بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حکمت عملی, سید محمدرضا غیاثى کرمانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     HEK00001 -
     HEK00002 -
     HEK00003 -
     HEK00004 -
     HEK00005 -
     HEK00006 -
     HEK00007 -
     HEK00008 -
     HEK00009 -
     HEK00010 -
     HEK00011 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

رابطه عدالت با سخاوت (عموم و خصوص مطلق ) 
((عدالت با سخاوت )) در باب معاملات و داد و ستدها اشتراك دارد؛ زيرا ((عدالت ))دركسبمال به شرايطى حاصل مى شودو ((سخاوت ))نيز انفاقمال به همان شرايط مذكوراست . ((كسب ))اخذاست و بهانفعال نزديكتر و ((انفاق ))،اعطا است و به فعل نزديكتر و به هميندليل مردم انسان سخاوتمند را از عادل بيشتر دوست دارند.
محبّت مردم و ستايش از آنان به بذلمال متعلّق است نه در جمع آن و سخاوتمند جمعمال نه به خاطر مال بلكه به منظور بذل و بخشش انفاق مى كند و هرگز نادار هم نمىشود؛ زيرا همواره در صدد كسب مال از راههاى پسنديده است و از اسراف وتبذير هم اجتنابمى كند. پس هر سخاوتمندى عادل است ولى هر عادلى سخاوتمند نيست .
اشكالى بر وجود ظلم و پاسخ ابوعلى مسكويه 
اشكال شده است كه ((عدالت )) امرى اختيارى است و بايد ظلم نيز كهمقابل آن است اختيارى باشد و هيچ عاقلى تحصيل رذيله را از روى اختيار نمى كند تامستوجب مذمّت باشد. پس وجود ((ظلم )) ممتنع است .
جوابى از اين اشكال داده اند كه : هركس كه عملى به ضرر خويش انجام دهد، ظالم برخويش است ؛ زيرا مى توانسته به خود خوبى كند.
و امّا ((استاد ابوعلى بن مسكويه )) پاسخ داده است كه : چون انسان داراى قواى مختلف مىباشد ممكن است كه برخى از قوا مقتضى عملى برخلاف قوه ديگر باشد؛ مثلاً صاحب غضبيا شهوت فراوان كارى بدون مشورت عقل انجام دهد كه پشيمانى به بار آورد؛ زيرا درحالت غلبه قوه مذكور، آن كار زيبا جلوه مى كند و چون آن قوه ،عقل را به استخدام خود درمى آورد و آن را گول مى زند، جاى اعتراضى براىعقل نمى ماند ولى پس از خاموش شدن آتش آن قوه (شهوت و غضب ) زشتى آنعمل آشكار مى شود.
ولى كسانى كه صاحب فضيلت هستند هيچگاه عقل آنها مغلوب نگشته و صدورفعل زيبا ملكه آنان است .
اشكالى مهمتر 
و اشكال ديگرى شده است كه از اشكال اوّل دشوارتر است و آن اينكه :((طلب فضيلت ))امرى پسنديده است در حالى كه عدالت محسوب نمى شود؛ زيرا ((عدالت )) مساوات است و((فضيلت خواهى ))، زياده طلبى است و قبلاً بيان شد كه ((عدالت )) جامع همهفضايل است و مرتبه وسط را دارا مى باشد. پس همانطور كهميل به نقصان مذموم است ، ميل به زياده نيز ناپسند مى باشد، پس فضيلت خواهى ناپسنداست در حالى كه گفتيم كه فضيلت خواهى پسنديده مى باشد.
جواب اين است كه : فضيلت خواهى يك نوع احتياط در عدالت به منظور اطمينان از وقوع درنقصان است و وسط بودن فضايل به يك منوال نيستند؛ مثلاً سخاوت با آنكه وسط ميانبخل و اسراف است ، زياده روى در آن به احتياط نزديكتر است تا از نقص در امان بماند،ولى برعكس ((عفّت )) با آنكه وسط بين هرزگى و خمودى است ولى تفريط در شهوتبه احتياط نزديكتر است تا از هرزگى در امان بماند. و فضيلت خواهى فقط و فقط بعداز رعايت شرايط عدالت صورت مى پذيرد؛ يعنىاوّل بايد قدر لازم را ادا نموده و سپس احتياطا بيشتر از آن را انجام بدهد، ولى اگر مثلاًهمه اموال خود را به غير مستحق بدهد و حق مستحق را ضايع كند فضيلت خواه نيست بلكهمبذّر مى باشد؛ زيرا عدالت را زير پا گذارده است . پس فضيلت خواه ، عادلى محتاط استدر عدالت و روش زندگى او آن است كه در منافع جانب خود را كمتر بگيرد و ديگران رابيشتر و در مضار جانب خود را بيشتر و ديگران را كمتر و روشن شد كه فضيلت خواهى ازعدالت باارزشتر است ؛ زيرا مبالغه در عدالت است .
سفارش شريعت به عدالت  
و امّا سفارش شريعت به عدالت به صورت كلّى است نه جزئى ؛ زيرا عدالت به معناىمساوات است و گاهى در ((جوهر)) و گاهى در ((كم )) و گاهى در ((كيف )) و همچنين درساير مقولات راه پيدا مى كند.
بيان مطلب آن است كه آب و هوا در كيفيت يكسان هستند ولى در كميّت مساوى نمى باشند واگر چنين بود مساحت هردو يكسان مى گرديد و در كيفيّت بين آنها تفاوت به وجود مى آمد.پس كيفيّت آن كه برتر است بر كيفيت آن كه كمتر است غالب مى گرديد و كمتر جاى خودرا به برتر داده و برعكس برتر به جاى كمتر مى نشست . و همچنين در آتش و هوا همين امرجارى مى گردد. و اگر عناصر عالم با يكديگر همسان نبودند و قادر بر غلبه بريكديگر بودند، هستى در كمترين مدّت نابود مى گرديد. ولى خداوندمتعال به فضل و عنايت و رحمت خويش چنان مقدّر فرموده كه هر چهار عنصر در قوه و كيفيّتمتساوى باشند تا نتوانند يكديگر را نابود گردانند ولى يك جزء موجب نابودى جزءديگر مى گردد تا حكمت پديد آيد و لذا حضرت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب - عليهافضل صلوات المصلّين مى فرمايد:((بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّمواتُ وَاْلاَرضُ))(56) .
خلاصه آنكه شرع به عدالت كلّى دستور مى دهد تا به سيره الهى اقتدا شود ولى بهطور كلى دستور به فضيلت خواهى نداده است ؛ زيرا نامحدود است در حالى كه عدالتكلّى چهارچوب مشخص و معين دارد؛ چون حد تساوى معين است ولى حدّ زيادى معين نمى باشد.و باز فضيلت خواهى نيز همه جا شمول ندارد در حالى كه عدالت خواهى در همه جا جارىاست ؛ مثلاً اگر كسى خواست ميان دو نفر قضاوت كند به هيچوجه حق ندارد كه از عدالتقدم فراتر بگذارد و به يك سمت متمايل شود. واينكه گفتيم عدالت يك حالت نفسانىاست منافاتى ندارد با اينكه گفتيم كه عدالت فضيلتى نفسانى است ؛ زيرا آن حالتنفسانى را به سه گونه مى توان اعتبار نمود:
1 - نسبت به خود آن حالت .
2 - نسبت به صاحب آن حالت .
3 - نسبت به طرف مقابل كه با او به عدالت برخورد شده است .
به اعتبار اوّل آن را ((ملكه )) خوانند و به اعتبار دوّم ((فضيلت نفسانى )) و به اعتبارسوّم ((عدالت )) و در همه خُلقيات و ملكات همين اعتبارات راه دارد.
وظيفه عاقل در رابطه با عدالت كلّى 
عاقل بايد در چند مرحله ، عدالت كلى را به كار ببندد:
1 - در رابطه با خود؛ يعنى تعديل قوا و تكميل ملكات نفسانى خويش بنمايد؛ زيرا اگرچنين نكند شهوت او رابر جذب ملايم و يا غضب بر دفع مخالف برانگيخته و در نتيجهتجاذب قوا حاصل مى شود و مانند جمعيتى آشوبگر كه حاكم قاهر و قدرتمندى نداشتهباشند، هرج و مرج ايجاد مى كنند(57) ولى اگر نيروىعقل را كه خليفه خدا در ذات انسان است حاكم گرداند، شرايطاعتدال محفوظ مانده و هر يك از قوا به حق خود مى رسند.
2 - در رابطه با دوستان و خاندان خود؛ يعنى بهتعديل آنان پس از تعديل خود بپردازد.
3 - در رابطه با بيگانگان كه از او دور بوده و خويشى و نسبتى با وى ندارند.
4 - در رابطه با حيوانات كه آنان را تعديل وتكميل بنمايد.
اين چنين شخصى ((ولىّ خدا)) و خليفه و بهترين خلق او خواهد بود و بر عكس بدترينخلق خدا آن است كه به خود و به ديگران ظلم كند.
فصل هشتم : ترتيب اكتساب فضايل و مراتب سعادات 
در علوم حكمت تبيين شده است كه انواع كمالات ناشى از دو چيز مى باشند. 1طبيعت 2 -صنعت .
اما ((طبيعت )) مثل حركت نطفه در تغييرات و تحولات گوناگون تا رسيدن بهكمال حيوانى .
و امّا ((صنعت )) مثل تغيير يك چوپ به وسيله ابزار و ادوات تاتشكيل يك تخت .
و امّا ((طبيعت )) بر ((صنعت )) هم در وجود و هم از نظر رتبه مقدّم است ؛ زيرا طبيعت از حكمتمحض الهى ناشى شده ولى صنعت از كوشش و اراده آدمى به كمك امور طبيعى . ((پس طبيعت)) به منزله معلّم و استاد و ((صنعت )) به منزله شاگرد و دانش آموز است . وچونكمال هرچيزى در آن است كه به مبداء خود شبيه باشد،كمال صنعت نيز در شباهت آن به طبيعت است . و شباهت صنعت به طبيعت به گونه اى استكه درتقديم و تاءخير عوامل و قراردادن هرچيزى به جاى خود و تدريج و ترتيب اقتداىبه طبيعت شود تا كمالى كه دست قدرت پروردگار به واسطه تسخير طبيعت در آن نهادهاست پيدا شود و در عين حال فضيلت خود را نيز آشكار سازد؛ مثلاً چون انسان تخمهاى مرغرا در حرارتى مناسب با حرارت سينه مرغ قرار دهد همانكمال مورد انتظار از حرارت طبيعى يعنى توليد جوجهحاصل مى گردد و در ضمن كمال ديگرى همراه آن به وجود مى آيد كه عبارت از پديد آمدنمرغهاى بسيار به طور يكدفعه مى باشد، در حالى كه توليد اين همه مرغ از راه حرارتبال مرغ ، بسيار دشوار مى باشد.
پس از اين مقدمه ، مى گوييم : چون تهذيب اخلاق و كسبفضايل ، امرى صناعى است لازم است كه اقتداى به طبيعت بشود و ملاحظه شود كه قوا وملكات در آغاز خلقت به چه نحو بوده ، تا همان نحوه در تهذيب اخلاق مراعات شود.
ترتيب نيروهاى طبيعى موجود در انسان 
روشن است كه اوّلين نيروى موجود در كودكان ، نيروى طلب غذا و كوشش درتحصيل آن است ؛ يعنى همينكه كودك از شكم مادر خارج مى شود از سينه مادر شير مى طلبدبدون اينكه او را آموزش داده باشند و پس از مدّتى با گريه و صدا كردن ، آن رادرخواست مى كند.
و پس از مدّتى كه قدرت تخيّل او زياد مى شود، قادر بر حفظ صورتها مانند صورتمادر گشته و آنچه را كه از آن صورتها برداشت نموده طلب مى نمايد.
پس از مدّتى ، نيروى غضب در او پديد آمده و از آنچه كه موجب آزار او و مانع سر راهرسيدن به منافع اوست ، پرهيز نموده و با آن مبارزه مى كند. اگر بتواند به تنهايى وگرنه با داد و فرياد و استغاثه از مادر و دايه استعانت مى نمايد.
كم كم در وجوداو قوه تميز پديد مى آيد و آغاز آن ((حيا)) است كهدليل بر احساس ‍ زيبايى و زشتى مى باشد. و هركدام از اين قوا رو به تزايد است تابه كمال مناسب آن شخص برسد پس بايد بكوشد تا بهكمال نوعى برسد.
امّا نيروى اوّل كه موجب جذب منافع است به واسطه تربيت مرّبى بهكمال خويش ‍ متوجّه شده تا به استبقاى نوع بينجامد پس شهوت جنسى در او پديدآمده وميل به ارضاى آن پيدا مى كند.
و امّانيروى دوّم كه موجب دفع ضرراست ؛چون قادربه حفظشخص شده به حفظ نوع خود مىپردازد و شوق به مناصب و مقامات و انواع رياستها در او پديد مى آمد.
و امّا نيروى سوّم كه منشاء نطق وتميز است پس از ادراك امور جزئى به ادراك كليّاتوانواع مشغول مى شود و در اين هنگام است كه((عقل )) ناميده مى شود و انسانيّت بالفعل پيدا مى كند وكمال واگذار شده به تدبير او تحقق پيدا مى كند.
پس از اين نوبت به ((صناعت )) مى رسد تا آن انسانيّتى كه به واسطه طبيعتحاصل شده به واسطه صناعت ، بقاى حقيقى پيدا كند. بنابراين ، طالب فضيلتبايستى در تحصيل كمال به همين قانون اقتدا كند و ابتدا بهتعديل ((قوه شهوت )) و سپس به تعديل ((قوه غضب )) و آنگاه بهتعديل ((قوه عقل )) بپردازد. و اگر اتفاقا در ايام طفوليت بر طبق حكمت تربيت يافتهباشد شكر نعمتى بزرگ را بگذارد؛ زيرا اكثر مهمّات او كفايت شده و حركت او در طلبفضايل بسيار آسان است و اگر در آغاز كودكى برعكس مصلحت تربيت شده باشد، بهتدريج بايد از عادات بد فاصله گرفته و ملكات ناپسند را ازخود دور نموده و ازسختى راه نااميد نشده تا به مقصد و مقصود برسد.
و امّا هيچكس فضيلت در نهاد او قرار داده نشده است . همانطور كه هيچ كس را نجّار يانويسنده نيافريده اند و قبلاً بيان شد كه فضيلت از امور صناعى است . ولى در بسيارىاز موارد انسان از روى طبيعت و خلقت فضيلتى را به آسانى مى پذيرد. و لذا همانطور كهطالب حرفه نجّارى بايدتمرين كند تا در طبيعت او حالتى راسخ شود كهعامل صدور آن فعل گردد و او را صانع و نجّار بخوانند طالب فضيلت نيز بايد بهافعالى كه مقتضى آن فضيلتند تمرين و ممارست فراوان كند تا حالت و ملكه اى در اوپديد آيد كه به سهولت قادر بر صدور آنافعال بر وجه كاملتر باشد تا بتوان او را به آن فضيلت توصيف كرد.
بيان شد كه در صنعت بايد به طبيعت اقتدا نمود و مناسبترين صناعتها به تهذيب نفس((پزشكى و طبابت )) است كه اين بر سلامت جسم وبدن آدميان و آن بهتكميل روح و روان آنان مى پردازد. پس اقتدايى كه در تهذيب نفس به طبيعت لازم است ماننداقتداى پزشكان به طبيعت جسمانى است و لذا برخى از فلاسفه تهذيب نفس ‍ را ((طبروحانى )) ناميده اند.
همانطور كه طبابت بر دو بخش است : 1 - موجبات حفظ سلامتى . 2 - موجبات رفع بيمارى.
تهذيب اخلاق نيز بر دو بخش است : 1 - موجبات حفظفضايل . 2 - موجبات رفع رذايل .
پس روشن شد كه طالب فضيلت بايستى در ابتداى امر تحقيق و جستجو دربارهحال نيروى شهوت و سپس نيروى غضب نموده وآن دو را بر حالتاعتدال نگهداشته واگر منحرف گشته اند بهاعتدال برگردانده و به تحصيل ملكه كوشش كند و آنگاه بهتكميل قوه نظرى مشغول گردد اين ترتيب ضرورى است .
در آغاز فراگيرى و تعلّم بايستى ذهن را از گمراهى حفظ و به سمت بهره گيرى ازمعارف هدايت نمود تا طعم يقين براى آن حاصل آيد و سپس به جستجوى شناخت اعيانموجودات و كشف حقايق و احوال آنها پرداخت و از مبادى محسوسات شروع و به شناخت مبادىموجودات ختم نمود. پس وقتى كه به اين درجه رسيد، تهذيب اين سه نيرو (شهوت ، غضبو عقل ) حاصل شده است . از اين پس بايستى بر حفظ قواعد عدالت كوشش نمود واعمال و رفتار خود را بر حسب آن طبيعت منطبق گردانيد تا انسانىبالفعل گشته و حكمت و فضيلت را از آن خود ساخت . و سپس در صورتتمايل به سعادتهاى جسمى و خارجى پرداخت كه ((نور على نور)) است و الاّ به حسبنياز به آنها پرداخته و بيش از آن را رها شود.
سعادتها بر سه قسمند: 1 - سعادتهاى روحى 2 - سعادتهاى جسمى 3 - سعادتهاىاجتماعى .
قسم اوّل فراگيرى علم تهذيب اخلاق و علم منطق و علم رياضى و علم طبيعى و علم الهىاست و تعليم بايد به اين ترتيب باشد.
قسم دوّم فراگيرى علوم حافظ صحت بدن ازقبيل علم دارو و درمان و علم پزشكى و علم نجوم است كه براى پيشگويى مفيد است .
قسم سوّم فراگيرى علوم حافظ نظام ملّت و دولت و امور زندگى و جامعه ازقبيل فقه و كلام و حديث و قرآن است كه علوم شريعتند و ادبيات و بلاغت و نحو و كتابت وحساب و مساحت و استيفا و مانند اينها كه علوم ظاهرند.
فصل نهم : حفظ سلامتى نفس كه عبارت ازحفظفضايل است
اگر انسانى خيّر و صاحب فضيلت براى رسيدن به فضيلت وتحصيل سعادت كوشش نموده و در كسب علوم حقيقى و معارف يقينى تلاش كرده باشد،بايد به امورى كه حافظ اين سعادت است بپردازد.
عوامل حفظ سلامتى نفس  
همانطور كه در قانون پزشكى ، حفظ سلامتى جسم مشروط به استفاده از آن چيزى است كهموافق با طبيعت است ، در علم ((اخلاق )) نيز حفظ سلامتى روح ، مشروط به شروطى استكه يكى از آنها معاشرت با انسانهاى صاحب فضيلت است ؛ زيرا هيچ چيز به اندازههمنشين در آدمى تاءثير ندارد و باز مشروط به پرهيز از همنشينى با انسانهاى عارى ازفضيلت و شنيدن سخنان و داستانها و حكايات و اشعار آنهاست ؛ زيرا ممكن است كه ازشنيدن يكى از اينها در روح اوتيرگى پيدا شود كه سالهاىسال قابل علاج نباشد. و چه بسا در انسانهايى كه فاضلانى چيره دست و عالمانىزبردست هستند اثر بگذارد تا چه برسد به نوجوانان و جوانانى كه در آغاز راه هستند.و علّت آن اين است كه علاقه به لذّتهاى جسمى در نهاد آدميان نهفته شده واگر لجامعقل و زنجير حكمت نبود، همه مردم به اين امر مبتلا مى شدند.
شوخى و مزاح مثبت و منفى 
و امّا انس با دوستان حقيقى و مزاح معقول و پسنديده كه موجب لذّت مباح و مشروع گردد بهگونه اى كه تعيين كننده آن عقل باشد نه شهوت ، بسيار خوب و نيكوست ، به شرطىكه به افراط يا تفريط كشانده نشود؛ زيرا شوخى و مزاح نيز مانند ساير اخلاق داراىدو طرف افراط و تفريط است .
طرف افراط آن هرزه گويى و گناه وطرف تفريط آن درشتخويى و تندخويى مى باشدكه هر دو مذموم و ناپسندند و مرتبه وسط همان خوشرويى و بشاشت و خوش ‍ مشربى استكه اگر كسى چنين بود او را ((ظريف )) مى نامند.
يكى ديگر از عوامل حفظ ((سلامتى نفس ))، ملتزم بودن به كارهاى پسنديده خواه نظرى وخواه عملى است به گونه اى كه هيچگاه شانه از زير بار اين تكليف خالى نكند و خود رامحاكمه و مؤ اخذه بنمايد. اين عمل درست مانند ورزش جسمانى است كه پزشكان جسمتوصيه مى كنند. و البته توصيه پزشكان روح به رياضت فكرى و عملى بيش ازتوصيه پزشكان جسم به ورزش جسمانى است ؛ زيرا نفس آدمى به گونه اى است كهاگر به حال خود گذارده شود و از فكر در حقايق و دقايق روگردانى كرده و به نادانىو كند فهمى دچار مى گردد وخيرات عالم قدس ازاو قطع مى شود و اگر ازاعمال زيبا رخ برتابد، كسالت و تنبلى پيدا مى كند و به هلاكت و سقوط نزديك مىشود؛ چون دست برداشتن از اعمال شايسته و زيبا به معناى انسلاخ از انسانيت و افتادن درورطه حيوانيّت است .
امّا وقتى كه طالب نوآموز به پرورش فكرى و علوم چهارگانه عادت كرده باشد باصدق الفت گيرد و با حق انس پيدا كند و طبعش ازباطل وگوشش از دروغ متنفّر گردد و با مطالعه دقيق حكمت بر اسرار و پيچيدگيهاى آنآگاه گردد هرگز به غرور و عجب مبتلا نشود هرچند كه سرآمد روزگار و يگانه عصرخود گردد زيرا مى داند كه علم را نهايتى نيست (وَفَوْقَ كُلِّ ذى عِلْمٍ عَليمٌ )(58) نه ازطلب علم باز مى ماند و نه به كسى فخر مى فروشد.
البته بايد از جرقه هايى كه در ذهن او هنگام مطالعه پيدا مى شود غفلت نكند و با تكرارو تذكار آنچه را كه بر او كشف مى شود ملكه خود ساخته و بداند كه ((آفت علم ، نسيان وفراموشى )) است و حسن بصرى نيز گفته است :((اِقْدَعُوا هذِهِ النُّفُوسَ فَاِنّها طُلَعَةٌوَحادِثُوها فَاِنَّها سَريعَةُ الدُّثُورِ))(59) .
اين كلمات با قلّت حروف ونهايت فصاحت و بلاغتمشتمل بر فوايد بى شمارى هستند.
يكى ديگر ازعوامل ((حفظ سلامتى نفس ))، حفظ نعمتها و ذخاير ارزشمند و مواهب بى انتهاىالهى است و كسى كه بدون سختى و بى مزد و منّت به نعمتها و كرامتهايى دست يافتهاست بايد قدر آنها را بداند و با تغافل وتكاسل آنها را بر باد ندهد تا مغبون و ملوم واز رشد محروم نماند. چرا كه نعمتهاى ظاهرى و عَرَضى دنيا با وجودتحمّل مشقتهاى فراوان خصوصا در مورد فرمانفرمايان يا يكى از مقرّبان دربار آنها درمعرض تلف ونابودى و گزند حوادث هستند؛ زيرا موادّ آنها از امور خارجى است و خارجيّاتاز حوادث و آسيب زمانه مصون نيستند و پادشاهان كه در طلب دنياهستند مشكلات وگرفتارىبيشترى دارند؛ چون علاوه بر آنكه چشم طمع بيگانگان بهاموال آنها نگران است ، نياز فراوان به اموال درجهت تاءمين نيازهاى خدم و حشم ورعايتدوستان و مواظبت دشمنان و تحصيل رضايت نزديكان و درباريان و لشكريان دارند وهرچقدر كه ارتش آنها زيادتر باشد، دل مشغولى آنها در مورد كار وتربيت و تاءمين نيازهاىزندگى آنها نيز زيادتر است .
پادشاهان گرچه به ظاهر توانگرانند ولى به حقيقت بيچارگان و فقيرانند؛ زيرا((فقر)) عبارت از احتياج است و احتياج به اندازه آن چيز مورد احتياج ، پس هركس كه دررفع نياز او به مال بيشترى نياز باشد، نيازمندتر است و هركس كه نياز او بهمال دنيا كمتر باشد، توانگرى او بيشتر است . و لذا اغنى الاغنياء و بى نيازترين بىنيازان ((پروردگار سبحان )) است كه او را به هيچكس و هيچ چيز نياز نيست و پادشاهاننيازمندترين انسانها مى باشند.
توصيف پادشاهان از نظر ابوبكر 
ابوبكر در خطبه اى گفته است :((اَشْقَى النّ اسِ فِى الدُّنْيا وَاْلاخِرَةِ اَلْمُلُوكُ))(60) ودر ادامه پادشاهان را چنين توصيف كرده است كه :
هركس كه پادشاه شود خداوند نظر او را به مال ديگران جلب كرده تا حدى كه بر اندكحسد برده و از بسيار در خشم شده و از سلامت ، رنج برده واز درك لذّت محروم شود. نهبركسى اعتماد كند ونه از چيزى عبرت گيرد و مانند سرابِ فريبنده به ظاهر شادى نماوبه باطن اندوه افزا است و چون عمر او به پايان و دولت او به آخر رسد،خداوندتعالى به مقتضاى عدالت با آنها در حساب مناقشه كند و در عفو مضايقه :((اَلا اِنَّالْمُلُوكَ هُمُ الْمَرْحُومُونَ))(61)
سخن و خاطره اى از ابوعلى در مورد يكى از پادشاهان 
استاد ابوعلى - رحمة اللّه عليه - مى گويد: يكى از بزرگترين پادشاهان روزگار راديدم كه اين جملات ابوبكر را تكرار مى كرد و از تطبيق آن براحوال خويش سخت تعجب مى نمود. و كسانى كه دراحوال ملوك بنگرند و كبكبه و دبدبه آنها را ببينندخيال مى كنند كه آنها بى نهايت شادمان هستند در حالى كه اينهاغافل از فكر مردمان در باره خود، به انديشه هاى خود غرقند.
اگر كسى بخواهد حال پادشاهان را بداند بهحال خودش كه مختصر دارايى و ثروتى دارد توجه كند كه چگونه اين مختصر، او را ازبسيار چيزها باز مى دارد و آرامش را در بسيارى از اوقات از او سلب مى كند. آنگاه بهحال پادشاهان پى مى برد. البتّه كسى كه ناگاه به رياستى يا حكومتى رسيده ممكناست كه در ابتدا احساس لذّت كند و چون چشمش به كاخ و زر و زيور و خدم و حشم بيفتدمسرور و مبتهج و شادمان شود ولى كم كم دست طمع بهاموال ديگران دراز نموده و اندك اندك كار به جايى مى رسد كه اگر فىالمثل تمامى دنيا را به او بدهند در صدد آن است كه ببيند آيا دنياى ديگرى نيز وجود داردتا آن را نيز براى خود به ثبت برساند. خلاصه آنكه حفظ مملكت بسيار سخت و دشواراست و اموال در معرض فنا و زوال .
ولى نعمتهاى حقيقى كه در ذات افاضل و اربابفضايل ، مستقر گشته به هيچوجه قابل مفارقت از آنها نيست ؛ زيرا موهبت پروردگارند وهرگز مسترد نمى شوند؛ چنانكه گفته اند:

داده خود، سپهر بستاند
نقش ((اللّه )) جاودان ماند.
و خداوند كه اين مواهب معنوى را اعطا فرموده ، خود دستور به بهره گيرى از آن داده استكه اگر امتثال كنيم هرلحظه نعمتى ديگر ثمره مى دهد تا آنگاه كه نعيم ابدىحاصل گردد، ولى اگر ضايع كنيم به شقاوت و هلاكت خويش راضى شده ايم . و چهضررى بالاتر از آن كه انسان جواهر نفيس باقى ذاتى را در طلب متاع خسيس ‍ فانىعَرَضى از دست بدهد و اگر بعد از هزاران رنج و مصيبت به آن دست يابد تالب گور اورا بيشتر همراهى نمى كند و هرآينه او را از پيش آنها و يا آنها را ازپيش او بردارند.
توصيه اى از ارسطوى حكيم 
ارسطوى حكيم مى گويد: كسى كه مى تواند زندگى آبرومندانه اى داشته باشد و باميانه روى و اقتصاد زندگى كند شايسته و سزاوار نيست كه به فزون طلبى روىبياورد؛ زيرا اگر به اين امر روى آورد تا بى نهايت بهدنبال آن مى دود و ناگواريهاى فراوان مى بيند.
وى ادامه مى دهد كه : هدف عقلايى از دنيا معالجه دردها و بيماريهايى مانند گرسنگى وتشنگى و پرهيز از افتادن در مهلكه هايى ازقبيل آفات و بليّات است نه لذّاتى كه در حقيقت عين ناراحتى و درد هستند گرچه به ظاهرلذّت مى باشند. بالاترين و كاملترين لذّت آن سلامتى و تندرستى است كه مستلزماقتصاد و ميانه روى در زندگى است . پس روگردانى از لذّت دنيا هم لذّت را در پى داردو هم سلامت را ولى روآوردن به آن نه لذتى دارد و نه سلامتى .
و امّا كسى كه از عهده نيازهايش برنمى آيد، بايد تلاش درتحصيل مال كند ولى از مقدار نياز پا را فراتر نگذارد و از غلبه حرص و روى آوردن بهكارهاى پست احتراز كند وبينديشد كه حيوانات ديگر همينقدر كه شكمشان سير شد، دست ازتلاش ‍ برمى دارند. پس خود را از حيوانات بى مقدارتر نداند وعقل را در جهت كسب مال و عمر را در بهره بردارى از آن صرف نكند و شريفترين موجوداترا در خدمت پست ترين اعضا نياورد.
يكى ديگر از عوامل ((حفظ سلامتى نفس ))، عدم تحريك قوه شهوت و غضب است ؛ يعنىانسانى كه خواهان سلامتى نفس است بايد تحريك اين دو را به طبع واگذار كند كههرگاه مقتضى بود خود تحريك شوند و منظور آن است كه لذّتى را كه در هنگامشهوترانى يا غلبه بر ديگران براى وى حاصل شده يادآورى نكند تاميل به اعاده آن در او پديد بيايد و در نتيجه مجبور نباشد كه فكر را درتحصيل آن صرف كند؛ زيرا در غير اين صورتمثل كسى مى ماند كه چهارپا يا سگى درّنده را تحريك كند و سپس ‍ به فكر رهايى از آنبيفتد و روشن است كه كسى جز ديوانگان بر چنين كارى اقدام نمى كند.
ولى عاقل آن است كه هيجان اين دو نيرو را به عهده مزاج بگذارد كه خود به خوبى ازعهده برآمده و امضاى سياست ربانى و تمشيت مقتضاى مشيّت الهى به كمك فكر و ذكرخواهند نمود.
يكى ديگر از عوامل ((حفظ سلامتى نفس ))، آن است كه انسان بر هركارى كه از او سرمىزند دقت لازم بنمايد تا كارى برحسب عادت برخلافعقل از او سرزند و اگر احيانا چنين مسئله اى رخ دادخودراملتزم به عقوبت و كيفر نموده وبه خودش گوشمال بدهد، مثلاً اگرطعامى راكه بهحال او مضر است تناول كرد خود را به روزه گرفتن كيفر دهد و يا اگر غضب و خشمى بىجهت از او سرزد به كارهايى از قبيل نذر و صدقه سنگين خود را ادب نمايد.
و يا اگر از خود تنبلى و كسالتى احساس كند خود را به كارهاى سنگين و دشوارى كهپسنديده اند وادار كند.
خلاصه ، آنقدر اين نفس سركش را تنبيه و مجازات نموده و عقوبت و كيفر دهد تا از فرمانعقل تخلف نكند.
يكى ديگر از عوامل ((حفظ سلامتى نفس ))، دورى ازرذايل و صاحبان آنها در عموم اوقات و بزرگ شمردن گناهان به ظاهر كوچك است ؛ زيرااگر گناهان را كوچك بشمرد اندك اندك جراءت بر ارتكاب گناهان بزرگ پيدا مى كند.و اگر كسى در آغاز جوانى خود را از شهوت و غضب و زبان خود را از زشت گويى حفظكند و بار يار خويش بكشد، استمرار و ادامه اين رفتارها براى او دشوار نخواهد بود؛چون پرستارانى كه در خدمت نادانان قرار مى گيرند از بى ادبى و حتى فحش وناسزاى آنها ناراحت نمى شوند، بلكه گاهى درمقابل حرفهاى درشت و نارواى آنها خنده هاى فراوان هم مى كنند و آن سخنان راحمل بر خوشمزگى و شوخى مى كنند، گرچهقبل از آن از اندك حرف خشنى ناراحت مى شدند.
يكى ديگر از عوامل ((حفظ سلامتى نفس )) بهره گيرى از صبر وبردبارىقبل از حركت شهوت و غضب است همانگونه كه يك فرمانرواى باهوش و محتاطقبل از هجوم دشمن خونخوار، در فرصت و مهلتى كه دارد به فكر تهيّه سلاح واستحكامات جنگى و سنگرسازى مى افتد تا از حمله بى امان دشمن محفوظ بماند.
يكى ديگر از عوامل ((حفظ سلامتى نفس ))، بررسى عيوب و تحقيق در مورد آنهاست ؛ يعنىكسانى را كه صادقانه عيب او را مى گويند بگمارد تا او را از عيوب خويش مطلع سازند.
سخنى از جالينوس و يعقوب كندى 
((جالينوس حكيم )) در كتابى به نام ((شناخت عيوب خويش )) مى نويسد: چون هر انسانىخود را دوست مى دارد، عيب خود را نمى بيند هرچند كه ظاهر و آشكار باشد. راه چاره آن استكه دوست كامل و فاضلى را انتخاب كند و بعد از انس ‍ گرفتن با او، از او بخواهد كههرگاه عيبى از او سرزد به او اطلاع بدهد و اگر آن دوست بگويد:((من هيچ عيبى در تونمى بينم )) اورا به خيانت متهم كند و از او عهد و پيمان بگيرد كه ديگر بار چنين سخنىنگويد. و خلاصه او را مطمئن سازد كه در صدد رفع عيوب خويش است و او نيز اين عيوبرا بگويد تا برطرف گردد.
اين سخن جالينوس بود،ولى چنين دوستى بسيار كمياب و عزيزالوجود است و غالبادشمندراين رابطه نقش بهترى از دوست ايفا مى كند؛زيرا دشمن در بيان عيب ، خجالت و شرمىندارد و بى پرواهرچه ببيندبلكه بيش ازآنچه كه موجوداست مى گويد.
و ((يعقوب كندى )) - كه از فيلسوفان اسلامى بوده است - مى گويد:((طالب فضيلتبايستى از صورت آشنايان خود آينه اى سازد تا از هر صورتى حالتى را كه بعد ازيك گناه پديد مى آورد ملاحظه كند و آنگاه بر گناهان خود آگاه شود؛ يعنى در جستجوىگناهان مردم باشد ولى هرگناه را گناه خود بشمارد و خودش را ملامت و سرزنش ‍ كندچنانكه گويى اين گناه از خودش سرزده است . و اگر احيانا ازخودش گناهى سر زد خودرا بشدّت ملامت كرده و اجازه تكرار آن را ندهد، كه در اين صورت از زشتى بازداشته شدهو با حسنات الفت مى گيرد)).
سپس مى گويد:((ما نبايد اكتفا به اين كنيم كه مانند دفترها و كتابها به ديگران حكمتبياموزيم ولى خود بى نصيب از آن باشيم يا مانند سوهان باشيم كه آهن را تيز مى كندولى خودش چيزى نمى بُرد بلكه بايد مثل آفتاب درخشنده باشيم كه هم خود نور دارد وهم به ماهتاب نور مى بخشد.
فصل دهم : معالجه امراض نفس كه عبارت از ريشه كنكردن رذايل است
همانگونه كه در علم پزشكى معالجه امراض به وسيله دارويى كه ضد درد است صورتمى گيرد، در علم اخلاق نيز معالجه امراض روح به وسيله اخلاقى كه ضد آن استحاصل مى شود. و ما قبلاً بيان كرديم كه فضايل چهار ورذايل هشت عدد هستند. و چون هرچيزى يك ضد بيشتر ندارد كه گفته اند:((اَلضِّدانِ اَمْرانِوُجُودِيّانِ بَيْنَهُما غايَةُ الْبُعْدِ وَالْخَلافِ)) پس به اين اعتبار، نمى توانرذايل را ضد فضايل ناميد مگر از روى مَجاز ولى دو رذيله اى را كه يكى در سمت افراط وديگرى در سمت تفريط است مى توان ضدّ يكديگر ناميد.
اين مطلب مسلّم است كه قانون در معالجه امراض جسمانى آن است كه بايد ابتدا امراض راشناسايى نموده و سپس عوامل و علامات آنها را شناخته و سپس به معالجه آنها بپردازند وشكّى نيست كه امراض عبارت از انحراف مزاج از حدّاعتدال است و راه علاج آنها فقط و فقط در برگرداندن آن به حدّاعتدال مى باشد.
تحليلى از امراض نفسانى 
و چون قواى نفس انسانى منحصر در قوه تميز (نطق ) و قوه دفع (غضب ) و قوه جذب(شهوت ) است انحراف در هركدام يا ناشى ازاختلال در كميّت و يا كيفيّت است . و اختلال كميّت هم يا به سمت افراط است و يا به سمتتفريط. پس امراض ‍ هرقوه اى ياناشى ازافراط و ياناشى ازتفريط و ياناشى از ردائتو پستى است .
امّا افراط در قوه تميز و نطق ، مثل خبث و جربزه و شيطنت درعمل و حكم به مجرّدات به نيروى اوهام و حواس مانند محسوسات است .
و امّا تفريط در آن ، مثل كند ذهنى و بلاهت و بلادت و قصور از مقدار واجبمثل اجراى احكام محسوسات بر مجردات است .
و امّا ردائت آن ، مثل شوق به علوم ودانشهايى كه مثمر يقين وكمال نفس نيست مثل علم جدل و خلاف و سفسطه و كاربرد آن به جاى يقينيات و كهانت وفال گيرى و شعبده و كيميا و استفاده از آن به قصد رسيدن بهمال دنياست .
و امّا افراط در نيروى دفع (غضب )، مثل شدّت غيظ وخشم و انتقام و غيرت بى جا و تشبّهبه درندگان است .
و امّا تفريط در آن ، مثل بى غيرتى و ترس و بزدلى و تشبّه به كودكان .
و امّا ردائت آن ، مثل خشم بر جمادات و حيوانات و يا بر انسانها ولى به واسطه چيزى كهديگران غضبناك نمى شوند.
و امّا افراط در نيروى جذب (شهوت )، مثل شكم پرستى و شهوترانى زياد با جنس ‍مخالف .
و امّا تفريط در آن مثل سستى در طلب مايحتاج بدن و حفظنسل و خاموش كردن شهوت جنسى .
و اما ردائت آن ، مثل ميل به خوردن گِل و لاى و همجنس بازى و مانند اينها.
اين بود اجناس امراض بسيط كه در نيروهاى نفس به وجود مى آيند و داراى انواع زيادىاست كه از تركيب اينها مرضهاى بى شمارى توليد مى گردد كه مرجع همه آنها هميناجناس مذكور است . و چند عدد از اينها را ((امراض مهلك )) خوانندمثل حيرت وجهل در قوه نظرى و غضب و ترس و خوف و حزن و حسد و آرزوهاى دور و دراز وعشق و تنبلى در قوه هاى ديگر كه گزند اينها در نفس بيشتر و معالجه آنها مهمتر است .
علل و اسباب امراض نفسانى 
اسباب و عوامل انحرافات وامراض نفسانى بر دوگونه است : 1 - نفسانى 2جسمانى .
بيان مطلب اين است كه چون عنايت پروردگار بر اين تعلق گرفته كه جسم و روح راآميخته و مربوط به يكديگر قرار دهد و مفارقت آنها را به مشيّت و اراده خود واگذار نمودهاست ، تاءثّر هركدام از يك امر موجب تاءثّر ديگرى مى شود؛ مثلاً شدت غضب يا عشق كهنفسانى است موجب تغيير صورت كه جسمانى است گشته و آن را سرخ يا زرد مى كند و يااگر در بدن خصوصا در قلب و مغز ناراحتى ايجاد شود موجب تغيير حالت نفسانى ازقبيل كم حواسى يا خيالپردازى مى گردد. پس آدمى بايد ابتدا علّت بيمارى روحى رابشناسد كه آيا نفسانى است يا جسمانى و سپس اگر جسمانى است از راه پزشكى و اگرنفسانى است از راه اخلاق وارد شده و به معالجه بپردازد.
معالجات كلّى در علم پزشكى و علم اخلاق 
معالجات كلّى در علم پزشكى به وسيله چهار چيز صورت مى گيرد: 1 - غذا 2 - دارو 3 -پادزهر 4 - قطع يا سوزاندن .
در معالجه امراض نفسانى نيز به همين منوال بايدعمل نمود؛ يعنى ابتدا بايد زشتى رذيله و فسادى كه از آن برمى خيزد معلوم گردد وسپس به اراده عقلى از آن اجتناب و احتراز كنند و اگر به مقصود نرسيدند به مداومت واستمرار يك فضيلت كه در مقابل آن است مشغول گردند و اين معالجه ها مانند غذايى استكه پزشكان به بيماران خود تجويز مى كنند.
اگر اين معالجه نيز سودمند نباشد با توبيخ و سرزنش خود بر آنفعل قبيح و رذيله بپردازند و دو قوه شهوى و غضبى راتعديل كنندو اگر موفق نشدند با به كار بردن يكى از آنها بر ديگرى ماننداِعمال غضب در برخى از جاها بر شهوت غلبه پيدا كنند تا قوه تميزمجال عمل پيدا كند. واين عمل مانند تجويز دارو نزد پزشكان است .
و باز اگر به مقصود نرسيدند بايستى به ارتكابعامل رذيله اى كه ضد آن رذيله است دست بزنند و آن را ريشه كن سازند و اينعمل به منزله پادزهرى است كه پزشكان به كار مى برند.
و اگر اين راه هم موفقيت آميز نبود خود را به انواع عقوبات واعمال شاقه تنبيه كرده و با نذرها و عهدهاى بسيار دشوار و سنگين و وفاى به آنها خودرا تاءديب نمايند كه به منزله قطع اعضا و يا سوزاندن و داغ كردن اطراف عضو فاسداست كه پزشكان و جرّاحان به آن اقدام مى كنند ((آخِرُ الدَّواءِ اَلْكَىُّ))(62)
امراض قوه نظرى و راه علاج آنها 
و اما امراض قوه نظرى گرچه بسيار و بى شمارند ولى بدترين آنها سه نوع است :1حيرت 2 - جهل بسيط 3 - جهل مركّب كه اوّلى افراط و دوّمى تفريط و سوّمى ردائت قوهنظرى مى باشد.
و امّا ((حيرت )) آن است كه از تعارض ادّله درمسائل پيچيده پيدا شده و انسان عاجز از تحقيق حق وابطال باطل باشد و راه درمان آن ابتدا به خاطر آوردن اين قضيه است كه ((اجتماع نقيضيندر يك حال محال است )) و لذا حكم به فساد يكى از دودليل متعارض بنمايد و سپس با تتبع در قوانين منطقى و بررسى مقدمات و صورت قياس ‍با نهايت كوشش و احتياط هر دو دليل را مورد نقد قرار بدهد تا خطا و بطلان يكى از آنهارا دريابد كه هدف كلّى از علم منطق و خصوصا كتاب ((قياسات سوفسطائى ))(63) كهمشتمل بر شناخت مغالطات است ، معالجه همين ((مرض ‍ حيرت )) است .
و اما ((جهل بسيط)) آن است كه انسان از فضيلت علم عارى مى باشد و خود مى داند كهعلمى كسب نكرده است . و به عبارت ديگر: مى داند كه نمى داند. اينجهل در آغاز امر خطرناك و ناپسند نيست ؛ زيرا شرط فراگيرى آن است كه انسان بداندكه نمى داند و اگر گمان كند كه مى داند هيچگاهدنبال علم و دانش نمى رود، ولى اگر در اين مرحله توقف كند و بهدنبال دانش نرود به بدترين رذايل گرفتار مى شود.
راه علاج ((جهل بسيط)) آن است كه انسان در خود بينديشد كه فضيلت او بر سايرحيوانات در قوه نطق و تميز است وجاهل چنين فضيلتى را ندارد پس در رديف آنها قرار داردو چون در مجلسى كه عالمان بحث علمى مى كنند قرار بگيرد بايستىمثل حيوانات خاموش بنشيند. پس متنبّه مى شود كه حرفهاى ديگر او كه غير از سخنان علمىاست به بانگ جانوران و آواز درندگان بيشتر شبيه است تا سخن انسان و لذا از نام((انسان )) بر روى خود شرم داشته و مى فهمد كه حتى از حيوان نيز پست تر است ؛زيرا حيوانات به اندازه ادراك خود در ترتيب امور زندگى و حفظنسل خود مى كوشند و كمالى را كه در شاءن خودشان است به دست مى آورند وجاهل برخلاف آنان است پس با اين فكر، اگر اندك ميلى به بهبودى باشد به سوى علمحركت مى كند.
((جهل مركب )) آن است انسان علم نداشته ولى اعتقاد دارد كه عالم است و به عبارت ديگرنمى داند و نمى داند كه نمى داند. و هيچ رذيله اى بالاتر از اين رذيله نيست و همانطوركه پزشكان جسم از معالجه برخى از امراض مزمن عاجزند، پزشكان روح يعنى معلّماناخلاق نيز از معالجه چنين بيمارى كه مبتلا بهجهل مركّب است ؛ عاجزند زيرا با وجود چنين كژانديشى كه دارد هرگز متنبّه نگشته وهيچگاه طلب علم نمى نمايد؛ چون خود را عالم مى داند و اين همان علمى است كه((جهل از آن علم به بود صدبار))
بهترين راه علاج اين بيمارى ، تشويق اين جاهل به كسب علوم رياضى چون هندسه و حسابو ممارست در براهين رياضى است . پس اگر اين ارشاد را پذيرفت و تعمقى نمود، ازلذّت يقين و كمال حقيقت و آرامش نفس بهره مى گيرد و اگر ذره اى غيرت و حميّت در ذات اوپديد آمد به اندك روزگارى بر سست بودن پايه فكر خويش پى برده و به مرحلهجاهل بسيط دست يافته و به فراگيرى و تعلّم اقدام مى كند.
و چون اين امراض مربوط به قوه نظرى است و حكمت نظرىمشتمل بر ريشه كن كردن آن است در اينجا به همين مقدار اكتفا مى كنيم و به معالجه امراضديگر قوّه ها مى پردازيم .
امراض قوه غضبى و راه علاج آنها 
و امّا امراض قوه غضبى گرچه نامحصورند ولى بدترين آنها سه بيمارى است : 1غضب 2- ترس 3 - خوف كه اولى ناشى از افراط و دوّمى ناشى از تفريط و سوّمى ناشى ازردائت و پستى قوه دفع است . اينك به شرح معالجه هركدام از اينها مى پردازيم .
علاج غضب  
((غضب )) حركتى نفسانى است كه مبداء آن اشتياق شديد به انتقامگيرى است و اين حركتاگر با زور تواءم باشدخشم افروخته شده خون ودل به جوش آمده و مغز و عروق از دود سياه پر گشته وعقل پوشيده و كاربرد آن ضعيف مى شود.
تشبيهى از حكما در مورد انسان غضبناك  
حكما گفته اند: ساختمان وجود انسان غضبناك مانند غارى مملو از شعله هاى آتش ‍ و دود مىگردد و از آن غار جز صداى سوختن وسر و صداى شعله ها چيزى ديگر شنيده نمى شودكه در اين صورت خاموش كردن آن بى نهايت دشوار است ؛ زيرا هرچه بكار ببرند مايهافزايش شعله ها خواهد گشت . اگر غضبناك را موعظه و نصيحت كنند خشم بيشترى نشان مىدهد و اگر راه چاره اى بينديشند شعله ورتر مى گردد و اين حالتها به تناسب مزاجهامختلف و گوناگون هستند؛ چون مزاج برخى مانند كبريت است كه از كمتر شررىاشتعال يابد و مزاج برخى مانند نفت و برخى مانند چوب خشك و برخى مانند چوب تراست تا به حدّى مى رسد كه اشتعال آن بى نهايت دشوار است . همين ترتيب حالت غضبقابل ملاحظه مى باشد كه در آغاز امر در حدّى معيّن است ولى بر اثر پى در پى بودناسباب آن به شدت مى رسد همانطور كه از اندك جرقه اى كه از ساييدن در چوبىپديد مى آيد ولى باعث آتش گرفتن و سوختن بيشه ها و جنگلهاى عظيم گشته و خشك وتر را مى سوزاند.
و انسان بايد تاءمل در حالت ابر و صاعقه نمايد كه چگونه از برخورد دو بخار تر وخشك شعله هاو برقهاتوليدو كوههاى سخت و سنگهاى خارا تحت تاءثير آنها قرار مىگيرند و از اين امر، پند گرفته و در حال هيجان ، غضب و خشم خود را نگه دارد.
و انسقراطيس حكيم مى گويد: من به سلامت آن كشتى كه طوفانهاى سخت و امواج دريا آن رابه گردابى افكنده و كوههاى بزرگ و بلند از اطراف او را محاصره كردند و مرتب بهاين كوهها مى خورد، اميدوارترم تا به رهايى يك انسان غضبناك ملتهب ؛ چرا كه ملاّحان وناخدايان در خلاص آن كشتى مجال تفكر دارند ولى در تسكين شعله غضبى كه زبانه مىكشد هيچ چيز مفيد نيست .
عوامل دهگانه غضب و راه علاج آنها 
عوامل غضب عبارتند از:
1 - عُجب .
2 - فخرفروشى .
3 - ستيزه گرى .
4 - لجاج .
5 - مزاح .
6 تكّبر.
7 - استهزا.
8 - غدر.
9 - ستم .
10 - چشمداشت به اشياء كمياب كه پرطرفدارند.
و آنچه همه اين عوامل به آن ختم مى شود و همه در آن مشتركند ((اشتياق به انتقام )) است .
پيامدهاى غضب عبارتند از:
اوّل : ندامت و پشيمانى .
دوّم : انتظار مجازات دنيوى و اخروى .
سوّم : دشمنى دوستان .
چهارم : استهزاى اوباش و اراذل .
پنجم : شماتت دشمنان .
ششم : تغيير مزاج .
هفتم : تاءلّم روحى ؛ چنانكه حضرت اميرالمؤ منين على بن ابيطالب - عليهافضل صلوات المصلين - مى فرمايد:((اَلْحِدَّةُ نَوْعٌ مِنَ الْجُنُونِ لاَِنَّ صاحِبَها يَنْدَمُ فَاِنْ لَمْيَنْدَمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْكَمٌ))(64) .
و گاهى غضب موجب امراض بسيار بزرگى شده كه منجر به هلاكت انسان مى گردد. ومعالجه اين عوامل در حقيقت موجب علاج غضب نيز مى باشد؛ زيرا ارتفاع علت (سبب ) موجبارتفاع معلول (مسبّب ) و قطع موادّ باعث ريشه كن شدن بيمارى است . و اگر بعد ازمعالجه عوامل ، ندرتا چيزى از اين بيمارى پديد آيد با تدبيرعقل ، رفع آن سهل است .
عُجب و راه درمان آن 
((عُجب )) گمان كاذبى است كه در يك شخص به وجود مى آيد و آن عبارت از اين است كهشخصى خود را مستحق مقام و منزلتى بداند كه شايسته آن نيست . راه درمان آن اين است كهبر نقص و عيب خويش آگاه شده و بداند كه همه مردم از فضيلت بهره مند هستند و چون چنينشود و كمال خود را همسان با كمال ديگران ببيند به خود نمى بالد و عُجب پيدا نمى كند.
فخرفروشى و راه درمان آن 
((فخرفروشى )) عبارت از مباهات به چيزهايى است كه در معرض آفات وزوال هستند و به بقا و ثبات آنها اعتمادى نيست ؛ مثلاً اگر بهمال مباهات كند در معرض غصب و غارت است و اگر به خاندان وپدران باشد، صادقتريننوع اين افتخار همان مباهات به فضل و دانش آنها باشد و مسلّما اگر آن پدران زنده شوندو بگويند: اين شرف و افتخار از آن ماست تو چه مى گويى ؟ جوابى نخواهد داشت و چهزيبا شاعر گفته است :
اِنِ اْفْتَخْرتَ بِاباءٍ مَضَوْا سَلَفاً
قالُوا صَدَقْتَ وَلكِنْ بِئْسما وَلَدُوا(65)
و پيامبر اكرم نيز فرموده است :((لا تَاءْتُونى بِاَنْسابِكُمْ وَاءْتُونى بِاءَعْمالِكُمْ))(66)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation