بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 15, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

بلخى حكايت كرده كه ميان على و عثمان در خصوص زمينى كه عثمان از على خريدارى كردهبود نزاعى رخ داد، و علت آن اين بود كه در آن زمين سنگهايى بيرون آمد، عثمان آن را عيبزمين دانسته ، مى خواست به آن جهت معامله را فسخ كند، و على زير بار نمى رفت ، و مىگفت : ميان من و تو رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) حكم باشد حكم بن ابى العاصبه عثمان گفت : اگر حكومت را به پسر عم او واگذارى به نفع او حكم مى كند، زنهار، تنبه حكومت او ندهى ، به اين مناسبت اين آيات نازل شد. اين حكايت و يا قريب به آن از امامابى جعفر (عليه السلام ) نيز روايت شده .
مؤ لف : و در تفسير روح المعانى از ضحاك روايت شده كه گفت : نزاع ميان على و مغيرهبن وائل بود، و داستان را قريب به همان حكايت بالا آورده .
و در مجمع البيان در ذيل آيه : (انّما كان قول المومنين ...)، از ابى جعفر (عليه السلام) روايت آورده كه گفت : منظور در اين آيه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) است .
و در الدرالمنثور در ذيل آيه (فان تولوا فانّما عليه ماحمل و عليكم ما حملتم ...) مى گويد: ابن جرير و ابن قانع و طبرانى ، از علقمه بنوائل حضرمى ، از سلمه بن يزيد جهنى ، روايت كرده كه گفت : من عرضه داشتم : يارسول اللّه (صلى الله عليه و آله ) بعد از تو تكليف ما با امرايى كه بر ما حكومت مىكنند چيست ؟ اگر چنانچه احكام خدا را به نفع خود و به ضرر ما تفسير كنند، و در نتيجهحق ما را كه خدا برايمان قرار داده از ما سلب نمايند مى توانيم با آنانقتال نموده ، دشمنشان بداريم ؟ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: آنان مسؤول وظايف خويش و شما مسؤ ول وظايف خويشيد.
مؤ لف : و در معناى اين روايت پاره اى روايات ديگرنقل شده ، ليكن ، هيچ شكى نبايد كرد در اينكه اسلام با روح احياى حق و اماتهباطل كه در آن هست هرگز اجازه نمى دهد كه ستمكاران متجاهر به ظلم بر مردم مسلطشوند، و هرگز اجازه سكوت و تحمل ظلم را از ياغيان فاجر به مردمى كه قدرت بررفع ظلم را دارند نمى دهد.
در ابحاث اجتماعى امروز نيز روشن شده كه استبداد واليان ديكتاتور، و افسار گسيختگىآنان در تحكم و زورگوييشان بزرگترين خطر و پليدترين آثار را در اجتماع دارد، كه
يكى از آنها پديد آمدن فتنه ها و آشوب ها و جنگها است ، در هنگامى كه مردم در مقام بر مىآيند كه ستمكاران را به عدالت و حق وا دارند.
رواياتى درباره شاءن نزول و مفاد آيه : (وعد اللّه الذين آمنوا منكم وعملواالصالحات ليستخلقنكم فى الارض ...)
و در مجمع البيان در ذيل آيه (وعد الله الذين آمنوا منكم ...) گفته است : مفسرين دراينكه (الّذين آمنوا منكم ) چه كسانيند، اختلاف كرده اند، و ازاهل بيت روايت شده كه منظور مهدى از آل محمد (صلى الله عليه و آله ) است .
و نيز گفته است : عياشى به سند خود از على بن الحسين (عليه السلام ) روايت كرده كهوقتى اين آيه را تلاوت كرد، فرمود: به خدا سوگند ايشان شيعيان مااهل بيتند، كه خدا اين وعده خود را در حق ايشان به وسيله مردى از ما انجاز مى كند، و او مهدىاين امت است ، و او كسى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) درباره اش فرمود:(اگر از دنيا نماند مگر يك روز خدا آن روز را آنقدر طولانى مى كند تا مردى از عترتمقيام كند، كه نامش نام من است ، زمين را پر از عدل و داد كند، آن چنان كه پر از ظلم و جورشده باشد) و نظير اين روايت از ابى جعفر و ابى عبداللّه (عليه السلام )نقل شده .
مؤ لف : از ائمه اهل بيت در اين باره اخبارى روايت شده ، در سابق هم بيان انطباق آيه برمضمون اين روايات گذشت .
و نيز در مجمع البيان ب عد از نقل روايت بالا گفته : بنابراين مراد از (الّذين آمنوا وعملوا الصالحات ) عبارت است از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) واهل بيت او (عليهم الصلوات و السلام ).
و خواننده عزيز فهميد كه مراد از آيه شريفه عام است ، و روايت هم به بيش از اين دلالتندارد، چون در آن فرمود: (به خدا سوگند ايشان شيعيان مااهل بيتند، كه خدا اين وعده خود را در حق ايشان به وسيله مردى از ما انجاز مى كند...)
و در الدرالمنثور است كه ابن ابى حاتم ، و ابن مردويه ، از براء روايت كرده اند كه درتفسير آيه (وعد الله الذين آمنوا منكم ...) گفته است : درباره مانازل شد، كه در خوفى شديد قرار داشتيم .
مؤ لف : ظاهر اين روايت اين است كه مراد از (الذين آمنوا) صحابه اند، ولى خوانندهمحترم توجه فرمود كه آيه هيچگونه دلالتى بر اين معنا ندارد، بلكه بر خلاف آندلالت مى كند.
و نيز در همان كتاب است كه ابن منذر، طبرانى ، در (اوسط) حاكم (وى حديث را صحيحدانسته )، ابن مردويه ، بيهقى در (دلائل ) و ضياء در (المختاره )، از ابى بن كعبروايت كرده اند كه گفت : وقتى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و يارانش به مدينهوارد شدند، و انصار ايشان را با آغوش باز پذيرا گشتند، عربيكدل و يك جهت عليه ايشان قيام نمودند، به طورى كه هيچ وقت جراءت نمى كردند اسلحهرا از خود دور سازند، شب و روز را با اسلحه به سر مى بردند، و هميشه مى گفتند: هيچاحتمال مى دهيد روزى برسد كه ما آسوده و مطمئن شويم و جز خدا از هيچ كس نترسيم ؟ درچنين حالى اين آيه نازل شد كه (وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ...)
مؤ لف : اين روايت به بيش از اين دلالت ندارد كه سببنزول آيه شريفه اين جريان بوده ، و اما اينكه مراد از (الّذين آمنوا) چه كسانى است ؟از روايت استفاده نمى شود، و همچنين خدا در چه زمانى وعده خود را انجاز مى كند؟ آيه از آنساكت است .
و نظير آن روايتى ديگر است كه وقتى آيه (وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات...) نازل شد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: بشارت بر اين امت ، كه خداوعده بلندى ، و رفعت ، و دين ، و نصرت ، و تمكين ، در زمين به ايشان داد، پس هر كس ازشما عمل آخرت را براى دنيايش كند در آخرت هيچ بهره اى نخواهد داشت .
زيرا صرف بشارت آن جناب به امت به اينكه جانشين در زمين خواهند شد مستلزم اين نيستكه مراد از (الّذين آمنوا) در آيه تمامى فرد فرد امت و خصوص صحابه و يا چند نفرمعدود از ايشان باشد.
حديثى از اميرالمؤ منين عليه السّلام در نهج البلاغه كه در آن به آيه (وعد اللّهالذينآمنوا...) در عزت و نصرت مؤ منين استدلال كرده اند
و در نهج البلاغه در كلامى از آن جناب آمده كه در پاسخ عمر وقتى كه از آن جنابپرسيد آيا صلاح هست خودم با لشكر اسلام به طرف فارس كه براى جنگ تجمع كردهاند بروم ؟ فرمود: پيشرفت و يا شكست اين امر (يعنى دين اسلام ) بستگى به نصرت ، ويا خذلان كسى ندارد، اين دين خداست كه همه جا خدا پيروزش كرده و لشگرش را عزت دادهو تاءييد كرده است ، تا رسيد به آنجا كه رسيده ، و ما پاى بند وعده خداييم كه فرمود:(وعد اللّه الّذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلفالّذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا) وخداى تعالى هر وعده اى كه بدهد انجاز مى كند و لشگر خود را پيروزى مى بخشد، و دراسلام سرپرست مسلمانان حكم
رشته تسبيح را دارد، كه اگر پاره شود، دانه ها از هم گسيخته و متفرق مى شوند، و چهبسيار متفرق شده هايى كه ديگر جمع نشد، و عرب در امروز هر چند كه اندكند، ولى بادين اسلام بسيار شده و با وحدت و اجتماعى كه به دست آورده عزيز و نيرومند گشته ،پس ‍ تو سر جاى خود بمان ، و مبادا كه حركت كنى ، چون تو به منزله قطب آسيايى ،بايد كه به دست عرب اين آسيا را بچرخانى ، و آتش ‍ جنگ را بدون اينكه خودت مباشرتكنى برافروخته سازى ، چون اگر خودت از جايت تكان بخورى دشمنانى كه در اقطارجزيره العرب هستند از جا كنده مى شوند، و حركت مى كنند، آن وقتدل واپسى تو نسبت به مركز و زنان و كودكانى كه به جاى گذاشته اى بيشتر ازدل واپسيت نسبت به لشگر دشمن خواهد بود، علاوه دشمنان غير عرب مى گويند: اينبزرگ عرب و ريشه ايشان است ، كه اگر او را از پاى در آوريد و اين ريشه را قطعكنيد براى هميشه راحت مى شويد، و همين خود اهتمام ايشان را در جنگ و طمع آنان را بهپيروزى بيشتر مى كند.
و اما اينكه راجع به عدد افراد دشمن صحبت كردى ، مگر ما در گذشته با كثرت عددپيروز مى شديم ، هرگز چنين نبود، بلكه تنها رمز موفقيت ما نصرت و معاونت خدايىبود.
وقت استدلال صاحب روح المعانى به حديث فوق در تطبيق آيه با زمان خلفاء 
مؤ لف : صاحب روح المعانى با اين حديث استدلال كرده بر اينكه مراد از (استخلاف )در آيه ظهور و غلبه اسلام و ارتفاع قدر آن در زمان خلفاى راشدين است ، وحال آنكه حديث از اين معانى به كلى اجنبى است ، بلكه از اجنبى بودن گذشته ، برخلاف ادعاى او دلالت دارد، چون از كلام آن جناب برمى آيد كه وعده خدا درباره نصرت دينو مؤ منين هنوز تا به آخر انجاز نشده ، و مسلمين در آن روز در بين راه آن بودند، چون امام(عليه السلام ) به عمر دلگرمى داد كه (و اللّه من جز وعده - خدا به وعده خود وفا مىكند) و نيز از اين حديث به خوبى برمى آيد كه در آن روز هنوز دين اسلام به آنتمكنى كه خدا وعده داده نرسيده بود، و خوف مسلمينمبدل به امنيت نگشته بود، و چگونه امنيت موعود رسيده بود وحال آنكه به حكم اين حديث مسلمانان در ميان دو خوف قرار داشتند، يكى دشمنان داخلى كهبا حكومت مركزى پيمان داشتند، كه از فرصت استفاده نموده پيمان خود بشكنند، و بهزنان و كودكان شبيخون بزنند، يكى هم دشمنان خارجى ؟.
و در الدرالمنثور است كه ابن مردويه از ابى الشعثاء روايت كرده كه گفت : من با
حذيفه و ابن مسعود نشسته بودم ، حذيفه گفت : نفاق از بين رفت ، و منافقين دست از نفاقبرداشته كار را يك طرفى كردند، يا مسلمان شدند، و يا صراحتا به كفر برگشتند،زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نفاق مى كردند، (چون جرات بر اظهار كفرنداشتند،) ابن مسعود خنديد و گفت : اين سخن را به چهدليل مى گويى ؟ گفت : به دليل آيه (وعد اللّه الّذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات...)
مؤ لف : اى كاش كسى از حذيفه مى پرسيد منافقين زمانرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) چه شدند؟ با اينكه به شهادت كتاب عزيز و ادلهتاريخى ، يك ثلث اهل مدينه از منافقين بودند، و تازه همه منافقين تنها در مدينه نبودند،بلكه بيشترشان آن جا بودند و گرنه در اطراف نيز وجود داشتند، چطور شد آيا بارحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نفاق هم ازدل آنان برفت ؟ و يا آنهايى كه همواره منتظر حادثه و آرزومند گرفتارى براى مسلمانانبودند، و همواره سنگ بر سر راه آنان مى انداختند، با رحلت آن حضرت ناگهان رايشانبرگشت ، و از نفاق دست برداشتند؟.
سوره نور، آيات 58 - 64  


يا ايها الّذين آمنوا ليستاذنكم الّذين ملكت ايمانكم و الّذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلثمرات من قبل صلوة الفجر و حين تضعون ثيابكم من الظهيرة و من بعد صلوة العشاء ثلثعورات لكم ليس عليكم و لا عليهم جناح بعدهنّ طوافون عليكم بعضكم على بعض ‍ كذلكيبين اللّه لكم الايات و اللّه عليم حكيم (58) و اذا بلغالاطفل منكم الحلم فليستاذنوا كما استاذن الّذين من قبلهم كذلك يبين اللّه لكم آيته و اللهعليم حكيم (59) و القواعد من النساء التى لا يرجون نكاحا فليس عليهن جناح ان يضعنثيابهنّ غير متبرجات بزينة و ان يستعففن خير لهن و اللّه سميع عليم (60) ليس على الاعمىحرج و لا على الاعرج حرج و لا على المريض حرج و لا على انفسكم ان تاءكلوا من بيوت كماو بيوت آبائكم او بيوت امهاتكم او بيوت اخوانكم او بيوت اخواتكم او بيوت اعمامكم اوبيوت عماتكم او بيوت اخوالكم او بيوت خالتكم او ما ملكتم مفاتحه او صديقكم ليسعليكم جناح ان تاءكلوا جميعا او اشتاتا فاذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم تحية من عنداللّه مبركة طيبة كذلك يبين اللّه لكم الايات لعلكم تعقلون (61) انّماالمؤ منون الّذين آمنواباللّه و رسوله و اذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستاذنوه ان الّذين يستاذنونكاولئك الّذين يؤ منون باللّه و رسوله فاذا استاذنوك لبعض شاءنهم فاذن لمن شئت منهم واستغفر لهم الله ان اللّه غفور رحيم (62) لا تجعلوا دعاءالرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا قد يعلم اللّه الذين يتسللون منكم لواذا فليحذرالّذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنه او يصيبهم عذاب اليم (63) الا ان لله مافىالسموات و الارض قد يعلم ما انتم عليه و يوم يرجعون اليه فينبئهم بما عملوا واللّه بكلّشى ء عليم (64)



ترجمه آيات
شما اى كسانى كه ايمان داريد بايد به كسانى كه شما مالك آنان شده ايد و كسانى كههنوز به عقل نرسيده اند دستور دهيد در شبانه روز سه وقت از شما اجازه ورود بگيرنديكى پيش از نماز صبح و دوم هنگام نيم روز كه جامه هاى خويش از تن در مى آوريد و سومبعد از نماز شبانگاه كه اين سه هنگام ، هنگام خلوت شما است و پس از آن مى توانند بدوناجازه وارد شوند و گناهى بر شما و ايشان نيست كه هنگام تحرك و برخورد با يكديگراست ، خدا اين چنين آيه ها را براى شما بيان مى كند كه خدا دانا و فرزانه است (58).
و چون كودكانتان به عقل رسند بايد اجازه دخولبگيرند، چنان كه نام بردگان ، قبل از ايشان (و يا آنان كه زودتر از اى شان به حدرشد رسيدند) اجازه مى گرفتند، خدا اين چنين آيه هاى خويش را براى شما بيان مى كندكه خدا دانا و فرزانه است (59).
و زنان وامانده كه ديگر اميد شوهر كردن ندارند به شرطى كه زينت خود نشان ندهندگناهى ندارند اگر جامه خويش بگذارند، و در عينحال خوددارى كردن برايشان بهتر است و خدا شنوا و دانا است (.6).
نه براى كور مانعى هست نه براى لنگ ، نه براى بيمار و نه براى شما كه از خانههاى خود يا پدرانتان يا مادرانتان يا برادران يا خواهران يا عموها يا عمه ها يا خانهداييها يا خاله ها يا خانه اى كه كليدش را به شما سپرده اند يا خانه دوستانتان چيزىبخوريد، نه ، تنها خوردنتان گناه است و نه با هم خوردنتان ، و چون به خانه اى درآمديد خويشتن را سلام كنيد كه درودى از جانب خدا و مبارك و پاكيزه است چنين خدا، اين آيه هارا براى شما بيان مى كند شايد تعقل كنيد (61).
مؤ منان فقط آن كسانند كه به خدا و پيغمبرش گرويده اند و چون با وى به كار عمومىباشند نروند تا از او اجازه گيرند، كسانى كه از تو اجازه مى گيرند همانهايى هستندكه به خدا و پيغمبرش گرويده اند اگر براى بعض كارهايشان از تو اجازه خواستندبه هر كدامشان خواستى اجازه بده و براى آنان آمرزش بخواه كه خدا آمرزنده و رحيم است(62).
خطاب كردن پيغمبر را ميان خودتان مانند خطاب كردن يكديگر نكنيد خدا از شما كسانى راكه نهانى در مى روند مى شناسد كسانى كه خلاف فرمان او مى كنند بترسند كه بليهيا عذابى الم انگيز به
ايشان برسد (63).
هر چه در آسمانها و زمين هست از خدا است او مى داند كه شما در چه حاليد و روزى كه سوىاو بازگشت يابند از اعمالشان خبرشان دهد و خدا به همه چيز دانا است (64).
بيان آيات
اين آيات بقيه احكامى كه گفتيم در اين سوره آمده بيان مى كند، و سوره با همين آيات ختممى شود، و در آن اشاره است به اينكه خداى سبحان آنچه تشريع مى كند به علم خود مىكند، و به زودى حقيقت (و مصالح واقعى احكامش ) براى مردم در روزى كه به سويش بازمى گردند روشن مى شود.
بيان آياتى كه متضمن پاره اى از احكام و آداب معاشرت است  


يا ايها الّذين آمنوا ليستاذنكم الذين ملكت ايمانكم ...



(وضع ثياب ) در جمله (تضعون ثيابكم ) به معناى كندن لباس ، و كنايه است ازاينكه اهل خانه در حالى باشند كه چه بسا ميل نداشته باشند بيگانگان در آنحال ايشان را ببينند. و كلمه (ظهيره ) به معناى وقت ظهر است . و كلمه عورت به معناىعيب است ، و اگر آن را عورت ناميده اند، چون هر كس عار دارد از اينكه آن را هويدا كند، وشايد مراد از آن در آيه شريفه هر چيزى باشد كه سزاوار است پوشانده شود.
پس جمله (يا ايها الّذين آمنوا) دنباله جمله سابق است كه مى فرمود: ى (ا ايها الّذينآمنوا لا تدخلوا...)، كه حكم مى كرد به اينكهداخل شدن به خانه هر كس موقوف به اجازه گرفتن است ، در نتيجه آيه مورد بحث بهمنزله استثناء از آن حكم عمومى است ، چون در خصوص غلامان و كنيزكان اجازه گرفتن درسه هنگام را كافى مى داند، و بيش از آن را واجب نمى داند.
و معناى اينكه فرمود: (ليستاذنكم الّذين ملكت ايمانكم ) اين است كه به ايشان دستوردهيد كه از شما اجازه دخول بخواهند، واز ظاهر جمله (ملكت ايمانكم ) بر مى آيد كه مراداز آن تنها غلامان است (چون كلمه (الّذين ) براى مردان است ، كنيزان )، هر چند كه لفظعموميت دارد، و اگر آن خاص را به لفظ عام تعبير كرده ، از باب تغليب است ، و از روايتهم اين اختصاص برمى آيد، كه به زودى رواياتش خواهد آمد.
و معناى (الّذين لم يبلغوا الحلم ) اطفالى است كه به حد تميز رسيده اند، ولى بالغنشده اند، و دليل بر رسيدن به حد تميز جمله (ثلاث عورات لكم ) است .
و منظور از جمله (ثلاث مرات ) سه نوبت در هر روز است ، بهدليل اينكه دنبالش آن را تفصيل داده ، و فرموده :اول قبل از نماز فجر، و دوم هنگام ظهر كه به خانه مى آييد و جامه مى كنيد، سوم بعد ازنماز عشاء، و در جمله (ثلاث عورات لكم ) به وجه حكم اشاره نموده و مى فرمايد: اينسه موقع سه عورت است براى شما، كه طبعا شايسته نيست غير از شما كسى بر وضعشما مطلع شود.
و معناى اينكه فرمود: (ليس عليكم و لا عليهم جناح بعدهن ) اين است كه مانعى نيست كهبعد از اين سه موقع ماءمورشان نكنيد به اجازهدخول خواستن و مانعى هم براى ايشان نيست كه از شما استيذان نكنند. و در جمله (طوافونعليكم بعضكم ) على بعض به وجه اين حكم (يعنى رفع مانع مذكور) اشاره نموده و مىفرمايد: چون در غير اين سه موقع غلامان و كنيزان دائما در آمد و شد، و خدمتند. پس تنهادر اجازه خواستن به اين سه هنگام اكتفاء كنند. (كذلك يبين اللّه لكم الايات ) - يعنىخدا اين چنين احكام دين خود را بيان مى كند، چون اين آيات دلالت بر آن احكام دارد (و اللّهعليم حكيم ) احوال شما را مى داند، و آنچه را كه حكمت اقتضاء مى كند نيز مراعات مىكند.


و اذا بلغ الاطفال منكم الحلم فليستاءذنوا...



اين جمله بيانگر اين حقيقت است كه حكم مذكور، يعنى استيذان در سه نوبت براىاطفال تا مدتى معين معتبر است ، و آن رسيدن به حد بلوغ است ، و بعد از آن بايد مانندكسانى كه قبلا ذكر شد يعنى بالغان از مردان و زنان آزاد اجازه بگيرند، خدا اين چنينآيات خود را برايتان بيان مى كند و خدا عليم و حكيم است .
بيان يك استثنا از عموم حكم حجاب  


و القواعد من النساء الّلاتى لا يرجون نكاحا...



كلمه (قواعد)، جمع قاعده است ، كه به معناى زنى است كه از نكاح بازنشسته باشد،يعنى ديگر كسى به خاطر پيرى اش ميل به او نمى كند، بنابراين جمله (اللاتى لايرجون نكاحا) وصفى توضيحى براى كلمه قواعد است ، و بعضى گفته اند: كلمهمذكور به معناى زنى است كه از حيض يائسه شده باشد، و وصف بعد از آن صرفا براىرفع اشتباه است .
و در مجمع البيان گفته : كلمه (تبرج ) به معناى اين است كه زن محاسن و زيبايى هاىخود را كه بايد بپوشاند اظهار كند، و اين كلمه دراصل به معناى ظهور بوده ، برج را هم به همين جهت برج ناميده اند، كه بنايى است ظاهرو پيدا.
اين آيه در معناى استثنايى است از عموم حكم حجاب ، و معنايش اين است كه بر هر زنىحجاب واجب است الا زنان مسن ، كه مى توانند بى حجاب باشند، البته در صورتى كهكرشمه و تبرج نداشته باشند.
و جمله (و ان يستعففن خير لهن ) كنايه است از خودپوشى ، يعنى همين زنان سالخوردهنيز اگر خود را بپوشانند بهتر از برهنه بودن است ، و جمله (و اللّه سميع عليم )تعليل حكمى است كه تشريع كرده ، و معنايش اين است كه خدا شنوا است آنچه را كه زنانبه فطرت خود در خواستش را دارند، و دانا است به احكامى كه به آن محتاجند.


ليس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج و لا على المريض حرج و لا على انفسكم انتاءكلوا من بيوتكم ... او صديقكم



ظاهر آيه اين است كه در آن براى مؤ منين حقىقائل شده ، و آن اين است كه مى توانند در خانه خويشاوندان ، و يا كسانى كه ايشان راامين مى دانند ، و يا خانه دوستان خود چيزى بخورند، البته به مقدارى كه بدان احتياجدارند، نه به حد اسراف و افساد.
(ليس على الاعمى حرج ... و لا على انفسكم ) - در عطف (على انفسكم ) كه عطف به ماقبل خود شده ، دلالت است بر اينكه شمردن نامبردگان از اين باب نبوده كه خصوصيتىداشته باشند، بلكه از باب اين بوده كه به خاطر عيب و نقصى كه در اعضاء دارنداحيانا نمى توانند رزق خود را كسب كنند، لذا جايز است كه از خانه هاى نامبردگان رفعحاجت كنند، و الا فرقى ميان كور و چلاق و مريض و غير ايشان نيست .
(من بيوتكم او بيوت آبائكم ...) - در اينكه خانه هايتان را با خانه هاىخويشاوندانتان و بقيه نامبردگان آورده ، اشاره است به اينكه در دين اسلام خانه هاىنامبردگان با خانه خود شما فرقى ندارد، چون در اين دين مؤ منين ، اولياى يكديگرند ،و در حفظ خانه و زندگى يكديگر فرقى با خانه و زندگى خودشان نمى گذارند، آنطور كه صاحب اختيار و سرپرست خانه خويشند، خانه هاى اقرباء و كسانى كه شما قيمو سرپرستى آنان را داريد و دوستان خويش را نيز سرپرستى مى كنيد.
علاوه بر اين كلمه (بيوتكم ) شامل خانه فرزند و همسر انسان نيز مى شود همچنان كهروايت هم به اين معنا دلالت دارد.
(او ما ملكتم مفاتحه ) - كلمه (مفاتح ) جمع مفتح و به معناى مخزن است ، و معناىجمله اين است كه حرجى بر شما نيست از اينكه بخوريد از خانه هاى خودتان ، (كه گفتيممنظور خانه فرزندان و همسران است )، و هر جا كه كليدش به شما سپرده شده ، مانندخانه هايى كه انسان قيم و يا وكيل در آن شده باشد، و يا كليدش را به آدمى سپردهباشند. (او صديقكم ) - اين جمله عطف است برماقبل ، به تقدير كلمه (بيت ) چون سياق آن را مى رساند، و تقدير (و يا خانهصديقتان ) بوده است .


ليس عليكم جناح ان تاءكلوا جميعا او اشتاتا



كلمه (اشتات ) جمع (شت ) است ، و شت مصدر است كه به معناى تفرق است ، و اگردر معناى متفرق استعمال شده به منظور مبالغه بوده ، و باز به همين منظور به صيغهجمع آمده ، ممكن هم هست مصدر نباشد، بلكه صفت باشد، به معناى متفرق ، همچنان كه كلمهحق ، وصفى است به معناى حق دار.
و معناى آيه اين است كه گناهى بر شما نيست كه همگى دست جمعى و با يكديگر بخوريد،و يا جدا جدا. و اين آيه هر چند كه به حكم روايات درباره موردى خاصنازل شده ، ولى مفادش عام است .
مفسرين در اين فصل از آيه و در فصل قبلى آن اختلاف شديدى دارند، كه ما صلاح در آنديديم كه از ايراد آن و غور و بحث از آن صرف نظر كنيم ، چون معنايى كه ما براى ايندو فصل آورديم معنايى است كه از سياق استفاده مى شود.
معناى اينكه فرمود: (فاذا دخلتم بيوتن فسلموا على انفسكم )


فاذا دخلتمبيوتافسلموا على انفسكم تحية من عند الله مباركه طيبة ...



بعد از آنكه گفتگو از خانه ها را به ميان آورد، ادبدخول در آن را متفرع بر آن نموده ، فرمود: و (چونداخل خانه ها شويد بر خود سلام كنيد).
و مقصود از (سلام كردن بر خود)، سلام كردن بر هر كسى است كه در خانه باشد، دراينجا نيزاگر نفرمود: (بر اهل آن سلام كنيد)، خواست يگانگى مسلمانان با يكديگر رابرساند ، چون همه انسانند، و خدا همه را از يك مرد و زن خلق كرده ، علاوه بر اين همه مؤمنند، و ايمان ايشان را جمع كرده ، چون ايمان قوى تر از رحم ، و هرعامل ديگرى براى يگانگى است .
و بعيد هم نيست كه مراد از جمله (فسلموا على انفسكم ) اين باشد كه وقتى كسىداخل بر اهل خانه اى شد، بر آنان سلام كند، و ايشان جواب سلامش را بدهند. جمله (تحيهمن عند اللّه ) مباركه طيبه حال است ، يعنى در حالى كه سلام تحيتى است از ناحيه خدا،چون او تشريعش كرده و حكمش را نازل ساخته تا مسلمانان با آن يكديگر را تحيت گويند،و آن تحيتى است مبارك و داراى خير بسيار، و باقى و طيب ، چون ملايم با نفس است . آرى ،حقيقت اين تحيت گسترش امنيت و سلامتى بر ك سى است كه بر او سلام مى كنند، و امنيت وسلامتى پاكيزه ترين چيزى است كه در ميان دو نفر كه به هم برمى خورند برقرارباشد.
خداى سبحان سپس آيه را با جمله (كذلك يبين اللّه لكم الايات ) ختم كرد، كه تفسيرشگذشت .
(علكم تعقلون ) - يعنى تا شايد شما به معالم دين خود آگهى يابيد و به آنعمل كنيد، - برخى اين طور معنا كرده اند.


انّما المؤ منون الّذين آمنوا باللّه و رسوله و اذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتىيستاءذنوه ...



ذكر جمله (الّذين آمنوا بالله و رسوله ) براى بيان مؤ منين با اينكه معناى كلمه مؤ منينروشن بود براى اين بود كه دلالت كند بر اتصافشان به حقيقت معناى ايمان ، و معنايشاين است كه مؤ منين عبارتند از آنهايى كه به خدا و رسولش ايمان حقيقى دارند، و بهوحدانيت خدا و رسالت رسولش باور و اعتقاد قلبى دارند.
و به همين جهت دنبالش فرمود: (و چون با او بر سر امرى اجتماع و اتفاق مى كنند، نمىروند تا اجازه بگيرند) و مقصود از امر جامع امرى است كه خود به خود مردم را دور همجمع مى كند، تا درباره آن بينديشند و مشورت كنند، و سپس تصميم بگيرند، مانند جنگ وامثال آن .
و معناى آيه اين است كه چون با رسول او بر سر امرى از امور عمومى اجتماع مى كنند، پىكار خود نرفته و از آن جناب روى نمى گردانند، مگر بعد از آنكه كسب اجازه كرده باشند.
و چون چنين بود، دنبالش فرمود:( كسانى كه از تو اجازه مى گيرند كسانى هستند كهبه خدا و رسولش ايمان دارند) و اين در حقيقت به منزله عكس صدر آيه است ، تا دلالتكند بر ملازمه و اينكه ايمان از كسب اجازه جدا نمى شود.
(فاذا استاذنوك لبعض شانهم فاذن لمن شئت منهم ) - در اين جمله خداى تعالىرسول گرامى خود را اختيار مى دهد كه به هر كس خواست اجازه رفتن بدهد، و به هر كسخواست ندهد.
(و استغفر لهم الله ان اللّه غفور رحيم ) - در اين جملهرسول گرامى خود را دستور مى دهد تا به منظور دلخوش كردن آنان ، و تا رحمتى باشدبراى آنان ، از خدا برايشان طلب مغفرت كند.
نهى از بى اعتنايى كردن به دعوت وفراخوانىرسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) و شانه خالى كردن از احضار وتكليف او (لا تجعلوادعاء الرسول ...)


لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا...



(دعاء رسول ) به معناى اين است كه آن جناب مردم را براى كارى از كارها دعوت كند،مانند دعوتشان به سوى ايمان و عمل صالح و به سوى مشورت در امرى اجتماعى و بهسوى نماز جماعت ، و امر فرمودنش به چيزى از امور دنيا و آخرتشان ، همه اينها دعا ودعوت او است .
شاهد اين معنا جمله ذيل آيه است كه مى فرمايد: (قد يعلم اللّه الذين يتسللون منكم لواذا) و نيز تهديدى كه دنبال آيه درباره مخالفت امر آن جناب آمده ، و شهادت اين دو فقرهبر مدعاى ما روشن است ، و اين معنا با آيه قبلى هم مناسب تر است ، زيرا در آن آيه مدح مىكرد كسانى را كه دعوت آن حضرت را اجابت مى كردند، و نزدش حضور مى يافتند، و ازاو بدون
اجازه اش مفارقت نمى كردند، و اين آيه مذمت مى كند كسانى را كه وقتى آن جناب دعوتشانمى كند سر خود را مى خارانند، و اعتنايى به دعوت آن جناب نمى كنند.
از اينجا معلوم مى شود اينكه بعضى گفته اند: (مراد از دعاىرسول ، خطاب كردن او و صدا زدن او است ، كه مردم آن جناب رامثل ساير مردم صدا نزنند، بلكه با مردم فرق گذاشته او را محترمانه صدا بزنند، مثلا،نگويند يا محمد، و يا ابن عبدالله ، بلكه بگويند يارسول اللّه ) معناى درستى نيست .
و همچنين تفسير ديگرى كه بعضى كرده اند كه : مراد از دعاء، نفرين كردن آن جناب است ،كه نفرين او را مثل نفرين سايرين ندانند، كه در حقيقت آيه شريفه مردم را نهى مى كند ازاينكه خود را در معرض نفرين آن جناب قرار دهند، يعنى او را به خشم در نياورند، چون خدانفرين او را بى اثر نمى گذارد. و وجه ضعف و نادرستى اين دو معنا اين است كهذيل آيه با آنها سازگارى ندارد.
كلمه (تسلل ) در آيه مورد بحث به معناى اين است كه كسى خود را از زير بار وتكليفى به طور آرام بيرون بكشد، كه ديگران نفهمند، و اين كلمه از(سل سيف ) يعنى بيرون كردن شمشير از غلاف گرفته شده . و كلمه (لواذا)، بهمعناى ملاوذه است ، و (ملاوذة ) آن است كه انسانى به غير خود پناهنده شده و خود را پشتسر او پنهان كند. و معناى آيه اين است كه خداىعزوجل از ميان شما آن كسانى را كه از ما بين مردم با حيله و تزوير بيرون مى شوند، درحالى كه به غير خود پناهنده مى شوند و به اين وسيله خود را پنهان مى كنند و هيچاعتنايى به دعوت رسول ندارند، مى شناسد.
(فليحذر الّذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او يصيبهم عذاب اليم ) - ظاهرسياق آيه با در نظر داشتن معنايى كه گذشت ، اين است كه ضمير (عن امره ) بهرسول خدا بر مى گردد، و امرش همان دعاى او است ، در نتيجه آيه شريفه كسانى را كهاز امر و دعوت آن جناب سر مى تابند، تحذير مى كند از اينكه بلا و يا عذابى دردناكبه آنان برسد.
بعضى از مفسرين گفته اند: ضمير در (عن امره ) به خداى سبحان بر مى گردد، و درآيه شريفه هر چند كه امرى از ناحيه خدا وجود ندارد تا ضمير بدان برگردد، و ليكنهمان نهى كه كرد و فرمود: (دعاى رسول را چون دعاى يك نفر عادى قرار ندهيد) درحقيقت در معناى امر و به صورت نهى است ، چون معنايش اين است كه دعوت او را بپذيريد،و كلمه (بپذيريد) امر است ، و از ميان اين دو وجه وجه اولى بهتر است .


الا ان لله ما فى السموات و الارض ...



اين جمله بيان عموميت ملك است ، و اينكه هر چيزى بدون استثناء مملوك خداى سبحان و قائمبه او است پس به همين دليل با جميع خصوصيات وجودش معلوم براى او است پس او آنچهرا كه وى بدان محتاج باشد مى داند، و مردم هم يكى از موجوداتند، كه خدا به حقيقتحالشان و آنچه بدان نيازمندند آگاه است . پس مى فهميم كه آنچه از شرايع دين هم كهبراى آنان تشريع كرده امورى است كه در حياتشان بدان نيازمندند، همچنان كه ارزاقىكه برايشان آفريده مورد حاجتشان بوده ، و بدون آن بقاء و دوام نخواهند داشت .
پس اينكه فرمود : (قد يعلم ما انتم عليه - او مى داند آنچه را كه شما بر آن هستيد، وحقيقت حال شما را آگاه است ، و مى داند كه چه احتياجاتى داريد) به منزله نتيجه اى استكه بر حجت مذكور مترتب مى شود، و معنايش اين است كه مالكيت خدا بر شما و هر چيزديگر مستلزم علم او به حال و احتياجات شما است ، آرى ، او به علت اينكه مالك شما است ،مى داند كه چه قسم شريعت و احكامى مورد احتياج شما است ، همان را برايتان تشريعنموده ، و بر شما واجب مى كند.
و جمله (و يوم يرجعون اليه فينبئهم بما عملوا و اللّهبكل شى ء عليم ) عطف است بر جمله (ما انتم عليه ) و معنايش اين است كه او هم در دنياعالم به احوال شما است ، و هم در روزى كه به سويش باز مى گرديد، يعنى روز قيامتكه در آن روز هر كسى را به حقيقت عملى كه كرده خبر مى دهد، و خدا به هر چيزى دانا است.
خداى تعالى در اين جمله ذيل ، مردم را تحريك بر اطاعت و انقياد نسبت به احكام شرع خود،و عمل به آن فرموده ، به اين بيان كه به زودى ايشان را به حقيقت اعمالشان خبر مى دهد،همچنان كه در صدر آيه تحريك مى كرد به اينكه شرع را بپذيرند، چون خدا آن راتشريع كرده ، كه عالم به حوايج مردم است ،و اين شريعت حوايج آنان را بر مى آورد.
بحث روايتى
(رواياتى در باره مفاد و شاءن نزول پاره از از آيات گذشته ) 
در الدرالمنثور است كه سعيد بن منصور و ابن ابى شيبه و ابو داوود و ابن مردويه ، وبيهقى ، در سنن خود از ابن عباس روايت كرده اند كه درذيل آيه يا (ايها الّذين آمنوا ليستاذنكم ) گفته است : آيه اذن از جمله آياتى است كهبيشتر مردم به آن عمل نكردند، ولى من همواره به اين دخترم - كنيزى كوتاه قد بالاىسرش ايستاده بود - يادآورى مى كنم كه از من اجازه بگيرد، و سپس بر من وارد شود.
و در تفسير قمى درباره همين آيه از قول امام (عليه السلام ) گفته : خداى تعالى مردم رانهى كرد از اينكه در اين سه هنگام - كه ذكر فرموده -داخل خانه كسى بشوند، چه اينكه پدر باشد يا خواهر و يا مادر و يا خادم ، مگر به اذنايشان ، و آن سه وقت عبارت است از، بعد از طلوع فجر و ظهر و بعد از عشاء، و غير اينسه هنگام را مطلق گذاشته و فرموده (ليس عليكم جناح بعد هنّ) يعنى بعد از اين سههنگام (طوافون عليكم بعضكم على بعض ).
و در كافى به سند خود از زراره از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسيرجمله (ملكت ايمانكم ) فرموده : اين حكم تنها مخصوص مردان است ، نه زنان . زراره مىگويد پرسيدم : پس زنان در اين سه هنگام بايد اجازه بگيرند؟ فرمود : نه ، و ليكن مىتوانند داخل و خارج شوند، و درباره كلمه (منكم ) در جمله (و الّذين لم يبلغوا الحلممنكم ) فرمود: يعنى از خودتان ، آنگاه اضافه فرمود كه : بر شما است (بر ايشاناست - نسخه بدل ) كه مانند كسانى كه بالغ شده اند در اين سه ساعت استيذان كنند.
مؤ لف : در اين مساءله كه حكم مخصوص مردان است روايات ديگرى نيز از امام باقر و امامصادق (عليه السلام ) رسيده .
و در مجمع البيان در ذيل آيه مورد بحث گفته : معنايش اين است كه : به غلامان و كنيزانخود دستور دهيد وقتى مى خواهند به شما و درمحل خلوت شما وارد شوند، از شما اجازه بگيرند(نقل از ابن عباس ) بعضى ديگر گفته اند: تنها عبيد مورد نظرند،(نقل از ابن عمر)، البته به اين مضمون از امام ابى جعفر و ابى عبداللّه (عليه السلام )نيز روايت شده .
مؤ لف : با اين روايات و با ظهور خود آيه روايتى كه حاكم از على (عليه السلام )نقل كرده ضعيف مى شود، و آن اين است كه مراد زنانند، و اما مردان بايد استيذان كنند.
و در الدرالمنثور است كه ابن ابى شيبه ، و ابن مردويه ، از ابن عمر روايت كرده كه گفت: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: اعراب بر شما مسلمانان غلبه نكنند درناميدن نماز عشاء به نماز عتمه ، چون اين نماز در كتاب خدا عشاء ناميده شده ، كلمه عتمهمربوط به دوشيدن شتران در آن هنگام است .
مؤ لف : نظير اين روايت از عبد الرحمان بن عوف به اين عبارتنقل شده ، كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اعراب در مراسم نماز شما برشما غلبه نكنند، كه خداى
تعالى فرموده : (و من بعد صلوة العشاء) و عتمه مربوط به شتران است .
و در كافى به سند خود از حريز از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه آيه (انيضعن ثيابهن ) را قرائت نموده و فرمودند: مراد از آن جلباب و خمار است ، در صورتىكه زن سالخورده باشد.
مؤ لف : و در اين معنا اخبار ديگرى نيز هست .
و در الدرالمنثور است كه ابن جرير، و ابن ابى حاتم از ضحاك روايت كرده كه گفت :اهل مدينه قبل از آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مبعوث شود رسمشان چنين بود كهافراد كور و مريض و چلاق را در غذا با خود شركت نمى دادند، و فكر مى كردند كهافراد كور تشخيص نمى دهند كدام لقمه لذيذتر و بهتر است ، مريض هم كه نمى تواندمانند سالم غذا بخورد، و چلاق هم حريف اشخاص سالم نيست ، ولى بعد از بعثت اجازه دادهشد كه با آنان غذا بخورند.
و نيز در همان كتاب است كه ثعلبى از ابن عباس روايت كرده كه گفت : حارث بارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به عزم جهاد بيرون شد، و خالد بن زيد را جانشينخود در امور خانواده اش كرد، و خانواده حارث از اينكه با خالد كه بيمار بود غذا بخورندناراحت بودند، پس اين آيه نازل شد.
و نيز در همان كتاب است كه عبد بن حميد و ابن جرير و ابن ابى حاتم ، از قتاده روايتكرده اند كه گفت : اين قبيله كه از بنى كنانه بن خزيمه است ، در جاهليت تنها غذا خوردنرا ننگ مى دانستند، حتى پيش مى آمد كه يكى از آنان بر شدت گرسنگى غذا را با خود مىگردانيد تا شايد كسى را پيدا كند كه با او غذا بخورد و آب بياشامد، ولى در اسلاماجازه هر دو قسم غذا خوردن داده شد، و آيه شريفه ليس عليكم جناح (ان تاءكلوا جميعا اواشتاتا) نازل گرديد.
مؤ لف : و در معناى اين روايت روايات ديگرى نيز هست .
و در كافى به سند خود از زراره ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در معناىآيه (او ما ملكتم مفاتحه او صديقكم )، فرمود: اينها كه خداىعزوجل در اين آيه
نامشان را برده ، بدون اجازه از خرما و خورش و طعام يكديگر مى خوردند، و همچنين زنبدون اجازه از خانه شوهرش مى تواند بخورد، و غير اينها نمى توانند.
و در همان كتاب به سند خود از ابى حمزه ثمالى از امام باقر (عليه السلام ) روايت كردهكه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مردى فرمود: تو و آنچهمال دارى ملك پدرت هستى ، آنگاه امام فرمود: در عينحال من دوست نمى دارم كه پدرى از مال پسر بردارد، مگر آن مقدارى كه ناچار از آن است ،چون خدا فساد را دوست نمى دارد.
و در همان كتاب به سند خود از محمد بن مسلم ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كردهكه از آن جناب در مورد مردى پرسيدم كه پسرش توانگر است ، و پدر محتاج ؟ فرمود:پدر مى تواند از مال او بخورد، و اما مادر نخورد، مگر به عنوان قرض .
و باز در همان كتاب به سند خود از جميل بن دراج از امام صادق (عليه السلام ) روايت كردهكه فرمود: زن مى تواند بخورد، و صدقه دهد، و دوست هم مى تواند ازمنزل برادرش بخورد، و صدقه دهد.
و در همان كتاب به سند خود از ابن ابى عمير، از شخصى كه نامش را برد، از امام صادق(عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله (او ما ملكتم مفاتحه ) فرمود:مثل كسى كه وكيلى در اموال خود دارد، و او بدون اجازه وى ازمال وى مى خورد.
و در مجمع البيان در ذيل جمله : (ان تاءكلوا من بيوتكم ) گفته : بعضى گفته اندمعنايش من بيوت اولادكم است ، به دليل اينكه امام به فرزند كسى فرمود: تو و مالتمال پدرت هستى ، و نيز همان جناب فرموده : پاكيزه ترين رزقى كه انسان مى خورد آناست كه از كسبش ‍ باشد، و فرزند او نيز از جمله كسب او است .
مؤ لف : و در اين معانى روايات بسيارى ديگر است .
و در كتاب معانى ، به سند خود از ابى الصباح روايت كرده كه گفت : از امام باقر (عليهالسلام ) از معناى آيه (فاذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم ...) پرسيدم ، فرمود:اين همان
سلام كردن شخص به اهل خانه است ، وقتى كه به خانه وارد مى شود، و جواب سلاماهل خانه به او است ، زيرا همين سلام و عليك ، سلام بر خودتان است .
مؤ لف : در تفسير همين آيه اشاره به اين معنا گذشت .
و در تفسير قمى در ذيل جمله (انّما المؤ منون الذين ... حتى يستاذنوه ) فرموده اند: اينآيه درباره عده اى نازل شد كه هر وقت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) ايشان رابراى امرى از امور جمع مى كرد تا پى كارى يا جنگى كه پيش آمده بود بفرستد، بدوناجازه او متفرق مى شدند، خداى تعالى ايشان را از اين رفتار نهى فرمود.
و در همان كتاب در ذيل آيه (فاذا استاذنوك لبعض شاءنهم فاذن لمن شئت منهم )فرمود: اين آيه درباره حنظله بن ابى عياش نازل شد، و جريانش چنين بود كه او در شبىكه فردايش جنگ احد شروع مى شد، عروسى كرده بود، پس ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) اجازه گرفت تا نزد اهلش بماند، پس خداىعزوجل اين آيه را فرو فرستاد، حنظله نزد اهلش ماند، صبح درحال جنابت به ميدان جنگ آمد و شهيد شد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: من خودديدم كه ملائكه حنظله را با آب ابرها، و روى تخته هايى از نقره در ميان آسمان و زمينغسل مى دادند، و به همين جهت او را غسل الملائكه ناميدند.
باز در همان كتاب در ذيل آيه (لا تجعلوا دعاءالرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا) از قول امام (عليه السلام ) گفته : يعنىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را مثل يك فرد عادى صدا نزنيد و در روايت ابىالجارود از ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه در معناى آيه مذكور مى فرمود: نگوييد: يامحمد، و يا ابا القاسم ، بلكه بگوييد: يا نبى الله ، و يارسول الله .
مؤ لف : نظير اين حديث از ابن عباس روايت شده ، و ليكن در سابق گفتيم كهذيل آيه شريفه با اين معنا آنطور كه بايد سازگار نيست .
سوره فرقان ، آيات 1 - 3  
سوره فرقان مكى است و هفتاد و هفت آيه دارد


بسم اللّه الرحمنالرحيم تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا(1) الذى له ملكالسموات و الارض و لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و خلقكل شى ء فقدره تقديرا(2) و اتّخذوا من دونه آلهه لا يخلقون شيا و هم يخلقون و لايملكون لانفسهم ضرا و لا نفعا و لا يملكون موتا و لا حيوة و لا نشورا(3)


ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم . بزرگ و لايق بزرگى است آن خدايى كه اين فرمان را بهبنده خويش نازل كرد تا بيم رسان جهانيان باشد (1).
همان كه فرمان روايى آسمانها و زمين خاص او است ، فرزندى نگرفته و در فرمانروايى شريك ندارد، و همه چيز را او آفريده و آن را به اندازه كرده اندازه اى دقيق (2).
(ولى گروهى ) سواى خدا خدايانى گرفتند كه چيزى خلق نكنند و خودشان مخلوقند،اختيار سود و زيان خويش ندارند و اختيار مرگ و زندگى و تجديد حيات ندارند (3).
بيان آيات
غرض اين سوره بيان اين حقيقت است كه دعوترسول خدا (صلى الله عليه وآله )
دعوتى است حق ، و ناشى از رسالتى از جانب خداى تعالى ، و كتابىنازل شده از ناحيه او، و نيز در اين سوره چند نوبت پشت سر هم ايرادهايى كه كفار برنبوت آن جناب از ناحيه خدا، و بر نازل بودن كتابش از جانب خدا كرده اند، دفع شده ، ودر اين دفع عنايتى بالغ به كار رفته .و چون بيان اين غرض مستلزم احتجاج بر مساءلهتوحيد و نفى شريك ، و بيان پاره اى از اوصاف قيامت ، و صفات پسنديده اى از مؤ منىنبود، لذا به اين مسائل نيز پرداخته ، ولى همه اين بيانات را با لحن انذار و تخويفايفاء نمود، نه تبشير و تشويق .
اين را هم بايد گفت كه اين سوره به شهادت سياق عمومى آيات آن در مكهنازل شده ، جز اينكه چه بسا بعضى از مفسرين سه آيه آن را استثناء كرده ، گفته اندكه : در مدينه نازل شده است ، و آن سه آيه عبارت است از آيه (و الّذين يدعون مع اللّهالها آخر... غفورا رحيما.
و شايد وجه در آن اين باشد كه در اين سه آيه مساءله حرمت زنا مطرح شده ، ولى شماخواننده عزيز به خاطر داريد كه در تفسير آيه خمر از سوره مائده آنجا كه اخبار رانقل كرديم ، گفتيم كه : حرمت زنا و شراب ازاول ظهور دعوت اسلامى معروف بوده ، كه يكى از احكام اين دين است .
و عجيب از بعضى از مفسرين است كه گفته اند: همه سوره مدنى است ، مگر سه آيه از آنكه اولش : (تبارك الذى ) و آخرش كلمه (نشورا) است .
توضيح آيه : (تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالميننذيرا)


تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا



كلمه (تبارك ) از ماده (بركه ) - به دو فتحه - است كه به معناى ثبوت خيردر هر چيز است .
مانند ثبوت آب در بركه (آب انبار)، و اين معنا از واژه (برك البعير) گرفته شده ،كه به معناى آن است كه شتر سينه به زمين بگذارد و بخوابد، كلمه تبارك هم از همانريشه اشتقاق يافته ، و معنايش ثبوت خير است در هر چيزى كه مى گوييم مبارك است ،چيزى كه هست صيغه تبارك علاوه بر افاده معناى مزبور، - به طورى كه گفته اند -مبالغه در آن را نيز مى رساند. و اين صيغه تقريبا مى توان گفت از كلماتى است كه جزدر مواردى نادر بر غير خدا اطلاق نمى شود.
كلمه (فرقان ) به معناى فرق است ، و اگر قرآن كريم را فرقان ناميد از آن جهتبوده
كه آياتش بين حق و باطل جدايى مى اندازد، و يا از اين جهت بوده كه آياتش جدا جدانازل شده . مؤ يد معناى اول اين است كه اين كلمه در قرآن كريم بر تورات هم اطلاق شده، با اينكه تورات يكباره نازل شد.
راغب در مفردات گفته : كلمه (فرقان ) از كلمه (فرق ) بليغ ‌تر است ، براىاينكه فرقان تنها در فرق نهادن بين حق و باطلاستعمال مى شود، مانند قنعان ، كه تنها در مردىاستعمال مى شود كه ديگران به حكم او قناعت مى كنند، و اين كلمه اسم است نه مصدر، بهخلاف فرق كه هم مصدر است ، و هم در فرق بين حق وباطل و غير آن استعمال مى شود. كلمه (عالمين ) جمع عالم است كه معنايش خلق است ، درصحاح اللغه گفته : عالم به معناى خلق است ، و جمع آن عوالم مى آيد، و عالمون بهمعناى اصناف خلق است . و اين لفظ هر چند شامل همه خلق از جماد و نبات و حيوان و انسان وجن و ملك مى شود، و ليكن در خصوص آيه مورد بحث به خاطر سياقى كه دارد يعنى انذاررا غايت و نتيجه تنزيل قرآن قرار داده ، مراد از آن خصوص مكلفين از خلق است ، كه ثقلانيعنى جن و انس است ، البته ما تنها از مكلفين اين دو صنف را مى شناسيم .
با اين بيان روشن شد اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: آيه شريفه دلالت مى كند برعموم رسالت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، و اينكه آن جناب مبعوث بر تمامى ماسوى اللّه است ، صحيح نيست ، چون اين مفسر غفلت كرده از اينكه چرا از رسالت تعبيربه انذار فرموده ، و نظير آيه مورد بحث در دلالت بر عموميت آيه : (و اصطفاك علىنساء العالمين ) و آيه (و فضلناهم على العالمين ) مى باشد.
كلمه (نذير) - به طورى كه گفته اند - به معناى منذر، (بيم رسان ) است ، وانذار با تخويف قريب المعنا است .
پس اينكه فرمود: (تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ) معنايش اين است كه خيربسيار در كسى كه فرقان را بر عبد خود محمد (صلى اللّه عليه و آله )نازل كرد ثابت شد، و
ثبوت خير كثير در خدا، با اينكه آن خير عايد خلقش مى شود، كنايه است از جوشش وفوران خير از او بر خلق او، به خاطر اينكه كتابى بر بنده اشنازل كرده كه فارق ميان حق و باطل ، و نجات دهنده عالميان از ضلالت ، و سوق دهنده بهسوى هدايت است .
و اگر در آيه شريفه نزول قرآن را از ناحيه خدا، ورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را فرستاده او، و نذير براى عالميان خوانده ، و نيزقرآن را فرقان و جدا كننده حق از باطل ناميده ، ورسول را بنده خداوند، بر عالميان معرفى كرده ، اشعار دارد بر اينكه مملوك خدا است ، وهيچ اختيارى از خود ندارد، همه به منظور زمينه چينى براى مطالبى است كه بعدا ازمشركين حكايت مى كند، كه به قرآن طعنه زدند كه اين افتراء بر خدا است . و محمد (صلىاللّه عليه و آله ) آن را از پيش خود تراشيده ، و قومى ديگر نيز او را كمك كرده اند، واينكه پيغمبر طعام مى خورد، و در بازارها راه مى رود، و طعنه هاى ديگرى كه زدند، وپاسخى كه از طعنه هاى ايشان داده .
پس حاصل كلام اين شد كه قرآن كتابى است كه با حجت هاى باهره خود بين حق وباطل جدايى مى اندازد، پس خودش جز حق نمى تواند باشد، چونباطل ممكن نيست ميان حق و باطل فارق باشد، و اگر خود را به صورت حق جلوه مى دهد،براى فريب دادن مردم است .
و آن كسى كه اين كتاب را آورده عبدى است مطيع خدا كه عالميان را با آن انذار نموده ، وبه سوى حق دعوت مى كند پس او نيز جز بر حق نمى باشد، و اگر برباطل بود به سوى حق دعوت نمى كرد، بلكه از حق گمراه مى ساخت ، علاوه بر اين خداىسبحان در كلام معجز خود به صدق رسالت او شهادت داده ، و كتاب او رانازل از ناحيه خود خوانده .
از اينجا معلوم مى شود اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از فرقان مطلق - كتابهاى آسمانى و نازل بر انبياء است ، و مراد از عبد او، عموم انبياء است ، صحيح نيست و دورىاش از ظاهر لفظ آيه بر كسى پوشيده نمى باشد.

next page

fehrest page

back page