بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 7, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

پس در حقيقت جمله (ولوشاء ربك ما فعلوه ) همان معنايى را افاده مى كند كه جمله (واعرض عن المشركين و لو شاء الله ما اشركوا) در صدر آيات آنرا افاده مى كرد.
و اينكه در آيه مورد بحث (و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن ...) دشمنىشياطين با انبيا - كه متضمن توسل جستن بشر و برانگيختن به سوى شرك و معصيت است- به خدا نسبت داده شده و همچنين در آيه بعدى يعنى آيه (و لتصغى اليه افئدة الذينلا يؤ منون بالاخرة ) اين ستمگريها و گناهان از جمله هدفهاى خدا در دعوت حق قرار دادهشده ، نظير آيه سابق (كذلك زينا لكل امة عملهم ) مى باشد كه زينت دادناعمال به خدا نسبت داده شده ، و ما در توضيح اين نسبت سخن گفتيم ، مفسرين نيز در اين دوآيه به حسب مذاهب مختلف كه در نسبت اعمال به خدا دارند مناسب همان سخنى را گفته اند كهدر خصوص ‍ تزيين اعمال از ايشان نقل كرديم .
در ذيل آيه (تزيين اعمال ) روشن كرديم كه آنچه از ظاهر آيه كريمه برمى آيد ايناست كه هر چيز كه اسم (شى ء) بر آن اطلاق شود مملوك خدا و منسوب به او است ،ليكن آياتى كه ساحت مقدس او را از هر بدى و نقص منزه ميدارد دلالت دارد بر اينكه نيكيهابى واسطه و با واسطه همه منسوب به او است و بديها و گناهان بدون واسطه بهشيطان و نفس و با واسطه اذن به خداى تعالى نسبت داده مى شود، و نسبتش به خدا از اينباب است كه اينگونه كارها به اذن او انجام مى گيرد تا امتحان الهى جاى خود را بيابدو امر دعوت دينى و لوازم آن از قبيل امر و نهى و ثواب و عقاب صورت بپذيرد ومعطل نماند، چون اگر امتحان در كار نيايد سنتى كه خداوند در سوق دادن تمامى انواعموجودات به سوى سعادتشان دارد،
و در خصوص انسان ، جريان پيدا نمى كند آن هم در اين عالم كه عالم كون و فساد است وهر سير و تكاملى در آن محكوم است به اينكه به تدريج صورت بگيرد.


و لتصغى اليه افئدة الذين لا يؤ منون بالاخرة ...



كلمه (اقتراف ) به معناى اكتساب است . و ضمير مفرد به كلمه (وحى ) كه در آيهقبلى بود برمى گردد. و لامى كه در (لتصغى ) است براى غايت و بيان نتيجه است .و جمله مورد بحث معطوف است بر كلامى كه در تقدير است ، و تقدير جمله اين است كه : ماكرديم آنچه را كه بايد مى كرديم و خواستيم آنچه را كه بايد ميخواستيم و در عينحال براى هدفها و نتايجى ناگفتنى از وحيى كه شيطانها به يكديگر مى كردندجلوگيرى ننموديم ، تا هم آن نتايج به دست آيد و هم در نتيجه اعراض تو از آنان و رهاكردنت آنان را دلهايشان وحى شيطان را اجابت نموده ، آنرا بپسندند، و در نتيجه بكنند آنكارهاى زشتى را كه بايد بكنند تا به منتها درجه شقاوت كه استعداد آنرا دارند برسند.آرى ، خداوند نه تنها اهل سعادت را در رسيدن به سعادت كمك مى كند بلكهاهل شقاوت را نيز در رسيدن به كمال شقاوتشان مدد مى نمايد، همچنانكه فرمود: (كلانمد هؤ لاء و هؤ لاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا).
بحث روايتى
(روايتى در ذيل آيات شريفه گذشته : نهى از سب خدايان مشركين ، ايمان نياوردنكفارو...).
در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم از سدى روايت كرده كه گفت : وقتى كه ابو طالب(عليهالسلام ) از دنيا ميرفت مشركين قريش به يكديگر گفتند چه خوب است برويم و اينمرد را ديده از وى بخواهيم كه برادرزاده خود (محمد) را سفارش كند كه متعرض ما و خدايانما نگردد، چون ما بعد از مردن وى از كشتن برادرزادهاش شرم داريم ، و ميترسيم فردا عرببگويد در ايام زندگى ابوطالب از ترس او متعرض محمد نمى شدند، همينكه از دنيا رفتاو را كشتند.
بدنبال اين گفتگو ابو سفيان و ابوجهل و نضر بن حارث و اميه و ابى - پسران خلف- و همچنين عقبة بن ابى معيط و عمرو بن عاصى و اسود بن بخترى به راه افتاده مردى رابه نام مطلب فرستادند تا از ابى طالب اجازه ملاقات بگيرد.
مطلب نزد ابو طالب رفت و گفت : بزرگان قومت ميخواهند از تو ديدن كنند. ابوطالباجازه داد تا داخل شوند. نامبردگان داخل شده و به ابو طالب گفتند كه : تو بزرگ ورئيس مايى ، و اين محمد، ما و خدايان ما را آزار مى دهد تقاضا داريم او را بخواهى و از اينعمل نهيش كنى تا او به خدايان ما كارى نداشته باشد ما نيز به خداى او كارى نداشتهباشيم . ابو طالب محمد (صلى الله عليه وآله ) را خواست و به او گفت : اين جمع را كهمى بينى فاميل و پسر عموهاى تو هستند. رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) گفتچه ميخواهند؟ قريش گفتند: ما از تو ميخواهيم كه دست از ما و خدايان ما بردارى ، و درمقابل ، ما هم به تو و خداى تو كارى نداشته باشيم .
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: اگر اين پيشنهاد را از شما بپذيرم شماحاضريد يك پيشنهاد از من بپذيريد و كلمهاى را بگوييد كه در اثر گفتن آن ملك عرب رابه چنگ آورده و از عجم خراج دريافت كنيد؟ ابوجهل در جواب گفت : يك كلمه كه چيزى نيستما حاضريم ده كلمه مثل آن را بگوييم بگو ببينيم آن كلمه چيست ؟رسول خدا فرمود: بگوييد (لا اله الا الله ).ابوجهل و ساير حضار مجلس از شنيدن آن روى ترش كرده و حاضر به گفتن آن نشدند.
ابوطالب در اينجا رو به رسول خدا كرد و گفت : غير اين را بگو، زيرا اين مردم از اينكلمه وحشت دارند، فرمود: اى عمو ! من كسى نيستم كه غير اين را بگويم مگر اينكه اين مردمآفتاب را از آسمان پايين كشيده و در دست من بگذارند، بلكه اگر بفرضمحال چنين كارى را هم بكنند باز من از اين حرف دست بر نمى دارم .رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) با اين گفتار خود آب پاكى روى دست مشركين ريختهآنان را براى هميشه از سازش نا اميد ساخت . قريش در حالى كه خشمگين شده بودندگفتند: يا از بد گويى به خدايان ما دست بازدار و يا اينكه ما نيز تو را و آن كسى كهتو را ماءمور اينكار كرده ناسزا خواهيم گفت . اينجا بود كه خداوند آيه شريفه (و لاتسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم ) رانازل فرمود.
مؤ لف : اين روايت بطورى كه مى بينيد صدر و ذيلش با هم مختلف است ، براى اينكه درصدر روايت اعتراض مشركين به دعوت رسول خدا بود و مى گفتند كه وى دست از دعوتمردم به سوى توحيد و ترك بتها بردارد، و مقتضاى اينذيل اين بود كه بگويند اگر دست از دعوت برندارى ما چنين و چنان مى كنيم نه اينكهاسمى از دعوت نياورده و بگويند اگر خدايان ما را ناسزا بگويى ما نيز خداى تو راناسزا مى گوييم .
علاوه بر اين ، داستانى كه در اين روايت آمده نميتواند شاننزول آيه باشد، براى اينكه در آيه شريفه صحبتى از دعوت به ميان نيامده ، بلكهتنها از دشنام بتهاى مشركين نهى شده . از اين هم كه بگذريم از نظر ديگرى روايتمخدوش و غير قابل قبول است ، و آن اين است كه وقار نبوت و خلق عظيمرسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) مانع از اين است كه لب به ناسزا بگشايد. واگر در پارهاى از روايات وارد شده كه آنجناب بعضى از بزرگان قريش را لعنت كردهو فرموده : (اللهم العن فلانا و فلانا) و يا در قرآن كريم وارد شده كه فرموده است :(لعنهم الله بكفرهم ) و يا فرموده : (فقتل كيف قدر) و يا فرموده :(قتل الانسان ) و يا فرموده : (اف لكم و لما تعبدون من دون الله ) وامثال اين كلمات ، ناسزا و توهين نيست بلكه نفرين است .امثال آيه (مناع للخير معتد اثيم عتل بعد ذلك ) زنيم هم ازقبيل بيان واقع است نه ناسزا.
بنابراين ، نمى توانيم بگوييم نهى در آيه مورد بحث متوجهرسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) است بلكه از ظاهر امر برمى آيد كه مسلمانانآنروز در اثر برخورد با مشركين و مشاجره وجدال با آنان كارشان به دشنام مى كشيده و آيه ايشان را از ناسزاى به خدايان مشركيننهى كرده است . آرى ، ناسزا كار عوام است نه كار انبيا، اتفاقا روايتذيل هم همين معنا را تاءييد مى كند.
قمى در تفسير خود مى گويد: پدرم از مسعدة بن صدقه از امام صادق (عليهالسلام )برايم روايت كرد كه شخصى از آنجناب از معناى كلامرسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) كه فرموده : (اثر شرك دردل آدمى نامحسوستر است از حركت مورچهاى كه در شب تاريك روى سنگ سياه و صاف راهميرود( سؤ ال كرد. حضرت فرمود: مؤ منين زمان آن حضرت خدايان مشركين را دشنام مىدادند، و مشركين هم خداى مؤ منين را ناسزا مى گفتند، لذا خداى تعالى ايشان را از دشنامبه خدايان مشركين نهى فرمود، چون مؤ منين با اينعمل خود داشتند مشرك مى شدند و خودشان نمى فهميدند و لذا خداى تعالى فرمود: (و لاتسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم ).
در تفسير عياشى از عمرو طيالسى روايت شده كه گفت از امام صادق (عليهالسلام ) معناىآيه (و لا تسبوا...) را پرسيدم ، حضرت فرمود: اى عمرو هيچ ديدهاى كسى خدا رادشنام بگويد؟ عرض كردم خدا مرا فدايت كند چطور مگر؟ فرمود: مقصود از دشنام به خدا،دشنام به اولياى خدا است ، زيرا هر كس وليى از اولياى خدا را دشنام دهد خدا را دشنامداده است .
و در الدرالمنثور است كه ابن جرير از محمد بن كعب قرظى روايت كرده كه گفترسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) با قريش ‍ در باره نبوت خود گفتگو كرد،قريش در پاسخش گفتند: موسى براى اثبات نبوت خود عصائى آورد كه به سنگ ميزدآب از آن جوشيدن ميگرفت ، عيسى مرده زنده مى كرد، ثمود ماده شترى معجزهاش بود، توهم اگر پيغمبرى بايد معجزهاى بياورى تا ما تصديقت كنيم .رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) پرسيد چه معجزهاى دوست ميداريد برايتانبياورم ؟ گفتند: كوه صفا را براى ما طلا كن ، فرمود: اگر اينكار را بكنم مرا تصديق مىكنيد؟ گفتند: آرى ، و الله اگر چنين كارى بكنى مطمئن باش كه همگى ما پيرويت مى كنيم .
حضرت از جاى برخاست تا دعا كند و كوه صفا را طلا بگرداند،جبرئيل نازل شد و عرض كرد: اگر بخواهى طلا مى شود، و ليكن بايد بدانى كه اگرقومت بعد از ديدن اين معجزه ايمان نياورند ما ايشان را به عذاب دچار خواهيم كرد مگراينكه آنان را رها كنى تا هر كدامشان خواستند از كفر دست برداشته و توبه كنند.حضرت اين پيشنهاد را قبول كرد، و معجزه مورد نظر آنان را نياورد، در باره اين جريانبود كه خدا آيه (و اقسموا بالله جهد ايمانهم ...) رانازل فرموده و بدين وسيله آنان را در وعده اى كه دادند تكذيب نموده خبر داد كه ايشانهرگز ايمان نمى آورند. چون خداوند برايشان غضب كرده و توفيق تشرف به ايمان رااز آنان سلب فرموده است .
مؤ لف : داستانى كه در اين روايت سبب نزول آيات بالا تصور شده با ظاهر آنهاسازگار نيست زيرا پيش از اين گفتيم كه ظاهر اين آيات اين است كه اينان به آياتى كهبه ايشان مى رسد هر چه باشد ايمان نمى آورند و شرك را رها نمى كنند مگر اينكه خدابخواهد و خدا هم نخواسته است .
و هر گاه ظاهر آيات اين باشد چگونه با سخنجبرئيل در روايت قابل انطباق است كه گفت : اگر بخواهى كوه صفا طلا مى شود سپس ‍اگر ايمان نياوردند دچار عذاب مى شوند و اگر ميخواهى آنان را بگذار تا هر كه ازايشان ميخواهد توبه كند و...
پس ظاهر اين است كه اين آيات در معنا با آيه (ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم املم تنذرهم لا يؤ منون ) مطابق مى باشد، گويا گروهى از سران شرك پيشنهاد آياتىغير از قرآن كرده بودند و سخت سوگند خورده بودند كه اگر اين آيات فرود آيد ايمانخواهند آورد، خداى متعال هم ايشان را با اين آيات تكذيب كرد و خبر داد كه هرگز ايماننمى آورند زيرا خداوند به كيفر كردارشان نخواسته است ايمان بياورند.
در تفسير قمى در ذيل آيه (و نقلب افئدتهم و ابصارهم ...) روايتى از ابى الجارود ازامام ابى جعفر (عليهالسلام ) نقل شده كه فرمود: معناى اين جمله اين است كه ما دلهاى ايشانرا وارونه مى كنيم بطورى كه پايين آن بالا و بالاى آن پايين قرار گيرد، و چشمهايشانرا كور مى كنيم تا نتوانند راه هدايت را ببينند. آنگاه اضافه كرده كه امام على بنابيطالب فرمود: آن مجاهدهاى كه شما به وسيله آن زير و رو مى شويد جهاد به دستها(بدنى ) و جهاد به دلهاست . پس كسى كه دلش معروف را معروف و منكر را منكر ندانددلش زير و رو و پايين و بالا شده و در نتيجه هيچ چيزى را نمى پذيرد.
مؤ لف : مقصود از زير و رو شدن دل واژگونه گشتن نفس در ادراكات و معكوس شدن آن درصدور احكام به خاطر پيروى هواى نفس و اعراض ازعقل سليم است ، آن عقلى كه تقاضاهاى قواى سركش حيوانى راتعديل مى كند.
و در تفسير عياشى از زراره و حمران و محمد بن مسلم از ابى جعفر و ابى عبد الله(عليهالسلام ) روايت شده كه در تفسير آيه (و نقلب افئدتهم و ابصارهم ) فرمودند:مقصود از (اول مرة ) در جمله (كما لم يؤ منوا بهاول مرة ) آن موقعى است كه خداوند از ايشان ميثاق و پيمان گرفت .
مؤ لف : به زودى بحث در باره ميثاق در تفسير آيه (و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهمذريتهم ...) خواهد آمد - ان شاء الله - ولى سابقا در بيان آيه گذشت كه ظاهر سياقاين است كه مراد از آن ايمان نياوردن ايشان به قرآن دراول دعوت است .
آيات 121 - 114 سوره انعام .


افغير الله ابتغى حكما و هو الذى انزل اليكم الكتب مفصلا و الذين اتيناهم الكتاب يعلمونانه منزل من ربك بالحق فلا تكونن من الممترين (114) و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لامبدل لكلمته و هو السميع العليم (115) و ان تطع اكثر من فى الارض يضلوك عنسبيل الله ان يتبعون الا الظن و ان هم الا يخرصون (116) ان ربك هو اعلم منيضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين (117) فكلوا مما ذكر اسم الله عليه ان كنتم بآياتهمؤ منين (118) و ما لكم الا تاكلوا مما ذكر اسم الله عليه و قدفصل لكم ما حرم عليكم الا ما اضطررتم اليه و ان كثيرا ليضلون باهوائهم بغير علم انربك هو اعلم بالمعتدين (119) و ذروا ظهر الاثم و باطنه ان الذين يكسبون الاثم سيجزونبما كانوا يقترفون (120) و لا تاكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه و انه لفسق و انالشياطين ليوحون الى اوليائهم ليجدلوكم و ان اطعتموهم انكم لمشركون (121)



ترجمه آيات
آيا جز خدا داورى بجويم و حال آنكه او است كه اين كتاب را جزء به جزء به شمانازل كرده و كسانى كه كتابشان داده ايم ميدانند كه قرآن به حق از طرف پروردگار تونازل شده ، پس به هيچ وجه از دودلان مباش (114)
و گفتار پروردگارت از روى راستى به انجام رسيد، كلمات وى تغيير پذير نيست كه اوشنوا و دانا است . (115)
اگر اكثر مردم روى زمين را اطاعت كنى تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد كه جز گمان راپيروى نمى كنند و جز تخمين نمى زنند (116)
پروردگار تو بهتر مى داند چه كسى از راه او گمراه است ، و نيز او هدايت شدگان رابهتر مى شناسد (117)
اگر به آيه هاى خدا ايمان داريد از ذبحى كه نام خدا بر آن برده شده بخوريد (118)
و چرا از آنچه اسم خدا بر آن برده شده نمى خوريد وحال آنكه خدا آنچه را كه به شما حرام كرده برايتان شرح داده جز آنچه بدان ناچار شدهايد، و خيليها به هوسهاى خويش بدون علم گمراه مى شوند كه خداى تو تجاوزكاران رابهتر مى شناسد (119)
گناه ظاهر و نهان را واگذاريد، كسانى كه گناه مى كنند به زودى سزاى اعمالى را كهمى كرده اند خواهند ديد (120)
از ذبحى كه نام خدا بر آن ياد نشده مخوريد كه عصيان است ، ديو نهادان به دوستان خودالقا مى كنند تا با شما مجادله كنند اگر اطاعتشان كنيد مشرك خواهيد بود (121).
بيان آيات
اين آيات با اينكه به شهادت فاء تفريع در (افغير الله ) به آيات پيشيناتصال دارند در ميان خودشان نيز - كه هشت آيه هستند -اتصال دارند كه برخى را به برخى ربط مى دهد و به همديگر برمى گرداند، زيراآيات مشتملند بر اينكه نبايد جز خدا را حكم گرفت و به حكمش گوش داد در حالى كهخداى متعال احكام خود را به تفصيل در كتاب خود بيان فرموده ، و مشتملند بر نهى ازپيروى و فرمانبردارى از بيشتر مردم زيرا فرمانبردارى از بيشتر مردم كه پيروى ظن وتخمين مى كنند گمراه كننده است . و در آخر آيات بيان مى كند كه مشركين - كه اولياىشياطينند - با مؤ منين در باره خوردن مردار مجادله مى كنند، و در اين آيات به خوردنآنچه به نام خدا ذبح شده امر و از آنچه به نام خدا ذبح نشده نهى شده است ، و اينكهآنچه خدا فرموده و براى بندگان خود پسنديده همين است .
اين بيان مؤ يد آن روايتى است كه از ابن عباسنقل شده كه گفته است : مشركين در مساءله خوردن گوشت ميته بارسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) و مؤ منين مجادله مى كردند كه چرا شما حيوانىرا كه خودتان ذبح مى كنيد ميخوريد و اما حيوانى را كه خداوند كشته است نميخوريد؟ درپاسخ آنان اين آيات نازل شد كه فرق بين آن دو حيوان را بيان نموده و حكم خداى رااثبات كرده است .


افغير الله ابتغى حكما و هو الذى انزل اليكم الكتاب مفصلا



در مجمع البيان مى گويد: لفظ (حكم ) و (حاكم ) به يك معنا است ، جز اينكه حكمدر رسانيدن مدح بليغتر است ،
براى اينكه در حق كسى اطلاق مى شود كه استحقاق حكم كردن را دارد، و جز به حق حكومتو قضاوت نمى كند، به خلاف (حاكم ) كه مطلق است و به اشخاصى هم كه گاهى بهباطل حكومت و قضاوت مى كنند اطلاق مى شود. و در معناى كلمهتفصيل مى گويد: اين كلمه به معناى روشن ساختن معانى و رفع اشتباه از آن است ، بهنحوى كه اگر خلط و تداخلى در آن معانى شده و در نتيجه مراد و مقصود مبهم شده باشدآن خلط و تداخل را از بين ببرد.
حرف (فاء) در جمله (افغير الله ) حرف تفريع است ، يعنى بيان مى كند كه جملهمزبور فرع و نتيجه جملات قبل است كه راجع به بياناتى بود كه از ناحيه خداىتعالى آمده ، و نيز پيشتر فرموده بود: (و هذا كتاب انزلناه مبارك مصدق الذى بينيديه ...) پس معناى آيه چنين مى شود: آيا من به غير خدا مانند شركايى كه شما آنها رامعبود خود گرفتهايد يا كسانى كه به آنها انتساب ميجوييد حكمى بگيرم و در طلب حكمىكه حكمش را پيروى كنم برآيم در حالى كه خداى تعالى سزاوار حكميت است ، چون اوستآن كسى كه اين كتاب (قرآن ) را بر شما نازل كرده ، كه هيچ يك از معارفش مختلط بهديگرى نبوده و هيچ يك از احكامش مشتبه به ديگرى نيست ، و غير چنين كسى سزاوار حكميتنيست .
بنابراين ، اين آيه در معناى آيه (و الله يقضى بالحق و الذين يدعون من دونه لايقضون بشى ء ان الله هو السميع البصير) و آيه (افمن يهدى الى الحق احق ان يتبعامن لا يهدى الا ان يهدى ) مى باشد.


و الذين آتيناهم الكتاب يعلمون ...



در اينجا خطاب را دوباره متوجه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) نموده و مطلبىرا گوشزد وى مى سازد كه با شنيدن آن ايمان و ثبات قدم آنجناب نسبت به خطابى كهقبلا به مشركين داشت زيادتر مى گردد. پس در حقيقت در كلام التفاتى بكار رفته ، وجمله مورد بحث به منزله جمله معترضهاى است كه به منظور ثبوت قدم و اطمينان قلبرسول خدا و نيز براى اينكه مشركين بدانند كه آن جناب در كار خود بصيرت دارد، دروسط كلام آورده شده .
كلمه (بالحق ) متعلق است به جمله (منزل من ربك )، ونازل شدن به حق به همين است كه از ناحيه شيطان و از تسويلات او و يا از مقوله كهانت- كه خداوند در بارهاش فرموده : (هل انبئكم على منتنزل الشياطين ، تنزل على كل افاك اثيم ) نبوده باشد و شيطان در آن تصرف نكرده ،و وحى الهى با تسويلات شيطانى در آن مختلط نشده باشد، همچنانكه در آيه (عالمالغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى منرسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم)اشاره فرموده است .


و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم



معناى (كلمة ) و موارد استعمال آن در قرآن .
لفظ (كلمه ) در لغت به معناى لفظى است كه دلالت كند بر معناى تام و يا غير تام ،و در قرآن كريم گاهى استعمال مى شود در قول حقى كه خداى تعالى آنرا گفته باشداز قبيل قضا و وعد، مانند آيه (و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم ) كه مقصود ازكلمهاى كه مى فرمايد در سابق گفته شده ، آن سخنى است كه در موقع هبوط آدم به وىفرموده بود، و قرآن كريم آنرا چنين حكايت مى كند: (و لكم فى الارض مستقر و متاع الىحين ) و مانند آيه (حقت عليهم كلمت ربك لا يؤ منون ) كه اشاره است به آن حكمى كه درداستان ابليس كرد و فرمود (لاملئن جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين ). و همين قضا و حكمرا در جاى ديگر تفسير كرده و فرموده : (و تمت كلمة ربك لاملئن جهنم من الجنة و الناساجمعين ) و مانند آيه (و تمت كلمة ربك الحسنى على بنىاسرائيل بما صبروا) كه اشاره است به آن وعده اى كه به بنىاسرائيل داده بود كه به زودى ايشان را از ظلم فرعون نجات داده حكومت را به آنان خواهدسپرد، و قرآن آن وعده را چنين حكايت كرده : (و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فىالارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين ).
گاهى هم به معناى موجود خارجى از قبيل انساناستعمال مى شود، مانند آيه (ان الله يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسى بن مريم ) ومسيح را از اين جهت مورد استعمال اين كلمه قرار داده كه خلقت مسيح (عليهالسلام ) خارقالعاده بوده ، عادت در خلقت انسان بر اين جارى است كه به تدريج صورت گيرد، ومسيح (عليهالسلام ) به كلمه ايجاد به وجود آمد، همچنانكه در قرآن فرموده : (انمثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثمقال له كن فيكون ) ظاهر سياق آيات در مورد بحث ما مى رساند كه مراد از كلمة (ربككلمه ) دعوت اسلامى باشد با آنچه لازم آنست ازقبيل نبوت محمد (صلى الله عليه وآله و سلم ) ونزول قرآن كه به همه كتابهاى آسمانى محيط و مسلط است و به عموم معارف الهى وكليات شرايع دينى مشتمل مى باشد، چنانكه خداى تعالى در كلام خود در دعايى كه ازابراهيم (عليهالسلام ) هنگام بناى كعبه حكايت فرموده : (ربنا و ابعث فيهم رسولا منهميتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم 9 به آن اشاره نموده است .
و همچنين به سابقه ذكرش در كتابهاى آسمانى گذشته در آيه (الذين يتبعونالرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورية والانجيل ) اشاره مى فرمايد، و همچنين آيه (و الذين آتيناهم الكتاب يعلمون انهمنزل من ربك بالحق ) و آيه (الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم )و آيات بسيار ديگر به آن اشاره دارد.
مراد از تماميت كلمه به صدق و عدل در: (تمت كلمة ربك...)كمال يافتن شرايع - با تشريع شريعت اسلام است .
پس مراد از (تماميت كلمه ) - و خدا بهتر مى داند - اينست كه اين كلمه يعنى ظهوردعوت اسلامى با نبوت محمد (صلى الله عليه وآله و سلم ) ونزول قرآن كه مافوق همه كتابهاى آسمانى است پس از آنكه روزگارى دراز در مسيرتدريجى نبوتى پس از نبوت ديگر و شريعتى پس از شريعت ديگر سير مى كرد بهمرتبه ثبوت رسيده در قرارگاه تحقق قرار گرفت ، زيرا به دلالت آيات كريمه ،شريعت اسلامى به كليات شرايع گذشته مشتمل است و زيادت بر آنان نيز دارد، چنانكهخداى تعالى مى فرمايد: (شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ماوصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ).
از اين بيان روشن شد كه مراد از (تماميت كلمه ) رسيدن شرايع آسمانى است ازمراحل نقص و ناتمامى به مرحله كمال ، و مصداقش همين دين محمدى است . خدا مى فرمايد:(و الله متم نوره و لو كره الكافرون هو الذىارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون ).
و تماميت اين كلمه الهى از جهت صدق اين است كه آنچنان كه گفته شده تحقق پذيرد، وتماميت آن از جهت عدل اين است كه مواد و اجزاى آن يكنواخت باشد بدون اينكه به تضاد وتناقض مشتمل شود، و هر چيز را آنطور كه شانش مى باشد بسنجد، بدون حيف وميل . و از اينجا است كه اين دو قيد يعنى صدق وعدل را با جمله (لا مبدل لكلماته ) بيان فرمود، زيرا كلمه الهى وقتى كهقابل تبديل نباشد خواه تبديل كننده خودش باشد و به واسطه تغيير اراده ،قول خود را به هم زند، يا كسى ديگر باشد كه خدا را عاجز و مجبور به تغيير نظر كند،كلمه خدايى صدق و آنچه فرموده محقق مى شود، وعدل و بدون انحراف و تعدى انجام مى گيرد.
پس جمله : (لا مبدل لكلماته ) نسبت به (صدقا و عدلا) به منزلهتعليل مى باشد.
مفسرين ديگر را در معناى اين جمله اقوال ديگرى است ، از آن جمله يكى اين است كه مراد از(كلمه ) و (كلمات )، قرآن مى باشد. و بعضى گفته اند: مراد از (كلمه ) شرايعقرآن است كه نسخ مى پذيرد و مراد از (كلمات ) مطالب ديگر آن است كهقابل نسخ نيست ، همچنانكه فرموده : (لا مبدل لكلماته ). و بعضى گفته اند: منظور از(كلمه )، دين است . و بعضى گفته اند مراد از آن حجت است . و در باره معناى صدق وعدل گفته اند: (صدق )، وصف اخبارى است كه در قرآن آمده وعدل وصف احكام آن است .
و اينكه در آخر فرموده : (و هو السميع العليم ) معنايش اين است كه او اجابت مى كندآنچه را كه شما به لسان حاجت از او ميطلبيد و مى داند حقيقت حوائجى را كه شما داريد. ويا معنايش اين است كه او به وسيله ملائكه خود ميشنود اخبار حوادثى را كه شما داريد. و يامعنايش اين است كه او به وسيله ملائكه خود ميشنود اخبار حوادثى را كه در ملكش رخ مى دهدو مى داند همه آنها را بدون واسطه ملائكه . و يا معنايش اين است كه او ميشنود گفتارهاىشما را و مى داند كارهايى را كه شما انجام مى دهيد.
در امورى از قبيل معارف الهى و شرايع ، نبايد به حدس و تخمين بسنده كرد و جز بهعلمو يقين تكيه نبايد كرد.


و ان تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله ...



كلمه (خرص ) در لغت هم به معناى دروغ آمده و هم به معناى تخمين ، و معناى دوم باسياق آيه مناسبتر است زيرا جمله (و ان هم الا يخرصون ) و همچنين جمله قبليش در حقيقتكار تعليل را مى كند، و براى جمله (و ان تطع اكثر من فى الارض ) به منزله علتاست ، و مى رساند كه تخمين زدن در امورى ازقبيل معارف الهى و شرايع كه مى بايستى از ناحيه خدا اخذ شود و در آن جز به علم و يقيننميتوان تكيه داشت طبعا سبب ضلالت و گمراهى است .
گو اينكه سير انسان در زندگى دنياييش بدون اعتماد به ظن و استمداد از تخمينقابل دوام نيست ، حتى دانشمندانى هم كه پيرامون علوم اعتبارى وعلل و اسباب آنها و ارتباطش با زندگى دنيوى انسان بحث مى كنند به غير از چندنظريه كلى به هيچ موردى برنمى خورند كه در آن اعتماد انسان تنها به علم خالص ويقين محض بوده باشد.
ليكن همه اين اعتباريات قابل تخمين ، مربوط است به جزئيات زندگى دنيوى ، و اماسعادتى كه رستگارى انسان در داشتن آن و هلاكت ابدى و خسران دائميش در نداشتن آن استامرى نيست كه قابل تخمين باشد، و خداوند در امور مربوط به سعادت انسان و همچنين درمقدمات تحصيل آن از تفكر در عالم و اينكه چه كسى آنرا آفريده و غرضش چه بوده وسرانجام آن به كجا ميانجامد و آيا بعث و نشورى در كار است و اگر هست براى تاءمينسعادت در آن نشات ، بعثت انبيا و فرستادن كتب لازم است يا نه ؟ به هيچ وجه ازبندگانش جز به علم و يقين راضى نمى شود، همچنانكه در آيات بسيارى ازقبيل آيه ، (و لا تقف ما ليس لك به علم ) اين معنا خاطرنشان شده ، و يكى از روشنترينآنها آيه مورد بحث است كه مى فرمايد: بيشتراهل زمين از آنجا كه پيرو حدس و تخمين اند نبايد ايشان را در آنچه كه بدان دعوت مينمايندو طرقى كه براى خداپرستى پيشنهاد مى كنند اطاعت نمود براى اينكه حدس و تخمينآميخته با جهل و عدم اطمينان است ، و عبوديت باجهل به مقام ربوبى سازگار نيست .
اين مطلب با قطع نظر از آيات و روايات مطلبى است كهعقل صريح نيز به آن حكم مى كند، البته خداى سبحان هم آنرا امضا نموده و در آيه بعدىكه به منزله تعليل آيه مورد بحث است مى فرمايد: (ان ربك هو اعلم منيضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين ) كه نهى از اطاعت مردم راتعليل كرده است به علم خدا و اسمى از اينكهعقل چنين حكمى مى كند نبرده . و در پارهاى از آيات به هر دو جهت يعنى هم به علم خدا و همبه حكم عقل تعليل كرده ، از آن جمله فرموده است : (و ما لهم به من علم ان يتبعون الا الظنو ان الظن لا يغنى من الحق شيئا) تا اينجا تعليل مطلب است به حكمعقل ، و در قسمت بعد، يعنى (فاعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا ذلكمبلغهم من العلم ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بمن اهتدى )تعليل شده به علم خداى سبحان و حكم او.


ان ربك هو اعلم من يضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين


گفته اند كه اگر به دنبال كلمه (اعلم ) لفظ (من ) ذكر نشود گاهى معناىتفضيل (داناتر) مى دهد و گاهى معناى صفت خالى ازتفضيل (دانا). و در اين آيه احتمال هر دو معنا هست ، چه اگر مقصود از علم حقيقت علم بهگمراهان و هدايت يافتگان باشد كلمه مزبور به معناى دوم (دانا) خواهد بود، زيرا غيرخداى تعالى كسى چنين علمى را ندارد تا خدا از او داناتر باشد. و اگر مقصود مطلق علم- اعم از علم ذاتى و علمى كه به عطيه خداى تعالى است - باشد كلمه مزبور معناىاول (داناتر) را خواهد داشت براى اينكه غير خدا نيز به آن مقدارى كه خداوند از نعمت علمبه او افاضه كرده نسبت به گمراهان و هدايت يافتگان علم دارد.
از اينكه در جمله (اعلم بالمهتدين ) كلمه (اعلم ) به حرف (باء) متعدى شده استبر مى آيد كه كلمه (من ) در (من يضل ) منصوب به نزع خافض است ، و تقدير آن(اعلم بمن يضل ) مى باشد، آيه اى هم كه قبلا از سوره نجمنقل كرديم مؤ يد اين تقدير است .


فكلوا مما ذكر اسم الله عليه ان كنتم باياته مؤ منين



در بيانى كه پيش از اين آيه ايراد نمود به ثبوت رسانيد كه خداى تعالى كهپروردگار جهان و جهانيان است به اطاعت سزاوارتر از ديگران است ،
اينك در اين آيه از بيان قبلى استنتاج مى كند كه بنا بر اين بايد حكمى را كه خداوندتشريع فرموده (خوردن از گوشت حيوانى كه نام خدا بر آن برده شده ) اطاعت كرد ، وآنچه را ديگران از روى هواى نفس و بدون علم ، اباحه و تجويز مى كنند (خوردن ازگوشت حيوان مردار كه نام خدا بر آن برده نشده ) و بر سر آن به وحى و وسوسهشياطين با مؤ منين به مجادله مى پردازند بايد به دور انداخت .
از اينجا معلوم مى شود كه در جملات اين آيه و سه آيه بعد از آن عنايت اصلى متعلق بههمين دو جمله (فكلوا...) و (لا تاكلوا...) است ، و جملات ديگر به تبع آن دو جمله ذكرشده ، و غرض از ذكر آنها بيان جهات آن دو حكمى است كه در آن دو جمله ذكر شده است ، وگر نه اصل كلام همان دو جمله (فكلوا مما ذكر اسم الله عليه و لا تاكلوا مما لم يذكراسم الله عليه ) است كه مفادش فرق گذاشتن بين حيوان ذبح شده و حيوان مردار و حليتآن و حرمت ديگرى است . مى فرمايد: شما از آن بخوريد و از اين مخوريد هر چند مشركين باشما در فرق بين آن دو مجادله كنند.
بنابراين ، جمله (فكلوا مما ذكر اسم الله عليه ) تفريع حكم است بر بيان قبلى .


و ما لكم الا تاكلوا مما ذكر اسم الله عليه ...



اين آيه تفريعى را كه اجمالا در آيه قبلى ذكر شده بود بطورتفصيل بيان مى كند، و معنايش اين است كه : خداوند آنچه را كه بر شما حرام كرده بيانفرموده ، و صورت اضطرار را نيز استثنا كرده است و گوشت حيوانى كه در هنگام ذبحشاسم خدا بر آن برده شده جزء آن محرمات نيست ، پس خوردن چنين گوشتى مانعى نخواهدداشت . بسيارى از مردم هستند كه كارشان گمراه ساختن ديگران است و آنان را با هواى نفسخود و بدون داشتن علم از راه به در مى برند، ليكن پروردگارت به كسانى كه از حدودخدايى تجاوز مى كنند داناتر است . و اين متجاوزين همان مشركين هستند كه مى گفتند: چهفرق است بين آن گوشتى كه با اسم خدا ذبح شده و آن حيوانى كه مردار شده و خدا آنراكشته است ، يا بايد هيچكدام را نخورد، و يا هر دو را خورد.
بنابراين ، حرف (ما) در (ما لكم ) براى استفهام تعجبى است و معناى جمله (و مالكم الا تاكلوا) اين خواهد بود: (چه فايدهاى براى شما هست در نخوردن ). بعضىديگر گفته اند كه (ما) نافيه است و معناى جمله مزبور اين است كه : (نيست براىشما كه نخوريد).
از آيه شريفه به دست مى آيد كه محرمات از خوردنيهاقبل از سوره انعام نازل شده ، و چون اين محرمات در ميان سور مكى در سورهنحل است پس بايد سوره نحل قبل از انعام نازل شده باشد.


و ذروا ظاهر الاثم و باطنه ...



اين آيه گر چه به حسب مضمون مطلق است ، و از جميع گناهان ظاهرى و باطنى نهى مىكند ولى از سياق آيات قبل و بعد از آن استفاده مى شود كه اين آيه تهميد و زمينه چينىاست براى نهيى كه بعدا در جمله (و لا تاكلوا) مى آيد و لازمه آن اين است كه خوردن ازگوشت حيوانى كه اسم خدا بر آن برده نشده حرام و از مصاديق اثم باشد، تا اين جملهمربوط به جمله (و ذروا ظاهر الاثم و باطنه ) شود، پس اين خوردن ، (اثم ظاهر)يا (اثم باطن ) هر دو ميتواند باشد، ولى از تاءكيد بليغى كه در جمله (و انه لفسق) است به دست مى آيد كه خوردن چنين گوشتى جزو گناهان باطنى است ، وگرنه هيچاحتياجى به چنين تاءكيد اكيدى نبود.
مراد از گناه ظاهرى در: ذروا ظاهر الاءثم و باطنه )واقوال مفسرين در اين باره .
از اين بيان معلوم شد كه مراد از (گناه ظاهرى ) آن گناهى است كه شومى عاقبت وزشتى اثرش بر كسى پوشيده نيست ، مانند شرك ، آشوبگرى و ظلم ، و مراد از (گناهباطنى ) آن گناهى است كه زشتيش همه كس فهم نيست ، مانند خوردن ميته ، خون و گوشتخوك ، اين قسم از گناه با تعليم خدايى شناخته مى شود وعقل نيز گاهى آنرا درك مى كند.
اين معنايى كه ما براى گناه ظاهرى و باطنى كرديم معنايى است كه ظاهر سياق آنرا افادهمى كند، بعضى از مفسرين معانى ديگرى براى آن كرده اند، از آن جمله گفته اند: ظاهربودن گناه و باطن بودن آن به معناى علنى بودن و پنهانى بودن آن است . و نيز گفتهاند: مقصود از گناه ظاهرى گناهانى است كه از جوارح سرميزند، و گناه باطنى گناهانقلبى و درونى است . و نيز گفته اند: گناه ظاهرى به معناى زنا و گناه باطنى روابطپنهانى نامشروع است . بعضى ديگر گفته اند: گناه ظاهرى ازدواج با زن پدر و گناهباطنى به معناى زنا است . و نيز گفته اند: گناه ظاهرى آن زنايى است كه علنى انجامگيرد، و گناه باطنى زنايى است كه در نهان انجام شود، چون مردم جاهليت بين اين دو قسمزنا فرق مى گذاشتند، و مى گفتند زنا در صورتى كه در نهان انجام شود گناه نيست ،وقتى گناه است كه علنا ارتكاب شود.
اين بود اقوال مفسرين در معناى گناه ظاهرى و باطنى ، و همانطورى كه ملاحظه مى كنيدهيچكدام اين اقوال با سياق آيه سازگار نيست و دليلى هم كه اقتضا كند آيه را بر خلافظاهرش حمل كنيم در كار نيست .
جمله (ان الذين يكسبون الاثم سيجزون بما كانوا يقترفون ) نهى قبلى راتعليل نموده از مخالفت آن ميترساند.


و لا تاكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه



نهى در اين جمله مقابل امرى است كه در جمله (و كلوا مما ذكر اسم الله عليه ) بود. جمله(و انه لفسق ...) نيز نهى مزبور را تعليل نموده تثبيت مى كند. و تقدير جمله (وانه لفسق ) در حقيقت چنين است : (خوردن از گوشت ميته و گوشتى كه در هنگام ذبحشاسم خدا بر آن برده نشده فسق است ، و هر فسقى اجتنابش واجب است پس اجتناب از خوردنچنين گوشتى نيز واجب است ).
و اما جمله (و ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ليجادلوكم ) اين جمله رد آن سخنىاست كه مشركين به دهان مؤ منين انداخته و جواب شبهه اى است كه به ذهن مؤ منين القا كردهبودند، و آن اين بود كه : چطور حيوان ذبح شده بدست شماحلال است و اما حيوانى كه خدا آنرا كشته خوردنش حرام ؟ جواب مى دهد: اين سخن ازچيزهايى است كه شيطان به دلهاى اولياى خود (مشركين ) القا مى كند، زيرا بين اين دوقسم گوشت فرق هست ، يكى خوردنش فسق است و آن ديگرى نيست ، خدا خوردن ميته را حرامكرده و آن ديگرى را نكرده ، زيرا در بين محرمات الهى اسمى از حيوان تذكيه شده بردهنشده است .
خطاب به مؤ منين كه اگر در خوردن مردار، از مشركين پيروى كنند در زمره آنانقرارخواهند گرفت .
و اما جمله (و ان اطعتموهم انكم لمشركون ) اين جمله تهديد مى كند مخالفت كنندگان رابه خروج از ايمان ، و معنايش اين است كه : اگر شما مشركين را در خوردن از گوشت ميتهاطاعت كنيد شما نيز مانند ايشان مشرك خواهيد شد.حال يا از اين جهت كه قائل به سنت مشركين شده اند، و يا از اين جهت كه با اطاعت ايشان ازاولياى ايشان مى شوند، همچنانكه فرموده : (و من يتولهم منكم فانه منهم ).
اينكه اين جمله ، يعنى جمله (و ان اطعتموهم ) درذيل نهى از خوردن گوشت مردار واقع شده نه درذيل امر به خوردن گوشتى كه اسم خدا بر آن برده شده خوددليل بر اين است كه غرض مشركين از جدالى كه باداشتند اين بوده كه مؤ منين گوشتمردار را هم بخورند نه اينكه گوشت تذكيه شده را نخورند.
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل جمله (و تمت كلمة ربك ...) و تذكيه حيوانات و...).
در الدرالمنثور است كه ابن مردويه از ابى اليمان جابر بن عبد الله روايت كرده كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) در روز فتح مكهداخل مسجد الحرام شد در حالى كه چوبدستى در دست داشت ، اقوام عرب هر كدام در مسجدالحرام براى خود بتى داشتند كه آنرا مى پرستيدند،رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) به هر يك از اين بتها كه مى گذشت عصاى خودرا به سينه آن مى كوبيد و مى گذشت و تا بتى واژگون مى شد مردمى كهدنبال آن حضرت بودند با تبرهايى كه در دست داشتند آن بت را خرد كرده از مسجد بيرونمى انداختند. و رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) مكرر اين آيه را مى خواند: (وتمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم ).
و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه و ابن النجار از انس بن مالك ازرسول خدا روايت كرده اند كه در تفسير آيه (و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا) فرمود:مقصود كلمه (لا اله الا الله ) است .
و در كافى به سند خود از محمد بن مروان روايت كرده كه گفت : از امام صادق(عليهالسلام ) شنيدم كه مى فرمود: امام در همان موقعى هم كه در شكم مادر است گفتگوهارا مى شنود، و وقتى به دنيا مى آيد بين دو كتفش نوشته شده : (و تمت كلمة ربك صدقاو عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم ). و هر گاه زمام امر به دست او بيفتد خداوندعمودى از نور برايش قرار مى دهد كه با آن نور آنچه را كهاهل هر شهرى عمل مى كنند مى بيند.
مؤ لف : اين معنا به طرق ديگرى از عده اى از اصحاب ما از امام صادق (عليهالسلام )روايت شده . مرحوم قمى و عياشى نيز در تفسير خود آنرا از آن حضرت روايت كرده اند، ودر بعضى از آن طرق دارد كه آيه شريفه در بين دو چشم امام و در بعضى ديگر دارد كهدر بازوى راست او نوشته مى شود.
اين اختلافى كه در مورد نوشته شدن آيه است كشف مى كند از اينكه مراد از نوشته شدن ،قضاى الهى و ظهور حكم او است ، و اختلاف در موضع كتابت از جهت اختلاف در اعتبار است ،مثلا آن روايتى كه مى گويد آيه شريفه بين دو چشم امام نوشته شده آيه را وجهه و هدفامام قرار داده و مى رساند كه امام هميشه متوجه اين آيه است . و آن روايتى كه مى گويدآيه شريفه بين دو كتف امام نوشته شده منظور از آن اين است كه بار امامت به دوش آنحضرت گذاشته شده و ظهور و تاءييد امام به بركت اين آيه است . و آن روايتى كه مىگويد آيه شريفه به بازوى راست امام نوشته شده مى رساند كه اين آيه برنامه عملىامام است و تقويت و تاءييد امام در عمل به وسيله اين آيه است .
اين روايت و آن دو روايتى كه قبل از آن ايراد شد آنچه را كه در بيان آيه گفتيم كه آيهظهور دارد در اينكه مراد از تماميت كلمه ، ظهور دعوت اسلامى و لوازم آن ازقبيل نبوت رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) ونزول قرآن و امامت ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) است را تاءييد مى كند.
در تفسير عياشى در ذيل آيه (فكلوا مما ذكر اسم الله عليه ) از محمد بن مسلم روايتشده كه گفت : من از امام (عليهالسلام ) پرسيدم مردى ذبح مى كند و در هنگام ذبح (لا الهالا الله ) و يا (سبحان الله ) و يا (الحمد لله ) و يا (الله اكبر) مى گويدآيا اينگونه ذكرها كفايت از (بسم الله ) مى كند؟ فرمود: آرى همه اينها اسماى خداىتعالى است .
و نيز در همين تفسير عياشى از ابن سنان روايت شده كه گفت : از امام صادق (عليهالسلام )پرسيدم آيا خوردن ذبيحه پسر بچه و زنانحلال است ؟ فرمود: آرى ، در صورتى كه زن مسلمان باشد و در هنگام ذبح اسم خدا راببرد ذبيحهاش حلال است ، و همچنين پسر بچه در صورتى كه بازويش قدرت ذبح راداشته باشد و در هنگام ذبح اسم خدا را ببرد ذبيحهاشحلال است ، و اگر هم مرد مسلمان بردن اسم خدا را فراموش كند باز خوردن ذبيحهاشاشكال ندارد، مگر آنكه در دين متهم باشد. (يعنى در اثر اتهام گمان برى كه گفتن بسمالله را عمدا ترك نموده ).
مؤ لف : در اين معنا روايات ديگرى از طرق اهل سنت وارد شده .
و نيز در همان كتاب از حمران روايت شده كه گفت : من از امام صادق (عليهالسلام ) شنيدمكه در باره ذبيحه ناصبى و يهودى مى فرمود: ذبيحه آنان را مخور مگر آنكه بشنوى كهدر هنگام ذبح اسم خدا را بردهاند، مگر نشنيدهاىقول خداى تعالى را كه مى فرمايد: (و لا تاكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه ).
و در الدر المنثور است كه ابو داوود و بيهقى در كتاب سنن خود و ابن مردويه از ابن عباسروايت كرده اند كه گفت : آيه (و لا تاكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه و انه لفسق )نسخ شده ، و آيه (و طعام الذين اوتوا الكتابحل لكم ) ذبيحه اهل كتاب را از مفاد آن آيه استثنا كرده .
مؤ لف : مساءله نسخ از ابى حاتم از مكحول نيز روايت شده . و دراول سوره مائده در تفسير آيه (و طعام الذين اوتوا الكتاب ) هم گذشت كه اين آيهاگر ناسخ آيه مورد بحث هم باشد تنها در مساءله اشتراط اسلام در شخص تذكيه كنندهآنرا نسخ كرده نه در مساءله وجوب بردن اسم خدا، براى اينكه آيهاول سوره ، نظرى به مساءله بردن اسم خدا ندارد و در اين مساءله تنافى و تضادى بيندو آيه نيست ، و چون بحث در اين مساءله مربوط به فقه است ***463
آيات 127 - 122 سوره انعام .


اومن كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليسبخارج منها كذلك زين للكافرين ما كانوا يعملون (122) و كذلك جعلنا فىكل قرية اكبر مجرميها ليمكروا فيها و ما يمكرون الا بانفسهم و ما يشعرون (123) و اذاجاءتهم آية قالوا لن نؤ من حتى نؤ تى مثل ما اوتىرسل الله الله أ علم حيث يجعل رسالته سيصيب الذين اجرموا صغار عند الله و عذاب شديدبما كانوا يمكرون (124) فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد انيضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء كذلكيجعل الله الرجس على الذين لا يؤ منون (125) و هذا صرط ربك مستقيما قد فصلنا الاياتلقوم يذكرون (126) لهم دارالسلام عند ربهم و هو وليهم بما كانوا يعملون (127)



ترجمه آيات
آيا آن كس كه مرده بود و زنده اش كرده براى او نورى قرار داديم كه به كمك آن ميانمردم راه ميرود با كسى كه صفت وى در ظلمات (بودن ) است و از آن بيرون شدنى نيستچگونه مثل هم توانند بود؟، بدينسان براى كسانى كه كافر شده اند اعمالى كه مىكرده اند آرايش يافته است (122)
و بدينسان در هر دهكدهاى بزرگانى قرار داديم كه بدكاران آنند تا در آن نير جز باخودشان نيرنگ نمى كنند ولى نمى فهمند (123)
و چون آيهاى به سويشان آيد گويند هرگز ايمان نمى آوريم مگر آنكه نظير آنچهپيغمبران را داده اند به ما نيز بدهند، خدا بهتر داند كه پيغمبرى خويش كجا نهد، كسانىكه به گناه پرداخته اند به زودى نزد خدا بخاطر آن نيرنگها كه مى كرده اند خفتى وعذابى سخت به ايشان مى رسد (124)
هر كه را خدا بخواهد هدايت كند سينهاش را براى پذيرفتن اسلام مى گشايد و هر كه رابخواهد گمراه كند سينه اش را تنگ و سخت نموده گوئى مى خواهد به آسمان بالا رود،بدينسان خدا بر كسانى كه ايمان نمى آورند ناپاكى مى نهد (125)
اين است راه راست پروردگار تو، و به راستى ما اين آيه ها را براى كسانى كه اندرزمى گيرند شرح داده ايم (126)
ايشان در پيشگاه پروردگارشان سراى سلامت دارند و همو به پاداش كارهايى كه مىكرده اند دوستدار ايشان است (127).
بيان آيات
تشبيه ايمان ، به حيات و نور و كفر، به مرگ و تاريكى .


او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ....



معناى آيه روشن است ، و آنچه از آيه به ذهن ساده و بسيط تبادر مى كند اينست كه مثلىاست كه براى هر مؤ من و كافرى زده شده ، زيرا انسانقبل از آنكه هدايت الهى دستگيريش كند شبيه ميتى است كه از نعمت حيات محروم است و حس وحركتى ندارد، و پس ‍ از آنكه موفق به ايمان شد و ايمانش مورد رضايت پروردگارش همقرار گرفت مانند كسى است كه خداوند او را زنده كرده و نورى به او داده كه با آن نورمى تواند هر جا كه بخواهد برود، و در پرتو آن نور راه خود را از چاه و خيرش را از شرو نفعش را از ضرر تميز دهد، منافع و خيرات را بگيرد و از ضرر و شر احتراز كند. بهخلاف كافر كه مثلش مثل كسى است كه در ظلمت و تاريكى محض به سرميبرد و راه نجات ومفرى پيدا نمى كند، كافر زندگى و مرگش و همچنين در عوالم بعد از مرگش همه در ظلمتاست ، در زندگى خير را از شر و نفع را از ضرر تشخيص نمى دهد. اين آيه از نظرىنظير آيه (انما يستجيب الذين يسمعون و الموتى يبعثهم الله ) و آيه (منعمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حيوة طيبة ) است .
بنابراين ، در آيه شريفه استعاراتى به كار رفته : ضلالت را به مرگ ، ايمان وهدايت يافتن را به زندگى ، هدايت به سوى ايمان را به احيا، راه پيدا كردن بهاعمال صالح را به نور، و جهل را به ظلمت تشبيه كرده ، و همه اين تشبيهات براى نزديكساختن مطلب به ذهن عامه مردم است ، چون فهم عامه مردم آنقدر رسا نيست كه براى انساناز آن نظر كه انسان است زندگى ديگرى غير از زندگى حيوانيش ‍ سراغ كند، او در افقپستى كه همان افق ماديت است به سرميبرد، و به لذايذ مادى و حركات ارادى به سوى آنسرگرم است ، و جز اين سنخ لذايذ و اين قسم پيشرويها لذت و حركت ديگرى سراغندارد، و منشاء اين سنخ شعور همان زندگى حيوانى است نه انسانى تا او بتواند بهزندگى انسانى خود پى ببرد.
اين سنخ مردم فرقى بين مؤ من و كافر نمى بينند و هر دو را از نظر داشتن موهبت حياتبرابر ميدانند. براى چنين مردمى معرفى كردن مؤ من را به اينكه او زنده است بهزندگى ايمانى و داراى نورى است كه با آن نور راه ميرود، و همچنين معرفى كردن كافررا به اينكه او مرده به مرگ ضلالت است و در ظلمتى به سر مى برد كه مخرج و مفرىاز آن نيست ، محتاج است به تشبيهاتى كه حقيقت معناى مورد نظر را به افق فهم آناننزديك كند.

next page

fehrest page

back page