بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 15, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ناگزير لازم دانسته كه شخصى را براى اينكه قوانين جارى را در ميان مجتمعمعمول بدارد و مو به مو اجراء كند انتخاب نمايد و او را به مقام امارت بر جامعه نصب كندو مسؤ ول كارهايى كه به او محول كرده و مخصوصا اجراى احكام جزايى بداند، و پرواضح است كه اگر امير نامبرده باز هم اختيار خود را حفظ نمود، هر جا دلش خواست مجازاتكند و اگر خواست مجازات نكند و يا نيكوكاران را دستگير نموده ، بدكاران را آزادىعمل دهد، مساءله قانونگذارى و احترام به سنتهاى اجتماعى بكلى لغو و بيهوده مى شود.
اينها اصولى است عقلايى كه تا حدى در جوامع بشرى جريان داشته ، و از اولين روزىكه اين نوع موجود، در روى زمين پاى بر جا گشت ، به شكلى و تا حدى در جوامع خوداجراء نمود، چون از فطرت انسانيتش سر چشمه مى گرفته است .
از سوى ديگر براهين عقلى حكم مى كند كه بايد اين قوانين از ناحيه خدا معين شود و انبياءو رسولان الهى نيز كه يكى پس از ديگرى از طرف خداى تعالى آمدند و همگى با قوانيناجتماعى و سننى براى زندگى آمدند، اين معنا را تاءييد كرده اند كه بايد قوانيناجتماعى و سنن زندگى از ناحيه خداى تعالى تشريع شود، تا احكام و وظائفى باشد كهفطرت بشرى نيز به سوى آن هدايت كند و در نتيجه سعادت حيات بشر را تضمين نموده، صلاح اجتماعى او را تامين كند.
و معلوم است همانطور كه واضع و مقنن اين شريعت آسمانى خداى سبحان است ، همچنين مجرىآن - البته از نظر ثواب و عقاب كه موطنش قيامت ومحل بازگشت به سوى خداست - او مى باشد.
و مقتضاى اينكه خود خداى تعالى اين شرايع آسمانى را تشريع كند و معتبر بشمارد، وخود را مجرى آنها بداند، اين است كه بر خود واجب كرده باشد - البته وجوب تشريعىنه تكوينى - كه بر ضد خواسته خود اقدامى ننموده و خودش در اثراهمال و يا الغاء كيفر، قانون خود را نشكند، مثلا،عمل خلافى را كه خودش براى آن كيفر تعيين نموده ، بدون كيفر نگذارد وعمل صحيحى را كه مستحق كيفر نيست كيفر ندهد، به غافلى كه هيچ اطلاعى از حكم ياموضوع حكم ندارد، كيفر عالم عامد ندهد، و مظلوم را به گناه ظالم مؤ اخذه نكند و گر نهظلم كرده است و (تعالى اللّه عن ذلك علوا كبيرا او از چنين ظلمى منزه است ).
و شايد مقصود آنهايى هم كه گفته اند: خدا قادر بر ظلم است و ليكن به هيچ وجه از اوسر نمى زند - چون نقص كمال است و خدا از آن منزه است - همين معنا باشد، پس فرضاينكه خداى تعالى ظلم كند، فرض امرى است كه صدورش از اومحال است ، نه اينكه خود فرض محال باشد و از ظاهر آيه (و ما كنا ظالمين ) و نيز آيه(ان اللّه لا يظلم الناس شيئا) و آيه (لئلا يكون للناس على اللّه حجة بعدالرسل ) و آيه (و ما ربك بظلام للعبيد) همين معنا استفاده مى شود.
آرى ظاهر اين آيات اين است كه ظلم نكردن خدا از باب سالبه به انتفاء موضوع نيست ،بلكه از باب سالبه به انتفاء حكم است ، به عبارت ساده تر اينكه : از اين باب نيستكه خدا قادر بر ظلم نيست و (العياذ باللّه ) خواسته است منت خشك و خالى بربندگانش ‍ بگذارد،
بلكه از اين باب است كه در عين اينكه قادر بر ظلم است ، ظلم نمى كند. پس اينكه بعضىآيه را معنا كرده اند به اينكه : (عملى را كه اگر ديگرى انجام بدهد ظلم است خداوند آنعمل را انجام نمى دهد) معناى خوبى نيست ؛ چون تقريبا اين را مى رساند كه خدا قادر برظلم نيست .
حال اگر بگويى اينكه گفتى (واجب است كه خداى تعالى شرايع خود را از نظر ثوابو عقاب اجراء كند و هر يك از آن دو را به مستحقش بدهد، نه بر عكس )، مخالف مطلب مسلمدر نزد علماء است ، كه گفته اند: ترك عقاب گنهكار براى خدا جايز است ، براى اينكهعقاب گنه كار، حق او است و او مى تواند از حق خود صرف نظر كند به خلاف ثواب اطاعتكار كه حق اطاعت كار است و تضييع حق غير، جايز نيست . علاوه بر اين ، بعضيها گفته اند:ثواب دادن خدا به مطيع ، از باب دادن حق غير نيست ، تا بر خدا واجب باشد، بلكه ازباب فضل است ، چون بنده و عمل نيك او همه اش ملك مولا است ، خودش چيزى را مالك نيست ،تا با اجر و پاداشى معاوضه اش كند.
در جواب مى گوييم ترك عقاب عاصى تا حدى مسلم است و حرفى در آن نيست ، چونفضلى است از ناحيه خداى تعالى و اما به طور كلىقبول نداريم ، براى اينكه اين حكم كلى مستلزم آنست كه تشريع شرايع ، و تعيين قوانينو ترتب جزاء بر عمل ، باطل و لغو گردد.
و اما اينكه گفتيد ثواب دادن خدا به اعمال صالحه ازفضل خداست ، نه استحقاق بندگان ، چون عمل بنده مانند خود او ملك خداست ، در پاسخ مىگوييم : اين حرف صحيح است ، اما مستلزم آن نيست كه از فضلى ديگر جلوگيرى كند وفضلى ديگر را به اعتبار عملش به عنوان مزد، ملك او كند و قرآن كريم پر است از اجربر اعمال صالحه از قبيل آيه (ان اللّه اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهمالجنة ).
پاسخ خداى تعالى به اين افتراى مشركين كه مى گفتند محمد (صلى اللّه عليه وآلهوسلم ) جنى دارد كه قرآن را برايش ‍ مى آورد


و ما تنزلت به الشياطين ... لمعزولون



از اينجا پاسخ از سخن مشركين شروع شده كه مى گفتند: محمد، جنى دارد كه اين كلام رابرايش مى آورد و نيز او شاعر است . و پاسخ اولى را مقدم داشته ، نخست كلام را متوجهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نموده فرمود كه قرآن ازتنزيل شيطانها نيست ، تا آن جناب خوشحال گردد و سپس روى سخن به مشركين كرده ،مطلب را در خور فهم آنان بيان فرمود.
پس جمله (و ما تنزلت به الشياطين ) - البته تنزلت ، به معناى نزلت است -متصل است به جمله (و انه لتنزيل رب العالمين ) و همانطور كه گفتيم روى سخن بررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است ، بهدليل اينكه به دنبالش مى فرمايد: (فلا تدع مع اللّه الها آخر پس با خدا خدايى ديگرمخوان ) تا آخر خطابهايى كه مختص به آن جناب است ، و متفرع بر جمله (و ما تنزلتبه ...) است كه بيانش خواهد آمد.
و اگر روى سخن به آن جناب نمود، نه به مشركين ، بدين جهت بود كه اين جمله با علتىتعليل شده ، كه مشركين به خاطر كفرشان آن راقبول نداشتند و آن جمله (انهم عن السمع لمعزولون آنان از شنيدن اسرار آسمانىبدورند) مى باشد، كلمه (شيطان ) به معناى شرير است و جمع آن شياطين مى آيد ودر اينجا مراد از آن اشرار جن هستند.
و ضمير جمع در (ما ينبغى لهم به شياطين ) بر مى گردد، در مجمع البيان گفته :معناى اينكه عرب مى گويد: (ينبغى لك انتفعل كذا سزاوار تو است كه چنين كنى ) اين است كه از او مى خواهد اين كار را در مقتضاىعقل انجام دهد و اصل اين كلمه از بغيه است ، كه به معناى طلب مى باشد).
و وجه اينكه در آيه مورد بحث فرموده : (سزاوار ايشان نيست كه قرآن رانازل كنند)، اين است كه ايشان خلق شريرى هستند و جز به شر و فساد و جلوه دادنباطل در صورت حق و از اين راه مردم را از راه خدا گمراه كردن ، همتى ندارند و قرآنكريم ، كلام سراپا حق است و باطل بدان راه ندارد پس طبيعت و جبلت آنها مناسبت ندارد كهقرآن را به كسى نازل كنند.
و معناى اينكه فرمود: (و ما يستطيعون ) اين است كه نمى توانند قرآن رانازل كنند، چون قرآن كلامى است آسمانى ، كه ملائكه آن را از رب العزه مى گيرند و بهامر او و در حفظ و حراست او نازلش مى كنند، همچنان كه خودش فرمود: (فانه يسلك منبين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم ) جمله(انهم عن السمع ...) نيز، به همين معنا اشاره مى كند.
و معناى اينكه فرمود: (انهم عن السمع لمعزولون ) اين است كه شيطانها از شنيدن اخبارآسمانى و اطلاع از آنچه در ملا اعلى مى گذرد،معزول و دورند، براى اينكه با شهابهاى ثاقب از نزديكى به آسمان و بگوش دادن ،رانده مى شوند و اين معنا در چند جاى ديگر كلام مجيدش آمده .


فلا تدع مع اللّه الها آخر فتكون من المعذبين



خطاب در اين آيه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است ، او را از شرك به خدا نهىمى كند و اين نهى را نتيجه جمله (و ما تنزلت به الشياطين ...) مى گيرد، و معناىمجموع آن اين مى شود: حالا كه معلوم شد اين قرآن تنزيلى است از رب العالمين و شيطانهادر نازل كردن آن كمترين دخالتى ندارند و اين قرآن هم از جمله معارفى كه بيان مى كند،از شرك نهى كرده ، وعده عذاب به مشركين مى دهد، پس به خدا شرك نورز تا آن عذابموعود به تو نرسد و داخل در زمره معذبين نشوى .
زندگى خاكى ملازم با تكليف است و عصمت انبياء عليهم السلام با مكلف بودنايشانمنافات ندارد
در اينجا ممكن است به ذهن خواننده برسد كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با داشتن عصمت الهى ديگر ممكن نيست كه معصيت از اوسر بزند و چنين چيزى از او محال است و ليكن عصمت الهى منافات با نهى از شرك نداردو باعث نمى شود كه به طور كلى امر و نهى به معصومباطل شود و تكليف از او برداشته شود، زيرا معصوم نيز بشرى است مختار درفعل و ترك ، و طاعت و معصيت از ناحيه شخص او متصور است ، هر چند كه از ناحيه خداداراى عصمت است .
آيات بسيارى از قرآن كريم نيز بر مكلف بودن انبياء (عليهمالسلام ) دلالت دارد، مانندآيه (و لو اشركوا لحبط عنهم ما كانوا يعملون ) كه درباره عموم انبياء است ، و دربارهخصوص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) فرموده : (لئن اشركت ليحبطن عملك )و اين دو آيه هر چند انبياء را از شرك نهى نكرده و ليكن تعبيرى كه در آن ديديد، در معناىنهى است .
و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: (تكليف هايى كه خداى تعالى به بندگان خود مىكند براى اين است كه آنان را به حد كمال برساند و در نتيجه اگر بندهاى به حدكمال رسيد، ديگر تكليف از او برداشته مى شود، زيرا در آن صورت تكليف ،تحصيل حاصل است ، كه آن نيز عملى لغو است و به همين جهت انبياء مورد تكليف قرار نمىگيرند) صحيح نيست ، براى اينكه اعمال صالح كه تكليف بدان تعلق مى گيرد،همانطور كه نفس آدمى را به كمال سوق مى دهد، خود نيز آثاركمال نفس است و معقول نيست نفس كسى به كمال برسد، ولى آثاركمال را نداشته باشد.
پس همانطور كه واجب است براى به كمال رساندن نفس ، آثاركمال را كه همان اعمال صالح است بياوريم ، و در آن تمرين و ممارست داشته ، همواره باآن رياضت و جهاد با نفس كنيم ، همچنين بعد از بهكمال رسيدن نفس نيز بايد به آن آثار، مداومت داشته باشيم ، تا دوباره نفس ما ازكمال ، رو به نقص نگذارد. پس ما دامى كه انسان وابسته به زندگى زمينى است چاره اىندارد جز اينكه زحمت تكليف را تحمل نمايد و ما در بعضى از ابحاث گذشته كلامى در اينباره گذرانديم .


و انذر عشيرتك الاقربين



در مجمع البيان گفته : (عشيره انسان )، قرابت و خويشان او است و اگر خويشاوندانآدمى را عشيره خوانده اند، از اين باب است كه با آدمى معاشرت دارند و آدمى با آنانمعاشرت مى كند.
اشاره به اينكه در دعوت دينى استثنا و تبعيض راه ندارد (و انذر عشيرتك الاقربين)
و اگر بعد از نهى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از شرك و انذارش ، در جمله موردبحث ، عشيره اقربين ، يعنى خويشاوندان نزديك تر را اختصاص به ذكر داد، براى افادهو اشاره به اين نكته است كه در دعوت دينى استثناء راه ندارد و اين دعوت ، قوم و خويشنمى شناسد و فرقى ميان نزديكان و بيگانگان نمى گذارد و مداهنه وسهل انگارى در آن راه ندارد و چون سنن و قوانين بشرى نيست ، كه تنها در بيگانگان وضعفاء اجراء شود، بلكه در اين دعوت حتى خودرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نيز با امتش فرقى ندارد، تا چه رسد به اينكه ميانخويشاوندان پيغمبر با بيگانگان فرق بگذارد، بلكه همه را بندگان خدا و خدا را مولاىهمه مى داند.


و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤ منين



يعنى به مؤ منين به خودت بپرداز و آنان را دور خود جمع كن و پر وبال رافت و رحمت برايشان بگستران ، آنچنان كه طيور جوجه هاى خود را زيربال مى گيرند، و اين تعبير استعاره به كنايه است كه نظيرش در آيه (و اخفض جناحكللمؤ منين ) گذشت .
و مراد از پيروى در اينجا اطاعت است ، به شهادت آيه بعدى كه مى فرمايد: (فانعصوك فقل انى برى ء مما تعملون ).
پس خلاصه معناى دو آيه اين است : اگر به تو ايمان آوردند و پيرويت كردند، آنان رادور خود جمع كن و پر و بال رافت برايشان بگستران و به تربيتشان بپرداز و اگرنافرمانيت كردند از عملشان بيزارى جوى .


و توكل على العزيز الرحيم



يعنى از امر اطاعت و نافرمانيشان هيچ چيز به دست تو نيست و تو به غير از آنچه كه ماتكليف كرديم وظيفه اى ندارى ، غير از تكليف هر چه هست به دست خداست كه او عزيز ومقتدر است ، و به زودى نافرمانان را عذاب ، و مؤ منين پيروت را رحمت مى دهد.
و اگر در اين مقام دو اسم (عزيز) و (رحيم ) را اختصاص به ذكر داد، بدين جهت بودكه ذهن شنونده را به داستانهاى قبل ، كه يكى پس از ديگرى با اين دو اسم ختم شدتوجه دهد.
پس اين تعبير در معناى اين است كه بفرمايد: تو در كار پيروان و نافرمانان هر دو طبقهبه خدا توكل كن ، كه او عزيز و رحيم است ، همان عزيز و رحيمى كه با قوم نوح و هود وصالح و ابراهيم و لوط و شعيب و قوم فرعون ، آن رفتارها را كرد كه شنيدى و ماداستانهايشان را برايت گفتيم ، پس سنت ما همواره اين بوده كه به عزت خود نافرمانانرا بگيريم و به رحمت خود مؤ منين را نجات دهيم .


الذى يريك حين تقوم و تقلبك فى الساجدين



ظاهر اين دو آيه - بطورى كه به ذهن مى رسد - اين است كه مراد از (ساجدين )ساجدان در نماز باشد، كه يكى از ايشان خودرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است و اين قهرا با نماز جماعت آن جناب منطبق مى گرددو به قرينه مقابله ، مراد از قيام هم قيام در نماز است .
در نتيجه معناى آن چنين مى شود: (آن خدايى كه - و يا آن عزيز و رحيمى كه - تو رادر دو حال قيام و سجده مى بيند، كه با ساير ساجدان پايين و بالا ميشوى و با ايشاننماز مى خوانى ).
در معناى اين آيه رواياتى از دو طرق شيعه و سنى نيز وارد شده ، كه - ان شاء اللّه -در بحث روايتى آينده ، آن روايات را از نظرتان مى گذرانيم .


انه هو السميع العليم



اين جمله بيان و علت جمله (و توكل على العزيز الرحيم ) است و آيات شريفه بهطورى كه معنايش گذشت ، در مقام آنست كه خاطررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را تسليت داده و نيز مؤ منين را به نجات ، بشارت دهدو كفار را به عذاب تهديد كند.
توضيح اينكه شياطين بر هر افاك اثيم نازل مى شوند 


هل انبئكم على من تنزل الشياطين ... كاذبون



اين آيه معرفى مى كند كه شيطانها بر چه كسىنازل مى شوند، و صفات خاصه آن كس را بيان مى كند، تا بدانند كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از آن كسان نبوده و قرآن هم از القاآت شيطانها نيست وخطاب در آيه متوجه مشركين است .
پس اينكه فرمود: (آيا شما را خبر دهم كه شيطانها بر چه كسىنازل مى شوند؟ در معناى اين است كه بفرمايد: آيا به شما معرفى كنيم كسانى را كهشيطانهاى جنى اخبار را برايشان مى برند؟).
صاحب مجمع البيان در ذيل جمله (تنزل علىكل افاك اثيم ) گفته : (افاك ) به معناى كذاب است واصل كلمه افك به معناى قلب ، و زير و رو كردن است و افاك ( كه صيغه مبالغه آن است )به معناى كسى است كه بسيار قلب مى كند و اخبار را از طرف راستش به طرف دروغ برمى گرداند. و كلمه (اثيم ) به معناى كننده كار زشت است ، وقتى مى گويند: (اثم- ياثم - اثما) كه فاعل عمل زشتى را مرتكب شده باشد و كلمه (تاءثم ) بهمعناى ترك اثم است كه در فارسى هم مى گوييم (فلانى فلانعمل را زشت شمرد) يعنى از ارتكاب آن خوددارى كرد. مترجم ).
و اما اينكه فرمود: شيطانها بر هر افاكى اثيمنازل مى شوند، جهتش اين است كه شيطانها هيچ كارى جز جلوه دادنباطل به صورت حق و زينت دادن عمل زشت ، كارى ندارند و معلوم است كه جز بر افاكاثيم ، هم نازل نمى شوند.
و در جمله (يلقون السمع و اكثرهم كاذبون ) ظاهر چنين مى نمايد كه دو ضمير جمع در(يلقون ) و در (اكثرهم ) هر دو به شياطين بر مى گردد و سمع مصدر است ، ولىبه معناى مسموع است و مراد از آن مسموع ، اخبار آسمانى است كه شيطانها و لو به طورناقص مى شنيدند، چون شهاب ثاقب ، آنها را مى راندند و نمى گذاشتند اخبار آسمانى رابه طور كامل گوش دهند و آنچه استراق سمع مى كردند و مى شنيدند ناقص و غير تمامبود و به همين جهت دروغهاى بسيارى با آن مخلوط مى شد.
و اينكه فرمود: (و اكثرهم كاذبون ) معنايش اين است كه بيشتر شيطانها دروغگويند واصلا از راست خبر نمى دهند، اين در صورتى است كه مراد از اكثر را اكثر افراد بگيريمو ممكن هم هست مراد از آن كثرت از حيث تنزل باشد، كه در اين صورت معنايش اين مى شودكه اكثر اخبار شيطانها دروغ است .
و خلاصه حجتى كه آيات سه گانه اقامه كرده اين است كه : شيطانها از آنجا كه جبلت وطبيعتشان شرارت است ، نازل نمى شوند مگر بر هر كسى كه كذاب و فاجر باشد وخودشان هم بيشتر در آنچه خبر مى آورند كاذبند.
و بر عكس ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نه افاك است و نه اثيم و نه آنچه به اووحى مى شود دروغ است و نه پراكنده ، پس او از آن كسان نيست كه شيطانها بر آناننازل مى شوند و نه آن كسى كه بر او نازل مى شود شيطان است و نه آن قرآنى كه براو نازل مى شود از القاء شيطانها است .
جواب به تهمت ديگرى كه مشركان بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله وسلم مى زدندواو را شاعر و كلام وحى را شعر مى خواندند


و الشعراء يتبعهم الغاوون ... يفعلون



اين آيه پاسخ از تهمتى است كه مشركين بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى زدند و او را شاعر مى خواندند و اين جواب از تهمتدوم ايشانست و اولى آن ، اين بود كه مى گفتند او شيطانى دارد كه قرآن را به وى وحىمى كند.
و اين دو تهمت از تهمتهايى بود كه در مكه وقبل از هجرت همواره آنها را تكرار مى كردند و به اين وسيله مردم را از دعوت حقه او دورمى كردند و همين خود مؤ يدى است براى اينكه بگوييم : اين آيات در مكهنازل شده ، بر خلاف كسانى كه گفته اند: در مدينهنازل شده است .
علاوه بر اين ، اين آيات مشتمل است بر آيه اى كه سوره با آن ختم مى شود و آن آيه (وسيعلم الذين ظلموا اىّ منقلب ينقلبون ) است و معنا ندارد سوره اى كه از قديمترين سورههاى مكى است همچنان ناتمام بماند و سالها بگذرد، بعد در مدينهتكميل شود. و اما اينكه در آيات مورد بحث ، شعراى با ايمان را از مذمت شعرا مستثنا دانسته، هيچ دلالتى ندارد بر اينكه اين شعراى با ايمان ، مؤ منين بعد از هجرتند.
به هر حال كلمه (غاؤ ون ) جمع اسم فاعل است و مفرد آن غاوى و مصدرش غى است و غىمعنايى دارد كه خلاف معناى رشد است و رشد به معناى اصابه به واقع است و رشيدكسى را گويند كه اهتمام نمى ورزد مگر به آنچه كه حق و واقع باشد و در نتيجه غوىكسى است كه راه باطل را برود و از راه حق منحرف باشد و اين غوايت از مختصات صناعتشعر است ، كه اساسش بر تخيل و تصوير غير حق و غير واقع است به صورت حق وواقع .
و به همين جهت كسى به شعر و شاعرى اهتمام مى ورزد كه غوى باشد و با تزييناتخيالى و تصويرهاى موهومى سرخوش بوده و از اينكه از حق به غير حق منحرف شوند واز رشد به سوى غوايت برگردند خوشحال شوند و از اين شعراء هم كسانى خوششانمى آيد و ايشان را پيروى مى كنند كه خود نيز غاوى و گمراه باشند و جمله (و الشعراءيتبعهم الغاوون ) همين معنا را مى رساند.
(الم تر انهم فى كل واد يهيمون و انهم يقولون ما لا يفعلون ) - كلمه (يهيمون )از (هام - يهيم - هيمانا) است و اين واژه به معناى آنست كه كسى پيش روى خود رابگيرد و برود، و مراد از هيمان كفار در هر وادى ، افسار گسيختگى آنان در سخن گفتن است، مى خواهد بفرمايد: اينها بند و بارى در حرف زدن ندارند، حد و مرزى در آن نمىشناسند، چه بسا كه باطل و مذموم را مدح كنند، عينا همانطورى كه حق و محمود را بايدستايش كرد و بر عكس چه بسا زيبا و جميل را آنچنان مذمت مى كنند كه يك امر قبيح و زشتبايد مذمت شود و چه بسا مردم را به سوى باطل دعوت نموده و از حق بر مى گردانند واين روش خود انحراف از راه فطرت انسانى است ، كه اساسش بر رشد است و رشد همداعى به سوى حق است و نيز اينكه چيزهايى مى گويند كه خودعمل نمى كنند، عدول از راه فطرت است .
خلاصه حجتى كه در اين آيات سهگانه اقامه شده ، اين است كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شاعر نيست ، براى اينكه شاعر كسى است كهگمرهان او را پيروى مى كنند، چون صناعت شعر اساسش بر غوايت و خلاف رشد است ،ليكن مى بينيد كه آن افرادى كه اين رسول را پيروى مى كنند، به منظور رشد و رسيدنبه واقع و به طلب حق پيروى مى كنند، چون مى بينند كه دعوت او و كلامى كه به نامقرآن نزد او است ، مشتمل است بر دعوت بر حق و رشد، نهباطل و غى .


الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذكروا اللّه كثيرا...



اين استثناء، استثناى عده اى از شعرا است كه فرمود: پايه كارشان غوايت و گمراهى استو آن عده عبارتند از شعرايى كه ايمان دارند، چون ايمان وعمل صالح آدمى را طبعا از ترك حق و پيروىباطل ، جلوگيرى مى كند و اينكه فرموده : خدا را بسيار ذكر مى كنند، براى اينست كهذكر كثير خدا، آدمى را همواره به ياد خدا مى اندازد و او را به سوى حق ، آن حقى كه مايهرضايت اوست مى برد و از باطل كه او دوست نمى دارد بندگان به آنمشغول باشند بر مى گرداند، در نتيجه چنين كسان دچار آن گمراهيها نمى شوند، كه آندسته ديگر دچارش مى باشند.
با اين بيان روشن مى شود كه چرا جمله استثناء را مقيد به ايمان وعمل صالح كرده ، سپس جمله (و ذكروا اللّه كثيرا) را بر آن عطف نمود.
(و انتصروا من بعد ما ظلموا) - كلمه (انتصار) به معناى انتقام است ، بعضى ازمفسرين گفته اند: مراد از شعرايى كه بعد از مظلوميت انتقام مى گيرند، آن شعرايى مىباشند كه با اشعار خود، اشعارى را كه مشركين سروده اند و در آنرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را هجو كرده يا در دين او طعن زده و از اسلام و مسلمينبدگويى كرده اند، پاسخ داده اند و رد كرده اند، و اين تفسير خوبى است كه مقام آيه آنرا تاءييد مى كند.
(و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون ) - كلمه (منقلب ) اسم مكان و يا مصدرميمى از انقلاب است و معناى جمله اين است كه كسانى كه ستم كرده اند - بطورى كه ازسياق بر مى آيد مراد مشركين هستند - به زودى خواهند فهميد كه به چه بازگشتگاهىبر مى گردند و آن بازگشتگاه همان آتش است و يا اين است كه به زودى خواهند فهميدكه به چه نحو برمى گردند.
در اين جمله مشركين را تهديد مى كند و در عينحال در اين جمله كه آخرين آيه سوره است به مضموناول سوره بازگشت شده ، چون در اول سوره فرمود: (فقد كذبوا فسياتيهم انبوء ماكانوا به يستهزؤ ن ).
بحث روايتى
روايات متعدد درباره آنچه كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله بعدازنزول آيه : (و انذر عشيرتك الاقربين ) انجام داد
در كافى به سند خود از حجال از شخصى كه نامش را برده از يكى از دو امام باقر وصادق (عليهما السلام ) روايت كرده كه گفت : از كلام خداى تعالى پرسيدم كه مىفرمايد: (بلسان عربى مبين ) فرمود: زبان عرب مى تواندمدلول ساير زبانها را روشن سازد، ولى ساير زبانهامداليل زبان عرب را روشن نمى كند. و در تفسير قمى درذيل آيه (و لو نزلناه على بعض الاعجمين ...) از امام صادق (عليه السّلام ) روايت كردهكه فرمود: يعنى اگر ما قرآن را بر عجم - غير عرب -نازل مى كرديم عرب به آن ايمان نمى آورد ولى بر عربنازل كرديم و عجمها به او ايمان آوردند و اين خود فضيلتى است براى عجم .
نگرانى پيامبر صلى اللّه عليه و آله از سرنوشت امت پس از خود  
و در كافى به سند خود از على بن عيسى بن قماط از عمويش از امام صادق (عليه السّلام )روايت كرده كه فرموده : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در خواب بنى اميه را ديد،كه بعد از رحلت آن جناب بر فراز منبرش بالا رفته ، مردم را از راه راست به سوى عقببر مى گردانند و چون از خواب برخاست اندوهناك و محزون شد.
پس جبرئيل بر او نازل شد و عرضه داشت : يارسول اللّه چرا اندوهناكت مى بينم ؟
فرمود: اى جبرئيل سبب اين است كه من ديشب بنى اميه را در خواب ديدم كه بر منبرم بالارفته اند، و بعد از من مردم را گمراه نموده به قهقرا برمى گردانند،جبرئيل گفت : به آن خدايى سوگند كه تو را به حق به نبوت مبعوث فرموده ، هيچگونهاطلاعى از اين جريان ندارم ، پس به سوى آسمان صعود نموده ، چيزى نگذشت كه دوبارهبر آن جناب نازل شد و آياتى از قرآن آورد كه مايه تسليت خاطر آن حضرت بود و آنآيه (اءفرايت ان متعناهم سنين ثم جاءهم ما كانوا يوعدون ما اغنى عنهم ما كانوا يمتعون )و نيز اين آيات را آورد: (انا انزلناه فى ليلة القدر و ما ادريك ما ليلة القدر ليلةالقدر خير من الف شهر) كه در آن خداى تعالى شب قدر را براى رسولش بهتر از هزارماه سلطنت بنى اميه قرار داد.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم از ابى جهضم روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را ديدند كه گويا متحير به نظر مى رسيد،پرسيدند چرا چنين متحيرى ؟ فرمود: چرا نباشم ؟ در خواب ديدم كه دشمنم بعد از منسرپرست امتم مى شود، پس آيه (اءفرايت ان متعناهم سنين ثم جاءهم ما كانوا يوعدون مااغنى عنهم ما كانوا يمتعون ) نازل شد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )خوشحال گرديد.
مؤ لف : در عبارت ( عربى ) حديث ، كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در پاسخسؤ ال كنندگان چنين آمده : (و لم و رايت يعنى چرا با اينكه ديدم ) و تقدير آن اين استكه : (چرا اندوهناك و متحير نباشم با اينكه در خواب چنين و چنان ديدم ).
روايات متعدد درباره آنچه كه پيامبر گرامى صلى اللّه عليه و آله بعدازنزول آيه : (و انذر عشيرتك الاقربين ) انجام داد
و در همان كتابست كه احمد، عبد بن حميد، بخارى ، مسلم ، ترمذى ، ابن جرير، ابن منذر،ابن ابى حاتم ، ابن مردويه و بيهقى در شعب الايمان و نيز در كتاب ديگرشدلائل ، از ابو هريره روايت كرده اند كه گفت : وقتى آيه و (انذر عشيرتك الاءقربين )نازل شد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) قريش را دعوت نمود و در دعوتش فرقىميان دورتر و نزديكتر نگذاشت ، پس از آن فرمود: اى گروه قريش ! خود را از آتش نجاتدهيد، كه من مالك نفع و ضررى براى شما نيستم ،
اى گروهى كه از دودمان كعب بن لوى هستيد ! خود را از آتش نجات دهيد، كه من مالك نفع وضررى براى شما نيستم ، اى گروهى كه از دودمان قصى هستيد! خود را از آتش نجاتدهيد، كه من مالك نفع و ضررى براى شما نيستم ، اى گروهى كه از دودمان عبد منافيد!خود را از آتش نجات دهيد كه من مالك نفع و ضررى براى شما نيستم ، اى گروهى كه ازدودمان عبدالمطلب هستيد ! خود را از آتش نجات دهيد، كه من مالك نفع و ضررى براى شمانيستم ، اى فاطمه ، اى دختر محمد! تو نيز خود را از آتش نجات ده ، كه من مالك نفع وضررى برايت نيستم و بدانيد كه شما ارحام منيد و من به زودى صله اى مناسب آن خواهمكرد.
و نيز در همان كتاب است كه عبد بن حميد و ابن مردويه ، از ابن عباس روايت كردند كه گفت: وقتى آيه (و انذر عشيرتك الاءقربين ) نازل شد،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) قبيله قبيله ايشان را دعوت كرد.
باز در همان كتاب آمده كه سعيد بن منصور، بخارى ، ابن مردويه ، ابن جرير، ابن منذر وابن ابى حاتم ، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : وقتى آيه (و انذر عشيرتكالاءقربين و رهطك منهم المخلصين ) نازل شد،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از خانه بيرون آمد و بالاى صفا رفت ، ندا در داد كه :يا صباحاه ، مردم گفتند: اين كيست كه صدا مى زند؟ يكى گفت : اين محمد است ، پس دور اوجمع شدند و اگر هم كسى نتوانست خودش حاضر شود شخصى را فرستاد تا ببيند آنجناب چه مى گويد و قضيه از چه قرار است .
ابو لهب و همه قريش نيز آمدند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: به منبگوييد ببينيم اگر من به شما زنهار دهم كه اينك در وادى (پشت شهر مكه ) لشكرى دركمين است كه بر شما شبيخون بزند تصديقم مى كنيد؟ گفتند: بله ، ما در مدتى كه تورا تجربه كرده و آزموديم غير از راستى از تو نديديم ، فرمود: اينك شما را زنهار مىدهم كه در آينده تان عذابى شديد داريد، ابو لهب گفت : (تبا لك مرگ بر تو) آيابه اين منظور ما را جمع كردى ؟ و در اين جريان بود كه آيه (تبت يدا ابى لهب و تب )نازل شد.
و باز در آن كتاب آمده كه طبرانى و ابن مردويه ، از ابى امامه ، روايت كرده كه گفت :وقتى آيه (و انذر عشيرتك الاءقربين ) نازل شد،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بنى هاشم را جمع كرده ، بر در خانه نشانيد ودستور داد تا زنان و اهل خانه در خانه جمع شوند،
آنگاه بر ايشان وارد شد و فرمود: اى بنى هاشم خود را از آتش بخريد و در آزادى خودبكوشيد و آن را از خدا بخريد و در بهايش ، خود را در اختيار او بگذاريد زيرا كه من نزدخدا مالك چيزى براى شما نيستم .
آنگاه رو به اهل بيت خود كرد و فرمود اى عايشه دختر ابو بكر و اى حفصه دختر عمر و اىام سلمه و اى فاطمه دختر محمد و اى ام زبير عمهرسول خدا ! خود را از خدا بخريد و در آزادى خود بكوشيد، كه من نزد خدا مالك چيزىبراى شما نيستم و كارى نمى توانم برايتان بكنم ... .
مؤ لف : و در معناى اين روايات چند روايت ديگر نيز هست كه در بعضى از آنها آمده كه آنجناب دودمان عبد مناف را مخاطب قرار داد، تا همشامل بنى اميه شود و هم بنى هاشم .
اما سه روايت اول با آيه شريفه انطباق ندارد، براى اينكه در روايتهاى سه گانه كهآن جناب عموم قريش را دعوت كرد و انذار فرمود، در حالى كه آيه شريفه دستور دادهبود عشيره نزديك تر خود را انذار كند، كه يا مراد از آن بنى عبد مناف است ، يا بنىهاشم و از اين سه روايت ، دومى از آيه بعيدتر است ، براى اينكه در آن آمده : آن جنابمردم را قبيله قبيله دعوت نمود.
علاوه بر اين ، ما در ذيل آيه گفتيم كه معنايش اين است كه خويشاوندى شما بارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به دردتان نمى خورد و در درگاه خدا اثرى برايتانندارد، در روايات نيز اشاره اى به اين معنا شده و فرموده : من نزد خدا كارى نمى توانمبرايتان بكنم ، و اين معنا كه از آيه استفاده مى شود با دعوت همهقبائل در آن روز نمى سازد.
و اما روايت چهارم ، آن نيز مورد اشكال است ، براى اينكه آيه (و انذر عشيرتك الاءقربين) آيه اى است مكى و در سورهاى مكى ، و احدى نگفته كه اين آيه و اين سوره در مدينهنازل شده است و با اين حال ديگر وجود همسرى به نام عايشه و حفصه و ام سلمه چه معنادارد؟ با اينكه آن جناب در مدينه با اين چند تن ازدواج كرد.
بنابراين ، از بين روايات ، آن روايتى كه مى شود به آن اعتماد كرد روايتى است كه مىفرمايد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در روزنزول آيه تنها بنى هاشم و يا بنى عبدالمطلب را به انذار اختصاص داد.
و از حرفهاى عجيبى كه در اين باب زده اند سخن آلوسى است ، كه بعد ازنقل همه روايات گفته : اگر بگوييم همه اين روايات صحيح است ، راه جمع ميان آنها ايناست كه بگوييم انذار در چند دفعه صورت گرفته است .
پيمان برادرى و يارى بستن على عليه السّلامبارسول الله صلى اللّه عليه و آله وسلم بعد از انذار عشيرة اقربين
و در مجمع البيان از تفسير ثعلبى به سند خود از براء بن عازب ،نقل كرده كه گفت : وقتى اين آيه نازل شد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بنىعبدالمطلب را كه در آن روز چهل نفر بودند دعوت كرد، و اينچهل نفر كسانى بودند كه هر يك نفرشان به تنهايى ، يك تغار مى خورد و يك قدحبزرگ مى نوشيد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به على (عليه السّلام ) دستور داديك پاى گوسفندى را پخته از آن خورش تهيه كند، آنگاه فرمود: نزديك شويد و به نامخدا بخوريد، جمعيت ده نفر ده نفر نزديك شدند و همگى به طوركامل سير شدند، سپس دستور داد ظرفى شير آورد، خودش يك جرعه از آن نوشيد، و بهايشان فرمود: بنوشيد به نام خدا، پس ‍ همگى از آن نوشيدند، تا سيراب شدند، پسابو لهب بدون مقدمه رو به جمعيت كرده گفت : اين كه ديديد، سحرى بود كه اين مرد باشما كرد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آن روز چيزى نفرمود و حرفى نزد.
فرداى آن روز به همين منوال طعامى تهيه كرد، و ايشان را دعوت فرمود و پس از صرفغذا انذارشان كرد و فرمود: اى بنى عبدالمطلب ! من خودم از ناحيه خداى عز وجل به عنوان نذير به سوى شما فرستاده شده ام ، اسلام بياوريد و مرا اطاعت كنيد، تاهدايت شويد.
آنگاه فرمود: هر كس با من برادرى كند و مرا يارى دهد، ولى و وصيم بعد از من و جانشينمدر اهلم خواهد بود و قرض مرا مى دهد، مردم سكوت كردند و آن جناب سه بار سخن خود راتكرار كرد و در هر سه نوبت احدى سخن نگفت به جز على (عليه السّلام ) كه در هرنوبت برخاست و گفت : من حاضرم و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بعد از بار سومبه آن جناب فرمود: تويى ، پس مردم برخاستند تا بروند، به ابو طالب گفتند: ازحالا بايد فرزندت را اطاعت كنى ، چون او وى را امير بر تو كرد.
مرحوم طبرسى مى گويد: اين قصه از ابى رافع نيزنقل شده و در نقل او آمده كه آن جناب بنى عبد المطلب را در شعب - دره - جمع كرد وبرايشان يك ران گوسفند پخت ، همه از آن خوردند تا سير شدند و نيز قدحى آب بههمه آنان نوشانيد و همه سيراب شدند، آنگاه فرمود: خداى تعالى مرا مامور فرموده تاعشيره خود و خويشاوندانم را انذار كنم و خداوند هيچ پيغمبرى را مبعوث نفرمود، مگر آنكهبرادر و وزير و وارث و وصى و خليفه اى در اهلش قرار داد،
حال كداميك از شما برمى خيزد و با من بر اين معنا بيعت مى كند، كه برادرم و وارثم ووزيرم و وصيم باشد؟ و از من به منزله هارون باشد از موسى ؟ على (عليه السّلام )برخاست و عرضه داشت : (من ). فرمود: نزديك من آى ، پس دهان او را باز كرده از آبدهان خود در دهانش ريخت و نيز بين دو شانه او و دو پستانش را با آب دهان خود تر كرد،ابو لهب گفت : آه كه چه جايزه بدى به پسر عمت دادى ، كه دعوتت را پذيرفت ، دهانش ورويش را پر از تف و آب دهان خود كردى ، فرمود: پر از علم و حكمتش كردم .
مؤ لف : سيوطى هم در الدر المنثور حديثى در معناى حديث براء بن عازب از ابن اسحاق وابن جرير و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و ابى نعيم و بيهقى (در كتابدلائل ) به سندهايى از على (رضى اللّه عنه ) روايت كرده اند، كه در آن آمده :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: اى بنى عبدالمطلب به خدا سوگند، من احدىرا در عرب سراغ ندارم كه براى قوم خود چيزى آورده باشد، بهتر از آنچه من براى قوممآورده ام ، چون من خير دنيا و آخرت را برايتان آورده ام و خداى تعالى مرا دستور داده شما رابه سويش دعوت كنم ، حال كداميك از شما است كه مرا بر اين ماءموريتم يارى كند؟ من كهدر آن روز از همه كوچكتر بودم گفتم : او منم ، پس حضار برخاستند، و خنده كنان بيرونشدند.
و در علل الشرايع به سند خود از عبد اللّه بن حارث بننوفل ، از على بن ابى طالب (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود: وقتى آيه (و انذرعشيرتك الاقربين ) يعنى : (رهطك المخلصين خويشاوندان خالصتنازل شد)، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرزندان عبدالمطلب را كه در آن موقعچهل و يا يكنفر بيشتر و يا كمتر بودند، دعوت نموده ، فرمود: كداميك از شما برادر ووارث و وزير و وصى بعد از من و خليفه من ، در بين شما مى شود؟ و اين سخن را به يكيك آنان فرمود و همه پيشنهادش را رد كردند، تا روى سخن به من نمود، من عرضه داشتم :يا رسول اللّه من حاضرم .
در اين هنگام رو به دودمان عبدالمطلب كرد و فرمود: اى بنى عبدالمطلب ! اين وارث ووزير و خليفه من در شما است بعد از من ، پس ‍ مردم به يكديگر نيشخند زده برخاستند وبه ابو طالب گفتند: تو را دستور مى دهد كه زير فرمان اين پسر بچه روى و او رااطاعت كنى .
مؤ لف : ممكن است از اينكه در اين روايت فرمود: (رهطك المخلصين ) استفاده كرد كه درآن رواياتى كه آيه را به صورت (و انذر عشيرتك الاءقربين و رهطك منهم المخلصين) قرائت كرده اند و آن را به اهل بيت و نيز به ابى بن كعب نسبت داده اند منظور تفسيرآيه بوده ، يعنى جمله و (رهطك منهم المخلصين ) توضيح عشيره اقربين و تفسير آناست ، نه اينكه آيه به اين صورت نازل شده و نيمى از آن در قرآنها ساقط شده باشد.
دو روايت در ذيل (و تقلبك فى الساجدين ) در خطاب بر پيامبر اكرم صلىاللّهعليه و آله است
و در مجمع در ذيل جمله (و تقلبك فى الساجدين ) گفته : بعضيها گفته اند: معناى آناين است كه خدا تو را مى ديد كه از صلب پيغمبرى ساجد، به صلب پيغمبرى ديگرمنتقل مى شدى ، تا آنكه تو را در حالى كه خودت نيز پيغمبرى بيرونت كرد. و اين معنا رااز ابن عباس نقل كرده اند، و ناقل از ابن عباس ، عطاء و عكرمه است ، از امام ابى جعفر و امامابى عبد اللّه (عليه السّلام ) نيز روايت شده كه فرمودند: يعنى او را كه از صلب اينپيغمبر به صلب آن پيغمبر منتقل مى شد مى ديد، تا آنكه او را از زمان آدم تا زمان پدرشاز صلب پدرش از راه نكاح نه زنا بيرون آورد.
مؤ لف : اين روايت را غير طبرسى ساير روات شيعه نيزنقل كرده اند و از غير شيعه سيوطى هم در الدر المنثور از ابن ابى حاتم و ابن مردويه وابى نعيم ، و غير ايشان از ابن عباس ، و غير او روايت كرده است .
باز در مجمع البيان است كه جابر از ابى جعفر (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود:رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: قبل از من از ركوع و سجود بر نخيزيد و بهركوع و سجود نرويد، زيرا من همانطور كه پيش روى خود را مى بينم ، عقب سرم را نيزمى بينم ، آنگاه اين آيه را تلاوت كرد.
مؤ لف : در عبارت روايت آمده كه قبل از من بلند نشويد و پايين نشويد و منظورش همان سربه سجده نهادن و از سجده برخاستن است ، كه گفتيم . و اين روايت را الدر المنثور هم ازابن عباس و غير او نقل كرده است .
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه و احمد، از ابى سعيد روايت كرده اند كه گفت :در حالى كه ما داشتيم با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى رفتيم ، شاعرى پيدا شدو شروع كرد به سرودن اشعار، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: اگر جوفيكى از شما پر از چرك شود بهتر از آن است كه پر از شعر گردد.
مؤ لف : اين روايت از طرق شيعه نيز از امام صادق (عليه السّلام ) ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت شده است .
و در تفسير قمى مى گويد: مردم را موعظه مى كنند و خود متعظ نمى شوند، نهى از منكرمى كنند و خود از آن دست بر نمى دارند، امر به معروف مى كنند و خودعمل نمى كنند، اينان همان كسانيند كه خداى عز وجل درباره شان فرمود: لم تر انهم فى كل واد يهيمون يعنى در هر مذهب و راهى مى روند(و انهم يقولون ما لا يفعلون ) و مى گويند چيزهايى را كه خودعمل نمى كنند و اينان همان كسانيند كه حق آل محمد (صلى اللّه عليه و آله ) را غصب كردند.
روايتى درباره شعر و شعرا و نزول آيه : (و الشعراء يتبعهم الغاوون ...) 
و در اعتقادات صدوق آمده كه شخصى از امام صادق (عليه السّلام ) از آيه (و الشعراءيتبعهم الغاوون ) سؤ ال كرد، حضرتش در پاسخ فرمود: منظور شعراى داستانسراهستند.
مؤ لف : داستان سرايان يكى از مصاديق اين گونه شعرايند و گر نه معناى جامع آيههمان بود كه ما در ذيل آيه گذرانديم .
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، از ابن مسعود، ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده كه فرمود: بعضى از اشعار حكمت و پارهاى از بيانات ، سحر است .
مؤ لف : جمله اولى از ابن ابى شيبه ، از بريده ، و از ابن عباس ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نقل شده ، و نيز از ابن مردويه ، از ابو هريره ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به اين عبارت روايت شده كه فرمود: بعضى ازاشعار، حكمت است و شعر پسنديده آن شعرى است كه در آن از حق يارى شود و چنين شعرىمشمول آيه نيست .
و در مجمع البيان از زهرى روايت كرده كه گفت : عبدالرحمان پسر كعب بن مالك برايمحديث كرد، كه پدرش كعب بن مالك از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پرسيد: دربارهشعراء چه مى فرمايى ؟ فرمود: مؤ من تنها با شمشير جهاد نمى كند، زبان او نيز شمشيراست ،
الميزان ج : 15 ص : 479
به آن خدايى كه جانم به دست اوست ، مطمئنا بدانيد كه شما با اشعار خود جهادى مىكنيد، كه گويا با تير بدنهايشان را خون آلود كرده باشيد.
آنگاه مرحوم طبرسى اضافه مى كند كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به حسانبن ثابت ( شاعر مخصوص خود ) فرمود: (اهجهم ) و يا فرمود: (هاجهم و روح القدسمعك ) كه معنايش - چه آن باشد و چه اين اين است كه كفار را هجو كن ، كه روح القدسبا توست و تو را مدد مى كند و اين روايت را بخارى و مسلم در دو صحيح خود آورده اند.
و در الدر المنثور است كه ابن شيبه و عبد بن حميد و ابو داود، (در كتاب ناسخ خود) و ابنجرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه ، از ابى الحسن سالم براد (بردهفروش )، روايت كرده كه گفت وقتى آيه (و الشعراء...)نازل شد، عبداللّه بن رواحه ، و كعب بن مالك و حسان بن ثابت ، با چشم گريان به خدمترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) وارد شده عرضه داشتند: يارسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) خداى تعالى كه اين آيه را فرو فرستاده مى داندكه ما از شعراييم ، آيا ما نيز هلاك شديم ؟ دنبال اين سؤال اين جمله نازل شد: (الا الّذين آمنوا و عملوا الصالحات )،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرستاد نزد سؤال كنندگان و اين آيه را برايشان خواند.
مؤ لف : اين روايت و روايات ديگرى كه به اين معنا رسيده بعضى را واداشته بگويندكه آيات پنجگانه آخر سوره در مدينه نازل شده ، كه خواننده عزيز بهاشكال وارده بر كلام آنان در تفسير آيات مذكور توجه فرمود.
و در كافى به سند خود از ابى عبيده از امام صادق (عليه السّلام ) روايت كرده كهفرمود: از سختترين وظايفى كه خداى تعالى بر خلق خود واجب فرموده ، ذكر كثير خداست، آنگاه فرمود: منظورم از ذكر بسيار خدا (سبحان اللّه و الحمد لله و لا اله الا اللّه واللّه اكبر) نيست ، هر چند كه اينها نيز ذكر خدا است ، و ليكن ذكر خدا اين است كه انساندر هنگام برخورد به حرام خدا و حلال او، به ياد خدا بيفتد، اگر طاعت است بدانعمل كند و اگر معصيت است ترك گويد.
مؤ لف : اين روايت تفسيرى را كه ما در ذيل آيه مذكور گذرانديم تاءييد مى كند.
سوره نمل در مكه نازل شده است و (93) آيه دارد
سوره نمل آيات 1 - 6 


بسم اللّه الرحمن الرحيم طس تلك آيات القرآن و كتاب مبين (1) هدى و بشرى للمؤ منين(2) الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و هم بالاخرة هم يوقنون (3) ان الذين لا يؤمنون بالاخرة زينا لهم اعملهم فهم يعمهون (4) اولئك الذين لهم سوء العذاب و هم فىالاخرة هم الاخسرون (5) و انك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم (6).



ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم . طس اين آيه هاى قرآن و كتاب آشكار است (1).
كه هدايت و بشارتى براى مؤ منان مى باشد (2).
همان كسانى كه نماز مى گزارند و زكات مى دهند و آنان ، آرى همانان به آخرت و سراىديگر يقين دارند (3).
كسانى كه به آخرت ايمان ندارند اعمالشان را به نظرشان آراسته ايم كه تا كوردل باشند (4).
آنها كسانى هستند كه عذاب سخت دارند و آنان خود در آخرت زيانكارترند (5).
حقا كه تو قرآن را از جانب خدايى فرزانه و دانا فرا مى گيرى (6).
بيان آيات
الميزان ج : 15 ص : 481
بطورى كه از آيات صدر سوره و پنج آيه آخر آن بر مى آيد غرض اين سوره اين استكه مردم را بشارت و انذار دهد و به همين منظور، مختصرى از داستانهاى موسى ، داود،سليمان ، صالح و لوط (عليهما السلام ) را به عنوان شاهد ذكر نموده و دردنبال آن پاره اى از اصول معارف مانند وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت و مانند معاد راذكر نموده است .


تلك آيات القرآن و كتاب مبين



اشاره به تلك - همانطور كه در اول سوره شعراء گفتيم - اشاره به آيات سوره است، آياتى كه بعدا نازل مى شود، و آياتى كه قبلانازل شده ، و تعبير به لفظ (تلك ) كه مخصوص اشاره به دور است براى اين استكه به رفعت قدر و بلندى مرتبه آن آيات نيز اشاره كرده باشد.
كلمه (قرآن ) اسم كتاب است و اگر آن را قرآن ناميده بدين جهت است كه خواندنى استو كلمه (مبين ) از ابانه به معناى اظهار است ، و اگر كلمه كتاب را نكره آورد و نفرمود(و الكتاب المبين ) براى اين بوده كه عظمت آن را برساند ( چون نكره آوردن اسم ،گاهى تفخيم و تعظيم را مى رساند )، و معناى جمله مورد بحث اين است كه اين آيات رفيعالقدر و عظيم المنزله كه ما نازل مى كنيم آيات كتابى است خواندنى و عظيم الشان ،كتابى كه مقاصد خود را روشن مى كند و ابهام و پيچيدگى ندارد.
در مجمع البيان گفته : اگر آيات را به دو صفت (قرآن و كتاب ) توصيف كرد، براىاين بود كه بفهماند همانطور كه با خواندن ، ظاهر مى شود با نوشتن نيز ظاهر مى شود،و خلاصه به منزله ناطقى است كه معارف را آن هم از دو طريق خواندن و نوشتن بيان مىكند و اگر آن را با كلمه (مبين ) توصيف كرد، براى اين بود كه آن را به ناطقىتشبيه كرده باشد كه روشن سخن مى گويد.


هدى و بشرى للمؤ منين



دو مصدر (هدى ) و (بشرى ) يا به معناى اسم فاعلند، و يا اگر همان معناى مصدرىمراد باشد به منظور مبالغه به اين تعبير آورده شده اند و معناى جمله اين است كه : اينكتاب مبين براى مؤ منين بسيار هدايت كننده و بشارت دهنده است .


الّذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة ...



مقصود از ذكر نماز و زكات ، ذكر نمونه اى ازاعمال صالح است و اگر از ميان اعمال صالحه اين دو را نام مى برد، چون اين دو هر يك درباب خود ركن هستند، نماز در عبادتهاى راجع به خداى تعالى ، و زكات در آنچه راجع بهمردم است و از نظرى ديگر، نماز در اعمال بدنى و زكات دراعمال مالى .
و اينكه فرمود: (و هم بالاخرة هم يوقنون ) وصف ديگرى است براى مؤ منين ، كه عطفشده به آن دو وصف ديگر، و اين وصف را به منظور اشاره به اين معنا آورده كه بفهمانداعمال صالح ، وقتى در جاى خود قرار مى گيرد و به غرض و هدفى كه بايد مى رسد،كه توام با يقين به آخرت باشد، زيرا عمل هر قدر هم صالح باشد، با تكذيب آخرت ،اثرش خنثى و اجرش حبط مى شود، به دليل اينكه خداى تعالى فرموده : (و الّذينكذبوا باياتنا و لقاء الاخرة حبطت اعمالهم ).
و اگر ضمير جمع را در جمله (و هم بالاخرة ) هم تكرار كرد، با اينكه ممكن بودبفرمايد (و هم بالاخرة يوقنون ...)، براى اين بود كه دلالت كند بر اينكه اين يقينبه آخرت شان مردم با ايمان است و مردم با ايماناهل يقينند و بايد چنين انتظارى از ايشان داشت و توقع نمى رود كه با داشتن ايمان بهروز جزا كفر بورزند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation