|
|
|
|
|
|
معناى ولايت چيست ؟ غدير يك مساءله ى اسلامى است ؛ يك مساءله ى فقط شيعى نيست . در تاريخ اسلام ،پيامبر اكرم يك روز سخنى بر زبان رانده و عملى انجام داده است كه اين سخن و اينعمل ، از ابعاد گوناگون داراى درس و معناست . نمى شود ما بگوييم كه از غدير و حديثغدير، فقط شيعه استفاده كند؛ اما بقيه ى مسلمانان از محتواى بسيار غنى يى كه در اينكلام شريف نبوى هست و مخصوص يك دوره هم نيست ، بهره نبرند. البته چون در قضيه ىغدير، نصب اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسّلام ) به امامت و ولايت وجود دارد، شيعه يكدلبستگى بيشترى به اين روز و اين حديث دارد؛ ولى مضمون حديث غدير، فقط مساءله ىنصب اميرالمؤ منين به خلافت نيست ؛ مضامين ديگرى هم دارد كه همه ى مسلمانان مى تواننداز آن بهره ببرند. در مورد اصل واقعه ى غدير، خوب است كه همه ى افرادى كه بهمسائل تاريخ اسلام علاقه مندند، بدانند كه قضيه ى غدير، يك قضيه ى مسلّم است ؛مشكوك نيست ؛ فقط شيعيان نيستند كه آن را نقل كرده اند؛ بلكه محدثان سنى چه در دورههاى گذشته ، چه در دوره هاى ميانى و بعدى اين ماجرا رانقل كرده اند؛ يعنى همين ماجرايى كه در سفر حجة الوداع پيامبر اكرم در غدير خم اتفاقافتاد. كاروان بزرگ مسلمانان كه در اين سفر با پيامبر حج گزارده بودند، بعضى جلورفته بودند؛ پيامبر پيكهايى را فرستاد تا آنها را به عقب برگردانند؛ و ايستاد تاآنهايى كه عقب مانده اند، برسند. اجتماع عظيمى در آن جاتشكيل شد؛ بعضى گفته اند نود هزار، بعضى گفته اند صدهزار، بعضى هم گفته اندصدوبيست هزار نفر در آن اجتماع حضور داشتند. در آن هواى گرم ، مردم ساكن جزيرةالعرب كه خيلى از آنها هم مال بيابانها و روستاها بودند و به گرما عادت داشتند طاقت نمى آوردند روى زمين داغ بايستند؛ عباهايشان را زير پاهايشان مى گذاشتند تا طاقتبياورند و بايستند؛ اين در روايت مربوط بهاهل سنت هم آمده است . در چنين شرايطى ، پيامبر اكرم اميرالمؤ منين را از زمين بلند مى كند وجلوى چشم خلايق نگه مى دارد و مى گويد: ((من كنت مولاه فهذا على مولاه ، الّلهموال من والاه و عاد من عاداه )). البته اين جملات ،قبل و بعد هم دارد؛ اما مهمترين قسمتش اين است كه پيامبر در اين جا مساءله ى ولايت يعنىحاكميت اسلامى را به طور رسمى و صريح مطرح مى كند و اميرالمؤ منين را به عنوانشخص ، معين و مطرح مى نمايد. اين را همان طور كه لابد شنيده ايد و من هم عرض كردم ،برادران اهل سنت ما در كتابهاى معتبر نه يكى ، نه دوتا؛ در دهها كتاب معتبر نقل كرده اند؛ كه مرحوم علامه ى امينى اينها را جمع كرده است ، و غير از ايشان هم كتابهاىزيادى در اين خصوص نوشته اند. بنابراين ، اين روز، اولا روز ولايت است ؛ ثانيا روزولايت اميرالمؤ منين است . در اجتماع بزرگ زائران و مجاوران حضرت رضا (ع ) در مشهد مقدس 6/1/1379 ولايت در روز عيد غدير مصداق مشخصى پيدا كرد براى كسانى كه مى خواهند از الگوى انسان طراز اسلام ، نمونه يى ذكر بكنند، بهتريننمونه همان كسى است كه نبى مكرم اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، او را به الهامالهى و به دستور پروردگار عالم ، براى منصب عظيم ولايت ، آن روز معين فرمود. معناىولايت و مفهوم عظيمى كه در زور عيد غدير، مصداق مشخصى پيدا كرد، يكى از آن نكاتاساسى است كه براى جامعه ى اسلامى ما و صاحبان فكر، نقطه ى حسّاسى است و جا داردبر روى آن تاءمل كنند. وقتى كه در نظامى ، ولى اللّه كسى مثل پيغمبر اكرم يا اميرالمؤ منين در راءس نظامقرار دارد، آن جامعه ، جامعه ى ولايت است ؛ نظام ، نظام ولايت است . ولايت ، هم صفتى استبراى منصبى كه نبى اكرم و جانشينان او از سوى پروردگار، حايز آن بوده اند، همخصوصيتى است براى آن جامعه ى اسلامى كه در سايه ى آن حكومت ، زندگى مى كند و ازپرتو آن بهره مى گيرد. من اين نكته را بارها عرض كرده ام ، امروز هم مى خواهم بر روىهمان نكته تكيه كنم ؛ براى اين كه مسايل زندگى ،مسايل سرنوشت ساز و وظيفه ى مهم ملت اسلام ، وابسته ى به همين نكات اساسى وزيربنايى است . آن نكته اين است كه ولايت كه عنوان حكومت در اسلام و شاخصه ى نظام اجتماعى و سياسىبراى اسلام است ، يك معناى دقيق و ظريفى دارد كه معناى اصلى ولايت هم همان است ؛ و آنعبارت است از پيوستگى ، پيوند، درهم پيچيدن و در هم تنيدگى . اين ، معناى ولايت است .چيزى كه مفهوم وحدت ، دست به دست هم دادن ، با هم بودن ، با هم حركت كردن ، اتحاد درهدف ، اتحاد در راه ، و وحدت در همه ى شؤ ون سياسى و اجتماعى را براى انسان ، تداعىمى كند. ولايت ، يعنى پيوند؛ والذين آمنوا و لم يهاجرو امالكم من ولايتهم من شى ء حتىيهاجروا، يعنى اين . پيوند افراد جامعه ى اسلامى ، با هجرتحاصل مى شود؛ نه فقط با ايمان ايمان كافى نيست . پيوند ولايت كه يك پديده ى سياسى ، يك پديده ى اجتماعى و يك حادثه ى تعيين كنندهبراى زندگى است ، با تلاش ، با حركت ، با هجرت ، با در كنار هم بودن و با همكاركردن حاصل مى شود؛ لذاست كه در نظام اسلامى ، ولىّ از مردم جدا نيست . ولايت كهمعنايش پيوند و پيوستگى و با هم بودن است ، يك جا هم به معناى محبت مى آيد، يك جا همبه معناى پشتيبانى مى آيد؛ كه همه ى اينها در واقع ، مصاديق به هم پيوستگى و مصاديقوحدت و اتحاد است ، والاّ معناى حقيقى ، همان اتحاد و يگانگى و با هم بودن و براى همبودن است . معناى ولايت ، اين است . ديدار با مسؤ ولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران ، عيد سعيد غدير 27/1/1377 اشتباهات بزرگ هميشه مشكلات بزرگ بدنبال دارد اگر آن روز امت اسلامى ، نصب پيغمبر را درست و با معناى حقيقى خودش درك مى كردند وتحويل مى گرفتند و دنبال على بن ابى طالب (عليه السلام ) راه مى افتادند و اينتربيت نبوى استمرار پيدا مى كرد و بعد از اميرالمومنين هم انسانهاى معصوم و بدون خطا،نسلهاى بشرى را مثل خود پيغمبر، پى در پى زير تربيت الهى خودشان قرار مى دادند،بشريت خيلى زود به آن نقطه يى مى رسيد كه هنوز به آن نقطه نرسيده است ، علم وفكر بشرى پيشرفت مى كرد، درجات روحى انسانها بالا مى رفت ، صلح و صفا در بينانسانها برقرار مى شد و ظلم و جور و ناامنى و تبعيض و بى عدالتى از بين مردم رختبرمى بست .اين كه فاطمه ى زهرا(سلام الله عليها) كه در آن زمان عارف ترين انسانهابه مقام پيغمبر و اميرالمومنين بود فرمود اگردنبال على راه مى افتاديد، شما را به چنين سرمنزلى هدايت مى كرد و از چنين راهى مىبرد، به همين خاطر است ، ولى بشر زياد اشتباه مى كند. در تاريخ ، اشتباهات بزرگهميشه سرنوشت انسانها را با مشكلات بزرگ دچار كرده است . ماجراى سير انسان دردوران نبوت نبى خاتم (صلى الله عليه و اله و سلم )، ماجراى بسيار پرحادثه و داستانبسيار مهم و حامل فلسفه ى بسيار عميقى است .درسال اميرالمومنين كه امسال و سالهاى ديگر هم متعلق به ايشان است شايسته است كه اينفلسفه مورد مداقه قرار بگيرد.امروز هم بشر بايد همان حركت و تلاش را انجام دهد.جوامعبشرى هرچه با عدالت و معنويت همراه بشوند و هرچه انسانها ازرذايل اخلاقى ، خودخواهيها، بدانديشيها، بددليها، شهوترانيها و خودپرستيها دوربشوند، آن آينده نزديكتر خواهد شد. بشر درطول تاريخ در كجراهه هايى قرار گرفته و به راه افتاده كه او را از سرمنزل نهايى خودش خيلى دور كرده است . امروز انقلاب اسلامى فرصت دوباره اى است كهبه بشريت داده شده است .اين بيدارى اسلامى يك فرصت دوباره است از اين فرصتها درطول تاريخ پيش آمده منتها كم در طول تاريخ اسلام هم پيش آمده باز هم كمتر در درياىمتلاطمى از امواج گوناگون مادى و نابودى ارزشهاى اخلاقى و معنوى ناگهان اين كشتىمستقر ثابت نجات دهنده كشتى اسلامى با ناخداى اسلام و با رهبرى قرآن ظاهر شده وانسانها را به سمت خودش دعوت كرده است .بحث يك حادثه كوچك نيست ، يك ملت به اينكشتى نجات چسبيده اند، و ملتهاى ديگر هم ديدند كه يك ملت چگونه مى تواند از زيربار حكومت زور و فساد و وابستگى و دنباله روى طاغوتها و مستكبران عالم ، با پيروى ازسفينه ى نجات اسلام ، نجات پيدا كند. عيد غدير، 24/12/79 بزرگترين مشكل اميرالمومنين ، جناح منحرف در مسئله ولايت وضع اميرالمؤ منين ، حقيقتا هم خيلى مشكل بوده است . زمان پيامبر، جنگها، صف كشيها و جناحبنديها، جناح بنديهاى واضحى بود؛ كفر بود و ايمان ، شرك بود و توحيد. شركواضح بود، منافقانى هم كه بودند، منافقان شناخته شده يى بودند، پيامبر منافقانخودش را هم مى شناخت ؛ منافقانى كه در مدينه بودند، منافقانى كه از مدينه فرار كردندو به طرف مكه رفتند؛ ((فمالكم فى المنافقين فئتين واللّه اركسهم بما كسبوا))(18).انواع و اقسام منافقان در زمان پيامبر بودند؛ منافقانى كه تا اشتباهى مى كردند، دربارهشان آيه يى نازل مى شد و حقايق روشن مى گرديد؛ پيامبر بيان مى كرد، همه مىفهميدند؛ اشتباهى در كار نمى ماند. اما در زمان اميرالمؤ منين ، بزرگترينمشكل ، وجود يك جناح على الظاهر مسلمان ، با همه ى شعارهاى اسلامى ، اما در اساسيترينمساءله ى دين منحرف بود؛ يعنى همان كسانى كهمقابل اميرالمؤ منين قرار گرفتند. ولايت ، اساسيترين مساءله ى دين اساسيترين مساءله ى دين ، مساءله ى ولايت است ؛ چون ولايت ، نشانه و سايه ى توحيداست . ولايت ، يعنى حكومت ؛ چيزى است كه در جامعه ى اسلامى متعلق به خداست ، و از خداىمتعال به پيامبر، و از او به ولىّ مؤ منين مى رسد. آنها در اين نكته شك داشتند، دچارانحراف بودند و حقيقت را نمى فهميدند؛ هرچند ممكن بود سجده هاى طولانى هم بكنند! همانكسانى كه در جنگ صفين از اميرالمؤ منين رو برگرداندند و رفتند به عنوان مرزبانى درخراسان و مناطق ديگر ساكن شدند، سجده هاى طولانىِ يك شب يا ساعتهاى متمادى مىكردند؛ اما فايده اش چه بود كه انسان اميرالمؤ منين را نشناسد، خط صحيح را كه خطتوحيد و خط ولايت است نفهمد و برود مشغول سجده بشود! اين سجده چه ارزشى دارد؟ بعضى از روايات باب ولايت نشان مى دهد كه اين طور افرادى اگر همه ى عمرشان راعبادت بكنند، اما ولىّ خدا را نشناسند، تا به دلالت او حركت بكنند و مسير را با انگشتاشاره ى او معلوم نمايند، اين چه فايده يى دارد؟ ((و لم يعرف ولاية ولىّاللّه فيواليه ويكون جميع اعماله بدلالته ))(19). اين ، چه طور عبادتى است ؟! اميرالمؤ منين با اينهادرگير بود. ديدار با اقشار مختلف مردم (روز بيست و نهم ماه مبارك رمضان ) 26/1/1370 حكومت علوى رفتار علوى را در دوران حاكميت آن حضرت مورد توجه قرار دهيم امسال را سال رفتار علوى نامگذارى كرديم . چه كسى بايد رفتار علوى داشته باشد؟ دردرجه اول ، من و شما، چون ما رفتار علوى را در دوران حاكميت آن حضرت مورد توجه قرارداديم ، نه در داخل خانه يا در مزرعه كه چاه مى كند، پس ما مخاطبان اصلى هستيم . كارخوبى كه روابط عمومى دولت كرد، اين بود كهامسال همه ى روزهاى هفته ى دولت را به نام اميرالمومنين گذاشت ، كار بسيار درست ومنطقى يى بود. امسال ، سال رفتار علوى است و مسووليتهاى ما هم سنگين است . مسووليتبنده كه روشن است چقدر سنگين است ، مسووليت شما آقايان وزرا و معاونان رئيس جمهور همخيلى سنگين است . اگر كار شما قوى باشد، مملكت را پيش خواهد برد و مردم را نسبت بهنظام خوشبين خواهد كرد، اما اگر كار شما خداى نكرده ضعيف يا معيوب باشد، براى مردمدردسر و مشكل ايجاد خواهد كرد و آنها را به نظام بدبين مى كند. بنابراين بيش از آنچهكه يك وزير يا حتى مجموعه ى هيئت وزيران ، مورد محاكمه و مطالبه ى مردم قرار گيرد،اصل نظام به چالش كشيده مى شود و مثلا مى گويند چرا وضع ترافيك ،ام نيت و اقتصادنظام اين گونه است ، نمى گويند چرا هيئت وزيران اين طورى است ، مى بينيد كه درتبليغات دنيا هم بخصوص روى اين نكته تكيه مى شود، بنابراين تاثير ضمنى آن هميناست . الان براى شما فرصتى پيش آمده است ، هم اين فرصت براى شما به عنوان وزير پيشآمده ، هم اين فرصت براى نظام به عنوان يك تغيير وتبديل هيجان انگيز و شوق انگيز پيش آمده است . تغيير دولت ، يكى از حوادث سياسىجامعه است كه باهيجان و شوق وام يد همراه است و مقطع مغتنمى است و مردم از اين كه مىبينند جماعت جديدى ، روز جديدى و نفس جديدى وارد ميدان شده است ، احساس اميدوارى مىكننند؛ بايد از اين حالت روانى حداكثر استفاده را كرد. خوشبختانه دولت در موسم قانونى خود تشكيل شد و من لازم مى دانم از مجلس شوراىاسلامى تشكر كنم . مجلس كه به همه وزرا راى موافق داد، واقعا به كشور خدمت كرد. اگرخداى نكرده آن طورى مى شد كه بعضى ها پيش بينى مى كردند و مى گفتند چند نفر ازوزراى پيشنهادى راى نمى آورند، شما بدانيد ما نمى توانستيم امروز كار خود را شروعكنيم . الان شما راحت مى توانيد كارتان را شروع كنيد؛ اين كمك مجلس بود و بنده ، هم ازآنها متشكرم ؛ هم آنها را به خاطر كارى كه انجام دادند، دعا كردم . ديدار رئيس جمهور و اعضاى هيات دولت 5/6/1380 ولايت چه طور حكومتى است ؟ در اين جمله يى كه پيامبر بيان كرده اند، معناى ولايت چيست ؟ به طور خلاصه معنايش ايناست كه اسلام در نماز و روزه و زكات و اعمال فردى و عبادات خلاصه نمى شود؛ اسلامداراى نظام سياسى است ؛ حكومتى بر مبانى مقررات اسلامى پيش بينى شده است . دراصطلاح و عرف اسلامى ، نام حكومت ، ((ولايت )) است . ولايت ، چه طور حكومتى است ؟ ولايت، آن حكومتى است كه شخص حاكم با آحاد مردم داراى پيوندهاى محبت آميز و عاطفى و فكرى وعقيدتى است . آن حكومتى كه زوركى باشد؛ آن حكومتى كه با كودتا همراه باشد؛ آنحكومتى كه حاكم ، عقايد مردمش را قبول نداشته باشد و افكار و احساسات مردمش را مورداعتناء قرار ندهد؛ آن حكومتى كه حاكم حتى در عرف خود مردم مثل حكومتهاى امروز دنيا از امكانات خاص و از برخورداريهاى ويژه برخوردار باشد وبراى او، منطقه ى ويژه يى براى تمتعات دنيوى وجود داشته باشد، هيچكدام به معناى((ولايت )) نيست و ولايت ، يعنى آن حكومتى كه در آن ، ارتباطات حاكم با مردم ، ارتباطاتفكرى ، عقيدتى ، عاطفى ، انسانى و محبت آميز است ؛ مردم به اومتصل و پيوسته اند؛ به او علاقه مندند و او منشاء همه ى اين نظام سياسى و وظايف خود رااز خدا مى داند و خود را عبد و بنده ى خدا مى انگارد. استكبار در ولايت وجود ندارد. حكومتىكه اسلام معرفى مى كند، از دمكراسيهاى رايج دنيا مردمى تر است ؛ با دلها و افكار واحساسات و عقايد و نيازهاى فكرى مردم ارتباط دارد؛ حكومت در خدمت مردم است . حكومت طعمه نيست از جنبه ى مادى ، حكومت براى شخص حاكم و ولىّ و تشكيلات حكومتى ، به عنوان يك طعمهنبايد محسوب بشود؛ والاّ ولايت نيست . اگر آن كسى كه در راءس حكومت اسلامى است ،براى حكومت ، براى خود، براى اين شاءن و مقامى كه به او رسيده است يا مى خواهد بهاو برسد، كيسه ى مادى يى دوخته باشد، آن شخص ، ولىّ نيست ؛ آن حكومت هم ولايت نيست .در حكومت اسلامى ، آن كسى كه ولىّامر است يعنى كار اداره ى نظام سياسى به او سپردهشده است از لحاظ قانون با ديگران يكسان است ؛ او حق دارد بسيارى از كارهاى بزرگ رابراى مردم و كشور و اسلام و مسلمين انجام دهد؛ اما خود او محكوم قانون است . اجتماع بزرگ زائران و مجاوران حضرت رضا (عليه السلام ) در مشهد مقدس 6/1/1379 تفاوت عمده دوران حكومت اميرالمومنين با پيامبر(ص ) تفاوت عمده ى اميرالمؤ منين در دوران حكومت خود با پيامبر اكرم در دوران حكومت و حياتمباركش ، اين بود كه در زمان پيامبر صفوف مشخص وجود داشت ؛ صف ايمان و كفر؛ منافقينمى ماندند كه دايماً آيات قرآن ، افراد را از منافقين كه درداخل جامعه بودند بر حذر مى داشت ؛ انگشت اشاره را به سوى آنها دراز مى كرد؛ مؤ منينرا در مقابل آنها تقويت مى كرد؛ روحيه ى آنها را تضعيف مى كرد؛ يعنى در نظام اسلامى درزمان پيامبر، همه چيز آشكار بود. صفوف مشخص درمقابل هم بودند: يك نفر طرفدار كفر و طاغوت و جاهليت بود؛ يك نفر هم طرفدار ايمان واسلام و توحيد و معنويت بود. البته آن جا هم همه گونه مردمى بودند، آن زمان هم همهگونه آدمى بود؛ ليكن صفوف مشخص بود. در زمان اميرالمؤ منين ،اشكال كار اين بود كه صفوف مشخص نبود؛ براى خاطر اين كه همان گروه دوم يعنى((ناكثين )) چهره هاى موجهى بودند. هركسى در مقابله ى با شخصيتىمثل جناب ((زبير))، يا جناب ((طلحه ))، دچار ترديد مى شد. اين زبير كسى بود كه درزمان پيامبر، جزو شخصيتها و برجسته ها و پسر عمه ى پيامبر و نزديك به آن حضرتبود. حتى بعد از دوران پيامبر هم جزو كسانى بود كه براى دفاع از اميرالمؤ منين ، بهسقيفه اعتراض كرد. بله ، ((حكم مستورى و مستى همه بر عاقبت است )). خدا عاقبت همه مان رابه خير بكند. گاهى اوقات دنيا طلبى ، اوضاع گوناگون و جلوه هاى دنيا، آن چناناثرهايى مى گذارد، آن چنان تغييرهايى در برخى از شخصيتها به وجود مى آورد كهانسان نسبت به خواص هم گاهى اوقات دچار اشكال مى شود؛ چه برسد براى مردم عامى . خطبه نماز جمعه تهران 18/10/1377 رياست و مديريت ؛ امانت الهى در دست ماست امروز كشورهاى مسلمان مجذوب حاكميت اسلامند و آن روزى كه تحقق واقعى حاكميت اسلام راببينند، اين جاذبه ده برابر خواهد شد؛ يعنى ببينند حدود الهى در جامعه يى رعايت مىشود؛ ببينند حقوق مردم در يك جامعه به طور كامل رعايت مى شود؛ ببينند هيچ كس به خاطربرخورداريهاى گوناگون ، ديگران را در دامان بى عدالتى و ظلم نمى اندازد؛ ببينندهيچ كس به خاطر شخصيت و مقام ، از اجراى عدالت حقيقى و واقعى در حق او بركنار نمىماند؛ ببينند تخلف از همه كس جرم است ؛ ببينند به همه ى آحاد مردم به خاطر شان انسانىو برادرى اسلامى ، يكسان نگاه مى شود.اگر ما اين طورعمل كرديم ، اين امانت الهى را كه در دست ماست ، پاسدارى كرده ايم ؛ اما اگر اين گونهعمل نكنيم ، آنگاه قضاوت سختى دارد:((اعلم يا رفاعه ان هذه الاماره امانه ))؛مى فرمايد:اينرياست و مديريتى كه در اختيار من و شماست ، يك امانت است ؛ ((فمن جعلها خيانه ))؛ هر كساين را به خيانت تبديل بكند و به هوى و هوس آلوده نمايد و در خدمت مطامع شخصى ووسيله ى اجراى مقاصد غيرالهى و غيرعادلانه ى خود قرار دهد، ((لعنه الله الى يومالقيامه ))؛ تا روز قيامت لعنت خدا بر او خواهد بود. پروردگارا ! به محمد وآل محمد، همه ى ما و مسؤ ولان نظام جمهورى اسلام را به اجراى احكام نورانى اسلام موفقبگردان . پروردگارا ! ما را كه به نام على حرف مى زنيم و با ياد او حركت مى كنيم ،در عمل هم در راه مستقيم اميرالمؤ منين قرار بده . پروردگارا ! عدالت را كه يادگار اسلامو اميرالمومنين (عليه الصلاه والسلام ) است در جامعه ى ما بر پا بدار. نماز جمعه تهران ، 26/12/1379 حكومت على (ع ) نقطه مقابل حكومت غير الهى در حكومتهاى بشرى ، آنچه كه از به خود بستن و نشان دادن مظاهر اقتدار و سلطنت و سلطهو زورگويى و براى خود خواستن و غير خود را نفى كردن هست ، نقطه ى مقابلش در حكومتالهى است ؛ مظهر آن هم اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسلام ) است . تواضع بدون ضعف و اقتدار بدون كبر در دوران حكومت ، تواضعِ بدون ضعف و اقتدارِ بدون تكبر، از خصوصيات اميرالمؤ منيناست . در همان حالى كه با متخلف ، با منحرف ، با آن كسى كه مورد حدّ الهى است و بادشمن در ميدانهاى خود در نهايت قاطعيت عمل مى كند، در عينحال براى خود براى آن منِ شومى كه در هر وجودى سربرآورد، او را ضايع و بيچارهخواهد كرد هيچ جايى در وجود على (عليه الصلاة والسلام ) نيست ؛ هرچه هست ، هضم دراراده ى الهى است ! عبد و بنده ى خداست . بزرگترين تعريف براى يك انسان در معيارهاى الهى و اسلامى عبوديت خداست . اشهدانّ محمداً عبده و رسوله ؛ ((رسول )) را بعد از ((عبد)) ذكر مى كند. اميرالمؤ منين ، اين است .معناى ولايت در اصطلاح و استعمال اسلامى ، اين است ؛ يعنى حكومتى كه در آن ، اقتدارِحاكميت هست ، ولى خودخواهىِ سلطنت نيست ، جزم و عزم قاطع هست كه ((فاذا عزمتفتوكل على الله )) اما استبداد به راءى نيست . كسانى كه با حكومت و با ولايت اسلامى ، دشمنى مى كنند، از اين چيزها مى ترسند؛ بااسلامش بدند! اسم ولايت را حمل كردن بر چيزهايى كه يا ناشى از بى اطلاعى و بىسوادى و كج فهمى است ، يا ناشى از غرض و عناد است ! ولايت ، يعنى حكومتى كه در آن در عين وجود اقتدار، در عين وجود عزت يك حاكم و جزم و عزمو تصميم قاطع يك حاكم ، هيچ نشانه يى از استبداد و خودخواهى و خود راءيى و زيادهطلبى و براى خود طلبى و اينها نيست . اين ، آن نشانه ى اصلى براى اين حكومت است . عيد سعيد غدير، 16/1/1378 اقتدار، مظلوميت و پيروزى آنچه كه امروز در مورد اين بزرگوار عرض مى كنيم ، اين است كه در شخصيت و زندگىو شهادت اين بزرگوار، سه عنصر كه ظاهراً با يكديگر خيلى هم سازگارى ندارند جمع شده است . اين سه عنصر عبارت است از: اقتدار، مظلوميت و پيروزى . اقتدار ((اقتدار)) آن حضرت ، عبارت است از: قدرت او در اراده ى پولادينش ، در عزم راسخش ، دراداره ى مشكلترين عرصه هاى نظامى ، در هدايت ذهنها و فكرها به سوى عاليترين مفاهيماسلامى و انسانى ، تربيت انسانهاى بزرگ ازقبيل مالك اشتر و عمار و ابن عباس و محمّدبن ابى بكر و ديگران و ايجاد يك جريان درتاريخ بشرى . مظهر اقتدار آن بزرگوار، اقتدار منطق ، اقتدار فكر و سياست ، اقتدارحكومت و اقتدار بازوى شجاع بود. هيچ ضعفى از هيچ طرف ، در شخصيت اميرالمؤ منين (عليه السّلام ) نيست ؛ در عينحال يكى از مظلومترين چهره هاى تاريخ است ؛ مظلوميت در همه ى بخشهاى زندگيش بود. در دوران نوجوانى ، مظلوم واقع شد. در دوران جوانى بعد از پيامبر مظلوم واقع شد.در دوران كهولت و خلافت ، مظلوم واقع شد. بعد از شهادت هم ، تا سالهاى متمادى برسر منبرها از او بدگويى كردند و به او نسبتهاى دروغ دادند. شهادت او هم مظلومانه است. در همه ى آثار اسلامى ، ما دو نفر را داريم كه از آنها به ((ثاراللّه )) تعبير شده است .در فارسى ، ما يك معادل درست و كامل براى اصطلاح عربى ((ثار)) نداريم . وقتى كسىاز خانواده يى از روى ظلم به قتل مى رسد، اين خانواده صاحب اين خون است ؛ اين را((ثار)) مى گويند و آن خانواده حق دارد خونخواهى كند. اين كه مى گويند خون خدا، تعبيرخيلى نارسا و ناقصى از ((ثار)) است و درست مراد را نمى فهماند. ((ثار))، يعنى حقخونخواهى . اگر كسى ((ثار)) يك خانواده است ، يعنى اين خانواده حق دارد درباره ى اوخونخواهى كند. در تاريخ اسلام از دو نفر اسم آورده شده است كه صاحب خون اينها و كسىكه حق خونخواهى اينها را دارد، خداست ؛ يكى امام حسين است ، يكى هم پدرش اميرالمؤ منين ؛((يا ثاراللّه وابن ثاره )). پدرش اميرالمؤ منين هم حق خونخواهيش متعلق به خداست . اما عنصر سوم كه ((پيروزى )) آن بزرگوار باشد. پيروزى همين است كه اولاً در زمانحيات خود او، بر تمام تجربه هاى دشوارى كه بر اوتحميل كردند، پيروز شد؛ يعنى جبهه هاى شكننده ى دشمن كه بعداً شرح خواهم داد بالاخره نتوانستند على را به زانو در بياورند؛ همه ى آنها از على (ع ) شكست خوردند؛بعد از شهادت هم روز به روز حقيقت درخشان او آشكارتر شد؛ يعنى حتى از زمان حياتشبه مراتب بيشتر بود. امروز شما به دنيا نگاه كنيد نه دنياى اسلام ؛ در همه ى دنيا ببينيد چه قدر ستايشگرانى هستند كه حتّى اسلام راقبول ندارند، اما على بن ابى طالب را به عنوان يك چهره ى درخشان تاريخقبول دارند؛ اين همان روشن شدن آن جوهر تابناك است ، و خداىمتعال دارد در مقابل آن مظلوميت به آن پاداش مى دهد. آن مظلوميت ، آن فشار اختناق ، آنگل اندود كردن چشمه ى خورشيد با آن تهمتهاى عجيب ، آن صبرى كه او درمقابل اينها كرد، بالاخره پيش خداى متعال پاداش دارد؛ پاداشش هم اين كه درطول تاريخ بشر، شما هيچ چهره يى را به اين درخشندگى و مورد اتفاقكل پيدا نمى كنيد. شايد تا امروز هم در بين كتابهايى كه ما مى شناسيم كه درباره ىاميرالمؤ منين نوشته شده است ، عاشقانه ترينش را غيرمسلمانان نوشته اند! الان يادم استكه سه نويسنده ى مسيحى ، درباره ى اميرالمؤ منين ، كتابهاى ستايشگرانه ى واقعاًعاشقانه يى نوشته اند. اين ارادت ، از همان روزاول هم شروع شد؛ يعنى از بعد از شهادت ، كه همه عليه آن بزرگوار مى گفتند وتبليغ مى كردند آن قدرتمندان مربوط به دستگاه شام و تبعه ى آنها و آنهايى كهدل پرخونى از شمشير و از عدل اميرالمؤ منين داشتند اين قضيه از همان وقت معلوم شد. مندر اين جا يك نمونه عرض كنم : پسر عبداللّه بن عروة بن زبير، پيش پدرش كه عبداللّه بن عروة بن زبير باشد ازاميرالمؤ منين بدگويى كرد. خانواده ى زبير جز يكى از آنها؛ يعنى مصعب بن زبير كلاً با اميرالمؤ منين بد بودند. مصعب بن زبير، مرد شجاع و كريم و همان كسى بود كهدر قضاياى كوفه و مختار و بعد هم عبدالملك درگير بود و شوهر حضرت سكينه هم بود؛يعنى اولين داماد امام حسين . غير از او، بقيه ى خانواده ى زبير، همين طور پشت در پشت ، بااميرالمؤ منين بد بودند. انسان وقتى كه تاريخ را مى خواند، اين را مى يابد. پس از آنبدگويى ؛ پدر در مقابل او جمله يى گفت كه خيلى هم طرفدارانه نيست ، اما نكته ى مهمىدر آن هست و من آن را يادداشت كرده ام . عبداللّه به پسرش گفت : ((واللّه يابنى النّاسشيئا قطّه الاّ هدمه الدّين و لابنى الدّين شيئا فاستطاعة الدّنيا هدمه ))؛ هر بنايى كه دينآن را به وجود آورد و پى و بنيان آن برروى دين گذاشته شد،اهل دنيا هر كارى كردند، نتوانستند آن را از بين ببرند؛ يعنى بى خود زحمت نكشند براىاين كه نام اميرالمؤ منين را كه پى كار او بردين و بر ايمان است منهدم كنند. بعد گفت: ((الم تر الاعلى كيف تظهر بنو مروان من عيبه و ذمّه واللّه لكاءنّ ما ياءخذون بناصيةرفعا الى السّماء))؛ ببين بنى مروان چه طور هرچه مى توانند، در هر مناسبت و منبرى ،نسبت به على بن ابى طالب عيبجويى و عيبگويى مى كنند؛ اما همين عيبجوييها وبدگوييهاى آنها، مثل آن است كه اين چهره ى درخشان را هرچه برتر مى برند و منورترمى كنند؛ يعنى در ذهنهاى مردم ، بدگوييهاى آنها تاءثير عكس مى بخشد. نقطه ىمقابل ، بنى اميه اند؛ ((و ما ترى ماينضبون به موتاهم من التاءبين و المديح و اللّهلكاءنّما يكشفون به عن الجيف ))؛ بنى اميه از گذشتگان خودشان تمجيدها و تعريفها مىكنند، ولى هرچه بيشتر تعريف مى كنند، نفرت مردم از آنها بيشتر مى شود. اين حرفشايد در حدود مثلاً سى سال بعد از شهادت اميرالمؤ منين گفته شده است . يعنى اميرالمؤمنين با همه ى آن مظلوميت ، هم در زمان حيات خود و هم در تاريخ و در خاطره ى بشريتپيروز شد. اقتدار همراه با مظلوميت ماجراى اقتدار همراه با مظلوميت اميرالمؤ منين كه منتهى به اين شد، اين طور خلاصه مىشود: در زمان اين حكومت حكومت كمتر از پنجسال اميرالمؤ منين سه جريان در مقابل اميرالمؤ منين صف آرايى كردند: قاسطين و ناكثين ومارقين . اين روايت را هم شيعه و هم سنى از اميرالمؤ منيننقل كردند كه فرمود: ((امرت ان اقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين )). اين اسم را خودآن بزرگوار گذاشته است . مقتدرانه ، مظلومانه و در عين حال پيروز در مقابل اينها، جبهه ى خود على است ؛ يك جبهه ى حقيقتاً قوى . كسانىمثل عمار، مثل مالك اشتر، مثل عبداللّه بن عباس ،مثل محمّدبن ابى بكر، مثل ميثم تمار، مثل حجربن عدى بودند؛ شخصيتهاى مؤ من و بصير وآگاهى كه در هدايت افكار مردم چه قدر نقش داشتند. يكى از بخشهاى زيباى دوران اميرالمؤمنين البته زيبا از جهت تلاش هنرمندانه ى اين بزرگان ، اما درعينحال تلخ از جهت رنجها و شكنجه هايى كه اينها كشيدند اين منظره ى حركت اينها بهكوفه و بصره است . وقتى كه طلحه و زبير وامثال اينها آمدند صف آرايى كردند و بصره را گرفتند و سراغ كوفه رفتند، حضرت ،امام حسن و بعضى از اين اصحاب را فرستاد. مذاكراتى كه آنها با مردم كردند،حرفهايى كه آنها در مسجد گفتند، محاجّه هايى كه آنها كردند، يكى از آن بخشهاىپرهيجان و زيبا و پرمغز تاريخ صدر اسلام است ؛ لذا شما مى بيند كه عمده ى تهاجمهاىدشمنان اميرالمؤ منين هم متوجه همينها بود. عليه مالك اشتر، بيشترين توطئه ها بود؛ عليهعمار ياسر، بيشترين توطئه ها بود؛ عليه محمّدبن ابى بكر، توطئه بود. عليه همه ىآن كسانى كه از اول كار در ماجراى اميرالمؤ منين امتحانى داده بودند و نشان داده بودند كهچه ايمانهاى مستحكم و استوار و چه بصيرتى دارند، از طرف دشمنان ، انواع و اقسامسهام تهمت پرتاب مى شد و به جان آنها سوء قصد مى شد و لذا اغلبشان هم شهيد مىشدند. عمار در جنگ شهيد شد، ليكن محمّدبن ابى بكر با حيله ى شامى ها شهيد شد. مالكاشتر با حيله ى شامى ها شهيد شد. بعضى ديگر هم ماندند، اما بعدها به نحو شديدىبه شهادت رسيدند. اين وضع زندگى و حكومت اميرالمؤ منين است . اگر بخواهيم جمعبندى بكنيم ، اين طورى بايد عرض بكنيم كه دوران اين حكومت ، دوران يك حكومت مقتدرانهو درعين حال مظلومانه و پيروز بود. يعنى هم در زمان خود توانست دشمنان را به زانودربياورد، هم بعد از شهادت مظلومانه اش ، درطول تاريخ توانست مثل مشعلى برفراز تاريخ باشد. البته خون دلهاى اميرالمؤ منين دراين مدت ، جزو پرمحنت ترين حوادث و ماجراهاى تاريخ است . على جان ! نفرينشان كن امروز به مناسبت اين كه ايام ضربت خوردن و شهادت آن بزرگوار است ، من حديثى رايادداشت كرده ام كه نقل مى كنم . روز بعد از شهادت اميرالمؤ منين ، يا روز بعد از ضربتخوردن آن حضرت ، از قول امام حسن (عليه السّلام )نقل شده است كه من چند روز قبل به مناسبت سالروز حادثه ى بدر با پدرم صحبت مىكردم و اميرالمؤ منين به من فرمودند كه ((ملكتنى عيناى ))؛ من صبح بعد از عبادت ، لحظهيى چشمم گرم شد و خوابم برد. ((فسنح لىرسول اللّه ))؛ پيامبر در مقابل من مجسم شد؛ يعنى به خواب من آمد. ((فقلت يارسول اللّه ماذا لقيت من امتك من الا ود و اللدد))؛ يعنى يارسول اللّه ! از امت تو، من چه كشيدم ؛ از اعوجاجها و از دشمنيهاشان . پيامبر در جواب منفرمود حالا به تعبير ما على جان ! نفرينشان كن ؛((فقال لى ادع عليهم )). نفرين اميرالمؤ منين اين است : ((فقلت اللّهم ابدلنى بهم من هوخير منهم ))؛ يعنى گفتم پروردگارا! براى من كسانى را برسان كه بهتر از اينهاباشند؛ و براى آنها كسى را برسان كه بدتر از من باشد. به فاصله يك روز، ايندعايى كه اميرالمؤ منين در خواب از خداى متعال درخواست كرده بود، مستجاب شد و در صبحنوزدهم فرق مبارك آن بزرگوار ضربت خورد و دنياى اسلام به عزاى بزرگمرد خودنشست و فرياد ((تهدّمت واللّه اركان الهدى )) يعنى پايه ها و بنيانهاى هدايت ويران شد دنيا را گرفت و على از دست مردم رفت و بعد از اميرالمؤ منين دنياى اسلام آن را كشيد كهتاريخ اين را مى داند. همين كوفه چه سختيهايى كشيد! بر همين كوفه بود كه حجاجمسلط شد. بر همين كوفه بود كه يوسف بن عمر ثقفى مسلط شد. بر همين كوفه بود كهبه جاى اميرالمؤ منين ، حكام اموى يكى پس از ديگرى مى آمدند و بر اين شهر مسلط مىشدند. آن مردم بودند كه اين فشارها را بر سر اين كوفه آوردند. خطبه نماز جمعه تهران ، 18/10/1377 ورع و حكومت نمونه ى ديگر، ورع و حكومت آن حضرت است . چيز خيلى عجيبى است . ورع ، يعنى چه ؟يعنى انسان از هر چيزِ شبهه ناكى كه بوى مخالفت با دين از آن استشمام مى شود، اجتناببكند. از آن طرف ، حكومت چه مى شود؟ آخر مگر مى شود كه در حكومت ، انسان اين طوررعايت ورع را بكند؟ ما حالا دستمان در كار است ، مى بينيم كه اين خصوصيت وقتى در كسىبه وجود بيايد، چقدر قضيه مهم است . در حكومت ، انسان بامسايل به صورت كلى مواجه است . قانونى را كه اجرا مى كند، سوداهاى زيادى دارد؛ولى ممكن است در خلال اين قانون ، در گوشه يى به يك نفر ظلم بشود. ماءمور انسانممكن است در بخشى از اين دنيا و در گوشه يى از اين كشور، تخلّف بكند. انسان چه طورمى تواند در مقابل اين همه جزيياتِ غيرقابل احاطه ، ورع الهى را رعايت بكند؟ لذا بهحسب ظاهر، حكومت با ورع نمى سازد؛ اما اميرالمؤ منين (ع ) نهايت ورع را با مقتدرانه ترينحكومتها با هم جمع كرده است . اين ، چيز خيلى عجيبى است . او با كسى رودربايستى ندارد. اگر به نظر او، حاكمى ضعف دارد و مناسب اين كار نيست ،او را برمى دارد. محمدبن ابى بكر مثل فرزند خود اميرالمؤ منين است و آن حضرتمثل فرزند خود، او را دوست مى داشت ؛ او هم به على بن ابى طالب (عليه السلام )مثل پدر نگاه مى كرد. او فرزند كوچك ابى بكر و شاگرد مخلص اميرالمؤ منين بود و دردامان آن حضرت بزرگ شده بود. اميرالمؤ منين (ع ) محمدبن ابى بكر را به مصرفرستاد، بعد نامه نوشت كه من احساس مى كنم حالا به تعبير ما عزيزم ! تو براىمصر كافى نيستى ؛ تو را برمى دارم ، مالك اشتر را مى گذارم . محمدبن ابى بكر همبدش آمد و ناراحت شد. قهرا بشر است ديگر. هر چند مقامش عالى است ، ولى بالاخره به اوبرخورد. اما اميرالمؤ منين اين را توجه نكرد و اهميت نداد. محمدبن ابى بكر، شخصيت بهاين عظمت كه اين قدر در جنگ جمل و در هنگام بيعت ، به درد اميرالمؤ منين خورد، پسر ابىبكر و برادر ام المؤ منين عايشه بود. اين شخصيت ، براى اميرالمؤ منين اين قدر ارزش داشت ؛ ولى آن حضرت ، اهميتى به ناراحتى محمدبن ابى بكر نداد. اين ، ورع است ؛ ورعىكه در حكومت به درد انسان و به درد يك حاكم مى خورد. حد اعلاى اين ورع ، در اميرالمؤ منين(ع ) است . قدرت و مظلوميت نمونه ى ديگر، قدرت و مظلوميت آن حضرت است . در زمان آن بزرگوار، قدرتمندتر ازاميرالمؤ منين (ع ) آن شجاعت عجيب حيدرى كيست ؟ هيچكس تا آخر عمر اميرالمؤ منين ادعا نكردكه جراءت دارد در مقابل شجاعت آن حضرت ايستادگى بكند. همين آدم ، مظلومترين آدمهاىزمان خودش و بلكه آن چنانى كه گفتند و درست هم هست شايد مظلومترين انسانهاىتاريخ اسلام است . قدرت و مظلوميت ، دو چيزى است كه با هم نمى سازند. معمولاقدرتمندان ، مظلوم واقع نمى شوند؛ اما اميرالمؤ منين (ع ) مظلوم واقع شد. زهد و سازندگى نمونه ى ديگر، زهد و سازندگى است . اميرالمؤ منين ، زهد و بى رغبتى به دنيايش ،مَثَل است . شايد برجسته ترين و يا يكى از برجسته ترين موضوعات نهج البلاغه ،زهد نهج البلاغه است . همين اميرالمؤ منين ، درطول بيست و پنج سال مابين رحلت پيامبر و رسيدنش به حكومت ، ازمال شخصى خود، كارهاى آبادسازى مى كرد، باغ درست مى كرد، چاه حفر مى كرد، آبجارى مى كرد، مزرعه درست مى كرد . عجيب اين است كه همه را هم در راه خدا مى داد. خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 12/11/1375 حكومت اميرالمؤ منين ، همه ى تلقيهاى غلط از حكومت را نسخ كرده است ببينيد حكومتها در دنيا چكاره اند. انسان نقصهاى حكومتها را درطول تاريخ مشاهده كند؛ تلقيها و معارف غلطى كه از حكومتها در ذهنهاست . وقتى كسى حاكماست ، وقتى كسى قدرتمند است ، وقتى شمشير در دستش است ، همه متوقعند كه او مطلقالعنان باشد؛ هر كارى كه مى خواهد، بكند و التذاذهاى زندگى را مورد بهره بردارىقرار بدهد. در او، مصلحت انديشى ، سياسيكارى ، برخورد با حقايق به شكلهاىگوناگون نه به شكل واحد و يكسان مورد انتظار است . اگر غير از اين باشد، تعجبمى كنند؛ چون عمل بر اين روال بوده است . حكومت اميرالمؤ منين ، حكومتى است كه همه ى اينتلقيهاى غلط را نسخ كرده است . البته آن بزرگوار مكرر اظهار كرده و گفته كه من آنچه دارم ، بخشى و رشحه يى از آنچيزى است كه نبىّاكرم (صلّى اللّه عليه واله وسلّم ) داشته و به من آموخته است . در يكىاز قضاياى مربوط به زهد اميرالمؤ منين ، آن راوى يى كه خدمت حضرت رفته بود، مىگويد: ديدم كه اين بزرگوار، نان خشكى را با كيفيت كذايى با زحمت مى خورد. گفتم كهيا اميرالمؤ منين ! چرا اين قدر به خودت زحمت مى دهى ؟ گريه كرد و گفت : پدرم بهقربان آن كسى كه در تمام مدت عمر، يا شايد مثلا مدت حكومت ، شكم خود را از نان گندمپُر نكرد؛ يعنى پيامبر اكرم . اين ، وضع اميرالمؤ منين و شاگردى او نسبت به پيامبر است. به هرحال ، آنچه كه از حكومت اميرالمؤ منين درمقابل ماست ، چيز عجيبى است . اگر خطوط زندگى اميرالمؤ منين در اين چند سال برجسته است ، شايد يك علتش اينباشد كه مخالفان عمدا سعى كردند كه نسبت به آن بزرگوار عيبجويى كنند. از لابلاىعيبجوييهاى آنها، حقايق زيادى معلوم شده است . من امروز مى خواهم چند جمله يى در اين بارهصحبت كنم ؛ يعنى زندگى آن بزرگوار در مقام يك حاكم . البته آن كسى كه بايد از ايننكات درس بگيرد، اول خود منم و بعد هم همه ى مسؤ ولان كشور در سطوح مختلف ؛ اما مردممعمولى هم بايستى درسهاى زيادى را از اين زندگى فرا بگيرند. سخنرانى در ديدار با اقشار مختلف مردم (روز بيست ونهم ماه مبارك رمضان ) 26/1/1370 امام على (ع ) معناى حكومت را عوض كرد بُعد ديگر از زندگى اميرالمؤ منين (ع )، در ميدان حكومت است . آن وقتى كه اين انسانبزرگ انديش و بزرگ ، بالاخره بر مسند قدرت و حكومت دست پيدا كرد، در آن دورانكوتاه ، كارى كرد كه اگر سالهاى سال ، مورخان و نويسندگان و هنرمندان ، بنويسند وتصوير كنند، كم گفته اند و كم تصوير كرده اند. وضع زندگى اميرالمؤ منين در دورانحكومت ، قيامتى است . اصلا على (ع ) معناى حكومت را عوض كرد. او تجسم حكومت الهى ، تجسم آيات قرآن در ميان مسلمين ، تجسم ((اشدّاء على الكفّار رحماءبينهم ))(20) و تجسم عدل مطلق بود. او فقرا را به خود نزديك مى كرد ((كان يقرّبالمساكين ))(21) و ضعفا را مورد رعايت خاص قرار مى داد. برجستگانى كه باپول و زور و بقيه ى وسايلِ مطرح شدن ، خودشان را به ناحق مطرح كرده بودند، درنظر على (ع ) با خاك يكسان بودند. آنچه در چشم ودل او ارزش داشت ، ايمان و تقوا و اخلاص و جهاد و انسانيت بود. با اين مبناهاى باارزش ،اميرالمؤ منين كمتر از پنج سال حكومت كرد. قرنهاست كه درباره ى اميرالمؤ منين مى نويسندو كم نوشته اند و نتوانسته اند درست تصوير كنند و بهترينها، معترف به عجز وتقصير خودشان هستند. ديدار با اقشار مختلف مردم و مسؤ ولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران ،سالروز ميلاد حضرت على (ع )، 10/11/1369 آيا على (ع ) بى سياستى كرد؟ اما جبهه ى قاسطين ، جبهه ى دشمن بود؛ جبهه ى آشتى ناپذير بود؛ با على آشتى بكننبود. آمدند به اميرالمؤ منين عرض كردند كه يا اميرالمؤ منين ! بگذاريد جناب معاوية بنابى سفيان چند صباحى در راءس حكومت بماند؛ اما حضرت فرمود، نه ؛ اگر من حاكمم ، اونمى تواند استاندار اين حكومت باشد؛ بايد كنار برود. آنها اميرالمؤ منين را تخطئهكردند و گفتند بى سياستى كرده است ! بعضى از نويسندگان تا امروز هم مى گوينداميرالمؤ منين بى سياستى كرد! اما خودشان بى سياستند؛ اميرالمؤ منين بسيار پختهعمل كرد؛ براى اين كه معاوية بن ابى سفيان ، جناب طلحه و زبير نبود، كه اگر آنامتيازى را كه مى خواست ، به او مى دادند، او ساكت مى نشست ؛ نه ، آن جبهه ، جبهه ىقاسطين بود؛ جبهه يى بود كه با جبهه ى علوى نمى ساخت ؛ در هيچ شرايطى هم نمىساخت ؛ هرچه او عقب مى رفت ، اين يك قدم جلو مى آمد؛ جز در ميدان جنگ ، نقطه ى تلاقى باهم نداشتند؛ اميرالمؤ منين اين را مى دانست ؛ و لذا تا زمانى كه على سركار بود، جبهه ىقاسطين هيچ كار نتوانستند بكنند و هميشه شكست خوردند؛ اما وقتى اميرالمؤ منين به شهادترسيد كه شهادت على هم به دست آن گروههاى شبه خودىِ متعصبِ عقده يىِ بدفهمِ كجفهمِ فريب خورده بود، نه بيگانه ى آن چنانى آن بيگانه ها (قاسطين ) حكومت راگرفتند و با گذشت چند سال ، نشان دادند كه ايدهال آنها در حكومت چيست ! حكومت حجاج بن يوسف در همين كوفه به وجود آمد؛ حكومت يوسف بنعمر ثقفى به وجود آمد؛ حكومت يزيد بن معاويه به وجود آمد! معلوم شد كه آن جريان ،اصلاً جريانى نيست كه بتواند در يك نقطه با جريان علوى تلاقى بكند. نماز جمعه تهران ، 27/9/1378 |
|
|
|
|
|
|
|