15-تجليل
در ميان همه نوشتههاى اصيل،اهداف و آرمانهاى نهضتهاى«ايرانى-اسلامى»آن ايام منعكس است،و ياد شده است كه ايادى بيگانه،و از جمله انگليس،در كار حركتها و جنبشهاى دينى وملى تخريب مىكردند و سرانجام با عوامل خويش آنها را از ميان برمىداشتند.
آقاى ابراهيم فخرائى (1) كه از نزديك با مرحوم ميراز كوچك خان در تماس بوده است،و آقاى يحيى آرين پور (2) كه از نزديك با شيخ محمد خيابانى در تماس بوده است،هر- دو (علاوه بر آنچه ديگران در اين مقوله نوشتهاند و هم خود ايشان) هدفهاى اسلامى و ارزشهاى والاى ملى و اجتماعى اين دو نهضت و اين دو رهبر انقلابى را،براى نويسنده اين سطور،ياد كردند و شرح دادند.آقاى آرين پور،از جمله اشاره كردند نيز به ناصواب بودن و بى پايگى دو سه انتقادى كهبرخى از نويسندگان ذكر كردهاند.
بارى،دقت در اينگونه انتقادها،حكايت مىكند از نوعى عكس العمل،زيرا يا آنان را-چنانكه دلشان مىخواسته است-به بازى نمىگرفتهاند،يا در آنان،استعداد همكاريهاى اجتماعى وكمك بى شائبه به مقاصد خير وجود نداشته است.
در هر صورت،نويسنده دو سه انتقاد،يعنى سيد احمد كسروى،در عين حال،آن انتقادها را نوعا متوجه اطرافيان خيابانى مىداند،و خيابانى را با تعبيرهايى چند مىستايد.وى از جملهمىگويد:
خيابانى،همچون بسيار ديگران آرزومند نيكى ايران مىبود و يگانه راه آن را به دست آوردن سر رشتهدارى (حكومت) مىشناخت،كه ادارات را به هم زند واز نو سازد و قانونها را ديگر گرداند.چنانكه در همان هنگام ميرزا كوچك خان در جنگل به همين آرزو مىكوشيد.آنان نيكى ايران را جز از اين راه نمىدانستند.از آن سوى خيابانى اين كار را تنها با دستخود مىخواست و كسى را با خود به همبازى نمىپذيرفت.نيز خواهيم ديد كه يك راه روشنى در انديشه نمىداشت،و چنين مىدانست كه چون نيرومند گردد و رشته را به دست آورد،هرنيكى را كه بخواهد در توده پديد خواهد آورد. (3)
آنچه از اين اظهارات به دست مىآيد،در عين اينكه نويسنده طرفدار خيابانى نيست،تمجيد از خيابانى استبه عنوان يك رهبر صادق و علاقه مند به فضيلت و آرزومند نيكى ايران،همينگونه هم سردار جنگل.
مطلب ديگرى كه بروشنى گفته شده است توجه جدى خيابانى استبه تصرف حكومت و قدرت.و اين،چنانكه ياد كرديم،هم موافق استبا روحيه سلف شيعه،مانند قيس بن سعد بن عباده،و سليمان بن صرد خزاعى،و مختار ثقفى،و سعيد بن جبير و...و هم مبتنى استبر تجربهاى كه حاصل شده بود از شكستهاى مصلحين اسلام در آن پنجاه سال به دست ايادىداخلى بيگانگان.و اين نقطه حركت و كمالى است در مشى خيابانى.
و اما در چند مورد اظهارات مزبور جاى نظر است.
الف-مرقوم شده است:«اين كار را تنها با دستخود مىخواست»....نقل كرديم كه خيابانى، پس از آگاهى از جريان جنگل،حاجى آخوند را به نزد ميرزا كوچك خان گسيل مىدارد،براى طلب ارتباط و همكارى.و اين نقض نظريه بالاست.زيرا خيابانى با توجه به شخصيت و اهداف ميرزا كوچك خان او را به همكارى دعوت كرده است.و بحتم اين تصور را داشته است كه ممكن است مبارز مسلحى چون ميرزا كوچك خان،زمام همه نهضت را به دست گيرد و سردار كل شود.و خيابانى خود به صورت يك متفكر و روحانى در هيئت رهبرى نهضت در آيد.با اينوصف از ايجاد ارتباط با جنگل ابا نورزيده است.
پاسخ ديگر اينكه ممكن استخيابانى،در آن اطراف،كسى را كه از هر جهتشايسته باشد كه كار جنبش را به او سپارد نمىشناخته است.از اين رو وظيفه خود مىدانسته است كه با ايجادوحدت در رهبرى،نهضت را اداره كند.
ب-:«و كسى را با خود به همبازى نمىپذيرفت».مىدانيم كه در آن ايام كسانى از سوى كشورهاى بيگانه در ايران بودهاند و در نهضتها دخالت مستقيم مىكردهاند.خيابانى خوب درك مىكرده است كه اگر لحظهاى غافل شود،ممكن است كار رهبرى به دست آن كسان افتد،و آن كوششها و تلاشها به زيان اسلام و ايران تمام شود.چنانكه مىبينيم كه در شرح حالوى،آشكارا،نوشتهاند:«از نفوذ كمونيسم جلوگيرى مىكرد».و خود كسروى نوشته است:
راستى اين است كه خيابانى گرايش به بلشويكها نمىداشت و جز در پى انديشههاى خودنمىبود. (4)
بنابراين،فلسفه وى،در اينكه كسى را به انبازى خويش،در ادامه رهبرى نهضت نمىپذيرفتهاست-البته اگر اين سخن را بپذيريم-خوب روشن است.
ج-:«...يك راه روشنى در انديشه نمىداشت».اين تعبير مايه شگفتى است.يك روحانى انقلابى و يك مجاهد اسلامى،و يك رهبر قرآنى،چه راه روشنى بايد در انديشه مىداشته باشد،جز استقرار بخشيدن به احكام اسلام و بسط عدالت قرآن؟هويتشيخ محمد خيابانى،خود راسم و نمودار انديشه او بوده است،و جهت او را در جنبش اصلاحى وى نشان مىداده است.و براى ياران او،و مردم فراوانى كه به دنبال او مىرفتهاند،روشن بوده است كه خيابانى مىخواهد،با از بين بردن نفوذ بيگانگان،و قطع كردن دستخائنان داخلى،و دادن جهت اجتماعى و اصلاحى به جامعه،به طرف يك حكومت«ملى-اسلامى»گام بردارد.و از اين رو،هم خود مىدانسته است و هم ياران او مىدانستهاند كه«وقتى رشته را به دست آورد،هر نيكى را كه بخواهد[و موافقاحكام اسلام و نواميس قرآن تشخيص دهد]در توده پديد خواهد آورد».
كسروى،سپس درباره خيابانى و نهضت او (خيزش خيابانى) ،بتفصيل سخن مىگويد،از جمله تصريح مىكند كه او گرايشى به بيگانگان نداشته است،چنانكه نقل كرديم.و اين بديهى است.چگونه يك مصلح روحانى مسلمان،به غير از اسلام و اهداف و احكام اسلام به چيزىگرايش تواند داشت،و چه نيازى به اين گرايش دارد؟
رشته فرمانروايى،در سراسر آذربايجان،به دستخيابانى افتاده اين زمان به آن پرداخت كه بهشهرها حكمران از سوى خود فرستد،و به ادارهها رئيس از كسان خود گمارد.... (5)
گروهى از آذربايجانيان به پشتيبانى از خيزش خيابانى مىكوشيدند،ولى دستههايى نيز دشمنى نشان مىدادند.زيرا بسيارى از سران دموكرات اين برنمىتافتند كه خيابانى به كار بزرگى برخيزد (6) و بنام گردد،و از روى رشك خرده گيرى مىنمودند.كسانى هم با وثوقالدوله پيوستگى مىداشتند و به هوادارى از او از بدگويى باز نمىايستادند... (7)
خيابانى در اين هنگام نيز دور انديشانه رفتار كرد... (8)
خيابانى تبريز را از نمايندگان دولت و از بد خواهان تهى گردانيد. (9)
خيابانى اين مىخواست كه آذربايجان در دست او باشد،كه جدا سرانه فرمان راند و سپس كه نيرومند گرديد به سر تهران رفته آنجا را هم اصلاح كند... (10) در آنچه آورده شد،آشكارا ياد شدهاست كه:
1-خيابانى اهدافى بلند و اصلاحى داشته،و نظر به آزمونهاى ديگر مصلحان دينى آنروزگار،درانديشه ايجاد قدرت دينى بوده است و منبر و موعظه را بسنده نمىديده است.
2-ايادى وثوق الدوله،بويژه،از بدگويى از خيابانى باز نمىايستادهاند.و اين امر،بحث و تحليلنمىخواهد و هويت آن،همواره،شناخته است.
3-دستههايى درباره او دشمنى نشان مىدادهاند و تحمل نمىكردهاند كه يك عالم روحانى، يك نهضت اصلاحى بزرگ را به سامان برساند.بنابراين،خرده گيريها از روى رشك بوده استو حسد و تنگ نظرى.
اين امور همواره مانند داشته است.و حاكى است از اينكه بسيارى از كسانى كه دم از اصلاح مىزنند و براى مردم و تضييع حقوق مردم دل مىسوزانند،دروغ مىگويند.و گرنه اين چه جاى رشك و حسادت است؟اگر دريافتحقوق جامعه و گستردن صلاح و زدودن تباهى منظور باشد،چه تفاوت مىكند كه درفش افراز نهضت،روحانى باشد يا ديگرى؟همواره از سوى برخى از مردمان و از جمله برخى از تحصيلكردگان و روشنفكران اين حسادت و رشك نسبتبه جنبشهاى روحانى ديده شده است.و همين،بسيارى از كوششها و تلاشها را بر باد داده است.و اين حاكى است از پليدى دل و تنگى نظر و نداشتن ايمان،نه ايمان فردى و نهايمان اجتماعى.
16-افكار و تعاليم
افكار اصلاحى و آرمانهاى انسانى شيخ محمد خيابانى،كه بيشتر از راه سخنرانيها و نطقهاى عمومى او القا شده است،سرشار است از روشننگرى،آزاديخواهى،بيگانه رانى،حريت آموزى، فلاح گسترى،تباهى ستيزى،مليت پرورى (11) و ديانتشعارى. برخى از آگاهان معتقدند كه هنوز سالها زود است تا جامعه افكار خيابانى را بفهمد و هضم كند (12) .آنچه مسلم است اين است كه تامل در مجموعه آرمانى اين مصلح اسلامى،مىرساند كه عقل بيدار و خون جوشان اين فرزند آگاه دين،هيچ خوارى،فساد،وطن فروشى،فرو دستى،فقر،نابسامانى و بيعدالتى و جهل و جنايت را نمىپذيرفته است.و پايه مبارزه با اينهمه را روى داشتن قدرت و دادن آگاهىاستوار مىداشته است.
روشن است كه سطر نخست دفتر اصلاح و آزادگى،آگاهى است.نهايت،در موارد بسيار،قدرتها با نشر آگاهى درست در مىافتند.اينجاست كه فرزانگان و حكيمان نيز،به مسئله ديگرى توجهمىيابند:حل مشكل قدرت.
دانشمند مشهور،حسين كاظم زاده ايرانشهر،در رساله ياد شده،كه درباره زندگانى و افكار خيابانى انتشار داده است،«قسمتهايى از نطقهاى خيابانى»را به«اقتباس از جريده تجدد، منطبعه تبريز»در آن رساله آورده است،از صفحه 50 تا 57.سپس زير عنوان«صد كلام از افكار فلسفى شيخ محمد خيابانى»،صد سخن از گفتار خيابانى آورده است.خود در مقدمه رساله،دراين باره،چنين مىگويد:
من نيز...پس از مطالعه نمرات جريده«تجدد»،كه در زمان شيخ در تبريز چاپ مىشد و جزئيات اوضاع آذربايجان و مخصوصا خلاصه نطقهاى روزانه شيخ را درج مىنمود،صد كلام حكمت نثار از ميان نطقهاى شيخ استخراج نموده و آنها را به چند موضوع تقسيم كرده با چند صفحه از خود نطقها بدين رساله علاوه كردم،تا از يك طرف كلمات خود شيخ مقاصد و افكار و مقام او را معرفى نمايد،و از طرف ديگر بدين رساله،علاوه بر اهميت تاريخى و اجتماعى آن،يك جنبه فكرى و علمى و اخلاقى داده آن را براى مطالعه و استفاده جوانان وشاگردان مدارس ايران مفيدتر و شايستهتر مىسازد.
كلماتى را كه ايرانشهر از گفتار خيابانى آورده،زير اين پنج عنوان قرار داده است: 1-در آزادى و استقلال. 2-در تجدد و ترقى. 3-در فلسفه اجتماعى. 4-در شرايط موفقيت.5-در اخلاق.
من بررسى افكار و تحليل آرمانها و تعاليم سياسى و اجتماعى خيابانى را مىسپارم به دست طلاب جوان و ديگر جوانان و آگاهى طلبان.و از آنان مىخواهم كه به«روزنامه تجدد»و ديگر منابع و نوشتهها در اين باره رجوع كنند و آنها را بژرفى بخوانند و به شناخت افكار و اهداف خيابانى بپردازند.و از خواستههاى او،در رده«مصلحان بزرگ اجتماعى-دينى»،دم زنند و آنهمه را زنده كنند.در اينجا براى نشان دادن نمونهاى از افكار و تعاليم اين نابغه اجتماعى ومصلح اسلامى،چند بخش،از يكى از نطقهاى او را مىآورم! (13)
[آگاهى سياسى-الف]
آنان كه قدرى با سياسيات مشغول مىشوند،مىدانند كه دولتها در ميان خودشان شرايط و قراردادهايى مىنويسند،كه مناسبات آنان را در ايام صلح تعيين مىكند.در موقع تدوين و تحرير اين شرايط هيچ دولتى به دولت ديگر نمىگويد كه او را فريب خواهد داد،و از ساده لوحى او استفاده خواهد نمود.و كليه شرايط و مقررات،ظاهرا با ملاحظه صلاح طرفين معين مىشود.ولى دول عظيمه ديپلوماتهاى ماهر و زبر دست دارند،كه مواد معاهدات را با اسلوبى مخصوص ترتيب مىدهند و در الفاظ و عبارات آن مضامينى را مىگنجانند كه منافع و منظورات دولت متبوعه خودشان را تامين مىكنند،و در موقع عمل مواد معاهده را موافق صلاح خود تاويل و تفسير كرده و منفعت مىبرند.و ظاهرا كسى نمىتواند بگويد كه«در اين معامله اعمال زور شده است».اين سلاح كه ديپلوماسى نام دارد،از توپ و تفنگ و كليه اسلحهمتداوله مهمتر و مؤثر تر است...
[آگاهى سياسى-ب]
در شرايط و مقرراتى نيز كه ميان دولت و ملت منعقد شده مناسبات هر دو را تنظيم مىنمايند،بايد اين نكته را در نظر داشت تا باب مداخله به حيل و دسايس ديپلوماتى گشاده نشود.اغلب ديده شده است كه دول مستبده در مقابل نهضت و شورشهاى ملت تسليم گشته و براى اجراى اصلاحات مطلوبه حاضر شدهاند،ولى اين تسليميتخود را براى تسكين ملتبه كار برده،در مشروطيتى كه با ملت عقد و قوانين اساسيه كه وضع نمودهاند،توانستهاند موادموافق صلاح و منفعتخود را گنجانيده در موقع عمل مجددا به گردن ملتسوار شوند...
[آرمان قيام]
قيام ما مىخواهد در ايران يك وضعيت ثابت و پايدارى برقرار كند كه وجود و استقرار آن بسته به هيئتها و اشخاص مخصوص نباشد و هرگز كسى نتواند به تغيير و تخريب آن وفقيتيابد.اين وضعيت ثابت و تزلزل ناپذير را ما در شكل يك حكومت دموكراتيك تصورمىنماييم...
[شناختحقوق و اهميت آن]
امرى كه هرگز نمىتوان به سهل انگارى گذراند و منصرف از آن شد عبارت از مدافعه حقوق است.هرگاه ببينيد يك ملت،يك قوم و يا يك شخصى از حقوق خود دفاع نمىكند،بدانيد كه آن ملت،قوم،يا شخص،مطلع بر حقوق خود نيست و آن چيزى را كه دفاع از آن نمىكند حقوق خود نمىداند.اقوام وحشيه و ملل ابتدائى از حقوق مدينه و بشريه خود بيخبر هستند، لهذا هرگز در مقام مدافعه از آن برنمىآيند.عدم مدافعه آنان ناشى از عدم اطلاع آنان است. ملتهايى كه داخل در طريق تمدن شدهاند،به قدر درجه تكامل خود،قدر و قيمتحقوق خودرا دانسته در موقع لزوم به محافظه آن مىپردازند...
[مقاصد دخمه بانان]
تغييراتى كه در وضع زندگانى اجتماعى يك جماعتبه ظهور مىرسد،ممكن نيست موافق آمال و تمنيات عموم باشد،مخصوصا در مملكتى كه امتيازات و تشخصات،هزاران سال رايج و حكمفرما بودهاند.بنابراين،در ميان هر جماعتى،محافظهكاران پيدا مىشوند.و اين محافظه كاران ساعيند كه اوضاعى را كه بر ضد منافع آنان پيش آمده استبر هم زنند يا عقب برانند.ما كه به طرف تجدد مىرويم و مىخواهيم يك شكلى پيش بياوريم كه استقلال مملكت و زندگانى آزاد اهالى آن را تامين نمايد،حتما بايد با اشكالات و موانع زيادى مصادف شويم.يك هيئتى كه مىخواهد يك قوم را هدايت كند،بايد اين نكته را خوب ملتفتشود و بداند كه پس از قيام«اكثريت»،براى تامين آسايش و آزادى خود،اقليت ابدا راحت نخواهد نشست و متوسل به پارهاى اقدامات مخالفت آميز خواهد شد.اكثريتى كه قيام كرده است فردا فرد واقف بر حقوق خود نيست،ولى اقليتى كه خود را در معرض هلاكت مىبيند،پى به ضياع حقوق خود برده با جديتى شديدتر به مدافعه مىپردازد.رؤساى قوم بايد اين نكته را نيز از نظر دور ندارند و بدانند كه اكثريتى كه به همراهى آنان قيام كرده است،هنوز در تحت تاثيرات عادات و تعاملات قديمى خودش است.عوالم آزادى و حاكميت را نديده است و نمىداند.چيزى كه تحصيل مىكند و يا براى تحصيل آن قيام كرده است هنوز از نظر او بخوبى مجسم و معين نيست.ولى برعكس،طرف مقابل كه اختيارات غير محدوده،امتيازات و تشخصات خويش را از دست مىدهد،با كمال وضوح،و به طور آشكار،ضايعات خود را حساب مىكند.و بنابراين،بانهايت جديت در مقام دفاع برمىآيد...
[اتحاد و نقش آن]
ظلم را پذيرفتن خود يك خيانت است.و در مقابل ظلمى كه به بنى نوع مىشود ساكت نشستن نيز خيانت است.آمال خودتان را ممكن بدانيد.قوت قلبى كه براى ما لازم است نبايد آن را در افراد جستجو كنيم،ملت است كه بايد آن را داشته باشد.تا روزى كه مانند شير و شكر آميزش نكرده و يكوجود نشدهايد،حق نداريد زبان به تنقيد ديگران بگشاييد.وقتى كه متحد شديد،قلب متين و شجاع خواهيد داشت.و همين كه مقصود در نظر شما مشخص شد مانندمرغ سريع الطير به طرف آن خواهيد شتافت.
[قابليت]
قابليتيك ملت،به حاكميت مليه (14) ،بسته به حيازت شرايطى است.از احكام طبيعت است كه هر وجودى در نسبت قابليتخود،به يك نعمت ما فوق نايل مىگردد.هر ملتى كه ذليل وزبون شده است علتش اين است كه قابليت نداشته است.
[مشكل طبقه ضعيف]
بعضى از اهل بازار،از اخبار شايعه استفاده كرده بر قيمت پارهاى ماكولات افزودهاند.اين اشخاص يا بايد بزودى دست از اين گونه كارها بردارند،يا از هيئت اجتماعيه خارج شوند.به بهانه اينكه راه مسدود شده،قيمتبرنج و نفط تفاوت كلى پيدا كرده است،ولى ملت مخصوصا طبقه ضعيفه ملت-كه نظر ما هميشه معطوف به جانب آنهاست-نمىتواند متحمل اين تغييرات بشود...هر كه به قيمت عالى بفروشد،مال او مصادره خواهد شد و جريمه از اوخواهند گرفت.مبالغ حاصله از اين ممر،به احتياج ملت صرف خواهد گشت.
[تعليمات ابتدايى]
آزادى و استقلال يك ملت منوط بر اين است كه در كودكى،معنى عزت و ذلت،شرافت و دنائت را به او ياد داده باشند.ملتى كه تفاوت اين حيثيات را نداند،ممكن نيست زنده نيكنامباشد...
شيخ محمد خيابانى،در حدود 60-70 سال پيش اين سخنان را گفته است.آنچه از وى نقل كرديم قابل دقتبسيار است و قابل تطبيق.سخنان و نطقهاى خيابانى بسيار است.در اينجا نمونهاى بس اندك آورده شد.تامل در گفتههاى اين مصلح اسلامى،انسان را به ياد پيشوايان دين و رهبران راستين مىاندازد،يعنى آنان كه جزئيات و كليات امور جامعه و كوچك و بزرگ گرفتاريهاى مردم،همه و همه،بر ايشان مطرح بوده است و مسئله به حساب مىآمده است،و همواره به آنها همه،توجه داشتهاند و براى حل آنها مىكوشيدهاند.اين است نمونه تعهداسلامى و اين است نمونه عالم متعهد اسلام.
پىنوشتها:
1.مؤلف كتابهاى«سردار جنگل»و«گيلان در جنبش مشروطيت».
2.مؤلف كتاب«از صبا تا نيما».
3.«تاريخ هيجده ساله آذربايجان»،ص 865،چاپ 1353.
4.همان كتاب.
5و6و7و8و9و10.همان كتاب،ص 865 به بعد.
11.مليت كه در اين مقام مىگوييم،مقصود يك رشته واقعيتها و خويها و ارزشهاى قوم ايرانى است،كه از نظر اسلام،به هيچ روى،مردود نيست،و در مواردى-بنا بر احاديث-تاييد نيز شده است.و اين،غير از مفهومى است كه برخى آن را مطرح مىكنند،و مىخواهند از آن، ايدئولوژى و خطى سياسى بسازند در برابر اسلام و در برابر ملت.و اينگونه كسان-دانسته و ندانسته-خيانت مىكنند،زيرا همين مفهوم است كه استعمار آن را با دستخاورشناسان خائن-لشكريان جرار فرهنگى خويش-بزك كرده و وسيلهاى قرار داده استبراى نابودى اسلام،و تهى دارى كشورهاى شرقى از معنويتهاى والا،و پراكندگى اقوام شرق،و خوار سازى و برده گيرى مردمان مشرق زمين،و غارتگرى ثروتها و منابع آنان،و پايين نگاهدارى همهحضورهاى اجتماعى آنان.
12.پس از انقلاب كنونى،و حركتبه سوى تحقق بخشيدن به ارزشهاى اسلامى،اين سخنديگر،به اين صورت،مورد ندارد.
13.آنچه آورده مىشود از«روزنامه تجدد»است،يكى از آخرين شمارههاى آن:شماره مسلسل202،به تاريخ چهار شنبه 24 ذيحجه 1338 هجرى قمرى،1299 هجرى شمسى.
14.به حاكميت،يعنى:براى حاكميت.