بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 7, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و در آخر براى اينكه بيان آيه را تكميل نموده و خطابى كه بهرسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) شدهتعليل كرده باشد فرمود: (ان ربك حكيم عليم ).


و كذلك نولى بعض الظالمين بعضا بما كانوا يكسبون



در اين جمله اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه بعضى از ستمكاران را ولى بعضى ديگرقرار دادن به همان ملاكى است كه در آيه قبلى ذكر شد، و آن اين بود كه تابع(ستمگران ) از تسويلات متبوع خود (شيطان ) لذت برده از اين راه گناهانى را مرتكب مىشود، و اين روش را آنقدر ادامه مى دهد تا آنكه خداوند متبوع او را ولى او و او را در تحتولايت آن متبوع قرار دهد .
حرف (باء) در جمله (بما كانوا يكسبون ) براى سببيت و يا مقابله است ، و مىرساند كه قرار دادن اين ولايت خود مجازاتى است كه خداوند ستمگران را درقبال ظلمهايى كه مرتكب شدند كيفر مى دهد، نه اينكه مجازات ابتدايى و بدون گناه بودهباشد. و اين همان معنايى است كه آيه (يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و مايضل به الا الفاسقين ) آن را بيان مى كند.
در آيه مورد بحث از غيبت به تكلم التفات شده يعنى سياق غيبت پيشينتبديل به خطاب به رسول خدا شده تا اينكه بيان حقايق را اختصاص بهرسول خدا داده باشد، چون قوم لايقى براى تلقى اين گونه حقايق نبودند، و اگر بهتكلم التفات شده و حال آنكه ممكن بود به نحو ديگر بشود براى اين است كه تكلمبراى راز در ميان نهادن مناسب تر است البته در آيات مورد بحث التفاتهاى ديگرى نيزبه كار رفته كه خواننده محترم خود ميتواند با كمى دقت به نكات آنها پى برد.
بعثت پيامبران حجت را بر كافرين تمام كرده است .


يا معشر الجن و الانس الم ياتكم رسل منكم ...



در اين خطاب اشكالى كه ممكن بود متوجه حجت سابق شود دفع شده ، و آن اين است كهاگر كفار اعتراف مى كنند كه پيرويشان از ولايت شيطان به سوء اختيارشان برده ، بهخاطر جهل و غفلتى كه داشتند معذورند، زيرا ايشان هرگزخيال نمى كردند كه ارتكاب معاصى و تمتع از لذات مادى آدمى را به تدريج به ولايتظالمين و ولايت شيطان ميكشاند، و در نتيجه دچار شقاوتى مى كند كه بعد از آن سعادتىنيست . گو اينكه فى الجمله زشتى هر گناه را مى دانستند، و ليكن از چنين سرانجامىغافل بودند، و مؤ اخذه غافل صحيح نيست .
آيه مورد بحث اين اشكال را دفع مى كند، و از ايشان مى پرسد آيا انبيا به سوى شماگسيل شدند يا نه ؟ و آيا آيات خداى را به خاطرتان آوردند؟ و شما را از روز رستاخيز وسرانجام گناه و كفر خبر دادند يا خير؟ و چون به همه اينها اقرار دارند قهرا حجت تماماست و ديگر محلى براى اشكال فوق باقى نيست .
بنا بر اين معناى آيه اين مى شود كه : ما در قيامت همگى آنان را مخاطب قرار داده مىپرسيم : اى گروه جن و انس ! آيا پيغمبرانى از شما به سوى شما نيامدند؟ و آيات مرابر شما نخواندند؟ و شما را به دين حق دعوت نكردند؟ و از عذاب امروز كه روز قيامت استهشدارتان ندادند و به شما نگفتند: خداوند به زودى در موقف بازخواستتان بازداشته وبه حساب اعمالتان رسيدگى نموده ، به آنچه از نيك و بد كرده ايد پاداش و كيفرتانمى دهد؟ در جواب خواهند گفت : ما عليه خود گواهى مى دهيم كه پيغمبران آيات تو را بر ماخواندند و از رسيدن به چنين روزى انذارمان كردند، و ما به دين ايشان كفر ورزيده باعلم به حقانيت آنان و بدون هيچ غفلتى ايشان را رد كرديم .
سه نكته كه از معناى آيه استفاده مى شود.
اين معنا كه ما براى آيه كرديم چند نكته را روشن مى سازد:اول اينكه كلمه (منكم ) بيش از اين دلالت ندارد كه پيغمبران از جنس ‍ مجموع و روى همرفته همان جن و انسى بودند كه به سوى ايشان مبعوث شدند، و خداوند پيغمبران را ازجنس ملائكه قرار نداد تا امتان ايشان از ديدنشان وحشت نكنند، و كلام ايشان را كه همانزبان مادرى خودشان است بفهمند، و اما اينكه براى جن پيغمبرانى از جن و براى انسانبيايى از انس مبعوث كرده باشد آيه شريفه هيچ گونه دلالتى بر آن ندارد.
دوم اينكه تكرار كلمه شهادت در آيه مورد بحث به اين جهت است كه متعلق آن دو مختلف استمراد از شهادت اولى شهادت به آمدن انبيا و ابلاغ آيات خداوند و انذار از عذاب قيامت استو مقصود از شهادت دومى شهادت به كفر عمدى خود نسبت به دين انبيا (عليهم السلام ) است. و اينكه بعضيها گفته اند: مقصود از شهادت اولى شهادت به كفر و معصيت درحال تكليف و مقصود از دومى شهادت در آخرت ، بر كفر خود در دنيا است ، صحيح نيست ،براى اينكه بالاخره مرجع هر دو به همان كفر در دنيا است . و اين توجيه ،اشكال تكرار لفظ را حل نمى كند.
سوم اينكه جمله (و غرتهم الحيوة الدنيا) جمله معترضهاى است كه به منظور دفعتوهمى در وسط كلام گنجانيده شده ، و آن توهم اين است كه : چگونه مى توان اين معنا راقبول كرد كه مردمى با اينكه از همديگر بهره مند مى شدند و پيغمبران خود را ميشناختند وآن پيغمبران ايشان را از عذاب دوزخ انذار مى كردند در عينحال با علم و اختيار خود را به هلاكت برسانند؟ جمله مزبور اين توهم را دفع نموده جوابمى دهد: زندگى مادى دنيا ايشان را مغرور نموده و در نتيجه هر وقت برقى از حق و حقيقت دردلشان جستن مى كرد رذايل اخلاقى و هواى نفس پرده ظلمانى خود را به دلهايشان افكنده وبين آنان و ديدن حق حائل مى شد.
سنت الهى چنان نيست كه مردم بى خبر را (قبل از اتمام حجت ) هلاك سازد.


ذلك ان لم يكن ربك مهلك القرى بظلم و اهلها غافلون



از ظاهر سياق چنين برمى آيد كه كلمه (ذلك ) اشاره است به مضمون آيه قبلى و برسر جمله (ان لم يكن ) لام تعليل مقدر است ، و معناى آيه چنين است : آنچه كه ما درخصوص ارسال رسل و ابلاغ آيات خدايى و انذار به عذاب روز قيامت بيان داشتيم براىاين بود كه بدانيد سنت ما چنين نيست كه اهل قرى راقبل از آنكه خواسته خود را گوشزدشان كنيم و آنان مخالفت كنند هلاك نموده به غضب خوددچار سازيم ، گو اينكه اينگونه اشخاص و اقوام به قضاى الهى و اينكه خداوند ايشانرا اولياى شيطانهايى از خود و از جن قرار داده بدبخت هستند، و ليكن چنين هم نيست كهسلب قدرت و اختيار از آنان نموده باشد ، بلكه اين گروه شرك و معصيت را به اختيارخود برگزيدند سپس خداوند پيغمبرانى از جنس خودشان به سويشانگسيل داشت و آن پيغمبران آيات او را برايشان خوانده از لقاى روز حساب انذارشاننمودند، آنگاه آنان به مقتضاى همان بدبختى و شقاوت به انبيا كفر ورزيده از شقاوت وطغيان خود دست برنداشتند، خداوند هم به پاداشت اين ولايت حكم كرد به اينكه آتشمنزلگاهشان باشد. پس اين خودشانند كه از روى علم و اراده خواهان هلاكتند، و خداوندايشان را در حال غفلت هلاك نكرده تا كسى بگويد خداوند به ايشان ظلم كرده است ، بلكهاين عمل از خداوند تبارك و تعالى عين عدالت است .
پس معلوم شد اولا اينكه فرمود: (لم يكن ربك ) معنايش اين است كه (سنت خداوند چنيننيست ) نه اينكه (خداوند چنين نمى كند)، زيرا خداوند هر كارى را كه مى كند بهمقتضاى سنت جارى و صراط مستقيمى است كه دارد، همچنانكه فرموده : (ان ربى علىصراط مستقيم ) و بطورى كه ملاحظه مى كنيد اين جمله به خوبى بر مدعاى ما دلالت مىكند.
و ثانيا مقصود از هلاك ساختن اهل قرى بطورى كه از سياق استفاده مى شود عذاب دنيوىنيست ، بلكه مقصود از آن شقاوت در دنيا و عذاب آخرت است .
و ثالثا مراد از ظلمى كه در آيه شريفه است ظلم خداوند و هلاك ساختناهل قرى است در صورتى كه غافل باشند، نه ظلماهل قرى .


و لكل درجات مما عملوا و ما ربك بغافل عما يعملون



متعلق لفظ كل ضميرى است كه به دو طايفه جن و انس برمى گردد و در آيه حذف شده ،و معناى آيه اين است كه :
براى هر يك از دو طايفه جن و انس درجاتى است ازعمل ، چون اعمال مختلف است و اختلاف اعمال باعث اختلاف درجات صاحباناعمال است ، و خداوند از آنچه كه اين دو طايفه مى كنندغافل نيست .
نفى جميع انحاء ظلم از خداى متعال در جمله : (و ربك الغنى ذوالرحمة ).


و ربك الغنى ذو الرحمة ...



اين جمله بيان عامى است براى نفى جميع انحاى ظلم در خلقت از خداوند. توضيح اينكه :ظلم كه عبارت است از بكار بستن چيزى در غير موردش و به عبارت ديگر تباه ساختن حقى، پيوسته براى يكى از دو منظور انجام مى گيرد: يا براى احتياجى است كه ظالم بهوجهى از وجوه داشته و با ظلم ، آن احتياج را رفع مى كند، مثلا نفعى كه يا خودش و يادوستش به آن محتاج است به دست مى آورد، و يا بدان وسيله ضررى از خودش و يا ازكسى كه دوستش ميدارد دفع مى كند. و يا به خاطر شقاوت و قساوت قلبى است كه دارد،و از رنج مظلوم و مصيبت او متاءثر نمى شود. و خداى سبحان از اين هر دو صفت زشت منزهاست نه احتياج به ظلم دارد چون غنى بالذات است ، و نه شقاوت و قساوت دارد چون داراىرحمت مطلقى است كه همه موجودات هر كدام به مقدار قابليت و لياقت خود از رحمت او متنعمند،پس او به احدى ظلم نمى كند، اين است آن معنايى كه جمله : (و ربك الغنى ذو الرحمة )بر آن دلالت مى كند، پس معناى آيه اين شد كه : پروردگار تو آن كسى است كه متصفاست به غناى مطلقى كه آميخته به فقر و احتياج نيست و نيز متصف است به رحمت مطلقىكه تمامى موجودات را فرا گرفته است .
و مقتضاى آن اين است كه او به ملاك غنايى كه دارد ميتواند همه شما را از بين برده و بهملاك رحمتش هر مخلوق ديگرى را كه بخواهد بجاى شما بنشاند، همچنانكه به رحمتش شمارا از ذريه قوم ديگرى آفريد و آن قوم را به ملاك غنايى كه از آنان داشت از بين برد ومنقرض ساخت . و در اينكه فرمود: (ما يشاء: هر چه را بخواهد) و نفرمود: (من يشاء: هركه را بخواهد) اشاره است به سعه قدرت او.


ان ما توعدون لات و ما انتم بمعجزين



يعنى امر خدا در باره بعث و جزا كه همان وعده هاى از طريق وحى است آمدنى و محقق شدنىاست و شما عاجز كننده خدا نيستيد تا او را از تحقق دادن امرش مانع شويد. بنابراين ، جملهمورد بحث تاءكيد آن وعده و وعيدى است كه در جملاتقبل بود.


قل يا قوم اعملوا على مكانتكم انى عامل ...



(مكانت ) به معناى منزلت و آن حالتى است كه صاحب منزلت در آنحال به سر مى برد.
و كلمه (عاقبت ) به معناى سرانجام و منتهى اليه امر هر چيزى است ، و اين كلمه بهطورى كه مى گويند در اصل مانند (عقبى ) مصدر بوده ، و اينكه گفته اند: (كانت لهعاقبة الدار) كنايه است از رسيدن به مقصد و به نتيجه سعى و كوشش ، و در آيه موردبحث برگشت به ابتداى كلام است ، چون در چند آيهقبل كه مطالب مورد بحث آغاز مى شد فرموده بود: (اتبع ما اوحى اليك من ربك لا اله الاهو و اعرض عن المشركين ) و اينك در اين جمله نيز مى فرمايد: به ايشان بگو ادامه دهيدبه آنچه كه مى كرديد به زودى خواهيد دانست كه كوشش كداميك از دو فريق به نتيجهمى رسد.
و اينكه فرمود: (ادامه دهيد) تهديد به صورت امر است و معنايش اين است كه : شما ظلمخود را و من ايمان و دعوت به توحيدم را ادامه مى دهيم و چيزى نميگذرد كه خواهيد فهميدسعادتمند كيست و سعى كداميك از من و شما به نتيجه مى رسد، و به طور قطع بدانيد كهدر اين ميان من پيروزم نه شما كه با شرك و گناه ظلم كرديد، چون هيچ وقت ستمكار درستمى كه مى كند رستگار نمى شود.
بعضى از مفسرين گفته اند: جمله : (انى عامل ) حكايت كلام خود پروردگار است ، وخداى تعالى است كه مى فرمايد: من بعث و جزايى را كه وعده دادهام عملى مى كنم و لكن اينمعنا فاسد و دليل فسادش در خود آيه است كه مى فرمايد: (فسوف تعلمون من تكون لهعاقبة الدار).
بحث روايتى
(چند روايت درباره محبت ظالم ، انتقام از ظالم بدست ظالمى ديگر، آرزوى دراز).
قمى در تفسير خود در ذيل جمله (و كذلك نولى بعض الظالمين بعضا...) مى گويد:امام در معناى اين جمله فرمود: هر كس اولياى ستمكاران را دوست بدارد ما او را در قيامت باستمكاران محشور مى كنيم .
و در كافى به سند خود از ابى بصير از حضرت ابى جعفر (عليهالسلام ) روايت كردهكه فرمود: خداوند هيچ وقت از ظالمى انتقام نكشيده مگر به دست ظالمى ديگر، و همين استمعناى آيه (و كذلك نولى بعض الظالمين بعضا).
مؤ لف : دلالت آيه بر حصرى كه در روايت است روشن نيست .
و در الدرالمنثور است كه ابن ابى الدنيا در كتابامل و ابن ابى حاتم و بيهقى در كتاب شعب از ابى سعيد خدرى روايت كرده اند كه گفت :اسامة بن زيد غلام نوزادى را به نسيه به مدت يك ماه به صد دينار خريد و من خود شنيدمكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) مى فرمود: آيا از اسامه عجب نداريد كهنوزادى را به مدت يك ماه خريدارى نموده ؟ مگر او مى داند كه تا يك ماه ديگر زنده است ،و مى تواند بدهيش را بپردازد، راستى چه آرزوى درازى ؟ سوگند به كسى كه جان من دردست او است هيچ وقت نشده كه من چشم باز كنم وخيال كنم كه مى توانم دوباره مژه بر هم نهم وقبل از بر هم نهادن پلك چشمم از دنيا نميروم ، و هيچ وقت نشده كه به طرفى نگاهبيندازم و خيال كنم كه مى توانم چشمم را قبل از آنكه قبض روحم كنند بجاى خودبرگردانم ، و هيچ نشده كه لقمهاى در دهن بگذارم و پندارم كه ميتوانمقبل از آنكه قبض روحم كنند آنرا فروبرم . اى گروه بنى آدم ! اگر خود راعاقل ميدانيد بايد هميشه خود را ميان مردگان ببينيد، و خود را در زمره آنان به شمار آوريدسوگند به كسى كه جانم در دست قدرت اوست (ان ما توعدون لات و ما انتم بمعجزينآنچه كه بدان وعده داده شديد خواهد آمد و شما عاجز كننده و مانع كار خدا نيستيد).
آيات 150 - 136 سوره انعام .


و جعلوالله مما ذرا من الحرث و الانعم نصيبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا لشركائنا فماكان لشركائهم فلا يصل الى الله و ما كان لله فهويصل الى شركائهم ساء ما يحكمون (136) و كذلك زين لكثير من المشركينقتل اولادهم شركاؤ هم ليردوهم و ليلبسوا عليهم دينهم و لو شاء الله ما فعلوه فذرهم وما يفترون (137) و قالوا هذه انعم و حرث حجر لا يطعمها الا من نشاء بزعمهم و انعام حرمتظهورها و انعام لا يذكرون اسم الله عليها افتراء عليه سيجزيهم بما كانوا يفترون(138) و قالوا ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذكورنا و محرم على ازواجنا و ان يكن ميتةفهم فيه شركاء سيجزيهم وصفهم انه حكيم عليم (139) قد خسر الذين قتلوا اولادهمسفها بغير علم و حرموا ما رزقهم الله افتراء على الله قد ضلوا و ما كانوا مهتدين (140)و هو الذى انشا جنات معروشات و غير معروشات والنخل و الزرع مختلفا اكله و الزيتون و الرمان متشبها و غير متشابه كلوا من ثمره اذا اثمرو اتوا حقه يوم حصاده و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين (141) و من الانعام حمولة وفرشا كلوا مما رزقكم الله و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين (142) ثمانيةازواج من الضان اثنين و من المعزاثنين قل الذ كرين حرم ام الانثيين اما اشتملت عليه ارحامالانثيين نبونى بعلم ان كنتم صادقين (143) و منالابل اثنين و من البقر اثنين قل آلذ كرين حرم ام الانثيين اما اشتملت عليه ارحام الانثيين امكنتم شهداء اذ وصيكم الله بهذا فمن اظلم ممن افترى على الله كذباليضل الناس بغير علم ان الله لا يهدى القوم الظالمين (144)قل لا اجد فى ما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه الا ان يكون ميتة او دما مسفوحا او لحمخنزير فانه رجس او فسقا اهل لغير الله به فمن اضطر غير باغ و لا عاد فان ربك غفوررحيم (145) و على الذين هادوا حرمنا كل ذى ظفر و من البقر و الغنم حرمنا عليهم شحومهماالا ما حملت ظهورهما او الحوايا او ما اختلط بعظم ذلك جزيناهم ببغيهم و انا لصادقون(146) فان كذبوك فقل ربكم ذو رحمة وسعة و لا يرد باسه عن القوم المجرمين (147)سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا آباونا و لا حرمنا من شى ء كذلك كذبالذين من قبلهم حتى ذاقوا باسنا قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا ان تتبعون الا الظن و انانتم الا تخرصون (148) قل فلله الحجة البالغة فلوشاء لهديكم اجمعين (149)قل هلم شهداءكم الذين يشهدون ان الله حرم هذا فان شهدوا فلا تشهد معهم و لا تتبع اهواءالذين كذبوا بآياتنا و الذين لا يؤ منون بالاخرة و هم بربهم يعدلون (150)



آيات

براى خدا از مخلوقات وى از كشت و چارپايان نصيبى نهادند و بهخيال خود گفتند اين از خدا است ، و اين از شركاى (عبادت ) ما است ، آنچه كه سهم شركاىايشان است به خدا نمى رسد اما آنچه از خدا است به شركايشان مى رسد چه بد حكمىاست كه مى كنند (136)
بدينسان شركاى ايشان كشتن فرزندان را به نظر بسيارى از آنان زينت دادند تاهلاكشان كنند و دينشان را برايشان مشوش سازند و اگر خدا مى خواست اينكار را نمىكردند، پس تو ايشان را با دروغهايى كه مى سازند واگذار (137)
گويند اين حيوانات و اين كشتزار قرق است هيچكس جز آنكه ما خواهيم از آن نخورد و اينحيواناتى است كه سوارى آنها حرام شده و اين حيواناتى است كه هنگام سوارى نام خدا رابر آن ياد نمى كنند، به خدا افترا مى زنند و خدا براى آن افتراها كه مى زده اندسزايشان را خواهد داد (138)
و گويند آنچه در شكم اين حيوانات هست خاص مردان ما است و بر همسران ما حرام است ، واگر مردار باشد همه در آن شريكند، به زودى خدا سزاى وصف كردن (ناحق ) ايشان را مىدهد كه او فرزانه و دانا است (139)
به راستى كسانى كه فرزندان خويش را از كم خردى و بى دانشى كشتند زيانبار شدند.و آنچه را خدا روزيشان كرده با افترا زدن به خدا حرام شمردند، براستى كه گمراهشدند و هدايت يافتگان نبودند (140)
او است كه باغهاى داربست زده و بى داربست ونخل و كشتزارها كه ميوه آن مختلف است و زيتون و انار همانند و غير همانند آفريده ، از ميوهآن چون ميوه آرد بخوريد و حق خدا را از آن هنگام چيدنش بدهيد و اسراف مكنيد كه خدامسرفان را دوست ندارد (141)
و از حيوانات بار بردار و نوزاد (پديد آورد) از آنچه خدا روزيتان كرده بخوريد ودنبال شيطان مرويد كه وى براى شما دشمنى آشكار است (142)
هشت لنگه حيوان دوميش (نر و ماده ) و دو بز (نر و ماده ) بگو آيا دو نر را حرام كرده يا دوماده و يا آنچه در رحم دو ماده جاى گرفته ؟ اگر راستگوييد مرا از روى علم و مدرك خبردهيد (143)
و دو شتر (نر و ماده ) و دو گاو (نر و ماده ) بگو آيا دو نر را حرام كرده يا دو ماده يا آنچهدر رحم دو ماده جاى گرفته ؟ مگر آن دم كه خدا به اين حكم سفارشتان مى كرد شما گواهبوده ايد؟ پس ستمگرتر از آن كس كه دروغ بر خدا ببندد و بخواهد بدين وسيله مردم راگمراه كند كيست ؟ خدا گروه ستمگران را هدايت نمى كند (144)
بگو در احكامى كه به من وحى شده چيزى را كه غذا خوار تواند خورد حرام نمى يابم مگرآنكه مردارى باشد يا خون ريخته شده يا گوشت خوك كه آن پليد است يا ذبيحه غيرشرعى كه نام غير خدا بر آن ياد شده ، و هر كه ناچار باشد نه متجاوز و يا افراطكار (وبخورد) پروردگار تو آمرزگار و رحيم است (145)
به كسانى كه يهوديند هر ناخندارى را حرام كرده ايم و از گاو و گوسفند نيز پيه رابه ايشان حرام كردهايم جز آنچه بر پشت آن يا با روده هاى آن باشد و يا به استخوانپيوسته باشد، (و اين تحريم ) بخاطر سركشى كردنشان بود و ما راستگويانيم (146)
اگر تو را تكذيب كنند بگو پروردگارتان رحمتى وسيع دارد و عذاب سخت وى از گروهمجرمان دفع نخواهد شد (147)
كسانى كه شرك آورده اند خواهند گفت اگر خدا ميخواست نه ما و نه پدرانمان شرك نمىآورديم و چيزى را حرام نمى كرديم ، كسانى كه پيش از آنان بودند نيز چنين تكذيبكردند تا عذاب ما را چشيدند بگو مگر پيش شما علم و اطلاعى هست اگر هست آنرا درآوريد وبه ما نشان دهيد، شما جز پيروى گمان نمى كنيد و جز تخمين نمى زنيد (148)
بگو دليل رسا خاص خدا است و اگر مى خواست شما را يكسره هدايت كرده بود (149)
بگو گواهان خويش را كه گواهى مى دهند خدا اين را حرام كرده بياوريد، اگر گواهىدادند تو با آنان گواهى مده و هوسهاى كسانى را كه آيه هاى ما را تكذيب مى كنند وكسانى كه به آخرت ايمان ندارند و براى پروردگار خويش همتا مى گيرند پيروى مكن(150).
آيات
بيان آيات شريفه ، كه متضمن احتجاج عليه مشركين در مورد قربانى كردنفرزندانشاندر برابر بت ها، و بعض احكام در مورد
اين آيات عليه مشركين در باره عده اى از احكامحلال و حرام كه در خوردنيها ميان مشركين داير بوده احتجاج نموده حكم خدا را در آنها بيانمى كند.


و جعلوا لله مما ذرا من الحرث و الانعام نصيبا...



كلمه (ذرء) به معناى ايجاد بر وجه اختراع است ، و گويا معناى اصليش ظهور بوده . وكلمه (حرث ) به معناى زراعت است . و اينكه فرمود: (بزعمهم : به خيالشان ) يكنوع تنزيه است و معناى (سبحانه ) را كه در آيه (و قالوا اتخذ الرحمن ولداسبحانه ) است افاده مى كند، و (زعم ) در لغت عرب به معناى اعتقاد است ، و ليكنغالبا در اعتقاداتى استعمال مى شود كه مطابق با واقع نباشد.
و اگر در جمله و (هذا لشركائنا)، شركا را به مشركين نسبت داده براى اين است كهقائلين به شركا همان مشركين بودند، ايشان چنين خدايانى را اثبات نموده به آنها اعتقادمى ورزيدند، پس اين اطلاق نظير (ائمة الكفر و ائمتهم و اولياؤ هم ) است .
بعضى ديگر گفته اند: اطلاق مزبور از اين باب نيست ، بلكه از اين جهت است كه مشركينخدايان خود را شريك در اموال خود مى دانستند، و مقدارى ازاموال خود را در راه آنها خرج مى كردند.
به هر تقدير، مجموع دو جمله مورد بحث يعنى جمله : (هذا لله بزعمهم ) و جمله (هذالشركائنا) از باب تفريع تفصيل بر اجمال است ، قبلا بطوراجمال فرموده بود: (از آفريده هاى خدا بهره و سهمى براى خدا قرار دادند) و سپسآنرا تفسير نموده و بطور تفصيل فرمود: پس گفتند: اين براى خداى عالم و اين براىخدايان ما و بدين وسيله زمينه را براى بيان حكم ديگرى نيز فراهم نمود، و آن حكم اينبود كه مى گفتند: (آنچه كه سهم شركا است به خدا عايد نمى شود، و ليكن آنچه كهسهم خدا است به شركا هم مى رسد).
و چون اين حكم علاوه بر اينكه از اصل باطل و افتراى به خدا است توهين به خداى تعالىو ساحت او را كوچكتر از جانب بتها دانستن است ، لذا خداى تعالى با جمله (ساء ما يحكمون) آنرا تقبيح فرمود.


و كذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شركاؤ هم ...



غير از ابن عامر ساير قراء كلمه (زين ) را به فتح زاء و به صيغه معلوم خوانده وكلمه (قتل ) را هم به فتح لام قرائت نموده و آنرامفعول (زين ) گرفتهاند، و كلمه (اولادهم ) را به كسردال خوانده و آنرا مضاف اليه كلمه (قتل ) ومفعول آن دانسته و كلمه (شركاؤ هم ) را فاعل (زين ) گرفتهاند، و بنابراينقرائت معناى آيه چنين مى شود: (بتها با محبوبيت و واقعيتى كه در دلهاى مشركين داشتندفرزندكشى را در نظر بسيارى از آنان زينت داده و تا آنجا در دلهاى آنان نفوذ پيدا كردهبودند كه فرزندان خود را به منظور تقرب به آنها براى آنها قربانى مى كردند)همچنانكه تاريخ اين مطلب را در باره بت پرستان و ستاره پرستان قديم نيز ضبطكرده است ، البته بايد دانست كه اين قربانيها غير از موؤ ده هايى است كه در بنى تميممعمول بوده ، زيرا موؤ ده عبارت بوده از دخترانى كه زنده به گور مى شدند، و آيهشريفه دارد كه اولاد خود را قربانى مى كردند، و اولاد همشامل دختران مى شود و هم شامل پسران .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (شركاء) شيطانها هستند، و بعضى مقصود از آن راخدام بتكده و بعضى ديگر گمراهان از مردم دانستهاند.
و اما ابن عامر در ميان قراء كلمه (زين ) را به ضم زاء قرائت كرده و صيغه مزبور رامبنى بر مفعول و (كلمه ) قتل را به ضم لام و نائب ازفاعل (زين ) و كلمه (اولادهم ) را به نصب ومفعول قتل گرفته و كلمه (شركاؤ هم ) را به صداى زير و مضاف اليهقتل و فاعل آن دانسته و كلمه (اولادهم ) را فاصله بين مضاف(قتل ) و مضاف اليه (شركاءهم ) انداخته است .
(ليردوهم و ليلبسوا عليهم دينهم ) - (ارداء) در لغت به معناى هلاك كردن و دراينجا مراد از آن هلاك نمودن مشركين است به كفران نعمت خدا و ستم بر مخلوق او. و (لبس) به معناى خلط كردن و مراد در اينجا اين است كه دين آنان را كه دين باطلى بود بهصورت دين حق در نظرشان درآورده اند، بنابراين ضمير: (هم ) كه سه مرتبه در جملهآمده در هر سه جا به (كثير من المشركين ) برمى گردد.
بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: معناى (ارداء) همان هلاك ساختن ظاهرى و كشتن است واگر اين حرف صحيح باشد لازمهاش ‍ اين است كه ضمير اولى به اولاد و دومى و سومىبه (كثير من المشركين ) برگردد، و يا به عنايتى همه به مشركين عايد شود، و بههر حال معناى آيه روشن است .


و قالوا هذه انعام و حرث حجر...



(حجر) - به كسر حاء - به معناى منع است و جمله (لا يطعمها الا من نشاء) همين معنارا تفسير مى كند، يعنى : اين چارپايان و اين زراعتها حرام است مگر تنها بر كسى كه مابخواهيم و او را اذن بدهيم . چون بطورى كه از روايات استفاده مى شود مشركين چارپايانو زراعت معينى را پيشكش خدايان خود كرده آنگاه مى گفتند خوردن اينها بر كسىحلال نيست مگر تنها بر خدام بتكده آن هم به شرطى كه مرد باشند نه زن .
(و انعام حرمت ظهورها) - و مى گفتند: (سوار شدن بر اين چارپايان سوارى حراماست ) و يا اين است كه مشركين چارپايانى دارند كه سوار شدن آنها حرام است .
اين (انعام ) همان (سائبه )، (بحيره ) و (حام ) هستند كه خداى تعالى در آيه(ما جعل الله من بحيرة و لا سائبة و لا وصيلة و لا حام و لكن الذين كفروا يفترون على اللهالكذب و اكثرهم لا يعقلون ) آنرا نفى نموده ، و يا بعضى از آن چهار قسم است - بنابر خلافى كه در سوره مائده گذشت -.
(و انعام لا يذكرون اسم الله عليها) يعنى چارپايانى را هم در موقع ذبح به اسمبتها سر مى بريدند و نام خدا را نمى بردند. بعضى گفته اند: مراد آن چارپايانى استكه در سفر حج بر آنها سوار نمى شدند. بعضى ديگر گفته اند: آن چارپايانى استكه در هيچ شانى از شوؤ ن آنها خدا را ذكر نمى كردند، و بهرحال معناى آيه روشن است .


و قالوا ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذكورنا...



مقصود از (ما فى بطون ) بچه هايى است كه در شكم بحيره و سائبه باشد، مشركينآنها را اگر زنده به دنيا مى آمدند بر مردانحلال و بر زنان حرام مى دانستند، و اگر مرده به دنيا مى آمدند هم مردان از آن مى خوردندو هم زنان . بعضى گفته اند مقصود از (ما فى بطون ) شير آن حيوانات . و بعضىديگر گفته اند: مقصود هم شير آنها و هم جنين آنان است .
(سيجزيهم وصفهم ) يعنى به زودى خود اين حرفها را جزا و كيفر آنان قرار مى دهيم .و از اين تعبير برمى آيد كه همين حرفها به عينه در قيامت به صورتوبال و عذاب مجسم مى شود، پس در اين كلام نوع خاصى از عنايت بكار رفته .
بعضى از مفسرين گفته اند: تقدير اين جمله : (سيجزيهم بوصفهم ) است . بعضىديگر تقدير آن را (سيجزيهم جزاء وصفهم ) گرفته و گفته اند: مضاف (جزاء) حذفشده و مضاف اليه (وصفهم ) به جاى آن نشسته است ، و به هرحال معنا واضح است .


قد خسر الذين قتلوا اولادهم سفها بغير علم ...



در اين جمله آنچه را كه در آيات قبلى از احكام مشركيننقل كرده بود ابطال نموده مى فرمايد: همه آن سخنان زيان كارى و گمراهى است ، و متكىبر علم و اهتدا نيست .
در اين جمله قتل اولاد، سفاهت و جهل خوانده شده ، و نيز از انعام و حرث با جمله (ما رزقهمالله ) تعبير شده ، و تحريم آن ، افترا بر خدا خوانده شده تا هم تنبيهى باشد و همتا اندازهاى جهت خسرانشان ذكر شده باشد، از اين رو معناى كلام اين مى شود: آنانزيانكار شدند در كشتن فرزندان خود، براى اينكه ندانسته سفاهت به خرج دادند، و نيززيانكار شدند در اينكه اصنافى از چارپايان و زراعتها را بر خود حرام كردند، چون اينعمل افترا بر خدا بود، حاشا بر خدا كه چيزى را كه به كسى روزى كرده همان چيز راتحريم نمايد.
آنگاه با جمله (و هو الذى انشا جنات ...) همين معنا را به بيان مفصلترى و با ذكردليل عقلى و مصلحت زندگى بشر بيان نموده و با جمله(قل لا اجد فيما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه ...) مطلب را بهدليل نقل كه همان وحى آسمانى است مبرهن ساخت .
بنابراين ، معناى آيات پنجگانه مورد بحث اين مى شود كه : تحريم انواعى از حرث وانعام ، ضلالت و لغزشى است از آنان ، كه نه با حجت عقلىقابل تفسير و توجيه است و نه با مصالح زندگى بشر سازگار است ، و نه از وحى ودليل نقلى چيزى با آن مساعد است ، پس اين گروه در اين گفتار و راءى خود حيرانند.


و هو الذى انشا جنات معروشات و غير معروشات ...و غير متشابه



(شجره معروشه ) آن درختى را گويند كه شاخه هايش به وسيله داربست بالا رفته ويكى بر بالاى ديگرى قرار گرفته باشد، مانند درخت انگور. و (عرش ) دراصل لغت به معناى رفع و بلندى است . بنابراين ، جنات معروشات عبارت خواهد بود ازتاكستانها و باغهاى انگور و مانند آنها، و (جنات غير معروشات ) باغهايى كهدرختهاى آن بر تنه خود استوار باشد نه بر داربست .
و اينكه فرمود: (و الزرع مختلفا اكله ) معنايش اين است كه خوردنيها و دانه هاى آن زرعمختلف است ، يكى گندم است و يكى جو، يكى عدس است و آن ديگرى نخود.
مقصود از (متشابه ) و (غير متشابه ) در جمله (و الزيتون و الرمان متشابها و غيرمتشابه ) بطورى كه از سياق برمى آيد اين است كه هر يك از آن ميوه ها از نظر طعم وشكل و رنگ و امثال آن هم متشابه دارد و هم غير متشابه .


كلوا من ثمره اذا اثمر...



امرى كه در اينجا است امر وجوبى نيست ، بلكه تنها اباحه را مى رساند، چون از اينكهقبلا مساءله خلقت جنات معروشات و نخل و زرع و غير آن را خاطر نشان ساخته بود به دستمى آيد كه امر به خوردن از ميوه هاى آنها امر در مورد توهم منع است و معلوم است در چنينموردى صيغه امر تنها اباحه را مى رساند نه وجوب را. در حقيقت تقدير كلام اين است كه :(خداوند آن كسى است كه جنات و نخل و زرع را آفريد و به شما دستور داد تا از ميوههاى آنها بخوريد و امر فرمود كه در موقع چيدن آن حق واجبش را بپردازيد، و شما را ازاسراف در آن منع و نهى كرد) و اين سياق بهتريندليل است بر اينكه معناى (دستور داد) اين است كه به شما اجازه داد.
و مقصود از (حق ) در جمله (و اتوا حقه يوم حصاده ) آن حق ثابتى است كه متعلق بهميوه هاى مذكور مى شود. و بنابراين ، ضميرى كه در (حقه ) است به كلمه (ثمر)برمى گردد و اگر فرمود: (حق ميوه را بپردازيد) به اين جهت است كه حق مزبور بهآن ميوه ها تعلق مى گيرد، همچنانكه گفته مى شود: (حق فقراء) چون حق به فقراارتباط خاصى دارد، بعضى ها احتمال داده اند كه ضمير مزبور مانند ضميرى كه در:(انه لا يحب المسرفين ) است به خداى تعالى برگردد و معناى آيه اين باشد كه : حقخدا را بپردازيد، چون ميوه هاى مذكور انتسابى هم با خداى تعالى دارند، خداى تعالىاست كه آن ميوه ها را ايجاد فرموده است .
به هر حال آيه شريفه به طور اجمال و سربسته از ميوه ها و حبوبات حقى براى فقراقائل شده ، و فرموده كه در روز درو غلات و چيدن ميوه ها حق فقرا بايد داده شود. و ايناشاره به حكم عقل است ، و در حقيقت حكمى را كهعقل در اين باره دارد امضاء كرده نه اينكه بخواهد مساءله زكات را خاطرنشان سازد، چوناين آيه شريفه در مكه نازل شده و تشريع زكات و وجوب آن در مدينه اتفاق افتاده .علاوه براين ، اگر آيه شريفه راجع به زكات واجب مى بود مى بايست زكات در همهانواع نامبرده در آيه واجب بوده باشد، و حال آنكه در ميان آنها چيزهايى هست كه زكاتندارد.
بله ، بعيد نيست بگوييم اين آيه اجمال همان تفصيلى است كه بعدا در مدينهنازل شده ، چون بطور كلى اصول شرايعى كه در مدينه بطورتفصيل نازل شده در مكه بطور اجمال نازل گرديده است ، مثلا در آيات مكى به طوراجمال فرموده : (قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم ) - تا آنجا كه مى فرمايد -(و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ).
مراد از نهى از اسراف در: (و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين ).
و اينكه فرمود: (و لا تسرفوا) معنايش اين است كه در استفاده از اين ميوه ها و غلات ازآن حدى كه براى معاش شما صالح و مفيد است تجاوز مكنيد، درست است كه شما صاحب آنهستيد و ليكن نمى توانيد در خوردن آن و بذل و بخشش از آن زياده روى كنيد، و يا در غيرآن مصرفى كه خدا معين نموده به كار بزنيد مثلا در راه معصيت خدا صرف نماييد. و همچنينفقيرى كه از شما مى گيرد نمى تواند در آن اسراف نموده مثلا آن را تضييع كند. پسآيه مطلق و خطاب آن شامل جميع مردم است چه مالك و چه فقير. و اينكه بعضى گفته اند:خطاب آيه مختص به مالك آن اموال است . و همچنين اينكه بعضى ديگر گفته اند: خطابتنها متوجه زمامدارى است كه صدقات را از صاحبان ايناموال مى گيرد. و همچنين اينكه بعضى گفته اند: معنايش اين است كه ميوه ها راقبل از چيدن مخوريد تا در نتيجه حق فقرا را كم كنيد. و نيز اينكه عده اى ديگر گفته اند:معناى آيه اين است كه از دادن مقدار واجب كوتاهى مكنيد. و يا گفته اند معنايش اين است كه :اين اموال را در راه معصيت صرف مكنيد، صحيح نيست ، و با اطلاق آيه و سياق آن نمىسازد.


و من الانعام حمولة و فرشا...



(حموله ) به معناى چارپايان بزرگسال است ، و از اين جهت آنها را حموله مى خوانندكه طاقت برداشتن حمل (بار) را دارند. و فرش به معناى خردسالان آنها است ، و وجه اينتسميه يا اين است كه از كوچكى مانند فرش زمينند، و يا اين است كه مانند فرش لگد مىشوند. امر در جمله (كلوا مما رزقكم الله ) نيز مانند امر قبلى تنها براى اباحه خوردنو امضاى حكم عقل به اباحه آن است .
و معناى اينكه فرمود: (و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين ) اين است كه :شما در اين امرى كه خداوند اباحه آنرا تشريع كرده راه پيروى شيطان را پيش مگيريد، وپا در جاى پاى او نگذاريد و حلال خدا را حرام مكنيد. در سابق نيز گذشت كه پيروىخطوات شيطان معنايش همين تحريم حلال است بدون علم .


ثمانية ازواج من الضان اثنين و من المعز اثنين ...



انعامى را كه در آيه قبلى بطور اجمال اسم برده بود در اينجا بطورتفصيل بيان مى كند. و مراد، تشديد توبيخ و ملامت ايشان است به اينكه يكايك صور ووجوه را به تفصيل ذكر مى كند. و از اين رو جمله (ثمانية ازواج ) عطف بيان (حمولة وفرشا) در آيه قبلى است . و كلمه (ازواج ) جمع زوج است كه هم به معناى عدد دو استو هم به معناى يكى است كه همراه جفت خود باشد. و انواع چارپايانى كه در آيه شريفهنامبرده شده چهار است : 1 - ضان (ميش ) 2 - معز (بز) 3 - بقر (گاو) 4 -ابل (شتر) و اين چهار نوع از نظر اينكه هر كدام نر و ماده دارند هشت زوج خواهند بود.
و معناى آيه اين است كه : خداوند هشت زوج آفريده ، از ضان دو زوج يكى نر و يكى ماده واز معز هم دو زوج ، بگو آيا خداوند نر اين دو نوع چارپا را حرام كرده و يا ماده آن دو را ويا آن بچه هايى را كه در شكم ماده هاى آن دو است ، اگر راست مى گوييد مرا به علم ومدرك صحيحى كه داريد خبر دهيد.


و من الابل اثنين و من البقر اثنين ... الانثيين



معناى اين آيه از آنچه كه در باره آيه قبلى گفته شد روشن مى شود. بعضيها در اينآيات گفته اند معناى (اثنين ) در همه چهار موردى كه در اين آيات آمده اهلى و وحشى استنه نر و ماده .


ام كنتم شهداء اذ وصيكم الله بهذا...



اين جمله يك شق از دو شق ترديد است و شق ديگر آن حذف شده ، و سياق كلام دلالت بر آنمى كند، و تقدير كلام اين است كه : آيا شما علمى را كه بهخيال خود داريد از طريق فكر تحصيل كرده و بهدليل عقلى و يا نقلى دست يافتهايد و يا از خود خدا شنيديد كه اين چارپايان را تحريمنمود، كه اينطور سخت و محكم ادعاى حرمت آنرا مى كنيد؟.
(فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا...) - اين جمله تفريع بر ماقبل است ، و اين تفريع خود اشاره به نكته اى است ، و آن اين است كه مدعيان حرمتچارپايان از جواب اين سؤ ال بازماندند، و از اين رو ، معناى آيه چنين مى شود: (پسكيست ستمگرتر از شما)، و جمله (ممن افترى ) كنايه است از همين مدعيان يعنى مشركين. و اگر نفرمود: (فمن اظلم منكم كيست ستمگرتر از شما) و بجاى كلمه (شما) جمله(آن كس كه به خدا افترا بست ) را قرار داد براى اين است كه سبب آن حكمى را كه ازاستفهام انكارى مفهوم مى شود بيان كرده و فرموده باشد: هيچ كس از شما ستمگرتر نيست، براى اينكه شما به دروغ به خدا افتراء بستيد تا بدين وسيله مردم را بدون علمگمراه كنيد، و معلوم است كه با چنين ظلمى ديگر به راه خدا هدايت نمى شويد، چون خداوندمردم ستمگر را هدايت نمى كند.


قل لا اجد فيما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه ...



معناى آيه روشن است ، و در تفسير آيات مشابه آن يعنى آيه سوم از سوره (مائده ) وآيه (173) از سوره (بقره ) مطالبى كه به اين آيه نيز ارتباط دارد گذشت .


و على الذين هادوا حرمنا كل ذى ظفر...



كلمه (ظفر) مفرد (اظفار) است كه به معناى ناخن است كه بر سر انگشتها ميرويد. و(حوايا) به معناى روده ها است . در مجمع البيان گفته است :احتمال دارد كلمه (حوايا) عطف به (ظهور) و در تقدير مرفوع بوده باشد، واحتمال دارد عطف بر كلمه (ما) در (ما حملت ) بوده و در تقدير منصوب بوده باشد.و اما كلمه ما كه در جمله (ما اختلط بعظم ) است معطوف است به (ما)ىاول .
و از اين دو احتمال كه وى داده احتمال اول به نظر ما قويتر است .
صاحب مجمع البيان سپس فرموده : كلمه (ذلك ) در جمله (ذلك جزيناهم ) ممكن است درتقدير منصوب و مفعول دوم (جزيناهم ) بوده و تقدير كلام (جزيناهم ذلك ببغيهم )باشد، و ليكن ممكن نيست تقدير آنرا مرفوع و آنرا در تقدير مبتدا بگيريم ، زيرا در چنينصورت تقدير كلام : ذلك (جزيناهموه ) مى شود، نظير: (زيد ضربت ) كهتقديرش : (زيد ضربته ) است ، و اين تنها در شعر آنهم در مواقع ضرورت جايزاست نه در همه جا.
و اين آيه به نظر مى رسد كه در مقام جواب از سؤال مقدرى است ، و آن سؤ ال اين است كه اگر چارپايان حلالند، و ما مشركين را اين همهتوبيخ و ملامت ميكنى كه چرا انعام و حرث را بر خود تحريم كرده ايم پس چرا خداوندهمين انعام را بر يهود حرام كرد؟ در اين آيه جواب مى دهد كه اگر خداوند طيباتى را بريهود حرام فرمود به خاطر ظلمى بود كه ايشان روا داشتند، و اين در حقيقت يك نوعگوشمالى بود، كه منافات با حليت ذاتى ندارد، همچنانكه آيه(كل الطعام كان حلا لبنى اسرائيل الا ما حرماسرائيل على نفسه من قبل ان تنزل التورية و آيه فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيباتاحلت لهم و بصدهم عن سبيل الله كثيرا) نيز به اين جواب اشاره دارند.


فان كذبوك فقل ربكم ذو رحمة واسعة ...



معناى آيه روشن است ، و در آن رسول خدا را ماءمور فرمود تا ايشان را به عذاب الهى كهمفرى از آن نيست تهديد كند، البته نه بطورى كه دچار ياس و نوميديشان سازد، بلكهبه بيانى كه بترسند و هم در عين حال اميدوار رحمت او بوده باشند. و به همين منظور جملهذو رحمة واسعة را جلوتر از ذكر عذاب ذكر فرمود.
خداوند متعال به مشيت تكوينى خود از هيچكس ايمان نخواسته است .


سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا آباؤ نا و لا حرمنا من شى ء...



احتجاجى است كه كفار بر كفر و تحريم حلال خود كرده اند. و درذيل آن جواب داده كه اولا شما در آنچه كه مى گوييد و به آن احتجاج مى كنيد عالم نيستيد،و جز به ظن و تخمين اعتماد نداريد. و ثانيا حجتى را كه ذكر كرده ايد گو اينكه در جاىخود مطلب صحيحى است و قرآن هم در آيات بسيارى آنرا خاطر نشان ساخته و ليكن مدعاىشما را تصحيح نمى كند، چون شما مى خواهيد با اين مطلب شرك و تحريمحلال خود را اثبات نموده و بگوييد خداوند شرك و تحريمحلال ما را امضاء فرموده و ديگر هيچ باكى بر ما نيست ، و چنيناستدلال كنيد كه اگر خداوند غير اين را از ما مى خواست ما نيز غير اين مى شديم يعنىمشرك نمى شديم و حلال خدا را حرام نمى كرديم و ليكن از آنجايى كه غير اين را از مانخواسته ما مى فهميم كه او به ما اذن به شرك و تحريم داده است ، پس ما بر شرك وتحريم خود اشكالى نمى بينيم .
و ليكن اين حجت نتيجه مورد نظر ايشان را اثبات نمى كند، و نتيجه آن بيش از اين نيست كهچون خداوند ترك شرك را از ايشان نخواسته پس ايشان را مضطر و مجبور به تركشرك نكرده و بس ، و اما ترك شرك اختيارى را هم از ايشان نخواسته نتيجه آن حجت نيست ،پس نمى توانند قدرت و اختيار بر شرك و ترك شرك را انكار كنند، چون چنين استخداوند ميتواند ايشان را به سوى ايمان و ترك افتراء دعوت نمايد، پس حجت بالغه همانحجت خدا است نه حجتى كه ايشان در اين مقام اقامه كرده اند، چون حجت ايشان جز پيروىخيال و تخمين پايه و اساسى ندارد.


قل فلله الحجة البالغة فلو شاء لهديكم اجمعين



به نظر مى رسد (فاء) اولى كه بر سر اسم جلاله است براى تفريع و (فاء)دوم كه بر سر حرف (لو) آمده براى تعليل ، و كلام ازقبيل قلب حجت بر خصم بوده باشد، و بعد از آنكه مقتضاى حجت خصم را بيان نمودهفرموده باشد: اين حجت عليه خود شما نتيجه مى دهد و شما از آنجايى كه در معارف الهىجاهل و پيرو ظن و تخمينيد نمى فهميد، چون حجت شما دلالت مى كند بر اينكه شما درمقابل كسى كه شما را به ترك شرك و ترك افتراى به خدا دعوت مى كند حجتى نداريد.و آن حجتى كه شما به خيال خود عليه او اقامه كرده ايد عليه خود شما و حجت خدا است .براى اينكه شما در اين حجت اقرار كرده ايد بر اينكه اگر خداوند مى خواست همه شما رامجبور به ايمان و ترك شرك و ترك تحريم مى كرد، و چون نكرده و شما را به اختيارخودتان باقى گذارده ميتواند شما را به ترك شرك و تحريم دعوت نمايد.
و به عبارت ديگر: نتيجه حجت شما اين است كه حجت شما حجت خدا و عليه خود شما است .
در عده اى از آيات قبلى هم بيان كرده بود كه خداوند بندگان خود را مجبور به ايماننمى كند، و هيچ وقت و از هيچ كس به مشيت تكوينى خود ايمان را نخواسته تا مجبور به آنشود، بلكه به خلاف آن نيز اذن داده است - البته اذن تكوينى - به اين معنا كهموانع شرك و كفر را برداشته و بندگان را هم نسبت بهفعل قدرت داده و هم نسبت به ترك و اين همان اختيار است كه اساس تكليف و امر و نهى ووعد و وعيد است .


قل هلم شهداءكم الذين يشهدون ...



كلمه (هلم ) اسم فعل است و در مفرد و تثنيه و جمع به همين يكشكل استعمال مى شود، و معناى (هلم شهداءكم ) اين است كه شهداى خود را بياوريد، ومقصود از اين شهادت شهادت اداء است ، و اسم اشاره (هذا) اشاره به محرماتى است كهمشركين از پيش خود درست كرده اند، و خطايى كه در آيه است خطاب تعجيز است نه تكليف، و مقصود از آن اين است كه بدانند از عهده اثبات ادعاى خود برنمى آيند، و دعويشان براينكه خدا فلان چيز را حرام كرده جز افتراى بر خدا چيزى ديگرى نيست . بنابراين ، جمله(قل هلم شهداءكم ...) كنايه از عدم تحريم خداوند است ، و با جمله (فان شهدوا فلاتشهد معهم ) مطلب را ترقى داده و فرموده : حتى اگر شهادت هم دادند شهادتشان رامپذير زيرا شهادت مردمى كه پيرو هواى نفسندقابل اعتنا نيست .
بنابراين ، جمله (و لا تتبع اهواء الذين كذبوا بآياتنا) عطف تفسير است براى جمله(فان شهدوا فلا تشهد معهم ) و معنايش اين است كه اگر تو هم با آنان شهادت دهىشهادتت پيروى از اهواء ايشان است ،
همچنانكه شهادت خود آنان پيروى اهواء است و چگونه نباشد؟ وحال آنكه ايشان مردمى هستند كه آيات باهره خداى را تكذيب نموده ، به آخرت ايماننياوردند، و غير خدا را كه همان بتهايشان باشدمعادل و برابر خدا قرار دادند، و كسى با كمال بيان و روشنى برهان به چنين انحرافىجرات نمى كند مگر آنانكه اهواء خود را پيروى نمايند.
بحث روايتى .
در مجمع البيان در ذيل جمله : (فما كان لشركائهم فلايصل الى الله ) از ابن عباس و قتاده نقل كرده كه مشركين وقتى آنچه به بتها دادهبودند با آنچه به خدا داده بودند خلط مى شد آنرا به بتها بر مى گردانيدند و اگرمال خدا به مال بتها خلط مى شد رد نمى كردند و مى گفتند خدا غنى تر است . و همچنيناگر آبى كه از آن زراعت خدا بود بند خود را شكسته به زراعت بتها سرازير مى شد آنرانمى بستند و اگر آب زراعت بتها به زراعت خدا سرازير مى شد آنرا مى بستند و مىگفتند خدا غنى تر است . و سپس فرموده : در روايات ائمه ما (عليهم السلام ) نيز اين معناوارد است .
و در تفسير قمى در ذيل جمله (و كذلك زين لكثير من المشركين ) از معصوم (عليهالسلام) نقل شده كه فرمود: معنايش اين است كه اسلاف و نياكان مشركين فرزندكشى را در نظرآنان زينت دادند.
و نيز در ذيل جمله (و قالوا هذه انعام و حرث حجر) آمده كه فرمود: (حجر) به معناىتحريم شده است .
رواياتى در مورد حق فقراء و مساكين در محصول زراعت .
و در همان كتاب در ذيل جمله (و هو الذى انشا جنات )نقل شده كه فرمود مقصود از (جنات ) بستانها است . و درذيل جمله (و آتوا حقه يوم حصاده و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين ) گفته است : احمدبن ادريس از احمد بن محمد از على بن حكم از ابان بن عثمان از شعيب عقرقوفى براى ماحديث كرد كه وى گفته است :
من از امام صادق (عليهالسلام ) معناى جمله (و اتوا حقه يوم حصاده ) را پرسيدم ، فرمود: حق از خوشه (گندم و جو...) يك دسته و از خرما هنگامى كه چيده شود يك مشت است . سپساضافه كرد كه از ايشان پرسيدم آيا ممكن است انسان اين حق را بعد از بردن خرمن بهخانه بپردازد ؟ فرمود: نه اگر قبل از بردنش بپردازد به سخاوت وى نزديكتر است .
و نيز در همان تفسير از احمد بن ادريس از برقى از سعد بن سعد از حضرت رضا(عليهالسلام ) نقل كرده كه شخصى از آن جناب پرسيد: اگر در موقع درو و برداشتحاصل مساكين حاضر نباشند چه بايد كرد؟ حضرت فرمود: در اين صورت تكليفى بر اونيست .
و در كافى از على بن ابراهيم از ابن ابى عمير از معاوية بن حجاج روايت كرده كه گفت :من از امام صادق (عليهالسلام ) شنيدم كه مى فرمود: در زراعت دو حق هست : حقى استگرفتنى و حقى است دادنى . عرض كردم گرفتنى آن كدام است و دادنيش كدام ؟ فرمود:حقى كه از زراعت به حكم اجبار مى گيرند همان عشر و نصف عشر (صدى ده و صدى پنج )است و اما آن حقى كه انسان خودش به طيب خاطر خود مى دهد همان حقى است كه آيه : (وآتوا حقه يوم حصاده ) متعرض آن است . و مقصود از روز حصاد همان روزى است كه شروعبه چيدن مى شود و به تدريج روى هم انباشته مى گردد، همه اين مدت روز حصاد است .آنگاه معاوية بن حجاج اضافه كرد (كه مطلب ديگرى را نيز امام فرمود) و به خاطرم جزاين نيست كه فرمود: حقى كه در روز حصاد بايد داد عبارت از اين است كه درطول مدت حصاد هر دفعه كه مسكينى مراجعه مى كند يك دسته به او بدهد تا از حصادفارغ شود.

next page

fehrest page

back page