حماسه فتواداران
ياد كردى از: ميرزا محمد تقى شيرازى
حماسهاى را مىخواهم سرود ژرف و با صلابت.حماسهاى كه از همه حقها دم مىزند و حقوقها. حماسهاى كه صخرههايى عظيم درفش آن را بر دوش مىكشند،و دستهايى مطهر،مشعل آن را بر پاى مىدارند.حماسهاى كه از درون هامونها و كوهسارها و صحنه زندگى چوپانان تا ميدانهاى وسيع شهرها و آباديها و قلههاى رفيع كاخها قلمرو نفوذ و سلطه آن است:حماسه فتواداران،فتواداران آگاه و متعهد،فتواداران شجاع و زمان شناس،فتواداران مؤمن وصاحب«رسالت».
آرى،حماسهاى را كه در اين فصل مىسرايم،حماسه آنجاست كه رسالتهاى بزرگ شكلمىگيرند و تعهدهاى ژرف قوام مىيابند.
آنجا كه پهنه كارزاران،به اندازه همه قلمرو جامعه گسترده است.
آنجا كه مركبى كه از خامه سرازير مىگردد از خون شهيدان برتر است.
آنجا كه بزرگترين ملاك،تعهد و آگاهى است و رسالت و اقدام.
آنجا كه چه بسا كسانى بنا حق خويشتن را در آن مقام جاى مىدهند،اما جامعه و تاريخ و نسل،هر بامداد و هر شامگاه،همراه طلوع و غروب خورشيد،تكذيب آنان را فرياد مىكنند،و نفوذ بيگانه در سرزمين اسلام و احكام معطل مانده دين خدا به دروغ آنان تسخر مىزند،وروح پيامبران و امامان آنان را نفرين مىكند.
آنچه مىسرايم حماسه اينان و اين نزديكان نيست،حماسه آنان و آن دوران و دورشدگان است. آن حماسه،كه در سيماى مردان آگاهى كه بحق و شايستگى امانت آن را حمل مىكنند،آثار سيماى پيامبران ديده مىشود،و در كلام آنان نور حقيقت،و در دلشان دوستى خدا و خلق. آنان كه فارغ از خويشتنند و فانى در حشمت دين و عزت امت.آنان كه خادمان دين و امتند،نه خائنان به دين و امت.آنان كه سازندگان فرصتهايند نه بازندگان فرصتها.آنان كه مخالف هواىنفسند نه مطيع هواى نفس و برده رياست و بنده دنيا و غاصب مقام والاى مرد فريادگر حق.
در اين فصل،بزرگى و شكوهى را زمزمه مىكنم،و ابر قلهاى را در ديدگاهها در مىآورم،كه چونان اويى را مىتوان«نايب امام»گفت.گويى در سرايش اين حماسه،به پاى چكاد دماوندايستادهام و از آن قله افراشته سخن مىگويم.
مرجعى را كه در اين فصل به ياد كرد او مىپردازم و براى گراميداشتخاطره شكوهزاد او سخن مىگويم،«ميرزا محمد تقى شيرازى»است.در ميان علماى اسلام در اين سده (1300-1400) ،ابر مردانى با رسالت طلوع كردهاند و قلههايى افراشته سر برآوردهاند،مردانى كه رسالت انسان وصلابت اسلام را نشان دادند و حقارت استبداد و ستم را در برابر عظمت مردمى و عدالت و دين و حقيقت آشكارا ساختند.مردانى كه با واقعيت صدق و اعتدال و پاكى، واقعيت مسرف كذاب و پليد را شناساندند.از اين ميان،دو تن از اينان،به نام و عنوان«ميرزاىشيرازى»معروفند:
نخست:ميرزا محمد حسن شيرازى،صاحب فتواى«تحريم تنباكو»،در گذشته به سال 1312.
دوم:ميرزا محمد تقى شيرازى،صاحب فتواى«جهاد با انگليس» (1)
آنچه در اين نوشته كوتاه مورد نظر است،نشاندادن اهميت اقدام اجتماعى و فقه سياسى ميرزاى دوم است،در زمان زعامتخويش. (2) اكنون براى اينكه اين موضوع،براى خواننده جوان اين نوشتهها روشن شود،بويژه طلاب جوان،بايد مسائل آن روز جهان اسلام را اندكىشرح دهيم.
1-حوزه سامرا و زمينه پرورش
ميرزاى دوم (م-1338 ه.ق) ،از شاگردان ميرزاى اول است و از اصحاب حوزه علمى سامرا. بنابراين،رشد اجتماعى او،از سالهاى پيش از 1300 هجرى قمرى آغاز مىگردد و ادامه مىيابد. و اين سالها دورانى است كه تقريبا 50 سال از نفوذ نزديك استعمار در كشورهاى اسلامى گذشته است.دورانى كه در گوشه و كنار كشورهاى اسلامى،روشنفكرانى به هم رسيدهاند ومردم را تا اندازهاى بيدار كردهاند و اكنون نيز سرگرم اين واجب«دينى-اجتماعى»هستند.
در مصر،رفاعه رافع الطهطاوى افكار اصلاحى خود را نشر كرده است.در حلب سيد عبد الرحمان كواكبى به اقدامات خود پرداخته است.در هند متفكرانى چون سيد امير على به سامان دادن مسائل مسلمين دست زدهاند.در ايران و ديگر اقاليم اسلام،سيد جمال الدين اسد آبادى به اداى رسالتخويش قيام كرده است.عالمان معروفى چون آخوند ملا محمد كاظم خراسانى،شيخ عبد الله مازندرانى و حاج ميرزا حسين خليلى فتواى مشروطيت را از نجف صادر كردهاند.استبداد حكومت قاجارى محكوم گشته است.علما و طلاب بسيارى در سراسر ايران و در مراكز علمى عراق در اين راه كوشيدهاند و به طلب حكومت قانون به پا خاستهاند.اين مسائل همه،حوادث اجتماعى دورهاى است كه اين فقيه،سرگرم تحصيل علم و تكميل نفس است و كسب آگاهى و شناخت.مهمتر اينكه او خود-چنانكه ياد شد-از افاضل حوزه سامرا و از اصحاب مبرز و شاگردان ممتاز ميرزاى اول است.و مىدانيم كه ميرزاى اول، همان مرجع شجاع آگاه از تكاليف اجتماعىخويش است،كه از پذيرفتن آگاهى و معلومات نيز در اين بارهها استقبال مىكرده است،ازطريق نامه سيد جمال الدين و ديگر بررسيها و اطلاعات،در جريان امور قرار مىگرفتهاست،مرجعى كه فتوايى صادر كرده است كه گفتهاند: «بزرگترين ضربهاى بود كه در قرننوزدهم ميلادى بر پيكر استعمار وارد آمد».ميرزاى دوم، شاگرد اين حوزه آگاه و اين مربىبزرگ بوده است،و بيقين در صدور فتواى ياد شده استادخود نيز،دخالت داشته است.
زيرا نمىتوان تصور كرد كه مجتهد مبرزى كه به هنگام مسافرت استاد جانشين او بوده است و به جاى او در نماز جماعت امامت مىكرده و تا اين حد به استاد نزديك بودهاست،از صدور آن فتوى بيخبر باشد.دليل ديگر اينكه مراجع بزرگ همواره هيئت مشاورهو جلسه افتاء و اصحاب فتوى داشتهاند و افاضل و آگاهان را در آن حوزه شركتمىدادهاند.بدينگونه يقين است كه صدور فتواى«تحريم تنباكو»و مقاومت در اين سنگرمبارزه با استعمار و ايادى آن و ايستادگى در برابر دشمنان اسلام و منافع آنان،با اطلاع ومشاوره امثال ميرزاى دوم بودهاست.
بنابر اين،موضعگيرى او به هنگام مرجعيتخود در برابر دشمنان قرآن و نفوذ آنان در يك كشور اسلامى معلوم است.مرجعى آگاه،در برابر حادثهاى عظيم و خطرى بزرگ چه موضعى خواهد گرفت؟گمان نمىكنم فقيهى اسلامى و شيعى،آنهم عهدهدار مسئوليتبسيار سنگين و عظيم مرجعيت-آنهم مرجعيتى كه امثال آن فقيهان آگاه و متدين براى اداى تكليف مىپذيرفتهاند نه امور ديگر-در اتخاذ موضع درست،فتور ورزد و حماسه حق و دين را بر باددهد.
2-گزارهاى از زندگى
خوب است پيش از ياد كرد جهاد اجتماعى و فقه سياسى ميرزا محمد تقى شيرازى،گزارهحالى كوتاه از وى بياورم.
شيخ آقا بزرگ تهرانى،در كتاب«طبقات اعلام الشيعة»،در اين باره چنين مىگويد:
ميرزا محمد تقى حائرى شيرازى،پيشواى انقلاب عراق و نخستين افروزنده شعله آن شورش، از بزرگترين عالمان بود و عظيمترين مجتهدان و از مشهورترين مردم عصر خويش،در علم وتقوى و غيرت دينى.
در شيراز-چنانكه خود برايم گفت-زاده شد،و در كربلا پرورش يافت.
در همين شهر مقدمات علوم اسلامى را فرا گرفت.و در نزد ملا محمد حسين فاضل اردكانى درس خواند تا در فضل و دانش بر آمد.آنگاه با دوست و هم-مباحثه خويش،«سيد محمد فشاركى اصفهانى» (3) ،همراه نخستين دسته مهاجران،به سامرا رفت و به محضر درس ميرزاى شيرازى مجدد بپيوست.سپس در شمار برترين شاگردان حوزه درس ميرزاى اول در آمد و جزء اركان بحث و تحقيق در اين حوزه علمى اسلامى گشت.در زمان حيات استاد،جمعى از شاگردان فاضل استاد نزد او نيز درس مىخواندند.اينگونه بود تا آنكه استاد بزرگ او (ميرزا محمد حسن شيرازى) درگذشت.و ميرزا محمد تقى شيرازى،از روى شايستگى و اولويتبهجانشينى وى تعيين گشت و مرجع تقليد شد.
از آن روز،براى انجام دادن تكاليف مرجعيتبه پا خاست وبه فتوى دادن و درس گفتن و تربيت كردن عالمان ديگر بپرداخت.در مجلس درس او،گروهى بزرگ از عالمان و مجتهدان فاضل-كه خود به مرتبه اجتهاد رسيده بودند-نيز حاضر مىشدند،زيرا نظر و فكرى دقيق داشت و مطالب پيچيده و مسائل دشوار را غور رسى مىكرد.استاد ما سيد حسن صدر،در كتاب«تكمله»گفته است:«بيستسال با وى معاشرت داشتم،در اين مدت،يك لغزش از او نديدم و يك روش ناپسند نيافتم.دوازده سال با او هم مباحثه بودم،همواره از وى نظرهاى دقيق و افكار عميق و ياد آوريهاى علمى برازنده مىشنيدم».من خود نيز هشتسال،در سامراشاگرد درس او بودم.و مىنگريستم كه نظر سيد صدر درباره وى راستبوده است و درست. (4)
در«ريحانة الادب»،در شرح حال وى،چنين آمده است:
ميرزا محمد تقى شيرازى،از فحول علماى اماميه عصر ما،و عالمى بوده عامل،فاضل،كامل، عابد،زاهد،متقى،مجتهد اصولى،اديب بارع...از تلامذه فاضل اردكانى...و حاج ميرزا محمد حسن شيرازى...شعر خوب و طرفه نيز مىگفته،بعد از وفات استاد معظم شيرازى،خود در سامرا متصدىاداره حوزه علميه و تدريس بوده،و اخيرا به نجف اشرف رفته و مرجع استفاده فحول،و رياست علميه فرقه محقه نوعا بدو منتهى و مرجع تقليد اكثر شيعيان بوده،و ازتاليفات و آثار قلمى اوست:
1-شرح مكاسب شيخ مرتضى انصارى،كه در تهران چاپ شده.
2-شرح منظومه رضاعيه سيد صدر الدين عاملى.
3-القصائد الفاخرة فى مدح العترة الطاهرة... (5)
3-بيدارى و درك مسئوليت
ميان دو گونه عالم تفاوت بسيار است.يكى عالمى متعهد و مسئوليتشناس و آگاه كه در مقام نيابت عامه امام قرار گرفته است و معناى اين«نيابت»و مسئوليت آن را درك مىكند و دينباورى ژرفى دارد و معاد و پرس و جوى خدايى را به چشم مىبيند،و مىداند كه بايد در دوره زعامت او سر سوزنى از موضع دين و نفوذ احكام و رواج نواميس الاهى كاسته نگردد، بلكه به تناسب زمان و جريانهاى زمانى و فرهنگها و نظامها،بايد دين خدا پيش رود و بر نفوذ خويش و قدرت انتقال خود بيفزايد،و عوامل بيگانه نبايد بتوانند در سرزمينهاى اسلام و قرآن رخنه كنند و فكر و فرهنگ جامعه اسلامى را منحرف سازند،و منابع مسلمين را ببرند و به اقتصاد مسلمانان چنگ اندازند و زيان رسانند و...دوم عالمان و فقه خواندگانى مقام پرست و نالايق براى اين مسئوليت،كه موضع«مرزبانان حماسه جاويد»را غصب مىكنند و وجود خود را بر دين و تاريخ و جامعه-با هر وسيلهاى شده در نهايت محروميت از محبوبيت-تحميل مىكنند.آنگونه عالمان واقعى،هم مسئوليت را مىشناسند و هم در برابر آن،تعهدى ژرف و گسترده حس مىكنند.و اين گونه دوم وسيلهاى هستند در دست دشمن،و عاملى براى محو شدن اندك اندك دين،زيرا وجود آنان و حضورشان در جامعه و بيعرضگيشان،توام با هم، سبب محو دين استبتدريج و كينهاى كه روشنفكران آگاه از اينگونه غاصبان در دل دارند، كينهاى است دينى و الاهى و عبادت است و براى آگاهيى است كه از جريانها دارند و از زيانهاى جبران ناپذيرى كه به اسلام وارد مىشود،از ناحيه اميال اينگونه كسان،يا ناآگاهى،يا سادگى،يا ترس آنان... بارى،درفش افراز جهاد بزرگ با استعمار بريتانيا چنان بود كه در گروهاول ياد كرديم.
بايد بگويم مقام والاى مرجعيت و گرفتاريهاى بسيار[گرفتاريهاى مربوط به حوزه،طلاب،امور درسى و تحقيقى...]،اين فقيه بزرگ را از رسيدگى به مسائل طبقات گوناگون مردم باز نداشته بود.او همواره مىكوشيد تا از وقت پر خويش،فرصتهايى فرا چنگ آرد و در آن فرصتها با خويشتن خلوت كند و درباره مصالح جامعه و امور مردم بينديشد.در نتيجه همين آگاهى وانديشه بود كه به اقدامهاى عظيم اجتماعى دستيازيد. (6)
بدينسان مىبينيد كه عالم واقعى-كه در دوره«غيبت كبرى»سرپرست ايتام آل محمد«ص»است،كسى نيست كه علمى در سينه و فتوايى در رساله داشته باشد.عالم شيعى مرزبانى است متعهد.و بار تعهد و مرزبانى محال است كه بى آگاهى اجتماعى و سياسى به منزل رسد.پس دين را به دست هر كس نمىشود داد و نواميس تشيع را به هر فقه دانى نمىتوان سپرد.اگر به متون فقهى معروف همچون«مبسوط»شيخ طوسى مراجعه كنيد و باب جهاد و دفاع و امر به معروف و نهى از منكر را بنگريد،و وجوب برابرى با دشمنى را كه به گونهاى براى اسلام و مسلمين و مصالح امت زيان داشته باشد ببينيد،و روش بسيارى از فقهاى معاصر را با نظر دين و فقه دين-بويژه فقه سياسى و مردمى و آگاه و درگير و ضعيف گرا و حكومت نهاد تشيع-مقايسه كنيد،فاصله آنان را با واقعيت اين فقه بخوبى درك مىكنيد. بدينگونه آنان را مىهليد،و آن رسالهها را بر طاق مىنهيد،و دنبال«متعهد آگاه»مىرويد،تادين خدا صيانت گردد،و باروهاى اسلام فرو نيفتد،و عدالت اجتماعى تامين شود.
پىنوشتها:
1.براى رفع اشتباه،ميرزا محمد حسن شيرازى را،«ميرزاى اول»،و ميرزا محمد تقى شيرازىرا،«ميرزاى دوم»مىخوانند.ما نيز در اين نوشته همين روش را به كار مىبريم.
2.در شرح حال ميرزاى اول كتابها و مقالات چندى نوشته شده است.
3.«سيد محمد بن امير سيد قاسم طباطبائى فشاركى اصفهانى (در گذشته 1316 ه.ق) .از اكابر علماى اماميه اوايل قرن حاضر،چهاردهم هجرى،و از تلامذه حاج ميرزا محمد حسن شيرازى.در حال حيات استاد مذكورش،در سامره،مرجع تدريس بوده و بعد از وفات او به نجف مهاجرت كرده و مرجع استفاده اكابر وقت گرديده،حاج ميرزا حسين نايينى و حاج شيخ عبد الكريم يزدى و نظاير ايشان از تلامذه وى بودهاند.در كلمات بعضى از اجله،به«استادكبير»هم موصوف مىباشد»-«ريحانة الادب»،ج 3،ص 220.
4.«نقباء البشر»،ج 1،ص 261-264.
5.«ريحانة الادب»،ج 4،ص 123.
6.«نقباء البشر»،ج 1،ص 261 به بعد.