بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانها و پندها جلد 1, مصطفى زمانى وجدانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     PAN00001 -
     PAN00002 -
     PAN00003 -
     PAN00004 -
     PAN00005 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

اسرا و روش پيشواى اسلام

لشكر اسلام در جنگ با قبيله طى ، پيروز شدند و اسراى قبيله را بمدينه آوردند. در مياناسيران ، دختران زيبا و فصيحى بود كه در حضوررسول اكرم (ص ) آغاز سخن كرد و گفت اگر مصلحت بدانيد مرا آزاد كنيد و خود را درمعرض شماتت عرب قرار ندهيد، چه من دختر سخاوتمند قبيله خود هستم ، پدرم اسيران راآزاد ميساخت ، به فقيران اعطا مينمود، حامى ضعيفان بود، از ميهمان پذيرائى ميكرد، بهگرسنه غذا ميداد، برهنه ، را ميپوشانيد، و عقده غم را از دلهاى مردم اندوهگين ميگشود، مندختر حاتم طائى هستم . فقال صلى الله عليه و آله : خلوا عنها فان اباها كان يحب مكارمالاخلاق .(91)
رسول اكرم (ص ) فرمود: آزادش كنيد زيرا پدرش حاتم طائى دوستدار مكارم اخلاق بود.
پيشواى اسلام علاوه بر آنكه شفاها مكارم اخلاق را بمردم ياد ميداد و در منبر و محضر،مسلمين را به انجام وظائف انسانى تشويق مينمود، با رفتار اخلاقى خود نيز راه و رسمانسانيت را به پيروان خود ميآموخت و عملا آنانرا در راه كرامت نفس و دگردوستى رهبرىميكرد.


عمل وحشيانه

در قرن ششم هجرى شخصى بنام (ابن سلار) كه از افسران ارتش مصر بود بمقاموزرات رسيد و در كمال قدرت بر مردم حكومت ميكرد. او از يكطرف مردى شجاع ،فعال ، و باهوش بود و از طرف ديگر خودخواه خشن و ستمكار. در دوران وزارت خود خدمتبسيار و ظلم فراوان كرد.
موقعيكه ابن سلار يك فرد سپاهى بود به پرداخت غرامتى محكوم شد، براى شكايت نزد(ابى الكرم ) مستوفى ديوان رفت و پيرامون محكوميت خود توضيحاتى داد. ابى الكرم ،بحق يا ناحق به اظهارات او ترتيب اثر نداد و گفت : سخن تو در گوش من فرو نشود.ابن سلار، از گفته وى خشمگين گرديد كينه اش رابدل گرفت موقعيكه وزير شد و فرصت انتقام بدست آورد او را دستگير نمود و فرمان دادميخ بلندى را در گوش وى فرو كوفتند تا از گوش ديگرش سر بيرون كرد. در آغازكوبيدن ميخ ، هربار كه ابى الكرم فرياد ميزد ابن سلار مى گفت اكنون سخن من درگوش تو فرو شد. سپس به دستور او پيكر بى جانش را با همان ميخى كه در سر داشتبدار آويختند.(92)


چاپلوس

مرد اعرابى ، حضور پيغمبر اسلام آمد و گفت : مگر نه اينست كه تو از جهت والدين از همهما بهتر و از جهت اولاد از همه ما شريفترى ؟ در ايام جاهليت بر ما مقدم بودى و هم اكنون دراسلام رئيس ما هستى . رسول اكرم (ص ) از اين سخنان تملق آميز خشمگين شد بمرداعرابى فرمود: زبانت در پشت چند حجاب قرار دارد؟ جواب داد دو حجاب ، يكى لبها وديگرى دندانها. فرمود هيچيك از اين دو مانع ، نتوانست حدت زبان ترا از ما بگرداند؟سپس ‍ فرمود تحقيقا بين تمام آنچه كه در دنيا بفردى اعطاء شده است هيچ چيز براىآخرت او زيانبارتر از طاقت زبان و نفوذ كلام نيست . براى آنكه مرد را ساكت كند و بهآن صحنه ناراحت كننده خاتمه دهد بعلى عليه السلام فرمود: برخيز زبانش را قطع كن ،آنحضرت حركت كرد چند درهمى بوى داد و خاموشش ساخت .(93)


رقابت جاهلان

پس از گذشت دهها سال از عصر جاهليت ، زمانى كوفه دچار قحطى گرديد و مردم بهمضيقه افتادند. يكى از روزها (غالب ) پدر فرزدق شاعر كه رئيس ‍ قبيله بنى تميم بودبراى غذاى خانواده خود شترى كشت و طعام زيادى تهيه كرد، چند ظرف غذا براى افرادقبيله خود فرستاد و يك ظرف هم براى سحيم بنوثيل رئيس قبيله بنى رياح . سحيم از عمل غالب ، سخت خشمگين شد و آنرا هتك خود پنداشتبهمين جهت ظرف غذا را بزمين ريخت و آورنده غذا را كتك زد و گفت من نيازى بطعام غالبندارم و اكنون كه او شترى كشته من نيز چنين ميكنم و شترى كشت . بر اثر اينكار بين آن دورقابت آغاز گرديد فرداى آنروز غالب دو شتر كشت و سحيم نيز دو شتر. روز سوم غالبسه شتر كشت و سحيم هم سه شتر، روز چهارم غالب صد شتر كشت و سحيم كه آن تعدادشتر در اختيار نداشت آنروز حتى يك شتر هم نكشت ولى از اين شكست و عقب نشينى ناراحتشد و آنرا بدل گرفت تا فرصت مناسبى فرا رسد و آن شكست را جبران نمايد.
دوران قحطى سپرى شد و وضع مردم كوفهبحال عادى برگشت ، در يكى از روزها كسانى از قبيله بنى رياح ، به سحيم گفتند توبا عملت ما را دچار ننگ و بدنامى كردى . چرا آنروز همانند غالب صد شتر نكشتى ماحاضر بوديم بجاى هر يك شتر به شما دو شتر بدهيم . ما عذر آورد كه آنروز شترهاىمن در بيابانها پراكنده بودند و صد شتر در دسترس نداشتم . سپس يك روز سيصد شتركشت و در اختيار عموم قرار داد و اعلام نمود تمام مردم و همه خانواده ها ميتوانند رايگان ازگوشت شترها استفاده كنند و هر قدر ميخواهند ببرند و براى خود غذا تهيه نمايند.
اين قضيه در زمان حكومت على عليه السلام اتفاق افتاد و درباره حليت گوشت شترهااستفاء شد. آنحضرت به حرمت آنها حكم داد و فرمود اين شترها را براى تاءمين غذا و رفعنياز مردم نكشته اند بلكه مقصود از اينكار تنها مفاخره و مباهاة بوده است . بر اثر اين حكمشرعى ، مردم مسلمان از بردن و خوردن آن گوشتها خوددارى كردند، لاشه شترها را درمركز زباله شهر كوفه انداختند و طعمه سگها، عقابها، كركسها و ديگر پرندگانوحشى شد.


شتابزده

جرير ميگويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم كه اراده سفر عمره دارم بمنسفارشى بفرمائيد فرمود: از خدا بترس و از شتابزدگى پرهيز كن ، درخواست سفارشديگرى كردم اما چيزى بر آنچه فرموده بود نيفزود. از مدينه خارج شدم با مردى كه ازاهل شام بود و قصد مكه داشت برخورد نمودم و رفيق راه شديم . در منزلى ، من و او سفرههاى خود را گسترديم و با هم غذا ميخورديم ، در بين ، نامى ازاهل بصره بميان آمد مرد شامى به آنها بد گفت . نامى از مردم كوفه بميان آمد آنها را نيزشتم كرد، نام امام صادق عليه السلام برده شد، درباره آنحضرت هم برخلاف ادب صحبتكرد. از شنيدن سخنان او سخت خشمگين شدم ميخواستم با مشت بصورتش ‍ بكوبم و حتىفكر كشتن او را از خاطر گذراندم ولى بياد توصيه امام صادق عليه السلام افتادم كهبمن فرموده بود: از خدا بترس و از شتاب پرهيز كن لذا با شنيدن بدگوئيهاى او خود رانگاهداشتم ، رعايت مصلحت را نمودم و از خويشتن عكس العملى نشان ندادم . (94)


منصور عمار و قاضى بغداد

منصور عمار از رهگذرى كه سراى قاضى بغداد در آن بود عبور ميكرد. در خانه باز بود.منصور جلو در ايستاد و بدرون منزل نظرى افكند. ديد سرائى است بس وسيع ومجلل . داخل منزل شد و تمام قسمتهاى آنرا با دقت نگاه كرد. توجه منصور به اطاقهاىمفروش ، ظروف عالى ، غلامان و خدمتگزاران متعدد جلب شد و حيرت زده آنهمه خودآرائى وتجمل را نگريست سپس آب وضو خواست . يكى از غلامان آفتابه بزرگى را پر كرد ونزد او برد. منصور در نقطه اى كه قاضى بغداد ميديد نشست و آغاز وضو نمود ولىدستها را از بازو شست و پاها را از زانو. قاضى گفت اى منصور اين چه اسراف است كهميكنى و چرا اينهمه آب را بهدر ميدهى ؟ منصور گفت اى قاضى تو كه زياده روى در آبمباح را اسراف ميخوانى درباره اين سرا و بوستان با اين همهتجمل و اسباب كه خدا ميداند پول آنها از كجا آمده است چه ميگوئى ، آيا اسراف نيست ؟ توكه احتياجاتت با يك منزل كوچك و دو خدمتگزار برآورده ميشود چرا اينقدر زياده روى ميكنى واينهمه و بال را بردوش ميكشى ؟ قاضى از سخن منصور بخود آمد، از عيب اخلاقى خويشآگاه شد، زندگى آميخته به اسراف را بر هم زد، و از آن پس ‍ روش معتدلى در پيشگرفت .(95)


عبدالله ذوالبجادين

او از قبيله (مزينه ) بود و نامش عبدالعزى اسم يكى از بتها است ) در كودكى پدرش ازدنيا رفت ، عموى بت پرستش كفالت وى را بعهده گرفت ، از او حمايت و سرپرستىنمود، بزرگش كرد، به جوانيش رسانيد، و قمسمتى ازاموال و اغنام خود را به او بخشيد.
در آن موقع آئين اسلام شور و تحركى در مردم بوجود آورده بود و همه جا پيرامون دينجديد بحث و گفتگو ميشد. عبدالعزاى جوان نيز به جستجو و تحقيق برخاست و با عشق وعلاقه مسائل اسلامى را دنبال ميكرد. بر اثر شنيدن سخنان پيغمبر اسلام و آگاهى ازتعاليم الهى بفساد عقيده خود و خاندان خود پى برد، از بت پرستى و رسوم جاهليت ،دل برگرفت ، و در باطن به دين خدا ايمان آورد اما بر عايت عموى خود اظهار اسلامنمينمود.
تا چندى وضع بهمين منوال بود، پس از فتح مكه روزى بعموى خود گفت : مدتى در اينانتظار ماندم كه بخود آئى و مسلمان شوى و من نيز با توقبول اسلام نمايم اينك مى بينم كه بت پرستى را ترك نميگوئى و همچنان در كيشباطل خود پافشارى ميكنى پس موافقت كن من مسلمان شوم و بگروه اسلام بپيوندم . عمو كهقبلا گرايش او را به اسلام احساس كرده بود از شنيدن سخن وى سخت برآشفت و گفتهرگز اجازه نميدهم و سپس قسم ياد كرد كه اگر راه محمديان را در پيش گيرى تماماموالى را كه بتو داده ام پس ‍ ميگيرم .
عمو تصور ميكرد برادرزاده جوانش با تهديد پس گرفتناموال تغيير عقيده ميدهد، از تصميم خود برميگردد فكر مسلمانى را از سربدر ميكند، و دربت پرستى پايدار ميماند. ولى او مسلمان واقعى بود و با تندى و خشونت و تهديد مالى، اراده اش متزلزل نشد، از تصميم خود دست نكشيد، و دركمال صراحت و قاطعيت ، اسلام باطنى خود را آشكار كرد و كمترين اعتنائى به تهديدمالى ننمود.
سخنان بى پرده عبدالعزى در قبول آئين اسلام ، عمو را بعملى ساختن تهديد خود واداركرد، تمام اموال را از وى پس گرفت حتى جامه اى كه در تن داشت از برش بيرون آورد.او با بدن برهنه نزد مادر رفت و گفت : آهنگ مسلمانى دارم و از تو جز تن پوشىنميخواهم ، مادر قطعه كتانى را كه در اختيار داشت بفرزند داد، پارچه را گرفت بدو نيمكرد و خود را با آن دو قطعه پارچه پوشاند و براى شرفيابى محضررسول اكرم راه مدينه در پيش ‍ گرفت .
او دلباخته حق و حقيقت بود، قلبى داشت كه از شور و هيجان ، پاكى و خلوص ، و صميميتو صفا لبريز بود و مانند مرغى كه از قفس آزاد شده وبال و پر گشوده باشد با سرعت ميرفت تا هر چه زودتر برهبر اسلام برسد، آزادانهاز تعاليم حيات بخش او استفاده كند، خود را بشايستگى بسازد، و موجبات سعادت واقعىو كمال انسانى خود را فراهم آورد.
بين الطلوعين در موقعيكه مردم براى اداء فريضه گرد آمده بودند وارد مسجد شد و نمازصبح را با پيغمبر بجماعت خواند، پس از نماز،رسول اكرم او را نزد خود طلبيد و فرمود كيستى ؟ گفت نامم (عبدالعزى ) و جريان خود راشرح داد حضرت فرمود: اسم تو (عبدالله ) است و چون ديد خود را با دو جامه پوشانيدهاست او را (ذوالبجادين ) خواند و از آن پس بين مسلمين بهمان لقبى كه پيغمبر به او دادهبود مشهور شد.(96)
عبدالله ذوالبجادين براى شركت در جنگ تبوك با ديگر سربازان مسلمين در معيترسول اكرم (ص ) از مدينه خارج شد و در همين سفر از دنيا رفت . موقع دفنش پيغمبرگرامى به احترام و تكريم او داخل قبر شد و جسد عبدالله را گرفت و با دست خود در قبرخواباند. پس از پايان يافتن كار دفن رو بقبله ايستاد و دستها را بلند كرد و گفت :
پروردگارا من روز را بشب آوردم و از عبدالله ذوالبجادين راضى هستم ، بارالها تو نيزاز او راضى باش .


نمونه اى از پرورش اسلام

در جنگ يرموك ، هر روز عده اى از سربازان مسلمين بعرصه كارزار ميرفتند و پس از چندساعت زد و خورد، بعضى سالم يا زخمى به پايگاه هاى خود برميگشتند و برخى كشته يامجروح در ميدان جنگ بجاى ميماندند، حذيفه عدوى ميگويد: در يكى از روزها پسر عمويم باديگر سربازان بميدان رفت ، ولى پس از پايان پيكار مراجعت نكرد. ظرف آبىبرداشتم و روانه رزمگاه شدم باين اميد كه اگر زنده باشد آبش بدهم . پس از جستجو اورا يافتم كه هنوز رمقى در تن داشت . كنارش نشستم و گفتم آب ميخواهى ؟ با اشاره گفتآرى . در همين موقع سرباز ديگرى كه نزديك او بزمين افتاده بود و صداى مرا شنيد آهىكشيد و فهماند كه او نيز تشنه است و آب ميخواهد. پسر عمو بمن اشاره كرد برواول باو آب بده . حذيفه ميگويد: پسرعمويم را گذاردم و به بالين دومى رفتم و او هشامبن عاص بود. گفتم آب ميخواهى ؟ به اشاره گفت بلى . در اين موقع صداى مجروحديگرى شنيده شد كه آه گفت . هشام هم آب نخورد و بمن اشاره كرد كه به او آب بدهم .نزد سومى رفتم ولى در همان لحظه جان سپرد. برگشتم به بالين هشام او نيز در اينفاصله مرده بود، و چون نزد پسرعمويم رفتم ديدم او هم از دنيا رفته است .(97)


پاداش جوانمردى

عبدالله جعفر، در راه مسافرت ، نيمه روزى به روستائى رسيد و باغ نخلى را سرسبز وخرم در نزديكى آن ديد. تصميم گرفت پياده شود و چند ساعت در آن باغ بياسايد. مالكباغ خود در روستا زندگى ميكرد ولى غلام سياهى را در باغ گمارده بود تا از آننگهبانى و مراقبت كند. عبدالله با اجازه وى وارد باغ شد و براى استراحت جاى مناسبى راانتخاب نمود ظهر فرا رسيد،
عبدالله ديد كه غلام سفره خود را گسترد تا غذا بخورد و در سفره سه قرصه نان بود.هنوز لقمه اى نخورده بود كه سگى داخل باغ شد و نزديك غلام آمد، او يكى از قرصههاى نان را بسويش انداخت و سگ گرسنه با حرص ‍ آنرا بلعيد و دوباره متوجه غلام وسفره نانش شد. او قرص دوم و سپس ‍ قرص سوم را نزد سگ انداخت و سفره خالى را بدونآنكه خود چيزى خورده باشد جمع كرد.
عبدالله كه ناظر جريان بود از غلام پرسيد جيره غذائى شما در روز چقدر است ؟ جواب دادهمين سه قرصه نان كه ديدى . گفت پس چرا اين سگ را برخود مقدم داشتى و تمام غذايترا به او خوراندى ؟ غلام در پاسخ گفت :
آبادى ما سگ ندارد، ميدانستم اين حيوان از راه دور به اينجا آمده و سخت گرسنه است وبراى من رد كردن و محروم ساختن چنين حيوانى گران و سنگين بود عبدالله پرسيد پس توخود چه خواهى كرد؟ جواب داد امروز را به گرسنگى ميگذرانم .
جوانمردى و بزرگوارى آن غلام سياه مايه شگفتى و حيرت عبدالله جعفر شد و در وى اثرعميق گذارد. براى آنكه عملا او را در اين كرامت اخلاقى و رفتار انسانى تشويق كردهباشد آنروز جديت نمود تا باغ و غلام را از صاحبش خريدارى كرد. غلام را در راه خدا آزادساخت و باغ را به او بخشيد.(98)


fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation