بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آزادی معنوی, استاد شهید آیت الله مطهرى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AZADIM01 -
     AZADIM02 -
     AZADIM03 -
     AZADIM04 -
     AZADIM05 -
     AZADIM06 -
     AZADIM07 -
     AZADIM08 -
     AZADIM09 -
     AZADIM10 -
     AZADIM11 -
     AZADIM12 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

بى نياز روح از بدن 
آيا مراحل ديگرى هم هست ؟ اگر چه اين مراحل از سطح فكر و تصورات ما دور است ولىبه صرف اينكه دور است عذرى براى ما نمى شود كه ما اينها را نشناسيم واز اينها بىخبر بمانيم . بله ، مرحله بالاترى هم هست . (بازخيال نكنيد اين مراحل كه مى گويم ، مال امام يا پيغمبر است . تا برسد به مرحله امام وپيغمبر، خيلى مراحل است .) انسان در نتيجه تقرب به خداوند - و تقرب به خداوند درنتيجه عبوديت و اخلاص و خود را فراموش كردن وتذلل در نزد پروردگار و اطاعت محض بودن در برابر پروردگار - مى رسد به اينمرحله كه در عين اينكه بدنش نيازمند به روح است ، روحش از بدنش بى نياز مى شود،چطور؟ ما الان ، هم روحمان نباشد اين بدن ما زنده نيست ؛اگر هم اين بدن ما نباشد اين روحما در اينجا كارى از او ساخته نيست ، نمى تواند كارى بكند. اما آيا همه انسانها همينجورند؟ هم بدنشان نيازمند به روح است و هم روحشان نيازمند به بدن ؟ يا اينكهانسانهايى در نتيجه تقرب به خدا و عبوديت پروردگار، مى رسند به اين حد كهلااقل روحشان از بدنشان بى نياز مى شود. چطور بى نياز مى شود؟ يعنى اين قدرت راپيدا مى كنند كه به اصطلاح روح را از اين بدن تخليه كنند (البته در اينجا تخليهبه معنى مردن نيست )، يعنى همان استقلال روح را درمقابل بدن حفظ مى كنند.
در زمان خودمان ، هستند چنين اشخاصى كه قدرت دارند تخليه كنند، يعنى روح را از بدنمنفك كنند به طورى كه خودش را مسلط بر اين بدن مى بيند. بدن خوش را مى بيند كه دراينجا مثلا مشغول عبادت است و خودش در جاى ديگر سير مى كند، افق وسيعترى را دارد مىبيند. شيخ شهاب الدين سهروردى ، معروف به شيخ اشراق عبارتى دارد، مىگويد ما حكيم را حكيم نمى شماريم مگر آن وقتى كه قدرت داشته باشد بر اينكه روحخودش را از بدنش خلع كند. ميرداماد مى گويد ما حكيم را حكيم نمى شماريم مگر در آنمرحله اى كه خلع بدن برايش ملكه شده باشد، يعنى هر وقت كه اراده كند بتواند روحخودش را از بدنش مستقل و جدا
كند.
براى ما خيل اين حرفها سنگين و زياد است . چنين چيزهايى را باور نمى كنيم ؛ حق هم داريمباور نكنيم ، براى اينكه ما خيلى از اين مراحل پرت هستيم . ولى از آن بدبينى و باورنكردنهاى خودمان كمى پايين بياييد. ما كه نرفته ايم ، ما كه راه عبوديت را همان قدماولش را هم طى نكرده ايم تا ببينيم آيا همين مقدار اثر در عبادت خدا هست ؟ ما يك ماه اولشرا هم طى نكرده ايم تا ببينيم آيا همين مقدار اثر در عبادت خدا هست ؟ ما يك ماه رمضان يكروزه درست نگرفتيم . شما همين مقدار اثر در عبادت خدا هست ؟ ما يك ماه رمضان يك روزهدرست نگرفتيم . شما همين يك ماه رمضان را واقعا تجربه كنيد؛ شما همه كارها را در دنياتجربه مى كنيد، يك ماه رمضان را تجربه كنيد و يك روزه واقعى ، همين طور كه پيغمبراكرم فرموده است و ائمه اطهار دستور داده اند بگيريد، يعنى اولا ظاهر روزه را كه ترككردن ماكولات و مشروبات و يك عده مسائل ديگر استعمل كنيم . اين كار را كه البته همه ما مى كنيم ، ولى آن روزه اى در حديث روزه خاص تعبير شده است آن روزه را هم بگيريم ؛ يعنى در اين يك ماه ، تنها دهان ما روزهنگيرد، زبان ما هم روزه بگيرد. در ماه رمضان كوشش كنيم كه زبان ما غيبت نكند، دروغنگويد ولو اين دروغ برايش منافع زيادى دارد؛ زبانش ‍ افطار نكند، دروغ نگويد؛ چونروزه تنها به نخوردن نيست . پيغمبر فرمود: رب صائم لا حظ له الا الجوع والعطش اى بسا روزه دارهايى كه حظ و بهره اى ندارند جز گرسنگى وتشنگى . زبان ما بيهوده و لغو نگويد، جز حرفى كه مورد نياز زندگى دنياى ما ياآخرت ماست حرف ديگرى نزند. گوش ما غيبت نشنود، لهو و لعب نشنود، فحش نشنود؛ چشمما به ناموس ‍ مردم خيره نشود؛ دست ما به طرف خيانت دراز نشود؛ قدم ما به طرف خيانتدراز نشود؛ قدم ما به طرف خيانت و ظلم نرود. درمقابل ، اين ماه رمضان را ماه اطعام و دلجويى و محبت و احسان و قدمت قرار بدهيم . امتحان كنيم، يك ماه كوشش كنيم انسان باشيم ، آن وقت شما ببينيد بعد از يك ماه عبادت و عبوديت اثرخودش را مى بخشد يا نمى بخشد؛ ببينيد بعد از يك ماه همين روزه شما را عوض مى كند يانمى كند؛ ببينيد بعد از يك ماه همين روزه به شما ربوبيت يعنى خداوندگارى و تسلطقدرت مى دهد يا نمى دهد. اگر ديديد نداد، آنمراحل بعد را انكار كنيد. اما اگر ديديد نه ، در اين يك ماه مقدار ربوبيت و خداوندگارى وتصاحب يعنى تسلط بر نفس ‍ خودتان ، غرائز و شهوات خودتان ، بر اعضا و جوارحخودتان پيدا مى كنيد پس باور كنيد كه آن مراحل ديگر هم عملى است .
قدرت بر تصرف در بدن 
آيا از اين بالاتر هم هست ؟ ايا اين مركب عبوديت از اين هم بيشتر انسان را به خدا نزديك مىكند و از اين بيشتر هم به انسان قدرت و توانايى مى دهد؟ بله ، نه تنها رابطه اش(يعنى رابطه انسان با بدن خود) به اينجا منتهى مى شود كه روح از بدنمستقل شود و نياز خودش را از بدن سلب كند، مى رسد به مرحله اى كه هر تصرفى كهبخواهد در بدن خودش بكند مى كند؛ حتى اين قدرت را پيدا مى كند (مى دانم بعضى ازشما اين مطلب را شايد دير باور مى كنيد) جلو حركت قلب خودش را يك ساعت بگيرد ونميرد، قدرت پيدا مى كند دو ساعت نفس نكشد و نميرد، قدرت پيدا مى كند كه با همين بدنطى الارض كند؛ بله قدرت پيدا مى كند. اين اثر عبادت است .
قدرت بر تصرف دنياى بيرون 
آيا از اين هم بالاتر هم هست ؟ بله اگر شما وحشت نمى كنيد، بالاترش هم هست . آن مرحلهبالاتر، آن قدرتى است كه بنده اى در اثر بندگى و عبوديت خداوند و در اثر قرب بهذات اقدس الهى در اثر نزديك شدن به كانون لايتناهى هستى مى تواند در دنياى بيرونخودش هم تصرف كند، مى تواند چوبى تبديل به اژدها كند، مى تواند قرص ماه را دونيم كند، مى تواند. العبودية جوهرة كنهها الربوبية . اما اينمراحل از ما خيلى دور است ، ما همان مرحله خودمان را صحبت كنيم .
ما كه اينجا امشب آمده ايم نشسته ايم ، گذشته از اينكه امشب از شبهاى احياء است و بايداحياء بشود؛ ولى اين شب به يك اعتبار يك ميمنتى پيدا كرده است و به يك اعتبار يكشئامتى . اما به آن اعتبار كه شئامت است (مقدم ذكر مى كنم )، درمثل اين شبى مردى مثل على بن ابى طالب را ما از دست داده ايم . و اما ميمنت ، براى اينكهرفتن على ابن ابى طالب يك رفتن عادى نيست ، يك رفتنى است كه واقعا مباركباد دارد؛ همين طور كه صعصعة بن صوحان عبدى در همان شب دفن اميرالمومنين وقتىكه آمد بالاى قبر اميرالمؤ منين ايستاد (او و چند نفر معدود بودند كه حضرت مجتبى سلامالله عليه از خواص نزديك حضرت امير خواسته بود بيايند) گفت چه خوب زندگىكردى و چه عالى مردى ! هم شب احياء است ، هم شبى است كه تعلق دارد به اميرالمؤ منينعلى عليه السلام . على نسبت به ديگران چه مزيتى دارد كه شما اينقدر شيفته على هستيد؟على به شما چه قوم و خويشى دارد؟ هيچ . على با شما چه روابط مادى داشته است ؟ هيچگونه روابط مادى نداشته است . مزيت و خصوصيت على چيست ؟ خصوصيت على عبوديت وبندگى در موضوع ديگرى نمى انديشد، بنده اى است كه تمام آنمراحل ربوبيت و تسلطى كه عرض كردم به حد اعلى طى كرده است ، بنده اى است كههميشه خدا را در اعمال خودش ‍ حاضر و ناظر مى بيند.
چه عالى مى نويسد به مالك اشتر نخعى ! فرمان على به مالك اشتر كه در نهجالبلاغه هست يك از معجزات اسلام است . انسان حيرت مى كند، در چهارده قرن پيش در ميانچنان قوم بدوى و وحشى يك چنين دستور العمل اجتماعى عظيم و بزرگ (صادر شود)كهانسان خيال مى كند در قرن نوزدهم و بيستم كه يك عده فلاسفه نشسته اند تنظيم كردهاند. من نمى دانم اين مردمى كه دنبال معجزه مى گردند،خيال كرده اند معجزه منحصر است به اينكه يك عصا اژدها بشود؟ آن معجزه براى عوام است .براى مردم عالم دعاى كميل و دعاى ابوحمزه ثمالى و مناجات شعبانيه معجزه است ، فرمانعلى به مالك اشتر معجزه است . در آنجا اين جور مى نويسد: مالك !خيال نكن حالا كه رفته اى در كشور مصر، چون والى و مافوق اين مردم هستى و مردم را رعيتخودت مى پندارى ، بنابراين مثل يك گرگ درنده هر كارى كه دلت مى خواهد بكنى ؛ نهچنين نيست . مردم را تقسيم مى كند؛ آن كه مسلمان است برادر دينى توست و آن هم مسلماننيست انسانى است همنوع تو. بعد در آخرش - كه شاهد كلامم اينجاست - مى فرمايد: مالك !فانك فوقهم تو البته در بالادست رعيت خودت قرار گرفته اى ، آنها محكومندو تو حاكم ، اما و الى الامر عليك فوقك آن كسى كه اين فرمان را به تو نوشتو اين ابلاغ را براى تو صادر كرد كه من باشم ، بالا سر توست ؛ مراقب تو هستم ،اگر دست از پا خطا كنى مجازاتت مى كنم . والله فوق من ولاك (79) و ذاتاقدس پروردگار در بالاى سر آن كسى است كه تو را حاكم مردم مصر كرد؛ خدا در بالاسر على است و على هميشه از خداى خودش ‍ مى ترسد مبادا دست از پا خطا كند.
(در ارتباط با) مرحله دوم كه مرحله تمركز خيال و فكر است ، ديگر چه از اين بالاتر كهعلى در نماز ايستد، آنچنان مستغرق در خدا و عبادت مى شود كه تيرى كه به پاى مباركشفرو رفته است و در حال عادى اگر بخواهند بيرون بياورند رنج مى برد و شايد بىتابى مى كند، در حال نماز از بدنش ‍ بيرون مى كشند و حس نمى كند. على كه على استبه واسطه اين جهات است . على به مرحله اى رسيده است طى الارض و اين جورمسائل براى او آب خوردن است . شنيده ام يك آدمجاهل نادانى گفته است براى يك آدم يك مترو نيم و يا دو مترو نيمى (يعنى العياذبالله علىبن ابى طالب )، براى دو متر قد آمده اند اينهمهفضائل و معجزات ساخته اند! مرده شور عقل اينها را ببرد. اينهاخيال كرده اند اين جور مسائل با هيكل درست مى شود. بنابراين كسى كه قدس دو متر استاو بايد يك اثر بيشترى داشته باشد. از نظر اين جور آدمها اگر معجزه اى در دنيا وجودداشته باشد مال اوج بن عنق است چون هيكلشخيل بزرگ بوده . اينها چرا نمى خواهند بشناسند؟ چرا خدا را نمى خواهند بشناسند؟ چراتقرب به خدا را نمى خواهند بفهمند؟ چرا معنى عبوديت را نمى خواهند بفهمند؟ اگر كسىگفته ولايت تكوينى يعنى اين ، نگفته خدا كار عالم را العياذبالله به يك انسانواگذار كرده و خودش رفته گوشه اى نشسته . چنين چيزىمحال است . ولايت تكوينى يعنى اصلا قدم اول عبوديت ولايت است ولى درجه به درجه .
(ولايت يعنى تسلط و قدرت ). درجه اولش اين است كه مالك اين دست مى شويد، مالكغرايز خودتان مى شويد قدم دوم ، مالك انديشه خودتان مى شويد. قدم به قدم (پيش مىرويد) تا مى رسيد به آنجا كه يك تسلطى هم بر جهان تكوين پيدا مى كنيد. ديگر اينحرفها را ندارد. اين حرفهاى منهاى بى شعورى و بى معرفتى است . ما على را به اينجهت دوست داريم و به اين جهت شيفته على هستيم كه در فطرت بشر اين موضوع نهفته است؛ آن كه از خود بيخود شده است ، آن كه ديگر خودى در جهان او وجود ندارد، هر چه هستخداست و جز خدا چيز ديگرى در بساط او نيست .
على عليه السلام در بستر شهادت  
برويم به عيادت اين بنده صالح پرودگار. امشب شب بسيار پر اضطرابى است براىفرزندان على ، براى شيعيان و دوستان على . كم و بيش بسيارى فهميده بودند كه ديگرعلى عليه السلام از اين ضربت مسموم نجات پيدا نخواهد كرد. همان طور كه شنيده اندعلى عليه السلام در جنگ خندق از عمر و بن عبدود يك ضربت سختى خورد كه بر فرقنازنين على فرود آمد و سپر على را شكست و مقدارى از فرق امام را شكافت اما به گونهاى نبود كه خطرناك باشد و در مرحله بعد امام او را به خاك افكند. آن زخم بهبود پيداكرد. نوشته اند كه ضربت اين لعين ازل و ابد در همان نقطه وارد شد كه قبلا ضربتعمرو بن عبدود وارد شده بود. شكاف عظيمى در سر مبارك على پيدا شد. خيلى افراد بازاميدوار بودند كه على عليه السلام بهبود پيدا كند. يكى از فرزندان على ، ظاهرا دختربزرگوارش ام كلثوم ، وقتى آمد عبور كند چشمش به عبدالرحمن بن ملجم افتاد، گفت اىلعين ازل و ابد! به كورى چشم تو اميدوارم خدا پدرم را شفا عنايت كند. لبخندى زد و گفتمن اين شمشير را به هزار درهم خريده ام . شمشير بسيار كارآمدى است ، هزار درهم داده ام اينشمشير را مسموم كرده اند. من خودم مى دانم اين ضربتى كه من به پدر تو زدم اگر آن رابر همه مردم تقسيم كنند همه مردم مى ميرند، خاطرت جمع باشد. اين سخن تا حدود زيادىاميد فرزندان على را از على قطع كرد. گفتند طبيب بياوريد. مردى است به نام هانى بنعمرو سلولى . ظاهرا اين مرد - آن طور كه يك وقتى در تاريخ خوانده ام - طبيبى بوده استكه در همين دانشگاه جندى شاپور كه در ايران بوده است و مسيحيان ايران آن را اداره مىكرده اند تحصيلات طبى كرده بود و اقامتش در كوفه بود. رفتند و اين مرد را احضاركردند و آوردند تا معاينه كند و بلكه بتواند معالجه كند. نوشته اند دستور دادگوسفندى يا بزى را ذبح كردند. از ريه او رگى را بيرون كشيد، آن رگ را گرماگرم در محل زخم انداخت و مى خواست ببيند آثار اين سم چقدر است يا مى خواست بفهمد چقدرنفوذ كرده است ؛ اينها را ديگر من نمى دانم ، ولى همين قدر مى دانم كه تاريخ چنين نوشتهاست ، وقتى كه اين مرد از آزمايش طبى خودش فارغ شد سكوت اختيار كرد، حرفى نزد،فقط همين قدر رو كرد به اميرالمؤ منين و عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! اگر وصيتى داريدبفرماييد. اينجا بود كه ديگر اميد خاندان و كسان على و اميد شيعيان على قطع شد.
على عليه السلام كانون مهر و محبت و بعض و عداوت هر دو است . دوستانى دارد سر از پانشناخته ، و دشمنانى دارد از آن الدالخصام . همين طور كه دشمنى مانند عبدالرحمن ملجمدارد، دوستان عجيبى هم دارد. در ظرف نزديك به دو شبانه روزى كه گذشته است ،دوستان على ولوله اى دارند، دور خانه على اجتماع كرده اند و همه اينها اجاره مى خواند ازعلى عيادت كنند و همه مى گويند يك بار به ما اجازه بدهيدجمال مولاى خودمان را زيارت كنيم ؛ آيا ممكن است يك بار ديگر ما صداى على را بشنويم ،چهره على را ببينيم ؟ يكى از آنها اصبغ بن نباته است ، مى گويد ديدم مردم دور خانهعلى اجتماع كرده اند، مضطربند، گريه و ناله مى كنند، همه منتظر اجازه ورود هستند. تاديدم امام حسن عليه السلام بيرون آمد و از طرف پدر بزرگوارش از مردم تشكر كرد كهمحبت كرده اند، بعد فرمود، ايهاالناس ! وضع پدر من وضعى نيست كه شما بتوانيد باايشان ملاقات كنيد. پدرم از شما معذرتخواهى كرده و فرموده است برويد به خانه هاىخودتان ، متفرق بشويد، چرا اينجا ايستاده ايد؟ براى من امكان ملاقات شما ميسر نيست . مردممتفرق شدند ولى من هر چه فكر كردم ديدم نمى توانم بروم ، اين پاى من يارا نمى دهددور شوم .ايستادم ، بار ديگر امام مجتبى آمد، مرا ديد، گفت : اصبغ ! مگر نشنيدى كه من چهگفتم ؟ عرض كردم : بله شنيدم ، چرا نرفتى ؟ عرض كردم :دل من حاضر به رفتن نمى شود. دلم مى خواهد هر جور هست يك بار ديگر آقا را زيارتكنم . رفت و براى من اجازه گرفت . رفتم بر بالين اميرالمؤ منين ، ديدم يك اصابهزردى يعنى يك دستمال زردى به سر اميرالمؤ منين بسته اند. من تشخيص ندادم كه يا چهرهعلى زردتر بود يا اين دستمال . بعضى گفته اند مقاومت بدن على درمقابل ضربت شمشير و اين مسموميت يك امر خارق العاده است ؛ على القاعده بايد على بهضرب همان شمشير از دنيا مى رفت . در اين لحظات آخر، على گاهى بى هوش مى شد،گاهى به هوش مى آمد. وقتى به هوش مى آمد با زبان مقدسش به ذكر خدا و نصيحت وموعظه جارى بود؛ چه نصايحى ، چه مواعظى ، چه سخنانى ! ديگر در آن وقت غير از اولادعلى كسى كنار بستر على حاضر نبود.
ذكر مصيبت من همين يك كلمه است . اطفال على دور بستر على را گرفته اند، مى بينند آقاگاهى صحبت مى كند و گاهى از حال مى رود. يك وقت صداى على را شنيدند،مثل اينكه با كسى حرف مى زند، با فرشتگان حرف مى زند: ارفقوا ملائكة ربى بى فرشتگان پروردگارم كه براى قبض ‍ روح من آمده ايد! با من به مدارا رفتار كنيد،يكمرتبه ديدند صداى على بلند شد: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهدان محمدا عبده و رسوله الرفيق الاعلى الارفيق الاعلى . اينها سخنان على بود: شهادتمى دهم به وحدانيت خدا، شهادت مى دهم به رسالت پيغمبر. جان به جان آفرين تسليمكرد. فرياد شيون از خانه على بلند شد...(80)
عبادت و دعا (3) 
يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا. و سبحوا بكرة و اصيلا.
ما در تعبيرات اسلامى خودمان گاهى چيزهايى مى بينيم كه براى بعضى از افراد درموضوع عبادت سؤالاتى به وجود مى آورد. مثلا در مورد نماز به ما مى گويند كهپيغمبر اكرم فرمودند (چون هم در كلمات رسول اكرم هست و در كلمات ائمه ): الصلوةعمود الدين (81) نماز عمود خيمه دين است .
يعنى اگر دين را به منزله يك خيمه بر پاشده اى بدانيم كه هم چادر دارد و هم طناب و همحلقه و هم ميخى كه به زمين كوبيده اند و هم عمودى كه آن خيمه را بر پا نگاه داشته است، نماز به منزله عمود اين خيمه بر پاشده است . و مخصوصا در حديث نبوى كهرسول اكرم بيان فرموده است ، همين مطلب به همينشكل كه براى شما عرض كردم توضيح داده شده است . درباره نماز وارد شده است : ان قبلت قبل ما سواها و ان ردت ماسواها (82) يعنى شرط قبولى و پذيرشساير اعمال انسان قبولى نماز است ، به اين معنى كه اگر انسان كارهاى خيرى انجامبدهد و نماز نخواند و يا نماز بخواند اما نادرست و غير منطقى كه رد بشود، سايركارهاى خير او هم رد مى شود. شرط قبولى ساير كارهاى خير انسان ،قبول شدن نماز اوست . در حديث ديگر است كه : الصلواة قربانكل تقى (83) نماز مايه تقرب هر انسان پرهيزكار است . باز در حديث ديگر استكه شيطان هميشه از مؤ من ناراحت و گريزان است مادامى كه مراقب و محافظ نمازش هست : وامثال اينها كه ما در اخبار و احاديث زياد داريم و حتى از خود قرآن مجيد مى توان اين مطلبرا يعنى اهميت فوق العاده نماز را استنباط كرد.
سؤالى كه در اين زمينه به وجود مى آيد اين است كه گاهى از بعضى افراد شنيده مىشود كه اينهمه احاديثى كه درباره اهميت نماز هستلااقل بايد برخى از اينها ساختگى باشد، درست نباشد، احاديث صحيح و معتبر نباشد،احاديث صحيح و معتبر نباشد، كلام پيغمبر و ائمه نباشد؛ شايد اينها را در دوره هايى كهزهاد و عباد زياد شدند يعنى بازار زهد و عبادت داغ شد، ساخته اند و مخصوصا درقرنهاى دوم و سوم هجرى كه افراد پيدا شدند زاهد مسلك و خيلى افراطى در عبادت كهكارشان كم و بيش به رهبانيت كشيده شده بود.
نمونه اى از افراط در عبادت  
از همان وقتهايى كه تصوف هم در دنياى اسلام پيدا شد، ما مى بينيم افرادى پيدا شدندكه تمام نيروى خودشان را صرف عبادت و نماز كردند و ساير وظايف اسلامى رافراموش نمودند. مثلا در ميان اصحاب اميرالمومنين مردى را داريم به نام ربيع بن خثيم ،همين خواجه ربيع معروف كه قبرى منسوب به او در مشهد است . حالا اين ، قبر او هست يا نه، من يقين ندارم و اطلاعم در اين زمينه كافى نيست ولى در اينكه او را يكى از زهاد ثمانيهيعنى يكى از هشت زاهد معروف دنياى اسلام مى شمارند شكى نيست . ربيع بن خثيم اينقدركارش به زهد و عبادت كشيده بود كه در دوران آخر عمرش (84) قبر خودش را كنده بودو گاهى مى رفت در قبر ولحدى كه خودش براى خودش كنده بود مى خوابيد و خود نصيحتو موعظه مى كرد، مى گفت : يادت نرود عاقبت بايد بيايى اينجا، تنها جمله اى كه غير ازذكر دعا از او شنيدند آن وقتى بود كه اطلاع پيدا كرد كه مردم حسين بن على فرزندعزيز پيغمبر را شهيد كرده اند: چند كلمه گفت در اظهار تاثر و تاسف از چنين حادثه اى :واى بر اين امت كه فرزند پيغمبر شان را شهيد كردند! مى گويند بعدها استغفار مى كردكه چرا من اين چند كلمه را كه غير ذكر بود به زبان آوردم .
همين آدم در دوران اميرالمومنين على عليه السلام جزء سپاهيان ايشان بوده است . يكى روز آمدخدمت اميرالمومنين عرض كرد: يا اميرالمومنين ! انا شككنا فى هذاقتال . انا راهم كه مى گويد معلوم مى شود كه او نماينده عده اى بوده است .يا اميرالمومنين ! ما درباره اين جنگ شك و ترديد داريم ، مى ترسيم اين جنگ جنگ شرعىنباشد چرا؟ چون ما داريم با اهل قبله مى جنگيم ، ما داريم با مردمى مى جنگيم كه آنهامثل ما شهادتين مى گويند، مثل ما نماز مى خوانند،مثل ما رو به قبله مى ايستند. و از طرفى شيعه اميرالمومنين بود، نمى خواست كناره گيرىكند. گفت : اميرالمؤ منين ! خواهش مى كنم به من كارى را واگذار كنيد كه در آن شك وجودنداشته باشد، من را به جايى و دنبال ماموريتى بفرست كه در آن شك نباشد. (85)
اميرالمومنين هم فرمود: بسيار خوب ، اگر تو شك مى كنى من تو را به جاى ديگر مىفرستم . نمى دانم خودش تقاضا كرد يا ابتدائا حضرت او را به يكى از سرحداتفرستادند كه در آنجا هم باز سرباز بود. كار سربازى مى خواست انجام بدهد اما درسرحد كشور اسلامى كه اگر احيانا پاى جنگ و خونريزى به ميان آمد طرفش كفار يا بتپرستان باشند، غير مسلمانها باشند. اين نمونه اى بود از زهاد و عبادى كه در آن زمانبودند.
اين زهد و عبادت چقدر ارزش دارد؟ اين ، ارزش ندارد كه آدم در ركاب مردى مانند على باشداما در راهى كه على دارد راهنمايى مى كند و در آنجايى كه على فرمان جهاد مى دهد، شك كندكه آيا درست است يا نادرست ، و عمل به احتياط كند، بنا را بر احتياط بگذارد.مثل اينكه مى گويند: چرا ما روزه شك دار بگيريم ؟ مى بينيد كه در ميان مردم هم اين حرفخيلى زياد است : چرا ما روزه شك دار بگيريم ، اين چه كارى است ؟ چرا جايى بجنگيم كهشك داريم ؟ مى رويم جايى كه روزه اى كه مى گيريم روزه شك دار نباشد. اين چهارزشى دارد؟ اسلام بصيرت مى خواهد؛ هم عمل مى خواهد؛ همعمل مى خواهد و هم بصيرت . اين آدم (خواجه ربيع ) بصيرت ندارد. در دوران ستمگرىمانند معاويه و ستمگرترى مانند يزيد بن معاويه زندگى مى كند (معاويه اى كه دين خدارا دارد زير و رو مى كند، يزيدى كه بزرگترين جنايتها را در تاريخ اسلام مرتكب مىشود و تمام زحمات پيغمبر دارد هدر مى رود)، آقا رفته يك گوشه اى انتخاب كرده ، شب وروز دائما مشغول نماز خواندن است و جز ذكر خدا كلمه ديگرى به زبانش نمى آيد، يكجمله اى هم كه به عنوان اظهار تاسف از شهادت حسين بن على عليه السلام مى گويد، بعدپشيمان مى شود كه اين حرف دنيا شد، چرا به جاى سبحان الله ، الحمدلله نگفتم ؟ چرا به جاى آن يا حى يا قيوم نگفتم ؟ چرا الله اكبر نگفتم، لا حول ولا قوة الا باالله نگفتم ؟ اين با تعليمات اسلامى جور در نمى آيد.لا يرى الجاهل الا مفرطا او مفرطا (86)جاهل يا تند مى رود يا كند.
افراط در توجه به مسائل اجتماعى 
يك عده مى گويند اصلا اين حرف كه الصلواة عمود الدين نماز پايه و عمودخيمه دين است . با تعليمات اسلامى جور نمى آيد؛ اسلام دينى است كه بيش از هر چيزىبه مسائل اجتماعى اهميت مى دهد، اسلام دين ان الله يامربالعدل و الاحسان (87) است ، اسلام دين لقد ارسلنا رسلنا بالبينات وانزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط (88) است ، اسلام دين امربمعروف و نهى از منكر است : كنتم خير امة اخرجت للناس ‍ تامرون بالمعروف و تنهونعن المنكر (89) اسلام دين فعاليت و عمل و كار است ، اسلام دين بزرگى است ؛دينى كه اينهامه به اين مسائل اهميت مى دهد، چطور مى شود براى عبادات اينهمه اهميتقائل بشود؟ نه ، پس ‍ اساسا مساله عبادت در دنياى اسلام اهميت زيادى ندارد؛ بروددنبال تعليمات اخلاقى اسلام ، برو دنبال تعليمات اجتماعى اسلام ؛ مساله عبادتمال بيكارهاست ؛ آنهايى كه كار مهمترى ندارند بايد نماز بخوانند و عبادت كنند اما آدمىكه كار مهمترى دارد كه ديگر لزومى ندارد عبادت كند! اين هم فكر غلطى است و بسياربسيار خطرناك . اسلام را همان طورى كه هست بايد شناخت .
اين را كه من عرض مى كنم به خاطر اين است كه به صورت يك بيمارى در اجتماع خودماناحساس مى كنم . با كمال تاسف الان در اجتماع ما آنهايى كه شور اسلامى دارند، اكثرشان(البته همه را عرض نمى كنم ) دو دسته هستند؛ يك دسته ربيع بن خثيمى فكر مى كنند،مثل خواجه ربيع فكر مى كنند. اسلام براى اينها عبارت است از ذكر دعا و نافله خواندن وزيارت رفتن و زيارت عاشورا خواندن . اسلام براى اينها يعنى كتاب مفاتيح و كتاب زادالمعاد. همه اسلام براى اينها در كتاب مفاتيح خلاصه شده است و غير از اين چيزى اساساوجود ندارد. درست مثل ربيع بن خثيم فكر مى كنند؛ اصلا كارى بهاصول و اركان اسلام ندارند، كارى به تربيت اسلام ندارند، به هيچ چيز اساسا كارىندارند. عكس العمل كند روى اينها اين است كه يك طبقه ديگرى پيدا شده از تندروها كهواقعا به مسائل اجتماعى اسلام اهميت مى دهند و حساسيت هم نشان مى دهند. اين جور اشخاص ازاين نظر خيلى هم با ارزش هستند، ولى برخى از همينها را من گاهى ديده ام كه مثلا مستطيعشده است اما به حج نمى رود. اين آدمى كه واقعا مسلمان است ، واقعا به اسلام علاقمند استو دلش براى اسلام مى تپد وقتى مستطيع مى شود به مكه نمى رود، اصلا برايش خيلىمهم نيست . به نمازش ‍ اهميت نمى دهد. به اينكه درمسائل بايد تقليد كرد اهميت نمى دهد، با اينكه تقليد يك امر معقولى است . معناى تقليدچيست ؟ مى گويند آقا تو بايد مسائلى مانند نماز و روزه را مستقيما خودت استنباط كنى ،يعنى اينقدر متخصص باشى كه خودت از روى تخصص استنباط بكنى ياعمل به احتياط بكنى كه كارت خيلى دشوار است ، و يا يك متخصصعدل عالم جامع الشرايط را در نظر بگير و مثل اينكه به يك طبيب متخصص مراجعه مى كنى، مطابق نظر او رفتار كن . نمى شود كه انسان تقليد نكند، يعنى اگر تقليد نكند،خودش را بيشتر به زحمت انداخته است . يا بعضى به روزه شان اهميت نمى دهند؛ اگررفتند مسافرت و روزه شان قضا شد، قضايش را انجام نمى دهند.
اينها هم خودشان را مسلمان كامل مى دانند، در صورتى كه نه اينها مسلمانكامل مى دانند، در صورتى كه نه اينها مسلمان كاملند و نه آنها. اسلام دينى است كهنومن ببعض و نكفر ببعض (90) بر نمى دارد. نمى شود انسان عبادت اسلام رابگيرد، و نمى شود انسان امر به معروف و نهى از منكر اسلام را بگيرد و عبادتش را رهاكند. قرآن هر جا كه مى گويد اقيموا الصلوة بر نمى دارد. نمى شود انسانعبادت اسلام را بگيرد ولى اخلاق و مسائل اجتماعى اش را نگيرد، اما به معروف و نهى ازمنكرش را رها كند. قرآن هر جا كه مى گويد اقيموا الصلواة پشت سرش مىگويد اتوا الزكواة . اگر مى گويد اقام الصلواة پشت سرش مىگويد اتى الزكواة اگر مى گويد يقيمون الصلواة پشت سرش مىگويد يوتون الزكواة . يقيمون الصلواة مربوط به رابطه ميان بنده وخداست ، يوتون الزكواة مربوط به رابطه ميان بنده و ديگر بندگان خداست .يك نفر مسلمان هم بايد يك رابطه دائم و ثابت ميان او و خداى خودش برقرار باشد و هميك رابطه ثابت و دائم ميان او و جامعه خودش برقرار باشد. بدون عبادت ، بدون ذكرخدا، بدون ياد خدا، بدون مناجات با حق ، بدون حضور قلب ، بدون نماز، بدون روزه نمىشود يك جامعه اسلامى ساخت و حتى خود انسان سالم نمى ماند. و همچنين بدون يك اجتماعصالح و بدون يك محيط سالم ، بدون امر به معروف و نهى از منكر، بدون رسيدگى وتعاطف و تراحم ميان افراد مسلمان نمى شود عابد خوبى بود.
على عليه السلام ، نمونه كاملاسلام
شما وقتى كه به على بن ابيطالب عليه السلام از يك نظر نگاه كنيد، مى بينيد يكعابد و اول عابد دنياست به طورى كه عبادت على ميان همه ، ضربالمثل مى شود، آنهم نه عبادتى كه فقط خم و راست بشود، بلكه عبادتى كه سراسرجذبه است ، سراسر شور است ، سراسر عشق است ، سراسر گريه و اشك است .
بعد از اينكه على از دنيا رفته است ، مردى به نام ضرار با معاويه روبرو مى شودمعاويه مى داند كه او از اصحاب على است ، مى گويد: مى خواهم على را كه با او بودىبرابر من توصيف كنى . خود معاويه از هر كس ديگر على شناس تر بود ولى در عينحال اين را دوست داشت ، چون در ته دلش ‍ به على ارادت داشت وحال آنكه به روى او شمشير مى كشيد. بشر يك چنين موجودى است . به على اعتقاد داشت ،همان طورى كه شيطان به آدم اعتقاد داشت . ولى در عينحال از هيچ جنايتى درباره او كوتاهى نمى كرد. ضرار يكى از مشاهدى كه على را ديدهبود براى معاويه نقل كرد، گفت : در يك شبى من على را در محراب عبادتش ديدميتململ تململ السليم و يبكى بكاء الحزين مثل آدمى كه مار او را زده باشد، در محراب عبادت از خوف خدا به خود مى پيچيد ومثل يك آدم غرق در حزن و اندوه مى گريست و اشك مى ريخت ، مرتب مى گفت آه آه از آتشجهنم . معاويه گريه اش گرفت و گريست .
همچنين معاويه در برخوردى كه با عدى بن حاتم پيدا كرد، مى خواست عدى را عليه علىعليه السلام كه از دنيا رفته بود تحريك كند. به عدى گفت : اين الطرفات ؟طريف و طرفه و طارف چطور شدند؟ (عدى سه پسر داشت به نامهاى طريف ، طرفهطارف كه هر سه در ركاب على عليه السلام شهيد شدند. معاويه مى خواست فتنه انگيزىكند، داغ جوانهايش را به يادش بياورد، بلكه بتواند از او يك كلمه عليه على عليهالسلام اقرار بگيرد). عدى گفت : همه شان در صفين در ركاب على كشته شدند. گفت : علىدرباره تو انصاف نداد، بى انصافى كرد، بچه هاى خودش را حسن و حسين را كنار كشيدو بچه هاى تو را جلو انداخت و به كشتن داد. عدى گفت : من درباره على انصاف ندادم . اگرمن انصاف مى دادم ، نبايد الان على زير خاك باشد و من زنده باشم . معاويه كه ديدتيرش به سنگ خورده است ، گفت : اى عدى ! دلم مى خواهد حقيقت را برايم درباره علىبگويى . عدى ، على عليه السلام را بسيار مفصل توصيف كرد.
خود او مى گويد: آخر كار كه شد، يك وقت ديدم اشكهاى نجس معاويه به روى ريشش جارىشده است . بسيار اشك ريخت . بعد با آستين خود اشكهايش را پاك كرد و گفت : هيهات !زمان و روزگار عقيم است كه مثل على مردى را بياورد.
ببينيد حقيقت چگونه جلوه دارد! اين از عبادت على ، اما آيا على فقطاهل محراب بود و در غير محراب جاى ديگرى پيدايش نمى شود؟
باز على را مى بينيم كه از هر نظر اجتماعى ترين فرد است ، آگاه ترين فرد بهاوضاع و احوال مستمندها، بيچاره ها، مساكين و شاكيهاست . در حالى كه خليفه بود، روزهادره خودش يعنى شلاقش را روى دوشش مى انداخت و شخصا در ميان مردم گردش مى كرد وبه كارهاى آنها رسيدگى مى نمود. به تجار كه مى رسيد فرياد مى كرد: الفقه ثمالمتجر (91) اول برويد و مسائل تجارت ياد بگيريد، احكام شرعى اش را يادبگيريد، بعد بياييد تجارت كنيد؛ معامله حرام نكنيد، معامله ربوى نكنيد. اگر كسى مىخواست دير به دنبال كسبش برود، على مى گفت زود پاشو برو:اغدوا الى عزكم .(92) اين مرد عابد اينچنين بود. اول بار من اين حديث را از مرحوم آيت الله العظمىبروجردى شنيدم . يك وقت مرد فقيرى ، متكدى اى آمده بود به ايشان چسپيده بود و چيزىمى خواست . ايشان به قيافه اش نگاه كرد، ديد مردى است كه مى تواند كار و كسبىبكند، گدايى برايش حرفه شده است . نصيحتش كرد. از جمله همين جمله على عليه السلامرا فرمود، گفت اميرالمومنين به مردم فرياد مى كرد:اغدوا الى عزكم صبح روزبه دنبال عزت و شرف خودتان برويد يعنى برويددنبال كارتان ، كسبتان ، روزى تان ، انسان وقتى كه از خود درآمد داشته باشد وزندگى اش را خود اداره كند، عزيز است . كار و كسب عزت است ، شرافت است .
اين را مى گويند نمونه يك مسلمان واقعى . در عبادتاول عابد است . در مسند قضا كه مى نشيند، يك قاضىعادل است كه يك سر مو از عدالت منحرف نمى شود. ميدان جنگ مى رود، يك سرباز و يكفرمانده شجاع است ؛ يك فرمانده شجاع است ؛ يك فرمانده درجهاول كه خودش فرمود: من از اول جوانى جنگيده ام و در جنگ تجربه دارم . روى كرسىخطابه مى نشيند، اول خطيب است . روى كرسى تدريس مى نشينداول معلم و مدرس است ، و در هر فضيلتى همين طور است . اين ، نمونهكامل اسلام است .
اسلام هرگزنومن ببعض و نكفر ببعض را نمى پذيرد كه بگوييم اين گوشهاسلام را قبول نداريم ولى آن گوشه اش راقبول نداريم . انحرافات در دنياى اسلام از همين جا پيدا شده و مى شود كه ما يك گوشهرا بگيريم و بچسپيم ولى گوشه هاى ديگر را رها كنيم . به اين ترتيب قهرا همه راخراب و فاسد مى كنيم . همين طورى كه از روش بسيار از زاهد مسلكان ما در گذشته غلطبود، روش كسانى كه تمام اسلام را در كتاب مفتاح مثلا جستجو مى كردند، در بياض(93) و دعا جستجو مى كردند غلط بود، روش كسانى هم كه به طور كلى از دعا و عبادتو نافله و فريضه استعفا داده و فقط مى خواهند درمسائل اجتماعى اسلام بينديشند غلط است .
چهره يك جامعه اسلامى 
در سوره مباركه انا فتحنا مى فرمايد:محمدرسول الله والذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم . (94) در اينجا چهره يكجامعه اسلامى ترسيم شده است و مساءله اولى كه ذكر مى كند، معيت با پيغمبر و ايمان بهپيغمبر است . مرحله دوم اشداء على الكفار درمقابل بيگانگان محكم و قوى و نيرومند بودن است . پس اين خشكه مقدس هايى كه فقطپلاس مساجد هستند و هزارتايشان را يك سرباز جلو مى اندازد و صدايشان در نمى آيد،مسلمان نيستند. يكى از خاصيتهاى مسلمان و اولين خاصيتى كه قرآن كريم ذكر كرده است ،شدت ، قوت و استحكام در مقابل دشمن است . اسلام ، مسلمان سست را نمى پذيرد:ولاتهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤ منين (95) سستى در دين اسلام نيست .ويل دورانت در كتاب تاريخ تمدن مى گويد: هيچ دينى به اندازه اسلام پيروان خود رابه قوت و نيرومندى دعوت نكرده است . گردن را كج كردن ، از گوشه لب آب ريختن ،يقه باز بودن ، يقه چرك بودن ، خود را به ننه من غريبم زدن ، پا را به زمين كشيدن ،عبا را به سر كشيدن ، اينها ضد اسلام است . ناله كردن ، آه كشيدن ضد اسلام است .امابنعمة ربك فحدث . (96) خدا به تو سلامت داده ، قوت داده ، قدرت و نيرو داده .تو كه مى توانى كمرت را راست بگيرى ، چرا بيخود آه مى كشى ؟ آخر آه كشيدن يعنىيك دردى دادم ؛ خدا كه به تو درد نداده ، چرا آه مى كشى ؟ اين كفران نعمت خداست . آيا علىهمين طور راه مى رفت كه من و تو راه مى رويم ؟ آيا على اين جور با عبا را بر سر مىكشيد و اينطور و آن طور راه مى رفت ؟ اينها از اسلام نيستند.اشداء على الكفار درمقابل بيگانه ، شديد محكم مثل سد اسكندر، آهنين .
در ميان خودشان ، با مسلمانان چطور؟رحماء بينهم مهربان ، دوست و صميمى ،باز وقتى مى رويم سراغ مقدسهاى خودمان ، چيزى كه در وجود اينها نمى بينيم صميميت ومهربانى نسبت به ديگران است ؛ هميشه اخم كرده و عبوسند، با احدى نمى جوشند، بااحدى نمى خندند، به احدى تبسم نيمى كنند، بر سر همه مردم دنيا منت دارند، اينها مسلماننيستند، خودشان را به اسلام بسته اند. اين هم خصوصيت دوم .
آيا همين ديگر كافى است ؟ شدت در مقابل كفار و مهربانى و صميميت نسبت به مسلمين ،براى مسلمان بودن كافى است ؟ نه .تريهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من اللهرضوانا (97) در عين حال همين فرد شديد درمقابل بيگانه ، و صميمى و مهربان در ميان خوديها و با مسلمانان را وقتى در محراب عبادتمى بينى ، در ركوع ، و در سجود، در حال دعا و درحال عبادت و مناجات ركعا سجدا عبادتش است ،يبتغون فضلا من الله ورضوانا دعايش است . البته نمى خواهم ميان دعا و عبادت مرزقائل بشوم . دعا و عبادت است و عبادت هم دعا، اما گاهى يكعمل صرفا دعاى خالص است يعنى عبادتى است كه فقط دعاست ولى عبادت ديگرى دعا وغير دعا در آن مخلوط است مثل نماز، و يا عبادت ديگرى اساسا دعا نيستمثل روزه .
سيماهم فى وجوههم من اثر السجود (98) آنقدر عبادت مى كند كه آثار عبادت ،آثار تقوا، آثار خداپرستى در وجناتش ، در چهره اش پيداست ؛ هر كه به او نگاه بكنددر وجودش خداشناسى و ياد خدا را مى بيند، او را كه مى بيند به ياد خدا مى افتد. درحديث است (و شايد از رسول اكرم باشد) كه حواريين عيسى بن مريم از اوسوال كردند:ياروح الله ! من نجالس ما باكى همنشينى كنيم ؟ فرمود:من يذكركم الله رويته و يزيد فى علمكم منطقه و يرغبكم فى الخير عمله (99) با كسىبنشينيد كه وقتى او را مى بينيد به ياد خدا بيفتيد (در سيماى او، در وجناتش خداترسى وخداپرستى را بيابيد)، با آن كس كه علاوه بر اين يزيد فى علمكم منطقه سخنكه مى گويد از سخنش استفاده مى كنيد، بر علم شما مى افزايد.يرغبكم فى الخيرعمله وقتى به عملش نگاه مى كنيد، به كار خير تشويق مى شويد. با چنين كسانىنشست و برخاست كنيد.
در دنباله آيه مى گويد:ذلك مثلهم فى التوراة و مثلهم فىالانجيل كزرع اخرج شطاه فازره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهمالكفار (100) در تورات و انجيل اينها با صفت ياد شده اند، درباره شان گفتهشده است كه چنين امتى به وجود مى آيد. به اينشكل تجسم پيدا كرده و توصيف شده اند كه مثلشانمثل يك زراعت است ، مثل يك گندم است كه در زمين كشت مى شود و بعد، از زمين چون زنده استمى رويد، در آغاز برگ نازكى بيرون مى دهد ولى تدريجا اين برگ درشت تر مى شودو استحكام پيدا مى كند، آنچنانكه كم كم به صورت يك ساقه كلفت در مى آيد، بعد بهشكلى در مى آيد كه روى پاى خودش مى ايستد در حالى كه قبلا برگى بود افتاده روىزمين و از خود استقلال نداشت . آنچنان رشد مى كند كه همه كشاورزان را، همه متخصصانانسان شناسى را به حيرت در مى آورد كه چه ملت رشيدى ، چه ملت بالنده اى ، چه ملتدر حال رشدى ! البته ملتى كه هم اشداء على الكفار باشد، هم رحماء بينهم هم ركعا سجدا و هم يبتغون فضلا من الله و رضوانا قطعا اين جوراست . حالا بگوييد چرا ما مسلمين اينقدر در حال انحطاط هستيم ؟ چرا اينقدر تو سرى خور وبدبخت هستيم ؟ اصلا كداميك از اين خصايص در ما هست ، و اين چه توقعى است ؟!
ما با اينكه صد در صد اعتراف داريم كه اسلام دين اجتماعى است و دستورات آن حالى ازاين است ، ولى اينها سبب نمى شود كه ما عبادت و دعا و ارتباط با خدا را تحقير كنيم ،كوچك بشماريم ، نماز را كوچك بشماريم .
سبك شمردن نماز 
يكى از گناهان ، استخفاف نماز يعنى سبك شمردن نماز است . نماز نخواندن يك گناهبزرگ است ، و نماز خواندن اما نماز را خفيف شمردن ، استخفاف كردن ، بى اهميت تلقىكردن گناه ديگرى است . پس از وفات امام صادق عليه السلام ابوبصير آمد به ام حميدهتسليتى عرض كند.ام حميده گريست . ابوبصير هم كه كور بود گريست . بعدام حميدهبه ابوبصير گفت : ابوبصير! نبودى و لحظه آخر امام را نديدى ! جريان عجيبى رخ داد.اما در يك حالى فرو رفت كه تقريبا حال غشوه اى بود. بعد چشمهايش را باز كرد وفرمود: تمام خويشان نزديك مرا بگوييد بيايند بالاى سر من حاضر شوند. ما امر اطاعت وهمه را دعوت كرديم . وقتى همه جمع شدند، امام در همان حالات كه لحظات آخر عمرش راطى مى كرد يكمرتبه چشمش را باز كرد، رو كرد به جمعيت و همين يك جمله را گفت :انشفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلوة (101) هرگز شفاعت ما به مردمى كه نماز راسبك بشمارند نخواهد رسيد.
اين را گفت و جان به جان آفرين تسليم كرد.
امام نفرمود كه شفاعت ما به مردمى كه نماز نمى خوانند نمى رسد؛ آن كه تكليفش خيلىروشن است ، بلكه فرمود به كسانى كه نماز را سبك مى شمارند. يعنى چه نماز را سبكمى شمارند؟ يعنى وقت و فرصت دارد، مى تواند نماز خوبى با آرامش بخواند ولى نمىخواند. نماز ظهر و عصر را تا نزديك غروب نمى خواند، نزديك غروب كه شد يك وضوىسريعى مى گيرد و بعد با عجله يك نماز مى خواند و فورا مهرش را مى گذارد آن طرف ؛نمازى كه نه مقدمه دارد نه موخره ، نه آرامش دارد و نه حضور قلب . طورىعمل مى كند كه خوب ديگر اين هم كارى است و بايد نمازمان را هم بخوانيم . اين خفيفشمردن نماز است . اين جور نماز خواندن خيلى فرق دارد با آن نمازى كه انسان بهاستقبالش مى رود؛ اول ظهر كه مى شود با آرامشكامل مى رود وضو مى گيرد، وضوى با آدابى ، بعد مى آيد در مصلاى خود اذان و اقامهمى گويد و با خيال راحت و فراغ خاطر نماز مى خواند.السلام عليكم را كه گفتفورا نمى رود، مدتى بعد از نماز با آرامش قلب تعقيب مى خواند و ذكر خدا مى گويد. اينعلامت اين است كه نماز در اين خانه احترام دارد.
نماز خوان هايى كه خودشان نماز را استخفاف مى كنند يعنى كوچك مى شمارند (نمازصبحشان آن دم آفتاب است ، نماز ظهر و عصرشان آن دم غروب است ، نماز مغرب و عشاشانچهار ساعت از شب گذشته است و نماز را با عجله و شتاب مى خوانند) تجربه نشان دادهكه بچه هاى اينها اصلا نماز نمى خوانند. شما اگر بخواهيد واقعا نماز خوان باشيد وبچه هايتان نماز خوان باشند، نماز را محترم بشماريد. نمى گويم نماز بخوانيد؛بالاتر از نماز خواندن ، محترم بشماريد. اولا براى خودتان در خانه يك مصلايى انتخابكنيدمستحب هم هست يعنى در خانه نقطه اى را انتخاب كنيد كه جاى نمازتان باشد،مثل يك محراب براى خودتان درست كنيد. اگر مى توانيدهمان طورى كه پيغمبر اكرميك مصلى داشت ، جاى نماز داشت ) يك اتاق را به عنوان مصلى انتخاب كنيد. اگر اتاقزيادى نداريد، در اتاق خودتان يك نقطه را براى نماز خواندن مشخص كنيد. يك جانمازپاك هم داشته باشيد. در محل نماز كه مى ايستيد، جانماز پاكيزه اى بگذاريد، مسواكداشته باشيد، تسبيحى براى ذكر گفتن داشته باشيد. وقتى كه وضو مى گيريد،اينقدر با عجله و شتاب نباشد.

next page

fehrest page

back page