بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اندیشه تفسیری علامه شعرانی, سید محمدرضا غیاثى کرمانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     18 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     22 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     24 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     25 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     26 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     27 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     28 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     30 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     33 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     34 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     35 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     36 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     37 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     38 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     39 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     40 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     41 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     42 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     43 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     44 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     45 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     46 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     47 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     48 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     49 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     51 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     52 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     54 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     fehrest - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
 

 

 
 

مرحوم شعرانى:اين طريق در اثبات وجود حق تعالى كه پى بردن از تتبع خلق به حكمت خالق باشد خاص به قرآن است و در ساير كتب انبياء به اين تفصيل نيست اما فلاسفه يونان اشارت بدان كردهاند و آن را دليل انى مى دانند.

وَاِذامَسَّ الْنّاسَ ضُرٌّدَعَوْرَبَّهُمْ مُنيبينَ اِلَيهِ...(2)

مؤلف:وچون برسد ادميان را سختى از فقر يابيمارى يا مطلق شدّت و حوادث ووقايع بخوانندبه تضرع وزارى پروردگارخودرادر حالتيكه باز گشتگان باشند به سوى او بر وجه اخلاص و منقطع از دعاى غير او.

مرحوم شعرانى:تأييدهمان اصل فلسفى است كه خداوند فرمود،و بيتى معروف است:

دانش حق ذوات را فطرى است دانش دانش است كان فكرى است

در وقتاضطرار همه كس به فطرت خويش باز مى گردد وخداى را مى خوانددليل انكه فطرت اوعبادت خداى يگانه است و سرگرمى به نعمت ولذات دنيوى مانندامور قسرى وخلاف طبيعى او رااز ياد خداغافل مى كند.كفار بيان اين حقايق فلسفى رادر قران ملاحظه مى كردندوباز مى گفتند:قران اساطير اولين استوهيچ كس در اساطير اولين اين قواعدحكيمانه را نديده است.

وَمِنْ آياتِهِ اَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ اَزْواجاًلِتَسْكُنوُااِلَيْهاوَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةًوَرَحْمَةً.(3)

مؤلف:درخبرامده كه مردى نزد رسول(ص)امدوگفت:يارسول الله (ص)مراازكارى تعجب مى ايدوان اين است كه:مردى وزنى كه هرگزيكديگررا نديده باشند چون ميان ايشان مناكحتى باشدويك روزبايكديگرصحبت كنند به حيثيتى مودت ميان ايشان پيداشودكه ازان عجيب ترنباشد.حضرت فرمود:اين ازقبل حق تعالى است.

مرحوم شعرانى:دليل ديگربروجودپروردگاراين است كه چون دركارازدواج دقت مى كنيم عنايتى خاص مى بينيم دليل برانكه فاعل ان باشعورواراده استازجمله چون انسان درخلقت زن ومرددقت كند كه الت تناسل مردوزن را براى بقاى عمراوافريده ودرباطن شكم زن جايى براى پرورش جنين وراهى قبول نطفه ومردرابراى مباشرت ديوانه واربه سوى زن مى كشاندوزن رامسخروشيدابراى قبول مقصودمردقرارداده وچنان محبتى درمرد نسبت به زن وزن نسبت به مردنهاده كه چون به هم رسند بى اختياردراغوش هم روندوانهارادرنظريكديگرجلوه داده يقين مى كندكه فاعل راعنايت بدان است وغايتى درفعل اواست وگرنه توافق اين همه اسباب وهماهنگى انهابه جزاف نيست.

وَمِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّموتِ وَالْاَرْضِ وَاخْتِلافُ اَلْسِنَتِكُمْ.(4)

مؤلف:در لباب آورده كه اصول تمام زبانهاى مختلف 72 است و از آن جمله 19 در اولاد سام و هفده در اولاد حام و سى و شش در بنى يافث.

مرحوم شعرانى:زبانهاى سامى مانند عربى و سريانى و عبرى و حبشى و كلدانى بسيار به يكديگر شبيهند مثل آنكه در اصل يكى بوده اند نظير كردى و مازندرانى و بلوچى كه از فارسى مشتقند و همچنين زبانهاى حامى و بنى يافث و آنها كه به يكديگر شبيه نيستند اصول مختلف دارند و جز به الهام خداوندى محال است خود انسان آنرا وضع كرده باشد يا لغات مختلف اقتصادى ذاتى انسان باشد زيرا كه اگر چنين بود مختلف نمى شد و لغات امروز از 5000 متجاوز است.

ومن آياته ان تقوم السماءوالارض بامره ثم اذادعاكم دعوة من الارض اذاانتم تخرجون.(4)(5)

مؤلف:وازنشانه هاى توانائى اوبرجميع افعال ممكنه آن است كه ايستاده است آسمان بى ستون وزمين بربالاى آب به فرمان او.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. 3)روم 19 / منهج الصادقين ج 7 ص 195

2. 4)روم 32 / منهج الصادقين ج 7 ص 207

3. 4)روم 20 /منهج الصادفين ج 7 ص 196

4. روم 21 /منهج اصادقين ج 7 ص 196

5. 4)روم/24منهج الصادقين ج 7 ص 199


صفحه 370


مرحوم شعرانى:آسمان جسمانى همه كرات وستارگان آسمانى است ونگهدارآنهادرمكان يامدارخودخداى تعاى است.واگرگوئيچگونه توان اين رادليل بروجودحق قراردادكه مردم عربستان به قيام آسمان وزمين به فرمان اومعترف نبودندودعوت موتى وخروج آنان راتصديق نميكردند؟گوئيم:خداوندهمه آيات رابرايفهميدن همه مردم نفرستاده است وماميدانيم زمين وآسمان جسمندومركب ازماده وصورت ونگهدارماده صورت است ونگهدارصورت ماده وآنكه اين دوراباهم منضم ساخته است اوست واصل وجودممكن بى تعلق به واجب صورت نبنددوچنانكه درآيه لاحق فرموده همه تحت قدرت اويندوذكرخصوص آسمان وزمين براى عظمت آنهاست.

فَاَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفاًفِطْرَتَ اللّهِ الَّتى فَطَرَالنّاسَ عَلَيْها.(1)

مؤلف:ابو هريره از رسول(ص)روايت كرده كه:"كل مولود يولد على الفطرة فابواه يهودانه و يمجسانه و ينصرانه كما نتيجالبهيمه هل تحسون فيها من جدعاء"يعنى هر مولودى و فرزندى بر فطرت اسلام متولد شود.پس پدر و مادر او را يهودى و گبر و ترسا مى گردانند چنانكه بهيمه اى كه از مادر بوجود مى آيد گوش وى بريده نيست آنرا گوش بريده مى گردانند.

مرحوم شعرانى:همچنانكه صفات اجسام بعضى طبيعى است مانند حرارت آتش و ميل جسم سنگين به مركز و بعضى قسرى و غير طبيعى است نظير انداختن سنگ به بالا، در صفات نفسانى همچنين بعضى طبيعى است كه خداى تعالى نفوس انسان را با آن صفت آفريده است،مانند محبت اولاد و ترس از مرگ و شهوت غذا و برخب بر خلاف طبيعت است و به علت خارجى و نادر مانند ديوانه كه فرزند خود را بكشد و مجروحى كه از جان خويش بيزار شود و عبادت پروردگار و اقرار به او وخضوع در مقابل عظمت حق از قبيل اول و فطرى انسان است و روان شناسان جديد هم عاطفه دينى را مانند محبت فرزند از امور فطرى مى دانند.

مرحوم شعرانى در ذيل "ذلك الدين القيم"از همين آيه شريفه مى فرمايد:هر قانون و قاعده كه بر جامعه انسان عرض كنند اگر موافق فطرت الهى باشد مانند ساير صفات طبيعى در آنان مستقر گردد و مى پذيرند و اگر بر خلاف فطرت باشد تا مدتى به قسر و جبر اجرا مى كنند و باز به اصل فطرت برمى گردند و گفته اند"للحق دولة و للباطل جولة"اختلاف و فساد و ضلالت از امور خلاف طبيعى است.

وَاِذامَسَّ الْنّاسَ ضُرٌّدَعَوْرَبَّهُمْ مُنيبينَ اِلَيهِ...(2)

مؤلف:وچون برسد ادميان را سختى از فقر يابيمارى يا مطلق شدّت و حوادث ووقايع بخوانندبه تضرع وزارى پروردگارخودرادر حالتيكه باز گشتگان باشند به سوى او بر وجه اخلاص و منقطع از دعاى غير او.

مرحوم شعرانى:تأييدهمان اصل فلسفى است كه خداوند فرمود،و بيتى معروف است:

دانش حق ذوات را فطرى است دانش دانش است كان فكرى است

در وقتاضطرار همه كس به فطرت خويش باز مى گردد وخداى را مى خوانددليل انكه فطرت اوعبادت خداى يگانه است و سرگرمى به نعمت ولذات دنيوى مانندامور قسرى وخلاف طبيعى او رااز ياد خداغافل مى كند.كفار بيان اين حقايق فلسفى رادر قران ملاحظه مى كردندوباز مى گفتند:قران اساطير اولين استوهيچ كس در اساطير اولين اين قواعدحكيمانه را نديده است.

وَاِذااَذَقْناالنّاسَ رَحْمَةً فَرِحوُابِهاوَاِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِماقَدَّمُتْ اَيْديهِمْ اِذاهُمْ يَقْنَطوُنَ(3)

مؤلف:يعنى چونبلابه ايشان برسدبه جهت شأمت كردارهايى كه كرده اندانگاه نواميدمى شوندازرحمت.

مروم شعرانى:مصائب دنيوى عقاب معاصى نيست اگرچه غالباًعلت ان قصورخودمردم باشدمانند كسالت وبطالت كه موجب فقراست وظلم موجب منع بركات.

قُلْ سيروُفى الْاَرْضِ فَانْظُروُكَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلُ.(4)

مؤلف:بگو اى محمد(ص)،مشركان را كه برويد در زمين امم ماضيه پس بنگريد كه چگونه بود سرانجام انان كه پيش از اينان بودنداز ملوك عاتيه وقرون عاصيه نا معلوم كنندمصداق قول مذ كورراومتحقق شوند.به صدق ان ازمشاهده اينكه قصورايشان قبور شد ومحاصر ايشان مقابرگشته واز ايشان نه عين باقيمانده نه اثر.

مرحوم شعرانى:سياحت درزمين وديدن اثار گذشتگان مانند اهرام مصر وخرابه هاى بابل وخواندن خطوط مطلع گشتن برعلوم ومملكت دارى وتمدن گرفتن انان براى عبرت گرفتن ممدوح است،چون كسى اثار انان را بنگردجباران هر عصرى بدان هاقياس كنند وبداند هيچ كس به


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. 3)روم /29منهج الصادقين ج 7 ص 204

2. 4)روم 32 / منهج الصادقين ج 7 ص 207

3. روم 35 /منهج الصادقين ج 7 ص 208

4. 3)روم 41 /منهج الصادقين ج 7ص 213


صفحه 371


قدرت باقى نماند وانكه باقى است وپيوسته رو به فزايش داردحكم خداست ودرعلم اثار نصارى از مؤمنان پيشى گرفته اند.

اللهُ الَّذى يُرْسِلُ الرِياحَ فَتُثيرُسَحاباًفَيَبْسُطُهُ فى السَّمآءِكَيْفَ يَشآءُ.(1)

مؤلف:خداى به حق ان كسى است كه مى فرستد بادها راپس برانگيزاندان بادها ابرهاراوبرهواپراندپس بگستراندخداان ابررايعنى به هم متصل سازدگاهى كه خواهددرسمت اسمان چنانكه خواهد.

مرحوم شعرانى:دراين ايه خداوندتأثيراسباب طبيعى رابه اراده خود روشن بيان فرموده يعنى نه انچنان است كه اسباب طبيعى مؤثرنباشندونه چنان است كه اراده حق تعالى درايجاداثرنكند.طبيعيان گويند:چون اسباب طبيعى هست احتياج به اثبات حق نيست وعوام مسلمانان گويند:بايدتأثيرطبيعيات راانكاركردتاواجب الوجودثابت شودوازايه قران جمع اين هردومعلوم ميگرددوطبيعت التى است مانند قلم دردست كاتب واگرفكركاتب نباشدقلم چيزى نتواندنوشت واگراراده پروردگاروعنايت اونباشدطبيعت اين افعال متقنهرانتوان كرد.اين همه فيلسوفان طبيعى كه نامشان درمشرق ومغرب پيچيده به علت انكه اسباب طبيعى هرچيزى رايافتندمنكرهستى حق شدندوبدين نكته نرسيدند.پس تعليم قران ازافكارانها بالاتراست.

مالَبِثوُاغَيْرَساعَة كَذلِكَ كانوُايُؤْفَكوُنَ.(2)

مؤلف:درنگ نكردنددردنيايادرقبوريادرمابين فناءدنياوبعث جزساعتى.

مرحوم شعرانى:درنزدحكماى الهى وارباب ملل كه اهل تحقيق اندروح انسان مجردوباقى است وبقاى روح باغفلت ازوجودخويش نظيران است كه درمرض وتصادم چندروزبيهوش ايدوهيچ ازبيهوشى خودبه يادنداردامااززمان سلامت همه چيزرابه خاطراوردكه معلوم مى گردد همان است كه بود.

بازمؤلف درذيل همين ايه مى گويد:استدلال به اين ايه برنفى عذاب قبردرنهايت ضعف است به جهت انكه مرادكفارازاين گفتاران است ايشان لبث نكرده اندبعدازعذاب الاساعتى.

ومرحوم شعرانى مى فرمايد:يعنى عذاب قبرمدتى اندك است وپس ازعذاب زمانى درازبگذردوان ساعتى پندارندواين توجيه باظواهراخباروروايات منطبق نيست چون مردگان پس ازسؤالوجواب ملائكه درقبوربرحسب روايات پيوسته درعذاب خواهندبوديادرنعمت ياروزرستاخيزكه ازقبوربرخيزند،پس يااين كلام درباره مستضعفين فساق است كه موافق بعضى روايات برزخ براى انهانباشدبلكه براى انهاباشدكه محض الايمان محضاياكفرالايمان محضا.ياگوييم:چون درقيامت ايندمدت برزخ رافراموش كنندمانند خواب كه بيدارشودونداندكه چه مدت خوابيده است هرچندخوابهاى مهيب بسيارديده باشد.واصح انكه دراخرت مدت وطول وقصرزمانى وتقدم وتأخرعرضى نيست وبرزخ دررتبه مقدم است برقيامت واطلاق زمان دنيوى برمدت به تشبيه وتناسب است وازجهتى ان رايك ساعت توان گفت تاكفارنگويندميان ماقيامت زمان بسياراست وجرى شوندچون زمان بسياردنيادراخرت يك ساعت است.

مؤلف: مقاتل و كلبى گفتند: يعنى ما در گور مقام نكرديم جز يك ساعت چه ايشان گمان بردند كه در گور يك ساعت بوده اند. براى آنكه ايشان مرده باشند از مرور ايام و اعوام خبر ندارند.

مرحوم شعرانى: مردگان از مرور ايام اين عالم خبر ندارند. روح هم آنها كه باقى و در نعمت يا عذاب برزخى است مدت و زمان درباره او نيست، مانند كسى كه خواب رود و بيدار شود و پندارد يك ساعت بيشتر نخوابيده بود، اما اگر از عالم برزخ به عالم ديگر منتقل شود شايد عالم برزخ را فراموش كند و شايد به ياد داشته باشد و اين از امورى است كه ما را به دانستن آن راه نيست. چنانكه فرمود: «و ما اوتيتم من العلم الا قليلا».

مؤلف: قتاده و مقاتل گفتند: در كلام تقديم و تأخيرى هستَ و تقدير آنكه و قال الّذين اوتواالعلم فى كتاب الله والايمان. گفتند آنان كه ايشان علم كتاب و ايمان دارند «لقد لبثتم الى يوم البعث» شما تا به روز قيامت مقام كرديد.

مرحوم شعرانى: تقدير و اندازه زمان را اهل دنيا كه زمان به آنها احاطه دارد مى دانند و اگر ديگرى گويد بيان حال اهل دنياست نظير آنكه در خواب گفتيم كه چون گويند ده ساعت خوابيد يعنى براى بيداران ده ساعت گذشت وقتى كسى خواب بود، و درنگ مردگان در عالم برزخ يا در قيامت براى مقايسه اهل دنيا است نه براى خود آنها.

 

سوره مباركه لقمان


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. 1)روم 47 /منهج الصادقين ج 7 ص 216

2. روم 55 /منهج الصادقين ج 7 ص 220


صفحه 372


وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَشْتَرى لَهْوَالْحَديثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِ اللّهِ.(1)

مؤلف: از مقاتل و كلبى مروى است كه: نضربن حارث به طريق تجارت به جانب فارس رفته بود و قصه رستم و اسفنديار و بهرام خريده در مجامع قريش به نوعى به مسامع ايشان مى رسانيد كه شيفته و فريفته مى شدند و به جهت اشتغال به آن سماع قرآن را مى گذاشتند و نضربن حارث بر وجه عناد و انكار لاف مى زد كه اگر محمد از قصه عاد و ثمود و عظمت ملك سليمان و داود خبر مى دهد من از وسعت مملكت و وفور ابهت ملوك عجم و اكاسره و قياصره سخن مى گويم. حق تعالى اين را فرستاد.

مرحوم شعرانى: مردم جاهل منى دانستند كه توجه مردم به قرآن و ايمان مسلمانان نه براى آن است كه قرآن مرامى معين دارد و قواعدى براى صلاح حال بشر در دنيا و آخرت از جانب حق آورده مردم به فطرت خويش طالب سعادت و خيرند ام را پذيرند، اما حكايت رستم و اسفنديار تنها افسانه و قصه است و از عقايد و اخلاق دينى و سياسى و اجتماعى خالى است و ان حكمت و پند كه در ضمن اشعار شاهنامه است فردوسى به فكر خود بر آن افزوده است يا به اقتباس و تأثير از احاديث و اخبار اسلام و تتبع بلغا و اشعار عرب فرا گرفته و در آن آميخته است و آن محاسن كه در نظم فردوسى است البته در متن حكايت قديم نبوده است.

وَاَلْقى فى الْاَرْضِ رَورسِىَ اَنْ تَميدَبِكُمْ...(2)

مؤلف: در اخبار واقع شده كه زمين در مبدأ خلق متحرك بود بر روى آب مانند كشتى و به جبال را سيات آرام گرفت.

مرحوم شعرانى: خشكى زمين كه ربع مسكون است برآمدگى است كه از آب درياها و اقيانوس ها بيرون آمده گوئى جزيره اى است و كره اصلى خاك زير درياهاست و آن قسمت از خشكى كه بيرون آب است از زير به كره خاك متصل است و اگر صخره هاى سخت و ريشه كوهها نبود و زمين از دريا مرتفع مشده البته آب بر خشكى غلبه مى كرد و زمين زير پاى مردم نمى ماند. يا گوييم: در باطن كره زمين آتش و بخارات محبوس است و زلزله هاى سخت به سبب فشار آنها است و اگر صخره هاى سنگين و كوهها بر قشر زمين احاطه نداشت آتشفشانى و زلزله و خف دائم و پيوسته بود چنان كه هيچ جنبنده روى زمين نمى ماند.

مؤلف: اى اعطيناه العقل و العلم و العمل به و الاصابة فى الامور واختلف فيه فقيل انه كان حكيما و لم يكن نبيا.

مرحوم شعرانى: و فى الاية دلالة على ان الحكمة من نعم الله العظيمة يخص بها افاضل عباده فان قيل فلم ينكرها اهل الشرع و يزهدون الناس عنها قنا ليس مقصود اهل الشرع النهى عن الحكمة مطقا بل عن تقليد كلام المدعين للفلسفة من غير تثبت و متابعة برهان فى ما خالف بعضهم باوهامهم ماجاء به الانبياء عليهم الاسلام و اما من رك التقليد و تبع العقل الصريح و آمن بلارسل و يبذ الاوهام كنصير الذين الطوسى و العلامة الحلى و الشيخ الابهائى رحمهم الله فلا ينكر عليهم احد.

وَلَقَدْآتَيْنالُقْمانَ الْحِكْمَةَ اَنِاشْكُرْلِلّهِ.(3)

مؤلف: اى اعطيناه العقل و العلم و العمل به و الاصابة فى الامور واختلف فيه فقيل انه كان حكيما و لم يكن نبيا.

مرحوم شعرانى: و فى الاية دلالة على ان الحكمة من نعم الله العظيمة يخص بها افاضل عباده فان قيل فلم ينكرها اهل الشرع و يزهدون الناس عنها قنا ليس مقصود اهل الشرع النهى عن الحكمة مطقا بل عن تقليد كلام المدعين للفلسفة من غير تثبت و متابعة برهان فى ما خالف بعضهم باوهامهم ماجاء به الانبياء عليهم الاسلام و اما من رك التقليد و تبع العقل الصريح و آمن بلارسل و يبذ الاوهام كنصير الذين الطوسى و العلامة الحلى و الشيخ الابهائى رحمهم الله فلا ينكر عليهم احد.

مؤلف: در احقاق گفته: مراد به حكمت اقامت ادله عقليه است در تقرير توحيد و ايمان و نفى شرك و اضافه دلائل سمعيه به آن و صاحب انوارالتنزيل گفته كه حكمت در عرفا و علما استكمال نفس انسانيت است به اقتباس علوم نظريه و اكتساب ملكه تامه بر افعال فاضله بر قدر طاقت بشريت.

مرحوم شعرانى: خداوند تعالى عظمت مقام حكما را در اين آيه ثابت فرمود و مراد از حكمت شريعت و نبوت نيست بلكه بر متابعت دليل و برهان اسا طالب حكمت مى داند كه بزرگان حكماً معصوم از خطا نيستند و اگر در مطلبى خطا كنند عيب آنها نيست چون هيچ كس قول آنها را تا خود يقين نكند قبول نخواهد كرد بر خلاف انبياء كه معصومند و قول آنها را بى دليل بايد پذيرفت.

باز مرحوم شعرانى در رابطه با نصايح لقمان مى فرمايد:

نصايح لقمان نصايح لقمان و حكم او پيش از اسلام نيز ميان عرب شايع بود. در سيره ابن هشام نقل كند كه سويد ابن ثابت از مدينه به مكه


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. 4)لقمان 5 /منهج الصادقين ج 7 ص 225

2. 3)لقمان 9 / منهج الصادقين ج 7 ص 229

3. 2)لقمان 11 / منهج الصادقين ج 7 ص 230


صفحه 373


رفت براى حج و حضرت رسول (ص) او را به اسلام خواند. سويد گفت:شايد نزد من چيزى باشد مانند آنكه نزد تست. پيغمبر(ص)فرمود : بر من عرضه بدار. عرضه داشت. فرمود:اين كلام نيكوست و آنچه من دارم از آن نيكوتر است و آن قرآن است كه خدا بر من فرستاده و در آن هدايت است و نور و از قرآن چيزى بر او تلاوت فرمود.سويد تحسين كرد و از اسلاام تأبى ننمودو چون به مدينه بازگشت خزرجيان به علتى او را كشتند پيش از حرب بعاث .

سپس در مورد حكمت مى فرمايد:حكمت دو قسم است حكمت نظرى و عملى و عمده مسايل حكمت نظرى مبدأ و معاد است و عمده مسايل حكمت عملى تهذيب نفس از اخلاق زشت و تدبير منزل و رفتار نيك با اهل شهر و هم نوع خويش و لقمان در مبدأ سخن گفت بقوله:لا تشرك باالله الى آخرهو در معاد بقوله انها ان تك مثقال الى آخره و علت وجوب شناختن خدا وجوب شكر منعم است چنانكه در آغاز كتب كلام گفته اند. و در تدبير منزل امر به نيكى با پدر و مادر كرد و تدبير طفل در شير دادن دو سال و در تهذيب اخلاق آيات چند فرمود و در رفتار با ديگران به امر به معروف و نهى از منكر ترغيب كرد و بالجمله آنچه از لقمان نقل فرموده است هر يك از اجزاءحكمت او را نمونهواست آنگاه مى فرمايد:از حكم لقمان انچه اصل همه حكمتها است خداوند نقل فرمود و ساير سخنان وى فرع اين اصول است نخست مبدأ و معاد و چون اگر كسى به اين دو معتقد نباشد هيچ پند و موعظه براى تهذيب اخلاق وى سود ندهد ديگر آنكه واعظ و حكيم و آن كه پند مى دهد بايد خود نماز بگذارد و توجه به خدا كند آنگاه امر به معروف كند و نهى از منكر ،و معروف نزد حكيم آن است كه در عقل مستحسن و نيكو باشد و منكر آنچه كه در عقل قبيح بود و لقمان فرزند خود را فرمود به اين دو كار بپرداز و اين هم اصل هر قانون و شريعتى است آنگاه او را نهى كرد از تكبر و تند خوئى و بانك و آواز بلند كردن كه اگر حكيم چنين باشد سخنش در مردم نفوذ نكند و لو كنت فظاً غليظ القلب لانفضو من حولك و باز مى فرمايد: در تفسير طنطاوى گويد: يونانيان لقمان را از خود مى دانند و او را ايثوب مى نامند و يكى از انصارى به نام ساوارى در ترجمه قرآن گويد: لقمان اصلا در عرب بوده و حكمت هاى او را يونانيان ترجمه كرده اند زيرا كه سخنان او در عربى ساده تر است از كلام ايثوب در يونانى و طنطاوى نام چند حكيم مصرى را آورده كه حكمت آنان در صحيفه هاى قديم در عهد اخير كشف شده است. يكى صحيفه اى است كه 5500 سال پيش از اين نوشته شده در عهد سلسله سوم از فرائنه مصر و نام اين حكيم قاقمه بوده است و اول سخنش اين است: عادل باش تا خشم خدا بر تو فرود نيايد و به روايتى لقمان هم مصرى است.

مؤلف: يا بنى انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السموات او فى الرض يات بهاالله

مرحوم شعرانى: عرف لقمان بعقله وجود الخرة و لايخفى ان المتسمين بالحكمة لم يجروا مجرى واحدا و لذلك لايمكن تصويبهم و لاتخطئتهم على الاطلاق فبعضهم ملاحدة و بعضهم موحدون و الموحدون على اقسام منهم من آمن بالانبياء و منهم من لم يؤمن و ذلك لان الوهم يعارض العقل كثيرا و يورت الخطاء و الحكمة الممدوحة هو التعرض لفهم حقائق الوجود بالعقل و النبوة بالوحى و يجب ان يتطابقا و ليس فى الحكمة بقليد و لا الاخذ بغير دليل لان الحكماءلم يكونوا معصومين عن الخطاء.

وَمِنَ الْنّاسِ مَنْ يُجادِلُ فى الْلّهِ بِغَيْرِعِلْم وَلاهُدىً وَلاكِتابٌ مُنيرٌ.(1)

مؤلف: آورده اند كه نضر ابن حارث مى گفت كه قرآن افسانه پيشينيان است حق تعالى اين آيه فرستاد.

مرحوم شعرانى:اين آيه نيز در مدح حكمت و علوم عقليه و مذمت تقليد است و تكلم درباره خداوند تعالى جايز نيست مگر به يكى از سه طريق. يكى از روى استدلال به طريق متكلمين. دوم هدايت و اشراق و كشف و ذوق. سيم به متابعت كتاب و سنت كه آن نيز به دليل عقلى و روشن تعليم معارف كند و كتاب منير اشاره به آن است و آيه بعد از اين هم در مذمت تقليد است.

لِلّهِ ما فى الْسَّموتِ وَالْاَرْضِ اِنَّ الْلّهَ هُوَالْغَنِىُّ الْحَميدُ.(2)

مرحوم شعرانى: قوله السموات بصيغة الجمع و الارض بالافراد يدل على كثزتها و وحدة الارض و قد يجى الارضون فى الكلام باعتبار قطعاتها و خص الشمس و القمر بالذكر لظهورها و اتمام الحجة بهما والا فحركات ساير الكواكب ايضا بنظم و اتساق كما قال تعالى كل يجرى الى اجل مسمى.

كل يجرى الى اجل مسمى

مؤلف: كل يجرى الى اجل مسمى قدره الله تعالى.

مرحوم شعرانى: كل يجرى الى اجر مسمى و ذلك لان حركتها مضبوطة و مقدرة لاتزيد و لاتنقص بحيث يمكن للمنجمينحساب حركاتهما و ان بخبروا بالكسوف و الخسوف و امثالها قبل حصولها و قد ضبطوا فى جداولهم حركاتها من الاوساط و التعديلات بخيث لايتغير على مر


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. 1)لقمان 19 / منهج الصادقين ج 7 ص 244

2. 1)لقمان 25 / منهج الصادقين ج 7 ص 247


صفحه 374


الدهور الاعلى حساب مضبوط ايضا و اما الاج الليل فى النهار و بالعكس فهو مضبوط كانضباط حركاتها فى كل اقليم فى كل فصل لكل يوم مقدار معلوم من الساعات و الدقائق تزيد و تنقص بنظم معين و العجب ان الكفار كانوا نيسبون نظم هذا الكلام الى بعض عوام اليهود اخذ منهم رسول الله نعوذ بالله من ذلك.

مؤلف: مر خداى راست آنچه در آسمانها و زمين است يعنى همه مخلوق اويند و او مالك همه و متصرف در ايشان بر وجه اراده تامه و قدرت كامله پس در آسمان ها و زمين غير از وى مستحق عبادت نباشد، به درستى كه خداى اوست بى نياز به ذات خود از هر چيز قبل از خلق اشياءستوده در همه صفات خود قبل از نطق احياء، پس غنى است از ستايش كنندگان و ستوده و سزاوار حمد و اگر چه هيچ حامدى نباشد.

مرحوم شعرانى:اين اشاره به قيوميت حق تعالى است يعنى وجود هر چيز وابسته به وجود او است مانند نور به خورشيد كه اگر لحظه اى خورشيد نباشد نور هم نابود مى شود و خدا از خلق بى نياز است و فايده اين كلام براى حكما آن است كه وقتى دانستند همه چيز براى خداست و عنايت او در همه چيز جارى است يقين دارند در هر جزئى و كلى موجودات حتى رگ پاى پشه و تار عنكبوت حكمتى است و در تحقيق آثار و خواص و علت آن انديشه مى كنند،؟ اما اگر اينها فعل طبيعت بى شعور باشد چنين نيست.

اَنَّ الْلّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْسّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مافى الْاَرْحامِ...اِنَّ الْلّهَ عَليمٌ خَبيرٌ. (1)

مؤلف: به درستى كه خداى تعالى دانا است به همه چيز كه از جمله آن علم اوست به مغيّبات و هرگاه اراده و مشيت او باشد آشكارا كند آگاه بواطن همه اشياء همچنان كه داناست به ظاهر آن.

مرحوم شعرانى: چون اين سوره كريمه مدح حكمت است و ترغيب در كشف اسرار كائنات، خداوند در آخر آن بيان فرموده كه بشر هر چه بكوشد به چند علم راه ندارد و آنها مخصوص پروردگار است و اگر گويى با وجود اين سوره و مدح عظيم خداى تعالى از حكمت چرا بعض مردم از آن منزجرند گوييم: خداوند مردم را مختلف آفريده است، يكى طبع شعر دارد و يكى ندارد و يكى علوم رياضى را آسان فرا مى گيرد و يكى از آن هيچ نمى فهمد و هكذا فهم مسائل عقلى براى همه كس آسان نيست، و كل مسير لما خلق له و خداى تعالى فرموده: من يؤت الحكمة فقد اوتى خيراً كثيراً و نفرمود به همه كس حكمت داديم بلكه به بعضى چنان كه لقمان را داد و فرمود: اتينا لقمان الحكمه و اين حكمت علم شرع و نبوت نبود بلكه عقل و فهم بود.

 

سوره مباركه سجده

اللّهُ الَّذى خَلَقَ السَّموتِ وَالْاَرْضَ وَمابَيْنَهُمافى سِتَّةِ اَيّام ثُمَّ اسْتَوى عَلى الْعَرْشِ.(2)

الله الذى خلق السموات و الارض و ما بينهما فى ستة ايام.

مؤلف: اى فيما قدره ستة ايام لان قبل الشمس لم يكن ليل و النهار.

مرحوم شعرانى: مضى تفسير ستة ايام فيما سبق و قلنا ان هذه المدة للتاسيس و الافكل يوم هو فى شان كما يقال اصلح الملك امر مملكته فى يوم او شهر اى دبر اصول الاعمال و قوله تعالى يدبر الامر من السماء الى الارض اشارة الى سير الوجود فى قوس نزوله الى اسفل الموجودات و ارض اليولى ثم عروجه فى قوس صعوده و هذا من ادق العلوم باوضح البارات و هو اصل المقصود فى الخلق و خاب منيتوهم ان القران مما افتره الرسول (ص) نعوذ بالله فاين البدو و هذه الدقائق ففيه اعجاز باهر لاهله.

مؤلف: خداوندبه حق ان كسى است كه بيافريداسمانهاوزمينهاوانچه درميان انهاستازحيوانات ونباتات ومعدن وغيران درمدت 6روزازدنيايعنى درمقدارزمانى كه شش روزباشد،چه پيش ازخلق اسمان وزمين ماه وافتاب نبودتاشب وروزباشد،پس مستولى شدبرعرش كه اعظم مخلوقات تواست به قهرواستعلا.

مرحوم شعرانى:درباره شش روزدرسوره فصلت شرحى نوشته ايم ودرسوره فرقان اشارتى كرده ايم واين ايام درتورات نيزمذكوراست ومفسرين نصارى گويند،مرادازاين اام مطلق زمان است نه 24ساعت مانندروزانتقام وروزداورى وگويند:درزبورداود(ع) 90:4رورابرهزارسال اطلاق كرده است.امادرقران كريم فرموده:"كل يوم هوفى شأن"ومرادازان"كل حين ووزمان"است س خلقت خداوندمستمرودائم است يهودگويندخداوندروزهفتم استراحت كردوايه كريمه"ثم استوى على العرش"مماشات بااصطلاح انهاست امابه معناى صحيح ودرمتعارف مردم نظيراين مماشات هست:مثلابيماربه طبيب مى گويد:من حرارت دارم ومحتاجم به داروى مبردوطبيب مى


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. 2)لقمان 24 / منهج الصادقين ج 7 ص 253

2. سجده 3 /منهج الصادقين ج 7 ص 256


صفحه 375


دانداوحرارت ندارداماانكارنمى كندبلكه مى گويد:صحيح است وحرارت دارى يعنى تب دارى وداروى تب مى دهد واستواى برعرش به معناى استيلاوقهرازاين قبيل ست وگويندخلقت در6روزرادرالواح اشوريان نيزيافته اند.

ى ذدَبِّرُالْاَمْرَمِنَ السّزنآءِاِلى الْاَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ اِلَيْهِ فى يَوْم كانَ مِقْدارُهُ اَلْفَ سَنَة...(1)

مؤلف:از ابن عباس مروى است كه معنى ان است كه حق تعالى تدبير امردنيا مى كند وتنزيل قضا ميكند ازاسمان به زمين درمدت ايام دنياوبعداز انقضاى دنياامر وتدبير راجع به او مى شود تاانكه امر جميع امراءوحكم وهمه حكام ومنقطع مى گرددمهمه اوامرواحكام به او مخصوص مى شودوبنابراين مرادبه"فى يوم كان مقداره الف سنة"روزقيامت است تا وقتى كه هريك ازخلائق به مستقرخود قرارگيرندومرادبه قوله"فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة"ان است كه حق تعالى روز قيامت رابركافرپنجاه هزارسال سازد چه مقامات دران روزمختلف خواهد بود.

مرحوم شعرانى:تدبيرامرخلقت ازاسمان به زمين است چون نظم واتقان وحكمتى كه درموجودات سفلى مشاهده مى شود جز به تدبير موجودات عاقل وباشعوروعالم اعلى تصور نمى شود.خداوندفرمود:"انزلناالحديدفيه بأس شديد"اهن راازاسمان به زمين فرود اورديم"وانزل لكم من الانعام ثمانية ازواج"هشت جفت ازانعام بالافرستاديم چون تدبير خلقت انها ازعالم مجردات است وبازگشت همه بدان عالم است در قيامت كه به اعتبارى يك روز است وبه اعتبارى هزارسال يابيشتر وعرفا ازاين تدبيربه قوس صعود ونزول تعبيرمى كنند.

ثُمَّ سَوّيهُ ونَفَخَ فيهِ مِنْ روُحِهِ...(2)

مؤلف:اضافه روح به خودبه جهت تكريم وتشريف ادم است واظهاراينكه وى مخلوق شريف وعجيب است واوراشأن ومرتبه اى است كه مناسبت داردبه حضرت ربوبيت.

مرحوم شعرانى:وهم دلالت داردبرانكه روح انسان ازمبدأديگر است غيرخاك واب وعناصر،زيرا كه دراينهاادراك نيست ووجودروح بسته به نفنخه الهى است نه به تركيب مزاچ همچنانكه نورخورشيد برديوار مى تابد وب شدن.

الذين اذا ذكر و ابها خروا سجدا و هم لايستكبرون.

مؤلف: عن عبادته و لايستنكفون من طاعته و لا يانفون ان يعفروا وجوههم صاغرين له.

مرحوم شعرانى: المشهور بين علمائنا وجوب السجدة بعد تلاوة هذه الاية الا ان الضاهر من صاحب الكتاب الاستحباب كمامر منه فى آخر سورة الاعراف بل حمل الوجوب فى كلام سائر فقهائنا على السنة الموكدة فراجع.

بَلْ هُمْ بَلَقآءِ رَبِّهِمْ كافِروُنَ.(3)

مؤلف:بلكه ايشان به رسيدن به جزاى پروردگارخوددراخرت ناگرويدگانند.

مرحوم شعرانى:چنانكه گفتيم خداوندازعالم اخرت به لقاى پروردگارتعبيرمى فرمايدوهميشه مؤلف ام رابه لقاى جزاى اوتفسيرمى كند.واولى ان است كه بگوييم:چون عالم اخرت ازجهل وجمودخالى است نزديكتربه خداى تعالى است وازاين جهت انكه ازدنيابه اخرت رودگويى به حق نزديك شده است.

مؤلف: اگر گويند چگونه جمع كنى ميان اين آيات تا مناقض نشود؟ «الله يتوفّى الانفس حين موتها» و قوله «قل يتوفّيكم ملك الموت» و قوله «توفّته رسلنا» و قوله «و هوالذى يتوفّيكم بالليل والنهار» يك جاى مى گويد: جان ها بردارم نه اين ظاهراً مناقضه است؟ جواب گوئيم اما توفّى فرشتگان به معنى قبض و نزع باشد، و اما توفّى ملك الموت به معنى دعوت و اشارت باشد كه در خبر چنين است كه او دعا كند جان ها او را اجابت كنند و توفّى خداى تعالى به تخريب بنيه حياة باشد، و توفّى الليل مراد خواب اوست آن را توفّى خواند بر سبيل مجاز.

مرحوم شعرانى: روايات پيش متضمن اين بود كه جهان در پيش ملك الموت چون طشتى است هر كجا خواهد دست دراز كند، بارى اجزاى جهان همه به يكديگر مربوطند يا طولا به عليت و معلوليت يا عرضاً به اينكه چند چيز معلول يك علت باشند. همچون بدن آدمى كه يك فعل را مانند ديدن به چشم نسبت دهند و به عصب و ملتقى العصبتين و حس مشترك و نفس ناطقه. همچنين ملك الموت به فرمان الهى قبض روح كند و فرشتگان و آلات وسائط اويند و نسبت قبض روح به همه صحيح و حقيقت است.

ثُمَّ اِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعوُنَ.(4)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. 3)سجده 4 / منهج الصادقين ج 7 ص 256

2. سجده 8 /منهج الصادقين ج 7 ص 259

3. سجده 10 /منهج الصادقين ج 7 ص 260

4. سجده 11 /منهج الصادقين ج 7 ص 260


صفحه 376


مؤلف:اسنادرجوع بندگان به خودجهت تفخيم وتعظيم حال است ازبعث وجزا.

مرحوم شعرانى:يابه ان جهت كه اخرت به خدانزديكتراست ازدنياوخلاصه كلام انكه كفارانسان راعبارت ازبدن مى دانستندومرگ راعبارت ازپراكنده شدن اجزاءبدن وگم شدن ذرات ان درخاك وخداوندمى فرمايد:مرگ عبارت است ازانكه فرشته خداوندازعالم ديگراست روح راكه ازهمان عالم است درتصرف خودمى گيردمانندكسى كه گوهرى راازصندوق بيرون اوردوان رابه سوى خداوندمى بردواينكه شمافرض كرديدغيربدن چيزى نيست وان هم درزمين گم مى شودصحيح نيست.

وَلَوْشِئْنالَآتَيْناكُلَّ نَفْس هُديها...(1)

مؤلف:و اگر مى خواستيم هر آينه مى داديم در دنيا هر نفسى را آنچه راه يافتى بوسيله آن بسوى ايمان و عمل صالح يعنى همه را بر وجه الجاء و اكراه و قسر و قهر به ايمان و عمل صالح مى داشتيم.

مرحوم شعرانى:خداوند احكامى براى مردم قرار دا كه واجب است بدان عمل كنند و نيز خداوند مردم را مختار افريده و آنها را در واجبات مجبور نكرده و مردم حق ندارند خود براى يكديگر حكمى جعل كنند پس به طريق اولى نبايد ديگرى را مجبور كنند و جبر ظلم است و اگر انسان مجبورباشد غايت از خلقت او حاصل نمى شود.

تَتَجافى جُذُوبُهُمْ عِنِ المَضاجِع

مؤلف: مالك دينار گفت: از انس مالك پرسيدم: از اين ايت و گفتم كه بودند آنان كه پهلوها از بستر برداشتند و چه بود عبادت ايشان؟ گفت: جماعتى از اصحاب رسول(ص) از ميان نماز شام و خفتن نماز كردند آيت در حق ايشان آمد.

مرحوم شعرانى: از علائم سعادت امت آن است كه ساعت اول شب به عبادت بپردازند. چون اين وقتى است كه دزدان و راهزنان و زانيان و ديگر اهل منكرات و فواحش آماده معصيت مى شوند و وسائل آن را فراهم مى كنند و اين ساعتى است كه شياطين براى وسوسه مردم پراكنده مى شوند و اگر عامه مردم در اين هنگام به عبادت پردازند، البته براى توطئه براى جنايت و معاصى بسيار كم خواهد بود.

فَلاتَعْلَمُ نَفْسٌ مااُخْفِىَ لَهُمْ مَنْ قُرَّةِ اَعْيُن جَزآءًبِماكانوُايَعْمَلوُنَ.(2)

مؤلف:درحديث قدسى امده است"اعددت لعبادى الصالحين مالاعين رأيت ولااذن سمعت ولاخطرعلى قلب بشربل هو ممااطلعتم عليه اقرؤاان شئتم فلاتعلم نفس مااخفى اهم من قرة عين"ولهذامحققاه برانندكه انسب ان است از اين نعمت مخقى سخن نگويند.

مرحوم شعرانى:معادنزدمحققان هم روحانى است وهم جسمانى،يعنى هم لذات روحى ومعنوى براى انسان است دراخرت وهم لذات جسمانى،وعذاب همچنين.اماچون عذاب وثواب جسمانى به ذهن مردم امى جهان نزديك تراست وان رابهتردرمييابندخداوندان رابيشترذكركرده است وعلماشررح بيشتردادندوروحانى رااشارتى فرمودچون خدادرنعم روحانى بااشاره واجمال اكتفافرمودعلمانيزهمان كردندوالبته مصلحت درآن بوده است.

درهمين رابطه مؤلف ميگويد:ازبعضى اكابردين نقل است كه چون اهل ايمان كه مذكورشدندعمل راپنهان ميكنندتاازشوب رياوسمعه دورباشندوبه اخلاص مقرون،جزانيزپنهان است تاچنانچه كسى برطاعات ايشان مطلع نشودكسى به مكافات ايشان نيزپى نبردودرفائده اخفاى جزابراعمال مذكوره چندوجه گفته اند:يكى آنكه هرشئيى كه عظيم الخطروجليل القدراست به كنه صفات آن نميتوان رسيدمگربه شرح طويل.پس ابهام آن ابلغ باشد.

ومرحوم شعرانى درهمين زمينه ميفرمايد:گويند:لذت سعادت وبهجت وهرچه ازاين قبيل معانى باشدراجع به روح است نه به عالم جسم وماده وجسم بى روح ازچيزى لذت نميبردومتألم هم نميشود.البته موجودات عالم تجردكه علت اصلى ومبدأهرچيزندبهجت ولذتى دارندكه ازغايت عظم بخاطرماخطورنميكندوانسان هم درعالم آخرت كه به آنهانزديك است لذائذى داردكه دراين جهان ادراك آن ممكن نيست فقط ازنعمتهائى كه شبيه نعمت اين جهان است مانندگوشت مرغ وحورالعين تصوراجمالى ميتوان كردونبايدگفت:فرشتگان مقرب الهى كه ازاين دونعمت محرومندازمابدبخت ترندوآن سعادتى كه ماداريم آنهاندارند.

اَفَمَنْ كانَ مُؤْمِناًكَمَنْ كانَ فاسِقاًلايَسْتَووُنَ.(3)

مؤلف:آيا آن كس كه هست گرونده به خداى و رسول يعنى على(ع)مانند كسى هست كه بيرون رفته از دايرهّء ايمان و خارج از فرمان يعنى وليد؟برابر نيستند در شرف و رتبت يا در جزاء و مثوبت.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. 2)سجده /13منهج الصادقين ج 7 ص 263

2. سجده 17 /منهج الصادقين ج 7 ص 269

3. 3)سجده /18منهج الصادقين ج 7 ص 270


صفحه 377


مرحوم شعرانى:ح دليل قطعى است بر معاد،زيرا كه فطرت انسانى باور نمى كند كه مردام پارسا و نيك كردار در عاقبت و جزا،مانند چنگيز و بخت نصر باشند و هر دو نيست و فانى شوند،پس ادراك حسن و قبح را خداوند در نهاد بشر براى چه قرار داد؟

أَفَمَنْ كانَ مُؤمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ

مؤلف: مفسّران گويند: آيت در اميرالمؤمنين آمد و الوليدبن عقبة بن ابى معيط كه برادر عثمان بود از مادر و سبب نزولش آن بود كه ميان ايشان چيزى برفت، وليد على(ع) را گفت تو كودكى وانا ابسط منك لساناً و أحدُّ سناناً و املاء منك حشواً فى الكتيبة من از تو به زبان فصيح ترم و به سنان تيزتر و در ميان لشگر پايدارتر. اميرالمؤمنين او را گفت: اسكت فانك فاسق خاموش باش كه تو فاسقى. خداى تعالى اين آيت فرستاد. و اين وليد عقبه آن است كه در عهد عثمان عفّان از جانب او بر كوفه عامل بود. شبى از شب ها همه شب خمر خورد و بامداد مست به مسجد آمد و به محراب رفت و مست نماز بامداد چهار ركعت بكرد. آنگه باز نگريد با قوم، هم در نماز گفت: أزيدكم كم فانّى نشيط بر چهار ركعت بيفزايم كه من به نشاطم. مردمان دانستند كه او مست است و آنچه مى گويد نه به عقل مى گويد. نامه اى به عثمان نوشتند. عثمان او را بازخواند. جماعتى از صالحان كوفه با او برفتند و بر وى گواهى دادند كه او خمر خورد و مست بود در نماز آمد و نماز بامداد چهار ركعت كرد و گفت،أزيدكم فانّى نشيط. عثمان با على(ع) مشورت كرد. اميرالمؤمنين(ع) گفت: حد بايد زدن او را هشتاد تازيانه .عثمان به اشاره اميرالمؤمنين او را حد زد.

مرحوم شعرانى: ابوالفرج قصه حد زدن وليد را مشروح آورده است و گويد: در نماز به بانگ بلند خواند علق القلب الربابا. بعد ماشابت و شابا و ابيات را به اختلاف روايت كرده است و تفصيل آن مناسب نيست و بعض ابيات حطيئه نيز با بعض ديگر مناسب نيست، به نظر مى رسد از ديگرى در آن وارد كرده اند، چنانكه از بعض روايات أغانى ظاهر مى شود.

وَلَقَدْآتَيْناموُسى الْكِتابَ فَلاتَكُنْ فى مِرْيَة مِنْ لِقآئِهِ.(1)

مؤلف:دروسيط آورده كه حق سبحانه وعده داده بودحضرت رسالت(ص)راكه پيش ازآنكه ازدنيارحلت كنى موسى راخواهى ديد،اينجابه جهت تأكيدهمان وعده ميگويدكه شك مكن درلقاى تووى را.دروقتيكه آنحضرت رابه معراج بردندمويس رادرآن آسمان ششم ديدهم دروقت عروج وهم دروقت نزول.

مرحوم شعرانى:بعضى ازاين روايت وامثال آن به شبهت افتاده اندكه معراج روحانى بوده است نه جسمانى چون جسم حضرت موسى(ع)درآسمان نيست وهنگامى كه رحلت كردبدن اورادفن كردندودرزمين است تاقيامت كه زنده شودوآنكه پيغمبرملاقات كردروح اوبوددرعالم تجردكه بسيارى ازآن تعبيربه آسمان كرده اند.ومادرسوره بنى اسرائيل گفتيم:اگرچه حسن بصرى وبعض مردم صدراسلام معراج راحمل برروحانى كردنداماصحيح ومشهوربرخلاف آن است وحق آن است كه معراج جسمانى منافاتى باروحانى نداردوجمع هردوبايدكردبدين معنى كه به احاطه روحى عوالم راديدواگركسيغيرپيغمبر(ص)همراه اوبودآنچه آنحضرت درمسيرخودميديداونميديد.

ومن آياته ان تقوم السماءوالارض بامره ثم اذادعاكم دعوة من الارض اذاانتم تخرجون.(4)(2)

مؤلف:وازنشانه هاى توانائى اوبرجميع افعال ممكنه آن است كه ايستاده است آسمان بى ستون وزمين بربالاى آب به فرمان او.

مرحوم شعرانى:آسمان جسمانى همه كرات وستارگان آسمانى است ونگهدارآنهادرمكان يامدارخودخداى تعاى است.واگرگوئيچگونه توان اين رادليل بروجودحق قراردادكه مردم عربستان به قيام آسمان وزمين به فرمان اومعترف نبودندودعوت موتى وخروج آنان راتصديق نميكردند؟گوئيم:خداوندهمه آيات رابرايفهميدن همه مردم نفرستاده است وماميدانيم زمين وآسمان جسمندومركب ازماده وصورت ونگهدارماده صورت است ونگهدارصورت ماده وآنكه اين دوراباهم منضم ساخته است اوست واصل وجودممكن بى تعلق به واجب صورت نبنددوچنانكه درآيه لاحق فرموده همه تحت قدرت اويندوذكرخصوص آسمان وزمين براى عظمت آنهاست.

اَلااِنَّهُمْ فى مِرْيَة مِنْ لِقآءِرَبِّهِمْ اَلااِنَّهُ بِكُلِّ شَيْىءمُحيطٌ.(3)

مؤلف:بدانيد كه او سبحانه به همه چيزى وارسيده است از روى علم شامل و قدرت كامل خود.

مرحوم شعرانى:لفظ محيط اعم است از احاطه علمى و احاطه وجودى پس معنى عبارت همان است كه مكرر اميرالمؤمنين(ع)به الفاظ مختلفه فرمود:"مع كل شيئى لا بمداخله"يا"داخل فى الاشياء لا بالممازجه"يا"لا كدخول شيئى فى شيئى و خارج عنها لا بمباينه"و معنى صحيح وحدت وجود همين است و صدور اين عبارت از اميرالمؤمنين برهانى قوى است بر صحت دين مبين اسلام قويتر از معجزه شق القمر و


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سجده /23منهج الصادقين ج 7 ص 274

2. 4)روم/24منهج الصادقين ج 7 ص 199

3. 3)سجده 54 / منهج الصادقين ج 8 ص 201


صفحه 378


ردالشمس .

 

سوره مباركه احزاب

مؤلف: نزلت فى ابى سفيان بن حرب و عكرمة بن ابى جهل و ابى الاعور السلمى قدموا المدينة و نزلوا على عبدالله بن ابى بعد عزوة احد.

مرحوم شعرانى: روى فى فصل الخطاب حكاية عن رجل انه قال كان سورة الاحزاب على عهد رسول الله(ص) طوبلة كسورة البقرة و بعده (ص) نراها قصيرة و جعل هذا دليلا على تحريف القرآن و نقص شىء منه و هو من عجائب الاستدلالات اذ ربما يكون الانسان كسلان او مستعجلا يستطول بعض الاشياء و يستبطا التخلص منه و الذى لاشك فيه ان هذا الرجل اقربان سورة الاحزاب كانت مدونة مرتبة على عهد رسول الله (ص) و انه يقرؤها الناس و يعرفونها بهذا الاسم و هذا القدر كاف لنا فى اثبات عدم التحريف.

مؤلف: و قيل انه يقصل بقوله و ما جعل ادعائكم ابنائكم و التقدير انه كما لم يجعل لرجل من قلبين فى جوفه لم يجعل ابن الانساق ابنا لغيره.

مرحوم شعرانى: استدل الشافعى بقوله تعالى ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه بانه لايجوز ان نيسب الجل الى ابوين و هو استدلال لطيف و تذلك لان المراد بالاية بقريند ما ابصل به من حكم الظهار و التبنى ان الانسان الواحد لايكون انسانين حتى يكون باحدهما زوجا و باحدهما اما او باحدهما ابنا لاحد و بالاخر ابنا لاخر و تجاهل الجصاص هنا فرد عليه بان القلب لايطلق على الاب حقيقه و لامجازا و هذا يدل على عدم فهمه وجه الاستدلال ثم استدل بامكان تغذى الجنين بنطفة رجلين و هذا تجاهل اعجب لان مناط الابوة الخلقة الاصلية و الا فالانسان لد الاغنام و البقرات لاكله لحومها.