بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 10, استاد حسین انصاریان ( )
 
 

بخش های کتاب

     1 - عرفان اسلامي جلد دهم
     10 - عرفان اسلامي جلد دهم
     11 - عرفان اسلامي جلد دهم
     12 - عرفان اسلامي جلد دهم
     13 - عرفان اسلامي جلد دهم
     14 - عرفان اسلامي جلد دهم
     2 - عرفان اسلامي جلد دهم
     3 - عرفان اسلامي جلد10
     4 - عرفان اسلامي جلد دهم
     5 - عرفان اسلامي جلد دهم
     6 - عرفان اسلامي جلد دهم
     7 - عرفان اسلامي جلد دهم
     8 - عرفان اسلامي جلد دهم
     9 - عرفان اسلامي جلد دهم
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد دهم
 

 

 
 

قرآن و طمع

طمع حالتى است كه انسان را به ورطه محرمات مى كشد ، و از رحمت واسعه حق محروم مى كند ، و ملكوت وجود آدمى را به ظلمت و تاريكى آلوده مى نمايد ، و از انسان منبع شرّ و خطر مى سازد و شقاوت دنيا و آخرت را براى بشر به ارمغان مى آورد .

قرآن مجيد در آيه سى و دوم سوره مباركه احزاب طمع را ثمره مرض قلب مى داند ، قلبى كه از نور معرفت و ايمان و حكمت و عشق به خدا و انبياء و اولياء محروم است . خواهى نخواهى گرفتار حالات ابليسى گوناگون از جمله حالات خطرناك طمع است .

قرآن مجيد در سوره مباركه مدثّر مى فرمايد اينگونه افراد مريض هرچه هم از نعمت هاى مادّى برخوردار شوند باز سير نشده و طمع در اضافه شدنش دارند ، كه البته اين طمع باعث مى شود ، آدمى از حدود و مرزها و مقررات الهى تجاوز كرده و دست تعدى به حقوق حقّه مردم دراز كند !

طمع كار حد و مرزى براى خود نمى شناسد و قانونى را محترم نمى داند و بهر كارى كه شهوت او اقتضا كند دست مى زند .

( وَجَعَلْتُ لَهُ مَالاً مَمْدُوداً *وَبَنِينَ شُهُوداً *وَمَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِيداً *ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ *كَلاَّ إِنَّهُ كَانَ لاِيَاتِنَا عَنِيداً )(23) .

بر او مال و ثروت فراوان بيش و بيش تر از نيازش بذل كردم ، و پسران حاضر به خدمت نصيبش نمودم و اقتدار و مكنت و عزّت دادم ، با اين همه باز از من طمع فزونى دارند هرگز بر آنچه مى خواهد توجه نكنم كه او با آيات ما عناد و دشمنى ورزيد .

قرآن مجيد طمع را به چند مرحله تقسيم مى كند ، بعضى از آنها طمع مثبت و برخى طمع منفى هستند .

طمع به زنان نامحرم ، طمع به مال مردم ، طمع به حقوق اجتماعى جامعه ، طمع به بيش از مقدرات حق كه در رابطه با سعى و كوشش انسان است از قبيل طمع منفى است كه مورث بدبختى دنيا و آخرت است .

طمع به رحمت و عنايت حق ، طمع به دخول بهشت ، طمع به آمرزش و عفو حضرت حق بدون عمل و بدون انجام واجبات و بدون ترك محرّمات و بدون توبه و استغفار حقيقى طمعى شيطانى و حالتى غلط است كه قرآن كريم از نوع اين طمع ها كه در حقيقت يك حالت درونى ولى متوجّه به جهات گوناگون است منع فرموده .

( فَمَالِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ * عَنِ الْيَـمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ عِزِينَ *أَيَطْمَعُ كُلُّ امْرِئ مِنْهُمْ أَن يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيم )(24) .

ناسپاسان را چه شده است كه بدون حقيقت به جانبت مى شتابند و از راست و چپ باز پراكنده مى شوند و به واقعيت اسلام گرايش ندارند ، آيا طمع دارند كه در بهشت داخل شوند ؟ !

در حديث قدسى آمده :

ما اَقَلَّ حَياءَ مَنْ يَطْمَعُ فى جَنَّتى بِغَيْرِ عَمَل .

چه كم حياء است آن كسيكه بدون عمل طمع در بهشت من دارد ؟

و در حديث ديگر قدسى آمده :

كَيْفَ اَجودُ بِرَحْمَتى عَلى مَنْ يَبْخُلُ بِطاعَتى ؟

چگونه رحمتم را نصيب كسى كنم كه از اطاعت من بخل مىورزد ؟

طمع به عنايت و رحمت خدا ، طمع به بهشت و مغفرت حضرت حق در جنب عمل و اجراى دستورات و پياده كردن مقرّرات و ترك محرمّات و طمع به استجابت دعا بشرط دعاى با شرايط طمع مثبت و از بهترين حالات الهى و ملكوتى است و همچنين طمع به بخشوده شدن گناه بشرط توبه حقيقى طمع مثبت و در حقيقت همان اميدى است كه گنهكار تائب بايد به حضرت مولا داشته باشد .

( وَمَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَن يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ )(25) .

اهل حقيقت و آراستگان به معرفت مى گويند : چرا ايمان به خدا و رسول و كتاب حق و روز جزا نياوريم ، در صورتى كه طمع داريم و اميدواريم كه ما را در قيامت در زمره ى صالحان قرار دهند .

( قَالُوا لاَ ضَيْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ * إِنَّا نَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَايَانَا أَن كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ )(26) .

پس از آنكه فرعون ستمگر ، روى آوردن ساحران را به موسى ديد و آنان را آراسته به ايمان ملاحظه كرد و ايشان را به قتل و دار و قطع دست و پا تهديد كرد يك پارچه گفتند :

از اين دارو قتل زيانى بما نمى رسد چون همه ى ما به حقيقت به سوى خدا باز مى گرديم و به حضرت حق طمع و اميد داريم كه چون اولين صفى هستيم كه ايمان آورده ايم از اشتباهات ما به لطف و عنايتش درگذرد .

قرآن مجيد از قول حضرت ابراهيم نقل مى كند :

( وَالَّذِي أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ )(27) .

خداى من همان خدائى است كه براى آمرزش گناهم به روز جزا به او چشم اميد و طمع دارم .

( إِنَّمَا يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا الَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِهَا خَرُّوا سُجَّداً وَسَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ * تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ )(28) .

تنها كسانى كه به آيات ما ايمان مى آورند آنان هستند كه چون متذكّر خدا شوند به سجده رخ بر خاك نهند و به تسبيح و تنزيه ستايش پروردگار كنند و از كبر و نخوت در برابر دستورات حق دورى ورزند .

به شب پهلو از بستر خواب حركت دهند و در دل شب با بيم و اميد خداى خود را بخوانند و از آنچه روزى آنان كرديم انفاق كنند .

آرى پس از عمل و پس از تقوا و ترك محرّمات ، و بعد از توبه واقعى از گناهان طمع به رحمت و عنايت و مغفرت بستن كارى الهى و عملى عقلائى است ، و چه نيكوست كه انسان حالت طمع خويش را كه يك حالت فطرى و طبيعى است به اين جهات مثبت هدايت كند و تا زنده است فقط به حضرت دوست طمع بندد .

آنكس كه گداى پيشگاه اوست ، آنكس كه نيازمندى خود را متوجه ى عنايت او كرده ، آن كس كه با تكيه بر عشق و عمل طمع به عنايت او دارد چه موجود پر ارزش و چه گوهر گرانبهائى است ؟

سرير سلطنت جاودان گداى تو باد *** كه سر فداى تو كردست و جان براى تو باد
تو بى گناه اگر خون يار خويش بريزى *** كر است زهره و يارا كه ماجراى تو دارد
زمال و ملك ندارند خسروان زمانه *** تمتّعى كه زعشق تو مبتلاى تو دارد
ززنگ غصه ى دوران بود هر آينه ايمن *** دلى كه صيقلى از ياد غم زداى تو دارد
بچشم لطف نظر كن بحال بى سر و پائى *** كه توتياى جهان بين زخاك پاى تو دارد
مرا وصال تو عمرست وآن بكوشش من نيست *** كه اين عطيه تعلّق به لطف وراى تو دارد
دلم بجاى تو بر ديده ها نشانه خيالت *** وگر خيال تو نبود كرا بجاى تو دارد
دل شكسته من در غم تو حال پريشان *** بيادگار سر زلف دل گشاى تو دارد
خلاف شرط وفا باشد ار بيان كند اشكم *** شكايتى كه دل خسته از جفاى تو دارد
شكسته قلب مرا در شمار ناورى آرى *** درست نيست ولى سكه ى هواى تو دارد
عماد سوخته در بوته محبّت و اخلاص *** مس وجود به اميد كيمياى تو دارد

طمع كاران به لطف و عنايت او ، اميدواران به مرحمت و مغفرت حضرت دوست ، گدايان كوى يار ، دردمندان پيشگاه آن جناب با تمام طمع به رحمت او به عرصه او مى دارند :

اى جان ما شرابى از جام تو چشيده *** سر مست اوفتاده دل از جهان بريده
وى جان ما بيك دم صد زندگى گرفته *** تا از رخت نسيمى بر جان ما وزيده
اى جان پاكبازان در قعر هر دو عالم *** مثل تو هيچ گوهر نه ديده و شنيده
جانهاى عاشقانت مرغان پاى بسته *** در زير دام دنيا بربويت آرميده
آنجا كه آتش تو بالا گرفت در دل *** هم شمع جان نهاده هم صبح دل دميده
وانجا كه عرضه داده عشق امانت خود *** هم كوه پست گشته هم چرخ در رسيده
گردون سالخورده بوئى شنيده از تو *** در جستجوى آن بو چندين بسر دويده
عشقت بلا ابالى در چار سوى عالم *** پيران راه بين را بر دارها كشيده
در راه اشتياقت جانهاى انتظاران *** چون مرغ نيم بسمل در خاك و خون تپيده
تو فارغ از دو عالم معشوق خويش داريم *** وز غيرت تو هرگز كس در تو نا رسيده
الحق شگرف مرغى كز تو دو كون پر شد *** نه بال باز كرده نه زآشيان پريده
اى در حجاب عزت پنهان شده زغيرت *** ناديده گرد كويت پيران كارديده
تو هم چو آفتابى در پرده ها نشسته *** يك آه عاشقانت صد پرده بر دريده
اى جان ما چو آدم شادى هشت جنّت *** داده به يك دو گندم اندوه تو خريده
در چشم ما نمائى گوئى كه نور چشمى *** يا نور چشم و جانى جان جام تو گزيده
بر جان ما فتاده نورت وزجان فتاده بر دل *** وز دل رسيده بوئى زان نور سوى ديده
چون صنع توست جمله فارغ زصنع خويشى *** زان دوستى ندارى با هيچ آفريده
جمله توئى وليكن كس ديده اى ندارد *** زيرا كه پرده بينم بر ديده ها كشيده
كو ديده اى كزان نور توحيد كرده سرمه *** تا فرش راز بيند بر كون گستريده
هر بى خبر نشايد اين راز را كه اين را *** جانى شگرف بايد ذوق لقا چشيده
بحريست حضرت تو جانها جواهر آن *** وز بحر نشوِ جانها موجى برآوريده
اى صد هزار كامل در وصف قدرت تو *** جانهاى دور فكرت در عجز پروريده
عطار دوربين را اندر مقام وحدت *** پروانهوار جانش در شمع تو پريده

روايات و مسئله طمع

قال الكاظِمُ (عليه السلام) : اَلْطَّمَعُ سَجِيَّةٌ سَيِّئَةٌ .

حضرت كاظم ، امام موسى بن جعفر (عليه السلام) فرمود : طمع اخلاق ناپسندى است .

قالَ رَسُولُ الله (صلى الله عليه وآله) : اَلْطَّمَعُ يُذْهِبُ الْحِكْمَةَ مِنْ قُلُوبِ الْعُلَماءِ .

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : طمع حكمت را از دل دانشمندان مى زدايد .

قالَ عليٌّ (عليه السلام) : قَليلُ الطَّمَعِ يُفْسِدُ كَثيرَ الْوَرَعِ .

على (عليه السلام) فرمود : طمع اندك ورع بسيار را فاسد مى كند .

وَقالَ (عليه السلام) : ما هَدَمَ الدّينَ مِثْلُ الْبِدَعِ وَلا اَفْسَدَ الرَّجُلَ مِثْلُ الطَّمَعِ .

و نيز آن حضرت فرمود : چيزى همانند بدعت خراب كننده دين ، و برنامه اى چون طمع فاسد كننده انسان نيست .

قالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) : اِنْ اَرَدْتَ اَنْ تَقَرَّ عَيْنُكَ وَتَنالَ خَيْرَ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ فَاقْطَعِ الطَمَّعَ الطَمَّعَ عَمّا في اَيْدىِ النّاسِ .

امام صادق (عليه السلام) فرمود : اگر مى خواهى ديده ات روشن باشد و بخير دنيا و آخرت برسى طمع خود را نسبت به آنچه در اختيار مردم است قطع كن .

قالَ رَسُولُ الله (صلى الله عليه وآله) : اِيّاكَ وَاسْتِشْعارَ الطَّمَعِ فَاِنَّهُ يَشُوبُ الْقَلْبَ شِدَّةُ الْحِرْصِ وَيَخْتِمُ عَلىَ الْقُلُوبِ بِطابِعِ حُبِّ الدُّنْيا ، وَهُوَ مِفْتاحُ كُلِّ سَيِّئَة وَرَأْسُ كُلِّ خَطيئَة وَسَبَبُ اِحْباطِ كُلِّ حَسَنَة .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : شما را از افتادنه در بند طمع هشدار مى دهم ، كه قلب را به حرص شديد آلوده مى كند ، و مُهر عشق به دنيا را به قلب مى زند ، طمع كليد هر گناهى است و سر هر اشتباهى است و از بين برنده ى هر عمل خوبى است .

قَالَ علىٌّ (عليه السلام) : مَنْ اَرادَ اَنْ يَعيشَ حُرّاً اَيّامَ حَياتِهِ فَلا يُسْكِنِ الطَّمَعَ قَلْبَهُ .

على (عليه السلام) فرمود : هر كس بخواهد تمام دوره ى زندگيش آزاد زندگى كند ، طمع را در قلب جاى ندهد .

وَقالَ (عليه السلام) : ثَمَرَةُ الطَّمَعِ ذُلُّ الدُّنْيا وشِقاءُ الاْخِرَةِ .

و نيز آن حضرت فرمود : ميوه ى طمع ذلت دنيا و بدبختى آخرت است .

وَقالَ (عليه السلام) : مَنْ لَمْ يُنَزِّهْ نَفْسَهُ عَنْ دَنائَةِ الْمَطامِعِ فَقَدْ اَذَلَّ نَفْسَهُ وَهُوَ فِى الاْخِرَةِ اَذَلُّ وَاَخْزى .

و نيز آن جناب فرمود : هر كس وجودش را از مراحل طمع پاك نكند نفسش را ذليل كرده و در آخرت ذليل تر و بدبخت تر است .

وَقالَ (عليه السلام) : بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ طَمٌَ يَقُودُهُ .

و نيز آن حضرت فرمود چه بد بنده اى است بنده اى كه رهبريش بدست طمع باشد .

وَالطَّمَعُ خَمْرُ الشَّيْطانِ يَسْتَقي بِيَدِهِ لِخَواصِّهِ فَمَنْ سَكَرَ مِنْهُ لا يَصْحُوا اِلاّ في اَليمِ عَذابِ اللهِ وَمُجاوَرَةِ ساقيهِ(29) .وَلَوْ لَمْ يَكُنْ فِى الطَّمَعِ سَخَطٌ اِلاّ مُشاراُ الدّينِ بِالدُّنْيا لَكاننَ عَظيماً . قالَ اللهُ تَعالى : ( أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ )(30) .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : طمع شراب شيطان است كه بدست آن دشمن خطرناك به كام دوستان خاصّش ريخته مى شود ، و هر كس از اين شراب مست شود ، بهوش نمى آيد تا در جهنم و عذاب اليم حق در كنار شيطان ديده بگشايد و بهوش آيد و معلومش گردد كه چه بلاى غير قابل جبرانى بسرش آمده .

در عيب طمع همين مسئله بس كه طمعكاران را به خريدن دنيا و فروختن آخرت و از دست دادن دين مى كشاند و اين مسئله در جاى خود مسئله كوچك و كمى نيست .

خداوند متعال مى فرمايد : اينان ضلالت را در برابر هدايت و عذاب را در برابر مغفرت معامله كردند .

وَقالَ اَميرُالْمُؤمِنينَ (عليه السلام) : تَفَضَّلْ عَلى مَنْ شِئْتَ فَاَنْتَ اَميرُهُ ، وَاسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ فَاَنْتَ نَظيرُهُ ، وَافْتَقِرْ اِلى مَنْ شِئْتَ فَاَنْتَ اَسيرُهُ .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد : به هر كه خواهى احسان كن كه بر اساس قاعده الانسان عبيد الاحسان امير او گردى و از غير حضرت عزّت استغنا جو تا نظير او باشى ، و به هر كه خواهى اظهار حاجت كن بقصد چشم داشت احسان از او تا اسير او گشته و دچار خفّت شوى .

امام صادق (عليه السلام) در پايان روايت مى فرمايد : ايمان انسان طمع كار ناقص است در حاليكه از اين معنى خبر ندارد و نمى داند دچار چه زيان خطرناكى است ايمان وقتى تجلّى در قلب داشته باشد بين انسان و طمع قرار مى گيرد و به انسان مى گويد : اى مؤمن و اى صاحب من خزانه هاى حضرت الهى از كرامت و نعمت مملّو است و او خدائى است كه مزد نيكوكار را ضايع نمى كند ، آنچه در دست مردم است و طمع كاران به آن طمع مىورزند آميخته به زحمات و رنج ها و حلال و حرام است و بدست آوردن يك قيراط از آنان بى خفت و منّت و زحمت ميّسر نيست . با اين هشدار روى عبد را به جانب توكّل و قناعت و كوتاهى آرزو و لزوم عبادت و طاعت و نا اميدى از خلق مى نمايد ، اگر عبد به اين حقايق آراسته شود ، ايمان تا ابد ملازم او خواهد بود ، و اگر به اين واقعيات روى نياورد دچار شومى طمع گشته و ايمان از دلش رخت برمى بندد .

حكما فرموده اند : طمع حالتى است كه هر كجا وطن كند ، سلسله و زنجير شرك و نفاق را بحركت آورد و اگر قوّت يابد آدمى را به كفر مى كشد .

ملاّ عبدالرّزاق گيلانى مترجم كتاب شريف مصباح مى گويد :

بايد دانست كه اوّل طمع كه از باطن مردم سر بر زند نتيجه ى حرص باشد و آن را در كليّات و جزئيات از عام و خاصّ مردم معلوم مى توان كرد ، بلكه محسوس مى توان ديد .

نه از حرص كودك برآرد نفير *** پس آن گه طمع دارد از دايه شير
جوانان و پيران كه ره مى روند *** هم از حرص بهر طمع مى روند

و چون اين معنى نخست از نفس حيوانى است اثر او را در جميع حيوانات مشاهده مى توان كرد .

دوّم ـ طمع از ريا در وجود آيد و اين نوع خاص تر است ، زيرا كه منبع او نفس انسانى است و ساير حيوانات را در اين معنى مدخلى نيست و اين طمع از اين حاصل آيد كه شخصى مالى نفقه كند يا طاعتى بجاى آرد يا بكار خيرى اقدام نمايد و مقصودش اين نباشد كه ثواب آخرت حاصل كند يا در طلب رضاى حقّ جلّ وعلا كوشا ، بلكه نفس او را طمع قبول خلق و زيادتى شهوت و ذكر خير ، و نشر محامد و امثال اين باشد ، چنان كه اكثر خلق از خاصّ و عام و وضيع و شريف مبتلا به اين معنى شده اند الى ماشاء الله و سرچشمه ى نفاق را نيز از اينجا مشاهده ميكن و طلب منصب و جاه و رغبت رياست و فوقيّت و امارت و حكومت كه به نزد اهل معرفت هر يكى از اينها زنّارى است على حده همه را نتيجه ى طمع ميدان و اگر به تحقيق بنگرى ريا نيز از طمع خيزد و چون اين دو صفت لازمه ى يكديگرند و از هم منفك نمى شوند حضرت حقّ جلّ وعلاّ در شأن حضرت امير و خلوص و پاكى و بى ريائى و بى طمعى آن جناب فرمود :

( إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهَ لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلاَ شُكُوراً )(31) .

سيّم : طمع از عجب ظاهر مى شود و آن را تعلّق به نفس انسانى است ، زيرا كه اين نه از روى احتياج است ، بلكه از راه فرط نخوت و كبر ناشى مى شود چنان كه فرعون لعين كه از غلبه ى عجب خود را بدان كبرى كه داشت و در خلقت او متمكّن و مركوز بود ، خود را مستحق آن دانست كه طاعت او بر همه واجب است تا چنان ترك ادبى از آن بى ادب صادر شد ، و از جهل نفس و غرور دنيا و نخوت مُلك ، كليم الله را بدين نوع تهديد كرد كه :

( قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهاً غَيْرِي لاََجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ )(32) .

و اين هر سه نوع كه تقرير كرده شد در اصطلاح طمع است و از جمله مهلكات است.

بدان كه طمع از جمله ى اخلاق مذموم است ، و مذلّت اندر حال نقد بود ، و خجلت به آخر كار .

هر كه به كسى طمع دارد با وى مداهنت كند و نفاق كند و به عبادت ريا كند و بر استخفاف و باطل وى صبر كند ، و آدمى را حريص آفريده اند كه بدان كه دارد هرگز قناعت نكند و جز به قناعت از حرص و طمع نرده و رسول (صلى الله عليه وآله) گفت : اگر آدمى را دو وادى پر زر بود وادى سيّم خواهد ، و جز خاك اندرون آدمى پُر نگرداند و فرمود : خُنك آن كس كه راه اسلام به وى نمودند و قدر كفايت به وى دادند و بدان قناعت كرد .

عوف بن مالك گفت : نزديك رسول (صلى الله عليه وآله) بوديم هفت يا هشت كس گفت : بيعت كنيد با رسول خداى ، گفتيم بر چه بيعت كنيم ؟ گفت : بيعت كنيد كه خداى را بپرستيد و پنج نماز بپاى داريد و هر چه فرمايد به سمع و طاعت پيش رويد و يك سخن آهسته گفت : و از هيچ كس سؤال مكنيد ، و اين قوم پس از آن چنان بودند كه اگر تازيانه از دست ايشان بيفتادى فراكس نگفتندى كه به من ده .

موسى (عليه السلام) گفت : يا ربّ از بندگان تو كه توانگرتر ؟ گفت : آن كه قناعت بكند بدانچه من دهم ، گفت : كه عادل تر ؟ گفت : آن كه انصاف از خود بدهد .

محمّد بن واسع رحمة الله عليه نان خشك در آب كردى و مى خوردى و مى گفتى كه : هر كه بدين قناعت كند از همه ى خلق بى نياز بود .

يكى از حكما مى گويد : هيچ كس به رنج صبورتر از حريص مُطمع نبود ، و هيچ كس را عيش خوشتر از قانع نبود ، و هيچ كس اندوهگن تر از حسود نبود ، و هيچ كس سبك بارتر از آن كس نبود كه به ترك دنيابگويد و هيچ كس پشيمان تر از عالم بدكردار نبود .

داستانى عبرت آموز از طمع كار

شعبى رحمة الله عليه همى گويد كه : صيادى گنجشكى بگرفت ، گفت : مرا چه خواهى كرد ؟ گفت بكشم و بخورم ، گفت از خوردن من چيزى نيايد اگر مرا رها كنى سه سخن بتو آموزم كه تو را بهتر از خوردن من ، گفت بگوى ، مرغ گفت يك سخن در دست تو بگويم ، و يكى آن وقت كه مرا رها كنى و يكى آن وقت كه بر كوه شوم . گفت : اوّل بگوئى ، گفت هر چه از دست تو بشد بدان حسرت مخور ، رها كرد و بر درخت نشست گفت : ديگرى بگوى گفت : محال هرگز باور مكن و پريد بر سر كوه نشست و گفت : اى بدبخت اگر مرا بكشتى اندر شكم من دو دانه مرواريد بود هر يكى بيست مثقال ، توانگر مى شدى كه هرگز درويشى به تو راه نيافتى .

مرد انگشت در دندان گرفت و دريغ و حسرت همى خورد و گفت بارى سيّم بگوى گفت : تو آن دو سخن فراموش كردى سيّم چه كنى ؟ تو را گفتم بر گذشته اندوه مخور و محال باور مكن ، بدان كه پر و بال و گوشت من ده مثقال نباشد اندر شكم من دو مرواريد چهل مثقال چگونه صورت بندد و اگر بودى چون از دست تو بشد غم خوردن چه فايده . اين بگفت و بپريد و اين مَثَل براى آن گفته همى آيد تا معلوم شود كه چون طمع پديد آيد همه ى محالات باور كند .

ابن السماك رحمة الله عليه گويد : طمع رسنى است بر گردن ، و بندى است بر پاى . رسن از گردن ، خود بيرون كن تا بند از پاى برخيزد(33) .

در هر صورت راه علاج مرض خطرناك طمع ، توجه به حضرت حقّ ، و بيدارى نسبت به قيامت كبرى ، و چشم پوشى از نامحرم ، و ديده بستن از اموال و حقوق مردم و قناعت به داده حقّ و محصول كار خويش است .

چون به عنايت و كرامت او نظر داشته باشى و به داده ى جناب او قناعت ورزى از ذلّت طمع رهائى يابى و به خير دنيا و آخرت و عزّت امروز و فردا رسى.

بقول جناب فيض آن حكيم بزرگ و عارف با كرامت :

منوش ساغر دنيا كه دُرد ناب نماست *** درونش خون دل است از برون شراب نماست
هر آنچه در نظر آيد ززينت دنيا *** بنزد اهل بصيرت سراب آب نماست
ببر مگير عروس جهان كه غدّار است *** مرو به جامه ى خوابش كه پير شاب نماست
مدوز كيسه ى نفعش كه نفع او ضرّر است *** مخور فريب خطايش جهان صواب نماست
درونش تيره و تنگ از برون بود روشن *** زذرّه كمتر و در ديده آفتاب نماست
برونش عيش و طرب و ز درون غم و محنت *** درون فسرده و بيرونش آب و تاب نماست
زغمزه اش كند اندوه جلوه راحت *** زعشوه اش دل ناكام كامياب نماست
در اين سرا دل اشكسته بيت معمور است *** اگر چه در نظر بى بصر خراب نماست
جهان است خواب پريشان گهى شوى بيدار *** كه زير خاك نجسى اگر چه خواب نماست
نظر بصورت دنياست آنچه گفتى فيض *** به معنى ارنگرى سوى حقّ شتاب نماست