بنابراين، اجراى طرح حكومت حقّ و عدالت در سطح جهانى نيز بايد با استفاده از وسايل مادّى و معنوى لازم ـ جز در موارد استثنائى ـ تحقّق پذيرد.
به تعبير ديگر، مهدى(عليه السلام) آئين و مذهب جديدى با خود نمى آورد بلكه او طرحهاى انقلابى اجرا نشده الهى را به مورد اجرا مى گذارد. رسالت او تنها ابلاغ و انذار و تعليم و تربيت و توصيه و تذكّر نيست. رسالت او اجراى همه اصولى است كه به ظلم و ستم و تبعيض، در سايه حكومت علم و ايمان پايان مى بخشد، و مسلّماً اجراى اين طرح بدون آمادگى يا آمادگيها ممكن نيست.
[ 214 ]
ثانياً، با توجّه به اصل اساسى بالا روشن مى شود كه چرا مى گوييم هنوز وجود اين آمادگى مسلّم نيست; چه اينكه، حدّاقل چند نوع آمادگى براى اين كار لازم است:
1 آمادگى پذيرش (آمادگى روانى)
مردم جهان بايد بقدر كافى تلخى اين وضع نابسامان و بى عدالتيها را درك كنند.
مردم جهان بايد نارسائى و ضعف قوانين بشرى را براى اجراى عدالت اجتماعى لمس كنند.
مردم جهان بايد اين حقيقت را بيابند كه تنها در سايه اصول و پيوندهاى مادّى و ضمانت اجرايى موجود و مقرّرات خود ساخته انسان ها مشكل جهان حل نمى شود; بلكه مشكلات هر روز متراكمتر و به گونه كلاف سردرگمى پيچيده تر مى گردد.
مردم جهان بايد احساس كنند كه بحرانهاى كنونى زاييده نظامات كنونى است; و اين نظامات از حلّ بحرانها سرانجام عاجزند.
مردم جهان بايد درك كنند كه براى وصول به اين هدف بزرگ، اصول و نظاماتى تازه لازم است كه متّكى به ارزشهاى انسانى و ايمان و عواطف بشرى و اخلاق باشد، نه تنها اصول خشك و بى روح و نارسايى مادّى.
مردم جهان بايد به اين حد از رشد اجتماعى برسند كه بفهمند پيشرفت تكنولوژى الزاماً به مفهوم پيشرفت بشريّت و تأمين
[ 215 ]
خوشبختى انسانها نيست; بلكه تكنولوژى پيشرفته تنها در صورتى ضامن نيكبختى و سعادت است كه زير چتر يك سلسله اصول معنوى و انسانى استقرار يابد و الاّ ـ همان گونه كه بارها ديده ايم ـ بلا آفرين خواهد بود و مايه ويرانگرى است.
مردم جهان بايد دريابند صنايع اگر به صورت بتى در آيند برحجم مشكلات كنونى افزوده خواهد شد و به ابعاد ويرانى و ضايعات جنگها وسعت مى بخشد; بلكه بايد به شكل ابزارى در آيند تحت كنترل انسانهاى شايسته.
بالاخره مردم جهان بايد تشنه شوند و تا تشنه نشوند به سراغ چشمه هاى آب نمى روند.
و به تعبير ديگر، تا در مردم جهان تقاضائى نباشد، عرضه هر نوع برنامه اصلاحى، مفيد و مؤثّر نخواهد بود; كه قانون «عرضه و تقاضا» بيش از آنچه در مسائل اقتصادى مورد توجّه است در مسائل اجتماعى بايد مورد توجّه قرار گيرد.
اين سؤال پيش مى آيد كه اين حالت عطش و تقاضا را چه عاملى بايد ايجاد كند؟
در پاسخ مى گوييم: قسمتى از آن را گذشت زمان، و بدون آن ممكن نيست، امّا قسمت ديگرى بستگى به تعليم و تربيت دارد; بايد با رستاخيز فكرى كه از طرف انديشمندان با ايمان و آگاهان مسؤول جامعه به وجود مى آيد، عملى گردد.
آنها بايد با برنامه هاى انسان سازى خود، حدّاقل اين آگاهى را به
[ 216 ]
مردم جهان بدهند كه با اين اصول و قوانين و روشهايى كه در دست دارند مشكلات اساسى حل نخواهد شد; و به هر حال، اين نيز نيازمند به زمان است.
2 تكامل فرهنگى و صنعتى
از سوى ديگر گرد آورى تمام مردم جهان در زير يك پرچم، كوتاه ساختن دست زورمندان و قلدران در همه جا، گستردن تعليم و تربيت در آخرين حدّ امكان در همه سطوح، تفهيم كامل اين مسأله كه اختلاف زبان، و نژاد، و منطقه جغرافيايى و مانند آنها، دليل بر اين نيست كه مردم جهان نتوانند همانند برادران، در يك خانواده زندگى كنند; و در صلح و برادرى و عدالت زيست نمايند.
و فراهم ساختن يك اقتصاد سالم و كافى براى همه انسانها، نياز به رشد فرهنگى و بالا رفتن سطح دانش بشرى از يك سو، و تكامل وسائل صنعتى از سوى ديگر دارد; وسائلى كه بتواند پيوند سريع و نزديك و دائمى ميان تمام نقاط جهان بر قرار سازد، كه آن هم بدون گذشت زمان ممكن نيست.
چگونه ممكن است يك حكومت به وضع همه جهان رسيدگى كند اگر ارتباطات به كندى صورت گيرد؟
چگونه مى توان با وسائلى كه فرستادن يك پيام با آن به نقاط دور افتاده جهان يك يا چند سال وقت لازم دارد دنيا را اداره كرد؟
از پاره اى از روايات كه شكل زندگى مردم جهان را در عصر قيام
[ 217 ]
مهدى(عليه السلام) ترسيم مى كند ـ و بعداً بخواست خدا مشروحاً پيرامون آن بحث خواهد شد ـ استفاده مى شود كه پيشرفت تكنولوژى و صنعت مخصوصاً صنايع حمل و نقل و ارتباطى در آن عصر چنان خواهد بود كه قارّه هاى بزرگ جهان عملا به صورت چند شهر نزديك به هم در مى آيند; و شرق و غرب حتّى حكم يك خانه را پيدا مى كند; مشكل زمان و مكان بكلّى حل خواهد شد.
البتّه ممكن است قسمتى از اين امور در پرتو يك جهش و انقلاب صنعتى در آن عصر صورت گيرد، ولى بالاخره يك نوع آمادگى علمى به عنوان زمينه بايد در آستانه چنان عصرى باشد.
3 پرورش يك نيروى ضربتى انقلابى
سرانجام لازم است گروهى هر چند در اقلّيّت باشند در اين جهان پرورش يابند كه هسته اصلى ارتش انقلابى آن مصلح بزرگ را تشكيل دهند.
بايد در ميان اين جهنّم سوزان، گلهائى برُويَد تا مقدّمه گلستانى گردد; بايد در اين شوره زار نهالهايى تربيت شوند تا پيام آور بهار براى دگران باشند.
بايد افرادى فوق العاده آگاه، شجاع، دلسوز; فداكار و جانباز براى اين كار تربيت شوند هرچند نسلهايى براى اين منظور يكى پس از ديگرى بگذرند تا ذخاير اصلى آشكار گردد و عناصر اصلى انقلاب فراهم شود، و اين نيز زمان مى خواهد.
[ 218 ]
امّا اين كه چه كسى بايد عهده دار پرورش اينگونه افراد گردد؟
بايد به خاطر داشته باشيم كه اين برعهده همان رهبر بزرگ است كه به طور مستقيم يا غير مستقيم دست به چنين برنامه اى بزند (شرح بيشتر پيرامون اين موضوع بخواست خدا در بحث آينده خواهد آمد).
در روايات اسلامى يكى از علل طولانى شدن غيبت امام(عليه السلام) مسأله امتحان و آزمون عمومى مردم; و انتخاب اصلح ذكر شده كه ممكن است اشاره به همين موضوع باشد.
توضيح اينكه: آزمونهاى انسانى الهى، همچون آزمونهاى به خاطر آگاهى بيشتر به حال آزمون شوندگان نيست، بلكه به معنى پرورش استعدادها و آشكار ساختن شايستگيها و جدا شدن صفوف از يكديگر است.
و به تعبير ديگر، هدف آنها تربيت و تكامل يا ايجاد آمادگى است; زيرا احاطه علمى خداوند نسبت به همه چيز هر گونه هدف آگاهى طلبى را از آزمونهاى الهى سلب مى كند.
از مجموع اين بحث روشن شد كه چرا غيبت مهدى بايد اين گونه طولانى باشد.
3
فلسفه وجود امام به هنگام غيبت
سؤال ديگرى كه درباره عقيده شيعه و ويژگيهاى آن، پيرامون وجود مهدى(عليه السلام) پيش مى آيد اين است كه:
امام(عليه السلام) در هر حال رهبر و پيشوا است و وجود يك رهبر در صورتى
[ 219 ]
مى تواند مفيد باشد كه تماسّ مداوم با پيروان خود داشته باشد; امام غائب از نظر، و ناپيدا، چگونه مى تواند نقش رهبرى خود را ايفا كند!؟
به تعبير ديگر، زندگى امام(عليه السلام) در دوران غيبت يك زندگى خصوصى است نه يك زندگى اجتماعى در صورت يك پيشوا، با اين حال حق داريم بپرسيم اين ذخيره الهى چه اثر عمومى براى مردم مى تواند داشته باشد و چه نوع بهره اى مردم مى توانند از وجود او ببرند؟
او به چشمه آب زلال حيات مى ماند كه در ظلمات باشد و كسى را در دسترسى به وجود او باشد!
بعلاوه، اصولا آيا مفهوم غايب شدن امام(عليه السلام) اين است كه وجودش به يك روح نامرئى يا امواج ناپيدا و اثيرى و امثال اينها تبديل شده؟ آيا اين با علم سازگار است؟
* * *
اين سؤال ـ بدون شك ـ سؤال مهمّى است; ولى اشتباه است كه گمان كنيم بى جواب مانده; امّا اجازه بدهيد نخست به پاسخ جمله اخير بپردازيم كه مايه سوء تفاهم ناجورى براى گروهى گرديده است و پس از روشن شدن آن به سراغ بقيّه سؤالها مى رويم.
صريحاً بايد گفت، مفهوم غائب بودن امام(عليه السلام) ـ چنان كه اشاره كرده ايم ـ هرگز اين نيست كه وجود امام(عليه السلام) در عصر غيبت يك وجود نامرئى و رؤيائى است كه به يك وجود خيالى و پندارى شبيه تر از يك وجود عينى باشد.
[ 220 ]
بلكه، او از نظر زندگى، يك زندگى طبيعى عينى خارجى دارد، منتها با عمرى طولانى; در ميان مردم و در دل جامعه ها رفت و آمد دارد; و در نقاط مختلف زندگى مى كند; و اگر استثنايى در زندگى او هست همين است كه او از يك عمر طولانى برخوردار است; همين و بس.
او بطور ناشناس در جامعه انسانى زندگى مى كند، و هيچ كس درباره غيبت او جز اين نگفته است; و چقدر فرق است ميان «ناشناس» و «نامرئى»!
حال كه اين سوء تفاهم برطرف شد، به سراغ اين موضوع مى رويم كه:
بسيار خوب، ولى اين چنين زندگى ممكن است براى يك فرد عادى قابل توجيه باشد، امّا آيا براى يك رهبر ـ آنهم يك رهبر بزرگ الهى ـ قابل قبول است؟!
شاگردى كه معلّم خود را نشناسد، بيمارى كه به وجود طبيب و مطبّ او پى نبرد، تشنه اى كه از چشمه آب بى خبر باشد ـ هر چند در نزديكى او قرار داشته باشد ـ چه بهره اى مى توانند ببرند؟!
* * *
جالب اين كه:
اين سؤال تنها امروز براى ما مطرح نيست; از روايات اسلامى بر مى آيد كه حتّى پيش از تولّد مهدى(عليه السلام) در عصر امامان پيشينش مطرح بوده و به هنگامى كه آنها سخن از مهدى و طول غيبتش به ميان مى آوردند، با چنين سؤال روبه رو مى شدند و با آغوش باز به آن پاسخ مى گفتند كه نمونه اى از آنها را ذيلا از نظر مى گذرانيم:
[ 221 ]
فايده وجود امام در دوران غيبت
(1)
در احاديث متعدّد و گوناگونى كه در زمينه فلسفه و فايده وجود امام(عليه السلام) در دروان غيبت به ما رسيده، تعبير بسيار پر معنى و جالبى در يك عبارت كوتاه ديده مى شود كه مى تواند كليدى باشد براى گشودن اين رمز بزرگ و آن اين كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در پاسخ اين پرسش كه چه فايده اى وجود مهدى(عليه السلام) در عصر غيبتش دارد فرمود:
«اى والّذى بعثنى بالنبوّة انّهم ينتفعون به، و يستضيئون بنور ولايته فى غيبته كانتفاع النّاس بالشّمس و ان جلّلها السّحاب(2); آرى سوگند به خدايى كه مرا به نبوّت برگزيده، مردم از
نور رهبرى او در دوران غيبتش بهره مى گيرند همانگونه كه از خورشيد به هنگام قرار گرفتن پشت ابرها!»
براى فهم اين كليد رمز، نخست بايد نقش خورشيد را بطور كلّى، و به هنگامى كه چهره تابناكش پشت ابرها پنهان مى گردد; دريابيم:
خورشيد داراى دو نوع نور افشانى است:
نور افشانى آشكار
و نور افشانى مخفى
يا به تعبير ديگر، نورافشانى «مستقيم» و نور افشانى غير «مستقيم».
1ـ اين بخش كتاب، در ژاندارمرى نائين، كه به هنگام انتقال از تبعيدگاه مهاباد به تبعيدگاه انارك، يك روز در آنجا عملا زندانى بودم نوشته شد (روز 9 خرداد ماه 1357).
2ـ بحارالانوار، ج 52، ص 93.
[ 222 ]
در نورافشانى آشكار، اشعّه آفتاب بخوبى ديده مى شود، هر چند قشر ضخيم هوا كه اطراف كره زمين را پوشانيده همانند يك شيشه ضخيم كار مى كند; شيشه اى كه هم از شدّت تابش آفتاب مى كاهد و آن را قابل تحمّل مى سازد; و هم نور آفتاب را تصفيه مى كند و شعاعهاى مرگبارش را خنثى و بى اثر مى سازد، ولى به هر حال مانع از تابش مستقيم آفتاب نيست.
ولى در تابش غير مستقيم، ابرها، همانند يك شيشه مات، نور مستقيم خورشيد را گرفته و پخش مى كنند.
نور آفتاب مهمترين نقش را در دنياى حيات و موجودات زنده دارد:
نور و حرارتى كه از خورشيد به هر سو پاشيده مى شود تنها انرژى خلاّق موتورهاى زندگى در گياهان و حيوانات و انسان است:
رشد و نمو موجودات زنده;
تغذيه و توليد مثل آنها;
حسّ و حركت و جنبش;
آبيارى زمينهاى مرده;
غرّش امواج دريا;
وزش حياتبخش بادها;
ريزش دانه هاى زندگى آفرين باران و برف;
صداى زمزمه آبشارها;
نغمه هاى مرغان;
زيبايى خيره كننده گلها;
[ 223 ]
گردش خون در عروق انسان و طپش قلبها;
عبور برق آساى انديشه از لابه لاى پرده هاى مغز;
و لبخند شيرينى كه بر لب گلبرگ مانند يك كودك شيرخوار نقش مى بندد و...
همه و همه بطور مستقيم يا غير مستقيم به نور آفتاب بستگى دارد و بدون آن همه اينها به خاموشى خواهد گرائيد، و اين موضوع را با كمى دقّت مى توان دريافت.
خوب، حالا اين سؤال پيش مى آيد كه آيا اين بركات و آثار زندگى بخش، مخصوص زمانى نيست كه نور بطور مستقيم مى تابد؟
پاسخ اين سؤال روشن است: نه; بسيارى از اين آثار در نور مات خورشيد از پشت ابرها نيز وجود دارد.
مثلا در كشورها يا شهرهائى كه چندين ماه از سال ابرها سراسر آسمان را پوشانيده اند آفتاب ديده نمى شود، ولى گرما; نمو و رويش گياهان; توليد انرژى لازم براى موتور حيات; رسيدن غلاّت و ميوه ها; خنديدن گلها و شكوفه ها وجود دارند.
بنابراين، تابش خورشيد از پشت پرده ابرها قسمت مهمّى از بركات خود را در بر دارد; و تنها قسمتى از آثار آن كه نياز به تابش مستقيم دارد موجود نيست; مثلا مى دانيم تابش آفتاب اثر حياتى خاصّى روى پوست و ساير جهاز بدن انسان و موجودات زنده دارد و به همين دليل در كشورهايى كه از اين نظر در محروميّت به سر مى برند در روزهاى آفتابى بسيارى از مردم حمّام آفتاب مى گيرند; و در برابر اين نور
[ 224 ]
حياتبخش برهنه مى گردند و با تمام ذرّات وجود خود كه تشنه اين هديه آسمانى است ذرّات اين نور را مى مكند.
و نيز تابش مستقيم آفتاب، علاوه بر اين كه روشنايى و گرماى بيشترى مى آفريند، اثر خاصّى ـ به خاطر همان اشعّه ماوراى بنفش ـ در كشتن انواع ميكروبها و سالم سازى محيط دارد كه در نور غير مستقيم ديده نمى شود.
* * *
از مجموع بحث بالا نتيجه مى گيريم كه هر چند پرده هاى ابر، بعضى از آثار آفتاب را مى گيرد ولى قسمت مهمّى از آن همچنان باقى مى ماند.
اين بود حال «مشبّه به» يعنى آفتاب، اكنون بازگرديم به وضع «مشبّه» يعنى وجود رهبران الهى در حال غيبت.
اشعّه معنوى نامرئى وجود امام(عليه السلام) به هنگامى كه در پشت ابرهاى غيبت نهان است داراى آثار گوناگون قابل ملاحظه اى است كه على رغم تعطيل مسأله تعليم و تربيت و رهبرى مستقيم، فلسفه وجودى او را آشكار مى سازد.
اين آثار به صورت زير است:
1 اثر اميد بخشى
در ميدانهاى نبرد تمام كوشش گروهى از سربازان زبده و فداكار اين است كه پرچم، در برابر حملات دشمن همچنان سر پا در اهتزاز باشد; در حالى كه سربازان دشمن دائماً مى كوشند پرچم مخالفان را سرنگون
[ 225 ]
سازند، چرا كه بر قرار بودن پرچم مايه دلگرمى سربازان و تلاش و كوشش مستمرّ آنها است.
همچنين وجود فرمانده لشكر در مقرّ فرماندهى ـ هر چند ظاهراً خاموش و ساكت باشد ـ خون گرم و پر حرارتى در عروق سربازان به حركت در مى آورد، و آنها را به تلاش بيشتر وا مى دارد كه فرمانده ما زنده است و پرچممان در اهتزاز!
امّا هر گاه خبر قتل فرمانده در ميان سپاه پخش شود يك لشكر عظيم با كارائى فوق العاده يكمرتبه متلاشى مى گردد، گوئى آب سردى بر سر همه ريخته اند، نه، بلكه روح از تنشان بيرون رفته!
رئيس يك جمعيّت يا يك كشور مادام كه زنده است، هر چند مثلا در سفر يا فرضاً در بستر بيمارى باشد، مايه حيات و حركت و نظم و آرامش آنها است; ولى شنيدن خبر از دست رفتن او گرد و غبار يأس و نوميدى را بر همه مى پاشد.
جمعيّت شيعه طبق عقيده اى كه به وجود امام زنده دارد، هر چند او را در ميان خود نمى بيند، خود را تنها نمى داند. (دقّت كنيد)
او همواره انتظار بازگشت آن سفر كرده را كه قافله هاى دل همراه اوست مى كشد، انتظارى سازنده و اثر بخش، او هر روز احتمال ظهور او را مى دهد.
اثر روانى اين طرز فكر در زنده نگهداشتن اميد در دلها و وادار ساختن افراد به خود سازى و آمادگى براى آن انقلاب بزرگ كه شرحش در بحث «انتظار» گذشت، كاملا قابل درك است.
[ 226 ]
امّا اگر اين رهبر اصلا وجود خارجى نداشته باشد و علاقه مندان مكتبش در انتظار تولّد و پرورش او در آينده باشند وضع بسيار فرق مى كند.
و اگر يك نكته ديگر را به اين موضوع بيفزائيم مسأله شكل جدّى ترى به خود مى گيرد، و آن اينكه:
طبق اعتقاد عمومى شيعه كه در روايات بسيار زيادى در منابع مذهبى آمده است، امام به طور مداوم، در دوران غيبت، مراقب حال پيروان خويش است; و طبق يك الهام الهى از وضع اعمال آنها آگاه مى گردد و به تعبير روايات همه هفته برنامه اعمال آنها به نظر او مى رسد و از چگونگى رفتار و كردار و گفتار آنها آگاه مى گردد.(1)
اين فكر سبب مى شود كه همه معتقدان در يك حال مراقبت دائمى فرو روند و به هنگام ورود در هر كار توجّه به آن «نظارت عالى» داشته باشند; اثر تربيتى اين طرز فكر نيز قابل انكار نيست.
2 پاسدارى آئين خدا
«على» آن ابر مرد تاريخ بشر در يكى از سخنان كوتاه خود كه در آن اشاره به لزوم وجود رهبران الهى در هر عصر و زمان مى كند مى گويد:
1ـ اين روايات در تفسير برهان، در ذيل آيه «قل اعملوا فسيرى اللّه عملكم و رسوله والمؤمنون» (سوره توبه، آيه 105) آمده است; و ما در جلد هشتم تفسير نمونه بحثى جالب پيرامون آن داريم.
[ 227 ]
«اللّهمَّ بلى لا تخلو الارض من قائم للّه بحجّة امّا ظاهراً مشهوراً و امّا خائفاً مغموراً لئلاّ تبطل حجج اللّه و بيّناته(1); آرى هيچ گاه صفحه روى زمين، از قيام كننده با حجّت و
دليل خالى نمى ماند; خواه ظاهر و آشكار باشد، يا مخفى و پنهان، تا دلائل و اسناد روشن الهى ضايع نگردد، و به فراموشى نگرايد (و مسخ و تحريف نشود).»
اكنون به توضيح اين سخن توجّه كنيد:
با گذشت زمان و آميختن سليقه ها و افكار شخصى به مسائل مذهبى و گرايشهاى مختلف به سوى برنامه هاى ظاهر فريب مكتبهاى انحرافى، و دراز شدن دست مفسده جويان به سوى مفاهيم آسمانى، اصالت پاره اى از اين قوانين از دست مى رود و دستخوش تغييرات زيانبخشى مى گردد.
اين آب زلال كه از آسمان وحى نازل شده با عبور از مغزهاى اين و آن تدريجاً تيره و تار گشته، صفاى نخستين خود را از دست مى دهد.
اين نور پرفروغ با عبور از شيشه هاى ظلمانى افكار تاريك، كمرنگ و كمرنگ تر مى گردد.
خلاصه، با آرايشها و پيرايشهاى كوته بينانه افراد و افزودن شاخ و برگهاى تازه به آن، چنان مى شود كه گاهى بازشناسى مسائل اصلى دچار اشكال مى گردد!
1ـ نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 147.
[ 228 ]
و به گفته آن شاعر ـ كه البتّه همان گونه كه روش و سنّت شاعران است در شكل مبالغه آميزى مطرح شد ـ خطاب به پيامبر كرده مى گويد:
شرع تو را در پى آرايشند *** دين تو را از پى پيرايشند
بس كه فزودند بر آن برگ و بر *** گر تو ببينى نشناسى دگر
* * *
با اين حال، آيا ضرورى نيست كه در ميان جمع مسلمانان كسى باشد كه مفاهيم فناناپذير تعاليم اسلامى را در شكل اصلى اش حفظ و براى آيندگان نگهدارى كند؟
آيا مجدّداً وحى آسمانى بر كسى نازل مى شود؟ مسلّماً نه! باب وحى با مسأله خاتميّت براى هميشه بسته شد.
پس چگونه بايد آئين اصيل حفظ گردد، و جلو تحريفات و تغييرات و خرافات گرفته شود و اين آئين براى نسلهاى آينده محفوظ بماند. آيا جز اين است كه بايد اين رشته بوسيله يك پيشواى معصوم ادامه يابد، خواه آشكار و مشهور باشد يا پنهان و ناشناس (لئلاّ تبطل حجج اللّه و بيّناته).
مى دانيم در هر مؤسّسه مهمّى «صندوق آسيب ناپذيرى» وجود دارد كه اسناد مهمّ آن مؤسّسه را در آن نگهدارى مى كنند، تا از دستبرد دزدان محفوظ بماند; بعلاوه، هرگاه مثلا آتش سوزى در آنجا روى دهد از خطر حريق مصون باشد كه اعتبار و حيثيّت آن مؤسّسه پيوند نزديكى با حفظ آن اسناد و مدارك دارد.
سينه امام و روح بلندش صندوق آسيب ناپذير حفظ اسناد آئين الهى
[ 229 ]
است كه همه اصالتهاى نخستين و ويژگيهاى آسمانى اين تعليمات را در خود نگاهدارى مى كند «تا دلائل الهى و نشانه هاى روشن پروردگار باطل نگردد و به خاموشى نگرايد».
و اين ديگر از آثار وجود او ـ گذشته از آثار دگر ـ است.
3 تربيت يك گروه انقلابى آگاه
بر خلاف آنچه بعضى فكر مى كنند، رابطه امام در زمان غيبت بكلّى از مردم بريده نيست; بلكه آن گونه كه از روايات اسلامى بر مى آيد گروه كوچكى از آماده ترين افراد كه سرى پر شور از عشق خدا، و دلى پر ايمان، و اخلاصى فوق العاده براى تحقّق بخشيدن به آرمان اصلاح جهان دارند، با او در ارتباطند و از طريق اين پيوند تدريجاً ساخته مى شوند; و روح انقلابى بيشترى كسب مى كنند; انقلابى سازنده و بارور براى ريشه كن ساختن هر گونه ظلم و بيدادگرى در جهان!
ممكن است آنها خودشان پيش از اين قيام از دنيا بروند ولى به هر حال آمادگى و تعليمات انقلابى را به نسل هاى آينده شان، و به ديگران منتقل مى سازند، و در پرورش گروه نهايى سهيم و شريكند.
سابقاً گفتيم معنى غيبت امام اين نيست كه او به شكل يك روح نامرئى و يا اشعّه اى ناپيدا در مى آيد، بلكه او از يك زندگى طبيعى آرام برخوردار است; و به طور ناشناخته در ميان همين انسانها رفت و آمد دارد، و دلهاى بسيار آماده را بر مى گزيند; و در اختيار مى گيرد و بيش از پيش آماده مى كند و مى سازد.
[ 230 ]
افراد مستعد به تفاوت ميزان استعداد و شايستگى خود، توفيق درك اين سعادت را پيدا مى كنند; بعضى چند لحظه; و بعضى چند ساعت و چند روز; و بعضى سالها با او در تماس نزديك هستند!
به تعبير روشنتر، آنها كسانى هستند كه آنچنان بر بال و پر دانش و تقوا قرار گرفته و بالا رفته اند كه همچون مسافران هواپيماهاى دور پرواز بر فراز ابرها قرار مى گيرند; آنجا كه هيچ گاه حجاب و مانعى بر سر راه تابش جانبخش آفتاب نيست; در حالى كه ديگران در زير ابرها در تاريكى و نور كمرنگ به سر مى برند.
حساب صحيح نيز همين است; من نبايد انتظار داشته باشم كه آفتاب را به پائين ابرها بكشم تا چهره او را ببينم; چنين انتظارى اشتباه بزرگ و خيال خام است; اين منم كه بايد بالاتر از ابرها پرواز كنم تا شعاع جاودانه آفتاب را جرعه جرعه بنوشم و سيراب گردم.
به هر حال، تربيت اين گروه يكى ديگر از فلسفه هاى وجود او در اين دوران است.
4 نفوذ روحانى و ناآگاه
مى دانيم خورشيد يك سلسله اشعّه مرئى دارد كه از تركيب آنها با هم، هفت رنگ معروف، پيدا مى شود; و يك سلسله اشعّه نامرئى كه به نام «اشعّه فوق بنفش» و «اشعّه مادون قرمز» ناميده شده است.
همچنين يك رهبر بزرگ آسمانى خواه پيامبر باشد يا امام، علاوه بر تربيت تشريعى كه از طريق گفتار و رفتار و تعليم و تربيت عادى صورت
[ 231 ]
مى گيرد، يك نوع تربيت روحانى و از راه نفوذ معنوى در دلها و فكرها دارد كه مى توان آن را تربيت تكوينى نام گذارد; در آنجا الفاظ و كلمات و گفتار و كردار كار نمى كند بلكه تنها جاذبه و كشش درونى كار مى كند.
در حالات بسيارى از پيشوايان بزرگ الهى مى خوانيم كه گاه بعضى از افراد منحرف و آلوده با يك تماس مختصر با آنها بكلّى تغيير مسير مى دادند، و سرنوشتشان يكباره دگرگون مى شد، و به قول معروف با 180 درجه انحراف راه كاملا تازه اى را انتخاب مى كردند; يكمرتبه فردى پاك و مؤمن و فداكار از آب در مى آمدند كه از بذل همه وجود خود نيز مضايقه نداشتند!
اين دگرگونيهاى تند و سريع و همه جانبه، اين انقلابهاى جهش آسا و فراگير، آنهم با يك نگاه يا يك تماس مختصر (البتّه براى آنها كه در عين آلودگى يك نوع آمادگى نيز دارند) نمى تواند نتيجه تعليم و تربيت عادى باشد بلكه معلول يك اثر روانى نامرئى و يك جذبه ناخودآگاه است كه گاهى از آن تعبير به «نفوذ شخصيّت» نيز مى شود.
بسيار از كسان اين موضوع را در زندگى خود تجربه كرده اند كه به هنگام برخورد با افرادى كه روحهاى بزرگ و عالى دارند چنان بى اختيار و ناخود آگاه تحت تأثير آنان قرار مى گيرند كه حتّى سخن گفتن در برابر آنها برايشان مشكل مى شود; و خود را در ميان هاله اى مرموز و غير قابل توصيف از عظمت و بزرگى مى بينند.
البتّه ممكن است گاهى اين گونه امور را با تلقين و امثال آن توجيه كرد; ولى مسلّماً اين تفسير براى همه موارد صحيح نيست بلكه راهى
[ 232 ]
جز اين ندارد كه بپذيريم كه اين آثار نتيجه شعاع اسرارآميزى است كه از درون ذات انسانهاى بزرگ برمى خيزد.
سرگذشتهاى فراوانى در تاريخ پيشوايان بزرگ مى بينيم كه جز از اين راه نمى توان آنها را تفسير كرد; داستان آمدن جوان آلوده اى نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و انقلاب ناگهانى روحى او.
يا برخورد اسعد بن زراره بت پرست به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در كنار خانه كعبه و تغيير جهش آساى طرز تفكّر او.
و يا آنچه دشمنان سرسخت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نام آن را سحر مى گذاردند و مردم را به خاطر آن از نزديك شدن به او باز مى داشتند، همه حاكى از نفوذ شخصيّت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)در افراد مختلف از اين طريق است.
همچنين آنچه درباره تأثير پيام امام حسين(عليه السلام) روى فكر «زهير» در مسير كربلا نقل شده تا آنجا كه با شنيدن پيام امام حتّى نتوانست لقمه اى كه در دست داشت به دهان بگذارد، و آن را به زمين نهاد و حركت كرد.
و يا كشش عجيب و فوق العاده كه «حرّبن يزيد رياحى» در خود احساس مى كرد، و با تمام شجاعتش همچون بيد مى لرزيد; و همين كشش سرانجام او را به صف مجاهدان كربلا كشانيد و به افتخار بزرگ شهادت نائل آمد.
و يا داستان جوانى كه در همسايگى «ابوبصير» زندگى داشت، و با ثروت سرشار خود كه از خودش خدمتى به دستگاه بنى اميّه فراهم ساخته بود به عيش و نوش و بى بند و بارى پرداخته بود و سرانجام با يك پيام امام صادق(عليه السلام) بكلّى دگرگون شد، و همه كارهاى خود را در هم
[ 233 ]
پيچيد و تمام اموالى را كه از طريق نامشروع گرد آورده بود به صاحبانش داد، يا در راه خدا انفاق كرد.
و يا سرگذشت كنيز خواننده و زيبا و عشوه گرى كه هارون به گمان خام خود براى منحرف ساختن ذهن امام كاظم(عليه السلام) به زندان اعزام داشته بود; و منقلب شدن روحيّه او در يك مدّت كوتاه، تا آنجا كه قيافه و طرز سخن و منطق او هارون را به حيرت و وحشت افكند...
همه و همه نشانه و نمونه هايى از همين تأثير ناخودآگاه است كه مى توان آن را شعبه اى از «ولايت تكوينى» پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) يا امام(عليه السلام)دانست، چرا كه عامل تربيت و تكامل در اينجا الفاظ و جمله ها و راههاى معمولى و عادى نيست، بلكه جذبه معنوى و نفوذ روحانى عامل اصلى محسوب مى شود.
اين برنامه ـ همان گونه كه گفتيم ـ منحصر به پيامبران و امامان نيست; بلكه رجال راستين و شخصيّتهاى بزرگ نيز به تناسب ميزان شخصيّت خود هاله اى از اين نفوذ ناخودآگاه اطراف خود ترسيم مى كنند، منتها قلمرو گروه اوّل با گروه دوم از نظر ابعاد و گسترش قابل مقايسه نيست.
وجود امام(عليه السلام) در پشت ابرهاى غيبت نيز اين اثر را دارد كه از طريق اشعّه نيرومند و پردامنه نفوذ شخصيّت خود، دلهاى آماده را در نزديك و دور تحت تأثير جذبه مخصوص قرار داده به تربيت و تكامل آنها مى پردازد و از آنها انسانهايى كاملتر مى سازد.
ما قطبهاى مغناطيسى زمين را با چشم خود نمى بينيم، ولى اثر آنها روى عقربه هاى قطب نما، در درياها راهنماى كشتيهاست; و در
[ 234 ]
صحراها و آسمانها راهنماى هواپيماها و وسائل ديگر است. در سرتاسر كره زمين از بركت اين امواج مغناطيسى، ميليونها مسافر راه خود را به سوى مقصد پيدا كرده، يا وسائل نقليّه بزرگ و كوچك به فرمان همين عقربه ظاهراً كوچك از سرگردانى رهايى مى يابند.
آيا تعجّب دارد اگر وجود امام(عليه السلام) در زمان غيبت با امواج جاذبه معنوى خود افكار و جانهاى زيادى را كه در دور يا نزديك قرار دارند هدايت كند، و از سرگردانى رهايى بخشد؟
ولى نمى توان و نبايد فراموش كرد كه همان گونه كه امواج مغناطيس زمين روى هر آهن پاره بى ارزشى اثر نمى گذارد بلكه روى عقربه هاى ظريف و حسّاسى كه آب مغناطيس خورده اند و يك نوع سنخيّت و شباهت با قطب فرستنده امواج مغناطيسى پيدا كرده اند اثر مى گذارند، همينطور دلهايى كه راهى با امام دارند و شباهتى را در خود ذخيره نموده اند تحت تأثير آن جذبه غير قابل توصيف روحانى قرار مى گيرند.
با در نظر گرفتن آنچه در بالا گفتيم، يكى ديگر از آثار و فلسفه هاى وجودى امام(عليه السلام) در چنين دورانى آشكار مى گردد.
5 ترسيم هدف آفرينش
هيچ عاقلى بى هدف گام بر نمى دارد، و هر حركتى كه در پرتو عقل و علم انجام گيرد در مسير هدفى قرار خواهد داشت.
با اين تفاوت كه هدف در كار انسانها معمولا رفع نيازمندى خويش و برطرف ساختن كمبودهاست، ولى در كار خدا هدف متوجّه ديگران
[ 235 ]
و رفع نيازهاى آنهاست; چرا كه ذات او از هر نظر بى پايان است و عارى از هر گونه كمبود و با اين حال انجام دادن كارى به نفع خود، درباره او مفهوم ندارد.
حالا به اين مثال توجّه كنيد:
در زمينى مستعد و آماده، باغى پر گل و ميوه احداث مى كنيم; در لابه لاى درختان و بوته هاى گل ،علف هرزه هايى مى رويند; هر وقت به آبيارى آن درختان برومند مى پردازيم علف هرزه ها نيز از پرتو آنها سيراب مى شوند.