بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 10, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     1 - عرفان اسلامي جلد دهم
     10 - عرفان اسلامي جلد دهم
     11 - عرفان اسلامي جلد دهم
     12 - عرفان اسلامي جلد دهم
     13 - عرفان اسلامي جلد دهم
     14 - عرفان اسلامي جلد دهم
     2 - عرفان اسلامي جلد دهم
     3 - عرفان اسلامي جلد10
     4 - عرفان اسلامي جلد دهم
     5 - عرفان اسلامي جلد دهم
     6 - عرفان اسلامي جلد دهم
     7 - عرفان اسلامي جلد دهم
     8 - عرفان اسلامي جلد دهم
     9 - عرفان اسلامي جلد دهم
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد دهم
 

 

 
 

قرآن و غضب

كتاب خدا فرو خوردن خشم را از اوصاف محسنين و مردم با ايمان و علاقه مندان به حضرت حق به حساب آورده است .

قرآن مجيد فرو خوردن غضب را از اخلاق و اوصاف انبياء و اولياء و پاكان از عباد خدا دانسته است .

قرآن مجيد رضايت ندارد ، مردم مؤمن در برخورد با يكديگر و بخصوص در برخورد با حوادث خشمگين شده و از كوره دررفته و عصبانى و غضبناك شوند .

( وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَة مِن رَبِّكُمْ وَجَنَّة عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالاَْرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللهُ يُحِبُّ الْمُـحْسِنِينَ )(13) .

و بشتابيد بسوى آمرزش پروردگار خويش و بسوى بهشتى كه پهنايش آسمانها و زمين است . بهشتى كه براى خود نگهداران آماده است .

آنان كه از مال خود انفاق مى كنند در وسعت و تنگدستى و خشم خود فرو نشانند . و از بدى مردم درگذرند و خدا دوستدار نيكوكاران است .

( إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَكَانَ اللهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيماً )(14) .

در آيه شريفه بنا به تفسير بزرگان دين ، از كفار بخاطر آتش خشم بيجايشان مذمت شده ، و از رسول و مؤمنين بخاطر وقار و حلم و آرامششان توصيف شده ، در آيه وافى هدايه مى فرمايد :

زيرا آنان كه كافر شدند آتش سنگين خشم و غضب در دل پرورديدند ، و خداوند در برابر آن نيروى درونى شيطانى كفّار قدرت آرامش بر رسول و مؤمنين نازل كرد و حقيقت تقوا را نيروى جدا نشدنى به جهت آنان مقرّر فرمود و ايشان سزاوارترين كس به آن بوده و اهلبيت و استعداد آن را داشتند و خداوند بهر چيزى دانا است .

روايات و غضب

قالَ الصّادقُ (عليه السلام) : اَلْغُضَبُ مِفْتاحُ كُلِّ شَرٍّ .

امام ششم (عليه السلام) فرمود : خشم و عصبانيت كليد هر شرّى است .

عبدالاعلى مى گويد : به حضرت صادق (عليه السلام) عرضه داشتم مرا موعظه اى كن كه از آن بهره مند شوم فرمود : مردى خدمت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) رسيد و همين سؤال را كرد حضرت فرمود : برو و عصبانى مشو ، برگشت و دوباره سئوالش را تكرار كرد حضرت فرمود ; برو و عصبانى مشو ، دوباره آمد همان سئوال را كرد حضرت بار سوم همان پاسخ را داد .

وَقالَ (عليه السلام) : اَلْغَضَبُ مَمْحَقَةٌ لِقَلْبِ الْحَكيمِ .

و نيز آن حضرت فرمود : عصبانيت از بين برنده دل حكيم است .

وَقالَ (عليه السلام) : مَنْ لَمْ يَمْلِكْ غَضَبَهُ لَمْ يَمْلِكْ عَقْلَهُ .

نيز آن جناب فرمود : هر كس خود را از خشم و عصبانيت حفظ نكند نمى تواند عقلش را حفظ كند .

آرى آدم عصبانى قدرت انديشه و تفكّرش را از دست مى دهد . و در فضاى تاريك عصبانيت و خشم ، بدون توجه به عاقبت به هر كار خطرناكى دست مى زند .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد : مؤمن هر گاه غضب كند ، خشم و غضبش وى را از مرز حق بيرون نبرد ، و چون خشنود گردد ، خشنوديش سبب ورودش به باطل نمى گردد ، و چون قدرت يابد چيزى را خارج از حدود حقّش قبول نكند .

قالَ عَلِيٌّ (عليه السلام) : اَلْغَضَبُ يُثيرُ كَوامِنَ الْحِقْدِ .

على (عليه السلام) فرمود : عصبانيت برانگيزنده كينه هاى درونى و پنهانى است .

وَقالَ (عليه السلام) : اَلْغَضَبُ شَرٌّ اِنْ أطْلَقْتَهُ دَمَّرَ .

و نيز آن حضرت فرمود : عصبانيت شرّى است كه اگر آزادش بگذارى هلاك مى كند .

وَقالَ (عليه السلام) : اَلْغَضَبُ مَرْكَبُ الطّيشِ .

و نيز آن حضرت فرمود : عصبانيت مركب آدم كم عقل و انسان گيج است .

وَقالَ (عليه السلام) : بِئسَ الْقَرينُ الْغَضَبُ ، يُبْدِى الْمَعائِبَ وَيُدْنِى الشَّرَّ ، وَيُباعِدُ الْخَيْرَ .

و نيز آن جناب فرمود : غضب چه دوست بدى است ، آشكار كننده معايب و نزديك كننده شر و دور كننده خير و خوبى است .

وَقالَ (عليه السلام) : مِنْ طَبايعِ الْجُهّالِ التَّسَرُّعُ اِلىَ الْغَضَبِ في كُلِّ حال .

و آن حضرت فرمود : از سرشت نادانان زود عصبانى شدن در هر حال است .

وَقالَ (عليه السلام) : اَلْغَضَبُ نارُ الْقُلُوبِ .

و نيز آن جناب فرمود : خشم و عصبانيت آتش دلهاست .

وَقالَ (عليه السلام) : اِيّاكَ وَالْغَضَبَ فَاَوَّلُهُ جُنونٌ وَآخِرُهُ نَدَمٌ .

و آن حضرت فرمود : از خشم و عصبانيت بپرهيز كه اولش ديوانگى و آخرش پشيمانى است .

وَقالَ (عليه السلام) : شِدَّةُ الْغَضَبِ تُغَيِّرُ الْمَنْطِقَ وَتَقْطَعُ مادَّةَ الْحُجَّةِ وَتُغْرِقُ الْفَهيمَ .

و آن حضرت فرمود : خشم زياد : منطق صحيح را تغيير دهد ، و ريشه دليل را قطع كند ، و پريشانى فهم آورد .

وَقالَ (عليه السلام) : اَعْظَمُ النّاسِ سُلْطاناً عَلى نَفْسِهِ مَنْ قَمَعَ غَضَبَهُ وَاَماتَ شَهْوَتَهُ .

و آن جناب فرمود : مسلّط ترين مردم بر نفس ، كسى است كه خشم را مقهور كرده و شهوت غلط و بيجا را از بين ببرد .

وَقالَ (عليه السلام) : اَلْغَضَبُ جَمْرَةُ الشَّيْطانِ .

و نيز آن حضرت فرمود : خشم پاره آتشى از شيطان است .

قالَ رَسُولُ الله (صلى الله عليه وآله) : مَنْ اَحَبِّ السَّبيلِ اِلىَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ جُرْعَتانِ : جُرعَةُ غَيْظ تَرُدُّها بِحِلْم وَجُرْعَةُ مُصيبَة تَرُدُّها بِصَبْر .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : محبوبترين راه بسوى خدا دو جرعه است : جرعه غيظى كه با بردبارى كنار زده شود ، و جرعه مصيبتى كه با صبر برطرف گردد .

مِنْ كِتابِ اَميرِالْمُؤمنينَ (عليه السلام) اِلىَ الْحارِثِ الْهَمْدانيِّ : وَاكْظِمِ الْغَيْظَ وَتَجاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ وَاحْلُمْ الْغَضَبَ وَاصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ تَكُنْ لَكَ الْعاقِبَةُ .

على (عليه السلام) در نامه اى به حارث همدانى نوشت ، خشم خود را فرو خور ، و بوقت قدرت بر انتقام گذشت نما ، و در برابر عصبانيت حلم ورز ، و با داشتن زور چشم بپوش تا برايت عاقبت خوشى باشد .

از عيسى (عليه السلام) بپرسيدند چه چيزى از هر چيز سخت تر است ; گفت : شديدترين و سخت ترين برنامه ها غضب و خشم خداى عزّوجلّ است ، گفتند چگونه خود را از آن حفظ كنيم ؟ فرمود : به دورى از عصبانيت و خشم .

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) به اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود : عصبانى مشو ، چون خشمگين شدى بنشين و در قدرت حضرت حق بر بندگانش و گذشتى كه در عين قدرت از عبادتش دارد انديشه كن ، و هرگاه طرف مقابل به تو بگويد از خدا بترس ، غضبت را رها كن و به فضاى با بركت علم قدم بگذار .

سليمان (عليه السلام) به فرزندش فرمود : از بسيارى خشم بپرهيز ، كه زياد عصبانى شدن باعث خوارى قلب است .

عكرمه مفسر قرآن در آيه شريفه 39 سوره آل عمران در تعريف يحيى بن وصف سيّداً و حصوراً مى گويد ، سيد كسى است كه خشم بر او تسلّط ندارد .

ابو درداء به رسول خدا عرضه داشت مرا به عملى هدايت كن كه عاقبتش بهشت باشد فرمود : عصبانى مشو .

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : كسى غضب نمى كند مگر اينكه خود را بر جهنم مشرف مى كند .

عَنْ أبي جَعْفَر (عليه السلام) : قالَ رَسُولُ الله (صلى الله عليه وآله) : مَنْ كَفَّ نَفْسَهُ عَنْ اَعْراضِ النّاسِ اَقالَ اللهُ نَفْسَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ ، وَمَنْ كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ كَفَّ اللهُ عَنْهُ عَذابَ يَوْمِ الْقِيامَةِ .

امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد : رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : هر كس خود را از ضربه زدن به آبروى مردم حفظ كند ، خداوند در روز قيامت از وى چشم پوشى مى كند . و هر كس نسبت به مردم جلوى خشمش را بگيرد ، خداوند وى را از عذاب قيامت حفظ مى كند .

و نيز آن حضرت مى فرمايد : مردى به پيامبر عرضه داشت ، چيزى به من ياد بده ، حضرت فرمود : برو و عصبانى مشو .

آن مرد مى گويد به همان موعظه اكتفا كرده به سوى اهلم روانه شدم ، مدتى گذشت براى قبيله آن مرد جنگى پيش آمد ، آماده كارزار شدند ، آن مرد هم سلاح برداشته به ميان قوم آمد ، ناگهان سخن رسول خدا به يادش آمد كه فرمود از خشم و غضب بپرهيز . سلاح را گذاشت و به ميان دشمن آمد و فرياد زد ، از زخم و قتل و زدن اثر و سودى براى طرفين نيست ، من بر ذمه مى گيرم كه از مال و منالم به شما بدهم ، تا دست از درگيرى برداريد ، دشمن گفت آنچه تو مى گوئى ما به آن سزاوارتريم ، آنگاه هر دو قوم با هم آشتى كرده و آتش غضب بين آنان خاموش شد .

بيا تا برآريم دست دعا را *** بخوانيم با آه و افغان خدا را
شفاى دل پر گنه چيست دانى *** بنالى به كويش كه بخشد خطا را
چو با گريه و سوز و آه و خلوصى *** اگر دردمندى بيا بى شفا را
دراين در به زارى و اشك روان رو *** به اخلاص زن درگه كبريا را
شفيع آر با چشم تر پيش داور *** شهيدان عشق و شه كربلا را
توسل به سلطان توحيد احمد *** كند سهل مشكل ترين كار ما را
الهى صبوحى زن از جام وحدت *** در آتش فكن شرك و زهد ريا را

نظر خواجه طوسى در مسئله غضب

خواجه نصير طوسى در اخلاق نصيرى مى فرمايد : غضب حركتى بود نفس را كه مبدءِ آن شهوت و انتقام بود ، و اين حركت چون به عنف بود آتش خشم افروخته شود و خون در غليان آيد و دماغ و شريانات از دخانى مظلم ممتلى شود تا عقل محجوب گردد و فعل او ضعيف ، چنانكه حكما گفته اند كه بنيه انسانى مانند غار كوهى شود مملو به حريق آتش و محتنق به لهب و دخان كه از آن غار جز آواز و بانگ و مشغله و غلبه ى اشتعال چيزى ديگر معلوم نشود . و در اين حال معالجه ى اين تغيّر و اطفاى اين نايره در غايت تعذّر بود ، هر چه در اطفاى اشتعال استعمال كنند ماده قوت گيرد و سبب زيادت اشتعال شود ، اگر به موعظت تمسك كنند خشم بيشتر شود و اگر در تسكين حيله نمايند لهب و مشعله زياده گردد ، و در اشخاص به حسب اختلاف امزجه اين حال مختلف درافتد ، چه تركيبى باشد مانند تركيب كبريت كه از كمتر شررى اشتعال يابد ، و تركيبى باشد به مناسبت تركيب روغن كه اشتعال آن را سببى بيشتر باشد ، و هم چنين تركيبى بود مانند تركيب چوب خشك و چوب تر ، تا به تركيبى رسد كه اشتعال آن در غايت تعذّر بود ، و اين ترتيب به اعتبار حال غضب بود در عنفوان مبدءِ حركت .

اما آنگاه كه سبب متواتر شود ، اصناف مراتب متساوى نمايند ، چنان كه از اندك آتشى كه از احتكاكى ضعيف متواتر كه در چوبى حادث شود ، بيشه هاى عظيم و درختان بهم در شده ، چه خشك و چه تر سوخته گردد و تأمل بايد كرد در حال ميغ و صاعقه كه چگونه از احتكاك و بخار رطب و يابس بر يكديگر اشتعال بروق و قذف صواعق كه بر كوههاى سخت و سنگهاى خاره گذر يابد حادث مى شود . و همين اعتبار در حال تهيج غضب نكابت او اگر چه به سبب كمتر كلمه بود رعايت بايد كرد .

و به قراطيس حكيم گويد كه من به سلامت آن كشتى كه باد سخت و شدّت آشوب دريا به لجه افكند كه بر كوههاى عظيم مشتمل بود و بر سنگ هاى سخت زند ، اميدوارترم از آن كه به سلامت غضبان ملتهب ، چه ملاحان را در تلخيص آن كشتى مجال استعمال لطايف حيل باشد و هيچ حيله در تسكين شعله غضبى كه زبانه مى زند نافع نيايد و چندان كه وعظ و تضرع و خضوع بيشتر بكار دارند مانند آتشى كه هيزم خشك بر او افكند تيزى بيشتر نمايد و اسباب غضب ده است .

اوّل : عجب ، دوّم : افتخار ، سوّم : مراءِ ، چهارم : لجاج ، پنجم : مزاح ، ششم : تكبّر ، هفتم : استهزاء ، هشتم : غدر ، نهم : ضيم « ستم » ، دهم : طلب نفايسى كه از عزت موجب مناقشه و محاسده شود و شوق به انتقام غايت اين اسباب بود و بر سبيل اشتراك ، و لواحق غضب كه اعراض اين مرض بود هفت ، صنف باشد :

اوّل : ندامت ، دوّم : توقع مجازات عاجل و آجل ، سوّم : مشقّت دوستان ، چهارم : استهزاى اراذل ، پنجم : شماتت اعدا ، ششم : تغيير مزاج ، هفتم : تألّم ابدان هم در حال ، چه غضبْ جنون يك ساعت بود ، اميرالمؤمنين على كَرم الله وجه فرمود :

اَلْحِدَّةُ نَوْعٌ مِنَ الْجُنُونِ لاَِنَّ صاحِبَهُ يَنْدَمُ فَاِنْ لَمْ يَنْدَمْ فَجُنونُهُ مُسْتَحْكَمٌ .

غضب و خشم نوعى از ديوانگى است ، زيرا غضبناك پشيمان مى شود ، و اگر پشيمان شد ، پس جنون او ريشه اى است .

و گاه بود كه به اختناق ، حرارت دل اداء كند و از آن امراض عظيم كه مؤدى باشد به تلف تولد كند ، و علاج اين اسباب علاج غضب بود چه ارتفاع سبب موجب ارتفاع مسبّب بود و قطع مواد مقتضى ازاله ى مرض ، و اگر بعد از علاج سبب به نادر چيزى از اين مرض حادث شود به تدبير عقل دفع آن سهل بود و معالجه اسباب غضب اين است :

امّا عجب : و آن ظنّى كاذب بود در نفس ، چون خويشتن را استحقاق منزلتى شمرد كه مستحق آن نبود و چون بر عيوب و نقصانات خويش وقوف يابد و داند كه فضيلت ميان خلق مشترك است ، از عجب ايمن شود ، چه كسى كه كمال خود به ديگران يابد معجب نبود .

و اما افتخار و آن مباهات بود به چيزهاى خارجى كه در معرض آفات و اصناف زوال باشد و به بقاء و ثبات آن وثوقى نتواند بود چه اگر فخر به مال كنند از غضب و نهب آن ايمن نباشند و اگر به نسب كنند صادق ترين اين نوع آنگاه بود كه شخصى از پدران او به فضل موسوم بوده باشد ، پس چون تقدير كنند كه آن پدر فاضل او حاضر آيد و گويد : كه اين شرف كه تو دعوى مى كنى بر سبيل استبداد مرا است نه تو را و تو را به نفس خويش چه فضيلت است كه بدان مفاخرت توانى كرد از جواب او عاجز آيد .

و حكايت كنند كه يكى از رؤساى يونان بر غلام حكيمى افتخار نمود ، غلام گفت : اگر موجب مفاخرت تو بر من اين جامه هاى نيكوست كه خويشتن را بدان آراسته اى ، حسن و زينت در جامه است نه در تو ، و اگر موجب فضل تو اين اسب را است كه بر او نشسته اى ، چابكى و فراهت در اسب است نه در تو ، و اگر فضل پدران است ، صاحب فضل ايشان بوده اند نه تو ، و چون از اين فضائل هيچ كدام حق تو نيست ، اگر صاحب هر يكى حظّ خويش استرداد كند بلكه خود فضيلت هيچ كدام از او به تو انتقال نكرده است تا برو حاجت افتد پس تو كه باشى ؟

و همچنين گويند : كه حكيمى نزد صاحب ثروتى بود كه به زينت و تجمل و كثرت مال و عدّت مباهات نمودى ، در اثناى محاوره خواست كه آب دهن بيفكند از راست و چپ نگريست موضعى نيافت كه آن را شايد بزاقى كه در دهن جمع كرده بود به روى صاحب خانه افكند ، حاضران عتاب و ملازمت نمودند ، حكيم گفت : كه ادب نه چنان بود كه آب دهن به اخس و اقبح مواضع افكنند ، من چندان كه از چپ و راست نگاه كردم هيچ موضع خيس تر و قبيح تر از روى اين شخص كه جهل موسوم است نيافتم .

و اما مراءِ و لجاج موجب ازاله الفت و حدوث تباين و تباغض و مخاصمت باشد و قوام عالم به الفت و محبت است چنان كه بعد از اين شرح آن داده آيد .

پس مراءِ و لجاج از فسادهائى بود كه مقتضى رفع نظام عالم باشد و اين تباه ترين اوصاف رذائل است .

و اما مزاح اگر به قدر اعتدال استعمال كنند محمود بود ، رسول خدا مزاح مى كرد ولى اهل هزل نبود .

و امّا وقوف بر حد اعتدال به غايت دشوار بود و اكثر مردمان قصد اعتدال كنند وليكن چون شروع نمايند به مجاوزت حد تعدى كنند تا سبب وحشت شود و غضب كامن را ظاهر كند و چقدر در دلها راسخ گرداند پس مزاح بر كسى كه اقتصار نتواند نگاه داشت محظور بود چه گفته اند : حديثى بود مايه ى كارزار .

و اما تكبر به عجب نزديك تر است ، و فرق آن بود كه معجب با نفس خود دروغ مى گويد ، به گمانى كه به دو دارد ، و متكبر با ديگران دروغ مى گويد و اگر چه از آن گمان خالى بود و علاج اين نزديك بود به علاج عجب .

و امّا استهزاء : و آن افعال اهل مجون و مسخرگى باشد ، و كسى بر آن اقدام كند كه به احتمال مثل آن مبالات ننمايد و مذلّت و صغار و ارتكاب رذايل ديگر كه موجب ضحك اصحاب ثروت و ترفه بود وسيله معيشت خويش سازد ، و كسى كه به حريت و فضل موسوم بود نفس و عرض خويش را گرامى تر از آن دارد كه در معرض يك سفاهت سفيهى آرد و اگر چه در مقابل آنچه در خزائن پادشاهان بود بدو دهند .

و امّا غدر را وجوه بسيارى بود ، چه استعمال آن هم در مال و هم در جاه و هم در مودت و هم در حرم اتفاق افتد ، و هيچ وجه از وجوه غدر نزديك كسى كه او را اندك مايه انسانيت بود محمود نباشد و از اينجا است كه هيچ كس بدان معترف نشود .

و اما ضيم : و آن تكليف تحمل ظلم بود غير را بر وجه انتقام ، هم قبح او به قبح ظلم و انظلام كه گفته شده است معلوم شود ، و عاقل بايد كه بر انتقام اقدام ننمايد تا داند كه به ضررى بزرگتر از آن عايد نخواهد شد ، و آن بعد از مشاورت عقل و تدبير رأى بود و حصول اين حال بعد از حصول فضيلت حلم تواند بود .

و اما طلب نفايس كه موجب مناقشه و منازمت بود مشتمل باشد بر خطاى عظيم از كسانى كه به سعت و قدرت موسوم باشند تا به اوساط الناس چه رسد(15) .

در هر صورت از آيات قرآن مجيد و روايات و اخبار و فرمايشات اولياء حق و حكيمان استفاده مى شود ، كه غضب مرضى مهلك و رذيلتى ابليسى ، و صفتى شيطانى است ، و اين رذيلت در هر كسى باشد از رحمت حق محروم و در بين خلق خدا از اعتبار عارى است . چه نيكوست كه انسان در تمام برخوردهايش از حلم و بردبارى بهره گرفته و از غضب و خشم بدور باشد ، كه حلم موجب نورانيت و غضب علت تاريكى درون و ظلم و ستم بر مردمان است .

اولياء خدا كه غرق در معرفت حق و منور به نور عشق حضرت دوست بودند از اين رذايل راحت و از اين آلودگيها مصون بودند .

آنان جز لقاء حق و وصال يار طلب نمى كردند ، و لقاء و وصال را در پيراستگى از اوصاف ابليسى و آراستگى به حسنات الهى مى دانستند .

به قول عاشق عارف مرحوم الهى قمشه اى :

بى نور عشق نتوان رخسار يار ديدن *** بى عاشقى نشايد بر وصل او رسيدن
عشق است بال انسان اى مرغ باغ سبحان *** بى بال عشق نتوان بر عرش جان پريدن
عشق ار بكوه و صحرا آواره ساخت ما را *** از اين شرر توان هم بر طور دل رسيدن
گر جرعه مى وصل خواهى زكوثر عشق *** بايد بوجد و مستى جام بلا كشيدن
ما و هزار زارى از عشق روى آن گل *** وز گل بناله ى ما صد پيرهن دريدن
گلهاى باغ عالم بوى وفا ندارد *** الاّ گل وصالش از باغ عشق چيدن
آئين عاشقان چيست جوياى وصل بودن *** شرط وصال چبود از عالمى بريدن
از ما نهادن سر بر خاك كوى معشوق *** تا او اگر بخواهد از خاك برگزيدن
سوزد گر آتش عشق صد خرمنت الهى *** نتوان بسوختن هم دست از وفا كشيدن

حلم و بردبارى خواجه نصيرالدين طوسى

محدّث قمى در كتاب پر قيمت سفينة البحار مى گويد : افضل حكما و متكلّمين ، سلطان علماء و محقّقين بزرگ وزير خواجه نصير الملّة والدين قدس الله روحه در اخلاق و بردبارى و در حلم و حوصله اقتداى به حضرت باقر العلوم (عليه السلام) كرده ، آنجا كه يك مرد نصرانى در رهگذر به آنجناب گفت : انت بقر حضرت فرمود نه من بقر نيستم باقرم ، گفت تو پسر زنى هستى كه شغلش نانوائى است ، حضرت فرمود : اشتباه كردى . گفت تو فرزند زن سياه چهره بد زبانى حضرت فرمود : اگر راست مى گوئى خدا مادرم را رحمت كند ، اگر دروغ مى گوئى خدا تو را بيامرزد ، نصرانى از شدّت حلم و بردبارى حضرت مسلمان شد ، خواجه به پيروى از اين حلم است كه وقتى در زمان قدرت و سطوت و وزارتش نامه اى برايش آمد ، در آن نامه به خواجه خطاب شده بود اى سگ پسر سگ ، آنجناب جواب نوشت اين موضوعى كه براى من نوشته اى صحيح نيست ، زيرا سگ از حيوانات چهار پاست ، و پارس كننده و داراى ناخن هاى بزرگ است ولى من قامتم موزون ، پوستم روشن ، ناخنم كوتاه و داراى نطق و ضحكم و اين از امتيازات انسان است ، خواجه در جواب آن مرد يك كلمه زشت ننوشت ، به همين خاطر است كه علامه حلى آن بزرگ مرد جهان دانش در اجازه اش براى خواجه نوشت ; شيخ ما خواجه طوسى برترين فرد اهل زمان در علوم عقليه و نقليه است ، در علوم فلسفى و احكام شرعى بر وفق مذهب اماميه داراى تأليفات زيادى است ، شريف ترين كسى كه در اين زمان در اخلاق ديده ام اوست ، خداوند قبرش را نورانى كند(16) .

در توفيق زن اى دل كه گشاد تو از اوست *** جلوه شاهد مقصود و مراد تو از اوست
عشق بر كشورت از شش جهت آورده هجوم *** بر حذر باش كه تسخير بلاد تو از اوست
شكوه و شكر تو از عشق سزد زانكه به دهر *** دل تنگ تواز او خاطر شاد تو از اوست
دوست شيرازه ى اجزاى تو بس كزره عقل *** آب و خاك تو از او آتش و باد تو از اوست
طرح سوداى كه يا رب زده بر لوح وجود *** دل كه بر نامه اعمال سواد تو از اوست
شهپر طاير فقرست سپهر آن كه زفخر *** زينت افسر كسرى و قباد تو از اوست
كارفرماى تو عشق است يقين دان طالب *** كه صلاح تو از او بلكه فساد تو از اوست

حلم و بردبارى آيت الله اصفهانى

حضرت آيت الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى از مراجع بزرگ تقليد و مقيم نجف اشرف بود ، كتابش در فقه بنام « وسيله » از مشهورترين و بهترين كتب فقهى است از بزرگان دين و شاگردان آن جناب سه داستان در حلم و بردبارى و كرامت نفسش شنيده ام ، كه دانستش براى همه سودمند است .

از هندوستان از آن حضرت عالمى فقيه و دانشمندى بصيرت جهت سرپرستى شيعيان آن سامان درخواست كردند ، سيد يكى از فضلاى نجف را خواست ، براى او اجازه مفصّلى در علم و دانش و فقه و بينش نوشت ، و از شيعيان آن سامان درخواست كرد كه وجود آن عالم بزرگ را مغتنم بشمارند ، آن عالم متن اجازه را خواند ، سپس با چهره اى جدّى رو به سيد كرد و گفت : بدان كه من از جانب تو به بلاد هند مى روم اما اگر از من مسئله مرجع تقليد را بپرسند من ديگرى را براى مرجعيت معرفى مى كنم زيرا شما را اعلم نمى دانم !

سيد با كمال متانت و بردبارى فرمودند ، من شما را جهت تبليغ اسلام و حلال و حرام خدا به هندوستان مى فرستم نه براى تبليغ شخصيت و مرجعيت خودم .

اى خوش آن سر كه در او نشئه سودائى هست *** داغ آشوب از او بر دل شيدائى هست
نيكبخت آن دل آشفته كه از روزن داغ *** بر گلستان غمش چشم تمنّايى هست
مژده اى خار ره عشق كه اين شيفته را *** طرف دامانى اگر نيست كف پائى هست
اجل اينك بسرم تاخته جان مى طلبد *** نا اميدش نكنم گر زتو ايمائى هست
عشق بى جلوه حسنى نكشد ناز وجود *** يوسفى هست بهر جا كه زليخائى هست
شرط مكتوب همين نامه سيه كردن نيست *** شوخى خطى و شيرينى انشائى هست
همت آنست كه در پاى اجل زارازار *** جانسپارى و نگوئى كه مسيحائى هست
مى توان برد زدل زنگ خمارى طالب *** صاف مِىْ گر نبود دردى مينائى هست

طلبه اى فقير براى رفع نيازمندى خود به آنجناب رجوع كرد ، آن حضرت به او وعده كمك داد ، در بين نماز عشاء آن شب ، ستمگرى بى رحم با خنجرى تيز به فرزند جوان سيد حملهور شد و سر او را از بدن جدا كرد ، فرداى آن روز براى تشيع جنازه تمام شهر نجف تعطيل شد ، سيد بزرگوار به دنبال جنازه فرزندش حركت كرد ، آن طلبه مى گويد منهم در تشييع شركت داشته و درد خود را فراموش كرده بودم عبور جنازه به رهگذرى تنگ افتاد كه جاى عبور دو سه نفر بيشتر نبود ، ناگهان با سيّد بزرگوار كه داغى سنگين بر جگرش نشسته بود مواجه شدم ، بدون اين كه كسى بفهمد كمك لازم را نسبت به من رعايت فرمود ، از قدرت صبر و حوصله و مقاومت و بردبارى آن حضرت تعجب كردم ، كه با چنين مصيبت سنگينى چگونه آرامش و حلم خود را حفظ كرده است ؟ ! !

آرى تجلّى ايمان و قدرت معرفت و اوصاف حسنه در اولياء الهى چنان قوى است ، كه هيچ حادثه اى نمى تواند بين آنان و بين حقايق حجاب شود !

با مهرش از دام علايق دل گسستم *** وز شهپر جان اين قفس درهم شكستم
در عرصه باغ ابد پرواز كردم *** وز دام پر پيچ و خم گردون بجستم
ديدى درآمد يوسف جانم از اين چاه *** وز مكر اخوان حسود تن برستم
ديدى كه چون رنج خمارم ديد ساقى *** داد از كرم جامى زصهباى الستم
ديدى كه لطفش حاجت ما را روا كرد *** داد اختيار نفس سركش را بدستم
ديدى زدم پر در گلستان تجرّد *** وز پاى جان دام تعلّق را شكستم
ايزد بشويد دفتر عيب و خطايم *** چون ديده از عيب و خطاى خلق بستم
ديدى الهى نرگس مستش چها كرد *** كرد از كرم در باغ حسنش مِى پرستم

عربى خشن و بى سواد به محضر مقدس سيد آمد و با تندى از آن حضرت طلب كمك كرد ، آنجناب با كمال متانت به او فرمود : اكنون چيزى در بساط من براى كمك به تو نيست ، عرب به آن حضرت پرخاش كرد و ناسزا گفت و در عين خشم و غضب خانه سيد را ترك كرد .

چند روزى از اين ماجرا گذشت ، سيد در شب تاريك و در حال تنهائى به در خانه عرب رفته و دق الباب كرد ، همسر عرب به پشت درآمد ، و گفت كيست ، سيد فرمود ابوالحسنم اگر آقاى شما در خانه هست به او بگوئيد چند لحظه اى با او كار دارم ، زن پيغام آن مرد بزرگ را رساند ، عرب به در خانه آمد و با سيد با تندخوئى برخورد كرد ، سيد اجازه ورود خواست ، به تلخى به سيد اجازه ورود داد ، سيد پس از چند لحظه كمك قابل توجهى به او نمود و از نداشتن آن روز عذرخواهى كرد ، عرب از خواب غفلت بيدار شد ، خنجرى آورد و به سيد گفت يا با پاى كفشدار بر صورتم بگذار يا با اين خنجر سينه ام را مى شكافم ، سيد آنچه اصرار كرد ، عرب نپذيرفت براى حفظ جان عرب آهسته به صورتش پاى گذاشت آنگاه از خانه او رفت ! !

آرى مردان خدا جز به ياد خداو براى خدا و بدستور خدا زندگى نمى كنند ، و هيچ علتى بين آنان و محبوبشان نمى تواند حايل گردد .

تا كه بدل مهر تو افروختم *** روز و شب از آتش غم سوختم
از الف قد دل آراى دوست *** درس ازل تا ابد آموختم
جامه الفاظ و معانى بسى *** بيهده بر قامت او دوختم
ساعت رفتن همه بر باد رفت *** هر چه بجز مهر تو آموختم
از من و پروانه و شمع اين حديث *** سوخته اى گفت و من آموختم
حاصل عمرم سه سخن بيش نيست *** خام بدم پخته شدم سوختم
غير تو اى عيش به بازار عمر *** هر چه خريدم همه بفروختم
ديده الهى زد و عالم به بست *** تا كه بدل مهر تو افروختم

بردبارى علامه بزرگ مرحوم كاشف الغطاء

كاشف الغطاء از بزرگترين فقهاى شيعه و از علماى به نام مكتب اسلام است ، او در دانش فقه مردى كم نظير و دانشمندى بى دليل بود . بسيارى از فقها و دانشمندان از شاگردان و تربيت شدگان آن فقيه بزرگ و عالم سترگ هستند .

روز عيد فطر با هزاران نفر نماز عيد را در صحن مطهر حضرت مولى الموحدين بجاى آورد ، فقيرى دل شكسته كه از شدّت فقر و ندارى كارد به استخوانش رسيده بود به محضر او آمد و اظهار حاجت كرد و گفت از فطريه اى كه مردم نزد شما آورده اند به من كمك كن كه سخت محتاجم .

آنجناب فرمود : من تمام فطريه ها را به محلّ خودش رساندم و اكنون از آن پول چيزى نزد من نيست ، نيازمند بسختى دچار عصبانيت شد ، آب دهن به روى آن مرجع بزرگ انداخت و گفت : تو كه از كمك به همچون منى عاجزى چرا بر اين مسند نشسته اى ؟ !

كاشف الغطاء آب دهان آن مردم را به روى و به محاسن خود كشيد ، آنگاه برخاست و عبا از دوش خويش برداشت و روى به جانب نمازگزاران كرد و گفت : هر كس مرا دوست دارد به اندازه وسعش در اين عبا پول بريزد ، آنگاه خود آنجناب در صف نمازگزاران گشت و براى آن فقير كمك قابل توجهى از مردم گرفت ! ! راستى بجاى اين كه اين موارد را حلم بناميم بهتر است معجزه اخلاقى بگوئيم كه اين گونه اخلاق هم سوئى با اولياء و انبياء الهى است .

من الهى بنده عشقم كه آزاد از جهانم *** در گلستان طبيعت بلبلى بى آشيانم
عاشقى آواره كوى حبيبى دلفريبم *** عاقلى ديوانه وصل نگارى دلستانم
روز و شب در خلوت دل با خيالش هم نشينم *** آفرين بر دل كه بنمودى نشان زان بى نشانم
كرده لطفش ايمن از جور سپهر كج مدارم *** داده مهرش پرتوى افزون زماه آسمانم
شوق دلبر برده از دل كينه و حرص و غرورم *** لطف جانان كرده از شرك و ريا پاكيزه جانم
از بلاى نفس مكار ايزدم آزاد سازد *** وز جفاى چرخ غدار آورد خط امانم
داده زيبا گلرخى دامن بدست خار عشقم *** كرده رعنا قامتى فارغ زسرو بوستانم
بى خبر از فتنه چشم پريرويان شهرم *** بى نياز از ناز ابروى نكويان زمانم
مهر آن ماه حصارى مى برد در كوه و دشتم *** عشق يار لا مكانى مى كشد در لا مكانم

امام به حق ناطق حضرت صادق (عليه السلام) در دنباله روايت باب حلم مى فرمايد :

حلم و بردبارى در پنج موقعيت صورت مى گيرد : در موقعى كه بزرگى و عزت داشته ، و اكنون خوار و كوچك شده ، در حالى كه راست مى گفته و اكنون متهم به دروغ گشته ، در مرحله اى كه دعوت بسوى حق مى كرده اهانت شده ، و در وقتى كه جرم و گناهى نداشته از سوى مردم آزاد و اذيت ديده ، در زمانى كه مطالبه حق نموده ولى با او مخالفت شده ، در اين پنج مورد كه نقطه جوشيدن غضب است جاى حلم ورزيدن و نشان دادن بردبارى است .

شخصى حليم در اين پنج صورت با كمال حوصله و وقار بردبارى ورزيده ، و كمترين تزلزل و حالت ناراحتى پيدا نمى كند ، و بردبار بودن انسان از اين موارد معلوم مى گردد .

و سزاوار است كه انسان حليم با شخص سفيه به سئوال و جواب نپردازد ، بلكه از او اعراض نمايد ، و چون اعتراض به اهل جاهل را پاسخ نگويد از ديگران يارى و موافقت بيند ، اما جواب دادن و بحث كردن با نادان مانند هيزم گذاردن در آتش است كه شعله آتش را بيشتر و برافروخته تر خواهد كرد .

رسول خدا فرمود : مؤمن مانند زمين است كه همه از آن استفاده مى برند ، و آزار و اذيت و مزاحمت آنان نيز در روى همين زمين صورت مى گيرد .

در شرح مصطفوى آمده : صفت حلم در مقابل غضب است ، و در اثر صبر و تواضع و خضوع حاصل مى شود ، و خضوع و فروتنى حاصل نمى گردد مگر پس از تحقق حقيقت توحيد و معرفت به عظمت و جلال و قدرت پروردگار متعال ، و چون انسان خداوند توانا را مؤثر و محيط و حاكم مطلق و سلطان حقيقى بر همه موجودات ديد ، قهراً از خودبينى و خودپسندى و خودخواهى دور گشته و پيوسته با حالت بندگى و خضوع و خشوع و اطاعت و ذلت و تسليم و تفويض و رضا و صبر زندگى خواهد كرد ، اين است كه در روايات شريفه علم توام با حلم ذكر مى شود ، يعنى علمى كه توام با خضوع و خشوع بوده و از خودپسندى و خودخواهى و خودبينى دور باشد .

حضرت صادق (عليه السلام) در پايان روايت مى فرمايد :

آن كس كه صبر و تحمل بر جفا و آزار مردم نكند ، به رضاى پروردگار نائل نشود ، زيرا خشنودى حق آميخته و توام با جفاى خلق است .

حكايت شده كه مردى با احنف بن قيس درشتى كرد و گفت منظورم توئى ، احنف در پاسخ گفت : من در برابر تو و حرفهاى زشت بردبارى نشان مى دهم .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : برانگيخته شده ام و براى بردبارى مركز و مركبم ، و براى دانش معدنم و مسكن و محل صبرم .

و حقيقت حلم اين است كه ، از كسى كه در حق تو بدى كرده درگذرى در حالى كه قدرت بر انتقام دارى ، چنانكه در دعا وارد شده :

خدايا فضل تو وسيع تر و حلم تو برتر از آن است كه به سبب سوء عمل مرا مؤاخذه كنى و به خطاى من مرا خوار و ذليل نمائى .

الهى همه ما را به صفات حسنه زينت ده ، و از رذائل اخلاقى نجات بخش ، آنچه بين ما و تو حجاب است از روى قلب و روح ما بردار و ما را به آنچه از سخن خوب مى گوئيم و مى نويسيم عمل كننده قرار بده ، كه اگر به خوب گوئيها و خوب نوشتن ها آراسته نباشيم به فرداى قيامت در محضر تو و عباد خالصت شرمسار و روسياه خواهيم بود .

در پايان اين روايت لازم است جهت درس و عبرت و پند و موعظه داستانى عجيب از حلم و بردبارى معلّم اخلاق و اسوه تقوا وجود مقدس ملا مهدى نراقى صاحب كتاب با عظمت جامع السعادات كه از بهترين كتب اخلاقى است نقل كنم .

داستانى عجيب از حلم و بردبارى ملا مهدى نراقى

پس از آن كه وجود مقدس ملا مهدى كتاب بسيار با ارزش « جامع السعادات » را در اخلاق نوشت و نسخه هاى آن در مناطق مسلمان نشين پخش شد ، نسخه اى از آن كتاب بدست بزرگ مرد شيعه ، جامع فضائل و كمالات سيد مهدى بحرالعلوم كه در نجف اشرف محور علم و تقوا و زهد و عبادت و كياست و مرجعيت بود رسيد .

سيد از ديدن آن كتاب كه از بهترين كتب اخلاقى بود در شگفت شد و آرزو كرد روزى به ديدار مؤلف آن گنجينه پر قيمت موفق گردد .

ملا مهدى نراقى در آتش اشتياق زيارت ائمه طاهرين مى سوخت ، از خداى بزرگ مى خواست كه به اعتاب مقدسه مشرف شود ، حضرت حق توفيق زيارت نجف و كربلا و كاظمين و سامرا را نصيب آن عبد صالح كرد .

آن انسان والا و وارسته وارد نجف شد ، بر اساس رسوم ديرينه تمام مراجع و علما و دانشمندان و طلاّب از آن حضرت ديدن كردند و آن جناب به بازديد همه شتافت ، تنها كسى كه از آن مجسمّه اخلاق ديدن نكرد سيد مهدى بحرالعلوم بود ! !

نجف از اين واقعه شگفت زده شده بود ، همه از هم مى پرسيدند علّت اين كه بحرالعلوم به ديدن نراقى نرفت چه بود ؟ !

نراقى بزرگوار احوال سيد را پرسيد و از خانه او نشانى خواست و سپس فرمود بر ما لازم است از اين بزرگ مرد علم و عمل ديدن كنيم .

از اينكه نراقى مى خواست به ديدن بحرالعلوم برود همه تعجب كردند ، آن جناب به منزل سيد رفت ، در آنجا جمعى از علما و طلاّب حضور داشتند ، نراقى وارد مجلس شد همه ورود او را گرامى داشتند ولى بحرالعلوم به نراقى توجهى نكرد و حتى از جهت احترام در برابر او از جاى خود برنخاست و تا پايان مجلس نسبت به نراقى از رعايت احترام و ادب خوددارى كرد ! !

نراقى با رعايت دقت و موقعيت مجلس بدون اينكه خم به ابرو بياورد از سيد خداحافظى كرد و به خانه خود رفت ، قضيه برخورد بحرالعلوم با نراقى در نجف اشرف با اعجاب بسيار شديد علما و طلاب روبرو شد ، آرى براى همگان اين موضوع بى سابقه بسيار سنگين بود ، تنها كسى كه از آن مجلس كمترين اثرى برنداشت نراقى بزرگ بود .

پس از چند روز كه از بازديد بحرالعلوم خبرى نشد ، باز وجود مبارك نراقى به ديدار او شتافت و سيد به گونه مجلس اوّل و شايد كمى سردتر با نراقى برخورد كرد ، مجلس دوم هم بدون اينكه در نراقى اثر سوء بگذارد تمام شد ، باز هم سيد به بازديد نراقى نرفت .

سفر نراقى رو به پايان بود ، نجف از آن پيش آمد در بهت و حيرت بود ، نراقى در روزهاى آخر سفر باز هم به ديدار سيد ميل كرد و براى بار سوم به زيارت آن مرد الهى شتافت ، چون وارد منزل شد علما و طلاب ديدند سيد بحرالعلوم با حالى عجيب تا درب منزل به استقبال نراقى شتافت و آنجناب را چون بنده اى در برابر مولا در آغوش گرفت . و عجيب و غريب نسبت به آن حضرت رعايت ادب و احترام كد و وى را تا داخل منزل برد ، و چون شاگردى در برابر استاد نراقى نشست و در كمال خضوع و تواضع از آن حضرت پذيرائى كرد .

پس از پايان مجلس سبب برخوردهاى اول و برخورد اخير را از علاّمه بحرالعلوم پرسيدند ، آن جناب جواب داد من كتاب با عظمت « جامع السعادات » را مطالعه كردم و آن را در نوع خود بى نظير ديدم ، آرزو داشتم مؤلف آن را ببينم و وى را آزمايش كنم كه آيا آنچه در آن كتاب در باب فضائل اخلاقى نوشته در خود او هست يا نه ، كه وى را در آن دو مجلس امتحان كردم و ديدم از ايمان و اخلاق و حلم و تواضع و صبر و عاقبت بينى بالائى برخوردار است ، و از اين جهت در مجلس سوّم كمال احترام و ادب و خشوع و خضوع را نسبت به وى مراعات كردم كه او مرد دين و پيكره اخلاق و مجسمه عمل صالح است .

به قول الهى آن عارف شيفته و آن رادمرد دل آشفته ، و آن شيداى عشق ، و آن مجسّمه عرفان و اخلاق :

پرسند الهى كيستى ديوانه عشق *** مستى خرابى ساكن ميخانه عشق
بر ما فقيران غير آن سلطان كه بخشيد *** گنج شهود و افسر شاهانه عشق
بر ما گدايان سر كويش عطا كرد *** آن شاه شاهان گوهر يك دانه عشق
گنجى است عشقت اى جمال آراى عالم *** پنهان به كنج اين دل ويرانه ى عشق
عين است و شين و قاف و بس درس و كتابم *** ناموختم درس ديگر فرزانه عشق
گيتى مسافرخانه عشق است و خوش باش *** اين يك دو روز اندر مسافرخانه عشق
نازگل و سنبل مكش تا مى توان ديد *** در باغ حسنش نرگس مستانه عشق
با آشنايان گو حديث عشق ما را *** اين قصه نتوان گفت با بيگانه عشق
شمع رخ افروز اى صنم تا ما بسوزيم *** زين شمع كى پروا كند پروانه عشق
سوداى زلف و خال دلبر از ازل خواند *** سيمرغ جانم را دام و دانه ى عشق
كاشانه عشق است دل يا رب نگهدار *** روشن بنور معرفت كاشانه عشق
وقف گدايان سر كوى تو كردند *** ملك رضا و شادى شاهانه عشق
اين ره بپاى عقل و دانش كى شود طى *** رو با جنون و همت مردانه عشق
رندى كه آنجا مِىْ زد از ناب الستى *** اينجا شود دُردى كش ميخانه عشق
چون سينه صد چاك از غمش كردند رستند *** دل در خم زلف بتان چون شانه عشق
شرط است در راه طلب بگذشتن از جان *** تا جان ديگر بخشدت جانانه عشق
خواهى الهى زنده جاويد گردى *** تسليم دلبر كن ديوانه عشق
خواهى كه نوشى صافى صهباى وصلش *** يك عمر شو دردى كش خم خانه عشق
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation