بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 15, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

لام در جمله (ليكون للعالمين نذيرا) لام تعليل است ، و مى رساند كه هدف ازتنزيل فرقان بر عبدش اين است كه بيم دهنده جميع عالم از انس و جن باشد، چون كلمهجمع در صورتى كه الف و لام بر سرش در آمده باشد استغراق و كليت را مى رساند. وهمين تعبير يعنى آوردن صيغه جمع با الف و لام خالى از اشاره به اين معنا نيست كهبراى همه عالم يك اله و
معبود است ، نه آنطور كه وثنى مذهبان معتقدند كه هر قومى براى خود الهى غير از الهديگران دارد.
و اگر در آيه مورد بحث تنها به ذكر انذار اكتفاء كرد، و نامى از تبشير نبرد، براى اينبود كه كلام در اين سوره در سياق انذار و تخويف بود.
اثبات ملك مطلق براى خداوند (له ملك السموات و الارض )  
(الذى له ملك السموات و الارض ...)
كلمه (ملك ) - به كسره ميم ، و ضم آن ، هر دو - به معناى اين است كه چيزى قائمبه وجود چيز ديگر باشد، به طورى كه هر طور كه بخواهد در آن تصرف كند، چهاينكه اصل رقبه اش قائم به وجود مالك باشد، مانند رقبهمال كه قائم به مالك است كه مى تواند هر نوع تصرفى در آن بكند، و يا اينكه درتحت فرمان او قرار گيرد، و او با امر و نهى و حكم راندن بر وى مسلط باشد، مانندتسلطى كه يك سلطان بر رعيت خود، و آنچه در دست ايشان است دارد، كه قسم دوم را ملك- به ضمه ميم - تعبير مى كنند.
پس ملك - به كسره ميم - عمومى تر است از ملك - به ضمه ميم - همچنان كه راغبنيز گفته ملك - به فتحه ميم و كسره لام - به معناى متصرف به امر و نهى است درمردم ، و اين كلمه تنها به كسى اطلاق مى شود كه سياست و اداره امور آدميان را به عهدهدارد ، و بدين جهت گفته مى شود: فلانى ملك مردم است ، ولى گفته نمى شود ملك ايناشياء است ، تا آنجا كه مى گويد: پس ملك - به ضمه ميم - به معناى ضبط شى ءمورد تصرف است ، به وسيله حكم ، و ملك - به كسره ميم - نظير جنس براى مطلق ملكاست ، پس هر ملك - به ضمه ميم - ملك به كسره ميم - هست ، ولى هر ملك - به كسرهميم ملك - به ضمه ميم - نيست . و چه بسا مى شود كه ملك - به كسره - مختص بهمالكيت رقبه ، و ملك - به ضمه ميم - مختص به غير آن مى شود.
پس اينكه فرمود: (الذى له ملك السموات و الارض ) - با در نظر داشتن اينكه لاماختصاص را مى رساند - اين معنا را افاده مى كند كه آسمانها و زمين مملوك خدايند، و بههيچ وجهى از وجوه از خود استقلال نداشته ، و از خدا و تصرفات او با حكمش بى نيازنيستند، و حكم در آن و اداره و گرداندن آسياى آن مختص به خداى تعالى است ، پس تنهاخدا مليك و متصرف به حكم در آن است ، آنهم متصرف على الاطلاق .
استنتاج فرزند و شريك نداشتن و انحصار خلقت ، تقدير و تدبير دراوعزوجل
و با اين بيان ، ترتب جمله (و لم يتخذ ولدا) بر ماقبل ، روشن مى شود، چون داشتن
ملك على الاطلاق حاجتى باقى نمى گذارد براى اتخاذ فرزند، چون اتخاذ فرزند براىيكى از دو حاجت است ، يا براى اين است كه فرزند به قسمتى از امورش برسد،چونخودش به تنهايى نمى تواند امور خود را اداره كند، و خداى سبحان كه مالك هرچيزى استو تواناى بر هر كارى است كه بخواهد انجام دهد چنين فرضى درباره اش نمى شود، و يابراى اين است كه هستى اش محدود، و بقايش ‍ تا زمانى معين است ، و هر چه را مالك است تامدتى معين مالك است ، لذا فرزند مى گيرد تا بعد از خود جانشينش شود، و بعد از خودشبه امورش قيام نمايد، و خداى سبحان كه مالك هر چيز است و هستى اش سرمدى و ابدىاست ، و فنا در او راه ندارد، به هيچ وجه حاجتى به اتخاذ فرزند ندارد. اين بيان ، هم ردبر مشركين است و هم رد بر نصارى .
و همچنين جمله بعدى كه مى فرمايد: (و لم يكن له شريك فى الملك ) چون احتياج بهشريك در جايى كه ملك شامل همه امور نباشد تصور مى شود، و ملك خدا عام وشامل تمامى موجودات عالم با همه جهات آنها است ، و هيچ چيز از تحت ملكيت او بيرون نيست،اين جمله نيز رد بر مشركين است .
و جمله (و خلق كل شى ء فقدره تقديرا) بيان رجوع تدبير عامه امور به سوى خداىتعالى به تنهايى است ، هم خلقت آنها، و هم تقدير آنها. پس او رب العالمين است ، و هيچربى سواى او نيست .
توضيح اينكه خلقت ، تقدير و تدبير منحصرا از آن خداوند است  
توضيح اينكه : خلقت از آنجا كه همواره با وساطت اسبابى مقدم و اسباب ديگرى مقارنصورت مى گيرد، ناگزير خلقت مستلزم اين است كه وجودهاى اشياء هر يك به ديگرانمرتبط باشد، و وجود هر چيز و آثار وجودى اش به اندازه و مقدارى باشد كهعلل و عوامل متقدم و مقارن آن را تقدير مى كند، پس حوادث جارى در عالم ، طبق اين نظاممشهود مختلط است به خلقت ، و تابع است علل و عواملى را كه ياقبل از آن حادثه دست در كار بوده ، و يا مقارن حدوث آن ، و چون هيچ خالقى به غير ازخداى سبحان نيست ، پس ‍ براى هيچ امرى مدبرى هم غير از او نيست ، پس هيچ ربى كهمالك اشياء و مدبر امور آنها باشد به غير از خداى سبحان وجود ندارد.
پس همين كه ملك آسمان ها و زمين از خدا باشد، و او حاكم و متصرف على الاطلاق در آنهاباشد، خود مستلزم آن است كه خلقت قائم به او باشد، چون اگر قائم به غير او باشدملك هم از آن غير خواهد بود. قيام خلقت به او مستلزم اين است كه تقدير هم قائم به اوباشد، چون تقدير، فرع بر خلقت است ، و قيام تقدير به وجود او، مستلزم اين است كه
تدبير هم قائم به او باشد، پس ملك و تدبير فقط از آن او است ، پس او به تنهايىرب است و لا غير.
و مالكيت خداى تعالى بر آسمانها و زمين هر چند مستلزم آن است كه خلقت و تقدير را مستندبه او بدانيم ، و ليكن از آنجايى كه وثنى مذهبان با تسليم نسبت به عموم ملكيت اومعتقدند كه مالكيت و ربوبيت او براى همه عالم منافات ندارد با اينكه آلهه نيز مالك ورب باشند، و خود خدا به آنها واگذار كرده باشد. پس هر الهى مليك در ظرف الوهيتخويش ، و رب براى مربوبين خويش است ، و خداى سبحان ملك الملوك و رب الارباب و الهالالهه است .
لذا در آيه شريفه به جمله (الذى له ملك السموات و الارض ) براى اثبات اختصاصربوبيت به خداى تعالى اكتفاء نكرد، بلكه لازم دانست كه جمله (و خلقكل شى ء فقدره تقديرا) را اضافه كند.
پس گويا كسى گفته است : بر فرض هم كه ملك خدا نسب ت به آسمانها و زمين او را ازاتخاذ فرزند و شريك بى نياز كند و ديگر فرزند و شريك ملكيت او را نسبت به بعضىاز موجودات سلب نكند، ليكن چرا جايز نباشد كه بعضى از مخلوقات خود را شريك خودكند، و پاره اى از امور را تفويض به آنها نمايد؟ و در عينحال خود بر ملكيت خويش و حتى نسبت به آنچه واگذار كرده باقى باشد؟.
اين همان اعتقادى است كه مشركين داشتند، كه در تلبيه حج مى گفتند: (لبيك لا شريك لكالا شريكا هو لك تملكه و ما ملك ).
و در پاسخش فرموده كه : خلقت و تقدير از خداى سبحان است ، چون تقدير ملازم با خلقتاست ، و چون اين دو با هم جمع شدند، ملازم آنها تدبير است ، پس تدبير هر چيزى ازخداى سبحان است . پس با ملك او هيچ ملكى و با ربوبيت او هيچ ربوبيتى نيست .
پس معلوم شد كه جمله (الذى له ملك السموات و الارض و لم يتخذ ولدا و لم يكن لهشريك فى الملك ) در مقام بيان توحيد، و يكتايى ربوبيت ، و نفى فرزند و شريك است، چيزى كه هست اين معانى را از طريق اثبات ملك مطلق اثبات مى كند، و نيز معلوم شد كهجمله (و خلق كل شى ء فقدره تقديرا) تقرير و بيان معناى عموم ملك است ، مى فرمايدملكى است متقوم به خلق ، و تقديرش ‍ چنين است : تقومى كه باعث مى شود خداى تعالىمتصدى هر حكم و تدبيرى باشد بدون اينكه چيزى از آن را به احدى از خلق خود تفويضكند.
و مفسرين در تفسير اين آيه و آيه قبلى اش حرفهايى دارند، كه چون فايده اى درنقل
آنها نديديم از نقلش صرف نظر كرديم .
نكوهش مشركين كه آلهه اى گرفتند كه خالق چيزى نبوده و خود مخلوقند و مالك نفعوضرر، و موت و حيات و نشورى نيستند


و اتخذوا من دونه آلهه لا يخلقون شيئا و هم يخلقون ...



بعد از آنكه خود را به اين صفت كه خالق و مقدر هر چيز است ، و ملك آسمانها و زمين از اواست ، ستوده و نتيجه گرفت كه پس بايد او به تنهايى اله معبود باشد در اين جمله بهگمراهى مشركين اشاره كرده ، كه بتهايى مى پرستند كه نه خالق چيزى هستند، چونخودشان آن بتها را درست كرده اند، و نه مالك چيزى براى خود و براى غيرند.
ضمير در (و اتخذوا) به طورى كه از سياق بر مى آيد به مشركين بر مى گردد، هرچند كه اين كلمه قبلا ذكر نشده بود، و اينگونه تعبيرها تحقير و اهانت را مى رساند.
و مراد از آلهه در جمله (من دونه آلهه لا يخلقون شيئا و هم يخلقون ) همان بتهايى استكه به دست خود درست مى كردند، اگر از چوب بود مى تراشيدند و اگر چيز ديگرىبود طورى ديگر درست مى كردند. و اگر اول آنها را آلهه خواند با اينكه بعدا فرمود:(نه تنها چيزى خلق نمى كنند بلكه خودشان مخلوقند) براى اشاره به اين معنا بودكه از الوهيت جز اسم ندارند، آن اسم را هم مردم روى آنها گذاشته اند، بدون اينكه ازحقيقت الوهيت چيزى دارا باشند، همچنان كه فرمود (ان هى الا اسماء سميتموها انتم وآباءكم )
كلمه (شيئا) در جمله (لا يخلقون شيئا) از آنجايى كه نكره است و در جمله منفى قرارگرفته ، مبالغه در توبيخ آنان را مى رساند، كه از خداى سبحان كه آفريدگار هرچيزى است اعراض نموده ، به بتهايى چسبيده اند كه نه تنها چيزى خلق نمى كنند، بلكهاز اين نيز پست ترند، براى اينكه بته ا، تراشيده و مصنوع پرستندگان و مخلوق اوهامايشانند، و نظير اين كلام در جمله (ضرا و لا نفعا) و جمله (موتا و لا حيوة و لا نشورا)جريان دارد.
(و لا يملكون لانفسهم ضرا و لا نفعا) - در اين جمله مالكيت از بتها نفى شده ، و مالكنبودن آنها بديهى است ، و نفى اين امر بديهى به خاطر اين است كه بت پرستان آنها رامى پرستند، تا ضررها را از ايشان دور نموده ، منافع را برايشان جلب كنند، و چون بتهامالك نفع و ضرر حتى براى خود نيستند، ناگزير عبادتشان جز ضلالت و گيجى چيزىنيست .
با اين بيان روشن مى شود كه واقع شدن جمله (لانفسهم ) در سياق ، توبيخ بيشترىرا مى رساند، و كلام را در معنايش ترقى مى دهد، چون معنايش اين مى شود: اين بتها مالك
ضرر و نفع خود نيستند تا آن را دفع و اين را جلب كنند، آن وقت چگونه مالك نفع و ضررغير هستند، و اگر در آيه ضرر را از نفع جلوتر آورد، براى اين بود كه دفع ضرر مهمتر از جلب نفع است .
(و لا يملكون موتا و لا حيوة و لا نشورا) - يعنى مالك مرگ نيستند، تا آن را ازپرستندگان خود و يا از هر ك س كه بخواهند، دور كنند و نيز مالك حياتى نيستند تا ازهر كس بخواهند آن را بگيرند، و يا به هر كس كه بخواهند بدهند، و نيز مالك نشور همنيستند تا مردم را به دلخواه خود مبعوث و زنده كرده و درمقابل كرده هايشان آنان را جزا بدهند، واله ، آن كسى است كه مالك اين امور باشد.
بحث روايتى (دو روايت درباره مقصود از تسميه قرآن به (فرقان ) )  
در كافى به سند خود از ابن سنان ، از شخصى كه نامش را برده روايت كرده كه گفت :از امام صادق (عليه السلام ) معناى قرآن و فرقان را پرسيدم كه آيا دو چيزند يا يكچيز؟ فرمود: (به يك اعتبار دو چيزند، و به اعتبارى ديگر يك چيز)، قرآن مجموع آيات است، و فرقان تنها آن آيات محكمى است كه مربوط به دستورالعمل ها است .
و در اختصاص مفيد در حديث عبداللّه بن سلام كه حاكى از گفتگوى او بارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است آمده (كه مى گويد به حضرت ) عرضه داشتم :آيا خداوند كتابى بر تو نازل كرده ؟ فرمود: بله . گفتم : آن كتاب كدام است ، فرمودفرقان است . پرسيدم : چرا پروردگارت آن را فرقان ناميد؟ فرمود: براى اينكه آياتو سوره هاى اين كتاب جداى از هم است ، مانند تورات ، و مانندانجيل و زبور در الواح و صحف نازل نشد، به خلاف آنها كه در الواح و اوراق و يكمرتبه نازل شدند، گفتم : درست فرمودى يا محمد.
مؤ لف : هر يك از دو روايت ناظر به يكى از دو معناى فرقان است كه گذشت .
سوره فرقان ، آيات 4 - 20 


و قال الّذين كفروا ان هذا الا افك افترئه و اعانه عليه قوم آخرون فقد جاء و ظلما وزورا(4) و قالوا اسطير الاولين اكتتبها فهى تملى عليه بكرة و اصيلا(5)قل انزله الذى يعلم السّرّ فى السموات و الارض انه كان غفورا رحيما(6) و قالوا ما لهذاالرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق لو لاانزل اليه ملك فيكون معه نذيرا(7) او يلقى اليه كنز او تكون له جنةياكل منها و قال الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا(8) انظر كيف ضربوا لكالامثل فضلوا فلا يستطيعون سبيلا(9) تبارك الذى ان شاءجعل لك خيرا من ذلك جنت تجرى من تحتها الانهار ويجعل لك قصورا(10) بل كذبوا بالساعة و اعتدنا لمن كذب بالساعة سعيرا(11) اذاراتهم من مكان بعيد سمعوا لها تغيظا و زفيرا(12) و اذا القوا منها مكانا ضيقا مقرنين دعواهنالك ثبورا(13) لا تدعوا اليوم ثبورا وحدا و ادعوا ثبورا كثيرا(14)قل اذلك خير ام جنة الخلد التى وعد المتقون كانت لهم جزاء و مصيرا(15) لهم فيها مايشاءون خالدين كان على ربك وعدا مسولا(16) و يوم يحشرهم و ما يعبدون من دون اللّهفيقول آنتم اظللتم عبادى هولاء ام هم ضلوا السبيل (17) قالوا سبحانك ما كان ينبغى لناان نتخذ من دونك من اولياء و لكن متعتهم و ءاباءهم حتى نسوا الذكر و كانوا قوما بورا(18)فقد كذبوكم بما تقولون فما تستطيعون صرفا و لا نصرا و من يظلم منكم نذقه عذاباكبيرا(19) و ما ارسلنا قبلك من المرسلين الا انهم لياكلون الطعام و يمشون فى الاسواق وجعلنا بعضكم لبعض فتنة اتصبرون و كان ربّك بصيرا(20)



ترجمه آيات
كسانى كه كافرند گويند: اين ادعا جز دروغ چيزى نيست كه آن را وى ساخته و گروهىديگر وى را در ساختن آن يارى كرده اند حقا كه ستم و دروغى پيش آوردند (4).
و گويند داستان هاى گذشتگان و افسانه هاى قديمى است كه آن را مى نويسند و بامداد وپسين به او القاء مى كنند (5).
بگو كه در آسمانها و زمين داناى راز است اين رانازل كرده كه وى آمرزنده و رحيم است (6).
گويند اين چه پيغمبرى است كه چون مردم عادى غذا مى خورد و در بازارها گام مى زند؟چرا فرشته اى به او نازل نشده كه با وى بيم رسان باشد؟(7).
يا چرا گنجى براى او از آسمان نيفتاده يا باغى ندارد كه از ميوه آن بخورد، و ستمگرانگويند به جز مرد جادو زده اى را پيروى نمى كنيد (8).
بنگر چگونه براى تو مثلها زدند و گمراه شدند و راهى نتوانند (جست ) (9).
بزرگ است آنكه اگر خواهد بهتر از اينها به تو مى دهد، بهشتهايى كه در آن جوى هاروان است و براى تو قصرهايى پديد آورد (.1).
(اين حرفها كه مى زنند همه بهانه است ) واقع قضيه اين است كه اينان رستاخيز را دروغمى شمارند و ما براى هر كس كه رستاخيز را دروغ شمارد آتشى افروخته آماده كرده ايم(11).
آتشى كه چون از مكانى دور به چشمشان رسد غليان و صفيرهول انگيز آنرا بشنوند (12).
و چون دست بسته به تنگناى آن در افتند در آنجا آرزوى هلاكت كنند (13).
ديگر هلاكتتان يكى نيست بلكه هلاكت هاى بسيار بخواهيد (14).
بگو: آيا اين بهتر است يا بهشت جاويد كه پرهيزكاران را به عنوان پاداش و سر انجاموعده داده اند (15)
و در آنجا جاودانه هر چه بخواهند دارند، وعده اى كه به عهده پروردگار تو است و همهبايد آن را در خواست كنند و در طلبش ‍ برخيزند (16).
و اين وعده در روزى وفا مى شود كه مشركين با آنچه سواى خدا مى پرستند محشورشانكند و گويد شما اين بندگان را گمراه كرديد يا خودشان راه را گم كردند (17).
گويند تقديس تو مى كنيم ما را سزاوار نبود كه جز تو معبود، اوليائى بگيريم ولىتو ايشان و پدرانشان را نعمت دادى و در نتيجه مستى نعمت ياد تو را فراموش كردند وگروهى هلاكت زده شدند (18).
خدايانتان شما را در آنچه درباره آنها مى گوييد تكذيب مى كنند و قدرت دفع عذاب ازشما و يارى شما ندارند و هر كس از شما شرك آورده او را عذابى بزرگ كنيم (19).
پيش از تو پيغمبرانى نفرستاديم مگر آنها نيز غذا مى خوردند و در بازار قدم مى زدند،ما شما را مايه امتحان يكديگر كرده ايم آيا صبورى مى كنيد كه پروردگار تو بينا است(20).
بيان آيات
اين آيات طعنه هايى را كه مشركين به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و درباره قرآنكريم زده اند حكايت نموده ، جواب مى دهد.
حكايت طعنه ها و افترائاتى كه كفار عرب در باره قرآن كريمبهرسول الله (صلى اللّه عليه و آله ) زدند


قال الّذين كفروا ان هذا الا افك افتريه و اعانه عليه قوم آخرون ...



در اين آيه با اينكه مى توانست بفرمايد: (و قالوا) چون قبلا در آيه (و اتخذوا مندونه آلهه ) ذكر كفار به ميان آمده بود، فرمود:(قال الّذين كفروا) و اين براى اشاره به اين معنا بود كه بفهماند گويندگان اينحرفها كفار عربند نه مطلق مشركين .
و مشاراليه به اشاره (هذا) قرآن كريم است ، و اگر به اشاره اكتفاء نموده ، نام و يااوصاف آن را ذكر نكردند، منظورشان اهانت و پايين آوردن قدر و منزلت قرآن بوده .
كلمه (افك ) به معناى كلامى است كه از وجهه اصلى اش منحرف شده باشد، و مرادكفار از افك بودن قرآن ، اين است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آن را از پيشخود درست كرده ، و آن را به خدا نسبت داده .
و سياق آيات خالى از اشاره به اين معنا نيست كه مراد از (قوم آخرون ) بعضى ازاهل كتاب است ، در روايات هم آمده كه قوم آخرين عبارت بودند از (عداس ) مولاى حويطببن عبد العزى ، و (يسار) مولاى علاء بن حضرمى ، و (جبر) مولاى عامر، كه هر سهاز اهل كتاب بودند و تورات مى خواندند، بعد از آنكه مسلمان شدند،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با ايشان پيمان بست ، در نتيجه كفار اين حرفها رازدند، كه اين چند نفر هم او را در اين افتراء كمك كردند.
(فقد جاء و ظلما و زورا) - در مجمع البيان گفته : كلمه (جاء) و كلمه (اتى )چه بسا مى شود كه معناى (فعل - كرد) را مى دهد، و به همين جهت مانند(فعل ) متعدى استعمال
مى شوند، در نتيجه معناى آيه اين مى شود كه كفار ظلم كردند، و دروغ گفتند.
بعضى ديگر گفته اند: كلمه (ظلما) به وسيله (جاء) منصوب نشده ، بلكه بهخاطر حذف حرف جر بوده ، و تقدير كلام (فقد جاءوا بظلم ) بوده . بعضى ديگرگفته اند: كلمه مذكور حال است ، و تقدير كلام : (فقد جاءوا ظالمين ) - آمدند در حالىكه از ستمكاران بودند بوده . ولى اين حرف بسيار سخيف و بى پايه است .
و نيز در مجمع البيان است كه : اگر گفته شود كه چرا در پاسخشان به همين كلامكوتاه اكتفا كرده ؟ در جواب مى گوييم : چون در سابق با كفار تحدى كرده بود، كهاگر درباره قرآن شك داريد نظيرش را بياوريد، و چون از آوردن نظير آن عاجز شدند،لذا در اينجا به همين مقدار اكتفاء فرمود، چون فقط مى خواست متنبهشان كند به عجز وناتوانيشان .
ولى گويا جواب از اين سخن كفار، (ان هذا الا افك افتريه ) و از اينكه گفتند:(اساطير الاولين اكتتبها) جمله (قل انزله الذى يعلم السر...) است ، كه به زودى اينمعنا را روشن مى كنيم ، و جمله اى كه صاحب مجمع آن را جواب پنداشته ، يعنى جمله (فقدجاءوا ظلما و زورا) جواب نيست ، بلكه صرفا رد كلام كفار است ، كه در معناى رد كلامخصم است باسند، و سندش همان آيات تحدى است .
و كوتاه سخن اينكه : معناى آيه چنين است : كسانى كه از عرب كفر ورزيدند گفتند اينقرآن ، نيست مگر كلامى منحرف از وجهه اى كه بايد داشته باشد، چون كلام خود محمد استكه به خدا نسبتش داده ، و در اين افتراء جمعى ازاهل كتاب نيز او را كمك كرده اند، و اين اعراب كافر با اين سخن خود ظلم و دروغى مرتكبشدند.


و قالوا اساطير الاولين اكتتبها فهى تملى عليه بكرة و اصيلا



كلمه (اساطير) جمع (اسطوره ) است ، كه به معناى خبر نوشته شده است ، ولىبيشتر در اخبار خرافى استعمال مى شود. و كلمه (اكتتاب ) به معناى كتابت و نوشتناست ، و اگر نوشتن را به آن جناب نسبت داده اند، با اينكه مى دانستند آن حضرت نوشتنرا نمى داند، از باب مجاز، و يا از اين باب است كه به درخواست او ديگران نوشتهباشند، همچنان كه امير مى گويد من به فلانى چنين و چنان نوشتم ، با اينكه منشى اوبه دستور او نوشته است ، به شهادت اينكه دنبالش گفتند: (فهى تملى عليه بكرة واصيلا - پس اين قرآن
صبح و شام بر او املاء مى شود)، چون اگر خودش نويسنده آن بود، ديگر املاء معنانداشت . بعضى ديگر از مفسرين گفته اند:اصلا كلمه (اكتتاب ) به معناى استكتاب است، يعنى اينكه از كسى بخواهد برايش بنويسد.
كلمه (املاء) به معناى القاى كلام است به مخاطب به عين لفظ، تا آن را حفظ و از بركند، و يا براى نويسنده ، تا آن را بنويسد، و مراد از املاء در آيه شريفه معناىاول است ، چون از سياق (اكتتبها فهى تملى عليه ) اين معنا بهتر استفاده مى شود،زيرا كه اكتتاب با يكبار نوشتن حاصل مى شود، ولى ظاهر املاء القاى تدريجى و مستمراست ، پس به نظر كفار قرآن مجموعه نوشته اى بوده نزد آن حضرت ، كه ديگران پشتسر هم برايش مى خوانده اند، و او حفظ مى شده و براى مردم مى خوانده .
دو كلمه (بكره و اصيل ) به معناى صبح و شام است ، و اين كنايه از وقتى است بعد ازوقتى ديگر، و خلاصه پشت سر هم است .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد اول روز و قبل از بيرون شدن مردم از خانه ها، و آخر روزبعد از برگشت مردم به خانه ها است ، و اين كنايه است از اينكه اين املاء مخفيانه و دور ازنظر مردم صورت مى گرفته .
اين آيه به منزله تفسيرى است براى آيه قبل ، گويا كفار كلام سابق خود را كه گفتندقرآن افك و افتراء به خدا است و قومى او را كمك مى كنند توضيح مى دهند، كه آن قوماساطير قديمى را برايش مى نويسند و سپس به قدرى املاء مى كنند تا حفظ شود، آن گاهبه عنوان كلام خدا براى مردمش مى خواند.
پس آيه شريفه تماميش كلام كفار است ، نه اينكه بهقول بعضى از مفسرين : جمله (اكتتبها فهى تملى عليه ) تا آخر آن به عنوان پرسشانكارى خدا از اساطير الاولين باشد و قبل از آن از كفار، چون اين معنا با سياق درست درنمى آيد.
تقرير و تبيين جوابى كه خداى تعالى به كفارداده(قل انزله الذى يعلم السرّ...)


قل انزله الذى يعلم السر فى السموات و الارض انه كان غفورا رحيما



در اين آيه به رسول گرامى خود دستور مى دهد گفتار و تكذيب آنان را و طعنه اى را كهبه قرآن زدند رد كند و اثبات كند كه قرآن افتراء به خدا، و اساطير الاولين نيست ، وجمعى آن را بر وى املاء نكرده اند.
و اگر فرمود: (آن را خدايى نازل كرده كه اسرار در آسمانها و زمين را مى داند)
معنايش اين است كه خدا امور خفيه و بواطن امور آسمانها و زمين را مى داند، تا بدين وسيلهاعلام كند كه اين كتابى كه او نازل كرد مشتمل بر اسرارى است كه ازعقول بشر پنهان است ، و در اين بيان تعريض و تهديدى است به اينكه درمقابل جنايت هايشان كه يكى نسبت افتراء و خرافات به قرآن دادن است ، مجازات دارند.
و اينكه فرمود: (انه كان غفورا رحيما) تعليل اين معنا است كه چرا فورا عقوبتشاننمى كند، و در مقابل جنايت و تكذيب حق و جراءت بر خداى سبحان هنوز مهلتشان مى دهد؟ مىفرمايد: چون خدا آمرزنده و رحيم است .
و معناى آيه اين است كه بگو قرآن آن طور كه شما مى گوييد افك مفترى نيست ، و ازاساطير اولين هم نيست ، بلكه كتابى است نازل شده از ناحيه خداى سبحان ، كه آن رامتضمن اسرارى نهانى كرده ، كه عقول شما به كنه آن پى نمى برد، و نوع درك شمابه اوج رفيع آن نمى رسد، و به همين جهت اينكه مى گوييد افك است و اساطير، و چنينجسورانه آن را تكذيب مى كنيد، جنايت عظيمى مرتكب مى شويد، كه به خاطر آن مستحقعقوبت مى شويد، چيزى كه هست فعلا خدا مهلتتان داده و عقوبتتان را تاءخير انداخته ،چون او داراى صفت مغفرت و رحمت است ، و همين خود اقتضاء مى كند كه عقوبت بدكاران راتاءخير بيندازد، اين خلاصه معنايى است كه مفسرين درباره آيه كرده اند.
ولى متاءسفانه سياق ، مساعد با اين معنا نيست ، چونحاصل اين معنايى كه كردند اين شد كه آيه شريفه رد ادعاى مشركين بر افك و مفترىبودن و از اساطير بودن قرآن است ، به اين بيان كه نه ، قرآننازل از ناحيه خدا، و مشتمل بر اسرارى نهانى است ، كه كفار نمى توانند بر آن واقفشوند، و اين در حقيقت رد ادعاى خصم است به يك ادعاى ديگر، كه يامثل آن است و يا نامفه وم تر از آن .
علاوه بر اين تعليل به جمله (انه كان غفورا رحيما) در جايى به كار مى رود كهبخواهند علت برداشتن اصل عذاب را بيان كنند نه تاخير آن را، و مناسب براىتعليل تاءخير اسماء ديگر خدا از قبيل حليم ، و عليم است نه غفور و رحيم .
پس موافق تر به مقام مباحثه و مخاصمه و دفاع ، به وسيله روشن كردن حق ، وتعليل به مغفرت و رحمت اين است كه جمله (انه كان غفورا رحيما)تعليل باشد براى اينكه چرا كتاب را نازل كرد، اتفاقا قبلا هم تصريح فرموده بودكه (انزله على عبده ليكون للعالمين نذيرا) آن رانازل كرد تا براى همه عالميان نذير باشد، و نذير بودن براى عالميان همان نبوت است، و در چنين مقامى توصيف خود به اينكه سر آسمانها و زمين را مى داند، براى اشاره به
اين نكته است كه سر خود كفار را هم مى داند، و مى داند كه سر ايشان استدعاىشمول مغفرت و رحمت الهى به ايشان را دارد، و هر چند به زبان چنين تقاضايى ندارد،چون كافرند، ولى فطرت آنان طالب سعادت ، و حسن عاقبت است ، كه حقيقتش همان سعادتانسانيت مى باشد، و سعادت انسانيت با شمول مغفرت و رحمت دست مى دهد، هر چند كهبسيارى از كفار آن را از غير مغفرت و رحمت مى طلبند، و در تمتع از حيات مادى و زينت هاىناپايدار آن جستجو مى كنند، بنابراين ، معنايى كه ما براى آيه كرديم ، آيه شريفهحجتى است برهانى بر حقيقت دعوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، كه قرآنمشتمل بر آن است ، و بر بطلان ادعاى كفار كه آن را افك و از اساطير اولين خواندند.
و بيان حجت مذكور اين است كه : خداى سبحان سر نهفته در آسمانها و زمين را مى داند، درنتيجه اسرارى را هم كه در جبلت و فطرت شما نهفته است مى داند، و خبر دارد كه شمافطرتا دوستدار سعادت و طالب حسن عاقبتيد، و حقيقت آن سعادت همانا رستگارى در دنيا وآخرت است ، و چون خداى سبحان غفور و رحيم است ، لازمه اين دوصفتش اين است كه آنچه راكه شما به زبان فطرت ، و سرخود مى طلبيد اجابت كند، و شما را به راه رسيدن بهخواسته تان هدايت فرمايد، و در نتيجه شما را به سعادتتاننائل سازد.
و اين كتاب همان راه را براى شما بيان مى كند، پس افك مفترى بر خدا نيست ، و ازقبيل اساطير اولين نيز نيست ، بلكه كتابى است متضمن آنچه شما به فطرت خود مىخواهيد، و در سر خود استدعايش مى كنيد، ناگزير اگر داعى اين كتاب(رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را اجابت كنيد، مغفرت و رحمتشامل حالتان مى شود، و اگر سر پيچى نماييد از آن محروم مى مانيد.
پس اين قرآن كتابى است نازل از طرف خدا، چون اگر آن طور كه خود اين كتاب مىگويد نباشد، يعنى نازل از طرف خدا نباشد، و به سوى حقيقت سعادت رهنمون نباشد، وبه سوى حق محض دعوت نكند، به طور مسلم بايد بياناتش مختلف شود، گاهى شما رابه چيزى بخواند كه خيرتان در آن است ، يعنى شما را به سوى مغفرت و رحمت خدابخواند، و زمانى شما را به سوى شر و ضررتان دعوت كند، يعنى به چيزى بخواندكه خشم خداى را بر مى انگيزد، و شما را مستوجب عقوبت مى كند.
طعنه كفار به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) به اينكه او همچون سايرين غذامىخورد و...


و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق لولاانزل اليه ملك فيكون معه نذيرا او يلقى اليه كنز او تكون له جنةياكل منها



اين آيه حكايت طعنه اى است كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى زدند، بعد از
آيه قبلكه طعن به قرآن را از ايشان حكايت مى كرد، و مى فرمود: (وقال الّذين كفروا ان هذا الا افك افتريه ...)
واگر از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) تعبير به (هذاالرسول ) كردند، با اينكه رسول بودنش راقبول نداشتند، از باب تمسخر و ريشخند است .
و جمله (ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق ) - اين چه رسولى استكه غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ استفهام از تعجب است ، و وجه آن اين است كهوثنى مذهبان اتصال به غيب را براى بشر ممكن نمى دانستند، چون وجود او مادى ، و فرورفته در ظلمتهاى ماده ، و ملوث به قذارتهاى آن است ، و به همين جهت بود كه در توجهبه سوى (لاهوت ) متوسل به ملائكه مى شدند، و آنها را عبادت مى كردند تا ملائكهنزد خدا شفاعتشان كنند و به خدا نزديكشان سازند، پس از نظر بت پرستان ملائكهمقربين نزد خدايند و متصل به غيب هستند، آنهايند كه مى توانند از طرف غيب رسالتى -البته اگر رسالتى باشد - بگيرند، ولى چنين چيزى براى بشر ممكن نيست .
پس از همين جا معلوم مى شود كه مرادشان از اين استفهام اين بوده كه رسالت با غذاخوردن و راه رفتن در بين مردم و كاسبى كردن براى معاش نمى سازد، چون رسالتاتصالى است غيبى ، و اتصال به غيب با علاقه مندى و ارتباط با ماديات جمع نمى شود،و جز براى ملائكه دست نمى دهد ، لذا قرآن در جاى ديگرى از آنان حكايت كرده كه گفتند:(اگر خدا براستى رسالتى داشت ، ملائكه رانازل مى كرد) و يا عباراتى ديگر نظير آن .
پس اين نيز معلوم شد كه جمله (لولا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا) در حقيقت تنزلىاست از مشركين در پيشنهاد خود، و معنايش اين است كه چگونه اين مدعى رسالت ممكن استرسول باشد با اينكه غذا مى خورد، و در بازار آمد و شد دارد وحال آنكه رسول جز ملائكه منزه از اينگونه خصال مادى نمى تواند باشد؟حال از اين اشكال چشم مى پوشيم ، و تنزل مى كنيم و رسالتش را تسليم مى شويم ، ومى گوييم ممكن است بشر هم رسول شود، ولىحداقل كه يك فرشته بايد همراهش بيايد تا او نذير باشد، و انذار او و تبليغ رسالتاز غيب به وسيله ملك انجام شود.
و همچنين جمله (او يلقى اليه كنز) باز تنزل از جملهقبل است ، و معنايش اين است كه گيرم رسول از جنس بشر هم مى شود، و گيرم كه احتياجبه رسولى از ملك هم نداشته
باشد، و ليكن حداقل بايد گنجى از آسمان برايش بيفتد كه ديگر در حوائج مادى اشاحتياج به تلاش در بازارها نداشته باشد، اينكه ازنزول ملك و معاونتش در تبليغ رسالت آسانتر است .
و همچنين جمله (او تكون له جنة ياكل منها) بازتنزل از پيشنهاد قبلى است ، و معنايش اين است كه بر فرض هم لازم نباشد كه گنج ازآسمان برايش بيفتد، لااقل بايد باغى داشته باشد كه از(حاصل ) آن بخورد، و محتاج كسب معاش نشود، اين كه ازنزول گنج آسان تر است .


و قال الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا



مراد از (ظالمين ) به طورى كه گفته اند - همين پيشنهاد كنندگان سابق الذكر است ،و اگر با اينكه ممكن بود و بلكه جا داشت بفرمايد (و قالوا) به جاى ضمير نامبردگان ،اسم ظاهر آورد، بدين منظور بود كه به صفت آنان (ظلم ) اشاره نموده بفهماند كه دراين اقتراحها كه كردند ظلم و جراءت بر خدا ورسول را به نهايت رساندند.
و اينكه گفتند: (متابعت نمى كنيد مگر مردى مسحور را)، روى سخنشان به مؤ منين است ،و منظورشان سرزنش و دلسرد كردن آنان از راه حق است ، و مقصودشان از مردى مسحوررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است ، مى خواستند بگويند بعضى از ساحران او راجادو كرده اند، در نتيجه به خيالش رسيده كه رسولى است ، و فرشته وحى بر اونازل مى شود، و كتاب بر او نازل مى كند.


انظر كيف ضربوا لك الامثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا



كلمه (امثال ) به معناى اشباه است ، و چه بسا بعضى گفته اند كهمثل در اينجا به معناى وصف است ، همچنان كه در آيه(مثل الجنة التى وعد المتقون فيها انهار من ماء غير آسن ) چنين است .
آنوقت معناى آيه چنين مى شود: نگاه كن ببين چگونه تو را وصف مى كنند، در مورد توگمراه شدند، به گمراهيى كه ديگر اميدى به هدايت يافتنشان به سوى حق نمانده ،مثل اينكه مى گويند: او طعام مى خورد، و در كوچه و بازار راه مى رود، و به همين جهتصلاحيت رسالت ندارد، چون رسول بايد فردى غيبى باشد و ارتباطى با عالم مادهنداشته باشد و لااقل به
اسباب عادى و معمولى ، مانند تحصيل معاش محتاج نباشد، و نيزمثل اينكه مى گويند او مردى سحر شده است .
(فضلوا فلا يستطيعون سبيلا) - يعنى متفرع بر اين مثلها كه برايت زدند، اين استكه به گمراهى سختى گمراه شدند، به طورى كه ديگر با آن گمراهى نمى توانندبه سوى راه حق بر گردند، و اميد نيست كه با آن ، ديگر هدايت يابند، آرى ، كسى كه راهرا گم كرد، در صورتى اميد آن هست كه دوباره به راه برگردد كه انحراف ش اندكباشد، اما اگر به كلى نقطه مقابل راه را پيش گرفت ، هر قدر بيشتر برود از راهدورتر مى شود، كسى هم كه كتاب خداى را اساطير، ورسول او را مسحور بخواند، و همواره به لجاج و استهزاء به حق ادامه دهد، ديگر با چنينوضعى چگونه اميد هدايتش مى رود.
جواب خداى تعالى به اين احتجاج و انكار كفار 


تبارك الذى ان شاء جعل لك خيرا من ذلك جنات تجرى من تحتها الانهار ويجعل لك قصورا



اشاره به (من ذلك ) به پيشنهاد آخرى و يا به همه پيشنهادهايى كه از گنج و از باغكردند مى باشد كلمه (قصور) جمع قصر است ، كه به معناى خانه اى است داراى پىريزى محكم و بنايى بلند، و اگر كلمه مذكور را نكره آورد، براى دلالت به تعظيم وتفخيم بود.
و اين آيه به منزله جوابى است از طعنى كه بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) زدند، و از توقعاتى كه كردند، كه يا بايدفرشته اى بر او نازل شود، يا گنجى و يا باغى داشته باشد. نكته اى كه در اين آيهاست التفاتى است كه در آن به كار رفته ، چون جا داشت بفرمايد: (تبارك الذى انشاء جعل لى كذا و كذا - بزرگ است خدايى كه اگر مى خواست برايم چنين و چنان قرارمى داد) و اين طور نفرمود، بلكه فرمود: (بزرگ است خدايى كه اگر مى خواستبرايت چنين و چنان قرار مى داد...)
و با اين التفات اشاره كرد به اينكه كفار آن قابليت را ندارند كه روى سخن متوجهايشان شود، چون خودشان به فساد و بطلان پيشنهادهايشان واقفند، و به همين جهترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هم جز اين را نفرمود كه بشرى استمثل خود ايشان ، با اين تفاوت كه به وى وحى مى شود، ديگر ادعاء نكرد كه داراىقدرتى غيبى و سلطنتى الهى بر هر كارى است كه بخواهد بكند، و يا از او بخواهندبكند، همچنان كه در سوره اسرى نيز به همين مقدار اكتفاء نموده فرمود: (سبحان ربىهل كنت الا بشرا رسولا).
پس خداى سبحان روى سخن به ايشان نكرد، و پاسخشان نداد، تنها بهرسول خود فرمود:
(پروردگارش كه او را رسول گرفت و فرقان بر اونازل كرد تا نذيرى براى عالميان باشد قادر است فوق آنچه آنها از وى توقع مىكردند بياورد، و آن اين است كه اگر بخواهد خدا بهتر از آن قصرها بهشت هايى قرار مىدهد كه از دامنه اش نهرها جارى بوده و قصرهايى كه هيچ وصف كننده اى نتواند وصف آنهارا بگويد دارا باشد، و اين بهتر است از باغى كه از ميوه آن بخورد، يا گنجى كه درحوائجش مصرف سازد).
و به همين مقدار جواب آنان داده شده ، اما نازل شدن ملك را تا او را در انذار و تبليغ كمككند جواب نداد، چون بطلانش روشن بود، و در چند جاى كلام مجيدش پاسخهاى مختلفى ازآن داده بود، در سوره انعام آيه 8 فرموده بود: (و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا، وللبسنا عليهم ما يلبسون ) و در سوره اسرى آيه 95 فرموده :(قل لو كان فى الارض ملائكه يمشون مطمئنين لنزلنا عليهم من السّماء ملكا رسولا) ودر سوره حجر آيه 8 فرموده : (ما ننزل الملائكة الا بالحق ، و ما كانوا اذا منظرين ) كهبيان حجت هر يك از اين آيات در تفسير خود آنها گذشت .
مراد از جنات و قصور در آيه شريفه  
و از همين جا روشن مى شود كه مراد از جعل جنات و قصور براىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، بهشت و قصرهاى دنيايى است ، چون در مقام مخاصمهو جوابگويى به خصم جز اين معنا ندارد پس آنچه از مقام و سياق به دست آمد اين است كهكفار توقعاتى چنين و چنان از آن جناب مى كردند، و منظورشان تعجيز و به تنگ آوردن آنحضرت بود، و در آيه شريفه پاسخ داده ، - البته به خودرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) - كه پروردگار تو قادر بر بزرگتر از اينهااست ، چون اگر بخواهد بهتر از اينها برايت قرار مى دهد، بهشتهايى كه نهرها از دامنهاش روان باشد... - و از اين گفت و گو به خوبى بر مى آيد كه مقصود باغهايىدنيايى است ، و گرنه اين پاسخ قانع كننده نمى بود، و مخاصمه پايان نمى پذيرفت.
با اين بيان روشن مى شود اينكه بعضى گفته اند: مراد: جنات آخرت ، و قصور آن جا است، صحيح نيست . و از آن فاسدتر گفته بعضى ديگر است كه مراد از بهشت ها كه نهرها درآن روان باشد بهشت دنيا، و مراد از قصور، قصرهاى آخرت است ، و چه بسا گفته خود راتاءييد كرده اند به اينكه در خصوص جنات به صيغه ماضى تعبير كرد، كه مناسب بادنيا است ، و فرمود: (ان شاء جعل ) و در خصوص ‍ قصور به صيغه مضارع تعبير كردكه مناسب با آخرت است ، و فرمود: (و يجعل )غافل از اين كه فعل واقع در موقع شرط منسلخ از زمان است ، ماضيش معناى گذشته ، ومضارعش معناى آينده را نمى دهد، و اين اختلاف در تعبير تنها به منظور تفنن ، و تجديدصورت كلام است (و خدا داناتر است ).
مبداء و منشاء تكذيب رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) انكار قيامت است


بل كذبوا بالساعة و اعتدنا لمن كذب بالساعة سعيرا



در اين جمله از طعن آنان بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، و اعتراضشان بر آن جناببه غذا خوردن و راه رفتن در كوچه و بازار اعراض شده و فرموده اينها بهانه است ، حقيقتامر غير از اين كلامى است كه به ظاهر مى گويند، بلكه علت انكارشان بر نبوت تو وطعنشان بر تو، اين است كه اينان قيامت را قبول ندارند، و معاد را منكرند، و معلوم است كهبراى كسانى كه اعتقادى به معاد ندارند، نبوت معنايى ندارد، و براى كسانى كهقائل به حساب و جزا نيستند دين و شريعت مفهومى ندارد.
پس اشاره به سبب اصلى بهانه ها بعد از نقل آنها و پاسخ آنها در اينجا نظير همينجريانات است در سوره اسراء، كه بعد از ذكر بهانه ها و جواب از آنها سبب اصلى رابيان نموده ، مى فرمايد: (قل سبحان ربى هل كنت الا بشرا رسولا و ما منع النّاس انيومنوا اذ جاءهم الهدى الا ان قالوا ابعث اللّه بشرا رسولا).
جمعى از مفسرين گفته اند: جمله (بل كذبوا بالساعة ) حكايت يكى ديگر ازاباطيل آنها است ، (نه بيان علت اصلى )، همچنان كه جمله (و اتخذوا من دونه آلهه )حكايت يكى از اباطيل ديگر آنها مربوط به مساءله توحيد است ، و جمله (وقال الّذين كفروا ان هذا الا افك ) و هم چنين جمله (و قالوا ما لهذاالرسول ياكل ...) يكى مربوط به مساءله كتاب و ديگرى مربوط به مساءله رسالتاست .
آنگاه وقتى به اضراب در آيه يعنى كلمه (بل ) رسيده اند، در اينكه نكته اين اضرابچيست ؟ دسته دسته شده اند، بعضى از ايشان گفته اند: نكته اش اين است كه بفهماندمساءله بعث و معاد قابل ترديد نيست . بعضى ديگرشان گفته اند: اين است كه بفهماندانكار كفار نسبت به مساءله معاد عظيم تر است ، گويا خواسته است بفرمايد اگر ايناناين بهانه ها را مى گيرند، و به اين بهانه ها زير بار رسالت و كتاب تو نمى روند،عجب نيست ، بلكه خطايى از اين بزرگتر دارند، و آن اين است كه منكر معادند).
و ليكن حق مطلب اين است كه سياق با اين تفسير سازگار نيست ، براى اينكه سياق درمقام تعرض طعنه هاى كفار به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و پاسخ از آن بود، ومعنى ندارد كه هنوز پاسخ تمام نشده متعرض مساءله تكذيب معاد آنان شود، چون تتمهجواب در آخرين آيه از آيات مورد بحث و آيات بعد از آن است ، كه مى فرمايد: (وماارسلنا قبلك من المرسلين الا انهم لياكلون الطعام و يمشون فى الاسواق ...)
و در جمله (و اعتدنا) با اينكه جا داشت ضمير كفار را بياورد و بفرمايد: (و اعتدنا لهمسعيرا) به جاى ضمير، صله (من ) و موصول (كذب بالساعه ) را آورد، تا دلالت كندبر اينكه اين عذاب سعير اختصاص به كفار مورد بحث ندارد، بلكه كيفر هر كسى است كهمعاد را انكار كند، چه اين كفار و چه غير ايشان ، و نيز دلالت كند بر اينكه مسبب مهيا كردنجهنم تكذيب ايشان به قيامت است .
و اگر كلمه (ساعت ) را دوباره آورد، با اينكه ممكن بود ضمير آن را بياورد براى اينبود كه صريح تر و پوست كنده تر سخن گفته باشد، كه مناسب با مقام تهديد هم هميناست . و كلمه (سعير) به معناى آتشى است شعله دار و پر شعله .


اذا راتهم من مكان بعيد سمعوا لها تغيظا و زفيرا



در مفردات مى گويد: كلمه (غيظ به معناى خشم شديد است ، تا آنجا كه مى گويد: وتغ ‌يظا به معناى اظهار) غيظ است ، كه گاهى با سر و صدا هم تواءم است ، همچنان كهدر قرآن فرموده : (سمعوا لها تغيظا و زفيرا) و نيز درباره كلمه (زفير) گفته :به معناى تردد و آمد و شد نفس است ، كه با فرو رفتن آن دنده هاى سينه بالا مى آيد وبا بر آمدنش فرو مى نشيند).
و اين آيه حال آتش دوزخ را نسبت به آنان وقتى كه در روز جزا با آن مواجه مى شوند چنينتمثل مى كند، كه همانند شير در هنگام ديدن شكار خود فرياد مخصوص خود را در مى آورد.
و اذا القوا منهامكانا ضيقا مقرنين دعوا هنالك ثبورا
كلمه (مكانا) به خاطر حذف حرف جر (فى ) منصوب شده . و كلمه (ثبور) بهمعناى ويل و هلاكت است .
كلمه (مقرنين ) جمع مقرن ، اسم مفعول تقرين است ، كه به معناى بسته شدن باغل و زنجير است . بعضى ديگر گفته اند: (به معناى اين است كه قرين شيطانهاشوند) ولى اين معنا از لفظ آيه بر نمى آيد و معناى آيه اين است كه وقتى در روز جزاكت بسته در جايى تنگ از آتش بيفتند آنجا صدايشان به واويلا بلند مى شود، اماواويلايى كه نتوان وصفش كرد.


لا تدعوا اليوم ثبورا واحدا و ادعوا ثبورا كثيرا



استغاثه كردن با (ويل و ثبور)، خود نوعى حيله براى نجات از شدايد است ، و چونروز قيامت روز جزاست و بس (نه روز عمل و اعمال حيله )، لذا هيچ چاره اى در آن روزبيچارگى و شدت را رفع نمى كند، يكى از چاره ها و حيله ها هم كه صدا كردن بهويل و ثبور است به هيچ وجه مؤ ثر نمى افتد، و لذا در اين آيه مى فرمايد يكبار واويلانگوييد، بلكه بسيار بگوييد، كنايه از اينكه هر چه بگوييد چه كم و چه زياد در بىنتيجه بودن يكسان است .
بنابراين آيه مورد بحث همان معنايى را مى رساند كه آيه (اصلوها فاصبروا اولاتصبروا سواء عليكم ) و همچنين آيه (سواء علينا اجزعنا ام صبرنا ما لنا من محيص )در مقام افاده آن مى باشد بعضى از مفسرين گفته اند: مراد اين است كه عذاب شما طولانىو ابدى است ، و با يك واويلا گفتن تمام نمى شود، بلكه واويلا گفتن كار هميشگى شماخواهد بود. ولى اين وجه از لفظ آيه بعيد است .
مقايسه بين احوال دوزخيان و بهشتيان  


قل اذلك خير ام جنة الخلد التى وعد المتقون ... مسئولا



(ذلك ) اشاره به سعير و آن اوصافى است كه برايش ذكر فرموده بود در اين آيهرسول
گرامى خود را دستور مى دهد كه از ايشان بپرسد، كدام يك از آتش و بهشت جاودان بهتراست ، و اين سؤ ال ، سوالى است از امرى بديهى ، كه هيچ عاقلى در پاسخ از آن توقفنمى كند، و اينگونه سوالات در مناظره و مخاصمه داير است ، كه يك طرف دعوى طرفديگر را در ميان دو امر، يكى بديهى البطلان ، و ديگرى بديهى الصحه ، مردد نموده وتكليف مى كند كه يكى از اين دو را بايد اختيار كنى ، اگر طرف بديهى الصحه رااختيار كند، به چيزى اعتراف كرده كه منكر آن بوده ، و اگر طرف بديهى البطلان رااختيار كند رسوا مى شود.
و در جمله (ام جنة الخلد) اضافه جنت به خلد كه به معناى جاودان است براى اين است كهدلالت كند بر اينكه بهشت مزبور فى نفسه و به خودى خود جاودانه و فنا ناپذير است، همچنان كه كلمه (خالدين ) در آيه بعدى ، براى اين آمده كه دلالت كند بر اينكهاهل اين بهشت در آن جاودانند، و فنا به ايشان راه ندارد.
و جمله (وعد المتقون ) در تقدير (وعدها المتقون ) است ، چون كلمه (وعد) هميشه دومفعول مى گيرد، (مى گوييم فلانى وعده كمك به فلانى داد، كه يكمفعول آن كمك است و ديگرى به فلانى ) و در آيه مورد بحث كلمه (متقون )مفعول ثانى است ، كه به جاى فاعل نشسته است .
جمله (كانت لهم جزاء و مصيرا) معنايش اين است كه اين بهشت پاداش تقواى ايشان وبازگشتگاهى است كه به خاطر اينكه متقى بودند بدانمنتقل مى شوند، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: (ان المتقين فى جنات و عيون ... و ما هممنها بمخرجين ) و اين خود از قضاهايى است كه خدا روزاول - كه آدم را آفريد و به ملائكه و ابليس دستور داد تا بر او سجده كنند - رانده وپاداش متقين قرارش داده بود. همچنان كه تفصيلش در سوره حجر گذشت .
(لهم فيهاما يشاون خالدين ) - يعنى متقين در بهشت از ناحيه خدا و تمليك او مالك ودارنده چنين چيزى هستند، كه هر چه را بخواهند دارا شوند، و البته معلوم است كه خواستايشان جز به چيزى كه دوست دارند تعلق نمى گيرد. به خلافاهل آتش كه به حكم آيه (و حيل بينهم و بين ما يشتهون ) ميان آنان و آنچه دوست بدارندحائل و مانعى افكنده دراند.
البته اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه متقين در آن روز و در بهشت دوست
نمى دارند و نمى خواهند، مگر چيزى را كه واقعا دوست داشتنى باشد، و آن چيزى كه واقعابايد آن را دوست داشت همان چيزى است كه خدا براى آنان دوست بدارد، و آن عبارت است ازهمان خير و سعادتى كه مستحق آن شده اند، و با آن بهكمال مى رسند، و نه خود و نه ديگران از آن متضرر نمى گردند، (دقت فرماييد).
طرح يك اشكال و پاسخ به آن در ارتباط با مشيتمطلقاهل بهشت
اين را گفتيم تا روشن گردد كه هر چند به حكم آيه مورد بحثاهل بهشت داراى مشيت مطلقند، هر چه بخواهند به ايشان داده مى شود، و ليكن در عينحال نمى خواهند مگر چيزى را كه مايه رضا و خوشنودى پروردگارشان باشد.
و با اين بيان اشكالى كه به طور كلى به آيات ناطقه به اطلاق مشيت شده - مانند آيهمورد بحث - جواب داده مى شود، و آن اشكال اين است كه ممكن استاهل بهشت معصيت و عمل زشت و كار لغو را دوست بدارند، و يا كارى و چيزى را دوست بدارندكه باعث آزار سايرين باشد، و يا بخواهند افراد مخلد در آتش را نجات دهند، و يابخواهند به مقامات انبياء و مخلصين از اولياء و هر كس كه ما فوق ايشان است برسند.
و جوابش اين شد كه چگونه چنين اطلاقى از اينگونه آيات به دست مى آيد با اينكه خودخداى تعالى در خطاب به متقين فرموده : (يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربكراضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى ).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation