بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اندیشه تفسیری علامه شعرانی, سید محمدرضا غیاثى کرمانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     18 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     22 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     24 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     25 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     26 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     27 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     28 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     30 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     33 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     34 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     35 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     36 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     37 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     38 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     39 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     40 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     41 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     42 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     43 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     44 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     45 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     46 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     47 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     48 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     49 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     51 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     52 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     54 - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
     fehrest - انديشه تفسيرى علامه شعرانى
 

 

 
 

مرحوم شعرانى: درباره پيغمبر ما نيز همين سخنان بود و اكنون هم هست چون مى فرمود من غيب نمى دانم و مردم عهد او چون از زبان او غيب مى شنيدند مى پنداشتند هر كس از طرف خداوند بر غيب آگاه گردد البته بر همه چيز بايد آگاه باشد و همه چيز مى پرسيدند و مردم زمان ما پندارند چون پيغمبر علم غيب را از خويش نفى كرد از طرف خداوند هم هيچ چيز بر او القاء نمى گشت با اين همه اخبار غيب كه در قرآن و روايات است و جمع اين دو به آن است كه از خود نمى دانست و از خدا بر وى القاء مى شد چنان كه مى فرمود من قدرت بر معجزه ندارم يعنى پيش خود و معجزات از طرف خداوند و به قدرت و اراده او ظاهر مى شود.

وَاصنَعِ الفُلكَ


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. هود، آيه 17.

2. هود، آيه 23.

3. هود، ايه 31.


صفحه 224


مؤلف: و فلك جمع است و واحد نيز و گفتند جمع است و واحد فَلَك، كاسد و أسَد و عُرْب وَ عَرب و عُجْم وَ عجَم سميت بذلك لاستدارت ها و منه فلك المغزل.

مرحوم شعرانى: فلك المغنزل بادريسه است و آن چوبى است مدور كه بر آخر دوك نخى ريسى نصب كنند تا نخ هاى رشته از دوك بيرون نيفتد و آشفته نشود.

حتى اذا جاء امرنا وفار التنوّر(1)

مؤلف: راوى خبر گويد چون طوفان پديد آمد و آب عالم بگرفت مردم سر به كوه ها نهادند تا آب به بالاى كوه ها بر رفت زنى بود و كودكى داشت و آن كودك را سخت دوست مى داشت و بر او مهربان بود آن كودك را بر گرفت و بر كوه رفت چون آب به سينه او رسيد كودك را بر سر نهاد چون آب به نزديك سر رسيد كودك را برداشت آب درآمد و هر دو را ببرد رسول(ص) گفت اگر بر كسى از ايشان رحمت خواستى كردن بر آن كودك رحمت كردى.

مرحوم شعرانى: در روايت ديگر كه در اين نزديكى بيايد خداوند زنان را عقيم ساخت تا فرزند نياوردند پيش از طوفان تا همه بزرگ بودند و بالغ و صاحب اين كتاب هر دو روايت را نقل كرده است و هيچ يك را ترجيح نداده چون دانستن اين امور و تفاصيل آن واجب نيست و هر كدام صحيح باشد مخالف اصول مذهب نيست و خداوند عالم در اين بلاهاى عام كه گروهى بى گناه هلاك مى شوند آن اندازه اعواض به مبتلايان و رنجديدگان مى بخشد كه عدل و حكمت او را زيان ندارد.

مؤلف: على بن زيد بن جذعان روايت كرد عن يوسف بن مهران از عبدالله عباس كه يك روز حواريان گفتند عيسى را(ع) ما را كسى بايستى كه سفينه نوح ديده بودى تا حكايت آن با ما بگفتى عيسى(ع) ايشان را ببرد تا به پشته خاك آن گه كفى از آن خاك برگرفت و گفت دانى تا اين خاك چيست؟ گفتند خداى و رسولش عالم تر گفت اين گور حام بن نوح است. آنگه عصا بر آن خاك زد گفت قم باذن الله مردى از آنجا برخاست و خاك از سر مى فشاند و سر او سفيد بود عيسى(ع) او را گفت تو نه جوان بودى؟ گفت بلى وليكن چون آواز تو به گوش من آمد كه گفتى قم باذن الله برخيز بفرمان خدا گمان بردم كه قيامت است از هول روز قيامت پير گشتم و ذلك قوله «يوماً يجعل الولدان شيباً» گفت مرا حديث سفينه نوح بگو گفت طولش هزار و دويست گز و عرضش ششصد گز بود و سه طبقه داشت در يك طبقه دواب بود و وحوش و در يك طبقه طيور بودند و در يك طبقه آدميان بودند. چون سرگين چهار پاى بسيار شد مردم را از آن رنج مى بود خداى تعالى او را بفرمود تا دنبال پيش بر پيچيد از او خوك پديد كرد يك جفت در حال بگرديدند و همه پليدى ها بخوردند و چون موش مردم را رنج مى داد خداى تعالى گفت بينى شير بمال او بماليد گربه از او بيرون آمد آهنگ موش كرد.

مرحوم شعرانى: 1- على بن زيد بن جذعان را علماى رجال ضعيف شمرده اند و بعضى گويند از شيعه بود اما ما او را در رجال نمى شناسيم و اسم او را در كتب رجال شيعه نديده ايم و اين روايت كه از او نقل كرده اند محال نيست در قدرت پروردگار هر چند به صحت آن يقين نباشد.

2- و در بحار و عرائس ثعلبى به قولى طول آن را هشتاد و عرض پنجاه و ارتفاع آن را سى ذراع گفته است.

مؤلف: و خداى تعالى سه سال پياپى رحم ها زنان عقيم كرد تا هيچ زن بنزاد.

مرحوم شعرانى: در تفسير على بن ابراهيم چهل سال آمده است و با آن روايت كه كودكى با مادرش غرق شد منافى است و چون غالب آنچه مؤلف در اين قصه آورده از ثعلبى است و در كتاب او هم چهل سال ذكر شده بايد سه سال تصحيف چهل سال باشد.

قُلنَا احمِلْ فيها من كل زَوجَيْنِ اثْنَينِ

مؤلف: مفعول «احمل» باشد.

مرحوم شعرانى: بعض حيوانات كه به تولد خلق مى شوند و شرائط تشكيل بنيه آنها نادر الوقوع نيست مانند حشرات و انواع آنها از هزاران هزار متجاوز است شايد در كشتى نوح نبودند و پس از فرو نشستن آب از خاك آفريده شدند.

الاّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ القَوْلُ

مؤلف: استثناء كرد بعضى را از او كه اگر چه به ظاهر اهل بودند به معنى نا اهل بودند و آن زن او بود واعله و پسرش بود كنعان (وَ مَنْ آمَنَ).

مرحوم شعرانى: كنعان به قول اهل كتاب نواده نوح بود فرزند فرزندش و در روايت ديگر كه مؤلف مى آورد آن فرزند كه غرق شده يام نام


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. هود، آيه 40.


صفحه 225


داشت.

مؤلف: محمد بن كعب در سفينه الا نوح نبود و زنى مؤمنه و سه پسر و آن سام و حام و يافث بودند و سه زن از آن پسران جمله هشت كس بودند.

مرحوم شعرانى: اين قول موافق تروات و گفته اهل كتاب است و مؤيد آن آيه كه فرمود: «و جعلنا ذريته هم الباقين».

مؤلف: چون آب بديد آمد جمله حيوان زمين سر به نوح نهادند كه ما را با خود برگير نوح(ع) گفت مرا فرموده اند كه از هر جنس دو را به كشتى برم كه جفت باشند چه جاى بيش از اين ندارم و حق تعالى اين براى آن كرد تا حيوانات را نسل بريده نشود.

مرحوم شعرانى: شايد مقصود همه حيواناتى كه در عادت غالب بى پدر و مادر متكون نمى شوند مانند گاو و اسب و گوسفند.

مؤلف: عبدالله عباس گفت اول چيزى كه نوح در كشتى برد مورچه خرد بود و آخر چيزى خر، چون خر خواست كه در كشتى رود ابليس در دنبال او آويخت چندان كه خواست كه برود نتوانست و نوح مى گفت در رو چند بار بگفت نوح گفت على زعمهم فى هذالرواية. ادخل و ان كان الشيطان معك از سر ضجارت خر در كشتى رفت و ابليس با او چون نوح نگاه كرد ابليس را ديد گفت تو به دستورى كه آمدى در اينجا؟ گفت به دستورى تو! گفت كى؟ گفت نه خر را گفتى: ادخل و ان كان الشيطان معك من با خر بودم آن ساعت به آن آواز در كشتى آمدم.

مرحوم شعرانى: 1- اگر اين قول صحيح باشد دليل بر عنايت خداوند است بر حفظ مورچه تا مردم آن را زير پاى لگد مال نكنند و در عرائس ثعلبى گويد نوح مورچه را در طبقه سوم نزد خود جاى داد تا از ديگر حيوانات كه در طبقه دوم بودند آزار نبيند.

2- اشاره بدان است كه مولف اين روايت را صحيح نمى داند و چنان كه گفتيم علماى ما از نقل قول ضعيف باك نداشتند تا توهم نشود به عمد هر چه را موافق خود نمى ديدند اسقاط مى كردند و مخالفان پندارند بسيارى از مطالب صحيح از دست رفته است و علما بايد قول موافق و مخالف و قوى و ضعيف همه را نقل كنند غايت آن كه اگر لازم ديدند علت ضعف ضعيف را نيز بگويند و مى توان گفت اصلا ابليس از آب زيان نمى بيند و غرق نمى شود و هلاك به آب خاص حيوانات عنصرى است.

وَ نادى نوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ فى مَعْزِل

مؤلف: و گفتند نام اين پسر كنعان بود.

مرحوم شعرانى: پيش از اين گفتيم كه به قول اهل كتاب كنعان نواده نوح است و آنها يام را نمى شناسند و از اين كه يك پسر نوح مخالفت پدر كرد و غرق شد خبر ندارند و اين واقعه خاص قرآن است و اين كه اهل كتاب گويند حكايات قرآن از تورات گرفته شده صحيح نيست و اگر چنين بود هيچ علت نداشت اين حكايت بر آن مزيد شود.

قالَ ساوى إلى جَبَل

مؤلف: گفت من به كوهى گريزم تا مرا از آب نگاه دارد و عصمت حفظ باشد و منع، معصوم محفوظ از مكروه و در دين عصمت لطفى باشد كه مكلف عند آن امتناع كند از معاصى و معصوم ممنوع باشد به لطف از قبايح نه بر وجه حيلولت.

مرحوم شعرانى: يعنى عصمت آن نيست كه خداوند كسى را به قهر و جبر از قبائح باز دارد و ميان او و قبيح حائل شود چون اين ظلم است و خلاف مذهب ما و اگر خداوند سنت خود را بر اين قرار داده باشد كه بعضى را به قهر از معصيت باز دارد حجاى سؤال است كه چرا همه را باز نداشت.

مؤلف: و گفتند از كوهى كه از آن بلندتر نبود چهل گز بگشت و همه عالم خراب شد و همه كافران هلاك شدند.

مرحوم شعرانى: علماى نصارى و مفسران انجيل گويند طوفان نوح عام نبود و همه زمين را فرا نگرفت بلكه همان نواحى ارمنستان و عراق و اطراف آن بود و گويند مراد به همه زمين همه زمينى است كه در حوزه دعوت نوح بود چنان كه در كتاب تورات آمده است همه مردم جهان براى خريد گندم به مصر آمدند. اما معترفند كه كشتى بر كوه آرارات نشست پس از فرو رفتن آب و كوه آرارات بيش از پنج هزار متر از سطح دريا مرتفع است و اگر آب چنان بود كه از آن كوه بالاتر رفته بايد اكثر دنياى آنروز يا همه آن روز يا همه آن را آب گرفته باشد مگر گويند كشتى بر مرتفع ترين قله آرارات ننشست بلكه بر يكى از تلال دامنه آن كه از نواحى اطراف عراق بلندتر بود اما نسبت به ممالك مجاور مانند آذربايجان و كردستان و شام گودتر بود، نشست و علماى طبيعى و معرفة الارض گويند در دوره چهارم طوفان عام در اكثر نواحى كره زمين پديد آمد و آثار و علائم آن هنوز پيداست و آن را نسبت به آب شدن توده هاى متراكم يخ و برفهاى بسيار قديم مى دهند كه به عللى يكباره ذوب شد و رودها و چشمه ها روان گرديد و آب باران بسيار مزيد بر ذوبان آنها گرديد و معتقدند بسيارى از درياچه ها كه در ميان كوهستانهاى مرتفع موجود است از آن دوره است والله العالم و از ادله وقوع اين طوفان عام آن است كه اممى مانند آشوريان و يونانيان


صفحه 226


و هنوز كه نه به موسى(ع) گرويده بودند و نه به تورات ايمان داشتند حكايت طوفان عام را نقل كردند و در لوح سنگى يا آجرى مردم آشور حكايت طوفان را يافتند و هم اكنون به خط ميخى موجود است و در اين باب بيش از اين تحقيق نمى كنيم چون دانستن تفصيل طوفان و تعيين خصوصيات آن از ضروريات نيست.

و استوت على الجودى

مؤلف: اى استقرت السفينة على الجبل المعروف قال الزجاج هو بناحية آمد و قال غيره بقرب جزيرة الموصل.

مرحوم شعرانى: و يقال هو آرارات و من الناس من يزعم ان طوفان نوح لم يعم جميع البلاد بل كان فى الرق فقط حيث كان قوم نوح هناك كما وقع البلائ على قوم لوط فى بلارهم فقط و وجدوا فى اطلال آشور كتابة فيها ذكر الطوفان العظيم و انما خصوه بالعراق لا نخفاضها جدا و يستبعدون ارتفاع الماء فى الارض جميعها الى حد يعلوا الجبال المرتفعة تولا ينحدر الى البحار و لكن لا استبعاد فى ان يعم الوفان فيهلك قوما بوقوف الماء فى الوهاد كارض القراق و تلالها.

و من خزى يَومَئِذ(1)

مؤلف: بفتح ميم و باقى قرّاء خواندند «يومئِذ» به جرِّ ميم اينجا و در سورة المعارج اما آن كه مجرور خواند گفت يوم اسمى است معرف مضاف اليه آنچه به او اضافت كردند آن را مجرور دارد فى قوله «من عذاب يومئذ» و «من خزى يومئذ» و «من فزع يومئذ» و آنان كه به فتح ميم خواندند مبنى كردند يوم را لاضافته الى اسم مبنى و گفتند كما أنَّ المضاف يكتسب.

مرحوم شعرانى: 1- اين دو وجه كه براى دو قرائت آورده از ابو على فارسى است و همه عبارت او در مجمع البيان مذكور است و ابوعلى معاصر با عضدالدوله ديلمى و معلم او بود در نحو، گويند وقتى كتابى نوشت بسيار سهل و آسان كه همه كس مى فهميد او را سرزنش كردند كه قدر نحو را شكسته و رتبه آن را فرود آورده بازيچه كودكان مكتب ساخته وى كتاب ديگر نوشت دشوار و عضدالدوله در وصف آن گفت ابو على اين بار كتابى نوشت كه نه شاگردان مى فهمند و نه استادان و نه خود او، بارى بيشتر مطالب او در نحو مشكل و گاه فهم آن از فهم مطالب فلسفه هم دشوارتر است.

2- يعنى آن كه به جر خواند موافق قاعده است كه يوم كلمه معرب و مضاف اليه است و بايد مجرور شود و عامل در آن مضاف است. اين سخن خلاصه گفتار ابوعلى است و عين كلام او در مجمع البيان منقول و مشتمل بر دقائقى است هر كس خواهد بدان رجوع كند.

3- در مجمع البيان به جاى يكتسب يكتسى است و خلاصه مقصود وى آن كه بعضى اسماء شايعه اند براى همه چيز و در بيان هر مطلبى، و بعضى مخصوص مثلا غلام و رجل مخصوص اند به مطالب خاصه و كيف اُين و متى از اسماء شائه اند و براى هر مطلب و يوم و حين و مثل همچنين شايعه اند و اسماء شايعه بر دو گونه اند بعضى مبنى هستند مانند كيف و أين چون متضمن معنى حرفند و بعضى معربند مانند مثل و يوم و اين قسم دوم براى مبنى شدن شديد الاستعدادند چون شبيهند به اسماء شايعه مبنيه و به اندك بهانه مبنى مى شوند و اما اسماء مخصوصه كه شايع نيستند مانند غلام و رجل استعداد مبنى شدن ندارند از اين جهت مثل و حين با آن كه معربند ممكن است به اضافه به مبنى مبنى شوند اما غلام و رجل به اضافه به مبنى مبنى نمى شوند و از امثله اولى است قوله تعالى «فوربك لحق مثل ما انكم تنطقون».

مؤلف: و اين از جمله ظرف متّسع است.

مرحوم شعرانى: اين جمله بيان مطلب ديگرى است غير از مبنى يا معرب بودن يوم. مقصود آن كه چون سارق الشىء گويند آن شىء كه مضاف اليه است دزديده شده است اما سارق الليلة اهل الدار كسى شب را ندزديد و سرقت بر شب واقع نشد همچنين مكر الليل والنهار كسى با شب و روز مكر نكرد بلكه با مردم مكر كردند در شب يا در روز و عذاب يومئذ خداوند روز را عذاب نكرد بلكه گناهكاران را عذاب كند اما چون مضاف اليه ظرف باشد در ظرف اين توسعه هست با آن كه فعل بر او واقع نشده مضاف اليه قرار دهند. اين عبارات كتاب نيك واضح نبود به حمدالله واضح ساختيم و ما التوفيق الا بالله.

مؤلف: فاذا استوى فى ثمود ان يكون مرة للقبيلة و مرة للحى فلم يكن لحمله على احد الوجهين مزية فى الكثرة فمن صرف فى جميع المواضع كان حسناً و من لم يصرف فى جميع المواضع كان حسناً و ذلك ان صرف فى موضع و لم يصرف فى موضع آخر الا انه لانيبفى ان يخرج عما قرات به القراء فان القرائة سنة متبعة.

مرحوم شعرانى: قد يطلق لاينبغى و يراد منه عدم الجواز فان مالا يجوز فعله لايليق بان يرتكبه الانسان كما يقال لاينبغى للرجل الذى يريد حفظ ماله و عرضه ان يسرق مال اخيه و يهتك تعرضه و الدليل عليه قوله القرائة سنة متبعه و اجماع المسلمين.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. هود، آيه 66.


صفحه 227


فَلَمّا رَأى أيدِيَهُمْ لاتَصِلُّ الَيْهِ نَكِرَهُمْ(1)

مؤلف: چون ديد كه دست ايشان به طعام نمى رسد انكار برفت.

مرحوم شعرانى: انكار نشناختن و بيگانه شمردن است نه در مقابل اقرار در تورات آمده است كه فرشتگان از آن طعام خوردند و اين صحيح نيست و اگر پيغمبر ما(ص) از تورات اقتباس كرده بود همچنين مى فرمود اما آن كه از اين علوم بهره دارد داند كه فرشتگان خدا طعام دنيا نمى خورند و هر چه ابراهيم نيك نگريد ديد دست آنها به خوراك نمى رسد و طعام در دست آنها نمى آيد و چيزى از آن كم نمى شود آن را عجيب شمرد و براى دانشمندان خرده بين همين معجزه بزرگ قرآن است دليل آن كه علم پيغمبر(ص) به وحى الهى است و قرآن كلام حق است و شايد بسيارى از علما هم ندانند فرشته طعام نمى خورد.

مؤلف: اگر گويند شايد كه فرشتگان به صورت آدميان باشند با آن كه ايشان لطيفند و اينان كثيف؟ گوييم بعضى گفته اند كه ابراهيم را چنان نمود كه ايشان بشرند چنان كه سراب چنان نمايد كه آب است با آن كه آب نباشد و اين چيزى نيست جوابى معتمد از او آن است كه خداى تعالى كرد بر سبيل معجزه و در اين استبداعى نيست.

مرحوم شعرانى: لطيف جسم برزخى است و كثيف مادى و اين كه فرشته به صورت بشر ظاهر شود عجيب نيست چنان كه در صورت مردى بر مريم ظاهر شد «فتمثل لها بشراً سويا» و پيغمبران خدا همه فرشتگان را به صورت بشر مى ديدند الا آن كه ديدن خاص آنان بود و كسى كه با آنان در يك مجلس بود فرشته را نمى ديد چنان كه پيغمبر ما(ص) بسيار فرمود جبرئيل نزد من آمد اينك و چنين گفت و مردم مشاهده نمى كردند و گاه بعضى خواص مشاهده مى كردند به صورت دحيه يا صورت ديگر و آن نادر بود و در مجلس ابراهيم در ساره نيز تصرفى شد كه او هم فرشتگان را ديد.

مؤلف: قتاده و سدى گفتند اين فرشتگان(ع) از نزد ابراهيم بيامدند و روى به شهرهاى قوم لوط نهادند و آن پنج ده بود سدوم و عاصورا و دادوما و صواهم اين چهارده كافر بودند و ده پنجم صعد بود و اهل او به لوط ايمان داشتند آنان را هلاك نكردند.

مرحوم شعرانى: نام اين پنج ده در تورات چنين است سدوم، عموراه، ادماه، صبوئيم، صوغر، چون قتاده و سدى هم ظاهراً اين اسامى را از علماى اهل كتاب فرا گرفته اند اسامى مذكور تصحيف همين كتاب است عاصورا عموراه است دادوما ادماه و صواهم صبوئيم و صعد صوغر والله العالم.

مؤلف: ولا دلالة فى الاية على ان زوجة الرجل من اهل بيته على ما قاله الجبائى.

مرحوم شعرانى: وذلك لان المجاز المشهود مقدم على الحقيقة الابرى انه لو قيل لا تاكل من هذه تالشحرة بنصرف الذهن الى النهى عن ثمرها دون خشبها و اذا قيل لابشرب من هذالنهر فاخذ الماء منه فى اناء و شرب فقد خالف و اذا قيل للضيف كل عندنا خبزا و ملحاوا كتفى فى طعامه بالخبز والملح ضحك منه و سار مثلا و ليس ذلك الا لان المجاز المشهور اقدم و كذلك اهل البيت بمفهومه اللغوى يشتمل من هم فيه و ان لم يكن بينهم نسب و معارفة لكن المشهور فى اطلاق الكلمة الاقرباء بالنسب دون الزوجات و الاجانب.

رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت(2)

قال يا قوم هؤلاء بناتى(3)

مؤلف: اگر گويند چگونه گفت: «هؤلاء بناتى هنِّ أطهر لكم» و او دو دختر داشت چنان كه در اخبار و تواريخ آمد و ايشان جماعتى بسيار گوييم از اين دو جواب است يكى آن كه ايشان را دو مهتر بودند در زمين مطاع كه پيشواى كار بودند ديگران اتباع بودند و در تحت رايت ايشان بودند و از فرمان ايشان بيرون نيامدندى. او خواست تا ايشان را ارضاء كند تا به ايشان دفع شرِّ ديگران كند و جواب دگر آن كه مراد به قول بناتى دختران خود را خواست و دختران امت خود را چه او ايشان را به منزلت پدر بود چنان كه زنان رسول ما را به منزله مادر بودند.

مرحوم شعرانى: در آيه قرآن بناتى به صيغه جمع است نه تثنيه و هن هم ضمير جمع است و اهل نقل دو دختر گفتند، ظاهر قرآن را تأويل كردند تا موافق روايات گردد و شايد جاءه قومه يهرعون اليه كه در ظاهر به صيغه جمع است حمل بر دو تن بايد كرد به قرينه لفظ و عقل كه دو دختر را به بيش از دو تن نمى توان داد و به روايت قاموس كتاب مقدس دو دختر لوط پيش از رسيدن خبر عذاب به دو تن از مردم شهر سدوم تزويج شده بودند و بنا به روايت وى مقصود سرزنشى باشد آنان را كه من دختران خود را به شما دادم كه عقد مباح بود ديگر از من چه خواهيد كه مباح نيست اما مضمون تورات غير اين است و بسيار مستهجن و قبيح كه مردم شهر از پير و جوان گرد سراى لوط فراهم


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. هود، آيه 69.

2. هود، آيه 76.

3. هود، آيه 77.


صفحه 228


شدند و آن دو فرشته را مى خواستند لوط دختر خود را بر آنها عرضه كرد و اين عمل از مردم با غيرت پسنديده نيست و بدين جهت صاحب قاموس تورات آن را طور ديگر نقل كرده است و اگر گويى چگونه آن قوم خبيث ملائكه را ديدند با آن كه ديدن آنان مشروط به صفاى باطن است گوييم تأثير نفوس انبيا و اعجاز آنان و صفاى خانه نبوت به اراده خداوند چنان اثر كند كه زن لوط و دو سه تن از قوم آنان را ببينند و اگر اراده حق نباشد كس نبيند چنان كه در آغاز وحى بر پيغمبر ما(ص) حضرت خديجه هم جبرئيل را نمى ديد.

قالو لقد علمت مالنا فى بناتك من حق.

مؤلف: هذا جواب قوم لوط حين عرض عليهم بناته و دعاهم الى النكاح المباح.

مرحوم شعرانى: و ربما يسئل و يقال كيف عرض بناته على عدد كثير من قومه بالنكاح و الجواب ان المهاجمين كانوا مثل نباته فى العداد اواقل.

و جَلنا عاليهما سافلها وامطرنا عليها حجارة من سجيل منضود(1)

مؤلف: چون صبح برآمد و فرمان خداوند درآمد (جَعَلنا عالِيَها) آن ديه ها را زير و زبر كرديم.

مرحوم شعرانى: زير و زبر كردن كنايت از ويرانى و خرابى است و نظير مجاز مشهور مقدم بر حقيقت است و گروهى پنداشتند بايد حقيقة زمين سوى بالا بگردد و بالا به جانب زمين مانند آدمى كه به پاى آويخته شود و چون در ويرانى و خرابى شهر به سبب باريدن سنگ هاى آسمانى كه در قرآن مصرح آمده اين گونه واژگونه شدن تعقل نمى شود جماعتى به مبالغه آن را نسبت به پر جبرئيل دادند كه او مى تواند شهرى را از زمين بكند و وارونه بر زمين افكند و گاه مبالغه كرده به نزديك اسمان بردند و اثبات اين امور نه در قرآن است و نه در خبر متواتر و چون از قدرت خداوند بعيد نيست بايد به امكان آن قناعت كرد نه اصرار در وقوع.

مؤلف: ابوبكر عياش گفت كه باقر(ع) را پرسيدم كه خداى زنان را به گناه مردان بگرفت در عهد لوط گفت نه! چنان كه مردان به مردان مشغول بودند زنان به زنان مشغول بودند.

مرحوم شعرانى: ابوبكر عياش قارى معروف است راوى عاصم و روايت او مخالف روايت سابق است كه خداوند چند هزار مرد را هلاك كرد براى آن كه سى و چند نفر آنان لواط مى كردند و آن آيه قرآن كه فرمود «واتقوا فتنه لاتصيبن الذين ظلموا منكم خاصة» و چون اين روايات مخالف يكديگر است و صحت هيچ يك معلوم نيست و دانستن آن از ضروريات نيست توقف بايد كرد و آنچه ضرورى است عدالت خداوند است كه رنج بى گناهان را بى عوض نمى گذارد.

مؤلف: انى اريكم بخير و انى اخاف عليكم عذاب يوم محيط.

مرحوم شعرانى: فتح الياء من انى اراكم نافع و ابن كثير برواية البزى و ابو عمرو و كذلك من انى اخاف و اتفقوا على كتابة بقيت الله بالتاء و وقف على التاء ايضا حمزه و عاصم و ابن عامر و نافع من السبعة و الباقون منهم بالتاء و كتبوا نشوا انك بشين ثم واو ثم الف و حفظوا على الرسم حفظا لخط القرآن عن التغيير و وقف حمزة عليه كوقفه على انبوا فى سورة الانعام واختلفوا فى فبح ياء توفيقى و شقاقى و ارهطى اعز و اظهر ذال اتخذتموه حفص و ابن كثير و قرء ابوبكر مكاناتكم بالجمع.

وارسل عليهم حجارة من طين

مؤلف: و عكرمه گفت نام دريايى است در هوا معلّق ميان آسمان و زمين سنگ از آنجا فرود آمد.

مرحوم شعرانى: اگر درياى آب مقصود باشد صحيح نيست و ارگ فضاى حاوى جسمى سيال و لطيف باشد صحيح است چون خداوند در اثير فضا سنگها خلق كرده است كه گاه گاه بر زمين مى ريزد هر وقت اراده به عذاب تعلق گيرد و گاه براى عذاب نيست بلكه عبرت است در فلك السعادة چندى از آن نقل كرده است.

مؤلف: ظروف من بين الاسماء اضافت باجمل شود اگر جمله فعلى باشد و اگر جمله اسمى براى مناسبتى كه ميان ايشان هست از احتياج با وقتى كه واقع آيد در او وهم آن قيام دارد كه فعل دارد از ماضى و حلال و استقبال و آن كه او نه بيايد چنان كه افعال بيشتر نه بيايد بيش از يك وقت.

مرحوم شعرانى: سه عبارت است براى تشابه جمله اسمية و فعل: يكى آن كه هر دو احتياج به وقت دارند كه در آن واقع شوند چه بگوييم قام زيد يا بگوييم زيد قائم هر دو محتاج وقتند يا گوييم جمله اسميه قيام به ماضى و حال و استقبال دارد مانند فعل و همچنان كه فعل بيش از يك وقت اتفاق نيفتد جمله اسميه همچنين است.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. هود، آيه 82.


صفحه 229


ذلِكَ لاَيَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الاخِرَةِ

مؤلف: و الفرق بين العذاب والالم ان العذاب استمرار الالم قال عبيد.

و المرء ما عاش فى تكذيب طول لحيوة له تعذيب
مرحوم شعرانى: عبيد بن الابرص من شعداء الجاهلية و البيت من قصيدة بائية فى الحكم يقول فيها: و الله ليس له شريك، علا ما اخفت القلوب، يقول المرء مادام حيا فى تكذيب لان الحيوة كذب كلها.

مؤلف: و ابوروق روايت كند از ضحاك از عبدالله عباس كه او گفت مراد به اشقياء در ايت قومى اند مخصوص از اهل توحيد كه خداى تعالى ايشان را به دوزخ برد و به مقدار گناهشان عقوبت كند و آنگه فرمايد تا به بهشت آرند پس ايشان در حالى شقى باشند و در حالى سعيد و اين آن قول است كه ما معنى آن بگفتيم در وجه أخير والله اعلم به مراده.

فاما الذين شقوا ففى النار لهم فيها زفير و شهيق خالدين فيها ما دامت السموات و الرض الا ما شاء ربك مؤلف: اختلف العلماء فى تاويل هذا فى الايتين و هما من الواضع المشكلة فى القرآن.

مرحوم شعرانى: و للك روى العياشى عن ابى جعفر (ع) حذف كلمة الا ما شاء ربك من ذكر اهل الجنة قال فى ذكر اهل النار استثناء و ليس فى ذكر اهل الجنة استثناء و اما الذين سعدوا ففى الجنة خالدين فيها ما دامت السموات و الارض عطائ غير مجذوذ و لم ينقل ذلك المصنف فى الاقوال التى يحتملها الاية لانه يتضمن تفيير لفظ القرآن و احتمال التحريف فى الحديث الولى من القرآن لوحدة الاول و كثرة تداول القرآن و فى رواية اخرى التخلص عن التناقض بقرائة غير مجدود بالدال المهملة.

مؤلف: و اما الكلام فى الاستثناء فقد اختلف فيه اقوال العلماء على وجوه(احدها) (وثانيها) ان الاستثناء واقع على مقامهم فى المحشر والحساب لانهم حينئذ ليسوا فى جنة و لا نار و مدة كونهم فى البرزخ الذى هو ما بين الموت و الحياة لانه تعالى لو قال خالدين فيها ابدا و لم يستثن لظن الظان لنهم يكونون فى النار و الجنة من لدن نزول الاية او من بعد انقطاع التكليف فحصل للاستثناء فائدة عن المازنى و غيره.

مرحوم شعرانى: المازنى الحوى اسمه بكر بن محمد بن حبيب من اعاظم علماء الشيعِه كان معاصراً للعسكريين عليها السلام.

لهم فيها ذخير و شهيق(1)

مرحوم شعرانى: يك قول در تفسير آيه چنان كه ابن جرير طبرى آروده است همان است كه از ظاهر آن مستفاد مى گردد و در تفسير المنار گويد: اگر خداى خواهد عذاب را مخلد نگرداند و گروهى را از دورخ نجات دهد اگر چه ظاهر بسيارى از ايات و اخبار ان است كه كافر هميشه در جهنم بماند لكن ظاهر چندين آيت ديگر آن است كه گروهى پس از گذشتن مدتى از عذاب نجات يابند و اينان تأويل ظاهر خلود را سهل تر از تأويل اين ايات دانستند چون خلود به معنى مدت طولانى بسيار آمده است مانند «و من يقتل مؤمناً متعمداً فجزاؤه جهنم خالداً فيها» «و من يعص الله و رسوله فان له نار جهنم خالدين فيها ابداً» و هيچ كس نگويد اهل توحيد در جهنم مخلد باشند و بعضى پندارند خلود اهل دوزخ در دوزخ اجمالى يا از ضروريات دين است اما چنين نيست چون جهم بن صفوان و ابى الهذيل علاف از بزرگان معتزله گفته اند هيچ ممكنى دوام نيابد و هر حادثى فانى شود و غير متناهى در حوادث آينده مانند تسلسل در زمان گذشته باطل است و نزد آنان بهشت و دوزخ هر دو فانى شوند و خلود آنها به معنى مدت طولانى است چنان كه فرمود «لا بثين فيها احقاباً» و ابن جرير در تفسيرش اين قول را از جماعتى از صحابه و تابعين سلف نقل كرده است فقط درباره عذاب و دوزخ نه در بهشت و گفتند آيه «الا ماشاء ربك» يأتى على جميع ما فى الاقرآن بر هر چه آيه خلود است وارد شده و آن را مبين مى سازد و ابن مسعود گفت زمانى بر جهنم بيايد كه درهاى آن بسته شود وقتى كه هيچ كس در آن نباشد پس از آن كه احقابى يعنى قرنها در آن مانده باشند و شعبى گفت جهنم زودتر آباد مى شود و زودتر خراب مى گردد انتهى بتلخيص و در اين گونه مسائل راجع به عالم آخرت كه به عمل تعلق ندارد توقف اولى است خصوصاً كه در بعض روايات قول ابن مسعود را براى حضرت امام جعفر صادق(ع) نقل كردند انكار فرمود و اگر خالد بودن عذاب ضرورى دين نباشد مشهور است و مخالفت مشهور بى دليل جائز نيست و به اين جهت اين قول را در كتاب نقل نكرده است.

ولا تركنوا الى الذين ظلموا(2)

مؤلف: در خبر است كه چون در قيامت باشد منادى از قبل ربُّ العزة ندا كند گويد: «أين الظلمة و أعوان الظلمة» كجا اند ظالمان و أعوان ظالمان و جمع كنيد ايشان را «حتى من الاق لهم دواة أوبرى لهم قلماً» تا آن كس كه براى ايشان دواتى سياهى كرده باشد يا قلمى تراشيده باشد آنگه همه را در تابوتى كنند از آتش.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. هود، آيه 106.

2. هود، آيه 113.


صفحه 230


مرحوم شعرانى: سياهى كردن به معنى ريختن مركب در دوات است و معروف در معنى الاقه آن است كه دوات را بر هم زنند تا مرك بليقه كه در دوات است بچسبد در آن عهد پاره اى پنبه در حرير مى نهادند و مى دوختند و به جاى ابريشم كه ما ليقه مى كنيم در دوات مى گذاشتند آنگاه مركب مى ريختند و برهم مى زدند تا رنگ سياهى در پنبه فرو رود و هر كس ظالم را اين اندازه يارى كند از اهل تابوت است كه در اين روايت آمده است نعوذ بالله من شر الطمع وحب الدنيا والاستعانة بهم لها ولا توفيق الا بالله.

وَلَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّاسَ أُمَّةً

مؤلف: آنگه گفت اگر خداى خواستى همه مردمان را يك امت كردى.

مرحوم شعرانى: خداوند مردم را مختار آفريده و حكمت او آن بود كه انسان هر چه مى كند خود كند و از ظلم و جبر و قهر منع فرمود حتى در عبادت و معصيت خود او مردم را به قهر مجبور نكرد و اگر مى خواست همه را به قهر و جبر به راه خير مى داشت و همه يك امت مى شدند اما نخواست و انسان مجبور در حقيقت انسان نيست مانند جماد است و او را تكليف نتوان كرد و ثواب و عقاب نتوان داد.

و لله غيب السموات و الارض.

مؤلف: و وجدت بعض المشايخ ممن يتسم بالعدوان و التشنيع قد ظلم الشيعة الامامية فى هذا الموضع من بفسيره فقال هذا يدل على ان الله سبحانه يختص بعلم الغيب خلافا لما بقول الرافضة ان الائمة يعلمون الغيب و لا شك انه عنى بذلك من يقول بامامة الاثنى عشر و يدين بانهم افضل الانام بد النبى (ص) فان هذا دابه و ديدنه فيهم يشنع فى مواضع كثيرة من كتابه عليهم و ينسب الفضائح و القبائح اليهم و لا نعلم احدا منهم استجاز الوصف بعلم الغيب لاحد من الخلق فانما يستحق الوصف بذلك من يعلم جميع المعلومات لا بعلم مستفاد و هذه صفة القديم سيحانه العالم لذاته لايشره فيها احد من المخلوقين و من اعتقد ان غير الله سبحانه يشركه فى هذه الصفة فهو خارج عن ملة الاسلام فاما ما نقل عن اميرالمومنين عليه السلام و رواه عنه الخاص و العام من الخبار بالغائبات فى خطب الملاحم و غيرها مثل قوله يئمى به الى صاحب الزنج كانى به يا احنف و تقد سار بالجيش الذى ليس له غبار ولالجب ولاقعقعة لجم ولا صهيل خيل يثيرون الارض باقدامهم كانها اقدام النعام.

مرحوم شعرانى: و مما اخبر به (ع) خبر البرك و انقراض ملك بنى العباس و وقعة هولاكو و هو خبر مروى فى نهج البالغة و تاليفه اكثر من ماتى سنة قبل الوعفة و ذكر فى تاريخ الوصاف و كذلك العامة فى نهج الحق ان ثلثة نفر من فقهاء حلة احدهم والد العلامة رحمه الله ذهبوا الى معسكر هلاكو يطلبون التامين للمشهدين و الحلة فسئل هو لاكو من برجمانه من اين عملوا انى ساظفر بالعرب فسئلهم فقالوا اخبرنا بذلك امامنا فامنهم و كان زما المصنف قبل الوقعة و لذلك لم يذكره.

 

سوره مباركه يوسف

مؤلف: «الر» آيتى نيست به اتفاق براى آن كه مضاهى رؤوس آيات نيست به خلاف «طه» كه آن آيتى است براى آن كه مطابق رؤوس آيات است.

مرحوم شعرانى: در آغاز سوره يونس گفتيم اين علت كلى نيست و همه جا بدان تمسك نمى توان كرد و بايد گفت تعيين آخر آيات صرف تعبد است از اين كه «طه» به الف ختم شده و در آن سوره شبيه به آخر آيات ديگر است كه به الف ختم مى شود دليل آن نيست كه همه جا چنين باشد چنان كه «يس» و «طس» هر دو بياء و نون ختم مى شود و شبيه به آيات ديگر اين دو سوره است با اين حال «يس» آيه است و «طس» نيست.

يا ابت انى رايت احد عشر كوكبا والشمس والقمر رايتهم لى ساجدين.

مؤلف: اى رايت فى منامى.

مرحوم شعرانى: الرئية بالحس المشترك لا بالعين و انما العين واسطة للاحساس و لذلك ترى الشعلة الجوالة دازرة و ليس فى العين دائرة من النار و الحس المشترك متصل من الخارج بالعين و من الداخل بلاخيال فان كانت العين مدركة كما فى اليقظة فالحس المشترك متوجه اليها و لاينقش فيه من الذاخل شى و اذا نامت العين فرغ الحس المشبرك عنها و توجه الى الباطن والنتقش فيه الطور من الباطن فيراها فى النوم والطور الباطنة قد بكون بالهام الله تعلى و الملائكة و هى الرؤيا الصادقة.

مؤلف: و مراد تعبير خواب است به قول قتاده و ابن زيد گفت «در عهد او تعبيره».

مرحوم شعرانى: ابن زيد نامش عبدالرحمن بود و از مفسران شيعى است و احاديث وى در تهذيب هم آمده است و در مجمع البيان گويد قال ابن زيدكان اعبر الناس للرؤيا. بهترين تعبير كننده خواب يوسف بود يعنى در عهد خود و عبارت كتاب ناقص و مصحف است.


صفحه 231


يلتقطه بعض السيارة(1)

مؤلف: و حسن بصرى تلتقطه به تاء خواند براى آن كه بعض مضاف است با مؤنث و گفت جزء از بعضى چون جزء از جمله باشد.

مرحوم شعرانى: مقصود آن است كه چون لفظ مذكر به مؤنث اضافه شود مانند بعض السيارة كه بعض مذكر است و سياره مؤنث و مانند مرالسنين كه مر مذكر است و سنين مؤنث و اهل القرى كه اهل مذكر است و قرى مؤنث مضاف را مى توان مانند مضاف اليه مؤنث گرفت چون مضاف متعلق به مضاف اليه است و نظير آن و در بعض السياره بعض جزئى از جمله اى است يعنى جزئى از كلى بنابراين عبارت كتاب مصحف است و صحيح آن بدين مضمون كه جزء از جمله چون جمله است.

مؤلف: قال الزجاج يجوز فى تامنا اربعة اوجه: اشمام النون الضم مع الادغام و هو الذى حكاه ابن محاهد عن الفراء الاشعار بالضمة.

مرحوم شعرانى: لان الاشعار بالضمة معناه الاشمام و اتفقت السبعة على ترك الاظهار و على عدم الادغام التام من غير اشارة قال الشاطبى (غيابات بلاحفين بالجمع نافع و تامننا للكل يخفى مفصلا و اذغم مع اشمامه البعظ عنهم و يرتع و يلعب ياء حثن تطولا) و حصن رمز الكوفيين و نافع و عليهذا فالاختلاف عن السبعة بين الادغم مع الاشمام و بين

الاخفاء مع الروم لافك الادعام اما الادغام التام من غير اشمام فنقله عن السبعة فى شرح الشاطية و الصواب فى القرائة اختيار ما اختاره من الاخفاء لا الادغام التام فانه اقرب الى الاصل اعنى الفك.

و جاؤا الرباهم عشاء ايبكون(2)

مؤلف: نماز شام چون به خانه شدند پدر گفت اگر چنان است كه راست ميگوييد آن گرگ كه او را بخورد بگيريد و پيش من آريد.

مرحوم شعرانى: بعيد مى نمايد كه حضرت يعقوب(ع) از فرزندان چنين توقع كند چون در زمين مسبعه كه گرگ بسيار است هيچ عاقل اميد ندارد كسى گرگ معينى را بشناسد و حاضر باشد و بيابد و به نظر مى رسد در اين سخن تحريفى راه يافته و راويان در آن تصرفى كرده باشند.

وَراوَدَتْهُ الّتى هُوَ فى بَيْتِها عَنْ نَفسِه ـ الآية

مؤلف: و زن عزيز را نام زليخا بود.

مرحوم شعرانى: نام زليخا معروف است اما اتفاقى نيست بعضى گويند نام زن راعيل بود و بعضى گويند بكا بود والله العالم.

مؤلف: اگر گويند آن برهان چه بود كه خداى تعالى بنمود تا يوسف عند آن امتناع كرد از قبيح؟ گوييم اما آنچه ايشان گفتند از مشاهده فرشته و يا صورت يعقوب و نداء فرشته و مانند اين روا نبود براى آن كه اين اسباب إلجاء باشد و تكليف با إلجا روا نباشد و اگر ملجأ بودى او را در آن هيچ مدحى و ثوابى نبودى و اين قول فاسد بود اما برهان روا بود كه لطفى باشد كه خداى تعالى به او بكرد عند آن حال كه او منصرف شد از آنچه خواست كردن از ضرب و دفع يا همت آن و آن لطف كه مكلف عند آن از قبائح امتناع كند آن است كه ما آن را عصمت خوانيم.

مرحوم شعرانى: يعنى آنچه عوام پندارند عصمت پيغمبران و ائمه به خلقت خداوند و الجاء و منع قهرى است درست نمى باشد زيرا غير آنان هم بر خداوند حجت آورند كه چرا ما را معصوم نيافريدى و قهراً منع نكردى تا ما نيز معصوم باشيم پس عصمت آنان لطف است و در لطف الجاء نيست و تكليف و ثواب و عقاب با الجائ منافى است برخلاف لطف و اگر طفلى معصوم باشد از گناه براى او مقام عصمت انبياء ثابت نمى شود.

مؤلف: عبدالله بن احمد الطائى روايت كرد از پدرش از جدش از زين العابدين على بن الحسين(ع) كه گفت چون زليخا بر يوسف الحاح مى كرد بتى در گشوه خانه نهاده بود برفت و جامه بر روى آن بت افكند يوسف(ع) گفت چرا چنين كردى گفت او معبود من است شرم دارم از او كه به مشاهده او معصيت كنم يوسف(ع) گفت عجب از تو! شرم مى دارى از جمادى كه لايسمع و لايبصر ولا يغنى عنك شيئاً من شرم ندارم از خدايى كه خالق و رازق من است و منعم من و عالم سر و علانيه من است.

مرحوم شعرانى: در عرائس ثعلبى عبدالله بن احمد بن عامر الطبرستانى است از پدرش از حضرت على بن موسى الرضا(ع) از پدرش از جدش جعفر بن محمد الصادق(ع) از پدرش از جدش على بن الحسين(ع) و نام زليخا در آن نيست بلكه گويد زن عزيز برخاست آه. اما صحيح همان طائى است چنان كه نجاشى گويد از اولاد وهب است كه با حسين بن على(ع) در كربلا به شهادت رسيد و پدرش عامر با اميرالمؤمنين(ع) در صفين و هم نجاشى گويد وى نسخه اى دارد كه از پدرش از حضرت على بن موسى الرضا(ع) روايت كرده است موافق اسناد عرائس پس كلام ثعلبى از آن نسخه مأخوذ است و در روايت او اين جمله نيست فذلك قوله تعالى «لولا ان رأى برهان ربه» و به نظر


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. يوسف، آيه 10.

2. يوسف، آيه 16.


صفحه 232


مى رسد كه نقل اين جمله از روايت از مؤلف نيست و الحاق ديگرى است و اگر مؤلف مى خواست در آنجا كه تفسير «برهان ربه» مى كرد ايراد مى فرمود و هم مضمون آن موافق عقيده و روش مؤلف نيست چون حديث مخالف عقل و قرآن را نمى پذيرد و در اين نزديكى اصحاب حديث و حشويان را به قبول اين روايات مذمت كرد، چگونه مؤلف تجويز مى كند كه يوسف قصد معصيت كرد اما چون ديد زليخا بت را پوشانيد پشيمان شد و قصد معصيت هم شايسته مقام او نيست و باز به نقل عرائس اين عمل زليخا واقعه اى است اتفاق افتاده نه آن كه تفسير برهان باشد.

ماجَزآءُ مَنْ أرادَ بِأهْلِكَ سُوءاً إلاّ أنْ يُسْجَنَ أوْ عَذابٌ أليمٌ

مؤلف: الا آن كه او را به زندان باز دارند يا عذاب مولم كنند آن را عبدالله عباس گفت ضرب تازيانه خواست و اين آن مثل سائر است كه گفته اند «رَمَتْنى بِدائِها وَانْسَلَّتْ.

مرحوم شعرانى: گويند مردى به نام سعد بن زيد مناة چند زن داشت يكى از آنان در غايت صباحت و جمال فرزندى آورد و زنان ديگر بر او رشك مى بردند و پيوسته او را به عيبى كه خاص زنان است نسبت مى دادند و مى گفتند يا عفلا و عفل آن است كه چيزى درون موضع خاص وى بيرون آيد و نفرت آورد زن جوان به مادرش شكايت برد مادر گفت هرگاه آنان با تو به دشنام افتادم پيش دستى كن كه هر كدام عيبشان پيداتر است اسير دشمن شوند وقتى كه آنان آماده دشنام بودند او به يكى گفت يا عقلا او گفت رمتنى بدائها و انسلت يعنى عيب خود را بر من نهاده خود را از ميانه بدر برد و گويند شريح در اين عيب چنين حكم مى داد كه زن بر سر پا بنشيند اگر عقل از ميان موضع مخصوص او چنان آويخته شود و بلند و آشكار بود كه به زمين رسد عيب است وگرنه عيب نيست و فقهاى ما گويند آن عيب است كه از تنگى نامطلوب مانع مقاربت گردد.

وَ أعتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَاً

مؤلف: عبدالله عباس گفت ترنج بود، ضحاك گفت زماوَرْد بود.

مرحوم شعرانى: زماورد فارسى است و معرب و اصل آن بزم آورد خوراك آماده براى بزم و مجلس ضيافت آن است كه در زمان ما ساندويچ گويند گوشت پخته و خاكينه و مانند آن در نان تنگ پيچند و بكارد ببرند و تناول كنند.

مؤلف: از حق معبّر آن است كه چون از او خواب پرسند كه بد باشد آن را تعبير نكند و از آن عدول كند و نگويد براى آن كه ابورزين العقيلى گفت كه از رسول شنيدم كه گفت «الرؤيا على رجل طائر مالم يعبّر فاذا عبّرت وقعت و إنَّ الرؤيا جزء من ستّة و أربعين جزءاً من النبوَّة فلا تقصّها إلاّ على ذى رأى» گفت خواب برپاى مرغ پرنده باشد تا تعبير نكرده باشند چون تعبير بكنند بيفتد.

مرحوم شعرانى: يعنى خواب امرى مبهم است و نامعين و معلوم نيست به دست آيد يا نيايد مانند چيزى كه به پاى مرغ بسته هر چند گران بها باشد معلوم نيست به دست خواهد آمد اما وقتى تعبير آن به طور صحيح معلوم شود و معبر حقيقت آن را به دست آورد مانند آن است كه مرغ بر زمين افتاد و آنچه برپاى او است به چنگ آورى و دلالت ندارد كه خواب حقيقت ندارد و بسته به تعبير معبر است و اگر چنين بود جزئى از چهل و شش جزء نبوت نبود.

مؤلف: و انس مالك روايت كند كه رسول(ص) گفت. الرؤيا لاول عابر خواب اول تعبير كننده راست.

مرحوم شعرانى: سخن انس دلالت بر آن دارد كه هيچ خواب حقيقت نيست چنان كه عوام ساده لوح و مادى مسلك پندارند و آنان كه حقيقتى به جز مواد خارجى معتقد نيستند و در بعض روايات آمده است كه كسى خوابى يدده بود معبرى غلط تعبير كرده و امام تعبير صحيح فرمود پس تعبير كننده تأثير در حقائق ندارد و شايد اگر حديث انس ثابت شود مراد مورد خاصى است كه تعبير كننده اول مصيب بوده است مانند اين كه كسى مسأله از دو نفر پرسد به خلاف يكديگر جواب دهند اگر تو بينى اولى درست گفته بود گويى سخن او درست است و اگر بينى دوم درست گفته گويى حق با او است والله العالم.

وَ قالَ المَلِكُ إنِّى أرى

مؤلف: پادشاه گفت يعنى ريّان بن الوليد ملك مصر كه من در خواب ديدم هفت گاو فربه كه ايشان را هفت گاو لاغر مى خوردى و هفت خوشه گندم سبز و هفت دگر خشگ كه اين خشگ آن تر را بخوردى و نيست كردى فتوى كنيد مرا در خواب من اگر تعبير خواب من مى دانيد.

مرحوم شعرانى: اين اسماء عربى كه براى فرعون يوسف و فرعون موسى(ع) آورده اند گرچه سند صحيح ندارد كه بر آن اعتماد توان كرد و شبيه به نام پادشاهان مصر نيست اما بدون شك وقتى جماعتى از قبايل عرب بر مصر مسلط گشتند و يونانيان آنها را هكسوس مى گويند يعنى گله داران و دور نيست كه نام آنها به زبان عربى قديم چيزى بود كه به تعبير متأخران منطبق با وليد و مصعب و مانند آن مى شد و نظير اين

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation