بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حکومت جهانی مهدی, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST - فهرست مطالب
     h01 -
     h02 -
     h03 -
     h04 -
     h05 -
     h06 -
     h07 -
     h08 -
     h09 -
     h10 -
     h11 -
     h12 -
     h13 -
 

 

 
 

 

 

   در بحثهاى آينده خواهيم ديد كه اين عقيده تحت عنوان ظهور «مهدى» در عقايد اسلامى وسعت فوق العاده اى دارد و به عنوان يك عقيده زير بنايى شناخته شده است.

   و نيز خواهيم ديد كه ايمان و توجّه به اين واقعيّت فطرى كه عقل و خرد نيز پشتيبان آن است چگونه ابرهاى تيره و تار يأس و بدبينى را از


1ـ در اين بخش از كتابهاى: «علائم الظّهور»; «شكوفه هاى اميد» و «ديباچه اى بر رهبرى» استفاده شده است.

[ 60 ]

آسمان روح انسان دور ساخته، و او را براى آينده روشنى بسيج و آماده مى كند.

   نيروها را آماده تر،

   افكار را بيدارتر،

   آمادگيها را فزونتر،

   انقلابها را سريعتر،

   عشقها را آتشينتر;

   و راه را براى رسيدن به يك جامعه انسانى به معنى واقعى كلمه هموارتر مى سازد;

   جامعه اى كه بيدادگريها همچون آتش آن را نسوزاند، تبعيضها همچون موريانه آن را از درون نپوساند; و بيعدالتيها آن را به كام نابودى نكشاند.

 

[ 61 ]

 

 

 

 

 

 

 

انقلاب جهانى

 

[ 62 ]

 

[ 63 ]

انقلاب جهانى    

 

 

 

 

 

 

انقلاب يا اصلاحات تدريجى

 

   تا كنون بحث در اين بود كه انسان به حكم نداى خرد، و الهام فطرت، به آينده اى روشن مى نگرد، آينده اى كه با امروز فرق بسيار خواهد داشت، و از اينهمه تيره روزيها در آن اثرى نخواهد بود.

   ولى اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه پيدايش چنان دگرگونى از طريق اصلاحات تدريجى بايد انجام گيرد; يا از طرق انقلابى و بنيادى؟

   اصولا ـ و بطور كلّى ـ در مورد اينكه اصلاحات اجتماعى بايد از چه راه انجام پذيرد عقيده واحدى در ميان دانشمندان نيست; جمعى طرفدار اصلاحات تدريجى هستند كه به آنها «رفورميست» گفته مى شود.

   و در برابر آنها «انقلابيون» قرار دارند كه هيچ دگرگونى اساسى را در وضع جوامع انسانى بدون انقلاب ممكن نمى دانند.

   آنها معتقدند همانطور كه در طبيعت نيز تحوّلها، شكل جهش و انقلاب دارد، و تغييرات تدريجى «كمّى» به جايى مى رسد كه شكل «كيفى» به خود مى گيرد، و با يك جهش و انقلاب، جاى خود را به ضدّ خود مى دهد.

[ 64 ]

   طرفداران اين اصل در همه دگرگونيهاى اجتماعى، شاخ و برگهاى زيادى براى چگونگى انقلاب و تحوّل اجتماعات درست كرده اند كه نه همه آنها مستدل است، و نه منطبق بر روند مسائل تاريخى و شواهد عينى، ولى نمى توان انكار كرد كه اين اصل در موارد بسيارى قابل قبول است.

توضيح اينكه:

   آنچه به واقعيّت نزديكتر به نظر مى رسد اين است كه درجه فساد اجتماعات با هم متفاوت است، آنجا كه فساد به صورت همه گير، و همه جانبه در نيامده، اصلاحات تدريجى مى تواند اساس برنامه هاى اصلاحى را تشكيل دهد.

   امّا آنجا كه فساد همه جا را گرفت و يا در بيشتر سازمانهاى اجتماعى نفوذ كرد جز با يك انقلاب بنيادى و جهش، نمى توان بر نابسامانيها چيره گشت.

   و اين درست به آن مى ماند كه يك بناى با عظمت را با تعميرات تدريجى مرمّت مى كنند و شكوه نخستين را به آن باز مى گردانند; امّا هنگامى كه شالوده ها از درون رو به ويرانى گذارد; و پايه هاى اصلى در حال پوسيدن و فرو ريختن بود; آن را بكلّى در هم مى كوبند و بر ويرانه آن بنايى تازه بر پا مى كنند.

   شواهد زيادى بر درستى اين عقيده در دست داريم:

   1ـ اصلاحات تدريجى هميشه بر همان شالوده هاى قديمى گذارده مى شود و تأثير آنها وابسته به آن است كه شالوده هاى سالم باشد، و به

[ 65 ]

تعبير ديگر، در «رفورمها» الگوها و ضوابط همان الگوها و ضوابط پيشين هستند و اين در آنجا به درد مى خورد كه الگوها سالم مانده باشند، در غير اين صورت به «نقش ايوان» پرداختن ثمرى ندارد چه اينكه «خانه از پاى بست ويران است». در اينجا بايد به سراغ الگوهاى جديد رفت و مسائل زير بنايى را در مسير دگرگونى مورد بررسى مجدّد قرار داد.

   2ـ اصلاحات تدريجى غالباً از طرق مسالمت آميز مايه مى گيرد و تكيه خود را در بسيارى از موارد تنها روى «منطق» قرار مى دهد، و اين در حالى اثر دارد كه آمادگى فكرى و زمينه اى در اجتماع باشد ولى آنجا كه اين زمينه ها وجود ندارد، بايد از منطق انقلاب كه منطق «قدرت» است استفاده كرد; اگرچه در «تحوّلهاى انقلابى» نيز منطق نقش مؤثّرى دارد، ولى ضربه نهايى را «قدرت هاى انقلابى» وارد مى كنند.

   استفاده كردن از روشهاى غير انقلابى در جوامعى كه فساد در عمق آنها نفوذ كرده، سبب مى شود كه عناصر اصلى فساد از موقعيّت استفاده كرده، خود را در برابر «اصلاح طلبان» مجهّز سازند، و در برابر سلاحهاى آنها به «وسائل خنثى كننده» و «بازدارنده» مجهّز گردند; درست همانند ميكربهاى نيرومندى كه در برابر استعمال تدريجى «دارو» مصونيّت پيداكرده و به كار خود ادامه مى دهند; و جز در يك حمله برق آسا با داروهاى قوى از ميان نخواهد رفت!

   3ـ در جامعه هايى كه فساد به ريشه نفوذ كرده، عناصر قدرتمند ضدّ اصلاح، تمام مراكز حسّاس اجتماع را در دست دارند و به آسانى

[ 66 ]

مى توانند هر طرح اصلاح تدريجى را عقيم كنند; مگر آن كه غافلگير شوند و پيش از آن كه «تشكّل» و «تجهيز بيشتر» يابند; با يك «حمله انقلابى» از هم متلاشى گردند!

   4ـ نيروهاى عظيم اصلاحى و انقلابى را معمولا نمى توان براى مدّت زيادى داغ و پرهيجان و آماده و يكصدا نگاهداشت; و اگر بموقع از آن ها استفاده نشود ممكن است با گذشت زمان «كارائى و برندگى» خود را از دست دهند، و عناصر «ضدّ انقلابى» تدريجاً در صفوف و افكار آنها نفوذ كنند; لذا بهنگام نياز به اصلاحات گسترده و وسيع، بايد از وجود آنان حدّاكثر استفاده را، «سريع و برق آسا» نمود; و پيش از آن كه به خاموشى گرايند، و نيروهاى ارتجاعى از حدّت و هيجان آنها بكاهند، مورد بهره بردارى قرار گيرند.

   5ـ تاريخ نيز نشان مى دهد كه اين دسته از اجتماعات، از طريق اصلاحات تدريجى سازمان نيافته اند بلكه اصلاح آنها از طريق جهش و انقلاب بوده است.

   پيامبران بزرگ، و مردان اصلاح طلب جهان، به هنگام مواجهه با چنين جوامع، همواره روش انقلابى را در پيش گرفتند; و در ميدان جهاد و مبارزه تا آخرين حدّ قدرت گام نهادند.

   نوح; ابراهيم; موسى; عيسى ـ و مخصوصاً پيامبر اسلام ـ كه سلام خدا بر همه باد، همگى مردان بزرگ انقلابى بودند.

   مردان و زنان بزرگ ديگرى كه چهره تاريخ را عوض كردند و نقطه عطفى در مسير زندگى انسانها، يا اجتماع خود محسوب مى شوند; همه

[ 67 ]

انقلابى بودند، و اين خود دليل زنده اى است كه اصلاح اينگونه جوامع جز از طريق انقلاب امكان پذير نيست.

* * *

   امّا در مورد اصلاح عمومى وضع جهان و برچيده شدن نظام كنونى كه بر اساس هدر دادن نيروهاى فعّال و تبعيض و ظلم و ستم بنا شده; و جانشين شدن يك «نظام عادلانه» خالى از اين نابسامانيها، وضع روشنتر است; زيرا اين انقلابى ترين كارى است كه بايد در جهان صورت گيرد، و از هر انقلاب ديگرى وسيعتر و گسترده تر است.

   با اين حال، چگونه ممكن است از طريق اصلاحات تدريجى اين دگرگونى دامنه دار و بنيادى صورت پذيرد؟!

   اينجاست كه بايد صريحاً گفت:

   اگر بنا هست جهان كنونى پر از بيدادگرى و ظلم و فساد، از لبه پرتگاه فنا و نيستى كنار رود، بايد انقلابى وسيع در آن صورت گيرد.

   انقلاب در همه زمينه ها:

   در زمينه فكرى و فرهنگ و اخلاق; در زمينه اقتصاد و سياست; و در زمينه قوانين و برنامه ها; و يا سقوط در ميان شعله هاى سوزان يك جنگ عالمگير!

 

انقلاب مادّى يا معنوى؟

 

   بحث ديگرى كه مى تواند مكمّل بحث گذشته باشد اين است كه با توجّه به دلايل متعدّدى كه نشان مى دهد سرانجام، زندگى بشر به

[ 68 ]

روشنى مى گرايد، و ابرهاى تيره و تار ناامنى و بيعدالتى از آسمان تمدّن انسانها دامن بر مى چيند; اين سؤال پيش مى آيد كه آيا انقلاب وسيعى كه بايد اين برنامه را پياده كند از طريق تكامل قوانين مادّى صورت خواهد گرفت و يا حتماً بايد با استمداد از سرمايه هاى معنوى اين هدف تحقّق يابد؟

   و به تعبير ديگر، آيا ادامه وضع «زندگى يك بعدى كنونى» و تكامل آن، توانايى اجراى چنان برنامه اى را دارد، يا دگرگونى بايد از همين جا آغاز گردد، و تكامل يك بعدى جاى خود را به تكامل چند بعدى، و همه جانبه بدهد:

   ارزشهاى انسانى زنده بشود.

   مسائل اخلاقى بطور وسيع به كار گرفته شود.

   ايمان و عواطف احيا گردد.

   و با استفاده از اين سرمايه ها، زندگى طغيانگر ماشينى و مادّى مهار شود؟

   دقّت در ريشه هاى اصلى بدبختى ها، و نابسامانيهاى كنونى، نشان مى دهد كه تكامل اين وضع در واقع تكامل بدبختيها است! و ادامه اين راه ادامه بحرانها خواهد بود.

   زيرا:

   عادلانه ترين طرز حكومت در دنياى امروز حكومت دموكراسى و حكومت مردم بر مردم است، كه در غالب نقاط جهان نيز تنها نامى از آن به گوش مى خورد; فرض كنيد اين نوع حكومت به مفهوم واقعى در سراسر جهان پياده شود تازه آغاز مشكلات بزرگ است.

[ 69 ]

   توضيح اينكه:

   در يك بررسى اجمالى مى بينيم چهار نوع حكومت در دنيا بيشتر نداريم:

 

 

1    حكومت استبدادى (در چهره اصلى اش) ـ منظور حكومت استبداد فردى است كه حال و وضعش در گذشته و حال روشن است، و در يك جمله كوتاه مى توان گفت: هر نوع بردگى و بدبختى و سيه روزى و عقب ماندگى دامنگير نوع بشر شده، از اين نوع حكومت مرگ آفرين سرچشمه گرفته است.

 

 

2    حكومت استبدادى (در لباس دموكراسى) ـ يعنى همان حكومت خود كامه فردى خونخوار و جبّارى كه لباس دموكراسى را در بر مى كند، و عنوان آن را يدك مى كشد، و با راه انداختن «حزب و مجلس ساختگى» اداى دموكراسى را در مى آورد. همان حزب و مجلسى كه ليست مقامات و نمايندگان و رهبرانش قبل از تشكيل نوشته و آماده شده و بازيگرانش به ترتيب در پشت صحنه لباس در تن كرده و آماده كار مى شوند و به نوبت نقش خود را با ظاهر شدن در صحنه ايفا مى كنند.

   در پشت صحنه با هم بر سر يك سفره مى خورند و مى نوشند و مى خندند و مسخره مى كنند امّا روى صحنه كه آمدند يكى موافق و ديگرى مخالف، يكى در جناح پيشرو و ديگرى در جناح سازنده، يكى

[ 70 ]

هماهنگ كننده اين جناح و ديگرى هماهنگ كننده آن جناح، جنگهاى زرگرى مضحكى براى فريب عوام ـ كه ديگر فريب اين بازيها را نمى خورند ـ راه مى اندازند; حتّى گاه براى تكميل اين صحنه با مشتهاى گره شده و قيافه درهم كشيده به يكديگر حمله مى كنند!

   اين نوع حكومت در تاريخ گذشته وجود نداشت; چرا كه مردمش و حتّى ديكتاتورهايش رك و راست بودند، و يا شايد عقلشان نمى رسيد كه مى توان استبداد را در قالب دموكراسى ارائه داد.

   اين نوع حكومت پديده عصر ما است، عصر نفاقها، دو روئيها و عصر تغيير چهره ها! و ميوه تلخى است كه مغزش به گذشته تعلّق دارد و پوشش اش به امروز، و تنها هدفش آن است كه تاريخ رهايى ملّتها و آزاديشان را چند روزى به عقب بيندازد و غير از آن كارى از آن ساخته نيست.

 

 

3    حكومت استبدادى گروهى (ديكتاتورى پرولتاريا) ـ اين نوع حكومت در گذشته با اين محتوا وجود نداشت، و فرآورده عصر گسترش ماشينيزم و مخصوص كشورهاى كمونيستى است كه طبقه «پرولتاريا» (كارگر جديد) زمام امور را به دست مى گيرد و خواسته هاى خود را در تمام زمينه ها زير لواى ماركسيسم تحقّق مى بخشد.

   گرچه خود ماركسيستها هستند كه عنوان ديكتاتورى پرولتاريا را به عنوان شعار حكومتشان انتخاب كرده اند، ولى قطع نظر از مفاهيمى كه

[ 71 ]

زير اين عنوان نهفته شده بايد ديد، آيا اين طبقه پرولتاريا است كه بر چنين جوامعى حكومت مى كند يا اعضاى كميته مركزى حزب و دبير كلّ آن; آنهم حزبى كه نه فراگير است و نه انتخاب آزادى در آن صورت مى گيرد و نه رنگ و بويى از دموكراسى دارد، و خود كامگى و استبداد سران گردانندگان حكومت، و توسّل به خشونت و سلب آزادى انسانها در آن چيزى نيست كه بر كسى پنهان باشد.

   آيا به هنگام تنظيم تاريخ و تهيّه ليست حكّام و زمامداران، آقاى استالين و خروشچف و مائو را جز در رديف سرسخت ترين مستبدّان تاريخ كه دوران حكومتشان يادآور رنجهاى جانكاه بشريّت است مى توان جاى داد!

   درست است كه زمامداران در اين گونه جوامع گامهاى مؤثّرى در راه تعديل ثروت بر مى دارند و نيز درست است كه به دوران ثروتمندان افسانه اى پايان مى دهند، ولى آيا مى توان از اين حقيقت روشن، چشم پوشيد كه آنها ميلياردها ثروتهاى كشور خود را در راه تحكيم پايه هاى قدرتشان صرف مى كنند; و به طور فعّال ما يشاء هرچه خواستند انجام مى دهند; و حقّ اظهار نظر و نقد و بررسى و اعتصاب و هر گونه توضيح خواهى را از مردم محيط خود مى گيرند.

 

 

4    حكومت دموكراسى (در چهره اصيلش) ـ اين نوع حكومت كه عاليترين و كاملترين نوع حكومت در دنياى امروزش مى دانند، و حتّى

[ 72 ]

ادّعا و اداى آن مايه مباهات بسيارى از زمامداران است، تا چه رسد به وجود عينى و خارجى اش; از نظر مفهوم در يك جمله خلاصه مى شود و آن اينكه:

   در اين سيستم حكومت، تمام مردم از هر گروه و قشرى ظاهراً با آزادى كامل مى توانند به پاى صندوقهاى رأى رفته و نمايندگان واقعى خود را انتخاب كنند، و سرنوشت خويش را براى چند سال ـ تحت ضوابط خاصّى ـ به دست آنها بسپارند.

   آنها نيز با تبادل نظر و مشورت ظاهراً آزادانه قوانين و مقرّراتى را كه به عقلشان حافظ منافع آن مردم است وضع و مقرّر مى كنند.

   حال گاهى رئيس هيئت اجرايى وسيله اين نمايندگان انتخاب مى شود و گاهى مستقيماً بوسيله مردم كه «نخست وزير» يا «رئيس جمهورش» مى نامند.

 

عيوب حكومت دموكراسى

 

   امّا با تمام امتيازاتى كه در اين طرز حكومت به چشم مى خورد، هنگامى كه به عمق و محصول نهايى اش مى انديشيم مى بينيم بر خلاف ظاهر زيبايش; چهره وحشتناكى دارد; زيرا:

   استثمار گروهى ـ نخستين محصول اين نوع حكومت يعنى حكومت «اكثريّت ها» ـ با توجّه به اين كه اقلّيّتها هميشه نفرات محدود و ناچيزى نيستند كه بتوان در محاسبات گروهى آنها را ناديده گرفت ـ

[ 73 ]

اين است كه استثمار دستجمعى را مجاز مى شمرد و به پنجاه و يك درصد جمعيّت مردم جهان اجازه مى دهد افكار و مقاصد خود را بر چهل و نه درصد جمعيّت تحميل كنند; و براى حفظ منافع اكثريّت، منافع گروه قابل ملاحظه اى كه تنها دو درصد، و يا حتّى گاهى يك درصد، با آنها تفاوت دارند، ناديده بگيرند.

   و اين ضربه اى است بزرگ بر عدالت و آزادى در جهان انسانيّت كه تحت عنوان مترقى ترين نوع حكومت انجام مى گيرد.

   اقلّيّتها در چهره اكثريّت ـ بدتر از آن اين كه در اين نوع حكومت غالباً «اقليّتها» در چهره «اكثريّت» ظاهر مى شوند، و عقائد خود را بر آنها تحميل مى كنند; به اين ترتيب كه صاحبان «زر» و «زور» با در دست داشتن وسائل ارتباط جمعى، و با تغذيه اهداف و مقاصد و برنامه ها و اشخاص مورد نظر خويش، به طور مستقيم و غير مستقيم، به مطبوعات تجارتى، راديوها و تلويزيونهاى بازارى، چنان اكثريّت را شستشوى مغزى مى دهند و افكار محيط را در مسير خواسته هاى خود منحرف مى سازند كه عملا حكومتى روى كار مى آيد كه تنها در مسير منافع اين اقلّيّت متكاثر (افزون طلبان قدرت و پول) گام بر مى دارد.

   به همين دليل، جاى تعجّب نيست كه در كشورهايى كه با اين سيستم اداره مى شود، حكومت ها «معمولا» نماينده و حافظ منافع بورژواها و سرمايه داران بزرگند (هر چند ظاهراً انتخابات آزاد با مشاركت عموم مردم و مداخله كتبى در صندوق هاى رأى صورت مى گيرد).

[ 74 ]

   البتّه اگر اكثريّت بتواند نخست اين گروه را از تخت قدرتشان پايين بكشد سپس انتخاباتى صورت گيرد، ممكن است اكثريّت واقعى حاكم بر مقدّرات جامعه باشند، ولى اين كار هم به اصطلاح سر از دور و تسلسل و محال در مى آورد.

   و اگر ما بتوانيم حكومت اكثريّت واقعى را بر اقلّيّت (فرضاً) به نحوى توجيه كنيم مسلّماً حكومت اقلّيّت استثمارگر بر اكثريّت استثمار شده به هيچوجه قابل توجيه نيست.

   نامساوى در شرايط مساوى ـ در اين سيستم حكومتى هر كس در هر شرائطى داراى يك رأى است، يعنى:

   يك دانشمند بزرگ با يك فرد بيسواد كاملا مساوى است; همچنين يك سياستمدار آگاه و ورزيده و ملّى، با يك فرد نا وارد و فاقد تجربه; و يك انسان پاكدامن خوشنام با يك عضو دزد آلوده جانى...

   و اين يك نوع بيعدالتى آشكار است، چرا كه يكى از اين دو مى تواند هزاران برابر ديگرى سرنوشت ساز باشد.

   درست است كه اگر بخواهيم تفاوتهايى ميان افراد قائل شويم، با فقدان معيار و ضابطه روشن روبه رو خواهيم شد ولى هر چه هست اين يك نوع نارسائى است كه در طبيعت حكومت دموكراسى مادّى غربى نهفته است.

    دنباله روى بجاى رهبرى ـ حكومتها و نمايندگان مجلس در اين سيستم حتماً خود را ملزم به رعايت خواسته هاى اكثريّت (بى هيچ قيد و شرط) مى دانند، چرا كه براى حال و آينده چشمشان به آنها دوخته

[ 75 ]

است، و بدون اين دنباله روى موقعيّت و قدرتشان بخطر خواهد افتاد.

   بنابراين، در طبيعت اين طرز حكومت، مسأله رهبرى عملا جاى خود را به دنباله روى سپرده است، و مفاسد و مظالم و انحرافات و آلودگيهاى اجتماعى از هر نوع و هر قبيل كه مورد علاقه اكثريّت باشد، نه تنها دنبال، بلكه تشديد مى شود.

   با توجّه به اين واقعيّت، جاى تعجّب نيست كه فى المثل مى بينيم پارلمان انگلستان مسأله «همجنس گرايى»! را با نهايت تأسّف به عنوان يك قانون به تصويب مى رساند، چرا كه همجنس گرايان در آنجا نماينده بلكه نمايندگان دارند!

   با توجّه به آنچه گفته شد، تصديق خواهيد كرد تا چه اندازه اين حكومت ايده آل مادّى غير ايده آل است! زيرا:

   اولا، قوانين مادّى بفرض اين كه مفيد به حال ضعفا و موجب تعميم عدالت باشد هيچگونه ضمانت اجرايى ندارد، زيرا در محيطى كه تمام ارزشها طبق مقياسهاى مادّى تعيين مى گردد، موضوع «عدالت» براى زورمندان كه مستلزم گذشت از بسيارى منافع و امكانات مادّى است، مفهوم صحيح و عاقلانه اى ندارد; لذا در چنين محيطهايى تنها ضعفا دم از عدالت و مساوات مى زنند نه اقويا ولى اگر پاى ارزشهاى معنوى پيش آيد عدالت براى آنها نيز مفهوم پيدا خواهد كرد زيرا هنگام اجراى عدالت اگر چه قسمتى از منافع خود را از دست مى دهند امّا به جاى آن به يك ارزش معنوى و فضيلت خواهند رسيد.

   نمونه روشن اين مطلب سازمانهاى وسيع بين المللى است كه پس

[ 76 ]

از جنگ دوم جهانى به وجود آمده; اين سازمانها كه به اصطلاح مهمترين مركز براى تأمين صلح جهانى محسوب مى شود و سياستمداران متفكّر جهان در آن شركت دارند تا كنون همواره به صورت بازيچه اى براى اعمال نفوذ دولتهاى بزرگ و يا به صورت يك سالن كنفرانس و سخنرانى براى دولتهاى كوچك بوده كه فقط مى توانسته اند قسمتى از حرف هاى خود را در آنجا بزنند.

   ثانياً، مطالعات تاريخى و تجربه نشان مى دهد كه حسّ افزون طلبى انسان هيچگاه از طريق مادّى اشباع نشده است; يعنى انسان هرگز به جايى نرسيده كه بگويد همين مقدار براى من كافى است. خواسته هاى انسان از اين نظر نامحدود است و امكانات مادّى هر قدر هم زياد باشد محدود است و اين وسائل محدود پاسخ آن خواسته هاى نامحدود را نمى دهد و همين «تضادّ خواسته ها و امكانات» است كه جنگ را به صورت يكى از لوازم هميشگى زندگى مادّى در آورده است.

   ولى اگر پاى معنويات ايمان به خدا و توجّه به ارزشهاى انسانى و اخلاقى و احساس مسؤوليّت در پيشگاه آن مبدأ بزرگى كه مافوق مادّيات و جهان مادّه است در دلها زنده شود، مى تواند اين غريزه را محدود ساخته و در مجراى صحيحى به كار اندازد و صلح و امنيّت را به جاى جنگ بنشاند.

   و به عبارت ديگر، غريزه فزون طلبى را مى توان از طريق امور معنوى كه هيچگونه محدوديّتى ندارد اشباع كرد و آن تضادّى كه عامل اصلى جنگ و ظلم بود از ميان خواهد رفت.

[ 77 ]

 

 

 

 

 

 

آمادگيهاى لازم براى حكومت جهانى

 

[ 78 ]

 

 

[ 79 ]

 

 

 

 

 

آمادگيهاى عمومى

 

   ما هر قدر خوشبين و اميدوار باشيم باز بايد بدانيم رسيدن به مرحله اى از تاريخ كه در آن :

   همه انسانها زير يك پرچم گرد آيند، و سلاحهاى وحشتناك از جهان برچيده شود;

   و طبقات به مفهوم استعمارگر و استعمار شونده از ميان برود;

   و كشمكشها و بازيهاى خطرناك سياسى و نظامى ابرقدرتها براى هميشه به دست فراموشى سپرده شود و دنيا از نام چندش آور «ابرقدرت» و كابوس شوم نيروهاى جهنمى آنها رهايى يابد;

   و رقابتهاى ناسالم و ويرانگر اقتصادى جاى خود را به تعاون همگانى انسانها در راه بهتر و پاكتر زيستن دهد;...

   هنوز زود است; و آمادگى عمومى لازم دارد.

   امّا از آنجا كه در عصر اخير تحوّلها و دگرگونيها به سرعت روى مى دهد نبايد آن را هم زياد دور بدانيم همانند يك رؤيا و خواب شيرين.

[ 80 ]

   ولى در هر حال، براى اين كه دنيا چنان حكومتى را پذيرا گردد چهار نوع آمادگى لازم است.

 

 

1 آمادگى فكرى و فرهنگى

 

   يعنى سطح افكار مردم جهان آنچنان بالا رود كه بدانند مثلا مسأله «نژاد» يا «مناطق مختلف جغرافيائى» مسئله قابل توجّهى در زندگى بشر نيست. تفاوت رنگها و زبانها و سرزمينها نمى توانند نوع بشر را از هم جدا سازد. تعصّبهاى قبيله اى و گروهى بايد براى هميشه بميرد; فكر مسخره آميز «نژاد برتر» را بايد به دور افكند; مرزهاى ساختگى با سيمهاى خاردار! و ديوارهايى همچون ديوار باستانى چين! نمى تواند انسانها را از هم دور سازد.

   بلكه همان گونه كه نور آفتاب و نسيم هاى روحبخش، و ابرهاى باران زا، و ساير مواهب و نيروهاى جهان طبيعت به اين مرزها ابداً توجّهى ندارند و همه روى كره زمين را دور مى زنند و دنيا را عملا يك كشور مى دانند; ما انسانها نيز به همين مرحله از رشد فكرى برسيم.

   و اگر خوب دقّت كنيم مى بينيم اين طرز تفكّر در ميان آگاهان و روشنفكرهاى جهان در حال تكوين و تكامل است، و روز به روز بر تعداد كسانى كه به مسأله «جهان وطنى» مى انديشند افزوده مى شود.

   حتّى مسأله زبان واحد جهانى از صورت حرف بيرون آمده و زبان «اسپرانتو» به عنوان زبانى كه همه جهانيان را در آينده به هم پيوند دهد ابداع شده، و كتابهاى مختلفى به اين زبان نشر يافته است.

[ 81 ]

 

2 آمادگيهاى اجتماعى

 

   مردم جهان بايد از ظلم و ستم و نظامات موجود خسته شوند، و تلخى اين زندگى مادّى و يك بعدى را احساس كنند، و حتّى از اين كه ادامه اين راه يك بعدى ممكن است در آينده مشكلات كنونى را حل كند، مأيوس گردند.

   مردم جهان بايد بفهمند آنچه در قرن 18 و 19 ميلادى درباره آينده درخشان تمدّن بشرى در پرتو پيشرفتهاى ماشينى به آنها نويد داده مى شد، در واقع در باغ سبزى بيش نبود; و يا همچون سرابى در يك بيابان سوزان در برابر ديدگان مسافران تشنه كام.

   نه تنها صلح و رفاه و امنيّت مردم جهان تأمين نشد، بلكه دامنه مناقشات و ناامنيهاى مادّى و معنوى گسترش يافت.

   نه تنها وضع قوانين بظاهر جالب، ظلم و تبعيض و استعمار و شكافهاى عظيم طبقاتى را از جهان برنچيد، بلكه مفاسد پيشين، در مقياسهاى عظيمتر و اشكال خطرناكتر بروز كرد.

   پى بردن به عمق وضع خطرناك كنونى، نخست حالت تفكّر، سپس ترديد، و سرانجام يأس از وضع موجود جهان، و آمادگى براى يك انقلاب هه جانبه بر اساس ارزش هاى جديد به وجود مى آورد.

   اين چيزى است كه تا حاصل نگردد رسيدن به چنان مرحله اى ممكن نيست، درست همانند دمل چركينى كه تا نضج نگيرد لحظه نشتر زدن آن فرا نخواهد رسيد.

 

[ 82 ]

 

3 آمادگيهاى تكنولوژى و ارتباطى

 

   بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند كه رسيدن به مرحله تكامل اجتماعى و رسيدن به جهانى آكنده از صلح و عدالت، حتماً همراه با نابودى تكنولوژى جديد امكان پذير است، وجود اين صنايع پيشرفته نه تنها مزاحم يك حكومت عادلانه جهانى نخواهد بود، بلكه شايد بدون آن وصول به چنين هدفى محال است.

   براى ايجاد و سپس كنترل يك نظام جهانى، يك سلسله وسايل مافوق مدرن لازم است كه با آن بتوان جهان را در مدّت كوتاهى در نورديد و به همه جا سركشى كرد; از همه جا آگاه شد; و در صورت نياز امكانات لازم را از يك سوى جهان به سوى ديگر برد; و پيامها و اطّلاعات و آگاهيهاى مورد نياز را در كمترين مدت به همه نقاط دنيا رسانيد.

   اگر زندگى صنعتى به وضع قديم بازگردد، و مثلا براى فرستادن يك پيام از يك سوى جهان به سوى ديگر يك سال وقت لازم باشد، چگونه مى توان بر جهان حكومت كرد و عدالت را در همه جا گسترد؟!

   اگر براى سركوب كردن يك فرد يا يك گروه كوچك متجاوز ـ كه مسلّماً حتى در چنان جهانى نيز امكان وجود دارد ـ مدّتها وقت براى مطّلع شدن حكومت و سپس مدّتها وقت براى فرستادن نيروى تأمين كننده عدالت لازم باشد، چگونه مى توان حقّ و عدالت و صلح را در سراسر دنيا تأمين كرد؟!

   خلاصه، بدون شك چنين حكومتى براى برقرار ساختن نظم و

[ 83 ]

عدالت در سطح جهان نياز به آن دارد كه در آنِ واحد از همه جا آگاه و بر همه جا تسلّط كامل داشته باشد، تا مردم آماده اصلاح را تربيت و رهبرى كند; آگاه سازد; زنده و بيدار نگه دارد; و چنانچه افرادى ناصالح بخواهند سر برآورند آنها را بر سر جاى خود بنشاند.

   آنها كه غير از اين فكر مى كنند گويا به مفهوم حكومت جهانى نمى انديشند و آن را با حكومت در يك محدوده كوچك مقايسه مى كنند.

   اصولا دنيائى كه مى خواهد به چنين مرحله اى برسد بايد آنچنان وسايل آموزش و تربيت در آن وسيع و گسترده و همگانى باشد كه قسمت عمده برنامه هاى اصلاحى را با «خود آگاهى» و «خود يارى» مردم پياده كند، و زنده كردن روح «خودآگاهى» و «خوديارى» عمومى و در سطح جهان نيازمند به نيرومندترين مراكز فرهنگى و وسايل ارتباط جمعى، و جامعترين كتب و مطبوعات، و مانند آن است، كه هيچ كدام از اينها بدون عاليترين و پيشرفته ترين وسائل صنعتى ممكن نيست.

   آرى! اگر بنا بود همه كارها با «معجزه» تحقّق پذيرد وجود چنين نظامى بدون وسايل پيشرفته صنعتى قابل تصوّر بود ولى مگر اداره زندگى مردم جهان با معجزه ممكن است؟

   معجزه، استثنائى است منطقى در نظام جارى طبيعت، براى اثبات حقّانيّت يك آيين آسمانى، نه براى اداره هميشگى نظام جامعه. اين كار تنها بايد بر محور قوانين طبيعى صورت گيرد.

   البتّه در اين زمينه باز هم سخن خواهيم گفت.

[ 84 ]

 

 

 

 

[ 85 ]

 

 

 

 

 

 

انتـظار

 

مفهوم انتظار

 

   «انتظار» يا «آينده نگرى» به حالت كسى گفته مى شود كه از وضع موجود ناراحت است و براى ايجاد وضع بهترى تلاش مى كند.

   فى المثل، بيمارى كه انتظار بهبودى مى كشد، يا پدرى كه در انتظار بازگشت فرزندش از سفر است، از بيمارى و فراق فرزند ناراحتند و براى وضع بهترى مى كوشند.

   همچنين تاجرى كه از بازار آشفته ناراحت است و در انتظار فرونشستن بحران اقتصادى مى باشد اين دو حالت را دارد :

   «بيگانگى با وضع موجود» و «تلاش براى وضع بهتر».

   بنابراين، مسأله انتظار حكومت حق و عدالت «مهدى» و قيام مصلح جهانى در واقع مركّب از دو عنصر است; عنصر «نفى» و عنصر «اثبات».

   عنصر نفى همان بيگانگى با وضع موجود; و عنصر اثبات خواهان وضع بهترى بودن است.

[ 86 ]

انتظار در اعماق سرشت آدمى

 

   برخلاف گفته كسانى كه فكر مى كنند بذر اصلى انتظار ظهور يك مصلح بزرگ را شكستها و ناكاميها و نابسامانيها در سطح افكار مى پاشد، عشق به اين موضوع مربوط به اعماق وجود آدمى است; گاهى به گونه پررنگ، و گاهى كم رنگ.

   به تعبير ديگر، انسان از دو راه ـ از راه عاطفه، و از راه خرد ـ سر انجام در برابر چنين مسأله اى قرار مى گيرد و سروش اين ظهور را با دو زبان «فطرت و عقل» مى شنود.

   و به عبارت روشنتر، ايمان به ظهور مصلح جهانى جزئى از «عشق به آگاهى» و «عشق به زيبايى» و «عشق به نيكى» (سه بعد از ابعاد چهارگانه روح انسان) است كه بدون چنان ظهورى اين عشقها به ناكامى مى گرايد و به شكست محكوم مى شود.

   شايد اين سخن نياز به توضيح بيشترى داشته باشد و آن اينكه مى دانيم «عشق به تكامل» شعله جاويدانى است كه سراسر وجود انسان را در برگرفته; او مى خواهد بيشتر بداند; بيشتر از زيبائيها ببيند; بيشتر از نيكيها بهره ببرد و خلاصه آنچه مايه پيشرفت و برترى مى داند بيشتر فراهم سازد.

   هيچگاه پيدايش اين انگيزه ها را نمى توان با عوامل اجتماعى و روانى پيوند داد. گرچه اين عوامل در تضعيف يا دامن زدن به آن ها سهم مهمّى دارند; ولى اصل وجود آنها، جزء بافت روان انسانهاست و جزء ابعاد اصلى روح او; به دليل اين كه هيچ جامعه و هيچ ملّتى هرگز از اين انگيزه ها تهى نبوده است.

[ 87 ]

   خلاصه، علاقه انسان به پيشرفت و تكامل، به دانايى و زيبايى، به نيكى و عدالت، علاقه اى است اصيل، هميشگى و جاودانى; و انتظار ظهور يك مصلح بزرگ جهانى آخرين نقطه اوج اين علاقه است. (دقّت كنيد!)

   چگونه ممكن است عشق به تكامل همه جانبه در درون جان انسان باشد و چنان انتظارى نداشته باشد! مگر پياده شدن تكامل جامعه انسانى بدون آن امكان پذير است!

   بنابراين، كسانى كه در زندگى گرفتار شكست و بحرانى نبوده اند چنين احساسى را در درون جان خود دارند... اين از يكسو.

   از سوى ديگر، همانطور كه اعضاى پيكر انسان به تكامل و پيشرفت وجود او كمك مى كند و عضوى در بدن نمى يابيم كه مطلقاً نقشى در اين حركت تكاملى نداشته باشد، خصايص روانى انسان نيز چنين اند; يعنى، هر كدام نقش مؤثّرى در پيشرفت هدفهاى اصيل او دارند.

   مثلا «ترس از عوامل خطرناك» كه در هر انسانى وجود دارد سپرى است براى حفظ او در برابر خطر.

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation