بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 15, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

زيرا به حكم اين آيه اهل بهشت به چيزى راضى و علاقمند مى شوند كه خدا نيز بدانراضى باشد، آرى ، آنان نمى خواهند مگر آنچه را كه مايه خوشنودى خداست ، پس هيچوقت اشتهاى معصيت و كار زشت و شنيع ، و كار لغو نمى كنند، (لا يسمعون فيها لغوا و لاكذابا) و نيز هرگز از چيزى كه مايه ناراحتى ديگران است خوششان نمى آيد، و نيزهرگز نمى خواهند كه عذاب از اهل جهنم (كه خدا عذاب آنان را خواسته ) برداشته شود، وهرگز آرزو نمى كنند كه مقام بالاتر از خود را داشته باشند، چون آنچه كه خود دارندخدا برايشان پسنديده ، و آنان بدان راضيند، و آنچه خدا دوست مى دارد دوست مى دارند.
(كان على ربك وعدامسئولا) - يعنى اين وعده اى كه به متقين داده شد، وعده اى است برعهده پروردگارت ، و بر حضرتش ‍ عزوجل واجب است كه به وعده خود وفا كند، و اگرخدا وفاى به اين وعده را بر خود واجب كرده ، به خاطر همان قضايى است كه گفتيم ازروز
ازل رانده بود، و در امثال آيه (و ان للمتقين لحسن مآب جنات عدن ... هذا ما توعدون ليومالحساب ) از آن خبر داد.
و اگر وعده خود را باوصف (مسئولا - درخواست شده ) توصيف كرد، به اين جهت بودكه متقين از پروردگار خود با زبان حال و استعداد، آن را خواسته بودند، و يا با زبانقال و دعاهاى خود از درگاه پروردگارشان مسالت نموده بودند، و يا بدين جهت بود كهملائكه اين درخواست را براى متقين كرده اند، همچنان كه قرآن كريم درخواست ملائكه راچنين حكايت مى كند: (ربّنا و ادخلهم جنات عدن ) و يا آنكه جهت آن ، همه اين درخواستهابوده .
مرحوم طبرسى در آيه مورد بحث گفته : جمله (كانت لهم جزاء و مصيرا)حال از ضمير جنت است ، كه در جمله (وعد المتقون ) در تقدير است ، و جمله (لهم فيهاما يشاءؤ ن ) حال از متقون است . و تجزيه اى كه وى كرده ، از تجزيه ساير مفسرينبهتر است ، كه گفته اند هر دو جمله استينافى و ابتدايى ، و در مقامتعليل و به منزله جواب از سؤ ال مقدر است .


و يوم يحشرهم و ما يعبدون من دون الله ...



ضميرهاى جمع چهارگانه همه به كفار برمى گردد و مراد از (آنچه مى پرستند)ملائكه و معبودهاى بشرى و بتها است ، اگر چنانچه كلمه (ما) را اعم از غير ذوىالعقول و ذوى العقول بدانيم ، و اگر مختص غير ذوىالعقول بدانيم تنها شامل بتها مى شود.
و مشاراليه به اشاره (هولاء) در جمله (عبادى هولاء) كفارند، و معناى آيه روشن است.
پاسخ معبودهاى كفار به سؤ ال خداى سبحان در قيامت از آنها..آيا شما اين بندگانمراگمراه كرديد؟


قالوا سبحانك ما كان ينبغى لنا ان نتخذ من دونك من اولياء... قوما بورا



پاسخ معبودهاى كفار از سؤ ال خداى تعالى است ، كه فرمود: (ءانتم اضللتم عبادىهولاء - آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد)؟، و پاسخ خود را با تسبيح خدا آغازكردند، و اين از ادب عبوديت است كه هر جا گفتگو از شرك و يا هر جا كه به وجهى بويىاز شرك مى آيد خدا از آن تنزيه شود.
و معناى اينكه گفتند: (براى ما سزاوار نبود كه غير از تو اوليايى بگيريم ) اين است
كه اين كار صحيح و عقلايى نبود، كه پرستش را از توبه غير تو تعدى دهيم ، و غير ازتو اوليايى بگيريم ، چيزى كه هست اين مشركين خودشان نام خدايى بر سر ما نهاده ، وپرستيدند.
معناى جمله (كانوا قوما بورا) كه در جواب آلهه به خداى سبحان آمده  
كلمه (بور) در جمله (و لكن متعتهم و آباءهم حتى نسوا الذكر و كانوا قوما بورا)جمع بائر به معنى هالك است . بعضى گفته اند بائر به معناى فاسد است .
بعد از آنكه معبودها كه مورد سؤ ال از علت ضلالت مشركين قرار گرفته بودند، ايننسبت را از خود دفع كردند، در جمله مورد بحث شروع كردند به اسناد آن به خود كفار،البته با بيان سببى كه باعث اضلال آنها شد، و آن عبارت است از اينكه اصولا مشركينمردمى فاسد و هالك بودند، و تو اى خدا ايشان و پدرانشان را از امتعه دنيا و نعمتهاى آنبرخوردار كردى ، و اين امتحان و ابتلاء به درازا كشيد، در نتيجه سرگرم به همانتمتعات شده ياد تو را كه فرستادگانت همه دم از آن مى زدند فراموش كردند، و نتيجهاش اين شد كه از توحيد به شرك گراييدند.
پس علت نسيان و عدولشان از توحيد به شرك عبارت بود ازاشتغال زايد از حد به اسباب دنيوى ، به طورى كه ديگر به غير از تمتع از لذايذ مادىمجالى براى ياد خدا برايشان نماند، و اين استغراق در بهره گيرى از زندگى مادى همسبب شد كه يك سره دل به دنيا دهند و در شهوات فرو بروند، و اين نيز باعث شد كهازها لكان شده يك سره تباه گردند.
رد استناد بعضى از مفسرين به اين جمله (كانوا قوما بورا) براى اثبات جبر،وشقاوت ذاتى كفار
پس با اين بيان روشن شد كه جمله (و كانوا قوما بورا) تتمه جواب است ، و اينكهبعضى از مفسرين آن را جمله معترضه دانسته اند، كه مضمون ماقبل را تقرير و روشن مى كند، و آن وقت از آن استفاده كرده اند كه سبب اصلى ضلالتآنان اين بوده كه ذاتا مردمى شقى بوده اند، و شقاوتشان به قضاى حتمى خدا بوده ، ودر علم ازلى او گذشته بوده ، پس در حقيقت گمراه كننده حقيقى آنان خود خداى تعالى بوده، و اگر به خود مشركين نسبت داده از باب رعايت ادب بوده است . حرف صحيحى نيست ،زيرا:
اولا اين تفسير معناى آيه را به كلى فاسد مى كند، چون در اين صورت هيچ جهتى براىاستدراك (و لكن متعتهم و آباءهم حتى نسوا الذكر) باقى نمى ماند، و به منزله يكسخنى زايد مى شود، كه احتياجى به آن نبوده باشد، (چون اگر بخواهد بفرمايد: خودتمشركين را گمراه كردى ديگر احتياجى به ذكر جمله فوق نبود، زيرا اگر متاع دنيا هم بهآنان نمى داد گمراه مى شدند).
و ثانيا نسبت بوار و شقاوت ، به ذوات اشياء دادن منافى با حقيقتى است كه همه عقلا بهحكم فطرتشان بر آن اتفاق دارند، و آن اين است كه تعليم و تربيت مؤ ثرند و حس وتجربه هم مؤ يد اين حكم فطرتند، و اين نسبت ، هم با جبر مناقض و ناسازگار است و همبا اختيار.
اما ناسازگارى اش با (قول به اختيار) كه روشن است ، (زيرا كسى كه ذاتش شقىخلق شده شقاوت اختيارى اش نيست )، واما ناسازگارى اش باقول به جبر، براى اينكه جبرى مذهب علت تامه را تنها خدا مى داند، و اين قسم عليت را ازهر چيز ديگرى نفى مى كند و در اين تفسير ذوات مشركين نيز علت تامه شقاوت معرفىشده ، و نيز اين نسبت مناقض است با اين مطلب كه ذوات و ماهيات موجودات اقتضاء هر چيزىرا دارد، چون در اين نسبت اقتضاء سعادت از ذوات مشركين نفى شده .
و ثالثا در اين تفسير در معناى قضاء از جهت متعلق آن خلط شده ، زيرا حتمى بودن قضاءباعث نمى شود كه عملى كه متعلق به آن است از اختيار خارج شده و اجبارى شود، چونفعلى كه قضاء بر آن رانده شده ، قضاء به آنفعل با حدودش رانده شده ، و حدود آن اين است كه به اختيار ازفاعل سر بزند، و خلاصه قضاى رانده شده كهفعل مذكور با حفظ اختيار از فاعل صادر شود، پس همان طور كه قضاء صدور آن راتاءكيد، و حتمى مى كند اختياريتش را نيز حتمى مى كند، نه اينكه وصف اختياريت را از آنسلب نمايد.
و رابعا اينكه گفتند: (مضل حقيقى خدا است و اگر معبودها آن را به خود كفار نسبت دادند،براى رعايت ادب بوده ، و نيز اينكه در جاى ديگر تصريح كرده اند به اينكه : معاصىو اعمال قبيح و شنيع و فجايع شرم آور مردم همه منسوب به خدا است ، و اگر به مردمنسبت مى دهيم به خاطر رعايت ادب است ) سخنى است متناقض ، براى اينكه ادب همان طوركه بحث مفصل آن در جلد ششم اين كتاب گذشت عبارت است از اينكه عملى كه انجام مى شودبه صورت و هياتى زيبا كه سزاوار باشد انجام شود، و به عبارت ديگر ادب عبارتاست از ظرافت فعل ، و اگر بنا به گفته اين مفسرين حق صريح درفعل زشت اين باشد كه فعل خدا است ، و غير از خدا كسى (حتى فاعلش ) در آن شركتندارد، در اين صورت نسبت دادنش (به قول نامبردگان به منظور ادب ) به غير خداىسبحان نسبتى است باطل و غير حق ، و افتراء و مخالف با واقع ، و در اين صورت ازنامبردگان مى پرسيم اين چه ادب جميلى است كه حق صريح راباطل نموده ، باطلى را احياء كنيم ؟ و اين چه ظرافت و چه لطفى است كه مرتكب دروغ وافتراء شده كارى را به غير كننده اش نسبت دهيم ؟.
با اينكه خداى سبحان بزرگتر از آن است كه ما با نسبتىباطل ، او را تعظيم كنيم ، و يا با سرپوش نهادن بر اعمالش ، و يا با دروغ و افتراءرعايت احترامش نموده ، بعضى از كارهايش را به غير او نسبت دهيم ، و با اينكهجميل جز كار جميل نمى كند اين چه ادبى است كه پاره اى از كارهايش را از او نفى نموده وبگوييم او نكرده ، بلكه كفار كرده اند؟.


فقد كذبوكم بما تقولون فما تستطيعون صرفا و لا نصرا...



كلامى است از خداى تعالى كه به مشركين -بعد از بيزارى معبودين از ايشان (مشركين )- القاء مى شود، چون كلام معبودين در جمله (و كانوا قوما بورا) خاتمه يافت .
و معناى آن اين است كه معبودهايتان شما رادر آنچه به آنها نسبت مى داديد كه آلهه اى هستندغير از خدا، و از پرستندگان خود رفع درد و بلا نموده ، و آنان را يارى مى كنند تكذيبكردند، و بعد از آنكه شما را تكذيب نموده ، الوهيت و ولايت را از خود نفى كردند، ديگرشما اى بت پرستان چه مى توانيد بكنيد و چگونه مى توانيد عذاب را از خود دور سازيد؟چون نه عبادت كردنتان معبودها را، بدردتان مى خورد، و نه به وسيله آنها مى توانيد خودرا يارى كنيد.
و اگر بين بلاگردانى و يارى ترديد انداخت ، گويا به اين منظور بوده كه همتاءثير مستقل را از آنها نفى كند، و هم غير مستقل را، چون صرف ،استقلال را مى رساند، و نصرت ، عدم آن را.
البته غير از (عاصم ) ساير قراء از طريق (حفص ) آيه را (يستطيعون ) با ياءقراءت كرده اند، و اين قراءت خوبى است ، و با مقتضاى سياق سازگارتر است ، وبنابراين معنايش اين مى شود كه معبودهاى شما، شما را در آنچه مى گفتيد - كه اينهاخدايانند و درد و بلا از شما دور مى كنند، و ياحداقل شما را يارى مى كنند - تكذيب كردند، و نتيجه اين تكذيب اين شد كه اين معبوديننه مى توانند بلاگردان شما باشند، و نهحداقل ياريتان كنند.
و اينكه فرموده : (و من يظلم منكم نذقه عذابا كبيرا) مراد از (ظلم )، مطلق ظلم ومعصيت است ، هر چند كه مورد آيات سابق خصوص ظلم به معناى شرك است ، پس جمله (منيظلم منكم ...) از قبيل وضع قانون عمومى در جاى حكم خاص است ، چون اگر منظور از آن، حكم خصوصى بود، حق كلام اين بود كه بفرمايد: (و نذيقكم بما ظلمتم عذابا كبيرا)براى اينكه همه آنان به ظلم شرك ، ظالم بودند.
و نكته آن ، اشاره به اين است كه حكم الهى نافذ و جارى است و هيچ كس نيست كه مانع آنباشد يا آن را تاءخير بيندازد، گويا فرموده : و چون معبود هايتان شما را تكذيب كنند،
و نتوانند بلاگردان و يا يار شما باشند، پس حكم عمومى الهى (و من يظلم منكم نذقهعذابا كبيرا) با نفوذ و جريانى كه دارد كسى نمى تواند جلوگير و تاءخير اندازنده آنشود، پس شما به طور قطع چشنده عذاب خواهيد بود.
پاسخ دوم به اشكال مشركين  


و ما ارسلنا قبلك من المرسلين الا انهم لياءكلون الطعام و يمشون فى الاسواق ...



در اين آيه خداى تعالى از آن سؤ الى كه مشركين در چند آيهقبل كرده بودند، كه : اين چه رسولى است كه غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟پاسخ مى دهد، و در واقع اين پاسخ دوم آنان است پاسخاول را آيه (تبارك الذى ان شاء جعل لك خيرا من ذلك ...) و ملحقات آن يعنى جمله(بل كذبوا بالساعة ...) متضمن بود، و اين جواب دوم است كه حاصلش اين مى شود كهاين رسول ، اولين رسولى نيست كه خدا به سوى خلق فرستاده ، بلكهقبل از وى عده بسيارى از مرسلين را فرستاده كه همه عادت بشرى و جارى در بين مردم راداشتند، يعنى طعام مى خوردند، و در بازارها راه مى رفتند، و باغى هم بر ايشان خلق نشدهبود تا از آن بخورند، و گنجى هم از آسمان بر ايشان نيفتاده ، و فرشته اى همراهشاننبود، اين رسول هم مثل آن همه رسولان ، پس چيز نو ظهورى نياورده تا شما از اوتوقعاتى داشته باشيد، كه از سايرين نداريد.
پس آيه شريفه در معناى آيه (قل ما كنت بدعا منالرسل و ما ادرى ما يفعل بى و لا بكم ان اتبع الا ما يوحى الى ) و قريب المعنا با آيه(قل انّما انا بشر مثلكم يوحى الى ) مى باشدحال اگر كسى بگويد: اين جواب در حقيقت پاسخى است از اعتراضى كه به خصوصرسول خدا كردند، و اگر قرآن آن را متوجه تمام رسولان كرد، كفار نيز مى تواننداعتراض خود را متوجه رسالت همه رسولان كنند، و رسالت همه را انكار نمايند، همچنانكه امتهاى گذشته همين كار را كردند و قرآن كريم اعتراضشان را حكايت نموده ، و فرمودهاست : (فقالوا ابشر يهدوننا) و نيز فرموده : (قالوا ان انتم الا بشر مثلنا) و نيزفرموده (ما هذا الا بشر مثلكم ، ياءكل مما تاءكلون منه و يشرب مما تشربون )، پس اينجواب قانع كننده نيست .
در پاسخ مى گوييم : جواب مطابق اعتراض است ، زيرا آنها بدوناشكال درباره خصوص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) اعتراض ‍ كردند، كه اين چهرسولى است كه طعام مى خورد و راه مى رود؟ و اما اينكه گفتيد اگر جواب را تعميم مى دادآنها نيز اعتراضشان را تعميم مى دادند جمله (بل كذبوا بالساعة ) و آيه اى كهقبل از آن است يعنى (قل انزله الذى يعلم السر) به بيانى كه گذشت ايناشكال را دفع مى كند، چون مى فرمايد منشاء اين اعتراض چيز ديگرى است نه منطوق خودكلام .
و از جمله حرفهاى عجيبى كه در اين آيه زده شده اين است كه از بعضى از مفسرين حكايتشده كه گفته است آيه شريفه تسليت براىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است ، و گويا فرموده : رسولانقبل از تو نيز حال تو را داشتند، پس در بين آنان اسوه حسنه اى دارى ، و اما اينكه جواباز گفتار مسخره آميز كفار باشد، سياق و نظم آيه با آن مساعد نيست ، چون جواب سخن آنهادر جمله (انظر كيف ضربوا لك الامثال ) داده شد، و اين خود اشتباهى است از اين مفسر
جمله (و جعلنا بعضكم لبعض فتنة اتصبرون ) متمم جواب سابق ، و به منزلهتعليل است ، براى اينكه رسولان در خواص بشرىمثل ساير مردمند، بدون اينكه زندگى و يا دعوتشان خاصيت آسمانى پيدا كند، كه هر كسآن را ببيند قطع و يقين كند به اينكه از طرف خداحامل رسالت شده است ، مانند نازل شدن فرشته بر آنان ، يا القاى گنج بر ايشان ، ياآفريدن باغى بر ايشان .
پس گويا فرموده است ، علت اينكه انبياء در زندگيشان مانند ساير مردم هستند اين استكه ما بعضى از مردم را امتحان براى بعضى ديگر كرديم ، از آن جمله رسولان مايه امتحانمردمند و به وسيله ايشان اهل شك از اهل ايمان ، و پيروان هوى كه صبر بر تلخى حقندارند از طالبان حق و خويشتنداران در طاعت خدا و جويندگان راه او متمايز مى شوند.
دو نكته  
از آنچه گذشت دو نكته روشن گرديد:
اول اينكه : مراد از صبر، همه اقسام صبر است ، يعنى صبربر (اطاعت خدا)، و صبر بر(تلخى مصائب )، و صبر بر (تلخى ترك گناهان ).
دوم اينكه : جمله (و جعلنا بعضكم لبعض فتنة ) از باب بكار بردن حكم عام در جاى
حكم خاص است ، و منظور تنها اشاره به مساءله مذكور (قرار دادن انبياء مانند ساير مردمبراى فتنه و آزمايش ) است .
و معناى جمله (و كان ربك بصيرا) اين است كه پروردگار تو داناى به صواب وصحيح هر امرى است ، و در نتيجه هر چيزى را در جاى مناسب خود قرار مى دهد، و نظام اتمعالمى هم به همين منوال جريان يافته ، پس هدف از نظام انسانىكمال هر فردى است ، اگر در راه سعادت استكمال در سعادت ، و اگر در راه شقاوت است كمال در شقاوت ، تا ببينى استعداد و استحقاقكداميك را دارد، و لازمه آن اين است كه نظام امتحان در ميان همه افراد گسترش يابد و انبياءو هيچ كس ديگرى از آن مستثنا نباشد.
در جمله مورد بحث التفاتى از تكلم با غير، به غيبت به كار رفته ، (زيرا قبلا مىفرمود ما چنين و چنان كرديم و چون به اين جمله مى رسد نمى فرمايد (و ما بصيريم )بلكه مى فرمايد پروردگارت بصير است ) و نكته آن نظير آن نكته اى است كه در جملهقبلى (تبارك الذى ان شاء...) گذشت .
بحث روايتى
روايتى درباره شاءن نزول آيه : (و قالوا مالهذاالرسول ياكل الطعام ...) و دو روايت درباره جهنم و ورود در آن
در الدرالمنثور است كه ابن اسحاق و ابن جرير و ابن منذر از ابن عباس روايت كرده اند كهعتبه و شيبه پسران ربيعه ، و ابوسفيان پسر حرب ، و نضر بن حارث ، و ابوالبخترى ، و اسود بن مطلب ، و زمعه بن اسود، و وليد بن مغيره ، و ابوجهل بن هشام ، و عبد اللّه بن اميه ، و اميه بن خلف ، و عاص بنوائل ، و نبيه بن حجاج ، اجتماعى تشكيل داده و گفتند: بفرستيد نزد محمد، وبا او گفتگو ومخاصمه كنيد تا عذرتان موجه باشد، پس كسى را نزد آن جناب فرستادند كه اشرافقومت اجتماعى تشكيل داده اند تا با تو گفتگو كنند مى گويد: پسرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نزد ايشان رفت ، گفتند: اى محمد ما تو را براى اينخواستيم تا عذرمان موجه شود (و آخرين حرف را به تو بزنيم )، و آن اين است كه اگرمنظورت از اين سر و صدا كه راه انداخته اىمال دنيا است ، ما از اموال خود برايت مالى گرد مى آوريم ، و اگر اسم و رسم و جاه است ،همگى تو را به سيادت و آقايى خود بر مى گزينيم ، و اگر سلطنت و قدرت است ، همهبه سلطنت تو گردن مى نهيم .
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: هيچ يك از اين حرفها در من نيست ،و آنچه آوردهام به طمع اموال شما و شهرت در ميان شما و سلطنت بر شما نيست ، وليكن خدا مرا به
سوى شما مبعوث كرده و بر من كتابى نازلكرده و ماءمورم نموده تا براى شما بشير و نذير باشم ، و رسالت پروردگارم را بهشما ابلاغ بدارم ، و خيرخواهى شما كنم ، اگر از منقبول كرديد، كه بهره خود از دنيا و آخرت را برده ايد، و اگر آن را رد كنيد، صبر كنم ومنتظر امر خدا باشم تا بين من و شما حكم كند.
گفتند: اى محمد اگر هيچ يك از پيشنهادهاى ما راقبول نمى كنى ، يك پيشنهاد ديگرى مى كنيم ، و آن اين است كه اگر آن طور كه ادعا مىكنى رسول هستى براى خودت از پروردگارت درخواست كنى كه فرشته اى با توروانه كند، كه هم تو را تصديق كند و هم به جاى تو به ما مراجعه كند، و نيز بخواهىكه باغى برايت درست كند كه داراى قصرهايى از طلا و نقره باشد، كه تو را از مراجعهبه بازار و كسب معيشت بى نياز كند و مانند ما محتاج آن نباشى ، تا ما يقين كنيم كه با مافرق دارى ، و نزد پروردگارت داراى مقام و منزلتى هستى .رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: من چنين كارى نمى كنم ، و از پروردگارم چنينچيزى نمى خواهم ، و من مبعوث براى اين گونه امور نشده ام ، بلكه خداى تعالى مرابشير و نذير مبعوث كرده است .
اينجا بود كه خداى تعالى اين آيه را نازل فرمود: (و قالوا ما لهذاالرسول ياكل الطعام ... و كان ربك بصيرا) يعنى : من بعضى از شما را مايه امتحانبعضى ديگر كردم تا معلوم شود آيا صبر مى كنيد؟ و اگر مى خواستم براى اينكهمخالفتش نكنيد همه دنيا را در اختيار رسولم مى گذاشتم .
و نيز در همان كتاب است كه طبرانى و ابن مردويه از طريقمكحول از ابى امامه روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: هر كس عمدا دروغى بر من ببنددمحل نشيمن خود را در بين دو چشم جهنم آماده كند، اصحاب عرض كردند يارسول اللّه (صلى الله عليه و آله ) مگر جهنم چشم دارد؟ فرمود: مگر نشنيده ايد كه قرآنمى فرمايد: (اذا راتهم من مكان بعيد - وقتى جهنم ايشان را ازمحل دور ببيند) آيا جز اين است كه با دو چشم مى بيند.
مؤ لف : اين روايت را از مردى از اصحاب نيز آورده ، ولى در اينكه اين خبر به چه چيزدلالت دارد خفاء است .
باز در آن كتاب است كه ابن ابى حاتم از يحيى بن ابى اسيد، روايت كرده كه ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از كلام خدا كه مى فرمايد: (و اذا القوا منها مكاناضيقا مقرنين ) سؤ ال كرد، فرمود: به آن خدايى كه جانم به دست او استاهل جهنم آن چنان بازور به سوى جهنم روانه مى شوند، كه ميخ در ديوار.
سوره فرقان ، آيات 21 - 31  


و قال الّذين لا يرجون لقاءنا لولا انزل علينا الملئكة او نرى ربّنا لقد استكبروا فىانفسهم و عتوا عتوّا كبيرا(21) يوم يرون الملئكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرامحجورا(22) و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا(23) اصحاب الجنة يومئذ خيرمستقرا و احسن مقيلا(24) و يوم تشقق السّماء بالغمم ونزل الملئكه تنزيلا(25) الملك يومئذ الحق للرحمن و كان يوما على الكافرين عسيرا(26)و يوم يعض الظالم على يديه يقول ياليتنى اتخذت معالرسول سبيلا(27) يويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا(28) لقد اضلنى عن الذكربعد اذ جاءنى و كان الشيطان للانسان خذولا(29) وقال الرسول يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا(30) و كذلك جعلنالكل نبى عدوا من المجرمين وكفى بربك هادياو نصيرا(31)



ترجمه آيات
كسانى كه معاد را منكرند گويند: چرا فرشتگان به مانازل نمى شوند يا چرا پروردگار خويش را نمى بينيم . حقا كه خويش را سخت بزرگشمردند و زياده روى كردند، زياده روى بسيار (21).
روزى كه فرشتگان را ببينند آن روز گنهكاران را نويدى نيست و دور باد گويند (22).
و به آن عملها كه كرده اند پردازيم و آن را غبارى پراكنده كنيم (23).
اهل بهشت آن روز قرارگاه بهتر و
روزى كه آسمان با ابر شكافته شود و فرشتگان فراواننازل شوند (25).
آن روز فرمانروايى خاص خداى رحمان است و براى كافران روزى بسيار دشوار مىباشد (26).
روزى كه ستمگر دستهاى خويش بگزد و گويد: اى كاش طريقه پيغمبر را پيش گرفتهبودم (27).
واى بر من ، كاش فلانى را به دوستى نگرفته بودم (28).
او مرا از قرآن گمراه كرد و شيطان مايه خذلان آدمى است (29).
پيغمبر گويد: پروردگارا قوم من اين قرآن را هذيان و بيهوده پنداشتند (30).
چنين براى هر پيغمبرى از گنهكاران دشمنى نهاديم و پروردگارت بس است براى راهبرىو ياورى (31).
بيان آيات
اين آيات اعتراض ديگرى را از مشركين بر رسالترسول حكايت نموده كه خواسته اند با آن اعتراض ، رسالت وى را رد كنند، وحاصل اعتراضشان اين است كه اگر ممكن باشد كه از جنس بشر بدان جهت كه بشر استشخصى رسول شود، و ملائكه بر او وحى خداى سبحان بياورد، ورسول خدا را ببيند، و با او از راه وحى سخن بگويد، بايد ساير افراد بشر نيز بدانجهت كه بشرند داراى اين خصايص بگردند، پس اگر آنچه او ادعاء مى كند حق باشد بايدما، و يا بعضى از ما نيز مانند او باشيم ، آنچه را او مدعى ديدنش است ببينيم ، و آنچه اودرك مى كند ما نيز درك بكنيم .
البته اين اعتراض را از امتهاى سابق آموخته بودند، چون بنا به حكايت قرآن مبتكر آناقوام خيلى قديمى بودند، كه گفتند: (ان انتم الا بشر مثلنا) كه تقريبش مكررگذشته .
و اين اعتراض و اعتراض قبليشان كه با جمله (ما لهذاالرسول ياكل الطعام ) شروع مى شد، در حقيقت به منزله يك حجت است ، كه خصم را بهالتزام يكى از دو محذور ناچار مى كند، و حاصل بيانش اينكه رسالتى كه اينرسول آن را ادعاء مى كند، اگر موهبتى آسمانى ، و اتصالى غيبى است كه هيچ بشرىبدان جهت كه بشر است نمى تواند به آن نايل آيد، پس حتما بايد ملكى از همان عالم غيبنازل شود، تا با رسول بشرى به كار انذار بپردازد، يا گنجى يا باغى براى اوقرار دهد كه از آن امرار معاش كند.
و اگر چنانچه امر غيبى نيست ، بلكه از خصايص بشر است ، پس بايد هر كس متصف بهبشريت هست به اين خصيصه برسد، و ما تاكنون در خود چنين چيزى سراغ نداريم ، پسچرا ملائكه بر ما نازل نمى شود، و يا چرا پروردگارمان را نمى بينيم .
خداى سبحان از شق اول پاسخ داد كه بيانش گذشت ، و از شق دوم چنين پاسخ داده كه بهزودى ملائكه را خواهند ديد، ولى نه در اين نشاه بلكه در نشاه اى ديگر، و اين جواب درمعناى آيه (ما ننزل الملائكه الا بالحق و ما كانوا اذا منظرين ) كه بيانش به زودى مىآيد، مى باشد و در اين آيات اشاره به ما بعد از مرگ و به روز قيامت است .
احتجاج ديگر كفار در رد رسالت رسول الله (صلى اللّه عليه و آله وسلم ):چراملائكه بر او نازل نشده ، پروردگارمان را نمى بينيم


و قال الّذين لا يرجون لقاء نا لولا انزل علينا الملائكة او نرى ربّنا لقد استكبروافى انفسهم و عتوا عتوّا كبيرا



در مجمع البيان گفته كلمه (رجاء) به معناى انتظار خيرى است كهاحتمال وقوعش در دل زياد باشد، و به همين معنا است طمع وامل ، و كلمه (لقاء) به معناى رفتن به سوى چيزى است به طورى كه بين تو و اوحائلى نباشد، و كلمه (عتو) به معناى گراييدن به سوى زشت ترين ظلم است .
و مراد از (لقاء) در آيه مورد بحث ، برگشتن به سوى خدا در روز قيامت است ، و اگرآن را لقاء ناميده ، بدين جهت است كه آن روز مردم به سوى خدا بروز مى كنند. به طورىكه حايلى از جهل و يا غفلت در بين نماند، چون در روز قيامت عظمت الهى همه حجابها راپاره مى كند، همچنان كه فرمود: (و يعلمون ان اللّه هو الحق المبين - آن روز ديگر علمپيدا مى كنند كه خدا حقى است مبين ).
پس مراد از اينكه فرمود: (كسانى كه اميدوار لقاء خدا نيستند) انكار وقبول نداشتن معاد است ، و اگر آن را تكذيب قيامت و يا ساعت و ياامثال آن نخواند، همچنان كه در آيات قبل خواند، براى اينكه گفتگو از مشاهده ملائكه ورويت پروردگار تعالى و مقدس ‍ بود، پس در همين تعبير اشاره است به اينكه آنچهگفتند، و در خواست نازل كردن ملائكه ، و يا رويت پروردگار كردند، از اين جهت بود كهاينها از لقاى خدا ماءيوسند، و مى پندارند كه چنين چيزىمحال است ، و بعد از آنكه فرمود هم ملائكه ممكن استنازل شود و هم خداى تعالى ملاقات
شود ناگزير ملزم به چيزى شدند كه به زعم خويشمحال مى دانند.
پس اينكه فرمود: (لو لا انزل علينا الملائكة او ترى ربّنا) حكايت اعتراض كفار استبر رسالت رسول خدا، كه آن را به صورت تحضيض آوردند، و همچنان كه در جاى ديگربه همين صورت اعتراض كرده و گفتند: (لو ما تاتينا بالملائكة ان كنت من الصادقين ).
و بيان حجت آنان همان طور كه قبلا نيز اشاره كرديم اين است كه اگر رسالت - كهعبارت است از نازل شدن ملائكه به وحى ، و يا تكلم خدا با بشر به مشافهه ، - چيزىاست كه نيل به آن براى بشر امكان دارد، و ما هم كه مانند اين شخص مدعى رسالت بشرهستيم ، پس چرا ملائكه بر ما نازل نمى شود، و پروردگارمان را نمى بينيم ؟.
مؤ يد بيانى كه ما آورديم اين است كه نزول ملائكه و ديدن رب را مطلق آورده و نفرمودهچرا ملائكه بر ما نازل نگرديدند، يا پروردگارمان را نديديم تا تو را تصديق كنند،با اينكه آنها در اعتراض سابق خود نزول ملك را ذكر كرده بودند تا اينكه آن ملك همراهپيامبر نذير باشد و در همراهيش تصديقى براى پيامبر باشد.
و تعبير از خداى تعالى به كلمه (رب ) نوعى تمسخر ايشان را مى فهماند، چونمشركين خداى تعالى را رب خود نمى دانستند، بلكه به عقيده آنان ارباب كه پرستش مىشوند، ملائكه و روحانيات از كواكب ، و امثال آن است ، و خداى سبحان رب الارباب است ،پس در حقيقت به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) گفته اند: تو معتقدى كه خدا رب تواست ، و به تو علاقمند است ، و به همين جهت تو را از ميان همه افراد بشر به تكلم باخود اختصاص داده ، و خدا پروردگار ما نيز هست پس چرا با ما حرف نمى زند؟ و چرا خودرا به ما نشان نمى دهد.
علاوه بر اين ، مشركين اگر از پرستش ارباب اصنام يعنى ملائكه و روحانيات كواكب وامثال آن عدول نموده ، و به جاى آنها خود اصنام و مجسمه ها را پرستيدند، براى اين بودهكه بتها و مجسمه ها محسوسند، و از مشاهده پرستنده در هنگام پرستش و قربانى كردنغايب نيستند. - و معناى اين جمله كه فرموده : (لقد استكبروا فى انفسهم و عتو عتواكبيرا) اين است كه سوگند مى خورم هر آينه بدون حق خواستار كبر براى خود شدند، وطغيانى عظيم كردند.


يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرا محجورا



معناى جمله (حجرات محجورا) و مراد مشركين از بكار بردن آن در قيامت  
در مفردات مى گويد: كلمه (حجر) به معناى هر چيزى است كه با تحريم ممنوع شده
باشد، هم چنان كه در قرآن فرموده : (قالوا هذه انعام و حرث حجر - گفتند اينهاچهارپايان و زراعتى حرامند) و نيز فرموده : (و يقولون حجرا محجورا) و كلمه(حجرا محجورا) اصطلاحى بود از مشركين كه هنگام ديدن كسى كه از او ترسى داشتندبه زبان مى آوردند، و قرآن كريم در اين آيه مى فرمايد كفار وقتى ملائكه را ببينند آنوقت هم اين كلمه را مى گويند، و خيال مى كنند گفتن آن فايده اى برايشان دارد.
و از خليلنقل شده كه گفته در جاهليت وقتى شخصى كسى را كه از او مى ترسيد مى ديد اگر درماههاى حرام بود، براى اينكه او را نكشد مى گفت : (حجرا محجورا) يعنى بر تو حراماست كه متعرض من شوى ، چون ماه ، ماه حرام است آن شخص هم متعرضش نمى شد و از ابىعبيده نقل شده كه گفته است اين يك افسونى بود براى عرب ، كه هر وقت از كسى مىترسيد، چون در حرم و يا شهر حرام به او بر مى خورد، اين كلمه را مى گفت ، و اين دروقتى بود كه خونى در ميان آنان بود.
پس كلمه (يوم ) در جمله (يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين ) به طورىكه گفته شده ، ظرف است براى جمله (لا بشرى ) و كلمه (يومئذ) تاءكيد آن است ومراد از جمله (لا بشرى ) نفى جنس ، و مراد از (مجرمين ) هر كسى است كه متصف بهجرم باشد، چيزى كه هست در مورد آيه ، مقصود جرم شرك است ، و مجرمين همان كسانى هستندكه اميد لقاى خدا را ندارند، كه قبلا ذكرشان به ميان آمده بود، و معناى آيه اين است :روزى كه اين مجرمين اميدوار به لقاى خدا نيستند ملائكه را ببينند، در آن موقع هيچگونهبشارتى - به طور نفى جنس - براى عموم مجرمين كه اينان طايفه اى از آنانند نخواهدبود.
و آن روز از ترس ، (حجرا محجورا) مى گويند، وفاعل (يقولون ) همان مشركينند يعنى مشركين آن روز به ملائكه اى كه قصد عذابايشان را دارند (حجرا محجورا) مى گويند، و مقصودشان اين است كه ما را پناه دهيد.بعضى از مفسرين گفته اند ضمير جمع (مى گويند) به ملائكه بر مى گردد، ومعنايش اين است كه ملائكه به مشركين مى گويند: (حراما محرما عليكم سماع البشرى)، يعنى حرام و محرم است بر شما شنيدن بشارت و يا
داخل شدن به بهشت ، يا پناه بردن از عذاب به چيزى پس امروز براى شما هيچ پناهىنيست . ولى معناى اول به سياق آيات نزديكتر است .
كفار ملائكه را مى بينند ولى به هنگام مرگ و در روزى كه بشارتى برايشان نيستومى گويند (حجرا محجورا)
اين آيه در موضع جواب از گفتار مشركين است كه گفتند: (چرا ملائكه به مانازل نمى شود)؟ و اما از اين اعتراضشان كه (چرا پروردگار را نمى بينيم ) جوابنداد، براى اينكه ديدنى كه آنها منظورشان بوده ، ديدن به چشم سر بوده كه مستلزمجسمانيت و تجسم است ، و خدا منزه از آن است ، و اما آنان از رويت به چشم يقين كه همان رويتقلبى است ، چيزى سرشان نمى شد، و بر فرض هم كه سرشان مى شد منظورشان از(او نرى ربّن )ا آن قسم رويت نبود.
و اما توضيح جواب از مساءله انزال ملائكه و رويت آنان ، اين است كهاصل ديدن ملائكه را مسلم گرفته ، كه روزى هست كه كفار ملائكه را ببينند ولى دربارهآن هيچ حرفى نزده ، و به جاى آن از حال و وضع كفار در روز ديدن ملائكه خبر داده ، تابه اين معنا اشاره كرده باشد كه در خواست ديدن ملائكه به نفعشان تمام نمى شود، چونملائكه را نخواهند ديد مگر در روزى كه با عذاب آتش روبرو شده باشند، و اين وقتىاست كه نشاه دنيوى مبدل به نشاه اخروى شود، همچنان كه در جاى ديگر نيز به اين حقيقتاشاره نموده و فرموده : (ما ننزل الملائكه الا بالحق و ما كانوا اذا منظرين ).
پس كفار در حقيقت در اين درخواست خود استعجال در عذاب كرده اند، در حالى كه خودخيال مى كنند كه با اين درخواست خود، خدا ورسول او را عاجز و ناتوان مى كنند. و اما اينكه اين روزى كه آيه (يوم يرون الملائكة) بدان اشاره دارد چه روزى است ؟ مفسرين گفته اند: روز قيامت است ، و ليكن آنچه ازسياق به كمك ساير آيات راجع به اوصاف روز مرگ ، و بعد از مرگ بر مى آيد، ايناست كه مراد روز مرگ است .
مثلا يكى از آيات راجع به مرگ آيه (و لو ترى اذ الظالمون فى غمرات الموت والملائكة باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون ) مى باشد و يكىديگر آيه (ان الّذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفينفى الارض ،
قالوا الم تكن ارض اللّه واسعة فتها جروا فيها) و آياتى ديگر.
و همين مشاهدات دم مرگ است كه قرآن آن را برزخ خوانده ، چون در آيات قرآنى دلالتقطعى هست بر اينكه بعد از مرگ و قبل از قيامت ملائكه را مى بينند و با آنان گفتگو مىكنند.
و از سوى ديگر در مقام مخاصمه در پاسخ كسى كه ديدن ملائكه را انكار مى كند طبعابايد اولين روزى كه ملائكه را مى بيند به رخش ‍ كشيد، و آن روز مرگ است ، كه كفار باديدن ملائكه بدحال مى شوند، نه اينكه در چنين مقامى ديدن روز قيامت را ياد آور شود بااينكه بارها ملائكه را ديده اند و (حجرا محجورا) را گفته اند.
پس ظاهر امر اين است كه اين آيه و دو آيه بعدش نظر بهحال برزخ دارد، و رويت كفار ملائكه را در آن روز خاطرنشان مى سازد، و همچنين احباطاعمال ايشان و حال اهل بهشت را در عالم برزخ خاطر نشان مى سازد.
در آن روز به اعمال كافران مى پردازيم ... فجعلناه هباء منثورا 


و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا



راغب در مفردات مى گويد: (عمل )، عبارت از هر فعلى است كه از جاندارى با قصدانجام شود، پس (عمل ) اخص از (فعل ) است ، چونفعل به كارهايى هم كه از حيوانات بدون قصد سر مى زند، اطلاق مى شود، و حتىگاهى در جمادات نيز اطلاق مى شود، ولى كلمه(عمل ) كمتر در اينگونه موارد اطلاق مى گردد، وعمل در حيوانات به كار نمى رود، مگر در گاو كه به گاوهاى كارى مى گويند (بقرالعوامل ).
و نيز درباره كلمه (هباء) مى گويد: به معناى خاك بسيار نرم و غبارى است كه در هواپراكنده مى شود، و جز در هنگام تابش نور خورشيد از پنجره ديده نمى شود، و كلمه(نثر) به معناى پاشيدن است .
و معناى آيه اين است كه ما به يك يك اعمالى كه كرده اند مى پردازيم ، - وعمل چيزى است كه در نشاه بعد از مرگ مايه معيشت آدمى است ، - پس آن را طورى از هم مىپاشيم ، كه چون غبار نابود شود، و ديگر از آن بهره مند نشوند.
و اين طرز سخن بر اساس تمثيل است ، مى خواهد قهر الهى را بر جميعاعمال كفاركه به منظور سعادت حيات انجام داده اند برساند، و بفهماند كه چگونه مىتواند آنها را باطل سازد، به طورى كه اثرى در سعادت زندگى ابدى ايشان نداشتهباشد، خداى تعالى را تشبيه به سلطان قاهرى مى كند كه وقتى بر دشمن غلبه مى كندتار و پود زندگى اش را به باد مى دهد، اثاث خانه و زندگى اش را مى سوزاند، بهطورى كه اثرى از آن باقى نماند.
و ميان اين آيه كه دلالت مى كند بر حبط اعمال كفار در آن روز، با آياتى كه مى فهمانداعمال كفار به خاطر كفر و جرمهايشان در دنيا حبط مى شود، منافات نيست ، براى اينكهمعناى حبط كردن بعد از مرگ اين است كه بعد از مرگ حبط را درك مى كنند، بعد از آنكه دردنيا از دركشان مخفى بود، و ما بحث مفصل در معناى حبط را در جلد دوم اين كتاب گذرانديم ،بدانجا مراجعه شود.


اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا و احسن مقيلا



مراد از (اصحاب جنت ) پرهيزكاران است ، قبلا هم فرموده بود:(قل اذلك خير ام جنة الخلد التى وعد المتقون ) و اين خوددليل بر همين است كه مراد از اصحاب جنت همان متقين هستند. و كلمه (مستقر) و(مقيل ) دو اسم مكان از (استقرار) و (قيلوله ) هستند، اما استقرار كه روشن است ، واما قيلوله - به طورى كه گفته اند - به معناى استراحت در نصف روز است ، چه اينكههمراه با خواب باشد و چه نباشد، و بايد هم همينطور باشد، چون در بهشت خواب نيست .
معناى (خير) در آيه : (اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا واحسن مقيلا)  
و دو كلمه (خير) و (احسن ) - به طورى كه گفته اند - از معناىتفضيل (بهترى ) منسلخ شده اند، همچنان كه كلمه (اهون ) در جمله (و هو اهون عليه )معناى (آسان تر) نمى دهد، و نيز كلمه (خير) در جمله (ما عند اللّه خير من اللهو)معناى بهتر نمى دهد، چون لهو خوب نيست تا گفته شود آنچه نزد خدا است بهتر از لهواست .
و بعيد نيست گفته شود كه صيغه (افعل ) و هر چه بدان معنا است ، مانند صيغه (خير- بهتر) بنابر آنچه ما ترجيح داديم كه صفت مشبهه هستند، كه با ماده خود دلالت برتفضيل دارند نه با هيات خود، در مثل اينگونه موارد منسلخ از معناىتفضيل نيستند باز تفضيل را مى رسانند چيزى كه هست درك طرف و طرز فكر او دراينگونه موارد رعايت شده ، چون
كفار بعد از آنكه شرك و جرم را اختيار كردند، لابد آن را بهتر از ايمان وعمل صالح دانستند و لازمه آن آتش در آخرت است پس ‍ براى آن دو خيريت و حسن اثباتكردند، در نتيجه در مقابلشان گفته مى شود: بهشت و آنچه در آن است بهتر و نيكوتر ازكفر و جرم است ، پس بر ايشان لازم است كه بهشت را بر آتش برگزينند و خلاصه بهايشان گفته مى شود به فرض هم كه طرز فكر شما صحيح باشد، و در كفر و جرمخريتى باشد باز بايد از آن دو دست برداريد، زيرا ايمان وعمل صالح بهتر از آن دو است ، پس على اى حال در اشتباهيد، بعضى ديگر گفته اندتفضيل (بهترى ) در اين گونه موارد از باب تهكم (مسخره و استهزاء) است .
توضيح اين تعبير از وقوع قيامت كه فرمود: (يوم تشقق السماء بالغمام ...)


و يوم تشقق السّماء بالغمام ونزل الملائكة تنزيلا



ظاهرا ظرف (يوم ) به خاطر فعلى تقديرى منصوب شده باشد، و معنا اين باشد كهبه ياد آر روزى را كه چنين و چنان مى شود، چون كفار روز قيامت نيز ملائكه را مى بينند،و مراد از اين روز، روز قيامت است ، به دليل اينكه فرموده (الملك يومئذ الحق للرحمن )بعضى از مفسرين در متعلق ظرف مذكور وجوه ديگرى ذكر كرده اند كه فايده اى درنقل آنها نديديم .
كلمه (تشقق ) در اصل (تتشقق ) و از بابتفعل ، از ماده (شق ) بوده ، كه به معناى قطع است و تشقق به معناى باز شدن است ، وغمام نام ابر است ، و اگر ابر را (غمام ) خوانده اند، براى اين است كه آفتاب را مىپوشاند، زيرا غمام از ماده غم كه به معناى پرده است ، مى باشد. و حرف (باء) دركلمه (بالغمام ) يا براى ملابست است ، و آيه را چنين معنا مى دهد كه : (آسمان باز مىشود در حالى كه متلبس به ابر است يعنى آسمانى ابرى است ) و يا به معناى (عن )است ، و آيه را چنين معنا مى دهد كه آسمان از ابر باز مى شود، يعنى از طرف ابر پارهمى شود و يا با خود ابر.
و هر چه باشد ظاهر آيه اين است كه روز قيامت آسمان شكافته مى شود، و ابرهايى هم كهروى آن را پوشانده نيز باز مى شود، و ملائكه كه ساكنان آسمانندنازل مى شوند، و كفار ايشان را مى بينند، پس آيه قريب المعنا با آيه (و انشقت السّماءفهى يومئذ واهية و الملك على ارجائها) مى شود.
و بعيد نيست كه اين طرز سخن كنايه باشد از پاره شدن پرده هاى جهلى ، و بروز عالمآسمان - يعنى عالم غيب -،و بروز سكان آن ، كه همان ملائكه هستند، ونازل شدن ملائكه به
زمين ، كه محل زندگى بشر است .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد اين است كه آسمان را ابرها پاره مى كنند، همچنان كه درآيه (هل ينظرون الا ان ياتيهم اللّه فى ظلل من الغمام و الملائكة و قضى الامر و الى اللّهترجع الامور) بدان اشاره دارد كه گفتگويش در تفسير خود آن گذشت .
و اگر از واقعه قيامت تعبير به تشقق كرد، نه به تفتح وامثال آن ، براى اين بود كه دلها را بيشتر بترساند، و همچنين تنوين در كلمه(تنزيلا) باز براى رساندن عظمت آن روز است .
بيان جمله : (الملك يومئذ الحق للرحمن ) و وجه اينكه فرمود: (قيامت بر كفارروزىبس دشوار است )


الملك يومئذ الحق للرحمن و كان يوما على الكافرين عسيرا



يعنى ملك مطلق آن روز حقى است ثابت براى رحمان ، چون آن روز ديگر تمامى اسباب ازكار افتاده ، و روابطى كه بين آنها و مسببات بود گسيخته مى گردد، و در چند جا از اينكتاب مكرر گذشت كه : مراد از اينكه آن روز ملك براى رحمان مى شود، اين است كه آن روزبراى همه ظاهر مى شود كه ملك وحكم تنها از آن خدا بوده و بس ، و هيچ يك از اسباب برخلاف آنچه مردم مى پنداشتند استقلالى از خود نداشتند.
و وجه اينكه فرمود: و قيامت بر كفار روزى بس دشوار است اين است كه كفار تا در دنيابودند به خاطر ركون و اعتمادى كه به اسباب ظاهرى داشتند، و به خاطر غورى كه درزندگى زمينى خود كرده بودند، با اينكه زندگى آن چون نخ پوسيده اى نابود شدنىبود، و به خاطر اينكه از سبب حقيقى كه مالك حقيقى است ، و نيز از زندگى دائمى ، وجاودانى خود منقطع شدند، پس ناگزير در آن روز چشم باز مى كنند، در حالى كه ملاذ وپناهى براى خود نمى يابند.
و بنابراين كلمه (ملك ) مبتدا و كلمه (حق ) خبر آن خواهد بود و اگر حق را معرفهآورده ، براى اين بود كه انحصار را بفهماند و كلمه (يومئذ) ظرف است براى ثبوتخبر براى مبتداء، و فايده تقييد اين است كه حقيقت امر در آن روز ظاهر مى شود، و گرنهحقيقت ملك هميشه براى خدا است ، چه در دنيا و چه در آخرت ، فرق آخرت با دنيا اين استكه در قيامت ملك صورى از اشياء بر طرف مى شود، ولى در غير قيامت اين ملكيت صورىمحفوظ است .
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: ملك در اينجا به معناى مالكيت است ، و كلمه
(يومئذ) متعلق به همان است ، و كلمه (حق ) خبر ملك است . بعضى ديگر گفته اند:كلمه (يومئذ) متعلق به خبرى است كه صفت حق است ، و حذف شده . بعضى ديگر گفتهاند: مراد از (يومئذ) يوم اللّه است بعضى ديگرگفته اند: (يومئذ) خبر براى ملكاست ، و كلمه حق صفت براى مبتداء است . و چون ايناقوال سخنانى بى پايه بود از تعقيب آنها صرف نظر شد.
آه و حسرت ظالم (منحرف از هدايت ) در روز قيامت : (يا ليتنى اتخذتمعالرسول سبيلا، يا ويلتى يا ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا)


و يوم يعض الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت معالرسول سبيلا



راغب در مفردات گفته كلمه : (عض ) به معناى دندان گرفتن است ، همچنان كه خداىتعالى فرموده : (عضوا عليكم الانامل - سر انگشتان خود به دندان بگزيد) و نيزفرموده : (و يوم يعض الظالم - روزى كه ستمگر دستان خود را با دندان مى گزد) واين عبارت است از ندامت ، چون عادت مردم همين است كه در هنگام ندامت چنين مى كنند و به همينجهت در چنين مواقعى آرزو مى كند اى كاش فلان كار كه در اثر فوتش به چنين روزى دچارشدم از من فوت نمى شد، همچنان كه قرآن حكايت كرده كه مى گويند (يا ليتنى لماتخذ فلانا خليلا - اى كاش فلانى را دوست خود نمى گرفتم ).
و ظاهرا مراد از (ظالم ) جنس ستمگر باشد، و آن عبارت است از هركسى كه به هدايترسول به راه راست نرود، و نيز مراد از رسول هم جنسرسول است ، هر چند كه از نظر مورد مراد از (ظالم ) ستمگران اين امت است ، و مراد از(رسول ) رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است .
و معناى آيه اين است كه : به ياد آر روزى را كه ستمگر آن چنان پشيمان مى شود كه ازفرط و شدت ندامتش مى گويد: اى كاش راهى بارسول باز مى كردم و در نتيجه راه باريكى به سوى هدايت به دست مى آوردم .


ياويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا



اين جمله تتمه آرزوى ستمگر نادم است و كلمه (فلان ) كنايه از نام شخصى مذكر، وكلمه (فلانه ) كنايه است از نام شخصى مونث راغب مى گويد: كلمه : (فلان ) و(فلانه ) كنايه است از انسان ، و الفلان و الفلانه ، با - الف و لام - كنايه استاز حيوانات .
فلانا) يعنى اى كاش فلانى را - كه دوست خود گرفتم و با مشورت او كار كردم وسخنانش را شنيدم و تقليدش كردم ، - دوست نمى گرفتم .
بعضى از مفسرين گفته اند كلمه (فلان ) در آيه ، كنايه از شيطان است ، و گويامفسر نامبرده نظرش به آيه بعدى است كه مى فرمايد: شيطان آن روز آدمى را تنها مىگذارد، ولى اين حرف با سياق آيه سازگارى ندارد.
و از لطايف تعبيرات قرآن يكى تعبير در آيه قبلى (يا ليتنى اتخذت ...) است ، وديگرى در آيه مورد بحث (يا ويلتى ليتنى لم اتخذ...) است ، چون در اين تعبير درندا و استغاثه ، تدرجى لطيف به كار رفته ، در آيهاول منادى حذف شده ، اشاره به اينكه او نجات دهنده اى مى خواهد كه او را نجات دهد، هركه باشد، و آوردن كلمه (ويل ) در اين آيه مى فهماند كه براى او روشن شده كهديگر كسى نيست او را از عذاب نجات دهد، و جز هلاكت و فنا دادرسى ندارد، و به همين جهتندايش را با ويل اداء مى كند.


لقد اضلنى عن الذكر بعد اذ جاء نى و كان الشيطان للانسان خذولا



اين آيه تمناى سابق را تعليل مى كند، و مراد از ذكر مطلق احكام و دستوراتى است كهرسولان آورده اند، و يا خصوص كتب آسمانى است كه از نظر مورد منطبق مى شود با قرآنكريم .
جمله (و كان الشيطان للانسان خذولا) جزو كلام كفار نيست ، بلكه كلام خداى تعالىاست البته ممكن هم هست جزو كلام كفار باشد، كه از شدت تحسر و تاءسف آن را بگويند.
كلمه (خذلان ) - به ضم خاء - به اين معنا است كه : كسى كه اميد يارى اش راداشتيم ، ما را يارى نكند، وخذلان شيطان اين است كه در دنيا به انسان وعده مى دهد كهاگر به اسباب ظاهرى تمسك كنى و پروردگارت را فراموش نمايى تو را از هرمكروهى نجات مى دهم ، و در نجاتت ياريت مى كنم ، ولى همين كه اسباب از كار افتاد، وقهر الهى همه را از اثر انداخت ، - كه در روز مرگ جزئى و در روز قيامت كلى است - آنروز دست از يارى انسان برداشته ، آدمى را تسليم سرنوشت شوم خود مى كند، همچنان كهقرآن فرموده :(كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر، فلما كفرقال انى برى منك ) و نيز در ضمن حكايت سخنان
روز قيامت شيطان ، فرموده : (ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخى ، انى كفرت بمااشركتمون من قبل ).
در اين سه آيه اشعار بلكه دلالت است كه سبب عمده در ضلالتاهل ضلال ، سرپرستى هواپرستان ، و اولياى شيطان است ، آنچه هم كه خود ما به چشممى بينيم مؤ يد آن است .
گلايه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در روز قيامت از عاصيان امت خود بهخداوند


و قال الرسول يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا



در اين آيه مراد از (رسول ) خصوص رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، بهقرينه اينكه از قرآن نام برده ، و اگر از آن جناب تعبير بهرسول كرده براى اين بوده كه رسالتش را مسجل سازد، و دماغ آن كفار را كه در رسالتو كتاب او طعن مى زدند، به خاك بمالد، و كلمه هجر - به فتحه هاء و سكون جيم - بهمعناى ترك است .
از ظاهر سياق بر مى آيد كه جمله (و قال الرسول ) عطف باشد بر جمله (يعضالظالم ) و اين سخن از جمله سخنانى است كهرسول در روز قيامت به پروردگار خود، برسبيل گلايه و شكايت مى گويد بنابراين تعبير بهفعل ماضى (با اينكه بايد مضارع به كار مى رفت چون قيامت هنوز نيامده ) به عنايت ايناست كه بفهماند وقوع قيامت به قدرى حتمى است كه گويى واقع شده ، و مراد از قوم آنجناب عموم عرب بلكه عموم امت او است ، البته به اعتبار عاصيان امت .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation