بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح نهج البلاغه بخش 2, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     401 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     402 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     403 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     404 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     405 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     406 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     407 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     408 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     409 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     410 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     411 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     412 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     413 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     414 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     415 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     416 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     417 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     418 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     419 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     420 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     421 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     422 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     423 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     424 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     425 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     426 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     427 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     428 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     429 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     430 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     431 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     432 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     433 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     fehrest - فهرست مطالب
 

 

 
 

 


1. سند خطبه: در «مصادر نهج البلاغه» آمده است كه مرحوم «سيّد رضى» اين خطبه را به صورت گزينش از خطبه معروف به «الزهراء» گرفته است. از كسانى كه قبل از «سيّد رضى» مى زيسته اند و اين خطبه را در كتاب خود آورده اند «ابن عبدربّه مالكى» در «عقد الفريد» است. «زمخشرى» و «آمُدى»، بخش هايى از اين خطبه را بعينه ذكر كرده اند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 235).
2. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 7، صفحه 202.

[554]

اين خطبه داراى نكات بسيار آموزنده اى است و در مجموع داراى هشت بخش است:

بخش اوّل از قدرت عظيم پروردگار و ناتوانى مخلوقات در برابر او سخن مى گويد و نكات دقيقى را در اين زمينه يادآور مى شود.

بخش دوّم از خلقت فرشتگان و بعضى از ويژگى هاى آنها بحث مى كند، كه اگر از اسرار غيب باخبر مى شدند مى دانستند عبادات مستمرّ و بى نظيرشان در برابر عظمت حق، بسيار ناچيز است.

بخش سوّم با ترسيمى از خانه آخرت و نعمت هاى بهشتى، ازغفلت بندگان و رغبت آنها به دنياى مادّى و دور ماندن از دعوت انبيا سخن مى گويد.

بخش چهارم به سراغ حالت دلباختگان دنيا و آلودگان به معصيت در هنگام مرگ مى رود و در تعبيراتى بسيار مؤثّر و رسا وضع آنها را در آن حالت چنان ترسيم مى كند كه هر انسان غافلى را به تفكّر و بازنگرى در رفتار خويش وا مى دارد.

در بخش پنجم و ششم پيرامون قيامت و مقدّمات روز رستاخيز و پرسش از اعمال انسان ها و سعادت مؤمنان نيكوكار و مجازات بدكاران سخن مى گويد و سرنوشت هر يك از اين دو گروه را با تعبيراتى بسيار مؤثّر شرح مى دهد.

در بخش هفتم از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مخصوصاً از زهد و بى اعتنايى آن حضرت نسبت به دنيا سخن مى گويد و او را به عنوان الگو و اسوه اى براى همه اهل ايمان معرّفى مى كند.

در بخش هشتم - كه آخرين بخش است - سخن از اهل بيت پيامبر و ياران و پيروان او دارد و در بيان بسيار كوتاهى عظمت مقام آنها را ترسيم مى فرمايد.

 

[555]

 

 

بخش اوّل

 

كُلُّ شَىْء خَاشِعٌ لَهُ، وَ كُلُّ شَيْء قَائِمٌ بِهِ: غِنى كُلِّ فَقِير، وَ عِزُّ كُلِّ ذَلِيل، وَ قُوَّةُ كُلِّ ضَعِيف، وَمَفْزَعُ كُلِّ مَلْهُوف. مَنْ تَكَلَّمَ سَمِعَ نُطْقَهُ، وَ مَنْ سَكَتَ عَلِمَ سِرَّهُ، وَ مَنْ عَاشَ فَعَلَيْهِ رِزْقُهُ، وَ مَنْ مَاتَ فَإِلَيْهِ مُنْقَلَبُهُ. لَمْ تَرَكَ الْعُيُونُ فَتُخْبِرَ عَنْكَ، بَلْ كُنْتَ قَبْلَ الْوَاصِفِينَ مِنْ خَلْقِكَ. لَمْ تَخْلُقِ الْخَلْقَ لِوَحْشَة، وَلاَ اسْتَعْمَلْتَهُمْ لِمَنْفَعَة، وَلاَ يَسْبِقُكَ. مَنْ طلَبْتَ، وَلاَ يُفْلِتُكَ، مَنْ أَخَذْتَ، وَ لاَ يَنْقُصُ سُلْطَانَكَ مَنْ عَصَاكَ، وَلاَ يَزِيدُ فِي مُلْكِكَ مَنْ أَطَاعَكَ، وَلاَيَرُدُّ أَمْرَكَ مَنْ سَخِطَ قَضَاءَكَ، وَ لاَ يَسْتَغْني عَنْكَ مَنْ تَوَلَّى عَنْ أَمْرِكَ. كُلُّ سِرٍّ عِنْدَكَ عَلانِيَةٌ، و كُلُّ غَيْب عِنْدَكَ شَهَادَةٌ. أَنْتَ الاَْبَدُ فَلاَ أَمَدَ لَكَ، وَ أَنْتَ الْمُنْتَهَى فَلاَ مَحِيصَ عَنْكَ، وَ أَنْتَ الْمَوْعِدُ فَلاَ مَنْجَى مِنْكَ إِلاَّ إِلَيْكَ. بِيَدِكَ نَاصِيَةُ كُلِّ دَابَّة، وَ إِلَيْكَ مَصِيرُ كُلِّ نَسَمَة. سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ شَأْنَكَ! سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ خَلْقِكَ! وَ مَا أصْغَرَ كُلَّ عَظِيمَة فِي جَنْبِ قُدْرَتِكَ! وَ مَا أَهْوَلَ مَا نَرَى مِنْ مَلَكُوتِكَ! وَ مَا أَحْقَرَ ذلِكَ فِيمَا غَابَ عَنَّا مِنْ سُلْطَانِكَ! وَ مَا أَسْبَغَ نِعَمَكَ فِي الدُّنْيَا، وَ مَا أَصْغَرَهَا فِي نِعَمِ الآخِرَةِ!

 

ترجمه

همه چيز در برابر او خاضع است، و هر چيزى به وجود او قائم مى باشد! بى نياز كننده هر فقير، و عزّت بخش هر خوار و ذليل، و نيروى هر ناتوان، و پناهگاه هر مصيبت رسيده است. هر كس سخن بگويد نطق او را مى شنود، هر كس سكوت كند

[556]

اسرار درونش را مى داند، آن كس كه زنده است روزيش بر اوست، و آن كس كه مى ميرد بازگشتش به سوى اوست.

(پروردگارا!) چشم ها تو را نديده تا از تو خبر دهند; بلكه تو پيش از آنكه وصف كنندگانت وجود پيدا كنند، بوده اى. آفريدگان را براى رفع وحشت تنهايى نيافريدى، و براى سود خود آنها را به كارى وا نداشتى، هيچ كس نمى تواند از پنجه قدرتت بگريزد، و آن كس را كه بگيرى از حيطه قدرت تو بيرون نمى رود. معصيت گنهكاران از عظمت تو نمى كاهد و اطاعت مطيعان بر حاكميت تو نمى افزايد. آن كس كه از قضا و قَدَر تو به خشم آيد، نمى تواند حكم و فرمانت را دگرگون سازد، و آن كس كه از اوامر تو روى گرداند، از تو بى نياز نمى شود. هر رازى نزد تو آشكار، و هر پنهانى پيش تو حاضر است. تو وجودى جاودانى هستى كه زمان برايت نيست، تو پايانى هستى كه جز بازگشت به سويت راهى وجود ندارد، و وعده گاهى كه نجات از حُكمت جز به وسيله تو ممكن نيست. ناصيه (و زمام اختيار) هر جنبنده اى به دست توست، و بازگشت همه نفوس به سوى تو مى باشد

(پروردگارا!) پاك و منزّهى! چه بزرگ است مقام تو. (بازهم) منزّهى! چه بزرگ است آنچه را كه از آفريده هايت مى بينيم و چه كوچك است هر بزرگى در برابر قدرت و عظمت تو، و چه باشكوه است آنچه را از ملكوتت مشاهده مى كنيم. (با اين حال، چقدر ناچيز است آنچه را مى بينيم، در برابر آنچه از قلمرو حكومتت از ما پنهان است! چه قدر نعمت هاى دنيايت فراوان و پراهميّت است و چه كوچك است اين نعمت ها در برابر نعمت هاى آخرتت.

 

شرح و تفسير

اوصاف كمال پروردگار

همانگونه كه در بالا اشاره شد اين خطبه يكى از زيباترين و پرمعناترين خطبه هاى نهج البلاغه است و در بخش نخست آن اوصاف جمال و جلال و صفات

[557]

فعل پروردگار به طرز بسيار جامع و جالبى ترسيم شده است.

نخست روى ده وصف از اوصاف كمال انگشت گذارده، مى فرمايد: «همه چيز در برابر او خاضع است و هر چيزى به وجود او قائم مى باشد! بى نياز كننده هر فقير، عزّت بخش هر فرد خوار و ذليل، نيروى هر ناتوان، و پناهگاه هر مصيبت رسيده است!». (كُلُّ شَىْء خَاشِعٌ لَهُ، وَ كُلُّ شَيْء قَائِمٌ بِهِ: غِنى كُلِّ فَقِير، وَ عِزُّ كُلِّ ذَلِيل، وَ قُوَّةُ كُلِّ ضَعِيف، وَمَفْزَعُ كُلِّ مَلْهُوف).

اين شش وصف در حقيقت بازگشت به قدرت مطلقه پروردگار و وجود بى پايان و نامحدود او و نياز همه ممكنات مى كند.

«خاشع» از مادّه «خُشوع» در اصل به معناى خضوع است; ولى مفهومى گسترده تر از آن دارد كه خضوع ظاهرى و باطنى و تشريعى و تكوينى را شامل مى شود. بنابراين، خشوع همه اشيا در برابر او، به معناى تسليم بودن در برابر خداوند و حاكميّت قوانين آفرينش بر آنهاست.

قائم بودن همه چيز به خداوند از اين جهت است كه او واجب الوجود است و غير او ممكن الوجود، و ممكن، وجودى وابسته به واجب است; همانند نور آفتاب كه به خورشيد وابسته است. غناى هر فقير و عزّت هر ذليل و قوّت هر ضعيف بودن نيز از همين جا سرچشمه مى گيرد; چرا كه ممكنات و مخلوقات، چيزى از خود ندارند; هر چه دارند از ناحيه اوست و هر كمالى نصيب آنها شود، پرتوى از آن كمال مطلق الهى است.

«مَلهُوف» از مادّه «لَهْف» در اصل به معناى غم و اندوه است كه به خاطر از دست دادن چيزى به انسان است مى دهد و گاه در مورد افرادى به كار مى رود كه مظلوم شده اند و فرياد استغاثه بر آورده اند و از آنجا كه قدرت ناچيز انسان ها به آنها اجازه نمى دهد كه به تمام خواسته هاى خود برسند و يا آنچه را دارند نگهدارى كنند،

[558]

بنابراين، به هنگامى كه غم و اندوه از دست دادن سرمايه هاى مادّى و معنوى بر وجود آنها چيره مى شود، راهى جز اين ندارند كه به آن ذات پاك قادر و توانا پناه ببرند و براى حلّ مشكلات خود، از او يارى بطلبند.

آنچه در بالا آمد، در واقع بر گرفته از آيات مختلف قرآن است كه اين اوصاف را در جاى جاى قرآن براى خداوند بيان مى كند. در يك جا مى فرمايد: «وَللهِِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّمواتِ وَ مَا فِى الأَرْضِ; تمام آنچه در آسمان و زمين وجود دارد، براى خدا سجده مى كنند».(1)

و در جاى ديگر مى فرمايد: «أَللهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُومُ; هيچ معبودى نيست جز خداوند يگانه زنده، كه قائم به ذات خويش است و موجودات ديگر قائم به او هستند».(2)

و در جاى ديگر مى فرمايد: «يَا أَيُهَّا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفَقَرَاءُ إِلىَ اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ; اى مردم! شما همگى نيازمند به خداييد; تنها خداوند است كه بى نياز و شايسته هرگونه حمد و ستايش است».(3)

و بالأخره به صورت جامع مى فرمايد: «قُلِ اللّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْء قَدِيرٌ; بگو: بارالها! مالك حكومت ها تويى; به هر كس بخواهى حكومت مى بخشى و از هر كس بخواهى حكومت را مى گيرى; هر كس را بخواهى عزّت مى دهى و هر كس را بخواهى خوار مى كنى; تمام خوبى ها به دست تو است; تو بر هر چيزى توانا هستى!».(4)

در ادامه اين شش وصف، به چهار وصف ديگر اشاره كرده، مى فرمايد: «هر كس سخنى بگويد نطق او را مى شنود، و هر كس سكوت كند اسرار درونش را مى داند، آن


1. سوره نحل، آيه 49.
2. سوره بقره، آيه 255.
3. سوره فاطر، آيه 15.
4. سوره آل عمران، آيه 26.

[559]

كس كه زنده است روزيش بر او است، و آن كس كه مى ميرد بازگشتش به سوى اوست». (مَنْ تَكَلَّمَ سَمِعَ نُطْقَهُ، وَ مَنْ سَكَتَ عَلِمَ سِرَّهُ، وَ مَنْ عَاشَ فَعَلَيْهِ رِزْقُهُ، وَ مَنْ مَاتَ فَإِلَيْهِ مُنْقَلَبُهُ).

آرى! او از درون و برون ما آگاه است و او در زندگى و مرگ ناظر احوال ما است; روزىِ ما بر اوست و بازگشت ما به سوى او.

اگر راستى همين ده وصفى را كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) در اين جمله هاى كوتاه بيان كرده است، در عمق جان ما جاى گيرد و همه را باور كنيم، براى اصلاح ما كافى است. بدانيم هر چه داريم از اوست و هر چه مى خواهيم، بايد از او بخواهيم; از اسرار درون ما باخبر است و سرانجام، همه به سوى او و دادگاه عدلش باز مى گرديم.

امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن به ذكر پاره اى از صفات سلبيه خداوند مى پردازد و مى فرمايد: «چشم ها تو را نديده تا از تو خبر دهند; بلكه تو پيش از آنكه وصف كنندگانت وجود پيدا كنند، بوده اى!». (لَمْ تَرَكَ(1) الْعُيُونُ فَتُخْبِرَ عَنْكَ، بَلْ كُنْتَ قَبْلَ الْوَاصِفِينَ مِنْ خَلْقِكَ).

تعبير به «لَمْ تَرَكَ الْعُيُونُ» اشاره به اين است كه: تو نه مخلوق بوده اى و نه جسم، تا ديده شوى و بخواهند اوصاف تو را از طريق رؤيت و مشاهده بيان كنند و جمله بعد، در حقيقت به منزله علّت است; زيرا خداوندى كه از ازل بوده، هرگز ممكن نيست جسم باشد; زيرا جسم حادث است و مركز حوادث; بنابراين، قابل مشاهده نيست و اگر اوصافى براى ذات پاك خداوند بيان مى كنيم، به حكم آن است كه عقل از طريق استدلالات به آن رسيده، يا پيامبران الهى در كتب آسمانى آن را براى ما آورده اند.

در ادامه سخن، به هشت وصف ديگر از اوصاف جلال - كه جنبه سلبى دارد و در واقع بى نيازى مطلق و شكست ناپذيرى خداوند را بازگو مى كند - اشاره كرده، با اين


1. «لَمْ تَرَ» فعل و «كَ» مفعول آن است و فاعل آن «الْعُيُونُ» مى باشد. يعنى: چشم ها تو را نمى بيند.

[560]

تعبير سخن مى گويد: «آفريدگان را براى رفع وحشت تنهايى نيافريدى و براى سود خود، آن ها را به كارى وانداشتى; هيچ كس از پنجه قدرت تو نمى تواند فرار كند و آن كس را كه بگيرى از حيطه قدرتت بيرون نمى رود; معصيت گنه كاران، از عظمت تو نمى كاهد و اطاعت مطيعان، بر حاكميّت تو نمى افزايد. آن كس كه از قضا و قَدَر تو به خشم آيد، نمى تواند فرمانت را برگرداند و آن كس كه از اوامر تو روى گرداند، از تو بى نياز نمى شود!».

(لَمْ تَخْلُقِ الْخَلْقَ لِوَحْشَة، وَلاَ اسْتَعْمَلْتَهُمْ لِمَنْفَعَة، وَلاَ يَسْبِقُكَ مَنْ طَلَبْتَ، وَلاَ يُفْلِتُكَ(1)مَنْ أَخَذْتَ، وَ لاَ يَنْقُصُ سُلْطَانَكَ مَنْ عَصَاكَ، وَلاَ يَزِيدُ فِي مُلْكِكَ مَنْ أَطَاعَكَ، وَلاَيَرُدُّ أَمْرَكَ مَنْ سَخِطَ قَضَاءَكَ، وَلاَ يَسْتَغْني عَنْكَ مَنْ تَوَلَّى عَنْ أَمْرِكَ).

آرى; او از همگان بى نياز است و هر كمالى در عالَم پيدا شود، منبع اصلى و بى پايانش نزد اوست و چيزى در برابر اراده او نمى تواند قد عَلَم كند. بنابراين اگر مخلوقاتى را آفريده، به خاطر نورافشانى و فيض بخشى است، نه به خاطر دفع وحشت تنهايى، يا جلب منفعت. نه عبادتِ عبادت كنندگان بر جلال او مى افزايد و نه اگر جمله كائنات كافر گردند، بر دامان كبريائيش گردى مى نشيند. آنها كه به او پشت كنند بى نياز از او نيستند و آنها كه بر قضاء و قَدَر او خرده گيرند، قادر به تغيير و تبديل آن نيستند.

امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن به پنج وصف ديگر از اوصاف جمال او اشاره كرده، مى فرمايد: «هر سرّى نزد تو آشكار است و هر پنهانى پيش تو حاضر. تو وجودى ابدى هستى كه زمان برايت نيست; و پايانى هستى كه جز بازگشت به سويت راهى


1. «يُفلت» از مادّه «افلات» به معناى رهايى يافتن ناگهانى، يا فرار كردن است و حديث معروف «عمر» كه در كتب شيعه و اهل سنّت آمده و «ابن منظور» در «لسان العرب» نيز در لغت «فَلْت» آن را نقل مى كند، از همين باب است. مى گويد: «إِنَّ بَيْعَةَ أَبِي بَكْر كَانَتْ فَلْتَةً وَ قَى اللهُ شَرَّهَا; بيعت ابى بكر ناگهانى (و بدون مطالعه) بود، كه خداوند شرّ آن را برطرف ساخت. (و جنجال و درگيرى واقع نشد)».

[561]

وجود ندارد; و وعده گاهى كه نجات از حُكمَت جز به وسيله تو ممكن نيست». (كُلُّ سِرٍّ عِنْدَكَ عَلاَنِيَةٌ، و كُلُّ غَيْب عِنْدَكَ شَهَادَةٌ، أَنْتَ الأَبَدُ فَلاَ أَمَدَ لَكَ، وَ أَنْتَ الْمُنْتَهَى فَلاَ مَحِيصَ(1) عَنْكَ، وَ أَنْتَ الْمَوْعِدُ فَلاَ مَنْجَى مِنْكَ إِلاَّ إِلَيْكَ).

گر چه در ابتداى نظر، واژه «سرّ» و «غيب» به يك معنا است و همچنين واژه هاى «عَلانيه» و «شَهاده»; ولى بعيد نيست كه منظور از «سرّ» اسرار درون بندگان باشد كه خداوند از همه آنها باخبر است و به تعبير ديگر هر سرّى براى او علانيه مى باشد; ولى «غيب» به معناى حوادث آينده، يا گذشته است كه از حسّ ما پوشيده است; يا انواع موجوداتى كه در زمين و آسمان پهناور در حال حاضر وجود دارند، ولى حواس ما به آنها دسترسى ندارد. (2)

تعبير به «أَنْتَ الأَبَدُ» در واقع نوعى تأكيد است بر ابديّت خداوند. او چنان ابدى است كه گويى عين ابديّت است! چرا كه او واجب الوجود است و به همين دليل، نه آغازى دارد و نه پايانى; چرا كه آغاز و پايان از اوصاف مخلوقات است كه از جهات مختلف محدودند.

تعبير به «مُنْتَهى» و «مَوْعِد» درباره خداوند دو وصف متفاوت است. او «مُنْتَهى» است، يعنى: همه چيز به سوى او بازگشت مى كند. (إِنَّاللهِ وَ إِنَّا إلَيهِ رَاجِعُونَ) و او «موعد» است، يعنى: وعده گاهى است براى حساب و كتاب و بررسى اعمال انسانها و هيچ كس توانايى فرار از دادگاه عدل او را ندارد. قرآن مجيد نيز با صراحت مى گويد: «وَ عُرِضُوا عَلَى رَبِّكَ صَفّاً لَقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّة بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُم مَوْعِداً; آنها در يك صف به پيشگاه پروردگارت عرضه مى شوند (و به آنان گفته


1. «محيص» از مادّه «حيص» (بر وزن حيف) به معناى بازگشت و عدول و كناره گيرى كردن از چيزى است و از آنجا كه «محيص» اسم مكان است، اين كلمه به معناى قرارگاه، يا پناهگاه آمده است.
2. از منابع لغت نيز استفاده مى شود كه «سرّ» چيزى است كه انسان آن را مخفى مى كند، ولى غيب هر چيزى است كه از چشم و حسّ ما پوشيده است.

[562]

مى شود:) همگى نزد ما آمديد همان گونه كه نخستين بار شما را آفريديم، امّا شما گمان مى كرديد ما هرگز موعدى برايتان قرار نخواهيم داد».(1) پيام اين اوصاف الهى اين است كه ما بدانيم او از همه چيز و حتّى از اسرار درون ما كاملا آگاه است; اگر از خلق پنهان كنيم از خالق پنهان نخواهد بود و نيز بدانيم در اين جهان هر چه باشيم و به هر جا برسيم آخرين منزلگاه ما دادگاه عدل او است و به يقين، توجّه به اين اوصاف، اثر عميقى در باز داشتن از گناه و نافرمانى حق دارد.

در ادامه اين سخن باز براى تأكيد بر قدرت پروردگار و بازگشت همه موجودات زنده به سوى او مى فرمايد: «ناصيه (و زمام) اختيار هر جنبنده اى به دست تو است و بازگشت همه نفوس به سوى تو مى باشد». (بِيَدِكَ نَاصِيَةُ كُلِّ دَابَّة، وَ إِلَيْكَ مَصِيرُ كُلِّ نَسَمَة).

با توجّه به اينكه «نَاصِيَة» به معناى موى پيش سر است و براى رام كردن و تسليم نمودن حيوانات موى پيش سر آنها را محكم مى گيرند، تعبير فوق به معناى تسليم همه جنبندگان در برابر اراده مطلقه پروردگار است.

تعبير به «كُلِّ نَسَمَة» با توجّه به اين كه «نَسَمَة» در اصل به معناى وزش ملايم نسيم است و سپس به روح موجودات زنده و خود آنها اطلاق شده، اشاره به اين مى باشد كه هر موجود زنده اى سرانجام به سوى تو باز مى گردد و در محضر عدل تو حاضر مى شود.

در هفت جمله پايانى اين بخش از خطبه، امام(عليه السلام) مسأله عظمت قدرت و آفرينش خداوند و اهميّت نعمت هاى دنيا و آخرت را با تعبيراتى بسيار زيبا و گويا و رسا بيان فرموده است.

در پنج جمله نخست، در مورد عظمت خداوند و آفرينش او مى فرمايد:


1. سوره كهف، آيه 48.

[563]

«(پروردگارا!) پاك و منزّهى! چه بزرگ است مقام تو. (باز هم) منزّهى! چه بزرگ است آنچه را كه از آفريده هايت مى بينيم; و چه كوچك است هر بزرگى در برابر قدرت و عظمت تو; و چه باشكوه است آنچه را از ملكوتت مشاهده مى كنيم و چقدر ناچيز است آنچه را مى بينيم، در برابر آنچه از قلمرو حكومتت كه از ما پنهان است!».

(سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ شَأْنَكَ! سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ خَلْقِكَ! وَ مَا أصْغَرَ كُلَّ عَظِيمَة فِي جَنْبِ قُدْرَتِكَ! وَ مَا أَهْوَلَ مَا نَرَى مِنْ مَلَكُوتِكَ! وَ مَا أَحْقَرَ ذلِكَ فِيمَا غَابَ عَنَّا مِنْ سُلْطَانِكَ!).

هر قدر علم و دانش بشر پيشرفت مى كند و ابزار قوى ترى براى بررسى جهان آفرينش در اختيار او قرار مى گيرد، عظمت اين عالَم به طرز عجيبى در نظر ما بيشتر مى شود. به گفته بعضى از دانشمندان، جهان آفرينش - تا آنجا كه ما مى دانيم - همچون كتابخانه عظيمى است كه ميليون ها كتاب داشته باشد و كره زمين ما با تمام تشكيلاتش، همچون يك نقطه در يكى از صفحات كتابى از كتاب هاى اين كتابخانه بزرگ است و به گفته ديگرى: امروز ثابت شده كه بعضى از ستارگان آسمان به قدرى بزرگ است كه انسان را غرق در شگفتى مى كند! ستاره اى است جزء ستارگانِ صورت فلكى «جوزا» كه به عنوان «ابط الجوزا» شناخته مى شود، كه سى ميليارد برابر كره زمين است! و اين تنها يكى از ستارگان بزرگ آسمان است. و چه جالب است كه امام(عليه السلام) مى فرمايد آنچه از ما پنهان است، بسيار با عظمت تر است از آنچه مى بينيم. اين را در زمانى فرمود كه هيچ يك از اكتشافات امروز نبود و «هيأت بطلميوسى» كه جهان هستى را با نهايت حقارت مى نگريست، بر تمام محافل علمى حكمفرما بود.

امام(عليه السلام) در اين سخن، دقيقاً در سايه قرآن مجيد حركت مى كند آنجا كه مى فرمايد: «لَخَلْقُ السَّمواتِ وَ الأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَيَعْلَمُونَ;

[564]

آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش انسان ها بزرگ تر است، ولى بيشتر مردم نمى دانند».(1)

امام(عليه السلام) در دو جمله پايانى در مورد نعمت هاى دنيا و آخرت مى فرمايد: «چه قدر نعمت هاى دنيايت فراوان و پراهميّت است و چه كوچك است در برابر نعمت هاى آخرت!» (وَ مَا أَسْبَغَ(2) نِعَمَكَ فِي الدُّنْيَا، وَ مَا أَصْغَرَهَا فِي نِعَمِ الآخِرَةِ).

 


1. سوره غافر، آيه 57.
2. «أسبغ» از مادّه «إسباغ» به معناى فراوان ساختن است.

[565]

 

 

بخش دوّم

 

و منها: مِنْ مَلائِكَة أَسْكَنْتَهُمْ سَمَاوَاتِكَ، وَ رَفَعْتَهُمْ عَنْ أَرْضِكَ; هُمْ أَعْلَمُ خَلْقِكَ بِكَ، وَ أَخْوَفُهُمْ لَكَ، وَ أَقْرَبُهُمْ مِنْكَ; لَمْ يَسْكُنُوا الأَصْلاَبَ، وَ لَمْ يُضَمَّنُوا الأَرْحَامَ، وَ لَمْ يُخْلَقُوا «مِنْ مَاء مَهين» وَ لَمْ يَتَشَعَّبْهُمْ «رَيْبَ الْمَنُونِ»; وَ إِنَّهُمْ عَلَى مَكَانِهمْ مِنْكَ، وَ مَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَكَ، وَاسْتِجْمَاعِ أَهْوَائِهِمْ فِيكَ وَكَثْرَةِ طَاعَتِهِمْ لَكَ، وَ قِلَّةِ غَفْلَتِهِمْ عَنْ أَمْرِكَ، لَوْ عَايَنُوا كُنْهَ مَا خَفِيَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ لَحَقَّرُوا أَعْمَالَهُمْ، وَ لَزَرَوْا عَلَى أَنْفُسِهِمْ، وَ لَعَرَفُوا أَنَّهُمْ لَمْ يَعْبُدُوكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ، وَ لَمْ يُطِيعُوكَ حَقَّ طَاعَتِكَ.

 

ترجمه

از جمله مخلوقات تو فرشتگانى هستند كه آنها را در آسمان هاى خود سكونت بخشيدى و از زمينت بالا بردى. آنها از همه آفريده هاى تو نسبت به تو آگاهترند، و پيش از همه، از تو خائفند، و از همه به تو نزديكتر. آنها هرگز در صُلب پدران قرار نداشته و رحم مادران آنها را در برنگرفته، از آبى پَست، آفريده نشده، و حوادث زمان و مرگ و ميرها آنها را از يكديگر جدا نساخته است; ولى آنان با اين مقام قرب كه نسبت به ساحت مقدّست دارند و منزلتى كه نزد تو يافته اند و عشق و علاقه اى كه تنها به تو دارند و طاعات فراوانى كه براى تو انجام مى دهند و از فرمان تو كمتر غفلت مى كنند، با اين همه، هرگاه آنچه را از عظمت تو بر آنها پوشيده است مشاهده مى كردند، اعمال خويش را حقير مى شمردند و بر خود عيب مى گرفتند (و آن را

[566]

شايسته مقام تو نمى دانستند) و به خوبى مى فهميدند كه حقّ عبادتت را هرگز انجام نداده اند و آن گونه كه سزاوار مقام توست، اطاعت ننموده اند.

 

شرح و تفسير

عظمت و عبوديّت فرشتگان

با توجّه به اينكه امام(عليه السلام) در بخش سابق اين خطبه سخن از عظمت خلق خداوند و ملكوت آسمان ها به ميان آورد و آنچه را مى بينيم در برابر آنچه از ما پنهان است، كوچك شمرد! در اين بخش از خطبه به بعضى از بزرگترين آفريدگان خداوند يعنى فرشتگان اشاره كرده، مى فرمايد: «از جمله آنها فرشتگانى هستند كه آنها را در آسمان هاى خود سكونت بخشيدى و از زمينت بالا بردى». (مِنْ مَلائِكَة(1) أَسْكَنْتَهُمْ سَمَاوَاتِكَ، وَ رَفَعْتَهُمْ عَنْ أَرْضِكَ).

بى شك، فرشتگان پروردگار منحصر به ساكنان آسمان ها نيستند و در زمين فرشتگانى وجود دارند كه حافظ اعمال مردم يا تدبير امورى به فرمان پروردگار مى كنند و يا مسئوليّت قبض ارواح را بر عهده دارند; ولى با توجّه به اينكه امام(عليه السلام)در عبارت بالا حكم كلّى درباره فرشتگان بيان نفرموده، بلكه سخن از گروهى از آنها به ميان آورده است، مشكلى ايجاد نمى شود و اينكه جمعى از شارحان نهج البلاغه در اينجا دست به توجيهاتى زده اند، هيچ ضرورتى ندارد.

سپس در ادامه اين سخن به اوصاف فرشتگان پرداخته و بخشى از صفات ثبوتيّه و سلبيه آنها را بيان مى فرمايد. در قسمت اوّل مى گويد: «آنها از همه مخلوقات تو، نسبت به تو آگاه ترند و بيشتر از همه از تو خائفند و ازهمه به تو نزديكترند». (هُمْ أَعْلَمُ خَلْقِكَ بِكَ، وَ أَخْوَفُهُمْ لَكَ، وَ أَقْرَبُهُمْ مِنْكَ).


1. بنا بر آنچه در بالا آمده «مِن»به اصطلاح «تبعيضيّه» است و اشاره به بخشى از مخلوقات عظيم خداوند است كه در فراز سابق اين خطبه آمده است.

[567]

اين سه وصف ارتباط نزديكى با يكديگر دارند; زيرا معرفت بالاى فرشتگان نسبت به ذات پروردگار سبب خوف آنها مى شود، هم خوف از كوتاهى در انجام مسئوليّت ها و هم خوف ناشى از هيبت مقام و عظمت او. و مجموع اين دو صفت سبب مى شود كه نزديكترين بندگان به خدا باشند.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه فرشتگان از تمام مخلوقات، آگاهتر و به خداوند متعال نزديكترند، در حالى كه ما مى دانيم انبياى الهى - مخصوصاً پيغمبر اسلام - و حتّى شايد گروهى صلحا، از فرشتگان برترند و سجده تمام فرشتگان بر آدم و برترى آدم از نظر علم و دانش بر فرشتگان، دليل روشنى بر اين برترى است و در احاديث آمده است كه گروهى از فرشتگان در خدمت انبيا، يا صلحا و مؤمنان هستند و حديث معروف تركيب خلقت انسان از عقل و شهوت و خلقت فرشتگان از عقل بدون شهوت و اينكه اگر انسان از عقل خويش پيروى كند و بر شهوت خود غالب گردد، از فرشتگان برتر است، دليل ديگرى بر برترى گروهى از انسان ها بر فرشتگان مى باشد.(1)

در پاسخ اين سؤال مى توان گفت: منظور اعلميّت و اقربيّت نسبى است و به تعبير ديگر: عبارت بالا، شبيه حصر اضافى مى باشد و نيز مى توان گفت كه عبارت فوق يك حكم عام است كه استثنائاتى در مورد انبيا و اوليا به خود گرفته است.

در قسمت صفات سلبيّه آنها كه اشاره به عدم وجود نواقصى در فرشتگان است كه در آدميان وجود دارد، به چهار وصف اشاره مى فرمايد و مى گويد: «آنها هرگز در صُلب پدران قرار نداشته و رحم مادران آنان را در بر نگرفته و از آبى پست آفريده نشده اند; حوادث زمان و مرگ و ميرها آن ها را از يكديگر جدا نساخته است». (لَمْ يَسْكُنُوا الاَْصْلاَبَ، وَ لَمْ يُضَمَّنُوا الاَْرْحَامَ، وَ لَمْ يُخْلَقُوا مِنْ مَاء مَهين(2)، وَ لَمْ يَتَشَعَّبْهُمْ(3)


1. وسائل الشيعه، جلد 11، صفحه 164، ابواب جهاد نفس، باب 9، حديث 2.
2. «مهين» از مادّه «مهانت» به معناى حقارت و پستى است و «ماءِ مَهين» اشاره به آب منى است كه هم از نظر مقدار ناچيز است و هم از نظر ارزش ظاهرى.
3. «يتشعَّبهم» از مادّه «تشعّب» به معناى پراكندگى است و «شُعبه» به معناى شاخه و فرعى است كه از اصل جدا شود.

[568]

«رَيْبَ(1) الْمَنُونِ»)

روشن است قرار گرفتن در مكانى محدود، همچون صلب پدران و سپس رحم مادران و آفريده شدن از قطره آبى به ظاهر پست و بى مقدار، نقصان هايى است كه دامن انسان ها را گرفته است; در حالى كه فرشتگان نه ازدواجى دارند و نه تولّدى همچون انسان ها.

اضافه بر اين، آنها نه مرگ و مير دارند و نه تغيير و دگرگونى بر اثر گذشت زمان، نه بيمارى دامان آنها را مى گيرد و نه پيرى و فرسودگى.

وجود اين امتيازات در فرشتگان، گر چه نشانه شرافت خلقت آنهاست و انسان ها از اين نظر بى شكّ نسبت به آنها در مقام پايين ترى قرار مى گيرند; ولى آنچه سبب عظمت انسان و برترى او بر فرشتگان مى شود، همان روح الهى است كه در جمله «وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي»(2) به آن اشاره شده است و همين امر سبب سجده تمام آنها در برابر آفرينش آدم شد.

بيان اين اوصاف كه همه آنها نشانه عظمت فرشتگان است، در واقع مقدّمه اى است براى آنچه امام(عليه السلام) در جمله هاى بعد فرموده است. مى گويد: «ولى آنها با اين مقام قُرب كه نسبت به تو دارند و منزلتى كه نزد تو يافته اند و عشق و علاقه اى كه تنها به تو دارند، و طاعت هاى فراوانى كه براى تو انجام مى دهند و از فرمان تو كمتر غفلت مى كنند - با اين همه - اگر كُنه و واقع آنچه را از عظمت تو بر آنها پوشيده است، مشاهده مى كردند، اعمال خويش را حقير مى شمردند و بر خود عيب مى گرفتند (و آن را شايسته مقام تو نمى دانستند) و به خوبى مى فهميدند كه حقّ عبادت تو را هرگز انجام نداده اند و آن گونه كه سزاوار مقام توست، اطاعتت ننموده اند!». (وَ إِنَّهُمْ عَلَى مَكَانِهمْ مِنْكَ، وَ مَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَكَ، وَاسْتِجْمَاعِ أَهْوَائِهِمْ فِيكَ،


1. «ريب» به معناى هرگونه شكّ و ترديدى است كه سرانجام پرده از روى آن برداشته مى شود و «منون» به معناى حوادث روزگار يا مرگ است. بنابراين، «رَيْبُ الْمَنُونِ» به معناى حوادث و مرگ و ميرهايى است كه گذشت زمان آن را آشكار خواهد ساخت.
2. سوره حجر، آيه 29.

[569]

وَكَثْرَةِ طَاعَتِهِمْ لَكَ، وَ قِلَّةِ غَفْلَتِهِمْ عَنْ أَمْرِكَ، لَوْ عَايَنُوا كُنْهَ مَا خَفِيَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ لَحَقَّرُوا أَعْمَالَهُمْ، وَ لَزَرَوْا(1) عَلَى أَنْفُسِهِمْ، وَ لَعَرَفُوا أَنَّهُمْ لَمْ يَعْبُدُوكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ، وَ لَمْ يُطِيعُوكَ حَقَّ طَاعَتِكَ).

آرى، فرشتگان الهى با آن همه مقام و معرفتى كه دارند، باز در شناخت عظمت پروردگار و گستره صفات جمال و جلال او بسيار قاصرند و به همين دليل، اگر به فرض محال امكان داشت خدا را آنچنان كه هست، بشناسند، مى فهميدند كه نه عبادتى در خور شأن داشته اند ونه اطاعتى. و آنچه را انجام داده اند ذرّه اى ناچيز و عملى بى مقدار بوده است.

اين تعبير، از يك سو مى رساند كه هر قدر معرفت و شناخت انسان نسبت به خدا بالاتر برود، به همان نسبت اطاعت و عبادت او بيشتر خواهد بود.

و از سوى ديگر، نشان مى دهد كه هيچ كس حقّ عبادت خدا را انجام نداده. همانگونه كه هيچ كس حقّ معرفت او را به دست نياورده است. چرا كه انسان و فرشته - حتّى بزرگترين انسان ها و فرشتگان - وجودى محدودند و ذات پاك خدا از هر نظر نامحدود است و اين وجود محدود، نه توان معرفت آن وجود لايتناهى را دارد ونه توان حقّ عبادت و اطاعت او را.

تعبير به «أَهْوَاء» (جمع هوى) در جمله «وَ اسْتِجْمَاعِ أَهْوَائِهِمْ فِيك» به معناى هوا و هوس ها نيست; بلكه به معناى عشق و علاقه است. زيرا، اين واژه در هر دو معنا به كار مى رود.

و به تعبير ديگر: گاه در علاقه مثبت به كار مى رود و گاه در علاقه هاى منفى. و به هر حال، منظور از اين جمله اين است كه: فرشتگان تمام عشق و علاقه خود را متوجّه ذات پاك خداوند كرده اند.


1. «زَرَوْا» از مادّه «زرى» (بر وزن سعى) به معناى عيب گرفتن، يا توبيخ و سرزنش كردن است و «ازراء» نيز به همين معناست.

[570]

تعبير به «قِلَّةِ غَفْلَتِهِمْ عَنْ أَمْرِكَ» نشان مى دهد كه غفلت براى فرشتگان نيز امكان پذير است، ولى بسيار كم و ناچيز مى باشد. و رواياتى كه درباره ترك اولاى بعضى از فرشتگان وارد شده، شاهد اين مدّعاست. بنابراين، نيازى به توجيه تكلّف آميز بعضى از «شارحان نهج البلاغه» كه «قلّت» را به معناى «عدم» گرفته اند، نيست.

به هر حال، جايى كه فرشتگان كه هزاران هزار سال در خطّ عبادت و اطاعت خدا هستند چنين باشند، ما با اين عبادت و اطاعت ناچيز چگونه خواهيم بود؟!

اين نكته نيز حائز اهميّت است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) با توجّه به حديث معروف «مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ، وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ; ما هرگز حقّ عبادت تو را بجا نياورديم و آنچه را شايسته معرفت توست، پيدا نكرديم»(1). التفات به اين حقيقت - يعنى عدم معرفت و عبادت شايسته در برابر عظمت پروردگار - داشته است; در حالى كه جمله هاى بالا در كلام على(عليه السلام) نشان مى دهد كه فرشتگان توجّه به اين نكته ندارند و شايد آيه «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ» (2) نيز دليل ديگرى بر اين معنا باشد و اين برترى انسان را نسبت به فرشتگان روشن مى سازد.