منابع زيرزمينى پشت سر هم كشف مى شود;
نيروى «اتم» كه مهمترين و عظيمترين منبع انرژى است بالاخره با سرپنجه علم مهار مى گردد;
انسان به رؤياى پرواز به آسمانها تحقق مى بخشد;
با يك فشار آوردن روى يك دكمه خانه اش جاروب، غذا پخته، لباسها و ظرفها شسته، اطاقها در زمستان گرم و در تابستان سرد مى شود; با زدن يك دكمه زمين شكافته، بذر افشانده و سرانجام
[ 36 ]
محصول آن با ماشينهاى مجهّز جمع آورى و پاك و بسته بندى و آماده مصرف مى گردد...;
آنگاه انسان مى نشيند و از اينهمه آسايش و آرامش و راحتى لذّت مى برد!
ولى باور نمى كردند كه انسان صنعتى و ماشينى زندگى مرفّه ترى نخواهد داشت، بلكه پا به پاى پيشرفت تكنولوژى، سروكلّه نابسامانيهاى تازه و غول مشكلات جديد پيدا مى شود; عفريت «جنگهاى جهانى» سايه وحشتناك خود را بر كانونهاى ماشين و صنعت، خواهد افكند; و در مدّت كوتاهى آن را چنان در هم مى كوبد كه هرگز در خواب هم نمى ديد!
تازه مى فهمد زندگى او چقدر خطرناك شده است!
اگر در گذشته سخن از جنگهايى در ميان بود كه در آن چند هزار نفر جان خود را از دست مى دادند، فعلا سخن از جنگى در ميان است كه بهاى آن نابودى تمدّن در كره زمين و بازگشت به عصر حجر است!
كم كم مى فهمد براى حفظ وضع موجود، و پيروزيهاى بزرگ صنعتى و تمدّن; مقرّرات گذشته، هرگز كافى نيستند، و بايد تن به مقرّرات تازه اى بدهد.
كم كم زمانى فرا مى رسد كه «وجود حكومت واحد جهانى» براى پايان دادن به مسابقه كمرشكن تسليحاتى; براى پايان دادن به كشمكشهاى روز افزون قدرتهاى بزرگ; براى كنار زدن دنيا از لب پرتگاه جنگ; به
[ 37 ]
عنوان يك «ضرورت» و «يك واقعيّت اجتناب ناپذير» احساس مى گردد كه بايد سرانجام اين مرزهاى ساختگى و دردسرساز بر چيده شود و همه مردم جهان زير يك پرچم و با يك قانون زندگى كنند!
زمانى فرا مى رسد كه سطح شعور اجتماعى در جهان به مرحله اى مى رسد كه به روشنى مى بينند توزيع ظالمانه ثروت به شكل كنونى كه در يك سوى دنيا و حتّى گاهى در يك طرف شهر، مردمى چنان مرفّه زندگى مى كنند كه سگ و گربه هاى آنها نيز بيمارستان و پزشك و دندانساز و اطاق مجلّل خواب دارند; ولى در طرف ديگر، مردمى از گرسنگى، همچون برگهاى زرد پائيزى روى زمين مى ريزند; عاقبت وحشتناكى در پيش دارد; و بدون يك سيستم توزيع عادلانه ثروت، جهان روى آرامش نخواهد ديد; بلكه غنى و فقير، كشورهاى پيشرفته و عقب مانده هر دو در زحمت خواهند بود.
هنگامى كه اين مسائل بر اثر آشكار شدن عكس العملهاى نامطلوب وضع موجود، و بالا رفتن سطح شعور عمومى، به مرحله يك «ضرورت» رسيد انقلاب و دگرگونى حتمى خواهد بود، همانطور كه در گذشته نيز چنين بوده است.
بنابراين، «الزام اجتماعى» عامل مؤثّر ديگرى است كه با كاربرد نيرومند خود، مردم جهان را خواه ناخواه، به سوى يك زندگى آميخته با صلح و عدالت; پيش مى برد، و پايه هاى يك حكومت جهانى را براساس طرح تازه اى مى چيند.
[ 38 ]
نشانه هايى از خود آگاهى مردم جهان
سخن در اين بود كه آيا قرائن موجود نشان مى دهد كه سرانجام جهان، صلح است و عدالت، يا تباهى و نابودى نسل بشر؟
تا كنون از چهار طريق مدارك روشنى براى احتمال اوّل يافته ايم، ولى ممكن است در برابر اين سخن گفته شود كه اگر چنين است چرا هيچ نشانه اى در وضع كنونى دنيا، طرز زندگى انسان امروز، براى گام برداشتن به سوى چنان مقصدى مشاهده نمى كنيم، بلكه بعكس وضع موجود، بيشتر يأس آور است تا اميد بخش!
* * *
ماهم قبول داريم كه نظر ابتدايى همين موضوع را تأييد مى كند; ولى دقّت بيشتر، نشان مى دهد كه انسان كنونى، نيز با تمام تجاوزها و ستمگريها و ويرانگريها، گامهايى به سوى آن هدف بزرگ برداشته و بر مى دارد، و نشانه هايى از خود آگاهى در فكر و زندگى او به چشم مى خورد.
هرچند اين گام ها، چندان بزرگ نيست، و حتّى بعضى از آنها زياد جدّى به نظر نمى رسد، ولى هر چه هست قدمى است قابل ملاحظه براى آمادگى فكرى محيط.
نمونه اى از اين قرائن ذيلا از نظر شما مى گذرد:
1 تشكيل مجامع جهانى و تنظيم اعلاميّه حقوق بشر
مى دانيم جنگ جهانى اوّل و دوم كه بى شباهت به حالت جنون
[ 39 ]
ادوارى در عالم بشريّت نبود، در برابر اثرات مرگبارش، آثار بيدار كننده اى از خود به يادگار گذاشت.
به دنبال جنگ جهانى اوّل، «جامعه ملل» تشكيل شد; اما چيزى نگذشت كه با غرّش توپهاى جنگ جهانى دوم، بقاياى آن در هم فرو ريخت.
ولى همان تجربه كوتاه مدّت سبب شد كه پس از پايان جنگ جهانى دوم، اساس نسبتاً محكمتر براى يك مركز و مرجع جهانى، به نام «سازمان ملل متّحد» چيده شود، و منشور جالبى به عنوان «اعلاميّه حقوق بشر» تنظيم گردد.
انكار نمى كنيم كه بسيارى از موادّ آن شبيه همان ضرب المثل معروف خودمان درباره «زنگ» و «گربه» است و كسى را نمى توان پيدا كرد كه در شرايط كنونى اين زنگ به گردن آن گربه بياويزد; ولى اين را نيز نمى توان انكار كرد كه اين گام با تمام نقايصش گام مهمّى است كه برداشته شده، و حدّاقل همه مردم جهان به درستى اين طرز فكر ايمان دارند، هرچند در عمل پايشان لنگ است!
خوب ملاحظه كنيد آيا موادّ زير را كه از «اعلاميّه جهانى حقوق بشر» نقل كرده ايم همانها نيست كه در بحثهاى گذشته دنبال آن مى گشتيم؟!
مادّه اول : تمام افراد بشر آزاد به دنيا مى آيند، و از لحاظ حيثيّت و حقوق با هم برادرند ـ همه داراى عقل و وجدان مى باشند; و بايد نسبت به يكديگر با روح برادرى رفتار كنند...
[ 40 ]
مادّه سوم : هر كس حق زندگى و آزادى و امنيّت شخصى دارد...
مادّه پنجم : احدى را نمى توان تحت شكنجه، و يا مورد مجازات و رفتارى موهن و ظالمانه، يا برخلاف شؤون انسانيّت، قرار داد.
مادّه ششم : هر كس حق دارد كه در همه جا، به عنوان يك انسان، در برابر قانون شناخته شود.
مادّه هفتم: همه در برابر قانون مساوى هستند، و حق دارند بدون تبعيض و با رعايت تساوى حقوق، از حمايت قانون برخوردار شوند...
مادّه بيست و ششم: هر كس حق دارد از آموزش و پرورش بهره مند شود،... آموزش و پرورش بايد طورى هدايت شود كه شخصيّت انسانى هر كس را به حدّ اكمل رشد آن برساند و احترام حقوق و آزاديهاى بشر را تقويت كند...
مادّه بيست و نهم: هر كس در مقابل آن جامعه اى «وظيفه» دارد، كه رشد آزاد و كامل شخصيّت او را ميسّر سازد.
و بالاخره آخرين مادّه اين اعلاميّه جهانى راه را براى تمام سوءاستفاده جويان مى بندد:
مادّه سى ام: هيچيك از مقرّرات اعلاميّه حاضر نبايد طورى تفسير شود كه متضمّن حقّى براى دولتى، يا جمعيّتى، يا فردى، باشد كه به موجب آن بتواند هر يك از حقوق و آزاديهاى مندرج در اين اعلاميّه را از بين ببرند، و يا در راه آن فعّاليّتى نمايند.
مجدّداً يادآور مى شويم كه آنقدر خوش باور نيستيم كه اين شعارهاى زيبا و دل انگيز را كه در شرايط نابسامان دنياى كنونى، شبيه «رؤياى شيرين و دلپذيرى» است كه تا مرحله تحقّق خارجى فاصله بسيار دارد، امورى انجام يافته تصوّر كنيم، و يا ضعف و ناتوانى اين
[ 41 ]
مجامع بزرگ جهانى را از حلّ بسيارى از مشكلات ناديده بگيريم.
ولى نبايد همانند افراد منفى باف، وجود آن را كه دليل بر وارد شدن بشريّت در يك مرحله جديد تاريخى است ناديده بنگاريم.
مى دانيم «سازمان ملل متّحد» در واقع حكم يك «سازمان مادر» را دارد، و از آن شعبى منشعب مى گردد كه يكى از آنها «شوراى امنيّت» است.
تفاوت اين «فرزند» با آن «مادر» در آن است كه «آن» قدرت اجرايى ندارد و مصوّباتش يك سلسله توصيه هاى رسمى، به كشورهاى جهان است.
به همين دليل، گاهى افراد بدبين، از اين مجمع جهانى، به عنوان «ميز خطابه» يا «تالار سخنرانى جهانى» يا «پارلمان بى دولت» و مانند آن تعبير مى كنند; ولى هر چه هست اين فايده را دارد كه همه كشورهاى جهان در رأى گيرى بر اساس «مساوات و برابرى» در آن شركت دارند، و مصوّباتش تأثير روانى و معنوى قابل ملاحظه اى در افكار عمومى مردم جهان دارد.
امّا فرزندش «شوراى امنيت» توانايى كافى و قدرت اجرايى دارد! و اگر بخواهد مى تواند مصوّبات خود را پياده كند، ولى متأسّفانه قدرت كافى براى رأى گيرى ندارد; زيرا قدرتهاى پنجگانه (آمريكا و شوروى و چين و فرانسه و انگليس) كه عضو دائمى و ابدى! شورا هستند; هر يك به تنهايى مى تواند با رأى منفى خود همه تصميمها را خنثى كند; و اين حقّ «وتو» كه علامت يادگارى از عهد استعمار بر پيشانى اين مركز
[ 42 ]
مهمّ جهانى است، آن را غالباً در تصميمهاى مهم فلج مى سازد!
بنابراين، يكى قدرت اجرا دارد و تصويب نمى كند، و ديگرى تصويب مى كند و توانايى بر اجرا ندارد!
امّا با تمام اين اشكالات همين «مركز نيم بند» سازمان ملل و دستاوردهايش، همين كانون پر سر و صداى كم اثر، اگر از انصاف نگذريم تا كنون توانسته است كارهايى ـ هر چند كوچك ـ انجام دهد; و قطع نظر از كارش، همين صورت ظاهرش، دليل بر اين است كه طرز فكر جديدى در دنيا در حال تكوين است كه از مراحل «نيمه جدّى» و يا حتّى شبيه به شوخى آغاز شده، و به سوى مراحل جدّى تر در حال حركت است; به دليل اينكه تمام كشورهاى جهان با تمام اختلافهايى كه در مكتب و روش دارند احساس نياز به وجودش مى كنند; و كنار رفتن از آن را بسيار بد مى دانند.
2 گفتگو از خلع سلاح عمومى
گرچه اين موضوع هنوز به طور اساسى از دايره حرف و سخن و كميسيون و كاغذ بازى فراتر نرفته است; و هنوز آنچه بيرون كميسيونهاى خلع سلاح جهانى مى گذرد گواه بر «گسترش مسابقه تسليحاتى» است، ولى استقبال عموم مردم جهان، از اين پيشنهاد نشان مى دهد كه يك نوع خود آگاهى در وجدان جهانى پيدا شده است; و حدّاقل همه دولتهاى بزرگ و كوچك از اين كه قسمت بسيار عظيمى از ثروتهاى خود را صرف آهن پاره هاى ويرانگرى مى كنند كه
[ 43 ]
نيرومندترين مغزهاى دانشمندان را براى توسعه و تكميل به خود مشغول ساخته در حالى كه در «مسائل عمرانى» به اين «سرمايه ها» و «مغزها» فوق العاده نيازمندند; و همه دست و پا مى كنند به نحوى خود را از اين دام بزرگ و خطرناك رهايى بخشند، و روزى فرا رسد كه آن سرمايه هاى عظيم انسانى و اقتصادى به مسائل زير بنايى، و به مراكز نيازها و دردها كشيده شوند.
يكى از مراكز جهانى آمارى در زمينه هزينه اى كه هر يك از دولتهاى بزرگ جهان صرف نگهدارى سربازان خود مى كنند اعلام كرده بود ـ سربازانى كه جوانترين و زنده ترين اعضاى پيكر اجتماعند ـ و به تعبير ديگر، هزينه سنگينى كه صرف از كار انداختن اين نيروى عظيم در هر سال مى كنند.
و ارقام سرسام آورى شبيه ارقام نجومى ارائه داده بود كه نشان مى داد به هر حال در كنار اين برنامه هاى غلط، طرز فكرهاى نوينى در حال تكوين مى باشد; طرز فكرى كه مى گويد اين برنامه قابل ادامه نيست و بايد در آن تجديد نظر كرد.
و اين خود گام ديگرى به سوى آن هدف بزرگ محسوب مى شود.
3 حمله صلح!
در دنياى امروز همه سخن از صلح مى گويند; حتى جنگ طلبان مسلّم! چرا كه تنفّر از جنگ، همگانى گشته; و ويرانيهاى وحشت آور جنگهاى جهانى هنوز فراموش نشده، و هرگز فراموش نخواهد شد!
[ 44 ]
گرچه طرفدارى از صلح ـ هنوز مانند بسيارى از خواست هاى ديگر بشر ـ از حدود آرزو، فراتر نرفته; و همه جا به عنوان يك شعار مورد استفاده قرار مى گيرد، و حتّى آتش افروزان جنگ آن را يدك مى كشند; ولى به هر حال، اين وضع نشان مى دهد يك «تشنگى عمومى» نسبت به «آب حيات صلح» همگان را فرا گرفته، و به راستى توده هاى مردم جهان آن را به عنوان پايه اصلى براى پيشبرد همه برنامه ها مى طلبند.
مخصوصاً با توجّه به اين كه جنگهاى امروز آنقدر پر خرج و ويرانگر است كه ممكن است كشورى تنها با چند روز جنگ علاوه بر تحمّل ميلياردها خسارت مالى و هزاران كشته و مجروح، دهها سال از نظر اقتصادى و عمرانى عقب بيفتد.
هرگز نبايد اين خواست عمومى را دست كم بگيريم; زيرا كه هر تحوّل و انقلابى نخست به صورت يك «آرزو» يك «خواست بدون پشتوانه» يا يك «شعار دلپذير» در اعماق فكرها جوانه مى زند; سپس به صورت يك «ضرورت» و يك «واقعيّت اجتناب ناپذير» در مى آيد و تدريجاً اركان جامعه را دگرگون مى سازد.
آتش بس جنگهاى سابق ويتنام و آمريكا، گويا طبق گفته خبرگزاريها ـ پانصد هزار بار! نقض شد، ولى سرانجام ديديم كه به مرحله جدّى و قطعى رسيد و ضرورتى كه مى بايست تحقّق يابد با پيروزى ويتنام تحقّق يافت.
[ 45 ]
4 طرح حكومت اسلامى
(1)
اين طرح كه اخيراً طرفداران فراوانى پيدا كرده، و در محافل مختلف سخن از آن مى رود، و حتّى بعضى طرح زبان بين المللى «اسپرانتو» را كه اخيراً به طرز مؤثّرى در حال گسترش است به عنوان مقدّمه اى از آن طرح بزرگ مى دانند، گام مؤثّر ديگرى در راه وصول به آن هدف نهايى است.
البتّه بى شك مزاج دنياى كنونى در حال حاضر آماده پذيرش چنين حكومتى نيست; زيرا هنوز در جامعه به اصطلاح پيشرفته اى همچون آمريكا، مسأله نژاد سفيد و سياه، حل نشده، و سياهان از تبعيضات دردناكى در بطن اين جامعه رنج مى برند.
هنوز حكومت نژاد پرست آفريقاى جنوبى مورد تأييد قدرتهاى بزرگ است; و هنوز فاصله سه گروه «عقب افتاده» و «در حال توسعه» و «توسعه يافته» به قوّت خود باقى است بلكه شكافها بيشتر مى شود.
امّا با همه اينها ـ همانطور كه گفتيم ـ گسترش اين افكار و مقبوليّت آن از سوى بسيارى از گروههاى جهان، هر چند در افق دور دستى قرار داشته باشد، خود دليل زنده اى بر نضج گرفتن آمادگيهاى روحى فرهنگى و اجتماعى براى تحقّق يافتن «صلح و عدالت جهانى» محسوب مى شود.
* * *
1ـ بايد توجّه داشت كه نگارش اين كتاب قبل از انقلاب اسلامى ايران بوده است.
[ 46 ]
غير از آنچه در بالا گفتم نشانه هاى ديگرى نيز در گوشه و كنار مجتمعات جهانى، از قبيل «بازارهاى مشترك» و «اتّحاديه هاى بزرگ جهانى» و هرگونه تمايل به زندگى گروهى و گرايش به وحدت، به چشم مى خورد كه مجموعاً نشان مى دهد جهان در راهى طولانى به سوى مقصدى كه گفتيم پيش مى رود; و وصول به چنان هدفى را به ما نويد مى دهد.
[ 47 ]
فطرت و «صلح و عدالت جهانى»
هر مسأله اى از دو راه قابل بحث و بررسى است از طريق «عقل و خِرد» و از طريق «عاطفه و فطرت»
فطرت، همان الهام و درك درونى است كه نياز به دليل ندارد، يعنى بدون استدلال و برهان، انسان آن را پذيرا مى شود و به آن ايمان دارد.
اين گونه الهامات باطنى گاهى امواجش از داوريهاى خرد نيرومندتر، و اصالتش بيشتر است، كه اينها ادراكات ذاتى است و آنها معلومات اكتسابى.
اينگونه الهامات درونى در حيوانات غالباً «غريزه» ناميده مى شود; و غرائز هم دامنه وسيعى در حيوانات دارند و هم نقش مهمّى; بلكه مى توان گفت نقش اصلى در زندگى آنها بر دوش همين غرائز گذارده شده است.
بازتاب غرائز گاهى چنان شگفت انگيز است كه انسان را با تمام وسائل صنعتى پيشرفته و ابزارهاى دقيق الكترونيكى اش، در برابر آن
[ 48 ]
وادار به اظهار عجز مى كند.
مثلا، فراوانند حيوانات و حشراتى كه وضع هوا را پيش بينى مى كنند، گاهى شايد براى يك روز و گاهى براى شش ماه و حتّى در نشريه اى ديدم نوعى از ملخ ها وضع هوا را از يكسال قبل پيش بينى مى كنند، و اين راستى حيرت آور است كه انسان عصر فضا، با تمام ابزارهاى دقيقى كه براى پيش بينى وضع هوا اختراع كرده، و با تهيّه پستهاى هواشناسى در تمام نقاط حسّاس و گردآورى مجموعه اوضاع جوّى محسوس اين نقاط از طريق مخابره، و تشكيل دادن «نقشه هاى هوايى» با تمام اين تلاش ها و كوششهاى پرخرج، باز وضع هوا را براى مدّت 6 ساعت پيش بينى مى كند تازه آن هم با عباراتى چند پهلو!:
كمى تا قسمتى ابرى
گاهى تمام ابرى
احتمالا توأم با رگبارهاى پراكنده
و شايد بارندگى شديد
و احتمالا صاف و آفتابى! ...
ولى آن حشره هواشناس بدون تماس با حشرات ديگر، براى مدّت 6 ماه، يعنى از وسط تابستان چگونگى زمستان را پيش بينى مى كند و خود را براى آن آماده مى سازد.
شايد اين كه انسان معلومات فطرى اش محدودتر از بسيارى از جانداران ديگر است به اين خاطر است كه سهم عظيم او از نيروى عقل، كمبودهاى او را در همه زمينه ها جبران مى كند; ولى به هر حال، انسان
[ 49 ]
نيز در نيازهاى ضرورى و مسائل اصولى زندگى، از الهام فطرى بهره مند است و اين چراغ مى تواند ما را در مسيرى كه در پيش داريم رهنمون گردد.
* * *
آيا در مسأله مورد بحث يعنى پايان گرفتن جهان با جنگ و خونريزى و ظلم و بيدادگرى، يا حكومت صلح و عدالت و امنيت، الهامهاى فطرى مى تواند به ما كمكى كند يا نه؟
* * *
پاسخ اين سؤال مثبت است; زيرا دو نشانه قابل ملاحظه وجود دارد كه مى تواند ما را به حقيقت رهنمون گردد:
1 عشق به صلح و عدالت
عشق به صلح و عدالت در درون جان هر كسى هست; همه از صلح و عدل لذّت مى برند; و با تمام وجود خود خواهان جهانى مملو از اين دو هستند.
با تمام اختلافهايى كه در ميان ملّتها و امّتها در طرز تفكّر، آداب و رسوم، عشقها و علاقه ها، خواستها و مكتبها، وجود دارد; همه بدون استثنا سخت به اين دو علاقه مندند، و گمان مى كنم دليلى بيش از اين براى فطرى بودن آنها لزوم ندارد; چه اينكه همه جا عموميّت خواسته ها دليل بر فطرى بودن آنهاست.
آيا اين يك عطش كاذب است؟
[ 50 ]
يا نياز واقعى كه در زمينه آن، الهام درونى به كمك خرد شتافته; تا تأكيد بيشترى روى ضرورت آن كند؟ (دقّت كنيد)
آيا هميشه تشنگى ما دليل بر اين نيست كه آبى در طبيعت وجود دارد و اگر آب وجود خارجى نداشته باشد آيا ممكن است عطش و عشق و علاقه به آن در درون وجود ما باشد؟
ما مى خروشيم، فرياد مى زنيم، فغان مى كنيم و عدالت و صلح مى طلبيم; و اين نشانه آن است كه سرانجام اين خواسته، تحقّق مى پذيرد و در جهان پياده مى شود.
اصولا فطرت كاذب مفهومى ندارد; زيرا مى دانيم آفرينش و جهان طبيعت يك واحد به هم پيوسته است، و هرگز مركّب از يك سلسله موجودات از هم گسسته، و از هم جدا نيست.
همه در حكم يك درخت تناور عظيم است كه شاخه هاى گسترده اش پهنه هستى را فرا گرفته، ممكن است ميان دو شاخه اش و حتّى ميان دانه هاى يك خوشه اش ميليونها سال نورى فاصله باشد امّا اين فاصله عظيم دليل بر از هم گستگى آنها نيست، بلكه از ويژگيهاى عظمت و وسعت آن مى باشد.
در اين واحد عظيم، هر جزء نشانه كل است، و هر قسمت با قسمتهاى ديگر مربوط; و عكس العملهاى آنها به يكديگر پيوسته است; هر يك قرينه وجود ديگرى، و همه از يك ريشه آب مى خورد.
روى اين جهت «هر عشق اصيل و فطرى حاكى از وجود معشوقى در خارج و جذبه و كشش آن است.»
[ 51 ]
«عشقى» كه معشوقش تنها در عالم رؤياها وجود دارد يك «عشق قلاّبى» است; و در جهان طبيعت هيچ چيز قلابى وجود ندارد; تنها انحراف از مسير آفرينش است كه يك موجود قلاّبى را جانشين يك واقعيت اصيل مى كند. (دقّت كنيد)
به هر حال، فطرت و نهاد آدمى بوضوح صدا مى زند كه سرانجام، صلح و عدالت، جهان را فرا خواهد گرفت; و بساط ستم برچيده مى شود; چرا كه اين خواست عمومى انسانها است.
2 انتظار عمومى براى يك مصلح بزرگ
تقريباً همه كسانى كه در اين زمينه مطالعه دارند متّفقند كه تمام اقوام جهان در انتظار يك رهبر بزرگ انقلابى به سر مى برند كه هر كدام او را به نامى مى نامند، ولى همگى در اوصاف كلّى و اصول برنامه هاى انقلابى او اتّفاق دارند.
بنابراين، برخلاف آنچه شايد بعضى مى پندارند، مسأله ايمان به ظهور يك نجاتبخش بزرگ، براى مرهم نهادن بر زخمهاى جانكاه بشريّت، تنها در ميان مسلمانان، و حتّى منحصر به مذاهب شرقى نيست، بلكه «اسناد و مدارك» موجود نشان مى هد كه اين يك اعتقاد عمومى و قديمى، در ميان همه اقوام و مذاهب شرق و غرب است، اگر چه در پاره اى از مذاهب همچون اسلام تأكيد بيشترى روى آن شده است.
و اين خود دليل و گواه ديگرى بر فطرى بودن اين موضوع است.
در اينجا به قسمتى «كاملا فشرده» از باز تاب اين عقيده در ميان اقوام
[ 52 ]
و ملل مختلف، براى دو منظور اشاره مى كنيم:
نخست توجّه به عمومى بودن مسأله است; و ديگر توجّه به اصول مشتركى است كه درباره برنامه آن مصلح بزرگ در ميان همه آنها وجود دارد.
[ 53 ]
مصلح بزرگ در ميان اقوام ديگر
تجلّى اين برنامه در كتب زرتشتيان
1ـ در كتاب معروف «زند» پس از ذكر مبارزه هميشگى «ايزدان» و «اهريمنان» مى خوانيم:
... آنگاه پيروزى بزرگ از طرف ايزدان مى شود; و اهريمنان رامنقرض مى سازند...
پس از پيروزى ايزدان، و برانداختن تبار اهريمنان، عالم كيهان به سعادت اصلى خود رسيده، بنى آدم بر تخت نيكبختى خواهند نشست!
2ـ «جاماسب» در كتاب «جاماسب نامه» از زردشت نقل مى كند كه مى گويد:
مردى بيرون آيد از زمين تازيان... مردى بزرگ سر، و بزرگ تن، و بزرگ ساق، و بر آئين جدّ خويش و با سپاه بسيار، و روى به ايران نهد، وآبادانى كند و زمين را پرداد كند.
[ 54 ]
جلوه گاه اين عقيده در كتب هنديان و برهمائيان
1ـ در كتاب «وشن جوك» از كتب هندوها چنين آمده است:
سرانجام دنيا به كسى بر گردد كه خدا را دوست دارد و از بندگان خاصّ او باشد. و نام او «فرخنده و خجسته» باشد!
2ـ در كتاب ديگرى به نام «ديده» آمده است:
پس از خرابى دنيا پادشاهى در آخر زمان پيدا شود كه پيشواى خلائق باشد; و نام او «منصور» باشد، و تمام عالم را بگيرد; و به آئين خود آورد.
3ـ در كتاب «دداتك» از كتب مقدّسه برهمائيان آمده است:
... دست حق در آيد و جانشين آخر «ممتاطا» ظهور كند و مشرق و مغرب عالم را بگيرد همه جا; و خلايق را هدايت كند.
4ـ در «پاتيكل» از كتب هندوان آمده است:
چون مدّت روز تمام شد، و دنياى كهنه نو شود; و زنده گردد و صاحب ملك تازه پيدا شود; از فرزندان دو پيشواى جهان يكى ناموس آخر زمان و ديگرى و حتّى بزرگ وى كه «پشن» نام دارد و نام صاحب آن ملك تازه «راهنما» باشد; بحق پادشاه شود، و خليفه رام باشد و حكم براند و او را معجزه بسيار باشد.
5ـ در كتاب «باسك» از كتب هندوها آمده است:
دور دنيا تمام شود به پادشاه عادلى در آخر زمان كه پيشواى فرشتگان و پريان و آدميان باشد; و راستى حق با او باشد، و آنچه در دريا و زمينها و كوهها پنهان باشد، همه را به دست آورد، و از آسمان و زمين آنچه باشد خبرمى دهد، و از او بزرگتر كسى به دنيا نيايد!
[ 55 ]
پرتوى در كتب عهد قديم (تورات و ملحقّات آن)
1ـ در كتاب «مزامير داوود» مزمور 37 چنين مى خوانيم:
... زيرا كه شريران منقطع خواهند شد، و امّا متوكّلان به خداوند وارث زمين خواهند شد، هان، بعد از اندك مدتى شرير نخواهد بود، در مكانش تأمّل خواهى كرد و نخواهد بود; امّا حكيمان (صالحان) وارث زمين خواهند شد!
2ـ و نيز در همان مزمور 37 (از مزامير داوود) جمله 22 مى خوانيم:
زيرا «متبركان خداوند» وارث زمين خواهند شد، امّا ملعونان وى منقطع خواهند شد.
3ـ و نيز در جمله 29 در همان مزمور آمده است:
صديقان وارث زمين شده ابداً در آن ساكن خواهند شد.
4ـ در كتاب «حبقوق» نبى، فصل 7، مى خوانيم:
... و اگرچه تأخير نمايد; برايش منتظر باش!
زيرا كه البتّه خواهد آمد و درنگ خواهد نمود;
بلكه جميع امّتها را نزد خويش جمع مى كند;
و تمامى را براى خويشتن فراهم مى كند.
5ـ در كتاب «اشعياى نبى»، فصل 11، در بحثى كه سراسر تشبيه است مى خوانيم:
و نهالى از تنه يسى(1) بر آمده شاخه اى از شاخه هايش قد خواهد كشيد...
1ـ «يسى» به منى «قوى» نام پدر داوود است (نقل از قاموس مقدس).
[ 56 ]
ذليلان را به عدالت حكم; و براى مسكينان زمين به راستى تنبيه (و مايه بيدارى) خواهد بود...
كمربند كمرش عدالت،
و وفا نطاق ميانش خواهد بود;
و گرگ با بره سكونت داشته،...
و طفل كوچك راعى (شبان) ايشان خواهد بود...
و در تمامى كوه مقدّس من هيچ ضرر و فساد نخواهند كرد
زيرا كه زمين از دانش خداوند، مثل آبهايى كه دريا را فرو مى گيرند، پر خواهد شد.
نشانه هايى در كتب عهد جديد (اناجيل وملحقّات آن)
1ـ در انجيل «متى»، فصل 24، مى خوانيم:
چون كه برق از مشرق بيرون مى آيد و تا به مغرب ظاهر مى گردد، آمدن فرزند انسان نيز چنين خواهد بود...
خواهند ديد فرزند انسان را برابرهاى آسمان كه مى آيد با قدرت و جلال عظيم!
و فرشته هاى خود را (ياران خود را) خواهد فرستاد با صور بلند آواز.
و آنان برگزيدگانشان را جمع خواهند نمود.
2ـ و در انجيل «لوقا»، فصل دوازدهم، آمده است:
كمرهاى خود را بسته و چراغهاى خود را افروخته داريد، و شما مانند كسانى باشيد كه انتظار آقاى خود مى كشند، تا هر وقت بيايد و در را بكوبد بيدرنگ براى او باز كنيد!
[ 57 ]
اين عقيده در ميان چينيان و مصريان و مانند آنها
1ـ در كتاب «علائم ظهور» (گردآورى يكى از دوستان صادق هدايت) در صفحه 47، مى خوانيم:
قسمت اعظم ترجمه متن هاى پهلوى «صادق» درباره ظهور و علائم ظهور است و اگر رويهمرفته نيز به همه متون پهلوى صادق توجّه كنيم بايد بگوييم تماماً جنبه مذهبى دارد.
... موضوع ظهور و علائم ظهور موضوعى است كه در همه مذاهب بزرگ جهان واجد اهمّيّت خاصّى است... به قول «صادق»: صرف نظر از عقيده و ايمان كه پايه اين آرزو را تشكيل مى دهد، هر فرد علاقه مند به سرنوشت بشريّت و طالب تكامل معنوى آن وقتى كه از همه نااميد مى شود و مى بيند كه با وجود اينهمه ترقّيات فكرى و علمى شگفت انگيز باز متأسّفانه بشريّت غافل و بيخبر، روز به روز، خود را به سوى فساد و تباهى مى كشاند، و بيشتر از خداوند بزرگ دورى مى جويد، و بيشتر از اوامر او سرپيچى مى كند، بنا به فطرت ذاتى خود متوجّه درگاه خداوند بزرگ مى شود و از او براى رفع ظلم و فساد يارى مى جويد!
از اين رو در همه قرون و اعصار آرزوى يك مصلح بزرگ جهانى در دلهاى خدا پرستان وجود داشته است و اين آرزو نه تنها در ميان پيروان مذاهب بزرگ، مانند زردشتى و يهودى و مسيحى و مسلمان سابقه دارد; بلكه آثار آن را در كتابهاى قديم چينيان، و در عقايد هنديان; و در بين اهالى اسكانديناوى و حتّى در ميان مصريان قديم; و بوميان و حتّى مكزيك; و نظاير آنها نيز مى توان يافت.
* * *
[ 58 ]
لازم به يادآورى است كه كتاب «زند، و هومن يسن» و چند كتاب ديگر زردشتى و از جمله دو باب آخر جاماسب نامه مشتمل بر پيشگويى زردشت از زبان جاماسب حكيم به «گشتاسب» پادشاه وقت كه به آئين زردشت گرويد راجع به موعود آخر زمان، توسّط صادق هدايت از متن پهلوى به فارسى برگردانده شده، و به وسيله حسن قائميان دوست و هم قلم هدايت به نام «علائم ظهور» منتشر گرديده است.
شعاع اين فكر در ميان غربيها
1ـ عقيده به ظهور يك رهايى بخش بزرگ و برچيده شدن بساط ظلم و ستم از ميان انسانها، و حكومت حق و عدالت منحصر به شرقيها و مذاهب شرقى نيست; بلكه يك اعتقاد عمومى و جهانى است كه چهره هاى مختلف آن در عقايد اقوام گوناگون ديده مى شود، و همه روشنگر اين حقيقت است كه اين اعتقاد كهن ريشه اى در فطرت و نهاد انسانى; و در دعوت همه پيامبران، داشته است.
در كتاب «ديباچه اى بر رهبرى» ضمن بيان وجود انتظار ظهور يك منجى بزرگ در ميان اقوام مختلف غربى، و بهره بردارى پاره اى از افراد از يك چنين انتظار عمومى، نام پنج نفر از مدّعيان را كه از انگلستان برخاستند به عنوان: «جيمز نايلور» و «يوحنا سوثكات» و «ريچارد برادرز» و «جان نيكولز تام» و «هنرى جيمز پرينس» را ذكر مى كند، و از «برنارد باربر» جامعه شناس آمريكايى در رساله «نهضت منجى گرى»
[ 59 ]
وجود چنين اعتقادى را، حتّى در ميان سرخ پوستان آمريكايى نقل كرده مى گويد:
در ميان قبائل سرخ پوست آمريكائى... اين عقيده شايع است كه روزى گرد سرخ پوستان ظهور خواهد كرد و آنها را به بهشت زمين رهنمون خواهد شد...
تنها تا پيش از سال 1890 بالغ بر بيست نوع از اين نهضت ها در تاريخ آمريكا ضبط شده است.
در بحثى كه از كتاب «علائم الظّهور» سابقاً آورديم تصريح شده بود كه: آثار اين عقيده را در ميان اهالى اسكانديناوى و بوميان مكزيك و نظاير آنها نيز مى توان يافت.(1)
از مجموع آنچه گفتيم ـ و مطالب و شواهد فراوان ديگرى كه به خاطر رعايت اختصار ناگفته ماند ـ نتيجه مى گيريم كه اين انتظار جنبه منطقه اى ندارد; انتظارى است همه گير و گسترده و در سطح جهانى، و سرانجام شاهدى است بر فطرى بودن اين اعتقاد.