بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب بر بال اندیشه, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     27 -
     28 -
     29 -
     30 -
     31 -
     32 -
     FEHREST -
 

 

 
 
قبلفهرستبعد

زندگى شرافتمندانه در سايه قرآن

چنان كه در سطور گذشته ملاحظه كرديد ، انسان غربى از اوضاع زمان ، زمانى كه آن را با استفاده غلط از تمدن بى روح و بى معناى خود آميخته ، زبان به اعتراض و شكايت گشوده و به شدت اظهار خستگى و دلتنگى كرده است ; زيرا در سايه اين تمدن ، كه رنگى از معنويت ندارد و بويى از قوانين عالى الهى نبرده است ، ضعيفان را مى كشد و ملت هاى زيادى را اسير مى كند و از قتل و غارت و وحشيگرى هراسى به خود راه نمى دهد . فقط گاهى به عنوان صلح و آرامش ، آتش بس چند ساعته اى را مى پذيرد ، تا قواى فرسوده خود را تجديد كرده و به تهاجم هاى خود ادامه دهد . البته اين برنامه هاى غير طبيعى و غير انسانى ، خسته كننده ، و زجر دهنده روح و روان است ; ولى در عين اين اظهارات و دلتنگى ها ، دست از مرام كثيف خود برنمى دارد ، آنچنان كه انسان حس مى كند اين اعترافات هم پرده اى از مكارى و حيله گرى انسان غربى است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كيهان : شماره 8844 .

2 ـ قرارداد اجتماعى : 149 .

كدام انسان غربى ؟

ناگفته نماند كه مراد ما از انسان غربى ، كسانى هستند كه از نظر تربيت و افكار و آراء ، ساخته شده اوضاع ماديگرى به اشكال گوناگونش مى باشند ، چه در غرب زندگى كنند يا در شرق ; زيرا كمونيسم در شرق ; يعنى تكامل طبيعى روح مادى غرب ، فاقد خصلت هاى انسانى و معانى روحى حيات بشرى است(1)و مى داند كه ملت هاى كمونيستى شرق نيز ، تربيت يافتگان افكارى چون افكار « ماركس » يهودى ، ستمديده غربى هستند كه از نظر برنامه كمتر از حكومت طلبان سرزمين غرب نيستند ; زيرا آدمخواران قرن بيستم ، در شرق و غرب ، شاگردان يك مكتبند و فرزندان نامشروع يك پدر و مادرند ، و از بى دينى و جدايى كلى و كامل از حق ، احوالات و برنامه هايشان سرچشمه گرفته است .

اين بلاهاى خانمان سوز و جنايت هاى بى سابقه و تعدى و تجاوزهاى ناجوانمردانه ، براى آن است كه در تمدن غربى از انسانيّت انسان خبرى نيست .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عدالت اجتماعى در اسلام : 131 .

انسانيّت فراموش شده

در تمدن مادى غرب ، انسانيّت به فراموشى سپرده شده است ، نظام هاى موجود جهان ، از سرمايه دارى گرفته تا كمونيستى نيز ، در اين جرم بزرگ شريكند ( زيرا گفتيم اينها همه شاگردان يك مدرسه و برادران هم رأى ، از يك پدرند ) كه قيمت انسان را شكسته و انسانيّت را بى قدر كرده اند ، در حالى كه ارزش همه چيز ، آرى همه چيز ، به وضع سرسام آورى رو به فزونى مى رود ، انسان اين گل سر سبد آفرينش ، به صورت موجودى بى ارزش درآمده است ، كه در مقام مقايسه از هر چيز ، بى قيمت تر و سبك وزن تر است ! !

اين همان عاملى است كه نه تنها رشد و ترقى انسان را متوقف مى سازد ; بلكه او را تهديد به سقوط و نيستى مى نمايد ، در حالى كه روز به روز بر حجم مصنوعات توليدى جديد ، افزوده شده و جهان به سوى اكتشافات جديدى پيش مى رود . تنها موجب پديد آمدن اين وضع ، آن است كه در اساس تشكيلات تمدن جديد ، فطرت انسان و نيازمندى هاى واقعى وى مراعات نشده و اين تمدن بدون توجه به اين واقعيت بنا نهاده شده است .

موشك هاى قاره پيما و قمرهاى مصنوعى ، نبايد ما را سرگرم خود كرده و از دره هولناكى كه انسان و انسانيت با آن روبرو است غافل نمايد .

انسان ، عزيزترين موجود اين جهان است ، اوست كه هسته مركزى اين عالم و حاكم بر آن مى باشد و اوست كه شاهكار خلقت و صاحب عقل ، كه مهمترين ملاك كرامت و برترى او مى باشد ، و بايد مقياس ترقى و تنزل او قرار گيرد ، و پيشرفتگى يا عقب ماندگى او را نشان دهد ، و اين سعادت و خوشبختى اوست كه بايد ميزان سازش يا عدم سازش تمدنى كه در آن زيست مى كند با طبيعت او باشد .

جلوه هاى كاذب و سراب گونه اين تمدن مادى ، نبايد چشم ما را خيره كند و تيره روزى و بدبختى بشريت را در سايه نامبارك آن ، از نظر ما دور بدارد .

نااميدى به علم

بنابراين هرگاه ديديم كه انسانيت انسان و ارزش هاى والاى او تنزل كرده و رو به سقوط است ، هرگاه ديديم اين موجود عاليقدر ، عبد ذليل ماشين و وسيله اى براى اداره زندگى ماشينيسم شده ، و هرگاه ديديم بر اثر اين حقارت شخصيت ، در فكر و ادراك و اخلاق انحطاط يافته و ملاحظه كرديم كه در روابط جنسى ، مانند حيوانات و بهائم به پستى گراييده ، و مشاهد كرديم كه وظايف فطرى و طبيعى وى معطل مانده ، و ديديم بدبخت و حيرت زده و مضطرب گشته ، و به وضعى بى سابقه ، گرفتار بيمارى هاى عصبى و روانى جنون ، انحرافات جنسى ، گناه و جنايت و تبه كارى شده ، و وقتى ديديم كه از خود و از محيط بيم و وحشتى كه اين تمدن و سيستم مختلف اجتماعى ، سياسى ، اخلاقى و فكرى در پيرامون او به وجود آورده فرارى و گريزان است ، و وقتى ملاحظه كرديم انسان سرگردان و بلاتكليف است ، رنج و غصه خود را با چيزهايى تسكين مى دهد كه كوبنده روح و جسم و اعصاب اوست ، از درد و رنج به مواد مخدره و مشروبات الكلى يا به افكار تيره و تخيلات يأس آور و نوميدكننده ، پناه مى برد ; ديگر نمى توانيم به علم و دانش ، در اين عرصه تمدن اميدوار باشيم و به اكتشافات دست بشر دلخوش كنيم .

علمى كه از روان بى خبر است ، هر چند در تسهيلات زندگى مادى پيشروى كند ، نخواهد توانست از سقوط هولناك بشريت جلوگيرى كند و تيره بختى و سيه روزى او را پايان بخشد .

ديگر علم نمى تواند اين حقيقت را پوشيده بدارد ، كه تمدن صنعتى جديد روزهاى آخر خود را مى گذراند ، بشريت از اين پس نيازمند تمدن ، و نظام و تشكيلاتى ديگر است .

تشكيلات تمدن آينده ، بايد از عيوب و نقص هاى ريشه دارى كه زندگى بشر را تباه مى كند و اثر علم و معرفت را خنثى مى سازد دورى كند .

تشكيلات آينده ، بايد به انسان اين فرصت را بدهد ، كه به هدف خلقت خود نزديك شده و خيمه سعادت خود را بر سر منزلى كه خداى جهان براى او مقدر فرموده است ، برافراشته و علم ، عقل و تجربه را به گونه اى جز آنچه تا به حال به كار مى گرفت به كار گيرد ، آنگونه كه با نيازمندى هاى واقعى و با سرشت انسانى او موافق و مناسب باشد(1) .

اين تشكيلات كه بتواند عقل ، تجربه و علم را به كار گيرد ، جز از طريق توجه و عمل به قرآن ميسر نيست ; چنانچه به سازندگى آن در صفحات قبل اشاره شد ، از اينرو مسلمين بايد به قرآن باز گردند ، و اولين عامل انحطاط خود ; يعنى دورى از كتاب حق را از سر راه سعادت خود بردارند .

2 ـ هوى پرستى

شهوت پرستى ، غفلت ، انحرافات فكرى و عملى زمامداران مسلمين ، دومين عامل انحطاط جامعه اسلامى است .

مردم در زندگى دنيا داراى دو مسلكند :

اول : ماديگرى كه فقط به ظاهرِ زندگى پرداخته ، و ثروت ، نفوذ و مقام را به هر وسيله اى كه باشد كسب مى كنند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ آينده در قلمرو اسلام : 118 .

دوم : مسلك عزلت گزينى و گوشه گيرى كه تنها به كارهايى كه در خور روح است اقدام مى كنند ، يعنى گوشه گيرى و نيايش ، روزه و رياضت ، به نحوى كه مايه بريدگى رشته ارتباط آدمى با زندگى مادى مى باشد .

اين دو مرام ، بشريت را از هدفى كه برايش منظور شده منحرف مى سازد . هدفى كه به اقتضاى ناموس آفرينش ، و تسخير عناصر جهان مادى ، براى او و براى اين كه بايد مظهر عظمت كبريايى خداى متعال باشد ، برايش معين شده است .

در مسلك ماديگرى محض ، چنان كه مى بينيم جز سركشى و ظلم ، استعمار و خوارى ، زورگويى و ظلم نسبت به مال ، جان ، ناموس زيردستان ، مسأله ديگرى نهفته نيست . در مسلك روحانيت محض و عزلت گزينى نيز ، چنان كه شنيده ايم جز فساد و از هم وارفتگى و ويرانى و تباهى كه موجب از دست دادن ويژه گى ها و مزاياى انسانيت است و فكر و اراده و كار را از آدمى سلب مى كند ، سودى ندارد .

از اين جهت چاره اى نيست جز آن كه حكمت آفريدگار ، انسان را به سوى يك آراستگى همه جانبه سوق دهد ; تا موقعيتش محفوظ مانده و هدف آفرينش را بتواند دنبال كند . وى در سايه اين آراستگى مى تواند از نعمت اراده ، آزادى ، انديشه و از نتايج جد و جهد و فعاليت ، آن هم در كادر ايمان و عدل و در امنيت و ثبات سود جويد .

رسالت رهبر عاليقدر اسلام چنين آراستگى مطلوبى را به ارمغان آورده و مى آورد ، چنانچه خداى متعال در قرآن مجيد مى فرمايد :

« همانا از جانب خدا براى شما نور و كتابى آشكار آمد كه با آن خدا هدايت مى كند كسى را كه از پى خشنوديش راه سلامت پويد ، و او را از تاريكى ها به نور كشانده به راه راستش هدايت مى كند »(1) .

رسالت مزبور ، پايه و اصلاحات خود را براى تحقق بخشيدن به خوشبختى مطلوب بشر ، بر واقعيت آفرينش انسانى قرار داده است ، اين واقعيت عبارت از اين است كه انسان داراى تن و روان است كه هر كدام جداگانه به دنبال بهره هاى ويژه خود مى گردند .

خوشبختى ها

انسان با آفرينش معجزه آسايى كه دارد ، بدون تماميت بهره هاى جسمى و روحى ، هرگز خوشبخت نمى گردد ، اسلام همه اين خوشبختى ها را در ضمن عقايد و آداب و قوانينش گنجانده و بر ماديت محض قلم بطلان كشيده است .

اسلام بر روحانيت محض نيز ، همين خط ابطال را گذارده است ، پس اسلام مكتبى است مركب از آراستگى مادى و روحانى ، و از نظر اصلاح شخصيت مستقل فرد ، مطالب بسيارى آورده است و به شخصيت اجتماعى نيز كمال توجه را مبذول داشته است . بدين لحاظ نيز دستور داده كه حقوق و وظايفى ميان فرد و اجتماع متبادل گردد ، ديگر فرق نمى كند كه آن اجتماع يك اجتماع كوچكى چون خانواده و محيط كار باشد و يا اجتماع بزرگتر و وسيعترى چون وطن و جامعه كل بشريت . در اين باره ، عدل و مساوات ، همكارى و رعايت حقوق همگان ، و بردبارى بايد منظور گردد چرا كه اجتماع در برابر فرد و فرد در پيشگاه اجتماع مسئوليت هايى دارند(2) .

البته اجراى اين برنامه ها به دست حاكمان عادل اسلامى است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ * يَهْدِى بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاط مُسْتَقِيم ] مائده (5) : 15 ـ 16 [ .

2 ـ سيرى در تعاليم اسلام : 89 .

بنابراين ، ميزان حكومت در اسلام ، بر پايه حفظ آراستگى در تمام زمينه هاى زندگى مادى و روحانى انسان است . از اين جهت وقتى اصول حكومت در اسلام را مطالعه مى كنيم ، مى بينيم : اسلام بنيانگذار يك حكومت عادل و آگاه جهانى است تا در سايه آن تمام بشر از حقوق محفوظ خود ، حداكثر بهره را ببرند .

در اين حكومت ، قانون اساسى ، قرآن و كلمات پيغمبر و ائمه طاهرين ، و ضامن اجراى قوانين ، ايمان مردم مسلمان است ; ولى پس از رحلت رسول خدا ، با كمال تأسف ، افرادى كه به عنوان حاكم تعيين شدند ، اسلام بعد از آن حضرت را در عمل كنار زدند ، زمام اين حكومت را به دست گرفتند و بر اثر هوى پرستى ، غرور ، حسد ، تكبر و ضعف ايمان ، علاوه بر اين كه نتوانستند از اصول عاليه حكومت اسلامى نفعى به مردم مسلمان برسانند ، اسباب ذلّت و نگونسارى جامعه اسلامى را فراهم ، و به تدريج حكومت هاى غير عادلِ دوران هاى تاريخ اسلامى ، كه زيربنايشان همان ديوار كج حكومت اوليه بعد از پيغمبر بود ، تا امروز ، روز روشن ملت اسلام را به شب تاريك مبدل كردند .

در هر صورت مسئله حكومت در اسلام ، با نيرنگ هاى قبلى ، بعد از رسول گرامى و عاليقدر اسلام ، راه انحراف پيمود ; به طورى كه از همان اول ، ملت اسلام دچار خسارات فراوانى شد ; آنچنان كه تا امروز دامنه آن ، همه جوامع اسلامى را گرفته است .

غاصبان خلافت

پس از رحلت جانسوز رسول خدا (صلى الله عليه وآله) خليفه اول بر فراز منبر قرار گرفت و مردم مسلمان را مخاطب قرار داد و گفت :

« رسول خدا در روش خود از جانب خدا مؤيد ، و با وحى آسمانى مستظهر بود ، ولى ما كه دستمان از وحى كوتاه است ، با اجتهاد خود در اداره مسلمين عمل خواهيم كرد ، ممكن است به يارى خدا ، ما در رأى خود مصيب و يا خطا كنيم » .

اين تصور، به خليفه اول اجازه مى داد ، در مواردى كه خودش صلاح مى ديد از اجراى پاره اى از احكام اسلامى ، براى مصلحت زمان ، صرف نظر نمايد كه اين طرز تفكّر در نزديك ترين وقت ، مصداق پيدا كرد ، مانند فشارى كه به خاندان رسالت وارد ساخت و سكوتى كه در مورد جنايت « خالد بن وليد » در ماجراى « مالك بن نويره » و عيالش پيش گرفت ، و هنگام وفات هم بر خلاف اصول عاليه اسلام « عمر » را با وصيت و سفارش براى زمامدارى تعين كرد .

خليفه دوم نيز در زمان حكومت خود تقريباً همان روش را پيش گرفت ، و به صواب ديد خود ، برخى از احكام الهى را ملغى كرد ; مانند : حج تمتع ـ گفتن حى على خير العمل ، ازدواج موقت و جايز بودن سه طلاق زن در يك مجلس(1) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ يكى ديگر از مهمترين افكار پليد و خطرناكى كه از طرف « عمر » و « ابوبكر » اجرا شد ، جلوگيرى از نقل حديث و مبارزه با آن بود ، اينان با شعار « حَسْبُنا كتابُ اللهِ » اين عمل شنيع خود را رنگ و لعاب مقدسى بخشيدند و عجيب عوام بى سواد عرب را فريفتند .

« قرظة بن كعب » يكى از اصحاب و ياران رسول خدا بود كه در عهد عمر بن خطاب از طرف او به ولايتِ يكى از ممالك اسلامى فرستاده شد . وى مى گويد : « هنگامى كه خواستيم از مدينه خارج شويم عمر بن خطاب ما را بدرقه كرد و هنگام خداحافظى گفت : آيا مى دانيد چرا شما را بدرقه كردم ؟ گفتم : چون من از اصحاب پيامبر خدا بودم و شما به پاس احترام به رسول خدا ما را بدرقه كرديد . عمر گفت : اينكه گفتيد درست ; اما من به خاطر چيز ديگرى شما را بدرقه كردم و آن اينكه خواستم به شما سفارش كنم كه مبادا مردم را در آن ديار با احاديث مشغول كنيد . شما فقط براى مردم قرآن بخوانيد كه ما را كفايت مى كند » .

تمام اين اقدامات از طرف غاصبان خلافت به خاطر استحكام بخشيدن به حكومت و خلافت خود بود كه نشر فرهنگ و فضايل اهل بيت (عليهم السلام) را به عنوان بزرگترين عامل براندازى شخص و شخصيت خود به حساب مى آوردند . از اين رو به شدت از نقل حديث جلوگيرى مى كردند و هر كسى را به جرم نقل حديث مجازات مى نمودند .

از مهمترين آثار شوم ممانعت از نقل حديث ، به فراموشى سپردن سيره و راه و روش معنوى پيامبر و اهل بيت (عليهم السلام) بود كه با گذرى در تاريخ حكومت خليفه اول و دوم مى توان به وضوح فهميد . چنان روح معنويت در آن دوران رخت بربست كه اميرمؤمنان (عليه السلام) پس از روى كار آمدن بيشترين وقت خود را در بازگرداندن روح معنويت مبذول داشت ; اما با اين همه ، سردمداران دنياپرست و آنانى كه دست پرورده عمر و ابى بكر بودند ، تمام جوانمردى و آزادگى خود را در كاسه اى از شراب دنياپرستى سركشيدند ، و اوضاع را با بروز جنگ هاى جمل ، نهروان و صفيّن بر اميرمؤمنان (عليه السلام) تاريك كردند .

اين گرايش غلط و بغض و كينه نابجا ، آثار شوم و خطرناكى را پايه ريزى كرد و مردم را روز به روز از فرهنگ غنى اسلام و قرآن دورتر نمود ، چنان آثار شوم اين سنّت هاى شيطانى در اعتقادات مردم ريشه دواند كه در كمتر از 50 سال پس از رحلت جانسوز رسول گرامى اسلام ، مسلمانان كمر به قتل جگرگوشه اش حسين (عليه السلام) بستند و در ميدان خونين كربلا با « قصد قربت » سر از بدنش جدا نمودند .

از آن زمان تا به امروز مردم از حكومت اهل بيت (عليهم السلام) محروم شدند و « بقية الله » بقيّه عمر را تا به امروز غايبانه سپرى كردند ، حال چه بايد كرد تا او را از پس پرده غيبت به ميدان حضور كشاند و از لذت و حظ ظهورش بهره مند شد ، خود نكته اى قابل تأمل است كه بر عاشقان و تشنگان درك دولتش پوشيده نيست .

ماجراى ممنوعيت حديث تا زمان « عمر بن عبدالعزيز » ادامه داشت و هر كسى را به جرم نقل حديث دستگير مى كردند .

خليفه دوم طبق نظر اشتباه خود ، تقسيم بيت المال را كه در زمان پيغمبر و خليفه اول به طور مساوى بود ، با تفاوت عملى كرد ، و اين پايه اول حدوث غايله اختلافات طبقاتى در اسلام بود ، كه بعدها تلخترين نتايج را براى مسلمين ببار آورد(1) .

در قلمرو حكومت خليفه دوم ، معاويه بر سر كار آمد كه در شام سال ها با يك وضع ملوكانه كسرايى و قيصرى حكومت كرد ، حكومتى كه جز يك سلطنت استبدادى ، قيافه اى نداشت و اين روش تنها به دليل اين بود كه ، وى مجاور با امپراطورى روم بود و به اين دليل از پيش گرفتن چنين رويه اى خود را معذور مى دانست . خليفه نيز عذر او را پذيرفته و متعرض حالش نمى شد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ براى اطلاع از اينكه اين بدعت چه آثار شومى را در جامعه اسلامى گذاشت  ، تنها به تاريخ زندگانى دو تن از بهترين ياران رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بنام « طلحه » و « زبير » مراجعه كنيد و ببينيد كه اين زاهدان ديروز چگونه به دنياپرستان امروز مبدل شدند و اطاعت و تسليم خود را در پيروى از هوى و هوس ها به آتش كشيدند .

معاويه علاوه بر اين كجروى ها ، به تزلزل جامعه اسلامى در تمام زمينه ها كمك مى كرد ، و ملت اسلام را با يك تردستى عجيب و ماهرانه اى از اسلام دور مى كرد . در خلال اين احوال ، روايت هايى از رسول اسلام در ميان محدّثين نقل مى شد كه به موجب آن ، صحابه رسول خدا به عنوان كسانى معرفى مى شدند كه داراى اجتهاد بودند و اين گونه القا مى شد كه اگر ايشان در امور اصابت به واقع كنند مأجور و اگر نكنند معذورند .

مفهومى كه اين روايات ( كه بنا بر علل و عوامل سياسى ، به پيغمبر خدا نسبت داده مى شد ) در اذهان ملت اسلام به وجود مى آورد ، اين بود كه صحابه ، يك نوع مصونيت دينى دارند كه هر عملى را مرتكب شدند ، ديگران حق كمترين اعتراض و مؤاخذه اى در حق آنان نخواهند داشت .

اين امتياز ساختگى دينى ، يك روح استبداد عجيبى در صحابه ، كه اضافه بر اصل حكومت ، حكومت هاى ولايات و فرماندهى هاى لشگريان اسلام ، غالباً به دست آنها بود مى آفريد .

اينها مواد فاسدى بود كه در اثر پيدايش نظريه « جواز تغيير پاره اى از مواد دينى به حسب مصلحت وقت » در پيكره اجتماع اسلامى پديد آمد .

البته چنين تحريفى ، تا مدتى اثر ظاهرى نداشت و اسلام با نيروى حقانيت و نورانيت خود ، توسعه پيدا مى كرد و هر روز فتوحات تازه اى نصيب مسلمين مى شد و به واسطه ثروت هاى بى حد و حسابى كه به عنوان غنيمت مى بردند ، از روش حكومت ، خشنود و به وضع خود خوشبين بودند ; ولى زخم هاى ريشه دار درونى تدريجاً به نشو و نماى خود ادامه داد ، و هنوز ديرى نگذشته بود كه عمّال حكومت ، كه عده اى از آنها نيز از ياران و اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله)بودند ، بناى بى بند و بارى گذاشته و علناً روش بيدادگرى پيش گرفتند و امنيت را از جان و عرض و مال مردم سلب كردند ، در حقيقت در آن روزگار ، هوس ، جايگزين قوانين دينى گرديد .

در نتيجه ، اين تبعيض ها و خودخواهى ها منجر به شوريدن مردم عليه حكومت و قتل عثمان شد ، و سرانجام اين انحراف در جامعه اسلامى منجر به جنگ هاى داخلى و خونين: جمل ، صفين ، نهروان و شهادت رادمرد بزرگ انسانيت حضرت على (عليه السلام) شد .

آنگاه معاويه به هر تدبيرى بود روى كار آمد و به مسند حكومت تكيه زد و خلافت را به سلطنت مطلقه تبديل كرد .

صحابه و ياران

در خلال اين جريانات عالم اسلامى ، صدها و هزارها صحنه خونين و پرده هاى فجيع ، ننگين و شرم آور روى داد ، كه گرداننده عمده آنها جماعتى از صحابه بودند .

فضاحت و رسوايى هر يك از اين فجايع ، تا اندازه اى است كه به هيچ منطقى نمى توان او را توجيه كرد ; جز اين كه گفته شود :

اصحاب مجتهد بودند و در خطاى خود معذور ، و قاتل و مقتول و ظالم و مظلوم هر دو آمرزيده و بهشتى مى باشند !

يعنى: بايد روى آيات مربوطه به اجر نيكوكاران، و عذاب بدكاران يك پارچه قلم قرمز كشيد و همه را باطل دانست .

به دنبال اين دسته از صحابه و دستياران آنها ، دسته ديگرى از قبيل يزيد ، و خلفاى آل مروان و حكام و عمّال آنها ، از قبيل زياد بن ابيه ، عبيدالله بن زياد ، حجاج بن يوسف و نظاير آنها روى كار آمدند ، كه در حقيقت ريشه اعتقادات و مذهبشان همان نظريه سابق الذكر و سلطنت استبدادى بود .

در مدت حكومت اينها كه تقريباً هفتاد سال طول كشيد ، جز نامى از اسلام باقى نماند ، و حكومت اسلامى و دين زمان پيامبر ، كه پيرايه اى جز عدل و تقوى نداشت ، تبديل به يك امپراطورى جائرانه صد در صد عربى گرديد .

پس از آن ، اگر چه در اثر از حد گذشتن بيداد و ستم « بنى اميه » بسيارى از مردم ايران ، عليه امويان قيام كردند ، و پس از جنگ هاى خونين حكومت ننگين و رسواى بنى اميه را سرنگون نمودند ; امّا زمام اداره مسلمين به دست « بنى عباس » افتاد ، و روى كار آمدن بنى عباس هم دردى را دوا نكرد و وضع عمومى اجتماع اسلامى ، بر اثر حكومت آنان وضع نامطلوب ترى پيدا كرد و تا اواسط قرن هفتم هجرى ، مشكلات دينى ، روز بروز شديدتر و سعادت عمومى اسلامى لحظه به لحظه از مردم دورتر شد ، و پس از آن تا امروز كه 14 قرن از هجرت پيامبر مى گذرد ، وضع عمومى اجتماع اسلامى ، در انحطاط بيشتر و به سقوط نزديكتر مى شود(1) .

دين زدايى غاصبان خلافت

زيربناى حكومت اسلامى به دست تواناى نبى اكرم (صلى الله عليه وآله) پايه ريزى شد ، و در سايه وحى خداوندى ، مقرراتش تعيين گشت .

معارف بى مانند اسلام مى گويد :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مكتب تشيع ، سالانه 2 ، مصاحبه استاد علامه طباطبايى : 34 ـ 30 .

براى ساختن جامعه بهتر ، و تأمين سعادت و رفاه آنان ، بايد بهترين قوانين را با شايسته ترين مجريان همراه ساخت ، اين مبناى فلسفى و فكرى شيعه است كه به حكومت معصومين قائل است ; يعنى بايد رهبرى امّت ، در پرتو بهترين قوانين كه همان قوانين اسلام است ، به دست بهترين اشخاص ; كه همان امامان دوازده گانه اند صورت پذيرد .

قرآن ، قانون اساسى اسلام است ، و شايسته ترين مجريان آن كه همان امامان دوازده گانه باشند را رسول الهى با انتساب وحى معرفى فرمود .

اعتقاد شيعيان

به همين جهت شيعيان عقيده دارند كه : در زمان حضور امام معصوم فقط او صلاحيت رهبرى و زمامدارى جامعه را دارد ، و در صورت عدم حضور امام ، اشخاصى كه با برنامه هاى تعيين شده در قرآن و روايات ، واجد شرايط زمامدارى باشند ; يعنى: شخص كاردان ، با سياست و تدبير ، قوى النفس ، عارف به نظامات ، قوانين و هدف هاى اساسى اسلام ، خوشنام ، نيكوكار ، عادل ، با تقوى ، دور از زشتى هاى اخلاقى ، اهل اجتهاد و بصير به امور ، پذيراى انتقادات ، انعطاف ناپذير از حق و درستى و قوانين(1) .

براى شناخت زمامدار و وظايف او ، در زمان عدم حضور امام معصوم ، به عهد نامه على (عليه السلام) به « مالك اشتر » و « محمد بن ابوبكر » كه در كتاب پربهاى « نهج البلاغه » آمده است مراجعه كنيد .

زمامدار اسلامى بايد به كمك ايمان مردم ، مجرى احكام و قوانين الهى براى رفاه حال جامعه باشد ، آن قوانين و برنامه هايى كه اصولش در قرآن و توضيحش با پيغمبر و امام است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اسلام و عقايد و آراء بشرى : 662 .

دستور العمل علوى

على (عليه السلام) روزى كاتب خود « عبيدالله بن ابو رافع » را فرا خواند و فرمود :

ده تن از ثقات و كسانى كه مورد اعتمادند را نزد من بياور ! ، گفت : اى اميرمؤمنان ! نام آنان را بفرما ، فرمود :

اصبغ بن نباته، ابوالطفيل عامر بن وائله كنانى، زربن حبش اسدى، جويرية بن مسهر عبدى، حارث بن عبدالله، اعور همدانى، مصابيح نخعى، علقمة بن قيس، كميل بن زياد و عمر بن زراه . عبيدالله بن ابو رافع آنان را دعوت كرد و همه شرفياب حضور اميرمؤمنان (عليه السلام) شدند .

حضرت خطاب به آنها فرمود :

اين نوشته را بگيريد كه بايد عبيدالله بن ابو رافع ، آن را در حضور شما هر روز جمعه قرائت كند ، اگر شخص ماجراجويى ، غوغا برپا كرد شما كتاب خدا در ميان بگذاريد و او را به انصاف بخوانيد .

در آن نوشته ، على (عليه السلام) برنامه هاى مفصلى قرار داده بودند كه ما اصول عالى اجتماعى آن را ، كه پاره اى از برنامه هايش از نظر اجرا مربوط به حاكم اسلامى در سايه ايمان مردم است نقل مى كنيم ; تا اولاً اصول اسلام از نظر حكومت و ثانياً آثار شوم شهوت پرستى و تخريب برنامه ها از طرف زمامداران اسلامى روشن گردد ، اينك به متن نوشته اميرمؤمنان (عليه السلام) كه خود كاملترين مجرى آن در جامعه اسلامى بود توجه كنيد :

« فرستاده خدا به سوى شما از خود شما و همزبان شما بود . كتاب ، حكمت ، فرايض و سنت را به شما تعليم كرد ، شما را امر به صله ارحامتان ، به مصونيت خون هايتان و به اصلاح ذات البين فرا خواند و دستور داد : آن امانات را به صاحبانشان رد كنيد ، به عهد خود وفا كنيد ، سوگند خود را بعد از تأكيد نقض ننماييد ، عطوفت به يكديگر نموده و سراغ هم ديگر برويد . با يك ديگر نيكى كنيد ، به روى هم خندان باشيد ، سخاوت داشته باشيد ، به يكديگر رحم كنيد و از چپاول ، ستم و حسد بر يكديگر بپرهيزيد . حرف ناروا و تهمت نزنيد ، شراب نخوريد كه حرام است و همچنين از كسرى كيل ، كمى ترازو و وزن نهى فرمود ، و در ضمن آنچه به گوش شما تلاوت كرد ، راه پيش شما نهاد كه زنا نكنيد ، ربا نگيريد ، اموال يتيمان را نخوريد ، در زمين تباهى و فساد مكنيد و تعدى ننماييد ; خدا تعدى كاران را دوست ندارد . كوتاه سخن آنكه هر خيرى را كه شما را به بهشت نزديك مى كرد و از آتش دور مى نمود امر داد و از هر شرى كه به آتش نزديك مى نمود و از بهشت دور مى كرد نهى فرمود »(1) .

خط مشي حكومت اسلامى

اين مطالب عالى و ارزنده ، خط مشى حكومت اسلامى در جامعه را نشان مى داد ، كه جامعه را از محرمات و ممنوعات حفظ و به خوبى سوق مى داد ; تا رفاه جامعه در سايه اين برنامه تأمين گردد . اين و هزاران برنامه ديگر از اصول عالى اسلامى ، كه پاره اى از آن مربوط به اعمال فردى و پاره اى از آن اجتماعى و برخى از آن اجرايش به دست حاكمان عادل اسلامى است ، به عنوان قانون الهى ، در بين مردم قرار گرفته است ; ولى زمامداران اسلامى نه تنها خود عامل نبودند ; بلكه در سايه حكومت آنان اجتماع اسلامى هم از اصول عالى اسلام دور مى ماند .

عدل و داد ، تعاون اجتماعى و قواعد بسيارى ديگر ، كه ريشه و اساسش در كتاب خداست ، پايه هاى حكومت اسلامى بود ، كه در اين 14 قرن از اجراى آن به وسيله حكام و مردم خبرى نبوده و نيست .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عنصر شجاعت : 4/287 .

توجه كنيد

در كتاب « روح الدين الاسلامى » از قول ابن القيم الجوزى در كتاب « الطرق الحكميه » مى گويد :

« خداى مهربان پيامبران و كتب را فرستاد تا زندگى انسان را بر مبناى عدل و داد به پا دارند ، آن عدل و دادى كه زمين و آسمان ها به آن برپاست »(1) .

آرى ! مسير حكومت ، همان مسيرى است كه نبى اسلام پايه گذار آن ( از طرف خداى متعال ) بود كه پس از او تغيير كلى كرد و تا امروز تمام سيرت و صورتش را از دست داده است ، در چنين شرايطى ، مسلم است كه 14 قرن انحراف روى انحراف ، چنان انحطاطى ايجاد كرده و مى كند كه ملت گرفتار آن ، امروز نتواند با جمعيتى بالغ بر يك ميليارد و دولت هاى مختلف در مقابل دشمنى پست و زورگو ، مانند يهود مقاومت كند .

خداى متعال حاكم مطلق بر آفرينش است و در نظام انسانى انبيا و امامان معصوم ، فرمانروايان او ، و پس از ايشان مؤمنان عدالت پيشه ( كه به طور مفصل در باب ولايت فقيه در كتب فقهى بيان شده است ) مى باشند ; ولى افسوس كه تا امروز به جاى مؤمنان عادل ، افرادى رشته امور را در دست داشتند كه هيچ گونه شايستگى نيابت و جانشين رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را نداشته اند . براى اين كه به ضررهاى فراوانى كه از حكومت هاى جور به جامعه اسلامى وارد شده آشنا شويد ، لازم است به گوشه اى از برنامه هاى حكام جور توجه كنيد ; تا به نحو دقيقترى علت دوم انحطاط مسلمين معلوم گردد :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ روح الدين الاسلامى : 297 .

سيره غاصبان خلافت

تفصيل حكومت سه حاكم بعد از رحلت نبى مكرم اسلام را در كتاب جهانى « الغدير » ملاحظه كنيد و پس از آن ضربه هاى غيرقابل جبران حكومت معاويه و پسرش يزيد پليد را ، بر جامعه اسلامى در تمام كتب معتبره تاريخى و روايى ببينيد .

« مروان بن حكم » خليفه اموى كه پس از معاوية پسر يزيد(1) زمام امور ملت اسلام را به دست گرفت ، آدمى پليد بود و در عداوت و كينه توزى نسبت به پيامبر اسلام و بويژه اميرمؤمنان (عليه السلام) شهرت بسزايى داشت . او كسى بود كه با پدرش به امر رسول خدا از مدينه تبعيد شد و تا زمان حكومت عثمان ، او را به مدينه راه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ پس از كشته شدن « يزيد بن معاوية » مردم به سوى « معاويه » فرزند يزيد هجوم بردند و از او خواستند تا خلافت بعد از پدرش را بر عهده بگيرد ; اما معاويه فرزند يزيد پس از مدتى سكوت ، روزى بالاى منبر قرار گرفت و ضمن سخنانى اعمال و رفتار پدر و پدربزرگش معاوية بن ابى سفيان را به انتقاد گرفت .

وى شهادت امام حسين (عليه السلام) را به دستور پدرش يزيد به شدت محكوم كرد و گفت : اين خلافتى كه شما امروز به من پيشنهاد مى كنيد حق ما نيست و بايد به صاحبان اصلى خود بازگردد . در اين ميان از جمع زنانى كه حاضر بودند كسى فرياد زد : « اى كاش مانند لخته خونى از من خارج شده بودى ; و به اينجا نمى رسيدى كه آبا و اجدادت را لعن كنى » . كسى پرسيد : اين زن كه بود كه اين گونه سخن گفت ؟ جواب دادند : وى مادر معاويه پسر يزيد بود . در تاريخ زندگانى معاوية فرزند يزيد آمده است كه وى پس از 40 روز سكوت از دنيا رفت . همان زمانى كه آن سخنرانى عجيب را ايراد كرد و اعمال پدر و پدربزرگش را محكوم كرد ، مروان حكم گفت : تو اگر دوست ندارى حاكم شوى ، مانند عمربن خطاب شورايى تشكيل ده و حكومت را به ما واگذار كن ! معاويه در جواب گفت : من هرگز خودم را به آتش نمى اندازم تا تو لذّت ببرى .

برخى از تاريخ نويسان بر اين عقيده اند كه معاوية بن يزيد را به شهادت رسانده اند . پس از مرگ وى « مروان حكم » بر سر كار آمد . براى اطلاع بيشتر مى توانيد به كتاب « برگ هاى سياهى از تاريخ » نوشته على اصغر ظهيرى مراجعه كنيد .

ندادند(1) .

در زمان عثمان

در زمان عثمان بر خلاف روش رسول خدا ، به سفارش عثمان به مدينه آمد و هنگام ورود ، صد هزار درهم از بيت المال مسلمين به او داده شد ، علاوه بر آن خمس استان « افريقيه » و « فدك » هم در اختيار او قرار گرفت و خراج و ماليات بازار مدينه را نيز ، در سايه حكومت عثمان تصرف كرد . پاره اى از تواريخ نوشته اند: فرمان قتل «محمد بن ابى بكر»(2) به خط او ، از حامل نامه به دست آمد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مرحوم علامه امينى در جلد 6 الغدير داستانى را نقل كرده است كه اتفاق آن سبب شد تا رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پدر مروان يعنى « حَكَم » را از مدينه تبعيد كند . خلاصه داستان مزبور اين است كه : روزى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) وارد منزل يكى از همسران خود شد ، « حكم بن عاص » كه در پستى و رذالت سرآمد مردم زمان خود بود از لاى شكاف در به چشم چرانى پرداخت .

 

همين كه رسول خدا متوجه شد تازيانه را برداشت و او را دنبال كرد ، حكم بن عاص آن روز از دست پيامبر گريخت ; اما رسول گرامى اسلام براى ريشه كن نمودن غده سرطانى خطرناكى چون او ، دستور داد تا او را تبعيد كرد ; به گونه اى كه حتى روزهاى جمعه نيز مجاز به بازگشت نبود و حق حضور در شهر مدينه را نداشت .

در تاريخ آمده است كه : هر طفلى كه در مدينه به دنيا مى آمد او را به حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله)مى آوردند و حضرت برايش دعا مى كرد . وقتى « مروان » پسر حكم به دنيا آمد و او را به حضور رسول خدا آوردند حضرت فرمود : اَلْوَزَعُ بنُ الْوَزع ، اَلْمَلْعُونُ بنُ الْمَلْعُون يعنى : اين مارمولك فرزند مارمولك و ملعون فرزند ملعون است . ( اُسدالغابة : 4/348 ) .

2 ـ « محمد بن ابى بكر » فرزند ابى بكر اما پرورش يافته اميرمؤمنان (عليه السلام) بود . مادرش « اسماء بنت عُميس » از زنان پاك طينت روزگار بود . محمد علاوه بر فضايل و مكارم اخلاقى كه داشت جدّ مادرى حضرت امام صادق (عليه السلام) محسوب مى شود ; يعنى پسرى به نام « قاسم » « فقيه حرمين » داشت كه دختر او « ام فروه » همسر امام باقر (عليه السلام) و مادر حضرت صادق (عليه السلام)است .

محمد از طرف اميرمؤمنان (عليه السلام) دو بار به استاندارى « مصر » منصوب شد ، يكبار قبل از « مالك اشتر » و بار ديگر پس از شهادت مالك ، در مرتبه دوم معاوية بن ابى سفيان ، عمروعاص و مردى به نام « معاوية بن خديج » را مأمور شهادت محمد كرد . آنها او را به شهادت رساندند و بدن مطهرش را در شكم حمار مرده اى گذاشته و به آتش كشيدند .

آنها سر مطهر محمد را براى معاويه فرستادند . نقل مى كنند : « عايشه » در شهادت محمد گريست و در قنوط نماز بر معاويه و كشندگان محمد لعن مى فرستاد .

اميرمؤمنان (عليه السلام) نيز از شهادت « محمد » سخت گريست و فرمود : « مُحَمَّدٌ اِبْنىِ مِنْ ظَهْرِ اَبى بكر » يعنى محمد پسر من بود از پشت ابى بكر . محمد هنگام شهادت 28 ساله بود و رسول خدا (صلى الله عليه وآله) قبل از ولادت خبر شهادتش را داده بود . قبر مطهر او در « مصر » خيابان « حيضان » كنار « جامع الله » در پشت دانشگاه « الازهر » واقع شده است .

وى در جنگ جمل بر عليه على (عليه السلام) همراه عايشه بود ; تا وقتى كه شكست بصريان نزديك شد ، تيرى به طرف طلحه رها كرد كه طلحه از زخم آن كشته شد سپس به دست لشگريان اميرمؤمنان (عليه السلام) اسير گشت .

امام دوم و سوم به پدر بزرگوارشان گفتند : از مروان بيعت بگير فرمود :

« مرا به بيعت او حاجت نيست ; زيرا دست او دست يهودى است و او مانند سگى است كه با زبان ، بينى خود را مى ليسد » .

اين موجود خطرناك ، هنگام حكومت يزيد ، در حمله « مسلم بن عقبه » به مدينه ، مسلم را به كشتن مردم و غارت اموال تشويق كرد .

روزگارى اين جرثومه كثيف و درنده ، عجيب بر ملت اسلام حكومت داشت ، تنها خداى بزرگ مى داند كه در سايه شوم حكومت او چه ضررها و انحرافاتى به وسيله برنامه هايش در جامعه اسلامى پديد آمد ! !

عبدالملك مروان

پس از مرگ او ، زمام حكومت بر جامعه اسلامى ، به دست پسرش « عبدالملك مروان » قرار گرفت . نوشته اند : هنگامى كه خبر حكومت و خلافت به او رسيد مشغول قرآن خواندن بود ، ناگهان قرآن مجيد را بر هم نهاد و گفت « سلامٌ عَلَيْكَ ، هذا فِراقٌ بَيْنِى وَبَيْنِكَ » يعنى از هم اكنون روز جدايى بين من و توست .

خوانندگان عزيز ! قرآن مجيد كه قانون اساسى حكومت در اسلام است و بايد ملازم و همراه حاكم و حكومت باشد ; خليفه شهوت پرست اموى و مروانى از لحظه اول حكومت بر جامعه اسلامى ، با آن خداحافظى مى كند ، وقتى رئيس دولت با قرآن وداع كند ، از كارمندان دولت و ملت گرفتار آن چه انتظارى مى توان داشت .

« راغب » در كتاب « محاضرات » مى گويد :

« عبدالملك مروان مى گفت : من از كشتن مورچه مضايقه داشتم ; ولى امروز كه به حكومت رسيده ام « حجاج » استاندار من ، مى نويسد هزاران نفر را كشتم و در من كوچك ترين تأثيرى ندارد ! ! » .

« زهرى » به عبدالملك گفت : شنيده ام شرب خمر مى كنى ؟ گفت : آرى ! خون هم مى آشامم .

عبدالملك مروان زمامدار ملت اسلام ، مردى بخيل ، خونريز ، قاتل بود و اكثر عمال و واليان او چون « حجاج » در عراق « مهلب بن ابى صفره » در خراسان « هشام بن اسماعيل » در مدينه « عبدالله بن عبدالملك » در مصر « موسى بن نصير » در مغرب « محمد بن يوسف » در يمن و « محمد بن مروان » در جزيره ، مانند او خون آشام ، بخيل و متجاوز بودند(1) .

در اين صورت آيا سلامتى براى جامعه اسلامى باقى مى ماند ؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تتمة المنتهى : 57 .

هشام بن عبدالملك

پس از او « هشام بن عبدالملك » از زمامدارانى بود كه به بخل ، حرص ، غلظت روح و كمى علم شهرت داشت . اموالى كه در زمان حكومتش در خزانه جمع كرد ، مانند نداشت ، به طورى كه در تاريخ آمده است :

در سفرى كه به حج مى رفت سيصد شتر جامه هاى او را حمل مى كردند . اموال بيت المال و ماليات هاى استان ها در زمان او به وسيله عمالش ، به صورت عجيبى حيف و ميل مى شد .

در ايام حكومت هشام ، طارق همين كه فرزند خود را ختنه كرد ، خالد هزار غلام و هزار كنيز غير از اموال و لباس هاى الوان به وى هديه كرد ! !

يعقوبى در « تاريخ » خود مى نويسد :

« خالد اموال بسيارى بين مردم پخش كرد كه بالغ بر سى و شش ميليون درهم بود ! ! » .

ابن خلدون نيز در « تاريخ » معروفش مى گويد :

« محصولات كشاورزى خالد هر سال بالغ بر سيزده ميليون درهم مى شد »(1) .

اينها نمونه كوچكى است از فجايع حاكم و عمال او كه به عنوان جانشينان پيغمبر بر مردم مسلمان حكومت مى كردند . سيره و راه و روش ساير خلفاى بنى اميه را نيز تاريخ ضبط كرده است ; خوانندگان محترم تفصيل آن را بايد در كتب تاريخ ملاحظه كنند .

آثار شوم حكومت بنى اميه

بدون ترديد جامعه اسلامى در دوران بنى اميه ، گرفتار انحرافى شد . گوشه اى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حكومت در اسلام : 367 .

از آن را « تاريخ تمدن اسلام » چنين مى نويسد :

« بنى اميه جداً با استقلال و آزادى گفتار و افكار مقاومت داشتند و زبان ها را از هر راه مى بستند ، كسانى كه آزادى دوره خلفاى قبل را درك كرده بودند ( با آنكه مردم در زمان خلفاى قبل محدود بودند ، و آزادمردانى چون على و يارانش از تمام برنامه ها بركنار شده بودند و حق دخالت در امور را نداشتند ) و به آزادى و حقيقت گويى خو گرفته بودند ، طبعاً از آن وضع تنفر داشتند و بر ضد امويان برمى خاستند ; ولى بنى اميه آنان را براى آزادى خواهى و استقلال طلبى به سختى عذاب مى دادند ، و هر كس را كه نمى توانستند علناً بكشند به حيله و مكر در پنهانى هلاك مى كردند » .

ريشه فساد

پيش از آنكه امويان در شام حكومت يابند ، اين برنامه ها از زمان عثمان آغاز شد ; چه آن كه خليفه ناتوان و ضعيف الرأى ، براى خوشنودى كسان و اقوام خود ، كارهاى آنان را ناديده مى گرفت و اگر جز اين بود ، معاويه قدرت نداشت « ابوذر غفارى » را به آن وضع آزار دهد و از شام تبعيد كند ، گناه ابوذر چيزى جز آن نبود كه امويان را از تعدى و تجاوز به اموال مسلمانان ملامت مى كرد .

همين كه معاويه به خلافت رسيد ، چاره اى جز اين نديد كه آزادى خواهان و استقلال طلبان را سركوب سازد ، وى « حجر بن عدى » و « عمر بن حمق خزاعى » و ياران آنها را كشت ; زيرا آنان از روى وجدان پاك ، نفرين بر امام على (عليه السلام)را بر سر منابر جايز نمى دانستند .

پس از اين فشارها و شكنجه ها ، مسلمانان خواه ناخواه ، به تقلب و دروغگويى و رياكارى متوسل شدند و آن آزادى خواهى و استقلال طلبى صدر اسلام را از دست دادند و در قضاياى خلاف واقع ساكت ماندند و يا براى استفاده خود به مجاز گويى پرداختند .

نمونه

به عنوان نمونه زمانى كه معاويه بدون مجوز قانونى پسر خود يزيد را وليعهد كرد ، عده اى از مسلمانان آزادى خواه و حقيقت گو ، چنان متملق شده بودند كه به معاويه گفتند : اگر يزيد را وليعهد نمى كردى اسلام از دست مى رفت و كار مسلمانان زار مى شد ! ! !

اميران و بزرگان و ساير زمامداران بنى اميه ، از معاويه پيروى مى كردند و به تدريج گروه تازه اى از اعراب پديد آمدند كه آزادى گفتار و كردار نداشتند ، و در مقابل عمليات خلاف ، ساكت مانده و به ريا و تملق و چاپلوسى خو گرفتند .

وضع زنان در آن روزگار تاريك ، تغيير بسيار يافت ; زيرا عفت و غيرت به سختى رو به كاستى رفت ، غلام و كنيز زياد شد ، بزم آرايى و باده پيمايى رواج گرفت ، و بعضى از خلفا در عياشى و هرزگى افراط كردند ، فحشا در شهرها فزونى يافت ، غزل سرايى و اظهار عشق در شعر شاعران بسيار گشت و مردان بى غيرت ، واسطه رساندن مردان به زنان و زنان به مردان از راه نامشروع شدند ، طبعاً فساد شيوع پيدا كرد ، غيرت مردان رفت و عفت زنان نابود شد . اين بود گوشه اى از وضع عمومى جامعه اسلامى در زمان بنى اميه .

زمامداران بنى عباس

خوشگذرانى و صرف وقت رجال و خلفاى بنى عباس ، در مجالس رقص و خوانندگى كه بيشتر با ناز و كرشمه كنيزان رقاصه و ماهر اداره مى شد ، از زمان هارون و مأمون فزونى گرفت و دامنه آن به تدريج توسعه پيدا كرد . اندوخته زمامداران و رجال و زنان بنى عباس از بيت المال مسلمين ، آن قدر زياد شد كه از حساب خارج بود.

« ام جعفر زبيده » همسر « هارون الرشيد » نخستين كسى بود كه براى خود اثاث و آلات طلا ، نقره و جواهر نشان فراهم كرد . جامه هاى زيبا و گلدار براى او دوختند كه ارزش يك پارچه آن به پنجاه هزار اشرفى مى رسيد .

خدمتكارانى از طايفه « شاكريه » از غلام و كنيز فراهم ساخت كه براى انجام كارهاى او هميشه حاضر بودند . وى اول كسى بود كه قبه هايى از نقره و آبنوس و صندل با قلاب هاى طلا و نقره ساخت و پارچه هاى گلدار و سمور و ابريشم و انواع حرير سرخ و زرد و سبز و آبى پوشيد . كفش هاى جواهر نگار به پا كرد و شمع عنبر ساخت و مردم هم عموماً در اين برنامه ها به او اقتدا كردند .

مفاسد حكومت هارون

در زمان حكومت « هارون » كنيزان خوشرو و خوش اندام به دست آورد و بر سر آنان عمامه نهاد و زلف و گيسوان مردانه براى آنها آراست و قبا و كمربند به آنان پوشانيد ، تا اندام آنها برازنده شد ، آنگاه آنان را نزد هارون فرستاد ، آنها برابر او گردش كردند و دل او را ربودند . هارون آنها را در معرض تماشاى مردم از خاص و عام قرار داد ، و ديگران هم از او پيروى كرده ، كنيزان زيبا روى را با جامه مردانه آراستند كه آنها را غلاميات مى گفتند(1) .

اين برنامه هاى شهوت انگيز و كردارهاى ناپسندى كه به دنبال داشت ، با ساير برنامه هاى قبيح و شرم آور ، از اواخر قرن دوم اسلامى ، با آن همه رسوايى در اجتماع اسلامى آغاز شد ، و روزگار تيره اى را براى مسلمين به تدريج به ارمغان آورد .

هارون الرشيد در ايام حكومت خود « بوزينه اى » را مقام امارت داد آنچنان كه 30 مرد از رجال دربار وى ، ملازم ركاب آن بوزينه بودند . به امر خليفه شمشيرى بر كمر او بسته و هر كس كه به خدمت درگاه او مى رفت ، دستور داشت دست بوزينه را ببوسد ، قبيح تر از آن اين كه بوزينه هارون زمامدار اسلامى ، بكارت چند دختر را نيز برداشته بود(1) .

هارون در يكى از مجالس طرب و عيش ، چنان بر سر كيف آمد كه دستور داد تا سه ميليون درهم بر سر حضار نثار كنند و بار ديگر كه به طرب آمد دستور داد آوازه خوان مجلس را فرمانرواى مصر كنند(2) .

زمامدار واقعى اسلام يعنى اميرمؤمنان على (عليه السلام) فرمان ايالت مصر را چندى به عهده « محمد بن ابوبكر » آن رجل بزرگ دينى ، و بعد به عهده مالك اشتر كه از بزرگان عاليقدر جهان بشريت بود و براى على چون على براى پيامبر بود قرار داد ولى زمامدار غاصب و شهوت پرست بنى عباس ، آوازه خوان شهوت انگيزى را حكومت مصر مى دهد . بيچاره امت اسلام كه گرفتار چه نوع حكومتى بود .

« منصور عباسى » كه از جنايتكاران عجيب دوران تاريخ بشر است ، پس از مرگ ، ششصد ميليون دينار ، و « هارون الرشيد » بعد از مردن ، نزديك به نهصد ميليون دينار به جاى گذاشت(3) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مقدمه اصول كافى : 4/12 .

قبلفهرستبعد
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation