بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 15, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نكته ديگرى كه در كلام آن جناب هست اين است كه : صلاح ذات را ممكن بود به طورصريح سوال كند، و بگويد: (و مرا صالح گردان )، ولى چنين نكرد بلكه درخواستكرد كه (از زمره عباد صالح قرارش دهد)، تا اشاره كرده باشد به اينكه من هر چندهمه مواهبى كه به عباد صالحين دادى مى خواهم ، اما از همه آن مواهب بيشتر اين موهبت را درنظر دارم كه : آنان را عباد خود قرار دادى ، و مقام عبوديتشان ، ارزانى داشتى ، و به همينجهت است كه خداى تعالى همين سليمان (عليه السّلام ) را به وصف
عبوديت ستوده ، و فرموده است : (نعم العبد انه اواب ).
بيان آيات مربوط به داستان سليمان عليه السّلام و هدهد و ملكه سباء و...  


و تفقد الطير فقال ما لى لا ارى الهدهد ام كان من الغائبين



راغب مى گويد: كلمه (تفقد) به معناى تعهد است ، ليكن حقيقت تفقد اين است كه آدمىمتوجه فقدان چيزى شود، به خلاف تعهد كه به معناى توجه به عهد گذشته است و اينتفقد در قرآن كريم آمده ، كه (و تفقد الطير).
در اين جمله ، نخست بطور تعجب از حال خود كه چرا هدهد را در بين مرغان نمى بيند استفهاممى كند، كه من چرا هدهد را نمى بينم و مى فهماند كه گويا از او انتظار نمى رفت غيبتكند، و از امتثال فرمان او سر برتابد، آنگاه از اين معنا صرف نظر كرده ، تنها از غيبت اوسوال مى كند و مى پرسد چرا غيبت كرده است و معناى آيه اين است كه : مرا چه مى شود كههدهد را ميان مرغان كه ملازم موكب منند نمى بينم ؟ مگر او از غايبان است ؟


لاعذبنه عذابا شديدا او لاذبحنه او لياتينى بسلطان مبين



اين سه (لامى ) كه بر سر سه كلمه در آيه آمده لام قسم است و (سلطان مبين ) بهمعناى دليل قانع كننده و روشن است ، سليمان (عليه السّلام ) در اين گفتار خود، هدهد را
محكوم مى كند به يكى از سه كار، يا عذاب شديد و يا ذبح شدن ، - كه در هر يك از آندو بدبخت و بيچاره مى شود - و يا آوردن دليلى قانع كننده تا خلاصى يابد.


فمكث غير بعيد فقال احطت بما لم تحط به و جئتك من سبا بنبا يقين



ضمير در (مكث ) به سليمان برمى گردد، كه در اين صورت معنا اين مى شود كه :سليمان بعد از تهديد هدهد، مختصرى مكث كرد،احتمال هم دارد كه ضمير مذكور به خود هدهد برگردد و معنا اين باشد كه : هدهد مختصرىمكث كرد. مؤ يد احتمال اول ، سياق سابق و مؤ يداحتمال دوم ، سياق لاحق است .
و مراد از (احاطه ) علم كامل است ، يعنى من به چيزى احاطه يافتم كه تو بدان اطلاعكافى و كامل ندارى و چون هنوز معلوم نشده كه آن چه چيز است جمله (و جئتك ) كه عطفتفسيرى است آن را تفسير مى كند. و اما شهر (سبا) يكى از شهرهاى يمن است ، كه آنروز پايتخت يمن بوده و كلمه (نباء) به معناى خبر مهم است و (يقين ) به معناىچيزى است كه شكى در آن نباشد.
و معناى آيه اين است كه : سليمان و يا هدهد زمانى كه خيلى هم طولانى نبود مكث
كرد، سپس حاضر درگاه شد، سليمان سبب غيبتش را پرسيد و عتابش كرد، هدهد در پاسخگفت : من از علم به چيزى احاطه يافته ام كه تو بدان احاطه ندارى و از سباء خبر مهمىآورده ام كه هيچ شكى در آن نيست .
از اين مضمون برمى آيد كه در آيه به منظور اختصار، چيزى حذف شده .
نكته اى كه در اين گفتگو هست اين است كه هدهد از ترس تهديدى كه سليمان كرد و براىاينكه او را آرام كند قبل از هر سخن ديگر، اولين حرفى كه زد اين بود كه : (احطت بمالم تحط به ) ( و گرنه جا داشت او هم اول بگويد من به شهر سباء رفتم و چنين و چنانشد).
حكايت ملكه سبا و قوم او از زبان هدهد  


انى وجدت امراة تملكهم و اوتيت من كل شى ء و لها عرش عظيم



ضمير در (تملكهم ) به اهل سبا و توابع آن بر مى گردد و جمله (و اوتيت منكل شى ء) وصف وسعت مملكت و عظمت سلطنت آن زن است ، و همين خود قرينه است بر اينكهمنظور از (كل شى ء) در آيه هر چيزى است كه سلطنت عظيم محتاج به داشتن آنها است ،مانند حزم و احتياط و عزم و تصميم راسخ و سطوت و شوكت و آب و خاك بسيار و خزينهسرشار و لشكر و ارتشى نيرومند و رعيتى فرمان بردار، ليكن از بين همه اينها، تنهانام عرش عظيم را برد.


وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون اللّه ...



اين آيه دليل بر اين است كه مردم آن شهر وثنى مذهب بوده اند و آفتاب را به عنوان ربالنوع مى پرستيده اند.
(و زين لهم الشيطان اعمالهم ) - اين جمله به منزله عطف تفسير است ، براى جملهقبليش و در عين حال زمينه است براى جمله بعدى كه مى فرمايد: (فصدهم عنالسبيل ) يعنى شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده و در نتيجه از راه بازشانداشته . آرى ، زينت دادن شيطان سجده آنها را بر آفتاب و ساير تقرب جويى هايشان رازمينه بود براى جلوگيرى ايشان از راه خدا، كه همانا، پرستش او به تنهايى است .
و اگر سبيل را مطلق آورد و نگفت : سبيل اللّه ، براى اين بود كه اشاره كند به اينكهبراى انسان بر حسب فطرتش و بلكه براى هر چيزى بر حسب خلقت عمومى ، راه ، تنها وتنها يكى است و آن راه خدا است ، راه ديگرى نيست ، تا براى تعيين راه خدا محتاج باشدبه اينكه كلمه خدا را نيز بياورد.
(فهم لا يهتدون ) - اين جمله ، تفريع و نتيجه گيرى از محروميتشان از راه خدا است ،
چون وقتى بنا شد غير از راه خدا راهى نباشد و آن يك راه هم از دستشان برود، ديگر راهىندارند، در نتيجه اهتداء نخواهند داشت ، ( دقت فرماييد).


الا يسجدوا اللّه الذى يخرج الخب ء فى السموات و الارض و يعلم ما تخفون و ماتعلنون



قرائتى كه فعلا داير و معمول است همين است كه آورديم كه كلمه (الا) با تشديد لامخوانده مى شود و مركب است از دو كلمه (ان ) و (لا) و اين آيه عطف بيان است براىكلمه (اعمالهم ) و مى فهماند آن اعمالى كه شيطان از ايشان زينت داد، اين بود كهبراى خدا سجده نكنند.
بعضى از مفسرين گفته اند: لامى بر سر (الا) بوده و حذف شده است واصل آن (لئلا) بوده و معناى آيه اين است كه : شيطان ضلالت ايشان را زينت داد تابراى خدا سجده نكنند.
معناى (خب ء) و مفاد آيه : (الا يسجدوا لله الذى يخرج الخب ء فى السمواتوالارض ...)
كلمه (خب ء) به طورى كه در مجمع البيان گفته : به معناى اسممفعول يعنى (مخبوء) است ، و مخبوء به معناى هر چيزى است كه در احاطه غير خود، قرارگيرد، بطورى كه ديگر نشود ادراكش كرد و اين كلمه مصدر است كه كار صفت را انجامداده ، در ماضى ثلاثى آن مى گويى (خباته ) و در متكلم وحده مضارع مى گويى(اخبئه ) و آنچه خداى تعالى از عالم عدم به عالم وجود مى آورد همين وضع را دارد.
پس ، عبارت (يخرج الخب ء فى السموات و الارض )، استعاره است ، گويا موجوداتدر پس پرده عدم و زير طبقات نيستى قرار داشتند و خدا آنها را يكى پس از ديگرى از آنجابه عالم وجود درآورد.
بنابر اين ، اين نامگذارى - كه ايجاد و بيرون كردن از عدم را خب ء ناميد - قريب بهنامگذارى ديگرى است و آن كلمه (فطر) است ، كه در بسيارى از آيات ، خلقت را فطر،و خالق را فاطر ناميده است ، و (فطر) به معناى پاره كردن است ، گويا خداى تعالىعدم را پاره مى كند و موجودات را از شكم آن بيرون مى آورد.
گفتيم كه استعمال كلمه (خب ء) استعاره است ، ليكن ممكن است بگوييم : ايناستعمال حقيقى و بدون استعاره است ، چيزى كه هست احتياج به بيانى دارد كه اينجامحل آن بيان نيست . بعضى هم گفته اند: مراد از (خب ء) غيب است و مراد از اخراج خب ء،علم
به غيب است ، كه خواننده خود به ضعف اين قول آگاه است .
و معناى اينكه فرمود: (و مى داند آنچه را شما پنهان مى داريد و آنچه را كه ظاهر مىكنيد) اين نيست كه او به آنچه در خلوت انجام مى دهيد و آنچه در بين مردم مى كنيد عالماست ، بلكه مراد اين است كه : به آنچه در ظاهر شما و آنچه در باطن شماست آگاه است ،البته ، بيشتر قراء قرآن اين جمله را به صيغه غيبت خوانده اند، يعنى به جاى تاىنقطه دار كه در ابتداى كلمه (تخفون ) و كلمه (تعلنون ) بود، ياء آورده و خواندهاند: (ما يخفون و ما يعلنون ) و اين قرائت بهتر است .
و حجتى كه عليه پرستش آفتاب متضمن است  
خلاصه : حجتى كه در اين آيه بر ضرر وثنيها اقامه شده اين است كه : ايشان به جاىخدا براى آفتاب سجده مى كنند و آن را به خاطر آثار خوبى كه خداى سبحان در طبع آنبراى زمين و غير آن قرار داده است تعظيم مى كنند، در حالى كه خدا اولاى به تعظيم است ،براى اينكه آن كسى كه تمامى اشياى عالم ، كه يكى از آنها آفتاب است از عالم عدم بهوجود آورده و از غيب به شهود بيرون كرده و نظام حيرت انگيزى در همه آنها به كار بردهو آن آثار كه گفته شد در آفتاب قرار داده است خداى سبحان است و او سزاوارتر است بهسجده شدن تا مخلوق او، علاوه بر اين اصلا پرستش و سجده به چيزى كه شعور نداردمعنا ندارد، با اينكه خداى سبحان نه تنها ( العياذ باللّه ) فاقد شعور نيست ، بلكه بهآنچه خودتان در خود سراغ داريد و براى شما ظاهر و آشكارست و نيز به باطن شما كهخود از آن بى خبريد آگاه است ، پس تنها او را بايد سجده كنيد و تعظيم نماييد، نه غيراو را. و با اين بيان روشن مى شود كه چگونه آيه مورد بحث با آيه بعد كه مى فرمايد:(اللّه لا اله الا هو) متصل است .


اللّه لا اله الا هو رب العرش العظيم



اين جمله تتمه كلام هدهد و به منزله تصريح به نتيجه اى است كه از بيان ضمنى سابقگرفته مى شود و بى پرده اظهار كردن حق است ، درمقابل باطل وثنيها و به همين جهت نخست كلمه (لا اله الا اللّه ) را كه كلمه توحيد است وتوحيد در عبادت خدا را مى رساند آورده ، آنگاه جمله (رب العرش العظيم ) را ضميمهكرده تا دلالت كند بر اينكه همه تدبيرهاى عالم ، منتهى به خداى سبحان مى شود، چونعرش سلطنتى عبارت است از مقامى كه همه زمامدارهاى امور آنجا جمع مى شوند و از آنجااحكام جاريه در ملك صادر مى شود. البته ، در جمله (رب العرش العظيم ) محاذاتديگرى نيز به كار رفته و آن محاذات با كلام هدهد در توصيف ملكه سباء است ، كه گفت :(و لها عرش عظيم ) و چه بسا همين گفتار هدهد، باعث شد كه سليمان به افراد خوددستور داد تا عرش ‍ او را نزدش حاضر كنند،
اين دستور را داد تا ملكه سبا در برابر عظمت پروردگارش به تمام معناى كلمه خاضعگردد.
واكنش سليمان عليه السّلام درباره اخبار هدهد  


قال سننظر اصدقت ام كنت من الكاذبين



ضمير در (قال - گفت ) به سليمان (عليه السّلام ) بر مى گردد، كه داورى دربارههدهد را محول به آينده كرده و او را بدون تحقيق تصديق نفرمود، چون هدهد بر گفته هاىخود شاهدى نياورد، البته تكذيبش هم نكرد، چون آن جناب دليلى بر كذب او نداشت ، لذاوعده داد كه به زودى درباره سخنانش تحقيق مى كنيم ، تا معلوم شود راست گفتهاى يادروغ .
(اذهب بكتابى هذا فالقه اليهم ثم تول عنهم فانظر ما ذا يرجعون )
اين آيه حكايت كلام سليمان و خطابش به هدهد است ، گويا فرموده : (پس سليماننامهاى نوشت و به هدهد داده به او گفت ): اين نامه مرا به سوى ايشان ، يعنى ملكهسباء و مردمش ببر و نزد ايشان بينداز و خودت را كنار بكش و در محلى قرار گير كه توآنان را ببينى ، آنگاه ببين چه عكس العملى از خود نشان مى دهند، يعنى وقتى بحث در ميانآنان درگير مى شود با هم چه مى گويند؟
در تمامى قرائتها كلمه (فالقه ) هم دروصل و هم در وقف با سكون هاء قرائت شده و هاء در آن هاء سكت است .
از جمله سخنانى كه بعضى از مفسرين درباره اين آيه گفته اند اين است كه : جمله (ثمتول عنهم فانظر) از قبيل تقديم و تاءخير است واصل آن چنين است (فانظر ما ذا يرجعون ثم تول عنهم ). ولى ضعف اين سخن از نظرخواننده پوشيده نيست .


قالت يا ايها الملوا انى القى الى كتاب كريم انه من سليمان و انه بسم اللّه الرحمنالرحيم



در اين كلام حذف و ايجاز، يعنى اختصار بكار رفته و تقدير كلام اين است كه : هدهد نامهرا از سليمان گرفته به سر زمين سباء برد تا به ملكه آنجا برساند و چون بدانجارسيد نامه را نزد وى بينداخت ، ملكه نامه را گرفت همين كه آن را خواند به اشراف قومخود گفت : (يا ايها الملوا....)
توضيح سخن ملكه بعد از ديدن نامه سليمان عليه السّلام : (قالت يا ايهاالملواانى القى الى كتاب ...)
اين دو آيه حكايت گفتار ملكه سباء است ، كه به مردمش از رسيدن چنين نامهاى و كيفيترسيدن آن و نيز مضمون آن خبر مى دهد و نامه را توصيف مى كند به اينكه نامهاى استكريم و ظاهر آيه دوم اين است كه مى خواهد علت كريم بودن آن را بيان كند،
مى گويد: علت كرامتش اين است كه اين نامه از ناحيه سليمان است ، چون ملكه سباء ازجبروت سليمان خبر داشت و مى دانست كه چه سلطنتى عظيم و شوكتى عجيب دارد، بهشهادت اينكه در چند آيه بعد از ملكه سباء حكايت مى كند كه وقتى عرش خود را در كاخسليمان ديد گفت : (و اوتينا العلم من قبله و كنا مسلمين - ما قبلا از شوكت سليمان خبرداشتيم و تسليم او بوديم ).
(و انه بسم اللّه الرحمن الرحيم ) - يعنى اين نامه به نام خدا آغاز شده و به اين جهتنيز كريم است . آرى بت پرستان وثنى ، همگى قائلند به اينكه خداى سبحان هست منتهىاو را رب الارباب دانسته نمى پرستيدند، چون خود را كوچك تر از آن مى دانستند. آفتابپرستان نيز، وثنى مسلك ، و يكى از تيره هاى صابئين بودند، كه خدا و صفاتش راتعظيم مى كردند، چيزى كه هست صفات او را به نفى نواقص و اعدام برمى گردانيدندمثلا، علم و قدرت و حيات و رحمت را به نبودجهل و عجز و مرگ و قساوت تفسير كرده اند. پس قهرا وقتى نامه ، (بسم اللّه الرحمنالرحيم ) باشد نامهاى كريم مى شود، چنان كه بودن آن از ناحيه سليمان عظيم نيز،اقتضاء مى كند كه نامهاى كريم بوده باشد. بنابر اين ، مضمون نامه تنها جمله (ان لاتعلوا على و اتونى مسلمين ) خواهد بود، و حرف (ان ) در ابتداى آن تفسيرى است .
و عجب از جمعى از مفسرين است كه جمله (انه من سليمان ) را استينافى و غير مربوط بهما قبل گرفته و گفته اند: پاسخى است از سوال مقدر، گويا كسى پرسيده ، اين كتاباز طرف چه كسى رسيده و در آن چه نوشته ؟ و ملكه سباء در پاسخ گفته است : اين ازناحيه سليمان است ... و بنا به گفته اين مفسرين جمله (انه بسم اللّه ...) بيانمضمون نامه ، يعنى متن نامه مى شود و خلاصه : همه جملات (بسم اللّه الرحمان الرحيمالا تعلوا على و اتونى مسلمين ) مضمون نامه مى شود. و اين چنداشكال دارد:
اول اينكه : در اين صورت كلمه (ان ) زيادى مى شود و هيچ فايدهاى در آن نمى ماند،همچنان كه بعضى به همين جهت گفته اند: اين كلمه مصدرى و كلمه (لا) نافيه است ، نهناهيه . ( نمى خواهد بگويد بر من برترى جوئى مكن ، بلكه با حرف (ان ) مصدرى ،فعل (لا تعلوا) مصدر مى شود و چون گفتيم (لا) نافيه است معنا اين مى شود كهتو بر من برترى ندارى ) ولى اين وجه بسيار بى پايه و - به بيانى كه خواهد آمد- بسيار سخيف و ضعيف است .
اشكالات توجيه مفسرين كريم بودن نامه سليمان را  
اشكال دوم اينكه : اين مفسرين نامبرده در توجيه اينكه چرا ملكه سباء نامه را كتابى
كريم خواند، وجوهى ذكر كرده اند، يكى اينكه : چون آن نامه نامه مهر شده بود و در حديثهم آمده كه اكرام كتاب به مهر كردن آن است حتى بعضى از اين مفسرين ادعا كرده اند كهمعناى كرامت نامه ، مهر آن است ، وقتى گفته مى شود: من كتاب را اكرام كردم و نامه منكريم شد، معنايش اين است كه آن را مهر نهادم .
بعضى ديگر گفته اند: وجهش اين است كه خط آن فوق العاده زيبا بوده و بيانى شيواداشته .
بعضى ديگر گفته اند كه : از اين جهت كريمش خواند كه از راه غير طبيعى يعنى بهتوسط مرغ هوا به او رسيده است ، كه چه بساخيال كرده است كتابى است آسمانى ، و از اينقبيل وجوه بى پايه و بى اساس ديگر.
و حال آنكه خواننده خوب مى داند كه اين وجوه همه ازقبيل تفسير به راى است ، كه كسى را قانع نمى كند و ظاهرا آن علتى كه اينان را بهاين حرفها كشانيده اين است كه : خيال كرده اند جمله (انه بسم اللّه ... مسلمين ) حكايت متنكتاب است و آنگاه ديده اند كه اين حرف با حمل جمله كه اين از سليمان است و اينكه (بسماللّه ...) بر تعليل و بيان علت كرامت كتاب نمى سازد، لذا براى رفع اينناسازگارى آنطور كه ديديد به دست و پا افتاده اند. و ما در جواب از اين پندار، مىگوييم : ظاهر (ان ) مفسره در جمله (ان لا تعلوا) على اين است كه عبارت اصلى كتابرا نقل به معنا كند، نه اينكه بخواهد متن آن را حكايت كند و مضمونش نهى از علو بر صاحبنامه و امر به آمدن ملكه و تسليم او شدن است ، پس اصلا هيچ محذورى در بين نيست .


ان لا تعلوا على و اتونى مسلمين



كلمه (ان ) تفسيرى است كه در اينجا مضمون نامه سليمان را تفسير مى كند. كه بيانشگذشت .
و اينكه گفتيم بعضى گفته اند: كلمه (ان ) مصدريه و كلمه لا نافيه است صحيح نيست، براى اينكه اگر چنين باشد اولا مستلزم تقدير گرفتن مبتداء و يا خبرى بدون جهت است ،( كه هيچ اجبارى به اينكار نيست ). و ثانيا اينكه مى بينيم جمله (و اتونى ) را بر آن
عطف كرده و اگر گفتار اين مفسر صحيح باشد مستلزم آن است كه انشاء را بر اخبار عطفكرده باشد، ( و اين از فصاحت قرآن بعيد است ).
تفسير مضمون نامه سليمان عليه السّلام به ملكه سبا 
و اما منظور از برترى نجستن ، اين است كه بر من استكبار نكنيد، (و اتونى مسلمين )،مطيع و منقاد به سويم حركت كنيد، چون مسلم بودن آنان در اين موقعيت همين است كه مطيعوى شوند، نه اسلام به معناى ايمان به خداى سبحان و جمله قبلى يعنى (ان لا تعلواعلى ) خود مويد اين معناست ، هر چند كه آمدن ملكه سباء و مردمش با حالت انقياد، خودمستلزم ايمان آوردن به خدا نيز هست ، همچنان كه از سياق كلام هدهد و سياق آيات بعدى نيزاستفاده مى شود، و ليكن مستلزم بودن ، غير اين است كه مقصود از كلمه ، همان معنا باشد،زيرا اگر منظور آن معناى مصطلح مى بود جا داشت بفرمايد: (ان لا تعلوا على اللّه ).
و اينكه سليمان (عليه السّلام ) پيغمبرى بوده كه كارش دعوت به سوى اسلام است ،منافات با اين معنا كه ما براى كلمه مسلمين كرديم ندارد، براى اينكه او علاوه بر مقامرسالت ، پادشاه نيز بود، و وقتى مردم را بطور مطلق دعوت به انقياد و فرمانبردارىكند، قهرا دعوت به پذيرفتن دين توحيد نيز كرده است همچنان كه سرانجام ملكه سباءبه اسلام كشيده شد و قرآن كريم كلام او را در هنگام اسلام آوردنش حكايت كرده كه گفت :(و اسلمت مع سليمان لله رب العالمين ).
مشاوره ملكه با قوم خود درباره جنگ يا تسليم  


قالت يا ايها الملوا افتونى فى امرى ما كنت قاطعة امرا حتى تشهدون



كلمه (افتاء) به معناى اظهار نظريه و فتوا است و فتوا همان راى و نظريه است وقطع امر به معناى عملى كردن تصميم و عزم بر آن است و كلمه (شهادت ) به معناىحضور است ، و اين جمله حكايت مشورتى است كه ملكه سباء با قوم خود كرد، مى گويد: دراين امر كه پيش آمده - يعنى
همان فرمانى كه سليمان در نامه خود داده - كمك فكرى دهيد و اگر من در اين پيشامد باشما مشورت مى كنم بدان جهت است كه من تاكنون در هيچ امرى استبداد به خرج نداه ام ،بلكه هر كارى كرده ام با مشورت و در حضور شما كرده ام .
بنا بر اين ، آيه شريفه به فصل دومى از گفتار ملكه سبا اشاره مى كند،فصل اول آن بود كه نامه سليمان را براى بزرگان مملكت خود خواند وفصل دومش اين است كه از آنان نظريه مى خواهد.


قالوا نحن اولوا قوة و اولوا باس شديد و الامر اليك فانظرى ما ذا تاءمرين



كلمه (قوة ) به معناى هر چيزى است كه به انسان در رسيدن به مطلوبش نيرو دهد، ودر اين آيه منظور از آن ارتشى است كه بتواند با آن دشمن را دفع كند و با آن كارزارنمايد، و
كلمه (باس ) به معناى شدت در عمل است و مراد از آن در اينجا شهامت و شجاعت است . اينآيه ، حكايت پاسخى است كه درباريان به ملكه دادند و در سخن خود نخست چيزى گفتندكه مايه دلخوشى او باشد و بى تابى و اضطرابش را تسكين دهد و سپس ‍ اختيار را بهخود او داده و گفتند: ناراحت مباش و هيچ غم مخور كه ما مردانى نيرومند هستيم و ارتشى قوىداريم ، كه از هيچ دشمنى نمى ترسيم ، هر چند كه آن دشمن سليمان باشد، در آخر همباز اختيار با خود تو است هر چه مى خواهى فرمان بده كه ما مطيع تو هستيم .


قالت ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة و كذلك يفعلون



(افساد قريه ها) به معناى تخريب و آتش زدن و ويران كردن بناهاى آن است و(اذلال عزيزان اهل قريه )، اين است كه آنان را بكشند و اسير كنند و تبعيد نمايند، يابه ايشان زور بگويند.
راءى ملكه سبا پس از مشورت با قوم خود  
و خلاصه : بعد از مشورتش با درباريان خود به طورى كه از اين دو آيه استفاده مىشود نظرش اين شد كه در باره سليمان تحقيق بيشترى كند و كسى را نزد او بفرستد كهاز حال او و مظاهر نبوت و سلطنتش اطلاعاتى به دست آورده ، برايش بياورد، تا او بهيكى از دو طرف جنگ يا تسليم رأ ى دهد.
و از ظاهر كلام درباريان ، كه كلام خود را با جمله (نحن اولوا قوة و اولوا باسشديد) آغاز كردند، برمى آيد كه آنان ميل داشتند جنگ كنند و چون ملكه هم همين را فهميدهبود لذا نخست شروع كرد از جنگ مذمت كردن ، در آخر راى خود را ارائه داد،اول گفت : (ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها...) يعنى ، جنگ عاقبتى ندارد، مگر غلبهيكى از دو طرف و شكست طرف ديگر، يعنى فساد قريه ها و شهرها و ذلت عزيزان آن وچون چنين است ، نبايد بدون تحقيق اقدام به جنگ كرد، بايد نيروى خود را با نيروى دشمنبسنجيم ، اگر تاب نيروى او را نداشتيم ، تا آنجا كه راهى به صلح و سلم داريم اقدامبه جنگ نكنيم ، مگر اينكه راه ، منحصر به جنگ باشد و نظر من اين است كه هديه اى براىاو بفرستيم ، ببينيم فرستادگان ما چه خبرى مى آورند، آن وقت تصميم به يكى از دوطرف جنگ يا صلح بگيريم .
بنا بر اين ، جمله (ان الملوك اذا دخلوا...) زمينه است ، براى جمله (و انى مرسلة اليهمبهدية فناظرة ....)
و جمله (و جعلوا اعزة اهلها اذلة )، تعبيرى است كه در افاده معنا، بليغ ‌تر از اين استكه مثلا بگوييم : (استذلوا اعزتها)، براى اينكه تعبير قرآن كريم علاوه بر اينكه ،بر تحقق ذلت
دلالت مى كند، تلبس به صفت ذلت را هم مى رساند.
و جمله (كذلك يفعلون )، بعد از جملات (افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة ) كهاصل وقوع را مى رساند، استمرار آن را نيز مى رساند و معنايش اين است كه : اين رفتاراز پادشاهان هميشگى و مستمر است ، ( اينطور نيست كه نسبت به كشور ما رفتارشان طورىديگر شود).
بعضى از مفسرين گفته اند: اين جمله جزء كلام ملكه نيست ، بلكه كلام خداى سبحان است ،ولى حرف صحيحى نيست ، چون مقام ، اقتضاى چنين تصديقى را ندارد.
سبائيان براى سليمان هديه مى فرستند و او هديه آنان را رد مى كند  


و انى مرسلة اليهم بهدية فناظرة بم يرجع المرسلون



يعنى من نزد سليمان خواهم فرستاد و اينگونه سخن گفتن لحن سخن گفتن پادشاهان است ،كه تجبر و عزت ملوكى را مى رساند و گر نه در كلام خود، نام سليمان را مى برد،ليكن زبان خود را از بردن نام او نگه داشت و مساءله را به او و درباريانش با هم نسبتداد و نيز فهمانيد كه سليمان هم هر چه مى كند به دست ياران و ارتشيان و به كمك رعيتخود مى كند.
و معناى اينكه گفت : (فناظره بم يرجع المرسلون ) اين است كه ببينيم چه عكس العملىنشان مى دهد، تا ما نيز به مقتضاى وضع او عمل كنيم و اين - همانطور كه گفتيم -اظهار نظر ملكه سباء بود، و از كلمه (مرسلون ) به دست مى آيد كه هديه اى را كهوى براى آن جناب فرستاد به دست جمعى از درباريانش بود، همچنان كه از سخن بعدىسليمان (عليه السّلام ) كه فرمود: (ارجع اليهم - برگرد نزد ايشان )، برمى آيدكه آن جمع ، رئيسى داشته اند و رئيس به تنهايى نزد سليمان راه يافته و هديه را بهاو داده است .


فلما جاء سليمان قال اتمدونن بمال فما آتانى اللّه خير مما آتيكمبل انتم بهديتكم تفرحون



ضمير در (جاء) به مالى برمى گردد كه به عنوان هديه نزد سليمان فرستاده شد.احتمال هم دارد كه به حامل هديه يعنى رئيس هيئت اعزامى سباء برگردد.
استفهام در جمله (اتمدونن بمال ) توبيخى است ، و خطاب در آن به فرستاده وفرستنده هر دو برمى گردد و اين را تغليب گويند، كه صاحب سخن رو به حاضرانكند، ولى حاضر و غايب را مورد عتاب قرار دهد، سليمان (عليه السّلام ) هم اينطور كلىسخن گفت و
نامى از خصوص ملكه سباء نبرد، همانطور كه - در گذشته ديديم - ملكه سباء همنامى از او نبرد و گفت : (من هديه اى نزد ايشان ميفرستم ).
بعضى احتمال داده اند كه خطاب و روى سخن آن جناب تنها به فرستادگان باشد و ايناحتمال صحيحى نيست ، براى اينكه اعتراض ‍ سليمان اين بود كه : (آيا مرا بامال كمك مى كنيد) و معلوم است كه اين كمك مالى ، كار فرستادگان نبود بلكه كارفرستنده ايشان بود و با اين حال ديگر معنا ندارد كه خصوص فرستادگان را توبيخكند و اگر نفرمود: (اتمدونن بالمال ) بلكه كلمهمال را نكره آورد و فرمود: (اتمدونن بمال - آيا كمكم مى كنيد به مالى )، براى اينبود كه آن مال را تحقير كند و ناچيزش بشمارد و مرادش از (ما آتانى اللّه ) همانسلطنت و نبوت بوده است .
و معناى آيه اين است كه : آيا شما مرا با مالى حقير و ناچيز كه كمترين ارزشى نزد منندارد كمك مى كنيد؟ مالى كه در قبال آنچه خدا به من داده ذره اى ارزش ندارد؟ آنچه خدا ازملك و نبوت و ثروت به من داده بهتر است از آنچه به شما داده است .
و جمله (بل انتم بهديتكم تفرحون ) اعراض از توبيخ قبلى به توبيخى ديگر است ،اول توبيخشان كرد به اينكه مگر من محتاج مال شما هستم ، كه هديه برايم فرستادهايد واين كار شما كار زشتى است و در اين جمله مى فرمايد: از آن زشت تر اينكه ، شما هديهخود را خيلى بزرگ مى شماريد و آن را ارج مى نهيد.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (بهديتكم ) آن هديه اى كه فرستاده اند نيست ،بلكه هديه هايى است كه ديگران براى ايشان بفرستند و معناى جمله اين است كه : اينشماييد كه به خاطر علاقه اى كه به جمع مال و زياد كردن آن داريد وقتى از جايىبرايتان هديه اى مى آيد خوشحال مى شويد، ولى ما اينطور نيستيم ، و هيچ اعتنايى بهمال دنيا نداريم . ولى خواننده ، خود به بعد اين وجه آگاه است .
تهديد سليمان عليه السّلام خطاب به رئيس هيت اعزامى سبا 


ارجع اليهم فلناتينهم بجنود لا قبل لهم بها و لنخرجنهم منها اذلة و هم صاغرون



خطاب در اين آيه به رئيس هيئت اعزامى سباء است ، و ضميرهاى جمع همه به ملكه سباء وقوم او برمى گردند و كلمه (قبل ) به معناى طاقت است و ضمير بها به كشور سباءبرمى گردد و جمله (و هم صاغرون ) تاكيدماقبل خودش است و لام در جمله (فلناتينهم ) و
نيز در جمله (لنخرجنهم ) لام سوگند است .
بعد از آنكه مردم سباء فرمان سليمان (عليه السّلام ) را كه فرموده بود: و اتونى مسلمينمخالفت نموده و آنرا به فرستادن هديه تبديل كردند و از ظاهر اين رفتار برمى آيد كهاز تسليم شدن سرپيچى دارند، بناچار سليمان كار ايشان را سر برتافتن از فرمانخود فرض ‍ كرده ، روى اين فرض ، ايشان را تهديد كرد به اينكه سپاهى به سويشانگسيل مى دارد كه در سباء طاقت نبرد با آن را نداشته باشند و به همين جهت ، ديگر بهفرستاده ملكه
نفرمود: اين پيام را ببر و بگو اگر تسليم نشوند و نزد من نيايند چنين لشكرى بهسويشان مى فرستم ، بلكه فرمود: تو برگرد كه من هم پشت سر تو اين كار را مىكنم ، هر چند كه در واقع و به هر حال لشكر فرستادن ، مشروط بود به اينكه آنانتسليم نشوند.
و از سياق برمى آيد كه آن جناب هديه مذكور را نپذيرفته و آن را برگردانيده است .
درخواست احضار تخت ملكه توسط سليمان عليه السّلام  


قال يا ايها الملوا ايكم ياتينى بعرشها قبل ان ياتونى مسلمين



اين سخنى است كه سليمان (عليه السّلام ) بعد از برگرداندن هديه سباء وفرستادگانش گفته و در آن خبر داده كه ايشان به زودى نزدش ‍ مى آيند، در حالى كهتسليم باشند، سليمان (عليه السّلام ) در اين آيه به حضار در جلسه مى گويد: كداميكاز شما تخت ملكه سبا را قبل از اينكه ايشان نزد ما آيند در اينجا حاضر مى سازد؟ ومنظورش از اين فرمان اين است كه وقتى ملكه سباء تخت خود را از چندين فرسخ فاصلهدر حضور سليمان حاضر ديد، به قدرتى كه خدا به وى ارزانى داشته و به معجزهباهره او، بر نبوتش پى ببرد، تا در نتيجه تسليم خدا گردد، همچنان كه به شهادتآيات بعد، تسليم هم شدند.


قال عفريت من الجن انا آتيك به قبل ان تقوم من مقامك و انى عليه لقوى امين



كلمه (عفريت ) - به طورى كه گفته اند - به معناى شرير و خبيث است . و كلمه(آتيك ) بنا بر آنچه بعضى گفته اند اسمفاعل است يعنى من آورنده آنم ، ممكن هم هست متكلم وحده از مضارع (اتى ياتى ) باشد،يعنى من آن را برايت مى آورم ، ولى اسم فاعل بودنش با سياق ، مناسبت بيشترى دارد،چون بر تلبس يعنى اشتغال به فعل دلالت دارد و نيز با عطف شدن جمله (و انى عليه...) كه جمله اى است اسمى مناسبتر است .
ضمير (عليه ) در جمله (و انى عليه لقوى امين ) به (اتيان - آوردن ) برمىگردد، و
معنايش اين است كه : من به آوردن آن نيرومند و امينم ، نيرومند بر آنم وحمل آن خسته ام نمى كند، امين بر آنم و در آوردنش به تو خيانت نمى كنم .
آورده شدن تخت بلقيس به وسيله كسى كه (عنده علم من الكتاب )  


قال الذى عنده علم من الكتاب



در اين جمله ، مقابله اى با جمله قبل به كار رفته و اين مقابله دلالت مى كند بر اينكهصاحب علم كتاب ، از جن نبوده ، بلكه از انس بوده است ، رواياتى هم كه از ائمهاهل بيت در اين باره رسيده آن را تاءييد مى كند و نام او را آصف بن برخيا وزير سليمان ووصى او معرفى كرده است ، بعضى هم گفته اند: او خضر بوده . و بعضى گفته اند:مردى بوده كه اسم اعظم داشته - آن اسمى كه وقتى خدا با آن خوانده شود اجابت مى كند- بعضى ديگر گفته اند: جبرئيل بوده . بعضى ديگر او را خود سليمان دانسته اند واين وجوهى است كه بر هيچ يك از آنها دليلى نيست .
هر چه باشد و آن شخص هر كه بوده باشد از اينكه آيه مورد بحث را بدون عطف بر ماقبل آورد و آن را از ماقبل جدا ساخت ، براى اين بود كه در باره اين عالم كه تخت ملكهسباء را حاضر ساخت ، آن هم در زمانى كمتر از زمان فاصله ميان نگاه كردن ، اعتناىبيشترى اعمال دارد و همچنين به علم او اعتناء ورزيد، زيرا كلمه (علم ) را نكره آورده ،فرمود: علمى از كتاب ، يعنى علمى كه با الفاظ نمى توان معرفيش كرد.
و مراد از كتابى كه اين قدرت خارق العاده پاره اى از آن بود، يا جنس كتابهاى آسمانىاست و يا لوح محفوظ و علمى كه اين عالم از آن كتاب گرفته علمى بوده كه راه رسيدن اورا به اين هدف آسان مى ساخته است
اختلاف مفسرين در علم الكتاب و اسم اعظم احضار كننده عرش  
مفسرين در اينكه اين علم چه بوده ، اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: اسم اعظم بوده .بعضى ديگر گفته اند: آن اسم اعظم عبارت است از حى قيوم . بعضى ديگر گفته اند: آنذو الجلال و الاكرام بوده . بعضى ديگر گفته اند: اللّه الرحمان بوده . بعضى آن را بهزبان عبرانى (آهيا شراهيا) دانسته اند و بعضى گفته اند: آن عالم چنين دعا كرد: (ياالهنا و اله كل شى ء الها واحدا لا اله الا انت ، ايتنى بعرشها - اى معبود ما و معبود هر چيزكه معبودى واحد هستى و جز تو معبودى نيست ، تخت او را برايم بياور) و سخنانى ديگراز اين قبيل . و ما در جلد هشتم اين كتاب - در بحثى كه پيرامون اسماء حسنا داشتيم -گفتيم كه : محال است اسم اعظمى كه در هر چيز تصرف دارد،
از قبيل الفاظ و يا مفاهيمى باشد كه الفاظ بر آنها دلالت مى كند، بلكه اگر واقعا چنيناسمى باشد و چنين آثارى در آن باشد لابد، حقيقت اسم خارجى است ، كه مفهوم لفظ بهنوعى با آن منطبق مى شود، خلاصه : آن اسم حقيقتى است كه اسم لفظى اسم آن اسم است.
و در الفاظ آيه شريفه هيچ خبرى از اين اسمى كه مفسرين گفته اند نيامده ، تنها و تنهاچيزى كه آيه در اين باره فرموده اين است كه شخص نامبرده كه تخت ملكه سباء را حاضركرد علمى از كتاب داشته و گفته است : (من آن را برايت مى آورم ) غير از اين دو كلمه درباره او چيزى نيامده ، البته اين در جاى خود معلوم و مسلم است ، كه كار در حقيقت كار خدابوده ، پس معلوم مى شود كه آن شخص ‍ علم و ارتباطى با خدا داشته ، كه هر وقت ازپروردگارش چيزى مى خواسته و حاجتش را به درگاه او مى برده خدا از اجابتش تخلفنمى كرده . و به عبارت ديگر، هر وقت چيزى را مى خواسته خدا هم آن را مى خواسته است .
از آنچه گذشت اين نيز روشن شد كه علم مذكور از سنخ علوم فكرى و اكتسابى و تعلمبردار نبوده است .
معناى (ارتداد طرف ) و نقل سخن ديگران درباره آن و مخاطب به آن  
(انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك ) - كلمه (طرف ) به طورى كه گفته اند:به معناى نگاه و چشم برگرداندن است و (ارتداد طرف ) به معناى اين است كه آنچيزى كه نگاه آدمى به آن مى افتد، در نفس نقش بندد و آدمى آن را بفهمد كه چيست ، پسمقصود آن شخص اين بوده كه من تخت ملكه سباء را در مدتى نزدت حاضر مى كنم كه كمتراز فاصله نگاه كردن و ديد آن باشد.
بعضى از مفسرين گفته اند: طرف به معناى برداشتن پلك چشم و بازكردن آن براىديدن است و ارتداد طرف به معناى بسته شدن پلكها به طور طبيعى است ، نه بستن عمدىو اختيارى ، چون اگر آن مراد بود، تعبير مى فرمود به رد طرف ، و اين خود نكته اى استكه نبايد از آن غفلت ورزيد.
ولى اين مفسر اشتباه كرده ، چون طرف ، يكى ازافعال اختيارى آدمى است ، ولى آنچه كه باعث بر اينفعل اختيارى مى شود طبيعت آدمى است ، مانند نفس كشيدن و براى همين است كه احتياجى بهفكر و انديشه قبلى ندارد، به خلاف امثال خوردن و نوشيدن . بنا بر اين ،فعل اختيارى ، آن فعلى است كه به اراده آدمى مرتبط باشد،حال چه اينكه محتاج به فكر و انديشه سابق باشد و چه نباشد.
و علت اشتباه اين مفسر اين است كه : خيال كرده اندفعل اختيارى آن فعلى است كه ناشى از تفكر و انديشه باشد، و غير آن را اختيارىندانسته است . پس نكته اين كه در آيه مورد بحث ، (ارتداد) را آورد نه (رد) را، آننيست كه وى گفته ، بلكه شايد اين باشد كهفعل چشم بر هم زدن ، از آنجا كه با فكر و انديشه قبلى انجام نمى شود، در انظار چنينبه نظر مى رسد كه پلكها خودش به هم مى خورد، نه اينكه به خواست صاحبش باشد.
خطاب در جمله (من آن را قبل از يك چشم بهم زدن وقبل از اينكه نگاهت برگردد برايت مى آورم ) خطاب آن عالم به سليمان (عليه السّلام )است ، چون او بود كه مى خواست تخت ملكه سباء نزدش حاضر شود و نيز او بود كهگوينده سخن مى خواست تخت را برايش بياورد.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: خطاب عالم نامبرده متوجه به عفريت است ، كه قبلا بهسليمان (عليه السّلام ) گفت : من آن را قبل از آنكه از جايت برخيزى مى آورم و اين عالم كهرو به او كرد و گفت : من آن را قبل از برگشتن نگاهت مى آورم ، خود سليمان بوده كه علمىاز كتاب داشته است و اگر اين را گفته ، خواسته است فضيلت نبوت را به او بفهماند وبرساند آن قدرتى كه خداى تعالى از راه تعليم كتاب به او داده ، برتر و عظيم تراست از قدرتى كه به عفريت داده و عفريت به آن ميبالد. پس ، معناى آيه اين است كه :سليمان به عفريت گفت : من عرش او را برايت مى آورمقبل از آنكه نگاهت برگردد.
فخر رازى هم در تفسير كبير، بر همين معنا اصرار ورزيده و وجوهى براى تاءييد آن ذكركرده ، كه ذره اى ارزش علمى ندارد، علاوه بر اينكه ،اصل اين تفسير با سياق آيه - همانطور كه گفتيم - نمى سازد.
احضار تخت بلقيس اظهار معجزه اى با هر از آيات نبوت سليمان عليه السّلام است


فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى ...



يعنى ، بعد از آنكه سليمان (عليه السّلام ) عرش ملكه سباء را نزد خود حاضر ديد، گفت: اين - يعنى حضور تخت بلقيس در نزد او در كمتر از يك طرفة العين - ازفضل پروردگار من است ، بدون اينكه در خود من استحقاقى بوده باشد، بلكه خداىتعالى اين فضيلت را به من ارزانى داشت تا مرا بيازمايد، يعنى امتحان كند آيا شكرنعمتش را به جا مى آورم ، و يا كفران مى كنم . آنگاه فرمود: و هر كس ‍ شكر بگزارد براىخود گزارده ، يعنى نفع آن عايد خودش مى شود نه عايد پروردگار من و هر كس كفراننعمت او كند، باز ضررش ‍ عايد خودش
مى شود، چون پروردگار من بى نياز و كريم است . و بطورى كه ملاحظه مى كنيدذيل آيه ، صدر آن را تاكيد مى كند.
بعضى از مفسرين گفته اند: مشار اليه به اشاره (هذا)، قدرت به آوردن تخت ملكهسباء است ، چه بى واسطه و چه با واسطه .
ليكن اين حرف صحيح نيست ، چون ظاهر اينكه فرمود: (فلما رآه مستقرا عندهقال ...) اين است كه ثنا ( اين از فضل پروردگار من است ) مربوط باشد بهحال رويت تخت و آن نعمت و فضلى كه در حال رويت به چشم مى خورد حضور تخت بوده ،نه قدرت بر احضار آن ، كه از مدتها پيش داشت .
در آيه مورد بحث ، حذف و اختصار به كار رفته و تقدير آن اين است كه (فاذن لهسليمان فى الاتيان به كذلك فاتى به كماقال فلما راه ... - يعنى ، سليمان به آن عالم اجازه داد كه تخت را آنطور كه خودش گفت) بياورد، پس همين كه آن را پابرجا، نزد خود ديد گفت .... و از اين حذف فهميده مىشود كه آن قدر اين آوردن سريع بود كه گويى ميان ادعايش و ديدن سليمان ، هيچفاصلهاى نشد.


قال نكروا لها عرشها ننظر اتهتدى ام تكون من الذين لا يهتدون



در مفردات مى گويد: تنكير هر چيز از حيث معنا به اين است كه : آن را طورى كنند كهشناخته نشود، بر خلاف تعريف ، كه به معناى آن است كه آن چيز را طورى كنند كهشناخته شود و در آيه (نكروا لها عرشها) تنكيراستعمال شده .
از سياق آيه برمى آيد كه سليمان (عليه السّلام ) اين سخن را هنگامى گفت كه ملكه سباو درباريانش به دربار سليمان رسيده و مى خواستند بر او وارد شوند و منظورش از ايندستور، امتحان و آزمايش عقل آن زن بود، همچنان كه منظورش ازاصل آوردن تخت ، اظهار معجزهاى باهر از آيات نبوتش بود و به همين جهت دستور داد تختاو را به صورتى ناشناس درآورند، و آنگاه متفرع كرد بر اين دستور، اين را كه :(ننظر اتهتدى - ببينيم مى شناسد آن را يا نه ) و معناى آيه روشن است .
ورود ملكه به دربار سليمان عليه السّلام و ايمان آوردنش به رب العالمين  


فلما جاءت قيل اهكذا عرشك قالت كانه هو و اوتينا العلم من قبلها و كنا مسلمين



يعنى بعد از آنكه ملكه سباء نزد سليمان آمد از طرف سليمان به او گفتند: (آيا تخت
تو اينطور بود) و اين جمله ، يعنى جمله (اهكذا عرشك ) كلمه امتحان است . و اگرفرمود: (اهكذا عرشك - آيا اين چنين بود تخت تو)، و نفرمود: (اهذا عرشك - آيا ايناست عرش تو) براى اين بود كه تخت را بيشترمجهول و ناشناخته كند، لذا از مشابهت اين تخت با تخت خود او درشكل و صفات پرسش نمود، كه معلوم است اين گونهسوال در ناشناخته كردن تخت ، موثرتر است .
(قالت كانه هو) - مراد از اينكه گفت (گويا اين همان است ) اين است كه : اين هماناست و اگر اينطور تعبير كرد، خواست تا از سبك مغزى و تصديق بدون تحقيق اجتنابكند، چون غالبا از اعتقادات ابتدايى كه هنوز وارسى نشده و در قلب جاى نگرفته است باتشبيه ، تعبير مى آورند، ( مى گويند مثل اينكه فلانى آمده ، يا گويا فلانى رفته ومثل اينكه اين كتاب مال فلانى است و همچنين ).
(و اوتينا العلم من قبلها و كنا مسلمين ) - ضمير (ها) در كلمه (قبلها) به همينمعجزه و آيت ، يا حالت رويت آن برمى گردد و معنايش اين است كه : (ماقبل از اين معجزه ، يا قبل از اين حالت كه معجزه را مى بينيم عالم به آن بوديم ) و ازظاهر سياق برمى آيد كه اين جمله ، تتمه كلام ملكه سباء باشد، بنا بر اين ، وضع چنينبوده كه وقتى ملكه تخت را مى بيند، و درباريان سليمان از آن تخت از وى مى پرسند،احساس كرده كه منظور آنان از اين پرسش اين است كه : به وى تذكر دهند كه متوجهقدرت خارق العاده سليمان (عليه السّلام ) باش ، لذا چون ازسوال آنان ، اين اشاره را فهميده ، در پاسخ گفته است : ما قبلا از چنين سلطنت و قدرتىخبر داشتيم ، يعنى احتياجى به اين اشاره و تذكر نيست ، ماقبل از ديدن اين معجزه ، از قدرت او و از اين حالت خبر داشتيم و تسليم او شده بوديم ولذا در اطاعت و فرمان او سر فرود آورده ايم .
بعضى از مفسرين گفته اند: جمله : (و اوتينا العلم ...) كلام سليمان است . بعضىديگر گفته اند: سخن درباريان سليمان است . بعضى ديگر گفته اند: كلام ملكه سباءاست ، و ليكن معنايش اين است كه ما قبلا مى دانستيم كه تخت ما از دربارمان به اينجامنتقل شده . ولى هيچ يك از اين وجوه صحيح نيست .


و صدها ما كانت تعبد من دون اللّه انها كانت من قوم كافرين



كلمه (صد) به معناى جلوگيرى و برگرداندن است و متعلق آن ، تسليم خدا شدن
است ، كه اعتراف ملكه هنگام داخل شدن به قصر كه مى گويد: (اسلمت مع سليمان للهرب العالمين ) بر آن شهادت مى دهد. و اين اسلامش ، با اسلامى كه قبلا بدان تصريحكرد و گفت : (و كنا مسلمين ) اشتباه نشود، براى اينكه آن اسلام ، تسليم سليمان شدنش‍ بود و اين اسلام ، تسليم خدا شدن است .
اين آن معنايى است كه از سياق آيات برمى آيد، ولى مفسرين وجوه ديگرى در معناى آيهذكر كرده اند، كه ما از نقل آنها صرف نظر كرديم .
جمله (انها كانت من قوم كافرين )، در مقامتعليل (صد) مذكور است و معنايش اين است : تنها چيزى كه او را از تسليم خدا شدنجلوگيرى نمود، همان معبودى بود كه به جاى خدا مى پرستيد و آن معبود - همچنان كه درخبر هدهد گذشت - آفتاب بوده و سبب اين جلوگيرى اين بود كه ملكه نيز از مردمىكافر بود و ( از نظر افكار عمومى ) ايشان را در كفرشان پيروى مى كرد.


قيل لها ادخلى الصرح ...



كلمه (صرح ) به معناى قصر و هر بنايى است بلند و مشرف بر ساير بناها، و نيزبه معناى محلى است كه آن را تخت كرده باشند و سقف هم نداشته باشد و كلمه (لجة )به معناى آب بسيار زياد است و كلمه (ممرد) اسممفعول از تمريد است كه به معناى صاف كردن است و كلمه (قوارير) به معناى شيشهاست .
و اگر فرمود: (بدو گفته شد داخل صرح شو)، گويا گوينده آن ، بعضى ازخدمتكاران سليمان (عليه السّلام ) بوده ، كه در حضور او ملكه سباء را راهنمايى كرده كهداخل شود و اين رسم همه پادشاهان بزرگ است .
(فلما راته حسبته لجة و كشفت عن ساقيها) - يعنى وقتى ملكه سباء آن صرح را ديد،خيال كرد استخرى از آب است ، ( چون خيلى آن شيشه صاف بود) لذا جامه هاى خود را ازساق پا بالا زد تا دامنش تر نشود.
(قال انه صرح ممرد من قوارير) - گوينده اين سخن سليمان است ، كه به آن زن ،مى گويد: اين صرح ، لجه نيست . بلكه صرحى است كه از شيشه ساخته شده ، پسملكه سبا وقتى اين همه عظمت از ملك سليمان ديد و نيز آن داستان را كه از جريان هدهد وبرگرداندن هدايا، و نيز آوردن تختش از سبا به دربار وى به خاطر آورد، ديگر شكىبرايش نماند كه اينها همه معجزات و آيات نبوت او است و كار حزم و تدبير نيست ، لذا دراين هنگام گفت (رب انى ظلمت نفسى ...)
(قالت رب انى ظلمت نفسى و اسلمت مع سليمان لله رب العالمين ) - در گفتار خودنخست به درگاه پروردگارش استغاثه مى كند، و به ظلم خود كه خداى را از روزاول و يا از هنگامى كه اين آيات را ديد نپرستيده اعتراف نمود، سپس به اسلام و تسليمخود در برابر خدا شهادت داد.
و در اين جمله اش كه گفت : (اسلمت مع سليمان لله )، التفاتى نسبت به خداى تعالىبه كار برد، التفات از خطاب به غيبت ، و وجه اين التفات اين است كه خواست از ايماناجمالى به خدا در جمله (رب انى ظلمت نفسى )، به توحيد صريحانتقال يابد، چون در جمله بعدى ، اسلام خود را بر طريقه اسلام سليمان دانست ، كه همانتوحيد صريح باشد، و آنگاه تصريح خود را با جمله (رب العالمين ) تاءكيد كرد،يعنى اقرار دارم كه جز خدا در هيچ جاى عالميان ربى نيست و اين همان توحيد در ربوبيتاست ، كه مستلزم توحيد در عبادت است ، كه مشركين ( و از آن جمله آفتاب پرستان )قائل به آن نيستند.
گفتارى پيرامون داستان سليمان (عليه السّلام ) آنچه در قرآن آمده  
1 - آنچه در قرآن از داستان او آمده
در قرآن كريم از سرگذشت آن جناب جز مقدارى مختصر نيامده ، چيزى كه هست دقت در همانمختصر، آدمى را به همه داستانهاى او و مظاهر شخصيت شريفش راهنمايى مى كند.
يكى اينكه : آن جناب فرزند و وارث داود (عليه السّلام ) بود، كه در اين باره فرمود: و(وهبنا لداود سليمان ) و نيز فرموده : (و ورث سليمان داود).
يكى ديگر اينكه خداى تعالى ملكى عظيم به او داد، جن و طير و باد را برايش مسخر كردو زبان مرغان را به وى آموخت ، كه ذكر اين چند نعمت در كلام مجيدش مكرر آمده است ، درسوره بقره آيه 102، در سوره انبياء، آيه 81، در سورهنمل ، آيه 16 تا 18، در سوره سباء، آيه 12 تا 13 و در سوره ص ، آيه 35 تا 39.
قسمت سوم ، آن است كه به مساءله انداختن جسد، بر روى تخت وى اشاره مى كند، كه درسوره ص ، آيه 33 واقع است .
قسمت چهارم ، آيات مربوط به (عرض صافنات جياد) بر وى است ، كه در آيات 31تا 33 سوره ص ، آمده است .
قسمت پنجم ، آياتى است كه به مساءله داورى او در مساءله افتادن گوسفند در زراعتپرداخته و اين آيات در سوره انبياء، آيه 78 تا 79 آمده است .
قسمت ششم ، اشاره به داستان مورچه است ، كه در سوره مورد بحث ، آيه 18 و 19 آمده .
قسمت هفتم ، آيات مربوط به داستان هدهد و ملكه سباء است ، كه در همين سوره ، آيات 20تا 44 آمده .
قسمت هشتم ، آيه مربوط به كيفيت درگذشت آن جناب است كه در سوره سبا آيه 14 واقعشده و ما شرحى كه مربوط به يك يك اين هشت قسمت است درذيل آياتش در اين كتاب آورديم .
2 - آياتى كه آن جناب را مى ستايد 
در قرآن كريم ، در پانزده - شانزده - مورد نام آن جناب را آورده و ثناى بسيارى از اوكرده ، بنده اش خوانده ، اوابش ناميده و فرموده : (نعم العبد انه اواب ) و به علم وحكمتش ستوده و فرموده : (ففهمناها سليمان و كلا آتينا حكما و علما) و نيز فرموده : (ولقد آتينا داود و سليمان علما) و باز فرموده : (يا ايها الناس علمنا منطق الطير) و اورا از انبياء مهدى و راه يافته خوانده ، فرموده : (و ايوب و يونس و هرون و سليمان ) ونيز فرموده : (و نوحا هدينا من قبل و من ذريته داود و سليمان ).
3 - سليمان (عليه السّلام ) در عهد عتيق  
داستان آن جناب در كتاب ملوك اول آمده و بسيار در حشمت و جلالت امر او و
وسعت ملكش و وفور ثروتش و بلوغ حكمتش سخن گفته ، ليكن از داستانهايش كه در قرآنذكر شده ، جز همين مقدار نيامده كه : وقتى ملكه سباء خبر سليمان را شنيد و شنيد كه معبدىدر اورشليم ساخته و او مردى است كه حكمت داده شده ، بار سفر بست و نزدش آمد وهدايايى بسيار آورد و با او ديدار كرد و مسائل بسيارى به عنوان امتحان از او پرسيد وجواب شنيد، آنگاه برگشت .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation