بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 7, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

(اكنه ) جمع (كن ) - بكسر كاف -، به معناى چادر و پرده اى است كه در آن چيزىرا پنهان و پوشيده مى دارند، و (وقر) به معناى سنگينى گوش است ، و(اساطير)جمع اسطوره و بنا بر آنچه از مبردنقل شده به معناى دروغ و خدعه است ؛ و گويا ريشه اين لغت سطر بوده كه به معناىصفى از نوشته و يا از درخت و يا از انسان است ، آنگاه در مجموعه و منظومه اى از اخباركاذب غلبه استعمال پيدا كرده است .
ظاهر سياق اقتضا مى كرد كه بدون ذكر كفار بفرمايد:
(يقولون ان هذا الا اساطير الاولين ) شايد جهت اينكه نام گوينده (كفار) را اظهار كرد وفرمود: (يقول الذين كفروا) اين باشد كه خواست بفهماند چه چيز آنان را بر اين داشتكه چنين نسبت ناروائى به قرآن دهند.


و هم ينهون عنه و يناون عنه و ان يهلكون الا انفسهم و ما يشعرون



نهى مى كنند از آن ، يعنى از پيروى آن ، و ناى به معناى دور شده است ، و قصرى كه درجمله (و ان يهلكون الا انفسهم ) به كار رفته قصر قلب است زيرا كفارخيال مى كردند اگر مردم را از پيروى قرآن نهى كنند و آنانرا از قرآن دور سازند قرآنرا هلاك كرده و دعوت خدائى را از بين مى برند، و با اينكه خداى تعالى خواه ناخواه نورخود را تمام مى كند، لاجرم اين بينوايان دارند خود را هلاك مى كنند و نمى فهمند.


و لو ترى اذ وقفوا على النار...



بيان عاقبت انكار و اصرارشان بر كفر و سرانجام اعراضشان از آيات الهى است .
(يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا...) بنابراين كه قرائت (نكذب ) بفتح با، و(نكون ) بفتح نون باشد، معناى آيه اين است كه : كفار آرزو مى كنند بار ديگر بهدنيا برگشته و در سلك مؤ منين درآيند، باشد كه از عذاب آتش قيامت رهايى يابند. اينآرزويشان نظير همان انكار شرك به خدا و سوگند دروغ خوردنشان از باب ظهور ملكاتنفسانيشان مى باشد زيرا كفار همانطورى كه دروغ ، ملكه نفسانيشان بود، آرزوى خيراتو منافعى هم كه از آنان فوت شده ، مخصوصا وقتى كه فوت آن مستند به اختيار خودشانو قصور تدبير در عملشان باشد خود ملكه ديگرى است در نفسشان ، همچنان اظهار تاسفو تحسرى هم كه درباره كوتاهى در امر قيامت مى كنند، - كه به زودى بحث آن خواهد آمد- ملكه ديگرى است در نفس آنان .
علاوه بر اينكه آرزوى امر محال صحيح است ، همانطورى كه آرزوى امرى كه ممكن هست وليكن متعسر و دشوار است صحيح است ، نظير آرزوى برگشتن ايام گذشته وامثال آن ، همچنانكه اين شاعر عرب در شعر خود چنين آرزوئى كرده و گفته است :
ليت و هل ينفع شيئا ليت

ليت الشباب بوع فاشتريت

اى كاش - و آيا گفتن اى كاش سودى دارد؟ ! - بهرحال ، اى كاش جوانى خريد و فروش مى شد و من آنرا مى خريدم .
مواجه شدن با آتش و هول روز قيامت كفار را به تمناى رجوع به دنيا وادار مى كندنه ظهور حق .


بل بدا لهم ما كانوا يخفون من قبل ...



ظاهر كلام اين است كه مرجع ضمير در (لهم ) و (كانوا) و (يخفون ) يكى است وآن عبارت است از مشركين كه در آيات قبل ذكرشان گذشت ، و نيز ظاهر اين است كه مراد ازقبل همان دار دنيا است . بنابراين معناى آيه اين مى شود كه : وقتى مشركين به لبپرتگاه دوزخ قرار مى گيرند، با ديدن آتش ، آنچه كه در دنيا پنهان مى داشتندبرايشان ظاهر مى شود، و همين ظهور وادارشان مى كند كه آرزوى برگشتن به دنيا وايمان به آيات خدا و دخول در جماعت مؤ منين كنند. و نيز از ظاهر آيه استفاده مى شود كهچيزى جز همان آتشى كه با آن مواجه مى شوند، برايشان ظاهر نمى شود، پس معلوم مىشود اين آتش همان عمل آنان بوده و كفرى بوده كه در دنيا مى ورزيدند و با كفر خود حق رابا آنكه برايشان روشن بوده مستور و پوشيده مى داشتند، همچنانكه آيه شريفه : (لقدكنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد) هم به همين معنا اشاره مى كند.
و كفار را بر تمناى رجوع به دنيا وادار نكرد مگر همان برخورد به آتش وهول روز قيامت ، نه مساله ظهور حق ، چرا كه از ظاهر آيه مورد بحث و آيه سابق الذكر چنينبرمى آيد كه حق و حقيقتى كه در دنيا به آن كفر مى ورزيدند، هم در دنيا و هم در قيامت وقبل از برخورد به آتش برايشان روشن بوده ، چنانكه بعضى از آياتى كه متعرضمباحثى نظير مبحث ما است ، نيز به اين معنا اشعار دارد؛ از آن جمله اين دو آيه است :
(و اذا قيل ان وعد الله حق و الساعة لا ريب فيها قلتم ما ندرى ما الساعة ان نظن الا ظنا وما نحن بمستيقنين و بدا لهم سيئات ما عملوا و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤ ن ) و (و لوان للذين ظلموا ما فى الارض جميعا و مثله معه لافتدوا به من سوء العذاب يوم القيمة و بدالهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون ، و بدا لهم سيئات ما كسبوا و حاق بهم ما كانوا بهيستهزؤ ن .)
وجوه نه گانه اى كه درباره (بل بدالهم من الله ...) گفته شده است .
در معناى جمله (بل بدالهم من الله ما كانوا يخفون منقبل ) وجوه و احتمالاتى است كه صاحب المنار آنرا به نه وجه رسانيده .
وى مى گويد: در معناى اين آيه اقوالى است :
اول - اينكه آن چيزى كه برايشان ظهور مى كند همان عمليات زشت و گناهان بد آنان استكه در نامه هاى عملشان ظاهر شده و اعضاء و جوارحشان هم بر آن گواهى مى دهند.
دوم - اينكه مراد از آن ، همان كارهائى است كه مى كردند و آنرا به خدا نسبت مى دادند وخيال مى كردند كه سعادتشان در آن كارها است ، و اينك خداى تعالى آنرا هيچ و پوچ كرد.
سوم - اينكه مراد از آن كفر و تكذيبى است كه تاقبل از مواجه شدن با آتش پنهانش مى داشتند، چنانكهقبل از اين جمله در جمله : (ثم لم تكن فتنتهم الا ان قالوا و الله ربنا ما كنا مشركين )حكايتش گذشت .
چهارم - اينكه مقصود از آن ، حق و ايمانى است كه از جهت عنادى كه بارسول الله و استكبارى كه از حق داشتند، با اظهار كفر، ايمان را و با تكذيب آن ، حق رامى پوشاندند، و البته اين وجه با كسانى تطبيق دارد كه كفرشان از همه مردم بيشتربوده است ، و آنان همان معاندين و متكبرانى بوده اند كه خداى تعالى در باره بعضى ازآنان فرمود: (و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا)
پنجم - اينكه مقصود از آن حقايقى است كه انبيا آورده بودند و رؤ ساى آنان آنرا ازاتباع خود پوشيده مى داشتند، و اينكه آن حقايق براى آن اتباعى كه از آن رؤ سا تقليدمى كردند روشن مى شود، از آن جمله ، كتمان بعضى ازاهل كتاب است رسالت نبى محترم ما و صفات آن جناب و بشارتى را كه انبياىاهل كتاب به آمدن وى داده بودند.
ششم - اينكه مراد از آن ، عمل منافقين ، يعنى اظهار ايمان و اسلام كردن و كفر درونى رانهان داشتن ، است .
هفتم - اينكه مراد از آن ، بعث و جزا و من جمله عذاب جهنم است ،
و اخفاى آن عبارت است از تكذيب كردنش كه ريشه و ماده اصلى كفر است .
هشتم - اينكه در كلام مضافى حذف شده و تقدير چنين بوده : (و بدا لهموبال ما كانوا...) و معلومشان شد وبال كفر و گناهى كه پنهان مى داشتند وگريبانگيرشان گشت عقاب آن ، و لذا به ناله درآمده آرزو كردند كه اى كاش روزى ازاين عذاب نجات يافته و بار ديگر به دنيا برمى گشتند و ديگر به آيات خدا تكذيبننموده ايمان به خدا را ترك نكرده و كارشان به اينجا نمى كشيد.
و هيچ يك از اين احتمالات در نظر ما رجحانى ندارد، احتمالى كه از همه راجحتر است ،احتمال نهم است :
نهم - اينكه در روز قيامت براى هر يك از كفارى كه اين آيه در حق آنان وامثال آنان نازل شده ، تمامى افعال قبيحى كه در دنيا پنهانش مى داشتند ظاهر مى شود،چه آن قبائحى كه در نظر خودشان قبيح بوده و چه آن افعالى كه در نظر بينندگانزشت بوده است .
اين بود احتمالاتى كه صاحب المنار در كتاب خود در باره آيه مورد بحثنقل كرده ، و پس از آن مختار و نظر خود را گفته ، و سپس درخلال كلام طويلى آيه را كه تنها در باره رؤ ساى كفار است تعميم داده و گفته است كهآيه شريفه ، پيروان و مقلدين آنان و همچنين منافقين واهل فسق و هر كسى را كه گناه مرتكب مى شده و از مردم پنهان مى داشته و يا واجبات راترك مى كرده و به عذرهاى بدتر از گناهى معتذر مى شده و حقيقتحال را پنهان مى داشته اند، شامل مى شود.
خوانندگان محترم اگر در مطالبى كه ما در معناى آيه گذرانديمتامل نمايند مى توانند به خلل و نقاط ضعف هر يك از اين وجوه و احتمالات واقف شوند. لذاحاجت و نيازى نيست كه ما معترض آن شده و كلام راطول دهيم .
(و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه ) اين جمله تاثير ملكات رذيله اى را كه در نشات دنيادر دلهايشان رسوخ كرده خاطر نشان مى سازد، زيرا آنچيزى كه وادارشان كرد به اينكهآرزوى برگشتن به دنيا و ايمان به آيات خدا ودخول در جماعت مؤ منين كنند همان جلوه نمودن حقى است كه در دنيا ترك نموده بودند، و اينكآن حق با جميع لوازم دوزخى و عذاب اخرويش ظاهر شده است ؛ و اين جلوه كردنرذائل نفسانى در قيافه عذاب خود از مقتضيات نشاءت آخرت است ، كه حقايق غيبى و معنوىهم در آن به صورت عيان جلوه مى نمايد،
روى اين حساب اگر به فرض محال بار ديگر هم به دنيا برگردند باز هم دچار همانغفلت نخستين شده حجابى بين آنان و بين عالم غيب انداخته خواهد شد. دنياى امروزشان همدار اختيار است ، همان هواى نفس و وساوس شيطانى و قريحه عناد و تكبر و طغيانى را كهدر اين دنيا داشتند عينا همان را در آن دنيا نيز خواهند داشت ، در نتيجه باز هم مشرك و معاندبا حق خواهند بود، زيرا همان چيزى كه آنان را امروز وادار به مخالفت با حق و تكذيبآيات خداى تعالى كرد آنروز هم كه بر حسب فرض به دنيا برگشته اند همانعوامل به حال خود باقى است ، و همان آثارى را كه اينعوامل امروز دارند بدون كم و زياد آنروز هم خواهند داشت .
دروغ گفتن كفار، در آرزوى رجوع به دنيا و عدم تكذيب آيات خدا.
(و انهم لكاذبون ) يعنى در اينكه گفتند: (يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا...)دروغ مى گويند، گو اينكه تمنى انشاء است و صدق و كذب در آن راه ندارد، ليكن اينكهگفتند: (نرد و لا نكذب اى كاش خداوند ما را به دنيا برمى گردانيد، كه اگر برمىگرداند ديگر تكذيب نمى كرديم ) و نگفتند: (يا ليتنا نعود و لا نكذب - اى كاشبرمى گشتيم و ديگر تكذيب نمى كرديم ) خيلى روشن است كه تنها انشاء نيست تاصدق و كذب در آن راه نيابد، بلكه هم انشاء (تمنى ) است ، و هم وعده ، هم تمناىبرگرداندن است و هم وعده به اينكه اگر خداوند چنين كند به وى ايمان آوردهعمل صالح مى كنيم . همچنانكه در آيه شريفه (و لو ترى اذ المجرمون ناكسوا رؤ سهمعند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون ) و آيه : (و هميصطرخون فيها ربنا اخرجنا نعمل صالحا غير الذى كنانعمل به ) اين دو جهت تصريح كرده است .
كوتاه سخن ، اينكه گفتند: (يا ليتنا نرد و لا نكذب ...) به معناى اين است كه گفتهباشند: پروردگارا اگر ما را به دنيا برگردانى ديگر آيات تو را تكذيب نمى كنيم ،و از مؤ منين خواهيم بود. و به اين اعتبار احتمال صدق و كذب در آن راه دارد، و صحيح استكه از دروغگويان شمرده شوند.
بعضى ها خواسته اند نسبت كذبى كه خداى تعالى در آرزوئى كه كفار كرده اند، بهآنان داده ، چنين توجيه كنند كه مراد اين است كه : آرزوى كفار، آرزوى كاذب است ،
يعنى از آرزوهائى است كه هرگز در خارج محقق نمى شود، همچنانكه به كسى كه تمناىچيزى را مى كند كه هيچوقت به آن نمى رسد گفته مى شود: آرزويت به تو دروغ گفتهاست .
بعضى ديگر گفته اند: مراد، دروغگوئى آنان است در ساير خبرهائى كه از خود مى دهند،از قبيل اصابت با واقع و اعتقاد به حق .
و اين توجيه همانطورى كه ملاحظه مى كنيد قابل اعتنا نيست .


و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا...



اين دو آيه انكار صريح مشركين نسبت به اصل معاد و فروع آن ازقبيل : احضار گواهان و گرفتن اعتراف نسبت به آنچه انكار مى كردند را ذكر مى فرمايد:چون مسلك و ثنيت و بت پرستى قائل به معاد نيست همچنانكه خداى تعالى در چند جا از كلاممجيد خود انكار معاد را از آنان حكايت كرده است ، و اگر هم معتقد بودند به اينكه بتها دردرگاه خدا شفيعند مقصودشان شفاعت در كار آخرت نبوده ، بلكه تنها منظورشان شفاعت دررفع گرفتاريها و جلوگيرى از پيش آمدهاىهول انگيز دنيوى و جلب منافع مادى بوده است .
بنابراين جمله (و قالوا ان هى ...) انكار معادشان را حكايت مى كند، و معنايش اين است كهجز همين حيات دنيوى حيات ديگرى بعد از آن نيست ، و ما پس از مرگ زنده شدنى نيستيم .
و جمله (و لو ترى اذ وقفوا) به منزله جوابى است از انكار آنان ، البته به اين بيانكه لازمه گفتارشان (ان هى الا) را، به صورت تمنا (و لوترى اى كاش مى ديدى ) خاطرنشان پيغمبر گرامى خود مى سازد، و آن لازمه و تالى فاسد اين است كه : به زودىآنچه را كه با گفتن (و ما نحن بمبعوثين ) انكار مى كردند، تصديق و اعتراف خواهندنمود، و اين در حالى است كه در برابر پروردگار خود مى ايستند و آنچه را كه انبياء(عليهم السلام ) در دنيا گوشزدشان مى كردند و مى گفتند كه بعد از مرگ دوباره زندهخواهيد شد و اينان انكارش مى كردند، به عيان مشاهده مى كنند.
از اينجا معلوم مى شود كه جمله (اذوقفوا) تفسير همان معاد و حشر است ، و مؤ يد آن ايناست كه در آيه بعد هم كه مى فرمايد: (قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله حتى اذاجاءتهم الساعة ...) از حشر و بعث و قيامتى كه در جملات قبلى بود به لقاء اللهتعبير كرده و بلا فاصله ساعت را ذكر فرموده ، تا برساند كه منظور از آن همان ساعتلقاء الله است .
و اينكه فرمود: (اليس هذا بالحق ) معنايش اين است كه آيا بعث و برانگيختنى كه دردنيا انكارش مى كرديد با اينكه بعث همين لقاء الله بود، حق است يا نه ؟.
(قالوا بلى و ربنا قال فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون گفتند: بله ، به پروردگارما سوگند. گفت پس بچشيد عذاب را به كيفر كفرى كه مى ورزيديد و حقى كه پنهان مىداشتيد).


قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله ...



در مجمع البيان مى گويد: هر چيزى را كه ناگهانى پيش آيد (بغت ) گويند، مثلاگفته مى شود: (بغتة الامر فلان امر ناگهانى براى او پيش آمد). و به همين معنا استساير مشتقات آن .
راغب هم در مفردات در باره معنى حسرت گفته است : (حسر) عبارت است از كنار زدنلباس از هر چيزى كه ملبس به آن است ، گفته مى شود: (حسرت عن الذراع يعنى آستينرا از ذراع بالا زدم ) و (حاسر) كسى را گويند كه زره بر تن و كلاه جنگى بر سرنداشته باشد، و (محسرة ) به معناى جاروب است - تا آنجا كه مى گويد - خسته وفرسوده را هم كه حاسر مى خوانند براى اين است كه اندازه توانائيش براى ديگرانمعلوم شده - تا آنجا كه مى گويد - و حسرت به معناى اندوه و ندامت بر امرى است كهفوت شده باشد، و ارتباط اين معنا با معناى كشف از اين راه است كه گويد شخصاندوهناك برايش كشف شده و پى برده به جهلى كه او را وادار نمود به ارتكاب كارى كهمرتكب شده ، و يا از اين راه است كه قوايش از فرط اندوه و ندامت بر ما فات منحسر(ضعيف ) شده و يا از تدارك آن دچار حسر (خستگى ) گشته است ، اين بود آن مقدارى كه ازكلام راغب در معناى كلمه حسر محل حاجت بود.
و نيز در باره معناى (وزر) مى گويد: (وزر) - به فتح واو و زاء - پناهگاه دركوه را گويند، در قرآن كريم هم كه فرموده : (كلا لا وزر الى ربك يومئذ المستقر)به همين معنا آمده ، و (وزر) - به كسر واو و سكون زاء - به معناى سنگينى است ، ورابطه بين اين لغت و لغت (وزر) شباهتى است كه سنگينى با كوه دارد. و لذا گناه را هم(وزر) مى خوانند و هم از آن به ثقل تعبير مى كنند.
از جمله آياتى كه در آن (وزر) به معنى گناه به كار رفته آيه (ليحملوا اوزارهمكاملة ) مى باشد. همچنانكه در آيه (و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ) نيز بهاين معنا به كار رفته است .
به هر حال آيه مورد بحث يكى ديگر از آثار سوء انكار بعث مشركين را بيان مى كند و آناثر سوء عبارت است از اينكه به زودى به طور ناگهانى قيامتشان قيام نموده و نالهشان به حسرت بر دنيائى كه مفت از دستشان رفته بلند شده ، گناهان را كه آن روزبه صورت بارى سنگين مجسم مى شود به دوش خواهند كشيد. و اين خود پستترين ودشوارترين احوال آدمى است و بد بارى است كه به دوش مى كشند، يا بد گناه ، و يا بدوزر و وبالى است كه حمل مى كنند. و اين آيه ، يعنى آيه (قد خسر الذين كذبوا بلقاءالله ) به منزله نتيجه اى است كه از جمله (و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا...)گرفته مى شود و آن اين است كه مشركين با عوض كردنشان راحت آخرت و مسرت لقاءالله را با انكار بعث و عذاب اليمى كه از لوازم آن است خود را خاسر و زيانكار كردند.


و ما الحيوة الدنيا الا لعب و لهو و للدار الاخرة خير...



اين آيه تتمه كلام قبلى است كه در آن بيان مى كندحال حيات دنيوى و اخروى و مقايسه بين آندو را، و اينكه حيات دنيوى لهو و لعب است و بس، زيرا كه اين زندگى چيزى جز يك سلسله عقايد اعتبارى و غرضهاى موهوم نيست ، و چونلعب هم عبارت است از سرگرمى به موهومات ، بنابراين دنيا نيز يك نوع لعب خواهد بود.و از آنجائى كه آدمى را از مهمات حيات اخرويش كه حيات حقيقى و دائمى است بازمى دارد،و لهو هم چيزى است كه آدمى را از مهماتش بازمى دارد؛ پس دنيا هم نوعى لهو است . و امااينكه چرا دار آخرت خير است آنهم تنها براى متقين ؟ جهتش اين است كه دار آخرت حياتىاست حقيقى و ثابت ، و چنين حياتى جز براى متقين دست نمى دهد، از اين جهت فرمود: (خيراست براى متقين ).
بحث روايتى .
در تفسير عياشى از هشام بن سالم از ابى عبد الله (عليه السلام )نقل كرده كه فرمود: خداى تعالى در روز قيامت اين قدر عفو مى كند كه احدى تصور آنرانمى كند، حتى مشركين هم به طمع افتاده و مى گويند: (و الله ربنا ما كنا مشركين ).
در مجمع البيان در ذيل آيه (ثم لم تكن فتنتهم الا ان قالوا...) مى گويد: فتنه دراينجا به معناى معذرت است ، و بر طبق همين معنا روايتى هم از امام صادق (عليه السلام )نقل شده .
در تفسير قمى در ذيل جمله : (و هم ينهون عنه و يناون عنه ...) گفته است كه بنى هاشمهمواره رسول خدا را يارى كرده و قريش را مانع مى شدند از اينكه به آن جناب آسيبرسانند، و در عين حال : (يناون عنه از او دورى نموده و ايمان نمى آوردند).
مؤ لف : مضمون اين روايت قريب به مضمون روايتى است كه از عطا ومقاتل نقل شده كه : مراد از اين آيه ابو طالب عموىرسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) است ، زيرا وى قريش را از آسيب رساندن بهرسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) بازمى داشت ، و در عينحال از آن جناب و از ايمان به او هم دورى مى كرد.
و ليكن سياق اين آيه با اين مطلب سازگار نيست ، براى اينكه ظاهرش اين است كه ضميربه قرآن برمى گردد، نه به رسول الله ، علاوه بر اينكه رواياتى كه از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) در خصوص ايمان ابو طالب وارد شده ، بسيار زياد است .
روايات و شواهدى در مورد ايمان جناب ابوطالب .
در مجمع البيان مى گويد: اجماع اهل بيت (عليهم السلام ) بر ايمان ابو طالب به ثبوترسيده ، و اجماع آنان حجت است ، براى اينكه آنان يكى از دو ثقلى هستند كهرسول الله امت را امر به تمسك به آن دو كرده و فرموده است : (ما ان تمسكتم بهما لنتضلوا مادامى كه تمسك كنيد به آن دو، هرگز گمراه نمى شويد).
روايت عبد الله عمر هم دلالت بر اين معنا دارد، كه ابوبكر در روز فتح مكه پدرش را كهدر آن ايام مرد نابينائى بود نزد رسول الله آورد. حضرت فرمود: چرا اين پير مرد رازحمت دادى ؟ به من مى گفتى من خود نزد او مى رفتم ؟ ابوبكر عرض كرد: خواستم تاخداوند اجر و ثواب به او مرحمت كند، به خدائى كه تو را به حق مبعوث كرد من آن روزىكه ابو طالب اسلام آورد بيشتر خوشحال بودم تا امروز كه پدرم اسلام مى آورد، منظورمخوشحالى و خشنودى و روشنى چشم شما است ، حضرت فرمود : راست مى گوئى .
طبرى هم به سند خود روايت كرده كه وقتى رؤ ساى قريش حمايت ابوطالب را ازرسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) ديدند نزد وى اجتماع كرده گفتند: ما عمارة بنوليد را كه زيباترين و سخيترين و شجاعترين جوانان قريش است آورده ايم كه به توواگذارش كنيم و تو در عوض برادرزاده ات را كه باعث تفرقه جماعت ما شده و عقايد ما راخرافات و سفاهت دانسته به ما واگذار كنى تا او را بكشيم . ابو طالب فرمود: شما بامن انصاف نكرديد، فرزندتان را به من مى دهيد تا آب و نانش دهم و من فرزند خود را بهشما واگذار كنم تا او را بكشيد؟ انصاف اينست كه شما قريش هم از هر خانواده يك فرزنداز فرزندان خود را به من واگذار كنيد تا بكشم ، آنگاه گفت :
منعنا الرسولرسول المليك

ببيض تلا لا كلمع البروق

اذ ودوا حمى رسول المليك

حماية حام عليه شفيق

و كلمات و اشعارى كه از او نقل شده و دلالت بر اسلامش مى كند بسيار و بى شمار و همهمشهور است ، از آن جمله اين شعر است :
الم تعلموا انا وجدنا محمدا

نبيا كموسى خط فى اول الكتب

اليس ابونا هاشم شد ازره

و اوصى بنيه بالطعان و بالضرب

و نيز از آن جمله ، اين دو بيت است كه از ابيات قصيده او است :
و قالوا لا حمد انت امرؤ

خلوف اللسان ضعيف السبب

الا ان احمد قد جائهم

بحق و لم ياتهم بالكذب

و از آن جمله اين چند بيت است كه آن جناب در ضمن اشعارى كه درباره داستان عهد نامهقريش و معجزه رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) سروده است :
و قد كان فى امر الصحيفة عبرة

متى ما يخبر غائب القوم يعجب

محا الله منها كفرهم و عقوقهم

و ما نقموا من ناطق الحق معرب

و امسى ابن عبد الله فينا مصدقا

على سخط من قومنا غير معتب

و نيز از آن جمله اين چند بيت از قصيده اى است كه وى در تحريك برادرش حمزه برپيروى رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) و صبر در اطاعتش سروده است :
صبرا ابا يعلى على دين احمد

و كن مظهرا للدين وفقت صابرا

فقد سرنى اذ قلت انى مؤ من

فكن لرسول الله فى الله ناصرا

و اين بيت از قصيده ديگر اوست :
اقيم على نصر النبى محمد

اقاتل عنه بالقنا و القنابل

و همچنين اين چند بيت است كه در آن نجاشى را بر يارىرسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) تحريك مى كند:
تعلم مليك الحبش ان محمدا

وزير لموسى و المسيح بن مريم

اتى بهدى مثل الذى اتيابه

و كل بامر الله يهدى و يعصم

و انكم تتلونه فى كتابكم

بصدق حديث لا حديث المرجم

فلا تجعلوا لله ندا و اسلموا

و ان طريق الحق ليس بمظلم

و نيز از آن جمله اين چند بيت است كه در دم مرگ به عنوان وصيت سروده است :
اوصى بنصر النبى الخير مشهده

عليا ابنى و شيخ القوم عباسا

و حمزة الاسد الحامى حقيقته

و جعفرا ان يذودوا دونه الناسا

كونوا فدى لكم امى و ما ولدت

فى نصر احمد دون الناس اتراسا

و از اين قبيل ابيات در قصائد مشهور آن جناب و وصيتها و خطبه هايش آنقدر زياد است كهاگر بخواهيم همه را در اينجا نقل كنيم كتاب طولانى مى شود.
و عمده دليل كسانى كه مى گويند ابو طالب اسلام نياورده بعضى از رواياتى است كهاز طريق عامه در اين باره نقل شده ، و در قبال آن روايات اجماعاهل بيت (عليهم السلام ) و بعضى از روايات ديگر از طريق خود عامه و اشعارى كه از آنجناب نقل شده همه دلالت بر اسلام وى دارند، تا ببينى اشخاص كدام يك از اين دوقول را اختيار نموده و كدام يك از اين دو دليل را ترجيح دهند.
دو روايت در مورد عالم ذر، در ذيل جمله : (و لو ردوا العادوا لما عنه ...).
و در تفسير عياشى از خالد از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: اگرمشركين به دنيا برگردند باز همان شرك را از سر خواهند گرفت ، براى اينكه اينها دراصل ملعونند.
و در همان كتاب از عثمان بن عيسى از بعضى از اصحابش از امام صادق (عليه السلام )روايت شده كه فرمود: خداى تعالى به آب فرمود گوارا و شيرين شو تا از تو بهشتمو بندگان صالحم را خلق كنم ، و نيز به آب فرمود: شور و تلخ شو تا از تو آتشم واهل معصيتم را بيافرينم . آنگاه اين دو آب را با خاك بياميخت و با دست راست خود قبضهاىاز آن برگرفته مخلوقاتى به ريزى ذره بيافريد، آنگاه از خود آنها عليه خودشانگواهى خواست كه آيا من پروردگار شما نيستم ؟ و آيا اطاعتم بر شما واجب نيست ؟ گفتندچرا. آنگاه به آتش ‍ فرمود: آتش شو، ناگهان آتشى افروخته شد، به آن ذرات فرمود:
در آتش شويد، بعضى ها سرعت كردند، بعضى ديگر به كندى جانب آتش روان شدند، وبعضى اصلا از جاى برنخاستند، پس آنهائى كه رفتند وقتى حرارت آتش را ديدندبرگشتند و احدى از آنان داخل آتش نشد. سپس به دست خود از آنگل قبضه ديگرى برداشته مخلوقاتى به ريزى ذره ، مانند مخلوقات بار نخستينآفريد، آنگاه از خود آنها عليه خودشان گواهى خواست ، نظير همان گواهى مخلوقات بارنخست ، سپس فرمود: در اين آتش قرار گيريد، بعضى ها به كندى و بعضى ديگر بهسرعت و پاره اى به طرفة العين در آتش شده احدى تخلف نكرد.
آنگاه فرمود: به سلامت درآئيد، پس همگى بيرون شدند در حالتى كه چيزى از آتش بهآنها اصابت نكرده بود. آن طائفه ديگر گفتند: پروردگارا از ما بگذر تا ما هم همانكارى كه اينها كردند بكنيم ، فرمود: گذشتم ، پس بعضى به سرعت در آتش شده وبعضى مانند بار اول از جاى برنخاستند، آيه شريفه (و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه وانهم لكاذبون ) درباره همين طايفه اخير است .
مؤ لف : اين روايت و روايت قبليش از روايات مربوط به مساله عالم ذر است ، و ما بهزودى در سوره اعراف در تفسير آيه (و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهمعلى انفسهم الست بربكم قالوا بلى ...)، بحث مفصلى راجع به اين مساله خواهيم نمود، وخلاصه اش اين است كه : همانطورى كه نظام ثواب و عقاب در آخرت ارتباط مستقيمى بانظام نشات قبل از آخرت يعنى نشاءت دنيا و اطاعت و معصيت در آن دارد همچنين اطاعت و معصيتدر دنيا با نشاءت ديگرى كه به حسب رتبهقبل از رتبه دنيا قرار گرفته ارتباط تامى دارد.
پس مراد امام از اينكه در روايت فرمود: آيه شريفه (و لو ردوا...) درباره اينها است ،اين است كه اگر مشركين از عرصات محشر به دنيا عودت داده شوند هر آينه شرك ومنهيات ديگرى را كه داشتند از سر خواهند گرفت زيرا اينان از همان عالم ذر دروغگوبودند، و در آنجا هم به خداى تعالى دروغ گفتند، و عينا مراد امام (عليه السلام ) از اينكهدر روايت اولى فرمود: اگر مشركين به دنيا برگردند باز همان شرك را از سر خواهندگرفت براى اينكه اينان در اصل ملعونند، نيز همين معنا است ، و مقصود آن جناب ازاصل همان عالم ذر است .
بنابراين ، اين دو روايت مشتمل است بر وجه ديگرى در تفسير آيه ، غير آن سه وجهى كهدر بيان سابق گذشت .
در مجمع البيان از اعمش از ابى صالح از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) روايتكرده كه در تفسير جمله (يا حسرتنا على ما فرطنا فيها...) فرموده اند:اهل آتش منزلهاى بهشتى خود را در آتش مى بينند و آه از نهاد برآورده مى گويند: (ياحسرتنا....).
آيات 36 - 33 سوره انعام .


قد نعلم انه ليحزنك الذى يقولون فانهم لا يكذبونك و لكن الظالمين بايات اللهيجحدون (33) و لقد كذبت رسل من قبلك فصبروا على ما كذبوا و اوذوا حتى اتيهم نصرناو لا مبدل لكلمت الله و لقد جائك من نباءالمرسلين (34) و ان كان كبر عليك اعراضهم فاناستطعت ان تبتغى نفقا فى الارض او سلما فى السماء فتاتيهم بآية و لو شاء اللهلجمعهم على الهدى فلا تكونن من الجهلين (35) انما يستجيب الذين يسمعون و الموتىيبعثهم الله ثم اليه يرجعون (36).



ترجمه آيات
ما مى دانيم كه گفته هاى آنان تو را اندوهگين مى سازد، و اين حرفها در حقيقت تكذيب تونيست ، و ليكن ستمكاران آيات خدا را انكار مى كنند(33)
ما سرگذشت انبياى سلف را در قرآن براى تو شرح داده ايم ، و تو مى دانى كه آناننيز به مثل تو تكذيب شدند، و در برابر تكذيب قوم خود آنقدر صبر كردند تا آنكهنصرت ما شامل حالشان شد، در باره تو نيز رفتار ما همين خواهد بود و كسى نمى تواندسنت ما را تغيير دهد(34)
گر چه اعراض آنان بر تو خيلى گران مى آيد، و ليكن تو چه مى توانى كرد؟ آيا مىتوانى زمين را سوراخ كرده و يا نردبانى بر آسمان گذاشته از آسمان و يا از شكم زمينآيه اى برايشان بياورى ؟ (حاشا) خدا است كه اگر بخواهد همه آنان را بر هدايت مجتمعمى سازد، پس زنهار كه از جاهلان نباشى (35)
تنها كسانى دعوت تو را مى پذيرند كه داراى گوش شنوا باشند، و اما مردگان (همچنانمرده هستند تا آنكه ) خدايشان محشور نموده و همه به سوى او بازگشت كنند(36).
بيان آيات
اين آيات رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) را در لغزشهائى كه مشركين در بارهامر دعوت وى داشتند تسليت داده و با وعده حتمى نصرتش ، دلخوش مى سازد، و بيان مىكند كه دعوت دينى دعوتى است كه بايد در محيط آزاد و با حفظ اختيار اشخاص ‍ صورتگيرد، تا هر كه مى خواهد ايمان آورد و هر كه مى خواهد كفر ورزد، و چون دعوت دينىاساسش بر اختيار است ، قدرت و مشيت حتمى الهى در آن دخالت نمى كند، و اشخاص رامجبور به قبول نمى سازد، و گرنه خداوند مى توانست تمامى افراد بشر را بر هدايتمجتمع سازد.


قد نعلم انه ليحزنك الذى يقولون ...



(قد) حرفى است كه اگر بر سر فعل ماضى (گذشته ) درآيد تحقيق آنفعل را مى رساند، و اگر بر سر مضارع (آينده ) درآيد افاده مى كند كه اينفعل كمتر اتفاق مى افتد، و چه بسا در مضارع هم به معناى تحقيقاستعمال شود، از آن جمله همين آيه مورد بحث است .
معناى جمله : (فانهم لا يكذبونك و لكن الظالمين باياتنا يجحدون ).
(حزنه كذا) و (احزنه ) به يك معنا است ، و لذا در اين آيه به هر دو قسم قرائتشده است . (فانهم لا يكذبونك ) كلمه (يكذبونك ) هم به تشديد بابتفعيل قرائت شده و هم به تخفيف ، و ظاهر اين است كه (فا) در (فانهم ) براىتفريع است گويا مى خواهد بفرمايد كه : به تحقيق ما مى دانيم سخنان مشركين تو رااندوهناك ساخته ، ليكن سزاوار نيست كه از اين سخنان ناراحت شوى ، براى اينكه تكذيبمشركين تكذيب تو نيست ؛ چون تو آنان را جز به سوى ما نمى خوانى ، و در اين امر جزيك رسول و پيغام آور نيستى ، پس تكذيب آنان تكذيب ما و ظلم به آيات ما است .بنابراين مضمون اين آيه به ضميمه جمله آخر آن يعنى جمله (ثم اليه يرجعون ) همانمضمونى است كه آيه (و من كفر فلا يحزنك كفره الينا مرجعهم فننبئهم بما عملوا ان اللهعليم بذات الصدور) و آيه (فلا يحزنك قولهم انا نعلم ما يسرون و ما يعلنون ) وآيات ديگرى كه درباره تسليت رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم )نازل شده ، آنرا افاده مى كند.
البته اين وقتى است كه كلمه (يكذبونك ) به تشديد قرائت شود، و اما بنا برقرائت به تخفيف معنايش اين مى شود كه : غم مخور، زيرا اينان نمى توانند با اثباتدروغ بودن آنچه كه تو مردم را به آن دعوت مى كنى بر تو غلبه كرده و حجت تو رابه وسيله حجتى ديگر ابطال نمايند، اينان كارى كه مى كنند اين است كه به آيات خداظلم نموده و آنرا انكار مى نمايند. و سرانجام به سوى خدا بازگشت خواهند نمود.
(و لكن الظالمين بآيات الله يجحدون ) ظاهر سياق ، اقتضا داشت كه بفرمايد (ولكنهم ) و اگر از ضمير به اسم ظاهر عدول نموده و فرمود: (و لكن الظالمين )براى اين بود كه بفهماند انكار آنان ناشى از ظلمشان بود، نه از قصور وجهل و امثال آن ، پس انكارشان جز ياغيگرى و ستم و طغيان چيز ديگرى نبوده ، و به زودىخداوند مبعوثشان نموده به سوى او بازگشت مى كنند، التفاتى هم كه در آيه از تكلم(قد نعلم ) به غيبت (بآيات الله ) به كار رفته ، به همين منظور بوده كه دلالت كند براينكه انكارشان از باب ستيزه و معارضه با مقام الوهيت و استعلاى بر آن بوده است ، وحال آنكه اين مقام ، مقامى است كه هيچ چيزى را تاب مقاومت آن نيست ، و گرنه اگر افادهچنين معنائى منظور نبود جا داشت بفرمايد: (بآياتنا).
در تفسير معناى اين آيه ، وجوه ديگرى نيز گفته شده است :
يكى از آن وجوه ، وجهى است كه از بيشتر مفسريننقل شده كه گفته اند معناى آيه اين است كه : اينان اگر تو را تكذيب مى كنند معتقد بهگفته خود نيستند. بلكه از روى عناد و در عين اعتقاد به راستگوئى تو، به زبان تو راتكذيب مى كنند.
دوم - اين است كه اينان تو را تكذيب نمى كنند، بلكه در حقيقت مرا تكذيب مى كنند زيرابرگشت تكذيب تو به تكذيب من است ، و تو تنها تكذيب نشده اى .
اين وجه بى شباهت به وجهى كه ما در معناى آيه ذكر كرديم نيست ، و ليكن عين آنهم نيست .
در هر صورت ، اين وجه و وجه اولى كه از اكثر مفسريننقل شده وقتى صحيح است كه (يكذبونك ) با تشديد قرائت شود.
سوم - اينكه اينها هرگز مصادف با دروغ تو نشده و از تو دروغ نشنيده اند، چون عرباز اينگونه تعبيرات دارد مثلا در جائى كه مى خواهد بگويد: (ما صادفناهم جبناء ما درنبردهائى كه با فلان قوم كرده ايم هرگز مصادف با جبن و بزدلى آنان نشده ايم )،مى گويند: (قاتلناهم فما اجبناهم ) و ليكن وجه صحيح همان بود كه ما در معناى آيهبيان نموديم .


و لقد كذبت رسل من قبلك فصبروا على ما كذبوا...



رسول گرامى خود را به راهى كه انبياى گذشته پيمودند، هدايت مى كند، و آن راه عبارتاست از صبر در راه پروردگار، همچنانكه در جاى ديگر مى فرمايد: (اولئك الذين هدىالله فبهديهم اقتده ).
و جمله (حتى اتيهم نصرنا) بيان نتيجه حسنه صبر انبيا (عليهم السلام ) و اشاره بهوعده الهى به يارى آن جناب است . و در اينكه فرمود: (لامبدل لكلمات الله ) تاكيد نصرت و حتمى بودن آن است ، و نيز اشاره اى است به همانمعنائى كه در آيه (كتب الله لاغلبن انا و رسلى ) و آيه (و لقد سبقت كلمتنا لعبادناالمرسلين ، انهم لهم المنصورون ) و اينكه مبدل در جمله (لامبدل لكلمات الله ) در سياق نفى واقع شده خوددليل بر اين است كه هيچ مغير مفروضى كلمات خدا را تغيير نمى دهد، چه مغيرى كه ازناحيه خود او باشد، مثلا مشيتش در خصوص كلمه اى تغيير يافته آنرا پس از اثبات ، محويا پس از ابرام ، نقض كند، و چه از ناحيه غير او باشد، و غير او به كلمه خدا دست يافتهو آنرا بر خلاف مشيت وى به وجهى از وجوه تغيير دهد، از اينجا معلوم مى شود: اين كلماتىكه خداى تعالى از آن چنين خبر داده كه قابلتبديل نيستند، امورى هستند كه از لوح محو، و از اثبات خارجند، در نتيجه مى توان گفت كه:
مراد از: (كلمة الله )، (قول الله ) و (وعد الله ) در عرف قرآن مجيد.
(كلمة الله )، (قول الله ) و (وعد الله )، به طور كلى در عرف قرآن عبارتنداز: (احكام حتميه اى كه تغيير و تبديل در آن راه ندارد). از جمله آياتى كه در آن از اينگونه احكام به قول تعبير شده ، آيه (قال فالحق و الحقاقول ) و آيه (و الله يقول الحق ) است . و از جمله آياتى كه از اينگونه امور به(وعد الله ) تعبير فرموده ، آيه (الا ان وعد الله حق ) و آيه (لا يخلف اللهالميعاد) است و ان شاء الله تعالى به زودى بحث مفصلى درباره (كلمات الله وتعبيرات ديگرى كه در عرف قرآن مرادف آن است خواهد آمد.
و جمله (و لقد جائك من نباء المرسلين ) تثبيت و استشهاد است براى جمله (و لقد كذبترسل من قبلك ...) از همين جمله ممكن است استفاده شود كه سوره انعام بعد از بعضى ازسوره هاى مكى اى كه قصص انبيا (عليهم السلام ) را بيان مى كند - مانند سوره شعراءو مريم و امثال آن - نازل شده ، و از طرفى چون مى دانيم كه سوره انعام بعد از سورههاى علق و مدثر و امثال آن نازل شده ، نتيجه مى گيريم كه اين سوره در طبقه سوم ازسوره هائى است كه قبل از هجرت در مكه نازل شده (و خدا داناتر است ).


و ان كان كبر عليك اعراضهم ... فتاتيهم بآية



راغب مى گويد: (نفق ) به معنى تونل و راهى است كه از زير زمين برود، آنگاه آيهمورد بحث را كه مى فرمايد: (فان استطعت ان تبتغى نفقا فى الارض ) ذكر كرده ،سپس مى گويد: و از همين باب است كه سوراخ و لانه موش صحرائى را (نافقاء)ناميده و مى گويند: (نافق - و يا - نفق اليربوع )، يعنى موش صحرائى بهسوراخ رفت ، و نيز از اين باب است كلمه (نفاق ) يعنىدخول در دين از درى و خروج از آن از در ديگر خداى تعالى هم به همين معنا اشاره كرده وفرموده است : (ان المنافقين هم الفاسقون منافقين خارج از دينند) و نيز منافقين رابدتر از كفار دانسته و فرموده : (ان المنافقين فى الدركالاسفل من النار منافقين در پستترين درجه و درك دوزخند) و (نيفق ) زيرجامه و خشتك آناست .
و درباره (سلّم ) مى گويد: (سلّم ) دراصل لغت چيزى را گويند كه در مواقع خطر به وسيله آن مى توان به مكانهاى بلندبرآمده و سلامت خود را حفظ نمود، آنگاه اين لفظ اسم شده براى هر چيزى كه آلت بالارفتن و وسيله آن باشد. خداى تعالى فرموده : (ام لهم سلم يستمعون به ) و نيزفرموده : (او سلما فى السماء).
شاعر هم گفته است : و لو نال اسباب السماء بسلم و اگر چه به وسيله نردبان بهاسباب آسمان دست مى يافت .
و چون جواب شرط (ان ) معلوم بوده ، لذا در كلام ذكر نشده ، و تقدير آيه چنين است :(فان استطعت ان تبتغى كذا و كذا فافعل پس ‍ اگر مى توانى همچو كارى بكنى ، بكن) و مراد از آيه در (فتاتيهم باية ...)، چيزى است كه مشركين را مجبور به ايمان كندنه صرف معجزه ،
زيرا اگر مشركين به صرف ديدن معجزه ، ايمان مى آوردند، خود اين خطاب يعنى جمله و(ان كان كبر عليك اعراضهم ...) خطابى است قرآنى ، و قرآن خود بهترين معجزه استبراى دلالت بر حقانيت دعوت آن جناب ، معجزه اى است كه اتفاقا با فهم مشركين هم كهخود از بلغا و عقلاى عرب بودند نزديك است ، پس معلوم مى شود مراد از آيه صرف معجزهنيست ، بلكه چيزى است كه سلب اختيار از آنان كند، و اين هم با دعوت الهى سازگار نيست،
دعوت به حق و قبول آن بايد در مجراى اختيار جريان يابد گو اينكه خداوند برهدايتاجبارى و اضطرارى مردم قادر است .
پس حاصل معناى آيه اين است كه : جا ندارد تو اينقدر درمقابل اعراض آنان متاثر شوى ، زيرا دنيا دار اختيار است و دعوت به حق وقبول آن بايد در مجراى اختيار جريان يابد، و تو نمى توانى آيه اى تهيه كنى كه آنانرا بر ايمان آوردن مضطر و بى اختيار سازى ، براى اينكه خداوند چنين ايمانى را از آناننخواسته ، بلكه از آنان ايمان به طوع و رغبت و اختيار خواسته است . از همين جهت آيه اىكه مردم را مجبور بر ايمان و اطاعت كند نيافريده ، و گرنه خودش مى توانست چنين كاررا بكند، و جميع افراد بشر را به جبر، مجتمع بر ايمان سازد و در نتيجه اين كفار هم ،به مؤ منين به تو، ملحق شوند؛ پس ، از اينكه اينان اعراض كرده اند اينقدر جزع وناشكيبى مكن ، تا در شمار كسانى كه نسبت به معارف الهىجاهل هستند قرار نگيرى .
و اينكه بعضى ها احتمال داده اند كه مراد از جمله (فتاتيهم بآية ) اين باشد كه معجزهاى بالاتر از معجزه قرآن برايشان بياورى ، با سياق آيه مخصوصا جمله و (لو شاءالله لجمعهم على الهدى ) سازگار نيست ، زيرا ظاهر اين جمله اين است كه مراد از اينهدايت ، هدايت اجبارى و اضطرارى است .
از اينجا ظاهر مى شود كه مراد از (شاء الله ) هم ، مشيت تكوينى پروردگار است ، ومعنايش اين است كه خداى تعالى به طورى هدايت را از آنان بخواهد كه مجبور بهقبول شده و اختيارشان باطل گردد.
از ظاهر سياق آيه شريفه استفاده مى شود كه خداى تعالى چنين چيزى را نخواسته و ليكنخداى سبحان در آيات ديگرى كه مشابه با اين آيه است مانند آيه (و لو شئنا لاتيناكل نفس هديها و لكن حق القول منى لاملان جهنم من الجنة و الناس اجمعين ) اين را هم نفرمودهكه نخواستنش طورى است كه كفر كفار و گمراهى گمراهان بطور اجبار و اضطرارباشد، زيرا به طورى كه ملاحظه مى كنيد از آيه سابق الذكر و هم چنين از آيه(قال فالحق و الحق اقول لاملان جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين ) استفاده مى شود كه :
اگر مشيت خداى تعالى تعلق نگرفته باشد به اينكه جميع افراد بشر هدايت بيابند، ازجهت حكمى بوده كه در برابر سوگند ابليس ‍ مبنى بر اينكه جميع بندگان خدا مگرمخلصين از آنان را گمراه خواهد نمود حتمى كرده ، بلكه در مواضع ديگرى از قرآنصريحا گمراهى گمراهان را به خود آنان نسبت داده ، و در داستان آدم و ابليس فرموده :(قال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين ، الا عبادك منهم المخلصينقال هذا صراط على مستقيم ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين ، و انجهنم لموعدهم اجمعين ) همچنانكه شيطان هم همين نسبت را به آنان داده ، و خداى تعالىگفتارى را كه در روز قيامت خطاب به گمراهان مى كند، چنين حكايت فرموده : (وقال الشيطان لما قضى الامر ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم - تا آنجا كهمى فرمايد - انى كفرت بما اشركتمون من قبل ) از اين آيات به طورى كه مى بينيداستفاده مى شود كه گناهان ، كه از جمله آنها شرك به خدا است ، همه منتهى به گمراهىخود انسان مى شود و گمراهى انسان هم مستند به نفس اوست ، منافاتى هم با سايرآياتى كه ظاهر است در اينكه آدمى نمى تواند چيزى را بخواهد مگر اينكه خدا بخواهدندارد؛ مانند آيه (ان هذه تذكرة فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا، و ما تشاؤ ن الا ان يشاءالله )،
و آيه (ان هو الا ذكر للعالمين ، لمن شاء منكم يستقيم و ما تشاؤ ن الا ان يشاء الله ربالعالمين ).
پس مشيت انسان گر چه در تحققش محتاج و متوقف بر مشيت خداى سبحان است ، الا اينكه خداىسبحان هم وقتى مشيتش به مشيت او تعلق گرفته و خواست او را مى خواهد كه او خود باداشتن حسن سريره ، استعداد و قابليت اين معنا را كسب كرده و از اين طريق متعرض رحمت اوشده باشد، به شهادت اينكه مى فرمايد: (و يهدى اليه من اناب ).
و اما فاسق كه دلش منحرف شده و به پستى و گمراهىمتمايل گشته ، البته خداوند هدايتش را نخواسته و رحمتش او را فرا نمى گيرد، همچنانكهفرموده : (يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و مايضل به الا الفاسقين ) و نيز فرموده : (فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم ) و نيزفرموده : (و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هويه ) و كوتاهسخن اينكه ، دعوت دينى جز طريقه اختيار را سلوك ننموده ، و آيات الهى جز با مراعات آننازل نشده ، و خداى سبحان هم به سوى خود هدايت نمى كند مگر آن كسى را كه به اختيارخود متعرض رحمت وى و مستعد هدايتش شده باشد.
چرا مشيت خداى تعالى بر هدايت همگانى انسانها با حفظ اختيار آنها، تعلق نگرفته است؟
به همين بيان شبهه ديگرى هم كه خالى از پيچيدگى نيست ،حل مى شود، و آن شبهه اين است كه به فرض هم كه اين معنا راقبول كنيم كه نازل كردن آيه اى از طرف خداى تعالى كه كفار را هم مجبور به ايمان وقبول دعوت دينى سازد منافات با اختيارى دارد كه بناى آن دعوت ، بر آن اساس است ،ليكن چرا جايز نباشد كه خداوند ايمان جميع افراد مردم را بخواهد، همانطورى كه ايمانمؤ منين را خواسته ، و در نتيجه همه مردم ايمان آورند و چه عيبى داشت
كه خداى تعالى بخواهد همه افراد بشر هدايت و ايمان را بخواهند، همانطورى كه از مؤمنين خواست ، آنگاه علاوه بر مشيت و خواستش آيه اى را همنازل كند تا آن آيه آنانرا به اختيار خودشان به هدايت سوق داده و به لباس ايمانمتلبسشان سازد؟ و در نتيجه هم حريت و اختيار آنان محفوظ بماند و هم جميع افراد بشرهدايت يابند؟.
جواب اين سؤ ال و حل اين شبهه به طور اجمال از بيان قبلى ما استفاده مى شود، و اينك درتوضيح آن مى گوئيم : گر چه هدايت دسته جمعى بشر همانطورى كه در شبهه گفتهشد امر ممكنى است ، و ليكن با ناموس عمومى عالم اسباب و نظامى كه در استعدادقابل و افاضه فاعل است منافات دارد، چون هدايت تنها و تنها به كسى افاضه مى شودكه تقوا پيشه خود ساخته و نفس را تزكيه كند، (قد افلح من زكيها) و درمقابل ، ضلالت هم تنها نصيب كسى مى شود كه از ذكر پروردگارش اعراض نموده و نفسرا آلوده سازد، (و قد خاب من دسيها) و اين اصابت ضلالت عبارت است از اينكه آدمىزير بار هدايت نرود.
خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: (من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمننريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا، و من اراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤ منفاولئك كان سعيهم مشكورا، كلا نمد هؤ لاء و هؤ لاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربكمحظورا) (محظورا) به معناى ممنوع است .
پس خداى سبحان عطاى هر نفسى را به آن مقدارى كه استحقاق دارد به او مى رساند، اگرخير بخواهد به او مى دهد، و اگر شر بخواهد باز هم به او مى دهد، به اين معنا كه چنينكسى را از خير منع مى كند، و با اين حال اگر خداى تعالى بخواهد كه جميع مردم - ازصالح و طالح - خير را بخواهند و همه آنان به اختيار خود ملازم ايمان و تقوا شوندمعلوم است كه نظام عمومى عالم با اينكه عالم اسباب است تباه مى شود.
آيه (انما يستجيب الذين يسمعون ...) كه بعد از آيه مورد بحث ما است ، و به زودىمعنايش خواهد آمد بيان ما را تاييد مى كند.
95***
توصيف مؤ منين به وصف حيات و شنوايى و توصيف مشركين و معرضين به وصف مردگى،كرى و كورى .


انما يستجيب الذين يسمعون و الموتى يبعثهم الله ثم اليه يرجعون



اين آيه شريفه به منزله بيانى است براى جمله (و ان كان كبر عليك اعراضهم ...)زيرا حاصل جمله مزبور اين بود كه : تو نمى توانى كفار را از اين اعراضشان منصرفكنى ، و به معجزه اى كه آنان را سوق به ايمان دهد دست بيابى .
در اين آيه نيز همين معنا را توضيح داده مى فرمايد: به جهت اينكه اينان به منزله مردهاند، شعور ندارند و داراى گوش شنوا نيستند تا دعوت دعوت كننده اى را كه پيغمبر خدااست شنيده معناى دعوت دينى را بفهمند، اين هيكلها كه از مردم به چشم تو مى خورد، دو جوراست : يكى زنده و شنوا كه البته چنين كسانى دعوت تو را اجابت مى كنند، و يكىمردگانى ناشنوا كه به ظاهر در صورت زندگانند، و اين طايفه شنوائيشان موقوف براين است كه خداوند پس از مرگ مبعوثشان كند، و به زودى خواهد كرد، آن وقت است كه مىشنوند آنچه را كه در دنيا قدرت شنيدنش را نداشتند.
خداى تعالى همين معنا را از خود آنان حكايت نموده مى فرمايد: (و لو ترى اذ المجرمونناكسوا رؤ سهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنانعمل صالحا انا موقنون ).

next page

fehrest page

back page