1- يعنى :((خواجه نصيرالدين ، حجت فرقه ناجيه (شيعه ) فيلسوفى است محقّق واستاد همه بشريّت و اعلم دانشمندان و پيشواى همه علما و محققان و برتر از همه حكيمان ومتكلمان همگان از شرق و غرب عالم ، زبان به مدح و ستايش او گشوده اند و همه مكارماخلاق در او جمع گرديده است .خواجه با اين شهرت جهانى ، نياز به معرّفى و تعريفندارد، علاوه بر آنكه هرچه در باره اوگفته شود،در شاءن او نخواهد بود)).
كم اضافه فعل انفعال كيف جده اين وضع منظور از ((دور))، دوره و زمانه است . 44- يعنى :((آنان مثل حيوانات بلكه پست تر از آنانند))، (سوره اعراف ، آيه 179) 45- برنامس اسم يونانى حضرت ايّوب - عليه السلام - است كه در لغت فرانسوىبه آن حضرت ((پريام )) مى گويند و نمونه اعلى و ضربالمثل تحمل مصائب و مشكلات مى باشد. 46- منظور از حكماى متاءخر فلاسفه اسلامى هستند. 47- يعنى :((مانند مردم و انسانها هيچ موجودى در مجد و بزرگوارى وجود نداردبگونه اى كه يك نفر از آنها ممكن است كه درمقابل هزار نفر قرار گيرد))، (ديوان بحترى قصيده 257، باب 22) 48- ((سرعت تخيّل )) آن است كه به صورت جرّقه و جهش پديد مى آيد ولى فهممستحكم نيست . 49- ((مبادرت )) آن است كه فرصت ثبت و تثبيت صورتهاى ذهنى را نمى دهد. 50- ((استعراض )) يعنى زياد خواستن و فراوان عرضه كردنمسائل بر فكر كه موجب تضييع عمر ورنجورى ابزار تفكر مى گردد. 51- يعنى :((اگر شما كشته نشويد خواهيد مرد. به خدايى كه جان فرزند ابىطالب در دست اوست كه اگر هزار مرتبه شمشير بر فرق من فرود آيد براى من آسان تراز مرگ در بستر است ))، (نهج البلاغه عبده ، كلمه 119 از خطبه ها. فيض الاسلام شماره122) 52- البته ملت مسلمان ايران به رهبرى شخصيتى بسيار بزرگ كه در حقيقت روح خدادر كالبد زمانه بود، عليه سلطان زمان و وارث پليدى همه شاهان قيام نموده و او را بهخاك ذلت افكندند و در 22 بهمن 1357 به پيروزى دست يافتند. و همانطور كه ازمضمون سخن پيداست ، منظور مرحوم خواجه ، كسانى است كه بدون رهبر الهى و بدونتدبير دست به قيام بزنند. 53- منظور از مواليد سه گانه ، ((جماد، نبات و حيوان )) و منظور از عناصرچهارگانه ((آب ، باد، خاك وآتش )) است كه در طبيعيات قديم مطرح بوده و اكنونمتحول شده است . 54- يعنى :((همراه پيامبران ، كتاب و ميزان را فرستاديم تا مردم به عدالت قيام كنندوآهن را فرستاديم كه داراى قدرت فراوان است ))، (سوره حديد، آيه 25) 55- يعنى :((خلافت و جانشينى ، انسان را تطهير مى كند)). 56- يعنى :((به واسطه عدل ، آسمان و زمين برقرارند))، (نهج البلاغه ) 57- ((ارسطو))كسى را كه در حال تجاذب قوا بسر مى برد به كسى تشبيه نمودهكه او را از دو طرف مى كشند تا دو نيمه گشته و يا از جوانب مختلف ، قطعه قطعه گردد(اخلاق ناصرى ، ص 148) 58- يعنى :((از هر عالمى عالمى بالاتر و دانشمند برترى وجود دارد))، (سورهيوسف ، آيه 76) 59- يعنى :((لجام اين نفسها را بكشيد و از حركت تند بازداريد كه گردن فرازى مىكنند وآنها را زنده و شاداب نگهداريد كه زود پژمرده مى شوند)). 60- يعنى : ((بدبخت ترين مردم در دنيا و آخرت ، پادشاهانند)). 61- يعنى :((آگاه باشيد! كه بر پادشاهان بايد ترحّم نمود ودل سوزانيد)). 62- يعنى :((آخرين راه معالجه ، سوزاندن است (جمله اى است معروف كه بيشتر بهوسيله علما به كار مى رود)) 63- Eenchis sopisticis De كتابى است كه ارسطو نوشته است . 64- يعنى:((غضب نوعى ديوانگى است ؛ زيرا صاحب آن پشيمان مى شود و اگر پشيمان نشدديوانگى او مستحكم است ))، (نهج البلاغه صبحى صالح ، ص 513، حكمت 255 ومحمدعبده ، ج 3، ص 209،شماره 255) 65- يعنى :((اگر به پدرانت كه از دنيا رفته اند افتخار كنى ، پاسخ مى دهندراست مى گويى ولى چه بدفرزندى تحويل داده اند))، (محاضرات راغب ، ج 1، ص337، ديوان ابن الرّومى ،ج 2، ص 808) 66- يعنى :((افتخار به پدران خود نكنيد بلكه بهاعمال خود مباهات كنيد))، (تهذيب الاءخلاق ، ابن مسكويه ، ص 197) 67- بين ستيزه گرى و لجاجت مختصر تفاوتى وجود دارد و لذا مرحوم خواجه درشمارش عوامل غضب ، ((مراء)) را سوّمين و ((لجاج )) را چهارمينعامل شمرده ولى در بحث معالجه و درمان ، اين دو را به خاطر نداشتن تفاوت چندان ، باهمديگر ذكر كرده اند. 68- يعنى :((پيامبر اكرم - صلى اللّه عليه وآله - مزاح مى كرد ولىهزل و باطل نمى گفت )). (بحارالانوار، ج 6، باباوّل در باب فضايل حضرت رسول - صلى اللّه عليه و آله ) 69- مجموعة المعانى ، ص 154، مصراع اوّل آن اين است :((صار جِدّاً ما مَزِحْتَ بِهِ)). 70- حكيمان گفته اند كه مرگ بر دو نوع است : 1 - ارادى 2 - طبيعى . همانگونه كهزندگى نيز ياارادى است و يا طبيعى . منظور آنان از ((مرگ ارادى )) ميراندن شهوات و از((مرگ طبيعى )) مفارقت روح ازبدن است . و منظور آنان از ((زندگى ارادى )) زندگى دنيوى است كه متوقف بر خوردن و آشاميدن ومنظور از ((زندگى طبيعى )) بقاى جاودانى در لذّت و سرور ابدى است . افلاطون حكيم گفته است :((مُتْ بِاْلاِرادَةِ تُحْىَ بِالطَّبيعَةِ)). يعنى : ((با اراده خود بميرتا حيات طبيعى وجاودانى داشته باشى )). و حكماى صوفى مشرب نيز گفته اند:((مُوتُواقَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا)) يعنى : ((قبل از آنكه به طور طبيعى بميريد، با اراده خود بميريد)). مطلب ديگر آنكه : كسى كه از مرگ ترسان است در حقيقت از لازم ذات واتمام ماهيّت خويشمى هراسد و چه جهالتى بالاتر از آنكه كسى ازكمال متوحش و به نقص ماءنوس باشد؟ كدام عاقل است كه از چيزى بترسد كه او را از قيداسارت طبيعت آزاد كند و به ملكوت عالم و جوار پروردگار و ارواح پاكان رسانيده و ازاضداد و آفات برهاند؟ 71- ممكن است كه كسى با وجود آگاهى كامل از مرگ و ماهيّت آن ، آرزوى عمر ابدىنكند ولى به واسطه آرزوهاى دور و درازى كه دارد خواهان عمر طولانى باشد. اين شخصرا بايد متنبّه ساخت كه عمرطولانى مستلزم پيرى است و پيرى هم هزار عيب دارد كه او را اززندگى بيزار مى سازد. چنين كسى هرگزآرزوى عمر طولانى نكند. 72- يعنى :((كسى كه دوست دارد كه امر ناگوارى نبيند، نبايد به چيزى كه بيم ازدست دادن آن مى رود دل ببندد))، (التمثيل والمحاضره ، ص 104 از اشعار عبيداللّه بنعبداللّه بن طاهر) 73- يعنى :((مانند بزرگواران صبر پيشه كن و گرنه مانند حيوانات بى دردخواهى شد))، (شرح نهج البلاغه محمد عبده ، ج 3، ص 251،شماره 414 با كمى اختلاف) 74- يعنى :((همه شما نگهبانيد و همه مسئول حفظ آن چيزى هستيد كه نگهبان آن شدهايد))، (فيض القدير، ج 5، ص 38، شماره 6370) 75- ((ابروسن )) تلفظ عربى و فارسى اسم يونانى Bryson مى باشد كه ازفيلسوفان نو فيثاغورثى بوده است . 76- در اينجا مرحوم خواجه به مناسبت خصوصيات و ويژگيهاى يكمنزل خوب را برمى شماردكه عبارتند از: 1 - يك منزل خوب بايد شالوده هاى آن محكم و سقفهاى آن به بلندىمايل بوده و دربهاى آن گشاده وبزرگ باشند تا هنگام تردّد كسى به اشكالى برخوردنكند. 2 - بايد جاى مردان از جاى بانوان جدا باشد و به مناسبت هر موسمى (بهار، تابستان ،پاييز و زمستان )اطاق مناسب داشته باشد. 3 - بايد جاى اموال و انبار ذخاير محكم بوده و براى دفع آفاتى ازقبيل آتش سوزى و دزدى و آسيب خزندگان و گزندگان ،كمال احتياط را مراعات كند. 4 - بايد عوامل حفظ منزل از زلزله از قبيل وسيع بودن صحن خانه و برافراشته بودننماى آن در نظرگرفته شوند. 5 - بايد در منزل مكانهاى مناسبى براى استراحت وجود داشته باشد. 6 - بايد به مسئله بسيار مهم همسايگى توجه نمود كه از يك سو مبتلا به همسايه هاىفاسد و شرورنگشته و از طرفى بدون همسايه و تنها هم نباشند. افلاطون حكيم در كوى زرگران منزلى گرفته بود، علّت راسؤال كردند، گفت : اگر خواب بر چشم من غالب شود و از تفكر و مطالعه باز بمانم صداىابزار زرگرى مرا بيدار كند تا به كارم بپردازم . 77- ((تبذير)) يعنى خرج بى مورد و بى حساب . 78- ((تقدير)) يعنى خرج به اندازه مورد نياز. 79- توجه به نكات فوق براى كسانى كه قصد ازدواج دارند بسيار حائز اهميت است. 80- البته موارد استثنايى نيز وجود دارد. 81- در اينجا مرحوم خواجه به مناسبت ، بحثى را پيرامون روش تهذيب و تربيتكودكان مطرح كرده و مى فرمايد: در تهذيب اخلاق كودك بايد اقتدا به طبيعت و سرشت اونمود به اين معنا كه هر نيرويى را كه در او بيشتر است بايدتكميل كرد و اولين نيرويى كه در كودك پيدا مى شود و نشانه نيروى تشخيص اوست((حيا)) مى باشد. پس اگر در او حيا فراوان است و بيشتر اوقات سربزير است وكارهاىبى شرمانه (كه معمولاً از كودكان سرمى زند) مرتكب نمى شود آن رادليل بر نجابت او دانست ؛ زيرا اين كودك خردسال از نظر روحى از كار زشت پرهيز كردهو به كار پسنديده علاقه مندى نشان مى دهد. و اين علامت و نشانه اى است كه كودك استعدادتربيت دارد و در اين صورت بايد در تربيت او اهتمام بيشترى نمود و كوچكتريناهمال و سستى را روا نداشت . و نخستين كارى كه در مورد تربيت كودك انجام بايد داد اين است كه از همنشينى و همبازىشدن بابچه هاى بى شرم جلوگيرى كرد وگرنه طبيعت او فاسد خواهد شد؛ زيرا كودكاز نظر روح و روان بسيار اثرپذير است و از همسالان خود زودتر از پدر و مادر تحت تأثير قرار مى گيرد. و بايد به او بياموزند كه به بزرگ منشى و كرامت ، خصوصاًكرامتى كه به وسيله عقل و تديّن وتشخيص به دست مى آيد (نه از راهمال و خانواده ) علاقه پيدا كند. 82- ((رجز)) اشعار حماسى را مى گويند كه معمولاً عربى و بر وزنهاى خفيف مىباشند. 83- اين يك ضرب المثل است ؛ يعنى :((انسان نسبت به آنچه كه از آن منع مى شودحريص است وبيشتر علاقه نشان مى دهد)). 84- منظور ارزش غذايى آن نيست بلكه مرادشكم پرورى است . 85- منظور، پرهيز از رفاه طلبى و تن پرورى است . 86- ((حكمت نظرى )) علم مربوط به تفكر و انديشه است كه عبارت از شناخت حقايقموجودات مثل الهيّات و رياضيات و علوم طبيعى مى باشد. 87- يعنى :((اين است تقدير و برنامه ريزى خداى تواناى دانا))، (سوره يس ، آيه38) 88- حضرت امير (ع ) مى فرمايد:((اَلْكَلامُ كَالدواءِ قَليلُهُ يَنْفَعُ وَكَثيرُهُ قاتِلٌ؛يعنى سخن مثل دارو است كه اندك آن نافع و زياد آن كشنده است )) 89- در گذشته رسم بوده كه لگن يا طشتى را سر سفره مى آوردند تا افراد پساز غذا دستهاى خود را بشويند و هنوز هم در برخى از مناطق ايران مرسوم است . 90- يعنى :((خداوند حكم فرمود كه او را عبادت كنند و به والدين احساننمايند))،(سوره اسراء،آيه 23) 91- فصل هفتم از قسم دوّم مقاله اوّل كه در باره برترى عدالت نسبت به سايرفضايل است . 92- اسپرماتوزوئيد. 93- احياءالعلوم ، غزالى ،ج 3، ص 91. 94- يعنى :((اگر مردم با يكديگر مساوى باشند، هلاك خواهند شد و جامعه از هم خواهدپاشيد)). 95- يعنى :((انسان طبيعتا تمايل به زندگى جمعى دارد)). 96- يعنى :((آنان صاحب قدرت بسيار و نيروى برترند)). 97- يعنى :((آنان از همه بيشتر مورد عنايت پروردگارند)). 98- اين سخن كاملاً با ((ولايت فقيه )) منطبق است . 99- ظاهرا مراد مرحوم خواجه ((درويشان )) هستند كه در جاى آنها را زوايد عالم وجودخوانده است . 100- يكى از فلاسفه اخلاق در غرب به نام هارتمان ، عشق و محبّت را به سه نوعتقسيم مى كند. محبّت شخصى ove Persona _ 1 محبت خانوادگى ove Brothery _ 2 محبّت به دوردست ترين (همنوع ) remotest the for ove The _ 3 101- Heracitus 102- يعنى :((تو را انسان نامگذارى كرده اند بهدليل آنكه فراموشكار هستى )) 103- علّت نخستين ، ذات مقدس پروردگار و علّت دوّم براى خلقت فرزند، پدر است. 104- همانگونه كه در مورد منطق نيز مى گويند: همه مردم قوانين منطقى را پذيرفتهو بر اساس آنهارفتار مى كنند هرچند كه نتوانند آنها را در قالب الفاظ و عبارات خاصخود مثل استحاله اجتماع نقيضين بيان كنند. 105- يعنى : ((و بيشتر آنان كه مدعى ايمان به خدا هستند، مشركند))، (سوره يوسف ،آيه 106) 106- يعنى :((و از بندگان من تعداد كمى سپاسگزارند))، (سوره سبأ ، آيه 13) 107- يعنى :((چون پدرم موجب زندگانى زودگذر، ولى استاد موجب زندگانىجاودانه من مى باشد)). 108- دليل پناه بردن آنها به مواد مخدّر همين است كه آنها را به عالم بى خودىسوق دهد. 109- ضرب المثلى است كه مى گويد:((تربيت و نگهدارى يك كار خوب ، سخت تراز شروع در آن كار است )). 110- منظور از نطق ، نيروى ادراك معقولات و توان تشخيص و قدرت بازشناسىزشت از زيبا و ناپسند از پسنديده و تصرّف در آن بر حسب اراده است . 111- حديث نبوى (ص ) است كه مى فرمايد:((ما براى مردم به اندازهعقل آنها سخن مى گوييم .)) 112- يعنى :((مسلمانان در مقابل غير مسلمين مانند يك دست مى باشند)). 113- يعنى : ((دين و حكومت با هم هستند و هيچكدام منفك از ديگرى ، سودمند نخواهندبود)). 114- نيامده ام كه تورات را باطل كنم بلكه آمده ام تا آن راتكميل نمايم . 115- نظير جوامعى كه به اصطلاح ، دموكراسى بر آنها حاكم است . 116- نظير امپراطور و ملكه در بعضى از نظامهاى كنونى جهان . 117- يعنى :((مردم طبق آيين پادشاهان خودعمل كرده و به زمان بيشتر شباهت دارند تا به پدرانشان )). ضرب المثلى است به كتابالتمثيل والمحاضره ، ص 1 - 13 و بهجة المجالس ، ج 1، ص 1 - 64 مراجعه فرماييد. 118- نقل مى كنند كه ماءمون الرشيد علاقه عجيبى بهگِل خوردن پيدا كرده بود و به همين دليل بيمارى در او پديد آمد و براى رفع آن باپزشكان مشورت نمود. پزشكان گرد هم آمده و در معالجه اين بيمارى انواع داروها راتجويز كردند ولى نتيجه اى نبخشيد تا اينكه روزى در حضور وى به بحث و گفتگودرباره معالجه آن بيمارى پرداختند كه اشاره اى به احضار ادويه و كتب پزشكى رفت .يكى از نديمان آمد و آن حالت رامشاهده كرد و گفت :((يا اَميرَاْلمُؤ مِنينَ! اَيْنَ عَزْمَةٌ مِنْ عَزَماتِالْمُلوُكِ؟؛ اى اميرالمؤ منين ! كجاست تصميمى ازتصميمات پادشاهان ؟)) ماءمون گفت : اىپزشكان دست از معالجه من برداريد كه ديگرگِل خوردن من محال است . 119- از مرحوم شهيد با هنر نقل است كه گفته بود:((من هرگز خستگى را ملاقاتنخواهم كرد)). 120- يعنى : ((چقدر سزاوار است كه انسان صبور به خواسته خويش دست يابد وكوبنده دركه مداومت بر اين كار دارد سرانجام وارد شود)). 121- عامرى نامه ، ص 50: نامه تنسر، ص 47 درباره نامه اسكندر به ارسطو. 122- يعنى :((فضيلت كشاورزان ، همكارى در كارها و تاجران در مالها و پادشاهان درانديشه هاى سياسى و حكماى الهى در حكمتها و معارف الهى است . سپس همگان دست به دستهم داده و شهرها را آبادنموده و خيرات و فضايل را به بار مى آورند)). 123- احتمالا به اين دليل كه آن شخص داراى عقده گشته و به نحوى عقده خود را برسر جامعه خالى مى كند و يا به فقر و فلاكت افتاده و سربار مردم مى شود و مانند آن . 124- همان احتمالقبلى قابل تصوّر است . 125- يعنى :((آخرين راه درمان يك بيمارى ، قطع عضو فاسد است ))، ضرب المثلىاست مشهور. 126- يعنى :((چه بسيار كه گروههاى اندك بر گروههاى فراوان غالبشدند))،(سوره بقره ،آيه 249) 127- يعنى :((همواره سعى مى كنم كه از خطاكاران در گذرم گرچه جنايتهاى آنهانسبت به من زياد باشد. و مردم سه دسته بيشتر نيستند:1 - بالاتراز من 2 - پايين تر ازمن 3 - همانند من . و امّا كسى كه از من بالاتر است ، بايد قدر و منزلت او را بشناسم و ازحق در مورد او اطاعت كنم كه ((حق )) هميشه بايد اطاعت شود. و امّا كسى كه پايين تر از مناست و چيزى به من گفت ، بايد براى حفظ آبروى خود از برخورد با او پرهيز كنمگرچه مورد سرزنش ملامت كنندگان قرار گيرم . و امّا كسى كه مانند من است اگر خطا ولغزشى از او سرزد به او تفضّل مى كنم كهفضل و احسان بر اساس حق حاكميت دارد))، (شعر از محمود ورّاق از شعراى عرب قرن دوم وسوّم هجرى - بهجة المجالس ،ص 604 128- طبيعى است كه طبع پادشاهان كه غالبا خودخواه و خودمحور مى باشند داراىچنين ويژگى هايى است و بقول شيخ اجل از تلوّن طبع پادشاهان برحذر بايد بود كهگاه به سلامى برنجند و گاه به دشنامى ببخشند. و كسى كه در مقام مشورت با آنان است بايد ريزه كاريهايى را كه مرحوم خواجه فرمودهاست در نظربگيرد ولى رهبران الهى كه :((اَحَبُّ اِخْوانى اِلَىَّ مَنْ اَهْدى عُيُوبى اِلَىَّ)) مىگويند از چنين رذائلى منزه هستند و مشاوران آنان از اين زحمات آسوده مى باشند. 129- يعنى :((نگاههاى تو را صائب تر از آن مى شمارم كه به ورم گوسفندى كهگرفتار ورم شده به چشم چربى نگاه كنى ))،(ديوان متنبّى با شرح برقوقى ،ج 4،ص107) 130- درباره موسيقى بحثهاى گوناگونى مطرح شده و اختلاف آراء فراوانى وجوددارد كه در مورد مصداق معيّن حرام آن نمى توان به راحتى اظهار نظر نمود. از فقيهبزرگ روزگار و پيشواى راحل ماحضرت امام خمينى - قدس اللّه نفسه الزّكية -نقل شده كه فرموده اند:((ما موسيقى مى خواهيم كه ما را به تفكّر وادارد)). 131- يعنى :((افتخار جز به دوست با فضيلت سزاوار نيست )). 132- يعنى :((تعجب مى كنم از كسى كه دوست فاضلى دارد و در عينحال محزون و غمگين است )). 133- يعنى :((اگر مى خواهى كه مهر تو در قلبت مخفى بماند، پس دوستى انتخابكن كه آگاه به غيب باشد)). 134- يعنى :((در زمان نعمت و رفاه ، ادعاى برادرى فراوان است ، ولى در سختيهاستكه انسان مى تواند برادران راستين خود را بشناسد))،(ثمرات الاوراق ،ص 8) 135- يعنى :((با عتاب و سرزنش ، زندگى ميان مردم ادامه مى يابد))،(شرحمرزوقى ، شماره 402) 136- يعنى :((چه دوستانى داشتم كه من به دوستى آنها ايمان داشتم و آنها نيزهمواره مرا دوست مى داشتند. من در ميان آنها كسى بودم كه هميشه مى گفتند: جان من فدايتباد! و همگى به سر من سوگند ياد مى كردند. پس دشمنان به سخن چينى بين ما دوستانپرداختند تا اين كه از هم پراكنده شده وضديكديگر گشتيم )). 137- يعنى :((تكبر، در مقابل متكبران ، عمل شايسته اى است ))،(روايت از نبى اكرم -صلى اللّه عليه و آله -است .)
|