند، تمرين مى كند، اين رياضت را به خود مى دهد كه تلاشش ‍براى خدا باشد، ببينيد منشاء چه آثارى مى شود. كارى كه امام در اين برهه از تاريختوانست انجام بدهد، گمان مى كنم در طول تاريخ بعد از اسلام ، با اين عظمت و با اينابعاد در هيچ كجا سابقه نداشت .
... آنچه كه مسائل را دشوار مى كند، آن نفس ماست ، هواهاى ماست ، خواسته هاى ماست ،محاسبات مادى ماست . اگر اين كار را بكنيم چه خواهد شد، چه ضررى مى رسد، از چهچيزى باز مى مانيم ، وقتى كه ((من )) در بين نبود، ((خدا)) در بين بود، همه كارهاىبزرگ آسان مى شود.
پشت صفحه روشن اين تجربه عظيم و درخشان را بخواهيد نگاه كنيد، زندگى اميرالمؤ منيناست . خلافت با آن عظمت را آن روزى كه بايد رها كند ومثل هسته خرمايى از دهان بيرون بياورد و بياندازد، اين كار را كرد. آن وقتيكه احساستكليف بود، براى تكليف نه براى چيز ديگرى ، سراغ آن رفت و آن راقبول كرد. احساس تكليف براى حفظ او براى مقابله با دشمنان او عمر خلافتش را تقريباجنگ گذراند. اگر مسئله هواى نفس و ملاحظات نفسانى نبود، طورى ديگرعمل مى كرد. ملاحظات نفسانى نبود. آن وقتى هم كه جان خودش را در راه اين هدف و اينمقصود مى خواست فدا كند، باز هم به آسانى فدا كرد. اين صفحه روشنى است كهتاريخ در مقابل ، از زندگى اميرالمؤ منين روشن كرده است و لذاست كه اين شخصيت درطول تاريخ هم ، هميشه با عظمت به آن نگاه شده است . شماخيال نكنيد كه محبت به اميرالمؤ منين مخصوص شيعيان است ، اين طور نيست . در دنياى اسلاماميرالمؤ منين محبوب دلهاست ، همه او را دوست مى دارند وقبول دارند مگر آن انسانهاى ناسالمى كه كم و معدود هستند، بلكه در دنياى خارج از اسلامهم كسانى كه او را مى شناسند، او را دوست مى دارند و آن نيست مگر به خاطر همين كه اوتوانست ولايت الهى و اراده الهى را بر قلمروى وجود خود، قلمرو نفس خود، در درجهاول و بعد محيط زندگى و محيط حكومت به طوركامل مستقر كند. برادران ! اما امروز براى اين امر حركت مى كنيم و هدف اين است . مبادا درفهم هدف حكومت اسلامى و نظام اسلامى ، كسى دچار اشتباه شود. هدف اين است ابزارها بازمان اميرالمؤ منين فرق كرده است ، روشها فرق كرده است ، اما هدف ها فرق نكرده است .
جامعه اى كه در آن عدالت نباشد علوى نيست  
آن روز هم هدف اميرالمؤ منين اين بود كه جامعه را قلمروى اراده الهى كند، مظهر اعلاى او همعدالت است . اينجا ما نبايد خودمان را فريب دهيم . آن جامعه اى الهى است كه در آن ((عدالت)) باشد. و الا جامعه اى كه در آن عدالت نبود، فاصله هاى عميق طبقاتى وجود داشت ، عدمبرخوردهاى نابحق ديگران وجود داشت ، اين جامعه اسلامى نيست . اين جامعه ، جامعه علوىنيست . بايد تلاش كنيم تا به آن جامعه برسيم اين را هم از اين طرف عرض بكنيم .كسانى هم باز فورا يك نقطه اى را پيدا نكنند و بگويند پس اين حكومت ، اين نظام ، نظاماسلامى نيست ، نخير، نظام اسلامى است ، نمونه كاملش آن است كه اميرالمؤ منين ترسيمكرده است و ما از زبان آن بزرگوار شنيده ايم و شناخته ايم .
نمونه منطقى اش ، آن نظامى است كه به سمت آن نمونهكامل حركت مى كند همين . كمااينكه در زمان خود اميرالمؤ منين هم ، آنچه كه بود، حركت بهسمت آن نمونه كامل بود. خود على (ع ) نمونهكامل بود اما آن جامعه و نظام هنوز به عنوان نمونهكامل نمى شد آن را معرفى كرد و نبود. هنوز نابسامانى ها زياد بود. بلى ، اگر حكومت آنبزرگوار ادامه پيدا مى كرد، به آنجا مى رسيد. ما خودمان بايد تلاش كنيم تا به آنالگوى كامل نزديك كنيم . بايد تلاش كنيم تا به آن الگوىكامل نزديك كنيم و اين وظيفه ماست . تا مادامى كه شما در راه اين وظيفه حركت بكنيد، هيچ يكاز قدرت هاى عالم ، نه آمريكا و نه غير آمريكا، به اينكه بتوانند بر شما فائق بيايندو غالب بشوند، قادر نخواهند بود.

در ديدار با مسؤ ولان نظام به مناسبت عيد سعيد غدير، 20/3/1372

كشته راه عدالت  
... خودِ آقا مى آيد انجام مى دهد، يعنى چه ؟! امروز تكليف شما چيست ؟ شما امروز بايد چهبكنى ؟ شما بايد زمينه را آماده كنى ، تا آن بزرگوار بتواند بيايد و در آن زمينه ىآماده ، اقدام بكند. از صفر كه نمى شود شروع كرد! جامعه يى مى تواند پذيراى مهدىموعود (ارواحنافداه ) باشد كه در او آمادگى و قابليت باشد؛ والاّمثل انبيا و اولياى طول تاريخ مى شود.
چه علتى داشت كه بسيارى از انبياى بزرگ اولى العزم آمدند و نتوانستند دنيا را ازبديها پاك و پيراسته كنند؟ چرا؟ چون زمينه ها آماده نبود. چرا اميرالمؤ منين على بن ابىطالب (عليه الصّلاة والسّلام ) در زمان خودش با آن قدرت الهى ، با آن علممتصل به معدن الهى ، با آن نيروى اراده ، با آن زيباييها و درخشندگيهايى كه در شخصيتآن بزرگوار وجود داشت ، با آن توصيه هاى پيامبر اكرم درباره ى او در همين مدتكوتاه نتوانست ريشه ى بدى را بخشكاند؟
خود آن بزرگوار را از سر راه بداشتند! ((قتل فى محراب عبادته لشدة عدله ))؛ تاوانعدالت اميرالمؤ منين ، جان اميرالمؤ منين بود كه از دست رفت ! چرا؟ چون زمينه ، زمينه ىنامساعد بود؛ زمينه را نامساعد كرده بودند، زمينه را زمينه ى دنياطلبى كرده بودند! آنكسانى كه در مقابل اميرالمؤ منين صف آرايى كرده بودند در اواخر حكومت اين بزرگورا،يا در اواسط كسانى بودند كه زمينه هاى دينى آنها زمينه هاى مستحكم و ماده ى غليظمتناسب دينى نبود. عدم آمادگى ، اين طور فاجعه به بار مى آورد!

ديدار اقشار مختلف مردم ، به مناسبت ميلاد با سعادت حضرت مهدى ((عج ))،25/9/1376

جهادت علوى 
با قدرت و اراده و جهاد على (ع ) حق زنده شد 
و باز در بُعد ديگر، جهادش براى برپاداشتن و بپاشدنِ خيمه ى حق و عدالت بود. يعنىآن روزى كه نبىّاكرم (صلّى اللّه عليه واله وسلّم )، بار رسالت را بردوش گرفت ، ازاولين ساعات ، يك مبارز و مجاهد مؤ من و فداكار كه هنوز در دوران نوجوانى بود دركنار خود پيدا كرد، و او على بود. تا آخرين ساعات عمر بابركت پيامبر(ص )، مجاهدت درراه برپاداشتن نظام اسلامى و بعد حفظ كردن آن ، لحظه يى اميرالمؤ منين را فارغنگذاشت . چه قدر مبارزه كرد، چه قدر خطرها را به جان خريد و چه قدر در راه مبارزهبراى اقامه ى حق و عدل محو بود.
آن وقتى كه هيچ كس در ميدان نمى ماند، او مى ماند. آن وقتى كه هيچ كس به ميدان قدم نمىگذاشت ، او مى گذاشت . آن وقتى كه سختيها مثل كوههاى گران ، بر دوش مبارزان ومجاهدان فى سبيل اللّه سنگينى مى كرد، قامت استوار او بود كه به ديگران دلگرمى مىبخشيد. براى او، معناى زندگى همين بود كه از امكانات خداداده ، از قوّت جسمى و روحى وارادى و كلا از آنچه كه در اختيار اوست ، در راه اعلاى كلمه ى حق استفاده كند و حق را زندهنمايد. با قدرت اراده و بازو و جهاد على (ع )، حق زنده شد.
اگر شما ملاحظه مى كنيد كه امروز مفاهيم حق وعدل و انسانيت و مفاهيمى كه براى انسانهاى هوشمند در دنيا باارزش است و اين مفاهيم ،مانده و روزبه روز قويتر و راسختر شده است ، به خاطر همان مجاهدتها و فداكاريهاست .اگر امثال على بن ابى طالب كه در طول تاريخ بشر بسيار نادرند نمى بودند،امروز ارزشهاى انسانى وجود نداشت ؛ عنوانهاى جذاب براى بشريت ، جذابيت نداشت ؛بشر زندگى و تمدن و فرهنگ و آمال و آرمان و اهداف والا نداشت ؛ و بشريت به يكحيوانيت وحشى و درنده تبديل مى شد. بشريت به خاطر حفظ آرمانهاى والا، مرهون اميرالمؤمنين و انسانهاى والايى در حد اوست . آن جهادها، اين اثر را داشت .

ديدار با اقشا مختلف مردم ، مسؤ ولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران درسالروز ميلاد على (ع )، 10/11/1369

قاسطين 
قاسطين ، يعنى ستمگران . ماده ى ((قسط)) وقتى كه به صورت مجرداستعمال مى شود قَسَط يقسِط، يعنى جار يجور، ظَلَم يظلِم به معناى ظلم كردن است .وقتى با ثلاثى مزيد و در باب افعال آورده مى شود اقسط يقسط يعنىعدل و انصاف . بنابراين ، اگر ((قسط)) در بابافعال بكار رود، به معناى عدل است ؛ اما وقتى كه قَسَط يقسِط گفته شود، ضد اوست ،يعنى ظلم و جور. قاسطين از اين ماده است . قاسطين ، يعنى ستمگران . اميرالمؤ منين اسماينها را ستمگر گذاشت . اينها چه كسانى بودند؟ اينها مجموعه يى از كسانى بودند كهاسلام را به صورت ظاهرى و مصلحتى قبول كرده بودند و حكومت علوى را از اساسقبول نداشتند. هر كارى هم اميرالمؤ منين با اينها مى كرد، فايده نداشت . البته اين حكومت ،گرد محور بنى اميه و معاوية بن ابى سفيان كه حاكم و استاندار شام بود گرد آمدهبودند؛ بارزترين شخصيتشان هم خود جناب معاويه ، بعد هم مروان حكم و وليدبن عقبهاست . اينها يك جبهه اند و حاضر نبودند كه با على كنار بيايند و با اميرالمؤ منينبسازند. درست است كه مغيرة بن شعبه و عبداللّه بن عباس و ديگران دراول حكومت اميرالمؤ منين گفتند كه يا اميرالمؤ منين ! اينها را چند صباحى نگه دار؛ اما حضرتقبول نكردند. آنها حمل كردند بر اين كه حضرت بى سياستى كرد؛ ليكن نه ، آنهاخودشان غافل بودند؛ قضاياى بعدى اين را نشان داد. اميرالمؤ منين هر كار هم كه مى كرد،معاويه با او نمى ساخت . اين تفكر، تفكرى نبود كه حكومتىمثل حكومت علوى را قبول كند؛ هرچند قبليها، بعضيها راتحمل كردند. از وقتى كه معاويه مسلمان شده بود تا آن روزى كه مى خواست با اميرالمؤمنين بجنگد، كمتر از سى سال گذشته بود؛ او و اطرافيانش سالها در شام حكومت كردهبودند، نفوذى پيدا كرده بودند، پايگاهى پيدا كرده بودند؛ ديگر آن روزهاىاول نبود كه تا يك كلمه بگويند، به آنها بگويند كه شما تازه مسلمانيد، چه مىگوييد؛ جايى باز كرده بودند. بنابراين ، اينها جريانى بودند كه اساساً حكومت علوىرا قبول نداشتند و مى خواستند حكومت طور ديگرى باشد و دست خودشان باشد؛ كه بعدهم اين را نشان دادند و دنياى اسلام تجربه ى حكومت اينها را چشيد. يعنى همان معاويه يىكه در زمان رقابت با اميرالمؤ منين ، آن طور به بعضى از اصحاب روى خوش نشان مى دادو محبت مى كرد، بعداً همان حكومت ، برخوردهاى خشن از خود نشان داد، تا به زمان يزيد وحادثه ى كربلا رسيد؛ بعد هم به زمان مروان و عبدالملك و حجاج بن يوسف ثقفى ويوسف بن عمرثقفى رسيد، كه يكى از ميوه هاى آن حكومت است . يعنى اين حكامى كه تاريخاز ذكر جرايم اينها به خود مى لرزد مثل حكومت حجاج همان حكومتهايى هستند كه معاويهبنيانگذارى كرد و بر سر چنين چيزى با اميرالمؤ منين جنگيد. ازاول معلوم بود كه آنها چه چيزى را دنبال مى كنند و مى خواهند؛ يعنى يك حكومت دنيايىمحض ، با محور قراردادن خودپرستيها و خوديها؛ همان چيزهايى كه در حكومت بنى اميه همهمشاهده كردند. البته بنده در اين جا هيچ بحث عقيدتى و كلامى ندارم . اين چيزهايى كهعرض مى كنم ، متن تاريخ است . تاريخ شيعه هم نيست ؛ اينها تاريخ ((ابن اثير)) وتاريخ ((ابن قتيبه )) و امثال اينهاست كه من متنهايش را دارم و يادداشت شده و محفوظ هم است. اينها حرفهايى است كه جزو مسلمات است ؛بحث اختلافات فكرى شيعه و سنى نيست .
ناكثين 
جبهه ى دومى كه با اميرالمؤ منين جنگيدند، جبهه ى ناكثين بودند. ناكث ، يعنى شكنندگان ؛و در اين جا يعنى شكنندگان بيعت ، اينها اول با اميرالمؤ منين بيعت كردند، ولى بعد بيعترا شكستند. اينها مسلمان بودند و برخلاف گروهاول ، خودى بودند؛ منتها خوديهايى كه حكومت على بن ابى طالب را تا آن جايىقبول داشتند كه براى آنها يك سهم قابل قبولى در آن حكومت وجود داشته باشد؛ با آنهامشورت بشود، به آنها مسؤ وليت داده بشود، به آنها حكومت داده بشود، به اموالى كه دراختيارشان هست ثروتهاى باد آورده تعرضى نشود؛ نگويند از كجا آورده يى ! درسال گذشته در همين ايام ، من در يكى از خطبه هاى نماز جمعه متنى را خواندم و عرض كردمكه وقتى بعضى از اينها از دنيا رفتند چه قدر ثروت از اينها باقى ماند. اين گروه ،اميرالمؤ منين را قبول مى كردند نه اين كهقبول نكنند منتها شرطش اين بود كه با اين چيزها كارى نداشته باشد و نگويد كه چرااين اموال را آوردى ، چرا گرفتى ،چرا مى خورى ، چرا مى برى ؛ اين حرفها ديگر در كارنباشد! لذا اول هم آمدند و اكثرشان بيعت كردند. البته بعضى هم بيعت نكردند. جنابسعدبن ابى وقاص از همان اول هم بيعت نكرد،بعضيهاى ديگر از هماناول بيعت نكردند؛ ليكن جناب طلحه ، جناب زبير، بزرگان اصحاب و ديگران و ديگرانبا اميرالمؤ منين بيعت كردند و تسليم شدند وقبول كردند؛ منتها سه ، چهار ماه كه گذشت ، ديدند نه ، با اين حكومت نمى شود ساخت ؛زيرا اين حكومت ، حكومتى است كه دوست و آشنا نمى شناسد؛ براى خود حقىقايل نيست ؛ براى خانواده ى خود حقى قايل نيست ؛ براى كسانى كه سبقت در اسلام دارند،حقى قايل نيست هرچند خودش به اسلام از همه سابق تر است ملاحظه يى در اجراىاحكام الهى ندارد. اينها را كه ديدند، ديدند نه ، با اين آدم نمى شود ساخت ؛ لذا جدا شدندو رفتند و جنگ جمل به راه افتاد كه واقعاً فتنه يى بود. ام المؤ منين را هم با خودشانهمراه كردند. چه قدر در اين جنگ كشته شدند. البته اميرالمؤ منين پيروز شد و قضايا راصاف كرد. اين هم جبهه ى دوم بود كه مدتى آن بزرگوار رامشغول كردند.
مارقين 
جبهه ى سوم ، جبهه ى مارقين بودند. مارق ، يعنى گريزان . در تسميه ى اينها به مارق ،اين طورى گفته اند كه اينها آن چنان از دين گريزان بودند، كه يك تير از كمانگريزان مى شود. وقتى شما تير را در چله ى كمان مى گذاريد و پرتاب مى كنيد، چهطور آن تير مى گريزد، عبور مى كند و دور مى شود، اينها همين گونه از دين دور شدند.البته اينها متمسك به ظواهر دين هم بودند و اسم دين را هم مى آوردند. اينها همان خوارجبودند؛ گروهى كه مبناى كار خود را بر فهمها و دركهاى انحرافى كه چيز خطرناكىاست قرار داده بودند. دين را از على بن ابى طالب كه مفسر قرآن و عالم به علم كتاببود ياد نمى گرفتند؛ اما گروه شدنشان ،متشكل شدنشان و به اصطلاح امروز، گروهكتشكيل دادنشان سياست لازم داشت ؛ اين سياست از جاى ديگرى هدايت مى شد. نكته ى مهم اينجاست كه اين گروهكى كه اعضاى آن تا كلمه يى مى گفتى ، يك آيه ى قرآن برايت مىخواندند؛ در وسط نماز جماعت اميرالمؤ منين مى آمدند و آيه يى را مى خواندند كهتعريضى به اميرالمؤ منين داشته باشد؛ پاى منبر اميرالمؤ منين بلند مى شدند آيه يىمى خواندند كه تعريضى داشته باشد؛ شعارشان ((لاحكم الا للّه )) بود، يعنى ما حكومتشما را قبول نداريم ؛ ما اهل حكومت اللّه هستيم ؛ اين آدمهايى كه ظواهر كارشان اين طورىبود، سازماندهى و تشكل سياسى شان ، با هدايت و رايزنى بزرگان دستگاه قاسطين وبزرگان شام يعنى عمروعاص ‍ و معاويه انجام مى گرفت ! اينها با آنها ارتباطداشتند. اشعث بن قيس ، آن طورى كه قرائن زيادى بر آن دلالت مى كند، فرد ناخالصىبود. يك عده مردمان بيچاره ى ضعيف از لحاظ فكرى همدنبال اينها راه افتادند و حركت كردند. بنابراين ، گروه سومى كه اميرالمؤ منين با آنهامواجه شد و البته بر آنها هم پيروز گرديد، مارقين بودند. در جنگ نهروان ضربه ىقاطعى به اينها زد، منتها اينها در جامعه بودند، كه بالاخره هم حضور آنها به شهادت آنبزرگوار منتهى شد.
در شناخت خوارج اشتباه نشود 
من در سال گذشته عرض كردم كه در شناخت خوارج اشتباه نشود. بعضى خوارج را بهخشك مقدسها تشبيه مى كنند؛ نه ، بحث سر ((خشك مقدس )) و ((مقدس مآب )) نيست . مقدس مآبكه در كنارى نشسته است و براى خودش ‍ نماز و دعا مى خواند، اين كه معناى خوارج نيست .
خوارج ، آن عنصرى است كه شورش طلبى مى كند؛ بحران ايجاد مى كند؛ وارد ميدان مىشود؛ بحث جنگ با على دارد؛ با على مى جنگد؛ منتها مبناى كار غلط است ؛ جنگ غلط است ؛ابزار غلط است ؛ هدف باطل است . اين سه گروه بودند كه اميرالمؤ منين با اينها مواجهبود.

خطبه نماز جمعه تهران ، 18/10/1377

صبر و بصيرت  
بنابراين ، آن روز واقعاً سخت بود. آنهايى كه دور و بر اميرالمؤ منين بودند و ايستادندو جنگيدند، خيلى بصيرت بخرج دادند؛ كه بنده بارها از اميرالمؤ منيننقل كرده ام كه فرمود: ((لا يحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصّبر)). در درجه ىاول ، بصيرت لازم است . معلوم است كه با وجود چنين درگيريهايى ، مشكلات اميرالمؤ منينچگونه بود. يا آن كجرفتارهايى كه با تكيه بر ادعاى اسلام ، با اميرالمؤ منين مىجنگيدند و حرفهاى غلط مى زدند. صدر اسلام ، افكار غلط خيلى مطرح مى شد؛ اما آيه ىقرآن نازل مى شد و صريحاً آن افكار را رد مى كرد؛ چه در دوران مكه و چه در دورانمدينه . شما ببينيد سوره ى بقره كه يك سوره ى مدنى است ، وقتى انسان نگاه مى كند،مى بيند كه عمدتاً شرح چالشها و درگيريهاى گوناگون پيامبر با منافقين و با يهوداست ؛ به جزييات هم مى پردازد؛ حتى روشهايى كه يهود مدينه در آن روز براى اذيتروانى پيامبر به كار مى بردند، آنها را هم در قرآن ذكر مى كند؛ ((لاتقولوا راعنا))، و ازاين قبيل . و باز سوره ى مباركه ى اعراف كه سوره يى مكى است فصل مشبعى را ذكر مى كند و با خرافات مى جنگد؛ اين مساءله ى حرام وحلال كردن گوشتها و انواع گوشتها كه اينها را نسبت به محرمات واقعى ، محرماتدروغين و محرمات پوچ تلقى مى كردند؛ ((قل انّما حرّم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن)). حرام اينهاست ، نه آنهايى كه شما رفتيد ((سائبه )) و ((بحيره )) و فلان و فلان رابراى خودتان حرام درست كرديد. قرآن با اين گونه افكار صريحاً مبارزه مى كرد؛ امادر زمان اميرالمؤ منين ، همان مخالفان هم از قرآن استفاده مى كردند؛ همانها هم از آيات قرآنبهره مى بردند؛ لذا كار اميرالمؤ منين به مراتب از اين جهت دشوارتر بود. اميرالمؤ منيندوران حكومت كوتاه خود را با اين سختيها گذراند.

خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 8/10/1377

على (ع ) در جبهه نهروان 
همين اميرالمؤ منين در قضيه ى نهروان ، آن جايى كه يك عده انسانهاى كج انديش و متعصبتصميم دارند اساس حكومت را با بهانه هاى واهى براندازند، وقتى درمقابل آنها قرار مى گيرد، نصيحت مى كند و فايده يى نمى بخشد؛ احتجاج مى كند، فايدهيى نمى بخشد؛ واسطه مى فرستد، فايده يى نمى بخشد؛ كمك مالى مى كند، وعده ىهمراهى مى دهد، فايده يى نمى بخشد؛ در آخر سر كه صف آرايى مى كند، باز هم نصيحتمى كند، فايده يى نمى بخشد؛ بعد بناى قاطعيت است ديگر. آنها دوازده هزار نفرند. اينپرچم را به دست يكى از يارانش مى كوبد و مى گويد، هر كسى تا فردا زير اينپرچم آمد، در امان است ؛ اما با بقيه تان خواهم جنگيد كه از اين دوازده هزار، هشت هزار نفرزير پرچم آمدند.گفت شماها كه برويد؛ رفتند. حالا اينها سابقه ى جنگ دارند، دشمنىكردند، بدگويى كردند؛ اينها را ديگر اميرالمؤ منين اهميت نمى دهد. بناى جنگ و ستيزداشتيد، كنار گذاشتيد؛ پى كارتان برويد. چهارهزار نفر ديگر ماندند. فرمود: اگرمصمميد، شماها بجنگيد. ديد بنا دارند كه بجنگند. گفت : پس ، از چهار هزار نفر شما، دهنفر زنده نخواهد ماند. جنگ را شروع كرد. از چهار هزار نفر، نُه نفر زنده ماندند؛ بقيه ،همه را به خاك هلاكت انداخت . اين ، همان على است . چون مى بيند كه طرفمقابل ، انسان بد و خبيثى است و مثل كژدم عمل مى كند.
((خوارج )) چه كسانى بودند 
((خوارج )) را درست ترجمه نمى كنند. من مى بينم كه متاءسفانه در صحبت و شعر وسخنرانى و فيلم و همه چيز، خوارج را به خشكه مقدسها تعبير مى كنند. اين ، غلط است .خشكه مقدس كدام است ؟! در زمان اميرالمؤ منين (ع ) خيلى بودند كه براى خودشان كار مىكردند. اگر مى خواهيد خوارج را بشناسيد، نمونه اش را من در زمان خودمان به شمامعرفى مى كنم . گروه منافقين كه يادتان هست ؟ آيه ى قرآن مى خواندند، خطبه ى نهجالبلاغه مى خواندند، ادعاى ديندارى مى كردند، خودشان را از همه مسلمانتر و انقلابيتر مىدانستند، آن وقت بمبگذارى مى كردند و ناگهان يك خانواده ، بزرگ و كوچك و بچه وصغير و همه چيز را به هنگام افطارِ ماه رمضان مى كشتند! چرا؟ چون اينها طرفدار امام وانقلاب بودند. ناگهان بمبگذارى مى كردند و يك جمعيت بى گناه را مثلا در فلان ميدانشهر نابود مى كردند. شهيد محراب هشتاد ساله ، پيرمرد نورانىِ مؤ منِ مجاهدِ فىسبيل اللّه را به وسيله ى بمبگذارى مى كشتند. اينها چهار، پنج شهيد محراب از علماىپيروِ و مؤ منِ عالمِ فاضلِ برجسته را كشتند. نوع كارها، اين طور كارهايى است . خوارج ،اينها بودند. عبداللّه بن خبّاب را مى كشند، شكم عيالش را كه حامله بود، مى شكافند، جنيناو را هم كه يك جنين مثلا چند ماهه بود، نابود مى كنند و مغزش را نيز متلاشى مى نمايند.چرا؟ چون اينها طرفدار على بن ابى طالب اند و بايد نابود و كشته بشوند. خوارج ،اينهايند.
خوارج را درست بشناسيد. كسانى با تمسّكِ ظاهر به دين ، با تمسّك به آيات قرآن ،حفظ كردن قرآن ، حفظ كردن نهج البلاغه (البته آن روز فقط قرآن بود؛ ولى در دورههاى بعد، هر چه كه مصلحت باشد و ظاهر دينىِ آنها را حفظ بكند) به برخى از امور دينىظاهرا اعتقاد داشتند؛ اما با آن لُب و اساس دين مخالفت مى كردند و بر روى اين حرفتعصب داشتند. دم از خدا مى زدند؛ اما نوكرىِ حلقه به گوش شيطان را داشتند. ديديد كهمنافقين يك روز آن طور ادعاهايى داشتند؛ بعد هم وقتى لازم شد، براى مبارزه با انقلاب وامام و نظام جمهورى اسلامى ، با امريكا و صهيونيستها و صدام و با هر كس ديگر حاضربودند كار بكنند و نوكريشان را انجام بدهند! خوارج ، اين طور موجوداتى بودند. آن وقتاميرالمؤ منين (ع ) در مقابل اينها با قاطعيت ايستاد. اين ، همان على است .((اشداء على الكفاررحماء بينهم )).
ببينيد، اين دو خصوصيت در اميرالمؤ منين ، چه طور زيبايى را به وجود مى آورد. انسانىبا آن ترحم و با آن رقّت ، طاقت نمى آورد و دلش نمى آيد كه يك بچه يتيم را غمگينببيند. مى گويد تا من اين بچه را نخندانم ، از اين جا نخواهم رفت . آن وقت آن جا درمقابل آن انسانهاى كج انديشِ كج عمل كه مثل كژدم ، به هر انسان بى گناهى نيش مى زنند مى ايستد و چهارهزار نفر را در يك روز و در چند ساعتِ كوتاه از بين مى برد. ((لن يفلتمنهم عشرة )). از اصحاب خود اميرالمؤ منين ، كمتر از ده نفر شهيد شدند ظاهرا پنج نفر ياشش نفر اما از آن چهارهزار نفر آنها، كمتر از ده نفر باقى ماندند؛ يعنى نُه نفر. توازندر شخصيت ، يعنى اين .

خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 12/11/1375

خوارج اين گونه بودند 
من درباره ى اين خوارج ، خيلى حساسم . در سابق ، روى تاريخ و زندگى اينها، خيلى هممطالعه كردم . در زبان معروف ، خوارج را به مقدسهاى متحجر تشبيه مى كنند؛ اما اشتباهاست . مساءله ى خوارج ، اصلا اين طورى نيست . مقدسِ متحجرِ گوشه گيرى كه به كسىكارى ندارد و حرف نو را هم قبول نمى كند، اين كجا، خوارج كجا؟ خوارج مى رفتند سرراه مى گرفتند، مى كشتند، مى دريدند و مى زدند؛ اين حرفها چيست ؟ اگر اينها آدمهايىبودند كه يك گوشه نشسته بودند و عبا را بر سر كشيده بودند، اميرالمؤ منين كه بااينها كارى نداشت . عده يى از اصحاب عبداللّه بن مسعود در جنگ گفتند: ((لالك و لاعليك )).حالا خدا عالم است كه آيا عبداللّه بن مسعود هم خودش جزو اينها بود، يا نبود؛ اختلاف است .من در ذهنم اين است كه خود عبداللّه بن مسعود هم متاءسفانه جزو همين عده بوده است . اصحابعبداللّه بن مسعود، مقدس مآبها بودند. به اميرالمؤ منين گفتند: در جنگى كه تو بخواهىبروى با كفار و مردم روم و ساير جاها بجنگى ، ما با تو مى آييم و در خدمتت هستيم ؛ امااگر بخواهى با مسلمانان بجنگى با اهل بصره واهل شام ما در كنار تو نمى جنگيم ؛ نه با تو مى جنگيم ، نه بر تو مى جنگيم . حالااميرالمؤ منين اينها را چه كار كند؟
آيا اميرالمؤ منين اينها را كشت ؟ ابدا، حتّى بداخلاقى هم نكرد. خودشان گفتند ما را بهمرزبانى بفرست . اميرالمؤ منين قبول كرد و گفت لب مرز برويد و مرزدارى كنيد. عده يىرا طرف خراسان فرستاد. همين ربيع بن خثيم خواجه ربيع معروف مشهد ظاهرا آن طوركه نقل مى كنند، جزو اينهاست . با مقدس مآبهاى اين طورى ، اميرالمؤ منين كه بداخلاقىنمى كرد؛ رهايشان مى كرد بروند. اينها مقدس مآب آن طورى نبودند؛ اماجهل مركب داشتند؛ يعنى طبق يك بينش بسيار تنگ نظرانه و غلط، چيزى را براى خودشاندين اتخاذ كرده بودند و در راه آن دين ، مى زدند و مى كشتند و مبارزه مى كردند!
البته رؤ سايشان خود را عقب مى كشيدند. اشعث بن قيس ها و محمّدبن اشعث ها هميشه عقبجبهه اند؛ اما در جلو، يك عده آدمهاى نادان و ظاهربين قرار دارند كه مغز اينها را از مطالبغلط پُر كرده اند و شمشير هم به دستشان داده اند و مى گويند جلو برويد؛ اينها هم جلومى آيند، مى زنند، مى كشند و كشته مى شوند؛مثل ابن ملجم . خيال نكنيد كه ابن ملجم مرد خيلى هوشمندى بود؛ نه ، آدم احمقى بود كه ذهنشرا عليه اميرالمؤ منين پُر كرده بودند و كافر شده بود. او را براىقتل اميرالمؤ منين به كوفه فرستادند. اتفاقا يك حادثه ى عشقى هم مصادف شد و او راچند برابر مصمم كرد و دست به اين كار زد. خوارج اين گونه بودند و تا بعد هم همينطور ماندند.

سخنرانى در جمع مردم ، 26/11/1370

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation