بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح نهج البلاغه بخش 1, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     301 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     302 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     303 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     304 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     305 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     306 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     307 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     308 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     309 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     310 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     311 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     312 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     313 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     314 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     315 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     316 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     317 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     318 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     319 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     320 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     321 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     322 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     323 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     324 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     325 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     326 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     327 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     328 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     329 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     330 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     331 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     332 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     333 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     334 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     335 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     336 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     fehrest - فهرست مطالب
 

 

 
 

 

در پنج جمله اخير اين فراز، همان گونه كه در بالا ذكر شده، به فرصت هاى الهى و اتمام حجّت ها كه داراى ابعاد مختلفى است، اشاره كرده، مى فرمايد: «به آنها مهلت كافى براى جستجوى طُرُق خروج از مشكلات و مسئوليّت ها داده شده است». (قَدْ أُمْهِلُوا فِي طَلَبِ الْمَـخْرَجِ).


1. سوره نبأ، آيه 18.
2. سوره فاطر آيه 18.

[372]

«و راه وصول به سعادت به آنها ارائه شده است» (وَ هُدُوا سَبِيلَ الْمَنْهَجِ).

«و زمانى كافى براى جلب رضايت پروردگار در اختيار دارند.» (وَ عُمِّرُوا مَهَلَ الْمُسْتَعْتَبِ(1)).

«و پرده هاى تاريك شك و ترديدها (با ارائه دلائل روشن از سوى پروردگار) از مقابل آنها كنار زده شده است.» (وَ كُشِفَتْ عَنْهُمْ سُدَفُ(2) الرَّيْبِ).

و سرانجام: «ميدان براى تمرين و آمادگى آنها، و انديشه بهتر، و آرامش (براى جستجوى حقيقت) در مدّت زندگى و دوران تلاش، باز گذارده شده است» (وَ خُلُّوا لِمِضْمَارِ الْجِيَادِ(3)، وَ رَوِيَّةِ الاِْرْتِيَادِ(4)، وَ أَنَاةِ(5) الْمُقْتَبِسِ الْمُرْتَادِ، فِي مُدَّةِ الاَْجَلِ، وَ مُضْطَرَبِ(6) الْمَهَلِ).

در اين چند جمله، به ابعاد مختلف اتمام حجّت الهى و طُرُق آن اشاره شده; از يك سو: مردم زمان كافى براى جلب رضاى حق دارند. از سوى ديگر: از طريق كتب آسمانى و ارشادات انبيا و اوليا و هدايت عقل، راههاى نجات در برابر ديدگان آنها قرار گرفته. از سوى سوم: توانايى و مهلت، براى جبران خطاها و توبه از گناهان و جلب رضاى پروردگار دارند. از سوى چهارم: پرده هاى ظلمت و تاريكى كه بر اثر وسوسه هاى شياطين و ايجاد شكّ و ترديد، بر قلب انسان مى افتد، به وسيله تابش


1. «مُسْتعتب» از مادّه «عَتْب» (بر وزن ثبت) به معناى رضايت و خشنودى است. بنابراين «مستعتب» به كسى مى گويند كه در مقام جلب رضايت باشد و بعضى از ارباب لغت گفته اند: ريشه اصلى اين لغت «عتاب» به معناى سرزنش است و «إعتاب» به معناى نفى سرزنش است و «استعتاب» به معناى طلب نفى سرزنش كه مساوى با طلب خشنودى است، آمده است.
2. «سُدَف» جمع «سُدفه» (بر وزن غرفه) به معناى ظلمت است.
3. «جِياد» جمع «جواد» در اينجا به معناى اسب با ارزش است.
4. «إرتياد» از مادّه «رَوْد» (بر وزن صوت) به معناى طلب كردن چيزى است.
5. «أناة» به معناى آرامش و طمأنينه و وقار و حلم است و به معناى درنگ كردن نيز آمده است.
6. «مُضطَرَب» (به فتح راء) از مادّه «اضطراب» به معناى حركت نامنظّم و گاه به معناى رفت و آمد آمده است و «مُضطَرب» در اينجا به معناى محل رفت و آمد است.

[373]

انوار الهى و هدايت هاى ربّانى كنار زده مى شود و از سوى پنجم: درهاى توفيق، براى رياضت نفس، به كار گرفتن انديشه، و استفاده از چراغِ پر نورِ معرفتِ پروردگار، در مدّت نسبتاً طولانى به روى آنها گشوده شده است.

بنابراين، هر كس به مقصد نرسد، يا در دام شياطين گرفتار شود و يا امواج سهمگين گناه او را در كام خود فرو برد، مقصّر خود اوست و بايد به خويشتن نفرين كند! كه همه چيز براى سعادت او آماده شده بود، ولى همه را ناديده گرفت و در قعر «چاه طبيعت» باقى ماند و «به كوى حقيقت گذر نكرد». بنابراين، اگر در قيامت به آنها گفته شود: «أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ مَا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جَاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقوُا فَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِير; آيا شما را به اندازه اى كه هر كس اهل تذكّر باشد در آن مدّت متذكّر مى شود، عمر نداديم و انذاركننده (الهى) به سراغ شما نيامد؟ اكنون بچشيد كه براى ظالمان ياورى نيست»(1) جاى تعجّب نيست.

* * *

 

نكته

دنيا ميدان ورزيدگى و آزمايش است

در گذشته بازار مسابقه اسب سوارى مانند امروز، داغ، يا از آن داغتر بود و سواركاران براى اينكه به پيروزى برسند، ناچار به انجام تمرين هاى سختى بودند كه اسب ها و خود آنها آمادگى كافى براى ميدان مسابقه پيدا كنند و از آنجا كه اين تمرين ها سبب لاغرى و ورزيدگى اسبها مى شد، به ميدان تمرين در عرف عرب «مضمار» گفته مى شد (و «جياد» نيز به معناى اسب هاى خوب و باارزش است).


1. سوره فاطر، آيه 37.

[374]

در متون اسلامى، گاه دنيا تشبيه به همان ميدان تمرين و آمادگى و رياضت شده است; در برابر قيامت كه در واقع ميدان مسابقه است، در خطبه بالا اشاره كوتاهى به اين مسأله شده و شرح بيشتر درباره اين تشبيه در خطبه 28 گذشت و اين، تشبيه بسيار زيبايى است كه مى تواند واقعيت زندگى دنيا را در برابر آخرت، روشن سازد.

* * *

[375]

 

 

بخش ششم

 

فَيَالَهَا أَمْثَالا صَائِبَةً، وَ مَوَاعِظَ شَافِيَةً، لَوْ صَادَفَتْ قُلُوباً زَاكِيَةً، وَأَسْمَاعاً وَاعِيَةً، وَآرَاءً عَازِمَةً، وَ أَلْبَاباً حَازِمَةً! فَاتَّقُوا اللهَ تَقِيَّةَ مَنْ سَمِعَ فَخَشَعَ، وَاقْتَرَفَ فَاعْتَرَفَ، وَ وَجِلَ فَعَمِلَ، وَ حَاذَرَ فَبَادَرَ، وَأَيْقَنَ فَأَحْسَنَ، وَ عُبِّرِ فَاعْتَبَرَ، وَ حُذِّرَ فَحَذِرَ، وَ زُجِرَ فَازْدَجَرَ، وَأَجَابَ فَأَنَابَ،وَ رَاجَعَ فَتَابَ، وَاقْتَدَى فَاحْتَذَى، وَ أُرِيَ فَرَأَى، فَأَسْرَعَ طَالِباً، وَ نَجَا هَارِباً، فَأَفَادَ ذَخِيرَةً، وَأَطَابَ سَرِيرَةً، وَ عَمَّرَ مَعَاداً، وَ اسْتَظْهَرَ زَاداً، لِيَوْمِ رَحِيلِهِ، وَ وَجْهِ سَبِيلِهِ، وَ حَالِ حَاجَتِهِ، وَ مَوْطِنِ فَاقَتِهِ، وَ قَدَّمَ أَمَامَهُ لِدَارِ مُقَامِهِ. فَاتَّقُوا اللهَ عِبَادَ اللهِ جِهَةَ مَا خَلَقَكُمْ لَهُ، وَاحْذَرُوا مِنْهُ كُنْهَ مَا حَذَّرَكُمْ مِنْ نَفْسِهِ، وَاسْتَحِقُّوا مِنْهُ مَا أَعَدَّ لَكُمْ بِالْتَّنَجُّزِ لِصِدْقِ مِيعَادِهِ، وَالْحَذَرِ مِنْ هَوْلِ مَعَادِهِ.

 

ترجمه

اوه! چه مَثَل هاى صائب و رسايى، و چه اندرزهاى شفابخشى، به شرط آن كه با قلب هاى پاك و گوش هاى شنوا و اراده هاى قاطع و عقل هاى دورانديش روبرو شود. پس تقواى الهى پيشه كنيد! تقواى كسى كه چون (اوامر و نواهى الهى را) بشنود خضوع كند (و در برابر آن) تسليم شود، و چون گناه كند (عذر تقصير به پيشگاه خدا آورد و) اعتراف كند (و در مقام توبه برآيد) و چون خاشع گردد (به وظايف خود) عمل كند، و چون بيمناك شود به اطاعت حق مبادرت نمايد، و چون (به مرگ و لقاى پروردگار) يقين كند، نيكى نمايد، و هرگاه درس عبرت به او دهند، عبرت

[376]

پذيرد، و هر زمان او را (از اعمال خلاف) بر حذر دارند، حذر كند، و اگر (از نافرمانى خدا) منعش كنند، باز ايستد، و آنگاه كه (به زبان) اجابت (دعوت حق) كند (در عمل) به سوى او باز گردد و چون باز گردد، توبه كند، و چون تصميم به پيروى (از پيشوايان دين) گيرد، به دنبال آنها گام بردارد، و چون (حقايق را) به او نشان دهند (چشم باز كند و) ببيند. كسى كه با سرعت در طلب حق، حركت كند و از نافرمانى ها بگريزيد، در نتيجه از اين راه ذخيره اى به دست آورد و باطن خويش را پاكيزه كند و آخرت خود را آباد سازد و توشه اى براى روز حركت به سوى مقصد و هنگام حاجت و منزلگاه نياز با خود بردارد و پيشاپيشِ خود به سراى جاودانيش بفرستد. پس تقواى الهى پيشه كنيد اى بندگان خدا! در راستاى هدفى كه شما را براى آن آفريده. و از مخالفت فرمانش بر حذر باشيد! آنچنان كه به شما هشدار داده و بدين وسيله استحقاق آنچه را به شما وعده داده است، پيدا كنيد كه وعده او صادق و قطعى است! و به اين طريق، از وحشت روز رستاخيز در امان بمانيد.

 

شرح و تفسير

مواعظ تكان دهنده!

در اين بخش از كلام امام(عليه السلام) كه در واقع تكميلى است بر بخش گذشته، اشاره به موعظه هاى نافذ و مؤثّرو مَثَل هاى روشنگر و اندرزهايى كه سبب نجات انسانها است، كرده، چنين مى فرمايد: «اوه! چه مَثَل هاى صائب و رسايى، و چه اندرزهاى شفابخشى، به شرط آن كه با قلب هاى پاك و گوش هاى شنوا و اراده هاى قاطع و عقل هاى دورانديش روبرو شود» (فَيَالَهَا أَمْثَالا صَائِبَةً، وَ مَوَاعِظَ شَافِيَةً، لَوْ صَادَفَتْ قُلُوباً زَاكِيَةً، وَأَسْمَاعاً وَاعِيَةً، وَآرَاءً عَازِمَةً، وَ أَلْبَاباً حَازِمَةً!(1)).


1. «حازم» از مادّه «حزم» (بر وزن جزم) به معناى تفكّر عميق و صحيح است و به افراد دورانديش «حازم» گفته مى شود و «حِزام» (بر وزن كتاب) به معناى كمربند است كه از نظر استحكام، تناسبى با معناى اصلى دارد.

[377]

اين جمله ممكن است، اشاره به مواعظ و مَثَل هايى باشد كه در بخش هاى گذشته اين خطبه در كلام امام(عليه السلام) آمد و يا اشاره به مجموعه مَثَل ها و اندرزهايى كه از طريق وحى و اولياى الهى به ما رسيده است; به قرينه تعبيراتى كه در بخش قبل، راجع به هدايت الهى به طُرُق نجات و كنارزدن پرده هاى شك و ترديد و مهلت كافى براى پرورش انسانهاى شايسته و اتمام حجّت به تقصيركاران آمده است.

به هرحال، هدف بيان اين نكته است كه اگر گوش شنوا و عقل آگاه و دل بيدارى باشد، مواعظ هدايتگر، به قدر كافى در اختيار است و به تعبير ديگر: در فاعليّت فاعل، نقصى نيست، اگر نقصانى باشد در قابليّت قابل است.

تعبير به «صَائِبَة» در مورد اَمثال، اشاره به اين است كه اين مَثَل ها دقيقاً مطابق واقع است و تعبير به «أَسْمَاع وَاعِية» اشاره به اين است كه بعد از شنيدن يك سخن، بايد آن را در خود نگاه داشت، و براى انديشه بيشتر آماده ساخت; نه مانند افرادى كه مطابق ضرب المثل معروف: «مطالب را از يك گوش مى شنوند و از گوش ديگر بيرون مى فرستند.» نسبت به آن بى توجّه بود.

تفاوت «آرَاء عَازِمَة» و «اَلْبَابِ حَازِمَة» ظاهراً در اين جهت است كه «آرَاء عَازِمَة» اشاره به تصميم هاى محكم است; چراكه انسان بدون اراده و تصميم قاطع، هرگز از مواعظ عاليه و اندرزهاى «اولياءاللّه» بهره اى نمى گيرد; هرچند ممكن است تصديق كند و بپذيرد، امّا قدرت بر تصميم گيرى - براثر ضعف اراده - نداشته باشد و «اَلْبَابِ حَازِمَة» اشاره به انديشه هاى ژرف و عميق است كه عواقب كار را به خوبى مى بيند و با دورنگرى، جوانب هر مسأله را بررسى مى كند. آرى كسى كه داراى فكر عميق و اراده قوى و گوش شنوا و قلب پاك باشد، بهترين بهره را از مَثَل ها و مواعظ و اندرزها مى گيرد.

سپس امام(عليه السلام) امر به تقوا كرده و با جمله هاى كوتاه و بسيار پرمعنا كه قريب

[378]

«بيست» جمله مى شود جلوه هاى مختلف تقوا را بيان مى كند. در حقيقت گمشده اى كه بسيارى از راهيان راه قرب پروردگار، درباره كشفِ حقيقتِ تقوا دارند، در اين جمله ها بيان شده است.

مى فرمايد: «تقواى الهى پيشه كنيد، تقواى كسى كه چون (اوامر و نواهى الهى را) بشنود، خضوع كند (و در برابر آن تسليم شود)» (فَاتَّقُوا اللهَ تَقِيَّةَ مَنْ سَمِعَ فَخَشَعَ)

«و چون گناه كند (عذر تقصير به پيشگاه خدا آورد) و اعتراف كند (و در مقام توبه برآيد)» (وَاقْتَرَفَ(1) فَاعْتَرَفَ).

«و چون خاشع گردد (به وظايف خود) عمل كند» (وَ وَجِلَ فَعَمِلَ).

«و چون بيمناك شود، به اطاعت حق مبادرت نمايد» (وَ حَاذَرَ فَبَادَرَ).

«و چون (به مرگ و لقاى پروردگار) يقين كند، نيكى نمايد» (وَأَيْقَنَ فَأَحْسَنَ).

«و هر گاه درس عبرت به او بدهند، عبرت پذيرد» (وَ عُبِّرِ فَاعْتَبَرَ).

«و هر زمان او را (از اعمال خلاف) بر حذر دارند، حذر كند» (وَ حُذِّرَ فَحَذِرَ).

«و اگر (از نافرمانى خدا) منعش كنند، باز ايستد» (وَ زُجِرَ فَازْدَجَرَ).

«و آنگاه كه به زبان، اجابت (دعوت حق) كند، در عمل به سوى او باز گردد» (وَأَجَابَ فَأَنَابَ).

«و چون باز گردد، توبه كند» (وَ رَاجَعَ فَتَابَ).

«و چون تصميم به پيروى (از پيشوايان دين) گيرد، به دنبال آنان گام بردارد» (وَاقْتَدَى فَاحْتَذَى(2)).

«و چون (حقايق را) به او نشان دهند (چشم باز كند و) ببيند» (وَ أُرِيَ فَرَأَى).


1. «اِقْتَرَفَ» از مادّه «قَرْف» (بر وزن حرف) به معناى بدست آوردن چيزى است و «اقتراف» در مورد انجام گناه بكار مى رود.
2. «اِحْتَذى» از مادّه «حَذو» (بر وزن حذف) در اصل به معناى برش كفش مطابق الگو و اندازه معيّن است; سپس به مطابقت چيزى كه مانند ديگرى صورت گيرد «حذو» و «احتذاء» گفته شده و به كفش «حِذاء» مى گويند; در خطبه بالا به معناى پيروى كردن و مطابق الگوهاى الهى در همه چيز حركت كردن است.

[379]

در اين «دوازده» جمله كوتاه و بسيار پر معنا، جلوه هاى تقوا به خوبى نشان داده شده است. تقوا تنها ادّعا نيست و تنها پرهيز از ناپاكى ها نمى باشد. تقوا از شنيدن سخنان روح پرورِ مناديان حق، شروع مى شود و قلب و جان در برابر آن خاضع مى گردد; نخست در مقام توبه بر مى آيد و به گناهان خويش، در برابر حق اعتراف مى كند، سپس خوف الهى او را به سوى عمل مى فرستد و با سرعت در اين راه گام برمى دارد; به مقام يقين مى رسد و آثارش در اعمال او ظاهر مى گردد; از حوادث تاريخى و آنچه با چشم خود مى بيند، عبرت مى گيرد و از هشدارها درس مى آموزد; گوش به امر و نهى الهى دارد و دعوت حق را اجابت مى كند; اگر لغزشى پيدا كند، راه توبه پيش مى گيرد و همواره گام در جاى گام هاى رهبران الهى مى گذارد; چشم مى گشايد و حقايقى را كه به او در مسير راه نشان مى دهند، به خوبى مى بيند.

در ادامه اين توصيف جالب و زيبا مى فرمايد: «كسى كه با سرعت در طلب حق حركت كند، و از نافرمانى ها بگريزد» (فَأَسْرَعَ طَالِباً وَ نَجَا هَارِباً).

«در نتيجه، ذخيره اى به دست آورد، باطن خويش را پاكيزه كند، آخرت را آباد سازد، توشه اى براى روز حركت به سوى مقصد، هنگام حاجت، و منزلگاه نياز، با خود بردارد، و پيشاپيش خود، به سراى جاودانيش بفرستد» (فَأَفَادَ ذَخِيرَةً، وَأَطَابَ سَرِيرِةً، وَ عَمَّرَ مَعَاداً، وَ اسْتَظْهَرَ(1) زَاداً، لِيَوْمِ رَحِيلِهِ، وَ وَجْهِ سَبِيلِهِ، وَ حَالِ حَاجَتِهِ، وَ مَوْطِنِ فَاقَتِهِ، وَ قَدَّمَ أَمَامَهُ لِدَارِ مُقَامِهِ).

در واقع اينها جلوه هاى ديگرى از تقواست كه انسان را با شتاب به دنبال حق مى فرستد و گناه گريزى را در او زنده مى كند و جهت به دست آوردن زاد و توشه، براى منزلگاه ابدى و روز نياز و درماندگى بسيج مى كند.

در ادامه اين سخن بار ديگر دعوت به تقوا فرموده و در يك نتيجه گيرى روشن


1. «اِسْتَظهر» از مادّه «ظَهر» (بر وزن دهر) به معناى پشت، گرفته شده و «اِسْتَظْهَرَ زَاداً» به معناى حمل كردن زاد و توشه، بر پشت خويش، يا بر پشت مركب است.

[380]

مى فرمايد: «اى بندگان خدا! تقواى الهى پيشه كنيد در راستاى هدفى كه شما را براى آن آفريده» (فَاتَّقُوا اللهَ عِبَادَ اللهِ جِهَةَ مَا خَلَقَكُمْ لَهُ(1)).

به يقين، آفرينش انسان هدفى داشته: «أَيَحْسَبُ الاِْنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى;(2) آيا انسان گمان مى كند بى هدف رها مى شود!» و به يقين دست يابى به هدف آفرينش، بدون تقوا حاصل نمى شود; هدف اين بوده كه انسان در مسير بندگى خدا گام بردارد و به جوار قرب الهى برسد و هر روز مشمول رحمت و صاحب كمال تازه اى شود; واضح است پيمودن اين راه، تنها با بال و پر معرفت و تقوا ميسّر است.

سپس توضيح بيشترى داده، مى فرمايد: «از مخالفت فرمانش بر حذر باشيد! آنچنان كه به شما هشدار داده» (وَاحْذَرُوا مِنْهُ كُنْهَ(3) مَا حَذَّرَكُمْ مِنْ نَفْسِهِ).

تعبير به «كُنْه» اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه در برابر هشدارهاى الهى تنها به ظواهر قناعت نكنيد و صورت را بر معنا مقدّم نداريد; بلكه به عمق اين هشدارها برسيد و رضا و خشنودى خدا را بطلبيد.

در پايان آثار پربار تقوا را بيان كرده، مى فرمايد: «بدين وسيله استحقاق آنچه را به شما وعده داده است، پيدا كنيد، كه وعده او صادق و قطعى است، و به اين طريق از وحشت روز رستاخيز در امان بمانيد» (وَاسْتَحِقُّوا مِنْهُ مَا أَعَدَّ لَكُمْ بِالتَّنَجُّزِ(4) لِصِدْقِ مِيعَادِهِ، وَالْحَذَرِ مِنْ هَوْلِ مَعَادِهِ).

تعبيرات امام(عليه السلام) در اينجا، اشاره به آياتى مانند آيه «نهم» سوره «مائده» است كه مى فرمايد: «وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلوُ الصَّالِحَاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجَرٌ عَظيِمٌ; خداوند به


1. در اينكه جمله «جِهَةَ مَا خَلَقَكُمْ لَهُ» «ظرف» است يا «مفعولٌ به» براى فعل مقدّر، يا «مفعولُ لاَِجله» احتمالات متعدّدى داده شده است; ولى شايد احتمال اوّل از همه روشن تر باشد .
2. سوره قيامت، آيه 36.
3. «كُنْه» به معناى حقيقت و باطن چيزى است و گاه به معناى سرانجام و پايان وقت چيزى آمده است و در جمله بالا همان معناى اوّل منظور شده است.
4. «تَنجُّز» از مادّه «نَجز» (بر وزن عجز) به معنان انجام دادن چيزى است و غالباً در مورد وفاى به عهد، به كار مى رود و «تنجّز» به معناى مطالبه انجام چيزى، يا مطالبه وفاى به عهد است.

[381]

آنها كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، وعده آمرزش و پاداش عظيمى داده است». و آنچه در آيه «پانزدهم» سوره «آل عمران» آمده كه مى فرمايد: «لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ; براى كسانى كه تقوا پيشه كرده اند، در نزد پروردگارشان باغهايى است از بهشت كه نهرها از پاى درختانش مى گذرد». و آنچه در آيه 68 سوره «توبه» آمده است: «وَعَدَ اللّهُ الْمُنَافِقِينَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا; خداوند به مردان و زنان منافق و كفّار وعده آتش دوزخ داده كه جاودانه در آن خواهند ماند».

* * *

 

نكته

«ريشه ها» و «شاخه هاى» تقوا

تقوا، يعنى: بزرگترين افتخار بشر، بهترين وسيله قرب خدا، معيار كرامت انسان و زاد و توشه راهيان راه خدا، ريشه ها و شاخه ها و ميوه هايى دارد كه در فراز بالا از اين خطبه گرانبها، به آن اشاره شده است.

سرچشمه تقوا گوش هاى شنوا و دل هاى آگاه و اراده هاى قوى و افكار نورانى است، كه انسان را آماده پيمودن راه تقوا مى كند و در آغاز اين بخش از خطبه، به آن اشاره شده است و شاخه ها و ميوه هاى اين درخت برومند، خشوع در برابر پروردگار و اعتراف به گناهان و توبه از آن و نيكوكارى و عبرت پذيرى و اقتدا به پيشوايان الهى است. هنگامى كه بذر تقوا در درونِ دلِ آماده اى، افشانده بشود و و با آب «مراقبه» و «محاسبه» آبيارى گردد، ميوه هاى خوف و خشيت و خشوع و توبه وانابه و بازگشت بسوى حق ظاهر و آشكار مى شود.

[382]

[383]

 

 

بخش هفتم

 

جَعَلَ لَكُمْ أَسْمَاعاً لِتَعِيَ مَا عَنَاهَا، وَأَبْصَاراً لِتَجْلُوَ عَنْ عَشَاهَا، وَأَشْلاَءً جَامِعَةً لاَِعْضَائِهَا، مُلاَئِمَةً لاَِحْنَائِهَا، فِي تَرْكِيبِ صُوَرِهَا، وَ مُدَدِ عُمُرِهَا، بِأَبْدَان قَائِمَة بِأَرْفَاقِهَا، وَ قُلُوب رَائِدَة لاَِرْزَاقِهَا، فِي مُجَلِّلاَتِ نِعَمِهِ، وَ مُوجِبَاتِ مِنَنِهِ، وَ حَوَاجِزِ عَافِيَتِهِ. وَ قَدَّرَ لَكُمْ أَعْمَاراً سَتَرَهَا عَنْكُمْ، وَ خَلَّفَ لَكُمْ عِبَراً مِنْ آثَارِ الْمَاضِينَ قَبْلَكُمْ، مِنْ مُسْتَمْتَعِ خَلاَقِهِمْ، وَ مُسْتَفْسَحِ خَنَاقِهِمْ. أَرْهَقَتْهُمُ الْمَنَايَا دُونَ الاْمَالِ، وَ شَذَّ بِهِمْ عَنْهَا تَخَرُّمُ الاْجَالِ. لَمْ يَمْهَدُوا فِي سَلاَمَةِ الاَْبْدَانِ، وَ لَمْ يَعْتَبِرُوا فِي أُنُفِ الاَْوَانِ.

 

ترجمه

(خداوند) براى شما گوش هايى قرار داد كه آنچه را برايش اهميّت دارد، بشنود و حفظ كند، و چشمهايى كه تاريكى ها را كنار زند و حقايق را (آن گونه كه هست ببيند) و نيز بدنهايى قرار داد كه اعضا را در بر گرفته است و در تركيب بندى و تداوم عمر، هماهنگ با يكديگرند; با بدنهايى كه تمام امكانات را در بردارد، و دلهايى كه جوينده انواع روزى ها (و مواهب الهى) است و براى آن دقيقاً برنامه ريزى مى كند، تا نعمت هاى فراگير الهى و مواهب گوناگون او را به دست آورد، و از آنچه مانع عافيت و سلامت است بپرهيزد; و نيز عمرهايى براى شما مقدّر فرمود كه مقدار دقيق آن از شما پنهان است، و از آثار گذشتگان درس هاى عبرت برايتان ذخيره كرده (كه مايه بيدارى و هوشيارى شماست): از لذاتّى كه از دنيا بردند و مواهبى كه پيش از گلوگير شدن مرگ، از آن بهره مند شدند; ولى سرانجام پنجه مرگ، گريبان آنها را گرفت و

[384]

ميان آنها و آرزوها جدايى افكند و با فرارسيدن اجل، دامنه آرزوها را برچيد، اين در حالى بود كه به هنگام سلامت، چيزى براى خود نيندوختند و در آغاز زندگى (براى پايانش) عبرت نگرفتند.

 

شرح و تفسير

همه غرق احسان اوييم!

امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه، اشاره به بخشى از نعمت هاى مهمّ الهى مى كند، نعمت هايى كه توجّه به آنها حسّ شكرگزارى انسان را بر مى انگيزد و انگيزه اى براى معرفة اللّه و پرهيزگارى مى شود; مى فرمايد: «(خداوند) براى شما گوشهايى قرار داد كه آنچه را برايش اهميّت دارد بشنود و حفظ كند و چشمهايى كه تاريكى ها را كنار زند (و حقايق را آن گونه كه هست ببيند) و نيز بدنهايى قرار دارد كه اعضا را در بر گرفته است. و در تركيب بندى و تداوم عمر، هماهنگ با يكديگرند» (جَعَلَ لَكُمْ أَسْمَاعاً لِتَعِيَ مَا عَنَاهَا(1)، وَأَبْصَاراً لِتَجْلُوَ(2) عَنْ عَشَاهَا(3)، وَأَشْلاَءً(4) جَامِعَةً لاَِعْضَائِهَا، مُلاَئِمَةً لاَِحْنَائِهَا(5)، فِي تَرْكِيبِ صُوَرِهَا، وَ مُدَدِ عُمُرِهَا).


1. «عَنا» از مادّه «عنايت» به معناى توجّه و اهتمام، نسبت به چيزى است و ضمير در «عَنا» در اينجا ممكن است به خداوند برگردد كه اشاره به اهداف الهى است كه از طريق گوش به انسان مى رسد; يا به خود انسان باز مى گردد، كه اشاره به اهدافى است كه انسان از طريق گوش به آن مى رسد و يا به «ما» بر گردد، كه اشاره است به مطالبى كه شنيدن آن براى گوش مهم است.
2. «تجلو» از مادّه «جلاء» به معناى واضح و آشكار شدن است.
3. «عَشا» از مادّه «عَشْو» (يا «عَشَى») به معناى ضعف چشم و ناتوانى آن است و گاه گفته اند: به معناى شب كورى است.
4. «اَشْلاء» جمع «شِلّ» (بر وزن شكل) به معناى عضو و جسد است و در اينجا به معناى جسد آمده; زيرا بعد از آن مى گويد: «جَامِعَةً لاَِعْضَائِهَا» و گاه گفته اند: به معناى قطعه گوشت مى باشد كه در واقع همان عضلات است. اين معنا نيز در خطبه بالا صادق است.
5. «اَحْناء» جمع «حِنْو» (بر وزن حلم) به هر چيزى گفته مى شود كه نوعى انحناء و پيچيدگى دارد، مانند بسيارى از استخوانهاى بدن.

[385]

در واقع امام(عليه السلام) در اين بخش از سخنان خود، از يك سو اشاره به نعمت بزرگِ تك تكِ اعضاى بدن كرده و از ميان آنها انگشت روى چشم و گوش -كه مهمترين وسيله رابطه انسان با عالم خارجند و قسمت عمده معلومات انسان از مسير اين دو، به دست مى آيد -گذارده، و از سوى ديگر، به هماهنگى اعضاى بدن با يكديگر اشاره مى فرمايد و از بين آنها سخن از عضلات بدن، به ميان آورده كه هماهنگ با تمام اعضا، كار مى كنند و با اَشكال استخوان ها، دقيقاً مطابقت دارند.

مسأله هماهنگى اعضاى بدن، يكى از جالب ترين پديده هاى آفرينش و از مهمترين نعمت هاى الهى است. در عين اين كه ظاهراً بسيارى از اعضا مستقل هستند ولى به هنگام پيش آمدهاى مختلف، چنان هماهنگى خودجوش در ميان آنها پديد مى آيد، كه انسان در شگفتى فرو مى رود. مثلا اگر حادثه اى رخ دهد كه انسان مجبور باشد از مركز حادثه به سرعت دور شود و فرار كند، در يك لحظه تمام نيروهاى بدن بسيج مى شود، ضربان قلب بالا مى رود، نفس ها به سرعت رفت و آمد پيدا مى كند، تا خون و اكسيژن كافى را به عضلات و ماهيچه ها برساند، هوشيارى بيشتر مى شود، چشم و گوش تيزبين تر و دقيق تر مى گردد و حتّى اگر موانعى از قبيل گرسنگى و تشنگى وجود داشته باشد، ناگهان فراموش مى شود، تا انسان بتواند به سرعت خود را از مركز حادثه دور كند. اين هماهنگى نه به ميل و اختيار انسان است بلكه از طريق فرمان هايى است كه از مغز، به صورت ناخود آگاه به تمام اعضا، صادر مى شود. اين هماهنگى عجيب، هم از نشانه هاى قدرت و عظمت پروردگار و هم از نعمت هاى عظيم او بر ما است، كه در جمله هاى بالا به آن اشاره شده است.

اين هماهنگى نه تنها در صورت، كه در كُنه باطن اعضا، و حتّى در مقدار عمر آنها، وجود دارد كه امام(عليه السلام) مخصوصاً به آنها اشاره فرموده است. سپس در ادامه اين سخن مى افزايد: «اين نعمت هاى بزرگ الهى همراه است با بدن هايى كه تمام امكانات را (براى ادامه حيات) در بر دارد و دل هايى كه جوينده انواع روزى ها (و

[386]

مواهب الهى) است (و براى آن دقيقاً برنامه ريزى مى كند) تا نعمت هاى فراگير الهى و مواهب گوناگون او را به دست آورد و از آنچه مانع عافيت و سلامت است، بپرهيزد» (بِأَبْدَان قَائِمَة بِأَرْفَاقِهَا،(1) وَ قُلُوب رَائِدَة(2) لاَِرْزَاقِهَا، فِي مُجَلِّلاَتِ(3) نِعَمِهِ، وَ مُوجِبَاتِ مِنَنِهِ، وَ حَوَاجِزِ(4) عَافِيَتِهِ).

اين بخش از كلام امام(عليه السلام) تكميلى است بر آنچه در جمله هاى قبل در مورد هماهنگى اعضاى بدن آمده است. مى فرمايد: نه تنها اعضا با يكديگر هماهنگند، بلكه روح و فكر نيز در جلب منافع و دفع مفاسد با اين مجموعه ها همكارى تنگاتنگ دارند. واين همكارى روحانى و جسمانى كه در سراسر وجود انسان حاكم است، از بدايع شگفت آورى است كه هرچه زمان مى گذرد و علم پيش مى رود، دقايق و ظرافت هاى تازه اى از آن كشف مى شود و به يقين يكى از بزرگترين مواهب الهى و مهمترين آيات عظمت او است.

«مُجَلِّلاتِ نِعَمِهِ» از قبيل اضافه صفت به موصوف است و به معناى «نِعَمُهُ الْمُجَلَّلَة»=[ نعمت هاى فراگير] است كه عموم انسان ها را در بر مى گيرد و دوست و دشمن، و كافر و مؤمن از آن بهره مى گيرند.

«وَ حَوَاجِزَ عَافِيَتِهِ» به معناى موانع سلامت خداداد است و در اينجا جمله اى در


1. «اَرْفاق» جمع «رِفق» (بر وزن فكر) به معناى منفعت و ملايمت و مدارا كردن است و به هر چيزى كه انسان براى رسيدن به اهداف خود از آن كمك مى گيرد، گفته مى شود و در خطبه بالا منظور همين معنا است.
2. «رائِده» از مادّه «رَود» (بر وزن شوق) در اصل به معناى جستجوى آب و مرتع است; سپس به هر گونه جستجوگرى و طلب چيزى گفته شده است و از آنجا كه معمولا كاروان ها قبلا كسى را مى فرستادند كه محل مناسبى براى توقف كاروان پيدا كند، سپس آن شخص، كاروان را به آن محل هدايت مى كرد، واژه «رائد» به معناى هدايت كننده نيز به كار مى رود.
3. «مُجَلِّلات» از مادّه «جلال» در اصل به معناى بزرگ شدن است و از آنجا كه بزرگ شدن سبب گسترش و شمول و عموميت مى شود، اين واژه به معناى شمول و عموميت نيز بكار مى رود و «مُجَلِّلاَتِ النِّعَمِ» نعمت هايى است كه تمام وجود انسان را فرا مى گيرد.
4. «حواجز» جمع «حاجزه» به معناى چيزى است كه مانع و رادع مى شود و «حَوَاجِزُ الْعَافِيَةِ» موانع تندرستى است.

[387]

تقدير است و با توجّه به آن، معناى اين جمله چنين مى شود: «خداوند طرق دفع موانع عافيت را به انسان آموخته است» (مَا يَمْنَعُ حَوَاجِزِ عَافِيَتِهِ

سپس به دو قسمت از نعمت هاى بزرگ الهى بر انسانها- افزون بر آنچه گذشت - اشاره كرده، مى فرمايد: «خداوند عمرهايى براى شما مقدّر فرموده كه مقدار دقيق آن، از شما پنهان است و نيز از آثار گذشتگان درسهاى عبرت برايتان ذخيره كرده (كه مايه بيدارى و هشيارى شماست): از لذّاتى كه از دنيا بردند و مواهبى كه پيش از گلوگير شدنِ مرگ، از آن بهره مند شدند; ولى سرانجام پنجه مرگ گريبان آنها را گرفت و ميان آنها و آرزوها جدايى افكند و فرا رسيدن اجل، دامنه آرزوها را برچيد; اين در حالى بود كه به هنگام سلامت، چيزى براى خود نيندوختند و در آغاز زندگى (براى پايانش) عبرت نگرفتند.» (وَ قَدَّرَ لَكُمْ أَعْمَاراً سَتَرَهَا عَنْكُمْ، وَ خَلَّفَ لَكُمْ عِبَراً مِنْ آثَارِ الْمَاضِينَ قَبْلَكُمْ، مِنْ مُسْتَمْتَعِ خَلاَقِهِمْ(1)، وَ مُسْتَفْسَحِ خَنَاقِهِمْ.(2) أَرْهَقَتْهُمُ(3)الْمَنَايَا دُونَ الاْمَالِ، وَ شَذَّ بِهِمْ(4) عَنْهَا تَخَرُّمُ(5) الاْجَالِ. لَمْ يَمْهَدُوا فِي سَلاَمَةِ الاَْبْدَانِ، وَ لَمْ يَعْتَبِرُوا فِي أُنُفِ(6) الاَْ وَانِ).


1. «خَلاَق» از مادّه «خَلْق» در اصل به معناى تعيين اندازه است و به همين دليل به نصيب و بهره نيز «خَلاق» گفته مى شود و «مُسْتَمْتَعِ خَلاَقِهِمْ» كه در خطبه بالا آمده، به معناى لذّاتى است كه از دنيا برده اند.
2.«خَنَاق» از مادّه «خَنْق» (بر وزن خشم) به معناى خفه كردن است و «خِناق» (بر وزن كتاب) به معناى طنابى است كه با آن خفه مى كنند و «مُسْتَفْسَحِ خَنَاقِهِمْ» در خطبه بالا به معناى مواهبى است كه قبل از گلوگير شدن مرگ، انسان از آن بهره مى گيرد.
3. «أرهق» از مادّه «إرهاق» گرفتن چيزى با عجله است و ريشه اصلى آن «رَهَق» (بر وزن شفق) به معناى ظلم آمده است.
4. در اينكه «شَذَّبهم» يك كلمه است يا دو كلمه در ميان «مفسّران نهج البلاغه» گفتگوى فراوانى است. آنها كه آن را يك كلمه مى دانند «شَذّب» را از مادّه «تشذيب» به معناى بريدن و اصلاح شاخه هاى درخت مى دانند، كه با متن خطبه بسيار مناسب است و آنها كه آن را دو كلمه دانسته اند (شَذَّ + بِهِمْ) «شذّ» را از مادّه «شذود» به معناى جدا شدن و انفراد و ندرت يافتن گرفته اند، كه آن هم با خطبه بالا مناسبت دارد.
5. «تَخَرَّم» از مادّه «خَرْم» (بر وزن چرم) به معناى پاره كردن است.